انديشة هفت اقليم و ارزيابي يادكردهاي آن در احاديث
احمد پاكتچي استاديار دانشگاه امام صادق (ع) ap @ cgie.org.ir چكيده
بنابر يك باور باستاني مشترك ميان اقوام گوناگون، زمين مسكون از هفت پاره تشكيل شده كه نمود آن در فرهنگ اسلامي، انديشة «هفت اقليم» بوده است. در حالي كه ميدانيم شاخصترين الگوها از هفت پاره زمين سه الگوي ايراني، هندي و يوناني بوده است، بايد اذعان داشت كه دست كم در حد واژه، واژة اقليم نه يك ريشة ايراني يا هندي، بلكه ريشهاي يوناني دارد. فارغ از واژه، در اصل، انديشة هفت اقليم اسلامي از جهاتي با الگوي يوناني و از جهاتي با الگوي ايراني خويشاوندي دارد. فارغ از انديشة هفت اقليم يوناني كه پس از نهضت ترجمه جاي خود را در منابع اسلامي گشود، بايد گفت در قرون نخستين اسلامي هفت كشور ايراني نيز در ميان مسلمانان كاملاً شناخته بوده است. دقيقاً دانسته نيست تصور هفت اقليم چه موقع و چگونه وارد جهان اسلام گرديده، و سرگذشت آن تا نيمة دوم سدة 3ق كه به صورت يك اصطلاح جغرافيايي نه چندان دقيق در آثار آن دوره به كار رفته، در هالهاي از ابهام قرار دارد. در دو سدة نخست هجري، ميدانيم كه كلمة اقليم چه در تركيب هفت اقليم و چه به تنهايي در آثار عربي رواجي نداشته است. در شرايط ياد شده، آنچه در پژوهش پيشينة اين مفهوم در فرهنگ اسلامي حائز اهميت است، كاربرد آن در چند حديث شيعي و بيشتر از اميرالمؤمنين (ع) است. با مفروض گرفتن صحت استناد اين احاديث ميتوان نتيجه گرفت كه تصور هفت اقليم پيش از سال 40 ق نيز بين مسلمين مأنوس بوده و از همينجاست كه وضعيت سندي اين روايات در تاريخ انديشة هفت اقليم اهميتي والا يافته است. كليدواژهها :
اقليم، استناد روايات، احاديث منتسب.پيدايي انديشة هفت اقليم در يونان
هفت اقليم يا هفت كليما برداشتي ويژه از بخشهاي زمين مسكون است كه همچون خود واژة اقليم (> كليما) اصلي يوناني دارد. اين واژه كه در مفهوم آغازين خود به معناي «شيب زمين» است، از مصدر يوناني «كلينو» به معني «خم كردن، كج كردن» مشتق گرديده است (ليدل ـ اسكات، 761؛ مولر ـ تيل، 386). در كاربرد ثانوي، اين واژه مفهوم ناحيهاي يا منطقهاي از زمين را يافته و بدين ترتيب به مفهوم خود در تركيب «هفت كليما» نزديكتر شده است. نمونهاي كهن از كاربرد كليما به مفهوم ناحيه يا منطقهاي از زمين را ميتوان در آثار فيلسوف نامدار يوناني در سده 4 پ. م، ارسطو بازيافت. از كاربردهاي متأخرتر آن نيز ميتوان در آثار ديونيسيوس هاليكارناسي، پلوتارخوس، آثنائوس و «جنگ كاخانه» سراغ گرفت (همان مآخذ). به جز آنچه ياد شد، كاربرد كليما به همان معني در آياتي چند از متن يوناني عهد جديد، در نامههاي پولس رسول به چشم ميآيد (روميان، 15/23؛ قرنتيان دوم، 11/10؛ غلاطيان، 1/21). دربارة انديشة هفت كليما، كهنترين اطلاعي كه به طور روشن از متفكران يوناني نويس در دست داريم، مربوط به مارينوس صوري جغرافيدان در اواخر سدة نخست و اوايل سدة دوم ميلادي است. مسعودي مورخ و جغرافيدان مسلمان در مبحث «الاقاليم السبعه» از كتاب التنبيه و الاشراف، خاطر نشان كرده كه شخصاً تصويري رنگي از هفت اقليم را در كتاب جغرافيايي مارينوس مشاهده كرده بوده است (مسعودي، التنبيه، ص 29 ـ 31). تقريباً در همان دوره مارينوس از يك اخترشناس به نام دوروتئوس صيدايي نشان داريم كه نظريات وي درباره هفت اقليم، همچون ديگر نظرياتش مورد توجه نويسندگان اسلامي قرار گرفته است (ابن فقيه، ص5 ـ 7؛ پاولي، ذيل نام). پس از ايشان بطلميوس قلوذي اخترشناس اسكندراني (100 ـ 170 م) در آثار مختلف خويش، به ويژه در كتاب دوم اثر مشهورش مجسطي، به تبيين هفت كليما پرداخت. از ديگر آثار بطلميوس كه نظريه هفت اقليم در آنها شرح داده شده است، كتاب جغرافيا و چند كتاب غير مشهور ديگر است كه در ترجمة عربي «كتاب ذات الحلق»، «كتاب ذات الصفائح» (يا كتاب الاصطرلاب) و «القانون» خوانده شدهاند (يعقوبي، التاريخ، 1/133 ـ 