دعا در نهجالبلاغه
مسجد- شماره 16 ، سال 1373 قسمت دوم محسن خنداناشاره:
در بخش اول، کلياتي درباره مصدرهاي فعل «دعا - يدعوا»، وزنهاي گوناگون مصدر دعا، معاني دعا و سياقهاي دعا در نهجالبلاغه مورد بررسي قرار گرفت. در اين بخش، موضوع فلسفه دعا مورد بحث قرار ميگيرد.يادآوري:
1. محور اصلي اين بررسي، واژه «دعا» و مشتقات آن در نهجالبلاغه است. لذا، ديگر واژهها و عبارات مربوط به دعا مانند واژه «سؤال» و مشتقات آن و نيز مناجاتهايي که با «الحمدلله الذي...» آغاز ميشود، جز بر حسب ضرورت مورد استناد قرار نگرفتهاند. 2. نهجالبلاغه مورد استناد در اين سلسله مقاله، نسخه تصحيح شده صبحي صالح، چاپ انتشارات دارالهجرة است. فلسفه دعا
«واعلم ان الذي بيده خزائن السموات والارض قد اذن لک في الدعاء و تکفل لک بالاجابة و امرک ان تسأله ليعطيک و تسترحمه ليرحمک و لم يجعل بينک و بينه من يحجبه عنک ولم يلجئک إلي من يشفع لک اليه...» (نامه 31، ص398) (بدان کسي که گنجينههاي آسمان و زمين در دست اوست تو را اجازه دعا و نيايش داده، و پذيرفتن دعايت را بر عهده نهاده، و تو را فرموده از او خواهي تا به تو دهد، و از او طلبي تا تو را بيامرزد، و ميان تو و خود کسي را نگمارده تا تو را از وي باز دارد، و تو را به سوي کسي نراند که شفيع و ميانجي ميان تو و او باشد.) اين بحث را با 3 حديث از خارج نهجالبلاغه آغاز ميکنيم: 1. عن أبي عبدلله(ع): قال: ... فان الدعاء هو العبادة ان الله عزوجل يقول «أن الذين يستکبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين» (از امام صادق عليهالسلام منقول است که فرمودند: «دعا و نيايش همان بندگي است. خداوند ميفرمايد: کساني که از بندگي من سر باز زنند، با ذلت و خواري وارد جهنم خواهند شد). 2. قال النبي(ص): «الدعاء مخ العبادة» (پيامبر اکرم(ص) فرمودند: دعا و نيايش، اصل و مغز و اساس عبادت و بندگي است). 3. قال أبو جعفر(ع): «أفضل العبادة الدعاء» (امام باقر(ع) فرمودند: دعا برترين عبادت است). احاديث ديگري به اين مضمون وجود دارد که در آنها دعا مساوي عبادت و يا برترين جلوه آن شمرده شده است، و لذا فهم دقيق دعا منوط به فهم عبادت است. مرحوم علامه طباطبايي در تفسير عبادت، و در ذيل آيه 186 سوره مبارکه بقره چنين ميفرمايند: «... ثم! ان العبودية کما مر سابقا هي المملوکية ولا کل مملوکية بل مملوکية الانسان، فالعبد هو من الإنسان أو کل ذي عقل و شعور کما في الملک المنسوب اليه تعالي» (اگر رکن اساسي عبوديت را مملوکيت بدانيم، پس بنده خدا بودن يعني خود را و هرآنچه را به ما مربوط ميشود متعلق قدرت بلا منازع خدا بدانيم.) اميرالمؤمنين(ع) در يکي از دعاهاي معروف انواع رابطه ميان عبد و مولا و مملوک و مالک را بر شمردهاند: «اللهم انک آنس الآنسين لأوليائک، و احضرهم بالکفاية للمتوکلين عليک. تشاهدهم في سرائرهم و تطلع عليهم في ضمائرهم و تعلم بصائرهم. فأسرارهم لک مکشوفة، و قلوبهم اليک ملهوفة. ان أوحشتهم الغربة آنسهم ذکرک، و إن صبت عليهم المصائب لجاوا إلي الإستجارة بک، علما بأن آزمة الامور بيدک و مصادرها عن قضائک» (خطبه 227، صص349 - 350) (خدايا! تو به دوستانت از همه بيشتر مأنوسي و براي آنان که به تو توکل کنند از هرکس کاردانتري. نهانيهاشان را ميبيني و به درونهاشان آگاهي، و بر مقدار بينش آنان دانايي، رازهاشان نزد تو آشکار است و دلهاشان در حسرت ديدار تو داغدار. اگر غربتشان به وحشت دراندازد، ياد تو آنها را آرام سازد، و اگر مصيبتها برآنان فرو بارد به تو پناه آرند، چه ميدانند که سر رشته کارها به دست توست). 