مباني دعوت در قرآن و سنت - مبانی دعوت در قرآن و سنت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی دعوت در قرآن و سنت - نسخه متنی

اسفندیاری، مهدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مباني دعوت در قرآن و سنت

مسجد؛1924 - ش: 15 - سال 1373

مهدي اسفندياري

مقدمه

دعوت همواره به عنوان يک ارزش در اسلام مطرح بوده است. رسول اکرم (ص) در وقت اعزام امام علي (ع) به يمن مي­فرمايند: «يا علي! لاتقاتل احداً حتي تدعوه الي الاسلام. و ايم الله لان يهدي الله بيدک رجلاً خير لک مما اطّلعت عليه الشمس و غربت و لک ولاؤه يا علي». از طرفي، پيامبر اکرم (ص) داعيان اسلامي را بهترين مردم مي­داند که مردم بايد گرد وجود آنان به خوشه­چيني معرفت و کسب فضايل بپردازند. به همين جهت، پيامبر (ص) در منزلت اين داعيان راستين مي­فرمايند: «لا تجلسوا عند کل داع مدع يدعوکم من اليقين الي الشک و من الاخلاص الي الرياء و من التواضع الي الکبر و من النصيحة الي العداوة و من الزهد الي الرغبة و تقربوا الي عالم يدعوکم من الکبر الي التواضع و من الرياء الي الاخلاص و من الشک الي اليقين و من الرغبة الي الزهد و من العداوة الي النصيحة و لايصلح لموعظة الخلق الا من خاف هذه الآفات بصدقه و اشرف علي عيوب الکلام و عرف الصحيح من السقيم و علل الخواطر و فتن النفس و الهوي».

چنين دعوتي مي­تواند در دو بعد مختلف مورد بررسي قرار گيرد؛ يکي بررسي مباني و اصول آن است که با توجه و دقت در قرآن و سنت ماهيت آن به­دست خواهد آمد و ديگري، بررسي زمينه­­ها و عوامل مختلف رشد و ناکامي دعوت از ديدگاه انديشمندان مسلمان و غيرمسلمان است.

از آنجا که قسمت دوم بدون قسمت اوّل ناقص مي­نمود، در اين قسمت به مباني دعوت از ديدگاه قرآن و سنت بسنده شد.

لازم به ذکر است، اين بحث شامل دعوت اصطلاحي، تبليغ، موعظه، نصيحت، انذار و تبشير مي­شود و از بحث امربه معروف و نهي از منکر به مناسبت در داخل بحثهاي ديگر، مطالبي آمده است.

دعوت

دعوت در لغت به معناي خواندن کسي براي ورود به جايي يا انجام فعلي است. راغب در معناي آن، پافشاري و اصرار بر انتخاب را افزوده است و مي­گويد: «الدّعاء الي الشّيء الحتّ علي قصده». بنابراين، دعوت در اصطلاح به معناي انتقال فکر، عاطفه يا پيام الهي و به وجود آوردن شور و هيجان در مخاطب است. دراين معنا سه ويژگي مشاهده مي­شود:

سخن گفتن: چنانکه گفته شد، دعوت امر زماني است، لذا اموري مانند نويسندگي، فيلم و امثال آنها ملحق به دعوت مي­شوند و بالاصاله داخل موضوع دعوت نمي­شوند.

انتقال دادن: دعوت کننده در صدد بيان مطلب الهي به شخص مخاطب است. از اين جهت، دعوت شامل امور اجرايي که در بحث امربه معروف و نهي ازمنکر پيش مي­آيد، نمي­شود.

به شورو هيجان درآوردن: دعوت کننده همانند مشعل سوزاني در صدد بيدار کردن ديگران است. در اين قسمت، مي­توان چنين نتيجه گرفت که دعوت با تبليغ فرق مي­کند که در بحث تبليغ اين مطلب مورد بررسي قرار مي­گيرد.

با توجه به اصطلاح دعوت و مواردي که در آيات و روايات در اين مورد وجود دارد، معلوم مي­شود که دعوت از احکام منصوصه اسلام است؛ لذا، تقسيم­بندي که در کتابهاي فقهي آمده است، صحيح به نظر نمي­رسد. فقها بحث دعوت را ضمن کتاب جهاد و به عنوان مقدمه واجب ذکر کرده­اند، در صورتي که بهتر مي­نمايد اين بحث گسترده به طور مستقل مطرح شود. البته، از اين تقسيم­بندي قصد قربت در دعوت آشکار مي­شود، زيرا فقها دعوت را جزء مسائل عبادي به شمار آورده­اند.

در اين قسمت به بررسي چند نکته در بحث دعوت مي­پردازيم:

1. وجوب دعوت

با بررسي آيات دعوت به اين نتيجه مي­رسيم که دعوت واجب است، که در اين قسمت به مهمترين آنها اشاره مي­شود:

«ادع الي سبيل ربّک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالّتي هي احسن انّ ربّک هو اعلم بمن ضلّ عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين» ([اي رسول خدا]) خلق را به حکمت و موعظه نيکو به راه خدا دعوت کن و با بهترين طريق با اهل جدل مناظره کن البته، خداوند کسي را که از راهش گمراه شده است و آنان را که هدايت يافته­اند، بهتر مي­داند).

2-1. «فلذلک فادع واستقم کما امرت ولا تتّبع اهواءهم...» (بدين سبب، [اي رسول خدا] دعوت کن و چنانکه ماموري پايداري نما و پيرو هواي آنان مباش...).

در اين دو آيه خداوند با کلمه امر «ادع» وجوب دعوت را اعلام کرده است. از آنجا که صيغه امر دلالت بر وجوب مأمور به دارد و با توجه به سيره و سنت پيامبر اسلام (ص) که در مکه و مدينه همواره دعوت را سرلوحه برنامه­هاي خود داشتند، اين وجوب محرز و مسلم مي­نمايد.

