دین و مسئله تجدد و سنت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دین و مسئله تجدد و سنت - نسخه متنی

محمد رضا مصطفی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دين و مسئله تجدّد و سنّت آيت الله جوادي آملي

حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفي پور

در جهان امروز از مسئله تجدّد و سنّت سخنان فراواني مطرح مي‏شود گاهي گفته مي‏شود سنّت مربوط به دوران گذشته است و بشريت امروز در جهان مدرن زندگي مي‏كند و در جهان مدرن بايد سنّت‏ها را ترك گفت و خود را با جهان جديد هماهنگ ساخت. حال اين سئوال مطرح مي‏شود كه پاسخ دين به اين پرسش چيست؟ آيا دين موافق تجدّد است يا خير؟ رابطه سنّت با دين چگونه است؟ آيا خود دين از سنّت است و از اين رو در دوران تجدّد جايي براي آن نيست يا خير؟ براي پاسخ به اين مسئله در آغاز بايد مبادي تصوري مطلب را روشن كرد و سپس به ديدگاه قرآن در اين رابطه پرداخت.

معاني سنّت و تجدّد

سنّت گاهي به معني روش گذشتگان است و گاهي به معناي عادت. و تجدّد هم گاهي به معناي روشي است كه با علم و تكنولوژي همراه باشد و گاهي به معناي ره‏آوردي است كه با پيشرفت علم نصيب جامعه بشري مي‏شود.

در بحث تجدّد و سنّت اول بايد سنّت به معناي عادت و روش را از سنّت به معناي طريقه و روش الهي و انبياء و اولياء او جدا كرد.

سنّت به معناي عادت

اگر سنّت به معناي عادت جامعه باشد ممكن است با تجدّد هماهنگ نباشد و لذا اگر علم ره‏آوردي داشت كه عادت با آن هماهنگ نيست و قهراً سنّت گرايان ممكن است در برابر اين رخداد تازه و نو علمي يكي از دو واكنش را داشته باشند. آنها كه سنّت گرا و عادت زده‏اند از خود مقاومتي سرسختانه نشان دهند كه البته اين مقاومت بي‏جاست اما آنهايي كه عادت را پديده خاصي مي‏دانند كه در گذشته وجود داشته و حال بايد عوض شود و با دين هم هيچ رابطه‏اي ندارد، در برابر ره آورد علم خاضعند و آن را مي‏پذيرند. البته هم طرد مفرطانه گروه اوّل و هم پذيرش مفرّطانه گروه دوم كه هرچه نو است بايد پذيرفت، نارواست زيرا انساني كه از مرز تعادل مي‏گذرد و دچار افراط يا تفريط مي‏شود در واقع جاهل به حقيقت است: لاتري الجاهل الاّ مفرط او مفرّط؛(1) و چون جاهل است بايد بداند سنّت به معناي عادت چيزي نيست كه انسان از او دفاع كند. چه اينكه صرف نو بودن نشان حق بودن نيست.

سنّت به معني طريقه و روش و رابطه آن با تجدّد

سنّت به معني طريقه و روشي كه خدا در نظام عالم و آدم دارد ـ و به عبارت ديگر: سنّت تكويني و تشريعي خداوند نسبت به انسان و جهان اين طور نيست كه با تجدّد و نوآوري به طور كلي هماهنگ نباشد گرچه ممكن است بعضي سنّت را درست تفسير نكنند و فكر كنند، تجدد با سنّت هماهنگ نيست. و يا تجدّد را درست ادراك نكنند و با سنّت به مخالفت بر خيزند آن‏ها مي‏گويند: تجدّد اوّلاً رابطه انسان با عالم و آدم را عوض كرد و ثانياً رابطه انسان با مبدأ عالم و آدم را عوض كرد.

