نكاتي چند پيرامون منبعشناسي و جريانشناسي
فرهاد زيوياردر اين مقاله كوشش شده است شكلي از جريانشناسي تاريخيـ فرهنگي ايران با توجه به پشتوانههاي فكري، و بهويژه نقش سياسي مذهب و حضور علما در روح مليت ايراني مطرح شود. حرف اصلي مقاله اين است كه با وجود وضعيت جامعهي ايران در نيمهي اول قرن 13 كه شايد بتوان گفت از سختترين شرايط در تاريخ ايران محسوب ميشود و شكست ايران در جنگ و عوارض تلخ آن چه در طول جنگ، و چه عواقب پايان جنگ را در خود دارد، اين برهه از تاريخ ايران آغاز دورهيي است كه اهميت آن كمتر از جنگ نيست. در اين دوره است كه با تكيه بر روح مليت ايراني، مذهب تشيع و اصل اجتهاد، ادبيات نويني به عنوان ادبيات جهاد و مقاومت در ايران مطرح ميشود؛ كه براي ما ايرانيان برگ زرين ديگري در ادبيات ضد استعماري تلقي ميشود.بخش عمدهيي از بار هدايت انسانها در هر عصر و هر نسل، به دوش تاريخ بوده است. گويي برگ و بار «امروز»، ريشههايي عميق در تاريخ «ديروز» دارد. از اينرو، تبيين وقايع حال بدون توجه به زبان و ادبيات خاص آن دوره ميسر نخواهد بود؛ گرچه اين بررسي لزوما بايد اقتضاهاي زمان و مكان را ملحوظ دارد.تاريخ اين مرز و بوم، سند مسجل هويت ما است؛ سندي كه بر ارزشهاي ماندگار اين ملت صحه مينهد. از دريچهي حوادث و تحولات تاريخي ميتوان به تماشاي ملتي نشست كه در متن شكستها و پيروزيها، ستم حكام و تاراج بيگانگان، همچنان ايستادگي ميكند و رهآورد تلاش خويش را به آيندگان ميسپارد.با اين اعتقاد كه «تاريخ هيچگاه دست خالي از گذشته بازنميگردد»، به سراغ گذرگاهي ميرويم كه ما را از حاشيهي حوادث و رخدادها به متن ارزشها و ايدههاي ماندگار ميبرد. فرازي از اين ارزشهاي سرزمينمان، در بطن و متن فضاي جنگهاي ايران و روس است كه مشحون از جهاد و مقاومت و رشادت دلاورمردان مسلماني است كه گرچه به فرجامي تلخ گره خورده است، درسهايي بس آموزنده در لابلاي آن يافت ميشود.مقالهي حاضر، در پيِ يافتنِ پاسخ براي اين پرسش است كه اين دورهي تاريخي، در مقطعي حساس از حيات سياسي و اجتماعي ايران، چه اثراتي برجا نهاده است؛ با عطف بدين نكته كه در اين مقاله تاريخ نقلي مد نظر ما نبوده است، زيرا معتقديم كه صفت نقالي حوادث هيچگاه پتانسيل فلسفي و ارزشي لازم را براي تبيين وقايع حال نخواهد داشت و ما را در جهتگيريهاي امروز ياري نخواهد كرد. از اينرو كوشيدهايم تا با گذر از حوادث و رويدادهاي جنگ، طوري به فضاي فرهنگي سياسي ـ اجتماعي آن دوره دست يازيم كه از اين زاويه به ارزشيابي ملت و تواناييها و اصالتهاي آن بنشينيم، همچنانكه در دورههاي بعد، هميشه همين اصالتها يار و ياور كشور اسلاميمان در مقابل تهاجمات ديگر بوده است.تاريخنگاري جنگ معمولاً پاسخ به يك پرسش عمومي است: فتح يا سربلندي، شكست يا سرافكندگي. حال آنكه شكست يا پيروزي هيچگاه پاسخ نهايي ما نيست. ما نيازمند بازيابي خويش در متن تاريخيم. با چنين دستمايهيي، به سراغ تاريخ كشورمان رفتهايم تا در صف مقدم جنگهاي ايران و روس به ملاقات ملت خويش و آنچه با پشتوانهي دينش از خود بروز داده است، نايل شويم و بار ديگر خود را در آيينهي تاريخ سرزمين خود نظاره كنيم.با اتكال به لطف حضرت حق، و نظر به اهميت اين مقطع تاريخي، سعي بر آن بوده است كه با گذري هر چند ناقص، در حد توان و بضاعت خود، نمونههايي از استعدادهاي نهفتهي ايراني مسلمان را از بطن دورهي مورد بحث به عينيت بكشانيم؛ كه اگر ذرهيي هم در اين مسير موفقيت حاصل آيد، شكرگزاريم.توضيحاتي پيرامون چند منبع دست اول پيش از توضيح تحقيق مورد نظر لازم است اين نكته را ذكر كنيم كه اگر در اين تحقيق از جهت وقايعنگاري و نقلي كار آنچناني بهانجام نرسيده، به اين دليل بوده كه هدف از اين تحقيق، ارائهي چنين مطالبي نبوده، بلكه توضيح و منعكس كردن حال و هوايي از اين مرز و بوم بوده است، آنچنانكه بيشتر بازتابي از شرايط فرهنگي آن زمان باشد نه وقايع حادثشده؛ بنا بر اين، تحقيق را بهشكلي شروع كردهايم كه گريزي به ادبيات آن زمان داشته باشيم و هم تا حدودي شرايط فرهنگي خاص آن دوره را مجسم سازيم. و اما قبل از معرفي كتابهايي كه منابع بحث قرار گرفتند، اين نكته را معروض ميداريم كه در هر يك از منابع، با ديدگاهي تازه و حتي متفاوت به مسئله پرداخته است و اين تفاوت ديدگاهها گاه حتي به تعارض ميانجامد. در بررسي اجمالي حاضر، برآنيم تا از نويسندگاني آغاز كنيم كه شاهدان عيني و يا همزمان با دورهي جنگ بودهاند. از اينرو از مورخ دربار فتحعليشاه و منشي ديوان عباس ميرزا ــ «عبدالرزاق مفتون دنبلي» ــ شروع ميكنيم.مآثر سلطانيه(1) ارزش ويژهي اين كتاب آن است كه به قلم منشي مخصوص دربار تحرير شده است و بر جزييات تاريخي تسلط كافي دارد. نويسنده، همركاب شاه و عباسميرزا به ثبت وقايع همت گماشته است و گاه آنچه در ديگر كتابهاي تاريخ نميتوان يافت، در كتاب وي بهتفصيل شرح داده شده است؛ كه چنين دقت و صحتي، در منابع ديگر ديده نميشود.نويسندهي كتاب بعد از ارائهي تاريخچهي مختصري از منطقهي قفقاز، به سراغ جنگ ميرود و حوادث را همراه با آنچه در دربار ميگذرد، بيان ميدارد و در طول كتاب با اشعاري در واقع نوشتههاي خود را ميآرايد؛ به عنوان نمونه، زماني كه فتحعليشاه همهي رقيبان پادشاهي را كنار ميزند، مفتون دنبلي براي او ميسرايد:خوش به جاي خويشتن بود اين نشست خسروي تا نشيند هر كسي اكنون به جاي خويشتن (عبدالرزاق مفتون دنبلي 1351: ص 28) آنچه خواننده از شروع تا پايان كتاب درمييابد، اين نكته است كه بنا به رويهي معمول، مآثر سلطانيه گرچه كتابي تاريخي و در ظاهر رسمي و حكومتي است، با دقت و موشكافي در متن، بهنظر ميرسد نويسندهي كتاب عليرغم حفظ ظواهر حكومت، ديدگاههاي خاص خود را به طور مشخص در جاهاي مختلف بيان كرده و حتي از خيانتها و سستيهاي دربار و اشخاص ضعيف بهسادگي نگذشته است؛ و در اين راستا، نيش قلم نويسنده به سان ماري، گزندگي و زهر خود را بهموقع به آنان تزريق كرده است. نثر متكلفانهي كتاب همراه با نگارشي به خط ثلث ــ كه البته خاص نويسندگان آن دوره است ــ گاه براي خواننده، ناآشنا و ثقيل مينمايد. اما روي هم رفته، در اين كتاب ميتوان به نكات مثبتي در آن دوره پي برد كه ذكرش حتي به زبان يك منشي دربار، براي حاكم وقت ايدهآل بوده و در ظاهر لازمهي يك حاكم است.