3-1. «و من احسن قولاً ممّن دعا الي الله و عمل صالحا وقال اننّي من المسلمين» (کدام فرد نيکو گفتارتر از کسي است که به خداوند دعوت کند، کار شايسته انجام دهد و بگويد من از مسلمانان هستم)؟

4-1. «قل هذه سبيلي ادعوا الي الله علي بصيرة انا و من اتّبعني و سبحان الله و ما انا من المشرکين» ([اي رسول خدا] بگو اين راه من است که با بصيرت، من و پيروانم به خدا دعوت مي­کنيم و خداوند منزه است و من از مشرکان نيستم).

در اين دو آيه، خداوند با قرين کردن دعوت به امور واجبي مانند عمل صالح، تسليم در برابر حق، بصيرت در دين، راه دين و مشرک نبودن پيامبر (ص)، براهميت و وجوب دعوت که با جمله استفهاميه و خبريه آمده است، تأکيد دارد. البته، از نظر فقها، دعوت واجب و طبق رأي مشهور کفايي است.

2. دعوت کنندگان پيام الهي

اسلام نه تنها طبقه خاصي را براي دعوت معرفي نمي­کند، بلکه از خداوند عزّوجلّ-، قرآن مجيد، رسول خدا (ص)، ائمه معصوم (ع) و ديگر مومنان به عنوان دعوت کنندگان پيامم الهي نام مي­برد.

البته، با بررسي آيات و روايات ديده مي­شود، افرادي مانند مشرکان، شيطان و کافران به عنوان دعوت کننده معرفي شده­اند. قرآن در اين مورد مي­فرمايد: «ان يدعون من دونه الاّ اناثا و ان يدعون الاّ شيطانا مريدا» (مشرکان غيراز خداوند به مادگان [سه بت لات، منات و عزي] و شيطان سرکش دعوت مي­کنند) و «... اولئک يدعون الي النّار...» (آنان [مشرکان] به آتش دعوت مي­کنند).

دعوت در اين موارد به معناي لغوي آن است. و دخلي در معناي اصطلاحي آن ندارد. البته، مي­توان گفت ذکر چنين مواردي از باب استعاره و تحکم است. به تعبير ديگر، کساني که به غير خدا دعوت مي­کنند، يا خود را احق مي­دانند و از کلمه دعوت استفاده مي­کنند يا مي­دانند که سخن ناصواب دارند، امّا براي گمراه کردن افراد، به پيام خويش رنگ حق مي­زنند و به عنوان دعوت پيام حق آن را به مردم تحويل مي­دهند.

3. ايمان در دعوت

هرچند دعوت کننده پيام الهي را دعوت مي­کند، امّا خواهان ايمان آوردن دعوت شنونده به هرنوعي نيست، بلکه نوع خاصي را در نظر دارد. براي توضيح اين مطلب به چند نوع ايمان اشاره مي­شود:

گرايشهاي موسمي: وقوع انسان در شرايط خاصي منجر به اين نوع گرايشها مي­شود. بديهي است، با سپري شدن اين مناسبتها، اين نوع ايمان نيز زايل مي­شود. قرآن کريم مي­فرمايد: «فاذا رکبوا في الفلک دعوالله مخلصين له الدين فلمّا نجّيههم الي البرّ اذاهم يشرکون»

(مشرکان چون به کشتي نشينند، خداوند را با اخلاص ديني مي­خوانند. پس، هنگامي که آنان را نجات داديم و به ساحل رسانديم، بار ديگر شرک مي­ورزند.)

2-3. تقليد از نياکان: گاهي ايمان فقط تقليد از نياکان است و بدون هيچ دليل و برهاني صورت مي­گيرد. چنانکه بت­پرستان در جواب انبيا مي­گفتند: «قالوا بل وجدنا اباءنا کذالک يفعلون» (گفتند، بلکه ما پدرانمان را براين کار يافتيم).

3-3. گرايش سطحي: گاهي ايمان و گرايش سطحي است و در روح و روان نفوذ نمي­کند. قرآن مي­فرمايد: «قالت الاعراب امنّا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا و لمّا يدخل الايمان في قلوبکم...» (اعراب گويند. ايمان آورديم [يا رسول خدا(ص)] بگو: ايمان نياورديد و لکن بگوييد اسلام آورديم و هنوز ايمان در قلبهايتان نيامده است).

4-3. ايمان بي عمل: فراتر نرفتن ايمان از سخن و تن ندادن به عمل، از معايت و نقايص مؤمنان به شمار مي­رود. قرآن مجيد مي­فرمايد: «يا ايّها الّذين امنوا لم تقولون مالا تفعلون» (اي مؤمنان! چرا آنچه را انجام نمي­دهيد، بازگو مي­کنيد).

از بررسي آيات و روايات در اين باب، به اين نتيجه مي­رسيم که دعوت کننده لازم است ارزشهايي را انتقال دهد که براساس منطق و دليل محکم باشد و انتقال مطالب سطحي با وجوب و اهميت دعوت سازگاري ندارد. دعوت به بهشت، اطاعت پروردگار، کتاب الهي، راه خداوند، دين الهي، حق، حکمت، رشد، تقوا، راستي گفتار، خداوند سبحان، نجات، صراط مستقيم، خير و ايمان، از مصاديق اين معيار بسيار ارزشمند است.

تبليغ

تبليغ در لغت به معناي رساندن است و در اصطلاح، رساندن دستورات شارع مقدس به افراد بشر را تبليغ گويند در اين تعريف دو ويژگي وجود دارد:

رساندن: هر وسيله­اي که شرعاً قابليت رساندن پيام را داشته باشد، در تبليغ مورد استفاده قرار مي­گيرد.

رساندن پيام الهي: با اين ويژگي مواردي غير از دستورات شارع ملحق به تبليغ خواهند بود.

