از نظرگاه امام علي(عليهالسلام) و نهجالبلاغ? شريفش که خود تالي قرآن مجيد و عصارهاي است از معارف و تعليمات حياتبخش اسلام، همچنانکه اراد? لايزال خداوندي و حاکميت مطلق باريتعالي بر کلي? کائنات و در سراسر عالم وجود جاري و نافذ ميباشد، اين اراده بر جهان بشري نيز حکمروائي تام دارد و بنابر آيات مبارکات:
«إن الحکم إلاّ لله يقصُّ الحقَّ و هو خير الفاصلين».
و: «إن الحکم إلاّ لله عليه توکلت و عليه فليتوکل المتوکلون».
و يا مضاميني چون:
«... فالحکم لله العلي الکبير».
و: «و هو القاهر فوق عباده ... ألا له الحکم و هو أسرع الحاسبين» و ...
حاکميّت تنها از آن خداوند است و فرمانروائي به ذات پاکي اختصاص دارد که بهمنظور انتظام جوامع انساني و هدايت و بهروزي فرزندان آدم مجموعه قوانين و احکامي را از طريق وحي به پيامبران اولوالعزمش نازل فرموده و آئين حکومت بر مردم را به آنان آموخته است. تا به ياري کتاب و ميزان، پاسدار عدالت باشند چنانکه فرمايد: «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم النّاس بالقسط».
حاکمان به حق و واليان سزاوار، در مکتب نهجالبلاغه، پس از خداوند که احکمالحاکمين ميباشد، پيامبراناند که به تعبير حضرت علي(ع):
«اصطفي سبحانه من ولد(آدم) أنبياء أخذ علي الوحي ميثاقهم و علي تبليغ الرّسالة أمانتهم».
خداوند متعال از ميان فرزندان آدم عليهالسلام پيامبراني برگزيد و از طريق وحي از ايشان براي تبليغ رسالت و امانت عهد و پيمان گرفت.
و پس از خاتم پيامبران(ص) ائم? هدي هستند عليهمالسلام و در زمان غيبت امام زمان(عج) نيز سرپرستي مردم و حکومت از آن واليان فقيه و علماي عادل بصيري است که فکر و ارادهشان کلاًّ در جهت رضاي خداوند و اجراي دقيق فرمانهاي او و پاسداري از قوانين و حدود شرع مبين بهکار ميرود.
از خطوط برجست? چهر? معنوي اين واليان راستين که در اصطلاح نهجالبلاغه، امير مؤمنان و يا امام نام دارد، اين است که: «هو الحاکم بالکتاب، الدّاين بدين الحق، الحابس نفسه علي ذات الله».
در سازمان جامع? اسلامي و نظام حکومتي که مورد تأييد نهجالبلاغه ميباشد، نوع ارتباط هيئت حاکمه با مردم که سرپرستيشان با امام يا والي فقيه دادگر، متّقي است، از نوع رابط? شبان و رم? گوسفندان يا راعي و رعيت به مفهوم پست و ناپسندي که اين کلمات تدريجاً در زبان فارسي يافته و خصوصاً در نظام حکومتهاي ستمشاهي و استبدادي بر آن تکيه شدهاست، نظير مضموني که در اين بيت آمده:
که او چون شبان است و ما گوسفند و گر ما زمين، او سپهر بلند
و شبان براي پادشاه و گوسفند براي مردم و نيز آسمان بجاي فرمانروا و زمين براي رعيت بهکار رفته، نيست، بلکه، نوع رابط? حکمران جامع? اسلامي با مسلمانان و ديگر افراد خصوصاً اقليتهاي مذهبي که در آن زندگي ميکنند، رابط? پدري مهربان و دلسوز و والديني دانا و مسؤول با فرزندان و ديگر اعضاي خانواد? آنهاست، «الامام الانيس الرّفيق والوالد الشفيق والأخ الشقيق والام البَّرة بالولد الصغير»: امام چونان همدمي است مهربان و پدري دلسوز و برادري اصلي(برادر ابي و امّي) و مادري دلسوز به فرزند کوچک خود ميباشد. زيرا در نوع رابط? چوپان با رمه که احياناً مراقبت و هدايت و پاسداري گوسفندان از خطرات سرما و گرما و گرگ، ملحوظِ نظرِ شُبان ميباشد، وجوهِ افتراقي چون خردمندي و مالکالرّقاب بودن چوپان و بيشعوري گوسفندان و سردرپيش و پوزه در زمين داشتن آنان و اسيروار به هر جهتي راندهشدن و بيارادگي گله و نظاير آن وجوددارد که، مآلاً اين دو ـ حاکم و محکوم ـ را از هم جدا ميکند. و بر اين قياس، در جامعهاي که حکومتش استبدادي است و حاکم بهعنوان خدايگان و چوپانِ رم? ملت و در مقام سپهر بلند توجيه ميشود و مردم بهمنزل? گوسفند و در درج? فرودين زمين پست قرار ميگيرند، طبعاً کلي? آحاد ملت در معرض استثمار حاکم، و محکوم تمايلات شخصي او واقع هستند، درحاليکه در نظام حکومت راستين اسلامي که روابط هيئت حاکمه با مردم از نوع ارتباط پدر فرزندي است، چون پدر و فرزندان، هر دو ـ موجوداتي عاقل و مختار و آزاد بوده و تود? مردمان «عيال الله»اند و مؤمنان برادران و خواهران يکديگرند و کلاَّ اعضاي يک خانواده محسوب ميشوند، لزوماً، طرز برخورد هيئت حاکمه با افراد ملت، مشفقانه، انساني و شرافتمندانه است و به مصداق توصي? امام علي(ع) که فرمود: «ولاتکن عبد غيرک و قدجعلک الله حُرّاً». در چنين نظام اجتماعي، مردم آزاد و مستقل و متکي به خود پرورده ميشوند و در پناه حکومت عادلان? الهي که خدمتگزار صديق آنهاست، با برخورداري از موهبت برادري و تساوي حقوق و پشتوان? عاطفي شعارهاي اسلامي ارزندهاي نظير: «النّاس کلُّهم سواءٌ کأسنان المشط» (هم? مردم مانند دانههاي يک شانه از لحاظ حقوق برابر و مساوياند) به زندگي سعادتمندانهاي که توأم با اعتماد و اطمينان به هيئت حاکمه است ميرسند.