البته اين اثر فقط تعريف و تمجيد از حاكم وقت نيست؛ بلكه با در نظر گرفتن موقعيت موءلف در اين اثر، نشانههاي زيادي از وطندوستي و علاقه به كشور و بيگانهستيزي نيز از او ديده ميشود؛ كه براي نمونه، به چند مورد كوتاه از آنها اشاره ميكنيم:زماني كه دولت حرفهآموزاني را براي يادگيري بعضي حِرَف و رشتههاي علوم، از ايران به انگلستان اعزام ميكند، در خصوص حس ايرانيدوستي و تواناييهاي آنان مينويسد:بعد از آنكه مبالغي هر ساله در وجه مواجب آن جماعت تعيين و بعد از چهار پنج سال مراجعت كردند، اكنون در ايران، ابزار و آلات جنگ كه از دستگاه استادان ايراني بهعمل ميآيد، تكلف و پركاري آنها از كار انگليسي بيشتر است. (عبدالرزاق مفتون دنبلي 1351: ص 133) و يا در رعايت حدود شرع و مسئوليتي كه عباسميرزا در آن مورد خود را موظف به آن ميدانست، مينويسد:امناي شرع در هر بلاد تعيين فرمودند كه حافظ حدود شرع باشند و نگذارند كسي پاي از جادهي شرع نبوي بيرون گذارد. (ص 139) در خصوص بيگانهستيزي، ساختن، و رشد صنعتي مينويسد:ايرانيان بايد طوري باشند كه در هيچ كار و هيچ صنعت، اهالي ايران احتياج به اقاليم ديگر نداشته باشند. (ص 139) در مورد فتاوي جهاد و نقش آن در جنگهاي ايران و روس:مسائل جهاديه كه سالها متروك بود و هيچيك از فضلا و علما در روزگارها اقبال و التفات به تدريس و مباحثهي آن ننمود از آن روي كه سلاطين سابق را محتاج اليه نبود، به جهت نياز قائم مقام مجرد چند روز مطالعه و تتبع از حدت ذهن سليم چنان در آن مهارت يافتند... و يا در مورد اين سالها كه لشكر اسلام را محاربات روسيه واقع بود و دليران اسلام آن فرقه را دافع جنگ و پيكار آن طايفه موقوف به وقتي معين و به زماني نبود، بلكه بر سبيل استمرار صفوف كارزار (عليه روسيه) آراسته بود. (ص 145) و يا در جايي ديگر (در زمان تصرف ايروان)، در تأثير فتاوي در آنجا مينويسد:جماعت جهاديه و سرباز و حسين خان سردار، مجرد ملاقات دشمن بيآنكه ترتيب نمايند، همگي از سر گذشته، حملهآور و دست به تفنگ و شمشير و خنجر برده، از دو طرف برق بلا باريدن گرفت و ارواح از ابدان روسيه رميدن. بعد از سه چهار ساعت تلاش در ميدان جنگ و پرخاش، شكست به نيارال (فرماندهي روسي) و سالدات روسيه افتاد و فرار بر قرار و اختيار (ص 303) و... .آهنگ سروش(2عامل بيگانه معرفي ميكند و خيانتهاي او را پنهان نميدارد.ميرزا ابوالحسنخان با رفتن به مأموريت در سال 1229ه·· ق جهت بازپسگيري ولايات اشغالي، عازم پترزبورگ شد كه نتيجه و جوابي را كه از جانب دولت روسيه دريافت داشت، به قرار زير بود:دولت روسيه هيچيك از ولايات ايران را بهزور متصرف نگرديده، بلكه سران محلي (مناطق شمالي ايران) با طيب خاطر به دولت روسيه گرويده و دست به سوي روسيه دراز نموده و درخواست كمك و مساعدت نمودهاند. [از نظر] دولت ما هم [اين عمل، بنا] به قانوني كه شما مروت ميدانيد و ما آن را نظام ميخوانيم، از آنجا كه آن جماعت به پاي خود نزد ما پناه آوردند، دست بستن نظام و خلاف مملكتداري و فتوت باشد. (وقايعنگار مروزي 1349: ص 215) از متن كتاب چنين برميآيد كه نويسنده يك ايراني دردمند و باغيرت است كه از سر درد به ضعف سپاه ايران و سستي و اهمال شاه اشاره ميكند؛ خيانت برخي از عوامل بيگانه را بيذرهيي تأمل بازميگويد؛ و به مدد درك عميق خود از آنچه ميگذرد، بهخوبي به تجزيه و تحليل ميپردازد. در آن مقطع زماني، شناخت او از بيگانه ــ خواه قوم روس كه دشمن تلقي ميشوند، خواه انگليس و فرانسه كه در اين ميان واسطهاند ــ شناختي تقريباً دقيق و بر مبناي وطنپرستي و حميت نفس است. نويسنده در عمل نيز هيچگاه مرعوب ظاهر سفراي اروپايي نميشود و مطامع آنان را بيپرده افشا ميكند:قول يكي از علماي معروف در خصوص روابط سياسي ايران و ملل همجوار در اين مقطع: ايران را روسها تهديد و تخويف نمودند؛ فرانسويها ريشخند كردند؛ و انگليسيها هرگز نشد كه در سياست خودشان، ولو يكبار هم كه شده، عادلانه رفتار كنند. (ص 31) در منابع دست اول ديگر و شايد بتوان گفت در بقيهي كتابهايي كه در اين دوره از تاريخ قاجار بهنگارش درآمده است، مورخ يا نويسندهيي را سراغ نداريم كه زدوبندهاي سياسي دولتهاي غربي را چنين آگاهانه بيان كرده، خط استعمار را شناسايي و روحيهي جهاد و مقاومت مردم را اينگونه عيان ساخته باشد. البته اين امر ممكن است به دليل آشنايي نويسنده با سياست روز و دستگاه حكومتي و ارتباطش با مردم بوده باشد؛ چرا كه هم قائم مقام و هم عباسميرزا به او اعتماد داشتند و گاه مأموريتهاي مهمي به وي محول ميكردند. درواقع، او را در صحنهي سياست يك ديپلمات ورزيده و در عرصهي نگارش و كتابت، نويسندهيي با ذوق و قريحهي سرشار ميبينيم. در اين خصوص، تعريف و تمجيدهاي عباس ميرزا و قائممقام از بعضي جهات از او به حدي رسيده است كه در مورد او گفتهاند:بلي؛ بدايع افكار سركار نيز در يكي به جايي است كه دست هيچ آفريده بدانجا نرسد طور ماوراء اطوار نه نبوت ميتوانم گفتمش نه ساحري (ابوالقاسم قائممقام فراهاني 1377: ص 14). البته نثر قائممقام نيز به مانند او به پيروي از سعدي مسجع است (ص 39).قول عباس ميرزا بعد از رفت و آمد ايلچيها و غلامان و ندادن خبر از وقايعنگار. ذوالفقار علي در نيام و زبان وقايعنگار در كام نشايد. (حسين آذر 1349: ص 39) در آهنگ سروش هم نويسنده با ذكر تاريخچهي مختصري از ملت روس و روابط ايران و روسيه، به سراغ چگونگي آغاز جنگ ميرود و در سرتاسر كتاب، خواننده را در جريان ماوقع حوادث قرار ميدهد.در اين كتاب نيز همانند مآثر سلطانيه، جزيياتي كه در بقيهي منابع كمتر ميتوان يافت، بهتفصيل بيان شده است. در شروع كتاب، ريشههاي جنگ ذكر ميشود و نويسنده در طول كتاب ضمن اشاره به جزيياتي ازجمله اهمالكاري فرماندهان، كمتجربگي عباسميرزا و در بعضي جاها هوسراني حكام محلي و... به طور كلي ريشهها و علل جنگهاي ايران و روس را هم با عوامل زير مرتبط ميداند:موقعيت جغرافيايي، ريشهي تاريخي و نژاد مردم گرجستان و ارتباط اين قوم با ايران تا صفويه (صص 26 و 27).حوادث بعد از شرح و بسط، تفسير و تحليل ميشوند؛ و درواقع تاريخ نقلي و دستمايهيي از فلسفهي تاريخ به مدد نويسنده ميآيد تا در كتاب خويش روح حاكم بر زمانهاش را بهخوبي نشان دهد.اهميت اين كتاب نه تنها در ذكر حوادث و تحليل آنها، بلكه هم از اين جهت است كه شمهيي از فضاي فرهنگي حاكم بر جامعه را در اختيار خواننده قرار ميدهد. مصحح نيز در پايان توضيحاتي را به متن اضافه ميكند كه در جاي خود قابل تأمل است.