تاثير فرهنگ عاشورا و نمودهاى عينى آن در انديشه و نهضت امام خمينى (ره )
سيد احمد علم الهدى از جـمله واژه هاى متداول در افواه و السنه مردم كلمه ((فرهنگ )) است كه در مواردگوناگون و در محاورات روزمره استعمال مى شود و برداشت همگان در مـورد ايـن واژه , قـداسـت مـفـهـومـى آن اسـت . دانـشـمـندان مردم شناس و فرهنگ شناس غرب درباره اين لغت , تحقيقات وسيع و دامنه دارى انجام داده اند: حدود دويست و پنجاه تعريف ياد مى كند. ((كروبر)) ژژخسردژزحب هـرسكويتس بـه سـيـصـد تـعـريـف اشـاره مـى كـند و گاه نيز رقم چهارصد را براى تعريف فرهنگ مى بينيم . (483) در بـين تمام تعاريف دانشمندان مردم شناس از اين لغت , تعريف ((گى روشه )) نـسـبـتـاتـعريف جامعى به نظر مى آيد. او فرهنگ را عبارت از ((مجموعه به هم پـيـوسـتـه اى ازانـحاى انديشه اجتماعى و اعمال بيش و كم صريح كه به وسيله اكثريت افراد گرفته ومنتشر شده است و براى اينكه اين افراد يك گروه معين و مشخصى را تشكيل دهند, اين مجموعه به هم پيوسته به نحوى كه در عين حال عميق و عادى است به كار برده مى شود)) (484) .در لـغـتـنـامـه دهـخـدا و فرهنگ معين ضمن آنكه اين لغت را مرادف با ريشه ) و ((ادور)) ( حزس حب ) (485) دانسته اند, براى (ذرخژچح س حب ,چح س حب ((ادوكا)) آن چهار معنى قايل شده اند: 1) دانـش , عـلـم , مـعـرفـت , 2) ادبـيـات , 3) مـجـمـوعـه آداب و رسوم , و 4) مجموعه علوم و معارف و هنرهاى يك قوم وقـتـى مـى خـواهـيـم مـحـورى يـگـانـه براى اين چهار معنى پيدا كنيم , بايد بگوييم ,فرهنگ هر قوم و مكتب عبارت از مجموعه ارزشهاى آن است .ارزشهاى مـردم تـشـكـيل دهنده فرهنگ آن مردم است , كما اينكه ضدارزشها در نظر هر . ژزحدح خث ملتى ضدفرهنگ به حساب مى آيد. شاهد بر اين مطلب نظريه ريكرت جامعه شناس معروف است . وى فرهنگ را شامل همه امور و اشيائى مى دانست ب كه مرتبط با ارزشهاى انسانى هستند. و لـذا هـنـگـامـيـكه دشمن به منظور نفوذ در يك ملت تهاجم فرهنگى خود را آغـازمى كند, سعى در تحول ارزشهاى آن ملت دارد و فضايلى را كه در نظر آنها داراى ارزش است , به صورت ضدارزش در ميان آنها رواج مى دهد. نـقـطـه مـقـابـل ايـن تـهـاجـم كـه دقيقا انقلاب فرهنگى و در حقيقت همان انقلاب ارزشهاست , دانستنيها و شناختهاى انسان هنگامى فرهنگ وى به حساب مـى آيد كه اين دانستن و شناخت , ازرش باشد نه ضدارزش . مسلما اگر شخصى بـدانـد چـگـونـه مـى شود به جان و مال و ناموس انسان ديگرى تجاوز كرد, اين دانـسـتن را ((فرهنگ )) اونمى گويند, مگر اينكه در زندگى اجتماعى جامعه , تـجاوز ارزش به حساب آيد. در آن صورت , سلسله خصيصه ها و خصلتها در ميان قـوم و مـلت به صورت آداب و رسوم دايمى درمى آيد و در نظر آنها داراى ارزش اسـت . (486) بـر ايـن اسـاس , سـزاوار اسـت در مقام تحقيق پيرامون فرهنگ عاشورا, درصدد بررسى ارزشها و ضدارزشهايى برآييم كه انقلاب امام حسين (ع ) در كربلا براى امت اسلام , بلكه براى عموم آزادگان بشريت ايجاد كرد. انقلاب ارزشها
بـيـنـش آن دسـتـه از مـلـل و اقـوام پـيـشـين كه تحت تاثير افكار مادى قرار مى گرفتند,نسبت به ارزشهاى انسانى دچار انحراف مى شد و انقلابهايى كه انبيا در بـيـن آن اقـوام بـه وجود مى آوردند, در حقيقت انقلاب ارزشها بود. به عبارت ديگر, بينش آن مردم را نسبت به ارزشهاى انسانى دگرگون مى ساختند. قـرآن در مـورد ديـدگاه قوم نوح - كه در ضلالت كفر به سر مى بردند - نسبت به ارزشهاى انسانى مى فرمايد: ((قالوا انؤمن لك واتبعك الارذلون )) (487) قوم نوح به نوح گفتند: آيا ما به تو ايـمـان بـيـاوريـم در حـالـى كـه پـيروان تو بينوايان تهيدست و از طبقه پايين اجتماع اند؟مـعـيـار ارزش انـسان از نظر قوم نوح ثروت و قدرت مادى بود. نوح پيغمبر(ع ) ازديـدگـاه آنـهـا فاق ارزش به حساب مى آمد و انسانهاى ارزشمند (ثروتمند و قدرتمند)از او پيروى نمى كردند. بـا انـدكـى تـامل در جريان قوم موسى (ع ) اين مطلب روشن مى شود كه در هر ملتى تازمانى كه انقلاب ارزشها دقيقا تحقق نيابد, انقلاب سازنده و صلاحگر در آن مردم ثمره اى نخواهد داد. مـوسـى (ع ) بـا انـقـلاب برضد فرعون و فرعونيان قدرت ملحدانه و مستكبرانه فرعونى را در لجنزار رودخانه نيل دفن كرد و بنى اسرائيل را به استقلال سياسى و اقـتـصـادى رسانيد. اما هنوز تربيت آسمانى موسى (ع ) در بنى اسرائيل آنچنان توسعه نيافته بودكه ارزشها را در بين آنان دگرگون كند. لذا زمانى كه موسى بـراى اخذ الواح و تورات به كوه طور رفت , با تاخير ده روزه موسى (ع ), از زمانى كـه نـسـبـت به بازگشت خود به بنى اسرائيل وعده فرموده بود, بنى اسرائيل از مـرحله توحيد به پرتگاه شرك سقوطكردند و گوساله پرست شدند. خداوند اين جريان را در قرآن اينچنين بيان مى كند: ((و اذا واعـدنـا مـوسـى اربـعـيـن لـيـلـة ثـم اتـخـذتم العجل من بعده و انتم ظالمون )) (488) هنگامى كه با موسى (ع ) چهل شب قرار گذاشتيم , بعد از او گوساله را معبود خودقرار داديد و شما ستمكار بوديد. ((فـرجـع مـوسـى الى قومه غضبان اسفا قال يا قوم الم يعدكم ربكم وعدا حسنا افـطـال عليكم العهد ام اردتم ان يحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدى , قالوا مااخلفنا موعدك , بملكنا ولكنا حملنا اوزارا من زينة القوم فقذفناها فكذلك الـقـى الـسـامـرى فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا الهكم و اله موسى فـنسى , افلايرون الا يرجع اليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا و لقد قال لهم هـارون من قبل ياقوم انما فتنتم به و ان ربكم الرحمن فاتبعونى و اطيعوا امرى , قـالـوا لـن نـبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى , قال يا هارون ما منعك اذ رايتهم ضلوا, الا تتبعن افعصيت امرى , قال يابن ام لا تاخذ بلحيتى و لا براسى انى خـشـيـت ان تـقول فرقت بين بنى اسرائيل و لم ترقب قولى )) (489) - موسى خـشـمـگنانه و در حالى كه متاسف بود به سوى قوم خود بازگشت و فرمود: اى قـوم كـشـيـد, يـا شما تصميم گرفتيد كه خشم پروردگارتان بر شما فرود آيد كه از پـيـمان او تخلف نموديد؟ بنى اسرائيل جواب دادند: پيمان شكنى با تو به دست ما نـبـود.مـا مـورد تـحميل قرار گرفتيم كه زينت آلات قوم را روى هم افكنديم . سـامـرى بـراى آنـهـا گوساله اى را كه مجسمه بود و از اوصدايى خارج مى شد درسـت كـرد, و بـنـى اسـرائيل گفتند: اين خداى شما و خداى موسى است كه فـرامـوش كـرده اسـت . هـارون بـه قوم گفت : شما با اين عمل مورد فتنه قرار گـرفـتـيـد و پـروردگـار شما خداوند رحمان است . پس مرا پيروى كنيد و از فـرمـان مـن اطـاعـت نماييد. گفتند ما دست بردار نيستيم تا موسى به سوى ما بـرگـردد. مـوسـى به هارون گفت : چرا تو هنگامى كه قوم را به ضلالت ديدى اقـدامـى نـكردى ؟ آيا پيرومن نبودى يا فرمان مرا معصيت كردى ؟ هارون پاسخ داد: پسر مادر (برادر) به من بگوئى بين بنى اسرائيل تفرقه افكندى و سفارش مرا رعايت نكردى . در ايـن داستان اين نكته دقيقا مشخص است , آنچه كه موجب شد بنى اسرائيل - بـاوجـود سالها مقاومت در برابر جنايات و مظالم فرعونى و عدم تسليم در برابر كفر او- با يك تزوير سامرى , گوساله طلايى را به جاى خدا بپرستند, بينش آنها نـسبت به ((ارزش )) بود. آنها ارزش انسانى را در ((پول )) مى ديدند و خميرمايه ارزش انـسانى راطلا مى پنداشتند. اين انحراف بينش نسبت به ((ارزش )) آنها را تا آنجا جلو برد كه طلارا خدا انگاشتند. رمـز مـوفـقـيـت پـيـغمبر اسلام (ص ) نسبت به ساير انبيا توفيق آن حضرت در ((انقلاب ارزشها)) بود. ارزش در جاهليت پيش از اسلام
ارزش در جـامعه جاهليت قبل از اسلام برحسب جهان بينى مادى مردم , در پول وقـدرت و لـذت بـود. اصولا برحسب بينش خاصى كه نسبت به ارزش داشتند, تفسيرآنها نسبت به اخلاق و معبود مبتنى بر اين ديدگاه بود. قبيله ((بنى حنيفه )) مقدارى خرماى تازه را به شكل مجسمه اى مى ساختند و آن رابه عنوان الهه و معبود مى پرستيدند. مدتها گذشت و اين بت كه ديگر خشكيده وذرات آن بـهـم چـسـبـيـده بـود, هـمـچـنان مورد پرستش و نيايش و عرض حاجات پرستندگان بود, تا بالاخره قحطسالى پديد آمد. ستايشگران بت , ابتدا تا تـوانستند ازطرق ديگر سد جوع كردند, اما وقتى ديگر چيزى باقى نماند, خداى خـرمايى راميان خود تقسيم نمودند و در وقت خوردن هسته هاى خرماهاى اين خـدا رابـه عـنوان تيمن و تبرك بلعيدند طـعـنـى بـزرگ و نـنگى ابدى براى آنها جلوه دادند و اين شعر را در طعن آنان سرودند.اكلت حنيفة ربها عام التعجم و المجاعة لم يحذروا من ربهم سوء العواقب والتباعة (490) - بـنـى حنيفه خداى خود را در سال قحطى خوردند و از پروردگارشان نسبت به پيگرد سوء اين عمل نهراسيدند. وقـتى ملاك ارزش در يك اجتماع شكم و لذت بشود, غذاى آنها هم معبودشان قـرارمـى گـيـرد و مـكـارم و فضايل اخلاقى را بر همين مبنا تفسير مى كردند. انحراف درديدگاه ارزشيابى موجب انحراف در ديد واقعيتها و حقايق مى شود. عـربـهـا در جـاهـلـيـت غـيـرت و ثـروت و شـجـاعت را بسيار مى ستودند, اما حقيقت غيرت و شجاعت مورد ستايش آنان همان درندگى و بى باكى در جهت تـامـيـن شـكـم و قـدرت و حمايت هم قبيلگى خود بود. آن هم , تا جايى كه اين حـمـايت , شكم ومنافع مادى آنها را در خطر نيندازد. آنان در مقام جانبدارى از هـم پيمان يا هم قبيله نيز- كه در تحكيم قدرتشان نقش داشت - حقى را رعايت نمى كردند, چنانكه شاعرشان مى گويد: لا يسئلون اخاهم حين يندبهم فى النائبات على ما قال برهانا - از بـرادرانـشـان بـه هـنـگـامـى كـه از آنـهـا در پـيـش آمدها و حوادث كمك مى خواستند,نسبت به آنچه ادعا مى كردند دليل و برهانى نمى طلبيدند.