امیرمؤمنان و انتقال مرکز خلافت به کوفه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امیرمؤمنان و انتقال مرکز خلافت به کوفه - نسخه متنی

غلامحسن محرمی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امير مؤمنان و انتقال مركز خلافت به كوفه‌

غلامحسن محرمي‌1

مدينه‌، شهر پيامبر، تنها شهري است كه با قرآن فتح شد؛ مركز حكومت پيامبر بود واسلام در آن‌جا عزت يافت و مسلمانان از خواري و ضعف بيرون آمدند. اهالي مدينه‌پيامبر را ياري كردند و از بذل جان و مال خويش در راه اسلام دريغ ننمودند، تا اين‌كه‌اسلام قوّت گرفت‌. در اين شهر بود كه پيروزي‌هاي چشم‌گير، نصيب مسلمانان گشت‌. ازاين شهر سپاهيان اسلام براي فتح سرزمين‌هاي مجاور، اعزام شدند و آن مناطق راضميمه قلمرو مسلمانان ساختند. اكنون اين سؤال مطرح مي‌شود، كه چرا اميرالمؤمنين‌علي(عليه السلام) مركز خلافت را از آنجا به كوفه ـ كه در ميان شيعه چندان مكان خوش نامي‌نيست ـ منتقل كرد. در پاسخ به اين پرسش ابتدا بايد به شرحي هر چند مختصر درباره‌مدينه و كوفه بپردازيم و آن‌گاه در مورد علل اين امر وارد سخن گرديم‌.

مدينه و كوفه درگذر تاريخ‌

مدينه‌، يا مدينة النبي كه پيش از هجرت به نام «يثرب‌» خوانده مي‌شد، در بخش شمالي‌جزيرة العرب‌، (شبه جزيره عربستان‌) قرار دارد. آن‌گاه كه پيامبراکرم (صلي الله عليه) بدان‌جا هجرت‌نمود، در آن شهر علاوه بر عرب‌ها ـ كه عمدتاً از دو قبيله يمني اوس و خزرج تشكيل‌مي‌يافتند ـ يهوديان نيز سكونت داشتند؛ ظاهراً سابقه سكونت يهوديان پيش‌تر ازعرب‌ها بوده است‌. البته بعدها ايشان به خاطر خيانتشان به مسلمانان‌، از مدينه رانده‌شدند.2

بعد از هجرت‌، بخش ديگر ساكنان مدينه را مهاجراني تشكيل مي‌دادند كه به سبب‌اسلام آوردنشان‌، مجبور شده بودند، از خانه و كاشانه خود دست شسته و به آنجامهاجرت كنند. بدين ترتيب مسلمانان اوليه در اين شهر مستقر بودند و خداي تعالي‌مدينه را براي مركزيت حكومت پيامبر برگزيد، كه مي‌شود گفت مناسب‌ترين مكان‌حجاز براي اين امر بود؛ زيرا حجاز بيش از سه شهر نداشت كه عبارت بودند از: مكه‌،مدينه و طايف‌.

طايف‌، اگر چه از قابليت كشاورزي و باغ‌داري برخوردار بود، ولي از لحاظ اهميت‌سياسي و نظامي به پاي دو شهر مكه و مدينه نمي‌رسيد، به علاوه از مسير راه تجاري نيزدور بود. اما مكه مقدس‌ترين مكان حجاز بود ×؛ هم‌چنان‌كه اكنون به خاطر وجود كعبه‌مقدس‌ترين جايگاه را نزد مسلمانان دارد. مدينه نيز با آمدن پيامبر و استقرار ايشان درآنجا از چنين تقدّسي برخوردار شد.

