انسان و اسلام از منظر امام خمینی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انسان و اسلام از منظر امام خمینی - نسخه متنی

هدایتی، ابوالفضل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

انسان و اسلام از منظر امام خميني

ابوالفضل هدايتي

ترديدي نيست كه نگرشها يا به تعبيري جهان‏بيني رهبر فقيد انقلاب؛ درآمد كاميابي‏هاي شخصي و اجتماعي و سياسي وي تلقي مي‏شود. بسا كساني كه چون بينش واقع‏بينانه‏اي دربارؤ انسان و اسلام نداشته و به تعصب ورزي‏هاي جاهلانه خود اصرار ورزيده بودند، توفيق راه‏يابي به مقام رهبري فكري و سياسي انقلاب را به دست نياوردند. از كلام و رفتار و مواضع سياسي پيش و پس از پيروزي انقلاب كه امام خميني آشكار ساخته‏اند، به روشني مي‏توان خطوط معرفتي ايشان را در باب انسان شناسي و نيز در حوزؤ اسلام شناسي به چنگ آورد. دست‏پروردگان آن پيشوا را كه مي‏نگريم هركدام بهره‏هايي درخور استعداد از اين عرصه برگرفته‏اند. البته جايگاه شهيد بهشتي و شهيد مطهري در اين ميانه در خور تامل است. به هر حال آنچه امام خميني دربارؤ انسان و اسلام اظهار داشته و يا در رفتار و سلوك و تربيت شاگردان خود نشان داده‏اند، به دست مي‏دهد كه همين درستي و راستي نگرشهاي او بود، كه بسترساز تحوّل حوزوي و انقلاب و نوسازي اجتماعي در عصر حاضر شده است.در اين مجال برآنيم كه كوششي در ارايؤ جهان‏بيني و ايدئولوژي رهبري داشته باشيم و تفاوت‏ها و تمايزهاي فكري و ديني را آشكار سازيم.

1 ـ انسان شناسيِ امام خميني

رهبر فقيد انقلاب، پيش از آنكه بنيان‏گذار يك نظام سياسي مبتني بر ارزشهاي متعالي باشد، آموزگار اخلاق و عرفان بوده است؛ از اين روجست و جوي ما براي دريافت ديدگاه انسان‏شناسانه‏اش ممكن و بركت خيز است. در اين جا مي‏توان از مكتب اخلاقي امام در مدرسه فيضيه (روزهاي پنج شنبه)، و نصايح شفاهي و نامه‏هاي معنوي و عرفاني به فرزندان دلبند و بزرگوارش، و همچنين كتاب گران قدر چهل حديث، و پاره‏اي از خطابه‏هاي تفسيري مانند تفسير سوره حمد ياد كرد. گفتني است كه مراد ما از طرح ديدگاههاي امام، صرفاً مسايل نظري و به عبارتي تئوريك و آكادميك نيست. آنچه ما را وا مي‏دارد تا به انسان شناسي رهبر فقيد پي‏ببريم و توشه اندوزيم، همانا شناخت‏هايي مي‏باشد كه در بوتؤ عمل و سلوك، روشني و زلال خود را نمايانده است. به عبارتي ديگر، مي‏كوشيم تا از رهگذر طرح نگرش انسان‏شناسانؤ امام، راهي به جهان معنوي او بگشاييم و از پيروزي‏ها و تاثيرگذاري‏هاي شخصيتي‏اش، رازگشايي كنيم. سخن استاد مطهري در اين رابطه، شاهد گوياست:

آن ايام، تازه با حكمت الهي اسلامي آشنا شده بودم، آن را نزد استادي [امام خميني] كه برخلاف اكثريت قريب به اتفاقِ مدعيان و مدرسان اين رشته، صرفاً داراي يك سلسله محفوظات نبود! بلكه الهيات اسلامي را واقعاً چشيده و عميق‏ترين انديشه‏هاي آن را دريافته بود و با شيرين‏ترين بيان آنها را بازگو مي‏كرد ـ مي‏آموختم. ... خلاصه يك طرح اساسي در فكرم ريخته شده بود كه زمينؤ حل مشكلاتم در يك جهان‏بيني گسترده بود... معارف توحيدي قرآن و نهج‏البلاغه و پاره‏اي از احاديث و ادعيؤ پيامبر اكرم و اهل بيت اطهار را در يك اوج عالي احساس مي‏كردم. 1

1 ـ 1 ـ فطرتِ كمال‏گرايانؤ انسان

انسان از ديدگاه امام خميني، موجودي كمال‏طلب است. باطنِ نا آرام او همواره طلب عاشقانه دارد. مردمان هركدام به نوعي مي‏كوشند تا به خواسته‏هاي متنوع خويش دست يابند. عالم و عامي، فقير و غني، ضعيف و قوي در اين وادي، سلوك مي‏كنند. تفاوت سلوكها و شخصيتهاي افراد به خاطر وضع خاص مادي و معنوي است كه در آن به سر مي‏برند. گريز از وضع موجود و اميد و آرزوي وضع مطلوب، در هر صنف و جماعتي ديده مي‏شود. استعدادها و سرمايه‏ها و برخوردها و امتيازهاي عادلانه و غيرعادلانه، سبب اختلاف‏هاي فردي و جمعي مي‏شود. بنابراين، ناكامي‏ها و كاميابي‏هاي آدميان در عرصه‏هاي گوناگون، حاكي از عوامل اختياري و غير اختياري است كه نظامهاي تربيتي و سياسي تحميل مي‏كنند.

اما آن چه در وجود آن نمي‏توان شكي به خود راه داد و عموميت يا فطري بودنش را انكار نمود، همانا عشق ورزيدن و كمال جستنِ انسان‏هاست. هابيل يا قابيل، نيكوكار يا تبهكار، دادگر يا ستمگر، هريك به دنبال توسعه و فزوني و پيشرفت خود مي‏باشند. آن گاه كه سخن از انگيزه‏ها يا نيتها به ميان مي‏آيد، تقرّب به خداوند يا راندگي از پيشگاه حق مطرح مي‏شود. به عبارتي ديگر، مطلوب‏ها و معشوق‏هاي انسان‏ها نشان مي‏دهد كه كدام فرد يا گروه، به تشخيص و تميز حق از باطل نايل گشته‏اند. در اين جاست كه فلسفؤ بعثت‏هاي ابراهيمي رخ نشان مي‏دهد و نقش و تاثير پيامبران را به دست مي‏آوريم.

آنان با اعلام توحيد و نفي شرك و كفر، در حقيقت خواسته‏اند سلوك عاشقانؤ حق را متجلي سازند. معيارهاي عشق ورزيدن و كمال‏گرايي را براساس حقيقت و خير و عدل آشكار سازند. انبيا هدايتگران نسلها به سوي عشق و طلب و كمالي بوده‏اند كه با رستگاري دنيوي و اخروي آنان سازگار است. بدين سان، انسان موجودي متمايل به خوبي ها و توانمندي ها مي باشد، تربيت ها و توارث ها و كنشها و منشهاست كه او را به خطا يا صواب را ه مي برد. پيش از آنكه انتخابها و پيامدها را به تصوير كشيم، گوش جان به سخن معلم اخلاق مي سپاريم:

يكي از فطرت هايي كه جميع سلسلؤ بني الانسان مخمّر بر آن هستند، و يك نفر در تمام عائلؤ بشر پيدا نشود كه برخلاف آن باشد، و هيچ يك از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالك و غير آن، آن را تغييرندهد و در آن خلل وارد نياورد، فطرتِ عشق و كمال است... هريك معشوق خود را در چيزي يافته و گمان كرده و كعبؤ آمالي خود را در چيزي توهّم كرده و متوجه به آن شده، از دل و جان آن را خواهان است. 2

