دعا در نهج­البلاغه - دعا در نهج البلاغه (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دعا در نهج البلاغه (2) - نسخه متنی

محسن خندان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دعا در نهج­البلاغه

مسجد- شماره 16 ، سال 1373

قسمت دوم

محسن خندان

اشاره:

در بخش اول، کلياتي درباره مصدرهاي فعل «دعا - يدعوا»، وزنهاي گوناگون مصدر دعا، معاني دعا و سياقهاي دعا در نهج­البلاغه مورد بررسي قرار گرفت. در اين بخش، موضوع فلسفه دعا مورد بحث قرار مي­گيرد.

يادآوري:

1. محور اصلي اين بررسي، واژه «دعا» و مشتقات آن در نهج­البلاغه است. لذا، ديگر واژه­ها و عبارات مربوط به دعا مانند واژه «سؤال» و مشتقات آن و نيز مناجاتهايي که با «الحمدلله الذي...» آغاز مي­شود، جز بر حسب ضرورت مورد استناد قرار نگرفته­اند.

2. نهج­البلاغه مورد استناد در اين سلسله مقاله، نسخه تصحيح شده صبحي صالح، چاپ انتشارات دارالهجرة است.

فلسفه دعا

«واعلم ان الذي بيده خزائن السموات والارض قد اذن لک في الدعاء و تکفل لک بالاجابة و امرک ان تسأله ليعطيک و تسترحمه ليرحمک و لم يجعل بينک و بينه من يحجبه عنک ولم يلجئک إلي من يشفع لک اليه...»

(نامه 31، ص398) (بدان کسي که گنجينه­هاي آسمان و زمين در دست اوست تو را اجازه دعا و نيايش داده، و پذيرفتن دعايت را بر عهده نهاده، و تو را فرموده از او خواهي تا به تو دهد، و از او طلبي تا تو را بيامرزد، و ميان تو و خود کسي را نگمارده تا تو را از وي باز دارد، و تو را به سوي کسي نراند که شفيع و ميانجي ميان تو و او باشد.)

اين بحث را با 3 حديث از خارج نهج­البلاغه آغاز مي­کنيم:

1. عن أبي عبدلله(ع): قال: ... فان الدعاء هو العبادة ان الله عزوجل يقول «أن الذين يستکبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين» (از امام صادق عليه­السلام منقول است که فرمودند: «دعا و نيايش همان بندگي است. خداوند مي­فرمايد: کساني که از بندگي من سر باز زنند، با ذلت و خواري وارد جهنم خواهند شد).

2. قال النبي(ص): «الدعاء مخ العبادة» (پيامبر اکرم(ص) فرمودند: دعا و نيايش، اصل و مغز و اساس عبادت و بندگي است).

3. قال أبو جعفر(ع): «أفضل العبادة الدعاء» (امام باقر(ع) فرمودند: دعا برترين عبادت است).

احاديث ديگري به اين مضمون وجود دارد که در آنها دعا مساوي عبادت و يا برترين جلوه آن شمرده شده است، و لذا فهم دقيق دعا منوط به فهم عبادت است. مرحوم علامه طباطبايي در تفسير عبادت، و در ذيل آيه 186 سوره مبارکه بقره چنين مي‌فرمايند: «... ثم! ان العبودية کما مر سابقا هي المملوکية ولا کل مملوکية بل مملوکية الانسان، فالعبد هو من الإنسان أو کل ذي عقل و شعور کما في الملک المنسوب اليه تعالي» (اگر رکن اساسي عبوديت را مملوکيت بدانيم، پس بنده خدا بودن يعني خود را و هرآنچه را به ما مربوط مي­شود متعلق قدرت بلا منازع خدا بدانيم.) اميرالمؤمنين(ع) در يکي از دعاهاي معروف انواع رابطه ميان عبد و مولا و مملوک و مالک را بر شمرده­اند:

«اللهم انک آنس الآنسين لأوليائک، و احضرهم بالکفاية للمتوکلين عليک. تشاهدهم في سرائرهم و تطلع عليهم في ضمائرهم و تعلم بصائرهم. فأسرارهم لک مکشوفة، و قلوبهم اليک ملهوفة. ان أوحشتهم الغربة آنسهم ذکرک، و إن صبت عليهم المصائب لجاوا إلي الإستجارة بک، علما بأن آزمة الامور بيدک و مصادرها عن قضائک» (خطبه 227، صص349 - 350) (خدايا! تو به دوستانت از همه بيشتر مأنوسي و براي آنان که به تو توکل کنند از هرکس کاردان­تري. نهانيهاشان را مي­بيني و به درونهاشان آگاهي، و بر مقدار بينش آنان دانايي، رازهاشان نزد تو آشکار است و دلهاشان در حسرت ديدار تو داغدار. اگر غربتشان به وحشت دراندازد، ياد تو آنها را آرام سازد، و اگر مصيبتها برآنان فرو بارد به تو پناه آرند، چه مي­دانند که سر رشته کارها به دست توست).

3. از سوي ديگر، علي(ع) عبادتهاي مردم را به سه دسته تقسيم مي­فرمايد: «إن قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار، و إن قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبيد و إن قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار» (حکمت 237، ص510) (گروهي خداوند را به اميد (بهشت) عبادت کردند که آن عبادت بازرگانان است، و گروهي خداوند را از ترس (جهنم) عبادت کردند که آن عبادت بردگان است، و گروهي خداوند را از روي شکر و سپاس عبادت کردند که آن عبادت آزادگان است.