143؛ مسعودي، مروج، 1/102 ـ 103). اين احتمال چندان دور نيست كه يونانيان در تماس با مشرق زمين، تصور آغازين تقسيم زمين به هفت بهر را دريافته باشند، ولي به نظر ميرسد بين نظرية هفت كليما و هفت اختر (الكواكب السبعه) در فرهنگ يوناني رابطهاي برقرار بوده است (مسعودي، التنبيه، ص 29 ـ 31؛ همو، مروج، همانجا). به هر روي كليماي يوناني با گونههاي شرقي تقسيمات زمين از جهاتي اساسي تفاوت داشت. از سويي يونانيان، اين هفت كليما را نه به صورت شش پاره بر گرد يك پارة مركزي (همچون تصور ايراني)، بلكه به صورت برشهايي به موازات استوار رسم ميكردند. از دگر سو هفت كليماي يوناني از شكل يك تقسيم اسطورهاي درآمده و صورت يك تقسيم جغرافيايي را يافته بود. گفتني است در آثار اسلامي، تقسيم زمين به هفت بهر به گونهاي از روايات هرمسي نقل گرديده است كه با روايات ايراني نزديكي بسيار دارد. بر پاية آنچه مسعودي در التنبيه به هرمس، خردمند اسطورهاي يونان نسبت داده است، زمينآباد به هفت اقليم تقسيم ميگردد كه اقليم چهارم يا بابل در ميان آن قرار دارد و شش اقليم ديگر همچون دايرههايي بر گرد آنند و هر اقليم 700 فرسنگ در 700 فرسنگ است. اقليم نخست هند، دوم حجاز و حبشه، سوم مصر و افريقيه، چهارم بابل و عراق، پنجم روم، ششم زمين يأجوج و مأجوج و هفتم يوماريس و چين است (مسعودي، التنبيه، همانجا؛ ابن فقيه، همانجا). ابوريحان بيروني نيز در كتاب التفهيم ضمن اشاره به اينكه بخش كردن زمين به هفت پاره از هرمس نيز حكايت شده، تصويري از تقسيم هرمسي را ارائه كرده است (ابوريحان بيروني، ص 196). شايستة ذكر است كه در روايات هرمسي عربي در مقابل هفت اقليم نيمه شمالي، در نيمه جنوبي نيز هفت اقليم ديگر وجود دارد (مسعودي، التنبيه، همانجا؛ ياقوت حموي، معجم البلدان، مقدمه) و اين نظريه در ميان جغرافيدانان اسلامي نيز طرفداراني چون ابن خردادبه داشت (ابن خردادبه، المسالك، ص 16؛ مقدسي، احسن التقاسيم، ص 66 ـ 67). به گونهاي گذرا دربارة انديشه ايراني ـ هندي بايد گفت اين هفت بخش زمين در متون اوستايي «هفت بوم» يا «هفت كشور»، و در متون سانسكريت «هفت جزيره» خوانده شده است (اوستا، گاهان، 3:32؛ يسنها، 5:65؛ يشتها، تير يشت: 9، 40؛ نيز مينوي خرد، 56: 13). هر يك از اين پارهها به نامي خوانده ميشد و پارة برگزيده در ميان و شش پارة ديگر در پيرامون آن قرار گرفته است (اوستا: يشتها، مهريشت: 15، 133؛ رشن يشت: 9 ـ 15؛ ونديداد، 19: 39؛ ويسپرد، 10: 1؛ نيز: مينوي خرد، 15: 10؛ پورداود، هفت كشور، ص 109 ـ 117). چنانكه گفته شد، در سدههاي نخستين اسلامي همگام با هفت اقليم يوناني، هفت كشور ايراني نيز در ميان مسلمانان كاملاً شناخته بوده (مثلاً نك: جاحظ، التربيع، ص 43؛ بيروني، التفهيم، ص 196 ـ 200)، هر چنددر تعبيرات عربي، همچنان هفت كشور ايراني نيز به (اقاليم سبعه) ترجمه ميشده است (مثلاً دينوري، الاخبار، ص 120؛ ابن نديم، الفهرست، ص 15). در برخي منابع، از هفت كشور هندي نيز به نحوي آميخته با انديشة ايراني و يوناني سخن آمده است (مثلاً خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، 1/50). هفت پاره زمين مسكون در فرهنگ اسلامي
در قرآن كريم در سوره طلاق (65/12) به اشاره از هفت زمين ياده شده و در روايات اسلامي، هفت زمين (الارضين السبع) جايگاه ويژهاي يافته است؛ ولي بيشتر قريب به اتفاق منابع كهن تفسيري، هفت زمين را يك تقسيم عمودي و نه افقي شمردهاند و آن را تعبيري از طبقات هفت گانه دانستهاند. تنها مورد مرتبط كه در آن هفت زمين به تقسيم افقي تفسير شده، روايت ابو صالح از ابن عباس است. در اين روايت كه در منابع چندي نقل گرديده، تصريح شده است كه هفت زمين طبقات هفتگانه نبوده، بلكه عبارت از هفت پاره زمين است كه در زير آسماني واحد جاي دارند و درياها آنها را از يكديگر جدا ميسازند (تنوير المقباس، 4/95؛ طبرسي، 10/311). گفتاري نزديك بدان را نيز ياقوت در معجم البلدان