نقد و بررسي شبهات سكولاريسم
عباس نيكزاد (1) چكيده:
يكي از محورهاي اصلي شبيخون فرهنگي دشمن، طرح شبهات در زمينه معارف و آموزههاي ديني ميباشد . از آنجا كه دين، مدعي پيريزي يك حكومتبر مبناي ارزشها و احكام ديني است، اين تهاجم در عرصه حكومت و سياست ديني شديدتر است . از اين رو، نويسنده در اين مقاله به نقد و بررسي شبهات سكولاريستي در عرصه دين، سياست و حكومت پرداخته است . طرح شبهات در زمينه معارف و آموزههاي ديني در سطح برخي از محافل فرهنگي به شكل گسترده و همهجانبه، يكي از مهمترين اهداف تهاجم فرهنگي دشمن به شمار ميرود . يكي از محورهاي اصلي اين تهاجم، عرصه حكومت و سياست ديني است . شدت اين تهاجم در اين عرصه نسبتبه بسياري از عرصههاي ديگر بيشتر ميباشد . دليل اصلي اين تهاجم سنگين، اين است كه دين، مدعي پيريزي يك سياست و حكومتبر مبناي باورها، ارزشها و احكام ديني است . دشمن به خوبي ميداند كه با تشكيل چنين حكومت و سياستي، جايي براي مطامع و منافع او باقي نميماند . از اين گذشته، ضديت نظام ديني را با منافع استكباري و مفاسد طاغوتي، بعد از تشكيل حكومت ديني در ايران در مقام عينيت و واقعيت تجربه كرده است . دليل اصلي مخالفت پيوسته دشمنان داخلي و خارجي، با نظام مقدس جمهوري اسلامي همين است . ما در اينجا به نقد و بررسي پارهاي از شبهات سكولاريستي كه در اين عرصه (دين، سياست و حكومت) مطرح شده است ميپردازيم . شبهه اول
«جهتگيري ديني، معطوف به سعادت اخروي است . دين فقط مزاحمتهاي دنيا را نسبتبه سعادت اخروي برطرف ميكند . اگر ما آخرتي نداشتيم، دين براي ما نبود . امور دنيا به خود مردم وا نهاده شده است .» (2) اگر منظور اين است كه در نگاه دين، اصالتبا حيات اخروي است و دين نه قائل به اصالتحيات دنيوي در برابر حيات اخروي و نه قائل به هر دو است، مطلب قابل قبولي است . اما هرگز لازمه اين سخن اين نيست كه دين به دنياي مردم و به حكومت و سياست دنيوي نپرداخته است . آيا ميان اعتقاد به اصالتحيات اخروي و پرداختن به سياست و حكومت دنيوي تضاد و تنافي وجود دارد؟ آيا ميان تامين سعادت اخروي و تامين سعادت دنيوي ناسازگاري وجود دارد؟ آيا اگر دين، براي سعادت و نيكبختي دنيوي مردم راه و رسمي نشان دهد، با ديدگاه اصالتحيات اخروي خود به مبارزه و معارضه پرداخته است؟ آيا تامين مصالح اجتماعي دنيوي مردم مانند عدالت، امنيت، آزادي، استقلال، نظم، انضباط اجتماعي، توسعه علم، دانش، بهداشت، ريشه كني فقر، فساد، ظلم، تبعيض و نيز به رسميتشناختن حكومت نيكان و صالحان و نامشروع دانستن حكومت ظالمان، مسرفان و مفسدان و . . . با تامين سعادت و خوشبختي اخروي تزاحم و تقابل دارد؟ ! اين كه «دين فقط مزاحمتهاي دنيا را نسبتبه سعادت اخروي برطرف ميكند .» ، سخني استبيمدرك و نامستند . آيا دين در ارتباط با دنيا، تنها پيامش اين است كه نبايد به دنيا چنان نگريست كه در تزاحم با سعادت اخروي قرار گيرد؟ آيا تنها آموزه دين در ارتباط با دنيا ايناست كه يك مؤمن ديني بايد خود را از وابستگي دنيا چنان برهاند كه منافع دنيوي، تصادمي با منافع اخروي نداشته باشد؟ به نظر ما اين گونه داوريها (يا به تعبير بهتر پيشداوريها)، منشاي جز خواستهها و سليقهها و استحسانهاي شخصي ندارد . بهتر اين است كه به جاي اينگونه استحسانهاي شخصي و تئوريپردازي ذهني و نظري، مستقيما به متون و منابع ديني از جمله سيره پيشوايان دين مراجعه نماييم . براي اين كه بدانيم دين در عرصهاي از عرصهها وارد شده يا نه، معقولتر و منطقيتر اين است كه ببينيم در متون ديني در آن عرصه و موضوع سخني گفته شده استيا نه، آيا پيشوايان ديني در آن عرصه وارد شدهاند يا نه؟ حال با ملاحظه اين معيار، آيا كسي ميتواند بخش مهم و قابل توجهي از متون ديني كه مربوط به مسائل و مباحث دنيوي است را انكار كند؟ آيا كسي ميتواند برقراري قسط، عدل، امنيت و تشكيل حكومت صالحان و طرد حكومت طاغوتيان و مستكبران كه بر حسب آيات و روايات از اهداف اصلي دين الهي و آسماني است را انكار كند؟ آيا كسي ميتواند طرد ظلم، تبعيض، كفر، نفاق و فساد و توسعه عدل، حق، صلح، امنيت و دانش كه جزء آرمانهاي اصلي حكومت جهاني امام زمان، مهدي موعودعليه السلام ميباشند را انكار كند؟ آيات و رواياتي كه در اين زمينه قابل استدلال و استناد ميباشد به قدري زياد است كه ما را از پرداختن به آنها بينياز ميسازد . اين كه ايشان ميگويد: «اگر آخرتي نداشتيم، دين براي ما نبود، امور دنيا به خود مردم وا نهاده شده است .» ، بايد گفت: اولا: بر اين مدعا دليلي اقامه نشده است . به چه دليل اگر آخرتي نبود، خداوند دين و پيام و پيامبري براي مردم نميفرستاد؟ مگر راهنمايي و هدايت مردم در ارتباط با دنياي مردم و دادن آموزهها و پيامهايي جهت تامين مصالح دنيوي مردم بر خلاف شان خدايي است؟ آيا حكمت و رحمت و فياضيت الهي ايجاب نميكند كه با فرستادن راهنماياني و با دادن دستورالعملهايي، بشر را در رسيدن به سعادت دنيوي ياري كند؟ مگر قرآن كريم به صراحت نميگويد: «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط . . .» ; يعني: ما به راستي و به حتم و يقين پيامبران خود را با معجزات و ادله روشن فرستاديم و به آنها كتاب و ميزان داديم تا مردم به قسط و عدالت قيام نمايند . مگر تعليم، تربيت، آموختن حكمت و تشويق به فراگيري علم و دانش، رعايتبهداشت و نظم، رعايتحقوق مردم، آموزش آداب معاشرت، قوانين حقوقي، قضايي، كيفري و مقررات مربوط به معاملات و ارث و . . . كه در دين فراوان از آنها سخن گفته شده است، مربوط به دنياي مردم نيست؟ ثانيا: به فرض كه بپذيريم در صورت نبود آخرت، دين و نبوتي در كار نبود، باز معنايش اين نيست كه با فرض حيات اخروي، دين و پيامبراني كه فرستاده ميشوند، نبايد به دنياي مردم و تامين مصالح دنيوي مردم اهتمام نشان ندهند . به تعبير رساي پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله «دنيا مزرعه آخرت است .» و به تعبير زيباي حضرت عليعليه السلام در نهج البلاغه: دنيا خانه راستي استبراي كسي كه آن را راستگو انگاشت و خانه تندرستي استبراي آنكس كه آنرا شناخت و باور داشت و خانه بي نيازي استبراي كسيكه از آن توشه اندوخت و خانه پند استبراي آن كه از آن پند آموخت . مسجد محبان خدا و نمازگاه فرشتگان او و فرودگاه وحي خدا و تجارتخانه دوستان اوست . در آن، آمرزش خدا را به دست ميآورند و در آنجا بهشت را سود بردند . . . (3) بنابراين در نگاه دين، حيات دنيوي از اهميتبسيار بالايي برخوردار است . قهرا دين كامل آناست كه از تامين مصالح دنيوي و تنظيم معيشت اجتماعي و سامان دادن به نظام معاش مردم كه نقش بسيار تعيين كنندهاي در تامين سعادت اخروي مردم دارد، غافل نباشد . شبهه دوم
«حكومتي كردن دين بدون رسميتبخشيدن به يك تفسير معين از متون ديني و ممنوع ساختن تفسيرهاي ديگر ممكن نيست . اين محدود سازي، بستن باب تفكر ديني و سد باب اجتهاد است .» (4) در پاسخ به اين شبهه بايد گفت: اولا: آيا همه متون ديني و همه آموزههاي آن، قرائتبردار و اجتهادپذير است؟ آيا نميتوان در متون ديني به مسلمات و واضحاتي دستيافت كه بتوان آن را به صورت قطعي به دين نسبت داد؟ آيا همه متون ديني از نوع متشابهات و مجملات است؟ به نظر ما لازمه سخن مزبور، انكار محكمات، نصوص، ظواهر، ناديده گرفتن ضروريات و قطعيات ديني است . به عقيده ما، مسلمات و قطعياتي كه در دين وجود دارد يا به تعبير ديگر بخش محكمات كتاب و سنت، براي پي ريزي اصل حكومت و سياست ديني كافي است . براي هر مبتدي منصفي روشن است كه فقها در طول تاريخ، در عين داشتن اختلاف نظر در پارهاي از مسائل فرعي جزئي، در بسياري از موارد اتفاق نظر داشتهاند . اين سخن كه همه دين جزء متشابهات است و مرز دين را از غير دين، متشابهات تشكيل ميدهد (5) و يا اين كه همه متون ديني قرائتبردار است; يعني ظرفيت قرائتهاي متعدد را دارد و همه قرائتها به يك اندازه رسميت دارند، جزء بدعتهايي است كه در سالهاي اخير از جانب برخي از ناآگاهان و يا مغرضان مطرح شده است . بدعتي كه د رنظر آگاهان و عالمان ديني از وزن و قيمتي برخوردار نيست . خداوند در سوره آل عمران، آيه هفتم، به صراحت آيات قرآني را به دو بخش محكمات و متشابهات تقسيم ميكند و بخش محكمات را امالكتاب مينامد و به دنبال اين تقسيمبندي ميفرمايد: «فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاويله . . .» ; يعني: اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند تا فتنهانگيزي كنند (و مردم را گمراه سازند) و تفسير (نادرستي) براي آن ميطلبند . ثانيا: اين كه «حكومتي كردن دين بدون رسميتبخشيدن به يك تفسير معين از متون ديني و ممنوع ساختن تفسيرهاي ديگر ممكن نيست و اين سد باب اجتهاد است .» ، سخني است ناروا و نامربوط; زيرا در حكومت ديني هر چند ممكن است تفسير خاصي در پارهاي از موارد در مقام اجرا به رسميتشناخته شود، اما اين امر به معناي ممنوع ساختن تفسيرهاي ديگر و سد باب اجتهاد نيست; چرا كه همه صاحب نظران و مجتهدان ديني ميتوانند ديدگاهها و اجتهادات فقهي خود را هرچند مخالف تفسير رسمي حاكم باشد مطرح كنند . حكومت اسلامي حق ندارد ديگران را از اجتهاد و كار كارشناسي علمي باز دارد . متاسفانه مستشكل محترم نتوانسته است ميان به رسميت نشناختن تفسيرها و ديدگاههاي ديگر در مقام اجرا و حكومت و ممنوع سازي تفسيرهاي ديگر و سد باب اجتهاد فرق بگذارد . حال آن كه فرق ميان اين دو امر، بسيار واضح است . مگر امروز كه حكومت ديني تشكيل شده است و به تفسير خاصي در مقام اجرا رسميت داده ميشود، باب اجتهاد در حوزههاي ديني مسدود شده است؟ ! به نظر ما نه تنها حكومت اسلامي در پي سد باب اجتهاد براي كارشناسان ديگر نيست، بلكه به خوبي ميتواند از آرا و ديدگاههاي كارشناسانه ديگران استفاده كند و به تصحيح و تنقيح ديدگاه رسمي در زمينههاي مختلف بپردازد . از اين گذشته، حكومت و دولت ديني ميتواند لجنههاي كارشناسي فقهي تشكيل دهد تا از مشاورههاي كارشناسي آنها استفاده كند . چنان كه مقام معظم رهبري حضرت آية الله خامنهاي (دام ظله)، مبتكرانه به اين كار اقدام نمودند . جا دارد در همين جا اشاره شود كه بر اساس قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، در ارتباط با مصوبات مجلس شوراي اسلامي، يك جمع شش نفره از فقهاي شوراي نگهبان از جهت مغايرت و يا عدم مغايرت آن با شرع به اظهار نظر ميپردازند . ثالثا: همانگونه كه در پارهاي از موارد در استنباط احكام فقهي، ميان صاحب نظران اختلاف نظر وجود دارد، در بسياري از موارد ميان علما و كارشناسان علمي در زمينههاي اقتصادي، سياسي، اجتماعي، هنري، نظامي و . . . اختلاف نظر وجود دارد . حكومت هم چارهاي ندارد جز اين كه در مقام اجرا تنها به يكي از اين نظرات كارشناسانه رسميتببخشد . اگر لازمه رسميتبخشيدن به يك نظر فقهي و ديني، سد باب اجتهاد و اظهار نظر از كارشناسان فقهي ديگر است، قهرا به رسميتشناختن يكي از ديدگاههاي علمي ديگر نيز سد باب كارشناسي از بقيه كارشناسان است . هر پاسخي كه ايشان در اين موارد مطرح ميكند، ما نيز در مورد دين مطرح ميكنيم . رابعا: هر چند دستيابي به حكم و ديدگاه شرع در پارهاي از موارد احتياج به استنباط و اجتهاد دارد و از اين جهت ممكن است ميان صاحب نظران اختلاف نظر پيدا شود و حكومت هم چارهاي ندارد جز اين كه به برخي از اين نظريات رسميتببخشد و بقيه را از گردونه رسميتخارج سازد، اما اين امر نميتواند بهانه شود كه ما چاره را در اين ببينيم كه بكلي از دين در امر حكومت و سياست روي گردان شويم و خود را فارغ از دغدغه ديني قرار دهيم و به حكومتسكولاريستي تن دهيم . مستشكل محترم پيشنهاد ميكند براي اين كه به قرائت و تفسيري خاص از دين در امر حكومت رسميت داده نشود، بايد بكلي دين را از عرصه حكومت و سياست كنار بگذاريم و فارغ از دغدغه ديني، به آنچه عرف و عقلاي عالم نظر ميدهند بسنده كنيم . به نظر ما اين پيشنهاد و اين ديدگاه به هيچ وجه با تقيد و تعهد ديني يك مسلمان مؤمن و متدين سازگاري ندارد . شبهه سوم
«اگر دين شكل و محتواي قانون به خود بگيرد و در مفهوم قانون خلاصه شود، ديگر پيام ديني نخواهد داشت .» (6) در پاسخ اين شبهه، ابتدا بايد مفهوم دو واژه «قانون» و «پيام ديني» توضيح داده شود . منظور از قانوني شدن يك چيز ايناست كه از جانب نهاد تصميم گيرنده حاكم، واجد دو ويژگي رسميت و الزاميتشود . بنابراين، قانون همان چيزي است كه به شكل رسمي و الزامي از جانب نهاد مزبور ابلاغ ميگردد و به اجرا در ميآيد . اما در مورد واژه «پيام ديني» براي ما چندان روشن نيست كه منظور مستشكل از آن چيست و چه معنايي را اراده كرده است . به احتمال زياد منظور او از پيام ديني، پيام هدايتي و تربيتي است . بنابراين شبهه مزبور را ميتوان اين گونه تفسير كرد كه اگر آموزههاي ديني به شكل قانون رسمي در آيد و از جانب نهاد حكومت الزامي شود، نقش تربيتي و هدايتي خود را از دستخواهد داد . پاسخ ما اين است كه: اولا: نفس قانوني شدن چيزي، منافاتي با نقش تربيتي و سازندگي آن ندارد . اگر مردم به روح و فلسفه قانون آشنا شوند و به آثار سازنده آن در جامعه پي ببرند، يقينا ميتواند نقش مفيد و سازندهاي براي مردم داشته باشد . آيا ميتوان در مورد همه قوانين اين گونه داوري كرد كه صرفا به دليل قانون بودن، فاقد نقش تربيتي و سازندگي ميباشند؟ از اين گذشته به هيچ وجه نميتوان تاثيرات مثبت و سازنده قوانين كه جنبه الهي و ديني دارند را انكار كرد . اعتقاد متدينين در مورد قوانين ديني اين است كه هر چند از جانب حكومت رسميت و الزاميت آن اعلام شده است، اما نهاد اصلي تصميم گيرنده، تدوين كننده و الزام كننده آن خدا و فرستادگان او ميباشند . قهرا با اعتقادي كه متدينان به قدوسيت ذات حق دارند، قداست و حرمتخاصي را براي قوانين او قائل خواهند بود و همين امر ميتواند اثر معنوي و تربيتي بالايي را براي متدينان به همراه آورد . ثانيا: آرمان و پيام دين، تنها در سازندگي معنوي و تربيت اخلاقي و روحي خلاصه نميشود . يكي از آرمانهاي اصلي و مهم دين، تامين مصالح اجتماعي مانند عدالت، امنيت، استقلال، نظم، احترام به حقوق متقابل مردم، علم و دانش، بهداشت، رعايت آداب معاشرت و نجات بشر از اسارتهاي فكري، اعتقادي و اجتماعي و . . . است . قرآن كريم در آيه بيست و پنجم سوره حديد به راحتبيان كرده است كه فلسفه ارسال رسل و انزال كتب، برقراري قسط و عدل در جامعه بوده است . يا در آيه 157 سوره اعراف به صراحتبرخي از فلسفههاي بعثت پيامبر اسلامصلي الله عليه وآله، واداشتن به خوبيها و بازداشتن از زشتيها، تحريم خبائث و تحليل طيبات، نجات مردم از سختيهاي زندگي، اسارتها و غل و زنجيرها معرفي شده استيا در آيه دوم سوره جمعه به صراحت تزكيه، تعليم كتاب و حكمت را فلسفه اصلي بعثت پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله دانسته است و يا بر اساس روايات فراوان از آرمانهاي اصلي امام زمانعليه السلام در حكومت واحد جهاني، برقراري عدالت، امنيت، نفي ظلم و تبعيض و خشونت و توسعه فكر، فرهنگ، عقل، اخلاق، تامين رفاه و آسايش در سطح جهان ميباشد . قانوني شدن آموزهها و احكام دين، نه تنها با اين گونه آرمانهاي دين منافاتي ندارد، بلكه عامل و اهرم مؤثري براي تامين آنهاست . عهد نامه حضرت عليعليه السلام به مالك اشتر درباره استانداري مصر، نمونه روشن قانوني شدن آموزههاي ديني است . قرآن كريم نيز به صراحت از قانوني و الزامي بودن احكام ديني سخن به ميان آورده است . مثلا در آيه 44 سوره مائده آمده است: «من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون» ; يعني: هر كس به آنچه كه خداوند نازل كرده استحكم نكند، كافر است .