گل نوروز نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گل نوروز - نسخه متنی

لیلا پژوهنده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گل نوروز

مقالات و بررسيها، دفتر 63، زمستان 77، ص 197 -
237

مقالات و بررسيها، دفتر 63، زمستان 77، ص 197 -
237

ليلا پژوهنده

عضو هيئت علمى دانشگاه قم

چكيده

گل نوروز، تأليف احمد كاسانى(متوفى 949ق)
رساله‏اى است عرفانى در بيان حديث:

«اِغْتَنِموُا بَرْدَ الرَّبيعِ
فَاِنَّها يَعمَلُ بِاَبدانِكُمْ كَما
يَعْمَلُ بِاَشْجارِكُمْ وَ اجْتَنبُوا
بَرْدَ الخَريفِ فَاِنَّها يَعْمَلُ
بِاَبدانِكُمْ كَما يَعْمَلُ
بِاَشْجارِكُمْ»

داراى جنبه تعليمى و
اندرزگونه با استشهاد از آيات، روايات،
احاديث و اشعار بسيار.

به كارگيرى اين شيوه بيان به همراه زبان
تمثيلى و تشبيهات مكرّر (معقول به محسوس)
نظير تخم محبّت، زمين دل، گلهاى مشاهدات،
ميوه‏هاى معاينات و شراب محبت، پيمانه
سخن و خُمخانه‏هاى وحدت، بر لطف و دلنشينى
رساله افزوده است؛ هرچند با وجود سادگىِ
نثر و كاربرد معمول و متعارف واژگان و زبان
در اين رساله، استعمال جملات معترضه
طولانى و شمارِ قابل توجه آن، گاهى نثر را
مشكل و پيچيده مى‏نمايد.

كاسانى در انتخاب موضوعات و پرداخت
مفاهيم، جملات و عبارات تكرارى در رسايل
خود، بى‏پروا به نظر مى‏آيد. وى ضمن تفسير
عرفانى - تمثيلى از حديثِ ياد شده و بيان
منظور و مراد از باد بهارى و برد خريف، به
تعليم مراحل و لطايف سير و سلوك و پند و
اندرزهاى صوفيانه مى‏پردازد و به مناسبتْ
از تبيين و تعريف اصطلاحات و تعابير عرفانى
نظير قبض و بسط، درد، عشق و فنا فروگذار
نمى‏كند. جايگاه سُكر، محبّت و شور و جذبه
عاشقانه در طريقت كاسانى و شيوه ذوقى او در
تربيت و مشرب وحدت وجودى او از سطور رساله
پيداست.

گل نوروز همچنين حاوى نكات اجتماعى قابل
توجهى است، در اين رساله، كاسانى بر
اعتقاد و عنايت عبيدالله خان به طريقت
نقشبنديه و جايگاه و نقش ارزشمند پادشاهان
در تضمين بقا، استمرار و ترويج طريقت
درويشان تصريح كرده است.

خواجگى احمد كاسانى و طريقت كاسانيه‏

احمد كاسانى فرزند جلال‏الدين، معروف به
خواجگى احمد و مخدوم اعظم(1)، كه به مناسبت
محل دفنش، دهبيدى نيز خوانده شده،(2) در
روستاى كاسان(3) از توابع فرغانه (در
ازبكستان امروزى) متولد شد(4). برخى منابع
متأخر، تاريخ تولد او را سال 866ق/1461-1462م ذكر
كرده‏اند(5). نسبت صورى او از جانب پدر به
شيخ برهان‏الدين قلج (قليج) و به چندين
واسطه به امام على بن موسى الرضا(ع) مى‏رسد
و از جانب مادر به سادات كاسان منسوب است(6).

روزگار جوانى احمد در كاسان به كشاورزى(7)
و فراگيرى علوم و شاگردى نزد مير سيدعالم
سپرى مى‏شد «كه ناگاه جذبه الهى در
رسيد(8)» و به يكباره آرام و قرار از وى
ربود. كاسانى در پى درمان اين سرگشتگى و
بى‏سر و سامانى راهى چاچ(9) (تاشكند امروزى)
شد و به حلقه مريدان مولانا محمدقاضى (د
921ق/1515م)، از خلفاى شيخ عبيدالله احرار
نقشبندى(10) (د 895ق/1490م) پيوست(11) - كاسانى در
رسالاتى كه بعدها نگاشته، اشاره مى‏كند
كه سلسله معنوى او از طريق مولانا قاضى به
ابوبكر صديق و پيامبر اسلام منتسب
مى‏شود(12) - طالب جوان و مستعد در طول
دوازده سال(13) در خدمت و صحبت مولانا قاضى،
با پشت سر گذاردن يك دوره رياضت دشوار و
سخت(14)، در اندك زمان حرمت و تقرب بسيار
يافت تا آنجا كه مولانا قاضى به ديده حشمت
و عزّت بدو مى‏نگريست(15). به روايت
ابوالبقا، نواده كاسانى، يكبار هم مولانا
قاضى با كاسانى چله نشست، اين چله‏نشينى -
از آنجا كه در طريق خواجگان (نقشبنديه)
سابقه نداشت - ملامت و اعتراض اطرافيان را
برانگيخت(16). پس از مولانا قاضى، خواجگى به
ارشاد مريدان و طلاّب همت گماشت(17).

او چندى براى گسترش اين طريقت در كاسان
كوشيد ولى در آنجا، اغتشاشات اجتماعى(18)،
شايعات و تعرّض‏ها و اهانتهاى پياپى عرصه
را بر او تنگ كرد و كاسانى ناگزير به همراه
خانواده به سمرقند سفر كرد و در آبادى‏اى
كه پس از اقامت او دهبيد(19) نام گرفت، در
خارج شهر سمرقند، مقيم شد(20). با وجود
سفرهاى متعدّد در حوزه ماوراءالنهر و
خراسان(21)، دهبيد تا آخر عمر محل اقامت
اصلى او بود(22).

از نوشته‏هاى كاسانى(23) و ديگر منابع(24)
برمى‏آيد كه وى از جانب طبقات و اقشار
مختلف اجتماعى در معرض انكار و اهانت قرار
داشت، چنانكه در انيس الطالبين به اهانت و
گستاخى سادات كاسان نسبت به خواجگى تصريح
شده است(25). كاسانى رساله در سماع را خطاب
به علماى عصر «كه منكر طريق و حالات و
اذواق ايشان مى‏بوده‏اند(26)» و رساله
تنبيه العلماء را خطاب به فقهاى زمان - كه
علم و عمل باطنى ايشان را قياس به علم
ظاهرى خود مى‏كنند، نگاشته است.(27)

او با الحاق برخى بدعت‏ها به اين طريقت
گاه حتى مورد ترديد و اعتراض معتقدان
نقشبنديه و مريدان خويش واقع مى‏شد(28).
بدعت‏هاى وى اين دغدغه خاطر را براى
اطرافيان به همراه داشت كه «او طريق
خواجگان را تغيير داده است(29)». از جمله
مواردى كه او به طريقه نقشبنديه ملحق
نمود، عبارتند از: استغفارِ بعد از نماز
عصر را كه تا آن زمان به خفيه ادا مى‏شد،
به صورت جهرى و با درد و سوز و نياز و آواز
بلند برآوردن؛ نماز تهجد را كه به صورت
انفرادى خوانده مى‏شد، به جماعت گزاردن؛
گشودن باب رخصت و برگزارى مجالس وجد و سماع
كه ياران و مريدان او در آن مجالس، كلاه و
دستار را از سرگرفته، با خواندن ابيات
پرسوز و گداز - و خواندن مثنوى - به شور و
گرمى محافل سماع مى‏افزودند(30) و پس از آن
«دردمندان در ناله و زارى درآمده،
گريبانها چاك زده همچون مرغ نيم بسمل
افتاده در ميان خاك و خون مى‏غلطيدند و
مى‏طپيدند و آن شفيع‏المذنبين سر مبارك،
برهنه كرده و دست به دعا برآورده براى
شفاعت گناه عاصيان مناجات مى‏كردند. چنان
شورى و جزعى مى‏شد كه گويا قيامت قائم شده
است. بعد از آن حافظى را قرآن خواندن
مى‏فرمودند و درد و سوز محبان را به
استماع قرآن آرامى و تسكينى و شفايى كرامت
مى‏كردند(31)».

مجالسى اين چنين از نگاه بيگانگانِ به اين
طريقت موردتمسخر قرار مى‏گرفت(32) و چه‏بسا
منكران با وصف مجالس شورانگيز و سخنان
شطح‏آميز - كه گاه در حالت سكر و بيخودى بر
زبان خواجگى مى‏گذشته - در نزد سلطان وقت،
زمينه را براى تحريك و ناخشنودى سلطان
فراهم مى‏آوردند(33) «كه منكرانِ به اين
طريق از حد و عد بيرون مى‏باشند چونكه
ايشان از اين طريق بهره ندارند، از حالات و
كيفيات و مقامات شريف ايشان خبر ندارند...
از راه جهل و نادانى طعنه‏هاى و اعتراض بر
ايشان مى‏كنند و نيز به سمع خليفه سخنان
بد به واسطه حسد و ناتوان‏بينى مى‏رسانند
به حكم «من يسمع يخل(34)» در مزاج خليفه نيز
خللى پيدا مى‏سازند(35)».

به نوشته مؤلف جامع المقامات، جانى‏بيگ
سلطان (د 935ق/1528-1529م) با وجود ارادت و
بزرگداشت خواجگى، يك بار پس از حضور در
مجلس وى، تمسخر و تحقير خود را به صراحت
ابراز كرد كه اين امر خشم و قهر خواجگى را
برانگيخت و كار به نزاع و مشاجره و شمشير
كشيد(36).

چنين مواردى كاسانى را ناگزير مى‏ساخت به
ردّ اتهامات و توجيه بدعت‏ها و شيوه‏هاى
تربيتى خود برآيد(37).

كاسانى همچون بيشتر مشايخ نقشبندى دوران
اول به مشرب وحدت وجودى گرايش داشت(38). او
با وجود اعتقاد به اصول شريعت و سنت محمّدى
و لزوم پايبندى به آن، همچنين اعتقاد به
پرهيز از هرگونه بدعت و مخالفت با
شريعت(39)، به تربيت مريدان با در نظر گرفتن
استعداد و قابليت‏هاى فردى آنان باور
داشت(40):

«همچنانكه پيش طبيب حاذق جماعتى بيماران
را آورند اگر همه را يك پرهيز و يك دوا
فرمايد قصد در هلاك آن جمله كرده باشد. اول
تشخيص امراض بايد كرد بعد از آن پرهيزى و
دوايى مناسب آن بايد فرمود، چرا كه مزاجات
مختلف است؛ مناسب هر مزاج، پرهيزى و دوايى
بايد فرمود(41)».

كاسانى همچنين به مقتضيات زمان و شرايط و
اوضاع زمانه و به كارگيرى
شيوه‏هاى‏متناسب با آن (اجتهاد) نظر
داشت(42). او تأكيد مى‏ورزيد كه با وجود
اختلاف درصورت روش‏ها، مقصود همه آنها
يكى است(43):

«... طريق انبياء ماتقدّم نيز همين بوده
است كه در هر زمانى مناسب آن زمان و آن قوم،
مناسب زبان و استعداد ايشان كلامى نازل شد
مثل توريت و انجيل و زبور و فرقان و به آن
عمل كردند و آن قوم را فرمودند و به راه
درآوردند. غرض از جميع طرق متأثر ساختن است
جماعتى را و به راه درآوردن...(44)».

او نه تنها در برابر هجوم اتهامات، دست از
عقايد خود بر نداشت و صحنه را خالى نگذارد
بلكه با توسّل به حمايت پادشاهان، سعى در
تثبيت عقايد خود داشت. ترويج طريقت صوفيان
در سايه حمايت و اعتقاد پادشاهان،
نكته‏اى است كه در بسيارى از آثار كاسانى
با جديّت تمام دنبال شده است(45):

«سرّ آنكه بى معاونت پادشاهان، ترويج اين
نسبت نمى‏توان كرد، آن است كه اكثر خلق به
واسطه جهل و نادانى، منكر اذواق و حالات
اين طايفه‏اند، از اين جهت هميشه تكفير و
انكار اين طايفه عليّه مى‏كنند و ايشان را
مشوّش مى‏دارند. وقتى كه پادشاهانْ مخلص و
معتقد اين طايفه‏اند، ايشان هيچ
نمى‏تواند گفت. اگر نعوذباللّه پادشاهانْ
بى‏اعتقاد باشند به طريقه اين طايفه،
منكران خباثت مى‏كنند؛ چيزهاى بد به
پادشاهان مى‏رسانند. از ايشان پادشاهان
را نيز به حكم فرموده مَنْ يَسْمع يَخِل،
خللى در مزاج پيدا مى‏شود. هرچگاهى كه
منكران اين را دانستند تعرّض و انكار را
زياده مى‏كنند از اين جهت تفرقه در احوال
طالبان پيدا مى‏شود كه ورزش اين نسبت شريف
نمى‏تواند كرد(46)».

كاسانى كوشش كرد تا روابط و مناسبات مشايخ
طريقت با پادشاهان عصر را رسالتى الهى و
تكليفى آسمانى جلوه دهد(47). به نظر مى‏رسد
ارادت و حرمت سلاطين عهد تيمورى و صفوى به
مشايخ صوفيه بخصوص اعتبار و حشمت خواجه
عبيدالله احرار و نقش و جايگاهى كه
نقشبنديه در زمان او بدان دست يافت(48)،
كاسانى را تشويق كرد در چنين شرايط مساعدى
جهت به دست آوردن امتيازات به نفع طريقت
خود بكوشد. همچنين قدسى جلوه دادن رسالت او
در هدايت پادشاهان زمان، اين امكان را در
اختيار او مى‏نهاد تا ضمن تسكين شبهه و
خارخار درونى مريدان درباره رابطه
صميمانه و صوفيانه خود با سلاطين عصر(49)،
حلقه پيوند ميان شاه و درويش را تنگ‏تر
نمايد.

