سياست نامه نويسى در ايران
مقصود رنجبر 1 چكيده
سياست نامه ها از حوزه هاى تفكر سياسى مهم و اثر گذار در جوامع اسلامى، بهويژه در ايران بوده است. يكى از برجسته ترين نويسندگان اين حوزه، خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى است كه هم اين انديشه ها را در لا به لاى كتاب نفيس خود، يعنى جامع التواريخ مطرح كرده و هم كتاب مستقلى تحت عنوان مكاتيب از ايشان برجاى مانده كه حاوى انديشه هاى سياست نامه اى مهمى مى باشد. در اين مقاله، ضمن بررسى سرشت سياست نامه نويسى در ايران، انديشه هاى خواجه رشيدالدين بازكاوى شده است. واژگان كليدى:
سياست نامه، خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى و تاريخ ميانه ايران. سياست نامه ها از سنت هاى فكرى مهم در انديشه سياسى جوامع اسلامى، بهويژه در تاريخ ميانه است. از لحاظ تاريخى، انديشه سياسى در جهان اسلام، مولود شرايط سياسى ـ اجتماعى هر دوره اى بوده و از همين روى يكى از ويژگى هاى اساسى آن، توجيه گرى سياسى در درون بوده است. البته اين ويژگى عام و كلىِ همه سنت هاى فكرى ـ سياسى نبوده است، ولى عموماً انديشه هاى سياسى در خدمت قدرت سياسى قرار داشته اند; به بيان ديگر، در تاريخ جوامع اسلامى عمل سياسى همواره بر انديشه سياسى مقدم بوده و نظام هاى سياسى شكل مى گرفته و اين نظام ها براى توجيه خود نيازمند مبانى فكرى و سياسى بودند. انديشه هاى سياسى مربوط به اهل سنت، شريعت نامه ها همگى اين ويژگى را داشته و درواقع، كاركرد اساسى آن ها توجيه گرى بوده است.2 1. مفهوم سياست نامه و جايگاه تاريخى آن
سياست نامه ها يا اندرزنامه هاى سياسى يكى از حوزه هاى مهم فكرى محسوب مى شوند كه در تاريخ ايران قبل و بعد از اسلام توجه بسيارى به آن ها شده و آثار زيادى هم داشته اند.3 اين نوشته ها كه به اعتبار مشهورترين آن ها (سياست نامه خواجه نظام الملك) با عنوان شايع سياست نامه معروف اند، رساله هايى با نام هاى گوناگونى مانند اندرزنامه ها، آيين نامه، ارشادنامه، تصحية الملوك، آيينه شاهى و... بودند كه توسط فقيهان، فيلسوفان و بعضاً عرفا و بزرگان صوفيه، خطاب به فرمانروايان نوشته مى شدند. رساله هاى سياست نامه، با توجه به شرايط تاريخى ـ سياسى ظهور آن ها، خصايص ويژه اى داشته و هريك از آن ها در قالب يك اندرزنامه پندآميز به منظور راهنمايى عملى امير يا سلطان خاص نوشته شده و براى ايجاد تنوع، به نقل ها، حديث ها و حكايت هاى شيرين آميخته شده اند.4 اما اين كه اين نوع ادبيات سياسى از كدام حوزه فكرى متأثر مى باشد، اختلاف نظر است. دكتر طباطبايى سياست نامه ها را ادامه انديشه ايرانشهرى در باب سياست مى داند و به نوعى آن را بيان گر تلاش فكرى ايرانيان براى كسب استقلال فكرى به دنبال رسيدن به استقلال سياسى تحليل مى كند.5 اما داود فيرحى سياست نامه را نه يك جريان مستقلى در برابر فقه و فلسفه سياسى مسلمانان، بلكه جزئى از قلمرو فراخ فقه و فلسفه عملى و منضم به آن حوزه مى بيند.6 اما سياست نامه ها در دوره اسلامى عموماً در دوره اى از تاريخ ايران شكل گرفته اند كه اصطلاحاً به «دوره ميانه» معروف است. تاريخ ميانه ايران از چند جهت حائز اهميت است و آن شكل گيرى سلطنت هاى نيمه مستقل در سرزمين ايران بود كه در كنار خلافت اسلامى در بغداد شكل گرفتند و اگرچه مشروعيت خود را از خليفه بغداد كسب مى كردند، ولى در اِعمال قدرت مستقل بودند. درواقع، اين سلطنت هاى جديد براى توجيه خود نياز به انديشه جديدى داشتند كه سياست نامه ها مى توانست اين كاركرد را به خوبى انجام دهد. اين كه سياست نامه ها اصالتاً به كدام حوزه فكرى وابسته بوده اند، اختلاف نظر وجود دارد. تحليل اين است كه سياست نامه نويسى در جهان اسلام در ادامه سنت اندرزنامه نويسى در انديشه سياسى ايرانيان قبل از اسلام بود. طباطبايى مدافع اصلى اين نظريه است و از نظر او اين موضوع به دو دليل اهميت دارد: اول، از ديدگاه تحول تاريخى ايران از اين حيث كه بنيان انديشه سياسى بر تأمل در دوران هاى تاريخى استوار است. دوم، از ديدگاه تاريخ انديشه سياسى و تداوم منطق درونى حاكم بر گفتار (گفتمان) سياسى. از اين نظر تاريخ سياسى ايران درواقع، آغاز گسست و شقاق در يكپارچگى خلافت اسلامى و شكل گيرى سلطنت هاى جديد است. بنابراين، اوضاع تاريخى و نيازهاى سياسى به احياى دوباره سنت اندرزنامه نويسى و انديشه ايرانشهرى در جوامع اسلامى منتهى شد. در اين دوران اگرچه ظاهراً سلطنت هاى نيمه مستقل، مشروعيت خود را از خليفه بغداد مى گرفتند، ولى در عمل، حاكم بر خليفه بودند و اين امر ناشى از قدرت عظيم نظامى آن ها بود.7 البته صرف داشتن قدرت آنان را از مبانى فكرى بى نياز نمى كرد و در اين ميان، سنت ايرانشهرى سياست مى توانست مهم ترين توجيه كننده حكومت ها باشد. بنابراين، سياست نامه ها به طور كلى در تداوم انديشه سياسى ايرانى تدوين شده و درواقع، انديشه اى بوده است كه در رويارويى با جريان عمده انديشه سياسى امپراطورى اسلامى، يعنى شريعت نامه ها قابل درك اند.8 از نظر طباطبايى غرض اصلى در سياست نامه نويسى توضيح روابط قدرت با هدف حفظ آن است.9 سياست نامه ها در قالب هاى مختلف، سرشت خاصى دارند و آن، مصلحت گرايى سياسى براى حفظ وضع موجود است. به عقيده طباطبايى اين جريان، ديگر جريان هاى فكرى را در جهان اسلام تحت الشعاع قرار داد و با گذشت زمان و با توجه به سازگارى آن با واقعيت ها و الزامات زمان، ديگر جريان هاى انديشه سياسى را در خود حل كرد. و درواقع، بعد از دوره ميانه، سياست نامه جريان عمده، نيرومند و غالبِ انديشهورزى در تاريخ ايران بوده است و در عين حال، تداوم اين سنت از ايران قبل از اسلام موجب شد كه كمتر انديشمند عربى به آن متمايل شود. البته در اين سنت فكرى، انديشمندانى از حوزه هاى مختلف حضور داشتند. از ميان فقها شخصيتى همچون غزالى در كتاب نصيحة الملوك نماينده اين جريان است، خواجه نظام الملك هم از مردان عمل سياسى است كه چنين جهت گيرى را نمايندگى مى كند و خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى نيز در زمره مورخانى است كه چنين انديشه اى را مطرح و تبيين كرده است. اين سنت تا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه خواهى و حتى فراتر از آن به صورتهايى گوناگون دوام آورد.10 در مقابلِ ديدگاه ياد شده كه سياست نامه ها را در تداوم انديشه هاى ايرانشهرى تحليل مى كند، ديدگاه ديگرى است كه سياست نامه ها را ذيل نظريه سلطنت اسلامى، تحليل مى كند. فيرحى سياست نامه ها را انديشه دوره ميانه تاريخ اسلام مى داند كه سلطنت اسلامى رايج شد، و تأكيد مى كند كه مفردات سياست نامه ها را نه از گذر انديشه ايرانشهرى، بلكه به اعتبار منظومه عقلانيت دوره ميانه بايد فهميد.11 طبق اين ديدگاه، سياست نامه ها و تحولات آن ها، تابع تحولات عقل عملى در تمدن اسلامى است. فيرحى اين موضوع را براساس مبانى كلامى اشعرى هم توضيح مى دهد كه براساس آن، سياست نامه ها، بهويژه سياست نامه خواجه نظام الملك در پيوند و تداوم كلام اشعرى است. بنابراين، حكم به تباين آن ها با انديشه ايران قديم، با منطق درونى اين نوشته ها و نيز نظر و عمل خواجه سازگارتر است، چرا كه در انديشه ايرانشهرى دگرگونى هاى جهان، تابعى از د گرگونى سرشت شاهى است و نه برعكس، در حالى كه خواجه نظام الملك از اين حكم فاصله مى گيرد.12 از اين نظر، سياست نامه ها به عنوان مبانىِ نظرى سلطنت اسلامى، جزئى از دانش سياسى مسلمانان محسوب مى شود. سياست نامه هاى دوره اسلامى با فقه و فلسفه اسلامى تعارض ندارند، بلكه تعارض بين انديشه ايران باستان از يك سو و فقه و فلسفه اسلامى از طرف ديگر است كه سياست هاى دوره اسلامى هم جزئى از آن دو است.13 بايد گفت كه درواقع، اين دو ديدگاه با همديگر قابل جمع مى باشند. اين نگرش هيچ منافاتى با اثر پذيرى سياست نامه ها از انديشه ايرانشهرى ندارد. فيرحى سياست نامه ها را در قالب نظريه سلطنت اسلامى با مبانى كلامى اشعرى بررسى مى كند، در حالى كه خود ايشان مى گويد كه به رغم تفاوت در مبانى كلامى و فقهى شيعه و سنى، هر دو نحله در تحليل سلطنت، مشى واحدى داشته اند كه اين خود دال بر اثر پذيرى هردو مشى كلامى از منبع ديگر حكايت دارد. طباطبايى هم مى گويد كه مبانى نظرى انديشه دوره اسلامى به طور عمده از بنياد