دين و مسئله تجدّد و سنّت آيت الله جوادي آملي
حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفي پور در جهان امروز از مسئله تجدّد و سنّت سخنان فراواني مطرح ميشود گاهي گفته ميشود سنّت مربوط به دوران گذشته است و بشريت امروز در جهان مدرن زندگي ميكند و در جهان مدرن بايد سنّتها را ترك گفت و خود را با جهان جديد هماهنگ ساخت. حال اين سئوال مطرح ميشود كه پاسخ دين به اين پرسش چيست؟ آيا دين موافق تجدّد است يا خير؟ رابطه سنّت با دين چگونه است؟ آيا خود دين از سنّت است و از اين رو در دوران تجدّد جايي براي آن نيست يا خير؟ براي پاسخ به اين مسئله در آغاز بايد مبادي تصوري مطلب را روشن كرد و سپس به ديدگاه قرآن در اين رابطه پرداخت.معاني سنّت و تجدّد
سنّت گاهي به معني روش گذشتگان است و گاهي به معناي عادت. و تجدّد هم گاهي به معناي روشي است كه با علم و تكنولوژي همراه باشد و گاهي به معناي رهآوردي است كه با پيشرفت علم نصيب جامعه بشري ميشود.در بحث تجدّد و سنّت اول بايد سنّت به معناي عادت و روش را از سنّت به معناي طريقه و روش الهي و انبياء و اولياء او جدا كرد.سنّت به معناي عادت
اگر سنّت به معناي عادت جامعه باشد ممكن است با تجدّد هماهنگ نباشد و لذا اگر علم رهآوردي داشت كه عادت با آن هماهنگ نيست و قهراً سنّت گرايان ممكن است در برابر اين رخداد تازه و نو علمي يكي از دو واكنش را داشته باشند. آنها كه سنّت گرا و عادت زدهاند از خود مقاومتي سرسختانه نشان دهند كه البته اين مقاومت بيجاست اما آنهايي كه عادت را پديده خاصي ميدانند كه در گذشته وجود داشته و حال بايد عوض شود و با دين هم هيچ رابطهاي ندارد، در برابر ره آورد علم خاضعند و آن را ميپذيرند. البته هم طرد مفرطانه گروه اوّل و هم پذيرش مفرّطانه گروه دوم كه هرچه نو است بايد پذيرفت، نارواست زيرا انساني كه از مرز تعادل ميگذرد و دچار افراط يا تفريط ميشود در واقع جاهل به حقيقت است: لاتري الجاهل الاّ مفرط او مفرّط؛(1) و چون جاهل است بايد بداند سنّت به معناي عادت چيزي نيست كه انسان از او دفاع كند. چه اينكه صرف نو بودن نشان حق بودن نيست.سنّت به معني طريقه و روش و رابطه آن با تجدّد
سنّت به معني طريقه و روشي كه خدا در نظام عالم و آدم دارد ـ و به عبارت ديگر: سنّت تكويني و تشريعي خداوند نسبت به انسان و جهان اين طور نيست كه با تجدّد و نوآوري به طور كلي هماهنگ نباشد گرچه ممكن است بعضي سنّت را درست تفسير نكنند و فكر كنند، تجدد با سنّت هماهنگ نيست. و يا تجدّد را درست ادراك نكنند و با سنّت به مخالفت بر خيزند آنها ميگويند: تجدّد اوّلاً رابطه انسان با عالم و آدم را عوض كرد و ثانياً رابطه انسان با مبدأ عالم و آدم را عوض كرد.متجدّد چيزي جز طبيعت را حق نميداند و هر قانون قراردادي، خواه الهي و خواه غير الهي، كه مخالف قانون طبيعي باشد، پيش او مطرود است و به عبارت ديگر: آنهايي كه طبيعت محورند و به ماوراء طبيعت معتقد نيستند با سنّت الهي به مخالفت بر ميخيزند از اين رو به طور طبيعي متجدّد طبيعت محور با دين هماهنگ نيست و دين هم با طبيعت محوري محض هماهنگ نيست. زيرا طبق اين پندار اولاً محور تجدّد طبيعت است و ثانياً هر قانوني كه مخالف با قوانين طبيعت باشد «خواه الهي و خواه غير الهي» باطل است لذا اگر رهآورد و قوانين دين هم مطابق با طبيعت نبود، باطل است و ثالثاً چيزي كه باطل است حق دخالت در زندگي انسان را نخواهد داشت. بنابر اين با اين ديد جمع بين سنّت و تجدد ممكن نيست و لذا در نظر اينها مكتب يا افراد و گروهي كه حامي سنّت الهي هستند بايد ساقط شوند.