اما از لحاظ اين‌كه هر دو در مسير راه تجاري يمن ـ شام قرار داشتند، از موقعيت‌تجاري مساوي برخوردار بودند. در اين ميان‌، مدينه امتياز ديگري داشت كه مكه از آن‌بي‌بهره بود و آن‌، قابليت كشاورزي زمين‌هاي آن بود. از اين رو مردم آن‌جا كمتر به‌پيمودن راه‌هاي دور و دراز و امر تجارت علاقه نشان مي‌دادند. آن‌گاه كه مهاجران مكه به‌آن‌جا آمدند، علاوه بر كار قبلي‌شان كه تجارت بود، هر كدام كه استعداد كار كشاورزي وباغ‌داري داشتند، به اين كار پرداختند.3 از اين لحاظ مدينه بهترين مكان براي مركزيت‌حكومتي بود كه در مرزهاي شبه جزيره عربستان محدود مي‌شد.

كوفه شهري است كه بعد از اسلام به وجود آمده و مسلمانان آن را تأسيس كرده‌اند،گرچه شهر باستاني حيره ـ مقر حكومت لخيميان ـ در نزديكي آن قرار داشت‌.

بنياد كوفه‌

در سال 17 هجري‌، سعد بن ابي وقاص فرمانده جبهه ايران‌، به دستور خليفه دوم اين‌شهر را بنا نهاد و بعد از آن 80 نفر از صحابه پيامبر در آن سكنا گزيدند.4 شهر كوفه درابتدا بيشتر اردوگاه نظامي بود و نيروهاي جبهه شرقي را تأمين مي‌كرد و اكثر اهالي آن رامجاهدان مسلمان تشكيل مي‌دادند. از ميان اصحاب پيامبر هم بيشتر، انصار در آن ساكنشدند و خزرجيان ـ يكي از دو قبيله انصار ـ در كوفه‌، محله مخصوص به خود داشتند.ياقوت حموي مي‌گويد: «در زمان زياد، بيشترين خانه‌هايي كه در آن آجر به كار رفته بود،خانه‌هاي خزرج و مراد بود.»5 البته عده‌اي از موالي و ايرانيان نيز در كوفه مي‌زيستند و درزمان خلافت اميرمؤمنان‌(عليه السلام) در بازار كوفه‌، مشغول داد و ستد بودند.6 در جريان قيام‌مختار همين مواليان‌، بخش اعظم نيروهاي او را تشكيل مي‌دادند.7

علل انتقال مركز خلافت به كوفه‌

اين سؤال كه چرا و اميرالمؤمنين‌(عليه السلام) مركز خلافت را از مدينه به كوفه انتقال داد، از زماني‌كه آن حضرت تصميم به اين كار گرفت‌، مطرح بوده است‌؛ ابوحنيفه دينوري‌ نقل كرده‌:«وقتي كه علي(عليه السلام) تصميم گرفت كه به سوي عراق برود، بزرگان انصار خدمت آن‌حضرت رسيدند؛ در اين هنگام عُقبة بن عامر ـ كه از شركت كنندگان در جنگ بدر بود ـآغاز سخن كرد و گفت‌: يا اميرالمومنين‌! با رفتن از مدينه‌، فضيلت نماز در مسجد پيامبر وزيارت قبر آن حضرت را از دست خواهي داد و آنچه از عراق نصيب تو مي‌شود، اين‌ضرر را جبران نخواهد كرد؛ اگر مي‌خواهي به جنگ اهل شام بروي‌، عمر در اين شهر(مدينه‌) ماند و سعد بن ابي وقاص از سوي او در قادسيه جنگيد و ابوموسي در اهواز. تونيز امثال اين مردان را داري‌.»

در اين هنگام اميرالمؤمنين‌(عليه السلام) فرمود: «اموال و مردان در عراق هستند. و اهل شام عصيان‌كرده‌اند، دوست دارم كه به آنها نزديك باشم‌.» 8 با توجه به جواب اميرالمؤمنين به بزرگان انصار،مي‌توان به عللي چند كه از فرمايش آن حضرت استفاده مي‌شود، اشاره كرد:

