تربيت جوان در نهج البلاغه
مسجد ـ ش: 60 علي رهبرعضو هيئت علمي دانشگاه صنعتي اصفهانمقدمه
در آغاز اين کوتاه نوشتار، نکتههاي ذيل گوشزد ميشود.الف: در يک نگاه و بررسي«درون ديني»، هر مسلماني با توجه به سه نکته، اعترافبه اکمال دين ميکند:1ـ قرآن، کامل فرو فرستاده شده، و در آن به اکمال دين تصريح شده است[مائده/3].2ـ رسالت از سوي خاتم پيامبران، حضرت محمد(ص)، به طور کامل انجام شد.3ـ تکليف امت در قالب معرفي پيشواي معصوم و بعد از او معصومي ديگر، تعيين شده
است؛ تا آنجا که اگر دو نفر از جمعيت زمين باقي بمانند، حتماً يکي از آنان معصوم
و حجت خداست.اما اثبات کامل بودن دين براي آنان که ايمان به اسلام ندارند، استدلالهاي
ديگري دارد؛ که در جاي خود به آن پرداختهاند. ب: شک نيست که تبيين، تفسير، توسعه و تأويل راستين قرآن کريم، از زمان نبي
اکرم(ص) به وسيله آن حضرت آغاز شد، و بعد از ايشان امام علي بن ابي طالب اين رسالت
را بر دوش گرفتند. سپس، امامي بعد از امام ديگر تا زمان امام حسن عسکري(ع)، تداوم
آن رسالت را عهدهدار بودند. و در عصر ظهور، دنياي جديدي از کشف حقايق قرآني به
وسيله حضرت مهدي(عج) تحقق مييابد.پ: امام علي بن ابي طالب(ع) از زمينه موجود اقبال مردم و تشکيل حکومت ـ با وجود
موانع گوناگون ـ بيشترين بهره را در تبيين حقايق قرآني بردند. مجموعه نهج
البلاغه، بخشي از آثار بر جاي مانده آن امام بر حق است.ت: در باب تربيت جوان، سرخطهاي جالب و فراواني در قرآن مييابيم، که امام علي
بن ابي طالب در نامه 31 نهج البلاغه، آنها را تفسير و تطبيق کرده و در دسترس
خواستاران نهادهاند.ث: نامه 31 نهج البلاغه، منشوري جاودانه است که دهها شرح و تفسير در طول تاريخ و
در عصر کنوني، بر آن نوشتهاند که ما قطرههايي از مقدمه اين دجله نور را
برگرفتهايم.ج: مقوله«تربيت»، اصليترين و بنياديترين رسالتها و دغدغههاي انبياي
بزرگ و امامان نور(ع) به شمار ميرود، که همه هدفها در خدمت اين امر بزرگ بوده
است.چ: تربيت، به دو قسمت تربيت حيوان و انسان تقسيم ميشود. تربيت انسان، سه بخش
دارد:1ـ تربيت اندام: پرورش بدني 2ـ تربيت انديشه: آموزش و بارور کردن استعدادهاي فراگير3ـ ايجاد تحول و فعليت بخشيدن به استعدادهاي فطري آدمي، براي رسيدن به انسان
شدن.ح: در بسياري از آثار تربيتي قلمزنان غير معتقد به وحي آسماني، بر روي هدفهاي
تربيت يا کمتر تکيه شده يا به صورت کلي، به«در خدمت جامعه بودن» توجه گرديده
است. اين امر کاملاً طبيعي است که تربيت، با مسئله اعتقاد به خدا و هدف آفرينش
انسان، کاملاً ارتباط تنگاتنگ دارد.خ: در اين نوشتار کوتاه، دو نگاه به مقدمه نامه 31 نهج البلاغه خواهيم داشت، که
هر 2 بخش، ويژه ديباچه نامه امام(ع) است.
ديباچه منشور تربيت
در نخستين فرازهاي نامه ماندگار 31 نهج البلاغه، که امام علي بن ابي طالب(ع) آنمجموعه را براي فرزندشان، امام حسن(ع)، نوشتهاند ـ تا به تعبير حضرت(ع)،
پشتيبان آن عزيز باشد ـ به نکتههاي تعيين کنندهاي برميخوريم که در خور
تأمل فراوان است؛ که در اينجا به اختصار بر آنها مروري ميکنيم:
1ـ پدر پيرپخته
امام(ع) در اين نامه ميفرمايند:«نامهاي است از پدري فاني. آگاهي يقيني مناز ادبار و رويگرداني دنيا، نظر نهايي و خالص را برايم روشن ساخته است. اگر چه
عمر رفتگان و پيشينيان را نکردهام، اما در آثار و خبرهاي برجاي مانده آنان سير
و تأمل کردم...».اين تعبيرهاي چهارگانه، اطمينان وافري به تربيت پذيران ميدهد که مربي شما،
آن کار آزموده با تأملي است که گويا تاريخ تولد او، با ولادت تاريخ همسان است.