به نقل از برخي متكلمان معتزلي آورده است كه با ديدگاهي علم گرايانه به تعاليم اسلامي مينگريستهاند (ياقوت، معجم البلدان، مقدمه). از اين نمونهها كه بگذريم، هيچ گاه هفت زمين در فرهنگ اسلامي به طور جدي معادل با هفت كشور ايراني يا حتي هفت كليماي يوناني تلقي نگرديد. از اين رو در فرهنگ اسلامي نسبت به تقسيمات افقي زمين به عنوان يك نظرية جغرافيايي و گاه به عنوان يك تصور اسطورهاي برخورد شده و چهره موضعگيري مذهبي به خود نگرفته است. نمونههايي كه در بخش مربوط به ايران از آشنايي ديرينة مسلمانان با تقسيمات ايراني زمين ارائه گشت، نشان ميدهد كه علت جا نيافتادن تقسيمات ايراني در ميان مسلمانان فقدان آگاهي و شناخت نبوده است، بلكه ممكن است آن باشد كه اين تقسيمات كما بيش اسطورهاي بوده و كمتر از كاربرد علمي و عملي برخوردار بودهاند، و تنها آن هنگام مورد توجه قرار گرفتهاند كه با جغرافيا الفت داده شدهاند. آنچه موجب ميشد تا هفت كليماي يوناني جاي خود را در فرهنگ اسلامي بگشايد، چهرة جغرافيايي و رياضي آن بود كه به ويژه در عصر ترجمه در سده دوم هجري اهميت ويژهاي يافت. چنانكه گفته شد واژة يونانيالاصل اقليم و تركيب هفت اقليم در آثار دو سده آغازين اسلامي رواج دورههاي پسين را نداشته و تاريخگذاري اندك نمونههاي يافت شده از كاربرد واژه در دو سده نخست بسيار پر مسأله و در عين حال تعيين كننده است. در سخن از واژه، بايد گفت برخي از لغويان عرب متوجه غير عربي بودن ريشة واژة اقليم بودهاند (ابن دريد، 3/377؛ جواليقي، ص 23). حمزه اصفهاني ورود آن به عربي را با واسطة زبان سرياني دانسته، و سرانجام ابوالفضل هروي به معني دقيق آن در زبان يوناني توجه داشته است (ياقوت، 1/26). به هر حال واژه از طريق عربي وارد زبان فارسي و برخي ديگر از زبانهاي منطقه شده است (نك: حسن دوست، 1/116). از نظر كاربرد واژه در متون اسلامي، بايد گفت اين كاربرد به وضوح از اواخر سدة دوم قابل مشاهده است، اما يافتن نمونههايي كه بتواند كاربرد كهنتري را نشان دهد، با دشواري جدي رو به روست. نمونههايي از اين دست، تنها متوني حديثي يا متوني با ساختار و كاركرد مشابه مذهبيند كه تيكه بر آنها به عنوان سندي تاريخي، نيازمند ارزيابي دقيقي از آنهاست. فارغ از اين احاديث كه در سطور بعد مستقلاً بدان پرداخته خواهد شد، كهنترين كاربرد شناخته شده، عنوان كتابي از هشام بن محمد كلبي (د 206 ق) با ضبط «كتاب الاقاليم» است (ابن نديم، ص 109) كه با توجه به روشن نبودن موضوع آن از يك طرف و تأليف آن در اواخر سده دوم چندان نوري بر تاريكي نميافزايد. ابن نديم ضمن برشمردن آثار كلبي، آنها را بر اساس موضوع طبقهبندي كرده و بدون توضيحي در ذيل عنوان موضوعي «كتبه في اخبار البلدان» آورده است (همانجا). نمونهاي ديگر كه در زمان بسيار به كاربرد كلبي نزديك است، عبارتي منقول از ابوالعتاهيه (د 211 ق) شاعر نامدار عرب است. ابوالفرج اصفهاني در روايتي مسند در الاغاني چنين عبارتي را به نقل از ابوالعتاهيه و خطاب به مخارق يكي از معاصرانش آورده است: “جاء أبو العتاهيه إلي باب مخارق، فطرقه و استفتح، فإذا مخارق قد خرج إليه، فقال له أبو العتاهيه: يا حسان هذا الإقليم، يا حكيم أرض بابل، اصبب في أذني شيئاً يفرح به قلبي، و تنعم به نفسي” (ابو الفرج، ص 12339). به هر روي با پاي گرفتن نهضت ترجمه در اواخر سده 2ق و اوايل سده 3ق، آثار بطليموس نيز به عربي برگردانده شد (ابن نديم، همان اثر، ص 327 ـ 328)، ولي به هر دليل ابن خردادبه، جغرافيدان ايراني كه در حدود 232ق/847م كتاب المسالك و الممالك خود را پرداخته است، براي تبيين نظرية هفت اقليم بطلميوس به متن غير عربي كتاب وي (اصل يوناني يا ترجمه سرياني) مراجعه كرده است (ابن خردادبه، ص 13 ـ 16). در آثار جغرافيايي عربي در نيمه دوم سدة 3ق، سخن از هفت اقليم بطليموسي امري عادي به نظر ميرسد. جيهاني در كتاب المسالك و الممالك (تأليف بين 279 ـ 295ق) جهان