نسبت مشخصى با سياست نامه نويسى و نوعى نظريه سلطنت داشت و به همين دليل دو جريان عمده ديگرِ انديشه سياسى در جهان اسلام، يعنى فلسفه سياسى و شريعت نامه نويسى درآن حل شده اند. وى در عين حال، يادآور مى شود كه انديشه سياسى ايرانشهرى با سياست نامه نويسى به رغم تداوم آن در اين، داراى اين تمايز بنيادين بود كه عنصر اساسى انديشه سياسى ايرانشهرى مفهوم شاهى آرمانى بود، در حالى كه سياست نامه نويسان با ايجاد دگرگونى در شالوده اين مفهوم، نظريه اى را تدوين كردند كه ما نظريه سلطنت واقعاً موجود يا سلطنت مطلقه ناميده ايم.14 درواقع خواجه نظام الملك در سياست نامه چنين نظريه اى را تدوين كرده است. از نظر خواجه، نظريه شاهى آرمانى نيامد جابه جايى اساسى است.15 درواقع، اين مطلب عين همان مطلبى است كه فيرحى بر آن تأكيد كرده است كه از نظر خواجه دگرگونى هاى جهان، تابعى از دگرگونى سرشت شاه نيست، چرا كه به قول طباطبايى اين شاهِ موجود با شاه آرمانى فاصله دارد. درواقع، اين توضيح مى تواند دو ديدگاه ياد شده را به هم نزديك تر كند، زيرا تا حدى مفهوم شاه مورد نظر در انديشه ايرانشهرى را دگرگون شده تلقى مى كند كه فيرحى در مورد خواجه نظام الملك به آن اشاره كرده بود. در عين حال، طباطبايى بر التقاطى بودن سياست نامه ها تأكيد مى كند كه تلفيقى از انديشه ايرانشهرى با انديشه اسلامى بود.16 البته در اين جا مى توان اين نقد را بر طباطبايى وارد كرد كه با اين تفاصيل چگونه سخن از تداوم انديشه ايرانشهرى مى گويد. صرف نظر از اين كه محتواى انديشه ايرانشهرى و ساخت سياسى ناشى از آن، چه مى باشد بايد گفت كه با اين توضيح نمى توان از تداوم آن سخن گفت، زيرا خود طباطبايى مى نويسد كه در اين انديشه، شاه آرمانى كه داراى فره ايزدى است محور و كانون تحليل سياسى است، ولى در سياست نامه ها اين شاه آرمانى جاى خود را به شاه موجود مى دهد كه فاقد اين فره ايزدى مورد ادعاست. با اين حساب اين تداوم در كجا نمود پيدا مى كند وقتى كه عنصر اصلى آن متحول شده است؟ در صورت پذيرش اين نقد، اين ايده طباطبايى هم كه بازپرداخت انديشه سياسى ايرانشهرى يكى از مفردات تداوم ايران زمين در گذار از دوره باستان به دوره اسلامى بوده است،17 قابل نقد و بررسى است. اما از همين جا مى توان به نكته ديگرى از بحث طباطبايى اشاره كرد كه آن هم دال بر تحول محتواى اندرزنامه در پرتو انديشه هاى اسلامى است. شاه آرمانى به گفته طباطبايى خود، بنيان گذار و عين قانون است، اما پادشاه در دوران اسلامى سرشتى تركيبى دارد كه از سويى برگزيده خداست واز سوى ديگر بايستى توجهى بر احكام شريعت داشته باشد.18 حال با اين تفصيل به راحتى مى توان گفت كه سياست نامه هاى جديد متأثر ازشرايط جديد قدرت است و براى حفظ قدرت كه مهم ترين هدف آن است، راه كارهاى جديدى را مطرح مى كند كه توجه به شريعت اسلامى يكى از مهم ترين آن هاست. هم چنين بايد پرسيد كه وقتى خود طباطبايى سياست نامه ها را متون توجيه تغلب مى داند، چه اصرارى دارد كه آن را تداوم انديشه ايرانشهرى تلقى كند؟درواقع، چه هنر و فضيلتى بر اين توجيه گرى مترتب است؟ وى مى نويسد: هيچ يك از نمايندگان بزرگ انديشه سياسى در ايران در جمع ميان سياست نامه و مدينه فاضله، يعنى در جمع ميان توجيه تغلب و تأمل در سياست مبتنى بر مناسبات فاضله، كوششى نكرده است.19 با اين توضيح مى توان پرسيد سرمنشاء سياست نامه ها چه تفاوتى دراين كاركرد توجيه گرى آن ها مى كند؟ دست آخر اين كه فيرحى براى نظريه سلطنت اسلامى سه ويژگى اصلى ذكر مى كند كه اين سه ويژگى در سياست نامه ها هم كه به قول طباطبايى تداوم انديشه ايرانشهرى است، قابل مشاهده است. اين ويژگى ها عبارت اند از: «زور و تغلب» كه بر حسب آن، اساس ِ حكومت و قدرت، زور و تغلب است، «حفظ شريعت» و «تقديرگرايى» كه در انديشه ايرانشهرى هم مشاهده مى شود. اين اشتراك ويژگى ها اهميت بسيارى دارد و نشان مى دهد كه سياست نامه ها صرف نظر از اين كه در ادامه انديشه ايرانشهرى بوده باشند يا اين كه در چارچوب فلسفه و فقه مدنىِ اسلامى دوره ميانه بررسى شوند، عناصر مشترك بسيارى دارند كه درواقع، از يك سو بيان گر تداوم انديشه ايرانشهرى در انديشه اسلامى و از سوى ديگر، سازگارى آن با فقه مدنىِ اسلامى است. درواقع اين انديشه ها مولود شرايط سياسى و مناسبات اجتماعى آن دوره بوده اند كه نظام سياسى سلطنت به طور مستقل در كنار خلافت اسلامى شكل گرفته بود. اين نظام هاى سياسىِ جديد در عين حال كه تلاش مى كردند رابطه خود را با مركز خلافت قطع نكنند، به دنبال استقلال سياسى و فكرى از خليفه بغداد هم بودند. در اين راستا يكى از مهم ترين منابع توجيه گر كه مى توانست مشروعيت سلطنت هاى مستقل را توجيه كند، انديشه هاى ايرانشهرى در باب سياست بود كه البته مى بايستى با تفكر موجود اسلامى در آن دوران سازگار مى شد. بنابراين بايد گفت كه سياست نامه ها محصول تلفيق اين دو نظام فكرى بوده اند و به همين سياق هم ويژگى هاى مشترك سياسى در آن ها ديده مى شود، از جمله آن كه هم اندرزنامه هاى قبل از اسلام و هم سياست نامه ها دوره ميانه، حكايت هاى سياسى از پادشاهان در دوران گذشته دارد يا اين كه عدالت و دادگرى سلطان و پادشاه از موضوعات محورى هر دو نوع نوشته ها مى باشد كه به اين موضوع باز خواهيم گشت. براى بررسى بيشتر اين موضوع بايد به چند ويژگى اساسى سياست نامه اشاره كرد كه درواقع، تلفيقى بودن و نيز كاركرد مثبت آن را در آن شرايط سياسى ـ اجتماعى تبيين مى كند. اين ويژگى ها به نوعى ابعاد سياست نامه نويسى هم هستند كه درواقع، تلفيقى از انديشه ايرانشهرى با آموزه هاى اسلامى است. اين ويژگى ها عبارت است از: 1. توجه به عدالت : عدالت در سياست نامه ها عنصر اصلى و پايه تداوم قدرت است كه درواقع، هم در انديشه هاى ايرانشهرى و هم در آموزه هاى اسلامى برآن تأكيد شده است. تفاسيرى هم كه از عدالت شده، به نوعى تلفيقى بوده و در آن، عناصرى از انديشه اسلامى، ايرانى و يونانى مشاهده مى شود. 2. توأمانى دين و سياست : اين ويژگى، باز ريشه در آموزه هاى هر دو انديشه ايرانى و اسلامى دارد. هم چنين تفسيرى كه از اين توأمان صورت گرفته بازتاب همين رويكرد تلفيقى است كه بر حسب آن به دليل پيوند اين دو وجه عمده در زندگى انسان، خلل و اضطراب در هريك، به معناى آشفتگى ديگرى خواهد بود و هم در انديشه هاى ايرانى و هم در انديشه هاى اسلامى نمود آن را مى توان يافت. 3. توجه به واقعيت هاى سياسى : اين ويژگى، عنصر بسيار مهم و تعيين كننده اى است; يعنى سياست نامه ها با وجود اين كه با تأكيد بر عدالت و توأمانى دين و سياست به نوعى يك انديشه آرمان گرايانه را پرورانده اند، از واقع بينى سياسى هم غافل نبوده اند. 4. تقديرگرايى : براساس اين ويژگى، در اين انديشه ها نوعى جبر و تقديرگرايى بر امور و يا پديده ها حاكم است كه اوضاع سياسى ـ اجتماعى هم از اين منوال تبعيت مى كند. اين موضوع نيز در هر دو انديشه ايرانى و اسلامى به چشم مى خورد كه البته بايد گفت در معرض تفسيرهاى نارواى زيادى هم قرار گرفته است.20 به هرحال، بايد گفت كه سياست نامه نويسان عمدتاً وزرايى بودند كه هم متأثر از انديشه ايرانشهرى و هم متصف به دانش اسلامى بودند. 2. آثار تاريخى و سياست نامه نويسى
