رسالهي لوءلوءالصّدف فيالتّاريخالنّجف و تأملي سياسي در تعليلِ يك واقعهي تاريخي
موسي نجفي يكي از رجال سياسي بلندآوازه كه، از حسن اتفاق، از مجتهدان نجفديدهيي است كه بعد از انقلاب مشروطيت تا دوران پهلوي، در بسياري از حوادث حضور داشته، در تقسيمبندي تحولاتِ تاريخي، «حادثه» و «رخداد» را از «واقعه» جدا كرده و درخصوص ارتباط بين آنها نوشته است:تاريخ از مجموعهي وقايع بهدست ميآيد. رخدادها و حادثهها خودبهخود در اطراف وقايع بهوجود ميآيند و گاهي از يك رخداد ميتوان واقعهيي را ايجاد كرد. مورخان عموماً تفاوتي براي رخداد، حادثه و واقعه در تاريخ قايل نيستند و براي يك رخداد در تاريخ، همان مطالبي را عنوان ميكنند كه براي واقعه و حادثه؛ و اصولاً حلقهي اتصال اين دو را به يكديگر نميشناسند. (علي مدرس 1373: ص 128) ازجمله وقايع مهمي كه حوادث و رخدادهاي زيادي را در اطراف خود نشان داده و از جنبههاي فكري، سياسي، اجتماعي و تاريخي و رجالشناسي بحثهاي فراواني را برانگيخته، مهاجرت آيتالله ميرزا محمدحسن شيرازي ــ مرجع تقليد مشهور و صاحب فتواي تاريخي تحريم تنباكو ــ به شهر مقدس سامرا است. اين مهاجرت كه به سال 1291ه·· ق انجام گرفت، باعث شد كه تا سال رحلت ميرزا، يعني 1312ه·· ق، اين شهر مركز فعاليتهاي ديني و كانون توجه شيعيان در تحولات اجتماعي و سياسي و فرهنگي باشد.مهاجرت ميزراي بزرگ شيرازي به شهر سامرا، از جنبههاي مختلف در تاريخ، قابل بحث و توجه است:اول:
از نظر تاريخ روحانيت شيعه و مرجعيت ديني، انتقال يك مرجع بزرگ از شهر مقدس نجف و حوزهي مشهور آن به شهري كه در آن حوزهي ديني و جمعيت شيعهي قابل توجهي نداشته، بسيار مهم تلقي شده؛ بهخصوص ورود صدها مجتهد و فقيه طالب علم به اين بلدهي مقدسه كه يادآور تاريخي «مهدويت» و «غيبت» و «ولايت» و از طرفي غربت شيعه و مظلوميت دو امام بزرگوار عسگريين (عليهماالسلام) بوده، در نموداري تاريخي با نام «مكتب سامرا» جلوهگر شده است. بزرگان علمي و مجتهدان نامداري كه در اين مكتب بهبار مينشينند، بعدها در فضاي سياسي دوران مشروطيت، در بحثهاي مشروعه، در ثورةالعشرين عراق و در وقايع دهههاي بعدي ايران و عراق، نوعي حركت فكري و سياسي را با اصول و مشربي نسبتاً خاص در مواقع و مواضعي نشان ميدهند. لذا توقف تقريباً دو دههي ميرزاي شيرازي در سامرا و مدرسهي علمي و تربيتي ايشان در تاريخ بسيار مهم است.دوم:
واقعهي قيام تحريم تنباكو و موجي كه اين حركت در تاريخ روحانيت و در دوران بعد از خود داشته، بهنحوي است كه بسياري را عقيده بر آن است كه نخستين حركت سياسيـ مردمي در ايران را بايد در اين طريق و از اين زاويه نگريست. فتواي مشهور ميرزاي شيرازي در حرمت استعمال دخانيات و تنباكو و تعبير محاربه با امام عصر (عج)، نه تنها مردم، سلطنت و جامعهي آن روز را تكان داد، بلكه به اعتراف يكي از نويسندگان سكولار منتسب به فرقهي ضالهي بابيه، بذري را در مزرعهي روحانيت پاشيد كه همانا اختلاط ديانت با سياست بود (يحيي دولتآبادي 1362: ص 137).از اين رهگذر، در روحانيت و حوزههاي ديني نيز نوعي نشاط براي حركت سياسي و فعاليت اجتماعي بهچشم ميخورد كه نزديكترين ثمرهي اين نهضت، مشروطيت در ايران و حركت سياسي دهههاي بعدي در عراق است. بنابراين، سامرا و مرجع آن، سرآغاز نهضتهاي بزرگ شيعه در ايران بوده است.(1)سوم:
درك حركت سياسي مراجع و ذهنيت و سياست آنان، كاري مهم و بايسته در درك نهضتها و شرايط تحولات اجتماعي ايران است. لذا بحث بر روي اين شرايط و موقعيت زماني به عنوان سرمنشأَ تحولات اساسي در ايران، مطلب مهمي است كه كمتر روي آن تمركز شده است.چهارم:
با توجه به مطالب عنوانشده، به اين نكتهي بسيار مهم ميرسيم كه علت مهاجرت ميرزاي شيرازي و شرايطي كه ايشان در عراق در ابتداي امر با آن مواجه بودند را از نظر تاريخي بفهميم. با توجه به تأثير عميق مهاجرت ميرزاي شيرازي، نويسندگان و مورخاني كه اين شخصيت و حوزهي فكري را دنبال ميكنند، به مسئلهي مهاجرت و بحث پيرامون حوزهي سامرا و شاگردان آن پرداختهاند؛(2) ولي راجع به شرايط اين مهاجرت و حتي مسائل قبل از آن يا اصلاً بحث نكرده يا كمتر روي آن دقت و تعمق كردهاند. نگارنده دربارهي اين قطعهي تاريخي و شرايط مرحوم ميرزا قبل از هجرت به سامرا، در شهر مقدس نجف اشرف، نوشتهي يكي از علما را مطالعه كرده و بر اين نظر است كه نقل اين مورد كه حكايت از وقايع مهم حوزهي نجف و بهخصوص تعصب برخي از طوايف اعراب به يك (به قول آنان) «مرجع عجم» است، ميتواند بسيار مهم باشد چرا كه به غير از ذكر وقايع نجف و حوادثي كه به شخص ميرزا گذشته است، موقعيت و شرايط ايشان را قبل از مهاجرت معلوم ميكند. آوردن اين نقلقولها با توجه به مستند بودن آن و نقل نشدن آن در ساير منابع، ارزش تاريخي بسيار بالايي به اين نوشته ميدهد.پنجم:
رسالهي لوءلوءالصّدف فيالتّاريخالنّجف كه آخرين صفحات آن به شرح قضاياي مربوط به سامرا و احوال سياسي ميرزاي شيرازي اختصاص دارد، از نظر تاريخي و سياسي رسالهيي در خور توجه است.آوردن متن كامل اين رساله، از حوصلهي اين مقاله بيرون است؛ از اينرو، در اينجا فقط به ذكر واقعهي مهاجرت ميرزا و موقعيت ايشان در سامرا و مسائل و حوادث حول و حوش اين قضيه اكتفا ميشود. اما نكتهي قابل ذكر اين است كه نقل خاطرات و رواياتي كه علماي ديني از عتبات عاليات گزارش كردهاند، اگر با توجه به علايق سياسي و حزبي و يا جرياني خاص نباشد،(3) ميتواند از درجهي سنديت و اعتبار بسيار بالايي برخوردار باشد و مطالبي را در اين رسايل و نوشتهها و حتي در نوشتههاي گروه گفتهشدهي قبلي يافت كه در هيچ سند تاريخي و يا متن و كتابي يافت نميشود. يكي از علتهاي اين امر هم اين است كه فقط كسي ميتوانسته است از اين زاويه گزارش دهد كه اهلالبيت و در موقعيت مشابه با اين فضا قرار داشته و در معرض شنيدهها و گفتهها و روحيات آنجا بوده باشد. از اينرو اصولاً گزارشهاي مورخان غيرديني بهخصوص در تاريخ تنباكو و مشروطيت از حوزهي نجف و يا سامرا نهتنها اعتبار بسيار پاييني دارد بلكه در مقايسه با اين گروه از نوشتهها بايد آنها را درجهي سوم و داراي نقل قولهاي دست چندم دانست.(4)ششم:
كتاب لوءلوءالصّدف فيالّتاريخالنّجف در اتصال مطالب و نقل قولها، بر اساس مقابر و مدفونيني كه در روضهي حيدريه و اطراف آن است، بحث و روايت ميكند و بر اين اساس نه تنها از محل دفن و خصوصيات صاحبان قبور در نجف اشرف اطلاعات دقيقي بهدست ميدهد، بلكه موقعيت مكاني و منزلت اين بقاع را هم معلوم ميدارد. همچنين، در اين كتاب، بعد از ذكر صاحب مقبره و مدفونين در آن مكان، شرح حال آنها و شنيدههاي موءلف در جنبههاي اخلاقي، اجتماعي، تربيتي، روحي و سياسي آورده ميشود كه از اين جنبه كتاب نه تنها جذاب و خواندني است، بلكه ورود و خروج مسائل در آن هم با ذوق و سليقه و ترتيب دقيق و با توجهي ويژه و سبكي خاص صورت گرفته است. انصاف نويسنده در ارائهي نقلقولها در اين ميان بسيار چشمگير است آنچنانكه حتي در جايي كه با شخصي مخالف است، از ذكر تسلط علمي و يا قدرت بيان و يا ساير صفات مهم قابل ذكر او امتناع نميكند و از اين نظر رساله از امتياز بالايي برخوردار است.هفتم:
با توجه به فضاي معنوي رسالهي لوءلوءالصّدف و توجه به همهي ابعاد قضايا و وقايع تاريخي ــ از قبور گرفته تا دارالحكومه و مجلس درس و بحث و... ــ فضايي كه در اين رساله و رسايلي نظير آن مطرح ميشود، چندبُعدي و داراي وجوه مختلف است. در اين فضا است كه ميتوان امثال ميرزاي شيرازي، آخوند خراساني، شيخ جعفر كاشفالغطاء، سيد محمدكاظم يزدي و ميرزا محمدتقي شيرازيها را شناخت؛ چرا كه در كنار اين بزرگان، احاطهي روضهي حيدريه (ع) و حوزهي مقدسه و صدها نكتهي ريز و درشت بهگونهيي طراحي و ترسيم شده است كه شرايط اجتماعي و سياسي محل و زمان مورد بحث و منزلت افكار و موقعيت اشخاص مورد نظر بهخوبي و بيهيچ افراط و تفريط در جايگاه خود مطرح ميشود. در حاليكه در نوشتههاي خاص تاريخي و يا كساني كه اين دقتها را مد نظر ندارند، وقتي از اينگونه موارد صحبت بهميان آورده ميشود، مطلب دچار سانسور و يا تحريفات ظريفي ميشود چرا كه درحقيقت با ترسيم فضايي روبهرو ميشود كه نه تنها افكار سياسي و يا شرايط اجتماعي درست تبيين نميشود بلكه به نوعي حساسيت سياسي نويسنده بر نوشته غلبه مييابد و در فضايي خشك و بيروح، خود را نشان ميدهد. در اين نوشتارها، بين نجف و تبريز و جاي ديگر، فرقي احساس نميشود(5) و متأسفانه اينگونه نوشتهها با گرايشهاي سياسي مغربزمين و با نوعي موضعگيري غيرديني و نه بيطرفانه، باعث بهوجود آمدن نوعي تحريف و پردهپوشي در تاريخ معاصر ايران و عراق شده است و ميشود. همچنين در اين نوشتهها، گاه مقدسيني، علما و مراجع شناخته شدهي ديني، و انسانهايي قدرتطلب، مست رياست و داراي اغراض نفساني در حوزهي دين و سياست به رقابت مشغولاند كه هر چه را كه مانع دنيامداري آنان است، مذموم دانسته و ميدانند. مسلماً چنين فضاي نفساني منحط و داراي ضعف، بيشتر از آنكه منعكسكنندهي مشروطيت و يا سياست زعماي ديني در نجف و سامرا و... باشد، منعكسكنندهي روحيه و طرز فكر نويسندگاني است كه نتوانسته و نخواستهاند مطلب را در زاويه و محل خود ببينند. از اين جهت، كتاب لوءلوءالصّدف ميتواند كمك شايان توجهي به شناخت متن تاريخ و ظرايف و دقايق ناگفته و تحريفشده باشد.هشتم:
