شاهینیان بطایح نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهینیان بطایح - نسخه متنی

ساسان طهماسبی‏

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شاهينيان بطايح ‏

ساسان طهماسبى‏1

عمران بن شاهين كه ابتدا به عنوان يك مجرم به منطقه بطايح گريخته بود، در اوايل قرن چهارم هجرى با استفاده از ضعف خلافت عباسى، در آن جا دولتى مستقل تشكيل داد. وى با يارى جستن از شرايطى، مانند صعب الوصول بودن منطقه بطايح، بارها حملات سلاطين آل بويه را دف ع كرد. پس از مرگ او، فرزندانش اندك مدتى حكومت كردند ولى به علت اختلافات خانوادگى تضعيف شدند و سرانجام با كودتاى سرداران سپاه، حكومت آنها منقرض شد و سرداران شورشى - كه راهشان را ادامه دادند - جانشين آنان شدند. در اين نوشتار، ابتدا موقعيت جغرافيائى بطايح و نقش آن در شورش‏هاى منطقه بين النهرين تا قرن چهارم هجرى بررسى شده و سپس چگونگى شكل‏گيرى حكومت شاهينيان و كشمكش‏هاى بنيان‏گذار آن، عمران بن شاهين و جانشينش، حسن بن عمران با معزالدوله، عز الدوله بختيار و عضد الدوله تبيين گرديده است. در پايان نيز، روند انقر اض شاهينيان و پى‏آمدهايى كه حكومت آنها براى منطقه بطايح داشت، مطرح شده است.

واژه‏هاى كليدى: خلافت عباسى، آل بويه، بطايح، شاهينيان، آل بريد، عمران بن شاهين، حسن بن عمران.

مقدمه‏

روند انحطاط و زوال دستگاه خلافت عباسى در قرن چهارم هجرى شدت يافت و با شكل‏گيرى حكومت‏هاى محلى مستقل و نيمه مستقل در گوشه و كنار، قلمرو پهناور آن تجزيه گرديد. يكى از اين حكومت‏هاى محلى، «شاهينيان» يا «بنى شاهين» در منطقه بطايح بود كه مشكلات زيادى براى آل بويه عراق - كه دستگاه خلافت عباسى را زير سلطه خود گرفته بودند - پديد آورد. از اين رو، با توجه به اهميت موضوع، خواست بنيادى اين پژوهش، بررسى حيات سياسى اين حكومت، مناسبات آن با دولت آل بويه و پى‏آمدهايى كه شكل‏گيرى اين حكومت براى منطقه بطايح داشته است ، مى‏باشد.

موقعيت جغرافيائى بطايح‏

بطايح كه امروزه به آن «هور العظيم»، «هور الحمار» و «هور الهويزه» مى‏گويند، منطقه‏اى پوشيده از مرداب، باتلاق، درياچه و نى‏زار بود كه با وسعتى در حدود سى فرسخ در جنوب عراق قرار داشت. آن سرزمين، از شمال به واسط، از جنوب به بصره، از شرق به شط فرات و دجله و از غرب به شبه جزيره عربستان محدود مى‏شد.2

جغرافيانويسان بطايح را به سه بطيحه تقسيم مى‏كنند كه عبارتند از: بطيحه بصره، بطيحه واسط و بطيحه كوفه.3 «صليق» - بزرگترين شهر منطقه بطايح - در نزديكى كوفه قرار داشت و شهر ديگر آن «جامده»، در نزديك واسط بود.4< br >در خصوص شكل‏گيرى بطايح، برخى از مورخين و جغرافيانويسان معتقدند: در اواخر دوره ساسانى (حكومت قباد اول) افزايش يافتن آب دجله و فرات، بسيارى از بندها و سدهايى كه روى آن دو رودخانه بسته بودند، ويران كرد. انوشيروان و خسروپرويز سعى كردند اين سدها را تعمير ك نند ولى موفق نشدند. پس از اسلام اين روند شدت گرفت؛ در نتيجه، پهنه بزرگى از كشت‏زارها و ديگر اراضى به زير آب رفت و به باتلاق تبديل شد و بدين سان منطقه بطايح شكل گرفت.5

در بطايح به دليل شرايط جغرافيائى نامناسب، زندگى بسيار سخت بود. مقدسى در اين باره مى‏ نويسد: «گرماى آن سخت، پشه‏اش كشنده، زندگى آن تنگ، خوراك مردمش ماهى، آبشان تلخ...، رنجشان زياد و...».6

البته با وجود معايب و مصائب مذكور، اين منطقه ارزش‏هاى اقتصادى نيز داشت. در آن جا نيشكر، خرما و غله كشت مى‏شد و ماهى آن به سراسر عراق صادر مى‏گرديد.7< br >در مجموع، بطايح با داشتن باتلاق‏ها و نيزارهاى انبوه، يك منطقه صعب الوصول و در نتيجه، پناهگاهى مناسب براى شورشيان بود.