1. موقعيت جغرافيايي كوفه‌

آن‌گاه كه اميرمؤمنان‌(عليه السلام) كوفه را به عنوان مركز خلافت خويش برگزيد، از دو لحاظ‌مناسب‌ترين مكان براي مركزيت سرزمين پهناور اسلامي بود؛ نخست از اين جهت كهكوفه تقريباً در قلب مملكت اسلامي قرار داشت و از آن‌جا دسترسي به شرق و غرب وشمال و جنوب قلمرو اسلامي‌، كاملاً ميسر بود؛ لذا عراق به مدت شش قرن‌، درحكومت عباسيان مركز خلافت بود و تنها مدت اندكي در عصر مأمون‌، مركز خلافت به‌مرو منتقل گرديد. و آن‌گاه كه مأمون از امام رضا‌(عليه السلام) در مورد اقامت در مرو يا بغداد،مشورت خواست‌، آن حضرت صلاح ديد كه خليفه در وسط سرزمين اسلامي باشد.9 دراين زمان مدينه و به طور كلي حجاز، در گوشه‌اي از عالم اسلام و در منتهي اليه جنوب‌آن واقع شده بود.

از سوي ديگر شام كه تحت حكومت معاويه قرار داشت‌، و از ابتداي خلافت‌حضرت علي(عليه السلام) علم مخالفت با آن حضرت را برافراشته بود، با عراق هم مرز بود و ازكوفه به خوبي مي‌شد آن‌جا را زير نظر گرفت و با نفوذ عوامل معاويه در ميان مردم عراق‌كه عمدتاً هوادار اميرالمؤمنين‌(عليه السلام) بودند، مقابله كرد؛ چنان‌كه آن حضرت در فرمايش‌خود به اين مطلب اشاره كرده است‌.

2. موقعيت نظامي كوفه‌

با شروع فتوحات در زمان عمر، مردم قبايل مختلف عرب به خصوص قبايل قحطاني‌يمن به سوي عراق روانه شدند و در دو شهر كوفه و بصره كه در سال 17 و 14 هجري براي‌استقرار مجاهدان تأسيس شده بودند، مستقر گشتند. در ابتداي تأسيس كوفه بيش ازچهل هزار سپاهي در كوفه به سر مي‌بردند.10 طبق نقل طبري‌، اميرالمؤمنين‌(عليه السلام) درباره‌كوفه فرموده‌: «سران و بزرگان عرب در كوفه به سر مي‌برند». 11 در اين زمان مدينه جايگاه نظامي‌خود را از دست داده بود و مردان جنگاور، از آنجا به عراق و ساير مرزهاي اسلامي‌مهاجرت كرده بودند. به همين سبب نيز مدينه بعد از اين در برابر هجوم‌هاي خارجي‌،توان مقاومت نداشت‌؛ چنان‌كه در قضيه حرّه‌ 12 اين مطلب به ثبوت رسيد و سپاهيان يزيدمقاومت مردم مدينه را درهم شكستند. قبل از اين نيز در همان عصر حكومت‌اميرمؤمنان‌، در برابر هجوم بسر بن ارطاة‌، نتوانستند مقاومتي از خود نشان دهند.13

3. موقعيت اقتصادي كوفه‌

كوفه در عراق واقع شده كه از نظر كشاورزي غني‌ترين مناطق روي زمين است و دورودخانه بزرگ‌، دجله‌ و فرات از آن مي‌گذرند. بدين لحاظ كهن‌ترين تمدن‌هاي بشري دراين منطقه شكل گرفته است‌. از سوي ديگر به جهت استقرار مجاهدان و غازيان درآن‌جا، خراج و غنيمت‌هاي سرزمين‌هاي مفتوحه در آن‌جا جمع مي‌شد؛ لذا وقتي طلحه‌و زبير خزانه بصره را ديدند، شگفت زده شدند.14 آن دو پيش از آن هم خواهان حكومت‌بصره و كوفه بودند و آن‌گاه كه ابن‌عباس پيشنهاد كرد، علي(عليه السلام) حكومت بصره و كوفه رابه آن دو واگذار كند، تا دست به فتنه نزنند، اميرالمؤمنين‌(عليه السلام) فرمود: «اموال و مردان در عراقين(كوفه و بصره‌) هستند، هرگاه اين دو نفر مالك آنها شوند، سفيهان را با تطميع به سوي خود جلبمي‌كنند...». 15