مؤيد وجود اين نوع رابطه ميان حاکم جامع? اسلامي با مردم، توصيههاي مستمري نظير عبارات زير است که حضرت علي(ع) ضمن نامهها، خطبهها و فرمانهاي خود به عاملان و استانداران خويش خاطرنشان فرمودهاست:
«ثمَّ تفقد من امورهم ما يتفقد الولدان من ولد هما»: امور مردم را همانند پدر و مادري که وضع فرزندانشان را رسيدگي ميکنند، رسيدگي نما».
«وأشعر قلبک الرَّحمة للرعية والمحبَّة لهم والُّطف بهم و لا تکوننَّ عليهم سبعاً ضارياً تغتنم أکلهم، فإنّهم صنفان: إمّا أخٌ لک فيالدّين و إمَّا نظير لک فيالخلق: و مهرباني و خوشرفتاري و نيکوئي با رعيت را د دل خود جاي ده و مبادا نسبت به ايشان چونان جانوري درنده بوده، خوردنشان را غنيمت داني که آنان دو دستهاند: يا برادر ديني تواند و يا در آفرينش مانند تو هستند».
«وأعلم أنَّه ليس شيءٌ بأرعي إلي حسن ظنَّ و الٍ برعيّة من احسانه إليهم و تخفيفه المؤنات عليهم ...: و بدان چيزي سبب خوشبيني حاکم نسبت به رعيت بهتر از نيکوئي و بخشش او به ايشان و سبک گردانيدن هزينهها و رنجهاي آنان نيست».
«و لاتصَّعر خدَّک لهم و تفقَّد امور من لايصل إليک منهم ممَّن تقتحمه العيون و تحقره الرّجال ... : و از روي گردنکشي و غرور از مردم روي برمگردان و کارهاي کساني از ايشان را که دسترسي به تو ندارند و در چشمها خوارند و حقير، خود رسيدگي و وارسي کن».
«... وصلَّ بهم کصلاة أضعفهم و کن بالمؤمنين رحيماً: و با آنها چونان ناتوانترينشان نمازگزار و به مؤمنين مهربان باش».
«... واخفض للرّعية جناحک وابسط لهم وجهک وألن لهم جانبک ... : و براي رعيت بالت را فرودآر(فروتني کن) و رويت را بگشا و مهربان و ملايم باش».
و ... البته با توجه به وظايف فردي و اجتماعي که هم? آحاد جامع? مسلمان از طرفي نسبت به يکديگر و از سوئي نسبت به هيئت حاکم? خود دارند و بايد با اشتراک مساعي و همکاري هم در رفع مشکلات و پيشبرد امور بکوشند، در نهجالبلاغه، با تأکيد به نوع رابط? مزبور ميان حاکم و مردم، کلمات راعي و رعيت نه به مفهوم متداول در نظام حکومتهاي ستمشاهي، بلکه به معني دقيق خود به کرّات استعمال شدهاست.
چنانکه از واژ? راعي معني حامي و نگهبان و کسي که مأمور اصلاح و مسؤول تدبير امور مردم است اراده شده، و به رغم آنچه که در فرهنگ حکومتهاي استبدادي از آن فهميده ميشود و اختصاص به يک فرد دارد، به مفهومِ اسلامي آن هم? مردمان و اعضاي جامعه را شامل ميشود و بدين جهت است که خطاب به هم? مسلمانان گفتهاند: «کلُّکم راع و کلُّکم مسئولٌ عن رعيّته».
و اما همانگونه که کانون گرم يک خانواد? سالم با بذل محبتهاي بيآلايش و تأمين عاطفي فرزندان خود، زمين? مساعدي را براي رشد و پرورش استعدادهاي مختلف آنان فراهم ميکند و عشق آسماني مادر و مهر بيرياي پدر پشتوانهاي ارزنده است در اينکه چشماندازهاي زندگي آينده را در نظر فرزندانشان اميدانگيز و شيرين مينمايد، نقش هيئت حاکم? اسلامي در خدمت به مردم نيز چنين است و از طرفي همانطور که انس و الفت و آرامش و همزيستي مطلوب ميان اعضاي يک خانواده زاييد? اتحاد و اتفاق و اعتماد و اطميناني است که افراد آن بايد به يکديگر داشته باشند و اين امور جز در ساي? ايفاي وظايف متقابل و شناخت و مراعات حقوق هم? خانواده برمبناي مساوات و عدالت تأمين نميشود، لذا همکاري و اعتماد بين مردم و حکومت هم جز با برقراري عدالت اجتماعي و شناخت حقوق متقابل و انجام وظايف و تکاليفي که خداوند براي حاکم و مردم تعيين فرمودهاست، ميسّر نيست.