او توانست توجه فرمانروايان ازبك
را كه در زمان او بر بخش وسيعى از
ماوراءالنهر فرمان مى‏راندند به خود جلب
نمايد و از حمايت آنان بهره‏مند شود(50).
كاسانى رساله فى بيان سلسله نقشبنديه را
به درخواست جانى‏بيگ(51)، از امراى ازبك (د
935ق/1528-1529م) و رساله معراج العاشقين را خطاب
به «اسپنديار سلطان» نگاشته است(52)؛
سلطان‏زاده(53) پر شور و كم‏سن و سالى(54) كه
با شيفتگى، سرسپردگى و تواضعى كم‏نظير به
مراد خود، كاسانى، ارادت مى‏ورزيدند(55).
در انيس الطالبين(56) و جامع المقامات(57) به
وساطت كاسانى نزد براق‏خان(58) امير ازبك (د
963) كه قصد تصرف بخارا را داشت - به منظور
شكستن محاصره بخارا اشاره شده است.

در اين ميان روابط و مناسبات او با
عبيدالله‏خان شيبانى(59) (حك 940-946 ق)
ماندگارتر، عميق‏تر و حساس‏تر به نظر
مى‏رسد. عبيدالله‏خان پس از اعتقاد به
طريقت خواجگى، خانقاهى در كنار دربار خود
براى او بنا كرد تا روابط نزديكتر و بيشترى
با مراد و مرشد خود برقرار كند(60).

در آثار كاسانى، حضور عبيدالله‏خان
چشمگير و قابل تأمل است. در رساله گل
نوروز، كاسانى از پيوستن او به جمع
درويشان و كمك ويارى او در ترويج اين طريقت
ابراز خشنودى و شكرگزارى مى‏كند(61) و در
رساله سلسلة الصديقين از او در رديف سلسله
مشايخ نقشبنديه ياد مى‏كند(62).

عبيدالله‏خان كه به سرودن شعر تمايل داشت
و به فارسى و تركى شعرى مى‏سرود(63) و
«عبيدى» تخلص مى‏كرد(64)، پس از ارادت به
خواجگى، اشعار (عرفانى) خود را براى او
مى‏فرستاد و كاسانى نيز آنها را شرح
مى‏كرد(65). از رساله شرح رباعى
عبيدالله‏خان برمى‏آيد كه زمانى نيز
عبيدالله با فرستادن رباعى شطح‏آميز خود
كه صبغه وحدت وجودى داشت، به مجلس
درويشان، تشويش خاطر آنان را برانگيخت و
مقام و منزلت كاسانى را نزد مريدان او به
مخاطره انداخت(66).

كاسانى در آغاز همين رساله ضمن وصف
واقعه‏اى كه در آن از جانب بزرگان طريقت
خواجگان مأمور به معاونت و تربيت عبيدالله
شد، به استمرار و تداوم اين ارتباط معنوى
در طول پانزده سال اشاره مى‏كند و اينكه
در تمام اين مدت از توجه و عنايت به حال وى
غافل نشده است(67):

«... و از آن زمان باز، ضعيفِ سرگردان متوجه
ملازمانم، صبح و شام بل على الدَّوام از
توجه ايشان خالى نيستم... غالباً توجه اين
ضعيف پرتوى در ايشان مى‏انداخت كه گاهى به
غزلى و به رباعى و به بيتى اين ضعيف را
التفات مى‏كردند و سرافراز مى‏ساختند.
ضعيف نيز به قدر وسع و طاقت، شرح آن كرده به
ايشان مى‏فرستاد و مثل تنبيه‏السلاطين و
شرح سواد الوجه فى الدارين و شرح چهار كلمه
حضرت خواجگان، قدس‏الله ارواحهم هوش
دردم، نظر در قدم، سفر در وطن، خلوت در
انجمن، رساله ذكر و مرآت الصفا، شرح الولد
سرابيه، سلسلة الصديقين و شرح دوازده
رباعى فارسى، اين همه را به ملازمت ايشان
فرستاده بود كه شايد به نظر قبول مطالعه
فرموده باشند(68)».

به اين فهرست مى‏توان رساله گل نوروز و
رساله بابريه را افزود كه به احتمال،
كاسانى آنان را پس از رسالات ياد شده
نگاشته است.
ناگفته نماند عبيدالله‏خان با همه
اعتقادى كه به طريقت خواجگى داشت، گاهى
دچار، دو دلى و سست اعتقادى مى‏شد. كاسانى
با تصريح اين نكته(69)، عقوبت و فرجام آن را
به سلطان خاطر نشان مى‏سازد:

«... درِ فيض و
رحمت الهى بر ايشان و بر ما بسته شده بود
غالباً كه در اين مدت هيچ بيتى و رباعى از
ايشان واقع نشده بود و نيز از ما سخنى...(70)»

و اما نواده كاسانى از قهر و غضب خواجگى
نسبت به بى‏حرمتى، سست اعتقادى و
قدرناشناسى عبيدالله‏خان ياد كرده است:

«... فرمودند كه عبيدالله‏خان نمى‏ترسد
كه من دست از وى باز دارم كه هيچ قدر فقرا
را نمى‏داند و اخلاص خود را درست
نمى‏سازد و فرمودند كه حضرت حق
سُبْحانَهُ و تَعالى اين ضعيف را به محض
عنايتِ بى‏علت خود قوتى و قدرتى عطا كرده
است كه اگر خواهم تمام روى زمين را به يك
شبانى مى‏دهم، اما موقوف به قابلى است و
اعتقاد درست است و دراين حالت يكى از ياران
گفتند كه حضرت خان مى‏گويند كه من مى‏دانم
حضرت ايشان به من عنايت دارند وليكن هريك
از مشايخ همچنين مى‏گويند»!(71)

به گواهى آثار كاسانى، وى براى ترويج
طريقت خود و حذف رقبا در نهايت چاره‏اى جز
مدارا، ارشاد و تشويق پادشاهان عصر نيافت.
رساله گل نوروز مى‏تواند مؤيد همين نكته
باشد.

ارتباط ظهيرالدين محمد بابر، نخستين
پادشاه تيمورى هندوستان (888-937ق) با خواجگى
كاسانى كه از سوى مريدان و اخلاف كاسانى
مطرح شده و به منابع متأخر راه يافته و
ابراز ارادت و فرستادن تحفه و اشعار و
نيازنامه براى او(72)، صرف نظر از اينكه
درخور تأمّل و ترديد است، بر نفوذ معنوى و
حسن ارتباط او با پادشاهان دلالت مى‏كند.

كاسانى سرانجام توانست اقبال و توجه
اقشار و گروههاى مختلف اجتماعى را به
«طريق عاشقى(73)» خود جلب كند(74). در محفل
پرشور و جذبه او كه شاهان و درويشان برابر
مى‏نشستند(75)، «گرمى و حرارت صحبت آنچنان
بود كه از كه و مه و نيك و بد و حتى كه از
جهودان جماعتى از كار و بار خود مانده، از
صباح تا نيم روز واله و حيران بودند(76)».

كاسانى در 21 محرم 949/1542-1543م در روستاى
دهبيد ديده از جهان فرو بست(77)، در حاليكه
حدود 30 رساله در حوزه تصوف به زبان فارسى
از خود بجا گذاشت؛ هم‏اكنون نسخه‏هاى خطى
متعددى از اين رسايل در كتابخانه‏هاى
مختلف موجود است(78)؛ اين رسايل عبارتند
از(79):

1- آداب السالكين

2- آداب الصديقين

3-
اسرار النكاح

4- بابريه

5- بطيخّيه

6-
بكائيه (رساله بابا آدم)

7-
8- بيان احوال
علماء و امراء

9- بيان سلسله خواجگان
نقشبند

10- 7 تعريف عشق

11- 7 تعريف كلمه صوفى

12- چهار كلمه

13- تنبيه السلاطين‏

14- تنبيه
العلماء

15- رساله ذكر

16- زبدة السالكين و
تنبيه السلاطين

17- سلسلة الصديقين

18-
سماعيه

19- شرح رباعى عبيدالله‏خان شيبانى

20- شرح رباعيات عبيدى

21- شرح سواد الوجه فى
الدارين

22- شيبّيه

23- فنائيه

24- گل نوروز

25- گنج‏نامه

26- معراج العاشقين

27- مرآت
الصفا

28- مرشد السالكين

29- نصيحة السالكين

30- نفحات السالكين

31- واقعه حقانيه

32-
رساله وجوديه

33- الولد سرابيه.

همچنين 5 اثر درباره زندگى، عقايد و مناقب
كاسانى به قلم مريدان و اخلاف او نوشته شده
كه هنوز به چاپ نرسيده است(80):

1 - سلسلة الصادقين و انيس العاشقين، نوشته
دوست محمد بن نوروز احمد الكيشى(81).

2 - انيس الطالبين، نوشته قاسم بن محمد
صفايى كاتب.

3 - جمرات الشوق، نوشته محمد سعيد بخارى.

4 - جامع المقامات، نوشته ابوالبقا بن
خواجه بهاءالدين بن مخدوم اعظم(82).

5 - مناقب (مقامات) مخدوم اعظم، نوشته حافظ
ابراهيم.

سخن پايانى اينكه هرچند در زمان خواجگى،
اعتبار و منزلتى كه نقشبنديه در عهد خواجه
عبيدالله احرار داشت، تجديد نشد، با اين
حال كاسانى بى‏ترديد در حيات، استمرار و
گسترش اين طريقت در تاريخ نقشبنديه، نقش
عمده‏اى ايفا نمود.

«تأليف 5 اثر حاوى
مقامات و مناقب كاسانى در شرايطى كه
اطلاعات مربوط به ديگر مشايخ نقشبندى آن
دوره محدود است، نشانگر حسن شهرت و نفوذ و
تأثير اوست».(83)

طريقت خواجگى يكى از شاخه‏هاى نقشبنديه
را پديد آورد كه پس از او به نامهاى
«كاسانيه» يا «دهبيديه» معروف شد(84) و توسط
شمار قابل توجه خلفا(85) و فرزندان كاسانى،
كه مسند ارشاد داشتند(86)، «در مشرق و مغرب و
از كعبه معظمه تا سر حد خطا(87)» گسترش يافت.

معرفى نسخه‏ها

در تدوين رساله حاضر دو نسخه با نشانه A و B
در دسترس و مورداستفاده مصحّح قرار گرفت
(88):

1 . نسخه A، اين نسخه كه به جهت قدمت، نسخه
اساس در نظر گرفته شد، يكى از رساله‏هاى
«مجموعه رسائل كاسانى» است كه در كتابخانه
دانشگاه استانبول در تركيه به شماره 649
موجود است. كه در فاصله سالهاى 997-
998ق/1589-1590م كتابت شده است. در اين مجموعه
رسايل، رساله «گل نوروز»، برگِ 891b-191a را
شامل مى‏شود. از لطف آقاى طوسون جهت ارسال
اين مجموعه سپاسگزارم.

2 . نسخه B، اين نسخه نيز يكى از رساله‏هاى
«مجموعه رسايل كاسانى» است كه در كتابخانه
گنج‏بخش در اسلام‏آباد پاكستان به شماره
1401 نگهدارى مى‏شود. اين نسخه به خط
نستعليق پخته، به قلم محمدامين در سال 1280ق
كتابت شده است. از آقاى دكتر نوشاهى كه
عنايت فرموده اين مجموعه را ارسال نمودند
سپاسگزارم.

چند يادآورى‏

1 - در سرتاسر اين رساله، عبارات، كلمات يا
جملاتى كه در زيراكسِ فراهم شده از نسخه
A(اساس) چاپ نشده و يا كمرنگ و ناخوانا
بوده‏است براساس نسخه B با نشانه «
»افزوده شد.

2 - رسم‏الخط اين رساله با اندكى تسامح به
رسم‏الخط امروزه نزديك است. هرجا اختلافى
قابل توجه به نظر رسيد در پاورقى بدان
اشاره شد. درموارد ديگر (مانند: جدانويسى
حروف اضافه از اسم يا متمم، اختلاف و تمييز
ميان ك و گ، تسامح در نوشتن همزه) اشاره‏اى
به تغييرات مكرّر پيش آمده، نشده است.

3 - در حاشيه نسخه A هر جا كه متن رساله،
كاستى يا افتادگى دارد، كاتب مطالب جا
افتاده يا اضافه شده را با نشانه‏اى معين
در حاشيه افزوده است؛ نك: ص 291b و ...). همچنين
در مواردى كه تصحيح اشتباهات متن در نظر
بوده، كاتب با نشانه معين ديگرى، واژه يا
عبارت يا جمله درست را در حاشيه آورده است
(نك: ص 291bو 391a و...).

سپاسگزارى‏

آقاى دكترعارف نوشاهى و آقاى دكتر نجدت
طوسون كه افزون بر ارسال نسخه‏هاى خطى از
پاكستان و تركيه، با معرفى و ارسال برخى
منابع درجه اول، راه اين تحقيق را گشودند و
بيش از حد توقع مرا يارى رساندند، منّت
بسيار بر من دارند. اين نوشتار را به اشارت
و راهنمايى آقاى دكتر هادى عالم‏زاده
آغاز نمودم و استاد گرامى آقاى احمد منزوى
امكان آشنايى مرا با نسخ خطى فراهم
آوردند؛ رهنمودهاى ارزنده و دقت نظرهاى
اين دو بزرگوار را از اولين قدم توشه راه
داشتم. از عنايت و شكيبايى جناب آقاى اكبر
ثبوت و استاد رحيم قباديانى در پاسخ به
برخى پرسشها و راهنماييهاى لازم سپاس
بسيار دارم. و در انجام، خدا را شكر مى‏كنم
كه اين كار بسيار كوچك و ناچيز بهانه‏اى شد
تا از بركت بزرگ آشنايى و مصاحبت اين
بزرگواران بهره‏مند گردم.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم(89)

گل نوروز(90)

حمد بسيار و ثناى(91) بيشمار مر خداوندى را
كه هژده هزار عالم را از براى مشاهده جمال
و جلال خود خلق كرد و در هر عالمى مناسب
استعدادِ «آن عالم» از جمال و جلال خود
ظاهر ساخت:

بيت(92)




  • به قدر آينه، حسن تو مى‏نمايد روى‏
    دريغ كآينه ما نهفته در زنگ‏است



  • دريغ كآينه ما نهفته در زنگ‏است
    دريغ كآينه ما نهفته در زنگ‏است



و حضرت
آدم را، صَلواتُ الرَّحمن عَليه، «از»
همه(93) برگزيد و سينه مبارك او را مظهر جمال
و جلال خود، همچنانكه بود گردانيد؛ كقوله
تعالى:

«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ
وَحَمَلْناهُمْ في البَرِّ وَ
الْبَحْرِ»(94)

هيچ خير نماند در مكمن غيب
الهى كه(95) در سينه‏مبارك او ظاهر نساخت(96).

