انسان و اسلام از منظر امام خميني
ابوالفضل هدايتي ترديدي نيست كه نگرشها يا به تعبيري جهانبيني رهبر فقيد انقلاب؛ درآمد كاميابيهاي شخصي و اجتماعي و سياسي وي تلقي ميشود. بسا كساني كه چون بينش واقعبينانهاي دربارؤ انسان و اسلام نداشته و به تعصب ورزيهاي جاهلانه خود اصرار ورزيده بودند، توفيق راهيابي به مقام رهبري فكري و سياسي انقلاب را به دست نياوردند. از كلام و رفتار و مواضع سياسي پيش و پس از پيروزي انقلاب كه امام خميني آشكار ساختهاند، به روشني ميتوان خطوط معرفتي ايشان را در باب انسان شناسي و نيز در حوزؤ اسلام شناسي به چنگ آورد. دستپروردگان آن پيشوا را كه مينگريم هركدام بهرههايي درخور استعداد از اين عرصه برگرفتهاند. البته جايگاه شهيد بهشتي و شهيد مطهري در اين ميانه در خور تامل است. به هر حال آنچه امام خميني دربارؤ انسان و اسلام اظهار داشته و يا در رفتار و سلوك و تربيت شاگردان خود نشان دادهاند، به دست ميدهد كه همين درستي و راستي نگرشهاي او بود، كه بسترساز تحوّل حوزوي و انقلاب و نوسازي اجتماعي در عصر حاضر شده است.در اين مجال برآنيم كه كوششي در ارايؤ جهانبيني و ايدئولوژي رهبري داشته باشيم و تفاوتها و تمايزهاي فكري و ديني را آشكار سازيم.1 ـ انسان شناسيِ امام خميني
رهبر فقيد انقلاب، پيش از آنكه بنيانگذار يك نظام سياسي مبتني بر ارزشهاي متعالي باشد، آموزگار اخلاق و عرفان بوده است؛ از اين روجست و جوي ما براي دريافت ديدگاه انسانشناسانهاش ممكن و بركت خيز است. در اين جا ميتوان از مكتب اخلاقي امام در مدرسه فيضيه (روزهاي پنج شنبه)، و نصايح شفاهي و نامههاي معنوي و عرفاني به فرزندان دلبند و بزرگوارش، و همچنين كتاب گران قدر چهل حديث، و پارهاي از خطابههاي تفسيري مانند تفسير سوره حمد ياد كرد. گفتني است كه مراد ما از طرح ديدگاههاي امام، صرفاً مسايل نظري و به عبارتي تئوريك و آكادميك نيست. آنچه ما را وا ميدارد تا به انسان شناسي رهبر فقيد پيببريم و توشه اندوزيم، همانا شناختهايي ميباشد كه در بوتؤ عمل و سلوك، روشني و زلال خود را نمايانده است. به عبارتي ديگر، ميكوشيم تا از رهگذر طرح نگرش انسانشناسانؤ امام، راهي به جهان معنوي او بگشاييم و از پيروزيها و تاثيرگذاريهاي شخصيتياش، رازگشايي كنيم. سخن استاد مطهري در اين رابطه، شاهد گوياست:آن ايام، تازه با حكمت الهي اسلامي آشنا شده بودم، آن را نزد استادي [امام خميني] كه برخلاف اكثريت قريب به اتفاقِ مدعيان و مدرسان اين رشته، صرفاً داراي يك سلسله محفوظات نبود! بلكه الهيات اسلامي را واقعاً چشيده و عميقترين انديشههاي آن را دريافته بود و با شيرينترين بيان آنها را بازگو ميكرد ـ ميآموختم. ... خلاصه يك طرح اساسي در فكرم ريخته شده بود كه زمينؤ حل مشكلاتم در يك جهانبيني گسترده بود... معارف توحيدي قرآن و نهجالبلاغه و پارهاي از احاديث و ادعيؤ پيامبر اكرم و اهل بيت اطهار را در يك اوج عالي احساس ميكردم. 11 ـ 1 ـ فطرتِ كمالگرايانؤ انسان
انسان از ديدگاه امام خميني، موجودي كمالطلب است. باطنِ نا آرام او همواره طلب عاشقانه دارد. مردمان هركدام به نوعي ميكوشند تا به خواستههاي متنوع خويش دست يابند. عالم و عامي، فقير و غني، ضعيف و قوي در اين وادي، سلوك ميكنند. تفاوت سلوكها و شخصيتهاي افراد به خاطر وضع خاص مادي و معنوي است كه در آن به سر ميبرند. گريز از وضع موجود و اميد و آرزوي وضع مطلوب، در هر صنف و جماعتي ديده ميشود. استعدادها و سرمايهها و برخوردها و امتيازهاي عادلانه و غيرعادلانه، سبب اختلافهاي فردي و جمعي ميشود. بنابراين، ناكاميها و كاميابيهاي آدميان در عرصههاي گوناگون، حاكي از عوامل اختياري و غير اختياري است كه نظامهاي تربيتي و سياسي تحميل ميكنند.اما آن چه در وجود آن نميتوان شكي به خود راه داد و عموميت يا فطري بودنش را انكار نمود، همانا عشق ورزيدن و كمال جستنِ انسانهاست. هابيل يا قابيل، نيكوكار يا تبهكار، دادگر يا ستمگر، هريك به دنبال توسعه و فزوني و پيشرفت خود ميباشند. آن گاه كه سخن از انگيزهها يا نيتها به ميان ميآيد، تقرّب به خداوند يا راندگي از پيشگاه حق مطرح ميشود. به عبارتي ديگر، مطلوبها و معشوقهاي انسانها نشان ميدهد كه كدام فرد يا گروه، به تشخيص و تميز حق از باطل نايل گشتهاند. در اين جاست كه فلسفؤ بعثتهاي ابراهيمي رخ نشان ميدهد و نقش و تاثير پيامبران را به دست ميآوريم.