در مقابل‌، مدينه از لحاظ اقتصادي آسيب‌پذير بود و به سهولت مي‌شد آن را بهمحاصره اقتصادي در آورد؛ چرا كه به واردات اتّكا داشت‌؛ چنان‌كه بعدها در عصرمنصور دوانيقي‌، دومين خليفه عباسي‌، در جريان قيام محمد نفس زكيه‌، شهر مدينه به دستورابوجعفر منصور، محاصره اقتصادي شد و اين يكي از عوامل شكست انقلاب نفس زكيه‌شد. به نقل ابوالفرج اصفهاني‌، يكي از مشاوران محمد به نام عبدالحميد بن جعفر اين‌مطلب را قبل از شكل‌گيري قيام‌، به او گوشزد كرده بود.16

مسعودي نيز نقل مي‌كند: وقتي كه خبر قيام محمد نفس زكيه در مدينه‌، به منصوررسيد، وي يكي از شخصيت‌ها را احضار كرد و جريان را با نگراني با او در ميان گذاشت‌،او گفت‌: منتظر باش يكي ديگر از عراق قيام كند؛ زيرا كسي كه در مدينه قيام مي‌كند، بايدبه يك مركز اقتصادي مثل عراق متكي باشد. طولي نكشيد كه خبر قيام برادر محمد به‌نام ابراهيم در بصره به منصور رسيد!17

4. نفوذ و محبوبيت امير مؤمنان‌ (عليه السلام) در كوفه‌

در ميان سرزمين‌هاي اسلامي‌، عراق و كوفه بيشترين هواداران و دوست‌داران‌اميرالمؤمنين‌(عليه السلام) را در خود جاي داده بود و پيوسته علاقه و محبّت آن حضرت‌، در آنجاغالب بود. ابن‌عساكر از قول شخصي به نام معمّر نقل كرده كه‌، از اهل كوفه تعجب‌مي‌كنم‌، مثل اين‌كه كوفه بر محبت علي بنا شده است‌.18 خود اميرمؤمنان‌(عليه السلام) درباره كوفه‌مي‌فرمايد: «خاك آن‌جا ما را دوست دارد؛ ما نيز آن را دوست مي‌داريم‌... كوفه شهر ما وجايگاه شيعيان ما است‌».19 در ميان اهل كوفه حتي كساني كه از اهل سنّت به شمارمي‌آمدند و به اصطلاح‌، ميانه‌رو بودند، مثل‌: سفيان ثوري ، باز علي(عليه السلام) را بر ابوبكر ترجيح‌مي‌دادند.20 اين حالت پيش از آن‌كه اميرالمؤمنين‌(عليه السلام) بدان‌جا مهاجرت كند، وجود داشت‌.اهل كوفه به محض دريافت خبر بيعت مردم مدينه با علي(عليه السلام)، (پس از قتل عمان‌) بيعت وفرمان‌برداري خود را اعلام كردند. مسعودي مي‌گويد: «وقتي كه خبر بيعت با علي(عليه السلام) به‌كوفه و ساير شهرها رسيد، كوفه زودتر از همه شهرها، بيعت خود را عرضه داشت‌. وقتي‌كه ابوموسي براي آن حضرت از مردم بيعت مي‌گرفت‌، مردم به سوي او هجوم آوردند وبيعت كردند.»21 حتي شعله‌ور شدن فتنه‌ها، آنان را از همراهي اميرمؤمنان باز نداشت‌.هم‌چنين تبليغات منفي شخص ظاهر الصلاح و سابقه‌داري چون ابوموسي اشعري نيز مانعاز ياري و كمك آنان به امامشان (براي دفع فتنه طلحه و زبير) نشد، بلكه به ابوموسي‌پاسخي دندان‌شكن دادند. شيخ مفيد در كتاب « الجمل‌ »نقل كرده است‌: وقتي كه [حسن بن‌علي(عليه السلام) به امر امام وارد كوفه شد و آنان را براي ياري امام جهت سركوبي شورش طلحهو زبير فراخواند ]ابوموسي به مردم مي‌گفت‌، به ياري علي(عليه السلام) نشتابيد كه اين فتنه است ودر خانه‌هاي خود بنشينيد. زيد بن صوحان به‌پاخاست و گفت‌: «اي ابوموسي‌! مي‌خواهي‌آب فرات را از مسير خود برگرداني‌، اگر توانستي اين كار را بكني‌، پس مي‌تواني مردم رابازداري‌... اي مردم‌! به سوي اميرموءمنان برويد و به فرزند سيدمرسلين (امام حسن كه‌به كوفه آمده بود) جواب مثبت دهيد؛ همه به طرف او رهسپار شويد كه به حق و حقيقت‌مي‌رسيد و با رشد پيروز مي‌شويد. به خدا سوگند من شما را نصيحت كردم‌، از نظرم‌پيروي كنيد تا هدايت شويد». آن‌گاه شخصي به نام عبد خير برخاست و گفت‌: «اي‌ابوموسي‌! آيا به تو خبر رسيده كه اين دو مرد (طلحه و زبير) با علي بن ابي طالب بيعتكرده‌اند؟

