رساله‏ي لوءلوءالصّدف في‏التّاريخ‏النّجف و تأملي سياسي در تعليلِ يك واقعه‏ي تاريخي - رساله لؤلؤ الصدف فی التاریخ النجف و تأملی سیاسی در تعلیل یک واقعه تاریخی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رساله لؤلؤ الصدف فی التاریخ النجف و تأملی سیاسی در تعلیل یک واقعه تاریخی - نسخه متنی

موسی نجفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید









رساله‏ي لوءلوءالصّدف في‏التّاريخ‏النّجف و تأملي سياسي در تعليلِ يك واقعه‏ي تاريخي

موسي نجفي

يكي از رجال سياسي بلندآوازه كه، از حسن اتفاق، از مجتهدان نجف‏ديده‏يي است كه بعد از انقلاب مشروطيت تا دوران پهلوي، در بسياري از حوادث حضور داشته، در تقسيم‏بندي تحولاتِ تاريخي، «حادثه» و «رخداد» را از «واقعه» جدا كرده و درخصوص ارتباط بين آنها نوشته است:

تاريخ از مجموعه‏ي وقايع به‏دست مي‏آيد. رخدادها و حادثه‏ها خودبه‏خود در اطراف وقايع به‏وجود مي‏آيند و گاهي از يك رخداد مي‏توان واقعه‏يي را ايجاد كرد. مورخان عموماً تفاوتي براي رخداد، حادثه و واقعه در تاريخ قايل نيستند و براي يك رخداد در تاريخ، همان مطالبي را عنوان مي‏كنند كه براي واقعه و حادثه؛ و اصولاً حلقه‏ي اتصال اين دو را به يكديگر نمي‏شناسند. (علي مدرس 1373: ص 128) ازجمله وقايع مهمي كه حوادث و رخدادهاي زيادي را در اطراف خود نشان داده و از جنبه‏هاي فكري، سياسي، اجتماعي و تاريخي و رجال‏شناسي بحث‏هاي فراواني را برانگيخته، مهاجرت آيت‏الله ميرزا محمدحسن شيرازي ــ مرجع تقليد مشهور و صاحب فتواي تاريخي تحريم تنباكو ــ به شهر مقدس سامرا است. اين مهاجرت كه به سال 1291ه·· ق انجام گرفت، باعث شد كه تا سال رحلت ميرزا، يعني 1312ه·· ق، اين شهر مركز فعاليت‏هاي ديني و كانون توجه شيعيان در تحولات اجتماعي و سياسي و فرهنگي باشد.

مهاجرت ميزراي بزرگ شيرازي به شهر سامرا، از جنبه‏هاي مختلف در تاريخ، قابل بحث و توجه است:

اول:

از نظر تاريخ روحانيت شيعه و مرجعيت ديني، انتقال يك مرجع بزرگ از شهر مقدس نجف و حوزه‏ي مشهور آن به شهري كه در آن حوزه‏ي ديني و جمعيت شيعه‏ي قابل توجهي نداشته، بسيار مهم تلقي شده؛ به‏خصوص ورود صدها مجتهد و فقيه طالب علم به اين بلده‏ي مقدسه كه يادآور تاريخي «مهدويت» و «غيبت» و «ولايت» و از طرفي غربت شيعه و مظلوميت دو امام بزرگوار عسگريين (عليهماالسلام) بوده، در نموداري تاريخي با نام «مكتب سامرا» جلوه‏گر شده است. بزرگان علمي و مجتهدان نامداري كه در اين مكتب به‏بار مي‏نشينند، بعدها در فضاي سياسي دوران مشروطيت، در بحث‏هاي مشروعه، در ثورة‏العشرين عراق و در وقايع دهه‏هاي بعدي ايران و عراق، نوعي حركت فكري و سياسي را با اصول و مشربي نسبتاً خاص در مواقع و مواضعي نشان مي‏دهند. لذا توقف تقريباً دو دهه‏ي ميرزاي شيرازي در سامرا و مدرسه‏ي علمي و تربيتي ايشان در تاريخ بسيار مهم است.

دوم:

واقعه‏ي قيام تحريم تنباكو و موجي كه اين حركت در تاريخ روحانيت و در دوران بعد از خود داشته، به‏نحوي است كه بسياري را عقيده بر آن است كه نخستين حركت سياسي‏ـ مردمي در ايران را بايد در اين طريق و از اين زاويه نگريست. فتواي مشهور ميرزاي شيرازي در حرمت استعمال دخانيات و تنباكو و تعبير محاربه با امام عصر (عج)، نه تنها مردم، سلطنت و جامعه‏ي آن روز را تكان داد، بلكه به اعتراف يكي از نويسندگان سكولار منتسب به فرقه‏ي ضاله‏ي بابيه، بذري را در مزرعه‏ي روحانيت پاشيد كه همانا اختلاط ديانت با سياست بود (يحيي دولت‏آبادي 1362: ص 137).

از اين رهگذر، در روحانيت و حوزه‏هاي ديني نيز نوعي نشاط براي حركت سياسي و فعاليت اجتماعي به‏چشم مي‏خورد كه نزديك‏ترين ثمره‏ي اين نهضت، مشروطيت در ايران و حركت سياسي دهه‏هاي بعدي در عراق است. بنابراين، سامرا و مرجع آن، سرآغاز نهضت‏هاي بزرگ شيعه در ايران بوده است.(1)

سوم:

درك حركت سياسي مراجع و ذهنيت و سياست آنان، كاري مهم و بايسته در درك نهضت‏ها و شرايط تحولات اجتماعي ايران است. لذا بحث بر روي اين شرايط و موقعيت زماني به عنوان سرمنشأَ تحولات اساسي در ايران، مطلب مهمي است كه كم‏تر روي آن تمركز شده است.

چهارم:

با توجه به مطالب عنوان‏شده، به اين نكته‏ي بسيار مهم مي‏رسيم كه علت مهاجرت ميرزاي شيرازي و شرايطي كه ايشان در عراق در ابتداي امر با آن مواجه بودند را از نظر تاريخي بفهميم. با توجه به تأثير عميق مهاجرت ميرزاي شيرازي، نويسندگان و مورخاني كه اين شخصيت و حوزه‏ي فكري را دنبال مي‏كنند، به مسئله‏ي مهاجرت و بحث پيرامون حوزه‏ي سامرا و شاگردان آن پرداخته‏اند؛(2) ولي راجع به شرايط اين مهاجرت و حتي مسائل قبل از آن يا اصلاً بحث نكرده يا كم‏تر روي آن دقت و تعمق كرده‏اند. نگارنده درباره‏ي اين قطعه‏ي تاريخي و شرايط مرحوم ميرزا قبل از هجرت به سامرا، در شهر مقدس نجف اشرف، نوشته‏ي يكي از علما را مطالعه كرده و بر اين نظر است كه نقل اين مورد كه حكايت از وقايع مهم حوزه‏ي نجف و به‏خصوص تعصب برخي از طوايف اعراب به يك (به قول آنان) «مرجع عجم» است، مي‏تواند بسيار مهم باشد چرا كه به غير از ذكر وقايع نجف و حوادثي كه به شخص ميرزا گذشته است، موقعيت و شرايط ايشان را قبل از مهاجرت معلوم مي‏كند. آوردن اين نقل‏قول‏ها با توجه به مستند بودن آن و نقل نشدن آن در ساير منابع، ارزش تاريخي بسيار بالايي به اين نوشته مي‏دهد.