((قطامى )) در اشعار خود در توصيف غارتگرى و درندگى اعراب كه از آن تعبير به شجاعت مى كند مى گويد: فمن تكن الحضارة اعجبته فاى رجال بادية ترانا و من ربط الجحاش فان فينا قنا سلبا و افراسا حسانا و كن اذا اغرن على قبيل فاعوزهن نهب حيث كانا اغرن من الضباب على حلال و ضبة انه من حان حانا و احيانا على بكر اخينا اذا ما لم نجد الا اخانا (491) - كـسـى كـه شـهـرنـشـيـنى او را به شگفت آرد و خرسند سازد, ما بيابانيها را چگونه مى بيند.- هـركس خران و اشتران را به خانه ببندد, بداند كه ما داراى نيزه هاى غارتگرى واسبهاى تندرو و سوارى هستيم . - ايـن اسـبها و وسايل غارتگرى وقتى براى غارت بر قبيله اى يورش كنند - اگر به غنيمتى نرسيدند از كار باز نايستند. - بـه هـمـسـايـگـان و قـبايل نزديك ديگر هجوم برند, هركس اجلش به سر آمد كشته خواهد شد. - گـاهـى نـيز بر برادران خود - قبيله ((بكر)) - مى تازيم , و اين وقتى است كه موردى براى غارت غير از برادر پيدا نكنيم . هـمـچـنـانـكـه در مـصراع آخر ملاحظه مى فرماييد, زمانى كه در جهت تامين مـنـافـع اقتصادى از دريدن بيگانگان به جايى نرسند, به دريدن برادران مشغول مـى شـوند.اين عواطف هم تحت تاثير ديدگاه انحرافى آنها نسبت به ((ارزش )) قـرار مـى گـيـرد وعـجيب است كه وقتى بينش انسان نسبت به مسئله ارزش مـنحرف شد و ارزش را درپول و زور و لذت ديد, اين انحراف ديدگاه مبدا تمام مـفـاسد و جنايات مى شود واجتماعى با اين ديدگاه به صورت يك جمع درنده درمى آيد كه نه تنها اصول انسانيت و فضيلت , بلكه حتى ارتباطات عاطفى هم از ميان آنها رخت برمى بندد,كه جريان دختركشى اعراب نمونه اى از آن است .وضـعـيت مردم زمان پيغمبر اسلام (ص ) هنگام بعثت , از لحاظ ديدگاه ارزشى گوياى اين حقيقت است كه عظمت انقلاب اسلامى پيامبر اكرم (ص ) در اين بود كه درارزشهاى جامعه آن عصر, دگرگونى ايجاد كرد. انقلاب ارزشها به وسيله پيغمبر(ص )
نـكـتـه قـابل توجه در آثار تربيتى رسول اللّه (ص ) نسبت به پيروانش , ايجاد روح ايـثـاردر آنـهـاسـت . در قـرآن كـريم شاخص ترين افراد امت اسلام تحت عنوان ((ابرار)) باخصوصيت ايثار معرفى مى شوند. ((و يـؤثـرون عـلى انفسهم ولو كان بهم خصاصة )) (492) - ديگران را بر خود مقدم مى دارند در امرى كه به خود آنها اختصاص دارد. نـمـونـه بـارز ايـن خـصوصيت را مى توانيم در يكى از رخدادهاى تاريخى صدر اسلام مشاهده كنيم : در جـنگ تبوك در حالى كه تعدادى از سربازان مجروح در آستانه شهادت روى زمـيـن افـتـاده بودند, يكى از سربازان كه لحظه هاى آخر خود را مى گذراند از سقاى لشگرتقاضاى آب كرد.سقاى سپاه ظرف آب را به لبهاى خشكيده مجروح رساند, اما تااو خواست بنوشد صداى ناله اى از پشت سر شنيد كه تشنه ام . مجروح تـشـنـه , ظـرف آب را پـس زد و با صداى بى حال خود گفت : دوست من از من تشنه تر است , آب رابه او بده . هشام مى گويد: ظرف آب را به سرباز دوم رساندم , او همچنان آب را به سومى حواله داد. اين ظرف آب تا هفت نفر گشت . نفر هفتم فرياد زد, اولى رادرياب كه از تشنگى مرد. هشام سقاى لشكر مى گويد تا پيش او رسـيـدم جـان داده بود, و پس از آن بر سر هريك از آن هفت نفر آمدم , همه آنان بـه جـاى آب گـواراشـربت شهادت نوشيده بودند. به اين ترتيب هفت نفر جان سـپـردند و حاضر نشدنددر آشاميدن آب بر برادر مجروح خود پيشى بگيرند. ما فـرامـوش نـكنيم اين نمونه دراجتماعى ظاهر شد كه در چند سال پيش از آن , اگـر عربى به برادر خود برمى خوردكه مشغول خوردن سوسمار زنده صحرايى بود و باقيمانده سوسمار را از او مطالبه مى كرد, امتناع مى كرد و گاهى به خاطر نـصـف يـك سـوسـمار, انسانى را با شمشير ازميان دونيم مى كرد.كار شگرف و شـگفت انگيزى كه رسول اللّه (ص ) انجام داد,انقلاب ديدگاهها نسبت به ارزش انـسـانـى بود, ديدگاه ارزشى آن عرب جاهلى غارتگر و آدمكش در پول و زور و ثروت بود. رسـول خـدا(ص ) در مـقـام پـيـاده كردن انقلاب الهى خويش , پول و قدرت را ازمـوقـعـيـت ارزشى ساقط كرد و ايمان و تقوا را كه مظهر ارتباط با خدا و خلق براساس مسئوليت سازندگى بود, جايگزين آن ساخت و ثروتمند و قدرتمند را از مقام ارزشمندى خلع فرمود. خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد: ((واصـبـر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عـيـنـاك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتبع هـواه و كـان امـره فرطا)) (493) - اى پيغمبر در همراه بودن با كسانى كه در صبح و شام پروردگار خودرا مى خوانند و تنها جهت خدا را اراده مى كنند شكيبا باش و چشمانت را از آنهابرنگردان .به خاطر آراستگى در زندگى دنيا و خواهش از كـسـانـى كـه ما دلشان را از يادخودمان غافل نموده ايم و از هواى نفس خود پيروى كرده اند و افراط در لذت وشهوت نموده اند اطاعت مكن . در شـان نـزول اين آيه روايت شده است : برخى از افراد تازه مسلمان هنوز كاملا ايمان نياورده بودند و غرور مكنت و قدرت آنها مانع از اين بود كه با دل و جان به پيغمبربگروند. رسول خدا(ص ) مامور شد با آنها مماشات كند شايد جذب شوند. ايـنـهـا درامـت اسـلام ((مـؤلـفة قلوبهم )) لقب گرفتند, و اصلى در ماموريت پـيـغمبر(ص ) به عنوان ((تاليف قلوب )) پيش آمد. رسول خدا(ص ) جهت اجراى اين ماموريت آنها را احضارفرمود و از آنان خواست بيشتر با او محشور باشند. آنها اظهار داشتند: ((يا رسول اللّه در صـدر مـجلس انتخاب كنى و اين پابرهنه هاى ژنده پوش را كه ريخت و لباس مـشـمـئزكننده اى دارند از اطراف خود دوركنى , ما به تو نزديك خواهيم شد و هـمـنشين تو خواهيم بود و معارف آسمانى را ازتو فرا خواهيم گرفت . آنچه كه مـانـع حـضـور مـا در مـحضر توست وجود اين بينوايان تهيدست در پيرامون تو است )). پـيـروان تـهـيـدسـت و مـسـتـمند پيامبر(ص ) با شنيدن اين كلمات به گمان ايـنـكـه وجـودشان در اطراف رسول اكرم (ص ) مزاحم است , از رسول خدا(ص ) فـاصـلـه گـرفتند. در اين هنگام آيه ((تاليف قلوب )) نازل شد. پس از نزول آيه پـيـغـمبر(ص )نگاهى به اطراف افكند, ياران خود را نديد. با كمال بى اعتنايى به ثـروتمندان مستكبر از جا حركت كرد و در پى اصحاب مستضعف خويش بود كه آنـهـا را درانـتـهـاى مـسجد مشاهده كرد كه گرد هم حلقه زده بودند. رسول اكـرم (ص ) مـتبسمانه در حلقه آنها وارد شد و فرمود: خدا را ستايش مى كنم كه مـرا نـمـيراند تا به من فرمان داد كه همواره در همنشينى مردانى از امتم باشم . پس اينك با شما زندگى مى كنم وبا شما مى ميرم . (494) ايـن روش رسـول خـدا(ص ) كـه بـعـدى از رسـالـت آن حـضـرت بـه حـساب مـى آيـد,واقـعـيـتـى را كه در جامعه قبلى به عنوان ((ارزش )) محسوب مى شد (قدرت , ثروت )ضدارزش قرار داد. رهـبـران مـعـصـوم اسـلام در تـمـام بـرنـامـه هـاى تـربـيـتى و آموزشى خود هـمـواره مـى كوشيدند ديدگاههاى پيروان خود را روى ارزشها و ضدارزشهاى اسلامى تنظيم كنند. امام چهارم (ع ) كه اصول آموزشى و تربيتى خود را در قالب دعا به پيروان خويش تعليم داده اند, در مناجات با خدا مى فرمايند: ((واعصمنى من ان اظن بذى عدم خساسة او اظن بصاحب ثروة فضلا)) (495) -خـدايـا مرا از اينكه نادارى را پستى بپندارم و براى صاحب ثروت , فضيلت قايل شوم حفظ فرما.دقـيـقـا در ايـن جـمـلـه دعـا نـفس دور بودن از تفكر مادى و نداشتن روحيه ثروت اندوزى به عنوان ارزش و داشتن ثروت نامشروع و داشتن روحيه سودجويى و تكاثربه عنوان ضدارزش معرفى شده است . انقلاب اسلامى پيغمبر(ص ) و ارتجاع
اسـاسـا در هـر نـهـضـت انـقـلابـى بايد چشم انتظار رجعت و ظهور مرتجعين وبـازگـشـت طـلـبـانى بود كه در كمين نشسته اند. به اين دليل در هر انقلاب حقيقى ,تحولى در نيروى اجتماعى يعنى انسانها روى مى دهد و هرگونه تغيير و دگـرگـونـى بـرتـحول خوى و اخلاق و عادات مردم مبتنى مى شود و نيروى اجتماعى تربيت شده و تحول پذيرفته به عنوان ضامن اجرا و ادامه دهنده نظامات اجـتماعى تلقى مى گردد.از طرفى تحول اعتقادى و اخلاقى امرى نسبى است , نه كامل و نهايى , آن هم به دوعلت : 1. نسبى بودن تكامل اعتقادى - اخلاقى هر فرد 2. نسبى بودن ميزان نيروى اجتماعى حاصل بـه عـبارت ديگر, در هر نهضت انقلابى اولا تحول اساسى اعتقادى - اخلاقى در فردبه كمال نمى رسد, و ثانيا همه افراد مشمول تحول نمى شوند. در نتيجه , هم بقاياى دوران كهن و آثار اعتقادى , روانى , اخلاقى و فكرى پيشين تا اندازه اى در فـردتـازه مـؤمن باقى مى ماند و هم برخى افراد به هيچوجه تحول نمى پذيرند و هـمـچـنان آثار اعتقادى - اخلاقى گذشته را در خويشتن نگه مى دارند. عناصر تـحـول نـاپـذيرفته ,و بقاياى عقايد و خوى و عادات قديم در افراد, عامل اصلى و عمده گرايش جامعه به عهد كهن و نظام پيشين است . ايـن ارتـجـاع در اصـطـلاح مـكـتبى اسلام ((ارتداد)) ناميده مى شود. امام باقر عليه السلام در خصوص بيان عمق ارتجاع انقلاب پيغمبر(ص ) مى فرمايد: ((آفت ارتجاع همه آحاد امت اسلام را پس از پيغمبر(ص ) فراگرفت , جز سه نفر ياهفت نفر)) (496) . آنـچـه پـس از پـيـغمبر(ص ) نمودار اين ارتجاع عميق بود, بازگشت ارزشهاى جـاهـلـيت بود. يعنى همين مردمى كه فضايل تا آنجا در آنان نفوذ داشت كه در آشـامـيدن آب درلحظه مرگ بر يكديگر سبقت نمى گرفتند, در زمانى كه بدن مـقـدس پيامبر اكرم (ص )هنوز روى زمين مانده و دفن نشده بود, در ((سقيفه بـنـى ساعده )) جمع شدند و شعار((منا امير و منكم وزير)) سر دادند و حكومت اسلامى را غنيمتى پنداشتند كه بايد دربين خود تقسيم كنند.