شايد بتوان گفت رسالهي لوءلوءالصّدف عليرغم محاسن زياد، مانند برخي از رسايل مشابهاش، به همان اندازه كه از خود و حوزهي مربوط به خود، اخبار و اطلاعات دقيق بهدست ميدهد و از جزييات امور هم غافل نيست، در تأثير خارج حوزهي خود به كليگويي ميپردازد؛ چرا كه همانقدر كه مطالب حوزههاي ديني برايش ملموس و دقيق و قابل درك است، مطالب بيرون از آن، گاه نامفهوم، پيچيده و يا غير قابل بحث ميشود و لذا نقلقول از اين رسايل بايد بيشتر با توجه بر فهم نقاط قوت آنها و تطبيق نقاط ضعف آنها با رسايل و نوشتههاي ديگر همراه باشد.نهم:
نويسندهي رسالهي لوءلوءالصّدف فيالتّاريخالنّجف، مرحوم سيدعبدالله ثقةالاسلام مدرس صادقي است كه مطابق آنچه در اولين صفحات كتاب در معرفي ايشان نوشته شده، تولدش در سنهي هزار و دويست و هشتاد و پنج هجري قمري بوده است. شرح حال مرحوم سيدعبدالله ثقةالاسلام را نويسندهي تذكرةالقبور با دانشمندان و بزرگان اصفهان، ذيل نام كساني كه در اصفهان به ثقةالاسلام مشهور بودهاند، به اين شرح آورده است:ثقةالاسلام آقا سيدعبداللهبن سيدمحسنبن ميرمحمدباقربن سيدعلي مدرس ميرمحمد صادقي، عالم جليل، در 12 ربيعالثاني سال 1285 در اصفهان متولد گرديده، مقدمات علوم را در اصفهان نزد علماي اين شهر آموخته، در سن هيجده سالگي به عتبات عاليات جهت تكميل تحصيلات مهاجرت نموده و در آن ارض اقدس مدتي نزد جمعي از دانشمندان تلمذ نموده است كه از آن جمله است ميرزا محمدعلي رشتي و ميرزا محمدحسن شيرازي و حاج ميرزا حبيبالله رشتي و آقا سيدمحمدكاظم يزدي؛ و قسمت عمدهي تحصيلات او نزد آخوند خراساني بوده و از خواص آن مرحوم بهشمار ميآمده و در 1330 به ايران معاودت نموده، به درس و بحث و اقامهي جماعت اشتغال جسته است. سرانجام در قبل از ظهر روز ششم ماه صفر سال 1382 وفات يافته و در تخت فولاد در تكيهي ميرمحمد صادقيها جنب تكيهي ملك مدفون گرديده است. كتب زير از تأليفات او است:1. ارشادالمسلمين، در نسبنامهي خود، 2. انيسالعارفين، در احوال برزخ و جنت و نار مطبوع؛ 3. تقريرات اصوليهي استادانش؛ 4. حاشيه بر طهارت شيخ؛ 5. خلاصةالاصول از مبحث الفاظ تا مبحث تعادل و تراجيح؛ 6. درةالصدف، در تاريخ نجف مطبوع؛ 7. ديوان اشعار عربي و فارسي؛ 8. رساله در اصول دين؛ 9. رساله در لباس مشكوك؛ 10. رساله در تقليد اعلم؛ 11. رساله در عدالت؛ 12. رساله در قاعده من ملك شيئاً 13. رساله در قاعدهي ميسور؛ 14. رساله در وضو طبق رسالهي شيخ اسماعيل مقري كه تمام سطرها اگر خوانده شود، مسئلهي وضو است و كلمات اول سطرهاي هر صفحه غرض از تأليف است و كلمات وسط سطرها اگر جمع شود، مسئلهي لغز است و كلمات آخر سطرها بيان ذكر دعايي است به جهت علاج جراحات؛ 15. رسالهيي در طرق روايت خود و اجازهي آنها به فرزندش فاضل بزرگوار آقا سيدمحمدكاظم؛ 16. كتابي در مجازاتهاي معاصي (حدود و ديات و تعزيرات)؛ 17. ملكالموءمنين؛ 18. مشكول مانند كشكول؛ 19. مقتصرالمقال، در علم رجال؛ 20. نورالايمان، رد بر بابيه؛ و رسايل عديدهي ديگر.(6)دهم:
بعد از آشنايي مختصر با موءلف دانشمند كتاب، مناسب است چند سطري هم كه در اول رساله در شرح احوال نويسندهي لوءلوءالصّدف آمده است، در اينجا نقل شود. در اين شرح حال مختصر، گفته شده است:در سن هيجدهسالگي عزم بر تشرف به عتبات عاليات و عتبهبوسي ابوتراب اميرالموءمنين علي ــ عليهالصلوة والسلام ــ فرمودند و در آن بلدهي طيبه مشغول تحصيل علوم شريفهي معقول و منقول و فضايل و كمالات صوري و معنوي گرديدند و نفس شريف را از حضيض تقليد به اوج تقليد رسانيدند؛ سپس به قصد تشرف به ارض اقدس، به اصفهان مراجعت فرمودند ولي تقدير بر خلاف تدبير گشت و در اصفهان ماندند و دچار فقر و انواع لطمات و ناملايمات گرديدند. لذا در وصف و نكوهش اصفهان، اين اشعار را سرودند:ضيعت عمري به اصفهان و همتي عدمالمقام بها معالخسراني و اذاالفتي بالبوءس ضيع عمره ضمنالكفيل له بعمر ثاني (آقا سيدعبدالله مدرس صادقي ــ : مقدمه) نويسنده در پايان كتاب، دربارهي تاريخ نگارش لوءلوءالصّدف فيالتّاريخالنّجف و نسب شريف خود، چنين نوشته است:تمام شد كتاب مستطاب لوءلوءالصّدف فيالتّاريخالنّجف در روز پنجشنبه شانزدهم شهر محرمالحرام سنه هزار و سيصد و بيست و دو و با كمال پريشاني و اختلال و تشتت امور و استيصال و عدم