و اين موضوع از لحاظ حضرت علي(ع) از چنان اهميتي برخوردار است که همچنانکه در عبارات ذيل مشاهده ميشود، آن حضرت ضمن آنکه داراي حقوق و تکاليف متقابل حاکم و رعيت را برابر و از واجبات الهي شمردهاست، قوام جامعه و عزّت دين و اصلاح روزگار و برپائي احکام و سنتهاي سني? را نيز بسته به اجراي آنها دانسته:
«ثمَّ جعل سبحانه من حقوقه حقوقاً افترضها لبعض النّاس علي بعض، فجعلها تتکافأ في وجوهها و يوجب بعضها بعضاً و لايستوجب بعضها إلاّ ببعضٍ. وأعظم ماافترض سبحانه من تلک الحقوق حقُّ الوالي علي الرَّعية و حقُّ الرَّعية علي الوالي، فريضة فرضها الله سبحانه لکلٍّ علي کل، فجعلها نظاماً لألفتهم و عزّاً لدينهم، فليست تصلح الرَّعية إلاّ بصلاح الولاة و لا تصلح الولاة إلاّ بإستقامة الرعية.
فإذا أدَّت الرَّعية إلي الوالي حقَّه و أدَّي الوالي إليها حقَّها، عزَّ الحقُّ بينهم و قامت مناهج الدّين و اعتدلت معالم العدل و جرت علي أذلالها السنن فصلح بذلک الزّمان و ...».
«پس خداوند سبحان، از جمله حقوق خود براي بعض مردم بر بعض ديگر، حقوقي واجب فرموده و حقوق را در حالات مختلف برابر گردانيده و بعضي از آنها را در مقابل برخي ديگر واجب نموده است و بعضي از آن حقوق وقوع نمييابد مگر بازاء بعضي ديگر.
و بزرگترين حقها که خداوند منزه از بديها، واجب گردانيده، حق والي است بر رعيّت و حق رعيّت است بر والي. و اين حکم را خداوند سبحان براي هر يک از والي و رعيّت بر ديگري واجب فرموده است و آن را سبب نظم و آرامش براي دوستداري ايشان و ارجمندي دينشان قرار داده. پس حال رعيّت نيکو نميشود مگر به خوشرفتاري حکمروايان و صلاح و دوستي آنان و حال حکمفرمايان نيکو نميگردد مگر به ايستادگي رعيّت در انجام دستور ايشان.
پس هرگاه رعيّت حق والي، و والي حق رعيّت را ادا نمود، حق در بين ايشان ارجمند و قواعد دينشان برقرار و نشانههاي عدل و درستکاري برپا و سنتها(احکام پيامبر اکرم) در مواضع خود جاري ميگردد و بر اثر آن روزگار اصلاح ميشود ...».
* * *
علاوه بر اين حقوق برابر و واجب که شناخت و اداي آنها در فراهم ساختن اعتماد و اطمينان و همکاري ميان مردم و هيئت حاکمه مؤثر ميباشد و در سراسر نهجالبلاغ? شريف خصوصاً در نام? مشهور امام (ع) به مالک اشتر به تفصيل پيرامون آنها بحث شده و وظايف حاکم و کارگزاران دولت در قبال طبقات مختلف جامعه روشن گرديده است؛ بهنظر نگارنده مهمترين عواملي را که امام علي(ع) ضمن بحثهاي حکيمانه و پرشور خود، دربار? ايجاد اعتماد مردم نسبت به هيئت حاکمه و پيدائي حرکت و شوق به همکاري با حکومت در آنها برميشمرد و بر اهميت و نقش حياتي آنها تأکيد ميفرمايد، موضوع رهبري و وجود رهبر يا حاکم داناي پرهيزگارِ دادگر دلسوز براي جامعه و نحو? عمل هيئت حاکمه به تعهدات إلهي و مسئوليتهاي انساني خود، و چگونگي اجراي دقيق قانون و سپردن کارهاي جامعه به کاردانان لايق متعهد و برقراري عدالت اجتماعي و ازبين رفتن تبعيضها و استثناها و جايگزيني ضوابط بجاي روابط و جلوگيري از نفوذ فرصتطلبان و منافقان رياستطلب در کادر رهبري حکومت است.
به گفت? استاد شهيد مطهري:
«از نظر علي عليهالسلام آن اصلي که ميتواند تعادل اجتماع را حفظ کند و همه را راضي نگهدارد، به پيکر اجتماع سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است. ظلم و جور و تبعيض قادر نيست حتي روح خود ستمگر و روح آن کسي را که به نفع او ستمگري ميشود راضي و آرام نگهدارد تا چه رسد به ستمديدگان و پايمالشدگان. عدالت بزرگراهي است عمومي که همه را ميتواند در خود بگنجاند و بدون مشکلي عبور دهد، امّا ظلم و جور، کورهراهي است که حتي فرد ستمگر را به مقصد نميرساند ... علي (ع) عدالت را يک تکليف و وظيف? الهي، بلکه يک ناموس إلهي ميداند و هرگز روا نميشمارد که يک مسلمان آگاه به تعليمات اسلامي، تماشاچي صحنههاي تبعيض و بيعدالتي باشد، به نظر او عدالت نبايد فداي مصلحت بشود، تبعيض و رفيقبازي و باندسازي و دهانها را با لقمههاي بزرگ بستن و دوختن همواره ابزار لازم سياست قلمداد شدهاست نه از لوازمِ حکومت ديني».
