مباني اجتماعي تحولات قدرت سياسي در ايران(قرن دوازدهم هجري)
محمدعلي فتحاللهيعضو هيأت علمي پژوهشگاه علوم انساني
قرن دوازدهم هجري، شاهد تحولات سياسي مهمي در ايران بوده است كه بررسي و شناخت كامل آنها، بدون توجه به مباني اجتماعي و فكري در آن زمان ميسّر نخواهد بود. در اين دوران ــ كه گذار از دورهي باثبات صفوي به دورهي قاجاري است ــ تحولي اساسي در ساختار قدرت سياسي كه مبتني بر تحولات در ديدگاههاي اجتماعي است، به نمايش گذاشته ميشود.فرايند رشد ديني مردم كه تجدد و مليت ايراني هم در بستر آن قابل تحليل است، در اين مقطع تاريخي وارد مرحلهي تازهيي شد كه بررسي منازعات جدي و طولاني فكري در حوزههاي علميه بين طرفداران دو ايدئولوژي اخباري و اصولي، ابعاد اين تحولات را بهخوبي نشان ميدهد. در نهايت، ايجاد ساختار دوگانهي قدرت سياسي در ايران و استقلال قدرتهاي غيردولتي به رهبري مرجعيت ديني را در برابر قدرت دولتي در دوران قاجار، بايد در نتيجهي تحولات بنيادي قرن دوازدهم جستجو كرد.براي بررسي ساختار قدرت سياسي در ايران عهد نادري و كريمخان ــ دورهيي كه از سقوط صفويه در سال 1137 آغاز و به تأسيس قاجاريه ختم ميشود ــ لزوماً بايد به اوضاع دو دورهي باثبات قبل و بعد از آن توجه كرد. بهدليل ويژگيهاي خاص كه اين برههي تاريخي دارد، ميتوان آن را يك دورهي انتقالي و گذار نام نهاد. تحولات سياسي، اجتماعي و نظامي اين مقطع تاريخي، مقدمهيي براي ايجاد ساختارهاي سياسي دورهي قاجار شد؛ ساختارهايي كه بهكلي متفاوت از ساختارها و نظام سياسي دورهي صفوي بود. بر اين اساس، شناخت دوران سلطنت افشاريه و زنديه در ايران و نتايج آن بدون توجه هرچند اجمالي به ساختارهاي باثباتتر پيشين و پسين اين دورهي انتقالي، ميسر نخواهد بود. با اين مقدمه، ابتدا اجمالي از دورهي صفوي را تحليل خواهيم كرد بهنحوي كه شناخت وضعيت اين دورهي انتقالي را ممكن سازد؛ سپس در ادامه، تحولات دورهي نادري و كريمخان را در اين مسير پي خواهيم گرفت؛ و در مرحلهي بعد تداوم تحليل را به اجمال به دورهي قاجار خواهيم كشاند تا در مجموع بتوانيم نتايج تحولات دورهي گذار را ارزيابي كرده باشيم. خاتمهي مقاله هم جمعبندي مباحث خواهد بود.الف ــ دورهي صفوي تشكيل اولين حكومت ملي در ايران و شروع دورهي جديد تاريخ زندگي سياسي و اجتماعي و ديني مردم اين سرزمين، با حكومت صفوي و اعلام رسميت مذهب تشيع محقق شد. اين تحولات كه مقارن دورهي رنسانس اروپايي در ايران انجام ميشد، از مردم ايران، ملتي قائم بالذات، متحد و قدرتمند بهوجود آورد؛ و پيوند و همبستگي عميق ملي براساس مذهب تشيع ايجاد شد. انسان جديد ايراني كه هويت ملي و شخصيت اجتماعي خود را از اعتقاد ديني و مذهب تشيع كسب كرده بود، خود را در قدرت حكومتي كه به نام ملت و شريعت شكل گرفته بود، شريك احساس ميكرد و بر اين اساس حمايتهاي خود را معطوف آن حكومت ميكرد و در برابر مهاجمان و دشمنان مذهب و حكومت ملي، احساس مسئوليت واحدي با همهي ملت ميكرد. شريعت و دين نيز نه به عنوان يك امر خصوصي، بلكه برخوردار از يك