براي جواب اين مطلب بايد مسئله را عميقتر و از ريشه بررسي كنيم، تا بطلان اين سخن روشن شود. زيرا مدعاي آنها كه ميگويند: طبيعت حق است و قوانين مطابق با طبيعت حق است و قوانين مخالف با طبيعت باطل است حق و درست است و دعوت آنان كه ميگويند: كسي سعادتمند است كه در مسير طبيعت گام بردارد و كارهاي او مطابق با طبيعت باشد، حق و صحيح است. اما عمده آن است كه: آيا طبيعت حق بالذات است يا حق بالغير؟ اگر چيزي موجود بالذات بود حق بالذات است و هرچه كه موجود بالغير بود، حق بالغير است. آن چه كه ميتوان با آن موجود بالذات و حق بالذات را تشخيص داد حكمت الهي است. حكمت الهي ميگويد: چيزي موجود بالذات است كه مجرّد محض بوده و از تغيير و زوال و دگرگوني مصون باشد، اما طبيعت يك مفهومي دارد كه اين مفهوم از مجموع موجودات طبيعي از قبيل گياهان و جمادات و آب و هوا و امثال آن انتزاع ميشود، نه اين كه يك شيء مشخصي باشد. قهرا چيزي كه وجود شخصي خارجي و عيني ندارد و يك مفهوم جامعي است كه از حقايق خارجي انتزاع شده است، نميتواند موجود بالذات باشد. زيرا همه امور طبيعي از قبيل گياهان و سنگها و امثال آنها در معرض دگرگوني و زوال هستند و چيزي كه تحوّلپذير است و متبدل ميشود، هستي او عين ذات او نبوده و مالك هستي خود نخواهد بود، وقتي موجود بالذات نبود، موجود بالغير خواهد بود و هر موجود بالغير بايد به موجود بالذات تكيه كند موجود بالذات بايد از آسيب زوال و گزند تغيير مصون و محفوظ باشد، نامتناهي باشد هستي او عين ذات او باشد و چنين حقيقتي بايد منزّه از ماده و مدت و امثال آن باشد. موجودي كه بالذات است دين و فلسفه الهي او را خدا ميداند. خداست كه حق محض است و تغيير و تبدل در او راه پيدا نميكند، خدا موجود بالذات است از اين رو چون خدا موجود بالذات است حق بودن او نيز بالذات است و عمل به رهنمود او سعادت بالذات را به دنبال دارد و انحراف از رهنمود او شقاوت بالذات را.طبيعت مخلوق خداست و چون مخلوق خداست، موجود بالغير است نه موجود بالذات و در نتيجه حق بالغير است، قوانيني كه مطابق با طبيعت است حقبالغير است و هماهنگي و انطباق با او هم سعادت بالغير ميآورد.اگر اين مسئله روشن شد كه طبيعت حق است ولي حق بالغير، آن گاه مسئله تجدد با سنّت معارض نيست، زيرا تجدد در محور همين طبيعت حركت ميكند و سنّت دست تجدد را ميگيرد و ميگويد: در بين راه توقف نكن، متحجّر نباش، ساكن نباش، طبيعت و قوانين طبيعي را مبدء فراطبيعي آفريد؟، قهراً اين موجود بالغير و حق بالغير را آن موجود بالذات و حق بالذات آفريده است.