(از سال 11 تا 201 هجري) محمد الله اكبري 1 كليد واژهها: علويان، عباسيان، روابط علوي ـ عباسي، دعوت عباسي،الرضا، ولايتعهدي. در اين مختصر بر آنيم تا روابط دو جانبه ابوطالب و عباس و فرزندان آنان ـ علويان وعباسيان ـ را از عبدالمطلب (متولد حدود 497 ميلادي) تا وليعهدي امام رضا(عليه السلام)،بررسي كنيم. اين بررسي را پس از مقدمهاي كوتاه درباره عباس و ابوطالب، در چهارمحور: 1. از رحلت پيامبر(صلي الله عليه) تا شهادت امام حسين(عليه السلام) (11 تا 61 ه¨) 2. از شهادت امامحسين(عليه السلام) تا مرگ ابوهاشم پسر محمد حنفيه (61 ـ تا 98 ه¨) 3. در دوره دعوت عباسي(100ـ132 ه¨) و 4. از تأسيس دولت عباسي تا ولايتعهدي امام رضا(عليه السلام) پي ميگيريم. عبدالمطلب سيزده پسر داشت؛ از جمله ابوطالب، عبداللَّه و عباس. ابوطالب وعبداللَّه از يك مادر بودند و عباس از مادري ديگر. 2 ابوطالب از نظر سنّي از عباس وعبداللَّه بزرگتر و عباس همسال پيامبر(صلي الله عليه) بود. 3 پس از مرگ عبدالمطلب رياستبنيهاشم و مناصب اجتماعي آنان، از جمله سقايت (آب دادن حاجيان) و رفادت (طعامدادن حاجيان) و سرپرستي پيامبر(صلي الله عليه) به ابوطالب رسيد. سرانجام به سبب نداري وورشكستگي او، مناصب بنيهاشم به عباس واگذار گرديد. 4 نيز به همين دليل و برايكاهش بار زندگي ابوطالب، عباس جعفر را به خانه برد و پيامبر(صلي الله عليه) علي(عليه السلام) را. جعفر كهاز نظر سنّي از علي(عليه السلام) بزرگتر بود، همچنان در خانه عباس بود تا به سن رشد رسيد وپيامبر(صلي الله عليه) مبعوث شد و او اسلام آورد و از سرپرستي بينياز گرديد. 5 در دوران بعثت،عباس در كنار ابوطالب از پيامبر(صلي الله عليه) حمايت ميكرد. پس از هجرت رسولخدا9، بهمدينه، عباس با خانوادهاش در مكه ماند و پس از مرگ ابولهب در سال دوم هجري،بزرگ بنيهاشم در مكه شناخته شد. وي مردي ثروتمند بود و در ميان قريش نفوذ بسيارداشت. خود و خاندانش ادعا داشتند كه او در همان اوايل بعثت مسلمان شده ولي بهدليل پراكنده بودن اموال او در ميان قريش، اسلام خود را پوشيده ميداشته است. 6 به هرروي عباس در سال هشت هجري به مدينه رفت و از مهاجران به شمار آمد و جز تأثيروي در تسليم مكيان، همراهي پيامبر(صلي الله عليه) در پيمان عقبه دوم 7 و حمايت از پيامبر(صلي الله عليه) دردوران بعثت و حضور در محاصره شعب، در دوران 23 ساله دعوت و حكومتپيامبر(صلي الله عليه) كاري در خور از وي گزارش نشده است. افزون بر اينكه او در جنگ بدر درسپاه مشركان بود و اسير شد و با پرداخت سربها آزاد گرديد. اكنون كه اندكي درباره عباس در دوران پيامبر(صلي الله عليه) دانستيم، به بررسي روابط علي(عليه السلام)و عباس، و علويان و عباسيان پس از پيامبر(صلي الله عليه) ميپردازيم.