جايگاه عمومي و اجتماعي و مبناي مشروعيت و راهبرندهي نظام سياسي حاكم ارزيابي ميشد. شاهان صفوي نيز به عنوان يك سياست دولتي، در ترويج دين و حاكميت شريعت و قانون الهي كوشا بودند و در اين راستا به تقويت علما و دانشمندان ديني مبادرت كردند. دعوت از علماي شيعهي جبل عامل به ايران و حمايتها و احترامهايي كه به آنان مبذول شد، اين وجه از سياست دولت صفوي را بهخوبي نشان ميدهد. مجموع اين عوامل و شرايط و همچنين اعلام سيادت و انتساب خاندان صفوي به رسول گرامي اسلام ــ صليالله عليه وآله ــ قدرت و اقتدار فوقالعادهيي براي حكومت صفوي پديد آورد كه ميتوان ساختار متمركز و تقريباً مطلقهيي را بر آن تصوير كرد.درست است كه مشروعيت دولت صفوي به ملت و شريعت مستند ميشد و انسان جديد ايراني كه تولد مييافت و ايراني كه براساس تشيع به وجود ميآمد، مبناي مشروعيت اين دولت را تأمين ميكرد و در صحنهي عملي، وجود طوايف قزلباش و قدرتهاي ديگر و علماي دين موجب ميشد كه قدرت سلطنت بهنحوي محدود شود، در عرصهي نظري، همهي قدرتها از شاه ناشي و در او متمركز ميشد و او ساختار واحدي از قدرت سياسي را به نمايش ميگذاشت. البته اين ساختار مطلقه و واحد، فقط با درك اجمالي از ملت و شريعت سازگاري داشت؛ و به هر ميزان كه مباني شرع در جامعه مستقرتر و درك مردم از دين، مليت و قانون شرعي عميقتر ميشد، كارآيي اين ساختار در مظان ترديد قرار ميگرفت. بر اساس مباني اين نظام، تدين و تشرع بيشتر مردم، مشاركت بيشتر آنها را در قدرت ميطلبيد و اين با مطلقه بودن و تمركز ساختار سياسي در تعارض بود. اين امر، تناقضي را در بطن نظام سياسي صفوي ايجاد كرد كه علي رغم دوام دويست سالهي آن، در نهايت به بحران سقوط آن سلسله تبديل شد.ب ــ دورهي نادري و كريمخان ترديد در مباني و كارايي ساختار نظام صفوي، با حملهي افاغنه در 1135 ه·· ق و سقوط كامل شهر اصفهان در 1137 ه·· ق، به اوج خود رسيد و با اعمال افراطي نادر تكميل شد. نادر كه ابتدا به عنوان يك فرماندهي نظامي و با عنوان طهماسبقلي و تحت امر شاهطهماسب ثاني ــ فرزند شاه حسين ــ وارد مبارزه با افغانها شد، توانست با توانمنديهاي فوقالعادهي خود، بهرفع فتنهي افغان نايل شود و استقلال ايران را تأمين كند. اما در كنار چنين خدمات بزرگ نظامي و اداري، وقتي با دسيسه و زور، سلسلهي صفوي را منحل و سلطنت ايران را تصاحب كرد، بياعتمادي و نارضايتي مردم را باعث شد. با اين حال، نادر تاجگذاري كرد؛ و با شروع سلطنت وي در سال 1148 ه·· ق، ضربهي نهايي بر سلسلهي صفوي وارد و خط پايان بر دورهي بيش از دويست سالهي صفوي كشيده شد.بياعتمادي و نارضايتي مردم از نادرشاه، وقتي به نهايت خود رسيد كه وي خواست مذهب شيعه را از رسميت بيندازد. اين سياست، تناقض جدي حكومت او و مهمترين عامل بيثباتي و عدم استحكام ساختاري حكومت وي و خاندانش بود. نادر از يكسو به دنبال ايجاد قدرت بزرگي براي حكومت خود در ايران بود و از سوي ديگر، مبناي وحدت ملي و رشتهي اصلي و اساسي پيوند ملي و حكومت ملي در بين مردم ايران ــ يعني مذهب تشيع ــ را