3. از سوي ديگر، علي(ع) عبادتهاي مردم را به سه دسته تقسيم ميفرمايد: «إن قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار، و إن قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبيد و إن قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار» (حکمت 237، ص510) (گروهي خداوند را به اميد (بهشت) عبادت کردند که آن عبادت بازرگانان است، و گروهي خداوند را از ترس (جهنم) عبادت کردند که آن عبادت بردگان است، و گروهي خداوند را از روي شکر و سپاس عبادت کردند که آن عبادت آزادگان است. شايد از عبارت بالا چنين برداشت شود که آن حضرت(ع) عبادت از روي رغبت و رهبت را طرد و نفي ميکنند و آن را بيارزش ميخواند و فقط عبادت از روي شکر را تأييد ميفرمايند. اما با توجه به رابطه دعا و عبادت و نيز نتيجهاي که از اين بحث حاصل ميشود لازم است مختصر درنگي بر اين موضوع بکنيم و آنچه را که به ظاهر و با فهم قاصرمان برداشت کردهايم عرضه داريم. اگر رابطه عبوديت به معناي مملوکيت را بين انسانها و خداوند پذيرفتيم و همه اختيارات انسان را در دست خداوند دانستيم، ديگر عبادتي که به خاطر طمع به نعيم خداوند و به آرزوي تحقق وعدههايش صورت بگيرد نميتواند بينتيجه و حتي بيارزش باشد؛ و به همين ترتيب عبادت از روي ترس، همانند بندهاي که از ترس عقاب و مجازات اربابش سر اطاعت به فرامينش مينهد نميتواند بياثر و حتي بيارزش باشد. انسانها مأمور به بندگي هستند. نفس اين بندگي و فهم آن و عمل به مقتضايش به هر انگيزهاي که باشد ارزشمند است، منتها اين ميزان فهم و عمل انسانها و نوع انگيزههاي انسانهاست که بر ارزش بندگي آنان ميافزايد و يا از آن ميکاهد، و هر کس به هر ميزان که انگيزهاش برتر باشد عبادتش نيز ارزش بيشتري مييابد. نهايت چيزي که از کلام اميرالمؤمنين(ع) برداشت ميشود اين است که ارزشمندترين حالت عبادت آن است که ولي نعمت بودن مولا را بايد در همه جهان به طور واقعي پذيرفت و او را از آن حيث که جز او کسي سزاوار بندگي نيست، بندگي کرد، و نه صرفا به خاطر ترس و يا از روي طمع. حضرت نيز در قولي مشهور که به ايشان منسوب است به همين معنا اشاره دارد: الهي ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا في جنتک، بل وجدتک اهلا للعبادة، فعبدتک (اين گفتار در نهجالبلاغه نيامده است) (خدايا! تو را به علت ترس از آتشت و يا به اميد بهشتت عبادت نکردم، بلکه تو را شايسته و سزاوار بندگي يافتم و به عبادت پرداختم. يعني در اين مرحله، عبد فقط از روي عشق و علاقه و معرفت، مولايش را عبادت ميکند، و اين بدان معنا نيست که از او نترسد و يا اگر ترسي به او راه يابد به مولايش پناه نبرد، و يا به هنگام نيازمندي از او نخواهد که حاجتش را بر آورد و يا رفع نيازش را از غير او طلب کند، و اصولاً در امور عادي و در مواقع نيازها و خواستهها خود را بينياز از او ببينند. خير، در اين حالتها دست به سوي کسي