بطايح؛ مأمن شورشيان‏

قديمى‏ترين ساكنان بطايح، اعراب نبطى بودند. پس از آن، «زطها» - از اقوام هندى - در اواخر دوره ساسانيان در اين منطقه سكونت داده شدند. با ورود اسلام، قبايل ديگر عرب نيز به اين منطقه وارد شدند. در دوره عباسيان نيز تعداد قابل توجهى از سياهان زنگبارى به عنو ان برده براى خشكاندن باتلاق‏ها به آن جا كوچ داده شدند.8

اغلب ساكنان بطايح به دليل شرايط نامناسب طبيعى، زندگى سطح پايينى داشتند. و از آن جا كه به علت صعب الوصول بودن اين منطقه، مجرمان به آن جا مى‏گريختند، بطايح يك منطقه جرم‏خيز بود و مردم آن آماده شورش و عصيان بودند.

اولين شورش گسترده در بطايح، شورش «ز طها» بود. آنها در سال 219ه عصيان كرده و در جاده بصره - واسط، به راهزنى پرداختند، معتصم، خليفه عباسى، سپاهى به فرماندهى احمد بن سعيد باهلى براى سركوب آنها فرستاد، ولى زطها آن را شكست دادند. براى بار دوم، لشگر ديگرى به فرماندهى يكى ديگر از سرداران خليفه به نام عجيف فرستاده شد. زطها كه اين بار توان مقابله در خود نمى‏ديدند، تسليم شدند. پس از آن شورشيان به بغداد آورده شدند و خليفه، آنها را امان داد و به خانقين، جلولا و عين زربه (در بند شام)، تبعيد كرد.9

هنوز سه دهه از سركوب زطها نگذشته بود كه در بطايح، بزرگترين و خون‏بارترين قيام بردگان؛ يعنى قيام سياهان زنگى به رهبرى على بن محمد - ملقب به صاحب الزنج - به وقوع پيوست. اين قيام كه پانزده سال (270 - 255ه ) به طول انجاميد، نه تنها بطايح، بلكه سراسر جنوب عراق و خوزستان را دربر گرفت و به تهديدى جدى براى دستگاه خلافت تبديل شد.

قيام زنگيان سركوب شد ولى دستاوردهاى قابل توجهى داشت؛ از آن پس، بطايح به عنوان مكانى مناسب، شورشيان را به سوى خود فرا مى‏خواند. يكى از اين شورشيان، «عمران بن شاهين» بود كه حكومت ش اهينيان يا بنى شاهين را تأسيس كرد.

شكل‏گيرى حكومت شاهينيان‏

در آغاز قرن چهارم هجرى، دستگاه خلافت عباسى ديگر قدرت گذشته را نداشت؛ علاوه بر شمال آفريقا، شام و شرق ايران از مدتها پيش، وابستگى چندانى به دستگاه خلافت نداشتند؛ مركز و غرب ايران را نيز ابتدا مرداويج زيارى و سپس آل بويه از دست عمال خليفه بيرون كرده بو دند. در عراق هم قدرت خلافت از بغداد فراتر نمى‏رفت؛ شمال عراق را حمدانيان و جنوب آن را بريديان (آل بريد) قبضه كرده بودند.

در اين آشفته بازار، «عمران بن شاهين» كه از اعراب نبطى و از مردم شهر جامده بود به سبب ارتكاب جنايت و هراس از تعقيب حكومت، به ميان ب اتلاق‏ها و نى‏زارها گريخت. وى در آن‏جا ابتدا با شكار ماهى و پرندگان امرار معاش مى‏كرد. پس از مدتى، تعدادى از دزدان و راهزنان را به دور خود جمع كرد و به راهزنى پرداخت. و چون كار او بالا گرفت، ابوالقاسم بريدى وى را به خدمت گرفت و امورى، مانند راه‏دارى و تأ مين امنيت بطايح را به او سپرد. عمران از اين فرصت استفاده كرد و با جمع‏آورى سلاح و افراد و ساختن قلاع و پايگاه، موقعيت خود را استحكام بخشيد.10

در واقع عمران بن شاهين با استفاده از شرايط مناسب محيطى و اجتماعى منطقه بطايح، موقعيت خود را تحكيم كرد، زيرا د ر اين مقطع اوضاع اقتصادى عراق به سبب وقوع چندين قحطى بسيار وخيم بود؛ به عنوان نمونه، در سال 329ه ، چنان قحطى شديدى در آنجا رخ داد كه تعداد زيادى را به كام مرگ فرستاد و ميزان تلفات به حدى بود كه مردم از دفن مردگان عاجز بودند.11