تضعيف ميكرد. البته علت اتخاذ چنين سياستي، آن بود كه مذهب تشيع، در نهايت مبناي مشروعيت سلطنت وي را زير سؤال ميبرد؛ چه، وقتي سلسلهي صفوي با آن همه تأييدهاي فراوان مثل سيادت خانوادگي، سابقهي تصوف و منصب ارشاد و خدماتي كه در راه ترويج و رسميت دادن به مذهب تشيع انجام داد، در طول زمان و بهدليل تعميق اعتقادات ديني مردم، نتوانست جوابگوي نيازهاي شرعي و قانوني مردم باشد و مشاركت ديني آنها را در قدرت تأمين كند، درنتيجه در كارايي ساختار سياسيشان ترديد بوجود آمد و از حمايت عمومي بيبهره شدند. نادرشاه افشار چگونه ميتوانست با سياست تضعيف مذهب تشيع (عليرغم خدمات نظامياش)، مشروعيتي براي حكومت خود تأمين كند و ساختار قدرت باثباتي بوجود آورد؟! سلطنت نادر كه بر شخصيت نظامي و فتوحات نظامي او استوار بود، با قتل وي در سال 1160 ه·· ق پايان يافت. نادر نتوانست هيچ بناي محكم سياسي را در ايران بهوجود آورد و فقط نقش افاغنه را در تخريب نظام سياسي صفويه و ساختار سياسي ـ اجتماعي آن تكميل كرد. نادر در سياست تضعيف تشيع موفق نشد، اما در تضعيف قداست صفويه موفق بود؛ و از اين جهت به طور غيرمستقيم به شكست ايدئولوژي اخباريگري در مقابل ايدئولوژي اصوليگري ــ كه در حوزههاي علميه رايج بود ــ كمك كرد. اخباريان كه با مخالفت خود با اجتهاد و تعقل، احساس آزادي و مشاركت اهل شرع و پيروان قانون الهي را در سياست شرعي تضعيف و از نظام صفوي ــ كه صرفاً با استناد اسمي به شريعت و ملت حكومت ميكرد ــ پشتيباني ميكردند، جريان رايج در حوزههاي علميه ـ بهويژه در اواخر عهد صفوي ــ بودند. اما جريان اصوليگري كه به عنوان يك ايدئولوژي و با شعار تعقل و آزادي تحقيق و استنباط، در برابر جريان اخباريگري صفآرايي كرده بود، با سقوط صفويه، زمينهي اجتماعي را براي رشد و نمو خود مناسب ديد.قرن دوازدهم هجري و دوران نادري و كريمخان كه ازنظر تغيير در ساختارهاي قدرت سياسي، دورهي انتقالي و گذار محسوب ميشود، در حوزهي ايدئولوژيها و ساختارهاي فكري در حوزههاي علميه نيز، دورهي مبارزات و وضعيت انتقالي بهحساب ميآيد. طرفين اين مبارزات فكري كه به طور غيرمستقيم از منازعات عرصهي قدرت نظامي و سياسي براي پيشبرد اهداف خود بهرهمند ميشدند، چنان كه عنوان خواهد شد، در نهايت در سرنوشت منازعات سياسي و تنظيم ساختار قدرت آينده مؤثر بودند.با مرگ نادر، انتظام امور در كشور ايران ازبين رفت و دورهي جديدي از تنازعات و كشمكش قدرتهاي نظامي در ايران آغاز شد؛ كه در نهايت، به پيروزي كريمخان زند بر ديگر رقيبان قدرت انجاميد. كريمخان از سال 1176 تا سال 1193 ه·· ق يعني ــ به مدت 14 سال ــ به معناي واقعي در ايران حكومت كرد؛ هرچند كه در اين مدت، عناوين وكيلالرعايا و وكيلالدوله را برگزيد و از بهكار بردن عنوان شاه و سلطنت خودداري كرد. البته تا مدتي كه يكي از صفويان به اسم اسماعيل ثالث زنده بود، عنوان شاه صفوي براي او كه كارهيي نبود، به كار ميرفت. عليهذا اين موضوع، نكات مهمي را در شناخت وضعيت انتقالي اين دوره و ساختار قدرت سياسي در آن روشن