متجدّد چيزي جز طبيعت را حق نمي‏داند و هر قانون قراردادي، خواه الهي و خواه غير الهي، كه مخالف قانون طبيعي باشد، پيش او مطرود است و به عبارت ديگر: آن‏هايي كه طبيعت محورند و به ماوراء طبيعت معتقد نيستند با سنّت الهي به مخالفت بر مي‏خيزند از اين رو به طور طبيعي متجدّد طبيعت محور با دين هماهنگ نيست و دين هم با طبيعت محوري محض هماهنگ نيست. زيرا طبق اين پندار اولاً محور تجدّد طبيعت است و ثانياً هر قانوني كه مخالف با قوانين طبيعت باشد «خواه الهي و خواه غير الهي» باطل است لذا اگر ره‏آورد و قوانين دين هم مطابق با طبيعت نبود، باطل است و ثالثاً چيزي كه باطل است حق دخالت در زندگي انسان را نخواهد داشت.

بنابر اين با اين ديد جمع بين سنّت و تجدد ممكن نيست و لذا در نظر اين‏ها مكتب يا افراد و گروهي كه حامي سنّت الهي هستند بايد ساقط شوند.

براي جواب اين مطلب بايد مسئله را عميق‏تر و از ريشه بررسي كنيم، تا بطلان اين سخن روشن شود. زيرا مدعاي آن‏ها كه مي‏گويند: طبيعت حق است و قوانين مطابق با طبيعت حق است و قوانين مخالف با طبيعت باطل است حق و درست است و دعوت آنان كه مي‏گويند: كسي سعادتمند است كه در مسير طبيعت گام بردارد و كارهاي او مطابق با طبيعت باشد، حق و صحيح است. اما عمده آن است كه: آيا طبيعت حق بالذات است يا حق بالغير؟ اگر چيزي موجود بالذات بود حق بالذات است و هرچه كه موجود بالغير بود، حق بالغير است. آن چه كه مي‏توان با آن موجود بالذات و حق بالذات را تشخيص داد حكمت الهي است. حكمت الهي مي‏گويد: چيزي موجود بالذات است كه مجرّد محض بوده و از تغيير و زوال و دگرگوني مصون باشد، اما طبيعت يك مفهومي دارد كه اين مفهوم از مجموع موجودات طبيعي از قبيل گياهان و جمادات و آب و هوا و امثال آن انتزاع مي‏شود، نه اين كه يك شي‏ء مشخصي باشد. قهرا چيزي كه وجود شخصي خارجي و عيني ندارد و يك مفهوم جامعي است كه از حقايق خارجي انتزاع شده است، نمي‏تواند موجود بالذات باشد. زيرا همه امور طبيعي از قبيل گياهان و سنگ‏ها و امثال آن‏ها در معرض دگرگوني و زوال هستند و چيزي كه تحوّل‏پذير است و متبدل مي‏شود، هستي او عين ذات او نبوده و مالك هستي خود نخواهد بود، وقتي موجود بالذات نبود، موجود بالغير خواهد بود و هر موجود بالغير بايد به موجود بالذات تكيه كند موجود بالذات بايد از آسيب زوال و گزند تغيير مصون و محفوظ باشد، نامتناهي باشد هستي او عين ذات او باشد و چنين حقيقتي بايد منزّه از ماده و مدت و امثال آن باشد. موجودي كه بالذات است دين و فلسفه الهي او را خدا مي‏داند. خداست كه حق محض است و تغيير و تبدل در او راه پيدا نمي‏كند، خدا موجود بالذات است از اين رو چون خدا موجود بالذات است حق بودن او نيز بالذات است و عمل به رهنمود او سعادت بالذات را به دنبال دارد و انحراف از رهنمود او شقاوت بالذات را.

طبيعت مخلوق خداست و چون مخلوق خداست، موجود بالغير است نه موجود بالذات و در نتيجه حق بالغير است، قوانيني كه مطابق با طبيعت است حق‏بالغير است و هماهنگي و انطباق با او هم سعادت بالغير مي‏آورد.