اسباب و نداشتن كتاب مع ذالك بحمدالله تعالي رسال شده جامع و عجاله گرديده كامل و ذالك من فضلالله علينا و اناالاقل سيد عبداللهابنالعالم آقا سيدمحسنبن العالم ميرمحمدباقربنالعالم ميرسيدعليبنالعالم ميرمحمدباقربنالعام ميرمحمداسمعيلبن عالم ميرابوصالحبنالعالم ميرعبدالرزاقبنالعالم ميرسيدمحمدبنالعالم ميرابوالمعاليبن العالم ميرشمسالدينمحمدبنالعالم ميرعبدالرضابنالعالم ميرسيدمحمدبنالعالم ميرسيد مهديبنالعالم ميرتاجالدين عليبنالعالم ميرسيدشمسالدين عليبنالعالم ميرناصرالدين احمدبنالعالم ميرشمسالدين محمدبنصاحبالمنقبةالكبري فيالخراسان والعراق مير شمسالدين عليبننقيبالنقباالمعروف بالسخاوة مير عبدالمطلببنالعالمالمعروف بالفقابة ميرجلالالدين ابونصر ابراهيمبنميرسيدعبدالمطلببنالعالم ميرسيد شمسالدين عليبن تاجالدين حسنبنصاحبالمنقبةالكبري فيالكوفة ميرشمسالدين عليبنعميدالدينبنمير ابونزاد عدنانبنعبيداللهالرابعبنميرسيد ابوعليالمختاربنمير ابوعليبنميرسيد ابوالفتح محمدبنابيمحمدالاشتربنميرعبيداللهالثالثبنميرعليبنميرعبيداللهالثانيبنميرعلي الصالح ميرعبيداللهالاعرجبنصاحبالكراماتالباصره حسينالاصغربنالامام زينالعابدين (ع)بنالحسين (ع) الشهيد بكربلابناميرالموءمنين علي ــ عليهمالسلام ــ اولئك آبايي فجئني بمثلهم اذا جمعتنا يا جريرالمجامع و مرجو از اخوان موءمنين آنكه حتي مطالعه و قرائت اين اوراق مرا به ذكر خير ياد كنند و اگر اطلاع بر غلط و سهو و نسياني پيدا كنند، به قلم عفو خود اصلاح فرمايند و لسان طعن را كوتاه سازند؛ فانالانسان لايسلم عنالخطاء والنّسيان. (آقا سيد عبدالله مدرس صادقي ــ : ص 168) نكتهي مهم در تاريخ نگارش اين رساله اين است كه در زماني اندك قبل از مشروطيت در نجف اشرف نوشته شده و نويسنده از جريانات و وقايع زمان ميرزاي شيرازي كه حدود يك دهه قبل رحلت فرموده بود، بهخوبي آگاه بوده است. اينكه وي مدتي شاگرد آن مرحوم بوده و مدت زيادي در نجف اشرف اقامت داشته و از شاگردان سابقهدار مرحوم آخوند صاحب الكفايه محسوب ميشده است، به ارزش مطالب كتاب و موثق بودن استنادات آن ميافزايد.نكتهي ديگر ــ كه هم در صفحهي پاياني رساله به آن اشاره شده است و هم در موقع چاپ كتاب در ساليان بعد بهچشم ميخورد ــ وضع معيشتي نابسامان نويسنده و فشار مادي زمانه بر وي بوده است. صبر و مقاومت و عزت نفس نويسنده در برابر فقر و پريشاني و كتابت بيش از بيست جلد كتاب و رسالهي علمي، نشان از مجاهدت و زحمت و همت علمي و اخلاقي قابل تقدير او دارد. روانش شاد و يادش گرامي باد.در اين قسمت مناسب است قسمتي از رساله كه مربوط به شرح احوال آيتالله ميرزاي شيرازي است، به طور كامل نقل شود:و ازجمله مقابر مشهوره، مقبرهي مرحوم خلدآشيان آيتالله في هذهالاعصار حاجي ميرزا محمدحسن شيرازي است. توصيف ايشان در اين ازمنه، از قبيل روشنايي روز و تاريكي شب است. در ميانهي علماي اماميه، منالبداية اليالنهايه، هيچكس مانند ايشان سلطنت و مطاعيت پيدا نكرد. سلاطين عالم، منقاد و ذليل بودند نزد ايشان. اوامر و نواهي ايشان مثل قضاي آسماني مجرا بود و احدي را قدرت بر مخالفت ايشان نبود. تفصيل حالات آن مرحوم را اگر كسي جمع كند، كتاب بسيار بزرگي خواهد شد. مجمل حالات آن مرحوم آنكه ايشان از بزرگزادگان دارالعلم شيراز ميباشند و در سن طفوليه مشهور به جودت ذهن و بلندي فهم بودند. زماني در آن بلده، تحصيل مراتب كماليه كردند. پس از آنجا هجرت كرده، به دارالسلطنهي اصفهان رفتند و در آنجا درك فيض مجلس حاجي محمدابراهيم كلباسي را كردند. چون صاحب اشارات از دنيا رفت، در مجلس مرحوم خلدآشيان آميرزا سيدحسن مدرس ــ عموي والد موءلف كه اول فحل آن زمان شمرده ميشدند و در زهد و تقوي سلمان اوان و اباذر دوران بودند ــ حاضر شدند و مدتي در خدمت ايشان تهذيب اخلاق و تحصيل علوم شرعيه و عقليه كردند تا آنكه به نصّ مرحوم آقا ميرسيدحسن نورالله مضجعه، صاحب ملكهي اجتهاديه شدند و در سال هزار و دويست و شصت و يكم هجرت به قصد زيارت عتبات عاليات از اصفهان بيرون شدند و در نجف وارد گرديدند و در مجلس درس صاحب جواهر حاضر ميشدند. بعد از پنج سال، صاحب جواهر به رحمت ايزدي پيوست و ايشان در مجلس مرحوم شيخالمشايخ شيخ مرتضي انصاري حاضر شدند و تا پانزده سال در خدمت آن مرحوم بودند تا آنكه در سنهي هزار و دويست و هشتاد و يك، شيخ دار فاني را وداع گفته، فضلاي آن عصر در تعيين اعلم خلاف كردند. هر گروه گرد شخصي را گرفتند و رياست عامه منقسم گرديد بين علماي آن عصر مثل شيخ مهدي نجفي و شيخ راضي و