را به هفت اقليم بخش كرد و از براي هر اقليم اختري از اختران هفتگانه را قرار داد و به بسط جوانب نجومي و رياضي اقاليم پرداخت (مقدسي، ص 19 ـ 20). ابن فقيه همداني جغرافيدان ديگر ايراني در كتاب البلدان خود (تأليف حدود 290ق) به تفصيل به بيان حدود و ثغور هفت اقليم بطلميوسي پرداخت (ابن فقيه همداني، ص 5 ـ 7) و در پي او ابن رسته در الاعلاق النفيسه بر هفت اقليم يوناني اشارتي داشت (ابن رسته، ص 9). در شمار آثار يافت نشده كندي فيلسوف برجستة اسلامي (د 258 ق) نيز اثري با عنوان “رسالة في ابعاد مسافات الاقاليم” نقش بسته است (ابن نديم، ص 319). در اين دروه انديشة هفت اقليم چنان در ميان مسلمانان گسترش يافته بود كه گاه بازتاب آن به ادبيات آنان نيز راه يافته است. از نمونههاي محدود ميتوان به شعري از ابن رومي (د 283 ق) اشاره كرد، آنجا كه سروده است:
يسعُ السبعة الأقاليم طُرّاً
و هو في إصبعين من إقليم
و هو في إصبعين من إقليم
و هو في إصبعين من إقليم
ارزيابي احاديث منتسب به اميرالمؤمنين (ع)
الف. خطبهاي از حضرت علي (ع) در بيزاري جستن از ظلم:
“و الله لو أعطيت الأقاليم السبعة بما تحت أفلاكها علي أن أعصي الله في نملة أسلبها جلب شعيرة ما فعلته …”. (نهج البلاغه، خطبه 222). عبارات خطبه حاكي از آن است كه اين خطبه در صورت ثبوت صدور، بايد در دورة خلافت حضرت (35 ـ 40 ق) ايراد شده باشد و مخاطب آن قاطبة مردم باشند. اين خطبه افزون بر نهج البلاغه در منابع زير آمده و جز در مورد زيادت ياد شده، در قسمت مورد استناد از خطبه، لفظ روايات از همساني برخوردار است: الف. الامالي، تأليف ابوجعفر ابن بابويه (ص 497)؛ ب. اجوبه مسائل متفرقه، تأليف سيد مرتضي (ص 140)؛ ج. ربيع الابرار، تأليف جار الله زمخشري (ص 1713 ـ 1714)؛ د. التذكره الحمدونيه، تأليف ابن حمدون (ص 91)؛ هـ . تذكره الخواص، تأليف سبط ابن جوزي (ص 156). از آن ميان، تنها روايت ابن بابويه داراي اسنادي متصل است، بدين قرار: “حدثنا علي بن احمد بن موسي الدقاق، قال حدثنا محمد بن الحسن الطائي، قال حدثنا محمد بن الحسين الخشاب، قال حدثنا محمد بن محسن، عن المفضل بن عمر، عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جده، عن آبائه، قال قال أميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع).» عبارتي از جاحظ در كتاب الحيوان به نظر ميرسد دستمايهاي از قطعة مرتبط با اقاليم از همين خطبه بوده باشد، آنجا كه آورده است: “ثمّ عمّ ذلك بين الصؤابه و الفراشه، إلي الأفلاك السبعه و ما دونها من الأقاليم السبعه” (جاحظ، الحيوان، ص 705). همچنين به نظر ميرسد كه بيت زير سرودة مهيار ديلمي (د 428 ق) نيز از آغاز همين خطبه الهام گرفته است:
مطايا لأبكار الكلام إذا مشي
علي حَسَكِ السَّعدانِ منه رديدُ
علي حَسَكِ السَّعدانِ منه رديدُ
علي حَسَكِ السَّعدانِ منه رديدُ
ب. خطبة افتخار منتسب به اميرالمؤمنين (ع):
“… ثم الفتنة الغبراء، و القلادة الحمراء في عنقها قائم الحق، ثم أسفر عن وجهي بين أجنحة الأقاليم كالقمر المضيء بين الكواكب …”. اين خطبه را حافظ رجب برسي با همين لفظ در مشارق انوار اليقين آورده و آن را خطبة الافتخار ناميده است. او همچنين يادآور شده است كه راوي اين خطبه از امام (ع) اصبغ بن نباته است، اما اسنادي تا اصبغ به دست نداده است (برسي، ص 260 ـ 262). ابن شهر آشوب نيز در كتاب مناقب، ضمن بر شمردن خطبههاي نامي امام، از خطبهاي با نام “افتخار” ياد كرده است (ابن شهر آشوب، مناقب، 2/47). اين خطبه مجرد از اسناد است و امكان نقد اسنادي آن وجود ندارد. مروري بر مضامين خطبه به روشني نشان ميدهد كه مضامين آن با آنچه انديشههاي غلات خوانده ميشود، پيوستگي استواري دارد. ج. خطبه تطنجيه منتسب به اميرالمؤمنين (ع):