چيزي که از اين نامه فهميده ميشود، ضرورت تجريد ويژگيهاي نامهنگاري يک امام
معصوم(ع) به امام آينده معصوم ديگري است، که حضرت امام علي(ع) اين موضوع را رعايت
کردند؛ به گونهاي که اگر يک غير آشنا با زندگي دو امام آن را مطالعه کند، به
هنگام بررسي، توجه به عصمت و فوق العاده بودن دريافت کننده نامه را احساس
نميکند؛ مانند اين تعبير«المؤمّل ما لا يُدرک» (آرزومند چيزي که به دست
نميآيد). با اينکه تمناهاي غير صواب و غير واقع گرايانه، در قاموس انسان کامل
راه ندارد.
2ـ فراري از اقرار نيست
در اسلام، هيچ بعد متضاد با واقع پذيري و حقيقت گرايي مشاهده نميشود.خيالپروري و وهمگرايي، هيچ جايگاهي در ميان متون ما ندرد. امام(ع) فرمودند:(پدري)
اقرار گر به زمان... تسليم دنيا». ما بايد بپذيريم که بنا بر سنت خداوندي، در بستر
عبور و مرور زمان واقعيم، و در شکستن حصار محدوديتهاي زمان، مختار نيستيم. آري،
اراده بيبديل آدمي ـ اين خليفه خدا در زمين ـ در تعلق به ذات خداوند، چيزي
مييابد که به اذن او تصرف در زمان و مکان ميکند. اما اين تصرف، در همه جا
حکمتآميز نيست تا خداوند به اوليائش اجازه آن را بدهد.
3ـ مسافر بزرگ کمال
واقعيت گريز ناپذير اين است که اين زندگي، «پلي» است که مسافران لقاي خدا ازآن عبور ميکنند. آنان که اين پل را به غلط«اتراقگاه» تلقي ميکنند يا
نميخواهند هماره در ذهنشان باشد که اقامتگاه نيست، از واقعيتي بزرگ
گريزانند، که تاوان سنگين آن را بايد بپردازند. هيچ عاملي بعد از ياد خدا، مانند
ياد رفتن از اين ديار، سازنده اخلاق و مقوي وجود آدمي نيست. اينهمه خاصيت که توجه
به«در حال عبور بودنمان» برايمان به ارمغان آورده است، ميطلبد که هيچگاه از آن
غافل نباشيم. شيرينهاي مقطعي گريز از ياد رفتن، با تاوانهاي تلخ در همين زندگي و
سراي ديگر، همراه است. چه نيکو است که اگر اعتراف به حقيقتي برايمان تلخ است، با
شيرينهاي درست زندگاني درآميزيم، تا طعمي سوم را شکل دهد. و اگر رفتن را دوست
داريم و برايمان شيرين است، سپس با شيرينهاي درست زندگي و تلخيهاي دشواريها،
مخلوط کنيم. ولي هميشه از عدم اعتراف به حقيقتهاي مسلّم، بگريزيم، چنانکه امام
فرمودند:«و الظاعن عنها غداً»(فردا از اين زندگاني رخت برميبندد).
4ـ گل و خار باهمند
انتظارات و توقعهاي آدميان، رقم زننده حالاتي است که هنگام رسيدن بهحادثههاي مورد انتظار دارند. جوان را با فراز و فرودها و دست اندازها آشنا
ساختن، و روش زندگي کردن را با وجود اينهمه موانع بيان نمودن، مسلماً بينش خاصي
براي او ايجاد ميکند که به غلط با يک دنيا توقع وهم آميز و خيال انگيز، در
بهشت خيالي زندگي وارد نشود. جوان بايد بداند که خوشيها با ناخوشيها، گنجها با
مارها و گلها با خارها هم آغوشند. از اين رو، امام علي(ع) در اين نامه، فرزندشان
را به اين اوصاف توجه ميدهند: غرض الاسقام(نشانه بيماريها)، رمية
المصائب(تيررس مصيبتها)، اسير الموت(اسير مرگ)، حليف الهموم(همسوگند اندوهها) و
نصب الآفات(اهداف آفتها).