ابوموسي گفت‌: آري‌.

عبد خير پرسيد: آيا علي كاري انجام داده كه شكستن بيعتش جايز باشد؟

ابوموسي گفت‌: نمي‌دانم‌.

عبد خير گفت‌: ندانستي و نفهميدي‌، ما نيز تو را ترك مي‌كنيم تا بفهمي‌».22

بدين ترتيب 9650 نفر از مردم كوفه در سرزمين ذي قار به علي(عليه السلام) پيوستند23 در آن‌جاآن حضرت آنان را مورد خطاب قرار داده و فرمود: «اي اهل كوفه‌! شما از گرامي‌ترين‌مسلمانان هستيد و معتدل‌ترين روش را داريد؛ داراي سهمي بزرگ در اسلام هستيد وبهترين بهره را در ميان عرب داريد. حزب شما خاندان‌هاي بزرگ عرب‌، شجاعان وبزرگان آنان است‌؛ شما بيشتر از همه عرب به پيامبر محبت داريد. من شما را به جهت‌وثوقي كه به شما دارم‌، برگزيدم‌...» در اين هنگام اهل كوفه در جواب گفتند: «ما ياران واعوان تو عليه دشمنانت هستيم اگر چه دشمنانت چند برابر اينها باشند.»24 بدين سان اهلكوفه اطاعت و فرمان‌برداري خويش را مستقيماً به اميرالمؤمنين‌(عليه السلام) اعلام كردند و در اثررشادت و پايمردي اينان‌، جنگ جمل به نفع اميرمؤمنان به پايان رسيد و ناكثان به سزاي‌عمل خويش رسيدند.

اما درباره سابقه تشيع و جانب‌داري اهل كوفه از اميرمؤمنان پيش از هجرت آن‌حضرت به آن سامان‌، مي‌توان علل آن را از دو ناحيه جستجو كرد. عامل اول اسكان‌قبايل يمني در آن‌جا بود. بيشتر ساكنان كوفه از قبايل قحطاني يمن بودند و يمنيان كساني‌بودند كه نخستين بار به دست علي(عليه السلام) مسلمان شده بودند. ابن شهر آشوب مي‌نويسد:«رسول اکرم (صلي الله عليه) خالد بن وليد را به سوي يمن فرستاد تا آنان را به اسلام فراخواند. براءبن‌عازب هم در ميان نيروهاي خالد بود. خالد 6 ماه در آن‌جا ماند، ولي نتوانست كسي رامسلمان كند. رسول خدا9 از اين مطلب بسيار ناراحت شد و خالد را عزل كرد و بهجايش علي(عليه السلام) را فرستاد. آن جناب وقتي آن‌جا رسيد، نماز صبح را به جاي آورد و نامه‌پيامبر را براي مردم يمن خواند. همه قبيله هَمْدان در يك روز مسلمان شدند و بعد ازهمدان ساير قبايل يمن اسلام را پذيرفتند. وقتي اين خبر به سمع مبارك پيامبر اکرم (صلي الله عليه)رسيد، سجده شكر گذارد.»25