پنجم:

رساله‏ي لوءلوءالصّدف في‏التّاريخ‏النّجف كه آخرين صفحات آن به شرح قضاياي مربوط به سامرا و احوال سياسي ميرزاي شيرازي اختصاص دارد، از نظر تاريخي و سياسي رساله‏يي در خور توجه است.

آوردن متن كامل اين رساله، از حوصله‏ي اين مقاله بيرون است؛ از اين‏رو، در اينجا فقط به ذكر واقعه‏ي مهاجرت ميرزا و موقعيت ايشان در سامرا و مسائل و حوادث حول و حوش اين قضيه اكتفا مي‏شود. اما نكته‏ي قابل ذكر اين است كه نقل خاطرات و رواياتي كه علماي ديني از عتبات عاليات گزارش كرده‏اند، اگر با توجه به علايق سياسي و حزبي و يا جرياني خاص نباشد،(3) مي‏تواند از درجه‏ي سنديت و اعتبار بسيار بالايي برخوردار باشد و مطالبي را در اين رسايل و نوشته‏ها و حتي در نوشته‏هاي گروه گفته‏شده‏ي قبلي يافت كه در هيچ سند تاريخي و يا متن و كتابي يافت نمي‏شود. يكي از علت‏هاي اين امر هم اين است كه فقط كسي مي‏توانسته است از اين زاويه گزارش دهد كه اهل‏البيت و در موقعيت مشابه با اين فضا قرار داشته و در معرض شنيده‏ها و گفته‏ها و روحيات آنجا بوده باشد. از اين‏رو اصولاً گزارش‏هاي مورخان غيرديني به‏خصوص در تاريخ تنباكو و مشروطيت از حوزه‏ي نجف و يا سامرا نه‏تنها اعتبار بسيار پاييني دارد بلكه در مقايسه با اين گروه از نوشته‏ها بايد آنها را درجه‏ي سوم و داراي نقل قول‏هاي دست چندم دانست.(4)

ششم:

كتاب لوءلوءالصّدف في‏الّتاريخ‏النّجف در اتصال مطالب و نقل قول‏ها، بر اساس مقابر و مدفونيني كه در روضه‏ي حيدريه و اطراف آن است، بحث و روايت مي‏كند و بر اين اساس نه تنها از محل دفن و خصوصيات صاحبان قبور در نجف اشرف اطلاعات دقيقي به‏دست مي‏دهد، بلكه موقعيت مكاني و منزلت اين بقاع را هم معلوم مي‏دارد. همچنين، در اين كتاب، بعد از ذكر صاحب مقبره و مدفونين در آن مكان، شرح حال آنها و شنيده‏هاي موءلف در جنبه‏هاي اخلاقي، اجتماعي، تربيتي، روحي و سياسي آورده مي‏شود كه از اين جنبه كتاب نه تنها جذاب و خواندني است، بلكه ورود و خروج مسائل در آن هم با ذوق و سليقه و ترتيب دقيق و با توجهي ويژه و سبكي خاص صورت گرفته است. انصاف نويسنده در ارائه‏ي نقل‏قول‏ها در اين ميان بسيار چشمگير است آن‏چنان‏كه حتي در جايي كه با شخصي مخالف است، از ذكر تسلط علمي و يا قدرت بيان و يا ساير صفات مهم قابل ذكر او امتناع نمي‏كند و از اين نظر رساله از امتياز بالايي برخوردار است.

هفتم:

با توجه به فضاي معنوي رساله‏ي لوءلوءالصّدف و توجه به همه‏ي ابعاد قضايا و وقايع تاريخي ــ از قبور گرفته تا دارالحكومه و مجلس درس و بحث و... ــ فضايي كه در اين رساله و رسايلي نظير آن مطرح مي‏شود، چندبُعدي و داراي وجوه مختلف است. در اين فضا است كه مي‏توان امثال ميرزاي شيرازي، آخوند خراساني، شيخ جعفر كاشف‏الغطاء، سيد محمدكاظم يزدي و ميرزا محمدتقي شيرازي‏ها را شناخت؛ چرا كه در كنار اين بزرگان، احاطه‏ي روضه‏ي حيدريه (ع) و حوزه‏ي مقدسه و صدها نكته‏ي ريز و درشت به‏گونه‏يي طراحي و ترسيم شده است كه شرايط اجتماعي و سياسي محل و زمان مورد بحث و منزلت افكار و موقعيت اشخاص مورد نظر به‏خوبي و بي‏هيچ افراط و تفريط در جايگاه خود مطرح مي‏شود. در حالي‏كه در نوشته‏هاي خاص تاريخي و يا كساني كه اين دقت‏ها را مد نظر ندارند، وقتي از اين‏گونه موارد صحبت به‏ميان آورده مي‏شود، مطلب دچار سانسور و يا تحريفات ظريفي مي‏شود چرا كه درحقيقت با ترسيم فضايي روبه‏رو مي‏شود كه نه تنها افكار سياسي و يا شرايط اجتماعي درست تبيين نمي‏شود بلكه به نوعي حساسيت سياسي نويسنده بر نوشته غلبه مي‏يابد و در فضايي خشك و بي‏روح، خود را نشان مي‏دهد. در اين نوشتارها، بين نجف و تبريز و جاي ديگر، فرقي احساس نمي‏شود(5) و متأسفانه اين‏گونه نوشته‏ها با گرايش‏هاي سياسي مغرب‏زمين و با نوعي موضع‏گيري غيرديني و نه بي‏طرفانه، باعث به‏وجود آمدن نوعي تحريف و پرده‏پوشي در تاريخ معاصر ايران و عراق شده است و مي‏شود. همچنين در اين نوشته‏ها، گاه مقدسيني، علما و مراجع شناخته شده‏ي ديني، و انسان‏هايي قدرت‏طلب، مست رياست و داراي اغراض نفساني در حوزه‏ي دين و سياست به رقابت مشغول‏اند كه هر چه را كه مانع دنيامداري آنان است، مذموم دانسته و مي‏دانند. مسلماً چنين فضاي نفساني منحط و داراي ضعف، بيش‏تر از آنكه منعكس‏كننده‏ي مشروطيت و يا سياست زعماي ديني در نجف و سامرا و... باشد، منعكس‏كننده‏ي روحيه و طرز فكر نويسندگاني است كه نتوانسته و نخواسته‏اند مطلب را در زاويه و محل خود ببينند. از اين جهت، كتاب لوءلوءالصّدف مي‏تواند كمك شايان توجهي به شناخت متن تاريخ و ظرايف و دقايق ناگفته و تحريف‏شده باشد.