بيت(97)




  • چو آدم را فرستاديم بيرون
    جمال خويش بر صحرا نهاديم (98)



  • جمال خويش بر صحرا نهاديم (98)
    جمال خويش بر صحرا نهاديم (98)



صد هزار درود
و تحيّتِ بيشمار بر حضرت سيّد اولين و
آخرين، حضرت محمّد رسول‏اللّه،
صَلَّى‏اللّهُ عَليهِ و سَلَّم، باد كه
هژده هزار عالم را به طفيل وجود شريف او
خلق كرد كه:

«لَوْلاكَ لَما خَلَقْتُ
الاَفْلاكَ»(99)




  • اگر عشقش نياوردى وجودم از عدم بيرون‏
    ز اقليم عدم ننهاد مى هرگز قدم بيرون‏



  • ز اقليم عدم ننهاد مى هرگز قدم بيرون‏
    ز اقليم عدم ننهاد مى هرگز قدم بيرون‏



بعد از آن، بر آل و اصحابِ «كرام» او كه
راهنمايان راه دين و پيشوايان علم يقينند،
باد:

بيت(100)




  • رهنمايانى كه ره بين آمدند
    جان خود را عين حسرت ساختند
    همره جان عجز و حيرت ساختند



  • گاه(101)و بيگاه از پى اين آمدند
    همره جان عجز و حيرت ساختند
    همره جان عجز و حيرت ساختند



امّا بعد، سبب تأليف اين نسخه شريفه(102)آن
بود كه حضرت سلطنت شعارى، مقبول حضرت
رحمن(103)، مخلص(104) درويشان، بل محبوب قلوب
ايشان، جنابِ جنّتْ مآب سعادتْ اكتساب،
سلطان‏السّلاطين و برهان
«المخلصين(105)»، محرم اسرار نهانى، به
صورت، حضرت سلطان اسكندر ثانى و به سيرت،
«خسروِ» دو جهانى - زادَاللّهُ تَعالى
ظِلالَ(106) بَرَكاتِهِ وَ حَسَناتهِ عَلى
جَميعِ الْفُقَراءِ وَ الرَّعِيَةِ «من»
المؤمِنينَ وَ المُؤمِناتِ وَ
الْمُسِلمينَ وَ الْمُسْلِماتِ، كَثَّرَ
وَطَوَّلَ اللّهُ(107) عِلْمَهُ وَ
عَمَلَهُ وَ مَعْرِفَتَهُ وَ حَياتَهُ
اِلى يَوْم اِلْبَعْثِ وَ المِيعادِ؛
آمينْ(108) رَبَّ الْعالَمينَ، -
اين دعا را
ز همه خلق جهان آمين باد(109). بعد از دخول در
نسبت شريف اين طايفه عليّه، قَدَّسَ اللّه
ارواحَهمُ،(110) و مشّرف شدنِ(111) وجود شريف
ايشان به باد نوروزى - كه عبارت از نفسِ
شريف و نظرِ شريف و صحبتِ شريفِ اين
«طايفه» عليّه است، بهترين(112) جميع اعمال
پيش خداى تعالى صحبت شريف ايشانست:

«بيت»




  • صحبت پير به ز هر عملست‏
    اين عمل همچو راز پنهانست‏
    رهبرت سوى وصل جانانست‏



  • هر كه با او نشست در عملست‏
    رهبرت سوى وصل جانانست‏
    رهبرت سوى وصل جانانست‏



و مشرّف شدن ايشان به حالات و كيفيّات و به
اعلى مقامات اين طايفه عليّه و معاونت
نمودن ايشان(113)، طالبان و فقرا را - كه
معاونت نمودنِ برادران مؤمن، به دست و
ساير جوارح، همه نور و صفاست؛ على‏الخصوص
معاونت طالبان و فقراى اين طريق و ترويج
دادن ايشان اين نسبت شريف «را» چونكه
مقرّر است پيش اين طايفه كه بى‏معاونت
پادشاهِ زمان كه مخلص و معتقدِ اين نسبت
شريف(114) باشد، ترويج اين نسبت شريف در ميان
فقرا و رعايا نمى‏توان كرد؛

كَما قالَ
الَنبىُّ عَلَيْهِ السَّلامُ: «اَلنّاسُ
عَلى‏ دينِ مُلُوكِهِمْ»؛




  • معشوقه به هر صفت كه آيد به ظهور
    عاشق به همان صفت موصف(115)گردد
    شه چو حوضى‏دان حشم چون لوله‏ها
    آب جمله گر ز يك حوضى است پاك‏
    ور(118)در آن حوض آب‏شور است وپليد
    خوى شاهنشاه و جان بى وطن(119)
    چون اثر كردست در كلّ بدن(120)



  • از ظلمت محض يا خود از خالص نور
    بردين ملوك است رعيّت معمور
    آب از لوله روان در گوله‏ها(116)
    هر يكى لوله دهد خوش ذوقناك(117)
    هر يكى لوله همان آرد پديد
    چون اثر كردست در كلّ بدن(120)
    چون اثر كردست در كلّ بدن(120)



بعد از حصول
اين معنى، ضعيفِ كمترين از خادمان اين
مخدومان، خواست «كه از» جهت شكرِ اين
نعمتِ شريف و طلب زيادتى، اين نسخه نويسد؛
كقوله تعالى: «وَ لَئنْ شَكَرْتُم
لاََزيدَنَّكُمْ»(121)




  • به تو نعمت زدست هر كه رسد
    كى به شكر خدا قيام كند
    تارك شكر بندگان خدا ى(123)؟



  • نه به ميدان شكر كو ب(122)ى پاى؟
    تارك شكر بندگان خدا ى(123)؟
    تارك شكر بندگان خدا ى(123)؟



در بيان اين
حديث شريف است:

قالَ النَّبِىُّ عَلَيهِ
السَّلامُ: ، «اِغْتَنمِوُا بَرْدَ
الرَّبيعِ فَانَّها يَعْمَلُ
بِاَبْدانِكُمْ كَما يَعْمَلُ
بِاَشْجارِكُمْ وَ اجْتَنِبوُا بَرْدَ
الْخَرِيفِ فَاِنَّها يَعْمَلُ
بَابْدانِكُمْ كَما يَعْمَلُ
بِاَشْجارِكُمْ»(124)

تا همگنان(125) را
معلوم شود كه از احاديث نبوى، ظاهر و باطن
مراد است؛ آنچه از ظاهر اين حديث شريف
معلوم مى‏شود آن است كه غنيمت داريد باد
بهارى را و بدن‏هاى خود را از او مپوشانيد
كه آن مى‏كند به ابدان(126)هاى خودِ(127) شما
كه در بهاران با درخت‏هاى شمايان مى‏كند؛
يعنى درختان كه در زمستان با آثار تجلّى
قهريه الهى از برگ و بر، خالى و خشك
گشته‏اند و زمين‏ها از سبزه و رياحين و از
گل و سنبل، خشك شده، به مجرّدِ رسيدن باد
بهارى - كه آثار لطف و رحمت الهى است - همه
باز از سر، تازه(128) و خرّم مى‏گردند؛ زمين
و درختان همه در حركت مى‏آيند. غنچه و گل و
ميوه(129)ها بتدريج در ايشان پيدا شدن
مى‏گيرد و پختن و ريختن مى‏گيرد؛ همچنين
به مجرّدِ رسيدن باد بهارى - كه عبارت از
آثار تجلّى لطف الهى است - به ابدان(130)هاى
شما(131) نيز كه از سرماى زمستان - كه(132) از
آثار تجلى قهر الهى است‏ - تيره و فسرده
شده است، دور مى‏سازد(؟)، غنچه(133)هاى و
گلهاى مشاهدات بتدريج، ميوه(134)هاى
معاينات پيدا مى‏سازد:

«بيت»




  • گفت پيغمبر كه(135)ياران زينهار
    همچنانكه با درختان(136) مى‏كند
    با تن و جان شما آن مى‏كند(137)



  • تن مپوشانيد از باد بهار
    با تن و جان شما آن مى‏كند(137)
    با تن و جان شما آن مى‏كند(137)



بدان اى طالب
صادق كه مراد از باد بهارى كه حضرت
صَلَّى‏اللّهُ عَليهِ و سَلَّم
فرموده‏اند: غنيمت داريد و تن مپوشانيد،
مى‏تواند بود به حقيقت، كه عبارت از نفسِ
شريف و صحبتِ شريف و نظرِ شريفِ اين طايفه
عليّه باشد، قَدَّسَ اللَّهُ
اَرْواحَهُمْ؛
چونكه نفس شريفِ اين طايفه
را نيز اين خاصيّت «است»، بعد از رسيدنِ
نفسِ شريف ايشان به ابدان و زمين‏هاى دلِ
«طالبان»، اين معانى كه گفته شد و صد هزار
چندان از معارف و حقايق «در دل» ايشان
پيدا مى‏سازد، اما بدان اى طالب صادق كه
اين موقو «فست» اولاً بر آنكه(138) حَق
سُبْحانَهُ(139) در زمينِ دلِ طالبان به
صفتِ ارادت تجلّى فر «مايد» و اين دردِ
طلب در ايشان پيدا شود و كشد ايشان را به
صحبت شريف اين طايفه:

«بيت»




  • تَجَلَّى رَبُّهُ في ذاتِهِ كُلّ‏ْ
    در طلب زن دايماً تو هر دو دست‏
    اين طلب در راه، نيكو رهبر است‏



  • لَعَمْرُكَ لاتُغافِلْ عَنْهُ فَافْهَمْ‏
    اين طلب در راه، نيكو رهبر است‏
    اين طلب در راه، نيكو رهبر است‏



چرا كه المريد(140) مراد گفته‏اند. بعد از
پيدا شدن درد طلب در باطن طالبان به حكم
حديثِ مَن طَلَبَ شَيئاً وَ جَدَّ
وَجَدَ(141) و كشيدن درد طلب ايشان را به
صحبت شريف اين طايفه و مشرّف شدنِ زمينِ دل
و بدن ايشان به انفاسِ شريف و نظرِ شريف و
صحبتِ شريف ايشان و سبز شدنِ شجره طيّبه در
زمينِ دل ايشان «كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ
اَصْلُها ثابِتَهٌ في السَّماءِ وَ
فَرْعُها»(142)،
بعد از مشرف شدن طالبان به
صحبت شريف اين طايفه، به حكم حديثِ
«خَيْرُ الاَعمالِ اَدْوَم(143)ُها»،
مداومت نمودن به صحبت شريف اين طايفه، هر
لحظه و هر زمان به بركتِ انفاسِ شريف(144)
ايشان شجره طيّبه سبز و تازه‏تر مى‏گردد،
بتدريج به آن كمالى كه مى‏بايد «مى ر» سد؛
چونكه سُنت‏اللّه چنين جارى شده است كه
همه كس و همه چيز بتدريج به تربيت كاملِ
مكمّلى(145)، به كمال خود مى‏رسد:

«بيت»




  • هيچكس را از خود انگيزى نشد
    دانه انگور و تخم خربزه‏
    تا برون نارند آهن(146) را زسنگ‏
    هيچ حلوايى نشد استادكار
    نام مولانا نشد سلطان عشق‏
    تا غلام شمس تبريزى نشد



  • هيچكس از خويشتن چيزى نشد
    تا برِ دهقان نرفت چيزى نشد
    هيچ آهن خنجر(147) تيزى نشد
    تاكه(148)شاگرد(149)شكرريزى نشد
    تا غلام شمس تبريزى نشد
    تا غلام شمس تبريزى نشد



همچنانكه كسى
خواهد كه شجرى يا نباتى را به كمالى كه
مى‏بايد برساند، «اولاً» زمين او را
مناسب مى‏بايد سازد؛ بعد از آن، تخمى كه
مى‏خواهد از شجر و نبات «در» و بنشاند؛
بعد از آن، بتدريج تربيتى كه تعلق به او
دارد، بكند؛ چونكه به همين، به آن كمالى كه
مى‏بايد نمى‏رسد، حق، سُبْحانَهُ و
تَعالى‏، به كمالِ عنايت و فضل و كرم خود،
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك را مرّبى او
مى‏گرداند تا آن كمال، او را حاصل شود:

«بيت»




  • ابر و باد و مه و خورشيد و فلك دركارند
    همه از بهر تو سرگشته و فرمان‏بردار
    شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى‏



  • تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى‏
    شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى‏
    شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى‏



همچنانكه در تربيت اشجار و نباتات، با
وجود اين همه فيض، به واسطه ابر و باد و
غيره، بى‏وجود تربيت انسان كامل(150) و
مكمّل او نيز، بتدريج ممكن نيست، همچنين
در تربيت طالبان نيز هر چگاهى كه مشرّف شدن
به صحبت شريف اين طايفه و انفاس شريف ايشان
- كه معبّر است به باد بهارى - اولاً شجره
محبّت در حركت مى‏آيد، بتدريج هر لحظه
سبزتر و تازه‏تر مى‏گردد، بعد از آن، به
مرتبه شجرى مى‏رسد:

«بيت»




  • شجرى يا(151) ثمرى
    ثمرى يا(152) شجرى‏



  • ثمرى يا(152) شجرى‏
    ثمرى يا(152) شجرى‏



امر سارى است معين همه‏جا در امكان بعد از
آن، غنچه‏هاى ميوه در او پيدا شدن
مى‏گيرد، بعد از آن، گلهاى مشاهدات در وى
شكفتن مى‏گيرد، بعد از آن، ميوه(153)هاى
معاينات در وى پيدا شدن مى‏گيرد، بتدريج
به حرارتِ انفاسِ شريفه اين طايفه پختن و
ريختن مى‏گيرد، بعد از آن، پير مغان كه
عبارت از اين طايفه است بعضى ميوه(154)ها كه
مناسب افشردن است، مى‏فشارد و در
خمهايى(155) كه در خمخانه(156)هاى وحدت است، پر
مى‏سازد و مى‏گذارد بتدريج به حرارتِ
آتشِ محبت در شورش و(157) جوشش مى در آيد:

«بيت»