شهيد مطهري در مورد دو واژه ايصال و ابلاغ مطلب جالبي را اين چنين عنوان کرده­اند: «در زبان عربي، ايصال را به جاي ابلاغ نمي­شود به کار برد، و ابلاغ را هم به جاي ايصال نمي­شود به کاربرد. ايصال معمولاً در مورد رساندن چيزي به دست کسي، يا در حوزه کسي است، يعني در امور جسماني و مادي به کار مي­رود. اگر کسي بخواهد پاکتي را به شخص ديگري برساند، در اينجا کلمه ايصال را به کار مي­برند يا اگر کسي پيش شما امانتي دارد (امانت مادي) و شما اين امانت را به او برسانيد، اينجا مي­گويند امانت را به صاحبش ايصال کرد. ولي، ابلاغ درمورد رساندن يک فکر يا يک پيام است، يعني درمورد رساندن چيزي به فکر، روح، ضمير و قلب کسي به کار مي­رود. ولهذا، محتواي ابلاغ نمي­تواند يک امر مادي و جسماني باشد، حتماً يک امر معنوي و روحي است... در مورد چنين چيزهايي، کلمّ تبليغ و ابلاغ به کار برده مي­شود و قرآن کريم اين کلمه را در مورد رسالات که عبارت است از پيامها، به کار برده است» همچنين، در بحث تبليغ مي­فرمايند: «تبليغ، کلمه­اي است که در قرآن مجيد زياد استعمال شده است. در قرآن کريم از پيغمبران خدا به عنوان مبلغان رسالت الهي ياد شده است.

البته، منحصر به پيغمبران، نيست. غير آنها هم، هست. مثلاً، از زبان پيغمبران مي­گويند: «يا قوم لقد ابلغتکم رسالة ربّي و نصحت لکم ولکن لاتحبّون النّاصحين» يا درباره پيغمبران مي­گويد: «ما علي الرّسول الّا البلاغ». غرض اين است که کلمه بلاغ، تبليغ، يبلغون و آنچه که مربوط به اين ماده است، در قرآن مجيد زياد استعمال شده است. معناي اين کلمه چيست؟ بدبختانه، اين کلمه در عرف امروز، سرنوشت شوم يعني معناي منحوس و منفوري پيدا کرده، بطوري که امروز در عرف ما فارسي زبانها، تبليغ يعني راست و دروغ جور کردن و در واقع فريبکاري و اغفال، براي به خورد مردم دادن يک کالا. مفهوم اغفال به خودش گرفته است و لذا، گاهي اوقات که کسي درباره موضوعي صحبت مي­کند، مي­خواهد بگويد اينها اساسي ندارد، مي­گويد آقا اينها همه تبليغات است، همه دروغ و فريبکاري است. بدين جهت، گاهي مي­بينيم بعضيها با استعمال اين کلمه در مورد امور ديني موافق نيستند، ولي من در يک جلسه ديگر اين مطلب را به رفقا گفتم که اگر کلمه­اي معناي صحيحي دارد و آن معناي صحيح در استعمالات قرآن مجيد و نهج­البلاغه آمده است، ما نبايد به جرم اينکه معنا، تحريفي پيدا کرده است آن کلمه را مجازات کنيم، بلکه بايد هميشه معناي صحيحش را به مردم بگوييم».

از کلام استاد شهيد مطهري (ره) مي­توان به دو تقسيم­بندي رايج درباب تبليغ پي برد:

اولين بينش آن است که تبليغ را روشي براي رساندن پيام مي­داند. به عبارت ديگر «تبليغ عبارت است از روش يا روشهاي مهم به هم پيوسته - درغالب يک مجموعه - براي بسيج و دادن جهت به نيروهاي اجتماعي و فردي از طريق نفوذ در شخصيت، افکار، عقايد و احساسات آنها، جهت رسيدن به يک هدف مشخص، که اين هدف ممکن است سياسي، نظامي، فرهنگي و... مشروع يا نامشروع باشد... با تعريفي که از تبليغ به دست داديم، واضح شد که تبليغ يک وسيله است و بسته به خواست کسي که آن را در دست دارد، مي تواند در جهت اهداف مختلف به کار رود». چنانکه ديده مي­شود، در اين بينش، تبليغ بسيار گسترده است و هر شخصي مي­تواند به عنوان مبلغ عمل کند.

در بينش دوم که بينش الهي است، تبليغ به معناي رساندن پيام الهي است. لذا، هر فردي لايق منصب ابلاغ نيست. بلکه بايد با پيام الهي آشنا باشد، سپس آن را به ديگران برساند.

پس از ذکر اين مقدمه، به چند نکته درمورد تبليغ اشاره مي­شود:

1. وجوب تبليغ

از بررسي آيات موجود در قرآن مجيد به دست مي­آيد که تبليغ براي هر فرد مسلماني واجب است، چنانکه مي­فرمايد: «يا ايّها الرّسول بلّغ ما انزل اليک من ربّک...» (اي رسول! آنچه را که از پروردگارت به تو نازل شده است ابلاغ کن...) از طرفي، اطاعت از پيامبر (ص) و اسوه بودن ايشان در آيات و روايات تأکيد شده است: «... و اطيعوا الرّسول ...» (... از پيامبر (ص) اطاعت کنيد...) و «لقد کان لکم في رسول الله اسوة حسنة» (هر آينه، اسوه حسنه­اي در رسول خدا (ص) براي شماست).

هر چند بزرگان، بجز در موضوع امربه معروف و نهي از منکر و دعوت و در مورد وجوب کفايي واژه­هاي ديگر بحث نکرده­اند، امّا با توجه به دلايل آنان، مي­توان به وجوب کفايي تبليغ نظر داد، بويژه اينکه دعوت نيز گرچه در وسايل مورد استفاده اخص از تبليغ است، امّا نوعي رساندن است که برخلاف تبليغ، درصدد ايجاد شور و هيجان در مخاطب مي­باشد. از اين جهت، اگر عده­اي بتوانند پيام الهي را برسانند، از ذمه ديگران ساقط خواهد شد.