و با توجه به اين امر خطير و مآلاً در ارتباط با نحو? تحقُّق اعتماد و اطمينان ميان مردم و حکومت است که آن حضرت، از شرايط اساسي يک والي مدير و مدبّر اين را ميدانند و مکرراً توصيه ميفرمايد که بايد خادم و خائن بهنظر حاکم يکسان نباشد و تحت تأثير و نفوذ کسي قرارنگيرد، گول فرصتطلبان را نخورد، اطرافيان خود را بهخوبي بشناسد و وزراء و مشاوران خويش را از ميان کسانيکه قبل از او انباز سمتگران و ياورِ گناهکاران بودهاند انتخاب نکند و از چاپلوسانِ فريبکار بپرهيزد و بايد برگزيدهترين و نزيکترين مشاوران حاکم کسي باشد که بخيل و ترسو و آزمند نباشد بلکه چنان شجاع و آزاده باشد که بيشتر سخنان تلخ حقي را که منافع مردم و رضاي خداوند در آن ملحوظ باشد، به او بگويد و وي را کمتر در گفتار و کرداري که خداي براي دوستانش نميپسندد، بستايد.
به اين عبارات که از نام? امام (ع) به مالک نقل شدهاست توجه کنيم:
«ولا يکونَّن المحسن والمسيء عندک بمنزل? سواء، فإنَّ في ذلک تزهيداً لأهل الإحسان في الإحسان و تدريباً لأهل الاساءة علي الإساءة و ألزم کلاًّ منهم ما ألزم نفسه».
و نبايد نيکوکار و بدکار نزد تو يکسان باشد که آن، نيکوکاران را به نيکوئيکردن بيرغبت سازد و بدکرداران را به بديکردن وادارد. پس هر يک از ايشان را به آنچه گزيدهاند، جزا ده(نيکوکار را پاداش و بدکردار را کيفر ده).
«إنَّ شرَّ وزرائک من کان للأشرار قبلک وزيراً، و من شرکهم فيالأثام فلايکونَّن بطانة، فإنّهم اعوان الأئمة و إخوان الظَّلمة ...».
همانا بدترين وزير تو کسي است که پيش از تو وزير بدکاران بوده است. پس چنين کسي که در گناهان بدکاران شريک بوده، نبايد از خاصان و نزديکان تو باشد، زيرا اينان يار بزهکاران و برادر و مددکار بيدادگران هستند.
«و لاتدخلنَّ في مشورتک بخيلاً يعدل بک عن الفضل و يعدک الفقر.
و لا جباناً يضعفک عن الأمور.
و لا حريصاً يزين لک الشَّره بالجور.
فإنَّ البخل و الجبن و الحرص غرائز شقّ يجمعها سوءالظنَّ بالله».
«در کار مشورت خود، ممسک را راه مده که ترا از نيکي و بخشش باز ميدارد و از تهيدستي و فقر ميترساند و نه ترسو را که تو را از اقدام در کارها سست ميگرداند و نه آزمند را که بيدادگري به مردم را در نظرت ميآرايد و جلوه ميدهد.
پس همانا بخل و ترس و آزمندي طبايعي گوناگونند که بدگماني به خداوند آن را در آدمي گرد ميآورد.
«ثمّ ليکن اثرهم عندک اقولهم بمرِّ الحق لک و اقلَّهم مساعدةً فيما يکون منک ممّا کره الله لاوليائه واقعاً ذلک من هواک حيث وقع ...».
و بايد برگزيدهترين ايشان (از وزرايت) وزيري باشد که سخن تلخ حق به تو بيشتر گويد و کمتر ترا در گفتار و کردارت که خداوند براي دوستانش نميپسندد، بستايد. اگرچه سخن تلخ و کمتر ستودن خواهش و آرزوي تو، سبب دلتنگيت شود.
همچنان که گذشت، از ديدگاه نهجالبلاغه مهمترين عامل در ايجاد روح اعتماد و اطمينان عمومي جامعه نسبت به حکومت و برانگيختن مردم به همکاري با هيئت حاکمه و ايثار در راه اهداف آن، موضوع رهبري و شخصيت رهبر است. زيرا وجود امام عالم عامل عادل پرهيزکاري که حضور او در صحن? اجتماع به تعبير حضرت (ع) چونان: چراغي در تاريکيها و کليدي براي گشايشها و راهنمايي در وادي پرمخاطر? زندگي انسانهاست، مسلماً قويترين تسکيندهند? آلام و آرامشبخش قلبها و زدايند? کدورتها و گشايند? عقدهها و مآلاً موجد اعتماد و اطمينان و اميدواري در مردم تواند بود.
سرمشق عملي و نمون? کامل چنين والي مدير و مدبّر در حکومت اسلامي، شخصيّت والاي نامتناهي مردي است که خود گويند? اين سخنان است و نهجالبلاغه اثر جاودان او. بزرگ حاکمي که آنچه خوبان همه دارند آن ابرمرد اسلام و جانشين بهحق مصطفي(ص) و تالي تلو او يکجا و به تنهائي داشتهاست.
آري علي عليهالسلام الگوي کامل يک زمامدار حقيقي و واجد ابعاد مختلف روحي و صفات گوناگوني است که آنها را در کمتر چهرهاي از رهبران تاريخ بشريت ميتوان يافت. «او مرد شمشير و سخن و سياست است، احساسي به رقّت يک عارف دارد و انديشهاي به استحکام يک حيکم. در تقوي و عدل چندان شديد است که او را در جمع ياران و حتي در چشم برادر تحملناپذير ساخته ... او در هم? استعدادهاي متفاوت و متناقض «روح» و «زندگي» قهرمان است: قهرمان خردمندي و عشق، جانبازي و صبر، ايمان و منطق، حقيقت و سياست، هوشياري و تقوي، خشونت و مهر، انتقام و گذشت، غرور و تواضع، انزوا و اجتماع، سادگي و عظمت ... انساني که هست، از آنگونه که بايد باشد و نيست».