شايد از عبارت بالا چنين برداشت شود که آن حضرت(ع) عبادت از روي رغبت و رهبت را طرد و نفي مي­کنند و آن را بي­ارزش مي­خواند و فقط عبادت از روي شکر ر‌ا تأييد مي­فرمايند. اما با توجه به رابطه دعا و عبادت و نيز نتيجه­اي که از اين بحث حاصل مي­شود لازم است مختصر درنگي بر اين موضوع بکنيم و آنچه را که به ظاهر و با فهم قاصرمان برداشت کرده­ايم عرضه داريم. اگر رابطه عبوديت به معناي مملوکيت را بين انسانها و خداوند پذيرفتيم و همه اختيارات انسان را در دست خداوند دانستيم، ديگر عبادتي که به خاطر طمع به نعيم خداوند و به آرزوي تحقق وعده­هايش صورت بگيرد نمي­تواند بي­نتيجه و حتي بي­ارزش باشد؛ و به همين ترتيب عبادت از روي ترس، همانند بنده­اي که از ترس عقاب و مجازات اربابش سر اطاعت به فرامينش مي­نهد نمي­تواند بي­اثر و حتي بي­ارزش باشد. انسانها مأمور به بندگي هستند. نفس اين بندگي و فهم آن و عمل به مقتضايش به هر انگيزه­اي که باشد ارزشمند است، منتها اين ميزان فهم و عمل انسانها و نوع انگيزه­هاي انسانهاست که بر ارزش بندگي آنان مي­افزايد و يا از آن مي­کاهد، و هر کس به هر ميزان که انگيزه­اش برتر باشد عبادتش نيز ارزش بيشتري مي­يابد. نهايت چيزي که از کلام اميرالمؤمنين(ع) برداشت مي­شود اين است که ارزشمندترين حالت عبادت آن است که ولي نعمت بودن مولا را بايد در همه جهان به طور واقعي پذيرفت و او را از آن حيث که جز او کسي سزاوار بندگي نيست، بندگي کرد، و نه صرفا به خاطر ترس و يا از روي طمع. حضرت نيز در قولي مشهور که به ايشان منسوب است به همين معنا اشاره دارد: الهي ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا في جنتک، بل وجدتک اهلا للعبادة، فعبدتک (اين گفتار در نهج­البلاغه نيامده است) (خدايا! تو را به علت ترس از آتشت و يا به اميد بهشتت عبادت نکردم، بلکه تو را شايسته و سزاوار بندگي يافتم و به عبادت پرداختم.

يعني در اين مرحله، عبد فقط از روي عشق و علاقه و معرفت، مولايش را عبادت مي‌کند، و اين بدان معنا نيست که از او نترسد و يا اگر ترسي به او راه يابد به مولايش پناه نبرد، و يا به هنگام نيازمندي از او نخواهد که حاجتش را بر آورد و يا رفع نيازش را از غير او طلب کند، و اصولاً در امور عادي و در مواقع نيازها و خواسته­ها خود را بي­نياز از او ببينند. خير، در اين حالتها دست به سوي کسي جز مولايش دراز نمي­کند و به کسي جز او چشم طمع نمي­دوزد و از کسي جز او نمي­ترسد، هرچند که رابطه‌اش را با خداي خويش براساس ترس از او و يا طمع به او تنظيم نکرده است و اساس، عشق به اوست، فهم اهليّت او براي پرستش و ستايش است؛ اين محبت و عشق که از سبوي معرفت مي­تراود اساس رابطه بين انسان و خدا را پي مي­ريزد و آنگاه به ­دنبال چنين اساسي، خواستنها و ترسيدنها هم از خدا خواهد بود. اين نوع عبادت حتي در موارد تقاضا و التجاهم چون بر اساسي درست استوار است، در حقيقت جلوه­اي از همان عبادت احرار است و همسنگ و هم ارزش با اوست، ولي عبادتي که فقط از روي ترس باشد و يا به خاطر آزمندي، روشن است که هر چند رواست، ولي بدين پايه از ارجمندي نيست. آن که در عبادتش چيزي از خدا بخواهد نه فقط به خطا نرفته است، بلکه راه صواب پيموده است، ولي اگر عبادتش منحصر به اين باشد که فقط چيزي از خدا بخواهد به کمال نرسيده است، عبادتش مانند عبادت تجار است، و چنين عابد تاجر مسلکي از کمال واقعي برخوردار نيست. همين ­طور در مورد کسي که فقط از روي ترس، از خداوند فرمانبرداري مي­کند؛ او نيز به تنها اشتباه نمي­کند، بلکه از کسي مي­ترسد که جز او از ديگري نبايد ترسيد، منتها او نيز در معرفتش به حق متعال هنوز بايد مدارجي را پشت­سر نهد تا به کمال برسد. آن کس هم که خدا را براساس رابطه انس و محبت مي­پرستد، چه ­بسا در عبادتهايش چيزي از خدا طلب کند که اين فرد وارد تجارت با خدا شده «فنعم المتجر»، اما عبادتش و دعايش محدود به اين تقاضاها نيست و از آن فراتر مي­رود و همو به هنگام ترس و اضطرار به خدا روي مي­آورد و چنين نيست که عبادتش عبادت عبيد باشد. عبادت آن کس عبادت عبيد است که فقط هنگام اضطرار به خدا روي آورد و پيشاني استغاثه و کمک‌خواهي بر آستانش بسايد. و همان ­طور که گفتيم اين نقص نيست، ولي کمال واقعي هم نيست، بل مرحله از کمال است. آنچه که نقص و ضد کمال، خواستن و ترسيدن از غير خداست. به بيان ديگر بندگي کردن بندگان است و اين است که اميرالمؤمنين بعثت پيامبر مکرم اسلام(ص) را براي رهايي مردم از بندگي بندگان و واداشتن آنها به بندگي يزدان مي­داند: «فبعث الله محمدا(ص) بالحق ليخرج عباده من عبادة الاوثان إلي عبادته» (خطبه 147، ص204) (خداوند محمد(ص) را به راستي و حق برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بتان رها کند و به پرستش او در آورد).

