شکل گیری دولت های خارجی مذهب در شمال افریقا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شکل گیری دولت های خارجی مذهب در شمال افریقا - نسخه متنی

رضا کردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شكل‏گيرى دولتهاى خارجى مذهب در شمال افريقا

رضا كردى 1

در دوران اوجگيرى نهضتهاى فكرى و سياسى در تاريخ صدر اسلام و به خصوص دوران انتقال قدرت از بنى‏اميه به بنى‏عباس يكى از فرقه‏هاى تأثيرگذار در تاريخ اين دوره - كه معمولاً با نام «خوارج» شناخته مى‏شود - توانست در برخى از نقاط حاشيه‏اى يا دور دست جهان اسلا م گوشهايى شنوا و دلهايى پذيرا براى انديشه‏هاى خود به دست آورد. يكى از اين سرزمين‏ها افريقاى شمالى بود كه در آن، خوارج عرب و موالى خارجى مذهب توانستند بخشى از بربرها را با خود همراه سازند و پس از گذار از سه مرحله: دعوت‏گرى، انجام شورش‏هاى مقطعى و گستراندن دامنه شورش‏ها حكومت‏هايى براى خود به وجود آورند.

واژه‏هاى كليدى:

شمال افريقا، خوارج، اِباضيه، صُفريه، اهل الدعوة، بربرها، بنى مِدرار، بنى‏رستم.

مقدمه‏

فرقه خوارج با آن‏كه خاستگاهى بربرى نداشته، در دوره‏اى بيش از يك قرن و نيم يعنى از اواخر سده نخست تا نيمه‏هاى سده سوم هجرى در ميان بخش قابل توجهى از بربرهاى شمال آفريقا از مقبوليت و روايى برخوردار بوده است. البته نمى‏توان در اهميت دادن به موضوع رواج ت فكر خارجى در شمال آفريقا مبالغه كرد، ولى آن‏چه مسلم است اين‏كه گروه‏ها و جماعاتى از ساكنان مغرب، اين انديشه را به خصوص در سده دوم هجرى پذيرفتند و در بخش‏هايى از اين سرزمين، حكومت‏هايى هر چند كم دوام يا بركنار از ساير مسلمانان تشكيل دادند.

در اين پژوهش در صدد يافتن پاسخى براى اين پرسش هستيم كه: ورود خارجى‏گرى به بلاد مغرب و در نهايت تشكيل چند حكومت كوچك و بزرگ به وسيله خوارج در آن سرزمين چه‏گونه و با چه فرايندى صورت پذيرفته است؟

حاصل اين پژوهش نشان مى‏دهد كه سرگذشت خوارج در آفريقاى شمالى از آغاز تا دستيابى به قدرت سياسى چهار مرحله داشته است:

1. ورود انديشه‏ها

خوارج اولين فرقه مسلمان از ناحيه مشرق عالم اسلام بودند كه توانستند قلوب بربرها را به سوى خود بكشانند و به كمك ايشان، نخستين حكومت‏هاى مستقل را در مغرب پايه‏گذارى كنند. وجود زمينه‏هاى سياسى، اجتماعى و دينى در ميان قبايل بربر براى پذيرش افكار مساوات طل بانه دعوت‏گران خوارج و واقع شدن مغرب در نقطه‏اى دور از مركز خلافت،2 موجب شد تا آنها، مغرب را سرزمينى آماده و مناسب براى پياده كردن آمال و آرزوهاى خود ببينند. سلاوى اذعان دارد كه بربرها تحت تأثير خارجى مذهبانى قرار گرفتند كه از عراق عرب به مغرب مى‏رفتند. هر چند دقيقاً معلوم نيست كه اين دعوت‏گران چه گونه و با نشر چه افكارى توانستند توفيق نسبى را نصيب خود كنند، ولى سلاوى احتمالاً با توجه به نتايجى كه از اين دعوت‏ها عايد خوارج و بربر شده، نتيجه گرفته است كه آنها چنين القا مى‏كرده‏اند كه بايد حكومتى با رنگ و صبغه بربرى تشكيل دهند. آنها «غيرت بربرى» را در بربرها برانگيختند و اين از نيرومندترين انگيزه‏ها و اسباب در شكسته شدن و پاره شدن پرده شكوه خليفگان و شورش بربرها بر ضد عرب‏ها و مزاحمت ايشان براى سلطنت اعراب بود.3 تاريخ دقيقى براى آغاز اين مقطع نمى‏توان تع يين كرد، ولى با توجه به قراين موجود، آن را بايد از حدود سال 90 ه / 708 م يعنى پس از پايان فتح جغرافيايى شمال آفريقا به وسيله موسى بن نصير تا حدود سال 102 ه / 720 م دانست.

دعوت گرى خوارج در شمال آفريقا تا حدّ قابل توجهى ريشه در فضاى سياسى عمومى جهان اسلام در آن شرايط دارد. فرقه‏ها، مذاهب و گروه‏هاى سياسى درون اسلام نيز به خصوص از قرن دوم هجرى به بعد، هر يك با در پيش گرفتن شيوه‏هاى مختلف دعوت با جديت در صدد جلب قلوب مسلمان ان برآمدند.4 عباسيان، امويان اندلس، علويان زيدى و اسماعيلى مانند ادريسيان و فاطميان با در پيش گرفتن اين شيوه موفق شدند هر يك در سرزمينى - هر چند محدود - به قدرت سياسى دست يابند. خوارج نيز كه عموماً از غيرقريش بودند، همين شيوه را در پيش گرفتند و در حد خود به نتايجى نيز رسيدند و موفق به تشكيل دولت‏هايى شدند. آنها خود را «اهل الدعوة» مى‏خواندند.5

به نظر مى‏رسد يكى از انگيزه‏هاى اصلى دعوت‏گران خوارج متقاعد ساختن دعوت شدگان به خروج بر حاكمان بوده است، زيرا در غير اين صورت، اين فراخوانى به عملى لغو و بيهوده تبديل مى‏شد. همين عمل‏گرايى نيز موجب مى‏شده است تا بسيارى از كسان كه از حاكمان جور ناراضى بو ده‏اند به دعات خوارج بپيوندند. بى سبب نيست كه فقهاى اباضيه معتقد بوده‏اند براى دست زدن به خروج، داشتن حداقل چهل يار لازم است.6