“… أنا صانع الأقاليم بأمر العليم الحكيم، أنا الكلمة التي بها تمت الأمور و دهرت الدهور، أنا جعلت الأقاليم أرباعا، و الجزائر سبعا، فإقليم الجنوب معدن البركات، و إقليم الشمال معدن السطوات، و إقليم الصبا معدن الزلازل و إقليم الدبور معدن الهلكات …”. اين خطبه را حافظ رجب برسي با همين لفظ در مشارق انوار اليقين آورده و آن را خطبة التطنجيه خوانده است. او يادي از راوي خطبه نكرده، اما تصريح نموده كه ايراد خطبه در جايي ميان كوفه و مدينه بوده، اما اسنادي تا اصبغ به دست نداده است (برسي، ص 263 ـ 266؛ اشاره به نقل آن در المجموع الرائق، آقا بزرگ، الذريعه، 7/201). ابن شهر آشوب در كتاب مناقب، در سخن از خطبههاي مشهور امام، خطبهاي به اين نام را ياد نكرده است (ابن شهر آشوب، 2/47). اگر چه برخي چون آقا بزرگ طهراني، به سبب عدم ذكر اين نام در فهرست خطبههاي ابن شهر آشوب، احتمال يكي بودن آن با خطبه اقاليم را مطرح ساختهاند (آقا بزرگ، 7/201)، اما چنانكه در سطور بعد خواهد آمد، اين احتمال با اطلاعاتي كه ابن شهر آشوب دربارة خطبه اقاليم داده سازگاري ندارد. اين خطبه مجرد از اسناد است و امكان نقد اسنادي آن وجود ندارد. مروري بر مضامين خطبه نيز به روشني نشان ميدهد كه مضامين آن با آنچه انديشههاي غلات خوانده ميشود، پيوستگي استواري دارد. د. خطبه لؤلؤه منتسب به اميرالمؤمنين (ع):
“… في عقبها قائم الحق يسفر عن وجهه بين أجنحة الأقاليم بالقمر المضيء بين الكواكب الدرية ألا و إن لخروجه علامات عشرة أولها طلوع الكوكب ذي الذنب …”. اين خطبه را خزاز قمي با همين لفظ در كفاية الاثر آورده و آن را بخش پاياني خطبهاي دانسته كه خطبة اللؤلؤ ه ناميده است (خزاز قمي، ص 213 ـ 216). او براي نقل اين حديث اسنادي به تفصيل آورده كه از اين قرار است: “حدثني علي بن الحسين ابن منده، قال حدثنا محمد بن الحسن الكوفي المعروف بأبي الحكم، قال حدثنا اسماعيل بن موسي بن ابراهيم، قال حدثني سليمان بن حبيب، قال حدثني شريك، عن حكيم بن جبير، عن ابراهيم النخعي، عن علقمه ابن قيس، قال: خطبنا اميرالمؤمنين عليهالسلام” (خزاز، ص 213). سليلي از عالمان سدة 4 ق نيز در كتاب خود با عنوان كتاب الفتن، قطعهاي از خطبه لؤلؤه را آورده كه در بردارنده بخش مورد نظر در اين مقاله است. لفظ سليلي اين گونه است: “… و في عنقها قائم الحق ثم يسفر عن وجه بين أصبحت الأقاليم كالقمر المضيء بين الكواكب الداري، ألا و إن لخروجه علامات عشر فأولهن طلوع الكوكب المذنب …”. سليلي تصريح كرده كه اين خطبه 15 روز قبل از خروج امام (ع) از بصره در آن شهر ايراد شده و آنچه پيش از بخش گزيده شده آمده، ياد كرد خلفاي بني عباس بوده است (ابن طاووس، الملاحم، ص 136، به نقل از فتن سليلي). گفتني است ابن شهر آشوب نيز در كتاب مناقب، ضمن يادكرد خطبههاي مشهور امام، از خطبهاي با نام “اللؤلؤه” ياد كرده است (ابن شهر آشوب، 2/47). اين خطبه نيز مجرّد از اسناد است و امكان نقد اسنادي آن وجود ندارد. اين خطبه با خطبة افتخار در بخش “و إني ظاعن عن قريب” تا “ألا و إن لخروجه (لخروجي) علامات عشرة “اشتراك روشني در عبارت دارد و اين بخش از دو خطبه مأخذي واحد داشته است. با اين حال بايد توجه داشت كه مضامين خطبه لؤلؤه در مقايسه با خطبة افتخار، از آنچه انديشههاي غلات خوانده ميشود، نسبت به خطبة پيشين فاصلهاي محسوس گرفته است. از جمله بايد به عبارت “انه لخروجي علامات عشره” درخطبة افتخار اشاره كرد كه در خطبة لؤلؤه به “إن لخروجه علامات عشره” جايگزين شده است. هـ . خطبة اقاليم منتسب به اميرالمؤمنين (ع):