مـسئلـه بازگشت ارزشها به جايى رسيد كه در حكومت عثمان درآمد عمومى درآمـدخـلـيـفـه و خـويـشـاونـدان و هـمدستانش پنداشته مى شد و تذكرها و اعتراضهاى خلق به هيچوجه , مورد توجه قرار نمى گرفت . ابـن ابـى الحديد در شرح اوضاع آن زمان مى نويسد: ((خمس غنايم ارمنستان را بـه مروان بن حكم بخشيد. فدك را نيز به تيول او داد, بعلاوه صد هزار درهم نقد ازخـزانـه بـه عـبداللّه بن خالدبن اسيد اموى كه از او تقاضاى بخشش كرده بود بـدون هيچگونه عذر شرعى چهارصد هزار درهم بخشيد. به حكم بن عاص - كه ازدشـمـنـان سـرسـخـت اسـلام و از تـبـعـيـديـهـاى پـيـامـبر بود - به خاطر خويشاوندى صدهزار درهم عطا كرد. بازارى بود در مدينه به نام بازار ((نهروز)) كـه پـيـغـمـبـر(ص )درآمـدش را وقف بينوايان كرده بود. عثمان آن را به تيول ((حارث بن حكم )) برادرمروان بن حكم داد. چراگاه خرمى بود در حومه مدينه كه پيغمبر(ص ) به چراى رمه مسلمانان اختصاص داده و عمومى ساخته بود و در زمان ابوبكر و عمر چنين بود.عثمان آن را از ملكيت عموم بيرون آورد و به چراى رمـه هـاى بنى اميه منحصر كرد.كليه غنايم آفريقا را از مصر گرفته تا طنجه به ملكيت مطلقه ((عبداللّه بن سرح ))درآورد و هيچكس را از آن بهره نداد. در يك روز از خـزانه دويست هزار درهم به ((ابوسفيان بن حرب )) بخشيد و صدهزار به مروان بن حكم اموى . و اين كار مورداعتراض ((زيدبن ارقم )) متصدى خزانه قرار گرفت ... اموال فراوانى از عراق به خزانه رسيد, همه را ميان بنى اميه پخش كرد. چون دخترش را به عقد حرث بن حكم درآورد, بالاى بخششهاى سابقش صدهزار درهـم ديـگـر داد و رمه اى را كه به عنوان ماليات از بعضى ولايات رسيده بود به دامادش بخشيد و آنگاه درآمد زكات قبيله ((قضاعه )) را كه به سيصدهزار درهم بـالـغ مـى شـد بـه او داد. روز عـروسـى دخترش ازخزانه دويست هزار درهم به دامـادش حـارث بـن حـكـم بخشيد. صبح فردا ((زيدبن ارقم )) خزانه دار كشور انـدوهـگين و اشكبار پيش او آمد و استعفايش را اعلام كرد.عثمان چون سبب را دانـسـت بـا تـعجب بناى ملامت را گذاشت كه ((از اينكه به خويشاوندم كمك كرده ام گريه مى كنى پسر ارقم )) كـار بـازگشت ارزشها به جايى رسيد كه وقتى عبدالرحمن بن عوف درگذشت ومـوجـودى طـلاى بازمانده او را جلو عثمان ريختند و عثمان پشت كوت طلا نـاپـديـدشـد, گـفت : خدا رحمت كند عبدالرحمن بن عوف را كه چقدر بركت داشت .شما در اين جريان , مسئله ارزش جاهليت در قبل از اسلام را در ميان امت اسلام ومـحـور آنـان يـعـنـى خليفه پيغمبر(ص ) مشاهده مى كنيد كه تجاوز به ثروت عمومى امت و تكاثر دارايى از حقوق مردم به نظر او ((ارزش )) محسوب مى شود. اسلامى كه ((ارزش )) را براى ((اصحاف صفه )) در برابر قلدران عرب به گونه اى بى نظير در تاريخ ,تثبيت كرده بود, كارش چندسال پس از رحلت پيامبر(ص ) به آنجا منتهى شد كه ((مسعودى )) مورخ بزرگ نمونه اى از اين ارتجاع ارزش را در زمان عثمان اينچنين ذكركرده است : ((در دوره عـثمان , صحابه مال و مزرع به چنگ آوردند, چنانكه عثمان به هنگام كـشـتـه شـدن مبلغ 150 هزار دينار و يك ميليون درهم نزد خزانه دارش ذخيره داشـت .بـهـاى مـزارعـش در ((وادى الـقـرى )) و ((حـنين )) و ساير مناطق به يـكصدهزار دينار مى رسيد.علاوه بر اينها بسيار رمه از شتر و اسب به ميراث نهاد. قيمت يك قلم از تركه ((زبير))پنجاه هزار دينار بود و هزار اسب و هزار كنيز هم بـه جا گذاشت . درآمد غله ((طلحه )) ازعراق روزانه به هزار دينار مى رسيد و از نـاحـيـه ((سـراة )) روزانه بيش از اين مقدار.((عبدالرحمن بن عوف )) اصطبلى داشـت بـا يـك هزار اسب , يك هزار شتر و ده هزارگوسفند. و يك چهارم ميراثش بـالغ بر هشتاد و چهارهزار دينار بود. ((زيدبن ثابت ))غير از اموال و املاك آنقدر زر و سـيـم بـه جـا نهاده بود كه با تبر قطعه قطعه مى كردند.((زبير)) در بصره , مـصر, كوفه و اسكندريه منازلى ساخته بود. ((طلحه )) در كوفه خانه اى ساخت , هـمـچنين خانه اى در مدينه از گچ و آجر و ساروج . ((سعدبن ابى وقاص )) را در ((عـقـيـق )) منزلى بود طبقه افراشته با فضايى گشاده كه برفرازش كنگره ها و ديـدگـاهـهـا تعبيه كرده بود. ((مقداد)) خانه اى در مدينه ساخته بود از درون وبـرون هـمـه گچساخته . و ((يعلى بن منبه )) پنجاه هزار دينار به ميراث نهاد و مزرعه اى وديگر چيزها به بهاى سيصدهزار درهم )) (497) . خـلاصـه ايـنـكـه واژگـونـى ارزشـهـا كـه تشكيل دهنده عنصر اصلى ارتجاع انـقـلاب اسـلامـى پـيـغـمبر(ص ) بود, سير صعودى خود را تا آنجا ادامه داد كه مرتجعين انديشمند, نابودسازى اساس مكتب را در سر پروراندند. نـاقـل جـريـان پـسر مغيرة بن شعبه است كه مى گويد: ((به هنگامى كه معاويه تـصـمـيـم گـرفت فرزندش يزيد را جانشين خود نمايد, پدرم حاكم كوفه بود. معاويه پدرم را ازكوفه براى انجام مشورتهاى مهم به شام احضار كرد. من به اتفاق پدرم به شام آمديم .معاويه نزديك كاخ خود براى ما منزلى تهيه ديده بود و پدرم هـر روز سـاعـتـهـاى زيادى را با معاويه خلوت مى كرد و به مشاوره و همفكرى مـشـغـول بـودند. يك روزپدرم زودتر از هميشه به خانه برگشت , در حالى كه سـخـت خشمگين بود. از او علت ناراحتى را پرسيدم , گفت : امروز من از معاويه چـيـزى ديـدم كـه نـزديـك اسـت مغزم متلاشى شود. بحث امروز من و معاويه درخـصوص فرزندان على (ع ) و وابستگان پيغمبر(ص ) بود. من به معاويه گفتم تو كه امروز به اهداف خود رسيدى و بر كشورمسلط هستى و حكومت را كاملا به چـنـگ آورده اى احتياج ندارى نسبت به فرزندان على (ع ) فشار و سختگيرى را هـمـچـنان ادامه بدهى . تا اين كلام را گفتم , معاويه برآشفت . گفت مغيره چه مـى گـويى ؟ خوب گوش بده اين چه صدايى است كه مى شنوى ؟ گوش دادم , معاويه )) صـداى مـؤذن بالاى مناره بلند بود: ((اشهد ان محمدا رسول اللّه (ص گفت : اين صدا پنجاه سال است بالاى مناره بلند است . تا اين صدا را پايين نكشم دست برنمى دارم )). نـكـته قابل توجه اين است كه اين ارتجاع را خود پيغمبر(ص ) پيش بينى فرموده ودقـيـقـا بـه مـسئله واژگونى ارزشها توجه داده بود. رسول خدا(ص ) فرمود: ((بـه زودى حـكامى بر شما مسلط خواهند شد كه عوايد عمومى و خرجى شما را در اختياردارند. با شما سخن (يا حديث پيامبر) مى گويند و دروغ مى گويند, و بـه كـار حـكومتى پرداخته اند و آن را بد انجام مى دهند. از شما خشنود نخواهند شد, مگر اينكه كارهاى زشتشان را تحسين كنيد و دروغهاشان را راست شماريد. در چنان وضعى ,شما بايد حقى را كه به گردنتان دارند, تا وقتى به آن خشنودند بـه ايشان بدهيد (يا تاوقتى از شما اجراى قانون الهى را خواستارند و به همين از شـمـا راضـى هـستند به آن عمل كنيد) اما در صورتى كه پا از حدود الهى فراتر نـهاده و بيش از عمل به قانون الهى از شما خواستار شدند (در برابرشان مقاومت كنيد) پس هركه بر سر اين هدف كشته شد او شهيد خواهد بود)) (498) .و غير از اين نبى مكرم (ص ) دستور داد: ((اذا رايتم معاوية على منبرى فاقتلوه )) -هرگاه معاويه را بر منبر من ديديد او را بكشيد. (499) امام حسين (ع ) افشاگر ارتجاع
حـركت ضدارتجاعى امام حسين (ع ) از يك افشاگرى آغاز شد. امام عليه السلام درنـامـه اى به معاويه پس از شهادت مظلومانه برادرش امام مجتبى (ع ) پرده از روى چهره كريه ارتجاع برداشت و فرمود: ((مـگـر تو قاتل حجربن عدى و رفقاى عابد ثابتقدمش نيستى ؟ قاتل مردانى كه ازپـيـدايـش رويـه هـاى بـدعت آميز ضداسلامى ناراحت و بى آرام بودند, دستور به تبعيت از رويه معروف اسلامى (يعنى سنت ) مى دادند و از رويه زشت و نارواى نـوپـيـدا (مـنـكـر) بـرحـذر مى داشتند.آنان را پس از دادن امانهاى مؤكد و به سـوگندمحكم شده , به طور ستمگرانه و تجاوزكارانه كشتى و با اين عمل نشان دادى كه دربرابر خدا گستاخى و پيمانش را (500) خوار مى دارى . مگر تو قاتل عمروبن حمق نيستى , همان مردى كه بسيارى عبادت پيشانيش را فرسوده بود؟ پـس از دادن امانهاى مؤكد و سپردن تعهداتى كه اگر به آهوان بيابان داده شود بـاور دارنـد و از فـرازكـوهـسـتان ره تسليم پويند, او را به قتل رساندى ؟ مگر تو نيستى كه ((زياد)) را در اين دوره كه نظامات اسلامى حكمفرماست به فرزندى زناكارى كه با مادرش آويخته بودشناختى و گفتى كه او پسر ابوسفيان است , در صـورتـى كـه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرموده است كه فرزند از آن بـسـتـر, و زنـاكـار را سـنـگ كيفر است .آنگاه او رابر مسلمانان مسلط كردى و فـرمانروايى بخشيدى , تا ايشان را بكشد و دست وپاشان را از چپ و راست ببرد و (501) وبدان كه خدا را ديوان محاسبه اى . پناه بر خدا اسـت كـه در آن هيچ از خرد و كلان اعمال فروگذاشته نمى شود. بدان كه خدا هـرگـز از ياد نخواهد برد كه تو مردم را به محض بدگمانى مى كشى و به اتهام مـحـض دسـتـگـيـر مـى سازى , و نوجوانى را ولايتعهدى بخشيده اى كه شراب مى خورد و سگ بازى مى كند...)) (502) . در ايـن نامه امام (ع ) به نكات ارتجاعى ارزش در حكومت معاويه اشاره مى كنند كـه عمده ترين آن جريان انتساب زياد به فرزند زناكار است كه اين كار جزء سنن وارزشهاى جاهليت قبل از اسلام بود. در خـطـبـه كـوتـاهـى كه آن حضرت - برحسب نقل سيدبن طاوس (ره ) - در مـنـزل ((ذى حـسـم )) بـيـان كـرده , صريحا ارتجاع ارزشها را يادآور مى شود و مى فرمايد: ((پـس از سپاس و ستايش پروردگار, كار ما به اينجا كشيده است كه مى بينيد. ومـلاحـظـه مى كنيد كه وضع زندگانى دنيا دگرگون و زشت و ناروا گشته اسـت . رويه وكردار معروف اسلامى روى از اين زندگانى برتافته , تا جايى كه به پـسـتـى و فرومايگى كشيده است . از عمرمان جز پاسى نمانده كه آن هم بايد در جـامـعـه كـنـونـى كـه بـه چراگاه تيغزار و خاشاكستانى مى ماند بگذرد. هان نـمـى بـينيد كه به حق (يعنى قانون اسلامى ) عمل نمى شود و رويه هاى نارواى ضداسلامى را نكوهيده نمى دانند و ازآن بازنمى دارند. در چنين شرايط و احوالى , هر ديندار دين باور بايد كه حقجويانه به ديدار رحمت پروردگارش اشتياق ورزد. بـنـابـرايـن , مـن مـرگ را خـوشـبختى مى دانم و بس و همزيستى با ستمكاران شرك پيشه را فرومايگى ستوه آور)) (503) . امـام (ع ) عـمق ارتجاع ارزشها را در طى نامه اى كه به سران قبايل بصره نوشت , دريـك جـمـلـه مـجـسم ساخت : ((به درستى كه سنت پيغمبر(ص ) (ارزشهاى اصـيل اسلامى ) مرده و بدعت (ارزشهاى نوظهور و برگشته از جاهليت و كفر) زنـده شـده اسـت . اگـر بـه سـخـن مـن گـوش فـراداديد, شما را به راه رشد هدايت مى كنم )) (504) . فرهنگ عاشورا در ارزشها