  • آتش عشق است كاندر نى فتاد
    جوشش عشق‏است كاندر مى‏فتاد



  • جوشش عشق‏است كاندر مى‏فتاد
    جوشش عشق‏است كاندر مى‏فتاد



بعد از آن، به مرتبه اِسكار مى‏رسد، بعد
از آن، پير مغان قطره قطره از اين شراب(158)
محبّت بر كامِ جانِ طالبان كه در مجلس شريف
اويند، به قدر استعدادِ ايشان
مى‏چكاند(159):

«بيت»




  • «خم‏ديرينه»مى‏پير من است اى ساقى‏
    هر دمم فيض‏دگر(160)مى‏رسد از باطن پير



  • هر دمم فيض‏دگر(160)مى‏رسد از باطن پير
    هر دمم فيض‏دگر(160)مى‏رسد از باطن پير



بدان اى طالب صادق كه مراد از اين شرابِ
محبّت كه گفته شد كه(161) مى‏چكاند(162) پير
مغان بر كام «جان» طالبان، فيضِ مالا
نهايه الهى است كه از خمخانه‏هاى وحدت، هر
لحظه و هر زمان، بى واسطه از عالم بالا بر
باطن شريف پير مى‏ريزد، به قدر استعداد
طالبان كه در مجلس شريف اويند:

«بيت»




  • به‏قدر آينه، حسن‏تومى‏نمايدروى‏
    دريغ كآينه ما نهفته در زنگ‏است



  • دريغ كآينه ما نهفته در زنگ‏است
    دريغ كآينه ما نهفته در زنگ‏است



پير نيز
به قدر استعداد هر كس، از اين فيض تقسيم
مى‏كند:

«بيت»




  • (163)قسمتى‏كو ز ازل رفت چه شايدكردن‏
    من بر آن قسمتم ار زاهد اگر خمّا«رم»



  • من بر آن قسمتم ار زاهد اگر خمّا«رم»
    من بر آن قسمتم ار زاهد اگر خمّا«رم»



اما
از فايض شدن هر فيضى بر باطن پير از عالم
بالا و قسمت كردن او بر ديگران قو ت(164)ى در
باطن پير پيدا مى‏شود كه قابل چند همچو فيض
ديگر مى‏شود؛ هر چند بيشْ فيض، استعدادْ
بيش، هرچنداستعدادْ بيش، فيضْ بيش:

«بيت»




  • همچنين مى‏رو به پايانش مرس‏
    در چنين دردى به درمانش مرس‏



  • در چنين دردى به درمانش مرس‏
    در چنين دردى به درمانش مرس‏



مبالغه انبيا و اوليا در كثرتِ ياران از
اين جهت بوده است غالباً؛ هرچند يارْ بيش،
فيضْ بيش؛ هر چند فيضْ بيش، كمالْ بيش.
چونكه كمال در كثرتِ(165) ياران بوده است،
انبيا و اوليا مبالغه بسيار «نموده‏اند»
در اين باب:

«بيت»




  • هر(166)نبىّ اى كاندرين راه درست‏
    زانكه انبوهىّ(167)جمعِ كاروان‏
    حاصل اين آمد كه يار جمع باش‏
    همچو بتگر از حجر يارى(168)تراش(169)



  • معجزه بنمود، همراهان بجست‏
    دشمنان را بشكند تيغ سنان
    همچو بتگر از حجر يارى(168)تراش(169)
    همچو بتگر از حجر يارى(168)تراش(169)



قالَ النَبِىُّ عَلَيهِ السَّلامُ:
فَاِنَّها يَعْمَلُ بِاَبْدانِكُمْ كَما
«اِغْتَنِموُا بَرْدَ الرَّبيع
يَعْمَلُ بِاَشْجارِكُمْ»

بدان اى طالب صادق كه بعد از «پيدا» شدنِ
درد طلب در باطن يكى(170) - كه عبارت از تجلّى
الهى است به صفت ارادت - بى قرار و بى‏آرام
ساختن او را و كشيدن او را به صحبتِ شريف
اين طايفه و يا اين طايفه را به صحبت او
رسانيدن(171)، از جهت(172) شفقت و تربيت او،
چنانكه گفته‏اند:

«بيت»




  • گر دولت درد دين تو را دست دهد
    يا موى كشان تو را بر شيخ برد
    يا شيخ دواسپه(173)روى سوى تو نهد



  • يا بادِ ارادتِ طلب در تو جهد
    يا شيخ دواسپه(173)روى سوى تو نهد
    يا شيخ دواسپه(173)روى سوى تو نهد



بهر حال بعد از «پيدا شدن»درد دينِ - كه
عبارت از دردِ طلب است - و مشرف ساختن حق،
سُبْحانَهُ وتَعالى،او را به صحبت شريف
اين طايفه و انفاس شريف ايشان - كه عبارت از
بادبهارى است - هر لحظه و هر زمان، پيدا شدن
حالات و كيفيّات، چنانكه گفته شد:
اول‏«نشاندن» و پيدا شدن تخمِ محبّت در
زمينِ‏دل سالك به وزيدن بادبهارى - كه
عبارت از نفس شريف اين طايفه است - و پيدا
شدن غنچه‏هاى و شكفتن گل‏هاى مشاهدات(174)
و پيداشدن ميوه‏هاى معاينات به حكم
حديث:

«اِغْتَنِمِ الْفُرَصَ فَاِنَّ
فَوتَها غُصَصٌ»؛(175)




  • دم را به ناز دار و(176)غنيمت شمارعمر
    آنها كه رفته‏اند خرابِ همين دم‏اند



  • آنها كه رفته‏اند خرابِ همين دم‏اند
    آنها كه رفته‏اند خرابِ همين دم‏اند



فرصت و صحبت اين طايفه را غنيمت ببايد
شمرد تا به مرور ايّام با نفسِ آتشْ صفتِ
او ميوه(177) بارِ معاينات پختن و ريختن
گيرد، اِنْ شاءاللّه تَعالى‏(178).

بدان اى طالب صادق كه اگر چه حق،
سُبْحانَهُ و تَعالى‏، را اوصافْ
بى‏نهايت است،اما منحصر در(179) اين دو صفت
است: صفت بسط و صفت قبض. هر(180)چه صفت بسط
اكثر چنان است بطريق عموم كه در بهاران در
همه چيز ظاهر مى‏شود، همچنانكه به نسبت
زمين و درختان، بسط و گشادى در ايشان پيدا
مى‏سازد و همچنين به واسطه نفس شريف اين
طايفه نيز به نسبت طالبان، هر لحظه و هر
زمان بسطى و گشادى در دل ايشان پيدا
مى‏شود؛ ديگر آنكه به وزيدن نفسِ آتشْ
صفتِ اين طايفه بر سنگِ دلِ طالبان و نرم
ساختن سنگِ دلِ ايشان را و ظاهر ساختن آتشِ
محبتى را كه در تهِ(181) دلِ طالبان است و
سوختن حجاباتى را كه ميان عاشق و معشوق است
- چرا كه هيچ تهِ دلى نيست كه آتشِ محبّتِ
الهى در او پوشيده و پنهان نيست - آن جز به
رسيدن نفسِ آتشْ صفتِ اين طايفه ظاهر
نمى‏شود:

«بيت»




  • آتشى از عشق در جان برفروز
    سر بسر«فكر عبارت»در(182) بسوز



  • سر بسر«فكر عبارت»در(182) بسوز
    سر بسر«فكر عبارت»در(182) بسوز



ديگر، بدان كه غرض و مقصود حق، سُبْحانَهُ
و تَعالى‏، از خلقِ(183) بشر، اظهارِ محبّتِ
خودش بود:

«بيت»




  • غرض از عشق توام چاشنى(184)درد و غم است‏
    ورنه زير«فلك»اسباب تنعّم چه كم‏است‏



  • ورنه زير«فلك»اسباب تنعّم چه كم‏است‏
    ورنه زير«فلك»اسباب تنعّم چه كم‏است‏



مراد از درد، آن شعله آتشينِ(185) محبتى است
كه به واسطه پير از ته دل طالبان سر
برمى‏زند(186) و مى‏سوزد هر چه نشانِ
غيرمعشوق است:

«بيت»




  • عشق آن شعله‏است كو چون برفروخت‏
    هرچه جز معشوق باقى جمله سوخت‏



  • هرچه جز معشوق باقى جمله سوخت‏
    هرچه جز معشوق باقى جمله سوخت‏



و نيز مراد از درد آن آتشِ محبت(187) است كه
از ته(188) دل سالك سر بر مى‏زند و مى‏سوزد،
هر چه نشان عقل و فهم و غيرمحبوب است:

«بيت»




  • عشق اينجا آتش است و عقل(189) دود
    عشق چون آيد، گريزد عقل، زود



  • عشق چون آيد، گريزد عقل، زود
    عشق چون آيد، گريزد عقل، زود



عبارت از عشق آن شاهباز حقيقى است كه هر
لحظه و هر زمان از آشيانِ دلِ سالك پرواز
مى‏كند و مى‏رساند خود را به محبوب حقيقى
كه حق است، سُبْحانَهُ و تَعالى‏:

«بيت»




  • عشق را پانصد پر است و هر پرى‏
    از فراز عرش تا تحت الثرى



  • از فراز عرش تا تحت الثرى
    از فراز عرش تا تحت الثرى



بدان اى طالب صادق كه هر شيرينى و خوشى كه
از هر كس از سخنان اين طايفه ظاهر شده است،
از شيرينى عشق است:




  • گر عشق نبودى و(190)غم عشق نبودى‏
    گر باد نبودى كه سر زلف ربودى‏
    رخساره معشوق به عاشق كه نمودى؟(192)



  • چندين سخن(191) خوب كه گفتى، كه شنيدى؟
    رخساره معشوق به عاشق كه نمودى؟(192)
    رخساره معشوق به عاشق كه نمودى؟(192)



بدان(193)كه عشق، آن شير شرزه(194) است كه بعد
از پيدا شدن او در بيشه دلِ سالك مى‏دراند
و مى‏گريزاند هر شير و گرگ و روباهى كه در
بيشه دلِ سالك بود، كه آن عبارت از نفس و
شيطان و توابع ايشان است
:

«اَلشَّيْطانُ
يَفِرُّ مِنْ ظِلِّ عُمَرَ»(195)




  • مسلمانان! مسلمانى! مرا تركى است يغمايى‏
    به پيش خلق،نامش عشق؛پيش من،بلاى جان‏
    دهان عشق مى‏خندد، دو چشم عشق مى‏گريد
    كه‏حلوا سخت شيرين است، نا پيداست حلوايى(196)



  • كه او صفهاى شيران را بدّراند، به تنهايى‏
    بلا و محنت شيرين كه جز با او نياسايى‏
    كه‏حلوا سخت شيرين است، نا پيداست حلوايى(196)
    كه‏حلوا سخت شيرين است، نا پيداست حلوايى(196)



بدان كه عبارت از عشق، آن ميل و كشش(197) است
كه مى‏كشد(198) عاشقان را به جانب معشوق:

«بيت»(199)




  • گر كشش است ناگهان تا نبرى بخود گمان‏
    پيك قبول ماست آن كان سوى مات مى‏كشد(200)



  • پيك قبول ماست آن كان سوى مات مى‏كشد(200)
    پيك قبول ماست آن كان سوى مات مى‏كشد(200)



بدان كه عشق(201) زنجيرى است كه مى‏كشد
مجنونان حجب(202) را به جانب محبوب:

«بيت»




  • به زنجير از چه مى‏دارى رقيب آن سرو دلجو را
    مرا زنجير مى‏بايد كه من ديوانه‏ام او را



  • مرا زنجير مى‏بايد كه من ديوانه‏ام او را
    مرا زنجير مى‏بايد كه من ديوانه‏ام او را



بدان كه عشق، آن بلا(203) و محنت شيرينى است
كه جز محبانِ مجنون، قدر آن نمى‏دانند. هر
كه(204) در حلقه ايشان نبوده، جز از اين معنى
ندارد:

«بيت»




  • سلسله موى دوست، حلقه دام بلاست‏
    هر كه در اين حلقه است، غافل از اين ماجراست



  • هر كه در اين حلقه است، غافل از اين ماجراست
    هر كه در اين حلقه است، غافل از اين ماجراست



بدان كه درد، عبارت از آن سوز و الم(205) است
كه از فرقتِ محبوبِ آتشْ صفت، از دل محبّ
سر بر مى‏زند و مى‏سوزد هر چه نشان
غيرمحبوب است:

«بيت»




  • به سوز و گريه(206)زانم در فغان از روزگار(207)خود
    كه غير از حسرت و دردم نشد حاصل زيار خود



  • كه غير از حسرت و دردم نشد حاصل زيار خود
    كه غير از حسرت و دردم نشد حاصل زيار خود



بدان كه درد محبوب، هر(208) محبّ را خوشتر
است از هر خوشيى كه در دنيا و آخرت است:

«بيت»




  • ذرهّ(209) اى‏ درد خدا در دل تو را
    بهتر از هر دو جهان حاصل تو را



  • بهتر از هر دو جهان حاصل تو را
    بهتر از هر دو جهان حاصل تو را



بدان كه شرف انسان بر جميع مخلوقات، از
جهت درد است و فضيلت انبيا و اوليا بر
يكديگر از زيادتى درد است:

«بيت»




  • درد آمد خوشتر از ملك جهان‏
    تا بخوانى مر خدا را در نهان‏



  • تا بخوانى مر خدا را در نهان‏
    تا بخوانى مر خدا را در نهان‏



و لهذا از اين جهت حضرت، صلّى‏اللّهُ
عَليهِ و سَلَّم، فرمود:




  • «ما فَضّلَكُمْ
    لاصَوْمٍ وَ لكِنْ بِشَىْ‏ءٍ وَ قَرَ في
    صَدْرِهِ»(210)



  • أبُوبَكْرُ بِكَثْرَةِ صَلاةٍ وَ
    صَدْرِهِ»(210)
    صَدْرِهِ»(210)



عبارت از آن شى‏ء، كمالِ
درد و(211) محبّت بود كه آتشِ محبتْ جگرِ
مباركش را سوخته بود؛ هر چگاهى كه آهى
مى‏كشيد، هفت محلّه بوى جگرِ سوخته
مى‏شنيدند؛ اين بود سبب فضيلت او بر ياران
ديگر:

«بيت»