از متن خطبة اقاليم تاكنون تحريري شناخته نشده است. ابن شهر آشوب در فهرست خطبههاي مشهور امام (ع) در كتاب مناقب، از خطبهاي با نام خطبة الأقاليم ياد كرده (ابن شهر آشوب، 2/47) و در موضعي ديگر از همان كتاب توضيحي دربارة اين خطبه آورده است. توضيح او درباره مضمون خطبه بدين مضمون است: “و ذكر في خطبه الأقاليم فوصف ما يجري في كل إقليم ثم وصف ما يجري بعد كل عشر سنين من موت النبي(ص) إلي تمام ثلاثه و عشر سنين من فتح قسطنطنيه و الصقالبه و الأندلس و الحبشه و النوبه و الترك و الكرك و مل و حيسل و تأويل و تاريس و الصين و أقاصي مدن الدنيا” (ابن شهر آشوب، 2/274). برخي از اين مضامين، مانند سخن از سقلاب (الصقالبه) قسطنطنيه در خطبه تطنجيه نيز ديده ميشود، ولي غالب مضامين مورد اشارة ابن شهر آشوب در خطبه اقاليم، در متن شناخته شده از خطبه تطنجيه ديده نميشود. به هر روي، به حسب مرسوم دربارة نامگذاري خطبههاي امام، ظاهراً بايد واژة “اقاليم” واژهاي كليدي در اين خطبه بوده باشد كه زمينة نامگذاري گرديده است. بر پايه فهرست قديم آستان قدس رضوي، تحريري از متن خطبه اقاليم به ضميمة نسخهاي از نهج البلاغه، به گردآوري احمد بن يحيي بن احمد بن ناقه و خط محمد بن محمد بن محمد بن حسن بن طويل صفار حلي در كتابخانة آستان قدس رضوي موجود است كه كتابت آن به تاريخ 729ق انجام يافته است (فهرست آستان قدس، ج 1، بخش اخبار، ص 97؛ نيز آقا بزرگ، 7/198). و. مناجات منتسب به اميرالمؤمنين (ع):
“… الهي ان قصرت مساعينا عن استحقاق نظرتك فما قصرت رحمتك بنا عن دفاع نقمتك؛ الهي انك لم تزل علينا بحظوظ صنايعك منعما و لنا من بين الأقاليم مكرما و تلك عادتك اللطيفة في اهل الخيفة في سالفات الدهور و غابراتها و خاليات الليالي و باقياتها …”. اين مناجات را كفعمي در البلد الامين و نيز جنة الامان نقل كرده و بدون آنكه از مأخذ خود يادي بكند، متذكر شده كه اين مناجات از امام حسن عسكري (ع) از طريق پدرانش از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است. (كفعمي، البلد الامين، ص 315؛ همو، جنة الامان، ص 373). اين مناجات مجرد از اسناد است و امكان نقد اسنادي آن وجود ندارد و متني بسيار بلند است، اما از حيث مضامين با ديدگاههاي مشهور نزد شيعه اماميه همخواني دارد. ارزيابي احاديث منتسب به امام صادق و رضا (ع):
الف. حديث نخست از امام جعفر صادق (ع):
“الدنيا سبعة أقاليم: يأجوج و مأجوج و الروم و الصين و الزنج و قوم موسي و أقاليم بابل”. اين حديث را تنها ابن بابويه در كتاب الخصال آورده است (2/357). وي اسناد خود در نقل حديث را به اين صورت ضبط كرده است: “حدثنا ابي، قال حدثنا سعد بن عبدالله، عن احمد بن محمد بن عيسي، عن ابي يحيي الواسطي باسناده رفعه الي الصادق (ع)”. راوي اين حديث ابو يحيي سهيل بن زياد واسطي از محدثان شيعه در سده 3ق بوده و در اين روايت واسطة خود به امام صادق (ع) را ذكر نكرده است. رجال سند تا احمد بن محمد بن عيسي همه از محدثان شناخته شده اماميهاند و نقطة آغاز ترديد در اين اسناد ابو يحيي واسطي است. ابو يحيي از خانداني شناخته شده از اماميه برخاسته و نوادة دختري محمد بن نعمان صاحب الطاق متكلم نامدار امامي است (نجاشي، ص 192). از او روايتي رسيده كه در بر دارندة نقدي تند به برخي از سران غلات چون محمد بن بشير و ابو الخطاب است (كشي، ص 302). روايت مشترك احمد بن محمد بن عيسي و احمد بن ابي عبدالله برقي از او (طوسي، الفهرست، ص 81) نشان ميدهد كه وي مورد توجه گروههاي رقيب در محافل محدثان قم بوده است، با اين حال در مقام نقد، برخي از ناقدان رجال ـ ظاهراً از بغداديان ـ او را “ثبت” نشناختهاند (ابن غضائري، به نقل تفرشي، 2/362؛ نجاشي، همانجا). فارغ از جايگاه رجالي سهيل، بايد دانست كه اين حديث از سهيل واسطي معاصر امام حسن عسكري (ع) تا امام صادق (ع) با انقطاع سند رو به روست. در ميان معدود احاديث بر جاي مانده از سهيل، عدم ياد كرد سند اتصال تا معصوم توسط او نمونههاي ديگري نيز دارد (ابن بابويه، الخصال، 1/97؛ الاختصاص، ص 326). از نظر مضمون حديث، بايد توجه داشت كه اين حديث به آموزهاي ديني اشاره ندارد؛ تفسيري درست از تقسيمات اقاليم سبعه نزد جغرافيدانان يونان و نخستين جغرافيدانان مسلمانان نيز نيست. ترتيب سرزمينها در آن نيز از نظمي جغرافيايي پيروي نميكند، و ديگر آنكه عبارت “قوم موسي” اشاره به يك قوم و نه سرزمين است. ظرايفي چون جدا ساختن يأجوج و مأجوج به عنوان دو اقليم و نيز تعبير “اقاليم بابل” به صورت جمع نيز در خور تأمل است. ب. حديث دوم از امام جعفر صادق (ع):