وجـود مـقـدس سيدالشهدا از ابتداى نهضت در هر گامى كه برمى داشت , تنها يك حركت مقطعى برحسب مقتضاى آن انقلاب اجرا نمى كرد, بلكه سعى داشت هرقدم و حركتى در اين انقلاب بنيانگذار يك اصل ارزشى باشد. اولين مسئله اى كه درآغاز قيام سيدالشهدا مطرح شد, نپذيرفتن يك ارزش ارتجاعى و مبارزه با چـيـزى بـودكـه در اسـلام بـه عـنـوان ((ضدارزش )) محسوب مى شد. پيغمبر اكـرم (ص ) از روز اول پـيدايش اسلام با اين خوى جاهلى كه تفاخر به پدران بود مـبـارزه فـرمـود: در جامعه جاهلى انتساب به يك نسب و جريان فاميلى ارزش مـحـسـوب مـى شـد كـه ايـن مـطلب از يك جريان ضدانسانى و به عبارت ديگر ((تبعيض نژادى )) سرچشمه گرفته بود.دراسلام اين ارزش به كلى از بين رفت . مـعـاويـه احـيـاگـر ارزش جـاهـلـى بود و كار را به جايى رساند كه ضدارزش بـه حـسـاب ارزش گذاشته شد, زيرا تنها ارزشى كه ولايتعهدى يزيد به آن تكيه داشـت , وابـسـتـگـى نـسـبى او بود. هنگامى كه به معاويه نسبت به اين حركت نابهنجار اعتراض و به اوگفته شد: اين حكومت امپراتورى كسرى و قيصر نيست كـه پـسران از پدران ارث ببرند, با كمال وقاحت پاسخ داد: پدران مردند و پسران ماندند و پسر من در نزد من محبوب تر از پسر ديگران است . (505) امـام حـسـين (ع ) در مقام مبارزه با اين ارزش مرتجعانه ضمن بيان فلسفه قيام والاى خود و علت آن فرمود: ((بـايـد فـاتـحـه اسـلام را خـوانـد, اگر امت اسلام به زمامدارى همچون يزيد مبتلاشود)). نـكـتـه قـابـل تـوجـه در كـلام امـام (ع ) ايـن اسـت كه مطلب را به صورت يك جريان فرهنگى و ازرش بنيانگذارى مى كند كه در رهبرى امت اسلام ويژگيهاى يـزيدضدارزش به حساب مى آيد. نمى فرمايد: ((اذ قد بليت الامة برعاية يزيد)) - امـت به زمامدارى يزيد مبتلا شود. بلكه مى فرمايد: ((اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد)) - امت به زمامدارى مثل يزيد مبتلا شود. يعنى براى هميشه در امت اسلام ايـن مـطـلـب بايدبه صورت يك اصل فرهنگى و اصل ارزشى باقى باشد كه هيچ زمامدارى نبايدويژگيهاى يزيد را داشته باشد. بـنـابـرايـن در حقيقت براى هميشه در جريان زندگانى سياسى امت اسلام در تـعـيـين ويا انتخاب زمامدار نسب و وابستگى فاميلى نه تنها ارزش نيست , بلكه اگر تنها بر آن تكيه شود ضدارزش هم به حساب مى آيد. ناسازگارى با طاغوت
يـكـى از اصـول ارزشـى كـه در قيام امام حسين (ع ) تثبيت شد, ناسازگارى با طـاغـوت بود. هنگامى كه به امام (ع ) پيشنهاد شد با يزيد بيعت كند, حضرت در پـاسـخ فرمود:((مثلى لا يبايع مثل يزيد)) - مثل من با مثل يزيد بيعت نمى كند. نـفـرمـود مـن بـا يـزيدبيعت نمى كنم . زيرا اگر اين جمله را مى فرمود, مسئله شـخـصـى مـى شد. امام (ع ) درمقام قيام عليه ارتجاع ارزشها مى خواهد ارزش و فـرهنگ اصيل را جايگزين ارزشهاى ارتجاعى كند, لذا كلا مى فرمايد اين مطلب بـايـد به صورت يك اصل ارزشى و فرهنگى در امت اسلام جريان داشته باشد كه هـيـچـگـاه يـك شخصيت بافضيلت و باتقوا تن به سلطه طاغوت نابكار در هيچ مرحله اى و در هيچ شرايطى ندهد.نهضت و قيام با هدف اصلاح
در نـظـام زنـدگى جاهلى جنگها و حركتهاى خونين به منظور تثبيت سلطه و گـسـتـرش تـجاوز و ظلم صورت مى گرفت . در اسلام جنگها به منظور اصلاح زندگى و كندن خارهاى سر راه هدايت و ارشاد انسانها اجرا مى شد. در جـريـان ارتـجـاع انقلاب اسلامى مطلب به صورت اول برگشت . ارزش يك حركت نظامى يا قيام خونين در اين بود كه غلبه و سلطه بيشتر و زورمندانه ترى را بـا خـودهـمـراه بـيـاورد. مـعـاويه وقتى در جنگ با امام حسن (ع ) به وسيله تـوطئه هاى خائنانه پيروز گشت و امام (ع ) مجبور به ترك جنگ شد, اولين روز كـه مـعـاويه و سپاهش واردكوفه شدند, معاويه بالاى منبر رفت و در سخنرانى خود تصريح كرد: ((من نيامدم كه با شما نماز بخوانم و روزه بگيرم و زكات بدهم .مـن آمـده ام تا بر شما حكومت كنم ))دقيقا نتيجه جنگ و حركت خونين همان تـوسـعـه طـلبى و افزون خواهى مادى ظالمانه و تثبيت سلطه است كه در نظام ارزشى جامعه جاهلى پيروزى به حساب مى آمد وارزشمند بود. امـام حـسين (ع ) در قيام خود عليه دستگاه بنى اميه , ارزش قيام و نهضت را در اصـلاح و هـدايـت مردم و دادرسى ستمديدگان معرفى مى كنند و مى فرمايند: ((خـدايـا تـومـى دانـى كه هدف از حركت ما سلطه طلبى و افزون خواهى مادى نـيـسـت , بـلـكـه مـقصود ما از اين حركت در سه اصل خلاصه مى شود.1. ارائه نشانه هاى دين تو وهدايت خلق2. پديدار ساختن اصلاح در شهرها و سرزمين تو 3. امنيت يابى ستمديدگان از بندگان تو. ايـن فـرمـايش مولا(ع ) دقيقا بار ارزشى حركت و قيام او را مشخص مى كند كه تـنـهـا ايـن قـيـام يـك سـتيزه جويى نيست , بلكه بنيانگذار يك اصول ارزشى و فرهنگى است . عاشورا احياگر ارزشهاى اصيل اسلامى
امـام حـسـين (ع ) بار ارزشى انقلاب خودش را در وصيتى كه به برادرش محمد حـنـفـيه فرموده است مشخص مى كند و مى فرمايد: ((من بيهوده و گزاف و با قصد افساد وستمگرى بپا نخاستم , بلكه به منظور طلب اصلاح در امت جدم قيام كـردم و اراده دارم امـر بـه مـعروف و نهى از منكر نمايم و سيره جدم و على بن ابيطالب را احياكنم )).در بـيـان ايـن سـه اصـل , مـحـور انقلاب عاشورا معرفى شده است : ((1. امر به مـعـروف :تـثـبـيـت ارزشـهاى مثبت انسانى2. نهى از منكر و ريشه كن ساختن ضـدارزشها3.به جريان انداختن سيره نبوى و سيره ولوى (اجراى فرهنگ اصيل محمدى (ص ) وعلوى (ع )).فرهنگى و ارزشى بودن ماهيت انقلاب عاشورا در اين دو بيان امام (ع )كاملا مشخص است . عزت و ذلت در فرهنگ عاشورا
از جـمـلـه مـسـائل ارزشـى و ضـدارزشى , موضوع عزت و ذلت است . عزت در همه مملكتها و اقوام و در همه فرهنگها ارزش و ذلت ضدارزش به حساب مى آيد. مـنـتـهـامفهوم و مصداق آن در فرهنگهاى مختلف متفاوت است . برخى عوامل مـادى جـاهلى ذلت را در نداشتن و نخوردن و لذت نبردن مى پندارند و عزت را در كاخهاى مجلل و زندگيهاى مرفه جويا مى شوند. فـرهـنگ عاشورا از ذلت و عزت چهره ديگرى نشان مى دهد. بر سر هدف ماندن ومـردانـه ايـسـتـادن و در راه آن جـان دادن عـزت اسـت يـعـنـى ارزش . از هـدف دسـت كـشـيدن و به خاطر ترس از مرگ , عقب نشينى كردن ولو زندگى مـادى مـرفه متجملانه داشتن ذلت است يعنى ضدارزش . اين نكته در اين بيان امـام (ع ) مشخص مى شود كه مى فرمايد: ((زنازاده فرزند زنازاده مرا مخير كرده بين مرگ و ذلت , دوراست از ما ذلت . خدا و پيامبر و دامنهاى پاك و مقدسى كه ما را پرورانده اند ذلت رابراى ما نمى پسندند)). در رويـارويـى بـا دشـمـن امر بر امام داير شد بين اينكه كشته شود و يا از هدف خـوددسـت بكشد و عقب نشينى كند و زنده بماند. شق دوم از ديدگاه فرهنگ امـام مـصداق ذلت است و در فرهنگ الهى و نبوى و خانوادگى آن حضرت اين ذلت ,ضدارزش است . ارزش محورى انقلاب عاشورا
در بـيـن ارزشـهـاى تثبيت شده در انقلاب عاشورا, بنيانگذارى يك نوع حركت انـقـلابـى بـا كـيفيت ويژه است كه اين نوع حركت در خارج از فرهنگ اهل بيت پـيغمبر(ص ) درجهان سابقه نداشت و تبيين آن نيازمند ذكر مقدمه اى است كه توجه خوانندگان محترم را به آن جلب مى كنم .از مـجـموعه غرايز و احساساتى كه در انسان وجود دارد, يكى از كششهاى ويژه بـشـرغريزه مظلوم دوستى است . انسان مظلوم را دوست دارد ولو اينكه خودش ظـالـم بـاشـد. جـريـان مـظـلـوم دوستى بشر تا آنجا عميق و ريشه دار است كه مظلوميت درجريانهاى مخاصمه اى و محاكمه اى يك بار ارزشى مثبت پيدا كرده اسـت , بـه طـورى كـه در مـخاصمه اى كه به دادگاه كشيده مى شود, هريك از طرفين مخاصمه سعى دارد خود را مظلوم تر جلوه دهد. وجـود مـقـدس سـيـدالـشـهدا عليه السلام با توجه به اين نكته كه اگر انقلاب بخواهدتحول فرهنگى در جامعه ايجاد كند, بايد در افكار و انديشه ها نفوذ نمايد و بـهترين راه نفوذ فكرى يك حركت , استخدام عواطف و احساسات در جهت آن حركت است , انقلاب خود را طورى برنامه ريزى كرد كه در چهره مظلوميت اين انـقلاب بتواند عواطف مظلوم پرستى افراد را جلب كند و مردم در طول تاريخ و زندگى اجتماعى به اين انقلاب دل بدهند.لـذا وقـتـى ((ابـاهـرم )) مى خواهند با هزار سوار در وسط راه به امام (ع ) ملحق شوند,امام (ع ) با توجه به ايده و هدف آنها از پذيرش ايشان خوددارى مى كند, در حـالـى كـه در ايـن حركت انقلابى , با علم به شهادت خود و اسارت اهل بيت (ع ) دخـتـر سـه ساله خود را همراه مى آورد و يا فرزند شيرخواره را در برابر نيزه ها و تيرها در ميدان جنگ سر دست بلند مى كند.نـكـته قابل توجه اين است كه اجراى اين برنامه ها در انقلاب , به طور كلى در تز امام حسين (ع ) خلاصه مى شود و آن اينكه فرمود: ((اگر دين محمد(ص ) استوار نـگـرددمـگـر به كشته شدن من , پس اى شمشيرها مرا فراگيريد)), مبين اين حـقـيقت است كه تمام ارزش انقلاب به اين است كه در سيماى ايثار و فداكارى اجـرا شـود, و آنگاه است كه انقلاب در كانون افكار و انديشه ها به صورت جريانى مقدس نفوذ مى كند واين هنگامى است كه مظلوميت در انقلاب به عنوان ابزارى كارساز به كار برده شود وحركت را به عواطف مردم گره بزند.نتيجه بحث در دو مطلب خلاصه مى شود: 1. عـاشـورا انـقـلابـى بـا بـار ارزشـى بـود و تـنـها يك مخاصمه و ستيزه جويى به حساب نمى آمد. 2. اگـرچـه ايـن انـقـلاب بـه دگـرگون سازى سياسى ظاهرا نينجاميد, ولى ارزشـهـاى ارتـجـاعـى را دگـرگـون سـاخـت و يـك سلسله اصول ارزشى را بنيانگذارى كرد. هـم اكـنـون بـه قـسـمت اخير بحث مى رسيم : و آن عبارت است از تاثيرپذيرى انقلاب اسلامى امام خمينى - قدس سره الشريف - از فرهنگ انقلاب عاشورا, و به تـعـبيرديگر نمود ارزشهاى تثبيت شده در عاشورا در چهره انقلاب اسلامى امام رضوان اللّه تعالى عليه : ((انقلاب اسلامى ايران انقلاب ارزشها بود)).انقلاب ارزشها در انقلاب اسلامى ايران