در معرکههاي خونين نبرد شمشير پرآوازهاش صفوف دشمن را به بازي ميگيرد و سپاه خصم همچون کشتزارهاي گندم رسيده دردم تيغ دو دمش بر روي هم ميخوابد و در دل شبهاي ساکت مدينه همچون يک روح تنها و دردمند که از خفقان زيستن بيطاقت شده است و از بودن به ستوه آمده، بستر آرامش را رها ميکند و در پناه شب که با علي سخت مأنوس و محرم است، از سايه روشنهاي آشناي نخلستانهاي ساکت حوم? شهر خاموش ميگذرد و سر در حلقوم چاه ميبرد و غريبانه مينالد،زنداني بزرگ خاک عظمتي که در زيستن نميگنجد ... او که از شمشيرش مرگ ميبارد و از زبانش شعر، هم زيبائي دانش را ميشناسد و هم زيبائي خدا را، هم پروازهاي انديشيدن را و هم تپشهاي دوستداشتن را. خونريز خشمگين صحن? پيکار، سوخت? خاموش خلوت محراب! پارساي شب و و شير روز».
علي عليهالسلام فرمانروايي است که به واسط? شدت پرهيزکاري و روح فضيلتجو و خداترسش، ريا و تظاهر و نفاق را به آستان بلندش راهي نيست. او هيچگاه حقيقت را فداي مصلحت نميکند، سيماي سياسي او با سياستمداران چندچهره و ماکياولگونه شرق و غرب امروز اين تفاوت را دارد که به معاملات ديپلماتيک و سازشکاريهاي سياسي و مماشات با حيلهگران و فرصتطلبان دنيادار ـ حتي براي لحظهاي ـ تن درنميدهد. چنانکه وقتي به خلافت ميرسد، بيدرنگ معاويه را از حکومت عزل ميکند و پيشنهاد ابنعباس را که در مورد پسر ابوسفيان عقيده دارد تا برقراري ثبات در شهرهاي اسلامي بر سر کار باشد، نميپذيرد و در مورد ساير زرداران و زورمداراني که قبل از وي، زمينها و اموالي را از مسلمانان غصب و تصاحب کرده بودند ميفرمايد:
«والله لو وجدته قدتزوَّج بهالنساء و ملک به الإماء لرددته»: به خداي سوگند اگر آنها را بيابم به صاحبان اصليشان بازگردانم، اگرچه از آن اموال زنها به شوهر داده و يا کنيزکان خريده باشد.
او هرگز راضي نميشد و «نميپسنديد که شکم دستهاي شياد آزمند از مال حرام و حق ديگران آماس کند و پوست شکم گروهي مظلوم و ستمزده بر پشتشان چسبيده باشد، اکثريت بينوا رنج ببرند و معدودي بيکاره و خودپرست به حکم حسب و نسب و جاه و مقام دسترنج آنها را به ستم بستانند و حقشان را پامال کنند».
اعتقاد راسخ اين حاکم راستين به قرآن مجيد و توجه هميشگياش به اين کلام إلهي که «فمن يعمل مثقال ذرَّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرَّة شرَّاً يره». او را آنچنان در حفظ بيتالمال و مراقبت از حقوق مردم سختگير ميکند که جواب برادرِ پير و کور و معيلش ـ عقيل ـ را که به اميد سوءاستفاده از نسبت برادري با او، تقاضاي مختصر اضافهاي را بر مقرري خود از بيتالمال کرده است با آهن گداخته ميدهد و در داستان ملاقاتش با طلحه و زبير که شبهنگام به ديدارش در محل بيتالمال آمده بودند، راضي نميشود که در امور شخصي ـ حتي براي چند لحظه از نور چراغي که سوخت آن بهوسيل? مردم تأمين ميگردد استفادهکند، لذا چراغ را خاموش ميکند و در تاريکي با دوستان به گفتگو مينشيند.
و يا آنگاه که دختر جوانش رقيه (يا به روايتي: امکلثوم) گردنبندي را به عاريت و امانت از خزان? بيتالمال گرفته است تا در عيد قربان به گردن آويزد، بر او خشماگين ميخروشد و با دست خويش آن را از گردن وي ميگشايد و بيدرنگ دختر را به بازگرداندن گلوبند به خزانه و همرنگشدن با ديگر دختراني از عام? مردم که فاقد زر و زيور هستند توصيه مينمايد، همچنين خزانهدار خود ابن ابيرافع را بهسختي تهديد ميکند که زنهار تا ديگربار گرد چنين شيرينکاريها و خوشخدمتي ها نگردد.
آري اعتماد و اطمينان مردم زماني به هيئت حاکمه خود جلب ميشود و قدام به همکاري با آنان ميکنند که ساي? فرمانروائي پاک و دلسوز و متقي چون علي(ع) را که در برقراري عدالت اجتماعي و اجراي فرمانهاي إلهي، ميان خودي و بيگانه، غني و فقير، عرب و عجم، سياه و سفيد فرق نمينهد و همه را به يک چشم مينگرد و آنان را در برابر قانون مساوي ميداند، بر سر خود احساس کنند و فردي را زمامدارشان ببينند که شخصاً از يتيمان و بيوهزنان سرکشي ميکند و به دلجوئيشان ميپردازد و شبانگاهان با دست و دوش خود مايحتاجشان را به خانههاشان حمل ميکند و از طرفي زندگي خود او آن اندازه ساده و بيتکلف است که در سال به دو جام? کرباس و روزانه به دو قرص نان جُوين قناعت ميکند، کفشش را با دست خود وصله ميزند و گذران زندگياش را از طريق کار و کوشش و کدّ يمين و عرق جبين تأمين مينمايد. و از مال دنيا اندوختهاي ندارد چنانکه خود فرمايد:
«فو الله ماکنزت من دنياکم تبراً و لاأدّخرت من غنائمها وفراً و لاأعددت لبالي ثوبي طمراً و لاحزت من أرضها شبراً»: به خدا سوگند از دنياي شما زر نيندوختهام و از غنيمتهاي آن مالي ذخيره نکرده و با کهنه جامهاي که دربردارم جام? کهن? ديگري آماده ننمودهام و براي خود از زمين دنيا يک وجب برنداشتهام.