دعوت خوارج در شمال آفريقا از هنگامى وارد مرحله تأثيرگذارى شد كه جابربن زيد توانست مكتب و مدرسه سرّى خود را رونق بخشد وتقويت نمايد. با اين همه، مشخص كردن زمانى خاص براى نفوذ مذهب خوارج در اين سرزمين دشوار است، زيرا منابع، به اين نكته اشاره‏اى نكرده‏اند و شايد اين امكان را نداشته‏اند. زيرا اين جنبش از سوى حكومت اموى در مشرق، تحت فشار بوده و لذا رخنه اين افراد به شمال آفريقا علنى نبوده است. شدت عملى كه خوارج از طرف حَجّاج در سال 78 ه / 697 م متحمل شدند،7 براى پراكنده شدن اين گروه دليلى كافى بود. در اين مي ان، منطقى‏ترين گزينه براى خارجى مذهبان گريزان، آن بود كه به سرزمين‏هاى دورى بروند تا دست دشمن به آنها نرسد. به همين دليل، احتمال راجح آن است كه نفوذ خوارج به شمال آفريقا در پايان قرن اول هجرى از طريق سربازان عرب و دعوت‏گرانى صورت گرفته باشد كه از فشارهاى موجود در مشرق مى‏گريخته‏اند.8 به دنبال مرگ جابربن زيد يعنى در پايان قرن اول و آغاز قرن دوم هجرى، دعوت‏گرانى از خوارج مشرق وارد شمال آفريقا شدند و در نتيجه كوشش‏هاى پى‏گير و با بهره‏گيرى از ناخشنودى شديد بربرها از رفتار عمال خلافت، توانستند پيروزى نسبى ب ه دست آورند.9

2. انجام شورش‏هاى مقطعى‏

در اين دوره، خشم بربرها از سياست‏هاى واليان، با شورش بر ضد آنان و احياناً كشتن ايشان همراه بود. نمونه روشن آن قتل يزيدبن ابى مسلم مولاى حَجّاج، والى افريقيه به وسيله سپاهيانش و نيز قتل كلثوم بن عياض در اواخر روزگار اموى بود. جنبش نوين بربران در آغاز قرن دوم هجرى و هم‏زمان با آغاز ولايت‏دارى يزيدبن ابى مسلم بر افريقيه در سال 102ه / 720 م از سر گرفته شد. پيش از اين، جنبش آنها همواره در قالب ارتداد و سركشى غيردينى سران قبايل بوده است و پس از غلبه دين اسلام در آخرين دهه قرن اول هجرى هر چند دعوت به سوى خ ارجى‏گرى كم و بيش وجود داشته است، ولى نشانه‏اى دال بر اين‏كه اين دعوت‏ها بازتاب عملى در زندگى بربرها داشته است، وجود ندارد. به دنبال مرگ خليفه اموى، عمربن عبدالعزيز و روى كارآمدن اميران و واليان سخت‏گير، اندك اندك تفكر خارجى در مغرب در قالب شورش جلوه‏گر شد. ابن عذارى درباره يزيدبن ابى مسلم مى‏نويسد: او بسيار ستم‏كار و زورگو بود و سپاهى متشكل از بربرها نگهبانى از وى را برعهده داشت. روزى بر فراز منبر رفت و چنين خطبه خواند: مى‏خواهم همانند پادشاهان روم نام سپاه خود را بر بازوان سپاهيانم حك و خال‏كوبى كنم. بر بازوى راست هر كس نام او و بر بازوى چپ او نام سپاه من خواهد بود. تا او را از بين ديگر مردم باز شناسيد. سپاهيان چون اين سخن از زبان او شنيدند بركشتن او هم‏دل و هم‏زبان شدند.10 اين واقعه در آغاز قرن دوم هجرى و پس از كوشش‏هاى مجدانه‏اى انجام شد كه خليفه ا موى، عمربن عبدالعزيز براى حمايت از اسلام آوردن بربرها و فرستادن بسيارى از تابعيان به مغرب براى تعليم اصول دين و آگاه سازى از قواعد آن صورت داد.11 بربرها احساس كردند كه واليان اموى به يك نظام حكومتى از نوع بيزانسى بازگشت كرده‏اند؛ نظامى كه هرگز از آن رضاي ت نداشته‏اند.

3. انجام نبردهاى گسترده‏

در اين دوره مغرب اسلامى شاهد انجام نبردها و جنگ‏هايى در سطح وسيع‏تر و با سپاهيانى نسبتاً انبوه به سركردگى سران خوارج و ايجاد حكومت‏هاى كم دوام بود. آغازگر اين شيوه مبارزه، صفرى مذهبان مغرب اقصى بودند. اين دوره از سال 122 ه / 739 م كه صفريان طنجه به ر هبرى ميسره مطغرى قيام كردند12 آغاز شد. شورش ميسره، حد فاصل سوس اقصى در غرب تا اواسط ليبى در شرق را در برگرفت.13 صفريان بربر توانستند در معركه اشراف نزديك طنجه به پيروزى شايان توجهى دست يابند.14 اين نبردها سه سال ادامه يافت و در موارد بسيارى پيروزى از آن بربرهاى صفرى بود، ولى سرانجام والى اموى حنظلة بن صفوان توانست در جنگ‏هاى قَرَن و اصنام آنها را شكست دهد.15

از ميان صفرى مذهبان زناته به خصوص بنى يَفرن نيز رهبران پرقدرتى پيدا شدند كه با واليان اموى و عباسى جنگيدند. از جمله مشهورترين آنها ابوقُرّه يفرنى بود كه رهبرى صفريان را در يك جنبش گسترده بر ضد لشكر خلافت به دست گرفت و ياران او در سال 140 ه / 757 م با وى به عنوان امام بيعت كردند. چه ظاهراً بنى يفرن بيش از ديگر قبايل بربر نسبت به مذهب صفرى گرايش و تعصب داشته‏اند.16