اولـيـن كـلام امـام - رضوان اللّه تعالى عليه - پس از سقوط نظام ستمشاهى كه باحركت مقتدرانه انقلاب مقدس اسلامى آغاز شد در جهت تثبيت مبانى انقلاب ودگرگون سازى ارزشهاى جامعه تحت ستم شاهنشاهى بود. در نـظام حاكميتهاى سلطنتى در طول تاريخ در اين كشور, ارزش در قدرت و ثـروت وتـجـمل و تشخصات مادى بود. حتى كار به جايى رسيد كه در بعضى از مـقـاطع زمانى براى علما و دانشمندان و شخصيتهاى فكرى هم اقتدار و ثروت ارزش به حساب مى آمد. امـام (ره ) پـس از پـيـروزى انـقـلاب طى بيانات زيبا و ظريف خود براى درهم كـوبـيـدن ارزشـهـاى طـاغـوتى فرمود: ((من شما طبقه گودنشينان را از آن كـاخ نـشـيـنـان بـالاتـرمـى دانـم , اگـر آنـها لايق اين باشند كه با شما مقايسه شوند)) (506) . رفاه طلبى در اقشار جامعه در كنار زرق و برقهاى زندگى طبقات مرفه و پول و ثروت در رژيم شاهنشاهى آنچنان عميق در بينش فكرى مردم چهره ارزش يافته بـود كـه مـشـكل مى شد آن را از فكر مردم بيرون آورد. امام (ره ) براى اينكه اين ديدگاه رااصلاح كند, پرده از واقعيت زندگى عناصر مرفه برداشت و فرمود: ((گـمان نكنيد كه كاخ نشينها بسيار مرفه هستند. آنها دلهايشان لبريز از تزلزل اسـت ,آنـهـا قلبهايشان آرام نيست , تزلزلى كه در بين كاخ نشينها هست در بين كـوخ نشينهانيست . آرامشى كه اين طبقه محروم دارند, آن طبقه اى كه به خيال خـودشـان در آن بـالا هـسـتـند ندارند. شما اگر توجه كنيد قدرتهاى بزرگ را بـبـيـنيد, مى بينيد كه آنقدراضطرابهايى كه در سران قدرتهاى بزرگ هست در شـمـا اشخاصى كه براى خدا عمل مى كنيد و از خدا مى خواهيد اجر در شما اين اضطراب نيست . اين يك نعمتى است كه خدا به شما داده و شايد ماها هم نتوانيم درست بفهميم نعمتهاى خفى الهى را)) (507) . انـدكـى تـامـل و دقـت در فـرمـايشات امام (ره ) كه در سالهاى اول انقلاب در مـوقـعيتهاى گوناگون و مناسبت هاى مختلف اظهار مى فرمودند, ما را متوجه ايـن حـقيقت مى كندكه عملكرد امام (ره ) درست همانند باغبانى مدبر و ماهر از سرزمين دلها و مغزهاارزشهاى طاغوتى را جدا مى كرد و ارزشهاى اسلامى را كه در رابطه با خدا و احسان به خلق بود, جايگزين آن مى فرمود: ((شـايـد بـسيارى گمان كنند كه رفاه مادى و دارا بودن اموال در بانكها و دارا بـودن زمين يا پاركها و امثال اينها براى انسان سعادت مى آورد.اين يك اشتباهى است كه انسان مى كند. انسان گمان مى كند كه سعادتش به اين است كه چند تا باغ داشته باشد,چند تا ده داشته باشد, در بانكها سرمايه داشته باشد, در تجارت چه باشد. شايدانسان اين گمان را مى كند, لكن ما وقتى كه ملاحظه مى كنيم و سـعـادتها را سنجش مى كنيم , مى بينيم سعادتمندها آنهايى بودند كه در كوخها بـودنـد. آنهايى كه در كاخهاهستند سعادتمند نيستند. آن مقدارى كه بركات از كـوخها در دنيا منتشر شده است ,هيچ در كاخها پيدا نمى شود. ما يك كوخ چهار پـنـج نفرى در صدر اسلام داشتيم وآن كوخ فاطمه زهرا سلام اللّه عليهاست . از ايـن كوخها هم محقرتر بوده , لكن بركات آن چيست ؟ بركات آن كوخ چند نفرى آنـقـدر اسـت كه عالم را پر كرده است ازنورانيت و بسيار راه دارد تا انسان به آن بركات برسد)) (508) . عـمـلـكـرد امـام (ره ) در اجـراى خط پيشوايى و امامت خود, در راهبرد انقلاب دقـيـقـامـطـابق با كلمات و فرمايشات آن حضرت بود. رهبر سازنده و روشنگر انـقـلاب اسـلامـى در اجراى دگرگون سازى ارزشها در ابتداى انقلاب آنچنان مـوفـق بـود كـه بـه طـور ناگهانى در جامعه ما تمام معيارها عوض شد, قيمت اتـومـبـيلهاى آخرين سيستم در حد فاحش تنزل كرد. املاك و ويلاها و كاخهاى مـجـلـل بـى ارزش شـد و حتى افراد متمكن نمى توانستند از امكانات متجملانه اسـتـفـاده كنند, چون آنهابه طاغوتى بودن متهم مى شدند. رشد در خانواده اى مـسـتـضعف و جنوب شهرى وزندگى در خانواده كارگر يا كشاورز براى افراد سطح بالاى جامعه يك افتخاربه حساب مى آمد. نـتـيـجـه تـربـيـت و راهـبـرى امام (ره ) در حركت عميق انقلاب , در ايثارها و فداكاريهاى امت در طى هشت سال دفاع مقدس ظاهر شد. دقيقا ارتباط با خدا و عـشـق بـه حق واحساس مسئوليت سازندگى در مسند ارزش , جايگرين پول و مقام و قدرت شده بود. شـاهـد صـادق ايـن مـطلب حركتهاى غيورانه و مردآفرين جهاد سازندگى در كنارايثارگريها در جبهه هاى دفاع مقدس بود. منطق ارزشگذارى امام در انقلاب
و مقايسه آن با منطق ارزشگذارى امام حسين (ع ) در انقلاب عاشورا هـمـانـطـور كـه گـفـتيم سيدالشهدا عليه السلام سه عنصر براى انقلاب خود معرفى فرمودند. 1. امـر بـه مـعـروف در اجـراى ارزشـهاى مثبت 2. نهى از منكر در دگرگونى ضدارزشها3. اجراى فرهنگ و سيره نبوى و علوى .امـام (ره ) هـنـگامى كه در جريان انقلاب پيروزمند اسلامى متوجه شد, عده اى ازاشخاص ناآگاه مسئله متدين بودن را دور از ارزشهاى اصيل اسلامى و انقلابى قـابـل تحقق مى دانند و عوامل استكبار روى اين سنگر در رسانه هاى بين المللى تـبـلـيـغ مـى كنند كه مسلمان بودن يك حقيقت جداى از انقلابى بودن است و فـرمـايـش امام باقر(ع ) مصداق پيدا كرده كه فرمود: ((در دوره بازپسين , مردم نـادانـى پـيـدا خـواهندشد كه امر به معروف و نهى از منكر را فقط در شرايطى واجب مى پندارند كه بدون ضرر و خطر باشد, و براى گريز از اين وظيفه بهانه و عذر و راه فرار مى تراشند... روبه نماز و روزه و وظايفى مى آورند كه مستلزم مايه گـذاشـتـن از جـان و مـال نـيـسـت . اگـرنماز گزاردن هم ضررى به مال و خـانـواده شـان داشـته باشد, آن را چنانكه افتخارآميزترين و كامل ترين و برترين وظيفه (يعنى امر به معروف و نهى از منكر) راترك كرده اند ترك خواهند كرد)). در ايـن مـوقعيت امام (ره ) با تفكيك اسلام ناب محمدى (ص ) از اسلام آمريكايى , اسلام ارزشى و اسلام ضدارزشى را مشخص فرمودند. اسلامى كه همچون اسلام عـاشـورا انـسـان را در بـرابر بيداد و استكبار به مقاومت وامى دارد, همان اسلام ارزشى است كه امام حسين (ع ) از آن تعبير به سيره نبوى و علوى فرموده است , و اسلامى كه با تن دادن به بار ذلت و استكبارپذيرى بسازد, همان اسلام ضدارزشى يـزيـدى اسـت كـه امام حسين (ع ) به مبارزه با آن برخاست و آن را در انديشه ها متحول كرد.ناسازگارى با طاغوت و استكبار
يـكـى از نـمـودهـاى ارزش عـاشـورا در انـقـلاب اسـلامـى امـام بزرگوار ما, مسئله ناسازگارى با طاغوت و استكبار بود كه در تمام حركتها و موضعگيريهاى مـعـظم له پيش از پيروزى انقلاب و پس از آن كاملا نمود داشت و به صورت يك جريان محورى در نهضت اسلامى مى درخشيد.نـكـتـه قـابـل تـوجهى كه از اين جهت در نهضت امام خمينى (ره ) وجود دارد, شـيـوه مـوضـعـگـيرى ايشان است . اولين اعلاميه آن حضرت در جريان تصويب لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى در سال 1342 تا آخرين اعلاميه ايشان در پاريس و پيش از فرار شاه از ايران گوياى همين واقعيت است . شايد شما رهبرى انقلابى هـمـچـون امـام (ره ) در عـصـر حاضر در دنيا نيابيد كه طى پانزده سال مبارزه , مـوضـعـى يگانه ويكنواخت داشته باشد و شرايط و مقتضيات گوناگون نتواند كوچك ترين تغييرى درموضع ضدطاغوتى او ايجاد كند. حـتـى زمـانـى كـه شاه چون خود را در آستانه سقوط مى ديد و با تمام تبختر و تـكـبـرش ازمـوضع مديريت كشور تنازل كرد و حاضر بود به صورت يك جريان بـايـكـوت شـده درسـياست , پادشاه افسانه اى باشد و حكومت نكند و حكومت را بـه دست مجلس آزاد و دولت منتخب آن مجلس بسپارد, بسيارى از گروههاى به اصطلاح مبارزسياسى آن روز و برخى از افرادى كه در سنگر مرجعيت خود را همرزم امام (ره )مى پنداشتند, اين تنازل را قبول كردند و سعى داشتند ايشان را هـم بـه قبول آن راضى كنند.از جمله يكى از روحانيون وابسته به جبهه ملى در ايـن خصوص نامه اى به امام (ره ) در نجف نوشت و از امام (ره ) درخواست كرد, تا ايـشان براى تشكيل يك مجلس آزاد شوراى ملى و برگزارى انتخابات در كشور موافقت كند. امام (ره ) درموضع ناسازگارى با طاغوت قهرمانانه ايستاد و اعلام كـرد بـه كـمـتـر از سـقـوط سلطنت و محاكمه محمدرضاى جنايتكار رضايت نـمـى دهم . امام در پاسخ نامه آن روحانى پيامى فرستاد و تاكيد كرد كه اين نامه حـتـى شـايـسته پاسخ دادن هم نيست صادر فرمود موضع صريح ضدطاغوتى خود رااعلام فرمود. در جـريـان پـس از پـيـروزى انـقـلاب ايـن طـاغـوت سـتـيـزى امـام (ره ) بـه اسـتـكبارستيزى مبدل شد و ارزش عاشورا در سيماى استكبارستيزى امام (ره ) نمود يافت . امـام بـزرگـوار رضـوان اللّه تـعـالـى عـليه جريان اشغال جاسوسخانه امريكا را ((انقلاب دوم )) ناميد. هرچند كه در آن روز عده اى از سياستمداران روشنفكر و در راس آنهاليبرالهاى ملى گرا با حركت قهرمانانه دانشجويان پيرو خط امام (ره ) كشور را درآستانه سقوط مى پنداشتند و با همين پندار غلط بود كه رئيس دولت مـوقت استعفاكرد, اما امام خمينى (ره ) در بينش وحى آساى خود اين حركت را آنـچـنـان مـقدس ومتكامل مى ديد كه آن را ((انقلاب دوم )) ناميد.