5ـ خواهشهاي زيادتخواه
امام(ع) در اين نامه، به دو ويژگي انسان اشاره ميکنند: 1ـ«المؤمل ما لا يدرک»(آرزومند چيزي دست نايافتني) 2ـ «صريع الشهوات»(بر زمين خورده خواهشها)امام علي بن ابي طالب(ع) در خطبهاي ديگر ميفرمايد:«ترس آورترين چيزهايي کهبراي شما ميترسم، دو چيز است: پيروي از هواها و درازي آرزوها»[نهج البلاغه،
خطبه 42].انسان ـ بخصوص جوان ـ در هر دو جهت شر و خير، و صعود و هبوط، استعدادهاي
بينهايت دارد. بر مربيان و اوليا است که به فرزندان و تربيت پذيران هشدار
دهند، که ما مقرر نيست که در اين زندگي، به همه تمناهايمان دست يازيم. قرار نيست
که دست خواهشهاي کور و کر را باز بگذاريم، تا انسانيت ما را در انزوا بيندازد.
دست هر خواهش حيواني را که بستيم، افق تازهاي از التذاذهاي انساني بر روي ما
گشوده ميشود. دين آسماني تحريف نشده هيچ تضادي با لذتهاي مباح ندارد و تازه،
لذتهاي خاصي را ايجاد ميکند.
6ـ اولويتهاي تربيت
اولين رسالت انسان، متوجه خويشتن خويش است. هر پيامبري در آغاز، با تربيتخداوندي ـ با واسطه يا بيواسطه ـ تهذيب و تربيت ميشود؛ و هماره در طول دوران
رسالتش، از خويشتن خويش غافل نميماند. در آيه کريمه آمده است:«قوا انفسکم و
اهليکم ناراً» [تحريم/6] (خويشتن و اهل خويش را از آتش در امان گيريد).در آيهاي ديگر ميفرمايد:«يأتينا فرداً»[مريم/80]((در قيامت) به صورت تک بر ما
وارد ميشود.)اين کلام، به آن معنا نيست که فقط رسالت خويشتن سازي داشته باشيم. پس اگر
توفيق يافتيم، به سراغ تربيت خانواده برويم و اگر توفيق نيافتيم، ضرورتي ندارد
که به تربيت خانواده اهتمام ورزيم.موضوع مهم اولويت است، و اينکه چيزي به نام هدايت و تربيت به سبک انتحاري
نداريم، که ما تربيت خويش را فداي تربيت خويشان کنيم. اين تعبيرات در نامه 31،
بسيار قابل توجه است:«غير اني حيث تفرد بي دون هموم الناس هم نفسي فصدفني رأيي و
صرفني عن هواي»(الا اينکه، چون اندوه و اهتمام به خويشتن ـ غير از هم و غم مردمان
ـ مرا به خود مشغول ساخت، بدين سبب مرا از غير منصرف کرد و از هوا و خواهشها
بازداشت).اين تعبير، منافات با تعبيرها و اقدامهاي مردم دوستانه امام(ع) ندارد که:ـ ايشان در کوچهها قدم ميزدند. هنگامي که از ايشان پرسيدند، چه ميکنيد؟
فرمودند: منتظرم که مظلومي از ظالمي شکايت کند تا رسيدگي کنم.ـ امام(ع) به مردم نصيحتهاي دلسوزانه ميکردند.ـ امام(ع) روزها را به اقدامهاي عام المنفعه اختصاص ميدادند.
7ـ روزگار و آموزگار
تاريخ و رويدادهاي بايگاني شده در دل آن، از بزرگترين آموزگاران تربيت آدميبه شمار ميرود، که آزمايشگاهي بزرگ، آيينهاي سترگ و منبع کلان شناخت است.امام علي(ع) در اين نامه، خطاب به فرزندانشان ميفرمايند:«و اعرض عليه اخبار
الماضين و ذکره بما اصاب من کان قبلک من الاولين و سرفي ديارهم و آثارهم فانظر
فيما فعلوا و عما انتقلوا و اين حلوا و نزلوا... فقد نظرت في اعمالهم و فکرت في
اخبارهم و سرت في آثارهم حتي عدت کاحدهم» (برخوشيتن، رويدادهاي پيشينيان را
عرضه کن و به ياد خود آور، که آنان به چه چيزهايي مبتلا شدند. در ديار و آثارشان
سير کن. آنگاه، در کارهاشان تأمل نما و در جايگاههايي که از آنجا رخت کشيدند و
اينکه در کجا حلول ونزول کردند، دقت کن... در رفتارهاي آنان دقت، در اخبارشان فکر
و در آثارشان سير کردم تا آنجا که حتي گويي يکي از آنها شدم).