قرآن ميفرمايد: «الحقّ من ربّك»(2)؛ يعني هر چه در جهان امكان به عنوان حق تلقي ميشود، از ناحيه خداست چه عالم طبيعت باشد و چه عالم مثال و چه عالم عقل و هر مرتبهاي از مراتب عالم خلقت كه سكوي پرواز انسان به مقام برتر است، انسان نبايد خود را به عالم طبيعت كه نازلترين طبقات و نشئات عالم آفرينش است محدود و سرگرم كند و اگر كسي خود را با نازلترين درجه هستي سرگرم نمايد خود را پست كرده است. زيرا انسان ميتواند از سكوي طبيعت به عالم مثال پرواز كند و عالم مثال را سكوي پرواز به سوي عالم عقل قرار دهد و به عالم مجردات تامّه راه يابد و از اين سه عالم پرواز كرده و به لقاءاللّه بار يابد.اما انسان طبيعت محور، چون خود را در نازلترين مرحله هستي معطّل كرده است به مراتب عاليه هستي راه نمييابد. در بيانات نوراني اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) آمده است كه فرمودند: «من هوان الدنيا علي اللّه انه لا يعصي الاّ فيها و لا ينال ما عند اللّه الاّ تبرّكها؛(3) از فرومايگي عالم طبيعت همين بس كه خداوند در هيچ عالمي جز همين عالم، معصيت نميشود و جز با ترك اين دنيا به فضايل الهي و لقاء اللّه نايل نميگردد.بنابراين كسي كه در طبيعت مطالعه ميكند و علومي از قبيل گياهشناسي يا معدنشناسي يا جانورشناسي يا اخترشناسي را فرا ميگيرد. گرچه اين علمها حق است ولي اين حق در مرحله نازل علمي است.علم واقعي و برين، علمي است كه از راه توجه به عالم مثال و عقل و عالم اله حاصل شود. زيرا خدا حق بالذات است علم به او و نيز بهرهگيري از طريق او هم حق خواهد بود. زيرا متعلق آن علم، حق است پس اين كه گفته ميشود طبيعت حق است مدعاي صحيحي است ولكن حق بالغير است نه حق بالذات.اين كه قوانين مطابق با طبيعت، حق است، اين سخن نيز درست است، اما كسي ميتواند تشخيص تمام و كمال بدهد كه اين قانون مطابق با طبيعت است كه طبيعت آفرين باشد. انساني كه زبان حال و مقال وي اين است كه:
يك شمه زفقر خويش اظهار كنم
چندانكه خدا غني است من محتاجم
چندانكه خدا غني است من محتاجم
چندانكه خدا غني است من محتاجم
نتيجهگيري
با توجه به مطالبي كه تاكنون گفته شد روشن ميشود سنّت همان قوانين الهي هستند كه در آن تغيير و تبديل راه پيدا نميكند و تجدّد هم خود از سنن الهي است و دين هم از سنّتهاي خداوند است. انبياء الهي سنّتهاي الهي را تفسير و تشريح ميكنند از اين رو در قرآن به طبيعت و علم به طبيعت حرمت نهاده شده است، زيرا خدا به آنها سوگند ياد ميكند و اگر طبيعت باطل ميبود، خدا به آنها سوگند ياد نميكرد.دين يك حالت شخصي نيز نيست، بلكه بايد در متن جامعه حضور و بروز داشته باشد. و انسان سالك بايد در متن جامعه ضمن اين كه دنيا و طبيعت را گوشهاي از خلقت ميداند از آن به عنوان سكويي براي پرواز به عالم مثال و عقل استفاده كند، تا در نهايت اين انسان سالك صالح به لقاء اللّه بار يابد.عمل كرد حوزهها هم درست تفسير كردن سنّت و تجدد است و عمل كرد عالمان طبيعت، شناخت عالم طبيعت و كشف آنهاست و هر كس بايد در مدار فن خود فعاليت داشته باشد و در هر محور جاهل هر علمي بايد به عالم آن علم مراجعه كند، چنان كه يك فقيه به طبيب مراجعه ميكند يا به يك مهندس، يك طبيب و مهندس هم بايد در اصول ارزشي و شناخت معارف ديني به فقيه و دين شناس مراجعه كند. تا همه اينها در كنار هم به سوي هدف واحد در طريق مستقيم سنّت الهي حركت كنند. و به مقام لقاء الهي بار يابند.سنّت در قرآن