در نهج­البلاغه سخناني وجود دارد که صريحا به خوف و طمع اولياي خدا اشاره دارد. «فاعتصم بالذي خلقک و رزقک و سواک وليکن له تعبدک و اليه رغبتک و منه شفقتک» (نامه 31، ص396) (پس به کسي پناه ببر که تو را آفريده و روزي عطا کرد و رشد نيکو داد، و بايد که بندگي و پرستش تو براي او، و شوق و اميدت به سوي او، و ترس و هراست از او باشد.)

نمونه­هايي که مي­توان ذکر کرد به شرح زير است:

1. «الذين أجابوا الي الحج دعوته ... و تشبهوا بملائکته المطيفين بعرشه يحرزون الارباح في متجر عبادته» (خطبه1، ص45) (کساني که دعوت خداوند در مورد برپايي حج را پاسخ گفتند... و مانند ملائکه­اي شدند که دور عرش الهي طواف مي­کنند و در اين معامله عبادت خداوند، سودهاي فراوان کسب مي­نمايند).

2. حضرت در توصيف ياران پيامبر(ص) ريشه عبادتها و بي­قراريهاي آنان را در خوف و رجا مي­داند. «لقد رأيت اصحاب محمد صلي الله عليه و آله... إذا ذکر الله هملت اعينهم حتي تبل جيوبهم و مادوا کما يميد الشجر يوم الريح العاصف خوفا من العقاب و رجاء للثواب» (خطبه97، ص143) (همانا ياران پيامبر اکرم(ص) را ديدم... هنگامي که نام خداوند برده مي­شد چنان اشک از چشمانشان جاري مي­شد که گريبانشان تر مي­شد و مانند درختي در روز توفاني از بيم کفر و اميد پاداش مي­لرزيدند).

3. «اللهم انا خرجنا اليک من تحت الاستار و الاکنان و بعد عجيج البهائم والولدان، راغبين في رحمتک و راجين فضل نعمتک و خائفين من عذابک و نقمتک» (خطبه 143، ص199) (خدايا! ما از خانه­ها و چادرهايمان به سوي تو آمديم در حالي که حيوانات و فرزندانمان در جوش و خروش بودند. ما خواستار بخشش تو و اميدوار به نعمت بيشتر تو و از گرفتاريها و عذابت هراسان و بيمناکيم).

4. «و لولا الاجل الذي کتب الله عليهم لم تسْتقرّ ارواحهم في أجسادهم طرفة عين شوقا إلي الثواب و خوفا من العقاب» (خطبه 193، ص303) (اگر نبود زمان معيني که خداوند (براي مرگشان) نوشته و مقرر کرده، روحشان به علت شوق به پاداش، و ترس از کيفر، چشم بر هم مي­­زدني در تنشان قرار نمي­گرفت).

و نيز: «اما الليل فصافون أقدامهم... يطلبون الي الله تعالي في فکاک رقابهم» (خطبه193، ص303) (اما شب هنگام، گامهايشان را استوار کنند... و از خداوند آزادي خود (از آتش جهنم) را طلب مي­نمايند.)

ولي حق اين است که حتي اگر اين وعد و وعيدها هم نبود بايد خدا اطاعت شود و دلها متوجه او باشد و به بياني مناسب با بحث ما دست از دعا کشيده نشود. «لو لم يتو عدالله علي معصيته، لکان يجب أن لايعصي شکرا لنعمه» (حکمت290، ص527) (اگر خداوند از گناهان بيم نداده بود مي­بايست بعنوان سپاس از نعمتهايش نافرماني نشود.)

از اينکه درجايي ديگر اميرالمؤمنين(ع) عبادت مردم را بر سه دسته دانست، مي­توان برداشت کرد که دعاهاي مردم به سه دسته است: 1. دعاهايي به منظور خواستن نيازها از خدا؛ 2. دعاهايي در حالت اضطرار و ترس و درماندگي؛ 3. دعاهايي که تجلي عشق به خداست و ترنم دغدغه­هاي درون و نمود بيقراري و اضطرابي که دنيا را براي مؤمن به زندان تبديل کرده است. بر اين اساس، دو نوع اول دعا اگر در همان حد باقي بماند کمال واقعي نيست، ولي اگر به مرحله سوم رسيد به کمال هم رسيده است. و باز هم گفتيم منافاتي ندارد که کسي به مرحله سوم رسيده دعاهايي از دو نوع اول داشته باشد، و شايد از عبارات آغازين اين فصل که برگرفته از نامه سراسر درس 31 نهج­البلاغه از حضرت خطاب به فرزندش امام حسن­(ع) است همين معنا برداشت شود: «و اعلم ان الذي بيده خزائن السموات و الأرض قد أذن لک في الدعاو تکفل لک بالأجابة و امرک ان تسأله ليعطيک» (نامه 31، صص398 - 399) (و بدان کسي که خزاين آسمانها و زمين به دست اوست تو را در دعا اجازه داده و خود عهده­دار اجابت آن شده است و به تو فرمان داده که از او خواهي تا به تو دهد).