اگر اين مسئله روشن شد كه طبيعت حق است ولي حق بالغير، آن گاه مسئله تجدد با سنّت معارض نيست، زيرا تجدد در محور همين طبيعت حركت مي‏كند و سنّت دست تجدد را مي‏گيرد و مي‏گويد: در بين راه توقف نكن، متحجّر نباش، ساكن نباش، طبيعت و قوانين طبيعي را مبدء فراطبيعي آفريد؟، قهراً اين موجود بالغير و حق بالغير را آن موجود بالذات و حق بالذات آفريده است.

قرآن مي‏فرمايد: «الحقّ من ربّك»(2)؛ يعني هر چه در جهان امكان به عنوان حق تلقي مي‏شود، از ناحيه خداست چه عالم طبيعت باشد و چه عالم مثال و چه عالم عقل و هر مرتبه‏اي از مراتب عالم خلقت كه سكوي پرواز انسان به مقام برتر است، انسان نبايد خود را به عالم طبيعت كه نازل‏ترين طبقات و نشئات عالم آفرينش است محدود و سرگرم كند و اگر كسي خود را با نازل‏ترين درجه هستي سرگرم نمايد خود را پست كرده است. زيرا انسان مي‏تواند از سكوي طبيعت به عالم مثال پرواز كند و عالم مثال را سكوي پرواز به سوي عالم عقل قرار دهد و به عالم مجردات تامّه راه يابد و از اين سه عالم پرواز كرده و به لقاءاللّه بار يابد.

اما انسان طبيعت محور، چون خود را در نازل‏ترين مرحله هستي معطّل كرده است به مراتب عاليه هستي راه نمي‏يابد. در بيانات نوراني اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) آمده است كه فرمودند: «من هوان الدنيا علي اللّه انه لا يعصي الاّ فيها و لا ينال ما عند اللّه الاّ تبرّكها؛(3) از فرومايگي عالم طبيعت همين بس كه خداوند در هيچ عالمي جز همين عالم، معصيت نمي‏شود و جز با ترك اين دنيا به فضايل الهي و لقاء اللّه نايل نمي‏گردد.

بنابراين كسي كه در طبيعت مطالعه مي‏كند و علومي از قبيل گياه‏شناسي يا معدن‏شناسي يا جانورشناسي يا اخترشناسي را فرا مي‏گيرد. گرچه اين علم‏ها حق است ولي اين حق در مرحله نازل علمي است.

علم واقعي و برين، علمي است كه از راه توجه به عالم مثال و عقل و عالم اله حاصل شود. زيرا خدا حق بالذات است علم به او و نيز بهره‏گيري از طريق او هم حق خواهد بود. زيرا متعلق آن علم، حق است پس اين كه گفته مي‏شود طبيعت حق است مدعاي صحيحي است ولكن حق بالغير است نه حق بالذات.

اين كه قوانين مطابق با طبيعت، حق است، اين سخن نيز درست است، اما كسي مي‏تواند تشخيص تمام و كمال بدهد كه اين قانون مطابق با طبيعت است كه طبيعت آفرين باشد. انساني كه زبان حال و مقال وي اين است كه:




  • يك شمه زفقر خويش اظهار كنم
    چندانكه خدا غني است من محتاجم



  • چندانكه خدا غني است من محتاجم
    چندانكه خدا غني است من محتاجم



حق ندارد درباره طبيعت اظهار علم قطعي، جامع و كامل كند و به استناد آن قانون گزاري نمايد بلكه تا خداست كه علم قطعي و احاطي دارد و برابر آن قانون گزاري مي‏كند و از آن خبر مي‏دهد.

اينكه گفته‏اند هر سخني كه مخالف طبيعت باشد باطل است اين هم سخني حق است براي اين كه طبيعت صنع خداست و در صنع خدا باطل راه ندارد. اما سخن گوي طبيعت فقط طبيعت آفرين است و بس.