ناسخالتواريخ كتاب ديگر، ناسخالتواريخ نوشتهي ميرزا محمدتقي سپهر است. البته مجموعهي ناسخالتواريخ 23 جلد است كه 9 جلد آن را محمدتقي سپهر و 14 جلد آن را پسرش نگاشته است. تا جايي كه اطلاع داريم (محمدتقي سپهر 1337: ص 58)، مؤلف ابتدا سعي داشت كه دورهي قاجاريه را در دو كتاب، مستقل از مجموعهي ناسخالتواريخ، درآورد؛ بدين صورت كه شروع دورهي قاجاريه تا پايان سلطنت فتحعليشاه در يك جلد و از دورهي فتحعليشاه تا زمان سلطنت ناصرالدينشاه هم در جلد ديگر باشد. موضوع بحث اين مقاله، بيشتر شروع دورهي قاجاريه و سلطنت فتحعليشاه (خصوصا جنگهاي ايران و روس) است. در اين بخش ميتوان گفت كه نويسنده وقايع آن را سال به سال و تقريبا مفصل ذكر كرده است به طوري كه از تفويض اختيار ولايتعهدي به عباسميرزا كه خودبهخود حكومت آذربايجان را نيز به همراه داشت (سال 1219) و با توجه به حساسيت آن دوره و منطقه به جهت بيم از تجاوزات روسيه تا قتل گريبايدوف را شامل ميشود كه نويسنده اين مطالب را به صورت مفصل در 200 صفحه ذكر كرده است. قلم نگارندهي كتاب در خصوص دورهي مورد بحث (جنگهاي ايران و روس)، تا حدودي متناسب با جايگاه و موقعيتش در دستگاه حكومتي و زمان خودش بوده، كه اين، «به مقتضاي شرايط عمل كردنِ» نه تنها خصيصهي بيشتر اهل قلم در گذشته كه در زمان حال هم است. ولي نكاتي را در خور عبرت در اين كتاب ميتوان يافت.ذكر وقايع در اين كتاب، بيشتر به صورت تاريخ نقلي بوده كه البته تا حدودي گرايشات سياسي نگارندهي آن از دو منبع قبل كمتر است و درواقع حد وسطي ميان مآثر سلطانيه و آهنگ سروش است. درواقع، نويسنده نه كاتب درباري و نه نگارندهي وقايع به طور مخفي بوده؛ بلكه كار، شكل تحقيقيتري به خود گرفته و اسناد و مدارك بيشتري نيز در اختيار موءلف قرار گرفته است. به عنوان مثال ميتوان از نگارش نقادانه و مفصل مكاتبات ناپلئون و فتحعليشاه را ياد كرد (محمدتقي سپهر 1337: ص 86)؛ و يا از توضيحات تفصيلي دربارهي نبرد ايرانيان با روسها، عهدشكني روسها، رشادت و غيرت مسلمانان، و درنهايت قتل گريبايدوف كه نويسنده آن را نتيجهي كبر و حركتهاي ناشايست او بعد از جنگ ميداند:گريبايدف را تكبر و تنمّري غيرمعروف بود در تقبيل سدهي سلطنت و گفت و شنود در حضرت خلافت خضوعي كه درخور چاكران است مرعي نداشت و قدم به جرأت و جسارت همي زد و سخن به غلظت و خشونت همي گفت. (ص 250) همزماني ايام زندگي مؤلف با دورهي مورد بحث و نگارش آن با تأمل و درنظرگرفتن جوانب گوناگون، استفادههاي بيشتري براي خواننده درپي خواهد داشت. به عنوان مثال، در مورد سيسيانف معروف به ايشپخدر ــ يكي از فرماندهان سپاه روس ــ نويسنده هم در رزمگاه توضيحات لازم را دربارهي چگونگي كشته شدن او ميدهد و هم به درخواست درباريان براي كشته شدن ايشپخدر به شكل تسخير ارواح از ميرزا محمد اخباري اشاره ميكند(4)؛ كه حاوي نكات زيادي است: هم از وقايع گذشته مطلع ميشويم و هم فضاي فكري و فرهنگي آن دوره نمودارتر ميشود.جلوههايي از ادبيات مقاومت و جهاد در جنگهاي ايران و روس در اين زيربخش، يكي از ويژگيهاي دورهي مورد بحث مقالهي حاضر معرفي ميشود؛ خصيصهيي كه حال و هواي خاص خود را دارد و اگر بخواهيم براي اين حال و هوا عنواني ذكر كنيم، بهترين آن «ادبيات جهاد و مقاومت» است. البته اين عنوان شايد با حال و هواي دورهي بعد از شكست ايران در جنگ اول و معاهدات تحميلي ــ خصوصا «گلستان» ــ متناسبتر باشد؛ زماني كه رسائل جهاديه با شكلهاي خاص خود در سراسر كشور انتشار يافتند و فضاي كشور را بهشكلي درآوردند كه مردم با پشتوانهي دينيشان در مقام حفظ مرزهاي كشور اسلامي شيعه برآمدند. متأسفانه عليرغم اينكه مسئوليت اجراي جهاد را اكثر علما و مجتهدين، با ذكر نام، بر گردن فتحعليشاه ميگذارند، هيچگاه شاهد حضور مداوم و منظم فتحعليشاه در جنگ نبوديم. فقط در مقطع كوتاهي از اين دوره، يك هماهنگي كلي بين شاه و سطوح ديگر مملكت را ميبينيم كه شايد به دليل وجود دشمن درجهي يك سرزمين اسلامي و شيعهي ايران بوده باشد و اينكه از رأس تا ذيل، همه خود را به اجراي اوامر شرع مكلف ميدانند به طوري كه در خط مقدم جبهه مردم به رهبري علما با جهاد في سبيلاللّه عامل به آن هم هستند و پاداش آن را در دنيا و آخرت بس والا ميدانند:حضرتش را بهشت خوانم ليك نه بهشتي است كه خواندم از قرآن كز پي زندگي است جلوهي اين وز پس مردن است وعدهي آن (ابوالقاسم قائممقام فراهاني 1337: ص 207) در نتيجهي اين هماهنگي، پيدايش نوعي ادبيات مقاومت و جهاد را در كشور اسلامي ايران شاهد هستيم كه در كليت طول تاريخ ما كمنظير مينمايد و البته اثرات آن در دورههاي بعد بيشتر نمايان ميشود.با اعلام احكام جهاد توسط اكثريت علما و مراجع ديني، هم به دليل عربي بودن زبان اين احكام و هم به جهت فني و تخصصي بودن آنها، يك حركت عمومي هم براي همهفهم كردن آنها بهعمل آمد.پارسيگوي را گرچه تازي خوشتر است عشق را خود صد زبان ديگر است برخي از آيات صريحه و اخبار صحيحه و اسرار حكمتآميز و نصايح رَغبتانگيز كه مايهي غيرت غازيان و عبرت ناظران ميشد نيز به مناسبت مقام و ملايمت سبك كلام، ضميمهي افادات فقها و اضافات علما (نشراللّه فوائدهم و يسر عوائدهم) گرديد. (ص 216) در اين دوره است كه نيروهاي نظامي را در آذربايجان سرباز و نيروهاي كمكي آنها را كه از نواحي مركزي و كشور ميآمدند، جانباز گذاشتند و اين دو عبارت وارد ادبيات نظامي ما شد. ارتباط معاني و مفهومي اين دو واژه را بهراحتي ميتوان با همان روح فضاي ايجادشده پيدا كرد. در همين دوره، روحيهي ملي ـ مذهبي مردم و سپاهيان آنچنان تقويت شد كه ديگر از اصطلاحات عسگر، غازي، قواي نظامي و يا «سالدات» كه اصطلاحي روسي بود، استفاده نميشد (محمدتقي سپهر 1337: ص 98).