  • هر آه جگر سوز كه از سينه برآيد
    دودى است كز او بوى كباب جگر آيد



  • دودى است كز او بوى كباب جگر آيد
    دودى است كز او بوى كباب جگر آيد



سرمايه سعادتى كه مى‏رساند عاشقان سوخته
را به وصل محبوب حقيقى، درد است(212):




  • سرمايه سعادت(213)ما درد يا يار بود
    وصف عشق ار من بگويم بر دوام‏
    ذوق نكته عشق از من مى‏رود
    بس‏كنم، خود زيركان را اين بس‏است‏
    بانگ دو كردم اگر در ده كس است(215)



  • ورنه به سعى ما گره از كار كى گشود
    صد قيامت بگذرد او(214)ناتمام‏
    نقش خدمت، نقش ديگر مى‏شود
    بانگ دو كردم اگر در ده كس است(215)
    بانگ دو كردم اگر در ده كس است(215)



«اَلْعارِفُ يَكْفيهِ اِلاِشارَةُ(216).
اِجْتَنِبوُا بَرْدَ الْخَرِيفِ
فَانَّها يَعْمَلُ بِاَبْدانِكُمْ كَما
يَعْمَلُ بِاَشْجارِكُمْ»

بدان اى طالب
صادق كه مراد از بردِ خريفْ(217) به حقيقت،
مى‏تواند بود كه نفسِ سردِ بيدردان و
منكران باشد؛ چرا كه به مجرد رسيدن نفس شوم
ايشان به هر كس، فسردگى(218) و تيرگى پيدا
مى‏سازد كه از رفتار و اعمال و كردار نيك
باز مى‏مانند؛ اجتناب از او بايد كرد
:
«نَعُوذُ بِاللَّه مِنْ شُرُورِ
اَنْفُسِنا و مِنْ سَيِّئاتِ
اَعْمالِنا»

«رباعى»




  • با هر كه نشستى و نشد جمع دلت‏
    زينهار از آن قوم گريزان مى‏باش‏
    ورنه نكند روح عزيزان بحلت(219)



  • و از تو نرهيد زحمت آب و گلت‏
    ورنه نكند روح عزيزان بحلت(219)
    ورنه نكند روح عزيزان بحلت(219)



همچنانكه به(220) نفس سرد(221) و سرماى
زمستان - كه آثار تجلّى قهر الهى است - بر
درختان و ابدان مسلما«نان» فسردگى(222) و
بى‏برگى در درختان و ابدان مسلمانان پيدا
مى‏شود كه درختان از برگ(223) و بار
مى‏ماند(224)، زمينها از سبزه و گل و رياحين
و بنفشه، خشك(225) مى‏گردند؛ همچنين به
رسيدن نفس شوم(226)بيدردان و منكران بر زمين
دل طالبا ن(227) همه از رفتار و اعمالِ نيك
باز مى‏ماند(228) و خشك مى‏گردند و رفتار
ايشان پيدا مى‏سازند؛ چرا كه اينها
ابلهانند؛ از كمالِ ابلهى، منكرند طريق
انبيا و اوليا را، تا توانى از صحبت شوم
ايشان دور و گريزان مى‏باش:

«بيت»




  • زابلهان بگريز چون عيسى گريخت‏
    صحبت ابله بسى خونها كه(229)ريخت‏



  • صحبت ابله بسى خونها كه(229)ريخت‏
    صحبت ابله بسى خونها كه(229)ريخت‏



بدان اى طالب صادق كه هر دغدغه و خيال و
انديشه كه پيدا مى‏شود از دو چيز است: از
لقمه و مصاحبتِ مصاحبان. آدمى قابلى(230) است
كه با هر كه مى‏نشيند، رنگ همان كس پيدا
مى‏سازد؛ اگر با صلحا و فقرا و عاشقان
مى‏نشيند «از» قبيل «ايشان» مى‏شود
«تا توانى» نشست و خاست(231)، جز به اين
جماعت نكنى:

«بيت»




  • با عاشقان نشين و (232) همه عاشقى گزين‏
    با آن كه نيست عاشق، يكدم مشو قرين‏



  • با آن كه نيست عاشق، يكدم مشو قرين‏
    با آن كه نيست عاشق، يكدم مشو قرين‏



اگر با غالبان و عاليجنابان نشست و
خاست(233) مى‏كند، «ا» ز قبيل ايشان
مى‏شود:

«بيت»




  • يار غالب شو كه تا غالب شوى‏
    «يار مغلوبان مشو تو اى» غوى



  • «يار مغلوبان مشو تو اى» غوى
    «يار مغلوبان مشو تو اى» غوى



اگر، نَعوذُبِاللّه، نشست و خاست(234) با
بدان و با(235) فسّاق و فجّار مى‏كند، «از
قبيل» ايشان مى‏شود:

بيت(236)




  • با بدان كم نشين كه صحبت بد
    آفتاب(237) بدين بزرگى را
    پسر نوح با بدان بنشست‏
    خاندان نبوّتش گم شد(238)



  • گرچه پاكى، «تو را پليد»كند
    ذرّه اى «ا» بر، ناپديد كند
    خاندان نبوّتش گم شد(238)
    خاندان نبوّتش گم شد(238)



اگر با نيك «مردان» مى‏نشيند، «اگر»(239)
بر سگى است، كه از قبيل ايشان مى‏شود:

«بيت»




  • سگ اصحاب كهف روزى چند
    پى نيكان گرفت و(240) مردم شد



  • پى نيكان گرفت و(240) مردم شد
    پى نيكان گرفت و(240) مردم شد



وقتى كه دانستى كه هر صفت ناخوشى كه در تو
پيدا مى‏شود، از نشست و خاست(241) «به اين»
جماعت است، تا توانى «ا» زصحبت ايشان
گريزان مى‏باش:

بيت(242)




  • دلا(243) ز قيد حريفان بى خرد بگريز
    گريختن زحسد تا به كى زاهل صفا
    اگر صفاى دلى دارى از حسد بگريز



  • تو مرغ زيركى از دام ديو و دد بگريز
    اگر صفاى دلى دارى از حسد بگريز
    اگر صفاى دلى دارى از حسد بگريز



ديگر بدان كه هر فكر و انديشه كه پيدا
مى‏شود در آدمى، نتيجه لقمه است. لقمه در
وجود آدمى بمنزله تخم است در زمين؛ هر چه
كارى همان بردارى:

«بيت»




  • هر جنس كه كارى، هم از آن جنس بدروى‏
    گر نيك مرد ر«ا»هى، برو تخم بدمكار



  • گر نيك مرد ر«ا»هى، برو تخم بدمكار
    گر نيك مرد ر«ا»هى، برو تخم بدمكار



اگر
لقمه طيّب(244) در زمين دل بكارى، همه «ا» و
صاف نيك از او ظاهر مى‏شود و افعال خوش در
وجود مى‏آيد. با خلق خدا معاش نيك و
نيكى(245)ها مى‏كنى، طاعات و عبادات و خيرات
از تو در وجود مى‏آيد؛ اين همه و صد هزار
چندان نيكى‏ها و خوشى‏ها از لقمه حلال
پيدا مى‏شود «اِغْتَنِمُوا بَرْدَ
الرَّبيعِ»
؛ پس تا(246) توانى جز لقمه حلال
نخورى و غنيمت شمارى:

«بيت»




  • هرجنس‏كه‏كارى،هم‏ازآن‏جنس‏بدروى‏
    گرنيك‏مردراهى،بروتخم‏بدمكار



  • گرنيك‏مردراهى،بروتخم‏بدمكار
    گرنيك‏مردراهى،بروتخم‏بدمكار



اگر، نَعُوذُبِاللّهِ، در زمينِ دل، لقمه
حرام بكارى، نتيجه‏اش همه اوصاف ناخوش در
وجود خواهد آمد، مثل حقد و حسد و فسق و فجور
و زنا، مثل اينها صد هزار افعال زشت از تو
در وجود خواهد آمد، نَعُوذُبِاللّهِ. از
اينها صد هزار تفرقه و پريشانى در زمينِ دل
پيدا خواهد شد:

«بيت»




  • تخم پراكنده كه در گل بود
    تخم پراكندگى(247) دل بود



  • تخم پراكندگى(247) دل بود
    تخم پراكندگى(247) دل بود



اِجْتَنِبوا بَرْدَ الخَرْيفِ، تا توانى
اجتناب(248) ز اينها بنماى. وقتى كه دانستى
كه هرچه در تو پيدا مى‏شده است، نتيجه
لقمه و از مصاحبتِ مصاحبان مى‏بوده(249)
است، بر تو باد كه جز حلال نخورى، نشست و
خاست(250) جز به عاشقان و عارفان نكنى:

بيت(251)




  • با عاشقان نشين و همه عاشقى گزين‏
    با آنكه نيست عاشق، يكدم مشو قرين(252)



  • با آنكه نيست عاشق، يكدم مشو قرين(252)
    با آنكه نيست عاشق، يكدم مشو قرين(252)



قالَ النَبِىُّ عَلَيْهِ السَّلامُ:
«اِجْتَنِبوُا بَرْدَ الْخَرِيفِ
فَاِنَّها يَعْمَلُ بِاَبدانِكُم كما
يَعْمَلُ بِاَشْجارِكُمْ»

بدان اى طالب
صادق كه از اجتناب(253) از برد خريف كه
فرمودند، حضرت، صَلَّى اللّه و عَليْهِ و
سَلَّم، به حقيقت اجتناب از اين دو چيز است
غالباً، كه گفته شد كه سرمايه همه
خرابى‏ها از اين دو چيز است؛ تا توانى
اجتناب از اينها بنما(254) و اقبال(255) به برد
ربيع - كه به حقيقت عبارت از نفس شريف و
صحبت اين طايفه علّيه است - اگر يابى، بكن.
صحبت شريف او و سرمايه سعادت كه عمر است،
غنيمت شمار:

«اِغْتنِمْ الْفُرَصَ
فَاِنَّ فَوتَها غُصَصٌ»؛

دم را به‏نازدار وغنيمت‏شمارعمر

آنها كه رفته‏اند خراب همين دم‏اند(256)

به همگى، عمر شريف خود را جز در خدمت و
ملازمت و صحبت شريف او صرف مكن كه بهترينِ
جميعِ طاعات و عبادات، صحبت شريف اين
طايفه است، قَدَّسَ اللَّهُ
اَسْرارَهُمْ
:

«بيت»




  • يا على از جمله طاعات راه‏
    هر كسى در طاعتى بگريختند
    تو برو در سايه عاقل گريز
    از همه طاعات اينت خوشتر است‏
    سبق يابى بر هران سابق كه هست‏



  • برگزين تو سايه خاص اله‏
    خويشتن را مخلصى انگيختند
    تا«رهى‏زين»دشمنِ(257) پنهانْ ستيز
    سبق يابى بر هران سابق كه هست‏
    سبق يابى بر هران سابق كه هست‏



بدان اى طالب صادق كه مراد و مقصود حق،
سُبْحانُهُ و تَعالى‏، از جميع علوم و
اعمال و كردار و افعال و ذكر و فكر بند
ه(258)ها و خلق كردن ايشان، ظهور محبت خودش
بود:

بيت(259)




  • غرض از عشق توام چاشنى درد، و غم است‏
    ور نه زير فلك اسباب تنعّم چه كم است(260)



  • ور نه زير فلك اسباب تنعّم چه كم است(260)
    ور نه زير فلك اسباب تنعّم چه كم است(260)



اگر بنده علم اولين و آخرين تحصيل كند و
اعمال اولين و آخرين كند، بى خدمت و ملازمت
و ارادت اين طايفه عليّه، اين معنى محصول
او نمى‏گردد:

بيت(261)




  • بى عنايات حق و خاصان حق‏
    گر ملك باشد سياه هستش ورق(262)



  • گر ملك باشد سياه هستش ورق(262)
    گر ملك باشد سياه هستش ورق(262)



آن كمالى كه مقصود است از آوردن او به دنيا
حاصل او نمى‏شود:

«بيت»




  • مصلحت بود اينكه قاسم بهر تحصيل كمال‏
    صمْت و(263)جوع و سَهَر و عزلت و ذكر به دوام‏
    اصل اين جمله كمالات، به جز مرشد نيست‏
    پيرِ صاحبدلِ كاملْ صفتِ بحر آشام‏



  • ناگهى از چاهِ جان افتاد اندرچاهِ تن
    ناتمامان جهان را بكند كار تمام‏
    پيرِ صاحبدلِ كاملْ صفتِ بحر آشام‏
    پيرِ صاحبدلِ كاملْ صفتِ بحر آشام‏



بدان اى طالب(264) كه چونكه غرض از خلقت بشر،
محبّتِ رَبّ‏العالَمين است، حصول اين
معنى جز در صحبت كامل مكمّل، كه او اين
معنى را از كامل مكمّل ديگر گرفته باشد -
همچنين معنعن تا حضرت، صَلَّى‏اللّهُ
عَليهِ وَ سَلَّمَ - ممكن نيست.

عبارت از كاملِ مكمل، آن سعادتمندى است كه
به ورزشِ اين نسبت شريف در صحبت كاملِ
مكمل، مدتى مديد تمام از مقام وجود و هستى
بيرون آمده و به فناى اتَّم كه خاصه حضرت
محمّد رسول‏الله است، صَلَّى اللَّهُ
عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ(265)، رسيده باشد:

بيت(266)




  • بى فناى مطلق و جذب قوى‏
    كى حريمِ وصل را محرم شوى(267)



  • كى حريمِ وصل را محرم شوى(267)
    كى حريمِ وصل را محرم شوى(267)



بعد از آن، حق، سُبْحانَهُ و تَعالى‏، او
را محرم اسرار خود ساخته، به وجود موهوب
حقانى، از پيش خود، او را مشرف گردانيد(268)،
كه هرچه مى‏كرده باشد، به آن وجود شريف
مى‏كرده باشد؛

كَما قالَ النَّبِىُ،
عَلَيْهِ السَّلامُ، عَن‏اللّه تَعالى:
«بي يُسْمَعُ وَ بي يُبْصَرُ و بي
يُبْطَشُ»(269)؛

همچنانكه در اين مقام به
نسبت حضرت صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ
سَلَّمَ واقع شد:

مِنَ اللَّهِ تَعالى:(270)
«ما رَمَيتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ
اللَّهَ رَمى‏»(271)؛




  • ما رَمَيْتَ وَ اِذْ رَمَيْتَ بى وى است‏
    همچنين قال‏الله از صمتش بجست(272)



  • همچنين قال‏الله از صمتش بجست(272)
    همچنين قال‏الله از صمتش بجست(272)



بدان اى طالب صادق كه فنا بر سه قسم است:

اول فناى وجود بشريت است از سالك(273)، بعد
از آن، فناى نفسِ سالك، بعد از آن، فناى
وصف سالك؛

كقوله تعالى: «وَ اذْكُرْ
رَبّكَ اِذْ نَسِيتَ اَىْ نَ(274)سِيتَ
غَيْرَكَ ثُمَّ نَسِيتَ نَفْسَكَ ثُمَّ
نَسِيتَ وَصْفَكَ.»