شايد بعضى اشـخـاص بـه رمز و نكته امام پى نبردند و فرمايش امام (ره ) را حمل بر يك شعار حـمـاسى مى كردند. اما امام رضوان اللّه تعالى عليه , دقيق ترين نكته ها را در اين تسميه خود به كار برد. پس ازپيروزى انقلاب اين نگرانى وجود داشت كه كشور و مـردم آرام بگيرند و شور وهيجان انقلابى فرو بنشيند و مردم صرفا به زندگانى روزمـره خـود بـپردازند.دولتمردان و مديريتهاى روى كار آمده هم كه فقط به مسائل اقتصادى و همزيستى مسالمت آميز سياسى و بين المللى مى انديشيدند, از بـازشـدن دوباره پاى استعمار به داخل كشور غافل بمانند و در نتيجه يك مرتبه مـلت چشم باز كند و خود را درچنگال استكبار اسيرتر از روز اول ببيند و عموم ارزشـهـاى اسـلامـى و انـقـلابـى رامـضمحل شده مشاهده كند.تنها امرى كه مـى تـوانست امت اسلام را از اين نظر بيمه كند, تداوم روحيه استكبارستيزى در بـيـن آنـهـا بود و اين مطلب با آغاز يك جريان عميق و مداوم مبارزه با امريكاى جـهـانـخـوار امـكـان پـذيـر مى شد. موضوع تصرف جاسوسخانه امريكا و اسارت جاسوسان ناپاك به دست دانشجويان عزيز و مخلص ما استارت اين حركت را زد و جـرقـه مـبـارزه بـا اسـتـكبار آنچنان درخشيد كه به خواست خدا در اين كشور خـاموش شدنى نخواهد بود و هم اكنون نيز آثار آن را پس از گذشت هفت سال از رحـلـت جـانـگـداز امام بزرگوار مشاهده مى كنيم و جريان مبارزه بااستكبار با هـمـان تـوفـنـدگـى زمـان امـام (ره ) بـه وسـيـله خلف صالحش مقام معظم رهـبـرى مـدظـلـه الـعـالـى هـمـچـنان ادامه دارد.اگرچه متاسفانه برخى از انـقـلابـى نـمـاهـا كه دچارويروس روشنفكرى شده اند, در گوشه و كنار دم از سياست باز بين المللى مى زنند وزندگيهاى مترفانه , آنها را به نوعى رفاه طلبى و آسايش و امنيت خواهى ويژه كشانده است و خونهاى بناحق ريخته شده شهيدان را نـاديـده مـى گيرند, اما بايد در شرايطكنونى سازندگى كشور در معيارها و ارزشهاى انقلابى به صورتى گسترده تجديدنظرشود.زهـى بـى شـرمى از پندارهاى خاكسترى رنگ و كفرآميزى كه متاسفانه گاهى بـه زبـان آورده مـى شـود. ارزشـهـاى اصيل استكبارستيزى كه از عاشوراى امام حسين (ع ) الهام گرفته است و براى تثبيت و اجراى آنها جوانان رشيد ما به خاك و خـون غـلـتيدند وجان خويش را نثار كردند, بايد حفظ شود. ميهن اسلامى ما نـبـايـد امـروز قـربانى شكمبارگى يك مشت عناصر خوشگذران بشود و ما هم خـوشحال باشيم كه اسفالت خيابان و جاده و پارك و تفريحگاه داريم و كشور ما مركز جفتك زدن توريستهاى خارجى شده است. نـمـود ارزش مـحـورى عـاشـوراى حـسـيـنـى (ع ) در انـقـلاب اسـلامـى
امام خمينى (ره ) هـمـچـنـانـكـه مـلاحـظه شد, ارزش محورى عاشوراى حسينى (ع ) و قداست انقلاب اسلامى با سيماى ايثار و فداكارى كه در يك حركت مظلومانه شكل داده شـود,مـشخص شد. و اين ارزش در حقيقت ارزش محورى انقلاب اسلامى امام رضوان اللّه تعالى عليه بود. شايد در قرون اخير انقلابى با اين شكل نه آغاز شده و نـه بـه پـيـروزى رسيده است . امام (ره ) از روز اول نهضت خود حركت خويش را مـسـلحانه آغاز نكرد و در طول پانزده سال تداوم آن , هيچگاه ياران امام دست به اسـلـحـه نبردند. نكته جالب توجه اين است كه پس از شكست دشمن و پيروزى انقلاب بامشت در برابر درفش امام (ره ), اسلحه به زمين افتاده دشمن را برداشت و به آن مسلح گرديد. امام (ره ) در طول پانزده سال تداوم مبارزات خود هيچگاه به هواداران و پيروان خود اجازه قيام مسلحانه نداد و هرگاه از آن حضرت در اين خصوص استجازه مى شد مى فرمود: هرگاه لازم شود خودم دستور خواهم داد. و همواره امام (ره ) در بيانات خود روى اين مطلب تكيه مى كرد كه حركت انقلابى ايـن مـردم درپيروى از امام حسين عليه السلام حركت با خون است , و دقيقا در تـبـيـين شعارعاشوراى حسين (ع ) ((ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلى فيا سيوف خذينى )) دراطلاعيه اى كه در هلال محرم 1357 از پاريس صادر فرمود, ماه محرم را ماه پيروزى خون بر شمشير ناميد و در پيام به ملت ايران روز يازدهم محرم همان سال (11/9/57) فرمود: ((اكـنـون دشـمـنـان اسلام و ايران و هواداران رژيم يزيدى , در مقابل هواداران اسـلام ومـخـالـفـان سـرسـخـت رژيـم طاغوتى ابوسفيان , صف بندى نموده و مـى خـواهـند شعاراسلامى و حسينى را كه براى احياى اسلام و به دست آوردن آزادى و اسـتـقـلال وبـرقرارى حكومت قرآن , به جاى سلطه شيطان و حكومت قانون عدل در مقابل حكومت جنگل است , با مسلسلها و توپ و تانكها كه از خون دل مـلت محروم تهيه شده است , جواب دهند.غافل از آنكه ملتى كه با بيدارى و هـوشـيـارى بـه پا خاسته ونهضت اصيلش را وظيفه شرعى الهى تشخيص داده است , به اين سلاحهاى زنگ زده , با تمسخر مى نگرد)) (509) . مبانى و ديدگاههاى هنرى قابل استنباط از فرهنگ عاشورا
آنچه از متون تاريخى و قصص انبيا, بويژه از داستان حضرت آدم - سلام اللّه عليه -بـرمـى آيد آن است كه همه انبيا و اوصياى برگزيده خداوندى از وقوع نهضت عـاشـوراآگـاه بـوده اند و اين مسئله در واقع , نشان اهميت قيام حسينى از بدو خـلـقـت هـستى است . بر اين اساس بايد طراح اصلى عاشورا را خداوند تبارك و تـعـالـى بدانيم .به عبارت ديگر, مى توان طرح عاشورا را جامع تمام زمانها و همه روزگاران پيش ازخود به شمار آورد. جـامـعـيـت و حـضـور نـهـضـت عـاشـورا در تاريخ حيات انسان , مفهوم بسيار گسترده اى دارد و در اصل , عاشورا به معناى رويارويى انسان با شيطان و تسل ط ظاهرى شيطان بر انسان است . در طـراحـى نـهـضـت عاشورا, زمان , مكان , شخصيتهاى الهى و ديگر عوامل و قـواعـدو قوانين به عنوان يك ((هنر)) واقعى مورد توجه قرار گرفته است . اگر بـخواهيم به زبانى ساده تر و روشن تر به مسئله بپردازيم , بايد بگوييم كه : طراحى نـهـضـت عـاشـورا بـا خـلـقت حضرت آدم - عليه السلام - آغاز و با قيام قيامت پايان مى يابد. قـوانـيـن و قـواعد مستحكم و جامعى در نهضت عاشورا وجود دارد كه پايه هاى اصـلـى و نـگـه دارنده آن در طول تاريخ - پيش و پس از خود - به حساب مى آيد. گزينش بهترين و پاكترين شخصيتها, انتخاب بهترين مكان و مناسب ترين زمان , چـگـونگى وقوع حادثه و كيفيت حركتها به گونه اى شايسته و صدها عامل ديگر كـه تشريح وتبيين آن در اين مقال مقدور و ميسر نيست , همه و همه از طراحى هنرمندانه نهضت حكايت مى كند. قيام جاويد حسينى از قواعد و مبانى يك نمايش قدرتمند, بهره مى جويد. وجود وحـضـور قواعد دراماتيك , عوامل تلطيف كننده روح انسان , ايثار جان و مال در راه اعـتـلاى ارزشـهـاى بـشـرى , نـقش روحى و عاطفى شخصيتهاى مختلف , مـفهوم سياسى نهضت را در زمان خود و بعد از آن در راستاى قيام و اقدام براى مبارزه باحكومتهاى طاغوتى بيان مى كند و آن را در چارچوب قواعد هنرى قرار مى دهد.در نـهـضـت عـاشـورا شـاهـد الـتـهـاب , هـيـجـان و احـسـاسهاى فوق العاده تـاثـيـرگـذارى هـسـتـيم , احساسهايى كه بر مقدس ترين مبانى اعتقادى تكيه كـرده انـد و از آنـجا كه قواعد ثابتى دارند, به مبانى نيرومند ايمان و جهان بينى الـهـى نزديك شده اند و به ديگر سخن , روح واقعى خود را از مذهب مى گيرند.ايـن احـسـاسها در رفتار مجموعه شخصيتهاى نهضت عاشورا شكل مى گيرند. رفـتـارهـا, گـفتارها و همه اقدامهاى شخصيتهاى نهضت , همگى بيانگر قدرت ايمان و جهان بينى آنان است . شهادت واسارت كه نتيجه قطعى نهضت است , جز حلاوت , زيبايى و جلوه هاى شورانگيزعشق و عرفان , چيز ديگرى به همراه ندارد. تـرس , تـسليم و فرار در برابر دشمن , درنهضت عاشورا فاقد معنا و جايگاه است , در حـالـى كـه هـيـجـان بيش از حد براى رسيدن به لقاى خداوند, همه اهداف عاشوراييان است , و شاهد شگفت انگيزى است كه اگر بدانيم شخصيتهاى عاشورا و در راس همه آنان , حضرت امام حسين (ع ) در شب پيش از حادثه , شادمانه تر از هميشه به لطيفه گويى پرداختند ومرگ فرداى خود را - كه به آن آگاهى كامل داشتند - به تمسخر گرفتند.دراينجاست كه به طرح اين پرسش مى پردازيم كه كـدامـيـك از صحنه هاى هنرى از بدوخلقت جهان با نمايش هنرمندانه و الهى فـرزنـد عـزيـز عـلـى و فـاطـمـه - حـضـرت امام حسين (ع ) - و ياران وفادار و ازجان گذشته اش , حتى مى تواند وجه تشابه داشته باشد؟ فـضـاسـازى هـنـرى در نـهـضـت عـاشـورا, مسئله اى بى همتاست .استفاده از انسانهاى عاطفى و ايثارگر, ايجاد فضايى روحانى - كه نظير آن را تا آن زمان در طـول تاريخ به ياد نداريم - همچون برگزارى آيين دعا و نمايش , ايراد سخنرانى ابـاعـبـداللّه الـحـسين (ع ) براى ياران و نيز نيروهاى دشمن و اتمام حجت براى هـمـگـان بـا اسـتفاده از فرصت اندكى كه وجود داشت و اقدامات ديگرى از اين دسـت و مـهمتر از همه آماده شدن براى پيوستن به خدا و شتاب بيش از حد در اين راه , در هيچيك ازقالبهاى هنرى متداول آن عصر و پيش از آن نمى گنجد, هـمـچنان كه پس از نهضت عاشورا نيز نمونه همانندى از آن سراغ نداريم , و در يـك كـلام , عاشورا و حوادث ووقايع اين روز مقدس , رويدادى است كه از جنبه هنرى , نمى تواند در هيچ عصرى وبه هيچ مناسبتى تكرار شود.