جز مولايش دراز نميکند و به کسي جز او چشم طمع نميدوزد و از کسي جز او نميترسد، هرچند که رابطهاش را با خداي خويش براساس ترس از او و يا طمع به او تنظيم نکرده است و اساس، عشق به اوست، فهم اهليّت او براي پرستش و ستايش است؛ اين محبت و عشق که از سبوي معرفت ميتراود اساس رابطه بين انسان و خدا را پي ميريزد و آنگاه به دنبال چنين اساسي، خواستنها و ترسيدنها هم از خدا خواهد بود. اين نوع عبادت حتي در موارد تقاضا و التجاهم چون بر اساسي درست استوار است، در حقيقت جلوهاي از همان عبادت احرار است و همسنگ و هم ارزش با اوست، ولي عبادتي که فقط از روي ترس باشد و يا به خاطر آزمندي، روشن است که هر چند رواست، ولي بدين پايه از ارجمندي نيست. آن که در عبادتش چيزي از خدا بخواهد نه فقط به خطا نرفته است، بلکه راه صواب پيموده است، ولي اگر عبادتش منحصر به اين باشد که فقط چيزي از خدا بخواهد به کمال نرسيده است، عبادتش مانند عبادت تجار است، و چنين عابد تاجر مسلکي از کمال واقعي برخوردار نيست. همين طور در مورد کسي که فقط از روي ترس، از خداوند فرمانبرداري ميکند؛ او نيز به تنها اشتباه نميکند، بلکه از کسي ميترسد که جز او از ديگري نبايد ترسيد، منتها او نيز در معرفتش به حق متعال هنوز بايد مدارجي را پشتسر نهد تا به کمال برسد. آن کس هم که خدا را براساس رابطه انس و محبت ميپرستد، چه بسا در عبادتهايش چيزي از خدا طلب کند که اين فرد وارد تجارت با خدا شده «فنعم المتجر»، اما عبادتش و دعايش محدود به اين تقاضاها نيست و از آن فراتر ميرود و همو به هنگام ترس و اضطرار به خدا روي ميآورد و چنين نيست که عبادتش عبادت عبيد باشد. عبادت آن کس عبادت عبيد است که فقط هنگام اضطرار به خدا روي آورد و پيشاني استغاثه و کمکخواهي بر آستانش بسايد. و همان طور که گفتيم اين نقص نيست، ولي کمال واقعي هم نيست، بل مرحله از کمال است. آنچه که نقص و ضد کمال، خواستن و ترسيدن از غير خداست. به بيان ديگر بندگي کردن بندگان است و اين است که اميرالمؤمنين بعثت پيامبر مکرم اسلام(ص) را براي رهايي مردم از بندگي بندگان و واداشتن آنها به بندگي يزدان ميداند: «فبعث الله محمدا(ص) بالحق ليخرج عباده من عبادة الاوثان إلي عبادته» (خطبه 147، ص204) (خداوند محمد(ص) را به راستي و حق برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بتان رها کند و به پرستش او در آورد). در نهجالبلاغه سخناني وجود دارد که صريحا به خوف و طمع اولياي خدا اشاره دارد. «فاعتصم بالذي خلقک و رزقک و سواک وليکن له تعبدک و اليه رغبتک و منه شفقتک» (نامه 31، ص396) (پس به کسي پناه ببر که تو را آفريده و روزي عطا کرد و رشد نيکو داد، و بايد که بندگي و پرستش تو براي او، و شوق و اميدت به سوي او، و ترس و هراست از او باشد.) نمونههايي که ميتوان ذکر کرد به شرح زير است: 1. «الذين أجابوا الي الحج دعوته ... و تشبهوا بملائکته المطيفين بعرشه يحرزون الارباح في متجر عبادته» (خطبه1، ص45) (کساني که دعوت خداوند در مورد برپايي حج را پاسخ گفتند... و مانند ملائکهاي شدند که دور عرش الهي طواف ميکنند و در اين معامله عبادت خداوند، سودهاي فراوان کسب مينمايند). 