اين شرايط ناگوار اقتصادى به علاوه فشارهاى مالياتى و ظلم و ستم حكومت‏ها، مخصوصاً بريديان - كه در اين زمينه شهره بودند -12 مردم بطايح را دچار فقر و فلاكت كرد و زمينه را براى عصيان آنها فراهم نمود. گذشته از آن، مردمى از مناطق اطراف كه در اثر اين عوامل دچار فقر و فلاكت شده بودند، ب ه عنوان اعتراض به فشارهاى حكومتى و شرايط سخت زندگى و اساساً براى ادامه حيات، به بطايح مى‏گريختند و در آن‏جا دسته‏هاى دزد و راهزن تشكيل مى‏دادند. عمران با استفاده از اين شرايط و با جذب ناراضيان بَطايح و نيز دزدان و راهزنان، موقعيت خود را تحكيم بخشيد، به ط ورى كه حكومت ناچار شد با وى كنار آيد، و او كه خود را نماينده اقشار ناراضى مى‏دانست، از ابزارهاى قانونى براى تشكيل حكومت مستقل سود برد.

در سال 334ه ، معز الدوله ديلمى پس از مدت‏ها زمينه‏سازى، بغداد را تصرف كرد و دستگاه خلافت را به زير سلطه خود درآورد. رقابت او با بريديان در سال 336ه ، به تصرف بصره و بيرون راندن ابوالقاسم بريدى از جنوب عراق منجر شد. در اين گير و دار، عمران بن شاهين از فرصت استفاده كرد با بهره‏گيرى از خلاء قدرت ناشى از سقوط بريديان و ناتوانى آل بويه در تسلط بر بطايح، اين منطقه را تصرف ك رد و حكومت مستقلى تشكيل داد.

معزالدوله در كشاكش با عمران بن شاهين‏

معزالدوله با وجود مشكلات گوناگونى كه در بغداد با آن مواجه بود، هرگز نمى‏توانست استقلال بطايح را در قلب قلمرو خود تحمل كند. مخصوصاً از آن جا كه بطايح، دو شهر مهم قلمرو او؛ يعنى بغداد و بصره را به هم وصل مى‏كرد، استقلال آن در امر ارتباط اين دو شهر ايجا د اخلال مى‏كرد.

در سال 338ه ، سلطان براى سركوب عمران سپاهى به فرماندهى وزيرش، ابو جعفر صيمرى به سوى بطايح گسيل داشت. با موفقيت‏هايى كه اين سپاه در ابتدا كسب كرد، عمران شكست خورد و خانواده‏اش به اسارت درآمد. خود وى نيز در حالى كه در ميان نى‏زارها پنهان شده بود تحت محاصره قرار گرفت و درست زمانى كه نزديك بود كشته شود، عمادالدوله در فارس درگذشت. با انتشار خبر مرگ او سپاه وزير دچار آشفتگى شد و معزالدوله از او خواست از جنگ دست بردارد و براى ساماندهى اوضاع فارس به آن ايالت برود. با رفتن او عمران از مخفى‏گاه بيرون آمد و با جمع‏آورى يارانش بار ديگر بر بطايح مسلط شد.13

در سال 339ه معزالدوله بار ديگر براى سركوب عمران وارد عمل شد. اين بار سپاهى به فرماندهى روزبهان - از سرداران سپاهش - گسيل شد. عمران در پيچ و خم نى‏زارها پناه گرفت، روزبهان پس از مدتى محاصره به ستوه آمد و به پناهگاهش حمله كرد، عمران به خوبى مقاومت كرد و توانست مهاجمين را مغلوب كند. سپاه وزير با بر جاى گذاشتن تلفات و غنايم زياد و با وضعى آشفته از بطايح بيرون رانده شدند.14

اين پيروزى بر قدرت و جسارت عمران افزود و او به طور جدى وارد كشمكش با آل بويه شد. ابن مسكويه در شرح اقدامات او پس از اين پيروزى مى‏نويسد: «عمران نيرومند شده به دولت چشم دوخت و يارانش چنان گستاخ شده بودند كه سپاهيان دولتى را مسخره و سبك مى‏كردند و هر گاه پرده‏داران بزرگ، سرداران گران‏قدر، اميران ديلم و ترك از آن‏جا مى‏گذشت ند تحقير مى‏شدند و از ايشان حق ديدبانى و بدرقه خواسته مى‏شد و اگر نمى‏دادند ناسزا شنيده، كتك مى‏خوردند. سپاهيان براى گذشتن از روستاهاى ايشان براى معاملات بصره و اهواز از راه‏هاى ايشان بى‏نياز نبودند، پس راه بصره بسته شد».15

سرانجام پس از شكايات مكرر م ردم، معزالدوله، وزيرش مهلبى را مأمور حمله به بطايح كرد و براى تقويت او سلاح و سپاه زيادى در اختيارش قرار داد و دست او را در مخارج سپاه باز گذاشت. مهلبى وارد بطايح شد و با بستن راه‏ها، عمران را محاصره كرد ولى روزبهان، كه در سپاه وزير بود براى اين كه او ني ز، مانند خود وى شكست بخورد در كارهاى او اخلال كرد و چون مى‏دانست حمله ناگهانى نتيجه‏اى جز شكست ندارد، وزير را ناچار كرد تا به پايگاه عمران حمله كند، ولى وزير زير بار نمى‏رفت، پس به معزالدوله نامه نوشت و گفت: وزير، عمداً حمله را به تأخير مى‏اندازد تا اموا ل را تلف كند.

