پژوهشي پيرامون قصيدهاي بزرگ
دکتر آذرتاش آذرنوش قصيدهاي است به زيبائي و شيوائي معروف و به فرزدق شاعر (متوفي در سال 111 يا 112 يا 114 ه .( منسوب، در مدح امام سجاد حضرت علي بن الحسين عليهالسلام. اما بيشتر در سرزمينهاي شرقي اسلام است که قصيده از چنين شهرتي برخوردار است و اين سان مورد پسند. در اين مختصر پژوهش مراد ما آن است که سرگذشت واقعي آن را- تا آنجا که منابع موجود اجازه ميدهد- بيان کنيم و فراز و نشيبهائي را که طي زندگي هزار و دويست ساله خود طي کرده است يک به يک باز نمائيم. از آغاز قرن سوم که ابياتي چند از اين قصيده در کتب کهن ظاهر ميشود، ملاحظه ميکنيم که راويان تازي در نسبت دادن آنها به يک شاعر معين متفقالقول نيستند، و نيز تعداد ابياتي که ايشان نقل ميکردهاند هر جا متفاوت بوده است. از سوي ديگر هر چه با زمان پيش ميآئيم، با ابيات بيشتر و تازهتري برخورد ميکنيم که گاه سرچشمه آنها بر ما پنهان ميماند.ارزش ادبي ابياتي که سرانجام در قرن يازدهم هجري فراهم آمده سخت متفاوت است. اکثر بيتهاي منابع کهن در اوج فصاحت و استواري است؛ به عکس اکثر، بلکه همه اشعاري که در منابع قرن هفتم به بعد مييابيم نه معناي بديع و دلنشيني دارد و نه ساختمان مستحکمي.مهمتر از همه آن که شخصيت فرزدق شاعر که برخي نويسندگان قصيده را به او نسبت دادهاند، شخصيتي شگفت است. ديوان او بزرگترين مجموعه شعري است که از آثار يک شاعر به دست رسيده. با اين همه در سراسر اين ديوان عظيم، اثري که بر ايمان واقعي او به اسلام يا محبت او به خاندان نبوت دلالت داشته باشد موجود نيست. به جز اين قطعه که آنهم در ديوان تنها شامل شش بيت است؛ علاوه بر آن ممدوح را هم در همه روايات ديوان حضرت امام چهارم (ع) ذکر نکردهاند.اين تناقضها موجب گرديده که نويسندگان گذشته و حال هر يک گاه بيمحابا و گاه محتاطانه درباره اشعار نظر دهند، يا هنگام نقل آنها لحني مبهم و دو پهلو به کار برند تا از انتقاد احتمالي ديگران در امان باشند.ما در آغاز اين مقاله به بررسي منابعي که اين قصيده را نقل کردهاند ميپردازيم و آنها را برحسب زمان نقل کرده مورد بحث قرار ميدهيم و سپس، در نتيجه گفتار، اشعار و روايات را تا جائي که ممکن است تحليل و انتقاد ميکنيم.* * *پيچ و تابهائي که گريبان گير قصيده منسوب به فرزدق گرديده، همانهائي است که طي قرون گريبان هزاران داستان و روايت را گرفته است و آنها را از ساختمان اصلي و نخستين خود خارج کرده در هر منطقه و هر زمان به قالبي که مناسب آن طبقه و يا آن دوره زماني بوده درآورده است. اين امر را دلائل فراواني است؛ اما شايد بتوان گفت که سرچشمه اين آشوب در روايات ادبي، در سنت نقل شفاهي است که از چندين صد سال قبل از اسلام، به علت مهجور ماندن فن نگارش، در ميان قبائل عرب تنها وسيله انتقال فرهنگ از نسلي به نسلي ديگر بوده است. اما نکته اين جاست که اين سنت قرنها پس از اسلام هم پا به پاي کتابت مورد بهرهبرداري بوده است. حتي نويسندگان بزرگ نيز بخشي از کارهاي خود را بر روايت شفاهي و سلسله راويان و اسناد استوار کردهاند.