بعد از بحث فوق در مورد سرشت سياست نامه نويسى در ايران و جايگاه اصلى آن در حوزه هاى فكرى تمدن اسلام، براى ورود به انديشه هاى خواجه رشيدالدين فضل الله نكته هاى مقدماتى ديگر بايد ذكر شود: نكته اول: بررسى موقعيت آثار مورخان در اين زمينه است. آيا آثار مورخان را مى توان در يك دسته مستقلى از انديشه هاى سياسى قرار داد يا اين كه بايد آن ها را هم در درون همين سياست نامه ها و ذيل انديشه ايرانشهرى بررسى كرد. فرهنگ رجايى از جريان مستقلى با عنوان «شيوه تاريخى متعلق به مورخان» دركنار ديگر جريان هاى فكرى چون سياست نامه نويسى ياد كرده است21 كه درآن، نوشته هاى مورخان را درباره سياست، در گروه مستقلى طبقه بندى كرده است، در حالى كه با نگاهى دقيق تر به انديشه هاى مطرح شده در تاريخ هاى دوره اسلامى، بهويژه در دوره ميانه، مى توان سرشت سياست نامه اى آن ها را درك كرد. اما از نظر جواد طباطبايى اشارات سياسى موجود در نوشته هاى تاريخى را بايد بنا به سرشت آن ها از سنخ سياست نامه ها تلقى كرد.22 محور اصلى در سياست نامه ها مصلحت گرايى و واقع بينى سياسى است كه اشارات سياسى در نوشته هاى تاريخى هم همين هويت را دارد. و درواقع، هر چهار ويژگى پيش گفته سياست نامه ها را دارا هستند. اولاً: شاه در انديشه تاريخ نويسان نيز در رأس هرم سياسى قرار دارد و به لحاظ نظم و نسقى كه به ملك خود مى دهد نسبت او به اجتماع، نسبت خدا به عالم است، ثانياً: در انديشه سياسى آنان نيز فرمانروايى شاه برگزيده خداوند و دادگرى و بيداد او جز با توجه به مشيت خداوند قابل درك نيست. در اين نظريه داد و بيداد شاه بر پايه مناسبات اجتماعى ـ سياسى و با تكيه بر تحليل انسان شناختى قابل درك نيست، بلكه داد وبيداد شاه ناشى از حكمت و مصلحت ناشناخته خداست و درواقع، شاه عامل مشيت الهى بر روى زمين است،23 ثالثاً: اين كه نظريه شاه آرمانىِ دوره باستان و نظريه سلطنت مطلقه دوره اسلامى در كانون انديشه تاريخ نويسى باقى مانده و به نوشته هايى در توجيه نظام استبدادى تبديل شدند.24 درواقع مى توان گفت كه در مجموع، نظريه سلطنت تاريخ نويسان دوره گذار بازپرداختى شرعى از نظريه سياسى سياست نامه نويسانى مانند خواجه نظام الملك است. هم چنين بايد گفت كه اصولاً تاريخ نويسى نمى توانست ماهيت مستقلى پيدا كند، چرا كه تاريخ نويسى جز با حمايت پادشاهان ايران امكان پذير نمى شد و درنتيجه، انديشه تاريخ نويس هم مى بايست در تداوم سياست نويسى به ابزار نظرى براى توجيه حكومت تبديل مى شد. از اين نظر است كه طباطبايى تاريخ نويسى را نيز بخشى از منحنى زوال انديشه و انحطاط تاريخى ايران زمين تلقى مى كند.25 نكته دوم: اين نكته در مورد جايگاه وزرا در سياست نامه نويسى است. براى ورود به اين بحث، لازم است نوعى گونه شناسى از سياست نامه ها ارائه شود. به طور كلى بايد گفت كه سياست نامه ها انواع مختلفى داشته اند: گاه در پوشش آثار ادبى ارائه شده كه نمونه آن گلستان سعدى است كه به اين نوع آثار، اخلاق نويسى هم گفته مى شده است، گاه در پوشش كتاب هاى تاريخى بوده كه مثلا كتاب تاريخ بيهقى از اين نوع مى باشد و گاه، هم در موضوع و هم در عنوان، سياست نامه بوده اند كه سياست نامه خواجه نظام الملك و نصيحة الملوك امام محمد غزالى از اين نوع هستند.26سياست نامه هايى را كه توسط وزرا تأليف مى شد، «دستور نويسى» هم مى گفتند. درواقع، اين نوع سياست نامه ها اصلى ترين جريان انديشه ايرانشهرى هستند و بايستى جايگاه خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى نيز در همين جا مطالعه و بررسى شود با اين حال، خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى هر دو وجه را داراست; يعنى هم مورخ است و در آثار تاريخى خود، اشارات سياسى با سرشت ايرانشهرى را مطرح كرده و هم كتابى تحت عنوان مكاتيب نوشته است كه به استثناى برخى از بخش هاى آن، اصولاً سياست نامه محسوب مى شود.27 3. وزارت و سياست نامه نويسى
نوشتن اين قبيل سياست نامه نيازمند قدرت بسيارى بود كه تنها وزرا چنين قدرتى داشتند و به همين دليل افرادى چون خواجه نظام الملك و خواجه رشيدالدين (كه هر دو وزراى مقتدرى بودند) موفق به نوشتن چنين آثارى مى شدند. به طور سنتى نظام تشكيلات سياسى مسلمانان به دو طبقه عمده، يعنى «درگاه» و «ديوان» تقسيم مى شد كه تعبير ديگر آن «اهل شمشير» و «اهل قلم» است. وزير در رأس ديوان قرار داشت و معمولاً با تغيير سلطان، او و اطرافيان او هم از اين مقام بركنار مى شدند. از وزير انتظار مى رفت كه امور عالى دولت را در آرامش كامل به پيش برد. معمولاً وزرا به دليل موقعيت سياسى خود ثروت زيادى مى اندوختند و خودِ مقام وزارت هم بسيار پرهزينه بود. با اين حال درصورت عزل وزير، اموال وى و اطرافيان او مصونيت نداشته و در معرض مصادره بود. سلطان، رؤساى چهار ديوان عالى را با اشاره وزير تعيين مى كرد و قدرت وزير در تعيين آنان براساس هر يك از وزرا متغير بود. اين چهار ديوان عبارت بودند از: ديوان استيفا، ديوان انشا، ديوان اشراف المماليك و ديوان عرض كه هر كدام وظايف خاص خود را داشتند. گاه رئيس ديوان استيفا وزير يك يا چند زوجه سلطان مى شد كه نشان از نفوذ زنان سلاطين سلجوقى دارد. در بين وزراى دوره سلجوقى از همه برجسته تر خواجه نظام الملك است و قدرت وزير در دوران وى به اوج خود رسيد، با اين حال او بارها در معرض دسايس و اتهام هاى مختلف قرار گرفت. وزير به دليل ماهيت وظايفش همواره در معرض نارضايتى خاندان سلطان و رقبا و در معرض توطئه هاى گوناگون قرار داشت، به همين دليل بايد با امراى نظامى روابط حسنه اى برقرار مى كرد. نفوذ امرا بعد از خواجه نظام الملك از اين هم فزونى يافت، در حالى كه در دوران وى او بر هر اميرى برترى داشت. گاهى امر وزارت رو به تباهى مى رفت و گاه دوران آن بسيار كوتاه بود و وزير جان خود را در بلواها يا جنگ ها از دست مى داد يا ازسوى سلطان به قتل مى رسيد. در دوره مغولان از قدرت وزير كاسته شد، ولى در دوره ايلخانيان دوباره قدرت روز افزونى يافت و درساختار وزارت هم تحولات اساسى بروز كرد و خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى در هر دو زمينه نقش اساسى ايفا كرد.28 اما خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى و خواجه نظام الملك هر دو وزراى مقتدر دوره خود هستند كه در عمل سياسى داراى آثار عظيمى بوده و البته تفاوت هايى نيز با هم داشته اند. خواجه رشيدالدين در سياست نويسى در حد خواجه نظام الملك نبوده است و هردو مؤسسه هاى عظيمى براى آموزش طراحى كرده اند; خواجه نظام الملك نظاميه بغداد و خواجه رشيدالدين ربع رشيدى تبريز را بنا نهاد. هرچند كه ربع رشيدى طرح گسترده ترى بوده، اما به دليل ويرانى زودرس آن، آثار علمى نظاميه ماندگار بوده است. اما تأسيس ربع رشيدى خود نشان از كوشش علمى خواجه رشيدالدين و در عين حال، اهتمام وى بر گردآورى دانشمندان مناطق مختلف دنيا براى پيشرفت علم و تمدن اسلامى بود. هم چنين خواجه رشيدالدين و خواجه نظام الملك يك وجه مشترك هم داشتند و آن به قدرت رساندن خاندان خود بود. درواقع رسم وزرا به قدرت رساندن خاندان خود بود و در دوره ايلخانيان، اين خاندان خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى بود كه با نام ايلخانان حكومت مى كرد.29 خواجه نظام الملك سياست نامه نويس چيره دستى است و اصولاً بخش اول كتاب سياست نامه وى حاوى مباحث نظرى در باب سياست از نظر انديشه ايرانشهرى است، در حالى كه خواجه رشيدالدين چنين مبحث نظرى را ارائه نكرده، بنابراين، بهره سياست نامه نويسى در خواجه نظام الملك بيشتر است. البته خواجه رشيدالدين هم از جهات ديگرى برجستگى هايى دارد كه عبارت اند از: اولاً: مورخ بسيار بزرگ و برجسته اى است به طورى كه برخى معتقدند جامع التواريخ وى نفيس ترين اثر تاريخى است، ثانياً: بهره فلسفى خواجه رشيدالدين از خواجه نظام الملك بيشتر است.30 همين طور، بينش علمى خواجه رشيدالدين فوق العاده بود، اين امر در تأسيس ربع رشيدى و برنامه آموزشى آن و تلاش خواجه رشيدالدين براى جلب دانشمندان تمام دنيا كاملاً قابل مشاهده است. اما خواجه رشيدالدين از يك بُعد ديگر هم اهميت بسيار دارد وآن موضع ايشان از لحاظ تاريخى است. وى در زمانه اى قرار گرفته است كه مغولان ساختار اجتماعى ـ اقتصادى و سياسى ايران زمين را دست خوش دگرگونى و انحطاط كرده بودند، به طورى كه سقوط تدريجى آن، امرى محتوم به نظر مى آمد. درواقع، خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى در دل اين ركود و فترت بسيار مهم تاريخى به دنبال احياى سنت سياسى موجود در ايران است و اين برجستگى خاصى به انديشه ها و اقدامات وى در آن دوره مى دهد. 4. شرح اجمالى از زندگى خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى
رشيدالدين فضل الله همدانى آيينه تمام نمايى از سرشت و سرنوشت وزيران در جامعه ايران است. وزيران ايرانى در دوران حكومت هاى سلطنتى تقريباً ويژگى هاى مشابهى داشتند. آنان افرادى فاضل، با درايت، معتقد و البته بسيار ثروت مند بودند و علاوه بر اين كه اوضاع سياسى را مديريت مى كردند، در عين حال با دانش خود راهنماى سلاطين و حكمرانان هم بودند و تقريباً همگى سرنوشت مشابهى پيدا كردند و در نهايت در اوج قدرت و ثروت خود قربانى شاهانى شدند كه آنان را رقيب خود احساس مى كردند. رشيدالدين فضل الله همدانى متولد 648 و متوفاى 718 ق است. از 663 ق به عنوان طبيب وارد دربار ايلخانان شد (663 ـ 680 طبيب آباقاخان، 683 ـ 690 طبيب ارغون فرحان،690 ـ 694 طبيب تون). وى از 697 ـ 708 ق وزارت سه سلطان ايلخانى (غازان خان، اولجايتو و ابوسعيد امير چوپان) را برعهده داشت. اين عالم، مورخ، طبيب وسياست مدار ايرانى در اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم مى باشد. وى در علوم مختف از سرآمدان عصر خود بوده است. مهدى محقق و سيد حسين نصر به استناد رساله دوم (در تقسيم موجودات) و رساله چهاردهم (دفاع از غزالى) مقام او را در تاريخ و فلسفه و علوم اسلامى ثابت دانسته اند. از نظر مجتبى مينويى هم قدر او نه به تأسيسات ادارى و خير و نفع آن ها به مردم عهد خود، بلكه به واسطه آثار متعدد و به خصوص كتاب جامع التواريخ است. علاوه بر جامع التواريخ كه اولين كتاب تاريخى به زبان فارسى است كه به تاريخ ملل ديگر از جمله فرهنگ پرداخته، سه اثر توضيحات الرشيديه، مفتاح التفاسير و مكتوبات رشيد اهميت اساسى دارد. به رغم فقدان كتاب دوم او در سياست نويسى به نام سياسيات و تدبير پادشاهى، در مكاتبات خود پنج نامه به حكام مختلف نوشته است كه همگى حكم سياست نامه را دارند. بنابراين، وى با دو رهيافت توأمان تاريخى و سياست نامه نويسى به طرح انديشه خود پرداخته است. 5. انديشه سياسى خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى
گفته شد كه انديشه سياسى و ماهيت آن و نيز تحول آن بيش از هر چيز محصول مناسبات قدرت و توازن نيروهاى اجتماعى در جامعه است. بنابراين، دگرگونى در انديشه ها تا حد زيادى محصول دگرگونى در مناسبات قدرت است. انديشه ها و آثار خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى هم در همين راستا قابل تحليل است. البته در آثار خواجه رشيدالدين فضل الله منطق درونى گفتمان سياست نامه نويسى تداوم پيدا مى كند و اگرچه در پوشش حكومت مغولان و ايلخانان مطرح مى شود، ولى ذات آن انديشه حفظ مى شود و درواقع ـ چنان كه گفته شد ـ همانند ديگر آثار مورخان ويژگى و كاركرد اصلى آن توجيه گرى سياست و حكومت است از يك سو، و تدبير و اداره حكومت از سوى ديگر. خواجه رشيدالدين هم برسياق ساير نويسندگان سياست نامه و نيز با توجه به موقعيت سياسى خود در وزارت ايلخانيان، اين سنت فكرى سياسى را تداوم مى بخشد. آثار او چه در جامع التواريخ و چه در مكاتبات رشيدى واجد اين ويژگى هاست. به قول جواد طباطبايى هيچ يك از نمايندگان بزرگ انديشه سياسى در ايران در جمع ميان سياست نامه و مدينه فاضله، يعنى در جمع ميان توجيه تغلب و تأمل در سياست مبتنى بر مناسبات فاضله، كوششى نكرده اند31 و شايد هم اصولاً نمى توانستند; يعنى نه امكانات نظرى آنان اجازه چنين تركيبى را به آنان مى داد و نه مناسبات قدرت به آنان اجازه چنين تلفيقى را. بنابراين، انديشه سياسى در اين سامان در دو سمت كاملاً مخالف قرار داشت; يا آرمان گرايى محض بود (چون آثار فلسفى و سياسى فارابى) يا مصلحت گرايى محض بود (چون تمام آثار موجود در حوزه سياست نامه نويسى). و كمتر انديشمندى توانسته است ميان واقع بينى سياسى كه عنصر اساسى سياست نامه هاست با آرمان گرايى تلفيقى عملى ايجاد كند. البته اين بدين معنا نيست كه سياست نامه ها به طور كلى خالى از هر گونه محتواى آرمان خواهانه هستند و تنها كاركرد توجيه گرانه دارند، بلكه بايد گفت كه در عين اين كه وجه توجيه گرى در آن ها غالب است همواره بر عدالت و دادگرىِ حاكم و حفظ دين و ناموس الهى و بر تلاش وى براى آبادانى و تأمين امنيت هم تأكيد مى شود. و شايد هم بتوان گفت كه توجيه گرى در سياست نامه ها پوششى بوده است تا در دل آن بتوان انديشه عدالت و آبادانى را ترويج كرد. خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى هم هر اشاره سياسى كه در جامع التواريخ يا مكاتبات خود دارد، ذيل سياست نامه نويسى قرار مى گيرد كه در اين جا به عناصر اصلى آن پرداخته مى شود: الف ـ توجيه وضع موجود سياسى
به طور كلى بايد گفت كه ذكر تاريخ مغولان توسط خواجه رشيدالدين، بهويژه آن گاه كه همراه با مبالغه هاى بسيار است، ناشى از مناسبات قدرت مى باشد. خواجه خود در مغولان است و ناگزير است كه چنين رويه افراطى را در پيش بگيرد. به بيان ديگر، اگر مغولان، ايران را تحت سلطه خود در نمى آوردند، در جامع التواريخ رشيدالدين فضل الله همدانى اثرى از مغولان و آن افسانه سازى ها درباره آن ها نبود و كاملاً مسير متمايزى پيدا مى كرد، حال آن كه بخش اعظم جامع التواريخ اختصاص به مغولان و تيره و تبار آنان دارد، حتى خواجه رشيدالدين در اين راه نه تنها از افسانه سازى يا ذكر افسانه ها هم ابايى نداشته، بلكه به دليل شرايط زمانى اصرار هم داشته است. همان طور كه گفته شد شاه و حاكم در سياست نامه ها در كانون تحليل سياسى قرار دارد و دگرگونى در عالم، انعكاسى از دگرگونى پادشاه است، در عين حال اين شاه، برگزيده خداوند است. بر اين موضوع در تمامى سياست نامه ها تأكيد شده است. و درواقع، سياست نامه خواجه نظام الملك با همين تلقى از قدرت سياسى و جايگاه محورى و كانونى شاه آغاز مى شود.32 بر اين اساس، شاه مشروعيتى آسمانى دارد. و اين تلقى از بنيادهاى اصلى انديشه ايرانشهرى سياست تلقى مى شود. شاه از آن جا كه برگزيده خداوند است مشروعيت او هم الهى است و طاعت خلق در برابر او هم امرى قطعى، محتوم و غير قابل استثناست. خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى در قسمت هاى مختلف جامع التواريخ چنين تلقى و برداشتى از سياست ارائه مى كند: مقتضى اراده ايزد تعالى و تقدس آن است كه اظهار آثار قدرت خود به هر وقت در عالم كون و فساد، امرى غريب بديع حادث گرداند و محل ظهور آن حال، شخص شريف بى همال باشد به نظر عنايت ربانى ملحوظ، و از نعمت رحمت يزدانى محفوظ، تا آن غنى موجب اعتبار اولوالابصار گردد و عالميان كمال قدرت او را معاينه، مشاهده كنند و بر اداى شكر نعماى نامتناهى الهى مداومت و مواظبت نمايند و يقين دانند كه سلسله تكوين موجودات كلى و جزوى به ارادت خالق بى چون و مشيت صانع كن فيكون منوط و مربوط است. 33 روايت فوق درواقع آيينه تمام نمايى از مشروعيت الهى پادشاه است و اين همان شاه آرمانى فره مند است كه طاعت اوامر او مقتضاى حكمت و اوامر الهى است، و اين البته بدون فره ايزدى امكان پذير نيست. همان طور كه خواجه نظام الملك براى پادشاهان سلجوقى به دنبال فره ايزدى است، خواجه رشيدالدين هم همين هدف را در مورد مغولان پى مى گيرد و پس از ذكر مقدمه فوق چنين اضافه مى كند: محقق اين معنا و مصداق اين حدوث حادثه غريب و وقوع قضيه عجيب (الان قوا) 34 است كه به زعم مغول از بطن پاك او بىواسطه ازدواج و واسطه امتزاج سه فرزند فرهمند در وجود آمدند. 35 خواجه رشيدالدين با وجود اين كه در صحت روايات فوق ترديد دارد و صحت را به عهده راوى آن مى گذارد، در عين حال، آن را نقل كرده و چنگيزخان مغول را هم از نوادگان همين (الان قوا) تلقى مى كند.36 درواقع، تحليل فوق در عين آن كه شاه را در كانون قدرت سياسى قرار مى دهد، به نوعى هم براى او مشروعيت الهى فراهم مى كند. جالب است كه خواجه در ذكر تاريخ مغولان از هيچ كوششى براى تراشيدن مشروعيت الهى براى حاكمان مغول دريغ نمى كند و در اين راستا تفاوتى ندارد كه اين حاكم از مغولانى است كه سرزمين ايران را به زور تحت سلطه قرار داده اند. و از اين جا به عنصر ديگر انديشه ايرانشهرى رهنمون مى شويم كه آن سلطه و تغلب است. همان طور كه گفته شد شالوده نظرىِ سياست نامه نويسى بر تغلب و سلطه استوار است، و تمام جامع التواريخ هم درتداوم همين منطق فكرى حاكم است. وى در يكى از فقرات براى اين كه اين حكومت استيلايى را به نوعى قامت مشروعيت بپوشاند، مى نويسد: بر ضمير منير ارباب تدبر و تفكر مخفى و مستور نماند كه هر آن چه در عالم كون و فساد از تخريب بلاد و بقاع و نفرين انواع عباد حادث مى شود، از انقلاب امور و تبادل احوال ظاهر و شايع گردد مقتضى فضل و عدل ربانى و متضمن عظايم و جسايم حكم يزدانى تواند بود و اجراى سنت الهى در ابداى مكونات نامتناهى بر آن حملست، كه چون به مرور دهور قوانين امور خوتور مى پذيرد و به تعاقب و توالى ايام و ليالى، حال دول و ملك اختلال و اضطراب مى يابد، به هر قرنى، صاحب قرانى عظيم شوكت، مهيب صولت، مخصوص به تأييد آسمانى و مشرف به خلعت نافذ ربانى، جهت ازاحت آن خلل و ازالت آن زلل برخيزد و در تمهيد اركان آن بنياد و تشييد مبانى آن مبانى جد با بليغ نمايد. 