سلطان وزير را مجبور كرد بر خلاف ميل خود، حمله كند. سپاه عمران كه با محيط به خوبى آشنا بود دست به ضد حمله زد و به سختى سپاه وزير را در هم شكست. تعداد زيادى از سپاهيان وزير كشته شدند و جمع زيادى، از جمله تعدادى از سرداران سپاه به اسارت درآ مدند.

وزير تنها توانست جان خود را نجات دهد و بگريزد. معزالدوله به ناچار با عمران صلح كرد و در عوض آزادى اسراى سپاهش، خانواده عمران را آزاد كرد و حكومت منطقه بطايح را به عمران تفويض كرد و از آن پس «عمران، عظمت و شوكت يافت».16

بدين ترتيب، عمران كه با دزدى و راهزنى كار خود را آغاز كرده بود توانست حكومت بطايح را به طور رسمى از سلطان بگيرد و بر سلطه خود جنبه مشروعيت و رسميت بدهد.

اما با وجود اين كه عمران پس از آن يكى از حاكمان رسمى حكومت بود، ولى نمى‏خواست يا نمى‏توانست از دزدى و راهزنى دست بردارد، زيرا اطرافيان او مانند خود وى، مشتى دزد و راهزن بودند و از آنجا كه اقتصاد بطايح توان تأمين مخارج آنها را نداشت هميشه در پى فرصتى براى دزدى و راهزنى بودند و حتى اگر عمران مى‏خواست، نمى‏توانست مانع آنها شود؛ پس او نيز براى اين كه هميشه آنها را در كنار خود داشته باشد، در اين امر با آنها همراهى كرده و دستشان را باز مى‏گذاشت.

در محرم سال 344ه معزالدوله مريض شد. با شيوع خبر مرگ او عمران فرصت را غنيمت شمرد و دست به راهزنى زد و كاروانى كه همراه خراج اهواز به بغداد مى‏رفت، غارت كرد. چون معزالدوله بهبود يافت، الكوكبى، نقيب طالبيين را براى استرداد اموال مسروقه نزد وى فرستاد. عمران، خراج اهواز را پس داد ولى از استرداد اموال بازرگانان خوددارى كرد.17

اين اقدام عمران، معزالدوله را بر آن داشت تا بار ديگر براى برانداختن او وارد عمل شود. بنابراين، سال بعد سپاهى ب ه فرماندهى روزبهان به سوى او گسيل داشت، ولى روزبهان هنگامى كه به واسط رسيد بر ضد سلطان عصيان كرد و اين لشكركشى نيز ناكام ماند.18

پس از اين ناكامى‏ها، عمران هم‏چنان به شرارت و راهزنى ادامه مى‏داد تا اين كه معزالدوله تصميم گرفت شخصاً در نبرد با او شركت كند و بساط او را برچيند. براى اين منظور در سال 355ه ، سپاهى به فرماندهى وزيرش ابوالفضل عباس بن حسن به بطايح فرستاد. سپاه اعزامى بر نهرهايى كه به بطيحه مى‏ريختند، سدهايى بستند تا باتلاق‏ها خشك شوند و آنها بتوانند به پايگاههاى عمران حمله برند. معزالدوله ني ز پس از اينكه از «ابله» سپاهى به «عمان» گسيل كرد، براى نظارت در امر جنگ با عمران، به واسط آمد ولى از بخت خوش عمران، معزالدوله به طور ناگهانى مريض شد و به ناچار به بغداد بازگشت و پس از مدتى در آن جا درگذشت. با مرگ او سپاهيان به ناچار با عمران صلح كردند و به بغداد بازگشتند.19

بدين ترتيب معزالدوله كه تلاش‏هاى زيادى براى سركوب عمران انجام داده بود به دلايل فراوان كه مهم‏ترين آنها عبارت بودند از: صعب الوصول بودن بطايح، رقابت ترك و ديلمى در سپاه و تشتت امور آن، جنگ و درگيرى با حمدانيان كه قسمت زيادى از انر ژى و وقت آل بويه را تلف مى‏كرد و مشكلات اقتصادى، نتوانست موفقيتى كسب كند.