شورش خوارج صفرى در طى سال‏هاى 125 - 122 ه / 742 - 739 م، نقطه تحولى در تاريخ دعوت اباضيان شمال آفريقا نيز بود، زيرا آنها دريافتند كه دعوت صفرى‏ها ياران بسيارى به دست آورده است. اباضيان طرابلس از آن بيم داشتند كه اين مسأله به ضعف پايگاه آنها و از دست رفت ن آرمان تشكيل حكومت به وسيله آنها بينجامد. از همين روى، بر حجم دعوت خود افزودند و شروع به نظم بخشيدن امور خود نمودند. آنها شخصى آشنا به مذهب و علاقه مند به آن و كوشا در راه گسترش آن را امير خود قرار دادند. اين شخص، لقب امام يا خليفه را اتخاذ نكرد بلكه او را «رئيس» خواندند و اين امر دال بر آن بود كه هنوز مرحله علنى كردن امامت ظهور براى آنان فرا نرسيده است. نخستين كسى كه منابع از او با اين عنوان ياد كرده‏اند، فردى حضرمى و يمنى تبار از قبيله كِنده به نام عبدالله بن مسعود تجيبى بود.17 بدين ترتيب، اباضيان در مغرب ادنى نخستين تلاش‏هاى جدّى خود را براى دست‏يابى به حكومت آغاز كردند.

ابن مسعود تجيبى بربرهاى هواره را در منطقه طرابلس بر ضد حكومت عبدالرحمن بن حبيب رهبرى كرد. هر چند اين جنبش به آسانى پس از آن‏كه او را دستگير كردند و گردنش را زدند به خاموشى گراييد،18 ولى زمينه ساز قيام‏هاى بعدى خوارج در شمال آفريقا بود. منابع، اشاره‏اى ب ه سبب قتل تجيبى نكرده‏اند. شايد او اقدام به فعاليت‏هاى فراوان و شديدى كرده باشد كه مى‏توانست حكومت خاندان عقبه فهرى را در افريقيه تهديد نمايد. به همين دليل الياس بن حبيب والى طرابلس از سوى برادرش عبدالرحمن فهرى والى افريقيه كوشيد پيش از آن‏كه وى اباضيان را در يك شورش مسلحانه و فراگير بر ضد او برانگيزد از شرّش رهايى يابد.19 اين قتل در سال 127 ه / 744 م رخ داد.20

قتل تجيبى تأثير زيادى در روحيه يارانش بر جاى نهاد و به خلاف آنچه الياس بن حبيب اراده مى‏كرد، اين رخداد محرّكى نيرومند براى اباضيان شد كه آنها را به سوى شورش علنى بر ضد حكومت خاندان عقبه در شمال آفريقا سوق دهد. عبدالرحمن بن حبيب كوشيد از ابعاد واقعه بكاه د و از عملكرد برادر خود الياس در برابر تجيبى ابراز خشم و ناخشنودى كرد و او را بركنار ساخت و به جايش حُمَيدبن عبدالله عكىّ را برگماشت.21 او بدين وسيله مى‏خواست از رويارويى مسلحانه با اباضيان - آن هم در شرايطى كه شورشيان ديگرى از عرب‏هاى خشمگين به خاطر است يلاى فهرى بر شمال آفريقا و راندن والى قانونى به جنبش درآمده بودند - خوددارى ورزد.

از سوى ديگر، بربرهاى صفرى مذهب نيز با شعار مساوات و به سردارى كسانى چون عطاف اسدى و عروه صدفى، در برخى نواحى تونس و ابن سكرديد و ثابت صنهاجى در باجه دست به قيام زده بودند. عبدالرحن فهرى با تمام توان كوشيد در برابر اباضيان طرابلس و جبل نفوسه سياست نرمش و مدارا را در پيش بگيرد. ولى اين تلاش‏ها موجب آرامش آنها نشد، زيرا آنها از قتل رئيس خود خشمگين بودند و طولى نكشيد كه به سردارى دو تن از رهبران خود عبدالجباربن قيس مرادى و حارث بن تليد حضرمى جمع شدند و بر طرابلس مستولى گشتند.22 حارثى، برپايى نخستين امامت ا باضيان در طرابلس و مغرب ادنى را به دست اين دو تن مى‏داند23 و اين از نظر آنها امامت شراء بود نه امامت ظهور، زيرا به قصد دفع ظلم و بغى صورت گرفت.24 منابع موجود، اطلاعات روشنى از چگونگى اشتراك اين دو در رهبرى اباضيان به دست نمى‏دهند. ابن عبدالحكم كه اطلاعات ى نزديك‏تر به صحت آورده است مى‏گويد: حارث امام حرب و عبدالجبار امام صلاة بوده است.25 اين قول با خبر برخى منابع اباضى هم‏خوانى دارد كه مى‏گويند حارث امام دفاع و عبدالجبار قاضى او بوده است.26 با اين همه، پيوند اين دو با يكديگر آن‏چنان استوار بوده است كه حت ى بيشتر منابع اباضى نتوانسته‏اند ميان امام و قاضى او تميز و تفكيك قائل شوند.27 اين دو، قبايل هواره را در شورش بر ضد عامل آن‏جا، بكربن عيسى قيسى و كشتن او رهبرى كردند.28 عكىّ والى طرابلس به نبرد با اباضيان شتافت، ولى مدت زيادى نتوانست در برابر لشكر هواره پايدارى كند29 و سرانجام با درخواست امان تسليم شد. اباضيان به او امان دادند ولى يكى از سرداران او را كه به قتل تجيبى متهم بود كشتند.30