شيخ جواد نجفي و آسيد محمدتقي طباطبايي و آسيدعلي صاحب برهان قاطع و آقاسيدحسين ترك و حاج ملاعلي پسر حاج ميرزا خليل و شيخ محمدحسين كاظميني و آقا سيدحسن بحرالعلوم و آخوند ملامحمد ايرواني و حاجي ميرزا حبيبالله؛ و هر يك از علماي بلاد ديگر قسمتي بردند و طايفه به آنها گرويدند و در ميانهي آنها اصحاب مرحوم حاج ميرزا محمدحسن شيرازي از همه كمتر بود و آن چند نفر كه اطراف ايشان بودند، اگرچه از فضلا و علما شمرده ميشدند، ولكن بسيار فقير و بياعتبار در انظار اهل دنيا ميبودند تا آنكه كمكم شدت اهتمام آن مرحوم در تدقيق مسائل و حسن اخلاق رباني و امور ديگر باعث بر آن شد كه مردم بالطبع منقاد ايشان شدند و اصحاب آن مرحوم قوت گرفتند.تا آنكه در سنهي هزار و دويست و هشتاد و هفت، سلطان ممالك ايران ناصرالدين شاه به قصد عتبهبوسي حضرت اسداللهالغالب ــ عليهالسلام ــ به نجف اشرف مشرف شد. علماي آن بلدهي شريفه تماماً استقبال پادشاه رفتند و بناي مراوده را با او گذاردند غير از مرحوم ميرزا كه فرمود: «ماها مردمان طلبه و محصل ميباشيم ما را چه كار است با سلاطين؟!» ناصرالدينشاه چون اسم مبارك ايشان را شنيده بود و اخلاق كريمهي آن مرحوم را نيكو ميدانست، خواستار شد كه زيارت ايشان كند. مأمورين به حضور جناب ميرزا شتافتند و اخبار كردند كه سلطان شيعه طالب ملاقات شده و بر شما لازم است كه او را ديدار كنيد. ميرزاي مرحوم جواب داد كه «من مرد طلبهي فقيري هستم و لياقت حضور سلطان ندارم». اين استنكاف آن مرحوم از حضور در مجلس سلطنت، گوشزد پادشاه گرديد. بسيار متغير شد و فرمان داد كه البته من بايد او را ملاقات كنم. مأمورين شتابزده نزد آن مرحوم رفتند و صورت واقعه را بيان كردند و گفتند چاره نيست بهجز آنكه شما پادشاه را ديدار كنيد. مرحوم ميرزا همان جواب اول را اعاده كرد كه «مرا چه كار است با سلاطين؟! من مردي هستم درويش و بينوا. تاب درنگ در مجلس سلاطين را ندارم». هر چه جد و جهد كردند، ثمر نكرد. علماي ديگر توسط كردند و مفاسد اين امتناع را گوشزد مرحوم ميرزا نمودند. باز ايشان جواب اول را اعاده كردند و هيچ اعتنايي به اين تهديدات و تدبيرات نفرمودند. بالأخره مأمورين كه شدت اصرار پادشاه را ديدند و زيادتي انكار آن مرحوم را مشاهده كردند، به التماس و خواهش، آن مرحوم را ترضيه نمودند كه در حرم محترم مشرف شوند و پادشاه هم در همان زمان مشرف شود و در آنجا ديداري حاصل گردد. آن مرحوم بعد از موافقت استخاره، تن به قضا دادند و در عصر روز جمعه شانزدهم شهر رمضان به حرم مشرف شدند و بعد از زيارت در بالاي سر مقدس، مشغول نماز جعفر طيار گرديدند. چون پادشاه وارد شد، بعد از زيارت، خدمت ايشان مشرف شد. قدري صبر كرده تا آنكه نماز آن مرحوم به اتمام رسيد. سلطان بر ايشان سلام داد و آن مرحوم جواب دادند و احوالپرسي كردند. پس ناصرالدين شاه گفت: «اگر فرمايشي باشد، حاضرم». هر چه اصرار كرد بلكه ايشان خواهشي بنمايند، آن مرحوم به غير از توصيه به عدالت و رفع ظلم و جور از رعيت چيزي نفرمود. پس وداع كردند و مراجعت فرمودند. بعد از آن، ششصد تومان به رسم هديه از جهت آن مرحوم روانه كرد؛ با آنكه عطاياي ناصرالدين شاه به علماي ديگر هر كدام دويست تومان بود. معذلك ميرزا مرحوم آن مبلغ را قبول نكرد. بعد از اصرار بياندازه و التماسهاي بيحد، ايشان قبول كردند و آن اموال را بر فقرا و ضعفا تقسيم كردند و اين مطلب اسباب وقع و اعتبار آن مرحوم شد؛ در نظر مردم و سلاطين عظيم گرديد. مأمورين عثماني چون اين امور را مشاهده كردند، بينهايت نزد آن مرحوم خاضع شدند و اين اول سببي بود كه معاصرين ايشان را از قوهي معارضه انداخت و رياست آن مرحوم كالمسلم گرديد و از اطراف دنيا وجوهات بريه به جهت آن مرحوم بياندازه روانه ميشد و آن مرحوم هم در اعطاي آنها خودداري نميكرد؛ هر كه را به قدر احتياجش، عطايي ميفرمود. كمكم علماي معارضين يكيك از ميان رفتند و كلي منحصر در فرد آمد.