دوران عزالدوله؛ اوج قدرت شاهينيان‏

عزالدوله، جانشين نالايق معزالدوله از همان بدو سلطنت خود با مشكلات بسيارى روبه‏رو بود كه مهم‏ترين آنها، بحران مالى بود. وى براى مقابله با اين مشكل به اقدامات زيادى دست زد و مهم‏ترين دغدغه او، چگونگى غلبه بر اين بحران بود. به همين دليل، ابوالفضل بن فسا نجس، وزيرش، به او پيشنهاد داد به بطايح حمله كند و با چپاول اموال عمران، اوضاع مالى خود را بهبود بخشد. سلطان از اين پيشنهاد استقبال كرد و عازم بطايح شد و براى اين كه عمران فرصتى براى تجهيز سپاه پيدا نكند و غافل‏گير شود، ابتدا به نعمانيه (اطراف بغداد) رفت و مدت يك ماه در آنجا به شكار مشغول شد و وضعيت بطايح را زير نظر گرفت. آن گاه شروع به بستن سد بر نهرهايى نمود كه به بطايح مى‏ريختند تا بدين وسيله با خشك شدن باتلاق‏ها به راحتى به آن جا حمله برند، پس از اين كه باتلاق‏ها به اندازه‏اى خشك شدند كه عبور از آنها آسان شد، سپاه به پايگاه عمران حمله كرد ولى زمانى به آن‏جا رسيدند كه عمران، مدت‏ها پيش از آن، آن محل را ترك كرده و در جاى ديگرى موضع گرفته بود. اين قضيه، روحيه سپاهيان را بسيار تضعيف كرد و آنها كه از اقامت طولانى خسته شده بودند و گرماى هوا و هجوم پشه‏ها آنها را آزار مى‏داد، بر سلطان عصيان كردند. او هم از روى ناچارى حاضر شد با گرفتن مال با عمران صلح كند. عمران كه نگران بود، در ابتدا حاضر بود پنج ميليون درهم پرداخت كند ولى پس از اطلاع از وضع ناهنجار و آشفته سپاه سلطان، تنها حاضر به پرداخت يك ميليون درهم، آن هم به صورت اقساط شد، بى‏آن‏كه گروگانى بدهد يا اين كه وادار به اداى سوگند شود.20 اين اولين و آخرين تلاش عزالدوله براى سركوب عمران بود و پس از آن، وى نه تنها فرصتى براى جبران اين شكست نيافت، بلكه مشكلاتى كه با آنها درگير بود وى را چنان ضعيف كرد كه حتى ن اچار شد از اين دشمن خود يارى بجويد.

در سال 363ه عزالدوله براى غلبه بر مشكلات مالى بر آن شد تا اموال سبكتگين، سردار قدرت‏مند خود را مصادره كند. اين جريان، سبكتگين را به عصيان عليه او وا داشت. عزالدوله از ابى تغلب همدانى و عمران كمك خواست و علاوه بر اي ن كه براى او خلعت فرستاد، بقيه مالى كه عمران تعهد كرده بود، بخشيد و حتى پيشنهاد داد يكى از دخترانش را به عقد او درآورد، در عوض از عمران خواست با سپاهى به يارى او بيايد. عمران با مشاهده ضعف و ناتوانى عزالدوله، تن به اين خواسته‏ها نداد و نامه‏اى در رد آنها براى وى فرستاد كه مضمون آن چنين است:

«اما گذشت مال، ما خود مى‏دانيم كه اصل و اساسى نداشت كه قبولش كرديم. اما در خصوص وصلت، من ازدواج نمى‏كنم، مگر آن كه از جانب خودم ذكرى در اين باره شده باشد؛ علويان كه سروران ما هستند خواستند دامادشان باشم، تقاضاى اي شان را اجابت نكردم و اما خلعت و اسب، من از كسانى نيستم كه لباسى كه شما بپوشيد، بپوشم و فرزندم آنها را قبول كرد و درباره گسيل داشتن سپاه بايد بگويم كه مردان من به سبب اين كه گروهى از شما را كشته‏اند، نتوانند ميان شما سكنى بگيرند».21

با اصرارهاى ركن الد وله، پسرش عضدالدوله براى كمك به عزالدوله رهسپار عراق شد. او پس از رفع خطر سبكتگين با مشاهده ضعف و ناتوانى پسرعمو، وى را فرو گرفت و از قدرت محروم كرد. ابن بقيه، وزير دسيسه‏گر عزالدوله با او همراهى كرد و واسط را به نفع او تصرف كرد ولى هنگامى كه عضدالدوله آ هنگ او كرد به وحشت افتاد و با اعتراض به دستگيرى عزالدوله، در مقابل عضدالدوله بناى نافرمانى گذاشت. و آن گاه به عمران متوسل شد و با يادآورى مكر و سياست عضدالدوله و خطرى كه در صورت تسلط او بر عراق، براى بطايح در پى دارد، عمران را به حمايت از خود وا داشت. عم ران نيز چون حكومت شخص ضعيفى، چون عزالدوله را بر حكومت قدرت‏مندانه عضدالدوله ترجيح مى‏داد، درخواست وزير را اجابت كرد و سپاهى براى يارى او فرستاد. وزير به كمك اين سپاه توانست نيروهايى كه از سوى عضدالدوله براى سركوب او آمده بود، شكست دهد.22