از اين رو آنان محبت علي(عليه السلام) را در قلب داشتند و هنگامي كه در مدينه خدمت پيامبررسيدند، پيامبر اکرم (صلي الله عليه) علي(عليه السلام) را به عنوان وصي خويش به آنان معرفي كرد.26

اما عامل دوم‌، وجود صحابيان بزرگوار شيعي چون‌: عبدالله بن مسعود و عمار ياسردر ميان آنان بود. عمر عمار را به عنوان فرماندار و ابن مسعود را به عنوان معلم قرآن‌آن‌جا فرستاده بود و ابن مسعود ساليان درازي در آن‌جا مشغول تعليم فقه و آموزش قرآن‌به مردم بود.27

تحت تاثير تعليمات اين بزرگواران‌، هواداري از علي(عليه السلام) در آن سامان شايع بود. حتي‌در عصر عثمان شخصي چون‌: جندب بن عبدالله ازدي به جرم تبليغات به نفع‌اميرمؤمنان‌، توسط وليد بن عقبه ـ والي كوفه از سوي عثمان ـ زنداني مي‌شود.28 نيز آن‌گاه‌كه اميرموءمنان به خلافت مي‌رسد، در سخنراني‌هاي بزرگان كوفه‌، درباره اميرمؤمنان‌تعابيري چون‌: وصي رسول اللَّه‌... ديده مي‌شود كه حاكي از تشيع آنها است‌.29

5. نفوذ قريش در مدينه‌

اگر چه ساكنان اوليه مدينه‌، انصار بودند كه در منازعات و كشمكش‌هاي سياسي‌، پيوسته‌جانب اهل‌بيت را مي‌گرفتند و بعد از هجرت نيز غلبه با آنها بود، ولي پس از اين‌كه مكه‌فتح شد و بيشتر قريشيان به خاطر موقعيت خاص مدينه‌، به آن‌جا آمدند، وضع به نفع‌قريش عوض شد و در سقيفه قريش قاهريت خود را به ثبوت رساند و انصار از صحنه‌سياست كنار ماند. دشمني قريش نيز با علي(عليه السلام) آشكار بود. ابن ابي‌الحديد از استادش‌ابوجعفر اسكافي نقل مي‌كند: « بيشتر اهل مدينه مخالف اميرالمؤمنين بودند.»30 امام‌سجاد(عليه السلام) مي‌فرمود: «در مكه و مدينه 20 نفر نيست كه ما را دوست داشته باشد.» 31

اگر چه به نقل شيخ مفيد 1500 تن از صحابه پيامبر، در جنگ جمل همراه علي(عليه السلام)بودند كه اكثر آنها را انصار تشكيل مي‌دادند32 و در صفين نيز به نقل مسعودي‌: «2800 تن‌از صحابه پيامبر همراه علي(عليه السلام) حضور داشتند كه 87 تن از آنان از حاضران در جنگ بدربودند.»33 اما تعداد آنها در مقايسه با اهل كوفه‌، كمتر بود.

علاوه بر تأثير طبيعي قريش‌، دو جهت ديگر نيز موجب مخالفت عده‌اي از بزرگان وصاحبان نفوذ با علي(عليه السلام) شده بود (با اين‌كه اين افراد به افضليت علي(عليه السلام) اقرار داشتند وحتي بعضي از مناقب آن جناب را نقل كرده بودند)؛ جهت اول عبارت بود از تأثير خليفه‌اول و دوم در ميان عده‌اي از مهاجران و مسلمانان اوليه كه بعضي از آنان به جهت انتساب‌به اين دو خانواده‌، ميانه خوبي با علي(عليه السلام) و به طور كلي با بني‌هاشم نداشتند؛ حتي‌كساني مانند عبداللَّه بن عمر، كه مقرّ به افضليت علي(عليه السلام) بودند. به علاوه‌، اين دو خليفه‌به ويژه عمر، عده‌اي از بزرگان صحابه را با علي(عليه السلام) رقيب كرده بودند. عمر در شوراي 6نفري 5 نفر را رقيب آن جناب قرار داد كه پيش از آن هيچ‌گاه خود را هم‌طرازاميرالمؤمنين‌(عليه السلام) نمي‌دانستند. حتي بعضي از آنها چون‌: زبير، مدافع سرسخت آن‌حضرت در مقابل خلافت ابوبكر بودند. اما بعد از قتل عثمان سه تن از ايشان كه زنده‌بودند، يكي از مهم‌ترين مشكلات حكومت علي(عليه السلام) به شمار مي‌آمدند. طلحه و زبيرآشكارا مي‌گفتند: بايد ما را در امر خلافت شريك سازي و بخش مهمي از كشور را به ماواگذار كني‌.34 حتي شخصي چون اسامة بن زيد كه از وابستگان بني‌هاشم بود، تحت تأثيرابوبكر و عمر كه پيوسته به او امير مي‌گفتند، حاضر نبود از اميرالمؤمنين‌(عليه السلام) اطاعت كند.

