مروري بر زندگي ممتازترين شاگردان آيةالله لاري
سيدمحمدتقي آيتاللهي تمهيد مقاله حاضر به ارايه شرح كوتاه و مستندي از زندگي دو تن از ممتازترين شاگردان مرحوم آيةالله العظمي سيد عبدالحسين لاري ميپردازد. اين دو كه به مقام افتا و مرجعيت دست يافتند و پس از آن مرحوم مقلّدانش بدانها رجوع كردند، تقريبا از آغاز نهضت آن بزرگوار با او همراه و همگام بوده و تا آخر عمر نيز او را ياري ميكردند و درخشانترين حاملان مكتب او به شمار ميآيند. نخستين آنها مرحوم آيةالله العظمي سيدعبدالباقي موسوي آيتاللهي شيرازي (1278 ـ 1354 ق) بود كه از حدود سال 1316 ق با آن مرحوم آشنا شد و به شاگردي و دامادي او مفتخر گرديد و اجازه اجتهاد مطلق از او دريافت كرد و ديگري مرحوم آيةالله العظمي سيدعبدالمحمد موسوي آيتاللهي (1302 ـ 1393 ق) پسر ارشد اوست كه در سال 1309 ق به همراه پدرش از نجف اشرف به ايران آمد و به عاليترين مراتب فقاهت دست يازيد. بررسي زندگي اين دو، توانمندي والاي مرحوم آيةاللهالعظمي لاري را در تربيت ديني و علمي دو نفر از برجستهترين فقهاي مبارز و وارسته عصر نشان ميدهد.عكس شماره 30 آيةاللهالعظمي سيدعبدالباقي موسوي آيتاللهي شيرازي ولادت آن مرحوم طبق نوشته جدّ امجدشان در پشت قرآن مجيد كه به خط خود آن مرحوم بوده چنين است:شب شنبه هشتم شهر شعبان 1278 مطابق تخاقوئيل1 تركي، دو ساعت و ربع از شب گذشته خداوند متعال طفل ذكوري به نور چشمي آقا عنايت فرمود. روز جمعه شمس در هيجده درجه و بيست و سه دقيقه دلو بود و نصف النهار پنج ساعت و بيست و چهار دقيقه. طالع وقت تولد سنبله است، مسمّي به ميرزا عبدالباقي.پدرش مرحوم سيد محمدباقر معروف به ملا باشي از علماي ابرار زمان خود بود. نسب شريفش از طريق عارف نامدار صفيالدين اسحاق اردبيلي به حضرت ابيالقاسم حمزه و از آنجا به امام موسي كاظم عليهالسلام ميرسد، كه از او تا امام هفتم 47 واسطه وجود دارد.دوران كودكي و تعليمات ابتدايي را در شيراز گذراند و خوشنويسي خطوط نسخ و شكسته و نستعليق را در اين شهر فرا گرفت و مقدمات نحو و صرف و ادبيات را در دارالعلم شيراز آموخت و در سن چهارده سالگي به همراه پدر به عتبات عاليات مشرّف شد. در آن هنگام، جد پدرياش مرحوم سيد محمدملا باشي، كه از علماي رباني بود، به مجاورت كربلاي معلاّ مفتخر بود. سيدعبدالباقي مدت شانزده ماه در خدمت جد امجد حضور داشت و نزد وي تحصيل ميكرد؛ به ويژه بنابه گفته او خلاصةالحساب مرحوم شيخ بهاءالدين عاملي را نزد پدر بزرگش فراگرفت تا آنكه آن عالم بزرگوار پس از بيست سال مجاورت در كربلا وفات يافت و در طاق ميرزا موسي شماليِ صحن مقدس حسيني مدفون شد. آنگا به همراهي پدرش به سامرا رفت. در اين زمان، مرحوم آيةاللهالعظمي سيدمحمدحسن شيرازي (معروف به ميرزاي شيرازي) مرجع عاليقدر تشيع در سامرا اقامت داشت. خويشاوندي او با ميرزاي شيرازي و عنايت ايشان به سيد عبدالباقي موجب شد تا به توصيه مرجععاليقدر تشيع در سامرا اقامت گزيند و پدرش به شيراز مراجعت نمايد.