که اشاره به خواستن نيازها دارد «و تسترحمه ليرحمک» (و از او طلب رحمت کن تا تو را بيامرزد) که اشاره به پناه بردنها و استرحامها دارد، بويژه که در ادامه مي­فرمايد «و لم يجعل بينک و بينه من يحجبه عنک و لم يلجئک إلي من يشفع لک اليه» (نامه 31، صص398 - 399) (و ميان تو و خود کسي را نگمارده تا تو را از وي باز دارد و تو را به سوي کسي پناه نداده که شفيع و ميانجي ميان تو و او باشد.)

و نمونه­هايي هم که دلالت بر خوف از عقاب و طمع و رجا و ثواب اوليا دارد ذکر شد. شاهد ما بر نوع سوم دعاها هم، پاره­اي از مناجاتها و دعاهاي خود حضرت(ع) است که سراسر ترنم دلنشين کبوتر دل واله و شيداي يک عاشق سراپا شور و حرارت و اضطراب است در محضر معشوق، نه در عالم خيال بل در محضرش. به نظر مي‌رسد خطبه 227 ص349، هم از نظر لفظ و سياق، و هم از نظر محتوا و مضمون شاهد خوبي بر اين نوع دعا باشد که بروشني بر نوعي رابطه انس و الفت بين بنده و خدا دلالت دارد: «اللهم انک آنس الآنسين لأوليائک، و احضرهم بالکفاية للمتوکلين عليک» (خدايا! تو به دوستانت از هر کسي بيشتر انس و نزديکي داري، و براي انجام و اصلاح کار آنهايي که بر تو توکل کنند از خود آنها حاضرتري) که اين بيان نوع بر حق و شايسته رابطه بين عبد و مولاست، و بر اساس آن کمال بنده در اين است که به جايي برسد که در دعاهايش بيابد که در محفل انس دوست راه يافته است. اين ­گونه افراد که دل تبدارشان در اين عالم بي­رنگ و بو غمزده مادي يار نيافت و احساس غربت کردند که اينان همواره در چنين احساس غربتي به سر مي­برند: الغريب من لم يکن له حبيب» (نامه 31، ص404) (بي­کس و تنها کسي است که دوستي نداشته باشد). با ياد خدا به او انس مي­گيرد، «ان أوحشتهم الغربة آنسهم ذکرک» (هنگامي که بي­کس و تنهايي آنها را به وحشت اندازد ياد تو به آنها آرامش دهد.)

همدم تنهاييهاي آنها و انيس غربتشان خدا و ياد اوست. همينها به هنگام مصيبتها و دشواريها به خدا پناه مي‌برند. و اين نه بدان معناست که به مرحله عبيد و يا تاجر بودن تنزل کرده­اند، زيرا اين استغاثه و استجاره آنها نيز ريشه در همان معرفت و محبت کامل و عالي و راقي آنان دارد. حضرت در ادامه چنين مي­فرمايد: ... لجاوا إلي الإستجارة بک، علما بأن أزمة الامور بيدک و مصادرها من قضائک» (خطبه 237، ص349) (به توسل به تو پناه مي­برند و مي­دانند که سر رشته همه امور به دست تو و منشأ همه کارها به فرمان توست).

معناي اين نوع درخواست از خدا و پناه بردن به او، همان نيل به آن درجه از کمال است که آدمي به عيان ببيند که کفايت خدا او را بس است و او را از هرکس و هرچيز ديگر بي­نياز مي­کند. آنان که به کمال معرفت رسيده­اند نيز از خدا درخواستهاي مادي دارند، منتها خواسته­هايشان و عبادتهايشان و دعاهايشان محدود به اين موارد نيست، و اصولاً مبناي آنان در طرح خواسته­هاشان با مبناي ديگران تفاوت دارد. مبناي آنان در خواستن حاجتها همان مبناي علي(ع) است «استعينه فاقة إلي کفايته» (خطبه2، ص46) (من از او ياري مي­جويم در حاليکه سخت به کفايت او نيازمندم). و نيز لايفتقر من کفاه» (خطبه2، ص46) (کسي را که خداوند کفايت کند، فقير و بي­چيز نمي­شود).

حضرت که دعاها را همان عبادت شمرد، و عبادت مردم را نيز به سه دسته تقسيم فرمود، و افضل آنها را عبادت احرار دانست که فقط از روي عشق و محبت صورت مي­گيرد؛ خود امر مي­کند که بلاها را به وسيله دعا رفع کنيد. «و ادفعوا امواج البلاء بالدعاء» (حکمت 146، ص459) (امواج گرفتاريها و سختيهاي پي در پي را به وسيله دعا از خود دور کنيد)، همچنانکه حضرت نمي­خواهد عبادت و دعاي مردم کاسبکارانه و برده­وار باشد. پس حاصل کلام اينکه منافاتي بين اين دو گفتار وجود ندارد، مهم اين است که فقط از روي ترس و طمع خدا را عبادت و دعا نکنيم و چه زيبا و صريح اين معنا را در گفتاري ديگر آورده است که: «لاتکن ممن... إن اصابه بلاء دعا مضطرا و إن ناله رخاء اعرض مغترا» (حکمت 150، ص498) (و از آنان مباش که... اگر به او سختي و بلايي برسد از روي ناچاري دست به دعا بر دارد و اگر خوشي و راحتي به او روکند از روي غفلت و غرور از خداوند رو برگرداند.)