37 درواقع، عبارت بالا هم بيان گر تقديرگرايى خواجه رشيدالدين، هم تلقى او از مشروعيت الهى سلطان و هم رأى او در مورد تغلب و صاحب شوكت بودن صاحب قدرت است كه خواجه رشيدالدين همه را در اين عبارت مطرح كرده است. در جامع التواريخ خبرى از مشروعيت خلافت اسلامى نيست، چون اساساً خلافت اسلامى سرنگون شده بود، لذا اصولاً از لحاظ نظرى در آن باب بحثى صورت نمى گرفت. خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى اصولاً حاكم شدن چنگيزخان و مغولان بر ايران و ديگر سرزمين هاى اسلامى را هم بر حسب تقدير الهى توجيه مى كند و در اين راستا يادآورى معنا دارى دارد: تقدير ازلى و خواست لم يزلى چنان بوده كه اگر به هر دورى از ادوار بعيد و هر عصرى از اعصار جديد در ميان اهل اسلام فترتى و اختلافى افتد و از جاده شرع قديم كه صراط مستقيم است تجنبى نمايند و مستوجب تأديبى و مستحق تعذيبى گردند تا از خواب غفلت بيدار گردند و كار مسلمانى از نو نوايى ديگر گيرد و بازار شرع رونق و رواجى تازه پذيرد و روزى استحكام يابد كه محسود و مغبوط اقوام سالف باشد. 38 آن گاه حاكميت چنگيزخان با شوكت را دليلى بر مدعاى خود مى گيرد: و دليلى قاطع و برهانى ساطع بر اين دعوى و تحقيق اين معنا آن است كه بعد از آن كه اركان احوال مسلمانى از رلازل نوازل متزلزل گشته بود... از فرزندان پادشاه جهان، چنگيزخان، كه بارى تعالى از ابتداى آفرينش عالم باز در هيچ قرنى و عهدى چنان پادشاهى قهار جبار با صلابت و شوكت و سطوت و عظمت و قدرت نيافريده،... چنان كه عرصه ممالك جهان از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب در قبضه قدرت حوزه سلطنت ايشان است. 39 همان طور كه پيداست به سياق سياست نامه هاى ديگر، تحليل بر مبناى شالوده و رأس هرم قدرت سياسى، يعنى پادشاه صورت مى گيرد. با اين حال، خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى در امر تقديرگرايى عبارت هاى ديگرى هم دارد كه بيشتر به منظور ما كمك مى كند. خواجه رشيدالدين در اين باره مى نويسد: كه اگر سعادت به جلادت حاصل شدى و رياست به كياست دست دادى، هر زورآورى دستور كشورى و هر كاردانى صاحب ديوانى بودى... چون اختر سعادت روى به نحوست نهد به هيچ نوع اضطراب نبايد كرد. 40 درواقع بيان ياد شده، نه تنها انعكاسى از مناسبات سياسى ـ اجتماعى ايران بوده، بلكه در بردارنده انديشه اصلى سياست نامه ها هم بوده است كه ـ چنان كه گفته شد ـ تقديرگرايى عنصر اساسى آن بوده و در سياست نامه هاى ادبى هم بارها از آن ذكر شده است. سعدى در اين باره مى گويد:
بخت و دولت به كاردانى نيست
جز به تأييد آسمانى نيست
جز به تأييد آسمانى نيست
جز به تأييد آسمانى نيست
اى به كوشش فتاده در پى بخت
رو كه شاهى و مال و عزت و جاه
جز به تأييد آسمانى نيست 41
بخت و دولت به كاردانى نيسست
جز به تأييد آسمانى نيست 41
جز به تأييد آسمانى نيست 41
ب ـ دادگرى و عدالت
مطالب ياد شده در انديشه خواجه رشيدالدين به دنبال پوشاندن لباس مشروعيت بر قامت دولت استيلايى است، ولى خواجه رشيد هم مانند ساير افراد در اين زمينه، موضوع را به دادگرى، آبادانى و حفظ دين پيوند مى دهد و اين مسئله مهم و قابل تأملى در تمام سياست نامه ها مى باشد. درواقع، در اين آثار ضمن پذيرش وضع موجود، تلاش مى شود كه وظيفه اصلى حكومت كه همان آبادانى، تأمين عدالت و امنيت است بر زمين نماند، و خواجه خود در اين راه پيشقدم است و اين دو موضوع در انديشه سياسى دوران قديم از اهميت ويژه اى برخوردار است. بنابراين مى توان گفت كه در سياست نامه ها، انديشه تغلب، تقديرگرايى و حفظ وضع موجود با انديشه دادگرى، آبادانى و حفظ دين مكمل همديگر هستند و در اين ميان، دادگرى و عدالت از جايگاه ويژه اى برخوردار است. در سياست نامه ها از عدالت، سخن بسيار رفته است، رفتار به عدل و اجتناب از ظلم بسيار توصيه شده، ولى درباره مفهوم عدل و عدالت، تحقيق بايسته صورت نگرفته است، زيرا اصولاً در سياست نامه ها بيش از آن كه به تئورى پرداخته شود، به وظايف عملى حكومت پرداخته مى شود.44 بنابراين، مفهوم عدالت چندان معلوم و مورد توجه نيست. جواد طباطبايى در بررسى خود درباره مفهوم عدالت از ديد خواجه نظام الملك، به اين نتيجه رسيده است كه بحث سياست نامه ها در عدالت، به رغم شباهت هايى كه با انديشه يونانى و بهويژه افلاطونى دارد، از بنياد با آن متفاوت است، زيرا افلاطون نخستين بار بحث عدالت را در فلسفه سياسى مطرح كرد و با طرح پرسشى فلسفى و با گسست از عدالت مطرح شده در اساطيرالاولين، در پيرامون آن به بحث فلسفى و منطقى مى پردازد. در نقد ديدگاه طباطبايى بايد گفت كه ايده خواجه در باب عدالت، درواقع همان ايده افلاطون است. از نظر افلاطون عدالت، يعنى حفظ جايگاه هر طبقه كه درآن فرارفتن از طبقه اى به طبقه ديگر ممكن نيست. در انديشه نظام الملك هم درواقع عدالت به معناى حفظ طبقات و ترتيب اصناف است. در اين جا مى توان به نتيجه گيرى فتح الله مجتبايى اشاره كرد كه مى نويسد: به نظر دومزيل در اديان آريايى، عالم خدايان تصويرى است از وضع اجتماعى و نظام طبقاتى مردم و فضايل و خاصيت هاى هرطبقه در ايزدانى كه به ازاى هر طبقه اند، انعكاس مى يابد. 45 بنابراين، عدالت در حفظ اين اصناف و طبقات است، زيرا در انديشه ايرانشهرى نظم اجتماعى و سنت و ترتيب اصناف و طبقات بر يكديگر معيار عدالت است. در انديشه ايرانشهرى عدالت حفظ حدود و مراتب هر طبقه اى در مناسبات اجتماعى است و عدول از آن بى عدالتى تلقى مى شود.46 و درواقع اين نظم اجتماعى، انعكاسى از نظم كيهانى به شمار مى آيد.47 حال اگر افلاطون اين موضوع را با استدلال فلسفى مطرح مى كند تفاوت در مبناى بحث است وگرنه در هر دو ديدگاه، وظيفه اصلىِ حاكم در حفظ عدالت، حفظ همين نظم اجتماعى است. چنان كه خود خواجه مى نويسد: از ناموس هاى مملكت يكى نگاه داشتن القاب و مراتب و اندازه هر كس است. چون لقب مرد بازارى و دهقان يكى باشد و هيچ فرقى نبود و محل معروف و مجهول يكى باشد... و اين در مملكت روا نباشد. 48 خود طباطبايى هم به درستى نتيجه مى گيرد كه حاصل سخن خواجه اين است كه نظم اجتماعى در نتيجه جابه جايى اصناف وطبقات و از ميان رفتن حدود و ثغور، دست خوش تباهى شده است. بنابراين، عدالت از نظر خواجه باز گشتن به نظام سنتى وحفظ حدود و مراتب است.49 مى توان گفت كه هر دو ديدگاه قابل نقد است. پوپر در اين باره مى نويسد: مقصود افلاطون از عدالت چيست؟ ادعاى من اين است كه او در جمهورى، اصطلاح عادل يا عادلانه را به معناى مرادف با آن چه به منفعت و مصلحت دولت است به كار مى برد. مصحلت دولت چيست؟ اين است كه با حفظ تقسيمات خشك و اكيد طبقاتى و حكومت طبقاتى، هرگونه تغيير را متوقف كند. پوپر اين موضوع را عين بى عدالتى مى داند. 50 با اين تفاصيل بايد گفت كه عدالت نزد خواجه هم، عين بى عدالتى است و اتفاقاً زمانى رويكرد شريعت نامه نويسى سياست نامه ها را تحت تأثير قرار مى دهد كه محتواى آن ها به عدالت نزديك تر شده است. چون در شريعت نامه ها عدالت بيان ديگرى از راستى و درستى مأمور دولتى است، و داد گسترى در عمل و در رفتار با رعاياست كه خواجه نظام الملك درواقع تحت تأثير شريعت نامه ها بر آن تأكيد بسيار كرده است كه باز هم دليلى بر قابل جمع بودن دو رويكرد پيش گفته است. ولى جوهر اصلى عدالت در نظر خواجه همان حفظ انتظام پيش گفته است كه درواقع به نوعى به معناى جلوگيرى از هر گونه تحرك اجتماعى است كه عين بى عدالتى است. خواجه رشيدالدين فضل الله هم در آثار خود از عدل، سخن بسيار گفته است و مفهوم چندانى هم از آن ارائه نكرده، ولى قرينه چندانى وجود ندارد كه مراد وى از عدل با مفهوم اولى كه در بالا گفته شد; يعنى حفظ انتظام اجتماعى و نسبت طبقات با هم، سازگار باشد. و اين، انديشه وى را از انديشه ايرانشهرى در باب عدالت متمايز مى كند. انديشه هاى وى بيشتر با معناى دوم كه همان دادگرى در عمل و رفتار با رعاياست استنباط مى شود. البته همين جا بايد تذكر داد كه اين عدالت، ضامن اصلى حفظ مشروعيت