آنان با اعلام توحيد و نفي شرك و كفر، در حقيقت خواستهاند سلوك عاشقانؤ حق را متجلي سازند. معيارهاي عشق ورزيدن و كمالگرايي را براساس حقيقت و خير و عدل آشكار سازند. انبيا هدايتگران نسلها به سوي عشق و طلب و كمالي بودهاند كه با رستگاري دنيوي و اخروي آنان سازگار است. بدين سان، انسان موجودي متمايل به خوبي ها و توانمندي ها مي باشد، تربيت ها و توارث ها و كنشها و منشهاست كه او را به خطا يا صواب را ه مي برد. پيش از آنكه انتخابها و پيامدها را به تصوير كشيم، گوش جان به سخن معلم اخلاق مي سپاريم:يكي از فطرت هايي كه جميع سلسلؤ بني الانسان مخمّر بر آن هستند، و يك نفر در تمام عائلؤ بشر پيدا نشود كه برخلاف آن باشد، و هيچ يك از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالك و غير آن، آن را تغييرندهد و در آن خلل وارد نياورد، فطرتِ عشق و كمال است... هريك معشوق خود را در چيزي يافته و گمان كرده و كعبؤ آمالي خود را در چيزي توهّم كرده و متوجه به آن شده، از دل و جان آن را خواهان است. 2هر كس كه معشوق و مطلوبي يافته، با مشاهدؤ معشوق زيباتر و مطلوبِ بهتر، باز طلب را ادامه داده و رنج وصال آن را بر خويشتن هموار ميسازد. بدينسان در عشق و طلب، منزل امن و آرامي به چشم نميخورد. بانگ كوچ در هواي منزل ديگر پيوسته دل را پريشان و طالب ميدارد. امام خميني مثال محسوس و ملموسي ميآورد تا تصويري روشن از فطرت كمالگرايانؤ انسان به دست دهد:مثلاً شما اگر به جمال زيبا و رخسار دل فريب [متوجه] هستيد و چون آن را پيش دلبري سراغ داريد، دل را به سوي كوي او روان كرديد. اگر جميلتر از آن را بينيد و بيابيد كه جميلتر است، قهراً به آن متوجه شويد و لااقل هر دورا خواهان شويد. و باز آتش اشتياق فرو ننشيند و زبان حال و لسان فطرت شما آن است كه : چيزيم نيست ورنه خريدار هرششم ... وصف بهشت را اگر بشنويد و آن رخسارهاي دلكش را ـ گرچه خداي نخواسته معتقد به آن هم نباشيد ـ با اين وصف فطرت شما گويد: اي كاش چنين بهشتي بود و چنين محبوب دلربايي نصيب ما ميشد! 3اين همه از آن حكايت دارد كه انسان كمال طلب، در نهايت سر به درگاه پروردگار يكتا ميسايد و او را كمال مطلق مييابد. چراكه در معشوقهاي موهوم يا موجود، همواره نقض در جمال بوده و ناخرسندي دل و روح كمالگراي انسان را مينماياند. امام خميني با بيان كمالگرايي فطري انسان، به اين آموزه رهنمون ميشود كه انسانها فطرتاً شيفتؤ معبود يگانه و توانا و دانا و مهرورزند. انسان، اساساً يكتاپرست آفريده شده و پيوسته متمايل به سوي حق متعال ميباشد. اختلافها و نزاعها ناشي از جهل و حجابهايي است كه بر جان و زندگي مردمان سايه شوم و سنگيناش را افكنده است.پس اين نور فطرتها را هدايت كرد به اين كه تمام قلوب سلسلؤ بشر... متوجه به كمالي است كه نقصي ندارد؛ و عاشق جمال و كمالي هستند كه عيب ندارد؛ و علمي كه جهل در او نباشد؛ و قدرت و سلطنتي كه عجز همراه آن نباشد؛ و حياتي كه موت نداشته باشد و بالاخره، كمال مطلق، معشوق همه است... 4
2 ـ 1 ـ آزادي خواهي انسان
از سرگذشت افراد و اقوام بشري برميآيد كه مطلوبشان آزادي و حاكميت اراده و عقل شخصي يا خرد جمعي بوده است. جان باختگيهاي بشر در طي تاريخ هبوط، به روشني از فطرت آزادي خواهانؤ او حكايت دارد. شنيدن پيام انبياي ابراهيمي از سوي ستمديدگان و مستضعفان، جلوهاي انكارناپذير از ضرورت نجاتبخشي و نيل به آزاديهاي انساني و اجتماعي بوده و هست. اساساً توحيد كه بنياد دعوتهاي الهي را شكل بخشيده است، درون مايهاي از آزادي و آزادگي انسانها را مينماياند. نظري به آيات بعثت، به خصوص بعثت خاتم پيامبران حاكي از گشودن غل و زنجيرهاي نهان و آشكار و حيات بخشي به بشريت در پرتو ايمان به خداي يگانه و فرستادؤ اوست. عقيدهها و خصلتهاي ستايش شدؤ دين، هركدام به سهم خود در گسستن بندهاي دروني و بروني انسان تاثيرگذار است. امام خميني، حرّيت انسان را، نوعي فطرت يا سرشت الهي او ميشمارد و از اين رهگذر ابديت و آخرت را قابل اثبات ميخواند.ميتوان آن عالم را به فطرتِ حريت و نفوذ اراده ـ كه در فطرت هريك از سلسلؤ بشر است ـ اثبات كرد. چون مواد اين عالم واوضاع اين دنيا و مزاحمات آن و تنگي و ضيق آن تاسي دارد از حريت و نفوذ ارادؤ بشر، پس بايد عالمي در دار وجود باشد كه اراده در آن نافذ باشد، و مواد آن عصيان از نفوذ اراده نداشته باشد،و انسان در آن عالم؛ فعال مايشأ و حاكم ما يريد باشد، چنانكه فطرت، مقتضي است. 5از منظر تفسيري و عرفاني امام خميني، فطرت الهي و يكتاگراي بشري، از دو جناح عاشقانه برخوردار است. نخست طلب آسايش و راحت در زندگي، و ديگر آزادي و امكان نيل به خواستهها و ظهور قدرت خليفة الهي. اگر در فلسفؤ گرايشهاي مذهبي، به خصوص در عصر پيامبران ابراهيمي، نيك نگريسته شود، به دست ميآيد كه مخاطبانِ گرويده و فداكار و فرمانبر حقيقت، كسانياند كه از تنگناهاي نفساني و اجتماعي به ستوه آمدهاند. حواريون مسيح ـ كه از فرودستان جامعه و زمانه بودند ـ به آن حضرت ميگروند و به ياريگري او و آيين توحيدي و عدالت خواهانهاش برميخيزند. شكي نيست كه عدالتطلبي و آزاديخواهيِ جوشيده از فطرت زلال الهي، سبب ساز آن ايمان و مقاومت گشت. و همين سان ميتوان دربارؤ سرگذشت بني اسرائيل و دوران پيش از هجرت پيامبر اسلام، داوري داشت. امام، بهرهگيري انسان از شيفتگي فطري نسبت به آسايش و آزادي را، همان امانتِ بزرگ خداوند تلقي ميكند كه او ستانده است.... جناح عشق به راحت و عشق به حريت، دو جناحي است كه به حسب فطرة اللّه غير متبدله، در انسان [به] وديعه گذاشته شده كه با آنها، انسان طيران كند به عالم ملكوت اعلي و قرب الهي. 6بدينسان آشكار ميگردد كه نهايتِ آزاديخواهي انسان، جوار حق و خشنودي و سلام و فلاح و خرسندي انسان از گرايش او به حقيقت است. مقصود از آزادي انسان، در واقع همان آزادگي اوست كه عرصؤ انديشه و عمل و تكامل روح را فراخ ميسازد و او را خداگونهاي در زمين و زمان خويش در ميآورد. اين كه امام، از عشق سخن به ميان ميآورد و آزاديخواهي را كنشي عاشقانه ميخواند، به روشني از ريشهدار بودن آزادي در جان و روان آدمي حكايت دارد. در نگرش يكتاگرايانؤ پيامبران،معراج روحانيِ انسان يا شكوفايي استعدادهاي متنوع و متعالي او، در بستر وارستگيهاي نفساني ممكن است. آيا ميتوان بدون رغبت و عشق به كمال مطلق، و نجات و آزادي از موانع عشق ورزيدن، بدان همه دست يافت؟ كاربرد عشق يا دوست داشتن در ارتباط با آدميت و تكامل انساني ، از سويي واقعيت سرشت آدمي را نمايان ميسازد و از سويي ديگر، ضرورت توسل به دل و عواطف نيرومند معنوي خويشتن در رويارويي با وسوسههاي باطني و شيطاني را خاطرنشان ميكند. دشواري رهايي از علاقهها و عادتها و سنتها و تعصبهاي جاهلانه، سالكِ حقيقت و كمال را متوجؤ منبع لايزال محبت الهي مينمايد.سلوكِ دوستدار حق و فضيلت، كه سلوكي عاشقانه و عارفانه است، آن گاه به ثمر مينشيند و سالك را به سلامت از منزل ها عبور ميدهد كه بر پايؤ خودآگاهي و آزادي و انتخاب او باشد. نميتوان با ارشادها و نصيحت ها و تقليدها و تلقينها ـ كه غالباً در رابطؤ مريد و مرادهاي خانقاهي به چشم ميخورد ـ سفر معراج را آغازيد. چرا كه اين همه به نوعي تحميل مسلك و سليقه بوده و خواه ناخواه ناخوشايندي سالك را در منزلهاي سلوك هويدا ميسازد.اين كه رسول اكرم(ص)، بعثت بزرگ خويش را زمينهساز مكارم اخلاق انساني در طي روزگاران ياد ميكند و بدين گونه دين و زندگي و اخلاق و اجتماع را پيوند ميزند، در حقيقت بستر محبّت و حريّت نسلها را فراهم ميسازد. به سخني ديگر، از آنجا كه آفريدگار مهرورز و رهنما، حيات طيبؤ انساني را در گروه فضيلتهايي ميداند كه محبوب اوست، بايد در هموار سازي طريق اخلاق كريمه كوشيد. يعني سعي در تخلّق به اخلاق اللّه داشته باشيم و اندك اندك خويشتن را از ظلمات اخلاق شيطاني خارج سازيم. اين حركت مفهومي به جز آزادي و آزادگي ندارد. در حديثي از امام صادق ـ عليه السلام ـ دليل تمسك به مكارم اخلاق يا روح بعثت جاودانؤ پيامبر، محبت حق تعالي تلقي شده است، و از طرفي اخلاق و اعمال ناپسند و خودپرستانه، نمودار خشم و قهر او خوانده شده است.عليكم بمكارم الاخلاق فان اللّه عزوجل يحبها و اياكم و مذام الافعال فان اللّه يبغضها... 7در كسب مكارم اخلاق بكوشيد كه خداوند آن را دوست دارد، و از رفتارهاي ناپسند پيراسته باشيد كه ناخوشايند خداست. بدين گونه تقابلي ميان ايمان و آزادي وجود ندارد و هر ايمان آوردهاي ميتواند خواستار آزاديهاي فردي و جمعي باشد. حساسيتها و تعصبهاي پارهاي از افراد نسبت به مقولؤ آزادي، و اصرار در نفي و طرد آن، ناشي از بدفهميهايي ميباشد كه برخي فرهنگها و سياستها و مسلكها تحميل نمودهاند. آنان از آن جا كه فلسفه و ثمرؤ آزادي خواهي را در بسترهاي الحادي و بيگانه با دين و كرامت انساني چيزي به جز بي بند و باري نمينگرند، آزادي ستيزي ميكنند. حال آنكه فطرت آدمي بر پايؤ آزادي و آگاهي و انتخاب استوار گشته و هركس تمايل به اظهار عقيده و شخصيت خود را ميپرورد. ترديدي نيست كه اين همه طبعاً به منظور تكامل صورت ميپذيرد و بيگمان از خودباوري انسان سرچشمه ميگيرد.محروميتِ كسان و ملتها از موهبت الهي آزادي، اراده و تفكر و تعقل را از بين ميبرد و مردمان را به تقليد و تحجر ميآلايد. آيا دين و بعثت و ايمان به خداي يكتا و ابديت با اين همه كه تحقير انسان است و او را به تباهي و بردگي ميكشاند، سازگار خواهد بود؟ از اين روست كه در مقولؤ آزادي و آزاديخواهي فطري انسانها، نخست مرزبندي نمود و آن همه را از پليدي و فريب جدا ساخت. آزادي ستيزي همان اندازه براي دين زيان بار است و سبب ساز انزواي آن، كه بيبند و باري و ترويج مظاهر آن. انسانِ متعادل و امتِ وسط و اسوه در منظر پيامبران، در عين حال كه به آزادي و اراده و انديشه و اقدام خيرخواهانه حرمت مينهند، دل به خدا و فرمان زندگيبخش او بستهاند.در دوران استعمار نو، و همچنين عصر حاضر كه جهاني شدن را نشان ميدهد، اسلام را متهم ساختهاند كه با آزادي خواهي انسان در مغايرت است و انقلاب ها و دولتهاي اسلامي، شهروندان و به خصوص زنان را به اسارت كشاندهاند. بدون ترديد، اين همه حاكي از بيمهري بزرگان دين و سياست به آزادي است. چنان كه واژؤ آزادي را در مقايسه با ديگر واژگان مرتبط با حيات و فرهنگ جمعي بنگريم، به دست ميآيد كه وحشت از آزادي و آزاديخواهي سبب ناديده انگاشتن آن شده و بسا به آزادي ستيزي انجاميده است.
چگونه ميتوان از اسلام، به عنوان يك مكتب و آيين توحيدي ياد كرد و در عين حال بستر يكتاگرايي را كه خردورزي و تكاپوي علمي و عملي را ميطلبد، ناهموار ساخت؟ به راستي ميتوان ملتي را از آزاديهاي فردي و اجتماعي بينصيب ساخت و از آن انتظار پيشرفت و دستيابي به ارزشهاي اخلاقي در عرصؤ نوسازي جامعه را داشت؟ نگاهي به پديدؤ تاثيرگذار انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني، از عنايت به حقوق فطري انسانها، به خصوص آزادي حكايت دارد. چنانكه در شعارهاي بنيادي بامداد انقلاب دقيق شويم، درمييابيم كه نظامِ مردمي ـ ديني ايران، وام دار استقلال و آزادي است.اساساً جمهوريت مبتني بر ايمان و اسلام، با آزادي شهروندان پيوندي تنگاتنگ دارد و استمرار و تعالي آن را سبب ميشود. جامعه و نظامي كه به مردم سالاري تن داده است، به سهولت و رغبت در برابر هر تهديد خارجي ايستادگي خواهد داشت. در فضاي مشاركت همگاني ـ كه زاييدؤ حرمت نهادن به انسان و حقوق انساني يك ملت بيدار و زنده است ـ كمترين اثري از ياس و خودباختگي و بيتفاوتي ديده ميشود و بدين سان استقلال همه جانبه فراهم خواهد آمد.در نهضت بيدارگرانه و انقلابي امام خميني، بارها به اتهامزدايي از اسلام، به ويژه در مقولؤ آزادي بر ميخوريم. مواضع ديني ـ سياسي رهبري كه به تدريج در صورت قوانين نهادينه شد، جامعؤ مذهبي ايران را دچار تحول نمود. در اين جا به موضعگيري معظمله دربارؤ زنان و آزادي آنان ميپردازيم، كه بيش از ديگر گروههاي جامعه، دين و نظام را به آوردگاه كشانده است.اينها ميترسانند شما را از حكومت اسلامي، ميگويند اگر حكومت اسلامي باشد، زنها را ميكنند توي يك اتاق و درش را قفل ميكنند...8 چه كسي، چنين چيزي به شما گفته است كه بايد اين طور باشد؟ آنها آزادند مثل مردها .9در جاي ديگر، رهبر فقيد انقلاب، رژيم ستمشاهي پيشين را مخالف آزادي ملت ميشمارد. به عبارتي امام تعليم ميدهد كه نظام و حاكميت دادگستر و مردمي، رويكرد آزاديخواهانه دارد و آزاديهاي فردي و اجتماعي يك جامعؤ پويا و سالم را با راهبردهاي سياسي و اقتصادي موجود ناسازگار نميداند.دستگاه جبار... [پهلوي] براي احدي از افراد ملت، آزادي قايل نيست و سالهاست [كه] سلب آزادي از ملت را وسيلؤ مقاصد خود قرار داده 10 كدام مطبوعات ما آزاد بودند؟ كجا راديو تلويزيون آزاد بود؟ 11امام خميني مانند متحجران خشك مغز، بدبينانه به انسان و جامعه و زمانه نمينگرد و آزادي ستيزي نميكند. در نگاه او، دو نوع آزادي هست؛ معقول و غير معقول. رهبري انقلاب از آزادي، جانب داري ميكند؛ كدام آزادي؟ آن آزادي كه در وطن، در جان و فرهنگ و كيش و ميراث كهن ريشه دوانيده و تعاليجويانه است. و از ديگر سو با آزادي وارداتي ـ كه دام و تلهاي براي ملت و نسل جوان اوست ـ در قهر و ستيز است. در واقع معيار امام، همان رستگاري و سلامت روان و اجتماع ميباشد كه دين و خرد ميطلبد.] در رژيم شاه] آزادي در كار نبود... تبليغاتش زياد بود. آن آزادي هم كه آنها ميخواستند براي مملكت ما... تعبير ميكنم به آزادي وارداتي! آزادي استعماري!... 12روحانيت با ترقي مخالف نيست. با ترقي محمدرضايي مخالف است، با اين تمدن... با اين آزادي [استعماري] ... مخالفند! نه با آزادي 13چنان كه گذشت، امام خميني چه در حوزؤ تفسير و اخلاق و عرفان، و چه در عرصؤ زندگي و جامعه و حاكميت، آزادي را ارج مينهد و آرماني مقدس برميشمارد كه نميتوان بيمدد آن به رشد مادي و معنوي دست يازيد. در حقيقت، جهانبيني و انسانشناسي رهبر فقيد انقلاب، او را مدافع آزادي و كرامت انساني ساخته است. تامل در آموزههاي گفتاري و رفتاري پيامبر(ص) و علي بن ابي طالب(ع) به دست ميدهد كه هدف نهايي از بعثت و ولايت توحيدي، گشودن راهها و بسترهايي ميباشد كه مجالي بلند براي ديدن و شنيدن و گزيدن خير فراهم ميسازد. در سياستنامؤ علوي خطاب به مالك اشتر و حكمرانان روزگاران ديگر كه همچنان نكته آموز و شوقانگيز است ـ به خوبي نشانههايي از تكريم انسان و آزادي و كمال او به چشم ميخورد. پيشواي پارسايان، رحمت الهي را متوجؤ جامعه و حاكمي مينگرد كه آشكارا در ديدار با مردم باشد و آزادي انديشه و بيان نمايندگان ملت را در عرصؤ انتقاد و اعتراض پاس دارد. علي(ع) با ياد كرد تعليم بلند نبوي در ارتباط ميان دولت و ملت، جامعه و نظامي را در خور تقدس و تعظيم ميخواند كه همخواني با آزادي و عدالت داشته باشد.و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه لله الذي خلقك و تقعد عنهم جندك و اعوانك من احراسك و شرطك، حتي يكلمك متكلمهم غير متتعتع فاني سمعت رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله يقول في غير موطن : لن تقدس امة لايوخذ للضعيف فيما حق من القوي غير متتعتع . ثم احتمل الخرق منهم و العي، و نحّ عنهم الضيق ولانف يبسط الله عليك بذلك اكناف رحمته و يوجب لك ثواب طاعته. 14و در مجلس عمومي بنشين و در آن مجلس برابر خدايي كه تو را آفريده فروتن باش و سپاهيان و يارانت را كه نگهبانانند يا تو را پاسبانان، از آنان باز دار، تا سخن گوي آن مردم با تو گفتگو كند بيدرماندگي در گفتار! كه من از رسول خدا(ص) بارها شنيدم كه ميفرمود: هرگز امتي را پاك ـ از گناه ـ نخوانند كه در آن امت ـ بيآن كه بترسند و ـ در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند و درشتي كردن و درست سخن نگفتنِ آنان را برخود هموار كن و تنگ خويي بر آنان و خود بزرگ بيني را از خود بران، تا خدا بدين كار، درهاي رحمت خود را بر روي تو بگشايد و تو را پاداش فرمانبري عطا فرمايد. رهبر فقيد انقلاب، در عرصؤ آزاديخواهي، اخلاق انساني را يادآور ميشود تا از پيامدهاي زيان بار تجاوز به حقوق ديگران پيشگيري شود:روزنامهها بايد مسايلي را كه پيش ميآيد نظر [و نقد] كنند. يك وقت انتقاد سالم است، اين مفيد است. يك وقت انتقام است نه انتقاد! اين نبايد باشد. اين با موازين جور نميآيد... پرده دري نباشد ولي انتقاد خوب است. 15و در جاي ديگر مرز ميان آزادي و خيانت را تصوير ميكند. از نگاه امام خميني، آزاديخواهي معقول مغايرتي با نظام سياسيِ مورد حمايت ملت، و اسلام و مليّت و حاكميت ملت ندارد. هركس و گروهي ميتواند با گردن نهادن به اين اصول ـ كه محورهاي وفاق ملي تلقي ميشود ـ راهبردها و راهكارهاي سياسي و اقتصادي و فرهنگي و قضايي موجود را از منظر انتقادي بنگرد، و آزادانه اظهارنظر كند.جمعيتهاي سياسي و مذهبي آزادند. مادامي كه اعمالشان بر ضد جمهوري اسلامي و اسلام و نقض حاكميت ملت و نقض مليت و كشور نباشد. 16
2 ـ اسلام شناسيِ امام خميني
كاوشهاي تاريخي كشورمان در حوزؤ شناخت اسلام نشان ميدهد كه از سيد جمال، حركتي دين شناسانه آغاز گشت. مقصود از طرح اين دوران، همانا نماياندن ارتباط تنگاتنگ اسلام و زمان است كه به طور جدي و پيگير در نوشتارها و گفتارهاي احياگرانؤ اسلام شناسان معاصر و سدؤ اخير صورت گرفت. البته احياگري دين به ايران اختصاص نداشته و در كشورهايي همچون مصر و پاكستان، چهرههايي دعوتگر ظاهر گشتهاند. آنچه اسلامشناسيِ رهبر فقيد انقلاب را متفاوت و متمايز ميسازد، موفقيت وي در دستيابي به قدرت و حاكميت سياسي ميباشد. در اين جا، با نگرشي از اسلام رو به رو ميشويم كه در عرصههاي مرتبط با زندگي اجتماعي و اقتصادي و سياسي و فرهنگيِ مردم، رسميت يافته است.آميزش تعليمها و سياستها، بيشك نوعي قابل تامل از دين را عرضه مينمايد كه ميبايست جداگانه مورد بررسي قرار گيرد. آن گاه كه از اسلامشناسيِ امام سخن به ميان ميآيد، در حقيقت از تجربهها و آزمونهايي بحث ميشود كه انقلاب و نظام جمهوري اسلامي در منظر پژوهش گرانه نهادهاند. به سخني ديگر در اين مجال، فريادهاي نهادينه شده و پذيرفته و حاكم بر روابط جمعي را مينگريم. شكي نيست كه مطالعؤ اين گونؤ خاص در روند احياگري اسلام، پژوهنده را در تحليلِ توانمندي اسلام در بستر دوران معاصر و آينده، ياري ميدهد. و از طرفي به اتهامها و ابهامهايي كه در رابطؤ با نقش و تاثير اسلام سياسي وجود دارد، پاسخ ميدهد.