هر كس كه معشوق و مطلوبي يافته، با مشاهدؤ معشوق زيباتر و مطلوبِ بهتر، باز طلب را ادامه داده و رنج وصال آن را بر خويشتن هموار مي‏سازد. بدين‏سان در عشق و طلب، منزل امن و آرامي به چشم نمي‏خورد. بانگ كوچ در هواي منزل ديگر پيوسته دل را پريشان و طالب مي‏دارد. امام خميني مثال محسوس و ملموسي مي‏آورد تا تصويري روشن از فطرت كمال‏گرايانؤ انسان به دست دهد:

مثلاً شما اگر به جمال زيبا و رخسار دل فريب [متوجه] هستيد و چون آن را پيش دلبري سراغ داريد، دل را به سوي كوي او روان كرديد. اگر جميل‏تر از آن را بينيد و بيابيد كه جميل‏تر است، قهراً به آن متوجه شويد و لااقل هر دورا خواهان شويد. و باز آتش اشتياق فرو ننشيند و زبان حال و لسان فطرت شما آن است كه : چيزيم نيست ورنه خريدار هرششم ... وصف بهشت را اگر بشنويد و آن رخسارهاي دلكش را ـ گرچه خداي نخواسته معتقد به آن هم نباشيد ـ با اين وصف فطرت شما گويد: اي كاش چنين بهشتي بود و چنين محبوب دلربايي نصيب ما مي‏شد! 3

اين همه از آن حكايت دارد كه انسان كمال طلب، در نهايت سر به درگاه پروردگار يكتا مي‏سايد و او را كمال مطلق مي‏يابد. چراكه در معشوق‏هاي موهوم يا موجود، همواره نقض در جمال بوده و ناخرسندي دل و روح كمال‏گراي انسان را مي‏نماياند. امام خميني با بيان كمال‏گرايي فطري انسان، به اين آموزه رهنمون مي‏شود كه انسان‏ها فطرتاً شيفتؤ معبود يگانه و توانا و دانا و مهرورزند. انسان، اساساً يكتاپرست آفريده شده و پيوسته متمايل به سوي حق متعال مي‏باشد. اختلاف‏ها و نزاع‏ها ناشي از جهل و حجاب‏هايي است كه بر جان و زندگي مردمان سايه شوم و سنگين‏اش را افكنده است.

پس اين نور فطرت‏ها را هدايت كرد به اين كه تمام قلوب سلسلؤ بشر... متوجه به كمالي است كه نقصي ندارد؛ و عاشق جمال و كمالي هستند كه عيب ندارد؛ و علمي كه جهل در او نباشد؛ و قدرت و سلطنتي كه عجز همراه آن نباشد؛ و حياتي كه موت نداشته باشد و بالاخره، كمال مطلق، معشوق همه است... 4

2 ـ 1 ـ آزادي خواهي انسان

از سرگذشت افراد و اقوام بشري برمي‏آيد كه مطلوب‏شان آزادي و حاكميت اراده و عقل شخصي يا خرد جمعي بوده است. جان باختگي‏هاي بشر در طي تاريخ هبوط، به روشني از فطرت آزادي خواهانؤ او حكايت دارد. شنيدن پيام انبياي ابراهيمي از سوي ستمديدگان و مستضعفان، جلوه‏اي انكارناپذير از ضرورت نجات‏بخشي و نيل به آزادي‏هاي انساني و اجتماعي بوده و هست. اساساً توحيد كه بنياد دعوتهاي الهي را شكل بخشيده است، درون مايه‏اي از آزادي و آزادگي انسان‏ها را مي‏نماياند. نظري به آيات بعثت، به خصوص بعثت خاتم پيامبران حاكي از گشودن غل و زنجيرهاي نهان و آشكار و حيات بخشي به بشريت در پرتو ايمان به خداي يگانه و فرستادؤ اوست. عقيده‏ها و خصلتهاي ستايش شدؤ دين، هركدام به سهم خود در گسستن بندهاي دروني و بروني انسان تاثيرگذار است. امام خميني، حرّيت انسان را، نوعي فطرت يا سرشت الهي او مي‏شمارد و از اين رهگذر ابديت و آخرت را قابل اثبات مي‏خواند.

مي‏توان آن عالم را به فطرتِ حريت و نفوذ اراده ـ كه در فطرت هريك از سلسلؤ بشر است ـ اثبات كرد. چون مواد اين عالم واوضاع اين دنيا و مزاحمات آن و تنگي و ضيق آن تاسي دارد از حريت و نفوذ ارادؤ بشر، پس بايد عالمي در دار وجود باشد كه اراده در آن نافذ باشد، و مواد آن عصيان از نفوذ اراده نداشته باشد،و انسان در آن عالم؛ فعال مايشأ و حاكم ما يريد باشد، چنانكه فطرت، مقتضي است. 5

از منظر تفسيري و عرفاني امام خميني، فطرت الهي و يكتاگراي بشري، از دو جناح عاشقانه برخوردار است. نخست طلب آسايش و راحت در زندگي، و ديگر آزادي و امكان نيل به خواسته‏ها و ظهور قدرت خليفة الهي. اگر در فلسفؤ گرايشهاي مذهبي، به خصوص در عصر پيامبران ابراهيمي، نيك نگريسته شود، به دست مي‏آيد كه مخاطبانِ گرويده و فداكار و فرمانبر حقيقت، كساني‏اند كه از تنگناهاي نفساني و اجتماعي به ستوه آمده‏اند. حواريون مسيح ـ كه از فرودستان جامعه و زمانه بودند ـ به آن حضرت مي‏گروند و به ياريگري او و آيين توحيدي و عدالت خواهانه‏اش برمي‏خيزند. شكي نيست كه عدالت‏طلبي و آزادي‏خواهيِ جوشيده از فطرت زلال الهي، سبب ساز آن ايمان و مقاومت گشت. و همين سان مي‏توان دربارؤ سرگذشت بني اسرائيل و دوران پيش از هجرت پيامبر اسلام، داوري داشت. امام، بهره‏گيري انسان از شيفتگي فطري نسبت به آسايش و آزادي را، همان امانتِ بزرگ خداوند تلقي مي‏كند كه او ستانده است.

... جناح عشق به راحت و عشق به حريت، دو جناحي است كه به حسب فطرة اللّه غير متبدله، در انسان [به] وديعه گذاشته شده كه با آنها، انسان طيران كند به عالم ملكوت اعلي و قرب الهي. 6

بدين‏سان آشكار مي‏گردد كه نهايتِ آزاديخواهي انسان، جوار حق و خشنودي و سلام و فلاح و خرسندي انسان از گرايش او به حقيقت است. مقصود از آزادي انسان، در واقع همان آزادگي اوست كه عرصؤ انديشه و عمل و تكامل روح را فراخ مي‏سازد و او را خداگونه‏اي در زمين و زمان خويش در مي‏آورد. اين كه امام، از عشق سخن به ميان مي‏آورد و آزادي‏خواهي را كنشي عاشقانه مي‏خواند، به روشني از ريشه‏دار بودن آزادي در جان و روان آدمي حكايت دارد. در نگرش يكتاگرايانؤ پيامبران،معراج روحانيِ انسان يا شكوفايي استعدادهاي متنوع و متعالي او، در بستر وارستگي‏هاي نفساني ممكن است. آيا مي‏توان بدون رغبت و عشق به كمال مطلق، و نجات و آزادي از موانع عشق ورزيدن، بدان همه دست يافت؟ كاربرد عشق يا دوست داشتن در ارتباط با آدميت و تكامل انساني ، از سويي واقعيت سرشت آدمي را نمايان مي‏سازد و از سويي ديگر، ضرورت توسل به دل و عواطف نيرومند معنوي خويشتن در رويارويي با وسوسه‏هاي باطني و شيطاني را خاطرنشان مي‏كند. دشواري رهايي از علاقه‏ها و عادتها و سنتها و تعصب‏هاي جاهلانه، سالكِ حقيقت و كمال را متوجؤ منبع لايزال محبت الهي مي‏نمايد.