سيد عبدالباقي در مدت اقامت خود در سامرا با نظارت و هدايت ميرزاي شيرازي به تكميل تحصيلات خود پرداخت و اساتيد متبحر در هر رشته به انتخاب مقتداي شيعيان تربيت او را عهدهدار شدند. به گفته خودش بخشي از ادبيات را نزد مرحوم ملاعبدالله سيبويه كه از خاندان جليل علمي كربلا بود و در آن هنگام در سامرا اقامت داشت، فرا گرفت. اتفاقا پس از مدتي به بيماري چشم مبتلا شد و ناگزير به شيراز بازگشت و به درمان پرداخت و بهبودي يافت، ليكن نياز به عينك پيدا كرد كه اين نياز تا آخر عمرش ادامه يافت.مرحوم شيخ محمدباقر شيخالاسلام از علماي شيراز و پدر مرحوم شيخ محمد جعفر شيخالاسلامي نقل ميكرد كه:سفري به عتبات عاليات داشتم و سيدعبدالباقي نيز به همراهم بود، چون به سامرا رفتيم و به محضر ميرزاي شيرازي رسيديم به من فرمودند: آقاميرزا عبدالباقي را اينجا بگذاريد و برويد. پاسخ دادم: پدرشان ايشان را به من سپردهاند تا برگردانم. پاسخ فرمودند: پس امانت را به صاحبش برگردانيد. لذا با هم به شيراز بازگشتيم.سيد عبدالباقي تحصيلات سطوح را در شيراز نزد دو آيتِالهي مرحوم حاج شيخ عبدالجبار جهرمي (سردودمان سلسله جليله جباريه) كه از اخيار و ابرار بود و نيز مرحوم آقا ميرزا محمد حسين يزدي گذراند.درسال 1316 ق هنگامي كه سيد عبدالحسين لاري سفري به شيراز كرد، اتفاقا بين او و سيدمحمدباقرملاباشي و فرزندش سيدعبدالباقي، ملاقاتي صورت گرفت. در اين ديدار، محبتي خاص از ناحيه سيد لاري به سيدعبدالباقي ابراز شد و سرآغاز رشته استواري از معنويت و صفا بين آن دو پديدار گشت و موجب شد تا سيدعبدالباقي را شيفته خود گرداند و او را به لار دعوت كند. سيدعبدالباقي به لار عزيمت نمود و چند سالي منحصرا در خدمت سيدلاري به تحصيل اشتغال ورزيد و به مرتبه اجتهاد مطلق نايل شد به گونهاي كه آن مرحوم در پاسخ استفتايي در تشخيص اعلم بعد از خود، صراحتا بيان ميكند:«و لايُنَبِّئُك مِثْلُ خبير»2، اعلميّت و افقهيت و اورعيت و اتقائيت در مسؤول عنهم مقصود و محصور است در حضرت مستطاب شريعتمدار ملاذالأنام حجةالإسلام سيد المجتهدين آقاي حاجي ميرزا عبدالباقي (دام تأييده) پس واجب و متعيّن است تقليد ايشان و اخذ احكام از ايشان، و حرام است مخالفت ايشان و ردّ بر ايشان و هوَ ممّن قال عليهالسلام فيه : «فإذا حَكَمَ بحكمِنا و لم يَقْبَل منه، فإنّما بِحُكم اللهِ اسْتَخَفَّ و علينا قدردَّ و الرادُّ علينا الرادُّ علي اللهِ و هو علي حدِّ الشِرك بالله». هذا شهادتي،«فَمن شاء فَلْيؤْمِن و مَن شاءَ فَلْيَكْفُر»3 الآيه.سيد عبدالباقي به دامادي سيد عبدالحسين لاري مفتخر شد و دختر بزرگ او را به همسري برگزيد و دعاها و نذر و نيازهايي كه سال هاي متمادي به درگاه خداي منان كرده بود كه شمّه اي از آن در خاطرات و يادداشت هاي بر جا مانده از او ديده ميشود كه همسري پاكدامن و برخوردار از ارزشهاي الهي را نصيبش گرداند به هدف اجابت رسيد و موجبات مباهات او را فراهم كرد.