درين باب بيمبالاتي و بيدقتي برخي از نويسندگان را نميتوان ناديده گرفت. ايشان گاه با آن که به جعلي بودن داستاني يا شعري ايمان دارند، باز از ذکر آن (حتي گاه با اشاره به احتمال جعل) چشم نميپوشند. پنداري زيبائي تصاوير ادبي و يا گيرائي داستان و يا حتي تأثير عميق مذهبي و عرفاني يک افسانه چنان شيفتهشان ميکند که تهمت بيدقتي را به جان ميخرند اما از نقل داستان دست برنميدارند. نمونه بارز اين شيفتگي، داستان سراسر جعلي ليلي و مجنون است که به تفصيل تمام در کتاب «اغاني» نقل شده است؛ در عين حال نويسنده کتاب ابوالفرج اصفهاني نخستين کسي است که به جعلي بودن آن اشاره ميکند.نمونه ديگر همين حکايت فرزدق است که اينک به تفصيل بيان خواهيم داشت.همواره چنين است که حادثهاي رخ ميدهد. سپس چون چند سال از آن حادثه گذشت، در ناحيهاي غالباً دور از محل وقوع آن، به علت تمايل ذاتي انسان به توضيح و شرح در هر باب و نيز به علت عشق به افسانه، برگرد آن حادثه شاخ و برگهاي تازه ميرويد. اما ورطه هولناک محقق معاصر در آن است که رويش اين شاخ و برگها را هرگز توقفي نيست. داستان شعر فرزدق در مدح امام سجاد (ع) شايد نمونه شيريني از اين باب باشد. داستان بر حسب روايت «اغاني» که تقريباً در همه منابع بعد تکرار شده بقرار زير است :«در خلافت وليد، برادرش هشام بن عبدالملک حج گزارد و خواست حجرالاسود را ببوسد، اما بسبب ازدحام مردم نتوانست. پس منبري از براي او برنهادند و او بر آن منبر نشست و در مردمان نظاره ميکرد تا آن که علي بن الحسين (ع) فراز آمد، و او خوش رويترين و خوشبويترين مردمان بود و پاکيزهترين جامهها را بتن داشت. پس طواف خانه خداي کرد و چون به حجرالاسود رسيد، مردمان بسبب هيبت و جلال او راه بگشودند و حجرالاسود فرو نهادند که او استلام کند. اين امر بر هشام سخت گران آمد. يکي از شاميان وي را پرسپد: اين کيست؟ گفت: نميشناسمش. اما هشام او را ميشناخت، لکن ترسيد که اهل شام ميل بدو کنند و طاعت از او برند. فرزدق که در همه اين احوال حاضر بود، گفت: من ميشناسمش، اي شامي از من بپرس. شامي گفت: اين کيست؟ فرزدق گفت:
1- هذا الذي تعرف البطحاء و طأته
2- هذا ابن خير عبادالله کلهم
3- هذا ابن فاطمة ان کنت جاهله
4- و ليس قولک من هذا بضائره
5- اذا رأته قريشٌ قال قائلها:
6- يغضي حياءً و يغضيه من مهابته
7- في کفّه خيزرانٌ ريحه عبق
8- يکاد يمسکه عرفان راحته
9- الله شرّفه قدماً و عظّمه
10- أي الخلائق ليست في رقابهم
11- من يشکر الله يشکر اوّلية ذا
12- ينمي الي ذروة الدين التي قصرت
13- من جدّه دان فضل الأنبياء له
14- مشتقّة من رسول الله نبعته
