تاملى در سيره علمى، اجتماعى امام خمينى (ره)
حجت الاسلام حيدر احمدى (محزون) اگرچه از عنوان موضوع مورد نظر، تداعى مىشود كه اين مقاله، چنانكه انتظار مىرود حاوى سيرى در سيره عملى، و نگرشى
برانديشه نظرى حضرت امام خمينى - قدس سرهالشريف - باشد اما چنين انتظارى از يك مجمع مركب از دانشمندان صاحب
نظر در مجموعه علوم الهى و انسانى، شايد به جهت نامقدور بودن آن، معقول نباشد تا چه رسد به نوشتهاى كه از خامه ناتوان
مقلدى از غم هجران، پريشان به صحيفه تحرير نشسته است. سخن گفتن ديگران و از جمله اين كمترين در خصوص آن فرزانه علم
و دين، به مثابه بردن ران ملخى است از طرف آن مور، در آستان كرم سليمان.حقيقتسخن اين است كه: ما در سر مقام امام حيرانيم، چون وجود امام، دريائى است كه غواص عقل وانديشه، در اين دريا، اول،
آخر ره نيابد كندرو پاياب نيست و سخن منظوم اين كمترين در خصوص آن مظهر طهارت و يقين، چنانكه در مثنوينامه خروش
عشق، برقع از جبين گشاده، اين است كه:
اخذ كردم آتش صحراى عشق
اى خدايا راه او پاينده دار
مهر او همچون نفس در سينهام
موج درياييم و توفان است او
شور او در عشق، عنوانش جنون
همچون توفان در نيستان، ناله كرد
در تو، محوم،اى تو اكسير جهاد
اى تو خود سرمنزل اسفار ما
اى بهار خلقتحق در كوير
در سكوتت انتظارى از خروش
اى خمينى مظهر عشق و كمال
در تو حيرانم كه حيرانى رواست
چون مقامتبرتر از اوهام ماست
از خمينى گوهر درياى عشق
آفتابش در جهان، تابنده دار
روشن از او، شيشهانديشهام
نغمههاى گرم ايمان است او
لوح منشور قيامش، نقش خون
حرف خاموشى شب، آواره كرد
معنيى مرموز سير اجتهاد
در نگاهت قصه اسرار ما
اى رهايى بخش انسان اسير
در سرود سينه ات حرف سروش
جلوهاى از آتش طور وصال
چون مقامتبرتر از اوهام ماست
چون مقامتبرتر از اوهام ماست
استوارى و ثبات قدم او در فراز و فرودهاى مختلف سياسى و اجتماعى، عقل وانديشه را به تحير مىاندازد و با اين حال، مرغ دل به
اشتياق تقرب به او، پر مىاندازد و با سوز تمام اين ترانه مىخواند:
قشون مهر تو، تاراج جان است
چه گويد: حيدر محزون كه عشقت
درون مهر دل آتشفشان است (1)
خروش نغمههاى جاودان است
درون مهر دل آتشفشان است (1)
درون مهر دل آتشفشان است (1)
برانديشمندان اسلامى به طور اعم، از جامعهشناسان، فيلسوفان، عارفان، فقيهان گرفته، تا سياستمداران از نظر وجدانى و اخلاقى
تكليف است كه در راستاى تبيين و تفسير ابعاد گوناگون شخصيتبزرگ مظهر عزت مسلمين و محور عظمت مستضعفان، امام
خمينى به تحليل عميق منطقى بپردازند و در حد توان و ميزان دست آوردههاى فكرى خود، ابعاد درخشان اين درخششگاه نور
معرفت را از باطن ملكوتى وى (كه جلوهاى از اسم الباطن است) به شهود ظاهر جبروتى برسانند. آنچه در حال حاضر بيشتر
دانشمندان به اصطلاح روشنفكر ما از شخصيت امام، براى خود، تصوير كردهاند اين است كه امام، تنها يك فقيه سياستمدار بود. به
طور مسلم، صاحبان اين نوع تلقى از شخصيت آن حضرت، از معرفى قلمرو جغرافياى وسيع و گستردهانديشه حضرت امام در