2. مبلغان احکام الهي

از صدر اسلام تاکنون، تبليغ دين الهي سرلوحه تمامي مناديان توحيد بوده است. شهيد مطهري (ره) در اهميت تبليغ و مبلغ مي­فرمايند: «دو ثلث نهج­البلاغه خطبه­هاي مولي است، و تازه اينها همه خطبه­هاي مولا نيست بلکه به قول سيدرضي، مختار است از خطبه­ها، يعني قسمتهاي انتخاب شده است والّا خطبه­ها خيلي بيش از اينها بوده است... بنابراين، خطبه­هاي علي (ع) شايد چهار برابر خطبه­هاي نهج­البلاغه فعلي بوده است. بيشتر نهج­البلاغه چيست؟ همان منبرهاي علي (ع)، علي (ع) منبر رفته است، منبرهايش را ضبط کرده و در نتيجه، براي ما باقي مانده و اين عظمت و اهميت مقام تبليغ در اسلام است». در اهميت کار مبلغان احکام الهي همين بس که تبليغ دين جزء اهداف نبوت و ارسال رسل است و پيامبران، پيامبر اسلام (ص)، ائمه معصوم وعالمان دين سر سلسله اين حرکت قرار گرفته­اند.

موعظه

موعظه در لغت و اصطلاح به معناي «بيان خبر است، بطوري که رقت قلب حاصل و قلب نرم و آرام شود.» در اين تعريف به دو ويژگي برخورد مي­کنيم:

تذکير و بيان: وسيله وعظ سخن گفتن است. لذا اموري که باعث رقت قلب مي­شوند، امّا غير از بيان و سخن­اند، به موعظه ملحق مي­شوند و بالاصاله داخل در تعريف اصطلاحي نيستند.

عاطفه: موعظه با مراحل اوليه نهي از منکر و نصيحت رابطه نزديکي دارد که بزودي به آن اشاره خوادهد شد. همچنين، قرآن، موعظه را يکي از وسايل دعوت به شمار آورده است، و اين مطلب منافاتي با تعريف موعظه ندارد. زيرا، در هر دعوت و موعظه رساندن پيام ملحوظ است و ويژگي عاطفي در موعظه خللي به آن وارد نمي­سازد. شهيد مطهري در اين مورد مي­فرمايد:

«موعظه... کلامي است که به دل نرمي و رقت مي­دهد، قسوت را از دل مي­برد، خشم و شهوت را فرو مي­نشاند، هواهاي نفساني را تسکين مي­دهد و به دل صفا و جلا مي­دهد. هيچ کس نيست که از موعظه بي­نياز باشد و هيچ جامعه­اي هم نيست که احتياج به موعظه نداشته باشد».

همين ويژگي موجب تفاوت موعظه و حکمت مي­شود. استاد شهيد مطهري مي­فرمايد: «تفاوت موعظه و حکمت در اين است که حکمت تعليم است و موعظه تذکار، حکمت براي آگاهي است و موعظه براي بيداري، حکمت مبارزه با جهل است و موعظه مبارزه با غفلت، سروکار حکمت با عقل و فکر است و سر و کار موعظه با دل و عاطفه... حکمت براي انديشيدن است و موعظه براي به خود آمدن. حکمت زبان عقل است و موعظه پيام روح».

همچنين، عاطفه عامل جدايي موعظه و خطابه است. استاد شهيد مطهري (ره) در اين مورد مي­فرمايد: «موعظه با خطابه نيز متفاوت است. سر و کار خطابه نيز با احساسات است. امّا خطابه براي تهييج و بي­تاب کردن احساسات است و موعظه براي رام ساختن و تحت تسلط درآوردن. خطابه آنجا به کار آيد که احساسات خمود و راکد است و موعظه آنجا ضرورت پيدا مي­کند که شهوات و احساسات خودسرانه عمل مي­کنند... خطابه و موعظه هر دو ضروري و لازم است. در نهج­البلاغه از هر دو استفاده شده است، مسئله عمده، موقع شناسي است که هر کدام در جاي خود و به موقع مورد استفاده واقع شود.».

باتوجه به مقدمه فوق، نکات زير جهت استفاده بيشتر تقديم مي­شود:

1. وجوب موعظه

با بررسي آيات و روايات معلوم مي­شود که موعظه واجب کفايي است. در اين مورد به ذکر آياتي چند اشاره مي­شود:

1-1. «يعظکم الله ان تعودوا لِمِثْلِهِ ابدا ان کنتم مومنين» (خداوند شما را موعظه مي­کند که اگر مؤمن هستيد، هرگز به گرد مثل اين نگرديد).

2-1. «... انّ الله نعّما يعظکم به ...» (... براستي، خداوند شما را به آن، نيک موعظه مي­کند.)

3-1. «اولئک الذين يعلم الله ما في قلوبهم فاعرض عنهم وعظهم وقل لهم في انفسهم قولا بليغا» (آنان [منافقان] کساني­اند خداوند آنچه را که در قلبهايشان است، مي­داند. پس از آنان دوري کن، آنان را موعظه کن و در موردشان، با آنان بليغ سخن بگو)

4-1. «... والّتي تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ ...». (... و زناني را که از نافرماني­شان بيمناکيد، موعظه کنيد...)

با توجه به دو آيه انشائيه آخر و دو آيه خبريه اوّل که دلالت بر وقوع موعظه از طرف خداوند دارد، وجوب موعظه معلوم مي­شود.

