سنت اعتقادي «جماعت» در تفکر اهل سنت و جماعت
نوشته حسن انصاري قمي
ضرورت بحث در باب«جماعت»، كه اساسيترين مفهوم اسلام سنّي است و
بنياديترين مفهوم در جامع? سياسي و جامع? مدني اسلام سني تلقي ميگردد، بر
كسي پوشيده نيست. در اينجا قصد دارم كه در باب «استمرار جماعت» به مثاب?
«تصويرپردازي تاريخي» اهل سنت و جماعت سخن گويم. تاريخنگري اهل سنت و جماعت،
كه ميتوان آن را فلسف? تاريخ آنان ناميد، مبتني است بر انديش? استمرار جماعت
كه خود وارث نبوت پيامبر(ص) تلقي ميشود. نمايند? جماعت، علما هستند، ولي در عين
حال معناي جماعت چيزي نيست جز حركت امت در ساي? سلط? شرعي و از اين رو وحدت امت و
سلطه و سرزمين است كه جماعت را شكل ميدهد. در ميان اهل سنت، ايمان هر فرد زماني
متحقق ميشود كه درون جماعت را شكل ميدهد. درميان اهل سنت، ايمان هر فرد زماني
متحقق ميشود كه درون جماعت باشد. خروج از جماعت پيامدي جز جهنم نخواهد داشت.
براساس آنچه گفته شد در ادبيات اهل سنت و جماعت، همواره «جماعت» و «طاعت» ملازم
يكديگرند. وجود و استمرار امت اسلامي در دارالاسلام مبتني است بر تحقق جماعت
مسلمين و سلط? اسلامي. شخص
مسلمان، با اعلان شهادتين، داخل در جماعت ميشود، ولي نبايد فراموش كرد كه شرط
باقي بودن او در جماعت اين است كه شخص مسلمان با جماعت مسلمين و «امامِ» جماعت (=
سلطه) در نماز و جهاد همراهي كند. شخص ممكن است مسلمان باشد ولي در «جماعت»
نباشد. شرط ايمان التزام به جماعت و «سنتِ» جماعت است. به هر حال استمرار جماعت
در تاريخ معنا و مفهوم تاريخ مقدس را نزد اهل سنت و جماعت شكل ميدهد و فلسف?
تاريخ اهل سنت و جماعت مبتني بر اين انديشه است.
جماعت مبتني بر تصويري است كه گذشت? خود دارد و زا اين رو همواره جماعت بر اين
تصوير تاريخي بنيانگذاري ميشود. گفتمان «جماعت» بر پاي? تصوير ايدئولوژيك از
تاريخ شكل ميگيرد. در اين تصوير تاريخي، جماعت همواره پس از حضرت رسول (ص) برپا
بوده و همواره نيز سلط? شرعي موجود بوده است. در اين ميان البته الگوي جماعت و
سلط? شرعي جماعت نخستين اسلامي (= سلف) است. جماعت همواره ملتزم بر سنت سلف صالح
است و سلط? شرعي در جماعت مستمراً ملتزم به اهداف بزرگ امت يعني دعوت، جهاد و
تقسيم فيء است. در عقيد? اهل سنت و جماعت، اگر چنانچه زماني سلط? مشروعي نيز
محقق نشود و امام شرعي در ميان نباشد، جماعت با عدم فرمانبرداري از اين امام،
تحقق خود را استمرار ميبخشد و ضمن دوري از خونريزي و فتنه (= اعتزال از فتنه)،
در نفي بدعتها كوشش ميكند (= امر به معروف و نهي از منكر). در تصوير تاريخي اهل
سنت و جماعت و به تأثير از ايدئولوژي اموي و مكتب اصحاب حديثِ شامي مانند
اوزاعي، با وجود مخالفتهايي با معاويه و به طور مشخصتر با يزيدبن معاويه از
سوي بيشتر اهل سنت، باز اين دو تن نيز اهداف جماعت را محقق كردند: معاويه در طول
خلافتش شانزده بار در جنگ با روميان صائفه و شاتيه داشت. يزيد نيز در سال 55 ق با
روميان در ميان جماعتي از اصحاب حضرت رسول(ص) جنگيد: «في جماعة من اصحاب رسول
الله (ص) في البر و البحر حتّي جاز بهم الخليج، و قاتلوا اهل القسطنطنيه، علي
بابها». از اين رو بسياري از صحاب? حضرت رسول (ص) كه خلافت معاويه را درك كردند.
به تعبير تاريخ ابوزرعه، «لم ينزعوا يداً من مجامعةٍ في امة محمّد».
به هر حال جماعت بنياد انديش? ديني و سياسي اسلام سني را شكل ميدهد. محدثين
براي تأكيد بر مفهوم جماعت و طاعت و مشروعيت، بر قول منسوب به عمر بن خطاب
استناد ميكنند كه خطاب به عرب گفت: «يا معشر العُريب! الارض الارض، انه
لااسلام الّا بجماعة و لاجماعة الّا بامارة و لا امارة الّا بطاعة».
چنانكه گفتيم، تاريخ نزد اهل سنت، تاريخ حركت جماعت است. اصل بر وحدت و استمرار
جماعت است و در اين راستا حتي اگر زماني امامت شرعي حضور نداشته باشد، اهداف امت
ميبايست محقق شود. در اين ميان جهاد به عنوان نماد حضور و استمرار جماعت و تحقق
برنام? آن است.از اين رو،گفته شده است که ميبايست استمرار داشته باشد، «و
لايضره عدل عادل و لاجور جائر». در اين گفتمان تارخي، اگر جماعت و امام متحقق
نبود، ديگر روزگار روزگار فتنه است، ولي البته اين روزگار تداومي نخواهد داشت.
وظيف? مسلمان نيز در اين مورد روشن شده است، روايت نبوي كه حذيفة بن اليمان
روايت كرده است، چنين است: «فان لم تكن جماعة و لاامام فكن حلس بيتك و لو ان
تعضّ باصل شجرة حتي يأتيك الموت و انت علي ذلك...».
به هر حال، چنانكه گفتيم، با فرض امكان وجود فتنه، اصل بر استمرار جماعت است:
«فلا تزال طائفة من امتي قائمة بامر الله لايضر هم من خالفهم و لا من خذلهم حتي
يأتي امر الله عزَّوجل و هم علي ذلك».