حوزه معرفتشناسى عاجز و ناتوانند; چون امام نه تنها يك فقيه سياستمدار بود امام، يك فيلسوف متضلع و محيط بر نحلههاى
عقلى، فلسفى فيلسوفان مشرق زمين نيز بود، با اينكه از نظر روحى، مشربى ذوقى، عرفانى داشتبر مكتب عقلى، برهانى مشائيان
احاطه كامل داشت آراء پيچيده و پر مغز بوعلى را در حوزه علوم اسلامى براى متفكران مشتاق به طرز تفكر فلسفى مشائيان كه
عبارت است از ارزيابى و تعقيب مسائل در چهارچوب تفكرات صرف عقلايى تدريس مىكرد. با مكتب فلسفى اشراق اسلامى و
پيروان مشرب اشراقى به خوبى آشنا بود و بر اين اعتقاد بود كه شيخ شهاب الدين سهروردى معروف به شيخ اشراق، رئيس فلاسفه
اشراق اسلامى، طريقه ذوقى افلاطون را حياتى مجدد بخشيد و آن حكيم الهى را صاحب مقام تجرد و صفاى باطن مىدانست. (2)
بر مشى فكرى و مكتب فلسفى مرحوم صدرالمتالهين شيرازى وقوف كال و تبحر تام و قابل داشت، مهمترين كتاب فلسفى آن
حكيم الهى، اسفار كه بزرگترين و دقيقترين شاهكار فلسفى در جهان فلسفه مىباشد و تا هنوز نيز هيچ فيلسوفى كتابى را در
حكمتبدين پايه خلق نكرده استبراى طالبان حكمت، تدريس مىكرد، او به صدرا به عنوان يك حكيم راستين و موحد، و به
كتاب اسفار به عنوان پربارترين متن مجدد، در حكمت الهى، عشق مىورزيد و آن حكيم را قهرمان وادى صعب العبور حكمت و
روشنگر خللهاى شيخ الرئيس در علم معرفتحق مىديد; از فلسفه او به عنوان نزديكترين فلسفه بواقع، حكايت، و از خود او در
برابر حربههاى تكفير دينداران تنگ نظر و ظاهرنگر، حمايت مىكرد.سخنان بلند آن حضرت در اين باره اين است: محمدبن ابراهيم شيرازى از بزرگترين فلاسفه الهى و موسس قواعد الهيه و مجدد
حكمت ما بعدالطبيعه; او اول كسى است كه مبدا و معاد را بر يك اصل بزرگ خلل ناپذير بنا نهاد و اثبات معاد جسمانى با برهان
عقلى كرد و خللهاى شيخ الرئيس را در علم الهى روشن كرد و شريعت مطهره و حكمت الهيه را با هم ائتلاف داد; ما با بررسى كامل
ديديم هر كس درباره او چيزى گفته از قصور خود و نرسيدن به مطالب بلندپايه اوست (3)
مطلب بعدى كه از سير در تفكرات فلسفى امام راحل استنباط مىشود اين است كه امام نه تنها به فلسفه اسلامى و فيلسوفان
جهان اسلام به خاطر تنوير چراغ عقول بشرى در راستاى تبيين معارف دينى و نظرى به چشم عظمت و بزرگى مىنگريسته، بلكه
على رغم بسيارى از بزرگان علوم اسلامى، به فلاسفه پيشين يونان نيز خوشبين و بعضى از آنان را از شاگردان و پيروان توحيدى
انبياى عظيم الشان الهى مىداند. به عباراتى از آن بزرگ مرد الهى در اين خصوص توجه كنيد.اين فيلسوف بزرگ (انباذ قلس) در زمان داوود نبى (ع) بوده و حكمت را از او و لقمان حكيم اتخاذ كرده است. (4)
و در خصوص فيثاغورث گويد:اين فيلسوف در زمان سليمان بود و حكمت را از او اخذ كرده و آراء او جمله به رمز است. (5)
امام در خلال تدريس كتب فلسفى به طور مسلم، نظرياتى نو و در مقوله حكمت و هستى شناسى، سرنوشتساز و قابل تامل،