به هرحال جست و جوي حاضر، چهرؤ روشن اسلام مورد نظر امام را به نمايش ميگذارد و نادانيها و غرضورزيهاي پارهاي از كسان كه از ظّنِ خود يار ميشوند و برداشتهاي خويش را به رهبري نسبت ميدهند، آشكار ميگردد. بيشتر بايد از رهگذر پيامها و خطابههاي عمومي، نياز پژوهشي خود را پاسخ گفت. البته كتابهاي كشف الاسرار و ولايت فقيه و چهل حديث و غير آن، هركدام سهمي در انتقال معرفت ديني امام به مخاطب دارند. به نظر ميرسد كه كه كتابهاي استاد مطهري ـ كه از دست پروردگان امام بوده و عنايت و حمايت فكري رهبري را به دنبال داشت ـ ميتواند مددكار پژوهشگر باشد. به هرحال، در اين بخش، پارهاي از سخنان امام خميني ـ كه يادآور شناختهاي اسلامي ميباشد ـ ارايه ميشود، و در ضمن اشارهاي به ويژگيهاي آن خواهد آمد.
1 ـ 2 ـ اسلام و سياست
از مشروطيت به بعد، هرچه جلوتر ميآييم، روند اسلام سياسي را نظرگيرتر و همچنين تاثيرگذارتر مينگريم. در حقيقت، هجوم مكتبهاي الحادي شرق و غرب ـ كه موجي ميان نسل جوان و تحصيل كرده پديد آورده بود ـ مسلمانان را متوجؤ طنين و فرياد بيدارگران مسلمان ساخت. اسلام در دهههاي پيش از انقلاب، به عنوان يك مكتب و ايدئولوژي زندگي ساز مطرح شده بود. متفكران دانشگاهي و حوزوي، هريك خدمات شايان اعتنا نمودند. به طوري كه اسلام و قرآن، به صورت پناهگاه فكري و روحي جوانانِنگران و سرگردان و اسير امواج تبليغ ايدئولوژيك بيگانه درآمد و آنان را اندك اندك جذب كرد.بيگمان عامل اصلي اين جاذبه، حماسه آفريني نهفته در آموزههاي اسلام بود كه احياگران تفكر ديني قرآن به زباني مناسب زمانه و جامعؤ خويش عرضه داشته بودند. استخراج فرهنگي ـ ايدئولوژيك آن روزگاران، از سويي مصونيت در قبال تهاجم فرهنگيِ شرقي و غربي را فراهم آورده بود و از سو يي ديگر بسترساز انقلاب و جمهوريت متكي به دين گشته بود. درخشش رهبريِ فكري ـ سياسي امام خميني، سبب شد تا نيروهاي پراكنده به وفاق دست يابند و اسلام مبارز را توسعه بخشند. شايد امروز چندان از اسلام سياسي در شگفت نشويم و به هم آميختگي دين و سياست را پذيرا باشيم.
ولي چنان كه در سخناني از رهبر فقيد انقلاب خواهد آمد، در ساليان پيش از انقلاب قبول و ترويج آن بسي دشوار ميآمد. واكنشهاي سياسي امام خميني در برابر توطئههاي تبليغاتي شاه پيرامون اسلام، به روشني از اصرار او در ترسيم چهرؤ واقعي و تاثيرگذار اسلام در عينيت جامعه و زندگي حكايت داشت. پارهاي از گفتارها و نوشتارهاي آن دوران، در جهت نماياندنِ ناكارايي دين در عصر پيشرفت بود و در نهايت زمينهساز انزواي اسلام به شمار ميآمد. امام با طرح جامعيت و واقعنگري اسلام، به مقابله با اسلامزدايي از فرهنگ و تمدن ايراني برخاسته بود. عنايت به اسلام سياسي يا به عبارتي جهانبيني و ايدئولوژي توحيدي ـ اجتماعي قرآن كريم، در حقيقت حضور دين را در زمان نشان ميداد. چنانكه در بخش پيشين گذشت، مسالؤ زنان در روزگار استبداد زدؤ پهلوي، چالشي هراس انگيز پديد آورده بود و تبليغات رژيم با تكيه بر حقوق و آزادي نيم جمعيت ايران، سعي در راندن اسلام به گوشؤ معابد و مدارس داشت. در مقابل، امام خميني با شجاعت و صراحت از رابطؤ اسلام و زنان سخن ميگفت و دين را به تعصب و خشونت و ارتجاع نميآلود. ايشان در اينباره چنين گفتهاند:جنان موضوع آزادي زن را براي مردم مشتبه كردهاند كه خيال ميكنند اسلام آمده است كه فقط زن را خانهنشين كند! چرا با درس خواندنِ زن مخالف باشيم؟ چرا با كاركردنِ او مخالف باشيم؟ چرا زن نتواند كارهاي دولتي انجام دهد؟ چرا با مسافرت كردنِ زن مخالفت كنيم؟ زن چون مرد در تمام اينها آزاد است. زن هرگز با مرد فرقي ندارد. آري در اسلام، زن بايد حجاب داشته باشد ولي لازم نيست كه چادر باشد، بلكه زن ميتواند هرلباسي را كه حجابش را به وجود آورد اختيار كند... اسلام ميخواهد شخصيت زن را حفظ كند و از او انساني جدي و كارآمد بسازد... احترام و آزادي كه اسلام به زن داده است، هيچ قانوني و مكتبي نداده است. 17رهبر فقيد انقلاب، با تقسيمبندي سياست ـ اسلامي يا شيطاني ـ مقصود خود از مفهوم و فلسفؤ اسلام سياسي را بيان مينمود. در اين نگاه، هر حركت صادقانؤ جمعي كه خيرخواهي همگاني را به همراه داشته باشد، مقبول و معقول است. امام با تعريف سياست در ارتباط با پيشرفت و تعالي مردم، پيامبران و پيروان آنان را سزاوار كار سياسي تلقي مينمود. به عبارتي ديگر، استبداد و استعمار كه ميكوشيدند با غير اجتماعي خواندن اسلام، دين زدايي كنند. در برابر مواضع هوشيارانؤ امام، سخت دچار درماندگي سياسي شدند. چرا كه نميتوان برخوردهاي پيامبراسلام، و همچنين مقابلؤ موسي و فرعون در قرآن كريم را ـ كه حاكي از نگرش و كوشش جمعي و سياسي بود ـ ناديده انگاشت و انكار كرد.