الف) از رحلت پيامبر (صلي الله عليه) تا شهادت امام حسين( عليه السلام) (11 تا 61 هجري)
از زماني كه دعوت پيامبر(صلي الله عليه) در جزيرة العرب پا گرفت و مردم گروه گروه اسلام آوردند،بنيهاشم را عقيده بر آن بود كه پس از پيامبر(صلي الله عليه)، جانشيني وي حق مسلّم آنان خواهدبود. 8 در اين ميان، عباس از لحاظ سنّي، و علي(عليه السلام) از لحاظ سابقه مسلماني و خدماتيكه به اسلام كرده بود در رأس بنيهاشم بودند، اما چون عباس سابقه چنداني در اسلامنداشت علي(عليه السلام) تنها فرد شايسته جانشيني پيامبر به شمار ميآمد. افزون بر اين به اعتقادشيعه، پيامبر(صلي الله عليه) او را به عنوان وصيّ و جانشين خود برگزيده بود. پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه) عباس و فرزندانش در كنار علي(عليه السلام) بودند و در جريان سقيفهتا وقتي علي(عليه السلام) با ابوبكر بيعت نكرد، آنان نيز بيعت نكردند. 9 در غسل و خاك سپاريپيامبر(صلي الله عليه) و حضرت فاطمه3 نيز همراه علي(عليه السلام) بودند. در دوران خليفه اول هم با آنكه براي تطميع عباس كوشش فراواني شد ولي او از علي(عليه السلام) كناره نگرفت. 10 در دورانسه خليفه نخستين، عباس و فرزندانش را عقيده بر آن بود كه حقّ علي(عليه السلام) غصب شدهاست. عبداللَّه بن عباس از همان كودكي پيوسته ملازم و همراه علي(عليه السلام) بود و از او دانشميآموخت. او و ديگر فرزندان عباس در دوره حكومت علي(عليه السلام) همچنان در كنار آنحضرت بودند و به امارت ولايات منصوب شدند. عبداللَّه بن عباس با آن كه در برخيموارد نظرش مخالف رأي آن حضرت بود ولي هنگامي كه آن حضرت تصميميميگرفت، وي بدان گردن مينهاد. فرزندان عباس در جنگهاي حضرت علي(عليه السلام) چونجمل، صفّين و نهروان همراه آن حضرت بودند 11 و براي تثبيت حكومت او كوشيدند.پس از شهادت علي(عليه السلام) نيز آنان در كنار امام حسن (عليه السلام)قرار گرفتند و برخي از آنان بهامارت منصوب شدند 12 ، اما آن گاه كه كار امام حسن (عليه السلام)به سستي گراييد و به اجبارحكومت را به معاويه واگذاشت، آنان راه خود را از علويان جدا كردند. به عبارت ديگرصلح امام حسن (عليه السلام)را ميتوان نقطه جدايي عباسيان از علويان دانست. با اين همه درفاصله صلح امام حسن (عليه السلام)تا قيام امام حسين(عليه السلام)، بزرگداشت و احترام امام حسين(عليه السلام) رافرو ننهادند و عبداللَّه بن عباس به عنوان بزرگ عباسيان به امام حسين(عليه السلام) به عنوان بزرگبنيهاشم مينگريست. با اين حال هيچ يك از فرزندان و نوادگان عباس در قيام آنحضرت و قيامهاي ديگر علويان چون زيد و پسرش يحيي شركت نكردند و حتي او را ازقيام و اعتماد بر كوفيان بر حذر ميداشتند. در اين كه عباس و فرزندانش به حقانيت و برتري علي(عليه السلام) و حسن و حسين(عليه السلام) معتقدبودهاند و نيز در اين كه عبداللَّه بن عباس از شاگردان و خواص علي(عليه السلام) بوده است شكينيست. افزون بر اين، گرچه ابن عباس پس از صلح امام حسن(عليه السلام) به لحاظ پايبندياش بهدوستي علي(عليه السلام) بارها از طرف معاويه مورد آزار واقع شد و در زندگي خود هموارهمدافع سرسخت آن حضرت بود 13 اما اين كه آيا عباسيان به امامت آنان همانگونه كهشيعه اماميه معتقد است، اعتقاد داشتهاند يا نه، دليل قاطع و روشني در دست نيست.