بررسى و دقت نظر عنوان مىكرده است كه اگر آن دروس جمعآورى و به چاپ برسد براى فيلسوفان در جهت تبيين و
تحليلانديشههاى فلسفى امام و استنباط دقيق آراء و مبانى عقلانى آن حضرت راهگشاى بسيار خوبى است. امام در عرفان نظرى
نيز از اساتيد برجسته و كم نظير بود با مراجعه دقيق به صحف عرفانى و نگرشى عميق بر آراء ذوقى، آن بزرگ، اين مطلب به
روشنى دريافت مىشود كه آن حضرت بر عرفان اسلامى محيط و در تبحر بر آراء پيشگامان عرفان نظرى على الخصوص بر آراء بلند
موسس و پايه گذار آن محى الدين عربى كه در عداد بزرگان تراز اول اين فن بود.كتابهاى گرانقدر مصباح الهدايه، سرالصلوة، شرح دعاى سحر و تعليقات بر فصوص محى الدين و مصباح الانس حمزه فنارى،
بهترين گواه بر اين مدعا است. فيلسوف مدقق بارع و محقق متفنن متضلع در مباحث عرفانى و حكمت عقلانى، علامه، سيدجلال
الدين آشتيانى در مقدمه شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم مىنويسد:حضرت استاد علامه، آيت الله العظمى امام سلام الله عليه و على اجداده الطاهرين در عرفان اسلامى شاگرد منحصر به فرد
شاهآبادى مىباشند امام از اساتيد بزرگ عرفان در قرن اخيرند و ذوق و استعداد خاص در مبانى عقلى و عرفانى دارند; امام خمينى
در حكمت متعاليه به روش صدرالحكماء والعرفاء، آخوند ملاصدرا استاد مسلم و در حقيقتبدون مجامله بايد گفت كه آن جناب
خاتم حكما و عرفا در عصر ما مىباشند. (6)
قضاوت استاد آشتيانى (مرد، باريك بين و دقيقانديشى كه بر همه نحلههاى فلسفى، عقلانى و مشربهاى اشراقى، عرفانى وقوف
كامل دارد و با موشكافى مخصوص بخود، جهات قوت و ضعف اساتيد بزرگ عرفان و حكمت را بر مىشمرد و به در مقام قضاوت
علمى هيچ گونه ملاحظهاى براى كسى قائل نيست) پيرامون امام راحل به اينكه آن جناب خاتم حكما و عرفا در عصر ما مىباشد و
در حكمت متعاليه به روش ذوقى ملاصدرا استاد مسلم است، حجت تحقيق و كندوكاو، و ژرف نگرى را در فلسفه و عرفان امام بر
مشعلداران حيات معقول بشرى، تمام مىكند. مسلما حكيمى چون آشتيانى كه پيرامون ديگر بزرگان علم و حكمتبدون كمترين
ملاحظهاى به عنوان يك ملاى مستقل داورى مىكند (و ريزبينانه علامه طباطبايى را در عرفان نظرى و مباحث ذوقى اسفار غير
متخصص و ناتوان قلمداد مىكند (7) و رفيعى قزوينى را با اينكه در تقرير مبانى فلسفى ملاصدرا و بيان مقاصد وى در اسفار در حد
اعجاز مىستايد و تدريس اسفار او را يد بيضاء در قلمرو ادراك نظرى مىداند اما با اين حال چون حكيم است و حكيمان مهار
احساسات و عواطفشان به دست عقلشان است و عاقلانه مىانديشند وقتى كه مىخواهد پيرامون عرفان نظرى قزوينى و ميزان
آشنايى وى با مبانى عرفانى و معانى ذوقى محى الدين و كتاب پر محتواى فصوص اظهار نظر كند آن تحرير در مبانى صدرالدين را
گنگ و ناتوان در معانى محىالدين مىيابد) (8)
پيرامون امام راحل نيز بدون هيچ ملاحظهاى و تنها به صرف بيان حقيقت داورى كرده است. امام با اين احاطه كاملى كه به عرفان