جماعت بر الگوي سلف و سنت ايشان عمل ميكند. آگاهي تارخي نزد اهل سنت مبتني بر
وجود و استمرار جماعت در گذشته و آينده است. الگوي جماعت همواره، چنانكه گفتيم،
عصر سلف صالح است و در اين ميان از لحاظ تاريخ اجتماع سياسي، عصر خلافت راشدين،
عصر طلايي تاريخ جماعت است. اواخر قرن دوم قمري، تصويري ايدئولوژيك از تاريخ
شكل گرفت و رواج يافت كه جماعت بر فتنه و سنت بر بدعت غلبه و چيرگي داشت. اين
تصوير تاريخي لازم? گفتمان ايدئولوژيك اهل سنت بود.
در عقيد? محمّد بن عكاش? كرماني قرائت ايدئولوژيك از تاريخ و عصر طلايي جماعت
را كه الگوي آن در تاريخ است، ميتوان در دو تعبير آن بازيافت:
ـ الكفّ عن اصحاب رسولالله (ص)
ـ و افضل الناس بعد رسول الله ابوبكر و عمرو عثمان و علي.
در عقيد? احمد بن حنبل (د 241 ق.) نيز آمده است:
ـ و نذكر محاسن اصحاب رسول الله (ص) كلهم اجمعين و نكف عن مساويهم و الخلاف الذي
شجر بينهم.
ـ الخلافة في قريش ما بقي الناس اثنان... و لانقرّ لغير هم بها الي قيام الساعه.
ـ و خير الامة بعد النبي(ص): ابوبكر و عمر و عثمان و علي.
ـ والدّين انما هو كتاب الله عزوجل و آثار و سنن و روايات صح عن الثقات ... يصدق
بعضها بعضاً حتي ينتهي ذلك الي رسول الله (ص) و اصحابه رضوان الله عليهم و
التابعين و تابعي التابعين... در عقيد? ابوالحسن اشعري (د 324 ق.) نيز آمده است:
ـ و نعرف حق السلف الذين اختار هم الله سبحانه و تعالي لصحبة نبيه و نمسك عما شجر
بينهم.
ـ و نقدم ابابكر و عمر و عثمان و علياً
ـ الاخذ بالكتاب و السنة
ـ اتباع من سلف من ائمة الدّين و ان لانبتدع مالم يأذن به الله.
ـ الصبر علي حكم الله و الاخذ بما امر الله به و الانتهاء عما نهي الله عنه و
اخلاص العمل و النصيحة لجماعة المسلمين و اجتناب الكبائر و الزنا و قول الزور و
العصبية و الفخر و الازراء علي الناس و العُجْب.
ـ مجانبة كل داع الي بدعة و التشاغل بقراءة القرآن و كتابة الاثار و النظر في
الفقه مع التواضع و السكينة و حسن الخلق و بذل المعروف و كف الاذي و ترك الغيبة و
النميمة و السعاية و الفساد.
همينجا اشارهوار تذكر دهم كه اساساً سنت عقيده نامهنويسي در ميان اصحاب
حديث و اهل سنت و جماعت بر اين فكر و انديشه مبتني بود كه استمرار و پيوستگي و
يكپارچگي جماعت (و سنت) را در طول تاريخ نشان دهند و از اين رو اين عقيده
نامهها مشتمل بود بر بيان ديگربار? عقيد? سلف صالح و تأكيد بر آن.
در مواردي كه ياد شد، استمرار گفتمان جماعت در تاريخ در دو سطح سياسي و ديني كه
مبتني بر الگوي سلف صافح و خلافت را شده است، به درستي به وضوح بيان شده است. اين
تصويرسازي تاريخي، تصوير ايدئولوژيك از تاريخ نزد اهل سنت و جماعت است. در اين
تصوير ايدئولوژيك، بهترين دور? تاريخ،عصر حضرت رسول (ص)است و سپس،به ترتيب عصور
پس از آن.در اين منظر تاريخي حرکت تاريخ، حركت متكامل نيست و فلسف? تارخ مبتني بر
حركت به سوي كمال و ترقي آدميان نيست، بلكه حركتي رو به سوي نزول دارد. در پايان
عالم و پيش از قيامت نيز فتنهها جهانگير ميشود. نقط? اوج تارخ همانا بعثت
حضرت رسول (ص) و عصر هجرت تلقي ميشود و از اين پس حركت تاريخ سير نزولي خواهد
داشت و نه صعودي.
در اين الگو از تاريخ، چنانكه گفتيم جماعت نخستين، الگوي برتر جماعت تلقي
ميشود و سنت آن، سنت شايست? تبعيت جماعت پس از آن.
ما در اينجا، بهطور نمونه، از كتاب السنة حافظ ابوبكر عمرو بن ابي عاصم الضحاك
بن مخلد شيباني (در گذشته سال287 ق.) چند دسته روايت كه با منظر تاريخي سابقالذكر
مناسبت دارد، نقل ميكنيم:
در كتاب السنة بابي مطرح شده است با اين عنوان: «ما ذكر عن النبي(ص) انه قال: خير
الناس قرني». در ذيل اين باب به روايت اعمش از ابراهيم نخعي از عبيد? سلماني از
عبدالله بن مسعود، روايتي نقل ميكند از حضرت رسول (ص) كه فرمود «خير الناس
قرني. ثم الذين يلونهم. ثم الذين يلونهم. ثم الذين يلونهم.» همين روايت از طريق
ديگر نيز روايت شده است.
باب بعدي با اين عنوان است: «في قوله عليه السلام: بعثت في خير قرن». و در ذيل اين
باب رواياتي نقل كرده به اين مضمون از جمله روايتي به نقل از بريده از حضرت رسول
(ص)كه فرمود: «خير هذه الامة القرن الذي بعثت فيهم».
حتي آي? قرآني «كنتم خير امة اخرجت للناس» (سور? آل عمران، آي? 110) را به اصحاب
حضرت رسول (ص) تفسير كردهاند. ابن ابي عاصم روايتي نقل ميكند به روايت سعيد بن
جبير از ابن عباس و او اين آيه را چنين تفسير كرده است كه: «الذين هاجروا مع محمد
(ص) الي المدينة».
در بابي ديگر با اين عنوان، «ذكر قول النبي (ص): لاتزالون بخير مادام فيكم من
رآني». روايتي از ابوالزبير دمشقي به نقل از عبدالله بن عامر از واثلة بن الاسقع
در همين زمينه نقل ميكند. همو اين حديث رابه روايت وليدبن مسلم (دمشقي9 )از
عبدالله بن العلاءاز عبدالله بن عامر از واثله نيز نقل ميكند.