نکته ديگري که در همين بحث بايد بدان پرداخت اين است که دعا آن گاه که فقط براي رفع نيازها و پناه يافتن در اضطرارها باشد حالت نوعي وسيله و ابزار دارد، ولي در جايي که عطش گرايش دروني انسان به خدا را فرو مي­نشاند از اين ابزار بودن فراتر مي­آيد و گويي خود هدف مي­شود. در تحليلهايي که بر نيايش شده است دو رکن و يا دو ريشه در آن از هم تفکيک شده است: يکي کمک خواهي، و ديگري نوعي گرايش فطري و روحي به وجود مطلق بي­نياز. به بياني ديگر: يکي نياز و ديگري عشق: «نيايش اصولا مانند گرايش روان آدمي به سوي جوهره غيرمادي جهان به نظر مي­رسد و عموماً به صورت يک تضرع، يک فرياد رنج و يا تقاضاي کمک است، ولي گاهي به صورت کشف و شهود و تأمل درباره مبدأ و پايه جهان هستي در مي­آيد. آن را مي­توان همچون عروج روان انساني، به آستانه خداوندي نيز دانست... در واقع نيايش معروف تلاش آدمي براي پيوستگي به وجودي نامرئي است که خلاق جهان هستي و روشنايي خرد و نيرو و جمال برترين و راهنما و منجي همگي است. و نيايش واقعي يکي حالت عرفاني است که در آن وجود آدمي مجذوب خداوند مي­گردد» «نيايشها که چون توده­هايي از ابر، از زمين به سوي آسمان بالا مي­روند از يکديگر همانند شخصيت نيايشگران متفاوتند، ولي با همه فرقها، همگي بر دو پايه قرار دارند: «نياز و عشق» «نيايش از مرحله خواست فراتر مي‌رود، آدمي در برابر آفريننده جهان و زندگي، به فروتني سر فرود مي­­آورد، نشان مي­دهد که او را دوست دارد به داده­هايش سپاس مي­گويد، خود را به او مي­سپارد تسليم اراده او مي­کند، در اين حال، دعا شکل مکاشفه به خود مي­گيرد...». البته، نيازهايي که در دعاها مطرح مي­شود نيز بر حسب ميزان رشد و آگاهي نيايشگر تفاوت دارد، و اين نيازها اگر در ساير اديان مسائل مادي شخصي است، در دعاهاي اسلامي رنگ نيازها و تقاضاهاي معنوي براي برخورداري از صفات و محاسن اخلاقي و دوري از زشتيها و نيز طرح مسائل و مشکلات اجتماعي به خود مي­گيرد که اين امر شايد از مختصات فرهنگ نيايش اسلام باشد. به تعبير شهيد مطهري «در اسلام عبادت به صورت يک سلسله تعليمات جدا از زندگي که صرفا به دنياي ديگر تعلق داشته باشد وجود ندارد. عبادات اسلامي با فلسفه­هاي زندگي توأم است و در متن زندگي واقع است»، و لذا دعاهاي اسلامي نيز در متن زندگي انسانها واقع شده و با تمامي شؤون زندگي آنها عجين و همراه است. دعا وقتي براساس عشق باشد حالتي بس شورانگيز مي­يابد که مرتبه و مرحله­اش از فقر و نيازمندي بسيار رفيعتر و ارجمندتر مي­شود. اين حالت عجيب و زيبا که علي(ع) از کاملترين درجه آن برخوردار بود شايد همان حالتي باشد که جلوه­هايي از آن به چشم ضراربن حمزة الضبائي آمد و او براي معاويه نقل کرد که: «... لقد رأيته في بعض مواقفه و قد ارخي الليل سدو له و هو قائم في محرابه قابض علي لحيته يتململ تململ السليم و يبکي بکاء الحزين و يقول...» (حکمت 77، ص485) (من او را در حالي ديدم که شب پرده تاريک خود را افکنده بود، و او در محراب خودش ايستاده، محاسن خود را به دست گرفته و چون مارگزيده به خود مي­پيچيد و چون ماتم رسيده‌‌اي مي‌گريست، و مي­گفت...).

حضرت در همين خبري که توسط ضراربن حمزة نقل شده مي­فرمايد: آه من قلة الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد» (آه از کمي توشه و درازي راه و دوري سفر و سختي ورودگاه (قبر و قيامت). اين کدامين توشه است که کمي آن علي(ع) را به اضطراب انداخته، و کدامين راه است که طولاني بودن آن علي(ع) را نگران کرده است، اين بي­قراري و بيتابي را که و چه در دل علي(ع) انداخته است که بي­قرارش کرده است، بي‌قرار مانند مار گزيده­اي که به خاکستر داغ افتاده باشد. آيا اين بيقراري، تجلي بيروني همان دغدغه دروني او نيست؟ تجلي عشق جانگداز او نيست؟ عشقي که در مقام قرب او را مي­سوزاند، بعدي که در مقام وصل حس مي­کند: براستي اين کدام سفر است که راهش براي علي(ع) دور است. آيا اين سفر به سوي خدا رفتن است، او که همسفر رسول‌الله(ص) است، پس اين کدام سفر است؟ سير الي الله را که فرزندش علي بن الحسين(ع) به ما آموخت و براي راهرو آن سفر دوري نيست: «ان الرحل إليک قريب المسافة و انک لاتحجب عن خلقک الا ان تحجبهم الاعمال دونک» (همانا راه کسي که به سوي تو کوچ نمايد نزديک است و تو از آفريدگانت پوشيده و در پرده نيستي مگر اعمال آنها پرده­اي باشد سير الي الله براي سالکش دو گام بيش نيست.)