اگر ثابت شد كه طبيعت يك موجود گسيخته و گسسته از فراطبيعت نيست و اگر ثابت شد كه طبيعت و فرا طبيعت گسيخته از ذات اللّه نيستند كسي مي‏تواند از اين مجموعه خبر بدهد كه هم از طبيعت و هم از فرا طبيعت و هم از پيوند ناگسستني طبيعت و فرا طبيعت با ذات اقدس اله، با خبر باشد و او فقط خداست.

دين قانوني است كه مطابق با نظام آفرينش عمومي و سرشت انسانيت است كه براي تبيين روابط صحيح انسان‏ها با مبدء هستي و با يكديگر و رابطه انسان با طبيعت و تبيين صحيح رابطه انسان با گذشته و آينده تاريخ و همچنين ارتباط او با آينده قطعي وي مثل برزخ و قيامت، به صورت وحي نازل شده است بنابراين همان طوري كه قوانين طبيعت سنّت‏هاي الهي هستند. دين هم از سنّت الهي است، تجدّد هم گوشه‏اي از سنن الهي است، زيرا اگر عقل تجريدي يا علم تجربي به مطلب صحيحي رسيده است انجام آن كار يا واجب نفسي است و يا واجب غيري و مقدمي و لذا فراگيري آن و هم گامي با آن لازم است.

اگر كسي عالم طبيعت شناس بود، او در حدّ خويش يك مفسّر كتاب تكويني خداست، چنان كه مفسّر قرآن مفسّر كتاب تدويني خداست .

اين كه بعضي گفتند: عالمان طبيعت، مغيّر طبيعتند نه مفسّر طبيعت، اين سخن صحيح نيست، زيرا همانطوري كه افرادي مفسّر كتب تدويني هستند، عالمان علوم طبيعي هم مفسّر طبيعت خواهند بود گرچه او مي‏پندارد كه طبيعت را تغيير مي‏دهد و حال اين كه در واقع او عادت‏هاي فردي يا قومي را تغيير مي‏دهد زيرا او براي ايجاد تحول در عين حال از قوانين علمي استفاده مي‏كند، يعني در چهارچوب سنّت‏هاي الهي به ايجاد تحول مي‏پردازد، ولي گوينده اين سخن چون بين عادت و سنّت خلط كرد و عادت را همان سنّت پنداشت مي‏گويد: من سنّت را تغيير دادم و حال اينكه سنّت الهي تغييرناپذير است «ولن تجد لسنّة اللّه تبديلا ولن تجد لسنّة اللّه تحويلا»؛(4) سنّت همان صراط مستقيمي است كه ذات اقدس اله، آدم و عالم تكوين را بر آن اساس آفريده و اداره مي‏كند از اين رو تغييري در آن راه ندارد.

و به عبارت ديگر اجزاء عالم، ارتباط و پيوند حقيقي با هم دارند. مثل پيوند بين حلقات رياضي كه نمي‏شود آن‏ها را جابجا كرد، نه اين كه پيوند آن‏ها صناعي باشد چنان كه مصنوعات بشري قابل تغيير مي‏باشند، چون پيوند آن‏ها صناعي است نه حقيقي. هر گونه تحوّلي كه در جهان خارج رخ مي‏دهد گرچه به حسب ظاهر تفسير ساختار كوه، دشت، دريا صحرا و مانند آن است ولي همگي در راستاي سنّت خداست.

در سنّت‏هاي اجتماعي هم بين عادت و سنّت خلط مي‏شود.

از اين رو گاهي تغيير عادت را به حساب تغيير سنّت مي‏گذارند و حال اين كه عادت‏هاي اجتماعي از قبيل نظام سرمايه داري يا نظام فئودالي كه عادت اجتماعي هستند، تغيير پيدا مي‏كند و عادتهاي ديگري جاي آن را مي‏گيرد.