در هيمن كتاب، بابي تحت عنوان «باب ما امر به من اتباع السنة و سنة الخلفاء
الراشدين» آمده كه بر عمل به سنت جماعت نخستين و سنت خلفاء راشدين تأييد كرده
است: الگوي جاودان?جماعت/ امت. در ذيل اين باب، حديث معروف عرباض بن ساريه را
به چندين سند نقل كرده است: در يك روايت از عرباض چنين آمده است: «فعليكم بسنتي و
سنة الخلفاء الراشدين المهديين عضوا عليها بالنواجذ»
در باب جماعت و لزوم تبعيت از آن و سنت و جماعت (در برابر بدعت بدعتگران و
دگرانديشان)، در باب 19، ابن ابي عاصم روايتي را نقل ميكند از هشام بن عمار از
وليد بن مسلم از اوزاعي (سندي شامي) به نقل از حضرت رسول (ص) بدين عبارت: «ان امتي
ستفترق علي اثنتين و سبعين، كلها في النار الّا واحدة و هي الجماعة».
باب 20 كتاب، چنين عنواني دارد: «باب ماذكر عن النبي (ص) من امره بلزوم الجماعة و
اخباره ان يدالله علي الجماعة». و روايتي را در ذيل اين باب به نقل از عبدالله بن
دينار از ابن عمر از حضرت رسول (ص) نقل ميكند، با اين عبارت: «ما كان الله ليجمع
هذه الامة علي الضلالة ابداً و يدالله علي الجماعة هكذا، فعليكم بسواد الاعظم،
فانَّه من شذَّشذَّ في النار». و نيز روايتي از اعمش به طريق خود از حضرت رسول (ص)
بدين عبارت: «عليكم بالجماعة فان الله لا يجمع امة محمّد (ص9 )علي ضلالة».
روايتي نيز از ابو هريره از حضرت رسول با اين عبارت: «من خرج عن الجماعة و فارق
الجماعة، مات ميتة جاهلية»
بدين ترتيب، جماعت وارث سنت و دين حضرت رسول (ص) است ولي، چنانكه گفتيم، تصوير
تاريخي در نزد اهل سنت و جماعت بر اين امر مبتني است كه همواره جماعت در تاريخ
حضور و استمرار دارد و خواهد داشت و سنت جماعت، سنتي است زنجيروار و مستمر در
تاريخ، از گذشته به حال و از حال به آينده. از اين رو عقيدهنويسان اهل سنت و
اصحاب حديث همواره بر استمرار سنت اعتقادي جماعت تأكيد داشتهاند و سعي
ميكردند كه تصويري تاريخي از مسير جماعت در تاريخ عرضه کنند که گويا از عصر
حضرت رسول (ص)، همواره يک شکل ثابت و يک عقيد? رسمي و غير تاريخي وجود داشته است و
بر آن «اجماع» (= سنت جماعت) وجود داشته است.
در اينجا چند نمونه را از ميان كتب عقيده و سنت انتخاب كردهايم: در مقدّم?
عقيدهنام? احمد بن حنبل، به روايت شاگردش احمدبن جعفر بن يعقوب، ابوالعباس
اصطخري چنين آمده است:
«هذه مذاهب اهل العلم و اصحاب الاثر و اهل السنة المتمسكين بعروقها المعروفين
بها، المقتدي بهم فيها من لدن اصحاب النبي (ص) الي يومنا هذا و ادركت من ادركت من
علماء اهل الحجاز و الشام و غيرهم عليها، فمن خالف شيئاً من هذه المذاهب أوطعن
فيها، أوعاب قائلها فهو مبتدع، خارج من الجماعة، زائل من منهج السنة و سبيل
الحق». اين سنت توسط ابوالحسن اشعري (د 324 ق) نيز در كتاب الابانة حفظ شده است،
بهطوري كه در اين كتاب ميگويد: «قولنا الذي نقول؛ و ديانتنا التي ندين بها
التمسك بكتاب الله و سنّة نبينا (ص) و ما روي عن السادة الصحابة و التابعين و
ائمة الحديث ... و بما كان يقول به ابو عبدالله احمد بن محمّد بن حنبل... ».
در برخي عقيدهنامهها و كتب السنة، حتي نام تك تك علماي امصار در تأييد عقيد?
رسمي اصحاب حديث و اهل سنت نقل ميشود. مثلاً ابومنصور اصفهاني، صوفي حنبلي
مذهبي كه استادم جناب آقاي دكتر نصرالله پورجوادي. انصافاً زحمت بسيار در معرفي
او و آثار و عقايد و انظار او طي مقالات متعدد در مجل? وزين معارف و مجل? تحقيقات
اسلامي و يكي دو بزرگداشت نامه كشيدهاند، در كتاب المناهج كه به تحقيق اين
دانشمند معظم به چاپ رسيده است، پس از ذكر عقايد اهل حديث و بيان سنت، مينويسد:
«فهذه السنة التي اجمعت عليه الائمة و هي مأخوذة عن رسول الله صلّي الله عليه و
سلّم بامرالله عزوجل... فبلغ الرسول الرسالة و دعا الي الله عزوجل بالكتاب و
السنة و امر الناس باتباع الصحابة العالمين بالله عزوجل و اوليالامر من
العلماء بالله عزوجل و اوليالامر من العلما و بعدهم...فافضل العلماء بعد
رسول الله صلي الله عليه و سلم من اوليالامر ابوبكر ثم عمر ثم عثمان ثم علي رضي
الله عنهم، ثم الاكابر ثم الاکابر فالاكابر من العشرة و غير هم من الصحابة الذين
ابان رسولالله صلي الله عليه و سلم فضائلهم و امر بالقتداء بهم، فقال عليه
السلام: اقتدوا بالذين من بعدي ابيبكر و عمر. و قال صلي الله عليه و سلم: اصحابي
كالنجوم بايهم اقتديهم اهتديتم».