نظرى و با آن قدم واصلى كه در عرفان عملى داشت و گو اينكه: يا من هو حضوره دائم بر، وى در تجلى مستدام و ظهور مدام بود،
جذبههاى روحانى وى مستمر، چون جذوههاى آتش محبت رحمانى در درونش شعله ور بود، با اين حال در متن جامعه بود و
عرفان او در كنار فقه و سياستش براى اصلاح و تهذيب جامعه. و اينك بر عارفان باريك بين و سالكان دقيقانديش، لازم است كه
براى برداشتن پرده ابهام از رخسارانديشههاى ذوقى، عرفانى امام از يك سو، و معرفى شخصيت عرفانى، اجتماعى آن همام از ديگر
سو (كه به عنوان يك قطب شاخص عرفانى و محور جهتبخش سياست جهانى، عرفان را از گوشه انزوا به صحنه اجتماع كشانيد)
بسيجشوند، علىالخصوص در راستاى پرداختن به بعد دوم از قلمرو شخصيت عرفانى آن حضرت، كه خود مستلزم زدودن و تخريب
جنبههاى منفى به جامانده از سيره عارفان گذشته است كه براى سالكان ناآزموده به عنوان يك اصل مسلم عرفانى، قابل پذيرش و
عمل مىباشد. بايد طالبان عرفان را از رفتن، به سراغ نااهلان بى خبر از حقيقت عرفان، حذر داد و بر آنان، اين نكته را تبيين كرد
كه:
از دلق پوش صومعه، نقد طلب مجوى
يعنى ز مفلسان، سخن كيميا مپرس (9)
يعنى ز مفلسان، سخن كيميا مپرس (9)
يعنى ز مفلسان، سخن كيميا مپرس (9)
و سلوكشان را براى اصلاح و تهذيب جامعه از سيره قويم و صراط مستقيم به ظهور آورندگان عرفان راستين، يعنى ائمه طاهرين
(كه در راسشان امام كمل عارفين، اميرالمومنين قرار دارد) گرفتهاند; اگر عرفان امام، در شب تاريك كژيها و پلشتيها چون نورى
در خدمت مسلمانان بود، علتش اينكه: سرمنشاء فيض آن، دم عيسوى مشرب اميرالمومنين (ع) بود و اين همان عرفان مثبتى
است كه فرزانه گرانقدر علامه جعفرى در نوشتارى دقيق به تتبع و تحقيق، پيرامون آن پرداخته و اين طرح را در حوزه
معرفتشناسى يا فلسفه عرفان، همو براى اولين بار، درانداخته است و به طور قطع و مسلم، برجستهترين و درخشنده ترين جنبه
شخصيت عرفانى امام، همين جنبه عرفان مثبت اوست كه در تاريخ عرفان نيز از جنبههاى منحصر به شخصيتخود آن حضرت
است و در عارفان گذشته، پيشگامى را نمىتوان براى او در نظر گرفت. پس سخنى گزاف نيست اگر بگوييم:
جمله صفرند و وحيد دهر اوست
بعد معصومين، فريد دهر اوست (10)
بعد معصومين، فريد دهر اوست (10)
بعد معصومين، فريد دهر اوست (10)
ظهور كردهاند تنها ره آورد عرفانشان اين بود كه به صلاح خود پرداختند و براى حفظ صلاح و سلامتخود، خرقه انزواى از اجتماع
را به دوشانداختند اما امام با ارادهاى الهى برخلاف جريان اين رود به شنا پرداخت و بعد از سلوك در طريق صلاح خود، با الهام از
سيره معصومين به اصلاح جامعه و قراردادن حركت آن در روند مطلوب كتاب تشريح، مشغول شد و اين حقيقت در تاريخ روشمند
بشرى، براى هميشه در طلوع مستدام خواهد بود.دومين موضوعى كه امام خمينى (ره) به آن روح تبلور و بالندگى در فراسوى سازندگى فردى و اجتماعى بخشيد و بين آن و
مقولههاى مستحدث زندگى ماشينى پيوند برقرار كرد (و از ضرورت اين پيوند و آشتى دادن بود كه آن حضرت، دخيل دانستن