سلوكِ دوستدار حق و فضيلت، كه سلوكي عاشقانه و عارفانه است، آن گاه به ثمر مي‏نشيند و سالك را به سلامت از منزل ها عبور مي‏دهد كه بر پايؤ خودآگاهي و آزادي و انتخاب او باشد. نمي‏توان با ارشادها و نصيحت ها و تقليدها و تلقين‏ها ـ كه غالباً در رابطؤ مريد و مرادهاي خانقاهي به چشم مي‏خورد ـ سفر معراج را آغازيد. چرا كه اين همه به نوعي تحميل مسلك و سليقه بوده و خواه ناخواه ناخوشايندي سالك را در منزلهاي سلوك هويدا مي‏سازد.

اين كه رسول اكرم(ص)، بعثت بزرگ خويش را زمينه‏ساز مكارم اخلاق انساني در طي روزگاران ياد مي‏كند و بدين گونه دين و زندگي و اخلاق و اجتماع را پيوند مي‏زند، در حقيقت بستر محبّت و حريّت نسلها را فراهم مي‏سازد. به سخني ديگر، از آنجا كه آفريدگار مهرورز و رهنما، حيات طيبؤ انساني را در گروه فضيلت‏هايي مي‏داند كه محبوب اوست، بايد در هموار سازي طريق اخلاق كريمه كوشيد. يعني سعي در تخلّق به اخلاق اللّه داشته باشيم و اندك اندك خويشتن را از ظلمات اخلاق شيطاني خارج سازيم. اين حركت مفهومي به جز آزادي و آزادگي ندارد. در حديثي از امام صادق ـ عليه السلام ـ دليل تمسك به مكارم اخلاق يا روح بعثت جاودانؤ پيامبر، محبت حق تعالي تلقي شده است، و از طرفي اخلاق و اعمال ناپسند و خودپرستانه، نمودار خشم و قهر او خوانده شده است.

عليكم بمكارم الاخلاق فان اللّه عزوجل يحبها و اياكم و مذام الافعال فان اللّه يبغضها... 7

در كسب مكارم اخلاق بكوشيد كه خداوند آن را دوست دارد، و از رفتارهاي ناپسند پيراسته باشيد كه ناخوشايند خداست.

بدين گونه تقابلي ميان ايمان و آزادي وجود ندارد و هر ايمان آورده‏اي مي‏تواند خواستار آزادي‏هاي فردي و جمعي باشد. حساسيت‏ها و تعصبهاي پاره‏اي از افراد نسبت به مقولؤ آزادي، و اصرار در نفي و طرد آن، ناشي از بدفهمي‏هايي مي‏باشد كه برخي فرهنگها و سياستها و مسلكها تحميل نموده‏اند. آنان از آن جا كه فلسفه و ثمرؤ آزادي خواهي را در بسترهاي الحادي و بيگانه با دين و كرامت انساني چيزي به جز بي بند و باري نمي‏نگرند، آزادي ستيزي مي‏كنند. حال آنكه فطرت آدمي بر پايؤ آزادي و آگاهي و انتخاب استوار گشته و هركس تمايل به اظهار عقيده و شخصيت خود را مي‏پرورد. ترديدي نيست كه اين همه طبعاً به منظور تكامل صورت مي‏پذيرد و بي‏گمان از خودباوري انسان سرچشمه مي‏گيرد.

محروميتِ كسان و ملتها از موهبت الهي آزادي، اراده و تفكر و تعقل را از بين مي‏برد و مردمان را به تقليد و تحجر مي‏آلايد. آيا دين و بعثت و ايمان به خداي يكتا و ابديت با اين همه كه تحقير انسان است و او را به تباهي و بردگي مي‏كشاند، سازگار خواهد بود؟ از اين روست كه در مقولؤ آزادي و آزادي‏خواهي فطري انسان‏ها، نخست مرزبندي نمود و آن همه را از پليدي و فريب جدا ساخت. آزادي ستيزي همان اندازه براي دين زيان بار است و سبب ساز انزواي آن، كه بي‏بند و باري و ترويج مظاهر آن. انسانِ متعادل و امتِ وسط و اسوه در منظر پيامبران، در عين حال كه به آزادي و اراده و انديشه و اقدام خيرخواهانه حرمت مي‏نهند، دل به خدا و فرمان زندگي‏بخش او بسته‏اند.

در دوران استعمار نو، و همچنين عصر حاضر كه جهاني شدن را نشان مي‏دهد، اسلام را متهم ساخته‏اند كه با آزادي خواهي انسان در مغايرت است و انقلاب ها و دولتهاي اسلامي، شهروندان و به خصوص زنان را به اسارت كشانده‏اند. بدون ترديد، اين همه حاكي از بي‏مهري بزرگان دين و سياست به آزادي است. چنان كه واژؤ آزادي را در مقايسه با ديگر واژگان مرتبط با حيات و فرهنگ جمعي بنگريم، به دست مي‏آيد كه وحشت از آزادي و آزادي‏خواهي سبب ناديده انگاشتن آن شده و بسا به آزادي ستيزي انجاميده است.

چگونه مي‏توان از اسلام، به عنوان يك مكتب و آيين توحيدي ياد كرد و در عين حال بستر يكتاگرايي را كه خردورزي و تكاپوي علمي و عملي را مي‏طلبد، ناهموار ساخت؟ به راستي مي‏توان ملتي را از آزادي‏هاي فردي و اجتماعي بي‏نصيب ساخت و از آن انتظار پيشرفت و دست‏يابي به ارزشهاي اخلاقي در عرصؤ نوسازي جامعه را داشت؟ نگاهي به پديدؤ تاثيرگذار انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني، از عنايت به حقوق فطري انسانها، به خصوص آزادي حكايت دارد. چنانكه در شعارهاي بنيادي بامداد انقلاب دقيق شويم، درمي‏يابيم كه نظامِ مردمي ـ ديني ايران، وام دار استقلال و آزادي است.اساساً جمهوريت مبتني بر ايمان و اسلام، با آزادي شهروندان پيوندي تنگاتنگ دارد و استمرار و تعالي آن را سبب مي‏شود. جامعه و نظامي كه به مردم سالاري تن داده است، به سهولت و رغبت در برابر هر تهديد خارجي ايستادگي خواهد داشت. در فضاي مشاركت همگاني ـ كه زاييدؤ حرمت نهادن به انسان و حقوق انساني يك ملت بيدار و زنده است ـ كمترين اثري از ياس و خودباختگي و بي‏تفاوتي ديده مي‏شود و بدين سان استقلال همه جانبه فراهم خواهد آمد.

در نهضت بيدارگرانه و انقلابي امام خميني، بارها به اتهام‏زدايي از اسلام، به ويژه در مقولؤ آزادي بر مي‏خوريم. مواضع ديني ـ سياسي رهبري كه به تدريج در صورت قوانين نهادينه شد، جامعؤ مذهبي ايران را دچار تحول نمود. در اين جا به موضع‏گيري معظم‏له دربارؤ زنان و آزادي آنان مي‏پردازيم، كه بيش از ديگر گروه‏هاي جامعه، دين و نظام را به آوردگاه كشانده است.

اينها مي‏ترسانند شما را از حكومت اسلامي، مي‏گويند اگر حكومت اسلامي باشد، زنها را مي‏كنند توي يك اتاق و درش را قفل مي‏كنند...8 چه كسي، چنين چيزي به شما گفته است كه بايد اين طور باشد؟ آنها آزادند مثل مردها .9

در جاي ديگر، رهبر فقيد انقلاب، رژيم ستم‏شاهي پيشين را مخالف آزادي ملت مي‏شمارد. به عبارتي امام تعليم مي‏دهد كه نظام و حاكميت دادگستر و مردمي، رويكرد آزادي‏خواهانه دارد و آزادي‏هاي فردي و اجتماعي يك جامعؤ پويا و سالم را با راهبردهاي سياسي و اقتصادي موجود ناسازگار نمي‏داند.