گرچه به گفته قاضي نعمان (م 363) عباس و فرزندانش به ولايت و امامت علي(عليه السلام) وفرزندانش اعتقاد داشتهاند و ابن عباس با اعتقاد به ولايت علي(عليه السلام) در گذشته است؛ 14 ولي از آنجا كه اين نويسنده، اسماعيلي مذهب بوده محتمل است كه اين سخن را بهطرفداري از فاطميان و براي زير سؤال بردن مشروعيت حكومت عباسيان گفته باشد!ولي آنچه اين احتمال را ضعيف ميكند سخن برخي از دانشمندان معاصر شيعه اماميهاست كه ميگويند: «ابن عباس به ائمّه دوازده گانه شيعه اعتقاد داشته است.» 15 مستندسخن ايشان روايتي است كه بنا به مفاد آن ابن عباس هنگام مرگ ضمن سخناني گفتهاست: «اللهم اني أحيي علي ما حيي عليه علي بن ابي طالب و أموت علي ما مات عليهعلي بن ابي طالب، ثم مات...» 16 . در روايت ديگري نيز آمده است كه امام صادق(عليه السلام)فرمود: «كان ابي يحبّه حبّاً شديداً... فأتاه (و هو غلام) بعد ما اصاب بصره. فقال: من انت؟قال: انا محمدبن علي بن الحسين، فقال: حسبك من لم يعرفك فلا عرفك» 17 . حال بايدديد كه آيا از اين روايات ميتوان بدين نتيجه دست يافت كه در بين عباسيان دست كمعبداللَّه بن عباس به امامت علي(عليه السلام) و ديگر ائمه شيعه معتقد بوده است يا نه؟ البته شايانگفتن است كه ابن عباس امام سجاد(عليه السلام) را درك كرده ولي سخني كه دال بر اقرار يا انكارامامت آن حضرت باشد از او گزارش نشده است.
ب) از شهادت امام حسين( عليه السلام) تا مرگ ابوهاشم
بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام) شيعيان علوي به دو دسته تقسيم شدند. بيشتر آنان محمدحنفيه را بزرگ علويان ميدانستند و به امامت او و سپس فرزندش ابوهاشم معتقدشدند، و گروهي اندك حتي كمتر از شمار انگشتان يك دست به نسل امام حسين(عليه السلام)وفادار مانده و علي بنالحسين(عليه السلام) را امام خود ميدانستند. 18 پيش از اين در باب اعتقاد عباسيان به امامت ائمه شيعه نتوانستيم به نتيجه قاطعيدست يابيم. اكنون اعتقاد آنان را نسبت به امامت محمد حنفيه و فرزندش ابوهاشمبررسي ميكنيم. ابنعباس و فرزندانش پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) رابطه بسيار نزديكي با محمدحنفيه و فرزندانش داشتند. به لحاظ آن كه اين دو از نظر حكومتهاي وقت، بزرگانبنيهاشم شمرده ميشدند، و حكومتها براي بيعت گرفتن از آنان پافشاري ميكردند،و هم از آن رو كه بيشتر شيعيان علي(عليه السلام) به محمد حنفيه متمايل شده بودند. رابطه آنهابسيار صميميتر از رابطه عباسيان با ديگر علويان به ويژه از نسل حسين(عليه السلام) بود. با وجوداين رابطه بسيار صميمي، از بررسي برخوردها و رفتار ابن عباس و فرزندانش با محمدحنفيه چنين بر ميآيد كه عباسيان به امامت محمد حنفيه اعتقاد نداشتهاند و ابن عباسخود را همسنگ ابن حنفيه ميدانسته