و او که هرگز از حال مستمندان و محرومان جامعه غافل نيست، چنانکه وقتي ميشنود که استاندارش ـ عثمانبن حنيف ـ در بصره به مهماني يکي از اشراف شهر رفته و از سفر? رنگارنگ و طعامهاي لذيذ آن متنعم شده است، او را به باد انتقاد و سرزنش ميگيرد و ضمن نامهاي برايش مينويسد: «سزاوار نيست من که زمامدار گروههايي بيشمارم شبي با شکم سير بخوابم درحاليکه در حجاز يا در يمامه بينوايي که نيازمند قرصي نان است گرسنه سر بر بالين نهد و يا چنان زندگي کنم که مشمول شعر شاعري باشم که گفته است: «اين درد و ننگ ترا بس باد که شبهنگام با شکم سير بخوابي درحاليکه در کنار تو جمعي نيازمند گرسنه باشند»، و در جايي ديگر ميفرمايد:
«أنَّ شرَّ النّاس عند الله أمام جائر ضلَّ و ضلَّ»: بدترين مردم نزد خدايتعالي پيشواي ستمگر است که خود گمراه است و ديگران بهواسط? او گمراه ميشوند.
و در مواردي ديگر تأکيد ميکند که «کوچکترين آزاري که از دست عمّال حاکم در زواياي کشور بر ديگران وارد آيد نخستين گناه آن را بر او نويسند زيرا آن عضوهاي فاسد در حقيقت دست فرمانروايند که به نيروي خلافت در همهجا دراز شدهاند و بجاي انجام وظيفه، آسايش مردم را سلبميکنند ... من وظيفه دارم که با ضعيفترين افراد مردم خود در زندگي شريک و همسان باشم. مرا به روز قيامت از تمام کساني که تحت حکومت من زندگي کردهاند، خواهند پرسيد، من بايد هميشه به ياد گرسنگان باشم. اگر شبي بر بالش راحت سربگذارم و در گوشهاي دوردست از کشورم گرسنهاي مستمند ناله کند، بهسختي در معرض بازپرسي خدا واقع خواهم شد. اما وقتي فقرا بدانند که اميرالمؤمنين هم مثل ايشان گرسنه و پشمينهپوش است، باز شدائد را آسانتر برميدارند و بر گرسنگي و فقر صبر ميکنند، خوشحالند که نظير من همدردي و پرستاري دارند. کامياب مباد آن فرمانروائي که کشوري را نيازمند و پريشان سازد تا عفريت شهوتش کامياب و راضي گردد».
و او که ارزش رياست دنيا و امارت بر خلق به نظرش از لنگ? کفشِ مندرسي کمتر است و از تشريفات و جاه و جلال و کبکبه و دبدب? مطلوب جهاندران، آنچنان منزجر و گريزان است که وقتي در شهر انبار گروهي از دهقانان به سنت دوران سلاطين ساساني به استقبال موکبش ميشتابند و در برابرش از اسبها پياده ميشوند و به خاک ميافتند، با سرزنش به ايشان ميفرمايد: چه گناه بيحاصلي را مرتکب ميشويد، زيرا نه اميرانتان از اين عمل ذلتبار بهرهاي ميبرند و نه خودتان و چون فروتني تنها خداي را شايسته است لذا براي غير او حاصلي جز رنج و بدبختي دنيا و عقبي ندارد.
ـ و او که پايگاه علمي و مرتب? دانائيش آنچنان بلند است که به ذرو? «سلوني قبل أن تفقدوني» نائل ميشود و بنا بر اين کلام رسول خدا(ص) که ميفرمود: «أنا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد العلم فليأت الباب» مفتخر بهعنوان «درِ شهرِ دانشِ نبي» ميگردد.
ـ و شهسواري که شمشير و زبان و انديشهاش همواره در پاسداري از حريم حق و عدل بهکار گرفته ميشود و در راه ريشهکن کردن درخت ظلم و حمايت از مظلوم از خطرات نميهراسد و از آن استقبال ميکند و او که در برابر جوسازيها و شايعهپراکنيها و جنگهاي رواني که ابناي زمانش بهويژه ناکثين و مارقين و قاسطين براي او فراهم مينمايند مردانه استقامت ميورزد و منطق کوبندهاش در جواب کساني که او را با ملاکهاي سازشکاران? سياسي و فکري خود و در قياس با سياستمداران حيلهگر و چندچهرهاي چونان معاويه و عمر و عاص، فاقدِ دهاء سياسي قلمداد ميکنند اين است که:
«والله ما معاوية بأدهي منّي، ولکنَّه يغدر و يفجر و لولا کراهية الغدر لکنت من أدهي النّاس، و لکن کلُّ غدرة فجرة و کلُّ فجرة کفرة»: به خداي سوگند، معاويه از من زيرکتر نيست. اما او حيلهگر و خيانتکار است. و اگر خيانت و حيلهگري ناپسند و خلاف راه و رضاي حق نبود، به شما نشان ميدادم ـ که زيرکترين مردمان، من هستم. ولي ـ بدانيد ـ که هر فريبکاري تبهکار است و کلي? تبهکاران ناسپاس و کافر کيشاند».
