نكاتي چند پيرامون منبع‏شناسي و جريان‏شناسي - نکاتی چند پیرامون منبع شناسی و جریان شناسی فرهنگی - تاریخی جنگ های ایران و روس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نکاتی چند پیرامون منبع شناسی و جریان شناسی فرهنگی - تاریخی جنگ های ایران و روس - نسخه متنی

فرهاد زیویار

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید









نكاتي چند پيرامون منبع‏شناسي و جريان‏شناسي

فرهاد زيويار

در اين مقاله كوشش شده است شكلي از جريان‏شناسي تاريخي‏ـ فرهنگي ايران با توجه به پشتوانه‏هاي فكري، و به‏ويژه نقش سياسي مذهب و حضور علما در روح مليت ايراني مطرح شود. حرف اصلي مقاله اين است كه با وجود وضعيت جامعه‏ي ايران در نيمه‏ي اول قرن 13 كه شايد بتوان گفت از سخت‏ترين شرايط در تاريخ ايران محسوب مي‏شود و شكست ايران در جنگ و عوارض تلخ آن چه در طول جنگ، و چه عواقب پايان جنگ را در خود دارد، اين برهه از تاريخ ايران آغاز دوره‏يي است كه اهميت آن كم‏تر از جنگ نيست. در اين دوره است كه با تكيه بر روح مليت ايراني، مذهب تشيع و اصل اجتهاد، ادبيات نويني به عنوان ادبيات جهاد و مقاومت در ايران مطرح مي‏شود؛ كه براي ما ايرانيان برگ زرين ديگري در ادبيات ضد استعماري تلقي مي‏شود.

بخش عمده‏يي از بار هدايت انسان‏ها در هر عصر و هر نسل، به دوش تاريخ بوده است. گويي برگ و بار «امروز»، ريشه‏هايي عميق در تاريخ «ديروز» دارد. از اين‏رو، تبيين وقايع حال بدون توجه به زبان و ادبيات خاص آن دوره ميسر نخواهد بود؛ گرچه اين بررسي لزوما بايد اقتضاهاي زمان و مكان را ملحوظ دارد.

تاريخ اين مرز و بوم، سند مسجل هويت ما است؛ سندي كه بر ارزش‏هاي ماندگار اين ملت صحه مي‏نهد. از دريچه‏ي حوادث و تحولات تاريخي مي‏توان به تماشاي ملتي نشست كه در متن شكست‏ها و پيروزي‏ها، ستم حكام و تاراج بيگانگان، همچنان ايستادگي مي‏كند و ره‏آورد تلاش خويش را به آيندگان مي‏سپارد.

با اين اعتقاد كه «تاريخ هيچ‏گاه دست خالي از گذشته بازنمي‏گردد»، به سراغ گذرگاهي مي‏رويم كه ما را از حاشيه‏ي حوادث و رخدادها به متن ارزش‏ها و ايده‏هاي ماندگار مي‏برد. فرازي از اين ارزش‏هاي سرزمين‏مان، در بطن و متن فضاي جنگ‏هاي ايران و روس است كه مشحون از جهاد و مقاومت و رشادت دلاورمردان مسلماني است كه گرچه به فرجامي تلخ گره خورده است، درس‏هايي بس آموزنده در لابلاي آن يافت مي‏شود.

مقاله‏ي حاضر، در پيِ يافتنِ پاسخ براي اين پرسش است كه اين دوره‏ي تاريخي، در مقطعي حساس از حيات سياسي و اجتماعي ايران، چه اثراتي برجا نهاده است؛ با عطف بدين نكته كه در اين مقاله تاريخ نقلي مد نظر ما نبوده است، زيرا معتقديم كه صفت نقالي حوادث هيچ‏گاه پتانسيل فلسفي و ارزشي لازم را براي تبيين وقايع حال نخواهد داشت و ما را در جهت‏گيري‏هاي امروز ياري نخواهد كرد. از اين‏رو كوشيده‏ايم تا با گذر از حوادث و رويدادهاي جنگ، طوري به فضاي فرهنگي سياسي ـ اجتماعي آن دوره دست يازيم كه از اين زاويه به ارزشيابي ملت و توانايي‏ها و اصالت‏هاي آن بنشينيم، همچنان‏كه در دوره‏هاي بعد، هميشه همين اصالت‏ها يار و ياور كشور اسلاميمان در مقابل تهاجمات ديگر بوده است.

تاريخنگاري جنگ معمولاً پاسخ به يك پرسش عمومي است: فتح يا سربلندي، شكست يا سرافكندگي. حال آنكه شكست يا پيروزي هيچ‏گاه پاسخ نهايي ما نيست. ما نيازمند بازيابي خويش در متن تاريخيم. با چنين دستمايه‏يي، به سراغ تاريخ كشورمان رفته‏ايم تا در صف مقدم جنگ‏هاي ايران و روس به ملاقات ملت خويش و آنچه با پشتوانه‏ي دينش از خود بروز داده است، نايل شويم و بار ديگر خود را در آيينه‏ي تاريخ سرزمين خود نظاره كنيم.

با اتكال به لطف حضرت حق، و نظر به اهميت اين مقطع تاريخي، سعي بر آن بوده است كه با گذري هر چند ناقص، در حد توان و بضاعت خود، نمونه‏هايي از استعدادهاي نهفته‏ي ايراني مسلمان را از بطن دوره‏ي مورد بحث به عينيت بكشانيم؛ كه اگر ذره‏يي هم در اين مسير موفقيت حاصل آيد، شكرگزاريم.

توضيحاتي پيرامون چند منبع دست اول پيش از توضيح تحقيق مورد نظر لازم است اين نكته را ذكر كنيم كه اگر در اين تحقيق از جهت وقايع‏نگاري و نقلي كار آن‏چناني به‏انجام نرسيده، به اين دليل بوده كه هدف از اين تحقيق، ارائه‏ي چنين مطالبي نبوده، بلكه توضيح و منعكس كردن حال و هوايي از اين مرز و بوم بوده است، آن‏چنان‏كه بيش‏تر بازتابي از شرايط فرهنگي آن زمان باشد نه وقايع حادث‏شده؛ بنا بر اين، تحقيق را به‏شكلي شروع كرده‏ايم كه گريزي به ادبيات آن زمان داشته باشيم و هم تا حدودي شرايط فرهنگي خاص آن دوره را مجسم سازيم. و اما قبل از معرفي كتاب‏هايي كه منابع بحث قرار گرفتند، اين نكته را معروض مي‏داريم كه در هر يك از منابع، با ديدگاهي تازه و حتي متفاوت به مسئله پرداخته است و اين تفاوت ديدگاه‏ها گاه حتي به تعارض مي‏انجامد. در بررسي اجمالي حاضر، برآنيم تا از نويسندگاني آغاز كنيم كه شاهدان عيني و يا همزمان با دوره‏ي جنگ بوده‏اند. از اين‏رو از مورخ دربار فتحعلي‏شاه و منشي ديوان عباس ميرزا ــ «عبدالرزاق مفتون دنبلي» ــ شروع مي‏كنيم.

مآثر سلطانيه(1) ارزش ويژه‏ي اين كتاب آن است كه به قلم منشي مخصوص دربار تحرير شده است و بر جزييات تاريخي تسلط كافي دارد. نويسنده، همركاب شاه و عباس‏ميرزا به ثبت وقايع همت گماشته است و گاه آنچه در ديگر كتاب‏هاي تاريخ نمي‏توان يافت، در كتاب وي به‏تفصيل شرح داده شده است؛ كه چنين دقت و صحتي، در منابع ديگر ديده نمي‏شود.

نويسنده‏ي كتاب بعد از ارائه‏ي تاريخچه‏ي مختصري از منطقه‏ي قفقاز، به سراغ جنگ مي‏رود و حوادث را همراه با آنچه در دربار مي‏گذرد، بيان مي‏دارد و در طول كتاب با اشعاري در واقع نوشته‏هاي خود را مي‏آرايد؛ به عنوان نمونه، زماني كه فتحعلي‏شاه همه‏ي رقيبان پادشاهي را كنار مي‏زند، مفتون دنبلي براي او مي‏سرايد:

خوش به جاي خويشتن بود اين نشست خسروي تا نشيند هر كسي اكنون به جاي خويشتن (عبدالرزاق مفتون دنبلي 1351: ص 28) آنچه خواننده از شروع تا پايان كتاب درمي‏يابد، اين نكته است كه بنا به رويه‏ي معمول، مآثر سلطانيه گرچه كتابي تاريخي و در ظاهر رسمي و حكومتي است، با دقت و موشكافي در متن، به‏نظر مي‏رسد نويسنده‏ي كتاب علي‏رغم حفظ ظواهر حكومت، ديدگاه‏هاي خاص خود را به طور مشخص در جاهاي مختلف بيان كرده و حتي از خيانت‏ها و سستي‏هاي دربار و اشخاص ضعيف به‏سادگي نگذشته است؛ و در اين راستا، نيش قلم نويسنده به سان ماري، گزندگي و زهر خود را به‏موقع به آنان تزريق كرده است. نثر متكلفانه‏ي كتاب همراه با نگارشي به خط ثلث ــ كه البته خاص نويسندگان آن دوره است ــ گاه براي خواننده، ناآشنا و ثقيل مي‏نمايد. اما روي هم رفته، در اين كتاب مي‏توان به نكات مثبتي در آن دوره پي برد كه ذكرش حتي به زبان يك منشي دربار، براي حاكم وقت ايده‏آل بوده و در ظاهر لازمه‏ي يك حاكم است.