15- ينشق ثوب الدّجي عن نور غرّته
16- من معشرٍ حبّهم دينٌ و بغضهم
17- مقدّمٌ بعد ذکرالله ذکرهم
18- ان عدّ أهل التقي کانوا أئمّتهم
19- لا يستطيع جوادٌ بعد غايتهم
20- يستدفع الشرّ و البلوي بحبّهم
و يستربّ به الاحسان و النعم
و البيت يعرفه و الحلّ و الحرم
هذا التقي النقي الطاهر العلم
بجدّه أنبياء الله قد ختموا
العرب تعرف من أنکرت و العجم
الي مکارم هذا ينتهي الکرم
فلا يکلّم الّا حين يبتسم
من کف أروع في عرنينه شمم
رکن الحطيم اذا ما جاء يستلم
جري بذاک له في لوحه القلم
لأولية هذا، أوله نعم
فالدين من بيت هذا ناله الأمم
عنها الأکفّ و عن ادراکها القدم
و فضل أمّته دانت له الأمم
طابت مغارسه و الخيم و الشيم
کالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم
کفرٌ و قربهم منجي و معتصم
في کلّ بدءٍ و مختوم به الکلم
أو قيل من خيرً أهل الأرض قيل هم
و لا يدانيهم قومٌ و ان کرموا
و يستربّ به الاحسان و النعم
و يستربّ به الاحسان و النعم
21- هذا علي رسول الله والده
أضحت بنور هداه تهتدي الأمم
أضحت بنور هداه تهتدي الأمم
أضحت بنور هداه تهتدي الأمم
بيت سوم مفيد
22- حمّال أثقال أقوامٍ اذا افتدحوا
حلو الشمائل تحلو عنده نعم
حلو الشمائل تحلو عنده نعم
حلو الشمائل تحلو عنده نعم
23- هذا ابن فاطمه الغراء نسبته
في جنّة الخلد يجري باسمه قلم
في جنّة الخلد يجري باسمه قلم
في جنّة الخلد يجري باسمه قلم
24- عمّ البرية بالاحسان فانقشعت
عنها الغياهب و الإملاق و العدم
عنها الغياهب و الإملاق و العدم
عنها الغياهب و الإملاق و العدم
25- کلتا يديه غياثٌ عمّ نفعهما
يستو کفان و لا يعروهما عدم
يستو کفان و لا يعروهما عدم
يستو کفان و لا يعروهما عدم
26- سهل الخليقة لا تخشي بوادره
يزينه اثنان حسن الخلق و الشيم
يزينه اثنان حسن الخلق و الشيم
يزينه اثنان حسن الخلق و الشيم
27- لا يخلف الوعد ميمونٌ بغرّته
رحب الفناء أريبٌ حين يعتزم
رحب الفناء أريبٌ حين يعتزم
رحب الفناء أريبٌ حين يعتزم
28- هم الغيوث اذا ما أزمةٌ أزمت
و الأسد أسد الشري و البائس محتدم
و الأسد أسد الشري و البائس محتدم
و الأسد أسد الشري و البائس محتدم
29- يأبي لهم أن يحلّ الذمّ ساحتهم
خيم کرام و أيدٍ بالندي ديم
خيم کرام و أيدٍ بالندي ديم
خيم کرام و أيدٍ بالندي ديم
30- لا ينقص العسر بسطاً من أکفّهم
و يستربّ به الإحسان و النعم
و يستربّ به الإحسان و النعم
و يستربّ به الإحسان و النعم
31- ما قال لاقطُّ الّا في تشهدِه
لولا التشهَّدُ کانت لاءَهُ نَعَمُ
لولا التشهَّدُ کانت لاءَهُ نَعَمُ
لولا التشهَّدُ کانت لاءَهُ نَعَمُ
في باعه طولٌ و في وجهه
بدرٌ و في العرنين منه شمم
بدرٌ و في العرنين منه شمم
بدرٌ و في العرنين منه شمم
في وجهه بدروفي کفه
بحرو في العرنين منه شمم
بحرو في العرنين منه شمم
بحرو في العرنين منه شمم
هذا بن فاطمة الغراء نسبته