پس سنّت را كه همان فعل رياضي الهي است، نمي‏توان تغيير داد گرچه عادت را مي‏توان تغيير داد. چنان كه نظام ارباب و رعيتي يا نظام سرمايه داري را مي‏توان تغيير داد.

بنابر اين اگر هر كدام از سنّت و تجدد درست تفسير شود هرگز بين تجدد و سنّت مخالفتي نيست. اين طور نيست كه هر ره آورد تازه و نو حق و درست باشد يا هر چه كه رنگ كهنگي داشت باطل و نادرست باشد بلكه هر ره‏آورد نو را با اجتهاد پويا مورد بررسي قرار مي‏دهد تا حق و صدقش را مشخص كند و همچنين حكيم الهي قانون تازه را در ميزان حق كه عقل متقن و برهاني است ارزيابي مي‏كند تا آن چه كه حق است پذيرفته و به كار ببندد. چنان كه اگر همان عالم طبيعي معيار شناخت را محدود به حس و تجربه نكند. بلكه عقل تجريدي را هم معيار شناخت قرار دهد ره آورد حس و تجربه را زير پوشش براهين كلي قرار مي‏دهد و حق و صدق آن را مشخص مي‏كند.

نتيجه‏گيري

با توجه به مطالبي كه تاكنون گفته شد روشن مي‏شود سنّت همان قوانين الهي هستند كه در آن تغيير و تبديل راه پيدا نمي‏كند و تجدّد هم خود از سنن الهي است و دين هم از سنّت‏هاي خداوند است. انبياء الهي سنّت‏هاي الهي را تفسير و تشريح مي‏كنند از اين رو در قرآن به طبيعت و علم به طبيعت حرمت نهاده شده است، زيرا خدا به آن‏ها سوگند ياد مي‏كند و اگر طبيعت باطل مي‏بود، خدا به آن‏ها سوگند ياد نمي‏كرد.

دين يك حالت شخصي نيز نيست، بلكه بايد در متن جامعه حضور و بروز داشته باشد. و انسان سالك بايد در متن جامعه ضمن اين كه دنيا و طبيعت را گوشه‏اي از خلقت مي‏داند از آن به عنوان سكويي براي پرواز به عالم مثال و عقل استفاده كند، تا در نهايت اين انسان سالك صالح به لقاء اللّه بار يابد.

عمل كرد حوزه‏ها هم درست تفسير كردن سنّت و تجدد است و عمل كرد عالمان طبيعت، شناخت عالم طبيعت و كشف آن‏هاست و هر كس بايد در مدار فن خود فعاليت داشته باشد و در هر محور جاهل هر علمي بايد به عالم آن علم مراجعه كند، چنان كه يك فقيه به طبيب مراجعه مي‏كند يا به يك مهندس، يك طبيب و مهندس هم بايد در اصول ارزشي و شناخت معارف ديني به فقيه و دين شناس مراجعه كند. تا همه اين‏ها در كنار هم به سوي هدف واحد در طريق مستقيم سنّت الهي حركت كنند. و به مقام لقاء الهي بار يابند.

سنّت در قرآن

در پايان اين فصل از سنّت در قرآن كه به معني طريقه و روش است و از اقسام سنّت سخن به ميان مي‏آيد تا ضمن روشن شدن معني سنّت، معني تجدد هم روشن شود.

الف: سنّت الهي

در قرآن از سنن الهي وانواع آن فراوان سخن به ميان آمده است و اين سنن شامل سنّت‏هاي تكويني و تشريعي است.