البته اين اثر فقط تعريف و تمجيد از حاكم وقت نيست؛ بلكه با در نظر گرفتن موقعيت موءلف در اين اثر، نشانه‏هاي زيادي از وطن‏دوستي و علاقه به كشور و بيگانه‏ستيزي نيز از او ديده مي‏شود؛ كه براي نمونه، به چند مورد كوتاه از آنها اشاره مي‏كنيم:

زماني كه دولت حرفه‏آموزاني را براي يادگيري بعضي حِرَف و رشته‏هاي علوم، از ايران به انگلستان اعزام مي‏كند، در خصوص حس ايراني‏دوستي و توانايي‏هاي آنان مي‏نويسد:

بعد از آنكه مبالغي هر ساله در وجه مواجب آن جماعت تعيين و بعد از چهار پنج سال مراجعت كردند، اكنون در ايران، ابزار و آلات جنگ كه از دستگاه استادان ايراني به‏عمل مي‏آيد، تكلف و پركاري آنها از كار انگليسي بيش‏تر است. (عبدالرزاق مفتون دنبلي 1351: ص 133) و يا در رعايت حدود شرع و مسئوليتي كه عباس‏ميرزا در آن مورد خود را موظف به آن مي‏دانست، مي‏نويسد:

امناي شرع در هر بلاد تعيين فرمودند كه حافظ حدود شرع باشند و نگذارند كسي پاي از جاده‏ي شرع نبوي بيرون گذارد. (ص 139) در خصوص بيگانه‏ستيزي، ساختن، و رشد صنعتي مي‏نويسد:

ايرانيان بايد طوري باشند كه در هيچ كار و هيچ صنعت، اهالي ايران احتياج به اقاليم ديگر نداشته باشند. (ص 139) در مورد فتاوي جهاد و نقش آن در جنگ‏هاي ايران و روس:

مسائل جهاديه كه سال‏ها متروك بود و هيچ‏يك از فضلا و علما در روزگارها اقبال و التفات به تدريس و مباحثه‏ي آن ننمود از آن روي كه سلاطين سابق را محتاج اليه نبود، به جهت نياز قائم مقام مجرد چند روز مطالعه و تتبع از حدت ذهن سليم چنان در آن مهارت يافتند... و يا در مورد اين سال‏ها كه لشكر اسلام را محاربات روسيه واقع بود و دليران اسلام آن فرقه را دافع جنگ و پيكار آن طايفه موقوف به وقتي معين و به زماني نبود، بلكه بر سبيل استمرار صفوف كارزار (عليه روسيه) آراسته بود. (ص 145) و يا در جايي ديگر (در زمان تصرف ايروان)، در تأثير فتاوي در آنجا مي‏نويسد:

جماعت جهاديه و سرباز و حسين خان سردار، مجرد ملاقات دشمن بي‏آنكه ترتيب نمايند، همگي از سر گذشته، حمله‏آور و دست به تفنگ و شمشير و خنجر برده، از دو طرف برق بلا باريدن گرفت و ارواح از ابدان روسيه رميدن. بعد از سه چهار ساعت تلاش در ميدان جنگ و پرخاش، شكست به نيارال (فرمانده‏ي روسي) و سالدات روسيه افتاد و فرار بر قرار و اختيار (ص 303) و... .

آهنگ سروش(2عامل بيگانه معرفي مي‏كند و خيانت‏هاي او را پنهان نمي‏دارد.

ميرزا ابوالحسن‏خان با رفتن به مأموريت در سال 1229ه·· ق جهت بازپس‏گيري ولايات اشغالي، عازم پترزبورگ شد كه نتيجه و جوابي را كه از جانب دولت روسيه دريافت داشت، به قرار زير بود:

دولت روسيه هيچ‏يك از ولايات ايران را به‏زور متصرف نگرديده، بلكه سران محلي (مناطق شمالي ايران) با طيب خاطر به دولت روسيه گرويده و دست به سوي روسيه دراز نموده و درخواست كمك و مساعدت نموده‏اند. [از نظر] دولت ما هم [اين عمل، بنا] به قانوني كه شما مروت مي‏دانيد و ما آن را نظام مي‏خوانيم، از آنجا كه آن جماعت به پاي خود نزد ما پناه آوردند، دست بستن نظام و خلاف مملكت‏داري و فتوت باشد. (وقايع‏نگار مروزي 1349: ص 215) از متن كتاب چنين برمي‏آيد كه نويسنده يك ايراني دردمند و باغيرت است كه از سر درد به ضعف سپاه ايران و سستي و اهمال شاه اشاره مي‏كند؛ خيانت برخي از عوامل بيگانه را بي‏ذره‏يي تأمل بازمي‏گويد؛ و به مدد درك عميق خود از آنچه مي‏گذرد، به‏خوبي به تجزيه و تحليل مي‏پردازد. در آن مقطع زماني، شناخت او از بيگانه ــ خواه قوم روس كه دشمن تلقي مي‏شوند، خواه انگليس و فرانسه كه در اين ميان واسطه‏اند ــ شناختي تقريباً دقيق و بر مبناي وطن‏پرستي و حميت نفس است. نويسنده در عمل نيز هيچ‏گاه مرعوب ظاهر سفراي اروپايي نمي‏شود و مطامع آنان را بي‏پرده افشا مي‏كند:

قول يكي از علماي معروف در خصوص روابط سياسي ايران و ملل همجوار در اين مقطع: ايران را روس‏ها تهديد و تخويف نمودند؛ فرانسوي‏ها ريشخند كردند؛ و انگليسي‏ها هرگز نشد كه در سياست خودشان، ولو يك‏بار هم كه شده، عادلانه رفتار كنند. (ص 31) در منابع دست اول ديگر و شايد بتوان گفت در بقيه‏ي كتاب‏هايي كه در اين دوره از تاريخ قاجار به‏نگارش درآمده است، مورخ يا نويسنده‏يي را سراغ نداريم كه زدوبندهاي سياسي دولت‏هاي غربي را چنين آگاهانه بيان كرده، خط استعمار را شناسايي و روحيه‏ي جهاد و مقاومت مردم را اين‏گونه عيان ساخته باشد. البته اين امر ممكن است به دليل آشنايي نويسنده با سياست روز و دستگاه حكومتي و ارتباطش با مردم بوده باشد؛ چرا كه هم قائم مقام و هم عباس‏ميرزا به او اعتماد داشتند و گاه مأموريت‏هاي مهمي به وي محول مي‏كردند. درواقع، او را در صحنه‏ي سياست يك ديپلمات ورزيده و در عرصه‏ي نگارش و كتابت، نويسنده‏يي با ذوق و قريحه‏ي سرشار مي‏بينيم. در اين خصوص، تعريف و تمجيدهاي عباس ميرزا و قائم‏مقام از بعضي جهات از او به حدي رسيده است كه در مورد او گفته‏اند:

بلي؛ بدايع افكار سركار نيز در يكي به جايي است كه دست هيچ آفريده بدانجا نرسد طور ماوراء اطوار نه نبوت مي‏توانم گفتمش نه ساحري (ابوالقاسم قائم‏مقام فراهاني 1377: ص 14). البته نثر قائم‏مقام نيز به مانند او به پيروي از سعدي مسجع است (ص 39).

قول عباس ميرزا بعد از رفت و آمد ايلچي‏ها و غلامان و ندادن خبر از وقايع‏نگار. ذوالفقار علي در نيام و زبان وقايع‏نگار در كام نشايد. (حسين آذر 1349: ص 39) در آهنگ سروش هم نويسنده با ذكر تاريخچه‏ي مختصري از ملت روس و روابط ايران و روسيه، به سراغ چگونگي آغاز جنگ مي‏رود و در سرتاسر كتاب، خواننده را در جريان ماوقع حوادث قرار مي‏دهد.

در اين كتاب نيز همانند مآثر سلطانيه، جزيياتي كه در بقيه‏ي منابع كم‏تر مي‏توان يافت، به‏تفصيل بيان شده است. در شروع كتاب، ريشه‏هاي جنگ ذكر مي‏شود و نويسنده در طول كتاب ضمن اشاره به جزيياتي ازجمله اهمال‏كاري فرماندهان، كم‏تجربگي عباس‏ميرزا و در بعضي جاها هوسراني حكام محلي و... به طور كلي ريشه‏ها و علل جنگ‏هاي ايران و روس را هم با عوامل زير مرتبط مي‏داند:

موقعيت جغرافيايي، ريشه‏ي تاريخي و نژاد مردم گرجستان و ارتباط اين قوم با ايران تا صفويه (ص‏ص 26 و 27).

حوادث بعد از شرح و بسط، تفسير و تحليل مي‏شوند؛ و درواقع تاريخ نقلي و دستمايه‏يي از فلسفه‏ي تاريخ به مدد نويسنده مي‏آيد تا در كتاب خويش روح حاكم بر زمانه‏اش را به‏خوبي نشان دهد.

اهميت اين كتاب نه تنها در ذكر حوادث و تحليل آنها، بلكه هم از اين جهت است كه شمه‏يي از فضاي فرهنگي حاكم بر جامعه را در اختيار خواننده قرار مي‏دهد. مصحح نيز در پايان توضيحاتي را به متن اضافه مي‏كند كه در جاي خود قابل تأمل است.