سرانجام مقاوم ت‏هاى ركن‏الدوله و مخالفت او با عزل عزالدوله، عضدالدوله فاتح را ناچار به ترك عراق كرد. ولى اين يك عقب‏نشينى موقت بود، زيرا به محض اين كه ركن الدوله درگذشت (366ه )، بار ديگر آهنگ عراق كرد. عزالدوله اين بار نيز از عمران كمك خواست و براى جلوگيرى از پيش‏روى او به واسط آمد. در آن جا براى تحكيم پيوند اتحاد خود با عمران، با دختر وى ازدواج كرد و همين طور دختر خود را به عقد حسن، پسر عمران درآورد و سپس به اهواز رفت. در آن جا نتوانست مقاومتى ترتيب دهد و به واسط برگشت. در جنگى كه در واسط ميان آن دو درگرفت، عضدالدول ه فائق آمد و عمران براى كمك به متحد خود، پسرش حسن را به واسط فرستاد و او سلطان شكست خورده را كه در حال گريز بود با خود به بطايح آورد. جالب اين‏جاست كه عمران پيش از آن گفته بود: روزى عزالدوله به خانه من پناه مى‏آورد.23

عزالدوله پس از مدتى اقامت در بطاي ح، به بغداد بازگشت ولى در آن‏جا چندان نياسود، زيرا عضدالدوله سال بعد به بغداد رفت، او را فرو گرفت و به قتل رساند.

دوران عضدالدوله؛ ادامه ناكامى‏ها در تسخير بطايح‏

همان طور كه انتظار مى‏رفت عضدالدوله كه شخصيتى قوى و باانگيزه داشت، وجود قدرت‏هاى مستقل و سركش را در عراق تحمل نكرد و براى همين، در بدو حكومت خود به حمدانيان حمله و قسمت زيادى از قلمرو آنها را تصرف كرد. آن گاه براى تصرف بطايح و پايان دادن به چهار دهه سركشى و استقلال آن منطقه، وارد عمل شد.

از بخت خوش عضدالدوله، در سال 360ه عمران، پس از چهل سال فرمانروايى و عصيان‏گرى درگذشت و پسرش حسن جانشين او شد. اين واقعه، عضدالدوله را براى حمله به بطايح مصمم‏تر كرد؛ او سپاهى به فرماندهى وزيرش، المطهر بن عبداللّ َه به سوى بطايح گسيل داشت. وزير مثل گذشته، ابتدا به بستن دهانه نهرهايى كه به بطايح مى‏رفتند پرداخت، ولى اين كار نتيجه‏اى در پى نداشت، زيرا فصل طغيان رودخانه‏ها بود و همه آن سدها ويران شدند. سپاه اعزامى مدت‏ها با ابن عمران به جنگ و گريز پرداخت كه در اين ن بردها بيشتر اوقات، سپاه عمران پيروز بود. در سپاه وزير، مردى به نام محمد بن عمر علوى بود كه با وزير رقابت مى‏كرد و براى شكست او، در امور سپاه اخلال مى‏كرد و نقشه‏هاى جنگى را در اختيار دشمن قرار مى‏داد. وزير كه بر اثر اين اقدامات ناكام مانده بود، دست به خو دكشى زد. و به دنبال آن، سپاه او پراكنده شدند.24

عضد الدوله ديگر نتوانست اين شكست را جبران كند. اين تنها ناكامى نظامى او بود ولى عمر شاهينيان نيز ديرى نپاييد.

انقراض شاهينيان‏

در سال 372ه ، حسن بن عمران كه محبوبيت زيادى در ميان مردم داشت و بدين سبب مورد حسادت ديگران بود، به دست برادر ديگرش ابوالفرج كه مردى متهور و نادان بود، به قتل رسيد25 تنها يك سال بعد، ابوالفرج نيز بدان علت كه سرداران سپاه پدرش را خوار مى‏كرد و تنها به افرادى كه در قتل حسن وى را يارى داده بودند، توجه مى‏كرد و آنها را برمى‏كشيد، با توطئه سرداران سپاه كه رهبرى آنها با المظفر بن على حاجب بود، به قتل رسيد.26

كودتاچيان، ابوالمعالى حسن، برادرزاده ابوالفرج را كه كودكى بيش نبود به فرمانروايى برگزيدند ولى عم لاً زمام امور در دست المظفر بود. او نيز با قتل ديگر سرداران سپاه، موقعيت خود را تحكيم بخشيده و سرانجام در سال 373ه عليه ابوالمعالى دست به توطئه زد؛ به اين صورت كه نامه‏اى از زبان صمصام الدوله، سلطان وقت خطاب به خود جعل كرد كه مضمون آن واگذارى حكومت بطاي ح به او بود. با اين تدبير، ابوالمعالى را عزل و به واسط تبعيد كرد27 و بدين ترتيب، حكومت شاهينيان كه با حسن تدبير عمران بن شاهين و با بهره گرفتن از موقعيت جغرافيايى بطايح، بارها توانست حملات سلاطين آل بويه را دفع كند، در نتيجه اختلافات خانوادگى تضعيف و با كودتاى سرداران سپاه منقرض شد در حالى كه دست‏آوردهاى قابل توجهى براى بطايح بر جاى گذاشت.