دستگاه جبار... [پهلوي] براي احدي از افراد ملت، آزادي قايل نيست و سالهاست [كه] سلب آزادي از ملت را وسيلؤ مقاصد خود قرار داده 10 كدام مطبوعات ما آزاد بودند؟ كجا راديو تلويزيون آزاد بود؟ 11

امام خميني مانند متحجران خشك مغز، بدبينانه به انسان و جامعه و زمانه نمي‏نگرد و آزادي ستيزي نمي‏كند. در نگاه او، دو نوع آزادي هست؛ معقول و غير معقول. رهبري انقلاب از آزادي، جانب داري مي‏كند؛ كدام آزادي؟ آن آزادي كه در وطن، در جان و فرهنگ و كيش و ميراث كهن ريشه دوانيده و تعالي‏جويانه است. و از ديگر سو با آزادي وارداتي ـ كه دام و تله‏اي براي ملت و نسل جوان اوست ـ در قهر و ستيز است. در واقع معيار امام، همان رستگاري و سلامت روان و اجتماع مي‏باشد كه دين و خرد مي‏طلبد.

] در رژيم شاه] آزادي در كار نبود... تبليغاتش زياد بود. آن آزادي هم كه آنها مي‏خواستند براي مملكت ما... تعبير مي‏كنم به آزادي وارداتي! آزادي استعماري!... 12

روحانيت با ترقي مخالف نيست. با ترقي محمدرضايي مخالف است، با اين تمدن... با اين آزادي [استعماري] ... مخالفند! نه با آزادي 13

چنان كه گذشت، امام خميني چه در حوزؤ تفسير و اخلاق و عرفان، و چه در عرصؤ زندگي و جامعه و حاكميت، آزادي را ارج مي‏نهد و آرماني مقدس برمي‏شمارد كه نمي‏توان بي‏مدد آن به رشد مادي و معنوي دست يازيد. در حقيقت، جهان‏بيني و انسان‏شناسي رهبر فقيد انقلاب، او را مدافع آزادي و كرامت انساني ساخته است. تامل در آموزه‏هاي گفتاري و رفتاري پيامبر(ص) و علي بن ابي طالب(ع) به دست مي‏دهد كه هدف نهايي از بعثت و ولايت توحيدي، گشودن راهها و بسترهايي مي‏باشد كه مجالي بلند براي ديدن و شنيدن و گزيدن خير فراهم مي‏سازد. در سياست‏نامؤ علوي خطاب به مالك اشتر و حكم‏رانان روزگاران ديگر كه همچنان نكته آموز و شوق‏انگيز است ـ به خوبي نشانه‏هايي از تكريم انسان و آزادي و كمال او به چشم مي‏خورد. پيشواي پارسايان، رحمت الهي را متوجؤ جامعه و حاكمي مي‏نگرد كه آشكارا در ديدار با مردم باشد و آزادي انديشه و بيان نمايندگان ملت را در عرصؤ انتقاد و اعتراض پاس دارد. علي(ع) با ياد كرد تعليم بلند نبوي در ارتباط ميان دولت و ملت، جامعه و نظامي را در خور تقدس و تعظيم مي‏خواند كه همخواني با آزادي و عدالت داشته باشد.

و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه لله الذي خلقك و تقعد عنهم جندك و اعوانك من احراسك و شرطك، حتي يكلمك متكلمهم غير متتعتع فاني سمعت رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله يقول في غير موطن : لن تقدس امة لايوخذ للضعيف فيما حق من القوي غير متتعتع . ثم احتمل الخرق منهم و العي، و نحّ عنهم الضيق ولانف يبسط الله عليك بذلك اكناف رحمته و يوجب لك ثواب طاعته. 14

و در مجلس عمومي بنشين و در آن مجلس برابر خدايي كه تو را آفريده فروتن باش و سپاهيان و يارانت را كه نگهبانانند يا تو را پاسبانان، از آنان باز دار، تا سخن گوي آن مردم با تو گفتگو كند بي‏درماندگي در گفتار! كه من از رسول خدا(ص) بارها شنيدم كه مي‏فرمود: هرگز امتي را پاك ـ از گناه ـ نخوانند كه در آن امت ـ بي‏آن كه بترسند و ـ در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند و درشتي كردن و درست سخن نگفتنِ آنان را برخود هموار كن و تنگ خويي بر آنان و خود بزرگ بيني را از خود بران، تا خدا بدين كار، درهاي رحمت خود را بر روي تو بگشايد و تو را پاداش فرمانبري عطا فرمايد.

رهبر فقيد انقلاب، در عرصؤ آزادي‏خواهي، اخلاق انساني را يادآور مي‏شود تا از پيامدهاي زيان بار تجاوز به حقوق ديگران پيش‏گيري شود:

روزنامه‏ها بايد مسايلي را كه پيش مي‏آيد نظر [و نقد] كنند. يك وقت انتقاد سالم است، اين مفيد است. يك وقت انتقام است نه انتقاد! اين نبايد باشد. اين با موازين جور نمي‏آيد... پرده دري نباشد ولي انتقاد خوب است. 15

و در جاي ديگر مرز ميان آزادي و خيانت را تصوير مي‏كند. از نگاه امام خميني، آزادي‏خواهي معقول مغايرتي با نظام سياسيِ مورد حمايت ملت، و اسلام و مليّت و حاكميت ملت ندارد. هركس و گروهي مي‏تواند با گردن نهادن به اين اصول ـ كه محورهاي وفاق ملي تلقي مي‏شود ـ راهبردها و راهكارهاي سياسي و اقتصادي و فرهنگي و قضايي موجود را از منظر انتقادي بنگرد، و آزادانه اظهارنظر كند.

جمعيت‏هاي سياسي و مذهبي آزادند. مادامي كه اعمال‏شان بر ضد جمهوري اسلامي و اسلام و نقض حاكميت ملت و نقض مليت و كشور نباشد. 16

2 ـ اسلام شناسيِ امام خميني

كاوشهاي تاريخي كشورمان در حوزؤ شناخت اسلام نشان مي‏دهد كه از سيد جمال، حركتي دين شناسانه آغاز گشت. مقصود از طرح اين دوران، همانا نماياندن ارتباط تنگاتنگ اسلام و زمان است كه به طور جدي و پيگير در نوشتارها و گفتارهاي احياگرانؤ اسلام شناسان معاصر و سدؤ اخير صورت گرفت. البته احياگري دين به ايران اختصاص نداشته و در كشورهايي همچون مصر و پاكستان، چهره‏هايي دعوتگر ظاهر گشته‏اند. آنچه اسلام‏شناسيِ رهبر فقيد انقلاب را متفاوت و متمايز مي‏سازد، موفقيت وي در دست‏يابي به قدرت و حاكميت سياسي مي‏باشد. در اين جا، با نگرشي از اسلام رو به رو مي‏شويم كه در عرصه‏هاي مرتبط با زندگي اجتماعي و اقتصادي و سياسي و فرهنگيِ مردم، رسميت يافته است.

آميزش تعليم‏ها و سياست‏ها، بي‏شك نوعي قابل تامل از دين را عرضه مي‏نمايد كه مي‏بايست جداگانه مورد بررسي قرار گيرد. آن گاه كه از اسلام‏شناسيِ امام سخن به ميان مي‏آيد، در حقيقت از تجربه‏ها و آزمون‏هايي بحث مي‏شود كه انقلاب و نظام جمهوري اسلامي در منظر پژوهش گرانه نهاده‏اند. به سخني ديگر در اين مجال، فريادهاي نهادينه شده و پذيرفته و حاكم بر روابط جمعي را مي‏نگريم. شكي نيست كه مطالعؤ اين گونؤ خاص در روند احياگري اسلام، پژوهنده را در تحليلِ توانمندي اسلام در بستر دوران معاصر و آينده، ياري مي‏دهد. و از طرفي به اتهامها و ابهامهايي كه در رابطؤ با نقش و تاثير اسلام سياسي وجود دارد، پاسخ مي‏دهد.