  • دو خطوه بيش نبود راه سالک
    يکي از هاء هويت در گذشتن
    دوم صحراي هستي در نوشتن



  • اگرچه دارد او چندين ممالک
    دوم صحراي هستي در نوشتن
    دوم صحراي هستي در نوشتن



براي علي(ع) نه رفتن به سوي او دور است و نه پيام محبوب را براي خلقي آوردن دشوار است. براي علي(ع) نه قوس صعود سخت است و نه قوس نزول، زيرا اين سفر الي الله است و علي در درياي بيکران احوال اين سفر مستغرق است... او پيک حق است که حق را با ديده حق ببيند، او به اين فکر است که در اسماء الهي «بالحق» سير کند و الآ براي کسي که به وادي دوست رسيد و پيام آورد و همراه با دوست بود راه سخت نيست.

بر اين اساس، علي(ع) مراحل سه­گانه «سير من الخلق الي الحق» و «سير من الحق الي الخلق بالحق» و «سير في الخلق بالحق» را طي کرده است و در مقام «سير في الحق بالحق» که مقام وصل است به سرمي­برد، و به همين اندازه اضطراب و دغدغه و بيتابي او در اين دنيا بيشتر از کساني است که از اين مقام فاصله دارند، به همين ميزان، او در اين دنيا تنهاتر و عزيزتر است، زيرا کيست که علي(ع) را بفهمد تا علي(ع) بتواند او را حبيب خويش گزيند و «الغريب من لم يکن له حبيب» (نامه 31، ص404) (بي کس و تنها کسي است که دوستي نداشته باشد).

مقام و مرحله علي(ع) بالاترين مرحله کساني است که به توصيف خود او «لولا اجل الذي کتب لهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم طرفة عين شوقاً الي الثواب و خوفاً من العقاب» (خطبه 193 - ص303) (اگر نبود اجل و زمان معيني که خداوند براي مرگ آنها نوشته و مقرر کرد. روحشان به علت شدت شوق به پاداش و ترس از کيفر، چشم بر هم زدني در تنشان قرار نمي­گرفت.)

و نيز: وصحبوا الدنيا بأبدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلي» (حکمت 147، ص497) (با بدنهايي در اين دنيا زندگي مي­کنند، اما روحشان آويخته در ملأ اعلي است).

و روشن است که چنين روحهايي چه عذابي در بودن در اين دنيا و ماندن در آن تحمل مي­کنند، و چقدر اضطراب شکستن ديوار تن را دارند و چه اندازه دغدغه پرواز تا بر دوست: «والله لأبن أبي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي امه» (خطبه 5، ص62) (به خدا قسم پسر ابوطالب (يعني خود علي(ع) به مرگ مأنوس­تر از آن است که طفل به پستان مادر).

اصولا فهم دقيق اين ناحيه از روحيات انسان جزئي مهم و بزرگ از انسانشناسي را تشکيل مي­دهد. يعني اگر بخواهيم خوب تحليل کنيم که حقيقت عشق در وجود انسان چيست و چه رابطه­اي با پرستش دارد بايد بررسي همه جانبه­اي در نظريات مربوط به انسان و اين بعد روحي او - که منشأ غنيترين سرمايه­هاي ادبي و عرفاني و هنري در تاريخ زندگي انسان شده است - به عمل آيد که از توان و دايره بحث اين مختصر خارج است. مرحوم مطهري عشق و پرستش را يکي از مقوله­هاي فطري انسان شمرده است. اگر نظريه فطري بودن عشق و پرستش و نيز نظريه تجلي آنها در دعا بپذيريم، بايد اذعان کنيم که در امر دعا و نحوه آن نيز مانند ساير جوانب روحي و فطري انسان، آدمي نيازمند هدايت و کنترل و جهت دهي اين گرايش فطري خويش و يافتن مصداقها و متعلقهاي راستين آن است، و اگر چنين نکند چه ­بسا از مسير حق منحرف شود و در نحوه پاسخگويي و تسکين اين نياز فطري به کارهايي دست يازد که برخلاف مصالح او باشد. و بايد افزود که دعاهاي اسلامي و مأثور از ائمه به طور عموم، و منقول از اميرالمؤمنين(ع) در نهج­البلاغه که محل بحث کنوني ماست، به طور اخص، سراسر درس است و سرشار از راهنمايي براي چگونگي نيايش صحيح و متناسب با مصلحتهاي انسان و از اين ديد که به دعاها نگاه کنيم درسهاي فراواني فرا مي­گيريم که مهمترين آنها در زمينه چگونگي و آداب دعا و موارد آن است که به آنها اشاره خواهد شد. به هر حال، سخنان علي(ع) پيرامون دعا و نيز دعاهاي او در نهج­البلاغه به عنوان جزئي از پيکره معارف اسلامي، الگويي کامل براي نحوه هدايت اين نياز فطري بشر و اين بعد دائمي ولي ناشناخته روحي انسان را ارائه مي­دهد. و در واقع چنين نيست که هرکس اين قبيل دعاها را بخواند حتما به مقام عشق و محبت واقعي خدا مي­رسد. چه بسيار کساني که دعاهاي علي(ع) را پيوسته زمزمه مي­کنند، اما لوح دلشان خالي از نقش اين دعاها است. اين درست است که هرکس به چنين مرحله­اي ارتقا يابد همچون علي(ع) اينگونه مناجات و نيايش مي­کند، ولي عکس آن درست نيست که هرکس به ظاهر اينگونه دعا کرد به اين مرحله رسيده است. دعا براي دسته اول پوشش و قالبي است براي مطرح کردن و بيان آنچه در درونشان مي­گذرد؛ دعا براي آنها تجلي بيروني اضطراب و بيتابي دروني آنهاست. حضرت در گفتاري که با نوف البکالي دارند مي­فرمايند: «يانوف، طوبي للزاهدين في الدنيا، الراغبين في الآخرة، اولئک قوم اتخذوا الارض بساطا، ... والقرآن شعاراً و الدعاء دثاراً» (حکمت 104، ص486) (اي نوف. خوشا آنان که دل از دنيا گسستند و به آخرت بستند. آنها گروهي هستند که زمين را بستر خود... و قرآن را لباس زير و دعا را جامه رو براي خود قرار دادند.)