در نـهـضـت عـاشـورا بـا شـخـصـيـتـهـايـى مواجهيم كه با رفتارهاى عظيم وتـكـان دهـنـده شـان , نـمايش بزرگ و تاريخى و بى بديلى را به صحنه آوردند. اين رفتارها, كنشها و واكنشها همه در عشق به خداوند متعال شكل مى گرفت و بر آنچه تاكيد مى شد, ضرورت ايثار و فداكارى جانبازى و شهادت در راه دوست و درجهت كسب رضايت آفريدگار بود. امـام حـسـيـن - عـلـيـه الـسلام - شخصيت اصلى اين نمايش بزرگ , با نيروى مـعـنـوى تمام ياران مخلص و ناب را به حركت درآورد و آنان را براى رسيدن به بالاترين مراحل رشد و تعالى رهبرى كرد و بين رهبريهاى خداپسندانه , آنان را به برخوردارى از زيباترين ارزشهاى والاى انسانى موفق ساخت .شخصيت پردازى در نهضت عاشورا, ناشى از تواناييهاى روحى و ارزشهاى حاكم بـرروح و روان شـخـصـيـتـهـاى خـاصى در صحنه هاى حوادث است . موقعيت اقـتصادى ,توانايى مالى و حتى مقام اجتماعى در شناسنامه اين شخصيتها جايى ندارد, بلكه آنان تمام شرايط زيستى و اجتماعى خود را فداى آرمانهايى مى كنند كـه بـشـريـت درحـال و آيـنـده , شـديدا به آنها نيازمند است . آشكارتر بگوييم , شخصيت پردازى درعاشورا, مبتنى بر رابطه انسان با خداست . ميزان و مراتب اين ارتباط و تلاش درجهت گسترش آن , در اصل به چگونگى برخورد شخصيتها با عـاشـورا و نـهـضـت حـسينى بستگى تام و تمام دارد. بر اين اساس , كار به جايى مـى رسد كه مسائل عاطفى و عشق و علاقه به خانه و خانواده و زن و فرزند و در يك كلام , دلبستگى به جهان و هرچه در آن است , براى عاشوراييان معنا و مفهوم نـدارد. جـهـان بينى حسين (ع ) و يارانش , آرمانى بودن , آرمانى زندگى كردن و آرمـانـى مـردن بـود و بـراى رسـيـدن بـه قـرب و رضوان خداوند, به استقبال عظيم ترين خطرها شتافتند و زندگى ومافيها را به هيچ انگاشتند. اصحاب عاشورا در تمام حركتهاى گفتارى و رفتارى خود از پيامبر اكرم (ص ) و آيين پاك و مقدس او الهام گرفتند و هدف خويش را دفاع از ارزشها و آرمانهاى اسـلام عـزيـز قـرار دادنـد. آنـان تحمل سختيها و رنجها را فرصتى مغتنم براى پـيوستن به محبوب مى دانستند و نه تنها هيچگاه تكدر خاطر نيافتند, بلكه لذت مـعـنوى سراسروجودشان را فراگرفته بود و ضربه هاى شمشير و نيزه ها و درد نـاشـى از آن , نـتـوانـست حتى احساسى از تسليم در رويارويى با دشمن در آنها به وجود آورد.در مـجموعه شخصيتهاى نهضت عاشورا, متوجه جهان بينى نيرومندى هستيم كـه تـعريف انسان , جهان , مرگ و حيات جاودانه را نتيجه اعمال آدمى , محورى بـودن خـداونـد, جـلـب رضـاى او و جهان و هستى را متاثر از خدا مى دانستند. نگرش درست به جهان و جهان را مبتنى بر شعور تلقى كردن از ويژگيهاى بارز فكرى وروحى اصحاب عاشوراست . شـهـامـت غـيـر قـابـل وصـف , آمـادگـى بـراى هـر نـوع جـانـبازى , روحيه شـهـادت طـلـبـى كـربلاييان به تمامى متاثر از جهان بينى نيرومند آنان است و هـنـرمـنـدى در رفـتارهاى اين عاشقان خدا به گونه اى بود كه تمام عواطف و احـسـاسات بشرى را تحت الشعاع خود قرار مى داد و اين موارد را مى توان به طور روشنى در سخنان پربار حسين (ع ) ويارانش مشاهده كرد.حـادثـه پـردازى در نـهضت عاشورا, مبتنى بر انديشه هاى ناب سيدالشهدا(ع ) و يـاران او دربـاره فـلـسـفـه زيست انسان در جهان خاكى , جايگاه اصلى انسان و چـگونگى باوراو به بازگشت به سوى خداست . بنابراين , حادثه پردازى در نهضت عـاشـورا, مـعلول سوءتفاهم نيست . دست اندركاران آن اهداف مادى و سياسى را مـدنظر نداشتند.بلكه همه آنان به اهداف مقدس و والاترى مى انديشيدند. نبرد تـن به تن مبارزه عده اى اندك با سپاهى انبوه , به رغم آگاهى از خطر به استقبال مرگ رفتن , مبتنى براتكا به فلسفه نيرومند ((شهادت )) و تلاش براى رسيدن به خداوند است . در نـهـضـت عـاشـورا بـا حـضـور مـادر و نـقش او در همه صحنه ها روبروييم . اوآمـوزش دهـنـده دفـاع از ارزشـهـاى الـهى و انسانى است , ضمن اينكه خود, شـاهـدزيـباترين جلوه هاى فداكارى و ايثار است و در عين حال به القاى روحيه شـهامت به آنانى است كه جهان هستى را بدون در نظر گرفتن ارزشهاى والاى الهى و انسانيش به هيچ مى انگارند. مـادر در نـهـضـت عـاشـورا بـا هـمه قدرت روحى متكى به ايمانش به خداوند متعال ,فرزندان خود را براى جانبازى در راه حق و حقيقت آماده مى سازد و هنر وصـل بـه پـروردگـار را بـه آنـان مـى نماياند. او در تمامى صحنه ها به تشجيع فرزندانش براى حماسه آفرينهاى شگرف مى پردازد و هنرمندى خويش را نيز در تحمل رنجها وسختيهاى ناشى از قربانى شدن فرزندانش نشان مى دهد. نقش تربيتى مادر در نهضت عاشورا تا آن حد مهم و قابل توجه است كه مى توان آن را تـكـمـيـل كننده رسالت همه مردان و جوانانى دانست كه براى رسيدن به اهـداف مـقـدس خـويش تا پاى جان به پيش مى روند. با اين وجود, مادر در قيام حسينى ,سمبل عاطفه اى لطيف و وصف ناشدنى است . جنگ و مبارزه فى نفسه , تهى از هر نوع لطافت است و قاعدتا مفهومى از خشونت رابـه هـمـراه دارد. اما حضور زن در نهضت عاشورا, لطافتى ايجاد مى كند كه از جنبه هاى گوناگون قابل بررسى است . زن موجود لطيف هستى است و همراهى او در اين نهضت و همفكرى و همگامى اوبـا حـادثـه سازان عاشورا به معناى ارزش گذارى به تواناييهاى نيرومند زن در عرصه زندگى و مبارزه است . بديهى است در صورتى كه نهضت عاشورا از حضور زن وشـخصيتهاى عاطفى بى بهره بود, اين نهضت لطافت و قدرت تراديك خود را ازدسـت مـى داد. تـحمل درد و رنج از ناحيه بانوان كربلا, در سيماى جنگ و مبارزه ,تاثيرى پر از لطف و عاطفه و احساس برجاى نهاد كه بيانگر نقش هنرى و لـطـيـف زن در هـمـه عـرصـه هـا بود, و به ديگر سخن زن با حضور خودش در صحنه هاى عشق وشهادت , به نهضت عظيم و جاويد حسينى زندگى بخشيد.نـمـونـه بـارز ايـن حضور را مى توان در زيباترين و كامل ترين شكلش در وجود حـضـرت زيـنـب كبرى - سلام اللّه عليها - و نقش و رسالت بى همانندى كه اين بانوى قهرمان برعهده داشت , آشكار و به خوبى مشاهده و احساس كرد. امـام حـسـيـن (ع ) نقش اصلى نمايش صحنه هاى جاويد عاشورا بر عهده داشت وخـواهر بزرگوار و ارجمندش تداوم بخش اين نقش با همه ابعاد و زمينه ها بود. دخـترگرامى على (ع ) كه تربيت شده مكتب والاى رسالت و امامت بود, توانست بـا اتـكـا بـه ايـمـان معنوى و اتكال به خداوند بزرگ , و با آگاهى كامل , وظيفه كـاروانـسـالارى راهمراه با برادرزاده ارجمندش حضرت سجاد - عليه السلام - بـه خـوبـى ايـفـا كند.زينب (س ) كه اسوه همه زنان عالم است , در عين حال كه شـخـصـيـتى عاطفى است ,در صحنه هاى مبارزه و رويارويى با دشمن غدار نيز چـهـره اى شـاخـص وشـكـست ناپذير دارد. او ضمن اينكه رهبرى و نگهدارى از عـده اى زن و كودك ونوجوان ستمديده و داغدار را بر عهده دارد, از هر فرصتى بـراى احـقـاق حـق اهل بيت عصمت و طهارت از يك سو و رسوا كردن جباران و سـتـمـكاران از سوى ديگراستفاده مى كند و اين نقش را به گونه اى هنرمندانه بـه انـجـام مى رساند كه به عنوان نمونه بى نظيرى از رشادت و شهامت و ايثار در هميشه تاريخ به ثبت رسيد.... و ايـنك اگر بخواهيم نقش ((فرزند)) در نهضت عاشورا را مورد بررسى قرار دهـيم ,بهترين و بارزترين نمونه اش , فرزند برومند و رشيد سيدالشهدا, حضرت عـلـى اكـبـر(ع ) است . نقش هنرمندانه على اكبر كه تجسمى از جد بزرگوارش پـيـامـبـراكرم (ص ) بود و در كردار و رفتار شباهت تمامى به آن حضرت داشت , بـه گـونـه اى بـودكـه دوسـت و دشـمـن بـا مشاهده منش و روش او, پيغمبر بزرگوارى اسلام (ص ) رابه ياد مى آوردند. حضور فرزندى همانند حضرت على اكبر(ع ) در كربلا بسيار تاثيرگذار است . او بـاتـمـام آگـاهـى , تسليم محض پدر بود و براى هر نوع فداكارى و جانبازى در راه آرمـانـهـاى والا و مـقـدسش با همه وجود, آمادگى داشت . او نه تنها, سالار شـهـيدان راپدر, كه مراد و مرشد خود مى دانست و ولايت مطلقه او را همچون ديگر پيرامون امامت و ولايت با جان و دل پذيرفته بود. عـظـمـت وجـودى حـضـرت عـلـى اكبر(ع ) در صحنه عاشورا بويژه در زمانى آشكارترمى شود كه در پاسخ به پرسش پدر كه : ((فرزندم سـرزمـيـن ,سـرهـا از بـدن جـدا خـواهد شد و... مرگ همه را در آغوش خواهد گـرفـت )) عرض مى كند: ((پدر راه آرمانهاى جدمان رسول خدا(ص ) به شهادت مى رسيم , پس اگر چنين است از كشته شدن , ما را چه باك در نـهـضـت عـاشـورا, دخـتـران پـاك و مـقدسى همچون ام كلثوم و رقيه نيز نقش آفرين بودند. حضور اينان در غمگنانه ترين لحظه ها, دليل بارزى بر حقانيت حـسـيـن (ع ) وقيام مقدسش بود. دختران امام حسين (ع ) كه در دامنهاى پاكى پـرورش يـافـتـه بودند,با روح و روحيه اى شگفت انگيز, همه رنجها و سختيها را تـحمل كردند و در طلب رضاى خداوندى تا پاى جان پيش رفتند. بر همين مبنا بود كه تمامى مبانى فكرى ,اعتقادى و اجتماعى عاشورا با غمبارترين صحنه هاى عاطفى درهم آميخت وچهره اى ماندگار از خود برجاى نهاد. حـضـور هـمـيـن عـناصر بود كه از عاشورا در واقع , يك ((زندگى )) آفريد كه همه چيزى درخدمت خداوند متعال بود و ((مدرسه ))اى شد كه تا قيام قيامت به تمامى بشريت درس آزادى و آزادگى خواهد آموخت . آخـريـن عـنـصـر كارساز و قابل بررسى در نهضت عاشورا, وجود مقدسى به نام ((بـرادر))اسـت , آن نـيـز بـرادرى كه تمام دلبستگيها, علايق و عواطف خود را متكى به ارزشهاى الهى - انسانى مى بيند. حـضـور حضرت ابوالفضل العباس (ع ) به عنوان برادرى مهربان , دلسوز و فداكار دركـنـار سـالار شـهـيـدان , ايـن نـكته را به اثبات رساند كه در نهضت عاشورا, دلبستگى ووابستگى كاملا بديعى سواى علايق و وابستگيهاى متعارف و معمول بـشـرى بـه وجـود آمـد. سـردار سپاه حسينى , در يارى رسانى به برادر و خاندان حسينى ,آنچنان حماسه اى آفريد كه نه تاريخ بشريت پيش از آن , همانندى براى آن سـراغ دارد و نـه پس از آن نمونه اى ديده شده است . حماسه آفرينى ابوالفضل الـعـباس (ع )بويژه در داستان ((شريعه فرات )) و در آنجا كه به رغم نياز شديد به رفـع عـطـش , ازآشـامـيدن آب به خاطر تداعى لب تشنگى اهل حرم , خوددارى مـى كـند, به اوج خودمى رسد. اين حماسه را نمى توان از اهل زمين دانست , چه آنـكـه كمتر كسى را ياراى اينچنين فداكارى است . بر همين اساس است كه امام حسين (ع ) پس از شهادت برادر عزيز و بزرگوارش , نداى ((اكنون كمرم شكست و امـيدم نااميد شد)) سرمى دهد.