هشتم:

شايد بتوان گفت رساله‏ي لوءلوءالصّدف علي‏رغم محاسن زياد، مانند برخي از رسايل مشابه‏اش، به همان اندازه كه از خود و حوزه‏ي مربوط به خود، اخبار و اطلاعات دقيق به‏دست مي‏دهد و از جزييات امور هم غافل نيست، در تأثير خارج حوزه‏ي خود به كلي‏گويي مي‏پردازد؛ چرا كه همان‏قدر كه مطالب حوزه‏هاي ديني برايش ملموس و دقيق و قابل درك است، مطالب بيرون از آن، گاه نامفهوم، پيچيده و يا غير قابل بحث مي‏شود و لذا نقل‏قول از اين رسايل بايد بيش‏تر با توجه بر فهم نقاط قوت آنها و تطبيق نقاط ضعف آنها با رسايل و نوشته‏هاي ديگر همراه باشد.

نهم:

نويسنده‏ي رساله‏ي لوءلوءالصّدف في‏التّاريخ‏النّجف، مرحوم سيدعبدالله ثقة‏الاسلام مدرس صادقي است كه مطابق آنچه در اولين صفحات كتاب در معرفي ايشان نوشته شده، تولدش در سنه‏ي هزار و دويست و هشتاد و پنج هجري قمري بوده است. شرح حال مرحوم سيدعبدالله ثقة‏الاسلام را نويسنده‏ي تذكرة‏القبور با دانشمندان و بزرگان اصفهان، ذيل نام كساني كه در اصفهان به ثقة‏الاسلام مشهور بوده‏اند، به اين شرح آورده است:

ثقة‏الاسلام آقا سيدعبدالله‏بن سيدمحسن‏بن ميرمحمدباقربن سيدعلي مدرس ميرمحمد صادقي، عالم جليل، در 12 ربيع‏الثاني سال 1285 در اصفهان متولد گرديده، مقدمات علوم را در اصفهان نزد علماي اين شهر آموخته، در سن هيجده سالگي به عتبات عاليات جهت تكميل تحصيلات مهاجرت نموده و در آن ارض اقدس مدتي نزد جمعي از دانشمندان تلمذ نموده است كه از آن جمله است ميرزا محمدعلي رشتي و ميرزا محمدحسن شيرازي و حاج ميرزا حبيب‏الله رشتي و آقا سيدمحمدكاظم يزدي؛ و قسمت عمده‏ي تحصيلات او نزد آخوند خراساني بوده و از خواص آن مرحوم به‏شمار مي‏آمده و در 1330 به ايران معاودت نموده، به درس و بحث و اقامه‏ي جماعت اشتغال جسته است. سرانجام در قبل از ظهر روز ششم ماه صفر سال 1382 وفات يافته و در تخت فولاد در تكيه‏ي ميرمحمد صادقي‏ها جنب تكيه‏ي ملك مدفون گرديده است. كتب زير از تأليفات او است:

1. ارشادالمسلمين، در نسب‏نامه‏ي خود، 2. انيس‏العارفين، در احوال برزخ و جنت و نار مطبوع؛ 3. تقريرات اصوليه‏ي استادانش؛ 4. حاشيه بر طهارت شيخ؛ 5. خلاصة‏الاصول از مبحث الفاظ تا مبحث تعادل و تراجيح؛ 6. درة‏الصدف، در تاريخ نجف مطبوع؛ 7. ديوان اشعار عربي و فارسي؛ 8. رساله در اصول دين؛ 9. رساله در لباس مشكوك؛ 10. رساله در تقليد اعلم؛ 11. رساله در عدالت؛ 12. رساله در قاعده من ملك شيئاً 13. رساله در قاعده‏ي ميسور؛ 14. رساله در وضو طبق رساله‏ي شيخ اسماعيل مقري كه تمام سطرها اگر خوانده شود، مسئله‏ي وضو است و كلمات اول سطرهاي هر صفحه غرض از تأليف است و كلمات وسط سطرها اگر جمع شود، مسئله‏ي لغز است و كلمات آخر سطرها بيان ذكر دعايي است به جهت علاج جراحات؛ 15. رساله‏يي در طرق روايت خود و اجازه‏ي آنها به فرزندش فاضل بزرگوار آقا سيدمحمدكاظم؛ 16. كتابي در مجازات‏هاي معاصي (حدود و ديات و تعزيرات)؛ 17. ملكالموءمنين؛ 18. مشكول مانند كشكول؛ 19. مقتصرالمقال، در علم رجال؛ 20. نورالايمان، رد بر بابيه؛ و رسايل عديده‏ي ديگر.(6)

دهم:

بعد از آشنايي مختصر با موءلف دانشمند كتاب، مناسب است چند سطري هم كه در اول رساله در شرح احوال نويسنده‏ي لوءلوءالصّدف آمده است، در اينجا نقل شود. در اين شرح حال مختصر، گفته شده است:

در سن هيجده‏سالگي عزم بر تشرف به عتبات عاليات و عتبه‏بوسي ابوتراب اميرالموءمنين علي ــ عليه‏الصلوة والسلام ــ فرمودند و در آن بلده‏ي طيبه مشغول تحصيل علوم شريفه‏ي معقول و منقول و فضايل و كمالات صوري و معنوي گرديدند و نفس شريف را از حضيض تقليد به اوج تقليد رسانيدند؛ سپس به قصد تشرف به ارض اقدس، به اصفهان مراجعت فرمودند ولي تقدير بر خلاف تدبير گشت و در اصفهان ماندند و دچار فقر و انواع لطمات و ناملايمات گرديدند. لذا در وصف و نكوهش اصفهان، اين اشعار را سرودند:

ضيعت عمري به اصفهان و همتي عدم‏المقام بها مع‏الخسراني و اذاالفتي بالبوءس ضيع عمره ضمن‏الكفيل له بعمر ثاني (آقا سيدعبدالله مدرس صادقي ــ : مقدمه) نويسنده در پايان كتاب، درباره‏ي تاريخ نگارش لوءلوءالصّدف في‏التّاريخ‏النّجف و نسب شريف خود، چنين نوشته است:

تمام شد كتاب مستطاب لوءلوءالصّدف في‏التّاريخ‏النّجف در روز پنجشنبه شانزدهم شهر محرم‏الحرام سنه هزار و سيصد و بيست و دو و با كمال پريشاني و اختلال و تشتت امور و استيصال و عدم اسباب و نداشتن كتاب مع ذالك بحمدالله تعالي رسال شده جامع و عجاله گرديده كامل و ذالك من فضل‏الله علينا و اناالاقل سيد عبدالله‏ابن‏العالم آقا سيدمحسن‏بن العالم ميرمحمدباقربن‏العالم ميرسيدعلي‏بن‏العالم ميرمحمدباقربن‏العام ميرمحمداسمعيل‏بن عالم ميرابوصالح‏بن‏العالم ميرعبدالرزاق‏بن‏العالم ميرسيدمحمدبن‏العالم ميرابوالمعالي‏بن العالم ميرشمس‏الدين‏محمدبن‏العالم ميرعبدالرضابن‏العالم ميرسيدمحمدبن‏العالم ميرسيد مهدي‏بن‏العالم ميرتاج‏الدين علي‏بن‏العالم ميرسيدشمس‏الدين علي‏بن‏العالم ميرناصرالدين احمدبن‏العالم ميرشمس‏الدين محمدبن‏صاحب‏المنقبة‏الكبري في‏الخراسان والعراق مير شمس‏الدين علي‏بن‏نقيب‏النقباالمعروف بالسخاوة مير عبدالمطلب‏بن‏العالم‏المعروف بالفقابة ميرجلال‏الدين ابونصر ابراهيم‏بن‏ميرسيدعبدالمطلب‏بن‏العالم ميرسيد شمس‏الدين علي‏بن تاج‏الدين حسن‏بن‏صاحب‏المنقبة‏الكبري في‏الكوفة ميرشمس‏الدين علي‏بن‏عميدالدين‏بن‏مير ابونزاد عدنان‏بن‏عبيدالله‏الرابع‏بن‏ميرسيد ابوعلي‏المختاربن‏مير ابوعلي‏بن‏ميرسيد ابوالفتح محمدبن‏ابي‏محمدالاشتربن‏ميرعبيدالله‏الثالث‏بن‏ميرعلي‏بن‏ميرعبيدالله‏الثاني‏بن‏ميرعلي الصالح ميرعبيدالله‏الاعرج‏بن‏صاحب‏الكرامات‏الباصره حسين‏الاصغربن‏الامام زين‏العابدين (ع)بن‏الحسين (ع) الشهيد بكربلابن‏اميرالموءمنين علي ــ عليهم‏السلام ــ اولئك آبايي فجئني بمثلهم اذا جمعتنا يا جريرالمجامع و مرجو از اخوان موءمنين آنكه حتي مطالعه و قرائت اين اوراق مرا به ذكر خير ياد كنند و اگر اطلاع بر غلط و سهو و نسياني پيدا كنند، به قلم عفو خود اصلاح فرمايند و لسان طعن را كوتاه سازند؛ فان‏الانسان لايسلم عن‏الخطاء والنّسيان. (آقا سيد عبدالله مدرس صادقي ــ : ص 168) نكته‏ي مهم در تاريخ نگارش اين رساله اين است كه در زماني اندك قبل از مشروطيت در نجف اشرف نوشته شده و نويسنده از جريانات و وقايع زمان ميرزاي شيرازي كه حدود يك دهه قبل رحلت فرموده بود، به‏خوبي آگاه بوده است. اينكه وي مدتي شاگرد آن مرحوم بوده و مدت زيادي در نجف اشرف اقامت داشته و از شاگردان سابقه‏دار مرحوم آخوند صاحب الكفايه محسوب مي‏شده است، به ارزش مطالب كتاب و موثق بودن استنادات آن مي‏افزايد.

نكته‏ي ديگر ــ كه هم در صفحه‏ي پاياني رساله به آن اشاره شده است و هم در موقع چاپ كتاب در ساليان بعد به‏چشم مي‏خورد ــ وضع معيشتي نابسامان نويسنده و فشار مادي زمانه بر وي بوده است. صبر و مقاومت و عزت نفس نويسنده در برابر فقر و پريشاني و كتابت بيش از بيست جلد كتاب و رساله‏ي علمي، نشان از مجاهدت و زحمت و همت علمي و اخلاقي قابل تقدير او دارد. روانش شاد و يادش گرامي باد.

در اين قسمت مناسب است قسمتي از رساله كه مربوط به شرح احوال آيت‏الله ميرزاي شيرازي است، به طور كامل نقل شود:

و ازجمله مقابر مشهوره، مقبره‏ي مرحوم خلدآشيان آيت‏الله في هذه‏الاعصار حاجي ميرزا محمدحسن شيرازي است. توصيف ايشان در اين ازمنه، از قبيل روشنايي روز و تاريكي شب است. در ميانه‏ي علماي اماميه، من‏البداية الي‏النهايه، هيچ‏كس مانند ايشان سلطنت و مطاعيت پيدا نكرد. سلاطين عالم، منقاد و ذليل بودند نزد ايشان. اوامر و نواهي ايشان مثل قضاي آسماني مجرا بود و احدي را قدرت بر مخالفت ايشان نبود. تفصيل حالات آن مرحوم را اگر كسي جمع كند، كتاب بسيار بزرگي خواهد شد. مجمل حالات آن مرحوم آنكه ايشان از بزرگ‏زادگان دارالعلم شيراز مي‏باشند و در سن طفوليه مشهور به جودت ذهن و بلندي فهم بودند. زماني در آن بلده، تحصيل مراتب كماليه كردند. پس از آنجا هجرت كرده، به دارالسلطنه‏ي اصفهان رفتند و در آنجا درك فيض مجلس حاجي محمدابراهيم كلباسي را كردند. چون صاحب اشارات از دنيا رفت، در مجلس مرحوم خلدآشيان آميرزا سيدحسن مدرس ــ عموي والد موءلف كه اول فحل آن زمان شمرده مي‏شدند و در زهد و تقوي سلمان اوان و اباذر دوران بودند ــ حاضر شدند و مدتي در خدمت ايشان تهذيب اخلاق و تحصيل علوم شرعيه و عقليه كردند تا آنكه به نصّ مرحوم آقا ميرسيدحسن نورالله مضجعه، صاحب ملكه‏ي اجتهاديه شدند و در سال هزار و دويست و شصت و يكم هجرت به قصد زيارت عتبات عاليات از اصفهان بيرون شدند و در نجف وارد گرديدند و در مجلس درس صاحب جواهر حاضر مي‏شدند. بعد از پنج سال، صاحب جواهر به رحمت ايزدي پيوست و ايشان در مجلس مرحوم شيخ‏المشايخ شيخ مرتضي انصاري حاضر شدند و تا پانزده سال در خدمت آن مرحوم بودند تا آنكه در سنه‏ي هزار و دويست و هشتاد و يك، شيخ دار فاني را وداع گفته، فضلاي آن عصر در تعيين اعلم خلاف كردند. هر گروه گرد شخصي را گرفتند و رياست عامه منقسم گرديد بين علماي آن عصر مثل شيخ مهدي نجفي و شيخ راضي و شيخ جواد نجفي و آسيد محمدتقي طباطبايي و آسيدعلي صاحب برهان قاطع و آقاسيدحسين ترك و حاج ملاعلي پسر حاج ميرزا خليل و شيخ محمدحسين كاظميني و آقا سيدحسن بحرالعلوم و آخوند ملامحمد ايرواني و حاجي ميرزا حبيب‏الله؛ و هر يك از علماي بلاد ديگر قسمتي بردند و طايفه به آنها گرويدند و در ميانه‏ي آنها اصحاب مرحوم حاج ميرزا محمدحسن شيرازي از همه كم‏تر بود و آن چند نفر كه اطراف ايشان بودند، اگرچه از فضلا و علما شمرده مي‏شدند، ولكن بسيار فقير و بي‏اعتبار در انظار اهل دنيا مي‏بودند تا آنكه كم‏كم شدت اهتمام آن مرحوم در تدقيق مسائل و حسن اخلاق رباني و امور ديگر باعث بر آن شد كه مردم بالطبع منقاد ايشان شدند و اصحاب آن مرحوم قوت گرفتند.

تا آنكه در سنه‏ي هزار و دويست و هشتاد و هفت، سلطان ممالك ايران ناصرالدين شاه به قصد عتبه‏بوسي حضرت اسدالله‏الغالب ــ عليه‏السلام ــ به نجف اشرف مشرف شد. علماي آن بلده‏ي شريفه تماماً استقبال پادشاه رفتند و بناي مراوده را با او گذاردند غير از مرحوم ميرزا كه فرمود: «ماها مردمان طلبه و محصل مي‏باشيم ما را چه كار است با سلاطين؟!» ناصرالدين‏شاه چون اسم مبارك ايشان را شنيده بود و اخلاق كريمه‏ي آن مرحوم را نيكو مي‏دانست، خواستار شد كه زيارت ايشان كند. مأمورين به حضور جناب ميرزا شتافتند و اخبار كردند كه سلطان شيعه طالب ملاقات شده و بر شما لازم است كه او را ديدار كنيد. ميرزاي مرحوم جواب داد كه «من مرد طلبه‏ي فقيري هستم و لياقت حضور سلطان ندارم». اين استنكاف آن مرحوم از حضور در مجلس سلطنت، گوشزد پادشاه گرديد. بسيار متغير شد و فرمان داد كه البته من بايد او را ملاقات كنم. مأمورين شتابزده نزد آن مرحوم رفتند و صورت واقعه را بيان كردند و گفتند چاره نيست به‏جز آنكه شما پادشاه را ديدار كنيد. مرحوم ميرزا همان جواب اول را اعاده كرد كه «مرا چه كار است با سلاطين؟! من مردي هستم درويش و بينوا. تاب درنگ در مجلس سلاطين را ندارم». هر چه جد و جهد كردند، ثمر نكرد. علماي ديگر توسط كردند و مفاسد اين امتناع را گوشزد مرحوم ميرزا نمودند. باز ايشان جواب اول را اعاده كردند و هيچ اعتنايي به اين تهديدات و تدبيرات نفرمودند. بالأخره مأمورين كه شدت اصرار پادشاه را ديدند و زيادتي انكار آن مرحوم را مشاهده كردند، به التماس و خواهش، آن مرحوم را ترضيه نمودند كه در حرم محترم مشرف شوند و پادشاه هم در همان زمان مشرف شود و در آنجا ديداري حاصل گردد. آن مرحوم بعد از موافقت استخاره، تن به قضا دادند و در عصر روز جمعه شانزدهم شهر رمضان به حرم مشرف شدند و بعد از زيارت در بالاي سر مقدس، مشغول نماز جعفر طيار گرديدند. چون پادشاه وارد شد، بعد از زيارت، خدمت ايشان مشرف شد. قدري صبر كرده تا آنكه نماز آن مرحوم به اتمام رسيد. سلطان بر ايشان سلام داد و آن مرحوم جواب دادند و احوالپرسي كردند. پس ناصرالدين شاه گفت: «اگر فرمايشي باشد، حاضرم». هر چه اصرار كرد بلكه ايشان خواهشي بنمايند، آن مرحوم به غير از توصيه به عدالت و رفع ظلم و جور از رعيت چيزي نفرمود. پس وداع كردند و مراجعت فرمودند. بعد از آن، ششصد تومان به رسم هديه از جهت آن مرحوم روانه كرد؛ با آنكه عطاياي ناصرالدين شاه به علماي ديگر هر كدام دويست تومان بود. مع‏ذلك ميرزا مرحوم آن مبلغ را قبول نكرد. بعد از اصرار بي‏اندازه و التماس‏هاي بي‏حد، ايشان قبول كردند و آن اموال را بر فقرا و ضعفا تقسيم كردند و اين مطلب اسباب وقع و اعتبار آن مرحوم شد؛ در نظر مردم و سلاطين عظيم گرديد. مأمورين عثماني چون اين امور را مشاهده كردند، بي‏نهايت نزد آن مرحوم خاضع شدند و اين اول سببي بود كه معاصرين ايشان را از قوه‏ي معارضه انداخت و رياست آن مرحوم كالمسلم گرديد و از اطراف دنيا وجوهات بريه به جهت آن مرحوم بي‏اندازه روانه مي‏شد و آن مرحوم هم در اعطاي آنها خودداري نمي‏كرد؛ هر كه را به قدر احتياجش، عطايي مي‏فرمود. كم‏كم علماي معارضين يك‏يك از ميان رفتند و كلي منحصر در فرد آمد.