خصوصيت سنّت الهي مستقيم بودن آن است، خداوند در قرآن فرمود: اوّلاً زمام همه موجودات به دست خداست «ما من دابة الاّ هو آخذ بناصيتها»؛(5) رهبري تمامي موجودات را خدا به عهده دارد ـ البته عنوان دابّه اختصاص به موجودات زميني ندارد، بلكه هرچه كه موجود امكاني است، زمامش به دست خداي سبحان است ـ «سبحان الذي بيده ملكوت كل شي‏ء»؛(6) منزّه است خدايي كه ملكوت هر چيزي در دست اوست چه اينكه، ملك هر چيزي نيز در اختيار او است: «تبارك الذي بيده المك»؛(7) و ثانياً: خداوند موجودات را در صراط مستقيم رهبري مي‏كند «انّ ربّي علي صراط مستقيم» كارهاي خدا بر صراط مستقيم است و چون كارهاي خدا بر صراط مستقيم است نظام تكوين نه تخلّف بردار است و نه اختلاف در آن راه پيدا مي‏كند. نه ظلم و جور و حيف و ميل در آن راه دارد و نه جهل‏پذير است. و هرچه كه اين خصوصيت را داشته باشد سنّت الهي است و ثالثاً سنّت الهي نه تغييرپذير است و نه تحويل‏پذير نه كم و نه زياد مي‏شود و نه جابجا «فلن تجد لسنة اللّه تبديلاً ولن تجد لسنّة اللّه تحويلاً»؛(8) هرگز در سنّت خدا تبديل و تحويل راه نمي‏يابد.

سنّت تشريعي خداوند

آنچه كه به نام صراط مستقيم و سنّت الهي در نظام تكوين وجود دارد اگر به صورت كتاب تدويني درآيد و به عنوان قوانين و امر و نهي تشريعي تنظيم شود، قرآن است و دين و قرآن عصاره سنّت الهي است و اين عصاره هم تغيير و تبديل در آن راه ندارد.

ب: سنّت پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت (عليهم السلام)

مجموعه آن چه كه از پيامبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) به صورت قول و فعل و تقرير در اختيار جامعه اسلامي قرار دارد، سنّت معصومين نام دارد و سنّت معصومين هم در واقع راه و روش و طريقه اعتقادي، اخلاقي و عملي آن‏هاست.

لزوم پيروي از سنّت الهي و سنّت معصومين (عليهم السلام)

وظيفه امت اسلامي پيروي از سنّت الهي و معصومين است ما در مقام نيايش از خداوند درخواست مي‏كنيم «واجعلني مستنةً بسنن اوليائك»؛(9) خدايا ما را مستنّ به سنّت اوليائت قرار ده. ما موظّفيم از راه خدا و راه انبياء پيروي نماييم.

سنّت‏هاي جاهلي

مقابل سنّت و طريقه الهي ومعصومين (عليهم السلام) هر چه باشد، چه سنّت‏هاي كهنه و چه سنّت‏هاي تازه بايد از آن اجتناب كرد، زيرا هرچه موافق سنّت الهي ومعصومين (عليهم السلام) باشد، حق است و آن چه در مقابل آن هاست باطل است چه كهنه باشد و چه تازه.

از نظر قرآن كريم نه تعلق به گذشته داشتن و كهنه بودن نشانه حق بودن است و نه نو و تازه بودن چيزي نشانه و دليل بطلان آن. از اين رو قرآن برخي از سنّت‏هاي كهنه را نكوهش كرده است و فرمود: «و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولي»؛(10) مانند روزگار جاهليت پيشين زينت‏هاي خود را آشكار مكنيد. هم جاهليت كهنه، زشت است و هم جاهليت جديد. هم سنّت موافق با شريعت در گذشته حق بود و هم سنّت‏ها و روش هايي كه اخيراً پديد آمده است و به عبارت ديگر: معيار سنّت حسنه الهي بودن و موافق با عقل و فطرت بودن آن است، ميزان سنجش سنّت و تجدّد، سنّت الهي است و همه سنن بايد با سنّت الهي سنجيده شود در صورت مطابقت با آن حق است و در صورت مخالفت با آن باطل است چه كهنه و چه نو و تازه. وقتي قرآن نازل شد، ذات اقدس اله فرمود:«قل جاء الحق و ما يبدء الباطل و ما يعيد»؛(11) يعني بگو: حق آمد و با آمدن سنّت الهي نه جا براي جاهليت كهنه است و نه جا براي جاهليت جديد. با آمدن دين خدا نه كهنه دوباره برمي گردد و نه جا براي باطل‏هاي نوظهور است پس قرآن هم سنّت‏هاي جاهلي را كه كهنه بود ابطال كرد و هم تازه‏هايي كه مخالف دين‏اند ابطال خواهد كرد.