اباضيان در جنگ‏هاى بعدى، توانستند طرابلس را هم اشغال كنند و بر منطقه واقع ميان طرابلس و قابس و سرت استيلا پيدا كنند. آنها عامل طرابلس و برخى مشايخ بربر را كه با خاندان عقبه همكارى مى‏كردند، كشتند. عبدالرحمن فهرى سه لشكر براى مصاف با اين گروه فرستاد؛ اما سرانجام ناگزير شد كه خود عازم نبرد شود. او به سوى حارث و عبدالجبار پيش تاخت تا به قابس‏31 رسيد. او اباضيان را وادار به پذيرش شكست كرد.32 گويا در اثناء جنگ حارث و عبدالجبار كشته شدند.33 ولى كشته شدن آنها با حادثه‏اى همراه بود كه اباضيان مغرب را براى مدتى دراز به جان هم انداخت و موجب سستى حركت آنها شد. منابع اباضى مى‏گويند جسد آنها را در حالى يافتند كه شمشير هر يك در پيكر ديگرى بود.34

در سال 132 ه / 749م هم‏زمان با سقوط خلافت بنى‏اميه، اباضيان مغرب ادنى براى خود رهبرى جديد برگزيدند. او ابوالزجار اسماعيل بن زياد نفوسى بود و عنوان «امام دفاع» داشت. اباضيان به رهبرى او توانستند بر مناطق وسيعى از ولايت طرابلس و قابس دست پيدا كنند. ولى در همان سال امام نفوسى با شمار فراوانى از يارانش در نبرد با نيروهاى ابن حبيب كشته شد.35 بدين ترتيب، در طول حكومت عبدالرحمن فهرى پس از شكست خوارج اباضى و قتل رهبران آنها يعنى در فاصله سالهاى 140 - 130ه / 757 - 747م حركت نمايانى از سوى اين گروه در بلاد مغرب برپا نشده است. آنها بار ديگر به «كتمان» روى آوردند و دعوت پنهانى خود را از سر گرفتند.36

در آن حال، با مسلط شدن صفريان نفزاوه به رهبرى عاصم ورفجومى و يزيدبن سكوم و لهاصى بر دو مغرب اوسط و اقصى و محكم كردن پنجه خود بر افريقيه و قيروان پس از سال 140ه / 757م و قتل حبيب‏بن عبدالرحمن فهرى، خطر سلطه آنها بر مغرب ادنى نيز آشكار شد، زيرا در آنجا ني ز خوارج اباضى غلبه داشتند. به همين دليل، انتظار مى‏رفت كه درگيرى ميان اباضيه و صفريه به وجود آيد. به ويژه آنكه هسته‏هاى اباضيه پس از بازگشت دعوت‏گران آنها از بصره در سال 140ه / 757 م گرايش به برپايى حكومت در مغرب داشتند.37

در سال 140ه / 757 م همزمان با سال‏هاى آغازين خلافت منصور عباسى، ابوالخطاب معافرى كه به تازگى از بصره به مغرب آمده بود، از سوى اباضيان ناحيه طرابلس به امامت ظهور آنها برگزيده شد. در اين سال قبايل نفوسه، هواره، زريشه، زناته و... در محلى به نام صياد جمع شد ند و با ابوالخطاب بيعت كردند.38 مهمترين نتيجه‏اى كه آنها از اين امامت مى‏توانستند بگيرند، قطع ماده خلاف از پيروان اين فرقه پس از حادثه قتل مشكوك حارث و عبدالجبار بود.39

ابوالخطاب همراه ياران بربر خود در مَغمِداس با سپاه عباسى نبرد كرد. آنها مغمداس، طرابلس و در نهايت قيروان را به تصرف در آوردند.40 اين گروه هم‏چنين عامل منصور را از طرابلس راندند و امور شهر را به ابوالخطاب سپردند.41 در همان زمان به دنبال كشمكشى در درون خا ندان عقبه برخى از آنها از قبيله ورفجومه از بطون نفزه كمك خواستند. پيشواى ورفجومه عاصم بن جميل با استفاده از فرصت به دست آمده، قيروان را تصرف كرد. قبيله ورفجومه در آن‏جا دست به كشتار و تجاوز زد.42 غالب مورخان، ورفجومه را از خوارج صفرى دانسته‏اند.43 ولى بر خى محققان معاصر معتقدند كه دعوت صفريان در حالى در قبيله ورفجومه زمينه پذيرش يافت كه آنها هنوز با اسلام چندان آشنا نشده بودند.44

اخبارى كه از قيروان در زمينه تبهكارى ورفجومه به گوش ابوالخطاب، امام اباضيان رسيد، بهانه خوبى به دست آنها داد تا به فكر تسخير اين شهر بيفتند. به ويژه آن‏كه شهر قيروان نه در دست هواداران خلافت بود و نه در دست آل عقبه. آنها در سال 141ه / 758 م به اين هدف خ ود رسيدند.45 ابوالخطاب پس از نظم بخشيدن به امور قيروان و تعيين عبدالرحمن بن رستم به ولايت‏مدارى آن به طرابلس بازگشت.46

حكومت ابوالخطاب تا سال 144ه / 761 م كه منصور، ابن اشعث را مأمور باز پس‏گيرى مغرب از دست خوارج كرد، ادامه يافت. در اين سال، سپاه ابوالخطاب در نبرد تاوَرغا از ابن‏اشعث شكست خورد47 و اباضيان طرابلس بار ديگر قدرت و نفوذ خود را از دست دادند. از سوى ديگر، صفر يان به تلافى شكستى كه از ابوالخطاب و اباضيان به آنها رسيد، كوشيدند تا بر مغرب اوسط و اقصى سلطه پيدا كنند؛ جايى كه ابوقُرّه صفرى‏48 موفق شد در منطقه تلمسان، امارتى مستقل به وجود آورد. همچنان‏كه ابوالقاسم بن سمكو بن واسول توانست پايه‏هاى حكومت بنى مدرار را در سجلماسه پى‏ريزى نمايد.49 در اين ميان، توان و نيروى ابوقُرّه هر چند سريع الزوال بود، و لى در دوره كوتاهى روى به افزايش نهاد تا اين‏كه در سال 148ه / 765 م با او به عنوان امام بيعت كردند.50