2. موعظه کنندگان

از بررسي آيات و احاديث درمي­يابيم که خداوند سبحان،رسول اکرم (ص) انبيا، و ائمه معصوم، در اوج قله موعظه قرار داشته­اند. بطوري که امام حسين ­(ع) در روز عاشورا و در اولين سخنراني خود فرمودند: «مردم حرف مرا بشنويد و در جنگ و خونريزي شتاب نکنيد تا من وظيفه خود راکه موعظه است، انجام دهم». سپس در آن وضعيت بسيار خطرناک و حساس موعظه­شان را آغاز کردند. همچنين، از مجموع 239 خطبه امام علي (ع) در نهج­البلاغه، 86 خطبه و از مجموعه 79 نامه، 25 نامه، موعظه کامل يا شامل موعظه است، مي­توان گفت نيمي از نهج­البلاغه را موعظه تشکيل مي­دهد.

با توجه به اهميت موعظه، عنصر پرهيز از ستمگران، متاع دنيا، فراموشي، شهوت و گناه، گردنکشي، نادانان، طول آرزو، تنعم و تجمل، غضب، کثرت کلام، تنبلي و عنصر ترغيب به تقوا، عمل با اخلاص، اطاعت خدا، راستگويي و پاکي نيت، خرد، عبرت گرفتن از گذشتگان و آخرت به عنوان مصاديقي از صفات لازم واعظ ذکر شده است.

از طرف ديگر، بايد در نظر داشت که افراد ناصالحي ممکن است با ابزار وعظ به رقت قلوب مخاطبان همت گمارند، که به اين موارد مجازاً موعظه گفته مي­شود. علت اين مسئله آن است که متکلم درصدد اين مطلب است که او فرد صالحي مي­باشد و بجز اصلاح امور ديگران وظيفه­اي ندارد. علي (ع) در نهج­البلاغه به اين مورد اشاره کرده­اند و مي­فرمايند: «به معاويه، امّا بعد، از تو پند و موعظه­اي پيوند خورده [از سخنان گوناگون] و پيغامي آراسته به من رسيده است. [در واقع،] اين نامه را به جهت گمراهي­ات ترتيب داده­اي و به سبب بدي رأي و انديشه­ات فرستاده­اي» و در جاي ديگر مي­فرمايند: «يکديگر را با پندهايتان گول مي­زنيد».

3. ارتباط موعظه با نصيحت

در بعضي احاديث، معناي موعظه مترادف نصيحت آمده است، چنانکه علي (ع) مي­فرمايد: «موعظه، نصيحتي است که آدمي را از امراض نفساني شفا مي­دهد»و «اندرز دهنده­اي رساتر از نصيحت نيست».

در اين مورد مي­توان گفت که در معناي موعظه و نصيحت، رساندن پيام الهي وجود دارد و اگر چه هر کدام داراي خصوصيات ويژه­اي هستند، ولي اين ويژگي­ها مانع ورود خصوصيت ديگري در واژه نمي­شود. به عبارت ديگر، موعظه عبارت است از متذکر ساختن افراد، بطوري که قلبهايشان رقت پيدا کند. ولي اشکالي ندارد که صفت ديگري مانند خيرخواهي همراه آن شود. در چنين مواردي که کلام رقت قلب را برانگيزد و ويژگي نصيحت را هم داشته باشد، به آن موعظه و نصيحت اطلاق مي­شود.

4. رابطه موعظه با نهي از منکر

چنانکه گفته شد، وعظ عملي زباني است، لذا با قسمتي از نهي از منکر که ناهي با زبانش به ترساندن منهي عنه مي­پردازد و باعث نرمي در دل او مي­شود، مي­توان کلمه موعظه را اطلاق کرد.

نصيحت

نصيحت در لغت به معناي اخلاص عمل از غش است. گفته شده است تعديه به لام در آن، از تعديه بنفسه افصح است. در معناي اصطلاحي به رساندن پيام الهي با خلوص نيت و خيرخواهي با استفاده از ابزار سخن وکلام گفته مي­شود، در اين تعريف به دو نکته اشاره شده است:

خيرخواهي: فرد ناصح علاوه برقصد قربت در رساندن پيام، خواهان ايجاد پيوندهاي عميق برادرانه ميان خود و مخاطب است؛ در صورتي که ممکن است فردي مبلغ تنها به قصد قربت عمل تبليغ را انجام دهد، از اين جهت به او ناصح گفته نمي­شود. همچنين، در موارد زباني امربه معروف و نهي ازمنکر اگر عنصر خيرخواهي موجود نباشد، به آن نصيحت اطلاق نخواهد شد.

سخن: ابزار اصلي نصيحت سخن و کلام است. لذا، امور ديگري که خيرخواهانه و بدون اين عنصر انجام مي­گيرد، به نصيحت ملحق مي­شود. لذا، فردي مي­تواند ناصح باشد، امّا آمر به معروف و ناهي منکر نباشد. اين امر در جايي تحقق مي­يابد که آمر يا ناهي به عمل يدي مخاطب را به معروف وا دارد يا از منکر نهي کند.

پس از اين مقدمه، چند نکته زير بررسي مي­­شود:

1. وجوب نصيحت

آيات و روايات نشانگر وجوب کفايي نصيحت هستند، که جهت اطلاع به برخي از آنها اشاره مي­شود:

1-1. «ابلّغکم رسالات ربّي و انا لکم ناصح امين» (من [هود (ع)] رسالتهاي پروردگارم را به شما ابلاغ مي کنم و شما را ناصح اميني هستم)

2-1. «... لقد ابلغتکم رسالات ربّي و نصحت لکم...» (همانا، رسالتهاي پروردگارم را به شما ابلاغ و شما را نصيحت کردم).

3-1. پيامبر خدا (ص) فرمودند: «بزرگترين مردم - از لحاظ مرتبه - در نزد خداوند در روز قيامت کسي است که براي نصيحت خلق در زمين بيشتر تلاش کند».