از نمونههاي ديگر اين كارهاي فرهنگي ميتوان از كار آقا سيدمحمد مجاهد در كتاب مشكوةالجهاد و اسبابالرشاد و يا الذريعهي مولي ابنالحسن ابن محمدكاظم ياد كرد. اين كارهاي همگاني فرهنگي، چنان تأثيري بر جامعه نهاد كه اگر در اين مورد مسامحه و يا عقبنشيني صورت ميگرفت، مرتكب بهشدت مواخذه و تحقير ميشد؛ چنانكه در نكوهش و برخورد با اللهيار آصفالدوله، ميرزا ابوالقاسم قائممقام دربارهي كساني كه در مقابل سپاه روس عقبنشيني كردند يا از صحنه گريختند، چنين سروده است:گريز به هنگام كه هنگام گريز است رو در پي جان باش كه جان سخت عزيز است (ميرزا ابوالقاسم قائممقام 1307: ص 90) در اين مورد همچنين ميتوان از كار تقليدي اما مثبت شاعر دربار فتحعليشاه، فتحعليخان كاشاني معروف به صبا، ياد كرد كه به تبعيت از اشعار حماسي شاهنامهي فردوسي، سروده است:كنون بايد آهنگ آورم به جنگآوران كار تنگ آورم زمين را ز گردان پولادپوش چو دريا ز باد اندر آرد به جوش (فتحعليخان صبا 1867: ص 21) و يا از شعر معروف ميرزا ابوالقاسم قائممقام در شرايط سخت و ناكاميها:روزگار است آن كه گه عزت دهد گه خوار دارد چرخ بازيگر از اين بازيچهها بسيار دارد مهر اگر آرد بسي ناساز و بيهنگام آرد قهر اگر دارد بسي ناساز و بيهنجار دارد (يحيي آريانپور 1350: ص 74) و يا به ميرزا ابوالقاسم اشاره كرد كه دربارهي ميرزا بزرگ، قبل از مصالحه با روس و جدا شدن ايروان، سروده است:آه از آن دم كه رفت لابد ناچار رو به ره ايروان سواره قاجار يار من از من جدا شد آن دم و گشتم يار به اندوه و رنج و غصه و تيمار (ابوالقاسم قائممقام فراهاني 1337: ص 22) پايان دورهي جنگ، آغاز دورهيي ديگر است كه اهميت آن كمتر از جنگ نيست؛ و تأثير ژرف اين حادثه را بر روح ملت ايران ميتوان در دورههاي بعد جستجو كرد. ملت ايران در اولين خاكريز مبارزه، ضعف خويش را بهعينه ميبيند و شكست خود را تنها ناشي از تسليحات برتر نظامي، ارتش سازماندهيشده و تدابير جنگي روسها نميداند.ملت ايران كه پس از آنهمه فداكاري و جانفشاني، پاسخي درخور نمييابد، ديگر از شاه انتظار ندارد كه با گريز از حضور پياپي در ميدان جنگ و با پشتيبانينكردنهاي لازم، درواقع ملت را در اين نبرد تنها و بيپشتوانه رها كند. درواقع شايد اين شروع فاصلهي دربار و مردم است.(5) و شايد بعدها همين مردم اگر حركتي مستقل از حكومت رسمي و به پشتوانهي دين و رهبران ديني انجام ميدهند (به عنوان مثال، واقعهي رژي، مشروطه و...)، پاسخي به اين عدم پشتيبانيها باشد. درواقع اين دوره، آغازي است كه ملت ايران در خارج از مرزهايش، به بياعتنايي قدرتهاي برتر اروپايي به ايران و معاهداتي كه با اين كشور بستهاند، پي ميبرد و در داخل مرزهايش به ناآگاهي سردمداران ايراني بر تواناييهاي داخلي و پروراندن آنها جهت دستيابي ايرانيان به امكانات و ابزاري كه طرف مقابل ايران با اين وقوف به آن رسيده است.به هر حال، گرچه ايران بخشهايي غني و حاصلخيز را از كف داد، قطع پيوندها و اصالتهاي مردم اين مناطق بهآساني فراچنگ نيامد؛ و تاريخ در ادوار بعدي خويش نشان داد كه در بعد خارجي، حتي هفتاد سال حاكميت الحاد و معنويتزدايي كمونيسم، هم نتوانست خدشهيي به ديرينگي و ثبات اين اصالتها وارد كند، همچنين در ابعاد داخلي نشان داد كه در سختترين شرايط هم روحيهي ادب جهادي و مقاومت كه ناشي از تواناييهاي دين اسلام است، ميتواند كمكي مطمئن در وجود خود مسلمانان و يار و ياور آنها باشد، كمااينكه در دورههاي بعدي تاريخ هم شاهد آن بودهايم كه اشكال ديگر آن را در قتل سفير خيانتپيشه و مغرور روس (گريبايدوف)، و يا تبلورهاي زيباتر و كاملتر آن در فتاوي تحريم، نهضت مشروطه و تا انقلاب اسلامي به منصهي ظهور رسانده است.قتل گريبايدوف در متون و رسائل پس از جنگ از تأثيرات ديگري كه ادبيات جهاد و مجاهدت فيسبيلالله بر مردم اين خطه نهاد، قتل سفير روس گريبايدف است. در كتابهاي تاريخ، نقلهاي متفاوتي از اين حادثه هست؛ اما آنچه ما به دنبال آن هستيم، جهتي ديگر از مجاهدتهاي ملت ايران است. صورت اين واقعه هر چه هست، در باطن آن، چيزي جز حرّيت ايرانيان نيست؛ ملتي كه اهانت به حريم نواميس خويش را برنميتابد و از اسائهي ادب به شعاير مذهبي خويش سخت برميآشوبد و بههيچوجه آن را تحمل نميكند. به عنوان مثال، زماني كه همين ملت در برابر آن حركت غير ديني گريبايدوف تاب نميآورند و ميخواهند خود وارد عمل شوند، شاهزادگان و درباريان فتحعليشاه براي جلوگيري از آنها وارد عمل ميشوند و مردم در جواب به آنها ميگويند:آنجا كه پاي دين در ميان باشد، ما از دولت دست بازداريم. اينك اين تيغهاي آخته را از بهر دشمنان دين افراختهايم. اگر شما حمايت دشمن كنيد، حشمت شما نگاه نداريم و نخست اين تيغها بر شما برانيم. شاهزادگان چون اين ديدند، ناچار مراجعت كردند و غوغاطالبان فريادكنان طريق خانهي گريبايدف پيش گرفتند. (محمدتقي سپهر 1337: ص 250) اينان نميخواهند تاوان شكست تلخ و ناجوانمردانهي خود را با تحمل بيگانه در خاك خويش و پس از آن تجاوز به حريمهاي اعتقادي و دينيشان پس بدهند؛ و اينجا فرصتي است كه در عمل، اعتراض خويش را بازگويند. و شايد اين حركت، جرقهيي بود كه به هر تقدير زده شد تا تودههايي بر سر غيرت بيايند و با قتل سفير روس، پاسخي درخور در تاريخ به چنين شكستي بدهند. حتي اگر درخواست سفير روس با توجه به مفاد عهدنامهي تركمانچاي و حقوق تابعيت، قانوني و طبيعي بوده باشد، ملت تا جايي كه ميتواند در مقابل اصالتهاي فرهنگي و ارزشي خود، بهراحتي زير بار چنين قواعد و معاهدات تحميلي نميرود:سفير روس آن گريبايدف اسم بشد مقتول در ري از قضايا كسي را نيست تقصيري در اين كار كه خود انداخت زنگ اندر مرايا از او پر شد به مظلومان تطاول وزو بس شد به دينداران خطايا طمع در كارها ميكرد بسيار به هر كاري همي جستي بدايا نميدادي ثمر در وي عنايات نميكردي اثر در وي عطايا شب و روز از جفايش مردمان را برفتي بر فلك داد خدايا براي قتل خود بس جرم مستور برون آورد ناگه از خفايا پي تاريخ قتلش خاوري گفت سفير روس مقتول از بلايا (هدايتالله بهبودي 1371: ص 18؛ به نقل از تاريخ ذوالقرنين فضلاللهالحسين شيرازي) نقش علما و حوزههاي ديني در جنگ و فرازهايي از چند رسالهي جهاديه در اين زيربخش، از دورهيي از تاريخ تشيع ياد ميشود كه نقش تعيينكننده و خطيرش بر همهي اهل طريقت روشن است؛ دورهيي حساس كه مسئوليت آن بر صاحبان مسئوليت يعني مراجع بزرگ شيعه بسيار سنگين است. همزمان با سقوط حكومت صفوي و اشغال نظامي ايران از جانب افغانها، عثمانيها، و روسها، يكي از نويسندگان معاصر در مورد نقش علما و جريانهاي فكري مقابل تفكر اصولي مينويسد:متأسفانه در درون كشور نيز دو گونه گرايش در حال احاطه بر فكر جامعه و حوزهي تشيع بود: يكي گرايش به صوفيگري و دوم اخباريگري بود؛ كه اولي بيشتر در ميان حوزههاي علوم ديني در حال بسط يافتن بوده، بيشتر اعراض از دنيا و تقسيم ديانت به ظاهر و باطن و ترويج اطاعت محض از مرشد غير معصوم و نفي تقليد و تبعيت مشروط از فقيه جامعالشّرايط را بسط ميداد.جريان دومي هم بود كه زير سؤال بردن حجّيت عقل و حرام دانستن تقليد از غير معصوم مطرح ميكرد.