از طرفي امام خميني سعي داشت كه كهنهانديشانِ عافيت طلب را در نزد عوام خلع سلاح نمايد. اين كه ميتوان سياسي بود، ولي تابع وحي و رسول اكرم(ص) بود و در جهت مصالح مسلمانان اهتمام ورزيد، اهل تحجر را منزوي ميساخت، آنان به گونهاي ترويج ميكردند كه گويي فقط ستمكاران اهل سياست بوده و فرمان راندهاند! حال آنكه آيات چشمگير و فزوني از قرآن، دربارؤ امتها و بيدادگريها و مجاهدتهاي انبيا و اولياست! و از طرفي تاريخ حياتِ خاندان پيامبر، قبول دعوت سياسي شهروندان درباب حكومت و عدالت و مشاورؤ سياسي و صلح و جنگ و احياگري مفاهيم ستم ستيزانؤ دين در قالب دعا و تعليم را نشان ميدهد. امام بر اين اساس است كه از اسلام سياسي يا سياست اسلامي جانبداري ميكند:سياست به آن معنايي كه اينها [دستگاه تبليغاتي شاه] ميگويند كه دروغگويي [است و ]... چپاول مردم با حيله و تزوير و ساير چيزها! تسلط [ظالمانه] بر اموال و نفوس مردم! اين سياست هيچ ربطي به سياستِ اسلامي ندارد. سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد. تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد... اين مختص به انبيا و اولياست و به تبع آنها به علماي بيدار اسلام. 18بدين سان به دست ميآيد كه مراد از اسلامِ سياسي، اسلامِ حاضر در عرصههاي زندگي ميباشد كه رستگاري اين جهاني و آن جهاني انسانها را فراهم ميآورد. هدايتگري ابراهيم و موسي و هارون و داوود و سليمان و يوسف و مسيح، ـ چه در دوران ستم ستيزي و چه در دوران حكومت و مديريت ـ خطوط سياست توحيدي را ترسيم نموده است. بر همين اساس بود كه پيامبر اسلام و مولاي متقيان، سياست و جهاد و دفاع از حقوق انسانها را فريضؤ الهي ميشمردند و مسلمانان را بدان فرا ميخواندند. امام خميني، پرداختن به سياست يا به سخني ترويج اسلام سياسي را تكليف ديني و ايماني تلقي ميكردند. در حقيقت، اين همه از پيوند تنگاتنگ دين و سياست در انديشؤ او حكايت ميكرد.اساساً حكومت كردن و زمامداري در اسلام، يك تكليف و وظيفؤ الهي است كه يك فرد در مقام حكومت و زمامداري، گذشته از وظايفي كه بر همؤ مسلمين واجب است يك سلسله تكاليف سنگينتري نيز دارد كه بايد انجام دهد. 19از اين منظر، اسلام سياسي حاكي از بدعت يا ابزارسازي اسلام در جهت كسب قدرت نيست و به سخني ديگر، سياست براسلام تحميل نشده است. جوهر دين خداوند، اجتماعي بوده و روشناي جامعؤ انساني در پرتو حاكميت حق و عدل را ميطلبد. اگر در پارهاي از زمانها و مكانها، سخني و نشانهاي از اسلام سياسي يا سياست و مديريت اسلامي به چشم نميخورد، بيگمان بستر مناسبي براي حضور همه جانبؤ اسلام وجود نداشته است. تكليف تلقي كردن سياست و مبارزه براي حاكميت اسلام، حاكي از قداستِ كوشش اجتماعي در روند چيرگي حق بر باطل ميباشد. از اين رهگذر است كه كار سياسي خالصانه و تاثيرگذار و خيرخواهانه، عبادت خدا شناخته ميشود و سياست عين ديانت ياد ميشود. دشمنانِ مسلمانان سعي در تقدسزدايي از سياست و اسلام سياسي دارند، تا توفيقي در راندن دين از عرصؤ جامعه و مديريت آن به دست آورند.امروزه شاهد تزوير سياست پيشگاني هستيم كه اسلام سياسي را در خط تروريسم نمايانده و مسلمانان آزاديخواه و عدالتطلب را تروريست ميخوانند. با نگاهي به جريان سركوبگرانؤ جنبشهاي مسلمانان در دوران معاصر، به دست ميآوريم كه فلسفؤ تروريست خواندن مجاهدين مسلمان، در واقع هراس دروني دشمنان را از حضور اسلام نشان ميدهد. به عبارتي ديگر منفعتجويي و قدرتطلبي و سلطهگري بر جهان عقب نگاه داشته، بازيگران سياسي غرب را نسبت به اسلام سياسي نگران و مهاجم ساخته است، با از ميان رفتنِ جهان دو قطبي و رنگ باختن كمونيسم، اسلام سياسي خطري جدي براي منافع سلطهگران غرب به شمار ميآيد. از اين رو طرح اسلام معنوي و اخلاقي به جاي اسلام سياسي يا اسلام فراگير و نجاتبخش در دستور كار استكبار جهاني، يك ضرورت شناخته شده است. البته بايد در نظر داشت كه اسلام ستيزي پيشينهاي دراز و در خور تامل دارد و با مشاهدؤ آثار فريادگري احياگران انديشؤ جامع ديني در ميان اهل قبله، بيش و كم تبليغ دشمنان به چشم ميخورده است، امام خميني، به طور جدي و پيگير با اين توطئؤ شيطاني در ستيز و انكار بود.تبليغ ميكردند اسلام دين جامعي نيست، دين زندگي نيست، براي جامعه نظامات و قوانين ندارد، طرز حكومت و قوانين حكومتي نياورده، اسلام فقط احكام حيض و نفاس دارد، اخلاقياتي هم دارد، اما راجع به زندگي و ادارؤ جامعه چيزي ندارد! 20اگر ديدي واقعبينانه وجود داشته باشد، ميتوان سياست يا جامعهگرايي و نوسازي جامعه را در آموزههاي اخلاقي اسلام سراغ گرفت.چرا كه اخلاق اسلامي، اخلاق يك مسلمان است؛ يك مسلمان هوشيار و اجتماعي و ظلمستيز. مفاهيم والايي همچون صبر و زهد و همدلي و اخوت و گذشت و غير آن، بيارتباط با جامعه و هدايت آن به سمت رشد و خوداتكايي و پايبندي به ارزشهاي زندگيساز نيست. از همين رو به گفتؤ رهبر فقيد انقلاب، احكام غير سياسي اسلام هم، در واقع جنبؤ سياسي و اجتماعي پيدا ميكند:اسلام، احكام اخلاقيش هم سياسي است. همين حكمي كه در قرآن است كه مومنين برادر هستند. اين يك حكم اخلاقي است، يك حكم اجتماعي است، يك حكم سياسي است... تمام ممالك اسلام بايد مثل برادر باشند و اگر تودههاي كشورهاي اسلامي با هم برادر باشند بر همه قدرتهاي عالم مسلط خواهند شد. 21احكام عبادي اسلام هم در حقيقت احكام سياسي و اجتماعي تلقي ميشود. چراكه عبادت در اسلام، از يك سو سبب تزكيه و تعالي روان آدمي است و از ديگر سو، موجب همبستگي اجتماعي و گشودن گرههاي فروبسته كه نفس اماره يا دشمن در روابط جمعي پديد آورده است. در مكتب امام خميني، اجتماعي كه در سايؤ ايمان به خدا و آخرت شكل ميگيرد، بستر ساز اخلاق و عواطف انساني ميان مسلمانان خواهد بود و در نهايت به نجات بخشي اجتماعي و سياسي خواهد انجاميد. بدينسان، عبادت و اخلاقِ اسلام، ياريگر مجاهدان و متفكرانِ مسلمان است تا به مدد آن نظام مطلوب دين را پديد آورند. با اين تفسير و تلقي ديگر نميتوان اسلامِ سياسي را پديدهاي نوظهور و ساخته و پرداختؤ مسلمانان امروز خواند. اساساً پيامبران خود پايهگذار آن بودهاند و مفاهيم سياسي ـ اجتماعي را در بستر دين پروردهاند. حج ابراهيمي، نمونؤ بارز آن همه است كه نميتوان در اجتماعي بودنِ آن كمترين ترديدي روا داشت.