و قدرت حكومت است. و البته وى عدالت را در وهله اول به عنوان ويژگى نفسانى مى داند و در اين باره مى نويسد: «هر كه مى خواهد دولت اين جهان و آن جهان او را روى نمايد، متابعت حق كند و دست در دامن بهترين موجودات زند و اين به جز انقياد اوامر و نواهى و اداى فرايض نيست». از نظر او، اين اوامر به جوارح، نفس يا دل تعلق دارد و مى گويد: مجموع اين اعمال را عدل خوانند. از اين منظر، تعريف او از عدالت تعريفى اسلامى است51 و رنگ و بوى اسلامى بيشترى مى دهد، چون بر اهميت نفس الامرى عدالت و كاركرد آن تأكيد اساسى رفته است. خواجه رشيدالدين در برخى عبارت هاى خود، عدالت را به مفهوم تقوا و تهذيب درونى هم به كار برده كه البته خود اين، اهميت نفس الامرى عدالت را نشان مى دهد. در نامه اى كه به فرزند خود شهاب الدين، حاكم اهواز مى نويسد، مى گويد: و ديگر از ابواب عدل يكى اين است كه تكبّر نكنى و غضب و قهر و انتقام... را شعار خود نسازى، بلكه حلم و عفو و صدق را ... پيشه خود كنى تا از جمله عاقلان و از زمره عادلان گردى. 52 اين بعد درونى عدالت است. ولى عدالت در سياست نامه و انديشه وى بعد اجتماعى بسيار مهمى دارد و بر همين بعد هم تأكيد شده است. در آثار خواجه رشيدالدين عدلِ حاكم آثار بسيارى دارد كه ازجمله آن ها آبادانى، راه نيافتن خرابى و زوال، رضايتِ رعيت و... است، ولى هدف نهايى از آن، حفظ مشروعيت قدرت و حاكميت است. با اين حال، خواجه رشيدالدين نيز در باب معناى عدالت، به روشنى بحثى را مطرح نكرده است. وى در برخى عبارت ها درباره عدل مى گويد: بدان كه بزرگ ترين خصلت و بهترين فضيلتِ ملوك و حكام را اشاعت عدل و انصاف است. و عدل در سه چيز است: در مال و در كردار و در گفتار. عدل در كردار آن است كه بى گناهان را به عقوبت مبتلا نگردانى. 53 از تأمل در عبارت بالا شايد بتوان گفت كه عدالت نزد خواجه رشيدالدين به عدالت مورد نظر شريعت نامه ها كه بر رفتار عادلانه دلالت مى كرد، نزديك تر است. البته خواجه رشيدالدين اساس قدرت را تغلب و قدرت مى داند، اما عدالت ضامن تداوم آن است. نكته اى كه در باب عدالت پرورى چنگيزخان دارد به خوبى اين معنا را افاده مى كند: بعد از آن كه در زمان اندك بسيارى از ممالك در حوزه تصرف آورده بود، امور و قوانين ياساق و يوسون پادشاهى را مرتب و مدون گردانيد و مراسم عدل گسترى و رعيت پرور به تقديم رسانيد و... و ابواب احسان و انعام بر طبقات اصناف انام بگشاد. 54 چنان كه پيداست اساس قدرت، عادلانه نيست، بلكه بر تغلب است، تنها در برخورد با رعيت است كه عدالت خود را نشان مى دهد و بر اين بُعد از عدالت در آثار خواجه رشيدالدين تأكيد شده است: بايد كه حذيفه حكومت را به ازهار معدلت و انوار نصفت آراسته گردانى كه نتيجه بركت عدل در جهان شايع است. چه بارگاه شهرياران و قوايم عدل و درگاه ملك داران به دعايم انصاف مستحكم است. 55 اين عبارت نيز هدف از عدالت را نشان مى دهد كه حفظ دوام ملك است. از اين رو سلطان نه تنها خود وظيفه دارد كه عدالت پيشه كند، بلكه اطرافيان خود را هم بايد به عدالت دعوت و انصاف فرا خواند: خدمت كاران را امر كنى تا حد خود نگه دارند كه چون از حد تجاوز كنند، در مال و جان مردم طمع كنند. 56 بنابراين، برخورد درست با رعيت، نزد خواجه رشيدالدين اساس عدالت است. وى در جاى ديگر به آن تصريح كرده است: چون در عاقبت امور نظر كنى اصل مملكت دارى عدل است. معلوم و معين گشت كه همه اشيا كه موجب عمارت انحار و حراثت ارجا، و استقامت احوال و حصول آمال، عدل است. 57 خواجه رشيدالدين آن گاه منظومه اى را رسم مى كند كه غايت او را بهتر نشان مى دهد كه بر حسب آن: پادشاهى حاصل نمى شود الا به لشكر، و لشكر به مال توان جمع كرد، مال از رعيت حاصل گردد، و رعيت به عدل توان نگاه داشت. 58 بنابراين، از ديدگاه خواجه رشيدالدين اصل حكومت، عدل است; به اين معنا كه تنها با برخورد عادلانه با رعيت است كه مى توان آن را حفظ كرد; زيرا عدلورزىِ حاكم به دعاى خير رعايا منتهى مى شود. با اين حال، در تحليل نهايى بايد گفت كه عدالت مورد تأكيد در سياست نامه ها و ازجمله آثار خواجه رشيدالدين فضل الله، عدالت گفتارى و بدون ضمانت اجرايى در عمل است و در عين حال، تناقض هاى درونى بسيارى هم دارد. درواقع با فراخواندن به سوى عدل، عدالت برقرار نمى شود و با اين حال، همه انديشه و عمل خواجه رشيدالدين در باب عدل، بى ارج و ثمر هم نيست، چرا كه در دوران وى با حمله مغولان و چيرگى آنان و از ميان رفتن اصول نظم سياسى، بى عدالتى به ناموسى طبيعى تبديل شده بود و خواجه رشيدالدين به دنبال برانداختن اين تلقى و اين شيوه در حكومت بود. ج ـ حفظ دين
حفظ دين هم يكى از وظايف اساسى است كه در سياست نامه ها بر آن تأكيد مى رود. در سياست نامه ها دين و دولت هم زاد يكديگرند و در اين راه، دين و دولت به طور متقابل در خدمت هم هستند. از آن جا كه مشروعيت حكومت، الهى است، حكومت نيازمند دين و هميارى علماست و در عين حال براى رسيدن به اين همراهى بايد وظيفه خود را در حفظ دين به طور شايسته انجام دهد. به همين دليل نيز در اغلب سياست نامه ها توجه ويژه اى به دين و علما صورت مى گيرد. ولى تفاوت آن با انديشه ايرانشهرى در اين است كه در ايرانِ قديم، شاه آرمانى خود، دين آگاه است و از اين نظر از علما بى نياز است، ولى در سياست نامه هايى كه در دوره اسلامى نوشته شده اند پادشاهان از آن پادشاه آرمانى به دور هستند، در نتيجه، از احكام دين آگاهى چندانى ندارند و به همين دليل براى فهم دين، نياز به علما ضرورت پيدا مى كند. نمونه اصلى چنين تحليلى را در سياست نامه خواجه نظام الملك مى توان يافت كه در ديگر سياست نامه ها هم نمود شايانى پيدا كرده است. نگاه خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى به علما و تأكيدهاى بيش از حد او هم از همين منظر، قابل فهم است. خواجه رشيدالدين تقريباً در تمامى مكاتبات خود به حكام ايالت هاى مختلف كه اغلب از خاندان خود وى بودند، هم نشينى با علما را به آن ها توصيه مى كند. خواجه به فرزند امير خود اين چنين مى نويسد: در سايه رايت علما و كنف فضلا به انوار نجوم علوم دينى خلوت تاريك ضمير خود را سير گرداند، چرا كه هيچ فضيلتى فوق مرتبه علوم شرعى نه، و هيچ حبلى متين چون ذيل اخلاق حميده نيست. 59 خواجه رشيدالدين بر اين موضوع براساس سياست فاضله و سياست كامله، تأكيد كرده است كه بر حسب آن توجه به قواعد دين به آن منتهى مى شود، ولى در آخر همان عبارت، آنان را حاميان اصلى ملك تلقى مى كند كه درواقع اين ستايش ها تا زمانى است كه آنان حاميان ملك بمانند: در قواعد دين و تمشيت امور شرع متين كه سياست فاضله و سياست كامله است، تغافل نورزى، و در قطع معاملات و دعاوى هرچه علماى دوران و فضلاى زمان كه چابك سواران قلم رو فتوى و گوى ربايان ميدان تقواى اند و حاميان ملك و ملت، كارسازان دين و دولت اند، صلاح ببينند، به تقويم رساند. 60 توصيه به مجالست با علما هم در همين راستا صورت مى گيرد و در جاى جاى مكاتيب مشاهده مى شود كه يكى از مهم ترين موارد آن توصيه به فرزند خويش در اردبيل به جلب رضايت شيخ صفى الدين اردبيلى است: و نوعى سازى كه جناب قطب ملك حقيقت و مباح بحار شريعت، شيخ صفى المله والدين از تو راضى و شاكر باشد و بر آستانه ولايت پناه او پيوسته چون پرده سر عجز و سوگوارى نهاده باشى و به يقين بشناسى كه خسرو و سيارگان مستفيد رأى جهان آراى و كاتب ملك مفتون كلام روح افزاى اوست. 61 عبارت بالا رويه غالب در سياست نامه هاست و اصولاً حاكم عادل، بايد ملازمت با علما را قدر بشناسد و اين موضوع، رابطه اى دو سويه دارد; از يك سو، ناشى از نقش عظيم علماى دين در مشروعيت دادن به حكومت بوده كه خواجه رشيدالدين هم در آثار خويش به هيچ روى از آن غفلت نكرده است، ولى از سوى ديگر، به دليل آثار اخلاقى آن است. به طور كلى بايد گفت كه سياست نامه ها به شدت تحت تأثير اخلاق اسلامى قرار دارند و در سياست نامه ها بر بنيان هاى اخلاقى پادشاهان و وظايف اخلاقى آنان تأكيد مى شود.62 و شايد دليل آن اين است كه از منظر انديشمندانى چون خواجه رشيد، تنها راه براى كنترل رفتارهاى حاكمى كه از طريق زور، قدرت را به دست آورده، توسل به اخلاق و سفارش مكرر به تخلق به اين اصول اخلاقى است كه مرضى رضاى خداوند هم مى باشد. اما بايد گفت كه هر دينى مورد حمايت سياست نامه نويسان نيست و تنها دين درست است كه چنين شأنى دارد كه هم به كار دوام ملك مى آيد و هم در خدمت خلق خداست. درواقع، خواجه رشيدالدين بر همين اساس، حكم به قتل زنادقه و ملاحده و بددينان مى دهد. و در اين انديشه، هر تضاد و تنشى ميان دين درست و بددينى موجب شقاق در جامعه مى شود و در اين راستا قتل بددينان نه تنها جايز، بلكه لازم است.63 البته بايد گفت كه اين سفارش هاى اخلاقى هيچ ضمانت عملى ندارند و قاضى و داورِ نهايى كسى نيست جز شاه و سلطان. از همين روى در انديشه سياسى اين دوران بيم دادن از عقوبت اخروى بسيار معمول است و چنان كه گفته شد در آن فضاى سياسى حاكم، شايد تنها راهى بود كه تا حدى جلوى ستم گرى گرفته شود و سلطان دادگرى پيشه كند. د ـ عمران و آبادى