چون رياست كامل شد و وجوه مانند سيل به جانب آن مرحوم آمد، اشرار بلدهي نجف اشرف كه از بقاياي بنياميه و بنيعباساند و هنوز در اين اراضي طيبه خونريزي و فساد ميكنند، به خيال اوفتادند و طمع آنها بهجوش آمد. هر روز عنواني را پيش گرفتند و در خانهي آن مرحوم ميرفتند و به تهديد و توعيد، حقوق فقرا را ميگرفتند و صرف در شرارت و معاصي خود ميكردند. از آن جمله آنكه چون دولت عثماني از نفوس رعيت سرباز ميگيرد و هر كه خواهد سرباز نشود، بايد سيصد تومان بدهد كه ديگري را به جاي او سرباز نمايند؛ و اين طايفهي اشرار هر كدام از دزدي و راهزني اين مبلغ را جمع كنند و تسليم مأمورين عثماني كنند و از قيد سربازي خود را رها نمايند و اگر راهها امن باشد و راهزني ممكن نشود، شبانه دزدي كنند و خانه و اموال مردم را بچاپند و خود را رها كنند و اگر اين هم ميسر نشد، جماعتي جمع شوند و درب خانهي تجار و متمولين روند و آنها را توعيد به قتل كنند و هرچه ممكن شود از آنها بستانند و يا آنكه در خانهي علما و بزرگان مذهب روند و آنها را آزار دهند كه مال فقرا نزد شماست و ماها فقير هستيم و در قيد عسكري اوفتادهايم، ما را رهايي دهيد. و لذا مرحوم ميرزا را به اين عنوان هم بسيار اذيت ميكردند. منجمله روزي سيدمحمد پسر سيد سليمان ذكرتي و محسن ابوشبع و جماعتي ديگر از الواط و اشرار كه هر كدام در خباثت گوي سبقت را از سنابنانس ربوده بودند، جمع شدند؛ بر در خانهي مرحوم ميرزا دقالباب كردند. چون در را گشودند، يكمرتبه هجوم در خانه كردند و در اندران خانه داخل شدند، درحاليكه مرحوم ميرزا با عيالات خود مشغول نهارخوردن بودند. آن مرحوم مضطرب شده، اول زنها را مستور نمود. پس مقابل آنها ايستاد كه «چه خواهيد؟! چرا اين طور داخل خانهي من شديد؟!» و آن قوم شرير بناي فحش را گذاردند؛ آنچه توانستند، در ذكر عرض و ناموس و ناسزا به اموات آن مرحوم كوتاهي نكردند و ميگفتند: «تو مرد عجم نانجيبي هستي. در بلاد ما آمده، رئيس شده و اموال جمع كردهايد و زن و فرزند بههم زدهايد و تعيش ميكني در كمال راحت و ماها مردمان عرب كه تمام نجيب و صاحب عشيره و قوة هستيم، بايد در قيد عسكري باشيم. اگر چنين كني و مراعات ماها نكني، البته تو و مابقي عجمها را خواهيم كشت، زنهاي شما را چنين و چنان خواهيم كرد». هرچه مرحوم ميرزا التماس كه كنار رويد تااينكه اين زنها به گوشهيي روند و خود را مستور كنند، بهجز ناسزا و فحش جوابي ندادند. مرحوم ميرزا فرمودند: «اگر مرا نخواهيد، از بلدهي شماها بيرون روم». در جواب، شتم و فحش دادند و مادرش را ناسزا گفتند. آن مرحوم چاره نديد بهجز آنكه فرمود: «امروز و امشب را به من مهلت بدهيد. يوم آتيه اگر به ميل شماها رفتار نكردم، هرچه خواهيد بكنيد». آنها قبول كردند؛ از خانه بيرون شدند.مرحوم ميرزا چون صبح شد، پيش از آفتاب از نجف اشرف مخفياً بيرون رفتند و از راه كوفه در كشتي سوار شدند؛ به كربلاي معلا مشرف شدند و كسي تعيين كردند تا آنكه تمام عيالاتشان را حركت داد و در كربلا به ايشان ملحق كرد و از آنجا به كاظمين به قصد آنكه به بلاد ايران روند و در مشهد مقدس حضرت رضا (ع) توطن كنند چون در كاظمين ساكن شدند، استخاره كردند كه به «سرمنراه» مشرف شوند. موافق آمد و حركت به خراسان منهي شد و لذا حركت به آن ناحيهي مقدسه فرمودند و اين واقعه واقع گرديد در سنهي هزار و دويست و نود و يك. پس چون مرحوم ميرزا در آن ارض اقدس ساكن شدند و خبر به آفاق پيچيد، از اطراف عالم فضلا و طلاب شد رحال كردند و گرد آن مرحوم جمع شدند. به اندك زماني، «سرمنراه» يكي از بلدان معتبره گرديد و مجمع اهل علم و فضل شد و درضمن فاضل ايرواني مرحوم كه مرجع تمام اعراب بودند، از دنيا برفت. تمام اعراب رجوع به مرحوم ميرزا كردند. شيخ زينالعابدين مازندراني كه مرجع تمام هندوستان بودند، وفات نمود. تمام آن نواحي رجوع به آن مرحوم كردند. تا آنكه عالم در عالم منحصر گرديد به آن مرحوم و وجوهات بريه به مقدار خراج ممالك عديده حمل به «سرمنراه» ميشد و مرحوم ميرزا در هر بلدي وكيل تعيين كردند و شهريه بهجهت فقرا و محتاجين قرار دادند و فقرا و محتاجين از اطراف عالم قصد آن مرحوم ميكردند. هر كه از هر كجا خدمتش رسيد، مستغني و مقضيالحرام مراجعت ميكرد و اسم مبارك ايشان در تمام دنيا بر منابر و محافل به خير و به خوبي برده ميشد. سلاطين عالم تحف و هدايا به جهت ايشان به رسم ارمغان ميفرستادند و مردم دربارهي آن جناب اعتقادات غريبه پيدا كردند و فوج فوج از اطراف به زيارتش ميشتافتند و منزل و خانهي ايشان را يكي از اماكن مشرفه ميدانستند و نسبت علم كيميا و تسخير ارواح و تشرف به خدمت امام ــ عليهالسلام ــ به ايشان ميدادند و هر كه به خدمتش رسيد، چون برگشت، مدعي مشاهدهي كرامت از آن جناب ميشد. غرض آنكه بهحدي رسيد سلطنت و رياست كه حكمران دولت روم و ايران و روس و انگلستان و افغانستان گرديد؛ بلكه در تمام ممالك عالم هر كجا مسلم و شيعيمذهب پيدا ميشد، آن مرحوم در آن مملكت حكمراني ميفرمود و حكم ايشان مقدم بر حكم سلطان آن مملكت بود.