چون رياست كامل شد و وجوه مانند سيل به جانب آن مرحوم آمد، اشرار بلده‏ي نجف اشرف كه از بقاياي بني‏اميه و بني‏عباس‏اند و هنوز در اين اراضي طيبه خونريزي و فساد مي‏كنند، به خيال اوفتادند و طمع آنها به‏جوش آمد. هر روز عنواني را پيش گرفتند و در خانه‏ي آن مرحوم مي‏رفتند و به تهديد و توعيد، حقوق فقرا را مي‏گرفتند و صرف در شرارت و معاصي خود مي‏كردند. از آن جمله آنكه چون دولت عثماني از نفوس رعيت سرباز مي‏گيرد و هر كه خواهد سرباز نشود، بايد سيصد تومان بدهد كه ديگري را به جاي او سرباز نمايند؛ و اين طايفه‏ي اشرار هر كدام از دزدي و راهزني اين مبلغ را جمع كنند و تسليم مأمورين عثماني كنند و از قيد سربازي خود را رها نمايند و اگر راه‏ها امن باشد و راهزني ممكن نشود، شبانه دزدي كنند و خانه و اموال مردم را بچاپند و خود را رها كنند و اگر اين هم ميسر نشد، جماعتي جمع شوند و درب خانه‏ي تجار و متمولين روند و آنها را توعيد به قتل كنند و هرچه ممكن شود از آنها بستانند و يا آنكه در خانه‏ي علما و بزرگان مذهب روند و آنها را آزار دهند كه مال فقرا نزد شماست و ماها فقير هستيم و در قيد عسكري اوفتاده‏ايم، ما را رهايي دهيد. و لذا مرحوم ميرزا را به اين عنوان هم بسيار اذيت مي‏كردند. من‏جمله روزي سيدمحمد پسر سيد سليمان ذكرتي و محسن ابوشبع و جماعتي ديگر از الواط و اشرار كه هر كدام در خباثت گوي سبقت را از سنابن‏انس ربوده بودند، جمع شدند؛ بر در خانه‏ي مرحوم ميرزا دق‏الباب كردند. چون در را گشودند، يك‏مرتبه هجوم در خانه كردند و در اندران خانه داخل شدند، درحالي‏كه مرحوم ميرزا با عيالات خود مشغول نهارخوردن بودند. آن مرحوم مضطرب شده، اول زن‏ها را مستور نمود. پس مقابل آنها ايستاد كه «چه خواهيد؟! چرا اين طور داخل خانه‏ي من شديد؟!» و آن قوم شرير بناي فحش را گذاردند؛ آنچه توانستند، در ذكر عرض و ناموس و ناسزا به اموات آن مرحوم كوتاهي نكردند و مي‏گفتند: «تو مرد عجم نانجيبي هستي. در بلاد ما آمده، رئيس شده و اموال جمع كرده‏ايد و زن و فرزند به‏هم زده‏ايد و تعيش مي‏كني در كمال راحت و ماها مردمان عرب كه تمام نجيب و صاحب عشيره و قوة هستيم، بايد در قيد عسكري باشيم. اگر چنين كني و مراعات ماها نكني، البته تو و مابقي عجمها را خواهيم كشت، زنهاي شما را چنين و چنان خواهيم كرد». هرچه مرحوم ميرزا التماس كه كنار رويد تااينكه اين زن‏ها به گوشه‏يي روند و خود را مستور كنند، به‏جز ناسزا و فحش جوابي ندادند. مرحوم ميرزا فرمودند: «اگر مرا نخواهيد، از بلده‏ي شماها بيرون روم». در جواب، شتم و فحش دادند و مادرش را ناسزا گفتند. آن مرحوم چاره نديد به‏جز آنكه فرمود: «امروز و امشب را به من مهلت بدهيد. يوم آتيه اگر به ميل شماها رفتار نكردم، هرچه خواهيد بكنيد». آنها قبول كردند؛ از خانه بيرون شدند.

مرحوم ميرزا چون صبح شد، پيش از آفتاب از نجف اشرف مخفياً بيرون رفتند و از راه كوفه در كشتي سوار شدند؛ به كربلاي معلا مشرف شدند و كسي تعيين كردند تا آنكه تمام عيالاتشان را حركت داد و در كربلا به ايشان ملحق كرد و از آنجا به كاظمين به قصد آنكه به بلاد ايران روند و در مشهد مقدس حضرت رضا (ع) توطن كنند چون در كاظمين ساكن شدند، استخاره كردند كه به «سرمن‏راه» مشرف شوند. موافق آمد و حركت به خراسان منهي شد و لذا حركت به آن ناحيه‏ي مقدسه فرمودند و اين واقعه واقع گرديد در سنه‏ي هزار و دويست و نود و يك. پس چون مرحوم ميرزا در آن ارض اقدس ساكن شدند و خبر به آفاق پيچيد، از اطراف عالم فضلا و طلاب شد رحال كردند و گرد آن مرحوم جمع شدند. به اندك زماني، «سرمن‏راه» يكي از بلدان معتبره گرديد و مجمع اهل علم و فضل شد و درضمن فاضل ايرواني مرحوم كه مرجع تمام اعراب بودند، از دنيا برفت. تمام اعراب رجوع به مرحوم ميرزا كردند. شيخ زين‏العابدين مازندراني كه مرجع تمام هندوستان بودند، وفات نمود. تمام آن نواحي رجوع به آن مرحوم كردند. تا آنكه عالم در عالم منحصر گرديد به آن مرحوم و وجوهات بريه به مقدار خراج ممالك عديده حمل به «سرمن‏راه» مي‏شد و مرحوم ميرزا در هر بلدي وكيل تعيين كردند و شهريه به‏جهت فقرا و محتاجين قرار دادند و فقرا و محتاجين از اطراف عالم قصد آن مرحوم مي‏كردند. هر كه از هر كجا خدمتش رسيد، مستغني و مقضي‏الحرام مراجعت مي‏كرد و اسم مبارك ايشان در تمام دنيا بر منابر و محافل به خير و به خوبي برده مي‏شد. سلاطين عالم تحف و هدايا به جهت ايشان به رسم ارمغان مي‏فرستادند و مردم درباره‏ي آن جناب اعتقادات غريبه پيدا كردند و فوج فوج از اطراف به زيارتش مي‏شتافتند و منزل و خانه‏ي ايشان را يكي از اماكن مشرفه مي‏دانستند و نسبت علم كيميا و تسخير ارواح و تشرف به خدمت امام ــ عليه‏السلام ــ به ايشان مي‏دادند و هر كه به خدمتش رسيد، چون برگشت، مدعي مشاهده‏ي كرامت از آن جناب مي‏شد. غرض آنكه به‏حدي رسيد سلطنت و رياست كه حكمران دولت روم و ايران و روس و انگلستان و افغانستان گرديد؛ بلكه در تمام ممالك عالم هر كجا مسلم و شيعي‏مذهب پيدا مي‏شد، آن مرحوم در آن مملكت حكمراني مي‏فرمود و حكم ايشان مقدم بر حكم سلطان آن مملكت بود.