عبادت هاي اسلام،اصولاً توام با سياست است. مثلاً نماز جماعت و اجتماع حج در عين معنويت اخلاقي و اعتقادي حايز آثار سياسي است. اسلام اين گونه اجتماعات را فراهم كرده تا از آنها استفادؤ ديني شود، عواطف برادري و همكاري افراد تقويت شود. رشد فكري بيشتري پيدا كنند و براي مشكلات سياسي و اجتماعي خود راه حلهايي بيابند و به دنبال آن به جهاد و كوشش دستهجمعي بپردازند. 22
2 ـ2 ـ اسلام و پيشرفت
با اين همه نبايد از ياد برد كه اسلام در نگاه رهبر فقيد انقلاب، در عين حال مدافع عقلانيت و دانش آموزي و تجربه اندوزي مسلمانان در ميان خود و بلكه در عرصؤ علم و فن آوري جهاني ميباشد. يعني اين طور نيست كه مسلمان صرفاً اهتمام در سياست و حكومت داشته باشد؛ غافل از اينكه زندگي و اجتماع بشري نيازمند خردورزي و كسب مهارتها و دانشهاي كاربردي ميباشد. اساساً جامعيت اسلام و مسلماني در همين است. از طرفي بايد به درون خود و جامعه و نظام پرداخت و زمينؤ خوداتكايي همه جانبه را فراهم آورد و از طرفي ديگر، بستر مناسبي براي دفاع و مشاركت و نوسازي مهيا ساخت.امام خميني بارها اين نكتهها را يادآور شد. و از همگان بهخصوص دست اندركاران نظام خواسته است كه به پيشرفت كشور بينديشند تا بتوان در پناه استقلال فرهنگي و اقتصادي و سياسي زيست. حمايت رهبري از فرهنگ و علم و نهادهاي مرتبط با آن، از اين دست است.دانشگاه مبدا همه تحولات است.32 ما ميخواهيم يك دانشگاهي داشته باشيم در خدمت خود ملت، در خدمت خود ايران... ما با دانشگاهي كه ما را وابسته به خارج كند، هر خارجي ميخواهد باشد، ما با آن دانشگاه از اساس مخالفيم. ما دانشگاهي ميخواهيم كه ما را از وابستگيها بيرون بياورد[و] ما را مستقل كند. 24در جاي ديگر، ضرورت تخصص گرايي در عرصههاي علمي خاطرنشان ميشود. اين توجه نشان ميدهد كه دين در كنار خداگرايي و اهتمام در بهينهسازي امور سياسي جامعه، به پيشرفت فراگير ارج ميدهد. امام خميني با حمايت خود از تخصص و پرورش متخصص، زمان و تحولات و نيازهاي كشور را در حوزؤ آباداني و خوداتكايي در نظر گرفته است.ما با تخصص مخالف نيستيم! 25دولت بدون گزينش اشخاص متعهد و متخصص در رشتههاي مختلف موفق نخواهد شد و دولتمردان در گزينش همكاران به كارداني و تعهد آنان و بهتر خدمت كردن آنها به كشور و در [جهت] منافع ملت بودنِ آنها تكيه كنند... نه بر دوستي و آشنايي و حرف شنوي بيتفكر و تامل كه اين رويه موجب ناكامي در خدمت به كشور است .26تحجرستيزي آشكار امام خميني، نقشي تاثيرگذار در روند پيشرفت كشور و كاميابي در نيل به هدفهاي انقلاب و نظام داشته است. رهبري، اسلامگرايي خود را هنگامي كارآمد تلقي مينمود كه بتوان مصونيت در برابر تزوير گران داخلي و حوزوي را بالا برد. تجربههاي عيني و اجتماعي ساليان پيش از مرجعيت و دوران نهضت 15 خرداد به روشني امام را از نظر تهديد دروني آگاه ساخته بود. همين متحجران بودند كه با خردستيزييهاي خويش، طريق تعليم و سلوك در فلسفه و عرفان و سياست ابراهيمي را سد ميكردند و جادؤ استبداد و استعمار را هموار ميساختند. شكي نيست كه نظام و آيندؤ آن بيشتر از ناحيؤ اهل جمود و تحجر ديني زيان ميبيند و به تدريج از صراط شعارهاي بنيادي خود ـ كه همان استقلال ، آزادي، جمهوري اسلامي ميباشد ـ خارج ميشود. در اين وضع اسف بار ـ كه از اسلام و انقلاب و نظام جمهوري اسلامي، پوستهاي بيمغز بر جاي ميماند ـ ديگر چگونه ميتوان از راه انبيا و اوليا سخن گفت؟ اين است كه رهبر فقيد انقلاب ملت و جوانان را متوجؤ آسيبپذيري حركت مردمي از رهگذر تقدس مآبي ميساخت. رسواگري امام، به ميزان زيادي از توسعه و نفوذ اجتماعي و حوزوي اين جماعت فرصت طلب ـ كه امام آنان را مارهاي خوش خط و خال ميخواند ـ كاست.امروز عدهاي با ژست تقدس مآبي چنان تيشه به ريشؤ دين و انقلاب و نظام ميزنند كه گويي وظيفهاي غير از اين ندارند. خطر تحجرگرايي و مقدسنمايانِ احمق در حوزههاي علميه كم نيست. طلاب عزيز، لحظهاي از فكر اين مارهاي خوش خط و خال كوتاهي نكنند، اينها مروج اسلام امريكايياند و دشمن رسول اللّه. آيا در مقابل اين افعيها نبايد اتحاد طلاب عزيز حفظ شود؟ 27امام از اسلامي سخن ميراند و حاكميت قانون آن را ميطلبد كه دنيا و جسم و آسايش و عدالت در بهرهوريهاي اجتماعي و اقتصادي را خاطرنشان ميسازد. اين كه از دين ياد كنيم و تعبدِ خرد و كلان ملت را خواهان باشيم، ولي به معيشت و توانمندي متناسب با احتياجهاي شخصي و خانوادگي كاري نداشته باشيم، در داوري افكار عمومي چگونه خواهد بود؟ خدايي كه انسان و جهان را خلق كرده است انتظارهاي معقول هركس و گروه و ملتي را در خور پاسخ ميداند.اين رسالت فقهي عالمان زمان شناس و دلسوز و خدمتگزار است كه راهكارهاي وصول بدان همه را استخراج كرده و نهادينه سازند. پويايي فقه ـ كه همواره مورد نظر رهبري انقلاب بود و آن را با ساختار فقه سنتي فقيهان نامور پيشين در تضاد نميديد ـ كوششي در طريق پيشرفت و تعالي همگان بود. وقتي به هشدارها و فرمانهاي علوي در نهج البلاغه نگاهي ميافكنيم، آشكارا از خدمت به مردم و كشور سخن رفته است. اساساً دين در صورتي دوام مييابد و نسلها را به هم پيوند ميدهد و مانع گسستهاي ارزشي و اخلاقي و فرهنگي در رويارويي با امواج بيگانه ميشود كه دستي در نجات و پيشرفت مردم داشته باشد.