ناسخ‏التواريخ كتاب ديگر، ناسخ‏التواريخ نوشته‏ي ميرزا محمدتقي سپهر است. البته مجموعه‏ي ناسخ‏التواريخ 23 جلد است كه 9 جلد آن را محمدتقي سپهر و 14 جلد آن را پسرش نگاشته است. تا جايي كه اطلاع داريم (محمدتقي سپهر 1337: ص 58)، مؤلف ابتدا سعي داشت كه دوره‏ي قاجاريه را در دو كتاب، مستقل از مجموعه‏ي ناسخ‏التواريخ، درآورد؛ بدين صورت كه شروع دوره‏ي قاجاريه تا پايان سلطنت فتحعلي‏شاه در يك جلد و از دوره‏ي فتحعلي‏شاه تا زمان سلطنت ناصرالدين‏شاه هم در جلد ديگر باشد. موضوع بحث اين مقاله، بيش‏تر شروع دوره‏ي قاجاريه و سلطنت فتحعلي‏شاه (خصوصا جنگ‏هاي ايران و روس) است. در اين بخش مي‏توان گفت كه نويسنده وقايع آن را سال به سال و تقريبا مفصل ذكر كرده است به طوري كه از تفويض اختيار ولايت‏عهدي به عباس‏ميرزا كه خودبه‏خود حكومت آذربايجان را نيز به همراه داشت (سال 1219) و با توجه به حساسيت آن دوره و منطقه به جهت بيم از تجاوزات روسيه تا قتل گريبايدوف را شامل مي‏شود كه نويسنده اين مطالب را به صورت مفصل در 200 صفحه ذكر كرده است. قلم نگارنده‏ي كتاب در خصوص دوره‏ي مورد بحث (جنگ‏هاي ايران و روس)، تا حدودي متناسب با جايگاه و موقعيتش در دستگاه حكومتي و زمان خودش بوده، كه اين، «به مقتضاي شرايط عمل كردنِ» نه تنها خصيصه‏ي بيش‏تر اهل قلم در گذشته كه در زمان حال هم است. ولي نكاتي را در خور عبرت در اين كتاب مي‏توان يافت.

ذكر وقايع در اين كتاب، بيش‏تر به صورت تاريخ نقلي بوده كه البته تا حدودي گرايشات سياسي نگارنده‏ي آن از دو منبع قبل كم‏تر است و درواقع حد وسطي ميان مآثر سلطانيه و آهنگ سروش است. درواقع، نويسنده نه كاتب درباري و نه نگارنده‏ي وقايع به طور مخفي بوده؛ بلكه كار، شكل تحقيقي‏تري به خود گرفته و اسناد و مدارك بيش‏تري نيز در اختيار موءلف قرار گرفته است. به عنوان مثال مي‏توان از نگارش نقادانه و مفصل مكاتبات ناپلئون و فتحعلي‏شاه را ياد كرد (محمدتقي سپهر 1337: ص 86)؛ و يا از توضيحات تفصيلي درباره‏ي نبرد ايرانيان با روس‏ها، عهدشكني روس‏ها، رشادت و غيرت مسلمانان، و درنهايت قتل گريبايدوف كه نويسنده آن را نتيجه‏ي كبر و حركت‏هاي ناشايست او بعد از جنگ مي‏داند:

گريبايدف را تكبر و تنمّري غيرمعروف بود در تقبيل سده‏ي سلطنت و گفت و شنود در حضرت خلافت خضوعي كه درخور چاكران است مرعي نداشت و قدم به جرأت و جسارت همي زد و سخن به غلظت و خشونت همي گفت. (ص 250) همزماني ايام زندگي مؤلف با دوره‏ي مورد بحث و نگارش آن با تأمل و درنظرگرفتن جوانب گوناگون، استفاده‏هاي بيش‏تري براي خواننده درپي خواهد داشت. به عنوان مثال، در مورد سيسيانف معروف به ايشپخدر ــ يكي از فرماندهان سپاه روس ــ نويسنده هم در رزمگاه توضيحات لازم را درباره‏ي چگونگي كشته شدن او مي‏دهد و هم به درخواست درباريان براي كشته شدن ايشپخدر به شكل تسخير ارواح از ميرزا محمد اخباري اشاره مي‏كند(4)؛ كه حاوي نكات زيادي است: هم از وقايع گذشته مطلع مي‏شويم و هم فضاي فكري و فرهنگي آن دوره نمودارتر مي‏شود.

جلوه‏هايي از ادبيات مقاومت و جهاد در جنگ‏هاي ايران و روس در اين زيربخش، يكي از ويژگي‏هاي دوره‏ي مورد بحث مقاله‏ي حاضر معرفي مي‏شود؛ خصيصه‏يي كه حال و هواي خاص خود را دارد و اگر بخواهيم براي اين حال و هوا عنواني ذكر كنيم، بهترين آن «ادبيات جهاد و مقاومت» است. البته اين عنوان شايد با حال و هواي دوره‏ي بعد از شكست ايران در جنگ اول و معاهدات تحميلي ــ خصوصا «گلستان» ــ متناسب‏تر باشد؛ زماني كه رسائل جهاديه با شكل‏هاي خاص خود در سراسر كشور انتشار يافتند و فضاي كشور را به‏شكلي درآوردند كه مردم با پشتوانه‏ي ديني‏شان در مقام حفظ مرزهاي كشور اسلامي شيعه برآمدند. متأسفانه علي‏رغم اينكه مسئوليت اجراي جهاد را اكثر علما و مجتهدين، با ذكر نام، بر گردن فتحعلي‏شاه مي‏گذارند، هيچ‏گاه شاهد حضور مداوم و منظم فتحعلي‏شاه در جنگ نبوديم. فقط در مقطع كوتاهي از اين دوره، يك هماهنگي كلي بين شاه و سطوح ديگر مملكت را مي‏بينيم كه شايد به دليل وجود دشمن درجه‏ي يك سرزمين اسلامي و شيعه‏ي ايران بوده باشد و اينكه از رأس تا ذيل، همه خود را به اجراي اوامر شرع مكلف مي‏دانند به طوري كه در خط مقدم جبهه مردم به رهبري علما با جهاد في سبيل‏اللّه عامل به آن هم هستند و پاداش آن را در دنيا و آخرت بس والا مي‏دانند:

حضرتش را بهشت خوانم ليك نه بهشتي است كه خواندم از قرآن كز پي زندگي است جلوه‏ي اين وز پس مردن است وعده‏ي آن (ابوالقاسم قائم‏مقام فراهاني 1337: ص 207) در نتيجه‏ي اين هماهنگي، پيدايش نوعي ادبيات مقاومت و جهاد را در كشور اسلامي ايران شاهد هستيم كه در كليت طول تاريخ ما كم‏نظير مي‏نمايد و البته اثرات آن در دوره‏هاي بعد بيش‏تر نمايان مي‏شود.

با اعلام احكام جهاد توسط اكثريت علما و مراجع ديني، هم به دليل عربي بودن زبان اين احكام و هم به جهت فني و تخصصي بودن آنها، يك حركت عمومي هم براي همه‏فهم كردن آنها به‏عمل آمد.

پارسي‏گوي را گرچه تازي خوش‏تر است عشق را خود صد زبان ديگر است برخي از آيات صريحه و اخبار صحيحه و اسرار حكمت‏آميز و نصايح رَغبت‏انگيز كه مايه‏ي غيرت غازيان و عبرت ناظران مي‏شد نيز به مناسبت مقام و ملايمت سبك كلام، ضميمه‏ي افادات فقها و اضافات علما (نشراللّه فوائدهم و يسر عوائدهم) گرديد. (ص 216) در اين دوره است كه نيروهاي نظامي را در آذربايجان سرباز و نيروهاي كمكي آنها را كه از نواحي مركزي و كشور مي‏آمدند، جانباز گذاشتند و اين دو عبارت وارد ادبيات نظامي ما شد. ارتباط معاني و مفهومي اين دو واژه را به‏راحتي مي‏توان با همان روح فضاي ايجادشده پيدا كرد. در همين دوره، روحيه‏ي ملي ـ مذهبي مردم و سپاهيان آن‏چنان تقويت شد كه ديگر از اصطلاحات عسگر، غازي، قواي نظامي و يا «سالدات» كه اصطلاحي روسي بود، استفاده نمي‏شد (محمدتقي سپهر 1337: ص 98).