4-1. امام صادق (ع) فرمودند: «بر مؤمن واجب است که ناصح و خير خواه مردم است»

از جمعبندي آيات و احاديث معلوم مي­شود که اين نوع ارشاد نيز واجب است، البته، در قرآن اين واژه همراه با موارد ديگر تبليغي آمده است که نشانگر اوج خيرخواهي انبيا در رساندن پيام الهي است.

2. ناصحان

پند دادن يکي از روشهاي نظارت عمومي است، و افراد جامعه با اين کار خود را غمخوار يکديگر نشان مي­دهند و در پي­ريزي بناي جامعه سهيم مي­شوند. اين عمل چنان مقام والايي را در معارف اسلامي احراز کرده است که خداوند متعال، پيامبر اکرم (ص)، معصومان (ع)، قرآن، و انبيا به عنوان ناصحان اصلي معرفي شده­اند. همچنين، در روايات از محمدبن ابي بکر، مالک اشتر نخعي، عقل، حق، عمل صالح، دنيا، کريمان، مؤمنان، دوستان و سرپرست اموال مسلمانان به عنوان مصاديق صفات ناصحان نام برده شده است. بديهي است، با اين صفات ثمره نصيحت که همانا برادري در راه خدا، دوستي و مودت، خيرکامل، توفيق الهي، ثواب و در امان بودن از رسوايي است، حاصل مي­شود و حيرت و پشيماني، بي توفيقي، هلاکت، ترديد ناصح، سقوط در زشتيهاو سوختن به مکر دشمناز او رخت برمي­بندد.

در قرآن و احاديث واژه نصيحت در مورد افرادي مانند شيطان، دشمن، سخن­چين، برادران يوسف، کسي که با خود يکرنگ نيست، و نادان که از صلاحيت صداقت و خيرخواهي به دور هستند. استعمال شده است. در توضيح اين مطلب بايد گفت: همواره دشمن انسانيت و حقيقت در صدد رخنه به سنگر ايمان است. بنابراين، جاي تعجب نخواهد بود، اگر مشاهده شود افرادي مانند شيطان با استفاده از منطق نصيحت وارد شوند و بخواهند افکار پليدشان را تحقق بخشند. لذا، اطلاق نصيحت بر چنين حرکتي از طرف شيطان و طرفدارانش نوعي مجاز خواهد بود.

3. معناي آيه «ولا علي الّذين لايجدون ما ينفقون حرج اذا نصحوالله و رسوله».

مفسران در مورد معناي نصيحت در اين آيه گفته­اند که نصيحت به خداوند سبحان، ايمان حقيقي به او داشتن و نصيحت به رسول خدا (ص)، اطاعت از ايشان. در المنار، حديثي از ابوداود و مسلم از تميم داري نقل شده است که رسول خدا (ص) فرمودند: «الدّين النّصيحة، قالوا لمن يا رسول الله؟ قال لله و لکتابه و لرسوله و لائمة المسلمين و عامّتهم». در معناي اين حديث، محدث قمي (ره) مي­فرمايد: نصيحت به کتاب خداوند، همان تصديق به قرآن و عمل به آن؛ نصيحت به رسول خدا (ص)، قبول داشتن نبوت و رسالت و اطاعت از امر و نهي ايشان؛ نصيحت به ائمه، اطاعت ايشان در حق و نصيحت به توده مردم، ارشادشان به مصالح خويش است.

انذار


انذار در لغت به معناي آگاهي دادني است که در آن تخويف باشد. البته، اگر زمان ترساندن وسيع باشد، به آن انذار و اگر زمانش وسيع نباشد، به آن اشعار مي­گويند.

در اصطلاح، به آگاه کردن مردم به وسيله سخن از عواقب خطرناک عملي، انذار گفته مي­شود. در اين اصطلاح دو ويژگي مهم به چشم مي­خورد.

سخن: کلام و سخن ابزار اصلي انذار است، لذا، مواردي مانند عبرت گرفتن، موي سفيد، و زيادي خطا و اشتباهکه در روايات آمده است، مجازا به انذار ملحق مي­شود.

توجه دادن به عواقب خطرناک عمل: اين امر که در اعمال منکر و زشت موضوعيت دارد، تعريف را به سمت نوعي از نهي از منکر سوق مي­دهد.

اينک، به بررسي نکاتي درمورد انذار پرداخته مي­شود:

1. وجوب انذار

در قرآن مجيد با صراحت کامل، خداوند با صيغه امر که دلالت بر وجوب دارد، واژه انذار را مطرح کرده است که به اين مورد اشاره مي­شود:

1-1. «يا ايّها المدّثّر. قم فانذر.» (اي جامه به خود پيچيده! برخيز و بيم ده)

2-1. «و انذر النّاس يوم ياتيهم العذاب...» (مردم را از روزي که عذاب بر آنان مي­آيد، بيم ده...)

3-1. «وانذر هم يوم الازفة..» (و آنان را از روز قيامت بترسان)

با توجه به معناي انذار معلوم مي­شود که وجوب در اينجا کفايي است، زيرا در همه­جا ترساندن موضوعيت ندارد.