8ـ پدر آتشاه مهر
امام علي(ع) در اين نامه، اين گونه فرزند جوانشان را خطاب ميکنند:«و وجدتكبعضي، بل وجدتك كلى حتى كان شيئاً لو اصابك اصابنى و كان الموت لو اتاك اتاني
فعنانى من امرك ما يعنينى من امر نفسى»(تو را برخي از خويشتن، بلکه همه وجودم
خودم يافتم. تا آنجا که اگر تير حادثهاي تو را نشانه رود، گويي به من اصابت
کرده و اگر مرگ سراغ تو بيايد، به سراغ من آمده است. همان سان که مسائل خودم
برايم اهميت دارد، امور مربوط به تو برايم مهم است).شايد، بيگانگان از روح توحيدي علي(ع) باور نکنند که اين تعبيرات آتشين و
گدازههاي محبت به فرزند، از کسي است که در جاي ديگري ميگويد:«گيرم که بر عذاب
سخت آتش تو بردباري کنم، فراق تو را چه کنم؟»[قمي، مفاتيح الجنان، دعاي کميل].
آري، روح توحيدي منافات با مهرورزي ندارد؛ که«اولادنا اکبادنا» (بچههاي ما
جگر گوشههايمايند.)خلأ عاطفي، از مهمترين عوامل فروپاشي رابطه تربيت ساز، و فرو افتادن در دام
تباهيهاست. در آماري ديدم که در سرزميني از صد جوان منحرف، 90 نفر خلأ عاطفي
داشتند[فلسفي، جوان] .نبي خاتم(ص) در هنگام وفات طفل 17 ماههشان، آنسان گريه ميکنند که براي برخي
سؤال انگيز و تعجب آميز ميشود. حضرت(ص) پاسخ دادند:«دل ميسوزد و اشک ميريزد.
بايد رضايت به حکم خدا داشت». اينها با همديگر منافاتي ندارد. قلب مهربان و خوش
رفتاري، دو عامل مهم توفيق رسول خدا(ص) است؛ چنانکه قرآن کريم ميفرمايد:«و لو
کنت فظاً غليظ القلب لا نفضوا من حولک»[آل عمران/159].
9ـ سرزمين زرخيز فطرت
انسانها، از راه حواس ـ بخصوص گوش و چشم ـ مواد لازم را براي تأمل از بيروندريافت ميکنند. ولي آگاهيهاي آدمي، طيفهاي گوناگون دارد. ماجراي الهام فجور و
تقوا[شمس/8] ماجراي ديگري است. درباره ارزشگذاريهاي فطري و آشنايي با طيف
خوبيها، امام(ع) ميفرمايند: انما قلب الحدث كالارض الخالية ما القى فيها من
شىء قبلته»(سرزمين دل جوان و نوجوان، بسان زمين مستعد است که هر بذري را
ميپذيرد) .ميتوان با تربيت درست، نهالهاي فطري را بارور کرد و سرسبزي فطرت را افزود. و
ميتوان ريشهها را خشکانيد، و سبزه را زرده کرد و بر باد داد.هر کس که وارد کشور فطرت ميشود، از روحيه تمايل به حق و عدل فطرت، يا حسن
استفاده يا سوء استفاده ميکند. در صورت سوء نيّت، حق و باطل را درميآميزد و
صورت منطقي از باطل ميسازد و ...اين کشور هم، بايد و نبايدهاي خاص خود را دارد.
آفتها و هشدارها
پديدههاي عالم، آفاتي دارند هر چه پديده بيشتر ارزشمند باشد، آفتهاي آنبيشتر است. در لابلاي نامه 31، به آفتهاي دو گانه براي پدر يا مربي، و آفتهاي
چهارگانه براي تربيت پذير، اشاره شده است، که به اختصار به آنها ميپردازيم.