از نمونه‏هاي ديگر اين كارهاي فرهنگي مي‏توان از كار آقا سيدمحمد مجاهد در كتاب مشكوة‏الجهاد و اسباب‏الرشاد و يا الذريعهي مولي ابن‏الحسن ابن محمدكاظم ياد كرد. اين كارهاي همگاني فرهنگي، چنان تأثيري بر جامعه نهاد كه اگر در اين مورد مسامحه و يا عقب‏نشيني صورت مي‏گرفت، مرتكب به‏شدت مواخذه و تحقير مي‏شد؛ چنان‏كه در نكوهش و برخورد با اللهيار آصف‏الدوله، ميرزا ابوالقاسم قائم‏مقام درباره‏ي كساني كه در مقابل سپاه روس عقب‏نشيني كردند يا از صحنه گريختند، چنين سروده است:

گريز به هنگام كه هنگام گريز است رو در پي جان باش كه جان سخت عزيز است (ميرزا ابوالقاسم قائم‏مقام 1307: ص 90) در اين مورد همچنين مي‏توان از كار تقليدي اما مثبت شاعر دربار فتحعلي‏شاه، فتحعلي‏خان كاشاني معروف به صبا، ياد كرد كه به تبعيت از اشعار حماسي شاهنامهي فردوسي، سروده است:

كنون بايد آهنگ آورم به جنگ‏آوران كار تنگ آورم زمين را ز گردان پولادپوش چو دريا ز باد اندر آرد به جوش (فتحعلي‏خان صبا 1867: ص 21) و يا از شعر معروف ميرزا ابوالقاسم قائم‏مقام در شرايط سخت و ناكامي‏ها:

روزگار است آن كه گه عزت دهد گه خوار دارد چرخ بازيگر از اين بازيچه‏ها بسيار دارد مهر اگر آرد بسي ناساز و بي‏هنگام آرد قهر اگر دارد بسي ناساز و بي‏هنجار دارد (يحيي آريانپور 1350: ص 74) و يا به ميرزا ابوالقاسم اشاره كرد كه درباره‏ي ميرزا بزرگ، قبل از مصالحه با روس و جدا شدن ايروان، سروده است:

آه از آن دم كه رفت لابد ناچار رو به ره ايروان سواره قاجار يار من از من جدا شد آن دم و گشتم يار به اندوه و رنج و غصه و تيمار (ابوالقاسم قائم‏مقام فراهاني 1337: ص 22) پايان دوره‏ي جنگ، آغاز دوره‏يي ديگر است كه اهميت آن كم‏تر از جنگ نيست؛ و تأثير ژرف اين حادثه را بر روح ملت ايران مي‏توان در دوره‏هاي بعد جستجو كرد. ملت ايران در اولين خاكريز مبارزه، ضعف خويش را به‏عينه مي‏بيند و شكست خود را تنها ناشي از تسليحات برتر نظامي، ارتش سازماندهي‏شده و تدابير جنگي روس‏ها نمي‏داند.

ملت ايران كه پس از آن‏همه فداكاري و جانفشاني، پاسخي درخور نمي‏يابد، ديگر از شاه انتظار ندارد كه با گريز از حضور پياپي در ميدان جنگ و با پشتيباني‏نكردن‏هاي لازم، درواقع ملت را در اين نبرد تنها و بي‏پشتوانه رها كند. درواقع شايد اين شروع فاصله‏ي دربار و مردم است.(5) و شايد بعدها همين مردم اگر حركتي مستقل از حكومت رسمي و به پشتوانه‏ي دين و رهبران ديني انجام مي‏دهند (به عنوان مثال، واقعه‏ي رژي، مشروطه و...)، پاسخي به اين عدم پشتيباني‏ها باشد. درواقع اين دوره، آغازي است كه ملت ايران در خارج از مرزهايش، به بي‏اعتنايي قدرت‏هاي برتر اروپايي به ايران و معاهداتي كه با اين كشور بسته‏اند، پي مي‏برد و در داخل مرزهايش به ناآگاهي سردمداران ايراني بر توانايي‏هاي داخلي و پروراندن آنها جهت دستيابي ايرانيان به امكانات و ابزاري كه طرف مقابل ايران با اين وقوف به آن رسيده است.

به هر حال، گرچه ايران بخش‏هايي غني و حاصلخيز را از كف داد، قطع پيوندها و اصالت‏هاي مردم اين مناطق به‏آساني فراچنگ نيامد؛ و تاريخ در ادوار بعدي خويش نشان داد كه در بعد خارجي، حتي هفتاد سال حاكميت الحاد و معنويت‏زدايي كمونيسم، هم نتوانست خدشه‏يي به ديرينگي و ثبات اين اصالت‏ها وارد كند، همچنين در ابعاد داخلي نشان داد كه در سخت‏ترين شرايط هم روحيه‏ي ادب جهادي و مقاومت كه ناشي از توانايي‏هاي دين اسلام است، مي‏تواند كمكي مطمئن در وجود خود مسلمانان و يار و ياور آنها باشد، كمااينكه در دوره‏هاي بعدي تاريخ هم شاهد آن بوده‏ايم كه اشكال ديگر آن را در قتل سفير خيانت‏پيشه و مغرور روس (گريبايدوف)، و يا تبلورهاي زيباتر و كامل‏تر آن در فتاوي تحريم، نهضت مشروطه و تا انقلاب اسلامي به منصه‏ي ظهور رسانده است.

قتل گريبايدوف در متون و رسائل پس از جنگ از تأثيرات ديگري كه ادبيات جهاد و مجاهدت في‏سبيل‏الله بر مردم اين خطه نهاد، قتل سفير روس گريبايدف است. در كتاب‏هاي تاريخ، نقل‏هاي متفاوتي از اين حادثه هست؛ اما آنچه ما به دنبال آن هستيم، جهتي ديگر از مجاهدت‏هاي ملت ايران است. صورت اين واقعه هر چه هست، در باطن آن، چيزي جز حرّيت ايرانيان نيست؛ ملتي كه اهانت به حريم نواميس خويش را برنمي‏تابد و از اسائه‏ي ادب به شعاير مذهبي خويش سخت برمي‏آشوبد و به‏هيچ‏وجه آن را تحمل نمي‏كند. به عنوان مثال، زماني كه همين ملت در برابر آن حركت غير ديني گريبايدوف تاب نمي‏آورند و مي‏خواهند خود وارد عمل شوند، شاهزادگان و درباريان فتحعلي‏شاه براي جلوگيري از آنها وارد عمل مي‏شوند و مردم در جواب به آنها مي‏گويند:

آنجا كه پاي دين در ميان باشد، ما از دولت دست بازداريم. اينك اين تيغ‏هاي آخته را از بهر دشمنان دين افراخته‏ايم. اگر شما حمايت دشمن كنيد، حشمت شما نگاه نداريم و نخست اين تيغ‏ها بر شما برانيم. شاهزادگان چون اين ديدند، ناچار مراجعت كردند و غوغاطالبان فريادكنان طريق خانه‏ي گريبايدف پيش گرفتند. (محمدتقي سپهر 1337: ص 250) اينان نمي‏خواهند تاوان شكست تلخ و ناجوانمردانه‏ي خود را با تحمل بيگانه در خاك خويش و پس از آن تجاوز به حريم‏هاي اعتقادي و ديني‏شان پس بدهند؛ و اينجا فرصتي است كه در عمل، اعتراض خويش را بازگويند. و شايد اين حركت، جرقه‏يي بود كه به هر تقدير زده شد تا توده‏هايي بر سر غيرت بيايند و با قتل سفير روس، پاسخي درخور در تاريخ به چنين شكستي بدهند. حتي اگر درخواست سفير روس با توجه به مفاد عهدنامه‏ي تركمانچاي و حقوق تابعيت، قانوني و طبيعي بوده باشد، ملت تا جايي كه مي‏تواند در مقابل اصالت‏هاي فرهنگي و ارزشي خود، به‏راحتي زير بار چنين قواعد و معاهدات تحميلي نمي‏رود:

سفير روس آن گريبايدف اسم بشد مقتول در ري از قضايا كسي را نيست تقصيري در اين كار كه خود انداخت زنگ اندر مرايا از او پر شد به مظلومان تطاول وزو بس شد به دينداران خطايا طمع در كارها مي‏كرد بسيار به هر كاري همي جستي بدايا نمي‏دادي ثمر در وي عنايات نمي‏كردي اثر در وي عطايا شب و روز از جفايش مردمان را برفتي بر فلك داد خدايا براي قتل خود بس جرم مستور برون آورد ناگه از خفايا پي تاريخ قتلش خاوري گفت سفير روس مقتول از بلايا (هدايت‏الله بهبودي 1371: ص 18؛ به نقل از تاريخ ذوالقرنين فضل‏الله‏الحسين شيرازي) نقش علما و حوزه‏هاي ديني در جنگ و فرازهايي از چند رساله‏ي جهاديه در اين زيربخش، از دوره‏يي از تاريخ تشيع ياد مي‏شود كه نقش تعيين‏كننده و خطيرش بر همه‏ي اهل طريقت روشن است؛ دوره‏يي حساس كه مسئوليت آن بر صاحبان مسئوليت يعني مراجع بزرگ شيعه بسيار سنگين است. همزمان با سقوط حكومت صفوي و اشغال نظامي ايران از جانب افغان‏ها، عثماني‏ها، و روس‏ها، يكي از نويسندگان معاصر در مورد نقش علما و جريان‏هاي فكري مقابل تفكر اصولي مي‏نويسد:

متأسفانه در درون كشور نيز دو گونه گرايش در حال احاطه بر فكر جامعه و حوزه‏ي تشيع بود: يكي گرايش به صوفي‏گري و دوم اخباري‏گري بود؛ كه اولي بيش‏تر در ميان حوزه‏هاي علوم ديني در حال بسط يافتن بوده، بيش‏تر اعراض از دنيا و تقسيم ديانت به ظاهر و باطن و ترويج اطاعت محض از مرشد غير معصوم و نفي تقليد و تبعيت مشروط از فقيه جامع‏الشّرايط را بسط مي‏داد.

جريان دومي هم بود كه زير سؤال بردن حجّيت عقل و حرام دانستن تقليد از غير معصوم مطرح مي‏كرد.