در اينجا چنانكه ميبينيد، او بر الگو بودن سنت خلفاي راشدين و صحابه و سلف
صالح (= جمات نخستين)، تأكيد ميكند. ابومنصور در دنباله با ذكر اين نكته كه
صحابه و تابعين بر سنت و قول حضرت رسول (ص) بودهاند، ميافزايد:
«ثم اشار الصحابة الي التابعين بعد هم مثل سعيد بن المسيب و علقمة و الاسود و
القاسم بن محمد و سالم و عطاء مجاهد و طاووس و قتاده و الشعبي و عمر بن عبدالعزيز
و الحسن البصري و محمّد بن سيرين و ثم من بعد هم مثل ايوب السختياني و يونس بن
عبيد و سليمان التيمي و ابن عون. ثم مثل سفيان الثوري مالك بن انس و الزهري و
الاوزاعي و شعبه. ثم مثل يحيي بن سعيد و حماد بن زيد و عبدالله بن المبارك و
الفضيل بن عياض و سفيان بن عيينه. ثم مثل ابو عبدالله محمّد بن ادريس الشافعي
عبدالرحمان بن مهدي و وكيع و ابن نمير و ابي نعيم و الحسن بن ربيع. ثم من بعدهم
مثل ابي عبدالله احمد بن محمّد بن حنبل و اسحاق بن راهويه و ابي زرعه الرازي و
ابي مسعود الرازي و ابي حاتم و نظر ائهم من اهل الشام و الحجاز و مصر و خراسان و
اصبهان و المدينة مثل محمّد بن عاصم و اسيد بن عاصم و عبدالله بن محمّد بن
النعمان و محمّدبن النعمان و النعمان بن عبدالسلام رحمة الله عليهم.
ثمّ من لقيناهم و كتبنا عهنم العلم و الحديث و السنة، مثل ابي اسحاق ابراهيم بن
محمد ابن حمزه و ابي القاسم الطبراني و ابي محمد عبدالله بن محمد بن جعفر بن
حيان ابي الشيخ و من كان في عصر هم من اهل الحديث. ثم بقية الوقت ابوعبدالله محمد
بن اسحاق بن يحيي بن منده الحافظ رحمهم الله. فكل هؤلاء سُرُج الدّين و ائمة
السنة و اولواالامر من العلما قداجتمعوا علي جملة هذا الفصل من السنة و جعلوها
في كتب السنة ... »
در كتاب شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعة تأليف ابوالقاسم هبة الله بن حسن
بن منصور الطبري اللالكائي (د 418 ق) و پس از مقدم? كتاب، بابي را عنوان كرده است
با اين عبارت «باب سياق ذكر من رسم بالامامة في السنة و الدعوة و الهداية الي
طريق الاستقامة بعد رسول الله (ص) امام الائمة» و سپس ضمن بر شمردن صحابيان
برجسته، از تابعين مدني و طبقات علماي مدينه و نيز تابعين مكي و طبقات بعدي
مكيان و نيز تابعين اهل شام و جزيره و طبقات بعدي علماي اين امصار و نيز علماي
مصر و كوفه و بصره در طبقات گوناگون تابعين اهل شام و جزيره و طبقات بعدي علماي
اين امصار و نيز علماي مصر و كوفه و بصره در طبقات گوناگون تابعين و پس از آنان و
نيز علماي واسط و بغداد و موصل و خراسان و ري و طبرستان به تفصيل نام برده است،
بهطوري كه ميتوان آن را فهرستي از علما و حفاظ و محدثين و فقهاي امصار در
قرنهاي اول تا سوم قمري تلقي كرد. اين بدين دليل بوده است كه استمرار جماعت و
استمرار سنت جماعت (= اجماع) را معاينه نشان دهند. اين امر دقيقاً با تصوير
تاريخي ياد شده مطابقت دارد، چرا كه بيآنكه به صدق اسناد عقايد اهل سنت به اين
شخصيتها توجه داشته باشد، دريک تصوير ايدئولوژيک از تاريخ جماعت، سعي در
انتساب اين عقايد به علماي امت دارد. اين منظري اسطورهاي و غير تاريخي است كه
گفتمان ايدئولوژيك اهل سنت و اسلام رسمي برخوردار از آن است!
در بخش خلق قرآن نيز لالكائي كوشيده است اجماع سلف صالح را بر عدم مخلوق بودن
قرآن ثابت كند. از اين رو بابي تحت عنوان «سياق ماروي من اجماع الصحابة علي ان
القرآن مخلوق» گشوده و مدعي شده است كه صحابه بر عدم مخلوقيت قرآن سخن
گفتهاند. او روايتي از سفيانبن عيينه از عمروبن دينار نقل ميكند كه گفته:
«ادركت تسعة من اصحاب رسول الله (ص) يقولون: من قال القرآن مخلوق فهو كافر»! در
بخش بعد عنوان «ذكر اجماع التابعين من الحرمين: مكة و المدينة و لمصرين الكوفة و
البصرة» را ميبينيم كه در آن اجماع علماي اين امصار را به تفصيل در اين باب نقل
كرده است.فصل بعدي «ما روي عن اتباع التابعين من الطبقه الاولي من بلدان شتّي»
است و در اين بخش، كلام علما و محدثان و فقهاي امصار چون محمد بن ابي ليلي الفقيه
و ابونعيم فضل بن دكين و عبدالله بن مبارك و ديگران را در اين زمينه و در تأييد
عدم خلق قرآن آورده است.
فصل بعد تحت اين عنوان است: «اقاويل جماعة من اتباع التابعين من الفقهاء
المشهورين في عصر واحد من اهل الحرمين و مصر و الشام و خراسان.» در اين بخش ابتدا
از مالك بن انس، ليثبن سعد، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، شافعي هشيم، ابوبكر
بين عياش، عليبن عاصم، ابراهيمبن سعد، يحييبن زكريا ابن ابي زائده، ابن
المبارك، ابوسحاق الفزاري، سعيد بن عبدالرحمن الجمحي، وكيع، وليدبن مسلم، وهب
بنجرير، ابوالنضر هاشم بن القاسم، ابواسامه، عبدالله بن ادريس و عبدة بن
سليمان نام برده و اقوال برخي چون مالك بن انس و شافعي را در اين زمينه نقل
ميكند و آنگاه از كساني چون ابن المبارك، يحيي بن سعيد، عبدالرحمان بن مهدي،
احمد بن حنبل، اسحاقبن راهويه، ابوثور، ابوعبيد، يحيي بن معين، عليبن
المديني، زهير بن حرب، ابوبكر بن ابي شيبه و برادرش عثمان، محمدبن سليمان لوين،
ابومعمر اسماعيل بن ابراهيم قطيعي، از بزرگان اصحاب حديث و اهل سنت در اين زمينه
نام برده و اقوال آنان را گرد آورده است. حتي ابوحنيفه را نيز در شمار كساني نام
برده كه قائل به خلق قرآن نبودهاند. در بخش بعدي تحت عنوان «ذكر رحاب من اهل
المدينة من الطبقة الثانية من التابعين ممن قال: ان القرآن غير مخلوق» در رأس
همه نام امام زين العابدين (ع) و امام باقر (ع) را آورده و سپس مالک بن انس و
بسياري ديگر را نام مي برد. او در همين فصل نام محدثان و اهل حديث و فقه طبقات
بعدي را نيز نام ميبرد. از ميان كوفيان نيز از سلميان اعمش و حمادبن ابي سليمان
و بسياري ديگر نام ميبرد. و همچنين از ميان بصريان در طبقات مختلف فهرستي بلند
بالا همچون كوفيان ترتيب داده است. نيز از ميان واسطيان و بغداديان نيز از اهل
السنة نام برده است. از «اهل شام و ثغور و عواصم» نيز به تفصيل نام برده و طبقات
علماي مصر را نيز بلافاصله پس از آن، آورده است. اهل ري، «اصفهان و جبال»
خراسان، بلخ، «نيشابور و بخارا و سمرقند» نيز به ترتيب مورد توجه قرار گرفته و
علما و محدثان اين بلاد به تفصيل نام برده شدهاند. جالب اينكه در پايان هر
قسمت،لالكائي مينويسد: «قالوا كلهم: القرآن كلام الله غير مخلوق و من قال
مخلوق فهو كافر».