1ـ روزي ميخواهم که نيستم
امام علي(ع) ميفرمايند:«و اوردت خصالاً منها قبل ان يعجل بي اجلي دون ان افضياليک بما في نفسي»(خصايص اخلاقي وصيت خويش را بر تو عرضه کردم، قبل از آنکه اجلم
فرا رسد بدون آنکه آنچه در جان و نهان خود دارم بر تو القا نمايم).فرا رسيدن مرگ تربيت کنندگان، چه والدين و چه مربيان ديگر، آفت پيش بيني نشده
و بيتاريخي است که سفره پرورش و تهذيب را يکباره جمع ميکند.
2ـ پيري نشاط انديشه را ميگيرد
امام علي(ع) تأکيد ميکنند:«او انقص في رأيي کما نقصت في جسمي»(يا همانسان کهدر پيکره کاستي يافتهام، در انديشه هم چنين شوم).نيک روشن است که در اين بخش نگارنده منشور تربيت، هيچ عنايتي به خويش ـ از آن
جهت که امام معصوم و متصل به امداد خداوندي است ـ ندارد؛ بلکه از باب ارائه
قاعدهاي کلي درباره دوران پيري نوع انسانها، چنين اشارهاي دارند.شک نيست که انسانها، بجز مستثناها، در دوران رخوت جسم، بتدريج رخوت رأي و
انديشه پيدا ميکنند. نشاط دوران جواني يا ميانسالي، منافاتي با پختگي اکتسابي
ندارد. آنان که تواناييهاي لازم در تربيت را ندارند، توسعه فرزندان برايشان،
مشکلاتي را ميآفريند. اينکه نبي خاتم (ص) فرمودند:«اني اباهي بکم الامم»(من به
شما ملتهاي اسلام در روز قيامت مباهات ميکنم). نيک روشن است که درباره انسان
تربيت يافته مصداق دارد.اين دو آفت، در حيطه کار مربي يا والدين مطرح است. اما آفتهاي چهارگانه
مترّبي، به قرار ذيل مطرح ميشوند.
3ـ هوا يا خدا
امام علي(ع) ميفرمايند:«او يسبقني اليک بعض غلبات الهوي...» (يا اينکهپارهاي از نفسانيتهاي غالب، بر من براي تسخير تو پيشي گيرند).اولين آفت بزرگ و بزرگترين عامل آسيب بار در تربيت جوان، حاکميت خواهشهاي
نفساني(شهوات به معناي وسيع آن) است. قرآن کريم در اين باره، نکاتي را يادآور
ميشود، که برخي از آنها عبارتند از:الف: حق ستيزي هواها:«فاحکم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوي فيضلک عن سبيل
الله»[ص/26]ب: خنثا کردن خداخواهي: «ولکنه اخلد الي الارض واتبع هواه»[اعراف/176]ج: بر زمين زدن انساني به اوج رسيده:«افرأيت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علي
علم»[جاثيه/23].بخصوص در دوران آغاز نوجواني، غريزههاي گوناگون طبيعي انسان، فعاليت را
سرعت ميدهند. اگر غريزه حقيقت جويي و خدادوستي از پيش مجهز نباشند، گويي از
آنان ربوده ميشود. اگر مرکز حساس فرماندهي آدمي، به دست قواي نفس حيواني
افتاد، جايي براي فرمانپذيري وحي باقي نميگذارد.در نظام اسلامي تربيت جوان، حساسيت بيحدي نسبت به انس با خواهشهاي دل، نشان
داده شده است که شايد در زمينه انس دادن با واجبات و معروفها، اين حساسيت در اين
حد نباشد؛ زيرا دل پاک، معروف دوست است، و واجب خواه و خداطلب.
4ـ بازي روزگار
فتنه در لغت، تفکيک سره از ناسره و خالص از غش زده را گويند. گاه در زندگياجتماعي انسانها، شرايطي رخ ميدهد که انسانهاي در شرف ريزش را ـ چون برگ خزاني
ـ بر زمين ميريزد، و مقاومها بر فراز شاخسارها سرافراز ميمانند.از آنجا که بيشتر حادثههاي فتنهاي، ضايعات فراواني دارد، تعبير«فتنه»
نوعاً معادل با ضايعات آن تلقي ميشود.در زماني که نهالي تازه غرس ميشود و در زمين فرو ميرود، بايد از بادها و
تکانها در امان بماند. براي تربيت، ضلع سوم(جامعه) هم ميتواند اثر منفي بگذارد
و هم مثبت. امام علي بن ابي طالب(ع) ميفرمايند:«و فتن الدنيا»(ميترسم)
فتنههاي دنيا بر من سبقت گيرند) .يکي ازاين مصادق، جامعه آلوده است که جوان بايد با پوشش ايمني تقوا، در آن
وارد شود.