در مغرب ادنى، اباضيان پس از كشته شدن ابوالخطاب بار ديگر به مرحله كتمان بازگشتند.51 ولى از آن‏جا كه خطر واليان عباسى آنها را تهديد مى‏كرد، در سال 145ه / 762 م فردى به نام ابوحاتم يعقوب بن حبيب ملزوزى را به عنوان امام دفاع برگزيدند.52 آن ها مدت پنج سال را در حالت تقيه و پنهان‏كارى گذرانيدند تا اباضيان پراكنده را در ولايت طرابلس سر و سامان دهند، سپس در سال 150ه / 760 م بار ديگر شورش خود را اعلان نمودند.53 آنها در حوزه طرابلس و نواحى پيرامون آن قيام خود را آغاز كردند و آن شهر را به تصرف در آوردند.54 پس از چ ند ماه ابوحاتم بر ياران خود فرمان حركت به سمت قيروان داد و آن شهر را محاصره كرد و از آن‏جا كه در هنگام محاصره قيروان، هواداران خلافت، يكى از شيوخ برجسته خوارج اباضى به نام عاصم سدراتى را با نيرنگ مسموم كردند، ابو حاتم تصميم گرفت با نيرنگ اين شهر را بگيرد . او به ياران خود گفت: سلاح برگيريد و وسايل خويش را برداريد و هم‏چون شكست خوردگان راه بازگشت را در پيش گيريد. آنها چنين كردند، لشكرگاه ابوحاتم خالى شد. مردم قيروان پنداشتند كه سپاه خوارج گريخته است، پس سپاهى به دنبال لشكر ابوحاتم روانه كردند و در رقاده ب ه آنها برخوردند. ابوحاتم آنها را به سختى شكست داد و با يارانش راهى قيروان شد و يك سال آن شهر را در اختيار داشت.55

ابوحاتم اباضى، عبدالعزيزبن سمح معافرى - برادر ابوالخطاب را به جانشينى خود بر قيروان گماشت و خود راهى طرابلس شد تا آماده رويارويى با يزيدبن حاتم مهلبى شود. ولى سرانجام در سال 155ه / 771 م كشته شد.56 بدين ترتيب خاندان مهلب كه روزگارى با خوارج اباضى همدلى نشان مى‏دادند، نقش زيادى در به شكست كشاندن جنبش اباضيه در طرابلس و قيروان و بخش‏هاى ديگرى از شمال آفريقا ايفا كردند، زيرا از چهار شورشى كه در اين دوره به وسيله اباضيان برپا شده، سه شورش آن به وسيله خاندان مهلب سركوب گرديده است. در سال 156ه / 772 م اباضيا ن طرابلس به رهبرى ابويحيى هوارى شورش كردند، ولى اين قيام به سختى سركوب شد و ابويحيى كشته شد.57

در زمان داودبن يزيد مهلبى كه پس از سال 170ه /786 م جانشين پدر شد، قبيله بربرى نفزه در كوه‏هاى باجه به رهبرى صالح بن نصير اباضى خروج كرد. ولى اين شورش نيز سرانجامى خونين داشت و شكست خورد.58 در سال 180ه / 796 م و در روزگار هَرْثَمة بن اَعْيَن آخرين قيام ا باضيان شمال آفريقا رخ داد و در آن قبيله هواره به رهبرى عياض بن وَهْب هوارى سر به شورش برداشت كه هرثمه آن را به آسانى در هم شكست.59 شايد يكى از دلايل فروكش كردن شورش اباضيان، تشكيل حكومت رستمى به وسيله آنها بوده كه جماعت‏هاى پراكنده اباضى را به خود جذب مى ‏كرده است.60

بدين ترتيب، در طى دوره‏اى كه از سال 122ه / 739 م آغاز مى‏شود و دنباله آن تا سال 180ه / 796 م استمرار مى‏يابد، يازده قيامِ ثبت شده، به وسيله خوارج صفرى و اباضى در شمال آفريقا برپا گرديده، كه برخى از آنها به ايجاد شبه حكومت‏هاى كم دوام انجاميده است. ميسره ، ابوقُرّه، تجيبى، حارث، ابوالزجار، ابوالخطاب، عاصم ورفجومى، ابوحاتم، ابويحيى، صالح و عياض سركردگان اين قيام‏ها بوده‏اند.

4. تشكيل حكومت در نواحى دور دست‏

اين مرحله را نيز خوارج صفرى آغاز كردند. صفريان دولت بنى مدرار و اباضيان دولت بنى رستم را تشكيل دادند. در اين‏جا چهار مشابهت قابل توجه ميان دو حكومت از دو فرقه خارجى مذهب شمال آفريقا، از حيث آغاز و انجام كارشان مشاهده مى‏شود:

1 - 4 - هر دو حدود هجده سال پس از آغاز رسمى قيام فرقه خود، براى رسيدن به حكومت با ثبات اقدام نمودند. چنان‏كه گذشت صفريان در سال 122ه / 739 م نخستين قيام را در طنجه برپا كردند و اباضيان در سال 127ه / 744 م در طرابلس؛ صفريان در سال 140ه /757 م در تافيلَلْ ت منزل گزيدند تا مقدمات تشكيل حكومت مستقل را فراهم نمايند61 و اباضيان در سال 145ه / 762 م در حوالى تاهرت دست به اقدام مشابهى زدند.62

2 - 4 - هر دو پانزده سال را در حالت خفا در جايى كه بعدها اعلان بيعت و حكومت كردند به سر بردند. ابن واسول به صورت كاملاً سرّى مذهب خود را در ميان قبيله مكناسه نشر داد. او براى اين‏كه از مكتوم ماندن دعوت خود محافظت كند در سمت جنوب مغرب اقصى تا صحرا عقب‏نش ينى كرد و در واحه تافيللت مستقر شد و تظاهر به شغل و حرفه آب‏فروشى مى‏كرد؛ كارى كه ساكنان باديه نشين آن‏جا انجام مى‏دادند. او توانست ياران بسيارى گرد خود جمع كند و خيمه‏گاه او مرجع و مدرسه پيروان بدوى او در آن منطقه شد.63 ابن واسول سرانجام در سال 155ه / 7 71م‏64 و ابن رستم در سال 160ه / 776م‏65 حكومت خود را رسماً اعلان نمودند.