از آن جمله قصه‏ي دخانيه بود و مجمل آن قصه آنكه دولت انگليس تشكيل شركت اتحاديه كرده به رياست «رجي» و امتياز دخانيه‏ي ايران را از سلطان آن زمان ناصرالدين شاه گرفتند و از اتباع دولت انگليس بي‏حساب فرنگيان وارد در خاك ايران شدند؛ در هر بلدي ابنيه‏ي عاليه بنا كردند و اتباع و خدم و حشم بسيار فراهم آوردند و بناي فساد و تعدي را گذاردند. هر زارع و رعيتي كه قدري تنباكو و توتون كشت نمود، تمام آن را ضبط مي‏كردند به عنوان آنكه در هر صد من، هفتاد و پنج من از دولت است و ما آن را اجاره كرده‏ايم و درضمن از مملكت انگلستان در خفا حمل اسلحه به سرحدات ايران مي‏كردند و بناي آن داشتند كه در اندك زماني ريشه‏ي دولت ايران را بركنند و آن مملكت را اضافه به ممالك خود كنند و اولياي دولت از بس رشوه گرفته بودند، تمام اين عيوب و مفاسد را چشم مي‏پوشانيدند و پادشاه را اغفال مي‏كردند و كمال همراهي و همدستي را با فرنگيان مي‏نمودند. مردمان متدين ايران كه اين وقعه را ديدند، هرچه به دولت شكايت كردند، اولياي دولت آنها را از درب سلطان براندند و لذا آنها ناعلاج كيفيت حال را به عرض جناب ميرزا رسانيدند. ايشان بعد از نصيحت به دولت و ارائه‏ي مفاسد اين عمل و بي‏اعتنايي دولت، ناعلاج حكمي مرقوم فرمودند كه «اليوم استعمال تنباكو و توتون محاربه با امام زمان ــ عليه‏الصلوة والسلام ــ است» و آن صورت حكم را نزد بعضي مخصوصين خود به طهران روانه كردند(7) و آن ورقه را چاپ كردند؛ به اطراف بلدان ايران فرستادند. مردم ايران كه حكم آن مرحوم را حكم آسماني مي‏دانستند، شرب دخان را بر خود حرام دانستند و قليان‏ها را شكستند و قهوه‏خانه را بستند و رعيت زراعت تنباكو و توتون را موقوف داشتند و تجار از خريد و فروش آن امتناع كردند و مردم يك مثقال از آن را نخريدند. شركت «رجي» چون اين عمل را بديد و ملاحظه‏ي خسران خود نمود، به دولت شكايت كرد چون پادشاه از مفاسد اين اعمال مطلع نبود، اولياي دولت چنين به‏خرج دادند كه اين مفاسد از بزرگان مذهب است كه غرض آنها اخلال به امر دولت است و خيال فساد و شورانيدن رعيت بر دولت دارند و لذا ناصرالدين‏شاه حكام بلدان را امر اكيد كرد كه بر علما امر را سخت بگيرند و آنها را ولو آنكه اخراج از بلدان نمايند، سركوبي كنند و در خود طهران فرمان كرد تا علما را احضار كردند و آنها را تهديدات گوناگون نموده، آميرزا حسن آشتياني را كه سرآمد علماي طهران بود، حكم به اخراج نمود. چون جناب آميرزا حسن خواستند از طهران بيرون روند، مردم هجوم عام كردند و نگذاردند حركت كند و بر حكومت شوريدند. بعضي از اوليا كه حظ وافر از رشوه‏ي «رجي» برده بود، سربازان را فرمان داد تا مسلمانان را هدف گلوله نمايند و طايفه‏يي از مسلمانان بي‏گناه را به خاك هلاكت انداختند. چون پادشاه از اين وقعه مخبر شد و از اطراف بلاد تلگرافات رسيد كه همه جا شوريدند و هر چه سعي كرديم، پيش نرفت؛ و لذا در مقام برآمد كم‏كم مفاسد اين معامله را ديدار كرد و نهايت اعتذار را از مرحوم ميرزا بخواست و دولت ازدست‏رفته را دومرتبه به‏دست آورد و مردم را به‏راحت انداخت.

اين مجمل آن قصه بود و تفاصيل آن زياد است. كتابي يكي از علماي تلامذه‏ي مرحوم ميرزا در اين باب مرقوم داشته، تفصيل آن را رقم كرده و قريب بيست‏هزار بيت كتاب است. هر كه خواهد، آن را ملاحظه كند.

و بعد از انقضاي اين قصه، رعب و عظمت مرحوم ميزرا در قلوب سلاطين و اعيان زياده از سابق گرديد و ارادت مردم به آن جناب به اضعاف مضاعف بر سابق گرديد.