خلاصه، در خصوص اين دو جريان فكري كه صحبت تفصيلي در مورد آنها از حوصله‏ي اين مقال خارج است، فقط اين را مي‏توان دانست كه گرچه دو جريان جدا از هم بودند، نظر نويسنده‏ي كتاب جهاد دفاعي و جنگ‏هاي صليبي اين است كه:

بايد اين دو جريان را دو لبه‏ي قيچي عنوان كرد؛ چرا كه در مجموع و در نهايت يك هدف را دنبال مي‏كردند و آن اينكه جدايي دين از سياست و مرجعيت ديني مد نظرشان بود كه اين دو جريان انحرافي با چنين هدفي نمي‏توانست مورد توجه جبهه‏ي كفر آن روزگار كه در رأس آن دول استعمارگر انگليس و روس بودند، قرار نگيرد، چرا كه در آن شرايط استعمارگران متوجه نفوذ كلام علماي مذهبي و تبعيت مسلمين از قراين و دستورات ديني از كلام و لسان اينان شده بودند و با كمك خودباختگان داخلي و هر ابزار و وسايلي (خصوصا در بلندمدت با تأسيس لژهاي فراماسونري) تا جايي كه ممكن بود، در جهت تضعيف چنين پايگاهي به همراهي و كمك اين دو جريان مي‏شتافتند. (علي ابوالحسني 1359: ص 173) هر چند كه ممكن است با قسمتي از اظهارات يادشده موافق نباشيم و حتي امكان حركت‏هاي اصوليگري را هم ناشي از فضاي ايجادشده توسط اهل تصوف بدانيم كه نهايت و نتيجه‏ي كار آن تشكيل يك دولت ملي شيعه بوده و اين چنين شرايطي براي حركت‏هاي اصولي هم فراهم آمده باشد، شايد حركت صوفيگري هم شرايط و حال و هواي اوليه‏ي خود را ندارد. اما به هر حال مجال چون و چراي فكري و تاريخي را در اين مختصر نمي‏توان روا داشت؛ بنا بر اين عجالتا بحث اصوليگري را پيش مي‏كشيم، كه در مقابل اين دو جريان قرار داشت و درواقع علماي مذهبي و بزرگان ديني با اتكا به خط فقاهت و مرجعيت تقليد، در جهت هدايت انسان‏ها با توجه به فطرتشان و با استخراج و استنباط فروعات دين يعني اجتهاد،(6) روي آن نظر داشتند.

نهضت اصوليگري در واقع حركتي اصيل است، كه ريشه در سنت‏ها و شعاير ارزشي و مواريث فكري و فرهنگي ما دارد. ريشه‏ي اين حركت به‏حق در عمق و ژرفاي معارف قرآن و عترت معصومين(ع) و زحمات و تحقيقات علماي شيعه و مجتهدان آن در طول تاريخ بود. پيش از اين دوره، رهبري نهضت در دست مرحوم وحيد بهبهاني بود.(7) كه از نتيجه‏ي جويبار حوزه‏ي درس او، مراجع و فقهاي متعددي به‏بار نشستند كه از آن جمله مي‏توان از بزرگمرداني چون مرحوم شيخ محمدجعفر نجفي معروف به كاشف‏الغطاء نام برد. اين بزرگان با جريانات منحرف كه در آن موقع عمده‏ترين خطر براي اسلام ناب بود و متأسفانه در آن روزها هم رو به گسترش بود، به مقابله‏ي فكري برخاستند و در اين زمينه سعي فراوان كردند؛ كه ثمره‏ي زحمات آنها در زمان ما به صورت درخت تناور ولايت فقيه ــ كه ريشه در آن حركت دارد ــ بيش‏تر روشن است.

باري؛ مرحوم كاشف‏الغطاء در چنين فضايي و در محضر افاضات و افادات چنان بزرگمردي رشد يافته و كتاب كشف‏الغطااش را نيز كه رنگي از همين مبارزه‏ي پرشكوه با خود دارد، در رابطه با همان مسئوليت عظيم و خطيري نوشت كه مرحوم وحيد بهبهاني، عمر پربار خويش را در طريق انجام پيشبرد آن به‏پاي برده بود. بعدها نيز همين‏ها بودند كه با اصرار، حكم جهاد عليه روسيه‏ي تزاري و حضور خويش در جبهه، حماسه‏ي پرشكوه نهضت مقاومت ملت ايران در برابر تجاوزات ارتش تزاري را ايجاد و رهبري كردند. (علي ابوالحسني 1359: ص 189) تفحص در حوادث اين دوره از تاريخ، ما را با ارزش‏هايي آشنا مي‏كند كه از اجزاي لاينفك حيات فرهنگي ما به‏شمار مي‏رود و شمولي به وسعت كليت تاريخ ايران دارد؛ ارزش‏هايي كه در بستر مساعد جهاد جنگ دفاعي، نمود و ظهوري معنادار مي‏يابند.

نقش سياسي مذهب و حضور علما را گرچه در همه‏ي ادوار تاريخي ايران با مراتبي از شدت و ضعف و با تفاوت‏هايي در نحوه‏ي عملكرد مي‏توان سراغ گرفت، با اين حال تأثير حضور اين دو در جنگ‏هاي ايران و روس، به‏ويژه در دوره‏ي دوم، مرتبتي والا دارد، چنان‏كه متأسفانه برخي مورخان حتي شكست و جدايي بخش‏هايي از سرزمين را به آنان نسبت مي‏دهند؛ كه بي‏ترديد اين خود نوعي حق‏ناشناسي است كه فراموش كنيم حوادث تاريخي و اجتماعي بنا به ماهيت خويش هيچ‏گاه معلول يك علت نيستند. گذشته از آن، اين نكته قابل ذكر است كه درخواست اعلام فتواي جهاد از جانب علما، به تقاضاي عباس‏ميرزا و قائم‏مقام صورت گرفت.

اين يك‏علتي نگاه‏كردن در بعضي جاها حتي تا بدانجا پيش رفت كه براي شخصي مثل ميرزا ابوالقاسم فراهاني امر مشتبه مي‏شود كه لازمه‏ي فعاليت علما را حركت در طول شاهان و حكومت مي‏داند.(8) در صورتي كه پرونده‏ي دويست‏ساله‏ي اين بزرگواران نشان داده كه اكثريت اينان ــ خصوصا علماي طراز اول ــ رضايت حق تعالي و خدمت به اين مردم مسلمان و شيعه را هميشه مد نظرشان داشته‏اند. حتي به اعتراف عبدالرزاق دنبلي:

مسائل جهاديه كه سال‏ها متروك بود و هيچ‏يك از فضلا و علما در روزگارها اقبال و التفات به تدريس و مباحثه‏ي آن ننمود، از آن روي كه سلاطين سابق را محتاج اليه نبود. (عبدالرزاق مفتون دنبلي 1351: ص 145) و اينان از آن جهت به دنبال آن رفتند كه ضرورت صدور آن از جانب علما احساس مي‏شد.

به هر روي، استقبال مردم از رأي علماي صاحب فتوا را مي‏توان در هيجان ايشان در دوره‏ي دوم كه به نحو چشمگير متفاوت از دوره‏ي اول است، به‏خوبي دريافت. به‏جرأت مي‏توان وجه امتياز اين جنگ را از جنگ‏هاي ديگر تاريخ ايران، از زاويه‏ي حضور آگاهانه و مستقيم علما ارزيابي كرد؛ به‏ويژه آنكه صدور فتواي جهاد بدين صراحت و اهميت براي اولين بار در تاريخ ايران مشاهده مي‏شود.