به هرحال جست و جوي حاضر، چهرؤ روشن اسلام مورد نظر امام را به نمايش مي‏گذارد و ناداني‏ها و غرض‏ورزي‏هاي پاره‏اي از كسان كه از ظّنِ خود يار مي‏شوند و برداشتهاي خويش را به رهبري نسبت مي‏دهند، آشكار مي‏گردد. بيشتر بايد از رهگذر پيامها و خطابه‏هاي عمومي، نياز پژوهشي خود را پاسخ گفت. البته كتابهاي كشف الاسرار و ولايت فقيه و چهل حديث و غير آن، هركدام سهمي در انتقال معرفت ديني امام به مخاطب دارند. به نظر مي‏رسد كه كه كتابهاي استاد مطهري ـ كه از دست پروردگان امام بوده و عنايت و حمايت فكري رهبري را به دنبال داشت ـ مي‏تواند مددكار پژوهشگر باشد. به هرحال، در اين بخش، پاره‏اي از سخنان امام خميني ـ كه يادآور شناختهاي اسلامي مي‏باشد ـ ارايه مي‏شود، و در ضمن اشاره‏اي به ويژگي‏هاي آن خواهد آمد.

1 ـ 2 ـ اسلام و سياست

از مشروطيت به بعد، هرچه جلوتر مي‏آييم، روند اسلام سياسي را نظرگيرتر و همچنين تاثيرگذارتر مي‏نگريم. در حقيقت، هجوم مكتبهاي الحادي شرق و غرب ـ كه موجي ميان نسل جوان و تحصيل كرده پديد آورده بود ـ مسلمانان را متوجؤ طنين و فرياد بيدارگران مسلمان ساخت. اسلام در دهه‏هاي پيش از انقلاب، به عنوان يك مكتب و ايدئولوژي زندگي ساز مطرح شده بود. متفكران دانشگاهي و حوزوي، هريك خدمات شايان اعتنا نمودند. به طوري كه اسلام و قرآن، به صورت پناهگاه فكري و روحي جوانانِ‏نگران و سرگردان و اسير امواج تبليغ ايدئولوژيك بيگانه درآمد و آنان را اندك اندك جذب كرد.

بي‏گمان عامل اصلي اين جاذبه، حماسه آفريني نهفته در آموزه‏هاي اسلام بود كه احياگران تفكر ديني قرآن به زباني مناسب زمانه و جامعؤ خويش عرضه داشته بودند. استخراج فرهنگي ـ ايدئولوژيك آن روزگاران، از سويي مصونيت در قبال تهاجم فرهنگيِ شرقي و غربي را فراهم آورده بود و از سو يي ديگر بسترساز انقلاب و جمهوريت متكي به دين گشته بود. درخشش رهبريِ فكري ـ سياسي امام خميني، سبب شد تا نيروهاي پراكنده به وفاق دست يابند و اسلام مبارز را توسعه بخشند. شايد امروز چندان از اسلام سياسي در شگفت نشويم و به هم آميختگي دين و سياست را پذيرا باشيم.

ولي چنان كه در سخناني از رهبر فقيد انقلاب خواهد آمد، در ساليان پيش از انقلاب قبول و ترويج آن بسي دشوار مي‏آمد. واكنشهاي سياسي امام خميني در برابر توطئه‏هاي تبليغاتي شاه پيرامون اسلام، به روشني از اصرار او در ترسيم چهرؤ واقعي و تاثيرگذار اسلام در عينيت جامعه و زندگي حكايت داشت. پاره‏اي از گفتارها و نوشتارهاي آن دوران، در جهت نماياندنِ ناكارايي دين در عصر پيشرفت بود و در نهايت زمينه‏ساز انزواي اسلام به شمار مي‏آمد. امام با طرح جامعيت و واقع‏نگري اسلام، به مقابله با اسلام‏زدايي از فرهنگ و تمدن ايراني برخاسته بود. عنايت به اسلام سياسي يا به عبارتي جهان‏بيني و ايدئولوژي توحيدي ـ اجتماعي قرآن كريم، در حقيقت حضور دين را در زمان نشان مي‏داد. چنانكه در بخش پيشين گذشت، مسالؤ زنان در روزگار استبداد زدؤ پهلوي، چالشي هراس انگيز پديد آورده بود و تبليغات رژيم با تكيه بر حقوق و آزادي نيم جمعيت ايران، سعي در راندن اسلام به گوشؤ معابد و مدارس داشت. در مقابل، امام خميني با شجاعت و صراحت از رابطؤ اسلام و زنان سخن مي‏گفت و دين را به تعصب و خشونت و ارتجاع نمي‏آلود. ايشان در اين‏باره چنين گفته‏اند:

جنان موضوع آزادي زن را براي مردم مشتبه كرده‏اند كه خيال مي‏كنند اسلام آمده است كه فقط زن را خانه‏نشين كند! چرا با درس خواندنِ زن مخالف باشيم؟ چرا با كاركردنِ او مخالف باشيم؟ چرا زن نتواند كارهاي دولتي انجام دهد؟ چرا با مسافرت كردنِ زن مخالفت كنيم؟ زن چون مرد در تمام اينها آزاد است. زن هرگز با مرد فرقي ندارد. آري در اسلام، زن بايد حجاب داشته باشد ولي لازم نيست كه چادر باشد، بلكه زن مي‏تواند هرلباسي را كه حجابش را به وجود آورد اختيار كند... اسلام مي‏خواهد شخصيت زن را حفظ كند و از او انساني جدي و كارآمد بسازد... احترام و آزادي كه اسلام به زن داده است، هيچ قانوني و مكتبي نداده است. 17

رهبر فقيد انقلاب، با تقسيم‏بندي سياست ـ اسلامي يا شيطاني ـ مقصود خود از مفهوم و فلسفؤ اسلام سياسي را بيان مي‏نمود. در اين نگاه، هر حركت صادقانؤ جمعي كه خيرخواهي همگاني را به همراه داشته باشد، مقبول و معقول است. امام با تعريف سياست در ارتباط با پيشرفت و تعالي مردم، پيامبران و پيروان آنان را سزاوار كار سياسي تلقي مي‏نمود. به عبارتي ديگر، استبداد و استعمار كه مي‏كوشيدند با غير اجتماعي خواندن اسلام، دين زدايي كنند. در برابر مواضع هوشيارانؤ امام، سخت دچار درماندگي سياسي شدند. چرا كه نمي‏توان برخوردهاي پيامبراسلام، و همچنين مقابلؤ موسي و فرعون در قرآن كريم را ـ كه حاكي از نگرش و كوشش جمعي و سياسي بود ـ ناديده انگاشت و انكار كرد.

از طرفي امام خميني سعي داشت كه كهنه‏انديشانِ عافيت طلب را در نزد عوام خلع سلاح نمايد. اين كه مي‏توان سياسي بود، ولي تابع وحي و رسول اكرم(ص) بود و در جهت مصالح مسلمانان اهتمام ورزيد، اهل تحجر را منزوي مي‏ساخت، آنان به گونه‏اي ترويج مي‏كردند كه گويي فقط ستمكاران اهل سياست بوده و فرمان رانده‏اند! حال آنكه آيات چشمگير و فزوني از قرآن، دربارؤ امتها و بيدادگري‏ها و مجاهدتهاي انبيا و اولياست! و از طرفي تاريخ حياتِ خاندان پيامبر، قبول دعوت سياسي شهروندان درباب حكومت و عدالت و مشاورؤ سياسي و صلح و جنگ و احياگري مفاهيم ستم ستيزانؤ دين در قالب دعا و تعليم را نشان مي‏دهد. امام بر اين اساس است كه از اسلام سياسي يا سياست اسلامي جانبداري مي‏كند:

سياست به آن معنايي كه اينها [دستگاه تبليغاتي شاه] مي‏گويند كه دروغگويي [است و ]... چپاول مردم با حيله و تزوير و ساير چيزها! تسلط [ظالمانه] بر اموال و نفوس مردم! اين سياست هيچ ربطي به سياستِ اسلامي ندارد. سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد. تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد... اين مختص به انبيا و اولياست و به تبع آنها به علماي بيدار اسلام. 18

بدين سان به دست مي‏آيد كه مراد از اسلامِ سياسي، اسلامِ حاضر در عرصه‏هاي زندگي مي‏باشد كه رستگاري اين جهاني و آن جهاني انسانها را فراهم مي‏آورد. هدايتگري ابراهيم و موسي و هارون و داوود و سليمان و يوسف و مسيح، ـ چه در دوران ستم ستيزي و چه در دوران حكومت و مديريت ـ خطوط سياست توحيدي را ترسيم نموده است. بر همين اساس بود كه پيامبر اسلام و مولاي متقيان، سياست و جهاد و دفاع از حقوق انسانها را فريضؤ الهي مي‏شمردند و مسلمانان را بدان فرا مي‏خواندند. امام خميني، پرداختن به سياست يا به سخني ترويج اسلام سياسي را تكليف ديني و ايماني تلقي مي‏كردند. در حقيقت، اين همه از پيوند تنگاتنگ دين و سياست در انديشؤ او حكايت مي‏كرد.