او در سال 1318 ق به حج مشرف شد و پس از آن به لار و سپس در سال 1320 ق به شيراز مراجعت كرد. در اين سال با پدرش به زيارت مرقد مطهر امام رضا عليهالسلام شتافت. پدرش در همين سال در مشهد وفات يافت و به ويژه از سوي توليت آستان قدس رضوي مرحوم نصير الملك دوم از وي تجليل به عمل آمد و مردم و علماي آن ديار، مرگ او را بزرگ داشتند و در دارالضيافة حضرتي نزديك به در گنبد اللهورديخان مدفون شد. سيد عبدالباقي پس از اين سفر در شيراز اقامت گزيد و تا حدود سال 1322 ق در شيراز رحل اقامت افكند. در اين سال بار ديگر عازم عتبات عاليات شد و در حالي كه حايز ملكه اجتهاد بود از محضر فقيهان بزرگ آن ديار بهره جست و به شوق كسب معرفت بيشتر محضر آيات عظام الهي كه در زير به ذكر نام آنها بسنده ميشود را درك نمود و اجازات عديده از مشايخ خود دريافت كرد.1. ميرزا محمد حسن شيرازي ؛ 2. آخوند ملامحمد كاظم خراساني ؛ 3. سيد محمد كاظم يزدي ؛ 4. حاج ميرزا حسين حاج ميرزا خليل ؛ 5. شيخ عبدالله مازندراني ؛ 6. شيخ الشريعه اصفهاني .وي در حدود سال 1333 ق با خانواده خود به شيراز بازگشت و تا آخر عمر در اين شهر اقامت داشت. او داراي تأليفات ارزشمندي از جمله شرح استدلالي بر تبصره مرحوم علامه حلي بوده كه متأسفانه در غارت لارستان توسط عوامل استبداد و بيگانه به غارت برده شد و از آن پس سيد عبدالباقي به خاطر افسردگي از اين واقعه آمادگي براي تجديد تأليف پيدا نكرد. حواشي مختصري بر كتب فقهي و اصولي از وي باقي مانده است كه در خور تدوين نيست. رساله عمليه او كه حاشيه بر زادالمتقين شيخ الشريعه اصفهاني است در سال 1342 ق در مطبعه سعادت شيراز به خواهش مقلّدانش با چاپ سنگي به زيور طبع آراسته گرديده و موجود است.سيد عبدالباقي نقش مؤثري در نهضت سيد لاري داشته و معتمدترين مشاور و دستيار او به شمار مي رفت. بررسي محققانه و مداقه در زندگي اين دو، ما را به اين نتيجه گيري مي رساند كه: سيد عبدالباقي در شريعت، سيد لاري را به مقتدايي خويش برگزيده بوده است و در رابطه اي متقابل سيد لاري او را پير طريقت خويش قلمداد مي كرده است. صفا و اخلاص اين دو با يكديگر پشتوانه اعتقادي محكمي براي مردم به شمار ميآمده و نمونه بارزي از وارستگي و خدا محوري را در روابط عالمان رباني باز مي تاباند كه پديدهاي برون از روابط حسبي و نسبي است. شاگرديِ او در محضر سيد لاري تأثير شگرفي در روحيه اش بر جاي گذاشته بود به گونهاي كه به كرّات از مرحوم آيةالله معظم سيد محمد باقر آيت اللهي (عالم)، فرزند بزرگ او و نوه ارشد سيد لاري، كه نزديك بيست سال محضر جدش را درك كرده بود، ميشنيدم كه اين عبارات را در باره سيد لاري از پدرش نقل مي كرد:«من مفهوم و معناي مسلماني را از آقا سيد عبدالحسين آموختم و اگر او را نديده بودم و از محضرش استفاده نمي نمودم عمق حقايق اسلام را تا اين حد درك نمي كردم».«... هيچ كس چون او (سيد عبدالحسين) به خطر ظلم براي جامعه پي نبرده و چون او با ظلم در ستيز نيست...».و در باب تأثر ميگفته است : «او (سيد عبدالحسين) نهنگي شناگر است كه در حوضچه اي كوچك افتاده و وحوضچه را عرصه شناي نهنگ نيست».