بطايح پس از شاهينيان‏

بطايح كه پيش از شاهينيان منطقه‏اى فقير، جرم‏خيز و محل اجتماع دزدان و مجرمان بود، تحت حكومت شاهينيان به يك قطب مهم سياسى در عراق تبديل شد و از لحاظ اقتصادى و اجتماعى نيز به پيشرفت‏هاى قابل توجهى نائل شد. اين پيشرفت‏ها پس از سقوط شاهينيان سرعت بيشترى ي افت، زيرا آل بويه كه به تسخيرناپذيرى بطايح واقف شده بودند و گذشته از آن، پس از مرگ عضدالدوله ديگر توانى براى زير سلطه در آوردن بطايح نداشتند تا دوران سلطان الدوله از حمله به بطايح خوددارى كردند و به حاكميت جانشينان شاهينيان - كه ديگر مانند اسلاف خود دست به راهزنى و شرارت نمى‏زدند - رسميت بخشيدند. در نتيجه آنها توانستند با استفاده از اين آرامش و با در پيش گرفتن رويه رعيت‏پرورى، اقداماتى اساسى براى پيشرفت بطايح انجام دهند. در اين زمينه، مهذب الدوله جانشين المظفر سعى و تلاش بيشترى به خرج داد. در دوران وى، كه به نيك‏رفتارى و سخاوت شهرت داشت، بطايح به چنان پيشرفتى دست يافت كه حتى بزرگان و اعيان سراسر عراق به آنجا روى آورده و به سرمايه‏گذارى و ساختن كاخ‏ها و بناها اقدام كردند.28

توان اقتصادى بطايح چنان افزايش يافت كه حتى در سال 383ه ، سلطان بهاالدوله با گ رو گذاشتن جواهرات سلطنتى از مهذب الدوله وام گرفت.29

موقعيت سياسى بطايح نيز بهبود يافت و با انحطاط حكومت آل بويه و تشديد اختلافات خانوادگى در آن سلسله، فرمانروايان بطايح به وزنه مهمى در عرصه سياسى عراق تبديل شدند. حتى در سال 386ه در نتيجه اختلاف ميان بهاءالدوله و يكى از سردارانش، موسوم به لشكرستان، مهذب الدوله مدت كوتاهى بر بصره مسلط شد.30

بدين ترتيب، بطايح به يك مركز عمده سياسى و اقتصادى در عراق تبديل شد كه اين روند تا زمان سلطان الدوله ادامه يافت و تنها او بود كه توانست بر بطايح مسلط شده و به اس تقلال آن پايان دهد.

نتيجه‏

عمران بن شاهين با استفاده از ناتوانى دستگاه خلافت عباسى و دولت آل بويه بر منطقه بطايح مسلط شد و با كمك عوامل ديگر، مانند صعب الوصول بودن منطقه، نارضايتى و روحيه عصيان‏گرى مردم آن و نيز با در پيش گرفتن سياست رعيت‏پرورى و مدارا توانست با وجود مسائل و م شكلات زياد، نظير نداشتن مشروعيت و شهره بودن به دزدى و راهزنى، در مقابل دشمنان به خوبى مقاومت كرده و به مدت 40 سال فرمانروايى كند. همين عوامل به اخلاف وى نيز فرصت داد تا راه او را ادامه دهند و بطايح را - كه منطقه‏اى دور افتاده و فقير بود - به يك قطب سياسى و اقتصادى مهم در عراق تبديل كنند.


1. دانشجوى دكترى تاريخ دانشگاه اصفهان.

2. ابن رسته، اعلاق النفيسه، ترجمه حسين قره چانلو، (تهران، اميركبير، 1365ش)، ص‏107.

3. ابوالقاسم بن احمد جيهانى، اشكال العالم، ترجمه على بن عبدالسلام كاتب (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1340ش)، ص 17 و 49.

4. ابو عبداللَّه محمد بن احمد مقدسى، احسن التقاسيم، فى معرفة الاقاليم، ترجمه على نقى منزوى، (تهران، شركت مولفان و مترجمان ايران، 1361ش)، ج 1، ص 78.

5. احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمه آذرتاش آذرنوش، (تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1346ش)، ص 100 - 99؛ شهاب الدين ياقوت حموى، معجم البلدان، (تهران، انتشارات اسدى، 1965م)، ج 1، ص 668 - 669.

6. محمد بن احمد مقدسى، پيشين، ص 164.

7. همان، ص 165.

8. ابن رسته، پيشين، ص 107.

9. ابوالحسن على بن حسن مسعودى، التنبيه والاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاين ده، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349ش)، ص 338.