ميسازد؛ از جمله: 1. ميزان استحكام ساختار قدرت در نظام صفوي را نشان ميدهد كه عليرغم حملهي افاغنه و ضربات نادر، باز هم، هرچند به طور ضعيف، مشروعيت سلسلهي صفوي در ذهن مردم ايران جايگاه داشت؛ اين مشروعيت به سلطنت هيچ فرد و خاندان ديگر اختصاص نيافت و كريمخان فقط توانست وكالت از مردم و دولت را مبنايي براي حكومت خود قرار دهد. 2. اين تدبير كريمخان، ترميمي بر سياستهاي افراطي نادرشاه بود كه طبعاً در شكلگيري ساختارهاي آينده و شكلگيري مباني ذهني مردم تأثير داشت. همچنين، انتقاليبودن اين دوره را بيشتر نشان ميدهد. 3. اين موضوع نشان ميدهد كه ذهنيت مردم اصالت بيشتري را درقبال سلطنت براي آحاد مردم و پيوندهاي ملي و اقتدار شرعي و ديني قائل شده كه با ساختار واحد متمركز صفوي در تعارض است.با توجه به اين ذهنيتهاي جديد، بهتر ميتوان پيروزي ايدئولوژي اصولي را بر ايدئولوژي اخباريگري در حوزههاي علميه تحليل كرد. اصوليان با تكيه بر آزادي اجتهاد و نقش عقل در استنباط احكام شرعي و مهمتر از همه، قراردادن همهي اهل شرع و ملت در يك رابطهي اجتهاد و تقليد و تأمين مشاركت آنان در امور عمومي و سياسي، نظام حاصل از تفكر اخباريگري را زير سؤال ميبردند و پيريزي نظام جديدي را باعث ميشدند كه در آن نظام، دستگاه حكومت نه تنها بهنام شريعت و ملت، بلكه به عنوان يك پديدهي اجتماعي ــ كه خود نيز مكلف به تبعيت از قانون شرعي و ملي و درواقع حاصل اقتدار شريعت و دين و ملت است ــ مطرح باشد. پيروزي اصوليان بر اخباريان، سبب پيدايي قدرتهاي ملي و شرعي مستقل از نهاد دولتي شد؛ قدرتهايي كه عموماً در نهاد مرجعيت شيعه نمود و تبلور پيدا ميكردند.متدينان و اهل شريعت با اطاعتشان از قانون شرعي، در امور عمومي و سياسي مشاركت و در خود احساس آزادي و اقتدار ديني ميكردند؛ و بر اين اساس، نظام سياسي ميتوانست شاهد نوعي دوگانگي قدرت باشد كه در عين حال ــ با توجه به تحليل خاصي كه از قدرت دستگاه دولتي ارائه شد ــ از يك وحدت كلي نيز برخوردار باشد.با اين حال، در اواخر عهد كريمخان، شاهد پيروزي قاطع اصوليان بر اخباريان هستيم؛ همچنان كه مرگ او نيز پس از كشاكشهايي، به پيروزي نهايي آغامحمدخان قاجار و سلطنت قاجاريه منجر شد.ج ــ دورهي قاجار شروع سلطنت قاجار، پاياني بر اين دورهي انتقالي بود كه باعث شد نظام باثباتتري با مشخصات ويژهي خود و ساختار جديدي از قدرت بهوجود آيد. اين تحول، بهشدت تحت تأثير پيروزي ايدئولوژي اصولي بر ايدئولوژي اخباريگري در حوزههاي علميه بود.مهمترين جلوهي روشن اين صورتبندي جديد از نظام سياسي را ميتوان در طي جنگهاي ايران و روس مشاهده كرد. فقيه جامعالشرايط زمان، يعني مرحوم كاشفالغطاء (ره)، به نيابت از طرف امام دوازدهم (عج)، اذن و اجازهي جهاد را به فتحعليشاه قاجار ميدهد؛ بنابراين، حضور و شركت مردم در اين جهاد عظيم، نه به عنوان اتباع قاجار، بلكه به عنوان ملت اسلام و پيروي از شرع و قانون الهي بوده است. ملت و شريعت، خود را وراي دولت و وراي آحاد مردم نمايان ميسازد.