از آن جمله قصهي دخانيه بود و مجمل آن قصه آنكه دولت انگليس تشكيل شركت اتحاديه كرده به رياست «رجي» و امتياز دخانيهي ايران را از سلطان آن زمان ناصرالدين شاه گرفتند و از اتباع دولت انگليس بيحساب فرنگيان وارد در خاك ايران شدند؛ در هر بلدي ابنيهي عاليه بنا كردند و اتباع و خدم و حشم بسيار فراهم آوردند و بناي فساد و تعدي را گذاردند. هر زارع و رعيتي كه قدري تنباكو و توتون كشت نمود، تمام آن را ضبط ميكردند به عنوان آنكه در هر صد من، هفتاد و پنج من از دولت است و ما آن را اجاره كردهايم و درضمن از مملكت انگلستان در خفا حمل اسلحه به سرحدات ايران ميكردند و بناي آن داشتند كه در اندك زماني ريشهي دولت ايران را بركنند و آن مملكت را اضافه به ممالك خود كنند و اولياي دولت از بس رشوه گرفته بودند، تمام اين عيوب و مفاسد را چشم ميپوشانيدند و پادشاه را اغفال ميكردند و كمال همراهي و همدستي را با فرنگيان مينمودند. مردمان متدين ايران كه اين وقعه را ديدند، هرچه به دولت شكايت كردند، اولياي دولت آنها را از درب سلطان براندند و لذا آنها ناعلاج كيفيت حال را به عرض جناب ميرزا رسانيدند. ايشان بعد از نصيحت به دولت و ارائهي مفاسد اين عمل و بياعتنايي دولت، ناعلاج حكمي مرقوم فرمودند كه «اليوم استعمال تنباكو و توتون محاربه با امام زمان ــ عليهالصلوة والسلام ــ است» و آن صورت حكم را نزد بعضي مخصوصين خود به طهران روانه كردند(7) و آن ورقه را چاپ كردند؛ به اطراف بلدان ايران فرستادند. مردم ايران كه حكم آن مرحوم را حكم آسماني ميدانستند، شرب دخان را بر خود حرام دانستند و قليانها را شكستند و قهوهخانه را بستند و رعيت زراعت تنباكو و توتون را موقوف داشتند و تجار از خريد و فروش آن امتناع كردند و مردم يك مثقال از آن را نخريدند. شركت «رجي» چون اين عمل را بديد و ملاحظهي خسران خود نمود، به دولت شكايت كرد چون پادشاه از مفاسد اين اعمال مطلع نبود، اولياي دولت چنين بهخرج دادند كه اين مفاسد از بزرگان مذهب است كه غرض آنها اخلال به امر دولت است و خيال فساد و شورانيدن رعيت بر دولت دارند و لذا ناصرالدينشاه حكام بلدان را امر اكيد كرد كه بر علما امر را سخت بگيرند و آنها را ولو آنكه اخراج از بلدان نمايند، سركوبي كنند و در خود طهران فرمان كرد تا علما را احضار كردند و آنها را تهديدات گوناگون نموده، آميرزا حسن آشتياني را كه سرآمد علماي طهران بود، حكم به اخراج نمود. چون جناب آميرزا حسن خواستند از طهران بيرون روند، مردم هجوم عام كردند و نگذاردند حركت كند و بر حكومت شوريدند. بعضي از اوليا كه حظ وافر از رشوهي «رجي» برده بود، سربازان را فرمان داد تا مسلمانان را هدف گلوله نمايند و طايفهيي از مسلمانان بيگناه را به خاك هلاكت انداختند. چون پادشاه از اين وقعه مخبر شد و از اطراف بلاد تلگرافات رسيد كه همه جا شوريدند و هر چه سعي كرديم، پيش نرفت؛ و لذا در مقام برآمد كمكم مفاسد اين معامله را ديدار كرد و نهايت اعتذار را از مرحوم ميرزا بخواست و دولت ازدسترفته را دومرتبه بهدست آورد و مردم را بهراحت انداخت.اين مجمل آن قصه بود و تفاصيل آن زياد است. كتابي يكي از علماي تلامذهي مرحوم ميرزا در اين باب مرقوم داشته، تفصيل آن را رقم كرده و قريب بيستهزار بيت كتاب است. هر كه خواهد، آن را ملاحظه كند.و بعد از انقضاي اين قصه، رعب و عظمت مرحوم ميزرا در قلوب سلاطين و اعيان زياده از سابق گرديد و ارادت مردم به آن جناب به اضعاف مضاعف بر سابق گرديد.بعضي از جهال طلبه كه در «سرمنراه» بودند، چون حشمت و بزرگواري رئيس خود را مشاهده كردند، فيالجمله درع تقيه را دريدند و مانند سابق احتراز از اهل «سرمنراه» نميكردند و آنها را در مجالس و محافل خود راه دادند. كمكم آن قوم عنود، مطلع بر بعضي از كردار و رفتار آنها كه منافي با مذهب اهل سنت بود، گرديدند و بناي ناسازگاري را گذاردند. رفتهرفته پيراهن حيا را دريدند و از حقوق مرحوم ميرزا غمضعين كردند. شبها با يكديگر نشستند و مشورت در آزار و اذيت طايفهي شيعه كردند. باآنكه اهل «سرمنراه» قبل از ورود مرحوم ميرزا به آن ارض اقدس، تماماً فقرا و ضعفا بودند و بهبركت آن وجود محترم اكثر آنها ملي و صاحب مال و داراي آلاف و الوف شدند و تجار و اغنيا پيدا كردند، معذلك تشكر اين نعمتها را نكردند و اظهار خباثت و سوءِ سريرهي خود نمودند. روزي به بهانهي جزئي، هجوم عام كردند. جماعتي از طلاب را بهقصد هلاكت آزردند و با چوب و چماق اطراف خانها و مدرسه را محاصره كردند و خواستند در حمام زنانه هجوم كنند و بيعصمتي بنمايند. بعضي از آنها مانع شدند. چند شب مردمان شيعيمذهب از كسبه و طلبه و