سيّد عبدالباقي، نه تنها در زمان سيّد لاري نقش ارزنده وحساسي را در مبارزات الهي ضد استبدادي و ضد استعماري ايفا نمود، بلكه در حوادثي كه پس از او با روي كار آمدن رضا خان پهلوي به وجود آمد نقشي خدا پسندانه داشت. رضاخان كه از همه صفات انساني بيبهره بود و در آغاز رويكار آمدنش، با اعمالي سالوسانه و رياكاريهاي شيطنت آميز سعي در مخفي كردن ماهيت كثيف و پليد خود و جلب افكار عمومي داشت، اما ديري نپاييد و اعمال نامشروع و مظالم و جنايات او با تاجگذارياش در سال 1306 ابعاد گستردهتري به خود گرفت و موضعگيريهاي او با موازين اسلامي علني شد و عرصه زندگي بر مردم مسلمان و به ويژه علماي اسلامي تنگتر و دور نماي تاريكي از استبداد رضاخاني هويدا گرديد. در چنين شرايط دشواري، سيد عبدالباقي، با چندتن از علماي بزرگ كه صيانت احكام دين اسلام و پاسداري از حريم قرآن و مبارزه با سياستهاي استعماري و ضد اسلامي بر دوششان بود، با برگزاري جلساتي مخفي و تماسها و مشورتهايي با يكديگر و طرح و بررسي مشكلات و نابساماني و برنامه هاي ضد اسلامي رژيم پهلوي موضع خود را در قبال رضاخان مشخص كرده و در صدد مبارزه بر آمدند. مرحوم سيد عبدالباقي كه مورد تقديس همگان بود، براي رايزني با مرحوم شيخ عبدالكريم حائري يزدي مؤسس حوزه علميه قم به اين منظور برگزيده شد. بقيه ماجرا را از زبان مرحوم سيد عبدالله شيرازي (مرجع تقليد متوفّاي 1405 ق) كه سيد عبدالباقي را همراهي ميكرده است، نقل ميكنيم:پس از اينكه اوضاع در سالهاي اوّل روي كار آمدن رضاخان بسيار دشوار گرديد، جلساتي با ديگر علماي اعلام شيراز به منظور تبادل نظر در شدت بخشيدن به مبارزه و قيام همگاني عليه او برگزار شد. در آخرين جلسه كه در يكي از شب هاي زمستان، در منزل مرحوم آية الله حاج سيد عبدالباقي منعقد گرديد و همگي بزرگان و علماي اعلام در آن شركت داشتند، نظر بر اين شد كه اين جانب و مرحوم آقاي حاج سيد عبدالباقي به نمايندگي از سوي علماي فارس به قم حركت نماييم و با مرحوم حاج شيخ آية الله حائري مؤسس حوزه و آقايان علمايي كه از اصفهان به اين منظور مقرر بود برسند، به تبادل نظر بپردازيم، تا تصميمات لازمه در مورد اوضاع كشور اتخاذ شود. آقايان علما با ما خداحافظي نموده و جلسه را ترك كردند. پاسي از شب گذشت، مرحوم آقا سيد عبدالباقي به تهجّد و راز و نياز با معبود خود مشغول گرديد و اينجانب نيز بدان مشغول شدم و سپس به اين فكر فرو رفتيم كه ما مي خواهيمبه قم برويم تا با ديگر علماي اعلام سر نوشت ايران را كه مآلاً سرنوشت اسلام است، تعيين نماييم، و اين مسؤوليتي است بس عظيم و اقدامي است بسيار پر اهميّت. آيا ما ميتوانيم اين رسالت خطير را به نحو مطلوب انجام دهيم؟! خدايا، تو ما را مدد كن و توجهات خاصه وليت را شامل حال ما نما، نكند در اين اقدام سرنوشت ساز، كم و كسري پيش آيد كه عندالله مسؤول باشيم و در برابر ملت ايران و تاريخ شرمنده شويم. در اين گيرودار فكري بودم كه مرحوم آقا سيد عبدالباقي به اين جانب گفت: «من