2. حضرت در توصيف ياران پيامبر(ص) ريشه عبادتها و بيقراريهاي آنان را در خوف و رجا ميداند. «لقد رأيت اصحاب محمد صلي الله عليه و آله... إذا ذکر الله هملت اعينهم حتي تبل جيوبهم و مادوا کما يميد الشجر يوم الريح العاصف خوفا من العقاب و رجاء للثواب» (خطبه97، ص143) (همانا ياران پيامبر اکرم(ص) را ديدم... هنگامي که نام خداوند برده ميشد چنان اشک از چشمانشان جاري ميشد که گريبانشان تر ميشد و مانند درختي در روز توفاني از بيم کفر و اميد پاداش ميلرزيدند). 3. «اللهم انا خرجنا اليک من تحت الاستار و الاکنان و بعد عجيج البهائم والولدان، راغبين في رحمتک و راجين فضل نعمتک و خائفين من عذابک و نقمتک» (خطبه 143، ص199) (خدايا! ما از خانهها و چادرهايمان به سوي تو آمديم در حالي که حيوانات و فرزندانمان در جوش و خروش بودند. ما خواستار بخشش تو و اميدوار به نعمت بيشتر تو و از گرفتاريها و عذابت هراسان و بيمناکيم). 4. «و لولا الاجل الذي کتب الله عليهم لم تسْتقرّ ارواحهم في أجسادهم طرفة عين شوقا إلي الثواب و خوفا من العقاب» (خطبه 193، ص303) (اگر نبود زمان معيني که خداوند (براي مرگشان) نوشته و مقرر کرده، روحشان به علت شوق به پاداش، و ترس از کيفر، چشم بر هم ميزدني در تنشان قرار نميگرفت). و نيز: «اما الليل فصافون أقدامهم... يطلبون الي الله تعالي في فکاک رقابهم» (خطبه193، ص303) (اما شب هنگام، گامهايشان را استوار کنند... و از خداوند آزادي خود (از آتش جهنم) را طلب مينمايند.) ولي حق اين است که حتي اگر اين وعد و وعيدها هم نبود بايد خدا اطاعت شود و دلها متوجه او باشد و به بياني مناسب با بحث ما دست از دعا کشيده نشود. «لو لم يتو عدالله علي معصيته، لکان يجب أن لايعصي شکرا لنعمه» (حکمت290، ص527) (اگر خداوند از گناهان بيم نداده بود ميبايست بعنوان سپاس از نعمتهايش نافرماني نشود.) از اينکه درجايي ديگر اميرالمؤمنين(ع) عبادت مردم را بر سه دسته دانست، ميتوان برداشت کرد که دعاهاي مردم به سه دسته است: 1. دعاهايي به منظور خواستن نيازها از خدا؛ 2. دعاهايي در حالت اضطرار و ترس و درماندگي؛ 3. دعاهايي که تجلي عشق به خداست و ترنم دغدغههاي درون و نمود بيقراري و اضطرابي که دنيا را براي مؤمن به زندان تبديل کرده است. بر اين اساس، دو نوع اول دعا اگر در همان حد باقي بماند کمال واقعي نيست، ولي اگر به مرحله سوم رسيد به کمال هم رسيده است. و باز هم گفتيم منافاتي ندارد که کسي به مرحله سوم رسيده دعاهايي از دو نوع اول داشته باشد، و شايد از عبارات آغازين اين فصل که برگرفته از نامه سراسر درس 31 نهجالبلاغه از حضرت خطاب به فرزندش امام حسن(ع) است همين معنا برداشت شود: «و اعلم ان الذي بيده خزائن السموات و الأرض قد أذن لک في الدعاو تکفل لک بالأجابة و امرک ان تسأله ليعطيک» (نامه 31، صص398 - 399) (و بدان کسي که خزاين آسمانها و زمين به دست اوست تو را در دعا اجازه داده و خود عهدهدار اجابت آن شده است و به تو فرمان داده که از او خواهي تا به تو دهد). که اشاره به خواستن نيازها دارد «و تسترحمه ليرحمک» (و از او طلب رحمت کن تا تو را بيامرزد) که اشاره به پناه بردنها و استرحامها دارد، بويژه که در ادامه ميفرمايد «و لم يجعل بينک و بينه من يحجبه عنک و لم يلجئک إلي من يشفع لک اليه» (نامه 31، صص398 - 399) (و ميان تو و