حكم جهاد مرحوم آيت‏الله شيخ‏اكبرمحمدجعفر نجفي (كاشف‏الغطاء) اي كافه‏ي اهل ايران از عراق و فارس و آذربايجان و خراسان آماده شويد به جهاد كفار لئام و برآوريد تيغ‏ها از نيام براي حفظ بيضه‏ي اسلام و درآييد در سلك ياوران ملك علام و جهاد كنيد به دفع كفار از شريعت سيد انام ــ عليه و آله‏الصلواة والسلام ــ و طريقه‏ي اميرالمؤمنين و سيدالوصيين (عليه‏السلام)! اينك براي شما حوران جنت آراسته و غلمان به خدمت برخاسته. پس بفروشيد جان‏هاي خود را به بهاي گران كه اندوخته شده است براي شما در جنات عاليه «لاتسمع فيها لاغية فيها عين جارية فيها سرر مرفوعة و اكواب موضوعة و نمارق مصفوفة و زرابي مبثوثة». قيام كنيد به ياري مؤمنين؛ تا دريابيد بهشت برين! آيا خطاب نمي‏كرديد به خدا در دعاي ماه مبارك رمضان كه شهادت، نهايت آرزو و مطلوب ما است در عبادت و «قتلافي سبيلك فوفق لنا»؟! آيا مكرر نمي‏گفتيد ميان مردم «ليتنا كنا مع‏الشّهداء في كربلا»؟! پس راضي نشويد به كذب گفتار خود و مخالفت گفتار با كردار خود! بدانيد كه مقتول ثغور آذربايجان در دفاع اهل كفر و طغيان براي حفظ بيضه‏ي اسلام و مسلمين، و حراست ناموس مؤمنات و مؤمنين، مانند شهداي كربلا است در طلب رضاي پروردگار ارض و سما؛ و به‏پا داريد آرزوي خود را در قول «ليتنا كنا حاضرين يوم‏الطفوف و نفدي نفوسنا نفوسنا للحسين عليه‏السّلام و نجعلنا وقاية دون طعن‏الرّماح و ضرب‏السّيوف»! پس اگر در قول صادقيد و به حق ناطق، پيش گيريد پيشه‏ي شهدا را در امتثال امر بضعة بتول زهرا؛ چه، به‏خدا در اين مقام حاضر است امام حسين ــ عليه‏السلام ــ و گويا در اين كارزار شما را به ياري مي‏خواند و همچنين خاتم انبياء و سيد اوصيا (عليه‏السلام). و ساير ائمه سيما صاحب اين عصر و امام اين عهد مي‏فرمايد: اي پيروان پاك‏اعتقاد! به‏درستي كه سياست جهاد و دفع اهل كفر و عناد و جمع لشكر و سپاه، مخصوص است به بزرگان بندگان از پيغمبران و ائمه‏ي امنا و كسي كه قائم‏مقام ايشان است از علما و پس از حصول موانع ظهور و عدم امكان قيام، ما علما به اين امور اذن داديم به پادشاه اين زمان و يگانه‏ي دوران كه معترف است به اطاعت ما و سالك است در دفع دشمنان به طريق شريعت ما فتحعلي‏شاه قاجار ــ حفظه‏اللّه مما يخاف و يخشاه ــ و كسي را كه ولي‏عهد و قائم‏مقام خود داشته و ملك آذربايجان را به او واگذاشته و او است شاهزاده عباس ميرزا ــ ادخله‏اللّه في شفاعتنا و جعله في‏الدنيا والآخرة تحت ظلّنا و في حمايتنا ــ در جمع سپاه براي كسر شوكت كفار و اخذ اموال و اسر عيال و اطفال آنها. هر كه در سپاه ايشان قتيل شود، مثل آن است كه در لشكر ما به‏قتل رسيده و آنكه اطاعت ايشان كند، چنان است كه اطاعت ما كرده باشد و هر كه ايشان را ياري نكند، نديم ندامت شود و محروم از شفاعت ما در روز قيامت باشد. اي شيعيان و چاكران كه شنوندگانيد گفتار ما را و پيروانيد كردار ما را، چون شما را خوانده شود اين كتاب و مسموع شود اين خطاب، برآوريد تيغ‏ها از نيام و طلب كنيد خون شهدا را! در اين مقام بگوييد به آواز بلند كه دور و نزديك شنوند: كجا است غيرت اسلام؟! كجا است حميت شريعت سيد انام؟! كجا است حرمت حرم و نسا كه پرده نشينان عفت و ناموس‏اند و اكنون بعض ايشان محل زنا و فجور روس‏اند؟! كجايند اهل ناموس از امم؟! كجايند آنانكه مي‏گفتيم در حق ايشان اكثر شيعتناالعجم؟! اگر نجوشيد با شنيدن اين كلام و نجوييد جهاد دشمنان در اين مقام، نمي‏رسيد به شفاعت ما در روز قيام (ميرزابزرگ قائم‏مقام فراهاني 1354: ص‏ص 22-18).

حكم جهاد مرحوم آيت‏الله آقا سيدعلي مجاهد جناب سيدالمجتهدين آقا سيدعلي ــ طاب ثراه ــ اجازت‏نامه‏يي به عربي نوشته؛ آن جناب اجازت‏نامه‏ي ديگر به فارسي نوشته كه مجملي از مضمون آن اين است: بر جميع مسلمين وعامه‏ي مكلفين واضح و آشكار است كه در اين چند ساله كفار روس هجوم بر بلاد مسلمين آورده، در صدد تسخير ممالك اسلام مي‏باشد؛ و اين مطلب بر همگي واضح و لايح است كه عزت و رواج دين، به استقلال دولت اسلام است. هر گاه ضرري از كفار به دولت اسلام رسد، بديهي است كه به دين اسلام رسيده. پس خطاب مي‏شود به عموم مكلفين و مسلمين، خواه دور از ثغور باشند يا اهل ثغور، به كفار نزديك باشند يا دور، كه موافق حكم الهي و شرع حضرت رسالت‏پناهي به جد و جهد تمام علي قدرالواسع والطاقة به دفع كفار لئام پردازند و واجبي كه تمام واجبات و مستحبات بسته به آن است، متروك نسازند و در حفظ دين و دولت و بقاي عرض و مال كمر جدّ و اجتهاد بندند و نوعي مدافعه و مجاهده بعمل آورند كه روز قيامت جواب صاحب دين توانند داد. و چون دفع دشمني چنين، بدون رئيس مطاع و كارگزار باتدبير ممكن نيست، پس در اين اوقات كه دولت و سلطنت اسلام اختصاص به ذات همايون علي حضرت قدر قدرت ظل‏الله فتحعلي‏شاه ــ خلدالله ملكه و سلطانه ــ يافته و آن حضرت نواب نايب‏السلطنه عباس‏ميرزا را ــ طول‏الله عمره ــ متصدي امر جهاد فرموده، بر عموم اهل ايران واجب است در اين باب اطاعت آن حضرت كه پادشاه اسلام و مطاع كل است و متابعت نايب‏السلطنه كه متصدي امر جهاد است. اي دينداران و اي مسلمانان و اي شيعيان علي‏ابن ابيطالب! كجا به غيرت شما مي‏گنجد كه به تسلط كفار روس بر عرض و مال و دين و دولت شما رايت كفر افراشته و شهادتين از ميان مسلمين برداشته شود؛ زنان مسلمه، فراش كفار باشند و به جاي اعياد محمدي ــ صلي‏الله عليه وآله ــ اعياد مسيحيه متداول گردد؟! (ص‏ص 35-23) اما نكته‏ي مهم‏تري كه بايد از رهگذر طرح اين مباحث بدان اشاره كرد، حق ولايت علما است. علما در مقاطع حساسي از حيات سياسي اين ملت، از حق ولايت خويش بر جامعه استفاده كرده و آن را بي‏آنكه تهديد و اجباري در كار بوده باشد، راه برده و به مقصد رسانده‏اند؛ و اين نكته‏اي است كه در بيش‏تر رسائل جهاديه، آشكارا مي‏توان شاهد بود، به عنوان نمونه درباره‏ي تفويض اختيار رياست و فرماندهي جنگ در يكي از فتاوي جهاد در كتب جهاديه‏ي قائم‏مقام چنين نوشته شده است:

جناب شيخ‏المجتهدين شيخ محمدجعفر ــ طالب‏ثراه ــ تيمنا به نيابت امام عليه‏السّلام، آن حضرت را اذن جهاد داده و در تفويض امر رياست به جناب همايونش اجازتي نوشته. (ص 18) و يا اجازت‏نامه‏ي جهاد سيدالمجتهدين آقا سيدعلي كه ابتدائا به عربي و بعد هم ترجمه‏ي آن به فارسي است كه در آن ذكر شده است: اين امر خطير منتظم نمي‏شود مگر به وجود رئيس دبير كه تجهيز عاكي و اشياع و تدبير جنود و اتباع كند. (ص 22) اما راز استمرار حضور اين بزرگواران ــ كه پيش از اين گفتيم در كليت تاريخ ايران به‏چشم مي‏خورد ــ در اين است كه اين رهبران فكري و مذهبي جامعه، نبض خيزش‏ها و نهضت‏هاي مردمي را در عمل در دست دارند و اينان با پيوندهاي معنوي كه بر جامعه دارند، بر آن اعمال ولايت و رهبري مي‏كنند و اين قدرتي معنوي به آنان مي‏بخشد كه بسي فراتر از دربار پرهيخته‏ي (!) شاهان است. و اينان، به ارتباطي معنوي با مردم نايل آمده‏اند.

در رساله‏ي شيخ جعفر نجفي و آقا سيدعلي‏اكبر ــ كه در رأس و رئيس مجتهدين بودند ــ صراحة تعيين نيابت امام و وكالت فقهاي ذوي‏العز والاحترام در اين مقام نگاشته و به دلايل واضحه و براهين ساطعه تصريح نموده كه «امروز محاربات با جماعت روسيه جهاد است و هر چه به قانون شرع شريف خراج حسابي از رعايا گرفته، صرف اين راه شود، حلال است». (عبدالرزاق مفتون دنبلي 1351: ص 145) دربار سلاطين (خصوصا در طول 150 سال سلطه‏ي سلاطين قاجار)، هيچ‏گاه حائز چنين مرتبتي از تقرب در نزد ملت نبوده است. گويي در تاريخ ايران همواره دو نظام، يكي در جوف ديگري، بر جامعه‏ي ايران حكم مي‏رانده است و مردم با اختيار و به صورت يك امر تكويني، تبعيت از نظام ولايي علما را آگاهانه بر تبعيت از نظام آميخته به اجبار و تفرعن شاهان ترجيح داده‏اند؛ و در اين راه هيچ‏گاه از بذل جان و مال هم دريغ ننموده‏اند. در اين دوران نيز اگرچه شاه ظلّ‏اللّه و دربار ايران، درباري شيعي است، توان تجهيز قواي مردمي را براي حضور در عرصه‏هاي نبرد در برابر دشمني مسلح ندارد؛ و همچنان‏كه در متن ــ طبق اسناد ــ عنوان شد، نايب‏السلطنه و قائم‏مقام با دريافت اين نكته، نياز جامعه را به نزد علما مي‏برند و آنان نيز با صدور فتواي جهاد، روح مجاهدت و انگيزه‏ي شهادت‏طلبي را به جهت ارتباط تنگاتنگشان با مردم، به جامعه تزريق مي‏كنند.