بدان اى طالب صادق كه
تا سالك طريق به ورزش اين نسبت شريفِ
عزيزان بعد از قبول كردن از كامل(275) مكملى
به مدت مديد به طريق دوام - كَما قالَ
النَّبِىُ عَلَيْهِ السَّلامُ: «خَيرُ
الاَعْمالِ اَدْوَمُها» -
مشرف ناشده به
اين سه فنا كه گفته شد، طى ناكرده اين سه
مقام فنا را و مشرف نشده به وجود موهوبِ
حقانى، محل آن نيست كه سالك از مقام
تلوين(276) تكميل و ارشاد دم زند. اگر پيش از
اينها كه گفته شد، شخصى(277) دم از ارشاد زند
و دعوى ارشاد كند، قصد هلاكى خود و جماعتى
كرده باشد، نَعُوذُبِاللّهِ مِنْ ذلك،
عبارت از خيال(278) مضّل اين شخص است:

«بيت»




  • تا كه تو دم مى‏زنى همدم نئى‏
    تا كه مويى مانده‏اى، محرم نئى‏



  • تا كه مويى مانده‏اى، محرم نئى‏
    تا كه مويى مانده‏اى، محرم نئى‏



چونكه آمدن(279) سخنان موقوف است بر كشيدنِ
كشنده:

بيت(280)




  • گر سخن كش يابم اندر انجمن‏
    چون گل صد برگ رويم در چمن (281)



  • چون گل صد برگ رويم در چمن (281)
    چون گل صد برگ رويم در چمن (281)



اگر كشنده(282)ها عالى همت و عاليجناب و
عالى استعدادند، لاجرم سخنان عالى از عالم
بالا، اولاً بر قلب منوّر اين طايفه
مى‏ريزند(283)، بقدر استعداد هر كس:

بيت(284)




  • هين سخن شيرى است در پستان جان‏
    بى كشنده خوش نمى‏گردد روان(285)



  • بى كشنده خوش نمى‏گردد روان(285)
    بى كشنده خوش نمى‏گردد روان(285)



چونكه اين
طايفه، طبيبان حاذق الهى‏اند و مريدان،
مريضان معنوى. بعد از نضج(286) يافتن ماده
فاسد مريضان معنوى و اسهال يافتنِ ماده
فاسدِ ايشان - كه آن نشانِ غير و غيريت است -
و مستعد ساختن خود را به شربت شفاى(287)

«و
نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ
شِفآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمؤمِنينَ»(288).

بعد
از آن(289)، اين طايفه كه طبيبان حاذق
الهى‏اند، به واسطه سخن مى‏چكانند از اين
شربت شِفا بر كامِ جان هر كس به قدر
استعدادِ هر كس «تا» شفاى كلّ مر مريضان
معنوى را حاصل(290) آيد كه «لِقاءُ الخَليلِ
شِفاءُ العَلْيِلِ»(291)؛
چونكه پيمانه
شربتِ شفابخش است، پس به واسطه سخن، شربتِ
شفاى(292) «و نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرآنِ»(293)
بر كامِ جانِ مريضانِ معنوى مى‏چكانند، به
قدر همّت و استعداد ايشان:

بيت(294)




  • سخن به قاعده همت آيد اى واعظ
    من‏ و فسون محبت تو و فسانه خويش(295)



  • من‏ و فسون محبت تو و فسانه خويش(295)
    من‏ و فسون محبت تو و فسانه خويش(295)



چونكه استعداد شريف‏عالى، حضرت سلطنت
شعارى، مقبول حضرت بارى، در اين زمان خوش
كه موسم(296) نوروز است - محل و زمان ظهور
آثار تجلياتِ لطيفه(297) الهى است؛ به واسطه
باد نوروزى بر زمين و زمان از اشجار و
نباتات، بر آدمى و حيوانات و بر مجموع
مخلوقات و نيز بر پير بى‏واسطه از عالم
بالا، چونكه پيْر وسايط را از ميان
برداشته است به طريقى(298) كه بالاتر گفته
شد، بر مريد به واسطه پير، چونكه از وسايط
وجود و هستى هنوز چيزى در ميان هست، كَما
قِيلَ «اِصْحَبُوا مَعَ اللَّهِ فَاِنْ
لَمْ تُطيِقُوا فَاصْحَبُوا مَعَ مَنْ
يَصْحَبُ مَعَ اللَّهِ»(299)
اِصحَبوا به
نسبت پير، فَاِصحَبوا به نسبت مريد.
الْعارِفُ يَكْفيهِ الاِشارَةُ چونكه
استعداد عالى ايشان قابل و مستعد اين
سخنان شده بود، غالباً كه حق، سُبحانَهُ و
تَعالى، از عالم بالا در اين زمان بر باطن
اين ضعيف، بى واسطه ريخت، ضعيف نيز آنچه
ريخته بودند از عالم بالا، به واسطه اين
نسخه شريف خواستم كه به سمع شريف ايشان
برسانم؛ چونكه راه فيض اولاً سمع است
متوقع از ملازمان حضرت سلطنت شعارى، مقبول
حضرت بارى، آن است كه اين سخنان را به نظر
سمع و قبول، مطالعه و استماع نمايند تا
معانى كه در ظروف اين همه حروف مودع است -
كه عبارت از شربت شفا است مر مؤمنين را - از
اين دو شاه‏جوىِ فيض كه سمع و بصر است، بر
حوض دل فرو ريزد و شجره طيبه - كه مراد از
استعداد شريف انسانى است - در زمينِ دل،
تربيت يابد، مستعد و مهيّا گردد بر فيضى(300)
اقوى از آن:

«بيت»




  • تو مستعدّ نظر شو كمال(301) قابل فيض‏
    كه منقطع نشود فيض هرگز از فياض (302)



  • كه منقطع نشود فيض هرگز از فياض (302)
    كه منقطع نشود فيض هرگز از فياض (302)



هرچند
فيضْ بيش، استعدادْ بيش؛ هر چند استعدادْ
بيش، فيضْ بيش، همچنان(303) مالا نهايه‏

بيت(304)




  • همچنين مى‏رو، به پايانش مرس‏
    (305)در چنين دردى به درمانش مرس



  • (305)در چنين دردى به درمانش مرس
    (305)در چنين دردى به درمانش مرس



چونكه اين سخنان عالى در زمان گل(306) و
نوروز به خاطر رسيد، ناميده شد اين نسخه را
گل نوروز(307)؛ ديگر آنكه گل بر استعداد شريف
آدمى، سخن است:

«بيت»




  • سخن از آسمان فرود آمد
    گر بدى گوهرى وراى سخن‏
    بس‏كنم خود زيركان را اين بس است‏
    اين سخن خاصيتى دارد عجيب‏
    گر بسى خواندن ميسر آيدت‏
    زين عروس خانگى از عزّ و ناز
    جز بتدريجى نيفتد پرده باز(309)



  • سخن از گنبد كبود آمد
    پس(308) فرود آمدى بجاى سخن‏
    بانگ دو كردم اگر در ده كس است‏
    هر كه خواهد بيشتر يابد نصيب‏
    بيشكى هر بار خوشتر آيدت‏
    جز بتدريجى نيفتد پرده باز(309)
    جز بتدريجى نيفتد پرده باز(309)



تَمَّتِ الِّرسالَةُ
تم(310)


1) محمدهاشم كشمى بدخشى برهانپورى، نسمات
القدس من حدايق الانس، تصحيح منير جهان
ملك، تهران، دانشگاه تهران،كتابخانه
دانشكده ادبيات، پايان‏نامه دكترى، 1374، ص
258؛ ابوالبقا بن بهاءالدين بن مخدوم اعظم،
جامع المقامات، نسخه خطى كتابخانه
گنج‏بخش پاكستان، شماره 834، ص 2. اين نسخه
را استاد ارجمند آقاى‏دكتر عارف نوشاهى
از كتابخانه شخصى خود، از سر لطف در
اختيارم نهادند.

2) نك: كشمى، همان كتاب، ص ؛ ابوطاهر
سمرقندى، «سمريه»، قنديه و سمريه، به كوشش
ايرج افشار، تهران، 1367ش، ص 179؛ عبدالشكور
رشاد، «دو نكته شايان توجه و تصحيح»،
آريانا، كابل، شماره 6، دوره 29، 1350ش، ص 76.

3) كاسان، يروى بالسين المهملة مدينة
كبيرة فى اوّل بلاد تركستان وراء نهر
سيحون وراء الشاش و لها قلعة حصينة و على
بابها وادى اخسيكت.» ياقوت حموى،
معجم‏البلدان، به كوشش ووستنفلد،
لايپزيك، 1869م، 4/227.

4) ابوالبقا، 9؛ كشمى، 254

5) J. Fletcher,Ahmad Kasani", Encyclopaedia Iranica, London, Boston and
Henley, 5891, I, 946.

6) ابوالبقا، همان كتاب، ص 2-3 و 7؛ كشمى،
همان كتاب، ص 254؛ قاسم بن محمد صفايى كاتب،
انيس الطالبين، تهران، كتابخانه مركزى
دانشگاه تهران، ميكروفيلم شماره 1106، ص
226-227.

7) كشمى، 255؛ نيز نك: ابوالبقاء، 58 ، 109

8) صفايى كاتب، همان كتاب، ص 228

9) براى توضيح بيشتر درباره نام و پيشينه
اين شهر نك گاى لسترنج، جغرافياى تاريخى
سرزمين‏هاى خلافت شرقى، ترجمه محمود
عرفان، تهران، 1364، ص 512-513.

10) ناصرالدين عبيدالله نقشبندى معروف به
خواجه احرار و خواجه عبيدالله، از
بزرگترين و پرنفوذترين مشايخ نقشبنديه در
ماوراءالنهر و خراسان در عهد تيموريان.
براى توضيح بيشتر نك: ميرعبدالاوّل
نيشابورى، ملفوظات خواجه عبيدالله احرار
نقشبندى، تصحيح عارف نوشاهى، تهران،
دانشگاه تهران، كتابخانه دانشكده ادبيات،
پايان‏نامه دكترى، 1368-1372، با مقدمه
محققانه و بسيار جامعى در باب زندگى،
آراء، آثار و شرايط اجتماعى، سياسى و
مذهبى روزگار خواجه عبيدالله‏احرار، اين
رساله به زودى از سوى مركز نشر به چاپ
خواهد رسيد.

11) ابوالبقا، 58-60؛ كشمى، 255؛ صفايى كاتب،
227-228.

12) احمد خواجگى كاسانى، رسالةٌ فى بيان
سلسله نقشبنديه، نسخه خطى كتابخانه
دانشگاه استانبول، شماره 649، مورخ
997-998ق/1589-1590م، ص 351،451 ،651b ؛ كاسانى در آغاز
اين رساله اشاره مى‏كند كه در مجلسى جانى
بيگ سلطان از عبيدالله خان درباره آغاز و
انجام سلسله حضرت خواجگان پرسش كرد، از
اين‏رو كاسانى اين رساله را در پاسخ به
پرسش جانى بيگ نگاشت «تا سبب تسكين خاطر
شريف ايشان شود.» (ص 251b)؛ همو، سلسلة
الصديقين، نسخه خطى كتابخانه گنج‏بخش
پاكستان، شماره 1401، ص 706-694 (192-186)؛ نيز
ابوالبقا، همان كتاب، ص 2؛ درباره سلسله
خواجگان (نقشبنديه) نك: صلاح بن مبارك
بخارى، انيس الطالبين و عُدّة السالكين،
تصحيح خليل ابراهيم صارى اوغلى، به كوشش
توفيق سبحانى، تهران، 1371، ص 113-115.

13) كاسانى، سلسلة الصديقين، ص 706 (192).

14) صفايى كاتب، همان كتاب، 229 و 231.

15) نك كشمى، همان كتاب، ص 255-256؛ صفايى
كاتب، همان كتاب، ص 369-370؛ ابوالبقا، همان
كتاب، ص 61-62.

16) جامع المقامات، ص 62-63

17) كشمى، همان كتاب، ص 257

18) اين دوران مقارن است با نبردها و
پيكارهاى خونين ميان ازبكان، تيموريان و
صفويان در بخش‏هايى از ايران و فرا رود و
كشتارهاى هول‏انگيز بر سر اختلاف مذهبى
ميان اهل سنت و شيعيان.

19) در نسمات القدس (ص 257) درخصوص دهبيد و وجه
تسميه و پيشينه تاريخى آن چنين آمده است:
«... - در اثناى آنكه به شهر بهشت‏مانند
سمرقند تشريف فرموده بودند - در حدود آن
بلده در محلى از محال شايسته در كنار نهرى
از انهار درختان بيدى چند كه شمار آن به ده
كشيدى بديدند خاطر عاطر ايشان را به آن
مكان رغبتى پديدار گشته، آنجا رخت اقامت
نهاده و آنجا بوده‏اند تا بوده‏اند و
همانجا از دنيا رحلت نموده... آن سرزمين از
يمن اقامت لازم البركت ايشان و فرزندان
ايشان امروز از معموره‏هاى مشهوره
ماوراءالنهر است و آن دهبيد مثمرات الدهر
منسوب به اينهاست».

20) كشمى، همان كتاب، ص 257؛ ابوالبقا، همان
كتاب، ص 9؛

malsI ifkaV tenayiD eyikruT "demhA ,nasہہK" ,nusoT tedceN
,isidepolkisnA

آقاى طوسون لطف نموده نسخه‏اى از مقاله
ارجمند خود را كه هنوز به چاپ نرسيده است،
در اختيارم گذرادند.