خلاصه، در خصوص اين دو جريان فكري كه صحبت تفصيلي در مورد آنها از حوصلهي اين مقال خارج است، فقط اين را ميتوان دانست كه گرچه دو جريان جدا از هم بودند، نظر نويسندهي كتاب جهاد دفاعي و جنگهاي صليبي اين است كه:بايد اين دو جريان را دو لبهي قيچي عنوان كرد؛ چرا كه در مجموع و در نهايت يك هدف را دنبال ميكردند و آن اينكه جدايي دين از سياست و مرجعيت ديني مد نظرشان بود كه اين دو جريان انحرافي با چنين هدفي نميتوانست مورد توجه جبههي كفر آن روزگار كه در رأس آن دول استعمارگر انگليس و روس بودند، قرار نگيرد، چرا كه در آن شرايط استعمارگران متوجه نفوذ كلام علماي مذهبي و تبعيت مسلمين از قراين و دستورات ديني از كلام و لسان اينان شده بودند و با كمك خودباختگان داخلي و هر ابزار و وسايلي (خصوصا در بلندمدت با تأسيس لژهاي فراماسونري) تا جايي كه ممكن بود، در جهت تضعيف چنين پايگاهي به همراهي و كمك اين دو جريان ميشتافتند. (علي ابوالحسني 1359: ص 173) هر چند كه ممكن است با قسمتي از اظهارات يادشده موافق نباشيم و حتي امكان حركتهاي اصوليگري را هم ناشي از فضاي ايجادشده توسط اهل تصوف بدانيم كه نهايت و نتيجهي كار آن تشكيل يك دولت ملي شيعه بوده و اين چنين شرايطي براي حركتهاي اصولي هم فراهم آمده باشد، شايد حركت صوفيگري هم شرايط و حال و هواي اوليهي خود را ندارد. اما به هر حال مجال چون و چراي فكري و تاريخي را در اين مختصر نميتوان روا داشت؛ بنا بر اين عجالتا بحث اصوليگري را پيش ميكشيم، كه در مقابل اين دو جريان قرار داشت و درواقع علماي مذهبي و بزرگان ديني با اتكا به خط فقاهت و مرجعيت تقليد، در جهت هدايت انسانها با توجه به فطرتشان و با استخراج و استنباط فروعات دين يعني اجتهاد،(6) روي آن نظر داشتند.نهضت اصوليگري در واقع حركتي اصيل است، كه ريشه در سنتها و شعاير ارزشي و مواريث فكري و فرهنگي ما دارد. ريشهي اين حركت بهحق در عمق و ژرفاي معارف قرآن و عترت معصومين(ع) و زحمات و تحقيقات علماي شيعه و مجتهدان آن در طول تاريخ بود. پيش از اين دوره، رهبري نهضت در دست مرحوم وحيد بهبهاني بود.(7) كه از نتيجهي جويبار حوزهي درس او، مراجع و فقهاي متعددي بهبار نشستند كه از آن جمله ميتوان از بزرگمرداني چون مرحوم شيخ محمدجعفر نجفي معروف به كاشفالغطاء نام برد. اين بزرگان با جريانات منحرف كه در آن موقع عمدهترين خطر براي اسلام ناب بود و متأسفانه در آن روزها هم رو به گسترش بود، به مقابلهي فكري برخاستند و در اين زمينه سعي فراوان كردند؛ كه ثمرهي زحمات آنها در زمان ما به صورت درخت تناور ولايت فقيه ــ كه ريشه در آن حركت دارد ــ بيشتر روشن است.باري؛ مرحوم كاشفالغطاء در چنين فضايي و در محضر افاضات و افادات چنان بزرگمردي رشد يافته و كتاب كشفالغطااش را نيز كه رنگي از همين مبارزهي پرشكوه با خود دارد، در رابطه با همان مسئوليت عظيم و خطيري نوشت كه مرحوم وحيد بهبهاني، عمر پربار خويش را در طريق انجام پيشبرد آن بهپاي برده بود. بعدها نيز همينها بودند كه با اصرار، حكم جهاد عليه روسيهي تزاري و حضور خويش در جبهه، حماسهي پرشكوه نهضت مقاومت ملت ايران در برابر تجاوزات ارتش تزاري را ايجاد و رهبري كردند. (علي ابوالحسني 1359: ص 189) تفحص در حوادث اين دوره از تاريخ، ما را با ارزشهايي آشنا ميكند كه از اجزاي لاينفك حيات فرهنگي ما بهشمار ميرود و شمولي به وسعت كليت تاريخ ايران دارد؛ ارزشهايي كه در بستر مساعد جهاد جنگ دفاعي، نمود و ظهوري معنادار مييابند.نقش سياسي مذهب و حضور علما را گرچه در همهي ادوار تاريخي ايران با مراتبي از شدت و ضعف و با تفاوتهايي در نحوهي عملكرد ميتوان سراغ گرفت، با اين حال تأثير حضور اين دو در جنگهاي ايران و روس، بهويژه در دورهي دوم، مرتبتي والا دارد، چنانكه متأسفانه برخي مورخان حتي شكست و جدايي بخشهايي از سرزمين را به آنان نسبت ميدهند؛ كه بيترديد اين خود نوعي حقناشناسي است كه فراموش كنيم حوادث تاريخي و اجتماعي بنا به ماهيت خويش هيچگاه معلول يك علت نيستند. گذشته از آن، اين نكته قابل ذكر است كه درخواست اعلام فتواي جهاد از جانب علما، به تقاضاي عباسميرزا و قائممقام صورت گرفت.اين يكعلتي نگاهكردن در بعضي جاها حتي تا بدانجا پيش رفت كه براي شخصي مثل ميرزا ابوالقاسم فراهاني امر مشتبه ميشود كه لازمهي فعاليت علما را حركت در طول شاهان و حكومت ميداند.(8) در صورتي كه پروندهي دويستسالهي اين بزرگواران نشان داده كه اكثريت اينان ــ خصوصا علماي طراز اول ــ رضايت حق تعالي و خدمت به اين مردم مسلمان و شيعه را هميشه مد نظرشان داشتهاند. حتي به اعتراف عبدالرزاق دنبلي:مسائل جهاديه كه سالها متروك بود و هيچيك از فضلا و علما در روزگارها اقبال و التفات به تدريس و مباحثهي آن ننمود، از آن روي كه سلاطين سابق را محتاج اليه نبود. (عبدالرزاق مفتون دنبلي 1351: ص 145) و اينان از آن جهت به دنبال آن رفتند كه ضرورت صدور آن از جانب علما احساس ميشد.به هر روي، استقبال مردم از رأي علماي صاحب فتوا را ميتوان در هيجان ايشان در دورهي دوم كه به نحو چشمگير متفاوت از دورهي اول است، بهخوبي دريافت. بهجرأت ميتوان وجه امتياز اين جنگ را از جنگهاي ديگر تاريخ ايران، از زاويهي حضور آگاهانه و مستقيم علما ارزيابي كرد؛ بهويژه آنكه صدور فتواي جهاد بدين صراحت و اهميت براي اولين بار در تاريخ ايران مشاهده ميشود.حكم جهاد مرحوم آيتالله شيخاكبرمحمدجعفر نجفي (كاشفالغطاء) اي كافهي اهل ايران از عراق و فارس و آذربايجان و خراسان آماده شويد به جهاد كفار لئام و برآوريد تيغها از نيام براي حفظ بيضهي اسلام و درآييد در سلك ياوران ملك علام و جهاد كنيد به دفع كفار از شريعت سيد انام ــ عليه و آلهالصلواة والسلام ــ و طريقهي اميرالمؤمنين و سيدالوصيين (عليهالسلام)! اينك براي شما حوران جنت آراسته و غلمان به خدمت برخاسته. پس بفروشيد جانهاي خود را به بهاي گران كه اندوخته شده است براي شما در جنات عاليه «لاتسمع فيها لاغية فيها عين جارية فيها سرر مرفوعة و اكواب موضوعة و نمارق مصفوفة و زرابي مبثوثة». قيام كنيد به ياري مؤمنين؛ تا دريابيد بهشت برين! آيا خطاب نميكرديد به خدا در دعاي ماه مبارك رمضان كه شهادت، نهايت آرزو و مطلوب ما است در عبادت و «قتلافي سبيلك فوفق لنا»؟! آيا مكرر نميگفتيد ميان مردم «ليتنا كنا معالشّهداء في كربلا»؟! پس راضي نشويد به كذب گفتار خود و مخالفت گفتار با كردار خود! بدانيد كه مقتول ثغور آذربايجان در دفاع اهل كفر و طغيان براي حفظ بيضهي اسلام و مسلمين، و حراست ناموس مؤمنات و مؤمنين، مانند شهداي كربلا است در طلب رضاي پروردگار ارض و سما؛ و بهپا داريد آرزوي خود را در قول «ليتنا كنا حاضرين يومالطفوف و نفدي نفوسنا نفوسنا للحسين عليهالسّلام و نجعلنا وقاية دون طعنالرّماح و ضربالسّيوف»! پس اگر در قول صادقيد و به حق ناطق، پيش گيريد پيشهي شهدا را در امتثال امر بضعة بتول زهرا؛ چه، بهخدا در اين مقام حاضر است امام حسين ــ عليهالسلام ــ و گويا در اين كارزار شما را به ياري ميخواند و همچنين خاتم انبياء و سيد اوصيا (عليهالسلام). و ساير ائمه سيما صاحب اين عصر و امام اين عهد ميفرمايد: اي پيروان پاكاعتقاد! بهدرستي كه سياست جهاد و دفع اهل كفر و عناد و جمع لشكر و سپاه، مخصوص است به بزرگان بندگان از پيغمبران و ائمهي امنا و كسي كه قائممقام ايشان است از علما و پس از حصول موانع ظهور و عدم امكان قيام، ما علما به اين امور اذن داديم به پادشاه اين زمان و يگانهي دوران كه معترف است به اطاعت ما و سالك است در دفع دشمنان به طريق شريعت ما فتحعليشاه قاجار ــ حفظهاللّه مما يخاف و يخشاه ــ و كسي را كه وليعهد و قائممقام خود داشته و ملك آذربايجان را به او واگذاشته و او است شاهزاده عباس ميرزا ــ ادخلهاللّه في شفاعتنا و جعله فيالدنيا والآخرة تحت ظلّنا و في حمايتنا ــ در جمع سپاه براي كسر شوكت كفار و اخذ اموال و اسر عيال و اطفال آنها. هر كه در سپاه ايشان قتيل شود، مثل آن است كه در لشكر ما بهقتل رسيده و آنكه اطاعت ايشان كند، چنان است كه اطاعت ما كرده باشد و هر كه ايشان را ياري نكند، نديم ندامت شود و محروم از شفاعت ما در روز قيامت باشد. اي شيعيان و چاكران كه شنوندگانيد گفتار ما را و پيروانيد كردار ما را، چون شما را خوانده شود اين كتاب و مسموع شود اين خطاب، برآوريد تيغها از نيام و طلب كنيد خون شهدا را! در اين مقام بگوييد به آواز بلند كه دور و نزديك شنوند: كجا است غيرت اسلام؟! كجا است حميت شريعت سيد انام؟! كجا است حرمت حرم و نسا كه پرده نشينان عفت و ناموساند و اكنون بعض ايشان محل زنا و فجور روساند؟! كجايند اهل ناموس از امم؟! كجايند آنانكه ميگفتيم در حق ايشان اكثر شيعتناالعجم؟! اگر نجوشيد با شنيدن اين كلام و نجوييد جهاد دشمنان در اين مقام، نميرسيد به شفاعت ما در روز قيام (ميرزابزرگ قائممقام فراهاني 1354: صص 22-18).حكم جهاد مرحوم آيتالله آقا سيدعلي مجاهد جناب سيدالمجتهدين آقا سيدعلي ــ طاب ثراه ــ اجازتنامهيي به عربي نوشته؛ آن جناب اجازتنامهي ديگر به فارسي نوشته كه مجملي از مضمون آن اين است: بر جميع مسلمين وعامهي مكلفين واضح و آشكار است كه در اين چند ساله كفار روس هجوم بر بلاد مسلمين آورده، در صدد تسخير ممالك اسلام ميباشد؛ و اين مطلب بر همگي واضح و لايح است كه عزت و رواج دين، به استقلال دولت اسلام است. هر گاه ضرري از كفار به دولت اسلام رسد، بديهي است كه به دين اسلام رسيده. پس خطاب ميشود به عموم مكلفين و مسلمين، خواه دور از ثغور باشند يا اهل ثغور، به كفار نزديك باشند يا دور، كه موافق حكم الهي و شرع حضرت رسالتپناهي به جد و جهد تمام علي قدرالواسع والطاقة به دفع كفار لئام پردازند و واجبي كه تمام واجبات و مستحبات بسته به آن است، متروك نسازند و در حفظ دين و دولت و بقاي عرض و مال كمر جدّ و اجتهاد بندند و نوعي مدافعه و مجاهده بعمل آورند كه روز قيامت جواب صاحب دين توانند داد. و چون دفع دشمني چنين، بدون رئيس مطاع و كارگزار باتدبير ممكن نيست، پس در اين اوقات كه دولت و سلطنت اسلام اختصاص به ذات همايون علي حضرت قدر قدرت ظلالله فتحعليشاه ــ خلدالله ملكه و سلطانه ــ يافته و آن حضرت نواب نايبالسلطنه عباسميرزا را ــ طولالله عمره ــ متصدي امر جهاد فرموده، بر عموم اهل ايران واجب است در اين باب اطاعت آن حضرت كه پادشاه اسلام و مطاع كل است و متابعت نايبالسلطنه كه متصدي امر جهاد است. اي دينداران و اي مسلمانان و اي شيعيان عليابن ابيطالب! كجا به غيرت شما ميگنجد كه به تسلط كفار روس بر عرض و مال و دين و دولت شما رايت كفر افراشته و شهادتين از ميان مسلمين برداشته شود؛ زنان مسلمه، فراش كفار باشند و به جاي اعياد محمدي ــ صليالله عليه وآله ــ اعياد مسيحيه متداول گردد؟! (صص 35-23) اما نكتهي مهمتري كه بايد از رهگذر طرح اين مباحث بدان اشاره كرد، حق ولايت علما است. علما در مقاطع حساسي از حيات سياسي اين ملت، از حق ولايت خويش بر جامعه استفاده كرده و آن را بيآنكه تهديد و اجباري در كار بوده باشد، راه برده و به مقصد رساندهاند؛ و اين نكتهاي است كه در بيشتر رسائل جهاديه، آشكارا ميتوان شاهد بود، به عنوان نمونه دربارهي تفويض اختيار رياست و فرماندهي جنگ در يكي از فتاوي جهاد در كتب جهاديهي قائممقام چنين نوشته شده است:جناب شيخالمجتهدين شيخ محمدجعفر ــ طالبثراه ــ تيمنا به نيابت امام عليهالسّلام، آن حضرت را اذن جهاد داده و در تفويض امر رياست به جناب همايونش اجازتي نوشته. (ص 18) و يا اجازتنامهي جهاد سيدالمجتهدين آقا سيدعلي كه ابتدائا به عربي و بعد هم ترجمهي آن به فارسي است كه در آن ذكر شده است: اين امر خطير منتظم نميشود مگر به وجود رئيس دبير كه تجهيز عاكي و اشياع و تدبير جنود و اتباع كند. (ص 22) اما راز استمرار حضور اين بزرگواران ــ كه پيش از اين گفتيم در كليت تاريخ ايران بهچشم ميخورد ــ در اين است كه اين رهبران فكري و مذهبي جامعه، نبض خيزشها و نهضتهاي مردمي را در عمل در دست دارند و اينان با پيوندهاي معنوي كه بر جامعه دارند، بر آن اعمال ولايت و رهبري ميكنند و اين قدرتي معنوي به آنان ميبخشد كه بسي فراتر از دربار پرهيختهي (!) شاهان است. و اينان، به ارتباطي معنوي با مردم نايل آمدهاند.در رسالهي شيخ جعفر نجفي و آقا سيدعلياكبر ــ كه در رأس و رئيس مجتهدين بودند ــ صراحة تعيين نيابت امام و وكالت فقهاي ذويالعز والاحترام در اين مقام نگاشته و به دلايل واضحه و براهين ساطعه تصريح نموده كه «امروز محاربات با جماعت روسيه جهاد است و هر چه به قانون شرع شريف خراج حسابي از رعايا گرفته، صرف اين راه شود، حلال است». (عبدالرزاق مفتون دنبلي 1351: ص 145) دربار سلاطين (خصوصا در طول 150 سال سلطهي سلاطين قاجار)، هيچگاه حائز چنين مرتبتي از تقرب در نزد ملت نبوده است. گويي در تاريخ ايران همواره دو نظام، يكي در جوف ديگري، بر جامعهي ايران حكم ميرانده است و مردم با اختيار و به صورت يك امر تكويني، تبعيت از نظام ولايي علما را آگاهانه بر تبعيت از نظام آميخته به اجبار و تفرعن شاهان ترجيح دادهاند؛ و در اين راه هيچگاه از بذل جان و مال هم دريغ ننمودهاند. در اين دوران نيز اگرچه شاه ظلّاللّه و دربار ايران، درباري شيعي است، توان تجهيز قواي مردمي را براي حضور در عرصههاي نبرد در برابر دشمني مسلح ندارد؛ و همچنانكه در متن ــ طبق اسناد ــ عنوان شد، نايبالسلطنه و قائممقام با دريافت اين نكته، نياز جامعه را به نزد علما ميبرند و آنان نيز با صدور فتواي جهاد، روح مجاهدت و انگيزهي شهادتطلبي را به جهت ارتباط تنگاتنگشان با مردم، به جامعه تزريق ميكنند.