چنين است كه در پشت سر توده‏هاي بسيج‏شده، آرمان‏ها و انگيزه‏هاي مذهبي و پيشاپيش آنان حضور آگاهانه‏ي علما را مي‏يابيم كه مهم‏ترين پيامد حضورشان، بار ارزشي حاكم بر جنگ بود؛ چنان‏كه از جنگ به «جهاد» و «قتال في سبيل‏الله» و از مرگ در عرصه‏ي نبرد به «شهادت در راه دين و وطن» تعبير مي‏شود و آنجا كه حكم جهاد را در زمان پيامبر اكرم (ص) لازم مي‏دانند، بعضي علما اين حكم را مي‏دهند؛ كه از آن جمله مي‏توان به ملا محمدرضا همداني اشاره كرد كه در رساله‏ي جهاديهاش مي‏نويسد:

از پاره‏يي مي‏شنوم كه مي‏گويند كه حال جهاد واجب نيست و موقوف به وجود پيغمبر يا امام يا نائب خاص است. اين سخن مبني بر اشتباه و التباس و عدم خبرت و اخبار و فتاوي كبار از فقها و علماي اخيار است. الحال مقاتله با كفار، جهاد است نه دفاع. (هدايت‏اللّه بهبودي 1371: ص 51)(9) وجوب اين جهاد، محل تأمل نيست؛ بلكه نزد علماي اعلام ضروري دين است و اين جهاد واجب كفايي است. (ميرزابزرگ قائم‏مقام فراهاني 1345: ص 14) در همين راستا، يكي از فرازهاي غرورآفرين اين برهه‏ي تاريخي شكل مي‏گيرد؛ كه همانا كفن پوشيدن علما و همراهي آنها با توده‏ي مردم است. علماي بزرگي چون حاج ملاباقر سلماسي، صدرالدين تبريزي، آقا سيدعلي اصفهاني، آقا سيدمحمد اصفهاني و ملارضا خويي، از نجف به ايران عزيمت و در تبريز اقامت مي‏كنند. آقا سيدمحمد اصفهاني در ميان علماي صاحب‏نام، حضوري برجسته‏تر دارد و در تاريخ از او با عنوان سيدمحمد مجاهد ياد مي‏شود. او مفصل‏ترين رساله‏ي جهاديهي زمان خويش را كه در آداب جهاد و اصول و مباني آن است، به‏نگارش درآورد كه با عنوان مشكوة‏الجهاد في ترجمه مصابيح‏الجهاد به جامعه عرضه شد.

نتيجه‏گيري و خلاصه‏ي بحث به‏نظر مي‏رسد با توجه به سه محور فوق ــ كه در اين مقاله، به‏اجمال پيرامون آنها بحث شد ــ مي‏توان چنين قضاوت كرد كه حدود 25 سال يعني از سال 1218 تا 1243 از آغاز جنگ‏هاي ايران و روس تا انعقاد قرارداد تركمن‏چاي، نوعي ادبيات مقاومت، روحيه‏ي سلحشوري و تحرك و تكاپو در كليه‏ي شئون جامعه‏ي شيعه‏ي ايراني حاكم باشد و گويي بانگ بيدارباش جهاد، همچون نزولات آسماني، به كام خشك جامعه‏ي سست‏شده و خسته‏ي آن دوره (قاجاري) ريخته مي‏شود و اثرات سخت دهشتناك حمله‏ي مخرب افاغنه و سقوط صفويه و هرج و مرج نيم قرن پس از آن را به‏نحوي ترميم و اصلاح مي‏كند.

بحث ادبيات مقاومت در پيش از دو دهه جنگ‏هاي ايران و روس، به‏نحوي مهم اين اعتقاد را در ما زنده مي‏كند كه در سخت‏ترين شرايط و دشوارترين ازمنه، آن‏گاه كه به‏نظر مي‏رسد ايران و ايراني در آستانه‏ي سقوط و نابودي قرار گرفته‏اند، يكباره ورق برمي‏گردد و معجزه‏آسا، رمقي دوباره و حياتي مضاعف به تن فسرده و نحيف ملت مي‏دهد و از پس آن، بهاري و شكوفه‏يي در تاريخ حيات قوم ايراني جوانه مي‏زند، جوانه‏اي كه تا مدت‏هاي مديد تعيين‏كننده و نيروبخش و ادامه‏دهنده‏ي زندگي اجتماعي ما ايرانيان بوده و هست.

در اين مقاله، سعي شد به نمونه‏يي هرچند كوچك از توانايي‏هاي ملت ايران ــ كه با تكيه بر روح ظلم‏ستيزي اسلام در اصل و درخت مستقل اين مرز و بوم ريشه دارد ــ اشاره شود. اما هر چه به عمق اين دوره و قضايا بيش‏تر نظر شود، شرايط حال بهتر درك مي‏شود؛ كما اينكه اگر سير تكاملي اين دوره را به نظام متكي بر اصل ولايت فقيه خود منتج كنيم، سخن به گزاف نگفته‏ايم و شايد برگي از اسناد هويت مستقل اين مردم را به خودشان نشان داده‏ايم.


1. مآثر سلطانيه، تاريخ جنگ‏هاي ايران و روس، اثر عبدالرزاق مفتون دنبلي (منشي ديوان عباس‏ميرزا نايب‏السلطنه)، به اهتمام غلامحسين صدري‏افشار، انتشارات ابن سينا.

2. آهنگ سروش، تاريخ جنگ‏هاي ايران و روس، يادداشت‏هاي ميرزا محمدصادق وقايع‏نگار (هما مروزي)، از آغاز تا عهد تركمانچاي، گردآورنده: حسين آذر، مصحح: هوشنگ آذر، ناشر: مصصح، چاپ اول: 1349، 403 ص (همراه با فهرست اماكن و اعلام و توضيحات).

3. او يادداشت‏هاي خصوصي خود را محفوظ نگاه مي‏دارد تا اينكه به مأموريت تفليس فرستاده مي‏شود. در آنجا، يادداشت‏ها را به فردي به نام سرهنگ قاسم فندرسكي تحويل مي‏دهد؛ كه سرهنگ مذكور هم به گردآورنده‏ي كتاب (حسين آذر) مي‏گويد: حيف مي‏دانم اين گنجينه‏ي پربها كه به منزله‏ي بيدارباش نسل آينده‏ي ايراني است، حيف و مهمل بماند (حسين آذر 1349: ص 19).

4. همانا وقتي امناي درگاه پادشاه از ميرزا محمد اخباري نيشابوري ــ كه عالمي بود كه در تسخير ارواح طاهره و خبيثه توانايي داشت ــ خواستند كه اگر تواني، در هلاك و دمار ايشپخدر ــ كه ديوي ديوانه است ــ تدبير انديشي.

5. در مقايسه با شاهان و فرمانروايان اوليه‏ي سلسله‏ي صفويه و بعضي سلاطين ديگر كه تقريبا از بطن توده‏هاي مردم قيام كرده بودند و ارتباط قوي برخي از آنها مانند شاه‏اسماعيل كه مانند مريد با مرادي و مرشدي بوده است.

6. اجتهاد در شيعه، استنباط احكام شرعي از روي ادله‏ي معتبره‏ي شرعي است (مقدمه‏ي مرآت العقول علامه مجلسي، اثر علامه عسگري).

7. مرحوم وحيد بهبهاني ــ كه از او به عنوان وحيد عصر و مؤسس اصول و فروع و علم رجال ياد كرده‏اند ــ تربيت گروه زيادي مجتهد، و احياي مكتب اجتهاد و فقه را عهده‏دار بود. او زماني به تربيت مجتهدان پرداخت كه اخباريگري بيش از صد سال قلمرو دنياي شيعه را به طور كلي فراگرفته بود؛ و او در برابر جمود اخباري، فقه استدلالي را به روش بزرگان پيشين، همچون علامه حلي و شهيد اول محمدبن قلي عاملي، براي شاگردان خود بيان مي‏كرد (نورالدين علي‏لو 1372؛ به نقل از مرآة‏الاحوال جهان‏نما، ص 147).

8. ميرزا ابوالقاسم علي‏رغم خدمات عديده‏اي كه كرده، در قضيه‏اي كه ميرفتاح در تبريز پيش آورده بود، قلم تندش تر و خشك را جدا نمي‏كند و مثلاً دولت‏هاي خارجي را مثال مي‏زند و در برابر علما چنين موضع مي‏گيرد: «مثل ساير ممالك محروسه، نسبت به اينها نه اذيت و اضرار و نه دخالت و اقتدار». مثال ديگر: ميرزا مهدي عبدالرزاق و حاجي فاضلي؛ كه در مورد ميرزا مهدي مي‏گويد: «آب و گل و جان و دل او، در هواي ما و رضاي ما است و...» .

9. به نقل از حاجي ملامحمدرضا همداني، رساله‏ي جهاديه، نسخه‏ي خطي، تهران، كتابخانه‏ي ملي، شماره‏ي 900.

مفتون دنبلي، عبدالرزاق (منشي ديوان عباس‏ميرزا نايب‏السلطنه). 1351. مآثر سلطانيه. تهران: انتشارات ابن سينا.

قائم‏مقام فراهاني، ميرزا بزرگ. 1354. جهاديه. تهران: فرهنگ ايران‏زمين.

ابوالحسني (منذر)، علي. 1359. جهاد دفاعي و جنگ‏هاي صليبي. تهران: دارالحسين.