3 - 4 - هر دو در مناطق دور افتاده شكل گرفتند. مقرّ حكومت بنى مدرار شهر سجلماسه در منتهى اليه جنوب مغرب اقصى و مقرّ بنى رستم شهر تاهرت در منتهى اليه جنوب مغرب اوسط بود. سجلماسه در جنوب مغرب و در حاشيه بلادسودان قرار داشت و با شهر قابس ده روز فاصله داشت.6 6 تاهرت نيز در دورترين نقطه مغرب اوسط و در كوه جزول و مكانى مرتفع و كوهستانى ساخته شد.67

4 - 4 - پايان كار هر دو حكومت به دست فاطميان بود، نه خلافت بغداد. آخرين امير مستقل مدرارى در سال 309 ه / 921 م به دست عبيدالله مهدى كشته شد؛68 هر چند باقى ماندگان بنى مدرار تا سال 321 ه / 933 م و روزگار محمدبن بسادر بن مدرار به عنوان تابع دولت فاطمى حكو مت كردند.69 در سال 347 ه / 958 م جوهر صقلّى سلجماسه را تصرف كرد و شاكر آخرين امير مدرارى را كه تمرّد كرده بود، از شهر بيرون راند و با مرگ او در سال 354 ه / 965 م دولت بنى مدرار رسماً منقرض شد.70 حكومت رستميان نيز در سال 296 ه/ 908 م به وسيله ابوعبدالله ش يعى انقراض يافت.71

منابع‏

- ابن اثير، عزالدين، الكامل فى التاريخ، به كوشش ابوالفداء عبدالله القاضى، (بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق / 1995م).

- ابن‏خلدون، عبدالرحمن بن محمد، العبر و ديوان المبتدأ و الخبر فى تاريخ العرب و العجم و البربر و مَن عاصرهم من ذوى السلطان الاكبر، به كوشش خليل شحادة و سهيل زكار، (بيروت، دارالفكر، 1401 ق / 1981 م).

- ابن سلام، لواب لواتى، بدء الاسلام و شرايع الدين، به كوشش ورنر شوارتز و شيخ سالم بن يعقوب، (بيروت، دار اقرأ للنشر و التوزيع و الطباعة، 1405 ق / 1985 م).

- ابن عبدالحكم، عبدالرحمن بن عبدالله، فتوح مصر و اخبارها، (قاهره، مكتبة مدبولى، 1411 ق / 1991 م).

- ابن عذارى، ابوعبدالله محمد، البيان المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب، (بيروت، دارالثقافة،1980 م).

- اصفهانى، ابوالفرج، الاغانى، به كوشش سمير جابر، (بيروت، دارالفكر، 1409 ق / 1989م).

- باجيه، صالح، الاباضية بالجريد فى العصور الاسلامية الاولى: بحث تاريخى مذهبى، (تونس، داربوسلامه للطباعة و النشر، 1396 ق / 1976 م).

- بارونى، سليمان بن عبدالله نفوسى، الازهار الرياضية فى ائمه و ملوك الاباضية، به كوشش محمدعلى صليبى، (عمان، وزارة التراث القومى، 1407 ق 1987 م).

- با سورث، ادموند كليفورد، تاريخ سيستان از آمدن تازيان تا برآمدن دولت صفاريان، ترجمه حسن انوشه، (تهران، اميركبير، 1377 ش).

- بغدادى، صفى‏الدين، مراصدالاطلاع على اسماء الامكنة و البقاع (بيروت، دارالجيل، 1412 ق/ 1992 م).

- بكرى، ابوعبيد عبدالله بن عبدالعزيز، المسالك و الممالك، به كوشش جمال طلبه، (بيروت، دارالكتب العلمية، 1424 ق / 2003 م).

- - ، المغرب فى ذكر بلاد افريقية و المغرب،به‏كوشش ديسلان، (الجزاير،المطبعةالحكومية، 1857 م).

- بل، آلفرد، الفرق الاسلامية فى الشمال الافريقى من الفتح حتى اليوم، تعريب: عبدالرحمن بدوى، بنغازى، دار ليبيا، 1969 م).

- حارثى، سالم بن حمد، العقود الفضيّة فى اصول الاباضية، (سلطنة عمان، وزارة التراث القومى والثقافة، 1403 ق / 1983 م).

- خليفات، عوض، نشأة الحركة الاباضية، (مسقط، وزارة التراث و الثقافة، 1423 ق / 2000م).

- درجينى، ابوالعباس احمدبن سعيد، طبقات المشايخ بالمغرب، به كوشش ابراهيم طلاى، (قسنطينه، مطبعة البعث، 1394 ق / 1974 م).

- ذهبى، شمس الدين، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارناوؤط و محمد نعيم عرقسوسى، (بيروت، مؤسسة الرسالة، 1413 ق).

- رقيق قيروانى، ابواسحاق ابراهيم بن قاسم، تاريخ افريقيه و المغرب، به كوشش منجى كعبى، (تونس، بى نا، 1968 م).

- سلاوى، ابوالعباس، احمد بن خالد ناصرى، الاستقصاء لاخبار الدول المغرب الاقصى، به كوشش جعفر الناصرى و محمد الناصرى، (الدار البيضاء، دارالكتاب، 1997م).

- الشابى، على، نشوء المذهب الخارجى بافريقيه و المغرب، (نشرة القيروان، الدار التونسيه للنشر).

- شماخى، احمدبن سعيد، سيرالمشايخ، به كوشش احمدبن سعود الشيبانى، (مسقط، وزارةالتراث القومى و الثقافه، 1407 ق / 1987 م).

- صوافى، صالح بن احمد، الامام جابربن زيد العمانى و آثاره فى الدعوة، (عمان، وزارةالتراث القومى و الثقافة، 1417 ق / 1997 م).