5ـ مدار بسته سينه
امام علي(ع) ميفرمايند:«فبادرتک بالادب قبل ان يقسو قلبک»(قبل از آنکه دلترا قساوت بگيرد. به تربيت تو شتافتم) .قساوت چيست؟ نقطه مقابل قساوت چه حالتي است؟ آيا در جواني قساوت يافتن، ممکن
است؟ چه عواملي قساوت ميآورد؟ راههاي مقابله با قساوت کدام است؟ علامتهاي
راهيابي اين حالت آسيب بار در قلب آدمي کدامند؟در اين مقاله کوتاه، انتظار نيست که همه اين پرسشهاي ضروري پاسخ داده شود. اما
به نظر ميرسد که پردازشي ضروري و ترکيبي لازم، در اينجا مناسب باشد. قرآن کريم،
قساوت را نقطه مقابل«شرح صدر» ميداند. پس، از باب:«تعرف الاشياء باضدادها»، هر
کدام را که تعريف کنيم، ديگري هم روشن ميشود. قرآن کريم اين تقابل تضادي را،
اين گونه روشن ميکند:«افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من ربه فويل
للقاسية قلوبهم عن ذكر الله» [زمر/22] (پس، آيا کسي که خداوند سينهاش را براي
اسلام گشود، پس بر نوري از جانب خدايش است(مانند کسي است که قلبش را قساوت گرفته
است) پس، واي بر سخت دلاني که ياد خدا در دلهاشان راه ندارد) .در قساوت قلب، پذيرش قلب آدمي و ظرفيت رباني او، آسيب ميبيند؛ بسان سرسختي
صخرهها، بلکه به تعبير قرآن سختتر:«ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهى كالحجارة
او اشد قسوة»[بقره/74](پس از آن، دلهاي شما چون سنگ، سخت گرديد يا سختتر) .خداوند در اين آيه، انعطاف سنگهاي شهرت يافته به صلابت و سختي را، به رخ دلهاي
قساوت يافته ميکشد. پس، روشن ميشود که دل قساوت گرفته، انعطاف در برابر جريان
زلال حقيقت ندارد.اما شرح صدر، توسعه سينه را گويند. شايد توسعه سينه، کنايه از قلب صنوبري و
قلب صنوبري، کنايه از قلب روح آدمي باشد.خداوند نعمت شرح صدر اعطايي به حضرت محمد(ص) را، به عنوان اهدايي بزرگ ياد
ميکند. موسي(ع) براي شروع کار بزرگ دعوت فرعون، از خدا شرح صدر ميطلبد. و در
آيه پيشگفته[زمر/22]، شرح صدر، ملازم با نورانيت و روشني خداوند شمرده شده است.درباره اين سؤال:«آيا در جواني قساوت يافتن، ممکن است»، بايد پاسخي مثبت داد.
جزيره سبز فطرت جوان در اثر گنهکاري و چموشي در برابر حقيقت، به زير لجنهاي عفن
کبر، غرور و کفر ميرود. يکي از علامتهاي قساوت، کشتن بيگناهان است که گاهي به
دست جواناني بزهکار اتفاق ميافتد.در روايات در باب عاملهاي قساوت آور، فراوان سخن رفته است. در ميان آن عاملها،
هيچ چيز مانند عصيان امر خداوند و طغيانگري، قساوت نميآورد.عصاره بحث اينکه امام ميفرمايند:«ميترسم قبل از تهذيب و تربيت، قساوت
سراغ تو بيايد».همان گونه که اشاره شد، در روايات بر روي پاک ماندن نونهالان، بيشتر تأکيد
شده است. و شايد دليل آن، همين باشد که حالت پذيرش قلبشان آسيب نبيند.
6ـ اشتغال انديشه
امام علي(ع) ميفرمايند:«... و يشتغل لبک....» (و انديشه و عقل تو، اشتغال پيداکند) .اين، چهارمين آفت است. امام راحل(ره) ميفرمودند:«خدا نکند تا کسي خود را
نساخته، جامعه به او اقبال نکند». اقبال جامعه، مديريت زندگي، تربيت فرزند، کار
و تلاش، و حفاظت از شخصيت، مجموعه عواملي است که کار تهذيب و تربيت را کم فروغ
ميکند.