در فصول ديگر كتاب نيز به همين ترتيب در ذيل بخشهاي مهم كلامي و عقيدتي مورد
اختلاف ميان اهل السنة و دگرانديشان او به تفصيل اجماع سلف و علماي امصار و فقها
و محدثان و اهل العلم بلاد مختلف را ثابت ميکند.
بدين ترتيب اهل سنت باورها و منظوم? فکري و اعتقادي خود را با مفهوم جماعت
پيوند ميدهد و به آن مشروعيت ميبخشد. تصويرپردازي تاريخي اهل سنت، چنانكه
گفتيم، تصويري اسطورهاي و غير تاريخي است، چرا كه به فرايند تحول تاريخي و
ديالكتيك انديشه و واقعيتها بهايي نميدهد و عقيد? جماعت را فراتر از تاريخ
ميبيند. گفتمان كلامي و عقيدتي اهل سنت و اصحاب حديث براي بعد تاريخي
شكلگيري عقايد اهميتي قائل نيست.
در اينجا ديگر بار به آنچه در صدر مقاله گفتيم باز ميگرديم و آن اينكه در تصوير
تاريخي اهل سنت و اصحاب حديث، تقدير تاريخي امت چنين است كه همواره و جز در موارد
استثنايي جمات، كه وارث نبوت است، حضور خواهد داشت و جماعت است كه وظيف? استمرار
«دعوت» را به دوش ميكشد. محوريت در تاريخ مقدس با جماعت است و گويي جماعت و
انديش? فکري و ديني آن فراتر از هر تحول و شرايط تاريخي، بنيادي ثابت و لايتغير
دارد و ابداً مهر نسبيت بر پيشاني آن نميخورد. دراين تصور جماعت محوري ( چون
غرب محوري در گفتمان شرقشناسيِ ادوارد سعيد)، «خود» (جماعت) در نسبت با
«ديگري» درك ميشود. توضيح اينكه «جماعت» وجه محوري و ضروري فلسف? تاريخ است.
جماعت گرانيگاه عصر هدايت و دعوت را از آن خود ميكند. بايد به اتفاق ميشل فوكو
(1984ـ 1926م) فيلسوف و مورخ انديشه بگوييم كه با مطالع? تصوير تاريخي اهل سنت،
نتيجه ميگيريم كه اهل سنت آگاهي دربار? خويش را از طريق برابر نهادن «خود»
(جماعت) با «ديگري» به وجود آورد. خودشناسي از طريق شناسايي ديگري حاصل شد. اين
به معناي محوريت بخشيدن به «خود» است. گفتمان اهل سنت كه وابسته به ساختار مسلط
قدرت است «ديگران» را ميآفريند. فرق بدعتگذار و منحرف، همواره «ديگريِ»
گفتمان جماعتِ اهل سنت بوده است. در پيوند «خود» و «ديگري» و در تضاد با هستي بر
ساخت? « بدعت» بوده است كه «جماعت» توانسته است هويت خويش را به وجود آورد و
استمرار بخشد. اين وانمايي و تصويرگري جماعت از ديگري به جماعت هويت ميدهد و
به آن بنياد و جوهرهاي مطلق ميبخشد و آن را فراتر از تاريخ قرار ميدهد.
لالكائي در كتاب خود، فصلي را در اوائل كتاب آورده، با اين عنوان: «سياق ماروي
عن النبي (ص) في الحث علي: اتبّاع الجماعة و السواد الاعظم و ذم تكليف الرأي و
الرغبة عن السنة و الوعيد في مفارقة الجماعة». در اين فصل روايتي نقل ميكند از
اوزاعي (شامي) كه او گفت يزيد الرقاشي او را حديث كرد كه از انس بن مالك شنيده است
كه پيامبر (ص) فرمود: «ان بني اسرائيل افترقت علي احدي و سبعين فرقة كلهم في النار
الّا واحده، فقيل: يا رسول الله و ما هذه الواحدة؟ فقبض يده و قال: الجماعة
فاعتصموا بحبل الله جميعاً و لاتفرقوا.»
روايت ديگر لالكائي به نقل از صفوانبن عمرو (حمصي) از راشد بن سعد و او از عوف
بن مالك چنين است، «قال: قال رسولالله (ص): افترقت اليهود علي احدي و سبعين
فرقه فواحدة في الجنة و سبعون في النار و افترقت النصاري علي اثنين و سبعين فرقه
فواحدة في الجنة واحدي و سبعون في النار و الذي نفسي بيده لتفترقنّ امتي علي
ثلاث و سبعين فرقه فواحدة في الجنة و اثنتان و سبعون فيالنار. قيل يا
رسولالله من هم؟ قال: الجماعة».
همين صفوان بن عمرو حمصي روايتي نقل كرده از الازهر بن عبدالله از ابوعامر
عبدالله بن لُحّي كه او گفت:«حججنا مع معاوية فلما قدمنا مكة صلينا صلاة الظهر
بمكة ثم قال فقال: ان رسولالله (ص) قال: ان اهل الكتاب افترقوا علي اثنتين و
سبعين ملة و ان هذه الامة ستفترق ثلاثاً و سبعين ملة ـ يعني الهواء ـ كلها في
النار الاواحدة و هي: الجماعة... ».