2. انذار، غايت نزول قرآن

از نکات جالب و مهمي که وظيفه منذران را دو چندان مي­کند، آن است که قرآن انذار را غايت و نتيجه نزول قرآن کريم دانسته است. علامه طباطبايي در تفسير آيه «و اُوحِيَ إليَّ هذا القرآن لانذرکم به و من بلغ...» مي­فرمايد: «در اين آيه، مسئله انذار و هشدار، غايت و نتيجه نزول قرآن کريم قرار گرفته و دعوت نبوت از طريق تخويف آغاز گشته است، و اين خود در فهم عامه مردم کارگرتر از تطميع است. براي اينکه، گرچه تطميع و اميدوار ساختن مردم نيز راهي است براي دعوت انبيا و قرآن عزيز هم تا اندازه­اي اين طريقه را به کار زده، لکن اصولاً، اميدواري آدمي را بطور الزام وادار به طلب نمي­کند... به خلاف تخويف و تهديد که به حکم عقلي وجوب دفع ضرر احتمالي، احتراز از آنچه تهديد به آن شده واجب و آدمي به دفع آن ملزم مي­شود. علاوه براين، اگر مردم در گمراهي خود هيچ گونه تقصيري نمي­داشتند، مناسب مي­بود که دعوت الهيه از راه تطميع آغاز گردد، لکن تقصير کار هستند، براي اينکه دعوت اسلام، دعوت به دين فطرت يعني به ديني است که سرچشمه­اش در نهاد خود بشر است، و اين خود او است که با دست خويش و با ارتکاب شرك و گناه، فطرت خود را پشت سرافکنده و شقاوت را بر دل خود چيره نموده و در نتيجه، دچار سخط الهي شده است.

چون چنين است، حزم و حکمت اقتضا مي­کند که دعوت آنان از راه انذار و هشدار آغاز گردد. براي همين جهت بوده که در آيات بسياري وظيفه آن جناب منحصر به انذار شده است، مانند آيه «ان انت الّا نذير».... و «انّما انا نذير مبين»... البته، اين مطلب که گفته شد درباره مردم عامي است و امّا خواص از مردم، يعني آنان که خداي را از روي محبتي که به او دارند عبادت مي­کنند، از جهت ترس از آتش يا طمع در بهشت، البته از خوف، رجا، تهديد و تطميعي که در دعوت ديني هست، چيز ديگري را تلقي مي­کنند».

همچنين، براساس آيه «ينزّل الملائکة بالرّوح من امره علي من يشاء من عباده ان انذروا انّه لا اله الّا انا فاتّقون» نخستين فرمان الهي به پيامبران، انذار بوده است. در اين آيه نيز مي­توان به اين نکته توجه کرد که «اگر نخستين فرمان الهي به پيامبران،به مقتضاي جمله أن انذروا» انذار و بيم دادن است، به خاطر اين است که براي بيدار کردن يک قوم گمراه و آلوده به شرک و فساد، هيچ چيز مؤثرتر از انذار نيست، انذاري بيدار کننده، آگاه کننده و حرکت آفرين، درست است که انسان هم طالب سود است و هم دافع زيان، ولي تجربه نشان داده که تشويق در افراد آماده­تر اثر مي­گذارد، در حالي که اثر تهديد در آنها که آلوده­ترند، بيشتر است و براي آغاز نبوت بايد اندرزهاي کوبنده در رأس برنامه باشد».

لذا، انجام انذار مشروط به آن است که طرف مخاطب از چه روحيه­اي برخوردار باشد. «جالب اينکه، در آيات قرآن که نذير و بشير يا انذار و بشارت با هم ذکر شده، حتي اين دقت به عمل آمده که گاهي بشارت بر انذار مقدم شده، مثل آيه مورد بحث و گاهي به عکس مثل آيه 188 سوره اعراف: «من بيم دهنده و بشارت دهنده هستم براي افرادي که ايمان آورند»، و اين خود نشان مي­دهد که اعتدال ميان اين دو بايد کاملاً رعايت شود».

البته، ممکن است گفته شود آياتي دلالت دارند که کار پيامبر (ص) فقط انذار است. در جواب بايد گفت: «اين انحصار که مي­فرمايد: تو بجز نذير چيز ديگري نيستي، انحصار حقيقي نيست، بلکه انحصار نسبي است. معنايش اين است که تو وظيفه­اي بجز انذار خلق نداري، و امّا هدايت آن که هدايت مي­شود و اضلال آن که گمراه است و هدايت نمي­پذيرد، به­خاطر اينکه خدا به کيفر اعمال زشتش گمراهش کرده، کار خداي سبحان است. و اگر در مقابل نذير کلمه بشير را ذکر نکرد، با اينکه آن جناب هر دو صفت را داشت، براي اين بود که مقام، مقام انذار به تنهايي بود و مناسبت اقتضا مي­کرد تنها متعرض اين صفت شود، علاوه براينکه در آيه بعدي، هر دو صفت را آورده بود».

3. منذران

با توجه به اهميت انذار و نقش شرايط زمان، مکان، افراد و مانند آنها، وظيفه دشوار منذران بخوبي پديدار مي­شود.

به همين جهت، در سرسلسله منذران خداوند سبحان، رسول اکرم (ص)، اهل­بيت (ع) و انبيا و عالمان الهي قرار دارند تا سره از ناسره جدا شود و اين فريضه الهي بدرستي تحقق يابد. بديهي است، عذاب سخت روز قيامت، عقوبت گناهان، نقمت پروردگار، هلاکت در راه باطل، دنيا، گرفتن شديد، ملاقات روز قيامت، آتش شعله­ور و صاعقهمصاديقي از انذار است که بدون احراز شرايط خاص، ممکن است منذر، در آنها قرار گيرد و مشکلاتي را براي خود و ديگران به وجود آورد.

از طرف ديگر، تمامي مردم مخاطب انذارند و قرآن در اين مورد مي­فرمايد: «اکان للناس عجبا ان اوحينا الي رجل منهم ان انذر الناس...» (آيا براي مردم عجيب است که به مردي از آنان وحي کرديم که مردم را بيم ده...).