- طبرى، احمدبن على، ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، (قاهره، دارالكتب المصرية، بى‏تا).

- عبدالحليم، رجب محمد، الاباضية فى مصر و المغرب و علاقتهم باباضية عمان و البصرة، (مسقط، مكتبة العلوم، 1401 ق / 1990 م).

- قاضى نعمان، ابوحنيفه، شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار، (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1409 ق).

- كعاك، عثمان، موجز التاريخ العام للجزاير من العصر الحجرى الى الاحتلال الفرنسى، (بيروت، دارالغرب الاسلامى، 2003 م).

- مالكى، ابوعبدالله، رياض النفوس فى طبقات علماء القيروان و افريقيه و زهادهم و نساكهم و سيرمن اخبارهم‏و فضائلهم واوصافهم، به كوشش بشيربكوش و محمدالعروسى‏المطوى (بيروت، دارالغرب 1414ق/1994م).

- معمر، على‏يحيى، الاباضية فى موكب التاريخ، (قاهره، مكتبة وهبه، 1384 ق / 1964 م).

- مونس، حسين، ثورات البربر فى افريقيه و الاندلس، مجلة كلية الآداب، قاهره، 1948م.

- نامعلوم، اخبار مجموعه فى فتح الاندلس و ذكر امرائها حتى آخر عهدالناصر، (بيروت، دارالكتاب اللبنانى، 1981).

- ياقوت حموى، ابوعبداللَّه، معجم البلدان، به كوشش حسن حبشى، (بيروت، دارالفكر، بى‏تا).

- يعقوبى، ابن واضح، تاريخ اليعقوبى، (بيروت، دارصادر، 1415 ق / 1995 م).


1. عضو هيأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى - واحد زرند.

2. آلفرد بل، الفرق الاسلامية فى الشمال الافريقى من الفتح حتى اليوم، تعريب: عبدالرحمن بدوى، (بنغازى، دارليبيا، 1969م)، ص 146.

3. ابوالعباس احمد بن ناصرى سلاوى، الاستقصاء لاخبار الدول المغرب الاقصى، ج 1، به كوشش جعفر الناصرى و محمد الناصرى، (الدار البيضاء، دارالكتاب، 1997م)، ص 163.

4. شايد رواج دعوتگرى در ميان فرقه‏هاى اسلامى، ريشه در تعاليم خود دين داشته باشد؛ زيرا اسلام، خود را دين دعوت محور معرفى مى‏كند و پيامبر«ص» را «دعوتگر به سوى خدا مى‏داند ( احزاب 33: 46).

5. صالح بن احمد صوافى، الامام جابر بن زيد العمانى و آثار فى الدعوة، (عمان، وزارة التراث القومى و الثقافة، 1407ق / 1987م)، ص 172.

6. عوض خليفات، نشأة الحركة الاباضية، (مسقط ، وزارة التراث و الثقافة. 1423ق / 2000م)، ص 117.

7. ر.ك: احمد بن على طبرى، ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، ج 3، (قاهره، دارالكتب المصريه، بى‏تا)، ص 551 - 552 - 562 - 581 - 603 - 612؛ عزالدين ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 4، به كوشش ابوالفداء عبدالله القاضى (بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق / 1995م)، ص 15 - 16.

8. صالح باجيه، الاباضية بالجرير فى العصور الاسلامية الاولى (بحث تاريخى مذهبى) (تونس، داربوسلامه، للطباعة و النشر، 1396ق / 1976م) ص 23، به نقل از على الشابى، نشوء المذهب الخارجى بافريقيه و المغرب، (نشرة القيروان، الدار التونسيه للنشر)، ص 35.

9. رجب محمد عبدالحليم، الاباضية فى مصر و المغرب و علاقتهم باباضية عمان و البصرة (مسقط، مكتبة العلوم، 1401ق / 1990م) ص 8 .

10. ابوعبدالله محمد ابن عذارى، البيان المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب، ج 1 (بيروت، دارالثقافة، 1980م) ص 46.

11. ابوعبداللَّه مالكى، رياض النفوس فى طبقات علماء القيروان و افريقيه و زهادهم و نساكهم و سير من اخبارهم و فضائلهم و اوصافهم، ج 1، به كوشش بشير بكوش و محمد العروسى المطوى (بيروت، دارالغرب، 1414ق / 1994م) ص 64؛ ابوالعرب قيروانى، طبقات العلماء افريقيه و ت ونس به كوشش على الشبابى و نعيم اليافى، (تونس، بى‏نا، 1968) ص 84، 87 .

12. عبدالرحمن بن عبداللَّه ابن عبدالحكم، فتوح مصر و اخبارها (قاهره، مكتبة مدبولى، 1411ق / 1991م) ص 293؛ رقيق قيروانى، ابواسحاق ابراهيم بن قاسم، تاريخ افريقيه و المغرب، به كوشش منجى كعبى (تونس، بى‏نا، 1968م) ص 110؛ ابوعبداللَّه محمد ابن عذارى، پيشين، ص 5 3.

13. عوض خليفات، پيشين، ص 138.

14. عبدالرحمن بن عبداللَّه ابن عبدالحكم، پيشين، ص 294؛ عزالدين ابن اثير، پيشين، ص 417.

15. نامعلوم، اخبار مجموعه فى فتح الاندلس و ذكر امرائها حتى آخر عهد الناصر (بيروت، دارالكتاب اللبنانى، 1981) ص 41؛ عزالدين ابن اثير، پيشين، ص 418؛ ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پيشين، ص 169.

16. ر.ك: عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، العبر و ديوان المبتدأ و الخبر فى تاريخ العرب و العجم و البربر و من عاصر هم من ذوى السلطان الاكبر، ج 7، به كوشش خليل شحادة و سهيل زكار (بيروت، دارالفكر، 1401ق / 1981م)، ص 23.

17. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحكم، پيشين، ص 224.

18. عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پيشين، ج 6، ص 146.

19. عوض خليفات، پيشين، ص 138 - 139.

20. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحكم، پيشين.

21. همان.

22. همان، ص 224 - 225.

23. سالم بن حمد حارثى، العقود الفضيّة فى اصول الاباضية، (سلطنة عمان، وزارة التراث القومى و الثقافة، 1403ق / 1983م)، ص 237.

24. ابوالعباس احمد بن سعيد درجينى، طبقات المشايخ بالمغرب، ج 2، به كوشش ابراهيم طلاى، (قسنطينه، مطبعد البعث، 1394ق / 1974م)، ص 24.

25. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحكم، پيشين، ص 224.

26. احمد بن سعيد شماخى، سير المشايخ، به كوشش احمد بن سعود الشيبانى، (مسقط، وزارة التراث القومى و الثقافة، 1407 ق / 1987م)، ص 125؛ على يحيى معمر، الاباضية فى موكب التاريخ، ج 2 (قاهره، مكتبة وهبه، 1384 ق / 1964م) ص 45.

27. عوض خليفات، پيشين، ص 139.

28. عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پيشين.

29. عوض خليفات، پيشين، ص 140، به نقل از (بُرادى، ص 170).

30. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحكم، پيشين، ص 225.

31. قابس: شهرى ساحلى ميان طرابلس و سفاقس بانخلستانها و بوستانها، اين شهر با طرابلس هشت منزل فاصله دارد: ابوعبدالله ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 4، به كوشش حسن حبشى (بيروت، دارالفكر، بى‏تا)، ص 289؛ در حول و حوش آن قبايل بربر لُواته، لِمايه، نفوسه، زواغه، زواوه و چند قبيله ديگر زندگى مى‏كرده‏اند: ابوعبيد عبدالله بن عبدالعزيز بكرى، المسالك و الممالك، ج 2، به كوشش جمال طلبه (بيروت، دارالكتب العلمية، 1424 ق / 2003م)، ص 189.

32. ر.ك: ابواسحاق رقيق، تاريخ افريقيه و المغرب، ص 128 - 129؛ عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحكم، پيشين، ص 224؛ ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پيشين، ص 117.

33. رقيق، پيشين، ص 129؛ عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پيشين، ص 223.

34. ابوالعباس احمد بن سعيد درجينى، پيشين؛ احمد بن سعيد شماخى، پيشين.

35. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحكم، پيشين، ص 225 - 226.

36. عوض خليفات، پيشين، ص 142.

37. لواب لواتى ابن سلام، بدء الاسلام و شرايع الدين، به كوشش ورنر شوارتز و شيخ سالم بن يعقوب (بيروت، دار اقرأ للنشر و التوزيع و الطباعة، 1405 ق / 1985م)، ص 118 - 119.

38. احمد بن سعيد شماخى، پيشين، ص 125 - 126.

39. ابوالعباس احمد بن سعيد درجينى، پيشين، ص 25؛ احمد بن سعيد شماخى، پيشين، ص 115.

40. لواب لواتى ابن سلام، پيشين، ص 119.

41. ابوالعباس احمد بن سعيد درجينى، پيشين، ص 26.

42. ابواسحاق، رقيق. ص 140 - 141.

43. ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پيشين، ص 70؛ عزالدين ابن اثير، پيشين، ج 5، ص 315.

44. عوض خليفات، پيشين، ص 146، به نقل از (حسين مونس، ثورات البربر فى افريقيه و الاندلس (قاهره، مجلة كلية الآداب، 1948م) ص 185.

45. احمد بن سعيد شماخى، پيشين، ص 127 - 128.

46. عزالدين ابن اثير، پيشين، ج 4، ص 503.

47. ابوالعباس احمد بن سعيد درجينى، پيشين، ص 34.

48. نام كامل او را ابو قرّه بن دوناس يفرنى مغيلى ضبط كرده‏اند، ر.ك: ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پيشين، ص 185.

49. ابوعبيد عبدالله بن عبدالعزيز كبرى، المغرب فى ذكر بلاد افريقيه و المغرب، به كوشش ديسلان، (الجزاير، المطبعة الحكومية، 1857م) ص 149؛ ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پيشين، ص 156 - 157؛ عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پيشين، ص 171؛ ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پيشين، ص 112.

50. عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پيشين، ج 1، ص 112.

51. عوض خليفات، پيشين، ص 157.

52. احمد بن سعيد شماخى، پيشين، ص 134.

53. عوض خليفات، پيشين، ص 158، به نقل از (الجمان شطيبى، ص 302 - 303).

54. ابوالعباس احمد بن سعيد درجينى، پيشين، ص 129.

55. همان، ص 130.

56. ابواسحاق رقيق، پيشين، ص 160؛ ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پيشين، ص 79.

57. همان.

58. رقيق، ص 169.

59. عزالدين ابن اثير، پيشين، ج 6، ص 139.

60. عوض خليفات، پيشين، ص 166.

61. ابوالعباس احمد بن خالدناصرى سلاوى، پيشين، ص 180.

62. ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پيشين، ص 196؛ ابوعبدالله ياقوت حموى، پيشين، ج 2، ص 8؛ سليمان بن عبدالله نفوسى بارونى، الازهار الرياضية فى ائمه و ملوك الاباضيه، ج 2، به كوشش محمد على صليبى (عمان، وزارة التراث القومى، 1407 ق / 1987م) ص 84؛ احمد بن سعيد شما خى، پيشين، ص 138.

63. ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پيشين، ص 124؛ عوض خليفات، پيشين، ص 135.

64. ابوالعباس احمد بن خالد ناصر سلاوى، پيشين، ص 180.

65. همان.

66. ابوعبدالله ياقوت حموى، پيشين، ج 1، ص 278.

67. همان، ج 2، ص 8 .

68. ابوحنيفه قاضى نعمان، شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار، ج 3 (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1409ق) ص 429.

69. ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پيشين، ص 206؛ ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پيشين، ص 182.

70. همان.

71. ابوعبيدالله بن عبدالعزيز بكرى، پيشين، ص 335.

/ 1