است. افزون بر اين در هيچ يك از سفارشهاي ابنعباس به فرزندانش نه تنها سخني دال بر پيروي از علويان، چه فرزندان امام حسن و امامحسين(عليه السلام) و چه محمد حنفيه نيامده است، بلكه او به فرزندش علي سفارش ميكند كهاز قيامهاي علويان دوري كند. 19 ابن عباس به هنگام مرگ به فرزندش علي دو سفارشكرد كه در روابط علويان و عباسيان و همچنين در حوادث آينده جهان اسلام نقش مهمّيداشت. وي به فرزندش ميگويد: 1. «بعد از من حجاز جاي شما نيست» 2. «از قيامهايپسر عموهايت (فرزندان علي) بر حذر باش» 20 . از اين رو علي بن عبداللَّه بعد از مرگ پدرحجاز را ترك كرد و به دهكدهاي دور افتاده ولي پراهميت در جنوب شام ـ بر سر راهمدينه به شام و مصر ـ نقل مكان كرد و با دور كردن اقامتگاهش از منطقه سكونتعلويان، راه و روش سياسي و اعتقادي خود را نيز از آنان جدا كرد. او از يك سو باپيوستن به امويان از لحاظ سياسي امنيت آينده خود و فرزندانش را تأمين كرد و از سويديگر در محلّي اقامت جست كه از هر گونه شورش و قيامي دور بود و به ظاهر زندگيآرامي را در پيش گرفت. با اين همه، در واقع او پس از مرگ ابوهاشم رهبري اولينسازمان سرّي منظم و بزرگ تبليغي در تاريخ اسلام را به دست گرفت. از نظر امويانصاحب قدرت، تنها نيروي معارض، علويان بودند و تنها منطقه آشوب خيز عراق بود وشهر كوفه. پس از آن كه ابوهاشم به هنگام بيماري مرگ (98 ه¨) و براساس روابط صميمانه ابنعباس و فرزندانش با محمد حنفيه و فرزندانش، محمد بن علي بن عبداللَّه را جانشينخود قرار داد 21 عباسيان او را امام واجبالاطاعه خود دانستند و راه خود را كاملاً ازعلويان جدا كردند و تلاش خود را براي دستيابي به حكومت آغاز كردند.
ج) روابط علويان و عباسيان در دوره دعوت عباسي (100.132 ه¨)
پس از مرگ ابوهاشم و بنا بر وصيت او پيروانش به عباسيان پيوستند و سازمان تبليغاتسرّي وي با تمام برنامهها و اعضايش به خدمت آنان درآمد. در اين دوره كه از سال 100تا 132 هجري ادامه مييابد، عباسيان با تمام توان نيروي منظم و بزرگ تبليغي خود را بهكار گرفتند و انديشه خود را در خراسان گسترش دادند و حجاز و عراق را به عنوان حوزهنفوذ علويان رها كردند. عباسيان تبليغات خود را در نهايت احتياط انجام ميدادند و آنرا از همه كس حتي فرزندان خود پوشيده ميداشتند. امام عباسي وقتي با علويان ملاقاتميكرد انگار از همه چيز بيخبر بود و منتظر اقدامي از سوي علويان. در اين مدتعلويان نيز در عرض عباسيان در حجاز، عراق و خراسان عليه امويان تبليغ ميكردند. پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) يكپارچگي علويان نيز از ميان رفت و افزون بر جداييمحمد حنفيه، فرزندان امام حسن (عليه السلام)نيز راه خود را از فرزندان امام حسين(عليه السلام) جداكردند. اين جدايي تا پيش از سال 100 هجري محسوس نيست، ولي پس از آن و به ويژهاز سال 120 به بعد محمد بنعبداللَّه مشهور به نفس زكيه دعوتگران خود را به حجاز،عراق و خراسان فرستاد تا مردم را به او بخوانند. پيش از او و همزمان با وي نيز شماري ازشيعيان اماميه در خراسان مردم را به ائمّه شيعه دعوت ميكردند. 