در پايان اين فصل از سنّت در قرآن كه به معني طريقه و روش است و از اقسام سنّت سخن به ميان ميآيد تا ضمن روشن شدن معني سنّت، معني تجدد هم روشن شود.الف: سنّت الهي
در قرآن از سنن الهي وانواع آن فراوان سخن به ميان آمده است و اين سنن شامل سنّتهاي تكويني و تشريعي است.خصوصيت سنّت الهي مستقيم بودن آن است، خداوند در قرآن فرمود: اوّلاً زمام همه موجودات به دست خداست «ما من دابة الاّ هو آخذ بناصيتها»؛(5) رهبري تمامي موجودات را خدا به عهده دارد ـ البته عنوان دابّه اختصاص به موجودات زميني ندارد، بلكه هرچه كه موجود امكاني است، زمامش به دست خداي سبحان است ـ «سبحان الذي بيده ملكوت كل شيء»؛(6) منزّه است خدايي كه ملكوت هر چيزي در دست اوست چه اينكه، ملك هر چيزي نيز در اختيار او است: «تبارك الذي بيده المك»؛(7) و ثانياً: خداوند موجودات را در صراط مستقيم رهبري ميكند «انّ ربّي علي صراط مستقيم» كارهاي خدا بر صراط مستقيم است و چون كارهاي خدا بر صراط مستقيم است نظام تكوين نه تخلّف بردار است و نه اختلاف در آن راه پيدا ميكند. نه ظلم و جور و حيف و ميل در آن راه دارد و نه جهلپذير است. و هرچه كه اين خصوصيت را داشته باشد سنّت الهي است و ثالثاً سنّت الهي نه تغييرپذير است و نه تحويلپذير نه كم و نه زياد ميشود و نه جابجا «فلن تجد لسنة اللّه تبديلاً ولن تجد لسنّة اللّه تحويلاً»؛(8) هرگز در سنّت خدا تبديل و تحويل راه نمييابد.سنّت تشريعي خداوند
آنچه كه به نام صراط مستقيم و سنّت الهي در نظام تكوين وجود دارد اگر به صورت كتاب تدويني درآيد و به عنوان قوانين و امر و نهي تشريعي تنظيم شود، قرآن است و دين و قرآن عصاره سنّت الهي است و اين عصاره هم تغيير و تبديل در آن راه ندارد.ب: سنّت پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت (عليهم السلام)
مجموعه آن چه كه از پيامبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) به صورت قول و فعل و تقرير در اختيار جامعه اسلامي قرار دارد، سنّت معصومين نام دارد و سنّت معصومين هم در واقع راه و روش و طريقه اعتقادي، اخلاقي و عملي آنهاست.لزوم پيروي از سنّت الهي و سنّت معصومين (عليهم السلام)وظيفه امت اسلامي پيروي از سنّت الهي و معصومين است ما در مقام نيايش از خداوند درخواست ميكنيم «واجعلني مستنةً بسنن اوليائك»؛(9) خدايا ما را مستنّ به سنّت اوليائت قرار ده. ما موظّفيم از راه خدا و راه انبياء پيروي نماييم.سنّتهاي جاهلي
مقابل سنّت و طريقه الهي ومعصومين (عليهم السلام) هر چه باشد، چه سنّتهاي كهنه و چه سنّتهاي تازه بايد از آن اجتناب كرد، زيرا هرچه موافق سنّت الهي ومعصومين (عليهم السلام) باشد، حق است و آن چه در مقابل آن هاست باطل است چه كهنه باشد و چه تازه.