في جنّة الخلد يجري باسمه قلم
في جنّة الخلد يجري باسمه قلم
في جنّة الخلد يجري باسمه قلم
هذا ابن فاطمة الزهراء و يحکم
و ابن الرضّي علي خيرکم قدم
و ابن الرضّي علي خيرکم قدم
و ابن الرضّي علي خيرکم قدم
32- بيوتهم في قريش يستضاء بها
في النائبات و عند الحکم ان حکموا
في النائبات و عند الحکم ان حکموا
في النائبات و عند الحکم ان حکموا
33- فجدّه من قريشٍ في أرومتها
محمدٌ و علي بعده علم
محمدٌ و علي بعده علم
محمدٌ و علي بعده علم
34- بدر له شاهدٌ و الشعب من احد
و الخندقان و يوم الفتح قد علموا
و الخندقان و يوم الفتح قد علموا
و الخندقان و يوم الفتح قد علموا
35- و خيبرٌ و حنينٌ يشهدان له
و في قريظة يومٌ صيلمٌ قتم
و في قريظة يومٌ صيلمٌ قتم
و في قريظة يومٌ صيلمٌ قتم
36- مواطن قد علت اقدارها و نمت
آثارها لم تنلها العرب و العجم
آثارها لم تنلها العرب و العجم
آثارها لم تنلها العرب و العجم
37- ان تنکروه فانّ الله يعرفه
و العرش يعرفه و اللوح و القلم
و العرش يعرفه و اللوح و القلم
و العرش يعرفه و اللوح و القلم
38- هذا سليل حسينٍ و ابن فاطمة
بنت الرسول من انجابت به الظلم
بنت الرسول من انجابت به الظلم
بنت الرسول من انجابت به الظلم
هذا ابن سيدة النسوان فاطمه
و ابن الوصيّ الذي في سيفه نقُم (بيت 8 بحار)
و ابن الوصيّ الذي في سيفه نقُم (بيت 8 بحار)
و ابن الوصيّ الذي في سيفه نقُم (بيت 8 بحار)
39- يا سائلي اين حلّ الجود و الکرم
40- هذا الذي أحمد المختار والده
41- الرکن من قد جاء يلثمه
42- ...... الذي عمّه الطيار جعفر و ال...
43- هذا ابن سيدة النسوان فاطمةٍ
44- ان قال ، قال بما يهوي جميعهم
و ان تکلّم يوماً زانه الکلم («196»)
عند بيانٍ اذا طلّابهُ قدموا (بيت 1 بحار)
صلي عليه الهي ما جري القلم («4»)
لخرّ يلثم منه ما وطي القدم («5»)
المقتول حمزة ليث حبه قسم(«7»)
و ابن الوصي الذي في سيفه نقم (بيت 8 بحار)
و ان تکلّم يوماً زانه الکلم («196»)
و ان تکلّم يوماً زانه الکلم («196»)
جدول
1- به علت عدم امکان چاپ ابيات و شمارهها در يک صفحه ناچار به ذکر آغاز هر بيت اکتفا کردهايم.2- ترتيب ابيات بر حسب روايت «اغاني» (1 تا 20)، شيخ مفيد (21 تا 30)، حصري (31)، اربلي (32 تا 36)، خطي پاريس (37)، شذرات (38) و «بحار» (39 تا 44) است.3- همه ابيات هر يک از منابع را، ذيل نام آن منبع و در مقابل ابيات «اغاني» نوشتهايم، جز اين که چون خواستهايم آن ابيات را بر حسب روايت «اغاني» بسنجيم، ناچار ترتيب آنها مختل گرديده. معذلک چون از قبل آنها را هم شمارهبندي کرده بوديم، باز يافتن ترتيب و تعدادشان در اين جا هم ميسر است.مثلا از نخستين منبع، يعني ديوان، بيت شماره يک آن را برابر با شماره 5 «اغاني» است، شماره 2 آن برابر با بيت اول «اغاني» و شماره 3 آن برابر با بيت هشتم «اغاني» است...4- در اين جدول خواستهايم نشان دهيم باگذشت زمان چه ابياتي بر قصيده افزوده شده است.5- عيب بزرگ اين جدول در آن است که انتساب اشعار را به شاعران روشن نميسازد. زيرا ميدانيم که در بسياري از روايات، انتساب قصيده يا بخشي از آن به فرزدق مورد ترديد است. از آن جمله است: يک روايت ديوان، دو روايت «حماسه» ابوتمام، يکي دو روايت «اغاني»، روايات آمدي، تنوخي، ابن رشيق، اربلي...نتيجه گفتار