درتفكر سياسى و مشى عملى رشيدالدين در اداره مملكت، توجه به بهبود وضع مردم و رفاه خلق جاى مهمى دارد. هدف او از اجراى اين سياست بيش از هر چيز ترقى اقتصادى وآبادانى مملكت و مهم تر از آن، تثبيت وضع حكومت و تأمين دوام دولت بود. خواجه در نامه هاى خود به منصوبانش در باب اصلاح امورِ مردم سفارش مى كند و مضمون عموم نامه هاى وى كه تقريباً همگى جنبه حكومتى دارند همين موضوع است. و اين را سبب عمده آبادانى ولايت و حفظ رعيت و دوام دولت مى داند. بنابراين، آبادانى و عمران در كنار دادگرى عامل بقاى ملك و دوام سلطان است كه خواجه از اين جهت در تاريخ ممتاز است كه اين امتياز، هم وجه نظرى دارد و هم وجه عملى دارد. به نظر مى رسد كه خواجه رشيدالدين در زمانه خود اقتصاددان بزرگى است و توانست در دوران وزارت خود اوضاع نابسامان اقتصادى ايران را تا حدودى به سامان كند و تجارت و توليد را رونقى دوباره بخشد. اصلاحات و فعاليت هاى اقتصادى خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى ابعاد و آثار مختلف و بسيار زيادى داشته است. توسعه كشاورزى و زراعت، تنظيم و اصلاح نظام مالياتى، علاقه به آبادانىِ روستاها، توسعه سيستم آبيارى، تنظيم قوانين براى جلوگيرى از ظلم به رعايا، توسعه وقف و ايجاد موقوفات بسيار براى امور عام المنفعه، توسعه و رونق شهرها، توجه بيشتر به حال رعايا براى اقامت در آبادى ها و زراعت و كشاورزى، ايجاد اصلاحات اساسى در نظام اقطاع در دوره غازان خان، تأسيس ربع رشيدى با ابعاد بسيار مهم اقتصادى، تأسيس ديوان هاى دائمى ماليات، و ايجاد امنيت در شهرها و روستاها و راه ها براى بازرگانى از جمله آثار مهم برنامه هاى اقتصادى خواجه رشيدالدين بود كه به گفته خود رشيدالدين و وصاف الحضره64 تمامى اين اصلاحات موفقيت آميز بوده است و توانست تا حدى آثار وحشتناك ايلغار مغولان را مرتفع سازد.65 خواجه رشيدالدين فضل الله علاقه زيادى به كشاورزى و زراعت داشته و دليل آن هم عايدات كشاورزى بوده است. از مكاتبات و وقف نامه ربع رشيدى او معلوم مى شود كه به علم كشاورزى هم علاقه خاصى نشان داده است و ايلچيانى به چين و هند گسيل داشته تا تخم چيزهايى كه مخصوص آن ها بوده را به تبريز آورده و در اين شهر از همه ممالك، انواع درختان ميوه دار و رياحين و حبوبات، نهان و شاخ آن پيوند زده و به زور آن را بهوجود آورده اند.66 رشيدالدين علاوه بر توسعه بعضى از شهرها، مناطق كشاورزى و روستاهاى زيادى به وجود آورد. در هويزه، كردها و اعراب و لرها را اسكان داد و آبادانى را بدان نواحى بازگرداند. هم چنين با تلاش وى دولت به سنت هاى كهن كشاورزى به عنوان پايه سعادت مملكت روى آورد. وى تلاش كرد تا معيشت كشاورزى و زراعى را بر معيشت خانه به دوش مسلط گرداند و چادرنشينان را تحت نظارت و كنترل خود در بياورد.67 هم چنين خواجه رشيدالدين از هرج و مرج و فساد دستگاه ماليات، و مسامحه وزرا و واليان محلى براى فريب حكومت، قبل از اصلاحات دوران غازان تصوير روشنى ارائه داده كه باعث بدبختى رعايا و فرار آنان مى شده است. وى تلاش زيادى براى اصلاح اين وضعيت انجام داده و تا حدود زيادى هم موفق بوده است. درباره تأثير اصلاحات رشيدالدين در دوران غازان خان بايد گفت كه با اصلاحات دولت تا حدى در روستاها امنيت برقرار شد و اسكان به سرعت عملى شد و ارزش زمين ها وبناهاى كشاورزى ظاهراً به ده برابر رسيد. بار ديگر وصول ماليات ها به صندوق دولت مرتب شد و وضع مالى دولت به طرز بى سابقه اى بهبود يافت، ولى مرگ ناگهانى غازان از تحقق بسيارى از اصلاحات جلوگيرى كرد و در سال هاى نخست سلطنت ابوسعيد كه رشيدالدين هم به قتل رسيده بود، اوضاع به وضع سابق بازگشت.68 در نهايت، حلقه مكمل اين جهت گيرى سياسى توصيه به پيروى از عقل و علم است. در سياست نامه ها به طور عام سرّ سعادت، عقل و اطاعت از احكام عقلانى است كه اين توصيه به عقل همراه با توصيه به علم صورت مى گيرد. خواجه رشيدالدين كه بينش علمى فوق العاده اى دارد بر اين موضوع تأكيد كرده است: هركه را علم خليل و دانش دليل و حلم وزير، عقل سمير باشد هرگز مملكت ضمير او فتور نگيرد. 69 در جاى ديگر در مورد رابطه عقل و علم چنين مى نويسد: بارى عز شانه عقل را از چهار چيز آفريد و آن، قدرت، علم، نور و مشيت است. 70 چهار عنصر فوق اجزاى مهم فكر سياسى در آن روزگاران به شمار مى آيد. هـ ـ وزارت با تدبير
اما همه اين ها تنها به دست يك وزير با كفايت عملى است; اگر شاه در كانون سياست قرار دارد، ولى اداره امور به دست وزير باكفايت و درايت امكان پذير است و اين نشان دهنده جايگاه رفيع وزير در حفظ قدرت و سلطنت و تنظيم و تمشيت درست امور است. بر اين موضوع، هم در سياست نامه خواجه نظام الملك به شدت تأكيد و هم در آثار خواجه رشيدالدين بر آن تصريح شده است. خواجه نظام الملك هر فرصتى را غنيمت شمرده و اهميت داشتن وزيرى كاردان را به سلطان يادآور مى شود و رسم ملوك عجم را در اين زمينه بارها متذكر مى گردد.71 از ديد خواجه رشيدالدين هم، وزير جايگاه بس عظيم در امر حكومت و حفظ نظم و سامان سياسى دارد. درواقع، اين دستِ با تدبير وزير است كه مايه دوام ملك و بقاى ملك است. و خواجه با حكايت هاى متعددى در مورد نقش وزير در هدايت شاه به مسير درستِ فرمانروايى، به اين مسئله توجه كرده است. از جمله حكايت ها، حكايت ذيل است: پادشاهى بود كه از مقطع شفق تا مقطع فلق باده نوشيدى... وزيرى داشت كافى و عاقل، زمام ايام در قبضه او بود به متانت رأى معروف زمان گشته. 72 نمونه اين حكايت ها در جامع التواريخ خواجه رشيدالدين بسيار است كه درواقع، هم بر سياق سياست نامه هاست و هم براى خاطر نشان كردن جايگاه خطير خود. چنان كه قبلاً هم گفته شد در دوران ايلخانى نيز درواقع اين خاندان خواجه رشيد بود كه در كسوت وزارت وى، به نام ايلخان قدرت و حكومت را در دست داشتند و فرزندان بسيار خواجه در گوشه و كنار ايران به والى گرى وحكومت مشغول بودند كه از مكاتب خواجه رشيد كاملا مشخص است. البته خواجه رشيدالدين فضل الله موضوع را تنها يك سويه مطرح نمى كند و اين از مصلحت بينى وى ناشى مى شود كه در عين حال، وزارت ايلخانان را افتخار عظيم براى خود تلقى مى كند: حق در مركز خود قرار گيرد و آفتاب نصفت از اوج معدلت بتابد و چون ما را بندگى حضرت خاقانى ولى عهد مملكت و پشتوان سلطنت خود ساخته بايد كه به عروة الوثقى عقل و حبل متين عدل متمسك باشيم. 73 ولى بلافاصله باز نقش خود را به طور حيرت انگيزى گوشزد مى كند كه: رغبت رعيت در مطاوعت و متابعت اوامر و نواهى خود زيادت گردانيم... و زمام اقتدار و توسن تيز رفتار چرخ دوار را رام سازيم. بر اصناف رعايت درباره رعيت مبذول داريم. 74 نتيجه گيرى