اساساً حكومت كردن و زمامداري در اسلام، يك تكليف و وظيفؤ الهي است كه يك فرد در مقام حكومت و زمامداري، گذشته از وظايفي كه بر همؤ مسلمين واجب است يك سلسله تكاليف سنگين‏تري نيز دارد كه بايد انجام دهد. 19

از اين منظر، اسلام سياسي حاكي از بدعت يا ابزارسازي اسلام در جهت كسب قدرت نيست و به سخني ديگر، سياست براسلام تحميل نشده است. جوهر دين خداوند، اجتماعي بوده و روشناي جامعؤ انساني در پرتو حاكميت حق و عدل را مي‏طلبد. اگر در پاره‏اي از زمانها و مكانها، سخني و نشانه‏اي از اسلام سياسي يا سياست و مديريت اسلامي به چشم نمي‏خورد، بي‏گمان بستر مناسبي براي حضور همه جانبؤ اسلام وجود نداشته است. تكليف تلقي كردن سياست و مبارزه براي حاكميت اسلام، حاكي از قداستِ كوشش اجتماعي در روند چيرگي حق بر باطل مي‏باشد. از اين رهگذر است كه كار سياسي خالصانه و تاثيرگذار و خيرخواهانه، عبادت خدا شناخته مي‏شود و سياست عين ديانت ياد مي‏شود. دشمنانِ مسلمانان سعي در تقدس‏زدايي از سياست و اسلام سياسي دارند، تا توفيقي در راندن دين از عرصؤ جامعه و مديريت آن به دست آورند.

امروزه شاهد تزوير سياست پيشگاني هستيم كه اسلام سياسي را در خط تروريسم نمايانده و مسلمانان آزادي‏خواه و عدالت‏طلب را تروريست مي‏خوانند. با نگاهي به جريان سركوب‏گرانؤ جنبشهاي مسلمانان در دوران معاصر، به دست مي‏آوريم كه فلسفؤ تروريست خواندن مجاهدين مسلمان، در واقع هراس دروني دشمنان را از حضور اسلام نشان مي‏دهد. به عبارتي ديگر منفعت‏جويي و قدرت‏طلبي و سلطه‏گري بر جهان عقب نگاه داشته، بازيگران سياسي غرب را نسبت به اسلام سياسي نگران و مهاجم ساخته است، با از ميان رفتنِ جهان دو قطبي و رنگ باختن كمونيسم، اسلام سياسي خطري جدي براي منافع سلطه‏گران غرب به شمار مي‏آيد. از اين رو طرح اسلام معنوي و اخلاقي به جاي اسلام سياسي يا اسلام فراگير و نجات‏بخش در دستور كار استكبار جهاني، يك ضرورت شناخته شده است. البته بايد در نظر داشت كه اسلام ستيزي پيشينه‏اي دراز و در خور تامل دارد و با مشاهدؤ آثار فريادگري احياگران انديشؤ جامع ديني در ميان اهل قبله، بيش و كم تبليغ دشمنان به چشم مي‏خورده است، امام خميني، به طور جدي و پيگير با اين توطئؤ شيطاني در ستيز و انكار بود.

تبليغ مي‏كردند اسلام دين جامعي نيست، دين زندگي نيست، براي جامعه نظامات و قوانين ندارد، طرز حكومت و قوانين حكومتي نياورده، اسلام فقط احكام حيض و نفاس دارد، اخلاقياتي هم دارد، اما راجع به زندگي و ادارؤ جامعه چيزي ندارد! 20

اگر ديدي واقع‏بينانه وجود داشته باشد، مي‏توان سياست يا جامعه‏گرايي و نوسازي جامعه را در آموزه‏هاي اخلاقي اسلام سراغ گرفت.چرا كه اخلاق اسلامي، اخلاق يك مسلمان است؛ يك مسلمان هوشيار و اجتماعي و ظلم‏ستيز. مفاهيم والايي همچون صبر و زهد و همدلي و اخوت و گذشت و غير آن، بي‏ارتباط با جامعه و هدايت آن به سمت رشد و خوداتكايي و پايبندي به ارزشهاي زندگي‏ساز نيست. از همين رو به گفتؤ رهبر فقيد انقلاب، احكام غير سياسي اسلام هم، در واقع جنبؤ سياسي و اجتماعي پيدا مي‏كند:

اسلام، احكام اخلاقيش هم سياسي است. همين حكمي كه در قرآن است كه مومنين برادر هستند. اين يك حكم اخلاقي است، يك حكم اجتماعي است، يك حكم سياسي است... تمام ممالك اسلام بايد مثل برادر باشند و اگر توده‏هاي كشورهاي اسلامي با هم برادر باشند بر همه قدرتهاي عالم مسلط خواهند شد. 21

احكام عبادي اسلام هم در حقيقت احكام سياسي و اجتماعي تلقي مي‏شود. چراكه عبادت در اسلام، از يك سو سبب تزكيه و تعالي روان آدمي است و از ديگر سو، موجب همبستگي اجتماعي و گشودن گره‏هاي فروبسته كه نفس اماره يا دشمن در روابط جمعي پديد آورده است. در مكتب امام خميني، اجتماعي كه در سايؤ ايمان به خدا و آخرت شكل مي‏گيرد، بستر ساز اخلاق و عواطف انساني ميان مسلمانان خواهد بود و در نهايت به نجات بخشي اجتماعي و سياسي خواهد انجاميد. بدين‏سان، عبادت و اخلاقِ اسلام، ياريگر مجاهدان و متفكرانِ مسلمان است تا به مدد آن نظام مطلوب دين را پديد آورند. با اين تفسير و تلقي ديگر نمي‏توان اسلامِ سياسي را پديده‏اي نوظهور و ساخته و پرداختؤ مسلمانان امروز خواند. اساساً پيامبران خود پايه‏گذار آن بوده‏اند و مفاهيم سياسي ـ اجتماعي را در بستر دين پرورده‏اند. حج ابراهيمي، نمونؤ بارز آن همه است كه نمي‏توان در اجتماعي بودنِ آن كمترين ترديدي روا داشت.