اگر پذيرفتيم كه دنيا مزرعؤ آخرت است و معراج انسان در همين خاك و ماده و جسم و مجال مييابد و او را در ميان آفريدگان ارجمند ميدارد، بايد قرائتي از اسلام داشت كه براي پيشرفت و سرافرازي ملت، برنامهاي ارايه دهد. امام در طي روزگار انقلاب، در عين حال كه از آخرت و جهاد و تعبد و تزكيه سخن ميگفت، مردم را ولي نعمت خود و كارگزاران ميخواند و دولتمردان را به خدمتِ مردمان و محرومان برميانگيخت. به سخني ديگر رهبر فقيد انقلاب، از سويي انتظارهاي دين و پيامبر و امام زمان(عج) را يادآور ميشد و از سويي ديگر حكومت و نظام و عالمان را به كارسازي متناسب با انتظارهاي ملت واميداشت. بايد باور داشت كه تبليغات ضد فرهنگي دشمن آن گاه كارگر ميافتد كه ناتواني مسوولان در پاسخگويي به مطالبات مشروع و معقول ملت هويدا گردد. امام خميني، هنگامي كه از دورانِ فرمانروايي اميرمومنان ياد ميكند؛ آن را در خور جشن و شادماني ميداند. چراكه عدالت و خدمت به شهروندان، شعار و كنش مشترك كارگزاران آن حضرت به شمار ميآمد. بدينسان، اسلامي ترويج و تبليغ ميشود كه با عينيت زندگي روزمرؤ مردم تناسب و پاسخ دارد.براي همين 5 سال و 5 روز حكومتش بايد جشن بگيرند. جشن براي عدالت، جشن براي خدا، جشن براي اين كه حاكم، حاكمي است كه با ملت يكرنگ است، بلكه سطحش پايينتر است در زندگي، و سطح روحش بالاتر از همه آفاق است. 28بدينگونه روشن است كه غفلت و سستي و فرصت سوزي فقيهان و كارگزاران در ارتباط با عدالت اجتماعي است كه اسلام را منزوي ميكند نه تهاجم ضد فرهنگي بيگانگانِ سلطه پيشه. امام خميني، بر پايؤ شناختِ همه سونگري كه از اسلام و عدالت اجتماعي به دست آورده، كوششهاي زير را در جهت آن ضروري ميشمارد:برنامهريزي در جهت رفاه متناسب با وضع عامؤ مردم توام با حفظ شعاير و ارزشهاي كامل اسلامي و پرهيز از تنگ نظريها و افراطگراييها، و نيز مبارزه با فرهنگ مصرفي ـ كه بزرگترين آفت يك جامعؤ انقلابي است ـ و تشويق به توليدات داخلي و برنامهريزي در جهت توسعؤ صادرات و گسترش سياسي، صدور كالا و خروج از تكيه به صادرات نفت، و نيز آزادي وارادت و صادرات و به طور كلي گسترش تجارت براساس قانون، و با نظارت دولت در نوع و قيمت .29
3 ـ 2 ـ اسلام و معنويت
بُعد معنوي و عرفاني اسلام، از ديرباز در آثار شفاهي و مكتوب رهبر فقيد انقلاب، دلانگيز و نكته آموز بوده است. اگر نهضت و فعاليت سياسي امام نبود، بيشك معنويت و عرفان ديني ـ ايراني، جلوههاي ذهن و جان به حق پيوستؤ او را متجلي ميساخت. از ويژگيهاي كار و سلوك او، همانا اعتدالگرايي و تمسك به آموزههاي ناب نبوي و علوي، و نيز واقعبيني سالكانه ميباشد. در نقد و نظري كه در آثار اخلاقي و عرفاني امام خميني، پيرامون انديشهها و آموزههاي فيلسوفان و عارفان و معلمان اخلاق و معنويت، همچون ملاصدرا و امام محمد غزالي به چشم ميخورد، نكات قابل تامل بسيار است.تعليم و سلوك عارفانه رهبري نشان ميدهد كه وي ميراث معنوي و عرفاني و اخلاقي اين مرز و بوم را نيك شناخته و دريافته است.اشارهها و استفادههايي كه از حافظ و مولانا درجاي جاي آثار خود به يادگار نهاده است، آگاهي را مينماياند. فراتر از بُعد نظري عرفان، بايد سلوك عملي و عيني امام را در نظر آورد كه روشناييها بر ذهن و روان سالكان ميافكند. در سالياني، مكتب عرفاني امام مطرح شد كه متحجران سخت فلسفه ستيزي داشته و عرفان و عرفا را كفر و گمراهان تلقي ميكردند. داستان عرفان و ذوق و ديوان غزلهاي روح انگيز امام خميني، خاطرهها و سرگذشتهاي ناموراني همچون حافظ و ميرزاحبيب خراساني را به ياد ميآورد كه همواره از خردستيزان آزار ديدهاند. در اين مجال اندك، گوشههايي از آثار عرفاني را ميآوريم كه نمايانگر معنويت والاي اسلام است، و به دست ميدهد كه اسلامِ امام خميني، در حقيقت اسلام سياسي ـ عرفاني بوده است.امام در سخني، پرسشي از مدعيان ايمان و زهد و تقوا و تقدس و تقرب ميشود و آنان را در عرصؤ آزمون، تهيدست و شرمسار مينماياند:اگر شما مخلصيد! چرا چشمههاي حكمت از قلب شما به زبان جاري نشده! با اين كه چهل سال است به خيال خود، قربة الي اللّه عمل ميكنيد! با اين كه در حديث وارد است كه كسي كه از براي خدا چهل صباح اخلاص ورزد، جاري گردد چشمههاي حكمت از قلبش به زبانش. پس بدان اعمال ما براي خدا نيست و خودمان هم ملتفت نيستيم و درد بيدرمان همين جا است. واي به حال اهل طاعت و عبادت و جمعه و جماعت و علم و ديانت كه وقتي چشم بگشايند و سلطانِ آخرت خيمه برپا كند، خود را از اهل معاصي كبيره، بلكه از اهل كفر و شرك بدتر ببينند و نامؤ اعمال شان سياهتر باشد! 30در جاي ديگر، در باب خود بزرگبيني و خطر آن براي ايمان و معنويت ميخوانيم:گاهي اتفاق ميافتد كه انسان، مطلبي را از رفيق يا همقطارش ميشنود و آن را با كمال شدت رد ميكند و طعن به قائلش ميزند! ولي همان مطلب را از بزرگي در دين يا دنيا اگر شنيد، قبول ميكند!... اين شخص طالب حق نيست، تكبرش، پرده به روي حق ميپوشد. 31امام خميني معرفت طلبي انسان را آن گاه كارساز و سبب تقرب و كمال او ميشمارد كه روشنايي و پاكي قلب و روان را بيفزايد. علم و عملي كه باطن را به سياهي بيالايد و زبان را به طعن و لعن بيدارگران بگشايد، انسان را از سير معنوي باز ميدارد و مسلماني او را مشكوك ميسازد.معارفي كه كدورت قلب را بيفزايد، معارف نيست! واي بر معارفي كه عاقبتِ امر، صاحبش را وارث شيطان كند!... تو طلبؤ فقه و حديث و ساير علوم شرعيه نيز در مقام علم، بيش از يك دسته اصطلاحات كه در اصول و حديث به خرج رفته، نداني. اگر اين علم كه همهاش مربوط به عمل است، در تو اضافهاي نكرده و تو را اصلاح ننموده، بلكه مفاسد اخلاقيه و عمليه بار آورده، كارت... از كار همؤ عوام پستتر است! 32
14. نهج البلاغه دكتر شهيدي، ص336. 18.همان، ج13، ص218. 12. همان، ص145. 1. عدل الهي، مرتضي مطهري، صص112 ـ 113. 10. همان، ج1، ص49. 11. همان، ج9، ص231. 13. همان، ص147. 15. صحيفؤ نور، ج19، ص216. 19. همان، ج4،ص 188. 16. همان، ج10، ص248. 17. همان، ج4، صص103 ـ104. 29. همان، ج21، ص38. 22. حكومت اسلامي، صص7 ـ 8. 21. صحيفؤ نور، ج13، صص23 ـ 24. 24. همان، ج14، ص233. 28. صحيفؤ نور، ج18، ص149. 23. صحيفؤ نور، ج7، ص61. 27. همان، ج21، ص91. 26. همان، ج19، ص108. 25. همان. 2. چهل حديث، امام خميني، ص156. 20. حكومت اسلامي، صص7 ـ 8. 31. همان، ص69. 32. همان، ص79. 30. چهل حديث، ص44. 3. همان، ص157. 4. همان، صص157 ـ 158. 5. همان، ص161. 6.همان. 7. وسائل الشيعه، ج11، ص156. 8. صحيفؤ نور، ج3، ص69. 9. همان، ص81.