چنانكه ميبينيم، در اين تصوير پردازي، سنت تاريخ بر اين مبتني است كه هر امتي
در مسير تاريخ مقدس، از طريق جماعت حافظ وجود و استمرار دعوت پيامبر امت است،
گرچه در عين حال در حاشي? جماعت، دگرانديشاني نيز كه نقش «ديگر بود» را براي
«خودِ» جماعت ايفا ميكنند،وجود دارند. البته اصل بر وجود جماعت است و وجود
دگرانديشان و بدعتگرايان امري فرعي در تاريخ است. اين ديدگاهي خوشبينانه به
تاريخ است.روايتي كه لالكائي از بقية بن وليد (حمصي) از معانبن رفاعه از ابي
خلف المكفوف از انس بن مالك نقل ميكند، چنين معنايي را متبادر ميكند. انس
ميگويد كه «قال رسولالله (ص): ان امتي لاتجتمع علي الضلالة فاذا رأيتم
الاختلاف فعليكم بالسواد الاعظم».
جماعت نخستين، يعني صحابه و سلف صالح، الگوي جاودان? جماعت خواهند بود و فتنه
پس از عصر جماعت نخستين رخ نمود و البته بايد، در اختلاف و فتنه، تمسك به جماعت
را حفظ كرد. از اينرو در تصوير تاريخي اهل سنت، در آغاز امر امت بر جماعت و الفت
و رحمت بود تا اينكه امت گرفتار فُرقت شد و فتنهها وبدعتها آغاز شد.
سعيد بن يحيي الاموي از ابوبكر بن عياش از عاصم از زر روايت ميكند كه گفت: «خطب
عمر بالشام فقال:قام فينا رسولالله تعالي فيكم فقال: استو صوابا صحابي خيراً
ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم يفشوا الكذب حتي يعجل الرجل بالشهادة قبل ان
يسألها و باليمين قبل ان يسألها فمن اراد بحبوحة الجنه فليلزم الجماعة فان
الشيطان مع الواحد حدو من الاثنين ابعد فمن سر ته حسنته و ساءته سيئته فهو
مؤمن».
ابو منصور اصفهاني در كتاب المناهج و در مقدم? آن مينويسد كه: «وبعد، فقد
اقترب الزمان و فسدالاوان و حَقّ البُرهان و مات اكثر العلماء و الاولياء و
الحكماء و العارفين بالله و النجباء و غرب الاسلام و اهله و السنة و اهلها و
كثرت الحوادث و البدع و ظهرت اشراط الساعة، كما رُوي عن النبي صليالله عليه و
سلم. فقوله حق و وعده صدق و ما قاله كائن لامحاله. فنسئل الله التوفيق لسلامة
الدين و سلامة القلب و سلامة الوقت. فان الوقت عجيب و ان الناس بين شُحّ مُطاع و
هَوَي مُتّبع و اعجاب بالنفس و الرأي ... و لمارأيت غربة السنة و كثرةالحوادث و
اتباع الاهواء احببتُ ان اوصي اصحابي و سائر المسلمين بوصية من السنة و موعظة
من الحكمة و اجمع ما كان عليه اهل الحديث و الاثر و اهل المعرفة و التصوف من السف
المتقدمين و البقية من المتأخرين ... ».
در توضيح گفتار ابو منصور اصفهاني، بايد گفت كه اهل سنت در تصويرپردازي از
تاريخ معتقد بودند كه برخلاف عصر جماعت نخستين، اندك اندك با وجود و استمرار
جماعت، فتنهها و بدعتها دامنگير امت اسلامي خواهد شد. بهنظر آنان اين تقدير
تاريخي امتِ «آخرالزمان» خواهد بود، به طوري كه پيش از قيامت، به نحوي فزاينده
حوادث و بدعتها و فتنهها جهانگير ميشود كه آن را «اشراط الساعة» تلقي
كردهاند. از اينرو هر قدر از عصر اول دورتر ميشويم، فتنهها و بدعتها
فزوني خواهد گرفت. پرداختن به وضعيت جماعت در آخر الزمان، مجالي ديگر ميطلبد و
در جاي خود خواهيم گفت كه اصولاً در اين زمينه گرايشهاي گوناگوني پيش از نهايي
شدن عقيد? اهل سنت وجود داشته است، ولي اين مقدار مسلم است كه اين عقيده وجود
داشته كه اسلام/ جماعت در نهايت غريبانه خواهد بود، هر چند كه جماعت همچنان حضور
و استمرار خواهد داشت. ارزيابي علل چنين رهيافتي را در مقالهاي ديگر باز خواهم
گفت. بهعنوان نمونهاي از ادبيات مرحلهاي از مراحل تحول فكر تاريخي اهل
سنت، روايتي را از لالكائي در اينجا نقل ميكنيم: او روايتي نقل ميكند از ليث
بن سعد از يحيي بن سعيد از خالد بن ابي عمران از ابوعياش از جابر بن عبدالله
كه گفت: «قال رسول الله (ص): ان الاسالم بدأ غريباً و سيعود غريباً كما بدأ فطوبي
للغرباء، قلنا: من هم يا رسول الله (ص)؟ قال: الذين يصلحون حين يفسد الناس». اين
حديث به طرق مختلفي و با الفاظ گوناگوني روايت شده است.
در اينجا نمونهاي قابل توجه از رهيافت تاريخنگران? اهل سنت و جمات نقش محوري
«جماعت» در تاريخ را براساس كتاب شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعة لالكائي
ميآوريم.او در مقدم? كتاب و پس از جمل? آغازين كتاب، به مباني عقيد? درست
اسلامي ميپردازد و آن را بر اساس كتاب خدا و قول رسول (ص) و صحابه و سپس «ما اجمع
عليه السلف الصالحون» ميداند و معتقد است كه بايد به مجموع? اين موراد تمسّك
جست و از بدعتها و شنيدن آنها اجتناب كرد و معتقد است كه بايد براي نجات و دوري
از هلاك و تمسك به عروة الوثقي، به آنچه سلف صالح و صحابه و تابعين و ائمه بعدي
گفتهاند. متسمك شد. آنگاه در ذكر كساني كه بر راه بدعت رفتهاند، از خردباوري
معتزليان نكوهش ميكند و به اين عقيد? آنان ميتازد كه رأي خود را حكمت و برهان
ميپندارند و كتاب خدا و كلام رسول (ص) را حشو و تقليد ميدانند. لالكائي در
دنباله ميافزايد كه باو جود ظهور بدعتها، هيچگاه اين بدعتها، و از جمله آراء
معتزلي، عموميت نيافته و در برابر «جماعت» رنگي نداشت و اگر هم گاهي سر بر
ميآورد و به سبب تأييد «سلطاني» بوده است. اين نكته اوضاع و احوال سياسي دور?