عبادت هاي اسلام،اصولاً توام با سياست است. مثلاً نماز جماعت و اجتماع حج در عين معنويت اخلاقي و اعتقادي حايز آثار سياسي است. اسلام اين گونه اجتماعات را فراهم كرده تا از آنها استفادؤ ديني شود، عواطف برادري و همكاري افراد تقويت شود. رشد فكري بيشتري پيدا كنند و براي مشكلات سياسي و اجتماعي خود راه حل‏هايي بيابند و به دنبال آن به جهاد و كوشش دسته‏جمعي بپردازند. 22

2 ـ2 ـ اسلام و پيشرفت

با اين همه نبايد از ياد برد كه اسلام در نگاه رهبر فقيد انقلاب، در عين حال مدافع عقلانيت و دانش آموزي و تجربه اندوزي مسلمانان در ميان خود و بلكه در عرصؤ علم و فن آوري جهاني مي‏باشد. يعني اين طور نيست كه مسلمان صرفاً اهتمام در سياست و حكومت داشته باشد؛ غافل از اينكه زندگي و اجتماع بشري نيازمند خردورزي و كسب مهارتها و دانش‏هاي كاربردي مي‏باشد. اساساً جامعيت اسلام و مسلماني در همين است. از طرفي بايد به درون خود و جامعه و نظام پرداخت و زمينؤ خوداتكايي همه جانبه را فراهم آورد و از طرفي ديگر، بستر مناسبي براي دفاع و مشاركت و نوسازي مهيا ساخت.امام خميني بارها اين نكته‏ها را يادآور شد. و از همگان به‏خصوص دست اندركاران نظام خواسته است كه به پيشرفت كشور بينديشند تا بتوان در پناه استقلال فرهنگي و اقتصادي و سياسي زيست. حمايت رهبري از فرهنگ و علم و نهادهاي مرتبط با آن، از اين دست است.

دانشگاه مبدا همه تحولات است.32

ما مي‏خواهيم يك دانشگاهي داشته باشيم در خدمت خود ملت، در خدمت خود ايران... ما با دانشگاهي كه ما را وابسته به خارج كند، هر خارجي مي‏خواهد باشد، ما با آن دانشگاه از اساس مخالفيم. ما دانشگاهي مي‏خواهيم كه ما را از وابستگي‏ها بيرون بياورد[و] ما را مستقل كند. 24

در جاي ديگر، ضرورت تخصص گرايي در عرصه‏هاي علمي خاطرنشان مي‏شود. اين توجه نشان مي‏دهد كه دين در كنار خداگرايي و اهتمام در بهينه‏سازي امور سياسي جامعه، به پيشرفت فراگير ارج مي‏دهد. امام خميني با حمايت خود از تخصص و پرورش متخصص، زمان و تحولات و نيازهاي كشور را در حوزؤ آباداني و خوداتكايي در نظر گرفته است.

ما با تخصص مخالف نيستيم! 25

دولت بدون گزينش اشخاص متعهد و متخصص در رشته‏هاي مختلف موفق نخواهد شد و دولتمردان در گزينش همكاران به كارداني و تعهد آنان و بهتر خدمت كردن آنها به كشور و در [جهت] منافع ملت بودنِ آنها تكيه كنند... نه بر دوستي و آشنايي و حرف شنوي بي‏تفكر و تامل كه اين رويه موجب ناكامي در خدمت به كشور است .26

تحجرستيزي آشكار امام خميني، نقشي تاثيرگذار در روند پيشرفت كشور و كاميابي در نيل به هدفهاي انقلاب و نظام داشته است. رهبري، اسلام‏گرايي خود را هنگامي كارآمد تلقي مي‏نمود كه بتوان مصونيت در برابر تزوير گران داخلي و حوزوي را بالا برد. تجربه‏هاي عيني و اجتماعي ساليان پيش از مرجعيت و دوران نهضت 15 خرداد به روشني امام را از نظر تهديد دروني آگاه ساخته بود. همين متحجران بودند كه با خردستيزي‏يهاي خويش، طريق تعليم و سلوك در فلسفه و عرفان و سياست ابراهيمي را سد مي‏كردند و جادؤ استبداد و استعمار را هموار مي‏ساختند. شكي نيست كه نظام و آيندؤ آن بيشتر از ناحيؤ اهل جمود و تحجر ديني زيان مي‏بيند و به تدريج از صراط شعارهاي بنيادي خود ـ كه همان استقلال ، آزادي، جمهوري اسلامي مي‏باشد ـ خارج مي‏شود. در اين وضع اسف بار ـ كه از اسلام و انقلاب و نظام جمهوري اسلامي، پوسته‏اي بي‏مغز بر جاي مي‏ماند ـ ديگر چگونه مي‏توان از راه انبيا و اوليا سخن گفت؟ اين است كه رهبر فقيد انقلاب ملت و جوانان را متوجؤ آسيب‏پذيري حركت مردمي از رهگذر تقدس م‏آبي مي‏ساخت. رسواگري امام، به ميزان زيادي از توسعه و نفوذ اجتماعي و حوزوي اين جماعت فرصت طلب ـ كه امام آنان را مارهاي خوش خط و خال مي‏خواند ـ كاست.

امروز عده‏اي با ژست تقدس م‏آبي چنان تيشه به ريشؤ دين و انقلاب و نظام مي‏زنند كه گويي وظيفه‏اي غير از اين ندارند. خطر تحجرگرايي و مقدس‏نمايانِ احمق در حوزه‏هاي علميه كم نيست. طلاب عزيز، لحظه‏اي از فكر اين مارهاي خوش خط و خال كوتاهي نكنند، اينها مروج اسلام امريكايي‏اند و دشمن رسول اللّه. آيا در مقابل اين افعي‏ها نبايد اتحاد طلاب عزيز حفظ شود؟ 27

امام از اسلامي سخن مي‏راند و حاكميت قانون آن را مي‏طلبد كه دنيا و جسم و آسايش و عدالت در بهره‏وري‏هاي اجتماعي و اقتصادي را خاطرنشان مي‏سازد. اين كه از دين ياد كنيم و تعبدِ خرد و كلان ملت را خواهان باشيم، ولي به معيشت و توانمندي متناسب با احتياجهاي شخصي و خانوادگي كاري نداشته باشيم، در داوري افكار عمومي چگونه خواهد بود؟ خدايي كه انسان و جهان را خلق كرده است انتظارهاي معقول هركس و گروه و ملتي را در خور پاسخ مي‏داند.

اين رسالت فقهي عالمان زمان شناس و دلسوز و خدمتگزار است كه راهكارهاي وصول بدان همه را استخراج كرده و نهادينه سازند. پويايي فقه ـ كه همواره مورد نظر رهبري انقلاب بود و آن را با ساختار فقه سنتي فقيهان نامور پيشين در تضاد نمي‏ديد ـ كوششي در طريق پيشرفت و تعالي همگان بود. وقتي به هشدارها و فرمانهاي علوي در نهج البلاغه نگاهي مي‏افكنيم، آشكارا از خدمت به مردم و كشور سخن رفته است. اساساً دين در صورتي دوام مي‏يابد و نسلها را به هم پيوند مي‏دهد و مانع گسستهاي ارزشي و اخلاقي و فرهنگي در رويارويي با امواج بيگانه مي‏شود كه دستي در نجات و پيشرفت مردم داشته باشد.

اگر پذيرفتيم كه دنيا مزرعؤ آخرت است و معراج انسان در همين خاك و ماده و جسم و مجال مي‏يابد و او را در ميان آفريدگان ارجمند مي‏دارد، بايد قرائتي از اسلام داشت كه براي پيشرفت و سرافرازي ملت، برنامه‏اي ارايه دهد. امام در طي روزگار انقلاب، در عين حال كه از آخرت و جهاد و تعبد و تزكيه سخن مي‏گفت، مردم را ولي نعمت خود و كارگزاران مي‏خواند و دولتمردان را به خدمتِ مردمان و محرومان برمي‏انگيخت. به سخني ديگر رهبر فقيد انقلاب، از سويي انتظارهاي دين و پيامبر و امام زمان(عج) را يادآور مي‏شد و از سويي ديگر حكومت و نظام و عالمان را به كارسازي متناسب با انتظارهاي ملت وامي‏داشت. بايد باور داشت كه تبليغات ضد فرهنگي دشمن آن گاه كارگر مي‏افتد كه ناتواني مسوولان در پاسخگويي به مطالبات مشروع و معقول ملت هويدا گردد. امام خميني، هنگامي كه از دورانِ فرمانروايي اميرمومنان ياد مي‏كند؛ آن را در خور جشن و شادماني مي‏داند. چراكه عدالت و خدمت به شهروندان، شعار و كنش مشترك كارگزاران آن حضرت به شمار مي‏آمد. بدين‏سان، اسلامي ترويج و تبليغ مي‏شود كه با عينيت زندگي روزمرؤ مردم تناسب و پاسخ دارد.