بعضي از جهال طلبه كه در «سرمن‏راه» بودند، چون حشمت و بزرگواري رئيس خود را مشاهده كردند، في‏الجمله درع تقيه را دريدند و مانند سابق احتراز از اهل «سرمن‏راه» نمي‏كردند و آنها را در مجالس و محافل خود راه دادند. كم‏كم آن قوم عنود، مطلع بر بعضي از كردار و رفتار آنها كه منافي با مذهب اهل سنت بود، گرديدند و بناي ناسازگاري را گذاردند. رفته‏رفته پيراهن حيا را دريدند و از حقوق مرحوم ميرزا غمض‏عين كردند. شب‏ها با يكديگر نشستند و مشورت در آزار و اذيت طايفه‏ي شيعه كردند. باآنكه اهل «سرمن‏راه» قبل از ورود مرحوم ميرزا به آن ارض اقدس، تماماً فقرا و ضعفا بودند و به‏بركت آن وجود محترم اكثر آنها ملي و صاحب مال و داراي آلاف و الوف شدند و تجار و اغنيا پيدا كردند، مع‏ذلك تشكر اين نعمت‏ها را نكردند و اظهار خباثت و سوءِ سريره‏ي خود نمودند. روزي به بهانه‏ي جزئي، هجوم عام كردند. جماعتي از طلاب را به‏قصد هلاكت آزردند و با چوب و چماق اطراف خان‏ها و مدرسه را محاصره كردند و خواستند در حمام زنانه هجوم كنند و بي‏عصمتي بنمايند. بعضي از آنها مانع شدند. چند شب مردمان شيعي‏مذهب از كسبه و طلبه و غيرهم خواب راحت نكردند و مرحوم ميرزا در نهايت خوف زندگاني مي‏كردند و حكومت بلد هم جلوگيري از آن قوم شرير ننمود. تا آنكه خبر در اطراف منتشر گشت؛ اهل قصبه‏ي بلد كه نزديك «سرمن‏راه» مي‏باشند و تمام شيعي‏مذهب‏اند، مطلع شدند. جماعتي لبس اسلحه نمودند؛ به «سر من راه» مشرف شدند به‏جهت حفظ مرحوم ميرزا و اصحاب ايشان. چند روزي در آنجا توقف كردند. چون اين خبر منتشر گرديد، تمام عراق عرب از بغداد و كاظمين و كربلا و نجف و حله و غيرها دفعه‏ي واحده بر حكومت شوريدند و از بلاد ايران غوغا برخاست. پادشاه ايران ناصرالدين‏شاه در مقام عتاب با دولت عثماني برآمد. حكومت عثماني ناعلاج در مقام برآمد؛ مأمور روانه كرده و اشرار آن ناحيه را سركوبي كرده، بعضي را حبس و بعضي را نفي بلد نمودند و درضمن سفراي دول كه در بغداد بودند، هر كدام اظهار خدمتي كردند. في‏الجمله اهل «سرمن‏راه» ساكت شدند؛ ولكن در خفا هرچه پيشرفت مي‏كرد، از آنها كوتاهي نمي‏كردند و شب‏ها سنگ در خانه‏ي مرحوم ميرزا و اصحاب ايشان مي‏ريختند و لذا علماي نجف چون سماع اين ناامني را كردند، بنا بر آن نهادند كه بالاتفاق حركت كنند و آن وجود اقدس را از «سرمن‏راه» حركت دهند. پس جماعتي از علما حركت كردند و به «سرمن‏راه» مشرف شدند و مدتي توقف كردند ولكن مفيد نيفتاد و مرحوم ميرزا حركت نكرد و عذر آنها را خواستند. دومرتبه معاودت كردند به نجف اشرف و بعد از انقضاي اين فتنه، سلطنت و رياست آن مرحوم كامل‏تر شد و اسم ايشان در دول اروپا و آسيا و افريقا و امريكا به عظمت برده مي‏شد و از اطراف عالم تحف و هدايا لاتعد و لاتحصي به‏جهت آن مرحوم روانه شد.

تا آنكه در شب چهارشنبه بيست و چهارم شهر شعبان سنه‏ي هزار و سيصد و دوازده، داعي حق را لبيك گفته و عالم امكان را متزلزل ساخت و نعش آن مرحوم را از «سرمن‏راه» به نجف اشرف حمل كردند و در ورود به بغداد و كاظمين و كربلا و نجف قيامت عظمي به‏پا شد. تمام مردم از رجال و نساء و كوچك و بزرگ، و ضيع و شريف، سني و شيعه، كفار و مسلمين، مأمورين دولت و غيرهم، تشييع جنازه‏ي آن مرحوم نمودند و در نجف اشرف در مدرسه‏ي نزديك در طوسي دفن نمودند و مقبره‏ي ايشان را تزيين نمودند و ضريحي بر مرقد آن مرحوم نصب كردند و در تمام عالم مجالس فواتح و تعزيه‏خواني به‏جهت آن مرحوم گذاردند و رياست آن مرحوم متشتت بين علما گرديد و كلمه‏ي مجتمعه متفرق شد و مقبره‏ي آن مرحوم يكي از مزارات معتبره گرديده، مردم به زيارتش روند.

اين مجمل حال آن مرحوم و بعضي از مقابر مشهوره‏ي بلده‏ي نجف بود و قبور علماي غيرمشهور، زياده از حد احصي است. اگر كسي جمع كند، كتاب مستقلي گردد بسيار بزرگ و همچنين در وادي‏السلام قبور علما و اكابر و سلاطين و اشراف بسيار است. اگر كسي حالات تاريخيه‏ي آنها را جمع كند، مجلدات كثيره خواهد گرديد. والحمدلله والمنّه.(8)








1. براي بحث پيرامون اين تأثير، مراجعه به مقاله‏ي زير مفيد خواهد بود:

نجفي، موسي. 1378. «جريان‏شناسي تحريم در تاريخ فكر سياسي ايران»، تعامل ديانت و سياست در ايران، تأليف موسي نجفي، تهران: مؤسسه‏ي مطالعات تاريخ معاصر ايران.

2. مظفر نامدار به تفكيك درباره‏ي سه مكتب سامرا، نجف و قم، به بحث در اصول سياسي اين حوزه پرداخته است. براي اطلاع بيش‏تر ر. ك .:

نامدار، مظفر، 1376. رهيافتي بر مباني مكتب‏ها و جنبش‏هاي سياسي شيعه در قرن اخير. تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
مدرس، علي. 1373. «نگاه مدرس به واقعه‏ي دخانيه»: در كتاب سده‏ي تحريم تنباكو. به اهتمام موسي نجفي و رسول جعفريان. تهران: اميركبير.

3. براي نمونه‏يي از اين آثار كه نوعي موضع‏گيري يكطرفه‏ي صريح نسبت به اشخاص و وقايع است ر.ك: آقا نجفي قوچاني. 1378. سياحت شرق. تهران: انتشارات فيض كاشاني.

4. براي نمونه از نوشته‏هاي محكم و قابل استناد از اين گروه كه داراي اصالت تاريخي و گزارش مستقيم و دقيق هستند رساله‏ي دخانيه‏ي شيخ حسن كربلايي را مي‏توان نام برد و در مقابل براي نقل قول‏هاي غير دقيق كه چه در ماده و چه در صورت تاريخ (يعني تاريخ نقلي و تاريخ عقلي) كم‏تر قابل اعتمادند، مي‏توان كتاب شورش بر امتيازنامه‏ي رژي، نوشته‏ي فريدون آدميت را مثال زد.

5. ر.ك: حائري، عبدالهادي. 1363. تشيع و مشروطيت. تهران: انتشارات اميركبير.

6. مهدوي، سيد مصلح‏الدين. 1348. تذكرة القبور يا دانشمندان و بزرگان اصفهان. اصفهان: كتابفروشي ثقفي.

7. آن تلگراف را در تهران به نماينده‏ي خود مرحوم آيت‏الله ميرزا حسن آشتياني فرستادند.

8. مدرسي صادقي، آقا سيد عبدالله. ــ . لوءلوءالصدف في تاريخ النجف، ــ : چاپخانه‏ي مهربان.

/ 1