و در جائي ديگر ميفرمايد:
«لولا التقي لکنت أدهي العرب»: اگر تقوي نميبود ـ به شما مينمودم ـ که زيرکترين مردِ جامع? عرب من هستم.
و بالاخره آن انسان کامل و رهبر بزرگي که بهواسط? شدت عدلش، سرانجام به توطئ? منافقاني خوارجنام، در محراب عبادت به فيض شهادت ميرسد و از فزوني شفقت و جوانمردي، حتي دربار? قاتل خود وصيت ميکند که با او مدارا نمايند و از همان شيري که خود مينوشد به او بخورانند و اگر بتوانند عفوش کنند و درصورت قصاص، وي را فقط با يک ضربت بکشند و مبادا که مثلهاش کنند و يا کسان و بستگانش را بيازارند.
قهرماني با اين سع? صدر و عواطف انساني بينظير که در واقع جا دارد ـ در وصفش با استاد شهريار همنوا گرديم و اقرار کنيم:
به جز از علي که گويد به پسر که قاتل من
چـو اسيـر تست اکنـون به اسيـر کن مدارا
چـو به دوست عهـد بنـدد زميان پاکبازان
چو علي که ميتواند که به سر برد وفا را
و از ديگر مکارم اخلاقي و فضايل روحي امام علي عليهالسلام که نه اين قلم ناچيز و بيان نارسا را تواني است در وصفشان و نه وقت اين مجلس ارجمند را حوصله و مجالي است بر استماع ذکرشان يا بهطور کلي از خطوط چهر? فکري و اعتقادي اين بزرگ حاکم که به تعبير شيخ شيراز:
گر همه صورت خوبان جهان جمع کنند
روي زيباي ـ وي ـ ديباچ? اوراق آيد
اين نتيجه گرفته ميشود که مهمرين عامل در تسکين آلام و آرامش ـ بخشي دلهاي مردم ـ خصوصاً محرومان و مستضعفان ـ و مآلاً مؤثرترين انگيزه در ايجاد اعتماد و اطمينان ميان آنان و حکومتشان، وجود رهبري خردمند و دادگر و پيشوائي پرهيزکار و قاطع و خيرخواه، چونان مولاي متقيان و امير مؤمنان عليبن ابيطالب است عليهالسلام.
سخن را با سپاس فراوان از خداوند منّان مهربان حسن ختام ميبخشم که پس از گذشت قرنها از حکومت عدل علي(عليهالسلام)، اينک با تأييد ملت شهيدپرور ايران در بهثمر رساندن انقلاب شکوهمند اسلامي خود، زمام کشورمان را به کف با کفايت رهبري عظيمالشأن از سلال? پاک آن امام همام سپرده است که احياء حکومت الهي و تجديد احکام قرآني، روح اعتماد و اطمينان و حس ايثار و همکاري را در قاطب? مردم و اميد به رهائي را در دلهاي مستضعفان فراهم آورده و زمينهساز پيشرفت و سرافرازي مسلمانان جهان شدهاست.
و السلام علي من اتبع الهدي
له الحمد و الشکر علي ماهدانا
پينوشتها:
سخنراني نويسنده در کنگر? سوم هزار? نهجالبلاغه، جمعه نهم ارديبهشتماه 1362، تهران حسيني? ارشاد.
. پايان ص143.
. پايان ص144.
. پايان ص145.
. پايان ص146.
. پايان ص147.
. پايان ص148.
. پايان ص149.
. پايان ص150.
. پايان ص151.
. پايان ص152.
. پايان ص153.
. پايان ص154.
. پايان ص155.
. پايان ص156.
. پايان ص157.
. پايان ص158.
. پايان ص159.
. پايان ص160.
. پايان ص161.
. پايان ص162.
. پايان ص163.
. پايان ص164.
. پايان ص165.
. پايان ص166.
1
. آي? 58 از سور? مبارک? الانعام.
. آي? 41 سور? مبارک? يوسف.
. آي? 68 سور? مبارک? يوسف.
. آي? 12، سور? مؤمن.
. از آي? 62 سور? مبارک? الانعام.
. از آي? 63 سور? مبارک? الانعام.
. آي? 24، سور? مبارک? الحديد.
. نهجالبلاغه، الدکتور صبحيالصالح، چاپ بيروت،1387 ه . ق. صفح?43.
. تنبيهالامه و تنزيهالمله يا حکومت از نظر اسلام، تأليف: علامه مرحوم شيخ محمدحسين نايني، با مقدم?: آيةالله سيدمحمود طالقاني چاپ تهران، 1374 ه . ق. صفح? 9.
. رک: الاصول منالکافي، تأليف: ثقةالإسلام ابيجعفر محمدبن يعقوببن اسحق الکليني الرازي، مع الشرح و الترجمه: العلامة آيةالله الشيخ محمدباقر الکمريي و به تصحيح: محمدباقر بهبودي و علياکبر الغفاري ـ الجزء الاول، من منشورات المکتبة الاسلاميه(طهران 1393 ه . ق) صفحات: 386 و 387.
. نهجالبلاغه، صبحيالصالح، نام? 31، صفح? 401.
. من لايحضره الفقيه، لابي جعفر محمدبن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي، معروف به صدوق، ص 579.