بنابراين، اگر در برخي آيات، مخاطبان خاصي درنظر گرفته شده، نکته خاصي را داشته است. همچنين به دليل جري و انطباق قرآن و مخصص نبودن مورد، اين گونه آيات را بر وجه ديگري حمل کرد. هرچند در آيه «و انذر عشيرتک الاقربين» مخاطبان ويژه­اي براي انذار آمده است، امّا به اين نکته توجه دارد که «اين دعوت، قوم و خويش نمي­شناسد، فرقي ميان نزديکان و بيگانگان نمي­گذارد و مداهنه و سهل­انگاري در آن راه ندارد. و چون سنن و قوانين بشري نيست که تنها در بيگانگان و ضعفا اجرا شود، بلکه در اين دعوت حتي خود رسول خدا (ص) نيز با امتش فرقي ندارد، تا چه رسد به اينکه ميانه خويشاوندان پيغمبر با بيگانگان فرق بگذارد. بلکه، همه را بندگان خدا و خدا را مولاي همه مي­داند».

4. معناي آيه «و ان من امّة الّا خلافيها نذير»

«خلا از ماده خلاء، در اصل به معناي مکاني است که ساتري در آن نباشد. اين واژه هم در مورد زمان به کار مي­رود و هم مکان، و از آنجا که زمان درگذر است، به ازمنه گذشته «ازمنه خاليه» گفته مي­شود، زيرا اکنون اثري از آنها نيست و دنيا از آن خالي شده است. بنابراين، جمله «و ان من امّة الّا خلافيها نذير» به اين معناست که هر امتي از امتهاي پيشين، انذار کننده­­اي درگذشته داشته است. اين نکته قابل توجه است که برطبق آيه فوق، تمام امتها داراي انذار کننده الهي، يعني پيامبر بوده­اند. هرچند بعضي، آن را به معناي وسيعتري گرفته­اند که شامل علما و دانشمنداني که مردم را انذار مي­کنند نيز مي­شود، ولي اين معنا برخلاف ظاهر آيه است. امّا، به هرحال، معناي اين سخن آن نيست که در هر شهر و ديار پيامبري مبعوث شود، بلکه همين اندازه که دعوت پيامبران و سخنان آنها به گوش جمعيتها برسد، کافي است، چرا که قرآن مي­گويد: «خلافيها نذير»، در آنها انذار کننده­اي بود و نمي­گويد: «منها»، يعني از ميان خود آنها-. بنابراين، آنچه در آيه فوق مي­خوانيم، منافاتي با آيه 44 سوره سبأ ندارد که مي­گويد: «ما قبل از تو هيچ انذار کننده­اي به سوي مشرکان مکه نفرستاده بوديم. در اينجا، منظور، انذار کننده از ميان خود آنهاست، درحالي که در آيه قبل منظور وصول دعوت پيامبران به آنهاست». علامه طباطبائي نکته جالبي را از اين آيه برداشت کرده­اند و مي­گويند: «اين هم از آيه برنمي­آيد که نذير هر امتي از خود آن امت بوده، چون نفرموده: «خلا منها» از افراد آن است، نذيري بوده و گذشته، بلکه فرموده: «خلا فيها» در آن امت نذيري بوده گذشته».

تبشير

تبشير در لغت و اصطلاح به معناي خبر مسرت­بخش است. در اين اصطلاح دو ويژگي مشاهده مي­شود:

سخن: کلام و سخن ابزار اصلي تبشير است.

خبر مسرت­بخش: لذا، اگر گاهي خداوند رسولانش در مقابل کافران که آيات و رسولان الهي را مسخره مي­کنند، با استهزا و خواري با آنان مواجه مي­شوند و آنان را به عذاب دردناک مژده مي­دهند، از باب تحکّم و مجاز خواهد بود.

اينک، به بررسي نکاتي درباره تبشير پرداخته مي­شود:

وجوب تبشير در قرآن مجيد، تبشير امر واجبي به شمار آمده است که به برخي از آنها اشاره مي­شود:

1-1. «اکان للنّاس عجبا ان اوحينا الي رجلٍ منهم ان انذر النّاس و بشّر الّذين امنوا...» (آيا مردم تعجب کردند که ما يکي از افراد آنان را به وحي و رسالت خود برگزيد [و گفتيم که برو] و خلق را از عذاب قيامت بترسان و مؤمنان را بشارت ده...).

2-1. «... و بشّر المؤمنين» (و مؤمنان را بشارت ده)

البته، چنين وجوبي، کفايي است و بنا بر مقتضيّات انجام مي­شود. بنابراين، «تشويق تنها براي رهنمون شدن و گام برداشتن به سوي کمال کافي نيست، زيرا انسان اگر با بشارتها اميدوار شد و خاطر جمع گرديد، ممکن است از فعاليتهاي او کاسته شود و دست به جناياتي بزند، چون مطمئن است که خطري براي او نيست؛ چنانکه مي­بينيم، پيروان مسيح (ع) که اين اعتقاد را دارند که پيغمبرشان فداي گناهان آنان گرديده با اطمينان خاطر مرتکب گناه مي­شوند، سپس هم با خريد بهشت و بخشش گناه از ناراحتي مي­دهند».

2. مبشران

در اهميت تبشير همان بس­ که خداوند - عزوجل - رسول اکرم (ص)، انبياي الهي، ملائکهاز سالکان اين راهند و با بشارت خود، به بهشت، رحمت پروردگار، نجات، پاداش نيکو، کلمه خدايي، حضرت اسحق، حضرت اسماعيل، حضرت يحيي، رضا و باغها، مقام رفيع، زيادت، مغفرت و پاداش کريممصداقهاي عمل صالح و نتايج آن را بيان مي­دارند.

از بررسي آيات قرآن به دست مي­آيد که تبشير براي مخاطبان ويژه­اي نيست و تمامي مردمي که هنوز داراي فطرت سالمي هستند و قلبشان بطور کامل سياه نگشته­اند، مورد تبشير واقع مي­شوند. لذا، اگر در آيات متعددي درباره مخاطبان مخصوصي، مانند مؤمنان، صابران و انجام دهندگان اعمال صالح صحبت شده است، به دليل ويژگيهاي خاص آيات است و با عموم بودن آيات ديگر تعارضي ندارد.

/ 1