خود کسي را نگمارده تا تو را از وي باز دارد و تو را به سوي کسي پناه نداده که شفيع و ميانجي ميان تو و او باشد.) و نمونههايي هم که دلالت بر خوف از عقاب و طمع و رجا و ثواب اوليا دارد ذکر شد. شاهد ما بر نوع سوم دعاها هم، پارهاي از مناجاتها و دعاهاي خود حضرت(ع) است که سراسر ترنم دلنشين کبوتر دل واله و شيداي يک عاشق سراپا شور و حرارت و اضطراب است در محضر معشوق، نه در عالم خيال بل در محضرش. به نظر ميرسد خطبه 227 ص349، هم از نظر لفظ و سياق، و هم از نظر محتوا و مضمون شاهد خوبي بر اين نوع دعا باشد که بروشني بر نوعي رابطه انس و الفت بين بنده و خدا دلالت دارد: «اللهم انک آنس الآنسين لأوليائک، و احضرهم بالکفاية للمتوکلين عليک» (خدايا! تو به دوستانت از هر کسي بيشتر انس و نزديکي داري، و براي انجام و اصلاح کار آنهايي که بر تو توکل کنند از خود آنها حاضرتري) که اين بيان نوع بر حق و شايسته رابطه بين عبد و مولاست، و بر اساس آن کمال بنده در اين است که به جايي برسد که در دعاهايش بيابد که در محفل انس دوست راه يافته است. اين گونه افراد که دل تبدارشان در اين عالم بيرنگ و بو غمزده مادي يار نيافت و احساس غربت کردند که اينان همواره در چنين احساس غربتي به سر ميبرند: الغريب من لم يکن له حبيب» (نامه 31، ص404) (بيکس و تنها کسي است که دوستي نداشته باشد). با ياد خدا به او انس ميگيرد، «ان أوحشتهم الغربة آنسهم ذکرک» (هنگامي که بيکس و تنهايي آنها را به وحشت اندازد ياد تو به آنها آرامش دهد.) همدم تنهاييهاي آنها و انيس غربتشان خدا و ياد اوست. همينها به هنگام مصيبتها و دشواريها به خدا پناه ميبرند. و اين نه بدان معناست که به مرحله عبيد و يا تاجر بودن تنزل کردهاند، زيرا اين استغاثه و استجاره آنها نيز ريشه در همان معرفت و محبت کامل و عالي و راقي آنان دارد. حضرت در ادامه چنين ميفرمايد: ... لجاوا إلي الإستجارة بک، علما بأن أزمة الامور بيدک و مصادرها من قضائک» (خطبه 237، ص349) (به توسل به تو پناه ميبرند و ميدانند که سر رشته همه امور به دست تو و منشأ همه کارها به فرمان توست). معناي اين نوع درخواست از خدا و پناه بردن به او، همان نيل به آن درجه از کمال است که آدمي به عيان ببيند که کفايت خدا او را بس است و او را از هرکس و هرچيز ديگر بينياز ميکند. آنان که به کمال معرفت رسيدهاند نيز از خدا درخواستهاي مادي دارند، منتها خواستههايشان و عبادتهايشان و دعاهايشان محدود به اين موارد نيست، و اصولاً مبناي آنان در طرح خواستههاشان با مبناي ديگران تفاوت دارد. مبناي آنان در خواستن حاجتها همان مبناي علي(ع) است «استعينه فاقة إلي کفايته» (خطبه2، ص46) (من از او ياري ميجويم در حاليکه سخت به کفايت او نيازمندم). و نيز لايفتقر من کفاه» (خطبه2، ص46) (کسي را که خداوند کفايت کند، فقير و بيچيز نميشود). حضرت که دعاها را همان عبادت شمرد، و عبادت مردم را نيز به سه دسته تقسيم فرمود، و افضل آنها را عبادت احرار دانست که فقط از روي عشق و محبت صورت ميگيرد؛ خود امر ميکند که بلاها را به وسيله دعا رفع کنيد. «و ادفعوا امواج البلاء بالدعاء» (حکمت 146، ص459) (امواج گرفتاريها و سختيهاي پي در پي را به وسيله دعا از خود دور کنيد)، همچنانکه حضرت نميخواهد