براي همين 5 سال و 5 روز حكومتش بايد جشن بگيرند. جشن براي عدالت، جشن براي خدا، جشن براي اين كه حاكم، حاكمي است كه با ملت يكرنگ است، بلكه سطحش پايين‏تر است در زندگي، و سطح روحش بالاتر از همه آفاق است. 28

بدين‏گونه روشن است كه غفلت و سستي و فرصت سوزي فقيهان و كارگزاران در ارتباط با عدالت اجتماعي است كه اسلام را منزوي مي‏كند نه تهاجم ضد فرهنگي بيگانگانِ سلطه پيشه. امام خميني، بر پايؤ شناختِ همه سونگري كه از اسلام و عدالت اجتماعي به دست آورده، كوششهاي زير را در جهت آن ضروري مي‏شمارد:

برنامه‏ريزي در جهت رفاه متناسب با وضع عامؤ مردم توام با حفظ شعاير و ارزشهاي كامل اسلامي و پرهيز از تنگ نظري‏ها و افراطگرايي‏ها، و نيز مبارزه با فرهنگ مصرفي ـ كه بزرگترين آفت يك جامعؤ انقلابي است ـ و تشويق به توليدات داخلي و برنامه‏ريزي در جهت توسعؤ صادرات و گسترش سياسي، صدور كالا و خروج از تكيه به صادرات نفت، و نيز آزادي وارادت و صادرات و به طور كلي گسترش تجارت براساس قانون، و با نظارت دولت در نوع و قيمت .29

3 ـ 2 ـ اسلام و معنويت

بُعد معنوي و عرفاني اسلام، از ديرباز در آثار شفاهي و مكتوب رهبر فقيد انقلاب، دل‏انگيز و نكته آموز بوده است. اگر نهضت و فعاليت سياسي امام نبود، بي‏شك معنويت و عرفان ديني ـ ايراني، جلوه‏هاي ذهن و جان به حق پيوستؤ او را متجلي مي‏ساخت. از ويژگي‏هاي كار و سلوك او، همانا اعتدال‏گرايي و تمسك به آموزه‏هاي ناب نبوي و علوي، و نيز واقع‏بيني سالكانه مي‏باشد. در نقد و نظري كه در آثار اخلاقي و عرفاني امام خميني، پيرامون انديشه‏ها و آموزه‏هاي فيلسوفان و عارفان و معلمان اخلاق و معنويت، همچون ملاصدرا و امام محمد غزالي به چشم مي‏خورد، نكات قابل تامل بسيار است.تعليم و سلوك عارفانه رهبري نشان مي‏دهد كه وي ميراث معنوي و عرفاني و اخلاقي اين مرز و بوم را نيك شناخته و دريافته است.

اشاره‏ها و استفاده‏هايي كه از حافظ و مولانا درجاي جاي آثار خود به يادگار نهاده است، آگاهي را مي‏نماياند. فراتر از بُعد نظري عرفان، بايد سلوك عملي و عيني امام را در نظر آورد كه روشنايي‏ها بر ذهن و روان سالكان مي‏افكند. در سالياني، مكتب عرفاني امام مطرح شد كه متحجران سخت فلسفه ستيزي داشته و عرفان و عرفا را كفر و گمراهان تلقي مي‏كردند. داستان عرفان و ذوق و ديوان غزلهاي روح انگيز امام خميني، خاطره‏ها و سرگذشتهاي ناموراني همچون حافظ و ميرزاحبيب خراساني را به ياد مي‏آورد كه همواره از خردستيزان آزار ديده‏اند. در اين مجال اندك، گوشه‏هايي از آثار عرفاني را مي‏آوريم كه نمايانگر معنويت والاي اسلام است، و به دست مي‏دهد كه اسلامِ امام خميني، در حقيقت اسلام سياسي ـ عرفاني بوده است.امام در سخني، پرسشي از مدعيان ايمان و زهد و تقوا و تقدس و تقرب مي‏شود و آنان را در عرصؤ آزمون، تهيدست و شرمسار مي‏نماياند:

اگر شما مخلصيد! چرا چشمه‏هاي حكمت از قلب شما به زبان جاري نشده! با اين كه چهل سال است به خيال خود، قربة الي اللّه عمل مي‏كنيد! با اين كه در حديث وارد است كه كسي كه از براي خدا چهل صباح اخلاص ورزد، جاري گردد چشمه‏هاي حكمت از قلبش به زبانش. پس بدان اعمال ما براي خدا نيست و خودمان هم ملتفت نيستيم و درد بي‏درمان همين جا است. واي به حال اهل طاعت و عبادت و جمعه و جماعت و علم و ديانت كه وقتي چشم بگشايند و سلطانِ آخرت خيمه برپا كند، خود را از اهل معاصي كبيره، بلكه از اهل كفر و شرك بدتر ببينند و نامؤ اعمال شان سياه‏تر باشد! 30

در جاي ديگر، در باب خود بزرگ‏بيني و خطر آن براي ايمان و معنويت مي‏خوانيم:

گاهي اتفاق مي‏افتد كه انسان، مطلبي را از رفيق يا همقطارش مي‏شنود و آن را با كمال شدت رد مي‏كند و طعن به قائلش مي‏زند! ولي همان مطلب را از بزرگي در دين يا دنيا اگر شنيد، قبول مي‏كند!... اين شخص طالب حق نيست، تكبرش، پرده به روي حق مي‏پوشد. 31

امام خميني معرفت طلبي انسان را آن گاه كارساز و سبب تقرب و كمال او مي‏شمارد كه روشنايي و پاكي قلب و روان را بيفزايد. علم و عملي كه باطن را به سياهي بيالايد و زبان را به طعن و لعن بيدارگران بگشايد، انسان را از سير معنوي باز مي‏دارد و مسلماني او را مشكوك مي‏سازد.

معارفي كه كدورت قلب را بيفزايد، معارف نيست! واي بر معارفي كه عاقبتِ امر، صاحبش را وارث شيطان كند!... تو طلبؤ فقه و حديث و ساير علوم شرعيه نيز در مقام علم، بيش از يك دسته اصطلاحات كه در اصول و حديث به خرج رفته، نداني. اگر اين علم كه همه‏اش مربوط به عمل است، در تو اضافه‏اي نكرده و تو را اصلاح ننموده، بلكه مفاسد اخلاقيه و عمليه بار آورده، كارت... از كار همؤ عوام پست‏تر است! 32

14. نهج البلاغه دكتر شهيدي، ص336.

18.همان، ج13، ص218.

12. همان، ص145.

1. عدل الهي، مرتضي مطهري، صص112 ـ 113.

10. همان، ج1، ص49.

11. همان، ج9، ص231.

13. همان، ص147.

15. صحيفؤ نور، ج19، ص216.

19. همان، ج4،ص 188.

16. همان، ج10، ص248.

17. همان، ج4، صص103 ـ104.

29. همان، ج21، ص38.

22. حكومت اسلامي، صص7 ـ 8.

21. صحيفؤ نور، ج13، صص23 ـ 24.

24. همان، ج14، ص233.

28. صحيفؤ نور، ج18، ص149.

23. صحيفؤ نور، ج7، ص61.

27. همان، ج21، ص91.

26. همان، ج19، ص108.

25. همان.

2. چهل حديث، امام خميني، ص156.

20. حكومت اسلامي، صص7 ـ 8.

31. همان، ص69.

32. همان، ص79.

30. چهل حديث، ص44.

3. همان، ص157.

4. همان، صص157 ـ 158.

5. همان، ص161.

6.همان.

7. وسائل الشيعه، ج11، ص156.

8. صحيفؤ نور، ج3، ص69.

9. همان، ص81.


/ 1