10. ابو على ابن مسكويه، تجارب الامم، ترجمه على نقى منزوى، (تهران، انتشارات توس، 1376ش)، ج 6، ص 157 و 482؛ عزالدين ابن اثير، الكامل، ترجمه دكتر على هاشمى حائرى (تهران، شركت سهامى چاپ و انتشارات كتب اير ان)، ج 14، ص 199؛ محمد بن عبدالملك، الهمدانى، تكمله تاريخ طبرى، تحقيق آلبرت يوسف كنعان، (بيروت، المطبعة كاتوليكيه، 1961م)، ص 162.

11. ابوالفرج عبداللَّه، ابن الجوزى، المنتظم فى تاريخ الملوك والامم، دراسه و تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عط ا، صحّحه نعيم زرزور، (بيروت، دارالكتب العلميه، 1992م)، ج 14، ص 6.

12. ابن اثير، پيشين، ص 203.

13. ابن مسكويه، پيشين، ص 158؛ الهمدانى، پيشين، ص 162؛ ابن اثير، همان، ص‏200-198.

14. ابن خلدون، العبر (تاريخ ابن خلدون)، ترجمه عبدالحميد آيتى، (تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1366ش)، ص 737 - 738؛ ابن اثير، همان، ص 208.

15. ابن مسكويه، پيشين، ص 169.

16. ابن خلدون، پيشين، ص 738؛ ابن اثير، پيشين، ص 209.

17. الهمدانى، پيشين، ص 170؛ ابن اثير، پيشين، ص 229.

18. ابن اثير، پيشين، ص 232 - 23 3.

19. ابن مسكويه، پيشين، ص 284؛ ابن اثير، پيشين، ص 285.

20. ابن اثير، پيشين، ج 15، ص 21 - 22؛ ابن مسكويه، پيشين، ص 359؛ ابن خلدون، پيشين، ص 738.

21. ابن اثير، پيشين، ص 150 - 151.

22. همان، ص 165.

23. ابن مسكويه، پيشين، ص 433 - 436؛ ابن اث ير، پيشين، ص 86؛ الهمدانى، پيشين، ص‏233.

24. ابن مسكويه، پيشين، ص 483 - 485؛ ابن اثير، پيشين، ص 116 - 117.

25. ظهير الدين الروذراورى، ذيل تجارب الامم، (شركة تمدن الصناعيه، مصر الحميه، 1916م)، ص 83 - 82؛ ابن خلدون، پيشين، ص 739؛ ابن اثير، پيشين، ص 1 45.

26. ابن اثير، پيشين، ص 150.

27. همان، ص 151.

28. همان، ص 183.

29. همان، ص 214.

30. ابن خلدون، پيشين، ص 672 - 673؛ ابن اثير، پيشين، ص 238.

منابع‏

- ابن اثير، عزالدين على، الكامل فى التاريخ، ترجمه دكتر على هاشمى حائرى (تهران، شركت سهامى چاپ و انتشارات كتب ايران، 1351).

- ابن الجوزى، ابى الفرج عبداللَّه، المنتظم فى تاريخ الملوك والامم، دراسه و تحقيق محمد عبدالقادر عطاء و مصطفى عبدالقادر عطاء، رجع و صحَّحَه نعيم زرزور (بيروت، دارالكتب العلميه، 1992).

- ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالحميد آيتى، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1366).

- ابن رسته، اعلاق النفيسه، ترجمه حسين قره‏چانلو، (تهران، اميركبير، 1365).

- اصطخرى، ابو اسحق ابرا هيم، المسالك والممالك، به اهتمام ايرج افشار، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1340).

- بلاذرى، احمد بن يحيى، فتوح البلدان (بخش مربوط به ايران)، ترجمه آذرتاش آذرنوش، (تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1346).

- جيهانى، ابوالقاسم بن احمد، اشكال العالم، ترجمه‏ى على بن عبدالسلام كاتب (تهران، دانشگاه تهران، 1340).

- الروذراورى، ظهيرالدين، ذيل تجارب الامم، (شركت تمدن الصناعيه، مصر المحميه، 1916).

- مسعودى، ابوالحسن على بن حسن، التنبيه والاشراف، ترجمه‏ى ابوالقاسم پاينده (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349).

- مسكويه رازى، ابوعلى، تجارب الامم، ترجمه‏ى علينقى منزوى (تهران، انتشارات توس، 1376).

- مقدسى، ابوعبداللَّه محمد بن احمد، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ترجمه علينقى منزوى (تهران، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361).

- الهمدانى، محمد بن عبدالم لك، تكمله تاريخ طبرى، تحقيق البرت يوسف كنعان (بيروت، المطبعه كاتوليكيه، 1961).

- ياقوت الحموى، شهاب الدين، معجم البلدان، (تهران، انتشارات اسدى، 1965).

- يعقوبى، ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، چاپ هفتم، (تهران، انتشارات علمى و فرهن گى، 1374).

/ 1