22 بنابراين آنچه ازمنابع برميآيد بين سالهاي 110 تا 132 سه نيروي هاشمي (بني الحسن، بني الحسين،بني العباس) عليه امويان فعاليت ميكردند و علويان فاطمي (زيد و پسرش يحيي) بهقيامهايي عليه امويان دست زدند كه عباسيان به شدت از آنها دوري كردند. بنا بردستورالعمل ابن عباس، عباسيان بايد از تمام حركتها و قيامهاي علويان دوريميجستند. 23 هنگامي كه امام عباسي سردعوتگر خويش را به خراسان اعزام كرد، بهوي سفارش نمود كه از شخصي به نام «غالب» و يارانش كه در نيشابور مردم را به محمدبن علي بن الحسين(عليه السلام) دعوت ميكنند دوري كند. 24 وي آنان را فتنهجو خواند و از آنهابيزاري جست. همچنين هنگامي كه زيد بن علي از كوفيان بيعت ميگرفت داود بن علي،برادر امام عباسي همراه او بود و چون هنگام قيام فرا رسيد كوفه را ترك كرده به مدينهرفت. امام عباسي نيز طي فرماني از پيروان كوفياش خواست تا از هر گونه دخالتي دراين قيام پرهيز كنند. 25 پيروان او نيز به هنگام قيام زيد، كوفه را ترك كردند و به حيرهرفتند و وقتي به كوفه بازگشتند كه زيد بردار شده و شهر آرام گرفته و فتنه پايان يافتهبود. 26 دستورالعمل دوري از حركات و قيامهاي علويان همه جا به كار بسته ميشد. در قياميحيي بن زيد نيز از سوي امام عباسي فرماني داير بر دوري پيروانش از يحيي و يارانشصادر شد. 27 بكير بن ماهان رييس سازمان دعوت عباسي در كوفه، كه خود حامل اينپيام براي شيعيان عباسي در خراسان بود، نزديك بود به اتهام همكاري با يحيي و دعوتبراي او گرفتار شود. 28 منابع حاكي از آن است كه بعد از صلح امام حسن (عليه السلام)خاندانعباسي در هيچ يك از قيامهاي ضد اموي شركت نكردند و به ويژه به شدت از قيامهايعلويان دوري ميجستند ولي از اين قيامها بهترين بهره برداري را كردند. مثلاً شهادتزيد در كوفه و فرزندش يحيي در خراسان كه موجبات هيجان مردم را فراهم آورد، سببشد تا شمار زيادي از مردم به دعوت عباسي بپيوندند و به تعبير يعقوبي، بعد از شهادتزيد «شيعيان خراسان به جنبش در آمدند و پيروان و هواخواهانشان زياد شد... داعيانظاهر شدند، خوابها ديده شد و كتابهاي پيشگويي بر سر زبانها افتاد...» 29 .دعوتگران عباسي درست دريافته بودند كه مردم خراسان از يك سو علاقه شديدي بهاهل بيت پيامبر(صلي الله عليه) دارند و از سوي ديگر از ستم امويان به ستوه آمده و از آنان به شدتمتنفرند. از اين رو با برشمردن ستمهاي امويان در حق خاندان پيامبر(صلي الله عليه) و به ويژه زيد ويحيي، آنان را به «آل محمد (صلي الله عليه)» ميخواندند و خراسانيان كه چهره واقعي عباسيان رانشناخته بودند و گمان ميكردند كه دعوت براي يكي از فرزندان پيغمبر9 است، بهسرعت به آن ميپيوستند. بعد از مرگ هشام بن عبدالملك (105ـ125) كار امويان بيشتر سستي گرفت. تا اينزمان درگيري قبايل و تعصب قومي بر سر نفوذ بيشتر در امور حكومتي، ايالات و بهويژهعراق و خراسان را آشفته كرده بود و با آن كه واليان اين دو منطقه پياپي عوض ميشدندولي در بهبود اوضاع تأثيري