لالكائي (تأليف نهايي كتاب در سال 416 ق.) را نشان ميدهد و ميدانيم كه او در
بغداد سكني داشته و شاهد اقتدار دولت آلبويه و معتزليان و اماميه و زيديّه
بوده است. همينجا بايد گفت که کتاب لالکائي کهنترين کتابي است که داستان
معتزلهستيزي القادر بالله خليف? عباسي و نيز معتزله كشي سلطان محمود غزنوي
روايت كرده است. ابنجوزي در المنتظم داستان را به نقل از مؤلف آورده ولي ما
اينجا اصل متن لالكائي را مستقيماً نقل ميكنيم:
«قال الشيخ ابولقاسم الطبري الحافظ رحمهالله (يعني خود مؤلف كتاب): و استتاب
اميرالمومنين القادر بالله ـ حرس الله مهجته و امد بالتوفيق اموره و وفقه من
القول و العمل بما يرضي مليكه ـ فقهاء المعتزله الحنفيه في سنة ثمان و اربع مائة
فاظهروا الرجوع و تبرأوا من الاعتزال. ثم نها هم عن الكلام و التدريس و المناظرة
في الاعتزال و الرفض و المقالات المخالفة للاسلام و السنة و اخذ خطوطهم و انهم
مهما خالفوه حل بهم من النكال و العقوبة ما يتعظ به امثالهم. و امتثل
يمينالدولة و امين الملة: ابوالقاسم محمود ـ اعزالله نصرته ـ امر
اميرالمؤمنين القادر بالله و استن بسنّته في اعماله التي استخلفه عليها من
خراسان و غيرها في قتل المعتزله و الرافضة و الاسماعيلية و القرامطة و الجهمية
و القرامطة و الجهمية و المشبّهة و صلبهم و حبسهم و نفيهم و الامر باللعن عليهم
علي منابر المسلمين و ابعاد كل طائفة من اهل البدع و طردهم عن ديارهم و سار ذلك
سنة في الاسلام الي ان يرث الله الارض و من عليها و هو خير الوارثين في الافاق. و
جري ذلك علي يدي الحاجب ابي الحسن عليبن عبدالصمد رحمه الله في جمادي الاخرة
سنة ثلات عشر و اربع مائة و اربع مائة تمم الله ذلك و ثبته الي ان يرث الله
الارض و من عليها و هو خيرالوارثين».
به هر حال، لالكائي پس از ذكر اين مطلب در مقدم? كتاب، به نجو? بروز فتنهها و
بدعتها اشاره ميكند: «فلم تزل الكلمة مجتمعة متوافرة علي عهد الصحابة الاول و
من بعدهم من السلف الصاحين حتي نبغت نابغة بصوت غير معروف و كلام غير مألوف في
اول امارة المروانية تنازغ في القدر... ».
لالكائي در ضمن اين جملات، داستان بروز انحراف در امت و در برابر جماعت را متذكر
ميشود. البته او ميافزايد كه به دليل مقابل? جماعت و علما در برابر اين
بدعتها، اين دگرانديشي از ميان رفت: «ثم انطمر هذه المقالة و انجحر من اظهرها في
جحره و صار من اعتقدها جليس منزله و خبأنفسه في السرداب كالميت في قبره خوفاً من
القتل و الصلب و النكال و السلب من طلب الائمة لهم لاقامة حدود الله عزوجل
فيهم...»؛ ولي به روايت داستان لالكائي، ديگر بار و پس از گشت زماني بدعتها آغاز
شد. سپس لالكائي به طعن بر شخصي، ظاهراً ابوالحسن اشعري و يا به هر حال كسي كه
بدون آشنايي دقيق با سنت به رد معتزليان و اهل بدعت برخاسته و انگيزهاش صرفاً
رياست طلبي بر «عامه» و امامت اهل سنت بوده است، مي پردازد. وي، در بخشهاي بعدي
مقدمه، به جماعت و تمسك به جماعت و سنت پرداخته و اصحاب حديث را تنها كساني
ميدانند كه شايست? پيروي هستند، چرا كه آنان بر مذهب سلفاند. او اصحاب حديث
را حاملان شريعت و حافظان و نگاهبانان اصول سنت ميداند. لالكائي سلفاند. او
اصحاب حديث را حاملان شريعت و حافظان و نگاهبانان اصول سنت ميداند. لالكائي
اصحاب حديث را به همين دليل، فرق? ناجيه، جماعت عادله و السواد الاعظم
ميخواند و آنگاه براي اثبات اينكه آنان مصداق جماعتند، ميگويد كه اينان
«اصحاب الجمعات و المشاهد و الجماعات و المساجد و المناسك و الاعياد و الحج و
الجهاد و باذلي المعروف للصادر و الوارد و حمات الثغور و القناطر الذين جاهدوا
جهاده و اتبعوا رسوله علي منهاجه...» هستند. اينها هم? اهداف و آرمانها و ارزشهاي
«جماعت» است و طبعاً كساني كه به اين امور قيام كنند نمايند? حقيقي «جماعت»
خواهند بود. او در دنبال? اين تصويرپردازي از تاريخ جماعت، ميگويد كه در هر
عصري از اعصار، امامي عالم در ميان امت است كه به عقيد? اهل حديث فرا ميخواند و
حافظ سنت جمات و نفي كنند?بدعتهاست.
لالكائي كه با تأليف اين كتاب ميخواهد در شمار اين عالمان قرار گيرد، در پايان
مقدمه، از اوضاع ديني زمان? خود مينالد و از مهجوريت عقيد? اصحاب حديث
شكايت ميكند. اما با اين وصف او معتقد است كه از عصر حضرت رسول (ص) تا زمان وي
همواره كساني بودهاند كه حافظ طريق? اهل حديث بودهاند و به آن ايمان
داشتهاند.
در اينجا به عنوان نكت? آخر اين مقاله متذكر ميشوم كه عقايد نامههاي اصحاب
حديث و اهل سنت، به ويژه در بغداد و در عصر رويارويي آنان با گرايشهاي
خردگرايانه وبدعتگذار و پس از طي فرايند تحول خود در حجاز و عراق و شام، به
عنوان منظومهاي در برابر عقايد بدعتگرايانه از سوي احمدبن حنبل و
همعصران و شاگردانش مطرح شد. اساساً اين منظوم? اعتقادي شكل خود ار در
مخالفت با بدعتها به دست آورده و شناسايي خود را از طريق تضاد با «ديگري» بدعت
سامان داده است. اين منظوم? اعتقادي هويت متكامل خود را چنين بازيافته است. به
هر حال بغداد را بايد عصر ارائه منظوم? كامل اصحاب حديث دانست. به دليل تأكيد بر
هويت اصيل و مستمر جماعت از يكسو و كسب مشروعيت از سوي ديگر، همواره چنانكه
گفتيم عقايد نامهها به سلف صالح منسوب ميشد. از كهنترين نمونههاي
عقيدهنامههاي اصحاب حديث عقيد? محمّدبن عكاشه كرماني است. محمّد بن
عكاشه آنگاه كه به بصره آمد (در سال 225ق.) گفت كه عقيدهاش مبتني است بر «ما اجتمع
عليه اهل السنة و الجماعة ممن رأيت و سمعت من اهل العلم منهم: سفيان بن عيينه و
وكيع بن الجرّاح و عبدالرزاق بن همام و امية بن عثمان ... ».