و اين كلام را درباره هيچيك از شهيدان كربلا, حتى فرزندش على اكبر(ع ) بر زبان نياورد. حـضـور زنـان و كـودكـان در نـهـضـت عـاشورا و مجموعه رفتارهاى آنان در تـمامى زمينه ها, صحنه هايى از عشق و عاطفه آفريد كه تاثيرى جاودانه داشت و عامل اصلى تحريك احساسات همگان بود. حضور همين شخصيتهاى عاطفى , در عـيـن حـال مـعيارى از قساوت , ستمگرى و جنايت پيشگى اردوگاه دشمن نيز بـه شـمارمى آمد. به عبارت ديگر, به همان ميزان كه زنان و كودكان مورد ظلم و سـتم دشمن قرار مى گيرند, بر محكوميت يزيديان و حقانيت خاندان عصمت و طهارت نيز مهرتاييد مى زنند. نهضت عاشورا توانايى تحريك عواطف بشرى را از وجـودشـخصيتهاى نيرومندى به دست مى آورد كه از جمله آنها مى توان زنان و كـودكـان رايـكـى از كـارسـازتـريـن آنه به حساب آورد. نقش آفرينى و مقاومت فـوق الـعـاده زنان وكودكان در رويارويى با حوادث را بشريت كمتر به ياد داشته است . در نـهـضـت عـاشـورا شـاهـد حـضـور ((مـذهـب )) در سـاخـتارهاى رفتارى عـاشـورايـيان هستيم كه در يكايك آنان وضعيت كاملا منحصر به فردى به وجود آورده است .انتخاب اين رده كه بايد براى خدا حركت كرد, براى رضاى خدا آماده جـانبازى شدو براى پايدارى دين او به شهادت رسيد و اعتقاد به اينكه اسلام در خطر جدى است , بايد همراه حسين بن على به حركت درآمد و او تنها كسى است كه در شرايطكنونى به اسلام مى انديشد و ما نبايد او را تنها بگذاريم .ايمان به اين كه : امام حسين (ع ) فرزند على بن ابيطالب (ع ) و فاطمه زهرا - سلام اللّه عليها - و تـجـسم عينى سنت رسول اللّه (ص ) است , همه و همه نشات گرفته از آيين پاك محمدى است . عـاشـورايـيـان با همه وجود اعتقاد داشتند كه : خداوند متعال به ما فرمان داده اسـت كه براى حفظ اسلام و قرآن نبايد از فداكردن جان و مال بهراسيم . آنان به قيامت ,حساب و كتاب آخرت , بهشت و جهنم و سنجش اعمال در روز رستاخيز ايـمـان داشتند و تمامى اينها نقش مذهب و اعتقادات دينى را در نهضت عاشورا پـديـدارمـى سازد. به عبارت ديگر قيام عاشورا به دليل تغذيه از مذهب , به عنوان رخدادى ماندگار در تاريخ بشريت و براى هميشه زنده مى ماند. خـدامـحـورى از جـمـلـه مـوضوعهايى است كه به زيباترين شكلش در نهضت عـاشـوراحـضـور دارد. يـاران حسين بن على (ع ) براى تحقق اراده خداوندى بپا خـاسته اند وبراى جانبازى در راه او سر از پا نمى شناسند. آنان معتقدند كه براى جلب رضاى خدا بايد از همه چيز گذشت , بايد از جان گذشت و براى پيوستن به لـقاى پروردگارهمه فرصتها را مغتنم شمرد. دستها از تن قطع مى شوند, سرها از بـدن جدامى گردند, پيكرهاى مقدس , آماج تير دستان مى شوند, و اينها همه وسـيـلـه هـايـى بـراى رسيدن به ديار يارند كه شهادت در راه دوست , به مراتب شيرين تر و گواراتر ازهر چيزى است و بايد خد را براى پيوستن به حيات طيبه , جاودانه و لايزال ورسيدن به بهشت موعود خداوندى آماده ساخت .كـويـر, مـكـان مـنـاسـبـى اسـت كـه بستر حوادث نهضت بزرگ عاشورا است . كـويـرتـشـنه ترين سرزمين اين جهان خاكى است . كمتر ديارى همچون كوير با خـورشـيـدآشـناست . كوير لطيف ترين و تشنه ترين سرزمينى است كه شاهد آن بـوده ايـم و دركوير همه چيز قابل ديدن است . نهضت عاشورا در كوير نينوا شكل مى گيرد. آب در كـويـر, پـرارزش تـريـن ماده است و وجود آن به معناى زندگس است و درايـنـجـاست كه به اهميت وجودى ((فرات )) در كوير نينوا پى مى بريم . فرات , رودسـخـاوتـمـنـدى اسـت كـه در هميشه تاريخ به زمينهاى تشنه پيرامونش , زنـدگـى مـى بـخـشيده است , اما همين فرات , هيچگاه همچون عاشورا, شاهد قساوت جمعى موجود انسان نماى شيطان صفت نبوده است . فـرات در قـلـب كوير, هزاران سال بر رخدادهاى فراوانى گواهى داده است , اما درهـمـه عـمر به ياد ندارد كه شرافتمندترين انسانها در كنارش تشنه بمانند... و ايـنـك فـرزند عزيز رسول خدا - كه درود و صلوات خدا بر او باد - همراه با ياران فداكارش در كنار موج خروشان فرات پرآب , با لبهاى تشنه به شهادت مى رسند و بـديـن سـان ,حـقـانـيت خود و ستم پيشگى و قساوت جابرانه دشمن را به اثبات مى رسانند. شـعـار در نـهـضـت عـاشـورا نـقـش حساس و تعيين كننده اى دارد. شعارهاى عاشورامملو از زمينه هاى اعتقادى و مبين جايگاه اجتماعى و فكرى رزمندگان اسـت . اين شعارها توانايى تحريك عواطف و احساسات انسانها را دارند و به ياران عـاشـوراروحيه آمادگى براى تداوم مبارزه مى دهند. بيان شاعرانه و هنرمندانه شـعـارهـا,قـدرت نـهضت عاشورا را چندين برابر مى كند و براى هميشه زنده و ماندگارمى سازد. درگيرى با يكى از بزرگ ترين قدرتهاى زمان كه نام اسلام را نيز يدك مى كشد, كـارآسانى نيست , به زمينه و طرح لازمى نيازمند است و در يك كلام بايد از هر جـهـت آماده ايثار و جانبازى بود. بديهى است به منظور تحقق چنين امرى , تنها راه مـمـكن ,متكى بودن به قدرت ايمان است . اصحاب عاشورا با سلاح قدرتمند ايـمـان به مبارزه برخاستند و بزرگ ترين حادثه تاريخ را كه در نهايت به پيروزى آنان انجاميد, به وجودآوردند. در واقـعـه عـاشورا, نگريستن به شكست ظاهرى ياران حسين (ع ) در برابر سپاه انـبـوه يـزيـدى سـاده انـديـشى است . هنگامى كه با نگاهى ژرفتر به قيام بزرگ حـسـيـنى بنگريم , به درستى راه فرزند على و فاطمه (ع ) و باطل بودن دستگاه جـابـرانه يزيدبيشتر پى مى بريم و از وابستگى نهضت عاشورا به خدا و پيوستگى رژيـم اموى به شيطان و شيطان صفتان آگاه مى شويم . در واقع , نهضت عاشورا, تـعـريف عملى ونمايشى از مبارزه موجودات بريده از خدا با انسانهاى پيوسته به خدا تا آخرين ونهايى ترين مرحله است . در نـهـضـت عـاشـورا شـاهـد بيرحمانه ترين رفتارهاى ضدانسانى نسبت به ت حسين بن على (ع ) ياران , فرزندان , زنان و كودكان او هستيم . رژيم يزيد, عواملى را بـراى كـشتن حسين (ع ) به كربلا گسيل داشت كه بويى از انسانيت و شرافت نـبرده بودند. بستن آب فرات - سخى ترين رود جارى در صحراى نينوا - بر روى عصاره هاى خلقت واهل بيت رسول اللّه (ص ) و آنها را در تنگناى عطش و تشنگى قرار دادن , نمى توانداقدام موجوداتى باشد كه نام انسان بر خود نهاده اند, اما اين كـارى بـود كـه در كـربلاروى داد به گفته مرثيه سراى بزرگ عاشورا, محتشم كاشانى : ((بودند ديو و دد همه سيراب و مى مكيد خاتم ز قحط آب سليمان كربلا از آب هم مضايقه كردند كوفيان خوش داشتند حرمت مهمان كربلا)) پـيـونـد روحى و فكرى شخصيتهاى نهضت عاشورا, گروه متحدى همچون تـن واحـد بـه وجـود آورد. هـمـه اصـحـاب كـربلا با اتصال به هدايت و رهبرى حـسـيـن بـن على (ع ), آنچنان پيوند مستحكمى ايجاد كردند كه در خطيرترين حـادثـه هـا از هـم سـبقت مى گرفتند و براى استقبال از مرگ و شهادت شتاب داشـتـنـد. آنـان هدف مشتركى داشتند كه از ايمان به خداى بزرگ و اعتقاد به اسلام ناب محمدى نشات مى گرفت . امام حسين (ع ) در نظر آنان تجلى رحمت , بركت و هدايت الهى بر بندگان صالح خدا بود. پيوند روحى شخصيتهاى عاشورا, مبتنى بر پيوند همه آنان با خداوند متعال بود وچـنـيـن پيوندى را تنها در عاشورا و هنر اصحاب آن مى توان ديد و نظيرش را كـمتر درتمامى تاريخ شاهد بود. آنان در عين وجود پيوندى اينچنين , مجموعه خود را ((فانى فى اللّه )) مى دانستند و همه تلاششان در راه اطاعت از خدا و عشق به شهادت بود.سخن پايانى اين مقال را به شخصيت محورى نهضت عاشورا اختصاص مى دهيم وبـر ايـن بـاوريـم كـه حـضـرت حسين بن على - عليه السلام - به عنوان محور حـركـت عـاشـورا, اهداف مقدسى را پى مى گرفت كه در راس آن , مسئله الهى ((امـر بـه مـعروف و نهى از منكر)) و احياى دين جدش - محمد(ص ) - بود.آن حـضـرت بـراى حصول به اين اهداف , حركت تاريخى خويش را آغاز كرد و ديگر ياران با پيروى خالصانه ازاو براى هر نوع جانبازى و فداكارى آماده شدند. ابـعـاد مـعـنـوى و الهى سالار شهيدان آنچنان نيرومند بود كه دستگاه خلافت غاصبانه يزيد را با همه تواناييهاى سياسى , نظامى و اقتصاديش به رسوايى كشاند و با ايثارخون سرخ خويش , اسلام عزيز را از خطر ابتذال و نابودى رهايى بخشد و به آيندگان نيز آموخت كه در رويارويى با ستم و ستمكاران نبايد درنگ كرد و از كـمـى عـده و عـده هـراسى به دل راه داد.چه آنكه هر حركتى با نام و ياد خدا, سـرانجام به شكست دشمن و پيروزى حق بر باطل مى انجامد, همچنان كه قيام مـقـدس حسين (ع ) طومار زندگى ننگين يزيديان را درهم پيچيد و جز ننگ و بدنامى چيزى ازآن باقى نماند483- دكتر روح الامينى , مبانى انسانشناسى , پاورقى , ص 147. 484- همان ماخذ. 485- لغتنامه دهخدا, حرف ((ف )). 486- دكتر محسنى , جامعه شناسى عمومى , ص 410. 487- سوره شعرا/ 111. 488- سوره بقره / 51. 489- سوره طه / 86 تا 94. 490- هشام بن محمد كلبى , كتاب الاصنام . 491- تاريخ العرب و آدابهم . 492- سوره حشر/ 9. 493- سوره كهف / 28. 494- بحارالانوار, ج 72, ص 2. 495- صحيفه سجاديه , دعاى 35. 496- ((ارتد الناس بعد النبى (ص ) الا ثلثة او سبعة )). 497- مروج الذهب . 498- نهج الفصاحه , ص 369.