فقط دعا و مناجات و تضرع به درگاه خداوند متعال و درخواست نصرت و پيروزي مي نمايم و صحبت كردن و اظهار نظر نمودن و تصميم گرفتن با تو.» سخن كه به اينجا رسيد، بر آن شديم كه از حركت نمودن صبح به سوي قم خودداري نموده و مجددا با علماي اعلام شهر، اجتماعي نموده و اهميّت موضوع را به آنان بگوييم و از آنان بخواهيم كه در اين امر مهم ما را بيش تر ياري دهند و يك تن ديگر از علما را همراه ما بفرستند تا به مصداق آيه شريفه «فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»4 عمل شده باشد. ولي از سوي ديگر، فكر مي كرديم كه برويم و خداوند متعال تأييد خواهد نمود و از عزم خود مبني بر حركت اوّل صبح منصرف نشويم. نظر بر اين شد كه موضوع را موكول به استخاره و استشاره با ذات پروردگار متعال، آن حكيم عليم و آگاه به همه مصالح، نماييم. مرحوم آقا سيد عبدالباقي، قرآن شريف، اين كلام الله مجيد را كه «لارَطبٍ وَلا يابِسٍ إلاّ في كِتابٍ مُبين»5 در باره آن است، برداشت و با تضرع و خشوع از خالق خود خواست كه راه را روشن نموده و بيان تكليف شود. قرآن را باز نمود. در اوّل صفحه، اين آيه شريفه بود:«اِذْهَبا اِلي فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغي فَقوُلا لَهُ قَوْلاً لَيِّنا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْيَخْشي6» با مشاهده آيه شريفه، بي اختيار فرمود: «فلاني، ما از سوي خداوند متعال مأموريت داريم، اين امر است. اين تكليف الهي است. بايد برويم به جنگ فرعون زمان. من الان احساس مي كنم سنگيني زيادي بر دوشم وارد آمده. الان بدنم به لرزه در آمده است».اين را گفت و آمادگي مجدد خود را اعلام نمود و اين جانب هم آماده بودم. نماز صبح را خوانديم و پس از تلاوت چند آيه از كلامالله مجيد و مقداري دعاهاي صبح، با توكل بر خداوند متعال و توسل به ذيل عنايات خاصه اهل بيت (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) حركت نموده و راهي قم شديم.در اين مقطع حساس، سيد عبدالباقي مخالفت علني و رسمي خود را با رژيم پهلوي و اقدامات جنايت آميزش، آغاز كرد و همتاي ديگرش مرحوم سيد عبدالمحمد آيت اللهي نيز در لار مقابله با پهلوي و برنامه هاي ننگينش را شجاعانه شروع نمود كه در جاي خود به شرح آن خواهيم پرداخت.در اين رهگذر، اقشار مختلف مردم هماهنگي كامل نداشتند و در اثر فعاليتهاي اغوا كننده رژيم پهلوي و قلب حقايق امور، و از دست دادن رشد فكري و انقلابي شان، در برابر آن همه جنايت، يا سكوت مي نمودند و يا كم و بيش و احيانا در كنار دستگاه جبار حاكم قرار مي گرفتند و مآلاً، علماي اعلام و روحانيت در صحنه مبارزه تنها مانده و تلاششان مفيد و مثمر ثمر نمي بود.او در شب يكشنبه 24 شعبان سال 1354ق (آذر 1314 ش) نزديك طلوع صبح به طور ناگهاني در اثر سكته قلبي رحلت نمود و در تشييع با شكوهي كه از او شد در قطعه زميني كه در شمال تكيه حافظيه شيراز خريداري شد و به صورت آرامگاه اختصاصي در آمده، دفن گرديد.