غيرهم خواب راحت نكردند و مرحوم ميرزا در نهايت خوف زندگاني ميكردند و حكومت بلد هم جلوگيري از آن قوم شرير ننمود. تا آنكه خبر در اطراف منتشر گشت؛ اهل قصبهي بلد كه نزديك «سرمنراه» ميباشند و تمام شيعيمذهباند، مطلع شدند. جماعتي لبس اسلحه نمودند؛ به «سر من راه» مشرف شدند بهجهت حفظ مرحوم ميرزا و اصحاب ايشان. چند روزي در آنجا توقف كردند. چون اين خبر منتشر گرديد، تمام عراق عرب از بغداد و كاظمين و كربلا و نجف و حله و غيرها دفعهي واحده بر حكومت شوريدند و از بلاد ايران غوغا برخاست. پادشاه ايران ناصرالدينشاه در مقام عتاب با دولت عثماني برآمد. حكومت عثماني ناعلاج در مقام برآمد؛ مأمور روانه كرده و اشرار آن ناحيه را سركوبي كرده، بعضي را حبس و بعضي را نفي بلد نمودند و درضمن سفراي دول كه در بغداد بودند، هر كدام اظهار خدمتي كردند. فيالجمله اهل «سرمنراه» ساكت شدند؛ ولكن در خفا هرچه پيشرفت ميكرد، از آنها كوتاهي نميكردند و شبها سنگ در خانهي مرحوم ميرزا و اصحاب ايشان ميريختند و لذا علماي نجف چون سماع اين ناامني را كردند، بنا بر آن نهادند كه بالاتفاق حركت كنند و آن وجود اقدس را از «سرمنراه» حركت دهند. پس جماعتي از علما حركت كردند و به «سرمنراه» مشرف شدند و مدتي توقف كردند ولكن مفيد نيفتاد و مرحوم ميرزا حركت نكرد و عذر آنها را خواستند. دومرتبه معاودت كردند به نجف اشرف و بعد از انقضاي اين فتنه، سلطنت و رياست آن مرحوم كاملتر شد و اسم ايشان در دول اروپا و آسيا و افريقا و امريكا به عظمت برده ميشد و از اطراف عالم تحف و هدايا لاتعد و لاتحصي بهجهت آن مرحوم روانه شد.تا آنكه در شب چهارشنبه بيست و چهارم شهر شعبان سنهي هزار و سيصد و دوازده، داعي حق را لبيك گفته و عالم امكان را متزلزل ساخت و نعش آن مرحوم را از «سرمنراه» به نجف اشرف حمل كردند و در ورود به بغداد و كاظمين و كربلا و نجف قيامت عظمي بهپا شد. تمام مردم از رجال و نساء و كوچك و بزرگ، و ضيع و شريف، سني و شيعه، كفار و مسلمين، مأمورين دولت و غيرهم، تشييع جنازهي آن مرحوم نمودند و در نجف اشرف در مدرسهي نزديك در طوسي دفن نمودند و مقبرهي ايشان را تزيين نمودند و ضريحي بر مرقد آن مرحوم نصب كردند و در تمام عالم مجالس فواتح و تعزيهخواني بهجهت آن مرحوم گذاردند و رياست آن مرحوم متشتت بين علما گرديد و كلمهي مجتمعه متفرق شد و مقبرهي آن مرحوم يكي از مزارات معتبره گرديده، مردم به زيارتش روند.اين مجمل حال آن مرحوم و بعضي از مقابر مشهورهي بلدهي نجف بود و قبور علماي غيرمشهور، زياده از حد احصي است. اگر كسي جمع كند، كتاب مستقلي گردد بسيار بزرگ و همچنين در واديالسلام قبور علما و اكابر و سلاطين و اشراف بسيار است. اگر كسي حالات تاريخيهي آنها را جمع كند، مجلدات كثيره خواهد گرديد. والحمدلله والمنّه.(8)1. براي بحث پيرامون اين تأثير، مراجعه به مقالهي زير مفيد خواهد بود:نجفي، موسي. 1378. «جريانشناسي تحريم در تاريخ فكر سياسي ايران»، تعامل ديانت و سياست در ايران، تأليف موسي نجفي، تهران: مؤسسهي مطالعات تاريخ معاصر ايران.2. مظفر نامدار به تفكيك دربارهي سه مكتب سامرا، نجف و قم، به بحث در اصول سياسي اين حوزه پرداخته است. براي اطلاع بيشتر ر. ك .:نامدار، مظفر، 1376. رهيافتي بر مباني مكتبها و جنبشهاي سياسي شيعه در قرن اخير. تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
مدرس، علي. 1373. «نگاه مدرس به واقعهي دخانيه»: در كتاب سدهي تحريم تنباكو. به اهتمام موسي نجفي و رسول جعفريان. تهران: اميركبير.3. براي نمونهيي از اين آثار كه نوعي موضعگيري يكطرفهي صريح نسبت به اشخاص و وقايع است ر.ك: آقا نجفي قوچاني. 1378. سياحت شرق. تهران: انتشارات فيض كاشاني.4. براي نمونه از نوشتههاي محكم و قابل استناد از اين گروه كه داراي اصالت تاريخي و گزارش مستقيم و دقيق هستند رسالهي دخانيهي شيخ حسن كربلايي را ميتوان نام برد و در مقابل براي نقل قولهاي غير دقيق كه چه در ماده و چه در صورت تاريخ (يعني تاريخ نقلي و تاريخ عقلي) كمتر قابل اعتمادند، ميتوان كتاب شورش بر امتيازنامهي رژي، نوشتهي فريدون آدميت را مثال زد.5. ر.ك: حائري، عبدالهادي. 1363. تشيع و مشروطيت. تهران: انتشارات اميركبير.6. مهدوي، سيد مصلحالدين. 1348. تذكرة القبور يا دانشمندان و بزرگان اصفهان. اصفهان: كتابفروشي ثقفي.7. آن تلگراف را در تهران به نمايندهي خود مرحوم آيتالله ميرزا حسن آشتياني فرستادند.8. مدرسي صادقي، آقا سيد عبدالله. ــ . لوءلوءالصدف في تاريخ النجف، ــ : چاپخانهي مهربان.