صبا، فتحعلي‏خان. 1867. شاهنشاه‏نامه. بمبئي.

علي‏لو، نورالدين. 1372. ديدار با ابرار. ش 23. تهران: سازمان تبليغات اسلامي.

قائم‏مقام فراهاني، (ميرزا) ابوالقاسم. 1307. ديوان شعر قائم‏مقام. ضميمه‏ي مجله‏ي ارمغان. تهران.

سپهر، محمدتقي. 1337. ناسخ‏التواريخ. تهران: اميركبير.

رواساني، شاپور. 1367. دولت و حكومت در ايران ـ در دوره‏ي تسلط استعمار سرمايه‏داري. تهران: شمع.

سرجان ملكم. 1362. تاريخ سرجان ملكم. ترجمه‏ي ليزا حيرت. تهران: بناي كتاب.

خالقي، عباس. 1366. تاريخ بست و بست‏نشيني همراه با شواهد تاريخي. تهران: علمي.

مرسل‏وند، حسن. 1364. حيرت‏نامه ـ سفرنامه‏ي ميرزا ابوالحسن‏خان ايلچي. تهران: موءسسه‏ي فرهنگي خدماتي رسا.

ممقاني، اسدالله. 1363. رسائل قاجاري ـ كتاب سوم: مسلك‏الانام في سلامه‏الاسلام. به اهتمام صادق سجادي. تهران: نشر تاريخ ايران.

موحد، صمد. 1364. تحفة‏العالم و ذيل‏التّحفه ـ سفرنامه و خاطرات مير عبداللطيف خان شوشتري. تهران: طهوري.

حسينچي قره‏آچاق، حسين. 1366. نگاهي به تركمنچاي. تبريز.

لتروفسكي، جورج. 1353. رقابت روسيه و غرب در ايران. ترجمه‏ي اسماعيل رائين. تهران: جاويدان.

الگار، احمد. 1356. دين و دولت در ايران (نقش علما در دوره‏ي قاجار). ترجمه‏ي ابوالقاسم سري. تهران: انتشارات توس.

باقري كبوق، علي. 1371. جامعه و حكومت در ايران ـ كتاب اول: دوران قاجار. تهران: نشر بين‏الملل.

جهانسوز، رضا. 1333. تاريخ بنيان قاجار ـ پيدايش طايفه‏ي قاجار يا حركت آغامحمدخان كبير از بند كريم‏خان. تهران: بي‏نا.

محمدي پور، م. 1361. خلاصه‏ي تاريخ صد ساله‏ي ايران ـ از ابتداي دوره قاجاريه. تهران: امير.

براندس، ژرژ. 1336. جنايت روس و انگليس نسبت به ايران. برلين: كاوه.

بهزادي، حميد. 1354. ناسيوناليسم يا تحليلي تئوريك و عملي از آثار سياسي و اجتماعي ناسيوناليسم در صحنه‏ي بين‏المللي. تهران: موءسسه‏ي حساب.

تركمان، محمد. 1371. اسنادي درباره‏ي هجوم روس و انگليس به ايران. تهران: دفتر مطالعات سياسي بين‏الملل وزارت خارجه.

ترنزيو، پيركارلو. 1359. رقابتهاي روس و انگليس در ايران. ترجمه‏ي عباس آذرين. تهران: نشر كتاب.

جهانگيرميرزا. 1327. تاريخ نو. به سعي و اهتمام عباس اقبال آشتياني. تهران: علمي.

موريه، جيمز. 1351. سرگذشت حاجي باباي اصفهاني. ترجمه‏ي ميرزا حبيب اصفهاني. تبريز: انتشارات حقيقت.

گرگاني، فضل‏الله. 1356. ايران در ميان دو سنگ آسيا. تهران: انتشارات روزبه.

گل‏محمدي، حسن. 1368. فتحعليشاه قاجار و قضاوت تاريخ. تهران: نسل دانش.

1337. منشآت قائم‏مقام. به اهتمام جهانگير قائم‏مقامي. تهران: ابن‏سينا.

شميم، علي‏اصغر. 1370. ايران در دوره‏ي سلطنت قاجاري. تهران: نشر علمي.

افشار، محمود. 1348. تاريخچه‏ي سياست روسيه در ايران. تهران: بي‏نا.

بينا، علي‏اكبر. 1347. تاريخ سياسي و ديپلماسي ايران از گناباد تا تركمن‏چاي. تهران: دانشگاه تهران.

سيمونيچ، اي.او. 1353. خاطرات وزيرمختار از عهد تركمانچاي تا جنگ هرات. ترجمه‏ي يحيي آرين‏پور. تهران: پيام فرانكلين.

علوي شيرازي، ميرزا محمدهادي. 1357. سفرنامه‏ي ميرزا ابوالحسن خان شيرازي به روسيه. به كوشش محمد گلبن. تهران: مركز اسناد فرهنگي آسيا.

موسوي طبري، مصطفي. 1353. عباس ميرزا قاجار. تهران: ابن سينا.

ميخاييلوونا، لودميلا. 1359. استيلاي امپرياليزم بر ايران و تبديل اين كشور به نيمه‏مستعمره. ترجمه‏ي سيروس ايزدي. تهران: علم.

نجمي، ناصر. 1363. ايران در ميان طوفان. تهران: معرفت.

1324. عباس‏ميرزا رشيدترين فرزند ايران. تهران: كانون معرفت.

1372. تاريخ سياسي و اجتماعي ايران در دوره‏ي معاصر. 3 ج. تهران: شرق.

آريانپور، يحيي. 1350. از صبا تا نيما. ج 1. تهران: فرانكلين.

بهبودي، هدايت‏الله. 1371. ادبيات در جنگ‏هاي ايران و روس. تهران: حوزه‏ي هنري.

براي بحث و تحقيق بيش‏تر در مورد جنگ‏هاي ايران و روس و عوارض و تحولات آن، رجوع به منابع زير هم مفيد است:

آدميت، فريدون و ناطق، هما. 1356. افكار اجتماعي و سياسي و اقتصادي در آثار منتشرنشده‏ي دوران قاجار. تهران: انتشارات آگاه.

اعتضادالسلطنه (ميرزا). 1370. اكسيرالتواريخ (تاريخ قاجاريه از آغاز تا سال 1259 ق). به اهتمام جمشيد كيان‏فر. تهران: ويسمن.

تاجبخش، احمد. 1362. سياست‏هاي استعماري روسيه‏ي تزاري ـ انگلستان و فرانسه در نيمه‏ي اول قرن 19. تهران: اقبال.

جرفادقاني. 1364. علماي بزرگ از كليني تا خميني. تهران: نشر معارف اسلامي.

حائري، عبدالهادي. 1367. نخستين رويارويي‏هاي انديشه‏گران با دو رويه تمدن بورژوازي غرب. تهران: اميركبير.

محتشم نوري، عباس. 1329. وقايع صد سال قبل در ايران. تهران: بي‏نا.

1357. فروپاشي نظام سنّتي و زايش سرمايه‏داري در ايران از آغاز تمركز قاجار تا آستانه‏ي انقلاب مشروطيت ـ جهان‏بيني‏ها و جنبش‏هاي اجتماعي در ايران. ج 2. تهران: بي‏نا.

فلور، ويلم. 1366. جستارهايي از تاريخ اجتماعي ايران در عصر قاجار. ترجمه‏ي ابوالقاسم سري. تهران: توس.

قزانلو، جميل. 1315. جنگ اول ايران و روس. تهران: كتابفروشي مركزي.

وكيلي، ابوالفضل. 1346. قفقازيه و مجاهدين ايران. تهران: عطايي.

تينيانوف، نيكلا. 1369. با دربار روس در عهد فتحعليشاه، قتل وزيرمختار يا گوشه‏يي از روابط قاجاريه. ترجمه‏ي اسكندر ذبيحيان. تهران: توس.

عشقي، خانك. 1353. سياست نظامي روسيه در ايران 1815ـ1790. تهران: بي‏نا.

نصر، تقي. 1363. ايران در برخورد با استعمارگران: از آغاز قاجاريه تا مشروطيت. تهران: شركت موءلفان و مترجمان ايران.

ويلسن، چارلزجيمز. 1363. تاريخ اجتماعي ايران در عهد قاجار. ترجمه‏ي سيد عبدالله. تهران: زرين.

هدايت، رضاقلي‏خان. 1339. روضة‏الصفاي ناصري. تهران: ضمايم.

شيخ‏الاسلامي، جواد. 1369. علل افزايش نفوذ روس و انگليس در ايران در عصر قاجاريه. تهران: كيهان.

1351. مرزهاي ناآرام. تهران: وزارت فرهنگ و هنر.

گرانت‏واتسن، رابرت. 1354. تاريخ ايران از ابتداي قرن نوزدهم تا سال 1858. ترجمه‏ي غ. وحيد مازندراني. تهران: اميركبير.

صفايي، ابراهيم. 1353. آئينه‏ي تاريخ. تهران: وزارت فرهنگ و هنر.

نفيسي، سعيد. 1344. تاريخ اجتماعي و سياسي در دوره‏ي قاجار. 3 ج. تهران: بنياد.

طبري، احسان. 1360. ايران در دو سده‏ي واپسين. تهران: حزب توده‏ي ايران.

ورهرام، غلامرضا. 1367. نظام سياسي و سازمان‏هاي اجتماعي ايران در عصر قاجار. تهران: معين.

/ 1