مرحوم آية الله سيد محمد باقر آيت اللهي (عالم) پسر ارشد و وصي او در مورد سوانحي كه به مرگ او ختم شد چنين مي نويسد:پدرم در مدت عمرشان يازده سفر به ارض اقدس مشهد مقدس شد كه پس از سفر يازدهم به فاصله حدود دو ماه مرحوم گشت. چون اين حقير پس از سفر هشتم از ايشان شنيده بودم كه چهار سفر ديگر را از حضرت رضا عليهالسلام خواسته اند و با اين حساب بايد سفر ديگري را هم كه سفر دوازدهم است مشرّف مي شدند. و چون رحلت نمودند در فكر بودم كه چه شد كه دعاي ايشان مقرون به اجابت نشد، زيرا آن مرحوم واثق به اجابت اين دعا بودند و ليكن در دل داشتم و به كسي نمي گفتم تا روزي كه آقا سيد عبدالوهاب قيري از احباب و ارادتمندان پدرم كه به مشهد مشرّف شده بود مراجعت كرد. به ديدارش شتافتم به ياد دارم كه هر گاه سيد عبدالوهاب از قير به شيراز مي آمد، مرحوم آقا او را به منزل دعوت مي كرد. آخرين بار شب جمعه بود كه مشارإليه به دعوت شام آمدند. وقتي كه مرحوم پدرم دعاي سفر را در گوش او خواند نجواي ديگري هم با او كرد كه من متوجه نشدم و اين واقعه در اواخر ماه رجب يا اوايل شعبان همان سال رخ داد. مرحوم آقا سيد عبدالوهاب نقل كرد: «آقا موقعي كه دعا به گوشم خواند فرمود سلام مرا به حضور امام هشتم عليهالسلام برسان و عرض كن ديگر طاقت حيات و ماندن در اين دنيا ندارم و خلاصه استدعا دارم شفاعت فرماييد كه وفاتم برسد و گفت چند شب مشرّف بودم و موقع تشرّف فراموشم مي شد كه پيغام را برسانم تا آنكه شب جمعه بود كه در بالاي سر مطهر به يادم آمد و پيام را رسانيدم». و اين جا بر حقير معلوم نشد كه دعاي اوّل مستجاب بوده و وفات آن مرحوم مستند يا مستدعاي بعدي بوده است.از او پرسيدم آن جمعه كه اين پيام را رسانده چه تاريخي بوده؟ معلوم شد بيست و دوم شعبان بود كه شب يكشنبه 24 شعبان مرحوم آقا رحلت فرمود و چنانكه شنيدم همان روز جمعه موجب فجأه قلبي شب يكشنبه ايشان پيش آمده بود. زيرا ايشان از اقامه نماز جمعه به منزل مراجعت مي نموده كه دختري بي حجاب كه نشانه مقدمه بي حجابي زمان بوده به عمد يا از روي جهل پيش ميآيد و به ايشان سلام مي كند و اين حادثه برايشان گران ميآيد و در فكر فرو مي رود و از خيال بيرون نميشود و خود اينجانب آن وقت شيراز نبودم و براي كارهايي كه مربوط به ايشان بود بيرون رفته بودم و عصر شنبه به شيراز آمدم و به حضورشان مشرّف شدم و عنايت فرمودند و صحبت هايي فيمابين رد و بدل شد و مشاوره فرمودند و جواب عرض كردم. بالأخره افسرده بودند و همان شب هم خودم در حجره آن مرحوم خوابيدم و موقع انقلابشان بيدار شدم.و اما افسردگي ايشان جهات ديگري هم داشت كه اهم آن حادثه ماه ربيع الثاني 1354 ق (1314 ش) در مشهد بود كه به دستور رضاخان پهلوي فاجعه قتل عام مسجدگوهرشاد و اسائه ادب به بارگاه ملكوتي امام هشتم عليهالسلام پيش آمدو پس از آن تا زمان مرگ، ديگر تبسمي بر لبان آن مرحوم ديده نشد و در حقيقت آن مرحوم دق كرد و از دنيا رفت. و نيز طليعه كشف حجاب پديدار شد و دختران مدارس را اجبار به بي حجابي نمود و هم چنين تبديل كلاه قبلي به كلاه فرنگي بود كه مقدمه نفوذ فرهنگ منحط غربي در جامعه اسلامي ايران به شمار مي آمد و اين حوادث در نظر تيزبين آن بزرگمرد ستوده نبود.