شعار در اصل لباسي را گويند که به بدن متصل است. لباسهاي زيرين را شعار گويند و لباسهاي زبرين را دثار. آنان که جايگاه حقيقي و آخرت و رابطه آن دو و قدر و منزلت هريک را در يافته­اند، کساني هستند که روحشان با قرآن آميخته شده و سراسر وجودشان را قرآن فرا گرفته است، و همانها حالتهاي خودشان را که ريشه در قرآن دارد، در قالب دعا - که پوششي ظاهري است - عرضه مي­دارند؛ و شايد کلام آن عارف بزرگ حضرت امام خميني(ره) که دعا را قرآني صاعد ناميد مشعر به همين معنا باشد. گفتيم که حقيقت دعا عبادت و اطاعت خداوند است؛ و از همين روست که حضرت مردم را از روي آوردن به قالبها و وانهادن محتوا باز مي­دارد. اگر محتوا صحيح و عالي بود جلوه­ها نيز خوب خواهد بود، ولي اينگونه نيست که هرگاه ظاهر پسنديده بود باطن هم تابع آن باشد. دعا و عبادت مطلوب آن است که محتواي آن از قرآن و معارف قرآني باشد، آن است که واقعا ريشه در اعماق وجود آدمي داشته باشد. گويي حضرت در بيان زير در اين نکته هشدار مي­دهند: فاجعلوا طاعة الله شعارا دون دثارکم» (خطبه 198، ص313) (فرمانبرداري از خدا را لباس زيرين (و پوشش جان خود) قرار دهيد نه لباس رو (و مايه تظاهر به ديگران)).

از اين ديدگاه، دعا نيز مانند ساير عبادات بر دو نوع است، يکي صورت ظاهر آن که يک سلسله اعمال و اوراد و الفاظ است و ديگري روح و حقيقت و مغز آن که مادام که اين صورت با اين روح همراه نباشد، دعا مانند انسانهاي مرده بي­خاصيت خواهد بود. عبادت و دعا آنگاه ارزش دارد که درون و برون، صورت و باطن، قالب و محتوا هر دو داراي کمال باشد. دعا آنگاه که داراي صورت و سيرت نيکو شود و از مرز زبان بگذرد و ريشه­هايش از زمين دل آب گيرد داراي ويژگيها و فوايد و آثار و خصوصيات و مضاميني بسيار رفيع و ارجمند است که اگر به چشماني باز و از روي دقت در آنها تأمل کنيم، نپرداختن به دعا و غافل ماندن ازآن را حرماني بس عظيم براي کسي که سوز ساخته شدن و قرب به حق و فاصله گرفتن از پليديها را دارد، خواهيم يافت. با توجه به مطالبي که پيرامون فلسفه دعا و ويژگيهاي آن گذشت مي‌توان کلام را اين ­چنين جمع‌بندي کرد که دعا دثار و پوشش رويين و جلوه عبادت است؛ و عبادت همان احساس مملوکيت در برابر خداوند است که کمال آدمي نيز در ميزان درک اين مملوکيت و گردن نهادن به توابع و لوازم آن است. اين کمال و اين عبادت در آسمان و زمين و ساير موجودات وجود دارد: «إن کل من في السموات والارض إلا اتي الرحمن عبدا» (مريم،93) (هيچ کسي در آسمانها و زمين نيست مگر اينکه بنده خداوند رحمان مي­باشد).

در کلام اميرالمؤمنين نيز به اين مطلب اشاره شده است: «الحمدالله غير مقنوط من رحمته ولا مخلو من نعمته و لا مأيوس من مغفرته و لا مستنکف من عبادته» (خطبه 45، ص85) (حمد و سپاس خدايي را که کسي از رحمتش نااميد، و از نعمتهايش بي‌نياز، و از بخشهايش مأيوس نيست و از عبادت و بندگي او سرباز زده نمي‌شود).