چنين است كه در پشت سر تودههاي بسيجشده، آرمانها و انگيزههاي مذهبي و پيشاپيش آنان حضور آگاهانهي علما را مييابيم كه مهمترين پيامد حضورشان، بار ارزشي حاكم بر جنگ بود؛ چنانكه از جنگ به «جهاد» و «قتال في سبيلالله» و از مرگ در عرصهي نبرد به «شهادت در راه دين و وطن» تعبير ميشود و آنجا كه حكم جهاد را در زمان پيامبر اكرم (ص) لازم ميدانند، بعضي علما اين حكم را ميدهند؛ كه از آن جمله ميتوان به ملا محمدرضا همداني اشاره كرد كه در رسالهي جهاديهاش مينويسد:از پارهيي ميشنوم كه ميگويند كه حال جهاد واجب نيست و موقوف به وجود پيغمبر يا امام يا نائب خاص است. اين سخن مبني بر اشتباه و التباس و عدم خبرت و اخبار و فتاوي كبار از فقها و علماي اخيار است. الحال مقاتله با كفار، جهاد است نه دفاع. (هدايتاللّه بهبودي 1371: ص 51)(9) وجوب اين جهاد، محل تأمل نيست؛ بلكه نزد علماي اعلام ضروري دين است و اين جهاد واجب كفايي است. (ميرزابزرگ قائممقام فراهاني 1345: ص 14) در همين راستا، يكي از فرازهاي غرورآفرين اين برههي تاريخي شكل ميگيرد؛ كه همانا كفن پوشيدن علما و همراهي آنها با تودهي مردم است. علماي بزرگي چون حاج ملاباقر سلماسي، صدرالدين تبريزي، آقا سيدعلي اصفهاني، آقا سيدمحمد اصفهاني و ملارضا خويي، از نجف به ايران عزيمت و در تبريز اقامت ميكنند. آقا سيدمحمد اصفهاني در ميان علماي صاحبنام، حضوري برجستهتر دارد و در تاريخ از او با عنوان سيدمحمد مجاهد ياد ميشود. او مفصلترين رسالهي جهاديهي زمان خويش را كه در آداب جهاد و اصول و مباني آن است، بهنگارش درآورد كه با عنوان مشكوةالجهاد في ترجمه مصابيحالجهاد به جامعه عرضه شد.نتيجهگيري و خلاصهي بحث بهنظر ميرسد با توجه به سه محور فوق ــ كه در اين مقاله، بهاجمال پيرامون آنها بحث شد ــ ميتوان چنين قضاوت كرد كه حدود 25 سال يعني از سال 1218 تا 1243 از آغاز جنگهاي ايران و روس تا انعقاد قرارداد تركمنچاي، نوعي ادبيات مقاومت، روحيهي سلحشوري و تحرك و تكاپو در كليهي شئون جامعهي شيعهي ايراني حاكم باشد و گويي بانگ بيدارباش جهاد، همچون نزولات آسماني، به كام خشك جامعهي سستشده و خستهي آن دوره (قاجاري) ريخته ميشود و اثرات سخت دهشتناك حملهي مخرب افاغنه و سقوط صفويه و هرج و مرج نيم قرن پس از آن را بهنحوي ترميم و اصلاح ميكند.بحث ادبيات مقاومت در پيش از دو دهه جنگهاي ايران و روس، بهنحوي مهم اين اعتقاد را در ما زنده ميكند كه در سختترين شرايط و دشوارترين ازمنه، آنگاه كه بهنظر ميرسد ايران و ايراني در آستانهي سقوط و نابودي قرار گرفتهاند، يكباره ورق برميگردد و معجزهآسا، رمقي دوباره و حياتي مضاعف به تن فسرده و نحيف ملت ميدهد و از پس آن، بهاري و شكوفهيي در تاريخ حيات قوم ايراني جوانه ميزند، جوانهاي كه تا مدتهاي مديد تعيينكننده و نيروبخش و ادامهدهندهي زندگي اجتماعي ما ايرانيان بوده و هست.در اين مقاله، سعي شد به نمونهيي هرچند كوچك از تواناييهاي ملت ايران ــ كه با تكيه بر روح ظلمستيزي اسلام در اصل و درخت مستقل اين مرز و بوم ريشه دارد ــ اشاره شود. اما هر چه به عمق اين دوره و قضايا بيشتر نظر شود، شرايط حال بهتر درك ميشود؛ كما اينكه اگر سير تكاملي اين دوره را به نظام متكي بر اصل ولايت فقيه خود منتج كنيم، سخن به گزاف نگفتهايم و شايد برگي از اسناد هويت مستقل اين مردم را به خودشان نشان دادهايم.
1. مآثر سلطانيه، تاريخ جنگهاي ايران و روس، اثر عبدالرزاق مفتون دنبلي (منشي ديوان عباسميرزا نايبالسلطنه)، به اهتمام غلامحسين صدريافشار، انتشارات ابن سينا.2. آهنگ سروش، تاريخ جنگهاي ايران و روس، يادداشتهاي ميرزا محمدصادق وقايعنگار (هما مروزي)، از آغاز تا عهد تركمانچاي، گردآورنده: حسين آذر، مصحح: هوشنگ آذر، ناشر: مصصح، چاپ اول: 1349، 403 ص (همراه با فهرست اماكن و اعلام و توضيحات).3. او يادداشتهاي خصوصي خود را محفوظ نگاه ميدارد تا اينكه به مأموريت تفليس فرستاده ميشود. در آنجا، يادداشتها را به فردي به نام سرهنگ قاسم فندرسكي تحويل ميدهد؛ كه سرهنگ مذكور هم به گردآورندهي كتاب (حسين آذر) ميگويد: حيف ميدانم اين گنجينهي پربها كه به منزلهي بيدارباش نسل آيندهي ايراني است، حيف و مهمل بماند (حسين آذر 1349: ص 19).4. همانا وقتي امناي درگاه پادشاه از ميرزا محمد اخباري نيشابوري ــ كه عالمي بود كه در تسخير ارواح طاهره و خبيثه توانايي داشت ــ خواستند كه اگر تواني، در هلاك و دمار ايشپخدر ــ كه ديوي ديوانه است ــ تدبير انديشي.5. در مقايسه با شاهان و فرمانروايان اوليهي سلسلهي صفويه و بعضي سلاطين ديگر كه تقريبا از بطن تودههاي مردم قيام كرده بودند و ارتباط قوي برخي از آنها مانند شاهاسماعيل كه مانند مريد با مرادي و مرشدي بوده است.6. اجتهاد در شيعه، استنباط احكام شرعي از روي ادلهي معتبرهي شرعي است (مقدمهي مرآت العقول علامه مجلسي، اثر علامه عسگري).7. مرحوم وحيد بهبهاني ــ كه از او به عنوان وحيد عصر و مؤسس اصول و فروع و علم رجال ياد كردهاند ــ تربيت گروه زيادي مجتهد، و احياي مكتب اجتهاد و فقه را عهدهدار بود. او زماني به تربيت مجتهدان پرداخت كه اخباريگري بيش از صد سال قلمرو دنياي شيعه را به طور كلي فراگرفته بود؛ و او در برابر جمود اخباري، فقه استدلالي را به روش بزرگان پيشين، همچون علامه حلي و شهيد اول محمدبن قلي عاملي، براي شاگردان خود بيان ميكرد (نورالدين عليلو 1372؛ به نقل از مرآةالاحوال جهاننما، ص 147).8. ميرزا ابوالقاسم عليرغم خدمات عديدهاي كه كرده، در قضيهاي كه ميرفتاح در تبريز پيش آورده بود، قلم تندش تر و خشك را جدا نميكند و مثلاً دولتهاي خارجي را مثال ميزند و در برابر علما چنين موضع ميگيرد: «مثل ساير ممالك محروسه، نسبت به اينها نه اذيت و اضرار و نه دخالت و اقتدار». مثال ديگر: ميرزا مهدي عبدالرزاق و حاجي فاضلي؛ كه در مورد ميرزا مهدي ميگويد: «آب و گل و جان و دل او، در هواي ما و رضاي ما است و...» .9. به نقل از حاجي ملامحمدرضا همداني، رسالهي جهاديه، نسخهي خطي، تهران، كتابخانهي ملي، شمارهي 900.