به علاوه، مسجد بزرگي (مسجد آقا احمد) كه محل اقامت جماعت و جمعه وي بود به دستور عمال پهلوي و به بهانه خيابانكشي ويران شد و حتي منزل مسكوني ايشان نيز جزء خيابان شد و اين همه حكايت از خيره سري هاي رضا خان قلدر داشت كه به حريم دين و عالمان آن تجاوز نمود.سيّد عبدالباقي از روحي لطيف، ادبي شايسته و خلوص نيتي ممتاز برخوردار بود و از سالكان بي ادعاي طريقِ حق به شمار مي رفت و ارادت خاصي به حضرت وليعصر (عجّل الله تعالي فرجه الشريف) داشت. دو رباعي زير كه در لابه لاي يادداشت هاي به جامانده از او ديده ميشود، اين روحيه والا را از آن سوخته دل وادي عشق اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام نشان مي دهد:
اي قطب زمان و اسم اعظم
دردي به تفقّدي دوا كن
اي آنكه به سروري مسلّم
باقي به تو باقياند بالله
در دهر تويي بقية الله
اي جان جهانيان عالم
آخر نظري به اين گدا كن
اي حجت عصر و روح عالم
در دهر تويي بقية الله
در دهر تويي بقية الله
بنده مستمند شاه رضا
هو عبد لعبد عبد رضا
انا عبد لعبد عبد بقاء
عبد باقي غلام شاه رضا
انا عبد لعبد عبد بقاء
انا عبد لعبد عبد بقاء
روزنامه كيهان، سال هاي 1352، 1371.رازي، محمد شريف، گنجينه دانشمندان.جبل عاملي، سيد محسن امين، اعيان الشيعه.تهراني، آقابزرگ، الذريعه الي تصانيف الشيعه.روزنامه اطلاعات، 1352.شيرازي، فرصت، آثار عجم، بمبئي، مطبعه نادري، 1314.مدرسه علميه امام اميرالمؤمنين عليهالسلام ، چهرهاي پر فروغ از مشعلداران اسلام و فقاهت و انقلاب، نگرشي به زندگي فقيد سعيد، مرجع مجاهد، زعيم حوزه علميه آيةاللهالعظمي حاج سيد عبدالله شيرازي، مشهد، مؤسسه تحقيقاتي و انتشاراتي امام اميرالمؤمنين، 1364.معلم حبيب آبادي، ميرزا محمد علي، مكارم الآثار، اصفهان، نشر نفايس مخطوطات اصفهان، 1364.مهاجري، شيخ عبدالحميد. شجره طيبه، شيراز، چاپ نور، 1330.مجله مكتب اسلام، 1352.بامداد، مهدي، شرح حال رجال ايران، تهران، 1363.آيت اللهي، سيد عبدالمحمد، ذخيرةالعبادليوم المعاد، شيراز، چاپ نور، 1326.آيت اللهي، سيد عبدالباقي، حاشيه بر زادالمتقين (رساله عمليه)، شيراز، مطبعه سعادت 1303.آيت اللهي، سيد محمد باقر عالم، سرگذشت نيكان، شيراز، 1347؛ نيز يادداشتها و دست نويس ها.آيت اللهي، سيد عبدالباقي، حاشيه بر زادالمتقين (رساله عمليه)، شيراز، مطبعه سعادت 1303.آيت اللهي، سيد محمد تقي، امانتدار پيامبران، تهران، موسسه انجام كتاب 1365.آيت اللهي، سيد علي اكبر و مهاجري، عبدالحميد، تحقيق سيد علي مير شريفي، دوحه احمديه في احوال الذرية الزكيه، ميراث اسلامي ايران، قم 1373.1. تخاقوئيل به معناي «سال مرغ» است و اين سال، سال دهم از سالهاي دوازدهگانه تركي است. رك: لغتنامه دهخدا، ج4، ص5684.2. سوره فاطر (35): 14 .3. سوره كهف (18): 29.4. سوره يس (36) : 14 .5. سوره انعام (6): 59.6. سوره طه (20) : 43.