(و در جاي ديگر آمده است فاسق است و يا ظالم است) . يا ميفرمايد: «ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم» ; (7) يعني: هيچ مرد و زن مؤمني حق ندارد در جايي كه خدا و رسولش حكمي صادر كردند، خود را صاحباختيار بداند (و فكر كند چون كار مربوط به اوست، پس اختياردار هم خود اوست) . يا ميفرمايد: «ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» ; (8) يعني: هر آنچه كه پيامبرصلي الله عليه وآله شما را به آن فرمان ميدهد، امتثال كنيد و از آنچه كه شما را از آن نهي ميكند، بپرهيزيد . ثالثا: مگر پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله و حضرت عليعليه السلام به تشكيل دولت ديني و حكومت اسلامي اقدام نكردند؟ و مگر در عهد حكومتخود به پياده كردن و اجراي احكام و مقررات ديني اهتمام نشان ندادند؟ مگر خداوند در آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم» (9) ، اطاعتبي چون و چرا از دستورات خدا و پيامبر و اولي الامر را بر همگان واجب نكرده است؟ آيا همه اينها معنايي جز قانوني و الزامي بودن دستورات و احكام ديني دارد؟ شبهه چهارم
«حوزه دين فيالواقع حوزه وجدان انساني است، حوزه تحول دروني است . اما حوزه تدبير دنيا حوزهاي است كه عقل در آن توانايي كافي دارد . جايگاه دين در سياست و اقتصاد و مديريت نيست، باطن انسانهاست .» (10) اين كه حوزه دين تنها وجدان و درون انسان است، ادعايي استبي دليل و باطل . اثبات جدايي دين از سياست، اقتصاد و مديريت از راه اين كه دين تنها مربوط به وجدان و درون انسان است، نوعي مصادره به مطلوب (يعني استدلال به مدعا براي اثبات مدعا) است; زيرا مدعاي مستدل اين است كه دين مربوط به معنويت و اخلاق است نه سياست و مديريت و اقتصاد . حال براي اثبات اين مدعا ميگويد كه دين تنها مربوط به درون و وجدان انسان است نه چيز ديگر، اين استدلال چيزي جز مصادره نيست . از اين گذشته، چه كسي گفته استحوزه دين تنها وجدان و درون انسان است؟ اين ادعا ناشي از عدم آگاهي نسبتبه بديهيات و مسلمات ديني است . متاسفانه اين ادعا از جانب كسي مطرح شده كه سالها در حوزههاي علميه اشتغال به تحصيل داشته است و خود را در حوزه دين صاحب نظر ميداند! با يك نگاه اجمالي و گذرا به مجموعه آيات و روايات، روشن ميشود كه بسياري از آنها در ارتباط با دنياي مردم، سياست، اقتصاد، بهداشت، آداب مديريت، معاشرت، مسائل حقوقي، قضايي، جزايي و . . . است . آيا آيات زير مربوط به وجدان و درون انسان استيا مسائل اجتماعي و سياسي و . . . ؟ «السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما» ; (11) يعني: دست مرد و زن دزد را ببريد . «الزانية و الزاني فاجلدوا كل واحد منهما ماة جلدة . . .» ; (12) يعني: به هر يك از زن و مرد زناكار، صد تازيانه بزنيد و در اجراي دين خدا، هرگز رافت و ترحم نشان ندهيد اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد و بايد جمعي از مؤمنين در صحنه اجراي حد الهي حضور داشته باشند . «اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم . . .» ; (13) يعني: خود را در برابر دشمن با همه آنچه كه در توان داريد آماده و مهيا سازيد .(هميشه بايد در آمادگي كامل رزمي باشيد) و از اين راه در دل دشمنان خود و حتي آن دشمناني كه براي شما شناخته شده نيستند ترس و رعب ايجاد نماييد (تا هوس حمله و هجوم به شما را در سر خود نپرورانند). «يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود» ; (14) يعني: اي كساني كه ايمان آوردهايد، به پيمانها و قراردادهاي خود پايبند باشيد و وفا كنيد . «احل الله البيع و حرم الربوا» ; (15) يعني: خداوند خريد و فروش را حلال و ربا را حرام كرده است . از اين دست آيات در قرآن كريم و مشابه آن در روايات فراوان است . آيا حق نميدهيد كه با وجود اين همه آيات و روايات در زمينه مسائل سياسي، اجتماعي، اقتصادي، حقوقي و . . . ، ادعاي مزبور و ادعاهاي مشابه آن كه به معناي جدايي دين از سياست و اقتصاد و . . . است را ناشي از جهل و نا آگاهي نسبتبه بديهيات ديني و يا جحد و عناد ديني بدانيم؟ به عقيده ما در پاسخ به اين سؤال كه: «حوزه دين چيست؟» بايد از هر گونه پيشداوري و تفسير به راي بپرهيزيم . بهتر اين است كه قبل از هر چيز «دين» راتعريف كنيم تا حوزه دين خود به خود شناخته شود . به نظر ما بهترين تعريف براي دين به معناي خاص اين است: «ما جاء به النبي عن الله .» ; يعني: آنچه كه پيامبر از جانب خدا آورده است، دين ناميده ميشود . بنابراين حوزه دين همه آن چيزي است كه پيامبر از خداوند آ ورده است . حال بايد ديد كه دين (مشخصا دين اسلام) چه آموزهها و معارفي براي بشر آورده است؟ آيا اين آموزهها تنها در حوزه وجدان و درون انسان است، آنچنان كه مستشكل مزبور گفته استيا اين كه چنين اختصاص و انحصاري از آن فهميده نميشود؟ با توجه به آنچه كه پيشتر گذشت، نادرستي ادعاي مزبور روشن ميشود . مستشكل محترم گفته است: «حوزه تدبير دنيا حوزهاي است كه عقل در آن توانايي كافي دارد .» سخن ما ايناست كه اگر چنين است چرا در كتاب و سنتبه مسائل سياسي، اقتصادي، اجتماعي و . . . پرداخته شده است؟ مگر اين مسائل مربوط به حوزه دنياي مردم نيست؟ آيا سخن مزبور به معناي اين نيست كه طرح اين مباحث در متون ديني كار بيهوده و عبثبوده است؟ جا دارد در اينجا از يك مغالطه جلوگيري شود و آن اين كه منظور ما از اين سخن كه دين به حوزه دنياي بشر نيز پرداخته است، اين نيست كه بشر با داشتن كتاب و سنت، نيازي به عقل، دانش، تجربيات و دست آوردهاي علمي ندارد; زيرا خود دين، ما را به فراگيري علم، دانش، استفاده از تجربيات علمي و بهكارگيري عقل در مسائل دنيايي دعوت كرده و بلكه عقل را حجت وپيامبر باطني به حساب آورده است . به همين خاطر فقها، عقل را در كنار كتاب، سنت و اجماع، جزء منابع دين به حساب آوردهاند و به قاعده «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع» تن دادهاند . متكلمان اسلامي نيز گفتهاند: «الواجبات الشرعيه الطاف في الواجبات العقليه .» به تعبير برخي از بزرگان نبايد عقل را در برابر دين قرار دهيم و مسائل را به عقلي و ديني تقسيم بندي كنيم، بلكه با توجه به اين كه عقل يكي از منابع ديني ماست، بايد به جاي تقسيم مسائل به عقلي و ديني، مسائل ديني را به عقلي و نقلي تقسيم كنيم; يعني همان اندازه كه مسائل نقلي جزء دين به حساب ميآيد، مسائل عقلي نيز جزء خود دين به حساب ميآيد . شبهه پنجم
«قانون آن است كه در ايجاد و تاسيس آن، توافق عامه و رضايت عامه براي كسب مصلحت عامه مدخليت داشته باشد . بر اساس دين نميتوان قانون اجتماعي به وجود آورد . وقتي احكام دين در جامعه نافذ و قانونيت دارد كه مردم بر سر آن توافق كنند و الا نه . » (16) در پاسخ بايد گفت: اولا: از اين سخن ميتوان استفاده كرد كه مستشكل محترم به وجود پارهاي از احكام اجتماعي و سياسي در دين اعتراف دارد; يعني ورود دين در حوزه دنياي مردم را ميپذيرد . هر چند قانوني شدن آن را منوط به رضايت عامه دانسته است . اين اعتراف با ديدگاههاي ديگر ايشان در مورد سكولاريسم و فربهتر بودن دين از ايدئولوژي و اين كه فلسفه اصلي دين حيرت افكني است و دين پر از متشابهات است و از متشابهات نميتوان ايدئولوژي طلب كرد، سازگاري ندارد . (17) چنان كه اين اعتراف با آنچه كه در شبهه اول از او نقل كرديم كه گفته بود: «جهتگيري ديني معطوف به سعادت اخروي است . . . اگر ما آخرتي نداشتيم، دين براي ما نبود، امور دنيا به خود مردم وانهاده شده است .» سازگاري ندارد . ثانيا: متاسفانه براي تعريفي كه از قانون بيان كرده، هيچ دليل و مدركي ارائه نداده است . چه كسي گفته است كه: «قانون آن است كه در ايجاد و تاسيس آن، توافق عامه و رضايت عامه براي كسب مصلحت عامه مدخليت داشته باشد .» آيا مقرراتي كه در نظامهاي غير دمكراتيك وجود دارد، قانون ناميده نميشود؟ همانگونه كه در سابق گفتهايم، قانون همان دستورالعملي است كه از جانب نهاد تصميم گيرنده حاكم، رسميت و الزاميت پيدا ميكند . اعم از اين كه نهاد تصميم گيرنده حاكم با رضايت عامه روي كار آمده باشد يا نه . آنچه كه ايشان گفتهاند تنها در نظام دموكراسي ليبرال صادق است; يعني در چنين نظامي رضايت مردم در مشروعيتحاكمان و قوانيني كه از جانب آنها وضع ميگردد، منظور ميشود . اما اولا اين امر دليل نميشود كه در تعريف قانون، رضايت عامه را به نحو عام دخيل بدانيم . ثانيا در اين نظام نيز رضايت عامه شرط نشده است، بلكه آنچه به آن اكتفا ميشود، راي اكثريت است، البته آنهم نهاكثريت ملت و نه حتي اكثريت كساني كه قانونا حق راي دارند، بلكه راي اكثريت كساني كه به پاي صندوقهاي راي آمدهاند، كه ممكن است در مقايسه با كل ملت و بلكه كل كساني كه حق راي دارند، اقليت ناچيز 10 درصد بيشتر نباشد . جالبتر اين كه در انتخابات پارلماني كه رايگيري در سطح شهرها انجام ميگيرد، ممكن است كسي با آراي 10 درصد همه كساني كه حق راي در شهر را دارند وارد مجلس شود، اما در مقام قانون گذاري، براي كل ملت قانون وضع نمايد . آري! اين است دموكراسي مورد قبول ليبرال دموكراسي دنياي غرب! حال بايد پرسيد به چه دليل مصوبهاي كه به تصويب چنين مجلسي ميرسد، نام قانون به خود ميگيرد، اما احكام و مقررات الهي كه از مصدر وحي ناشي ميشوند، نميتوانند قانون قلمداد گردند؟ ! اگر حكومتي بر اساس دين تشكيل شود و احكام صريح خداوند را به عنوان مقررات لازمالاجرا ابلاغ نمايد، اين احكام شايسته نام قانون نيست؟ ! اگر منظور ايشان ايناست كه چون مشروعيت كارگزاران حكومت و واضعان قانون تنها از راه رضايت عامه و راي ملتحاصل ميشود، بنابراين حاكمان و واضعان قانون در نظام حكومت ديني مشروعيت ندارند و قهرا مصوبات و دستور العملهاي آنها نام قانون به خود نميگيرد و نافذ نخواهد بود، در پاسخ ميگوييم چه كسي گفته است كه مشروعيت جز از راه راي و رضايت عامه به دست نميآيد؟ در نگاه ما مشروعيتحكومت پيامبر اسلامصلي الله عليه وآله و حضرت عليعليه السلام و امامان معصومعليه السلام با نصب و نص الهي است . اعم از اين كه مردم رضايت داشته باشند يا نه . ديدگاه توحيدي اقتضا ميكند كه بر اساس اعتقاد به ربوبيت انحصاري خداوند در نظام تكوين و تشريع، مشروعيت جز از راه اذن و اراده الهي حاصل نميشود . حتي اگر همه مردم به اتفاق كسي يا كساني را برگزينند كه با اذن و تاييد الهي همراه نباشند و شرايط و ويژگيهاي مورد نظر دين را نداشته باشند، مشروعيتبراي آنها نخواهد بود . قرآن كريم ميفرمايد: «قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء» ; (18) يعني: بگو بار خدايا! مالك الملك و فرمانده تويي، به هر كس كه بخواهي (و شايسته ببيني) ملك را ميدهي و از هر كس كه خواستي سلب ميكني و به هر كس كه خواستي عزت ميبخشي و هر كس را كه خواستي ذليل ميكني . اين كه ميگويد: «وقتي احكام دين در جامعه نفوذ و قانونيت دارند كه مردم بر سر آن توافق كنند و الا نه» ، معنايش اين است كه احكام الهي و مقررات دين في حد نفسها نافذيت ندارند . نافذيت آنها منوط به رضايت مردم است . به تعبير ديگر، اراده و واستخدا نافذ نيست، ولي اراده و خواست مردم نافذ است . به ديگر سخن، مادامي كه مردم نخواهند و رضايت ندهند، خداوند نميتواند آنها را به كاري وادارد و به چيزي الزام نمايد . اگر چنين است، پس فايده اين همه احكام الهي و ايجابها و تحريمهاي خدا چيست؟ از اين گذشته، آيا اين عقيده با توحيد در ربوبيتخداوند چگونه سازگار است؟ با آيه «ان الحكم الا لله» (19) چگونه همخواني دارد؟ با آيه «ما لكم من دونه من ولي و لا يشرك من حكمه احدا» (20) چگونه جور درميآيد؟ با آيه «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم» (21) كه ولايت پيامبرصلي الله عليه وآله را بر مردم بيشتر از ولايتخودشان بر خودشان ميداند چگونه قابل جمع است؟ شبهه ششم
«تمام نظام حقوقي اسلام، جزء عرضيات اسلام است كه ميتوانستبه گونه ديگري باشد .» (22) تفكيك و تقسيم آموزههاي اسلام به ذاتيات و عرضيات، چيزي است كه اخيرا به وسيله برخي از نويسندگان در داخل مطرح شده است . اين تقسيم بندي، به تاسي و تاثير برخي از نويسندگان غربي است كه مباحثي مانند گوهر و صدف دين را مطرح كردهاند . در غرب به دليل اشتمال كتاب مقدس بر خرافات و اشتباهات فراوان و مطرح شدن بسياري از مسائل غلط به نام دين، برخي از نويسندگان در صدد چاره بر آمدهاند و گفتهاند كه همه آنچه در دين و كتاب مقدس آمده است، گوهر و حقيقت دين به حساب نميآيد . گوهر دين چيزي است وراي اين آموزهها و تعليمات . بنابراين نبايد ميان گوهر دين وصدف آن خلط كرد; زيرا عدم مقبوليتبرخي از اين آموزهها خدشهاي به گوهر دين وارد نميسازد . برخي از نويسندگان ما نيز تحت تاثير اين گونه مباحث، بحث ذاتيات و عرضيات دين را مطرح كردهاند . چنان كه از عبارت بالا بر ميآيد، عرضي دين آن است كه ميتوانست اصلا نباشد و يا به گونه ديگري باشد و به تعبير بهتر، بود و نبود آن خدشهاي بر دين وارد نميسازد . برخي از نويسندگان (23) بيشتر معارف و آموزههاي دين را جزء عرضيات دين به حساب ميآورند . ما در اينجا در پي نقد و بررسي تفصيلي همه آنچيزي كه به نام ذاتيات و عرضيات دين گفتهاند نيستيم . عجالتا آن چه در اينجا ميگوييم ايناست كه همه آموزههايي كه در دين آمده است، اعم از مسائل اعتقادي، عرفاني، اخلاقي، عبادي، سياسي و اجتماعي، جزء دين به حساب ميآيد و فقدان آن به معناي نقص و كاستي دين ميباشد . به تعبير ديگر، دين كامل و جامع، ديني است كه همه اين آموزهها را دارا باشد . اين سخن ما دقيقا در راستاي تعريفي است كه در سابق براي دين بيان نمودهايم . در پيش گفتهايم آنچه پيامبرصلي الله عليه وآله از جانب خدا آورده است (ما جاء به النبي)، دين ناميده ميشود . بنابراين از اينجهت چه فرقي است ميان مسائل اعتقادي، عبادي و اخلاقي و مسائل سياسي، اجتماعي و حقوقي؟ اين ادعا كه «تمام نظام حقوقي اسلام جزء عرضيات است و ميتواند به گونه ديگري باشد .» ، ادعايي استبي دليل و مدرك . در اسلام از حقوق والدين بر فرزند و بالعكس، از حقوق ملتبر دولت و بالعكس، از حقوق معلم بر متعلم و بالعكس، از حقوق همسايه بر همسايه و . . . بحثشده است . چنان كه از مسائل حقوقي مانند آزادي، استقلال، حق حيات، حق قصاص، حق انتخاب شغل و همسر، نوع زندگي، حق خيار، حق شفعه و . . . بحثشده است . همچنان كه درباره مسائل سياسي و اجتماعي از عدالت، امنيت، علم، بهداشت، حكومت صالحان، نفي حكومت طاغوت، ظلم و تبعيض و فقر و فساد بحثشده است و . . . آيا همه اين مسائل اسلامي جزء عرضيات اسلام است و بود و نبود آن خلل و خدشهاي بر دين وارد نميسازد؟ به چه دليل و بينهاي ميتوان اين مدعا را به اثبات رساند؟ ! حقيقت اين است كه اگر بخواهيم همه آنچه را كه آين گروه جزء عرضيات دين به حساب آوردهاند و بود و نبود آنها را براي دين مهم ندانستهاند، بپذيريم، مثل دين، مثل همان شير بي يال و دم و اشكمي خواهد بود كه مولوي درباره آن گفته است:
شير بي يال و دم و اشكم كه ديد
اين چنين شيري خدا هم نافريد
اين چنين شيري خدا هم نافريد
اين چنين شيري خدا هم نافريد
شبهه هفتم
«در خصوص احكام اجتماعي اسلام، ادعاي من اين است كه تغييرپذيرند ولو در قرآن از آنها ياد شده باشد، موضوعاتي از قبيل بريدن دست دزد، قضاوت زنان، ارث، و . . . موضوعا قابل تغييرند .» (24) ظاهر عبارت فوق اين است كه همه احكام اجتماعي اسلام، حتي آن احكامي كه به صراحت در قرآن كريم آمده است، در گذر زمان قابل تغييرند . در نتيجه، اسلام در حوزه مسائل اجتماعي، احكام ثابتي ندارد . به برخي از نقدهايي كه بر اين سخن وارد است اشاره ميكنيم: اولا: معيار و ملاك احكام فردي و احكام اجتماعي چيست؟ چه احكامي از اسلام، احكام فردي و چه احكامي، احكام اجتماعي به حساب ميآيند؟ تفكيك اين دو نوع احكام كار چندان سادهاي نيست . مثلا آيا احكام اخلاقي و آداب معاشرت اسلامي فردي ستيا اجتماعي؟ آيا عباديات اسلام مانند نماز، روزه، حج، خمس و زكات، فردي استيا اجتماعي؟ احكام فردي به حساب آوردن مسائل اخلاقي و آداب معاشرت - مانند دروغ نگفتن، غيبت نكردن، تهمت نزدن، رعايت امانت كردن، ظلم نكردن و عدم تجاوز به جان، مال و ناموس ديگران و نوع دوستي، خيرخواهي، ايثار، انفاق و دستگيري بيچارگان و يا سلام كردن، مصافحه نمودن، اكرام مهمان و - . . . امر معقول و پسنديدهاي نيست . چنانچه به صورت خالص احكام فردي به حساب آوردن عباديات اسلام مانند خمس، زكات، حج، نماز و روزه با عنايتبه جنبههاي فراوان اجتماعي و سياسي در آن، كار روا و منطقي نيست . استاد شهيد علامه مطهري، يكي از ويژگيهاي ايدئولوژي اسلامي را، اجتماعي بودن آن ميداند و ميفرمايد: «مقررات اسلامي، ماهيت اجتماعي دارد، حتي در فرديترين مقررات از قبيل نماز و روزه، چاشني اجتماعي در آنها زده شده است . مقررات اسلامي، ماهيت اجتماعي، سياسي، اقتصادي، حقوقي و جزايي اسلام، ناشي از اين خصلت است . همچنان كه مقرراتي از قبيل جهاد و امر به معروف و نهي از منكر، از مسؤوليت اجتماعي اسلامي ناشي ميشود .» (25) به نظر ما تغييرپذير دانستن احكام اجتماعي اسلام، با عنايتبه وسعت دامنه اين احكام، در واقع نوعي كنار نهادن دين اسلام، اما به شكل آبرومندانه است . مثل اسلام با حذف احكام اجتماعي آن، مثل شير بي يال و دم و اشكم خواهد بود . ثانيا: به چه دليل احكام اجتماعي اسلام قابل تغييرند؟ مگر احكام اجتماعي اسلام جزء احكام ديني و الهي و وحياني به حساب نميآيند؟ از جهت ديني و وحياني بودن، چه فرقي است ميان احكام اجتماعي و احكام فردي اسلام؟ مگر سخن معصومان درباره حلال و حرام اسلام كه فرمودند: «حلال محمدصلي الله عليه وآله حلال الي يوم القيامه و حرامه حرام الي يوم القيامه .» ، شامل احكام حلال و حرام اجتماعي اسلام نميشود؟ مگر آياتي مانند: «من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون» (26) ، «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون» (27) ، «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون» (28) ، «ان الحكم الا لله» (29) ، «ماكان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا، ان يكون لهم الخيرة من امرهم» (30) و امثال آن تنها ناظر به احكام عبادي و فردي است و شامل احكام اجتماعي اسلام نميشود؟ با اين كه لحن، آهنگ و سياق اين آيات نشان ميدهد كه بيشتر ناظر به مسائل و احكام اجتماعي است . جالب اين كه در برخي از آيات مربوط به احكام و مسائل اجتماعي، تعبيراتي آمده است كه به گونهاي بر جاودانگي و تغييرناپذيري آن احكام دلالت دارد . مثلا در آيه قصاص آمده است: «لكم في القصاص حياة يا اولي الالباب لعلكم تتقون» ; (31) يعني: اي صاحبان عقل، قصاص براي شما مايه حيات استبراي اين كه اهل تقوي شويد . يا در جاي ديگر در مورد قصاص آمده است: «يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص . . .» ; (32) يعني: اي كساني كه ايمان آوردهايد، براي شما قصاص به صورت حتمي مقرر شده است . جالب ايناست تعبيري كه در اينجا به كار رفته، عين همان تعبيري كه در مورد وجوب روزه كه يك عمل عبادي است ميباشد . قرآن درباره روزه ميفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام . . .» ; (33) يعني: اي كساني كه ايمان آوردهايد، روزه براي شما به صورت حتمي مقرر شده است . خطاب به صاحبان عقل كه قصاص مايه حيات است و يا خطاب به مؤمنان كه قصاص امر مكتوب و قطعي است، با تغييرپذيري و موقتي بودن آن سازگاري ندارد . قرآن به صراحت از مقرر شدن قصاص، حتي در كتب آسماني پيشين و شرايع قبلي سخن به ميان آورده است . (34) آيا همين نشان نميدهد كه حكم قصاص در گذر زمان تغييرپذير نيست؟ در سوره نور كه احكام اجتماعي فراواني مانند حد زاني، لعان، حرمت افترا و نسبت فحشا به ديگران و عدم جواز ورود به منزل ديگران بدون اذن آنها و حكم حجاب و پوشش اسلامي و مساله ازدواج مطرح شده، در آغاز آن آمده است: «سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فيها آيات بينات لعلكم تذكرون» ; (35) يعني: اين سوره، سورهاي است كه ما آن را نازل كرديم و عمل به آنچه كه در آن است را فرض و واجب نموديم و در آن، آيات روشن و آشكاري را نازل نموديم شايد متذكر شويد و پند گيريد . و در آيه مربوط به حد زناكار ميفرمايد: «و لا تاخذكم بهما رافة في دين الله ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر وليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين» (36) يعني: در اجراي دين خدا (حد زناكار)، دچار رافت و ترحم نشويد، اگر واقعا به خدا و روز جزا ايمان داريد و لزوما بايد در صحنه اجراي اين حد جمعي از مؤمنين حضور داشته باشند . جالب اين است كه حد زناكار را دين خدا دانسته و دچار رافت و ترحم و تسامح و تساهل نشدن در اجراي آن را لازمه ايمان به خدا و قيامت معرفي كرده است . آيا اين گونه تعبيرات صريح و مؤكد درباره احكام اجتماعي اين سوره، با تغيير پذيري و ناديدهگيري آنها سازگاري دارد؟ ! درباره حرمت ربا كه يكي ديگر از احكام اجتماعي اسلام است، تعبيرات قرآن كريم به اندازهاي قاطع و صريح ميباشد كه به هيچوجه با تغييرپذيري و ناديدهگرفتن آن سازگار نيست . «احل الله البيع و حرم الربوا» ; (37) يعني: خداوند بيع را حلال و ربا را حرام كرده است . «اتقوا الله و ذروا ما بقي من الربا ان كنتم مؤمنين فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلكم رؤوس اموالكم لا تظلمون و لا تظلمون» (38) يعني: از خدا بترسيد و از ربا صرف نظر كنيد اگر واقعا اهل ايمانيد و اگر چنين نكنيد، خود را براي جنگ با خدا و رسولش آماده كنيد و اگر توبه كنيد، سرمايه شما مال شما خواهد بود (نه زيادتر از سرمايه كه به نام ربا ميگيريد). نه ستم ميشويد و نه ستم ميكنيد . درباره احكام ارث كه يكي ديگر از احكام اجتماعي اسلام است، قرآن كريم بعد از ذكر مواردي از احكام ارث ميفرمايد: «وصية من الله و الله عليم حكيم . تلك حدود الله و من يطع الله و رسوله يدخله . . . و من يعص الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها و له عذاب اليم» (39) يعني: سفارش خداست و خداوند دانا و آگاه به مصالح شماست . قوانين ارث، حدود و مرزهاي الهي هستند . هر كس از خدا و رسول او اطاعت كند، خداوند او را در باغهاي بهشتي كه همواره آب از زير درختان آن جاري است وارد ميسازد و جاودانه در آن ميماند و اين پيروزي بزرگي است و كسي كه خدا و رسولش را نافرماني كند و از حدود الهي تجاوز نمايد، خداوند او را در آتشي وارد ميكند كه جاودانه در آن خواهد ماند و براي او عذاب خوار كنندهاي خواهد بود . آيا انصافا اين گونه تعبيرات رسا و قاطع با تغييرپذيري احكام ارث سازگاري دارد؟ درباره بسياري از احكام اجتماعي ديگر در آيات و روايات تعبيراتي مشابه آنچه كه در ربا گذشت وجود دارد كه به خاطر پرهيز از طولاني شدن از ذكر آنها خودداري ميشود. 1) مدرس حوزه و عضو هيات علمي دانشگاه علوم پزشكي بابل، محقق و نويسنده . 2) عبدالكريم سروش، هفته نامه جامعه مدني، 22/11/79، شماره 20، ص 6 . 3) نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 131 . 4) محمد مجتهد شبستري، هفته نامه آبان، 3/2/79، شماره 122، ص 4 . 5) ر . ك: عبد الكريم سروش، فربهتر از ايدئولوژي . 6) محمد مجتهد شبستري، هفته نامه جامعه مدني، 20/12/79، شماره 24، ص7 . 7) احزاب/36 . 8) حشر/7 . 9) نساء/59 . 10) محسن كديور، روزنامه بنيان، 28/12/80، ص9 . 11) مائده/38 . 12) نور/2 . 13) انفال/60 . 14) مائده/1 . 15) بقره/275 . 16) عبدالكريم سروش، ماهنامه جهان انديشه، آبان 79، شماره 2، صص22 - 20 . 17) ر . ك: عبد الكريم سروش، معنا و مبناي سكولاريسم، مجله كيان، شماره 26، و كتاب فربهتر از ايدئولوژي . 18) آل عمران/26 . 19) يوسف/40 . 20) كهف/26 . 21) احزاب/6 . 22) اكبر گنجي، ماهنامه آفتاب، آبان 1380، شماره 9، ص 27 . 23) عبدالكريم سروش، ذاتيات و عرضيات دين، كيان . 24) حسن يوسفي اشكوري، ماهنامه فكر نو، 15/5/79، شماره7، ص20 . 25) شهيد مرتضي مطهري، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ اول، سال 1369، ج2، ص 242 . 26) مائده/44 . 27) مائده/45 . 28) مائده/47 . 29) يوسف/40 . 30) احزاب/36 . 31) بقره/179 . 32) بقره/178 . 33) بقره/183 . 34) مائده/45 . 35) نور/1 . 36) نور2 . 37) بقره/275 . 38) بقره/279 - 278 . 39) نساء/14 - 11 .