ناروايي تغيير در سنن حسنه

در بيان نوراني علي (عليه السلام) در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است «ولا تنقض سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الامّة»؛(12) اگر گذشتگان سنّت خوبي داشتند، مبادا آن گذشته صحيح را به جرم كهنه بودن از بين ببري.

بنابر اين سنّت‏ي كه برابر وحي ومطابق با عقل و فطرت باشد، حق است و سنّت‏ي كه مقابل آن باشد باطل است وهمچنين هر تجدّدي كه مطابق باعقل و فطرت و قرآن و فتواي عترت باشد، حق است و تجدّدي كه مقابل آنها باشد باطل است، نه گذشت زمان چيزي را از قداست ساقط مي‏كند و نه نوظهور بودن چيزي باعث تقديس او مي‏شود.

بنابر اين انسان قبل از اين كه بگويد سنّت حق است يا باطل، تجدد حق است يا باطل، بايد معيار حق و باطل را مشخص كند و با آن معيار سنّت‏ها و تجدّدها راارزيابي نمايد.

مبارزه با كدام سنّت و تقويت كدام تجدّد؟

اگر سخن از لزوم مبارزه با سنّت است در آغاز بايد تشريح شود كه منظور كدام سنّت است تا مبادا به مبارزه با حق اقدام گردد و اگر سخن از تقويت تجدّد است، قبلا بايد روشن شود كه كدام تجدّد را اراده كرده است. تا مبادا به تقويت باطل اقدام شود منطق قرآن كريم همواره زنده است كه فرمود: «وزنوا بالقسطاس المستقيم»؛(13) من براي شما ترازويي فرستادم كه شما عقايد و اخلاق و اعمال خود را با آن بسنجيد.

لزوم كارشناسي معيار حق و باطل

اگر ميزاني هست كه با آن عقايد و اخلاق و اعمال را مي‏سنجند كارشناسي لازم دارد، همان طوري كه سنجيدن هر چيزي كارشناس مناسب با خود را طلب مي‏كند، پس بايد انسان محققي بود كه با كارشناسي امور دين حق و باطل را بسنجد. چنانكه در قيامت وزن حق است والوزن يومئذ الحق ؛(14) و با ميزان حق، افكار و عقايد و اخلاق و اعمال را در قيامت مي‏سنجند در دنيا هم بايد انسان حق‏شناسي وجود داشته باشد كه اولاً: محقّق باشد و ثانياً: متحقّق به حق گردد و ثالثاً بتواند درست ارزيابي كند تا حق را شناخته و به وادي تيه باطل گرفتار نشود.



1 ـ نهج البلاغه، قصار الحكم، 70.

2 ـ سوره بقره، آيه 147.

3 ـ نهج البلاغه، قصار 385.

4 ـ سوره فاطر، آيه 43.

5 ـ سوره هود، آيه 56.

6 ـ سوره يس، آيه 83.

7 ـ سوره ملك، آيه 1.

8 ـ سوره فاطر، آيه 43.

9 ـ زيارت امين الله.

10 ـ سوره احزاب، آيه 33.

11 ـ سوره سبأ، آيه 49.

12 ـ نهج البلاغه، نامه 53، قطعه 38.

13 ـ سوره اسراء، آيه 35.

14 ـ سوره اعراف، آيه 8.

/ 1