موضوع و محتواى سياست نامه ها در تاريخ انديشه سياسى اسلام و ايران از موضوعات بحث برانگيز بوده است. در اين مقاله، ضمن تبيين اجمالى دو ديدگاه موجود در اين زمينه كه يكى بر سرشت ايرانشهرى سياست نامه ها تأكيد دارد و ديگرى آن را ناشى از عقلانيت سياسى دوران ميانه مى داند، تلاش شد كه تلفيقى از دو ديدگاه ارائه شود كه براساس آن، استدلال شد كه اگرچه محتواى سياست نامه ها در تداوم انديشه ايرانشهرى بود، ولى در عين حال، رنگ و بوى اسلامى هم پيدا كرد و در فضاى فكرى ـ سياسى حاكم در دوران ميانه حتى مثبت هم واقع شد و انديشه اى بود كه براى بهبود وضعيت سياسى ـ اجتماعى جوامع مسلمان اثرگذار بود. انديشه خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى به عنوان مورخ هم در همين راستا مورد بررسى واقع شد. خواجه رشيدالدين وزير مقتدر و مورخ برجسته اى است كه به دنبال احياى سياست نامه هاى موجود در انديشه اسلامى در دوران پس از حمله مغول و حاكميت ايلخانان است كه جامعه اسلامى با ناهنجارى هاى جدى در زمينه هاى مختلف روبه رو بود و خواجه رشيدالدين درواقع با طرح اين انديشه و عمل به آن ها در مقام وزارت توانست تا حدى اوضاع را سر و سامان دهد. نگاه خواجه رشيدالدين به سياست و حكومت و مقولاتى چون عدالت، در ادامه همان انديشه سياست نامه اى است و تفاوت اساسى با آن ندارد. هم چنين خواجه رشيدالدين اقتصاددان و مورخ برجسته اى هم است كه به برخى از اقدامات اقتصادى وى در دوران وزارتش اشاره شد. وى در مقام مورخ، كار سترگى را انجام داد و كتاب عظيم جامع التواريخ را به يادگار گذاشت. بنابراين، مى توان گفت همان طور كه سياست نامه خواجه نظام الملك شالوده نظريه سياسى ـ اجتماعى بازسازى ايران را در دوره سلجوقيان فراهم كرد، انديشه ها واقدامات خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى هم در احياى آن پس از يورش مغولان نقش عظيمى ايفا كرد كه بخشى از اين كار بزرگ از طريق اهتمام وى در احياى سياست نامه ها و آيين كشوردارى عملى شد. با اين حال نبايد از اين موضوع مهم غفلت كرد كه سيطره سياست نامه نويسى در انديشه سياسى، راه را بر هر گونه تحوّلى در بنياد نظرى سياست و قدرت سياسى در ايران بست. بنابراين، دفاع از انديشه هاى خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى به معناى مهر تأييد بر محتواى سياست نامه ها نيست، بلكه تأييدى بر اقدام و كوشش وى براى ايجاد دوباره آيينى براى حكمرانى و جلوگيرى از هرج و مرج مى باشد. كتابنامه
1. فيرحى، داوود، «دولت اسلامى و توليدات فكر دينى»، نشريه دانشكده حقوق و علوم سياسى دانشگاه تهران، بهار 1380. 2. قادرى، حاتم، «انديشه سياسى در اسلام و ايران»، انتشارات سمت، فصل هشتم. 3. فيرحى، داوود، «قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام»، نشرنى، 1382. 4. طباطبايى، جواد، «زوال انديشه سياسى»، ويراست جديد، انتشارات كوير، 1382. 5. طباطبايى، جواد، «ابن خلدون و علوم اجتماعى»، طرح نو، 1374. 6. طباطبايى، جواد، «خواجه نظام الملك»، طرح نو، 1378. 7. طباطبايى، جواد، «ديباچه اى بر نظريه انحطاط در ايران»، مؤسسه پژوهشى نگاه معاصر، 1382. 8. طباطبايى، جواد، «درآمدى فلسفى بر تاريخ انديشه سياسى در ايران»، كوير، چ 2، 1383. 9. يوسفى راد، مرتضى، «متدلوژوى سياست نامه نويسى»، فصلنامه علوم سياسى، شماره 28، زمستان 83. 10. رجايى، فرهنگ، «درآمدى نظرى در باب افكار سياسى و اجتماعى ايران در سده چهاردهم هجرى شمسى»، مجله تحقيقات تاريخى، شماره 8. 11. خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى، «مكاتبات»، به سعى و اهتمام محمد شفيع، لاهور، 1362 ق. 12. لمپتون، آن، «تاريخ ميانه ايران»، ترجمه يعقوب آژند، مركز نشر دانشگاهى، 1382. 13. دانش پژوه، محمد تقى، «اوضاع سياسى اجتماعى ايران در جامع التواريخ»، مجموعه مقالات خطابه هاى تاريخى درباره خواجه رشيدالدين، 1354. 14. نصر، سيدحسين، «بينش علمى و فلسفى خواجه رشيدالدين»، مجموعه مقالات خطابه هاى تاريخى، 1354. 15. خواجه رشيد الدين فضل الله همدانى، «جامع التواريخ»، تصحيح محمد روشن و مصطفى وزيرى، 1382. 16. لمپتون، آن، «دولت و حكومت در دوره ميانه اسلام»، ترجمه على مرشدى زاده، نشر تبيان، 1380. 17. اخوان كاظمى، بهرام، «عدالت در انديشه سياسى اسلام»، بوستان كتاب، 1383. 18. خواجه نظام الملك، «وصيت نامه»، به كوشش منصور ثروت، امير كبير، 1367. 19. پوپر، كارل، «جامعه باز و دشمنانش»، ترجمه عزت الله فولادوند، خوارزمى، 1378. 20. اشپولر، بارتولد، «تاريخ مغول در ايران»، ترجمه محمد مير آفتاب، انتشارات علمى و فرهنگى، 1376. 1. دانشجوى دكترى علوم سياسى. 2. براى بحث تفصيلى در اين زمينه ر.ك: داوود فيرحى، دولت اسلامى و توليدات فكر دينى. 3. ر.ك: حاتم قادرى، انديشه سياسى در اسلام و ايران، فصل هشتم. 4. داود فيرحى، قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام، ص 74. 5. ر.ك: جواد طباطبايى، زوال انديشه سياسى، 1382. 6. داود فيرحى، قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام، ص 75. 7. حاتم قادرى، همان، ص 35. 8. جواد طباطبايى، زوال انديشه سياسى، ص 41. 9. جواد طباطبايى، ابن خلدون و علوم اجتماعى، ص 184. 10. همان، ص 25 - 28. 11. داود فيرحى، قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام، ص 84. 12. همان، ص 88. 13. همان، ص 78. 14. طباطبايى، ابن خلدون و علوم اجتماعى، ص 28. 15. همو، خواجه نظام الملك، ص 56. 16. همو، ديباچه اى بر نظريه انحطاط در ايران، ص 51. 17. همو، خواجه نظام الملك، ص75. 18. همو، درآمدى فلسفى بر تاريخ انديشه سياسى در ايران، ص60. 19. همان، ص81 20. براى بررسى بيشتر و متفاوت تر از اين رويكرد ر.ك: به مرتضى يوسفى راد، «متدلوژى سياست نامه نويسى»، فصلنامه علوم سياسى، شماره 28، ص 123 ـ 134. 21. فرهنگ رجايى، «درآمدى نظرى در باب افكار سياسى و اجتماعى ايران در سده چهاردهم هجرى شمسى»، مجله تحقيقات تاريخى، شماره 8، ص 88 ـ 90. 22. طباطبايى، ابن خلدون و علوم اجتماعى، ص 27. 23. همو، ديباچه اى بر نظريه انحطاط در ايران، ص 300. 24. همان، ص 287. 25. همان، ص 296. 26. حاتم قادرى، همان، فصل هفتم. 27. خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى، مكاتبات. 28. آن لمپتون، تاريخ ميانه ايران، فصل دوم و سوم. 29. محمدتقى دانش پژوه، «اوضاع سياسى اجتماعى ايران در جامع التواريخ»، مجموعه مقالات خطابه هاى تاريخى درباره خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى، ص 217. 30. سيدحسين نصر،«بينش علمى و فلسفى خواجه رشيدالدين»، مجموعه مقالات خطابه هاى تاريخى، ص 275. 31. طباطبايى، ديباچه اى نظرى بر نظريه انحطاط در ايران، 295. 32. همان، ص 49. 33. خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى، جامع التواريخ، ص 169. 34. در افسانه هاى مغولى اين گونه آمده است كه زنى بوده است به نام آلان قوا كه شوهر وى در دوبون بايان در جوانى مى ميرد. براساس اين افسانه، آلان قوا بعد از مدتى كه بى شوهر مى ماند، وقتى در خانه خفته بود از روزن خرگاه نورى در آمد و به شكم او رفت، از آن معنى متعجب بماند و بترسيد، و آن را با كس نيارست گفتن. بعد از مدتى ادراك كرد كه حامله شده... . ونسب چنگيز خان به وى مى رود واز سه فرزند او شعب و قبايل بسيار پديد آمده اند (ر. ك: جامع التواريخ، ج 1، ص 218 - 226). 35. همان، ص 173. 36. همان، ص 174. 37. همان، ص 213 ـ 214. 38. همان، ص 27. 39. همان، ص 28. 40. مكاتبات، ص 211. 41. همان، ص 210. 42. همان، ص 300. 43. طباطبايى، درآمدى فلسفى بر تاريخ انديشه سياسى در ايران، ص80. 44. آن لمپتون، دولت و حكومت در دوره ميانه اسلام، ص 139. 45. به نقل از: طباطبايى، درآمدى فلسفى بر تاريخ انديشه سياسى در ايران، ص52. 46. همان، ص 59. 47. بهرام اخوان كاظمى، عدالت در انديشه سياسى اسلام، ص 152 ـ 161. 48. خواجه نظام الملك، وصيت نامه، ص52. 49. طباطبايى، درآمدى فلسفى بر تاريخ انديشه سياسى در ايران، ص64. 50. كارل پوپر، جامعه باز ودشمنانش، ص261. 51. خواجه رشيدالدين، مكتوبات، ص 10. 52. همان. 53. همو، مكاتبات، ص 112. 54. همان، ص 120. 55. همان، ص 114. 56. همان، ص 120. 57. همان، ص 114. 58. همان، ص 120. 59. همان، ص 301. 60. همان، ص 80. 61. همان، ص 309. 62. آن، لمپتون، دولت و حكومت در دوره ميانه اسلام، ص 136. 63. مكاتبات، ص 87. 64. يكى از مورخان دوران مغول است كه تاريخ وصاف الحضره تأليف وى مى باشد. تاريخ وصاف براى مطالعه سرگذشت حكومت هاى تحت نظر ايلخانان قرار داشت، خصوصاً براى فارس، كرمان، و خليج فارس مهم ترين منبع است. 65. آن، لمپتون، تاريخ ميانه ايران، فصول چهارم تا هفتم. 66. همان، ص 197. 67. همان، ص 201. 68. بارتولد اشپولر، تاريخ مغول درايران، ص 320. 69. مكاتبات، ص 329. 70. همان، ص 328. 71. طباطبايى، درآمدى فلسفى بر تاريخ انديشه سياسى در ايران، ص 64. 72. مكاتبات، ص 64. 73. همان، ص 305. 74. همان، ص 317.