نهضت عظيم تحريم تنباكو هم صحنهي حساس ديگري است كه اين دوگانگي قدرت را در عرصهي سياسي ايران نشان ميدهد. پرهيز مرحوم ميرزاي شيرازي (ره)، از همراهي با جريانهايي كه پس از پيروزي نهضت درپي سقوط دولت بودند، نشان ميدهد كه ملت و دين نه در مقابل دولت، بلكه با جامعيتي كمنظير، در عين صيانت از قدرتهاي غير دولتي، در جستجوي حفظ وحدت كلي جامعه و حوزهي ملي و شرعي است.از سوي ديگر، حضور فقيهان قدرتمند كه پس از مرحوم وحيد بهبهاني (متوفي به سال 1205 ه·· ق) ــ سرسلسلهي اصوليان در ايران و عراق ــ بهظهور رسيدند و به صورت قدرت مستقلي در كنار قدرت دولتي عمل كردند، صورتبندي جديدي از ساختار قدرت سياسي را در دوران بعد از تأسيس قاجاريه بهخوبي نشان ميدهد؛ حالتي كه در دورههاي قبل و حتي در دورهي صفوي كه حمايتهاي جديتري از علما و دانشمندان ميشد، سابقه نداشت.با درنظر گرفتن اين ساختار جديد از قدرت و روابط بين ملت و دولت و به عبارت ديگر، حضور نيروهاي غيردولتي در كنار قدرت دولتي است كه ميتوان به اهميت دورهي انتقالي و گذار پيبرد.نتيجهگيري از مجموع مطالبي كه عنوان شد، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه تأثير دورهي پس از سقوط صفويه و قبل از تأسيس قاجاريه در سرنوشت سياسي و صورتبندي ساختارهاي قدرت در تاريخ معاصر ايران تعيين كننده بوده است و مطالعهي آن مقطع تاريخي ميتواند در ريشهيابي ساختارهاي فعلي روشنگر باشد.به طور كلي ويژگي اصلي اين دوره، در انتقالي بودن آن است كه ميتوان با آن، مكانيزم انتقال دورهي متمركز صفوي را به دورهي دوگانهي قاجار نشان داد. پديدههايي كه در اين گذار و انتقال نقش كاتاليزور را بازي كردند و باعث تسهيل اين امر شدند، عبارت بودند از:1. حملهي افاغنه و سقوط اصفهان و سپس سلسلهي صفويه.2. ظهور نادرشاه و سلطنت او و دو واقعهي مهمي كه در سلطنت او رخ داد:الف ــ سياست تضعيف تشيع و سعي در از بين بردن رسميت آن (كه در اين امر موفق نشد)؛
ب ــ فتح موفقيتآميز هندوستان كه تأثيرهاي رواني و اجتماعي زيادي داشت.3. سياستهاي ترميمي كريمخان زند و فضاي مساعد زمان او براي رشد افكار نو.4. منازعات طولاني فكري در حوزههاي علميه بين اصوليان و اخباريان كه گاه به درگيريهاي اجتماعي نيز كشيده ميشد و در نهايت به پيروزي اصوليان وا هل اجتهاد انجاميد.اما مهمترين واقعيتي كه در پس پردهي همهي اين عوامل ميتوان آن را به عنوان عامل اصلي اين انتقال ساختاري در نظر گرفت، عبارت است از فرايند رشد اعتقاد ديني و بالا رفتن سطح آگاهي سياسي مردم؛ كه نه تنها در اين مقطع كارساز بوده است، بلكه وجود آن را حتي در دورهي رنسانس ايراني در ظهور صفويه و پيدا كردن و گرويدن به رمز و رشتهي اصلي وحدت و حاكميت ملي يعني تشيع ميتوان بهوضوح ملاحظه كرد.