21) tic .coL ,nusoT .N -

به عنوان نمونه نك: كاسانى، تنبيه
السلاطين، نسخه خطى كتابخانه دانشگاه
استانبول، ش 649، مورّخ 997ق، ص 811و 021؛
ابوالبقا، همان كتاب، ص 60 و 64 و 82 و 93-92 و
124-123 و 144.

22) كشمى، همان كتاب، ص 257 .

23) در تنبيه السلاطين (ص 611a) چنين آمده است:
«... چرا كه اكثر خلق از كمال جهل و نادانى
كه دارند به اين طريق، انكار ايشان و طريقه
ايشان مى‏كرده‏اند؛ هميشه ياران ايشان را
در تفرقه داشته‏اند و طعنه كرده‏اند.»؛
اين مضمون در همين رساله (ص 911a) و همو،
معراج العاشقين، نسخه خطى كتابخانه
دانشگاه استانبول، شماره 649، مورّخ
998ق/1590م، ص 122a آمده است.

24) نك: كشمى، همان كتاب، ص 265 و 283 و 300؛
صفايى كاتب، همان كتاب، ص 239 و 350.

25) همان، ص 319؛ نيز نك: همان، ص 396.

26) نسخه خطى كتابخانه دانشگاه استانبول،
شماره 649، مورّخ 997 - 998 ق / 589 1 - 1590م، ص‏01a

27) احمد منزوى، فهرست مشترك نسخه‏هاى خطى
فارسى پاكستان، اسلام‏آباد، 1364، ج 4، ص
2280-2281.

28) نك: كشمى، همان كتاب، ص 258.

29) صفايى كاتب، همان كتاب، ص 239.

30) كشمى، همان كتاب، ص 257-258
1.tic .coL ,.nusoT .N

براى توضيح بيشتر درباره نماز تهجد نك:
ابوالبقا، همان كتاب، ص 21-22 و 54-55 و 178؛
درباره استغفار: همان كتاب، ص 22 و 37؛
نمونه‏هايى از خواندن مثنوى: همان‏كتاب،
ص 33-34؛ برهنه‏كردن سر: همان‏كتاب، ص 39 و
136؛ صفايى كاتب، همان كتاب، ص 352 و 364 و 367؛
وصف مجالس وجد و سماع: ابوالبقا، همان
كتاب، ص 31-35 و 196.

31) ابوالبقا، همان كتاب، ص 20-21

32) نك: كشمى، همان كتاب، ص 300.

33) كاسانى، تنبيه‏السلاطين، ص 711a؛ همو،
معراج العاشقين، ص 122a؛ كشمى، همان كتاب، ص
264-265.

34) افتادگى براساس رساله معراج‏العاشقين
كاسانى، نسخه خطى كتابخانه گنج‏بخش
پاكستان، شماره 1401، ص 856 (276)، تكميل شد.

35) كاسانى، همان رساله، ص 122a .

36) ابوالبقا، همان كتاب، ص 93-95.

37) نك: رساله در سماع كه كاسانى آن را خطاب
به علماى زمان كه «از كمال جهل و
بى‏معرفتى كه به اين طايفه دارند طريقه
مسلوكه اولياء را انكار مى‏كرده‏اند» (ص
01a)، نگاشته است؛ نيز كشمى، همان كتاب، ص
264-265.

38) نك: احمد خواجگى كاسانى، رساله وجوديه،
نسخه خطى كتابخانه دانشگاه استانبول،
مورّخ 997-998ق/1589-1590م، شماره 649، ص 72-42aو23 ؛
همو، رساله ذكر، نسخه خطى كتابخانه
دانشگاه استانبول، شماره 649، ص 341b-241a؛ همو،
شرح رباعى عبيداللّه خان، نسخه خطى
كتابخانه دانشگاه استانبول، شماره 649؛
مورّخ 997-998ق/1589-1590م، ص 052--942a؛ ابوالبقا،
همان كتاب، ص 98.

39) همو، رساله در سماع، ص 21a؛ همو، معراج
العاشقين، ص 022-812 .

40) همو، رساله بابريه، نسخه خطى كتابخانه
دانشگاه استانبول، شماره 649، مورّخ
998ق/1590م، ص 632و042 ؛ صفايى كاتب، همان كتاب، ص
273-274.

41) كاسانى، رساله بابريه، قص 532a.

42) همان كتاب، 032و042 ؛ صفايى كاتب، همان
كتاب، ص‏224-225 و 239.

43) كاسانى، رساله بابريه، ص 042b ؛ صفايى
كاتب، همان كتاب، ص 224-225.

44) كاسانى، رساله بابريه، ص 042b .

45) همو، تنبيه‏السلاطين، ص 711؛ همو،
معراج‏العاشقين، ص 122؛ همو، گل نوروز، ص

46) همو، تنبيه‏السلاطين، ص 711a.

47) نك: همان، ص 511a و711 ؛ همو، شرح رباعى
عبيدالله‏خان، ص 842b؛ همو، واقعه حقّانيه،
نسخه خطى كتابخانه دانشگاه استانبول،
شماره 649، 997-998ق/1589-1590م، ص 822b-722a؛ ابوالبقا،
همان كتاب، ص 110-112.

48) نوشاهى، مقدمه بر ملفوظات خواجه
عبيدالله احرار نقشبندى، ص 116؛ خليل
ابراهيم صارى اوغلى، مقدمه بر انيس
الطالبين وعُدّة السالكين،ص 10-11؛ راجر
سيورى، ايران عصر صفويه، ترجمه احمد صبا،
تهران، 1363، ص 210-211؛ عبدالحسين زرين‏كوب،
دنباله جستجو در تصوف ايران، تهران، 1362، ص
213؛ ذبيح‏الله صفا، تاريخ ادبيات در
ايران، تهران، 1366، ج 4، ص 50-51 و 66-68؛ حسن
حضرتى، «نقش سياسى اجتماعى نقشبنديان در
قرن نهم هجرى در ماوراءالنهر»، كيهان
انديشه، شماره 67، مرداد و شهريور 1375، ص
151-155 .

49) نك: كاسانى، شرح رباعى عبيدالله‏خان، ص
842-742a.

50) tic .coL ,rehctelF .J -

51) كاسانى، رساله فى بيان سلسله نقشبنديه،
ص 251b؛ همچنين درباره ارادت جانى‏بيگ به
كاسانى نك: ابوالبقا، همان كتاب، ص 92-93، 146 .

52) كاسانى، معراج العاشقين، ص 991a، در
سرتاسر اين رساله، نشانى از نام سلطان
نمى‏يابيم؛ تنها در آغاز رساله (ص 991a) به
عزيمت اسپنديار سلطان به سوى خراسان اشاره
شده است و به دنبال آن كاسانى توفيق فتح مكه
را براى او از خدا مسألت مى‏كند. در جامع
المقاماتِ ابوالبقا بارها به عنوان
اسفنديار سلطان، اشاره شده، بى‏آنكه به
وضوح صحبتى از نام واقعى او به ميان آيد. در
جاى ديگرِ همين كتاب به اخلاص و ارادت
عبدالعزيز (پسر عبيدالله‏خان) و استعانت
از او در نبرد با سرخ كلاهان (صفويه) اشاره
شده است (ص 112-114، 199). از آنجا كه براساس
منابع، در بيشتر تاخت و تازهاى متوالى
عبيدالله خان به خراسان، پسرش عبدالعزيز
او را همراهى مى‏كرده و بارها
عبيدالله‏خان پس از تصرّف و استيلا بر
خراسان، اداره آن را به عبدالعزيز سپرده
بود (نك حسن‏بيگ روملو، احسن التواريخ،
تصحيح عبدالحسين نوايى، تهران، 1357ش، ص 289؛
اسكندربيگ تركمان، تاريخ عالم آراى
عباسى، تهران، 1334ش، ج 1، ص 57-64) و پس از مرگ
عبيدالله‏خان (946ق) عبدالعزيز رسماً بر
تخت نشست و حكومت بخارا را در اختيار گرفت
(روملو، همان، 381؛ تركمان، 1/ 105)، اين حدس به
نظر مى‏رسد كه اسفنديار سلطان ياد شده،
همان عبدالعزيز پسر عبيدالله باشد؛ با اين
حال اثبات اين امر، نيازمند مطالعه و بررسى
منابع بيشترى است. ناگفته نماند كه برخى
منابع معاصر احتمال داده‏اند كه منظور از
اسفنديار سلطان، عبيدالله‏خان شيبانى
است (نك: )

در حاليكه در منابع تاريخى و آثار كاسانى،
تا آنجا كه از نظر گذشت، نام عبيدالله خان
با اين عنوان نيامده است.

53) ابوالبقا، همان كتاب، ص 93 .

54) همان، ص 91-92 .

55) همان، ص 87 -94؛ صفايى كاتب، همان كتاب، ص
270.

56) ص 375-377.

57) ص 153-157 و 161.

58) براق‏خان در سال 959 عنوان خانى و سلطنت
يافت او بر سمرقند و بخارا دست انداخت و
سرانجام چهار سال پس از سلطنت درگذشت. به
نقل از عبدالحسين نوايى، شاه طهماسب صفوى،
تهران، 1350ش ، ص 313.

59) عبيدالله‏خان ازبك پسر محمودخان و
برادرزاده شيبك‏خان است. او مردى
سخت‏كوش، دلير، سنگدل و در تسنن بسيار
متعصب و در قتل و غارت بى‏پروا بود. او
بارها به خراسان لشكر كشيد و خسارات بسيار
بر آنجا وارد آورد و سرانجام در سال 946 ق.
درگذشت. به نقل از عبدالحسين نوايى، همان
كتاب، ص 27.

60) ابوالبقا، همان كتاب، ص 112-113.

61) ص

62) ص 706 (192).

63) صفا، همان كتاب، ج 5، ص 509-510؛ نوايى،
همان كتاب، ص 27؛ نمونه‏هايى از ابيات
فارسى و تركى عبيدالله‏خان در رساله‏هاى
كاسانى آمده است. نك: شرح رباعى
عبيدالله‏خان، رساله بابريه و رساله ذكر،
شرح رباعيات عبيدالله‏خان، شرح چهار
كلمه، مرآة الصفا، نسخه‏هاى خطى كتابخانه
دانشگاه استانبول، شماره 649، مورّخ
997-998ق/1589-1590م؛ همچنين نامه‏اى از
عبيدالله‏خان خطاب به شاه طهماسب در احسن
التواريخ (ص 296-305) ذكر شده كه افزون بر نشان
دادن مبانى فكرى و اعتقادى عبيدالله‏خان
بيانگر تسلط و احاطه چشمگير او بر نظم و
نثر فارسى است.

64) صفا، همانجا؛ به عنوان نمونه نك:
كاسانى، شرح رباعيات عبيدالله‏خان، ص 151

65) نك: ادامه همين گفتار

66) ص 842b-742a .

67) ص 842b.

68) همان، ص 842 .

69) همو، شرح رباعى عبيدالله‏خان، ص 942b-842a

70) همان، ص 942b.

71) ابوالبقا، همان كتاب، ص 118-119.

72) همان، ص 150-153؛ صفايى كاتب، همان كتاب، ص
350؛ كشمى، همان كتاب،ص 260؛ عبدالحى حبيبى،
«بابر و شخصيت علمى و ادبى وى»، آريانا،
كابل، شماره 4، دوره 29، 1350ش، ص 2 .

73) ابوالبقا، همان كتاب، ص 14.

74) 517/6 .R.V.S:ك‏ن(

75) نك: ابوالبقا، همان كتاب، ص 145-146.

76) همان، ص 196؛ نيز نك: همان، ص 86.

77) كشمى، همان كتاب، ص 257؛ احمد منزوى،
فهرست مشترك نسخه‏هاى خطى فارسى پاكستان،
اسلام‏آباد، 1363، ج 3، ص 1211؛ برخى منابع
تاريخ فوت او را حدود سال‏هاى 949-956ق
آورده‏اند.

78) نك: منزوى، همان، ص 1211؛ همو، نسخه‏هاى
خطى فارسى، تهران، 1349، ج 2، بخش 1، ص 1011 .

79) نك: عارف نوشاهى، «احمد كاسانى»،
دانشنامه ادب فارسى (آسياى مركزى)، به
سرپرستى حسن انوشه، تهران، 1375، ج 1. ص 55 -56.

80) tic .coL ,nusoT .N

سعيد نفيسى، تاريخ نظم و نثر در ايران و در
زبان فارسى، تهران، 1363ش، ج 1، ص 400-401.

81) ج 3 - ص S.V.R 613

82) به گفته ابوالبقاء نواده كاسانى در
جامع المقامات، مولانا دوست، حافظ
ابراهيم و ملاقاسم كاتب، آثار خود را در
زمان حيات كاسانى نگاشته‏اند. كاسانى
آثار آنها را از نظر گذرانده، هيچيك را
جامع نيافت و تأليف كتاب كامل و جامعى را
به نواده خود ابوالبقا پيشنهاد نمود.
ابوالبقا تأليف اين كتاب را در سال 1026 آغاز
كرد. چنانچه سال وفات كاسانى را حداكثر 956ق
در نظر بگيريم، اين ترديد به نظر مى‏آيد
كه آيا ابوالبقا اين كتاب را حداقل 70 سال
پس از درگذشت پدر بزرگ خود، كاسانى،
نگاشته است؟

83) tic .coL ,nusoT .N -

84) كشمى، همان كتاب، ص 259؛ براى اطلاع
بيشتر درباره طريقت كاسانيه نك:

أ,isidepolkisnA malsi ifkaV tenayiD eyikruT ,"eyyinasaK" ,nusoT .N

مسعود جلالى‏مقدم، «احمد كاسانى»، دائرة
المعارف بزرگ اسلامى، ج 7، ص 79-80

آقاى طوسون اين مقاله محققانه را نيز كه
هنوز به چاپ نرسيده است، با بزرگوارى
ارسال فرموده‏اند.

85) كاسانى پس از خود شست خليفه بجا گذاشت
(ابوالبقا، همان كتاب، ص 40؛ كشمى، همان
كتاب، ص 259)؛ درباره خلفا و اصحاب او همچنين
نك: عبدالمجيد بن محمد الخانى الخالدى
النقشبندى، الحدائق الوردية، دمشق، 1308ق،
ص 176؛ احمدعلى چشتى حيدرآبادى، قصر
عارفان، لاهور، 1418ق، ج 1، 319-320 و 322؛ رشاد،
همان كتاب، ص 76 .