اما جهت دوم اين‌كه‌، عثمان طي مدت 13 سال خلافت خود، با بذل و بخشش‌،عده‌اي را با خود همراه ساخته بود و اين عده به اصطلاح عثماني شده بودند. حتي عده‌زيادي از انصار كه بعد از سقيفه جانب اميرالمؤمنين را مي‌گرفتند، در اين مدت عثمانيشده بودند؛ شخصي چون‌: حسّان بن ثابت كه در غدير خم و سقيفه به نفع اميرالمؤمنين‌شعر گفته بود،35 به شدت از عثمان طرفداري مي‌كرد و از او دفاع مي‌نمود.36

با توجه به آنچه گفته شد، علت انتخاب شهر كوفه براي مركزيت خلافت از جانب‌علي(عليه السلام) تا حدي روشن مي‌گردد.

كتاب‌نامه‌

1. حموي‌، ياقوت‌؛ معجم البلدان‌؛ بيروت‌: داراحياء التراث العربي‌، 1417 ق‌.

2. محرمي‌، غلام‌حسن‌؛ پژوهشي پيرامون انصار؛ قم‌: دفتر انتشارات اسلامي وابسته به‌جامعه مدرسين حوزه علميه قم‌، [بي‌تا].

3. ابن واضح‌، احمد؛ تاريخ يعقوبي‌؛ قم‌: منشورات الشريف الرضي‌، 1414 ق‌.

4. بلاذري‌، احمدبن يحيي‌؛ انساب الاشراف‌؛ بيروت‌: منشورات موسسة الاعلمي‌للمطبوعات‌، 1394 ق‌.

5. ابن اثير، علي بن ابي الكرم‌؛ الكامل في التاريخ‌؛ بيروت‌: دارصادر، 1385 ق‌.

6. دينوري‌، ابوحنيفه‌؛ الاخبار الطوال‌؛ قم‌: منشورات الشريف الرضي‌، [بي‌تا].

7. صدوق‌، محمدبن علي‌؛ عيون اخبار الرضا؛ قم‌: 1363 ش‌، [بي‌جا].

8. طبري‌، ابوجعفر محمدبن جرير؛ تاريخ الامم و الملكوك‌؛ بيروت‌: دارالكتب العلميه‌،[بي‌تا].

9. مسعودي‌، علي بن حسين‌؛ مروج الذهب‌؛ بيروت‌: منشورات موسسة الاعلمي‌للمطبوعات‌، 1411 ق‌.

10. مفيد، محمد بن علي‌؛ الجمل‌؛ قم‌: مكتب الاعلام الاسلامي‌، 1416 ق‌.

11. ابن قتيبه‌، عبدالله بن مسلم‌؛ الامامة و السياسة‌؛ قم‌: منشورات الشريف الرضي‌،[بي‌جا].

12. اصفهاني‌، علي بن حسين‌؛ مقاتل الطالبيين‌؛ قم‌: منشورات الشريف الرضي‌، 1416 ق‌.

13. ابن عساكر، علي بن حسن‌؛ تاريخ دمشق (ترجمه امام علي(عليه السلام))؛ تحقيق‌: محمدباقرمحمودي‌؛ بيروت‌: موسسة المحمودي للطباعة و النشر، [بي‌تا].