هنگام بررسي منابع، نخست کوشيديم که تا قرن پنجم هجري، همه منابع موجود را ديده و مورد پژوهش قرار دهيم. براي قرنهاي شش و هفت هجري به اکثر منابع و خاصه عمدهترين آنها نظر داشتهايم، اما براي قرنهاي بعد (تا يازدهم هجري) به چند نمونه بارز اکتفا نمودهايم. زيرا در قرنهاي اخير قصيده را در دهها کتاب ميتوان يافت و ذکر آنها حاصلي جز اطاله کلام نميتوانست داشت.جدولي که بر حسب زمان تنظيم و ضميمه مقاله کردهايم، اساس مسأله را روشن ميسازد. هر چه در زمان پيش ميرويم، اعتماد نويسندگان بر اين داستان و اين قصيده و نيز بر تعداد ابيات افزوده ميشود، آنچنان که کمتر کتاب ادبي را ميتوان يافت که ذکري از آن نکرده باشد؛ در اين باب منابع سني و شيعه چندان تفاوتي ندارند.اما سرگذشت فرزدق چنان است که، صرف نظر از دو سه روايت معروف و مورد ترديد در تمايل او به خاندان نبوت، چندان به خلقيات و ايمان او اعتماد نميتوان کرد. هر جا مال و قدرت جمع است فرزدق نيز حضور مييابد. معارضه او با برخي از امويان و حکام ايشان دليل بر محبت او به آل علي عليهالسلام نيست. ميدانيم که يک بار از چنگ زياد بن سفيان گريخت و از بيم او تا سال 56 هـ . در مدينه ماند؛ اما همينکه او درگذشت، شاعر با اشتياق تمام به دربار پسرش عبدالله شتافت. در سال 67 هـ . نيز همينکه مروانيان به قدرت رسيدند با جان و دل بخدمت ايشان درآمد و مداح رسمي دربار شد. شعري که در مدح يزيدبن عبدالملک سروده، دليل قاطعي است بر سستي اعتقاد و قلت ايمان او (در صحت انتساب اين شعر به او ترديد نيست)
و لو کان بعد المصطفي من عباده
لکنت الذي يختاره الله بعده
ورثتم خليل الله کل خزانةٍ
و کلّ کتابٍ بالنبوّة قائم
نبي لهم منهم لأمر العزائم
محلّ الأمانات الثقال العظائم
و کلّ کتابٍ بالنبوّة قائم
و کلّ کتابٍ بالنبوّة قائم
يکاد يمسکه عرفان راحته
رکن الحطيم اذا ما جاء يستلم
رکن الحطيم اذا ما جاء يستلم
رکن الحطيم اذا ما جاء يستلم
اغاني: يستدفع الشرو البلري بحبهم
و يسترب به الاحسان و النعم
و يسترب به الاحسان و النعم
و يسترب به الاحسان و النعم
« « : يستدفع الضر و البلوي بحبهم
و يستقيم به الاحسان و النعم
و يستقيم به الاحسان و النعم
و يستقيم به الاحسان و النعم
اربلي: مواطن قد علت اقدارها و نمت
مجلسي: مواطن قد علت في کل نائبة
علي الصحابة اکتم کما کتموا
آثارها لم تنلها العرب و العجم
علي الصحابة اکتم کما کتموا
علي الصحابة اکتم کما کتموا