عبادت و دعاي مردم کاسبکارانه و بردهوار باشد. پس حاصل کلام اينکه منافاتي بين اين دو گفتار وجود ندارد، مهم اين است که فقط از روي ترس و طمع خدا را عبادت و دعا نکنيم و چه زيبا و صريح اين معنا را در گفتاري ديگر آورده است که: «لاتکن ممن... إن اصابه بلاء دعا مضطرا و إن ناله رخاء اعرض مغترا» (حکمت 150، ص498) (و از آنان مباش که... اگر به او سختي و بلايي برسد از روي ناچاري دست به دعا بر دارد و اگر خوشي و راحتي به او روکند از روي غفلت و غرور از خداوند رو برگرداند.) نکته ديگري که در همين بحث بايد بدان پرداخت اين است که دعا آن گاه که فقط براي رفع نيازها و پناه يافتن در اضطرارها باشد حالت نوعي وسيله و ابزار دارد، ولي در جايي که عطش گرايش دروني انسان به خدا را فرو مينشاند از اين ابزار بودن فراتر ميآيد و گويي خود هدف ميشود. در تحليلهايي که بر نيايش شده است دو رکن و يا دو ريشه در آن از هم تفکيک شده است: يکي کمک خواهي، و ديگري نوعي گرايش فطري و روحي به وجود مطلق بينياز. به بياني ديگر: يکي نياز و ديگري عشق: «نيايش اصولا مانند گرايش روان آدمي به سوي جوهره غيرمادي جهان به نظر ميرسد و عموماً به صورت يک تضرع، يک فرياد رنج و يا تقاضاي کمک است، ولي گاهي به صورت کشف و شهود و تأمل درباره مبدأ و پايه جهان هستي در ميآيد. آن را ميتوان همچون عروج روان انساني، به آستانه خداوندي نيز دانست... در واقع نيايش معروف تلاش آدمي براي پيوستگي به وجودي نامرئي است که خلاق جهان هستي و روشنايي خرد و نيرو و جمال برترين و راهنما و منجي همگي است. و نيايش واقعي يکي حالت عرفاني است که در آن وجود آدمي مجذوب خداوند ميگردد» «نيايشها که چون تودههايي از ابر، از زمين به سوي آسمان بالا ميروند از يکديگر همانند شخصيت نيايشگران متفاوتند، ولي با همه فرقها، همگي بر دو پايه قرار دارند: «نياز و عشق» «نيايش از مرحله خواست فراتر ميرود، آدمي در برابر آفريننده جهان و زندگي، به فروتني سر فرود ميآورد، نشان ميدهد که او را دوست دارد به دادههايش سپاس ميگويد، خود را به او ميسپارد تسليم اراده او ميکند، در اين حال، دعا شکل مکاشفه به خود ميگيرد...». البته، نيازهايي که در دعاها مطرح ميشود نيز بر حسب ميزان رشد و آگاهي نيايشگر تفاوت دارد، و اين نيازها اگر در ساير اديان مسائل مادي شخصي است، در دعاهاي اسلامي رنگ نيازها و تقاضاهاي معنوي براي برخورداري از صفات و محاسن اخلاقي و دوري از زشتيها و نيز طرح مسائل و مشکلات اجتماعي به خود ميگيرد که اين امر شايد از مختصات فرهنگ نيايش اسلام باشد. به تعبير شهيد مطهري «در اسلام عبادت به صورت يک سلسله تعليمات جدا از زندگي که صرفا به دنياي ديگر تعلق داشته باشد وجود ندارد. عبادات اسلامي با فلسفههاي زندگي توأم است و در متن زندگي واقع است»، و لذا دعاهاي اسلامي نيز در متن زندگي انسانها واقع شده و با تمامي شؤون زندگي آنها عجين و همراه است. دعا وقتي براساس عشق باشد حالتي بس شورانگيز مييابد که مرتبه و مرحلهاش از فقر و نيازمندي بسيار رفيعتر و ارجمندتر ميشود. اين حالت عجيب و زيبا که علي(ع) از کاملترين درجه آن برخوردار بود شايد همان حالتي باشد که جلوههايي از آن به چشم ضراربن حمزة الضبائي آمد و او براي معاويه