14. ابن ابي‌الحديد؛ عبدالحميد؛ شرح نهج البلاغه‌؛ قاهره‌: داراحياء الكتب العربية‌،[بي‌تا].

15. ابن شهر آشوب‌، محمد بن علي‌؛ مناقب آل‌ابي‌طالب‌؛ قم‌: موسسه انتشارات علامه‌، .

[بي‌تا].

16. علي بن ابي الكرم‌؛ ابن اثير؛ اسدالغابه في معرفة الصحابه‌؛ بيروت‌: داراحياء التراث‌العربي‌، [بي‌تا].

17. اميني‌، عبدالحسين‌؛ الغدير؛ تهران‌: دارالكتب الاسلاميه‌، [بي‌تا].

18. مظفر، محمدحسين‌؛ تاريخ الشيعه‌؛ قم‌: مكتبة بصيرتي‌، [بي‌تا].

1ـ كارشناسي ارشد تاريخ‌.

2. حموي‌، ياقوت‌، معجم البلدان‌ ، ج 7، ص 227ـ229.

3. محرمي‌، غلام‌حسن‌، پژوهشي پيرامون انصار ، ص 40 و 41.

4. ابن واضح‌، تاريخ يعقوبي‌ ،ج 2، ص 150.

5. حموي‌، ياقوت‌، همان‌، ج 7، ص 161.

6. بلاذري‌، انساب الاشراف‌ ، ج 2، ص 136.

7. ابن اثير، الكامل في التاريخ‌ ، ج 4، ص 227.

8. دينوري‌، ابوحنيفه‌، الاخبار الطوال‌ ، ص 143.

9ـشيخ صدوق‌، عيون اخبار الرضا ، ج 2، ص 160.

10. حموي‌، ياقوت‌، همان‌، ج 7، ص 161.

11. طبري‌، ابوجعفر محمدبن جرير، تاريخ الأمم و الملكوك‌ ، ج 3، ص 22.

12. مسعودي‌، مروج الذهب‌ ، ج 3، ص 82.

13. همان‌، ص 31.

14. شيخ مفيد، الجمل‌ ، ص 285.

15. ابن قتيبه‌، الامامة و السياسه‌ ، ج 1، ص 71.

16. اصفهاني‌، ابو الفرج علي‌بن حسين‌، مقاتل الطالبيين‌، ص 236.

17. مسعودي‌، همان‌، ج 3، ص 324.

18. ابن عساكر، تاريخ دمشق‌ (ترجمه امام علي(عليه السلام))، تحقيق‌: محمدباقر محمود، ج 3، ص 311.

19. ابن‌ابي‌الحديد، شرح نهج البلاغه‌ ، ج 3، ص 198.

20. ابن‌عساكر، همان‌،

21. مسعودي‌، همان‌، ج 2، ص 370.

22. شيخ مفيد، همان‌، ص 248 و 249.

23. دينوري‌، ابوحنيفه‌، همان‌، ص 145.

24. شيخ مفيد، همان‌، ص 266.

25. ابن شهر آشوب‌، محمد بن علي مناقب آل ابي طالب‌ ، ج 2، ص 129.

26. ر.ك‌: مظفر، محمدحسين‌، تاريخ الشيعه‌ ، ص 124 و 125.

27. ابن اثير، اسدالغابه في معرفة الصحابه‌ ، ج 3، ص 258.

28. ابن ابي الحديد، همان‌، ج 9، ص 57.

29. ابن واضح‌، همان‌، ج 2، ص 179.

30. ابن ابي الحديد، همان‌، ج 4، ص 103.

31. همان‌، ص 104.

32. شيخ مفيد، همان‌، ص 101.

33. مسعودي‌، علي بن حسين‌، مروج الذهب‌ ، ج 2، ص 369.

34. ابن قتيبه‌، الامامة و السياسه‌ ، ج 1، ص 71.

35. اميني‌، عبدالحسين‌، الغدير ، ج 1، ص 34.

36. ابن ابي الحديد، ج 10، ص 321.

/ 1