نداشت. اكنون نوبت به دمشق، مركز حكومت و شخصخليفه رسيده بود. جانشين هشام پس از يك سال و چند ماه حكومت به دست ديگرامويان كشته شد (126 ه¨). بنيهاشم كه همواره منتظر بودند تا امويان از درون دچاراختلاف شوند، از اين فرصت استفاده كرده و در موسم حج در دهكده «ابواء» (مدفنآمنه مادر پيغمبر اسلام9، بين راه مكه و مدينه) جلسهاي تشكيل دادند تا براي آيندهخود و جهان اسلام تصميم بگيرند. در اين جلسه محمد بن عبداللَّه معروف به نفس زكيهبه عنوان خليفه آينده معرفي شد و تمام عباسيان از جمله ابراهيم امام، ابوالعباس سفّاح ومنصور و صالح بن علي و تمام علويان به جز امام صادق(عليه السلام) با وي بيعت كردند. 30 عباسياندر اين جلسه از دعوت و موفقيت خود چيزي نگفتند و علويان و به ويژه فرزندان امامحسن7 گمان ميكردند كه عباسيان براي احقاق حقوق آنان تلاش ميكنند. بنيهاشمبار ديگر به سال 129 ه¨ در زمان حكومت مروان آخرين خليفه اموي، در مكه 31 جلسهايبراي تجديد بيعت تشكيل داده و در حال مشورت بودند كه قاصدي از راه رسيد و خبرظهور ابو مسلم در خراسان را به امام عباسي رساند. بنا بر روايات موجود، ابراهيم وديگر عباسيان پس از دريافت اين خبر جلسه را ترك كردند و ديگر هاشميان نيز به نتيجهشايسته يادكردي دست نيافتند. 32 برخي منابع از بيعت دوباره علويان با نفس زكيهحكايت دارند. 33 در واپسين روزهاي امويان كه بيشتر قلمرو آنان را آشوب فرا گرفته بود و مقارن اياميكه ابومسلم در خراسان مقدمات ظهور دعوت عباسي را فراهم ميكرد، عبداللَّه بنمعاويه از فرزندان جعفر بن ابي طالب در كوفه قيام كرد. وي گرچه در كوفه موفقيتي بهدست نياورد ولي بهزودي بر فارس، اصفهان، همدان، قم، ري، قومس و اهواز چيره شد.بني هاشم كه هيچ يك از قيامهايشان به پيروزي نرسيده بود با مشاهده پيروزي وي از هرطرف بهسوي او روي آوردند و گروهي از عباسيان چون سفّاح، منصور و عبداللَّه بن عليعموي آن دو نيز به او پيوستند. عبداللَّه بن معاويه ضمن گماشتن بني هاشم بر ولايات، منصور را نيز به ولايت ايذهمنصوب كرد، ولي حكومت وي ديري نپاييد و از امويان شكست خورد و به اميد ياريابومسلم كه در خراسان ظهور كرده بود به او پيوست، اما ابو مسلم پس از كسب اطلاع ازنام و نشان وي ـ شايد به فرمان امام عباسي ـ او را زنداني كرده و چندي بعد كشت. 34 ازاين برخورد ميتوان دريافت كه عباسيان نه تنها از قيامهاي علويان عليه امويان دوريميجستند بلكه اگر يكي از آنان سر راه ايشان قرار ميگرفت و در موفقيت آنان مانعيايجاد ميكرد براي پيشبرد كار خود، در از ميان برداشتن او هيچ ترديد نميكردند.چنانكه از وجود يحيي بن زيد در خراسان هراس داشتند و او را به رفتن به عراق و حجازتشويق ميكردند. به گزارش مقاتل الطالبيين در دوره دعوت عباسيان يكي از علويان بهنام عبيداللَّه بن الحسين بن علي بن الحسين نيز به دست ابو مسلم كشته شده است. 35 بنابراين ميتوان ادّعا كرد كه اتحاد و همكاري علويان و عباسيان حتي پيش از سقوطدشمن مشترك به جبههگيري عليه يكديگر تبديل شده بود. ادامه دارد ...