…قال المفضل: يا سيدي فما يصنع بالبيت؟ قال: “ينقضه و لا يدع منه الا القواعد التي هي اول بيت وضع للناس ببكة في عهد آدم، و الذي رفعه ابراهيم و اسماعيل، و ان الذي بني بعدهم، لا بناه نبي و لا وصي، ثم يبنيه كما يشاء، و يغير آثار الظلمة بمكة و المدينة و العراق و سائر الاقاليم، وليعهد من مسجد الكوفة، و يبنيه علي بنائه الاول، وليعهد من القصر العتيق ملعون من بناه”. (خصيبي، ص 399). اين بخشي از حديثي مفصل به نقل از مفضل از امام صادق (ع) دربارة ظهور حضرت مهدي (ع) است كه در كتاب خصيبي اسناد زير براي آن ارائه شده است: “حسين بن حمدان الخصيبي، حدثني محمد بن اسماعيل و علي بن عبدالله الحسنيان، عن ابي شعيب محمد بن نصير، عن ابن الفرات، عن محمد بن المفضل، [عن المفضل بن عمر] قال سألت سيد ابا عبدالله الصادق (ع) (خصيبي، ص 392). در نسخة چاپي از كتاب الهدايه، نام مفضل بن عمر از اسناد ساقط شده كه با مقايسه با دو اسناد مشابه تصحيح شده است. بايد توجه داشت كه بخشي از همين حديث به نقل از خصيبي در دو منبع ديگر نقل شده كه در آن اسناد به صورت كامل آمده است. اسانيد ضبط شده در اين دو مأخذ عبارتند از: الف. حسين بن حمدان، عن محمد بن اسماعيل و علي بن عبدالله الحسنيين عن ابي شعيب محمد بن نصر (صحيح: نصير) عن عمر بن الفرات عن محمد بن المفضل، عن المفضل بن عمر، قال سألت سيد الصادق (ع) (حسن بن سليمان، ص 179). ب. روي في بعض مؤلفات اصحابنا، عن حسين بن حمدان، عن محمد بن اسماعيل و علي بن عبدالله الحسني عن ابي شعيب محمد بن نصير عن عمر بن الفرات عن محمد بن المفضل، عن مفضل بن عمر، قال سألت سيد الصادق (ع) (مجلسي، 53/1). محمد بن مفضل راوي از مفضل، ظاهراً محمد بن مفضل بن عمر پسر اوست كه در منابع رجالي بدون آنكه توضيحي دربارة شخصيتش داده شود، در زمرة اصحاب امام كاظم و رضا (ع) از او ياد شده است (طوسي، الرجال، ص 344، 366). در ميان رجال سند، به جز محمد بن اسماعيل حسني و علي بن عبدالله حسني كه تشخيص آنان با ترديد رو به روست، ديگر رجال سند اعم از محمد بن نصير، عمر بن فرات و مفضل بن عمر و نيز در ميان رجال سند، به جز محمد بن اسماعيل حسني و علي بن عبدالله حسني كه تشخيص آنان با ترديد رو به روست، ديگر رجال سند اعم از محمد بن نصير، عمر بن فرات و مفضل بن عمر و نيز خصيبي مؤلف كتاب الهدايه، از شخصيتهايي هستند كه به عنوان پيوستگان با انديشة غاليانه شناخته شدهاند. دربارة محمد بن مفضل تصريحي درباره مذهب در كتب رجال اماميه ديده نميشود. ج. حديث سوم از امام جعفر صادق (ع):
قندوزي صاحب ينابيع الموده دربارة امام صادق (ع) آورده است: “و أما الامام جعفر الصادق (ع) فهو الذي غاص في تياره و استخرج جواهره، و أظهر كنوزه، و فسر رموزه. و قد صنف الخافيه في أسرار الحروف، و نقل عنه أنه كان يتكلم بغوامض الحقائق و هو ابن سبع سنين؛ و هو الذي قال: لقد تجلي الله لعباده في كلامه و لكن لا يبصرون”. و بلا فاصله چنين افزوده است: “و قد ذكر فيه وزراء الاقاليم السبعه و أمراءها و ما يتفق و يحدث لهم الي أن تقوم الساعه، و قال: نحن الجبال الرواسخ لا تحركنا الرياح العواصف”. (قندوزي، 3/216). متن اين حديث در حد اشاره و تقطيع بر جاي مانده و مجرد از اسناد است و امكان نقد اسنادي آن نيز وجود ندارد. د. مناظرة امام رضا (ع) با عمران صابي:
“… فمنها ثمانيه و عشرون حرفا تدل علي لغات العربيه و من الثمانيه و العشرين اثنان و عشرون حرفا تدل علي لغات السريانيه و العبرانيه و منها خمسه احرف متحرفه في سائر اللغات. من العجم و الاقاليم و اللغات كلها وهي خمسه احرف تحرفت من الثمانيه و العشرين حرفا من اللغات فصارت الحروف ثلاثه و ثلاثين حرفا”. ابن بابويه در عيون اخبار الرضا (ع)، در ضمن روايتي بلند مشتمل بر مجموعة مناظرات امام رضا (ع) با پيروان اديان گوناگون، اين بخش را نيز آورده است (عيون، 2/153 ـ 154). اسنادي كه ابن بابويه براي اين حديث به دست داده از اين قرار است: “حدثنا أبو محمد جعفر بن علي بن أحمد الفقيه القمي ثم الايلاقي، قال أخبرنا أبو محمد الحسن بن محمد بن علي بن صدقه القمي، قال حدثني أبو عمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز الأنصاري الكجي، قال حدثني من سمع الحسن بن محمد النوفلي ثم الهاشمي، يقول لما قدم علي بن موسي الرضا (ع) علي المأمون أمر الفضل بن سهل أن يجمع له أصحاب المقالات …” (عيون، 1/154). گفتني است نجاشي نيز به كتابي از حسن بن محمد بن سهل اشاره كرده كه در بردارندة مجالس امام رضا (ع) با پيروان اديان بوده و چنين اسنادي را براي روايت آن ارائه كرده است: “أخبرناه أحمد بن عبدالواحد، قال حدثنا أبو عبدالله أحمد بن أبي رافع الصيمري، قال حدثنا الحسن بن محمد بن جمهور العمي عنه به” (نجاشي، ص 37 ـ 38). رجال سند تا ابو عمرو كشي (كجي) همه از محدثان شناخته شده اماميهاند و نقطة آغاز ترديد در اين اسناد شيخي است كه مأخذ استماع كشي بوده و نام او در اسناد برده نشده است. دربارة حسن بن محمد نوفلي نيز بايد گفت نجاشي تنها رجالي متقدم امامي است كه از او ياد كرده و وي را ضعيف شمرده است (همو، ص 37 ـ 38). سالهاي تولد و وفات نوفلي دانسته نيست، اما بر اساس هر دو سند و روايت ابن جمهور و استاد كشي از او، ميتوان گمانه زد كه نوفلي تا دهه 60 از سده 3ق هنوز حيات داشته است. در اين صورت، اينكه او شاهد مستقيم مناظرة امام رضا (ع) بوده باشد نيز با ترديدي جدي رو به روست و در عبارت وي نيز تصريحي بر اين امر ديده نميشود. ارزيابي اخبار غير حديثي در منابع حديث:
الف. سخنان عبدالمسيح از رؤساي مسيحي نجران:
“… و يظهر الله عبده علي الدين كله فيملك مقاليد الأقاليم إلي بيضاء الصين …”. ابن طاووس در اقبال الاعمال، به نقل از دو كتاب: المباهله تأليف ابوالمفضل شيباني و عمل ذي الحجه تأليف ابن اشناس داستاني بلند آورده كه در آن حكايت رفتن نمايندگان پيامبر (ص) به نجران و تفصيل مذاكرات آنان آمده است (ابن طاووس، اقبال، 2/324). عبارت ياد شده، قسمتي از سخناني است كه عبدالمسيح بن شرحبيل از سران مسيحي نجران دربارة انتظارات هم مذهبانش دربارة آمدن پيامبري در آخر الزمان آورده است. اين خبر فاقد اسناد است و مضامين آن نيز در اخبار ديگر تأييد نشده است. از نظر متن، روايت در بسياري از بخشها داراي فضاي داستاني است و مبالغههاي داستان سرايان در آن ديده ميشود. ب. نامة موسي بن نصير به عبدالملك:
“… دارا ابن دارا، فلما قتله الاسكندر قال: و الله لقد جئت الارض و الاقاليم كلها ودان لي أهلها، و ما أرض الا وقد وطئتها الا هذه الارض من الاندلس …”. ابن عياش جوهري اين خبر را در مقتضب الاثر نقل كرده و اسناد زير را براي آن ارائه كرده است: “حدثني أبو القاسم عبدالله بن القاسم البلخي، قال: حدثنا أبو مسلم الكجي عبدالله بن مسلم، قال: حدثنا أبو السمح عبدالله بن عمير الثقفي، قال: حدثنا هرمز بن حوران، قال: حدثنا فراس، عن الشعبي، قال: ابن عبدالملك بن مروان دعاني فقال: يا أبا عمرو ان موسي بن نصير العبدي كتب الي ـ و كان عامله علي المغرب ـ يقول: …” (ص 43 ـ 44). موسي بن نصير ياد شده در اينجا، فاتح مغرب و والي امويان بر آن ديار (د 97 ق) است. وجه نقل اين داستان در مقتضب الاثر از آن روست كه موسي بن نصير در نامة خود به عبدالملك مينويسد، در خلال فتوح اندلس به شهري در كنار درياچهاي رسيده است كه بر ديوار آن كتيبهاي وجود داشته است. اين كتيبه متضمن اشعاري به عربي بوده كه ذيل آن عباراتي است كه از نظر ابن عياش جوهري با موضوع كتابش “نص بر ائمه اثنا عشر” مرتبط بوده است:
له مقاليد أهل الارض قاطبه
هم الخلائف اثنا عشره حججا
حتـي يقوم بامر الله قائمهم
من السماء إذا ما باسمه نودي
و الاوصياء له أهـل المقاليد
من بعده الاوصياء الساده الصيد
من السماء إذا ما باسمه نودي
من السماء إذا ما باسمه نودي