عنصر زمان را در هر عصرى و از جمله عصر ما، در آن موضوع، شرط اساسى براى پاسخگويى آن موضوع به مشكلات پيچيده و تو
در توى نسلى دانست كه حياتشان با رشد فزاينده صنعت و تكنيك در جريان زندگى ماشينى امروز پيوند خورده است) فقه بود;فقه همان اقيانوس پويا و پايان ناپذيرى كه تا قبل از ظهور ملكوتى امام، كاربرد آن، كاربرد تعليمى و تدريسى بود و قلمرو سلطنت
آن، گوشه حجرهها. اما امام هم فقه را كه قوانين حكومتى و حقوقى تدوين شده از ناحيه امامان معصوم شيعى بود به عنوان تنها
قانون افتخارآفرين، مشروع و قابل پذيرش، در جامعه اسلامى به مرحله اجرا درآورد و هم با فراست و هوشمندى و بلندنظرى به
دنبال بررسى وضعيت جامعه اسلامى در زمان معاصر و واقع بينانه نظر كردن به نيازها و مقتضيات زمان و جدا ندانستن زندگى
مردم از زمانى كه در آن مىزيند از يك سو و جدا نديدن يك فقيه جامع الشرايط از متن اجتماع، از ديگر سو، اين دقيقه را دريافته
بود كه عنصر زمان را بايد در فقه و حقوقى كه همگام با زمان به عنوان قانونى كه براى رفع مشكلات حيات دينى مردم پياده
مىشود لحاظ كرد، پس فقه امام در متن اجتماع و به عنوان كاملترين قانون حقوقى الهى كه هيچ ايدئولوژى بشرى تحت هيچ
شرايطى جايگزين آن نيستبراى اجتماع بود و چون سياست كشوردارى و حكومتى او نيز بر مبناى ديدگاههاى فقهى و
حقوقىاش بود. كه اينكلام ايشان امور مسلمانان - امور سياسى، اجتماعى مسلمانان است (11) مبين همين معناست پس حاصل
كلام در اين مقال اينكه: سياست امام هماهنگ با - فقاهت امام بود و فقاهت آنحضرت، شعر شهود حكومت در آيينه ولايتبود كه به
حمد و سپاس خدا، الان نيز با همين آيينه ولايت، صاحب مقام معظم فقاهت آيت الله خامنهاى به اصلاح و آرايش حكومت
مىپردازد. كوتاه سخن اينكه اگر كسانى يافتشوند كه با ولايت امام، موافق، ولى با ولايت آيت الله خامنهاى ناموافق باشند به طور
يقين اين افراد اگر در عصر پيامبر نيز بودند مثل كسانى كه نبوت نبى را منهاى ولايت وصى پذيرفتند عمل مىكردند.نتيجهاى كه بر اين دومين موضوع مقاله مترتب است اينكه فقيهانى قادر به گام برداشتن در جهتبالندگى اين روش فقهىاند
روشى كه بر رفرف زمان سوار است و با زمان به پيش مىتازد و هيچ گاه از رفع مشكلات اجتماعى، دينى دينداران عاجز نيست كه
از روح تسامح برخوردار باشند. سومين موضوعى كه در قلمرو تحليل شخصيت امام درخور بررسى و قابل بحث است، سياست آن
حضرت است كه اين مقال مفصل را به مقولهاى ديگر محول مىكنيم. ان شاءالله
1- دو بيتى از مجموعه ارمغان دشتى است اثر مولف.2- رجوع شود به كشف الاسرار ص35 ، امام خمينى.3- ماخذ پيشين ص36.4- ماخذ پيشين ص32.5- ماخذ پيشين ص32.6- شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم ص33 سيدجلال الدين آشتيانى.7- ماخذ پيشين ص37.8- ماخذ پيشين ص36.9- ديوان حافظ ص155.10- بيت از مثنوينامه خروش عشق، اثر نگارنده.11- پيام انقلاب شماره 42، 11/7/1360، ص4.