86) در منابع آمده‏است كه كاسانى داراى
چهار همسر (صفايى كاتب، همان كتاب، ص 378)
سيزده پسر و يازده دختر (N. Tosun, "Kasani,
Ahmed")بوده‏است؛ براى توضيح بيشتر درباره
فرزندان او كه مسند ارشاد داشتند نك: كشمى،
همان كتاب، ص 265 به بعد؛ سمرقندى، همان
كتاب، ص 179 و 182-183؛ على‏الدين احمد،
ملفوظات نقشبنديه، اورنگ‏آباد، 1358ش، ص 173
و 175-176 .

87) ابوالبقا، همان كتاب، ص 39-40؛ نيز نك: ؛

5.tic .coL ,rehctelF،"eyyinasaK" ,nusoT .N

88) چند نسخه از رساله گل نوروز در
كتابخانه‏هاى پاكستان و ازبكستان موجود
است كه دستيابى بدان‏ها ميسر نشد. براى
توضيح بيشتر درباره اين نسخه‏ها نك احمد
منزوى، فهرست مشترك نسخه‏هاى خطى فارسى
پاكستان، اسلام‏آباد، 1363ش، ج‏3، ص 1826-1827.

RUS - 1

89) B افزوده: و به نستعين

90) نسخه A، به خط اصلى متن، عنوان ندارد؛ در
نسخه B پيش از بسم‏الله... آمده است: «هذا
رساله كل نوروزى» و امّا در پايان رساله،
مؤلف، اين نسخه را «كل نوروز» ناميده است.

91) B : سناء

92) به قياس B و موارد مشابه در A.

93) B افزوده: عالم

94) اسراء، 17، 70).

95) B : كه الاّ.

96) B : ساخت.

97) به قياس B و موارد مشابه در A.

98) B افزوده: و

99) ابوجعفر رشيدالدين محمدبن على بن شهر
آشوب، المناقب، قم، ج 1، ص 217.

100) به قياس Bو موارد مشابه در A.

101) B: كاه و بيكاه‏

102) B: شريف

103) B: رحمان‏

104) در حاشيه Aآمده است.

105) براساس آنچه در A به نظر رسيد و سياق
عبارت؛ B: مخلصين‏

106) B : ظلاله و

107) B افزوده: تعالى‏

108) B: آمين و

109) حاشيه B افزوده: مصراع اين دعا را از همه
خلق جهان آمين‏باد

110) A : سره؛ به قياس B .

111) B: شدند

112) B: بهتر

113) ايشان، ..... معاونت نمودن: در حاشيه A
آمده است.

114) چونكه مقرّر ...... نسبت شريف: در حاشيه A
آمده است.

115) B : موصوف

116) A و B: كولها (نك: رينولد الين نيكلسون،
شرح مثنوى معنوى مولوى، ترجمه و تعليق حسن
لاهوتى، تهران، 1374، دفتر اول، بيت‏

2823؛ كريم زمانى، شرح جامع مثنوى معنوى،
تهران، 1375، دفتر اول، بيت 2823).

117) B: ذوق ناق 14. A و B : در دران؛ براساس
مثنوى معنوى (جلال‏الدين محمد مولوى،
تصحيح نيكلسون، تهران، 1368، دفتر اول، بيت
2823) تصحيح شد.

118) نك: بديع‏الزمان فروزانفر، احاديث
مثنوى، تهران، 1361، ص 28؛ على‏اكبر دهخدا،
امثال و حكم، تهران، 1352، ج 1، ص 276؛

غلامحسين يوسفى، تعليقات بر گلستان سعدى،
تهران، 1368، ص 210 .

119) در متن A : «خوى شاهان در رعيت جا كند»
آمده است كه كاتب آن را تصحيح نموده و در
حاشيه بدين صورت آورده است؛ B:

خوى شاهنشاه جانى بى وطن.

120) اين ابيات با تفاوت در مثنوى معنوى
(دفتر اول، ابيات 2821- 2825) آمده است.

121) ابراهيم، 14، 7؛ در قرآن در آغاز آيه «و»
آمده است، نه در آغاز اين عبارت.)

122) A: ظاهراً «كوى»؛ به قياس B .

123) به قياس B .

124) قس: جمال‏الدين محمد خوانسارى، شرح بر
غرر الحكم و درر الكلم، به كوشش
ميرجلال‏الدين حسينى ارموى «محدث»،
تهران، 1360، ج 3، ص 308، ش 4551؛ محمدباقر
مجلسى، بحارالانوار، بيروت، 1403 ه، ج 59، ص
271

125) B : همكان‏

126) B : بدنهاى

127) B : «خود» ندارد.

128) B : سبز و خرم‏

129) A : ميوها؛ به قياس B

130) B : بدنهاى‏

131) B : «نيز» ندارد.

132)

133) B : غنچها

134) A : ميوهاى؛ به قياس B

135) B : به

136) B : آنچه با برگ درختان

137) اين ابيات، با تفاوت در مثنوى معنوى
(دفتر 1، بيت 2046-2047) آمده است.

138) B : بدانكه‏

139) B افزوده: و تعالى‏

140) A : بعد از المريد، كلمه‏اى كمرنگ و
ناخوانا يا خط خوردگى به نظر مى‏رسد.

141) قس: نهج‏البلاغه، ترجمه سيدجعفر
شهيدى، تهران، 1370، ص 431، ش 386؛ فروزانفر،
احاديث مثنوى، 29.

142) ابراهيم، 14، 24)

143) عبدالرزاق گيلانى، شرح فارسى مصباح
الشريعه و مفتاح الحقيقه، به كوشش
سيدجلال‏الدين محدث، تهران، 1343، ج 1،
163-164؛ مجلسى، بحارالانوار، ج 68، 215-216.

144) B : شريفه‏

145) B : مكمل‏

146) A : آهنك؛ به قياس B .

147) B : خنجرى

148) به قياس B.

149) A : شاگردى؛ به قياس B . (نك: على‏اكبر
دهخدا، لغت‏نامه دهخدا، ذيل شكرريز)

150) B : «و» ندارد.

151) B : با

152) B : با

153) A : ميوهاى؛ به قياس B

154) A : ميوها؛ به قياس .B

155) B : خمها

156) در حاشيه A تصحيح شده است.

157) B افزوده: در

158) A : شرابت؛ به قياس B .

159) B : مى‏چكانند

160) B : ديكر

161) B : «كه» ندارد

162) B : مى‏چكانند

163) - در حاشيه A تصحيح شده است.

164) A : قوى؛ به قياس B.

165) A: كثره

166) A : بهر؛ به قياس B.

167) A: انبوه؛ به قياس B.

168) A: يار؛ به قياس B .

169) براى دو بيت اخير نك: مولوى، مثنوى
معنوى، دفتر 2، ابيات، 2150-2151).

170) A : يكى از؛ به قياس B.

171) B : رساندن‏

172) A : از جهة

173) B : دو اسبه‏

174) و پيدا ... مشاهدات. B : ندارد

175) قس: خوانسارى، شرح بر غرر الحكم و درر
الكلم، ج 2، ص 441، ش 3215.

176) به قياس B.

177) B : ميوه‏هاى

178) B : «تعالى» ندارد.

179) B: امّا اصل همه‏

180) B : چه‏

181) B : دل طالبانرا نرم ساختند و ظاهر
ساختند آتشى محبّتى را در ته

182) B : را

183) B : خلقت‏

184) B : جاشنى‏

185) B : آتش‏

186) A : طالبان است كه سر بر ميزند؛ «است كه»
به قياس B حذف شد.

187) B : محبتى

188) B : «ته» ندارد.

189) A : عقل و دود؛ به قياس B

190) به قياس B .

191) A : سخنى؛ به قياس B .

192) از سروده‏هاى شرف‏الدين بوعلى
قلندرپانى پتى هندى، به نقل از عارف
نوشاهى، تعليقات بر ملفوظات خواجه
عبيدالله احرار نقشبندى، تهران، دانشگاه
تهران، كتابخانه دانشكده ادبيات،
پايان‏نامه دكترى، 1372-1368.

193) A : بدانكه كه؛ به قياس B .

194) B : شرزه‏اى

195) قس: ابوجعفر احمد معروف به محب الطبرى،
الرّياض النضره فى مناقب العشرة، بيروت،
1405 ه، ج 1-2، ص 299-301؛ ابوابراهيم اسماعيل بن
محمد مستملى بخارى، شرح التعرّف لمذهب
التصوّف، به كوشش محمد روشن، تهران، 1363، ج
1، ص 101 و 461-462.

196) B : مسلمانان! ..... حلوايى: وجود ندارد

(قس: مولوى، كليات شمس، به كوشش فروزانفر،
تهران، 2535، دفتر5، غزل 2499).

197) در حاشيه A تصحيح شده است؛ B : كششى

198) B : مى‏كشد تا عاشق سوخته را

199) به قياس موارد مشابه و جاى خالى در A.

200) B : اين بيت وجود ندارد

201) B : عشق آن‏

202) B : محب

203) A و B : بلاء؛ B : بعد از بلاء، «و» ندارد.

204) B : هرچه

205) B: المى

206) A : گريه‏

207) A : روزكارى؛ به قياس B .

208) B : مر

209) A : زره؛ به قياس B.

210) قس: مستملى نجارى، شرح التعرّف، ج 2، ص
544، 872 .

211) B: «و» ندارد.

212) سرمايه .... درد است: در حاشيه A آمده است.

213) A : سعادتى؛ به قياس B.

214) B: وان‏

215) مولوى، مثنوى معنوى، دفتر 4، بيت 2770؛
دهخدا، امثال و حكم، ج 2، ص 789

216) - قس: دهخدا، امثال و حكم، ج 1، 59-60 .

217) A : خريف و؛ «و» به قياس B حذف شد

218) A و B : فسرده‏كى و تيره‏كى

219) از سروده‏هاى خواجه على رامتينى؛ به
نقل از قاسم بن محمد صفايى‏كاتب، انيس
الطالبين، نسخه خطى كتابخانه مركزى
تهران، ش 2076، ص 268 و خواجه محمد پارسا، انيس
الطالبين در شرح مقامات حضرت خواجه
بهاءالحق و الدين نقشبند، نسخه خطى
كتابخانه مركزى تهران، ش 2075، ص 5

220) به قياس B .

221) A : سرد و سرمايه؛ B : سرد سرماى‏

222) A و B : فسرده‏كى

223) B: بركه‏

224) B: ميمانند

225) در حاشيه Aتصحيح شده است.

226) B : ندارد.

227) به قياس B .

228) B : باز ميمانند.

229) B : بريخت‏

230) B : قابلست‏

231) Aو B : خواست‏

232) به قياس B .

233) Aو B : خواست‏

234) 6 - Aو B : خواست‏

235) B : بفسّاق‏

236) به قياس موارد مشابه و جاى خالى در A .

237) B : آفتابى بدان

238) B افزوده: سگ اصحاب كهف روزى چند پى
نيكان گرفت و مردم شد.

239) B : همه سگى

240) به قياس B

241) - Aو B : خواست‏

242) به قياس B ؛ در A ، جاى خالى بيت‏ پيش از
«تاتوانى» ديده مى‏شود.

243) A : ظاهراً «دلان»؛ به قياس B

244) A : طبيب؛ به قياس B

245) A : نيكها؛ به قياس B.

246) به قياس B

247) A و B : پراكنده‏كى

248) B : از

249) B : ميبوده‏

250) A و B : خواست‏

251) به قياس موارد مشابه و جاى خالى در A .

252) B : اين بيت وجود ندارد

253) B : «از اجتناب» ندارد.

254) B : بنماى‏

255) B : «و اقبال» ندارد.

256) B: اين بيت وجود ندارد

257) B : دشمنى‏

258) به قياس B

259) به قياس موارد مشابه و جاى خالى در A .

260) B : اين بيت وجود ندارد

261) به قياس موارد مشابه و جاى خالى در A .

262) B : اين بيت وجود ندارد.

263) به قياس B.

264) B افزده: صادق‏

265) B : صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ
سَلَّمَ: ندارد

266) به قياس موارد مشابه.

267) B : اين بيت وجود ندارد

268) B : كردانيده‏

269) قس: ابوجعفر محمد بن يعقوب الكلينى،
اصول الكافى، بيروت، 1413، ج 2، ص 353.

270) B : مِنَ اللَّهِ تَعالى: ندارد

271) انفال، 8، 17)

272) B : اين بيت وجود ندارد.

273) 7-7. در حاشيه A آمده است.

274) كهف، 18، 24)

275) 8 - A : كاملى؛ به قياس B .

276) 9 - B : ندارد.

277) 10-10. B : از ارشاد دم زند

278) B : ضال مضل‏

279) B : آمد

280) به قياس موارد مشابه و جاى خالى در A .

281) B : اين بيت وجود ندارد.

282) A: كشندها؛ به قياس B.

283) A : «ميريزيدند» با اندك خط خوردگى؛ به
قياس B.

284) به قياس موارد مشابه و جاى خالى در A .

285) B : اين بيت وجود ندارد.

286) A : نزج؛ به قياس B .

287) Aو B : شفاء

288) اِسراء، 17، 82)

289) A : بعد از اين طايفه؛ به قياس B .

290) B : بحاصل آيد

291) نك : دهخدا، امثال و حكم، ج 3، ص 1366 .

292) Aو B: شفاء

293) Bافزوده: را

294) به قياس B و موارد مشابه در A

295) A : من افسون محبت تو افسانه خويش؛ به
قياس B

296) A : موسوم؛ به قياس B .

297) در حاشيه A تصحيح شده است.

298) A : بطريق؛ به قياس B 14. B افزوده: حضرت

299) چرخى اين قول را از ابويوسف همدانى
دانسته است. به نقل از نوشاهى؛ براى توضيح
بيشتر نك : تعليقات بر ملفوظات خواجه
عبيدالله احرار، ص 529 .

300) B : فيض اقوا

301) B افزوده: و

302) B افزوده: چرا كه

303) B : همچنين

304) به قياس B

305) B : وز

306) B : كلُ نوروز

307) B : كلُ نوروز

308) 9 - B : بس

309) B : سه بيت اخير وجود ندارد؛ موارد
ناخوانا براساس رساله معراج العاشقين، 422
تصحيح شد.

310) B : تمّت الكتاب بعون الملك و الوّهاب

/ 1