. رک: نهجالبلاغه، ترجم?: سيدعلينقي فيضالاسلام، چاپ 1328 ش، صفحات 984 و 992 و 1010 و 1014 و 967.
. رک: نهجالبلاغه، ترجم? سيدعلينقي فيضالاسلام، چاپ 1328 ش، صفحات 984 و 992 و 1010 و 1014 و 967.
. رک: نهجالبلاغه، ترجم? سيدعلينقي فيضالاسلام، چاپ 1328 ش، صفحات 984 و 992 و 1010 و 1014 و 967.
. رک: نهجالبلاغه، ترجم? سيدعلينقي فيضالاسلام، چاپ 1328 ش، صفحات 984 و 992 و 1010 و 1014 و 967.
. رک: نهجالبلاغه، ترجم? سيدعلينقي فيضالاسلام، چاپ 1328 ش، صفحات 984 و 992 و 1010 و 1014 و 967.
. از لحاظ علم بديع در صنعت تشبيه غالباً مشبه و مشبهبه از تمام جهات همانند نميباشند، بلکه به حکم بلاغت، خصوصيت و صفتي ممتاز که در مشبهبه است مورد نظر تشبيهکننده يا گوينده و نويسنده بليغ قرار ميگيرد و تنها از آن جهتِ ويژه، مشبه، بآن همانند ميشود. چنانکه در تشبيه مرد دلاور به شير، از ميان صفات مختلف اين حيوان، تنها شجاعت او مورد توجه است نه درّندگي يا شکلِ يال و دُم و ديگر صفات او و يا در تشبيه اندام به درخت سرو، راستي و بلندي آن ملحوظ ميشود نه بيبر بودنش. بنابراين در مثال همانندي راعي و رعيت با حاکم و مردم نيز تنها امر سرپرستي و مواظبتي که چوپان از گوسفندان ميکند مورد عنايت است نه وجوه ديگر که مآلاً ماي? افتراق آن دو و موجب امتياز يکي بر ديگري ميشود.
. رک: سيري در نهجالبلاغه، از: استاد شهيد مرتضي مطهري، چاپ تهران، صفحات 113 تا 115.
. نهجالبلاغه فيضالاسلام، نام? 53، ص 991 و 990 چاپ 1328.
. مأخذ پيشين، نام? 53، ص 991 و 990.
. مأخذ پيشين، نام? 53، ص 991 و 990.
. مأخذ پيشين، نام? 53، ص 991 و 990.
. «فهو من اليقين علي مثل ضوءالشمس ... مصباح ظلمات کشّاف عشوات، مفتاح مبهمات، دليل فلوات ...» رک: خطب? 86، همان مأخذ، ص 201.
. رک: اسلامشناسي، اثر: دکتر علي شريعتي، چاپ مشهد، 1347، صفحات: 429 و 2-581.
. نهجالبلاغه، مأخذ قبلي خطب? 15، صفح? 57.
. مرد نامتناهي: تأليف حسن صدر، چاپ ششم، 1346، صفح? 143.
. آيات 8 و 9 سور? مبارک? الزلزال.
. نهجالبلاغه، ترجم? جواد فاضل، چاپ نهم 1340 ـ ج 1، ص 50، رک: مرد نامتناهي تأليف: حسن صدر، چاپ ششم 1346، صفح? 129.
. نهجالبلاغه، ترجم? جواد فاضل، چاپ نهم 1340 ـ ج 1، ص 50، رک: مرد نامتناهي تأليف: حسن صدر، چاپ ششم 1346، صفح? 129.
. «ألا و إنَّ إمامکم قد اکتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه» نهجالبلاغه صبحي الصالح، و من کتاب له عليهالسلام الي عثمانبن حنيف الانصاري، 45، ص 417.
. همان مأخذ پيشين، ص 417-418. شعري که امام (ع) بدان اشارت ميفرمايد اين است:
و حسبک داءً أن تبيت ببطنة و حولک اکباد تحنُّ الي القسد
(اين سرافکندگي ترا بس است که شبهنگام با شکم پر بخوابي درحاليکه در اطراف تو لبتشنگاني از تنگدستي و در آرزوي سبويي چرمين از آب بسوزند).
. همان مأخذ پيشين، ص 417-418. شعري که امام (ع) بدان اشارت ميفرمايد اين است:
و حسبک داءً أن تبيت ببطنة و حولک اکباد تحنُّ الي القسد
(اين سرافکندگي ترا بس است که شبهنگام با شکم پر بخوابي درحاليکه در اطراف تو لبتشنگاني از تنگدستي و در آرزوي سبويي چرمين از آب بسوزند).
. «قال عبداللهبن عباس رضيالله عنه: دخلت علي اميرالمؤمنين عليهالسلام بذي قار و هو يخصف نعله. فقال لي: ما قيمة هذا النعل؟ فقلت: لاقيمة لها. فقال عليهالسلام: والله لهي احب إليَّ من امرتکم إلاّ أن اقيم حقاً أو ادفع باطلاً» نهجالبلاغه دکتر صبحيالصالح، خطب? 33 صفح? 76.
. نهجالبلاغه، دکتر صبحيالصالح، صفح? 475، بابالمختار من حکم اميرالمؤمنين عليهالسلام، (36).
. «و من کلام له عليهالسلام: «أيُّها الناس! سلوني قبل ان تفقدوني فلأنا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض» رک: مأخذ پيشين، صفح? 280 و منتهيالآمال، تأليف شيخ عباس قمي، چاپ تهران، 1326، جلد 1 ص 135.