مطلق آوردن عدم استنکاف و سر باز نزدن از عبادت خدا، ظاهراً اشاره به همين عبادت تکويني دستگاه آفرينش دارد و انسانها نيز وظيفه دارند خود را هماهنگ و هم آواز دستگاه تکوين نمايند: «فاتقوا الله عبادالله جهة ما خلقکم له» (خطبه 83، ص110) (اي بندگان خدا! تقواي الهي پيشه سازيد که از همين رو شما را آفريده است). و نيز: «ان لکم نهاية فانتهوا الي نهايتکم» (خطبه 176، ص252) (براي شما هدفي قرار داده شده، پس به سوي هدفتان حرکت کنيد.) و همت و غايت انسانها نيز عبادت خدا يعني فهم مملوکيت تام و مطلق در برابر خدا - که برابر با کمال است - مي­باشد که: «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (ذاريات، 56) (و جن و انس را نيافريدم مگر براي اينکه مرا عبادت کنند.)

لذا دعا نيز توجه به مملوکيت مطلق انسان و بيان اين درک به شکلهاي مختلف است. گاه براي مطرح ساختن خواسته­ها و تقاضاي برآورده شدن آنها، و گاه براي پوزش از کارهايي که برخلاف مقتضاي اين رابطه بين عبد و مولا صورت گرفته، و گاه نيز براي قول دادن و وعده کردن براي حفظ اين رابطه در همه جوانب و لوازم، و گاه نيز چيزي است وراي همه اينها: خطايي نکرده که عذر بخواهد، قرار نبوده خطايي کند که بر ترکش وعده دهد، در بند خواسته­اي نيست تا مطرحش کند و ... دراين حال، دعا مناجات است يعني نجوايي دو طرفه، درگوش هم صحبت کردن و دثاري که زاهد مؤمن روي شعار قرآن بر تن کرده است. ريشه و غايت اين دعا توجه به اين بيان اميرالمؤمنين(ع) و تلاش براي تحقق آن است: «اللهم ... اغننا عن مد الايدي إلي سواک» (خطبه91، ص136) (خدايا! ما را از اينکه به سوي کسي جز تو دست دراز کنيم بي­نياز بفرما).

اين بيان را مي­توان هدف از دعا در اسلام برشمرد و اگر به اين مطلب عنايت داشته باشيم فهم سخن زير در تعريف دعا به أعراض و فايده آن آسانتر مي­گردد: الدعاء مفتاح الجناح و مقاليد الفلاح» (دعا کليد سعادت و راهگشاي رستگاري است).

کليد پيروزي و رستگاري دعايي است که صرفا در قالب لفظ و خالي از محتوا نباشد و بعد دروني آن قرآن و معارف قرآن باشد. با چنين نگرشي نسبت به دعا در مي­يابيم که دعا جايگاهي خاص در مجموعه فرهنگ اسلامي دارد و از نظر مضاميني که در آن نهفته، مجموعه کاملي از مباني عقيدتي و سياسي و اجتماعي و اخلاقي را تشکيل مي‌دهد و در سير تکاملي هر فرد مؤمن و مسلمان نيز از موقعيتي ويژه برخوردار است. آخرين نکته­اي که در اين بحث بايد مورد توجه قرار گيرد عدم تعارض دعا با توحيد افعالي و تدبير و قدرت مطلقه الهي است. چه اين عدم تعارض را مي­توان از موارد استفاده از واژه «اذن» در عبارات زير برداشت کرد: و اعلم ان الذي بيده خزائن السموات والارض قد اذن لک في الدعاء... ثم جعل في يديک مفاتيح خزائنه بما أذن لک من مسألته، فمتي شئت استفتحت بالدعاء أبواب نعمته...» (نامه 31، صص398 - 399) (و بدان کسي که گنجينه‌هاي آسمان و زمين در دست اوست تو را اجازه دعا و نيايش داده، سپس کليد گنجهاي خود را در دو دستت نهاده، و به تو رخصت سؤال از خود را داده تا هرگاه خواستي درهاي نعمت او را با دعا بگشايي).


. کليني، محمد بن يعقوب، اصول کافي، ترجمه سيدهاشم رسولي محلاتي، انتشارات علميه اسلامي، تهران، ج4، ص212

. فيض کاشاني، محسن، المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء، دفتر انتشارات اسلامي، قم، «کتاب الاذکار و الدعوات»، ج2، ص341

. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، المکتبة الاسلامية، تهران، 1387هـ.ق، ج93، ص300

. طباطبائي، سيد محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، دفتر انتشارات اسلامي، قم، ج2، ص31

.کارل، الکسيس، نيايش و گلچيني از يادداشتهاي روزانه، ترجمه پرويز دبيري، 1354ش، ص4

.همان، صص 6 - 7

.همان، صص 6 - 7

.شريعتي، علي، مجموعه آثار، حسينيه ارشاد، تهران، ج8، ص9

.مطهري، مرتضي، سيري در نهج­البلاغه، انتشارات صدرا، 1354ش، ص82

. شريعتي، علي، مجموعه آثار، حسينيه ارشاد، تهران، ج8، ص9 و صص48 - 49و 66 - 67

. کاوشي در نهج­البلاغه، بنياد نهج­البلاغه، تهران، صص63 - 64

. مطهري، مرتضي، فطرت، انجمن اسلامي دانشجويان دانشکده عمران (مدرسه عالي ساختمان)، تهران، 1362ش، صص42-52

.صافي، لطف الله، فروغ ولايت در دعا ندبه، مؤسسة الامام المهدي، قم 1360ش، صص11 - 12

.براي آشنايي، ر.ک: سيري در نهج­البلاغه، ص91؛ جعفري، محمدتقي، ترجمه و تفسير نهج­البلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، ج12، صص 175 - 176

.بحارالانوار، ج93، ص341.

/ 1