نقل کرد که: «... لقد رأيته في بعض مواقفه و قد ارخي الليل سدو له و هو قائم في محرابه قابض علي لحيته يتململ تململ السليم و يبکي بکاء الحزين و يقول...» (حکمت 77، ص485) (من او را در حالي ديدم که شب پرده تاريک خود را افکنده بود، و او در محراب خودش ايستاده، محاسن خود را به دست گرفته و چون مارگزيده به خود ميپيچيد و چون ماتم رسيدهاي ميگريست، و ميگفت...). حضرت در همين خبري که توسط ضراربن حمزة نقل شده ميفرمايد: آه من قلة الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد» (آه از کمي توشه و درازي راه و دوري سفر و سختي ورودگاه (قبر و قيامت). اين کدامين توشه است که کمي آن علي(ع) را به اضطراب انداخته، و کدامين راه است که طولاني بودن آن علي(ع) را نگران کرده است، اين بيقراري و بيتابي را که و چه در دل علي(ع) انداخته است که بيقرارش کرده است، بيقرار مانند مار گزيدهاي که به خاکستر داغ افتاده باشد. آيا اين بيقراري، تجلي بيروني همان دغدغه دروني او نيست؟ تجلي عشق جانگداز او نيست؟ عشقي که در مقام قرب او را ميسوزاند، بعدي که در مقام وصل حس ميکند: براستي اين کدام سفر است که راهش براي علي(ع) دور است. آيا اين سفر به سوي خدا رفتن است، او که همسفر رسولالله(ص) است، پس اين کدام سفر است؟ سير الي الله را که فرزندش علي بن الحسين(ع) به ما آموخت و براي راهرو آن سفر دوري نيست: «ان الرحل إليک قريب المسافة و انک لاتحجب عن خلقک الا ان تحجبهم الاعمال دونک» (همانا راه کسي که به سوي تو کوچ نمايد نزديک است و تو از آفريدگانت پوشيده و در پرده نيستي مگر اعمال آنها پردهاي باشد سير الي الله براي سالکش دو گام بيش نيست.)
دو خطوه بيش نبود راه سالک
يکي از هاء هويت در گذشتن
دوم صحراي هستي در نوشتن
اگرچه دارد او چندين ممالک
دوم صحراي هستي در نوشتن
دوم صحراي هستي در نوشتن
. کليني، محمد بن يعقوب، اصول کافي، ترجمه سيدهاشم رسولي محلاتي، انتشارات علميه اسلامي، تهران، ج4، ص212 . فيض کاشاني، محسن، المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء، دفتر انتشارات اسلامي، قم، «کتاب الاذکار و الدعوات»، ج2، ص341 . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، المکتبة الاسلامية، تهران، 1387هـ.ق، ج93، ص300 . طباطبائي، سيد محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، دفتر انتشارات اسلامي، قم، ج2، ص31 .کارل، الکسيس، نيايش و گلچيني از يادداشتهاي روزانه، ترجمه پرويز دبيري، 1354ش، ص4 .همان، صص 6 - 7 .همان، صص 6 - 7 .شريعتي، علي، مجموعه آثار، حسينيه ارشاد، تهران، ج8، ص9 .مطهري، مرتضي، سيري در نهجالبلاغه، انتشارات صدرا، 1354ش، ص82 . شريعتي، علي، مجموعه آثار، حسينيه ارشاد، تهران، ج8، ص9 و صص48 - 49و 66 - 67 . کاوشي در نهجالبلاغه، بنياد نهجالبلاغه، تهران، صص63 - 64 . مطهري، مرتضي، فطرت، انجمن اسلامي دانشجويان دانشکده عمران (مدرسه عالي ساختمان)، تهران، 1362ش، صص42-52 .صافي، لطف الله، فروغ ولايت در دعا ندبه، مؤسسة الامام المهدي، قم 1360ش، صص11 - 12 .براي آشنايي، ر.ک: سيري در نهجالبلاغه، ص91؛ جعفري، محمدتقي، ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، ج12، صص 175 - 176 .بحارالانوار، ج93، ص341.