از نظر قرآن كريم نه تعلق به گذشته داشتن و كهنه بودن نشانه حق بودن است و نه نو و تازه بودن چيزي نشانه و دليل بطلان آن. از اين رو قرآن برخي از سنّتهاي كهنه را نكوهش كرده است و فرمود: «و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولي»؛(10) مانند روزگار جاهليت پيشين زينتهاي خود را آشكار مكنيد. هم جاهليت كهنه، زشت است و هم جاهليت جديد. هم سنّت موافق با شريعت در گذشته حق بود و هم سنّتها و روش هايي كه اخيراً پديد آمده است و به عبارت ديگر: معيار سنّت حسنه الهي بودن و موافق با عقل و فطرت بودن آن است، ميزان سنجش سنّت و تجدّد، سنّت الهي است و همه سنن بايد با سنّت الهي سنجيده شود در صورت مطابقت با آن حق است و در صورت مخالفت با آن باطل است چه كهنه و چه نو و تازه. وقتي قرآن نازل شد، ذات اقدس اله فرمود:«قل جاء الحق و ما يبدء الباطل و ما يعيد»؛(11) يعني بگو: حق آمد و با آمدن سنّت الهي نه جا براي جاهليت كهنه است و نه جا براي جاهليت جديد. با آمدن دين خدا نه كهنه دوباره برمي گردد و نه جا براي باطلهاي نوظهور است پس قرآن هم سنّتهاي جاهلي را كه كهنه بود ابطال كرد و هم تازههايي كه مخالف ديناند ابطال خواهد كرد.ناروايي تغيير در سنن حسنه
در بيان نوراني علي (عليه السلام) در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است «ولا تنقض سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الامّة»؛(12) اگر گذشتگان سنّت خوبي داشتند، مبادا آن گذشته صحيح را به جرم كهنه بودن از بين ببري.بنابر اين سنّتي كه برابر وحي ومطابق با عقل و فطرت باشد، حق است و سنّتي كه مقابل آن باشد باطل است وهمچنين هر تجدّدي كه مطابق باعقل و فطرت و قرآن و فتواي عترت باشد، حق است و تجدّدي كه مقابل آنها باشد باطل است، نه گذشت زمان چيزي را از قداست ساقط ميكند و نه نوظهور بودن چيزي باعث تقديس او ميشود.بنابر اين انسان قبل از اين كه بگويد سنّت حق است يا باطل، تجدد حق است يا باطل، بايد معيار حق و باطل را مشخص كند و با آن معيار سنّتها و تجدّدها راارزيابي نمايد.مبارزه با كدام سنّت و تقويت كدام تجدّد؟
اگر سخن از لزوم مبارزه با سنّت است در آغاز بايد تشريح شود كه منظور كدام سنّت است تا مبادا به مبارزه با حق اقدام گردد و اگر سخن از تقويت تجدّد است، قبلا بايد روشن شود كه كدام تجدّد را اراده كرده است. تا مبادا به تقويت باطل اقدام شود منطق قرآن كريم همواره زنده است كه فرمود: «وزنوا بالقسطاس المستقيم»؛(13) من براي شما ترازويي فرستادم كه شما عقايد و اخلاق و اعمال خود را با آن بسنجيد.لزوم كارشناسي معيار حق و باطل
اگر ميزاني هست كه با آن عقايد و اخلاق و اعمال را ميسنجند كارشناسي لازم دارد، همان طوري كه سنجيدن هر چيزي كارشناس مناسب با خود را طلب ميكند، پس بايد انسان محققي بود كه با كارشناسي امور دين حق و باطل را بسنجد. چنانكه در قيامت وزن حق است والوزن يومئذ الحق ؛(14) و با ميزان حق، افكار و عقايد و اخلاق و اعمال را در قيامت ميسنجند در دنيا هم بايد انسان حقشناسي وجود داشته باشد كه اولاً: محقّق باشد و ثانياً: متحقّق به حق گردد و ثالثاً بتواند درست ارزيابي كند تا حق را شناخته و به وادي تيه باطل گرفتار نشود.1 ـ نهج البلاغه، قصار الحكم، 70.
2 ـ سوره بقره، آيه 147.
3 ـ نهج البلاغه، قصار 385.
4 ـ سوره فاطر، آيه 43.
5 ـ سوره هود، آيه 56.
6 ـ سوره يس، آيه 83.
7 ـ سوره ملك، آيه 1.
8 ـ سوره فاطر، آيه 43.
9 ـ زيارت امين الله.
10 ـ سوره احزاب، آيه 33.
11 ـ سوره سبأ، آيه 49.
12 ـ نهج البلاغه، نامه 53، قطعه 38.
13 ـ سوره اسراء، آيه 35.
14 ـ سوره اعراف، آيه 8.