مفتون دنبلي، عبدالرزاق (منشي ديوان عباسميرزا نايبالسلطنه). 1351. مآثر سلطانيه. تهران: انتشارات ابن سينا.قائممقام فراهاني، ميرزا بزرگ. 1354. جهاديه. تهران: فرهنگ ايرانزمين.ابوالحسني (منذر)، علي. 1359. جهاد دفاعي و جنگهاي صليبي. تهران: دارالحسين.صبا، فتحعليخان. 1867. شاهنشاهنامه. بمبئي.عليلو، نورالدين. 1372. ديدار با ابرار. ش 23. تهران: سازمان تبليغات اسلامي.قائممقام فراهاني، (ميرزا) ابوالقاسم. 1307. ديوان شعر قائممقام. ضميمهي مجلهي ارمغان. تهران.سپهر، محمدتقي. 1337. ناسخالتواريخ. تهران: اميركبير.رواساني، شاپور. 1367. دولت و حكومت در ايران ـ در دورهي تسلط استعمار سرمايهداري. تهران: شمع.سرجان ملكم. 1362. تاريخ سرجان ملكم. ترجمهي ليزا حيرت. تهران: بناي كتاب.خالقي، عباس. 1366. تاريخ بست و بستنشيني همراه با شواهد تاريخي. تهران: علمي.مرسلوند، حسن. 1364. حيرتنامه ـ سفرنامهي ميرزا ابوالحسنخان ايلچي. تهران: موءسسهي فرهنگي خدماتي رسا.ممقاني، اسدالله. 1363. رسائل قاجاري ـ كتاب سوم: مسلكالانام في سلامهالاسلام. به اهتمام صادق سجادي. تهران: نشر تاريخ ايران.موحد، صمد. 1364. تحفةالعالم و ذيلالتّحفه ـ سفرنامه و خاطرات مير عبداللطيف خان شوشتري. تهران: طهوري.حسينچي قرهآچاق، حسين. 1366. نگاهي به تركمنچاي. تبريز.لتروفسكي، جورج. 1353. رقابت روسيه و غرب در ايران. ترجمهي اسماعيل رائين. تهران: جاويدان.الگار، احمد. 1356. دين و دولت در ايران (نقش علما در دورهي قاجار). ترجمهي ابوالقاسم سري. تهران: انتشارات توس.باقري كبوق، علي. 1371. جامعه و حكومت در ايران ـ كتاب اول: دوران قاجار. تهران: نشر بينالملل.جهانسوز، رضا. 1333. تاريخ بنيان قاجار ـ پيدايش طايفهي قاجار يا حركت آغامحمدخان كبير از بند كريمخان. تهران: بينا.محمدي پور، م. 1361. خلاصهي تاريخ صد سالهي ايران ـ از ابتداي دوره قاجاريه. تهران: امير.براندس، ژرژ. 1336. جنايت روس و انگليس نسبت به ايران. برلين: كاوه.بهزادي، حميد. 1354. ناسيوناليسم يا تحليلي تئوريك و عملي از آثار سياسي و اجتماعي ناسيوناليسم در صحنهي بينالمللي. تهران: موءسسهي حساب.تركمان، محمد. 1371. اسنادي دربارهي هجوم روس و انگليس به ايران. تهران: دفتر مطالعات سياسي بينالملل وزارت خارجه.ترنزيو، پيركارلو. 1359. رقابتهاي روس و انگليس در ايران. ترجمهي عباس آذرين. تهران: نشر كتاب.جهانگيرميرزا. 1327. تاريخ نو. به سعي و اهتمام عباس اقبال آشتياني. تهران: علمي.موريه، جيمز. 1351. سرگذشت حاجي باباي اصفهاني. ترجمهي ميرزا حبيب اصفهاني. تبريز: انتشارات حقيقت.گرگاني، فضلالله. 1356. ايران در ميان دو سنگ آسيا. تهران: انتشارات روزبه.گلمحمدي، حسن. 1368. فتحعليشاه قاجار و قضاوت تاريخ. تهران: نسل دانش.1337. منشآت قائممقام. به اهتمام جهانگير قائممقامي. تهران: ابنسينا.شميم، علياصغر. 1370. ايران در دورهي سلطنت قاجاري. تهران: نشر علمي.افشار، محمود. 1348. تاريخچهي سياست روسيه در ايران. تهران: بينا.بينا، علياكبر. 1347. تاريخ سياسي و ديپلماسي ايران از گناباد تا تركمنچاي. تهران: دانشگاه تهران.سيمونيچ، اي.او. 1353. خاطرات وزيرمختار از عهد تركمانچاي تا جنگ هرات. ترجمهي يحيي آرينپور. تهران: پيام فرانكلين.علوي شيرازي، ميرزا محمدهادي. 1357. سفرنامهي ميرزا ابوالحسن خان شيرازي به روسيه. به كوشش محمد گلبن. تهران: مركز اسناد فرهنگي آسيا.موسوي طبري، مصطفي. 1353. عباس ميرزا قاجار. تهران: ابن سينا.ميخاييلوونا، لودميلا. 1359. استيلاي امپرياليزم بر ايران و تبديل اين كشور به نيمهمستعمره. ترجمهي سيروس ايزدي. تهران: علم.نجمي، ناصر. 1363. ايران در ميان طوفان. تهران: معرفت.1324. عباسميرزا رشيدترين فرزند ايران. تهران: كانون معرفت.1372. تاريخ سياسي و اجتماعي ايران در دورهي معاصر. 3 ج. تهران: شرق.آريانپور، يحيي. 1350. از صبا تا نيما. ج 1. تهران: فرانكلين.بهبودي، هدايتالله. 1371. ادبيات در جنگهاي ايران و روس. تهران: حوزهي هنري.براي بحث و تحقيق بيشتر در مورد جنگهاي ايران و روس و عوارض و تحولات آن، رجوع به منابع زير هم مفيد است:آدميت، فريدون و ناطق، هما. 1356. افكار اجتماعي و سياسي و اقتصادي در آثار منتشرنشدهي دوران قاجار. تهران: انتشارات آگاه.اعتضادالسلطنه (ميرزا). 1370. اكسيرالتواريخ (تاريخ قاجاريه از آغاز تا سال 1259 ق). به اهتمام جمشيد كيانفر. تهران: ويسمن.تاجبخش، احمد. 1362. سياستهاي استعماري روسيهي تزاري ـ انگلستان و فرانسه در نيمهي اول قرن 19. تهران: اقبال.جرفادقاني. 1364. علماي بزرگ از كليني تا خميني. تهران: نشر معارف اسلامي.حائري، عبدالهادي. 1367. نخستين روياروييهاي انديشهگران با دو رويه تمدن بورژوازي غرب. تهران: اميركبير.محتشم نوري، عباس. 1329. وقايع صد سال قبل در ايران. تهران: بينا.1357. فروپاشي نظام سنّتي و زايش سرمايهداري در ايران از آغاز تمركز قاجار تا آستانهي انقلاب مشروطيت ـ جهانبينيها و جنبشهاي اجتماعي در ايران. ج 2. تهران: بينا.فلور، ويلم. 1366. جستارهايي از تاريخ اجتماعي ايران در عصر قاجار. ترجمهي ابوالقاسم سري. تهران: توس.قزانلو، جميل. 1315. جنگ اول ايران و روس. تهران: كتابفروشي مركزي.وكيلي، ابوالفضل. 1346. قفقازيه و مجاهدين ايران. تهران: عطايي.تينيانوف، نيكلا. 1369. با دربار روس در عهد فتحعليشاه، قتل وزيرمختار يا گوشهيي از روابط قاجاريه. ترجمهي اسكندر ذبيحيان. تهران: توس.عشقي، خانك. 1353. سياست نظامي روسيه در ايران 1815ـ1790. تهران: بينا.نصر، تقي. 1363. ايران در برخورد با استعمارگران: از آغاز قاجاريه تا مشروطيت. تهران: شركت موءلفان و مترجمان ايران.ويلسن، چارلزجيمز. 1363. تاريخ اجتماعي ايران در عهد قاجار. ترجمهي سيد عبدالله. تهران: زرين.هدايت، رضاقليخان. 1339. روضةالصفاي ناصري. تهران: ضمايم.شيخالاسلامي، جواد. 1369. علل افزايش نفوذ روس و انگليس در ايران در عصر قاجاريه. تهران: كيهان.1351. مرزهاي ناآرام. تهران: وزارت فرهنگ و هنر.گرانتواتسن، رابرت. 1354. تاريخ ايران از ابتداي قرن نوزدهم تا سال 1858. ترجمهي غ. وحيد مازندراني. تهران: اميركبير.صفايي، ابراهيم. 1353. آئينهي تاريخ. تهران: وزارت فرهنگ و هنر.نفيسي، سعيد. 1344. تاريخ اجتماعي و سياسي در دورهي قاجار. 3 ج. تهران: بنياد.طبري، احسان. 1360. ايران در دو سدهي واپسين. تهران: حزب تودهي ايران.ورهرام، غلامرضا. 1367. نظام سياسي و سازمانهاي اجتماعي ايران در عصر قاجار. تهران: معين.