(پايان ص 74)
(پايان ص 75)
(پايان ص 76)
(پايان ص 77)
(پايان ص 78)
(پايان ص 79)
(پايان ص 80)
(پايان ص81)
(پايان ص82)
(پايان ص83)
(پايان ص84)
(پايان ص85)
(پايان ص86)
(پايان ص87)
(پايان ص88)
(پايان ص89)
19
? ـ در بخش اول اين مقاله، از نوشتههاي استادم دكتر رضوان السيد، اجمالاً
متأثر بودهام و برخي از مآخذ را بر اساس نوشتههاي ايشان دنبال كردهام،
گرچه نتيجهگيريها عموماً متفاوت بوده است.
1. نك: الفرق بين الفرقِ بغدادي، تحقيق محمّد زاهد الكوثري، قاهره، 1948م، ص 128؛
التنبيه و الرد علي اهل الاهواء و البدع از ملطي، بغداد، 1968م. ص 76.
2. نك: ابوزرع? دمشقي، تاريخ ابي زرعة الدمشقي، تحقيق شكرالله القوجاني، دمشق،
1980 م.، 188/1.
3. همان، 1/190.
4. همان، 1/189 ـ 190. با معذرتخواهي از خوانند? محترم كه ناچار است براي درك بهتر
اسلام سنّي اموي، نامهاي زشت معاويه و يزيد را چنين تعابيري از آنان قرائت كند.
5. نك: دارمي، سنن، بيروت، داراحياء السنة النبويّة، 1/69.
6 . نك: المصنَّف عبدالرزاق صنعاني، 5/279.
7. نك: صحصح مسلم، 2/412؛ مسند ابي عوانه،4/474ـ475.
8. نك: تاريخ مدينه دمشقِ ابنعساكر، تحقيق صلاح الدّين المنجد و محمّد دهمان،
دمشق، 1954ـ 1951 م، 1/5.
9.نك: ابن وضّاح، محمّد (286 ق.)، البدع و النهي عنها، دمشق، 1980 م. ص36؛ المعرفة و
التاريخ نسوي، تحقيق اكرم ضياء العمري، بيروت، 1981 م، 3/385؛ دارمي، سنن، 1/44.
10.نك: ابن عساكر، تهذيب تاريخ مدينة دمشق الكبير، تهذيب عبد القادر بدران،
بيروت،1979م. 3/134-135. اين عقيده را
محمّد بن عکاش? کرماني در بصره به سال 225ق روايت کرده است.
11. نك: طبقات الحنابل? ابن ابي يعلي، 1/24ـ31، روايت ابوالعباس احمدبن يعقوب بن
عبدالله الاصطخري الفارسي از احمد بن حنبل. نيز نك: عقيد? احمد به روايت شاگردش
محمّد بن حبيب الاندراني در همان، 1/294ـ295 و نيز نك: عقيد? احمد به روايت شاگردش
محمد بن عوف بن سفيان در هما، 1/311ـ 313 و نيز نك: عقيد? احمد به روايت محمّد بن يونس
سرخسي، در همان، 1/329ـ 330 و نيز نك: عقيد? احمد به رويت شاگردش مسدّد بن مسرهد در
همان، 1/311.
12. نك: مقالات الاسلاميين اشعري، ص 297 ـ 290؛ نيز نك: الابانه عن اصول الديانه از
اشعري، چاپ فوقيه حسين، 1977م.، ص70 و پس از آن.
13. به عنوان نمونهاي از عقيدهنامهها، جز آنچه در يادداشتهاي صفحات قبل
معرفي شد، نك: عقيد? طحاوي حنفي (د321ق.) با عنوان بيان السنة و الجماعة؛ عقيده ابن
ابي داوود (د316ق.) كه به شكل منظومه است در طبقات الحنابلة، 2/53 ـ54 و ذهبي، سير
اعلام النبلاء، 13/322ـ336؛ عقيد? ابوالخطاب كلوذاني حنبلي كه به شكل منظومه است؛
عقيد? ابن بَطّه حنبلي (د387ق.) عقيد? ابوبكر احمد بن حسن بيهقي (د458ق.) با نام
الاعتقاد و الهداية الي سبيل الرشاد و بسياري موارد ديگر، نيز نك:
J. Wensink, The Muslim Creed; T. Isutzu, The Concept of Belief in Islamic Theology.
14. كتاب السنة، تحقيق محمّد ناصرالدّين الالباني، بيروت، 1413ق./1993م. ص614 ـ613.
15. همان، ص615.
16. همان، ص 616 ـ615.
17. همان. 616.
18. همان، ص30 ـ29.
19. همان، ص32.
20. همان، ص45 ـ39، 423 ـ419.
21. نقل شده د طبقات الحنابل? ابن ابي بعلي، 1/24 ـ36؛ نيز نك: العقيده للامام احمد
بن حنبل، دراسة و شرح و تحقيق الشيخ عبدالعزيز عزالدّين السيروان، دمشق، 1208ق.
/1988م، ص82 ـ73.
22. الابانة، ص70 ـ7.
23. نك: نصرالله پورجوادي، «عقايد مذهبي ابومنصور اصفهاني: كتاب المناهج» مجل?
معارف، دور? هفتم، شمار?3، آذر ـ اسفند1369ش، ص 19 ـ 17.
24. نك: شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعة، 1/29ـ49.
25. نك: لالكائي، همان، 1/96ـ113.
26. نك: ابومنصور، همان، ص12.
27. نك: لالكائي، همان 1/112ـ113.
28. نك: المنتظم، 15/125 ـ126.
29. نك: لالكائي، همان، 2/723.
30. نك: تهذيب تاريخ دمشق، 3/134. اين امية بن عثمان، اهل دمشق بوده است و دربار? او
گفتهاند كه: «كان من الرجال المقتدي بهم في السنة».