فرايند رشد ديني ايراني كه تجدد او و مليت او هم معلول آن است، تاريخ اصلي اين ملت را تشكيل ميدهد؛ و جهشي كه ايراني در دوران اخير با گرويدن به تشيع و اعلام رسميت آن داشته، او را وارد دوران تجدد سياسياش نيز كرده است. اين معني را ميتوان ظهور بُعد سياسي و اجتماعي دين در ايران و ظهور قدرت ديني ناميد؛ و اگر تشيع و نيل به حاكميت ملي را اولين موج ظهور قدرت ديني در ايران بناميم، تعميق آگاهي و اعتقادات ديني و ايجاد درك ديني و سياسي از نقش مشاركت افراد در زندگي شرعي و قانوني و از بين رفتن قداست نهاد سلطنت و ظهور قدرتهاي ملي و غير دولتي را ميتوان موج دوم ظهور قدرت ديني در ايران نام نهاد. اين واقعيت در دورهي انتقالي مورد بحث تكوين يافت؛ و اين مسئله اهميت اين مقطع را دوچندان ميكند.بر اين روال، جا دارد كه بهوقوع انقلاب اسلامي و تشكيل حكومت اسلامي در ايران، به عنوان سومين و عاليترين ظهور قدرت ديني در تاريخ اين سرزمين، توجه كرد؛ هرچند كه وقايعي چون نهضت تنباكو و مشروطيت هم در اين راستا ارزيابي ميشوند.به هر حال، از نظر اين مقاله، پيروزي اصوليان بر اخباريان، انعكاسي از ظهور قدرت ديني در عرصهي اجتماع، و اين منازعهي فكري، تحليل نظري آن واقعيت بود. درحالي كه نادرشاه و رجال سياسي و دولتمردان دورهي قاجار اغلب ميكوشيدند قدرت مطلق فقيهان را تضعيف و محدود كنند و اخباريان با نفي اجتهاد، درواقع از مجتهدان خلع قدرت سياسي و اجتماعي ميكردند، مرحوم وحيد بهبهاني (ره) با استناد به وجوب اجتهاد و نيابت تامه، تئوري «ولايت مطلقهي فقيه» را بيان كرد و شيخ انصاري (ره) با طرح وجوب تقليد از اعلم، راه تمركز قدرت سياسي و اجتماعي در دست فقيه را فراهم ساخت.پس از مرحوم وحيد بهبهاني، سلسلهي فقيهان قدرتمند و بانفوذ، يكي پس از ديگري در عراق و ايران ظهور كردند كه گاه فراتر از سلطان عمل ميكردند و به شاه شيعهي ايران به عنوان ابزار قدرت ديني و سياسي خود مينگريستند. و اين نبود جز ظهور قدرت ديني در موج جديد آن كه به مدت نزديك به دو قرن، استحكامبخش اركان اجتماعي ايران بود.مطالعهي دوران عهد نادري و كريمخان را نميتوان بدون توجه به جنبش بازگشت ادبي كه در آن زمان رخ داد، به پايان برد. بعد از سيطرهي سبك هندي بر ادبيات و شعر فارسي در دورهي صفويه، سقوط آن سلسله و كشمكشهاي قدرت ميان مدعيان تاج و تخت و ازهم پاشي نظام اجتماعي ايران، تأثير خود را در ادبيات هم گذاشت؛ آن چنان كه جنبش بازگشت ادبي در اواخر قرن دوازدهم هجري آغاز شد و تقريباً تا طليعهي نهضت مشروطيت ادامه داشت. پايهگذاران اين جنبش، اعضاي انجمن ادبي اصفهان در اواخر دورهي افشاريه بودند.نهضت بازگشت، بهسان كودتايي براي ساقط كردن سلطنت انحصاري دودمان سبك هندي و ايجاد ملوكالطوايفي در شعر و ادب بود؛ همان كه در عرصهي سياست نيز اتفاق افتاد.همچنين اصلاحات و تحولي كه بهويژه نادرشاه و سپس كريم خان در سيستم اداري و مالياتي كشور پديد آوردند و اين اصلاحات زمينهساز نظام اداري دورهي قاجار شد، از تحولات مهم اجتماعي آن دوران بهشمار ميرود كه بيارتباط با تحولات اجتماعي ديگر نبود و در آنها تأثير داشت.به طور كلي قرن دوازدهم هجري، قرن تحولات عميق و گسترده در صحنههاي سياسي، اجتماعي، فكري و فرهنگي ايران بود. اين تحولات هرچند ساختار واحد و باثباتي از قدرت نداشت، مقدمات انتقال از ساختارهاي باثبات دورهي صفوي به ساختارهاي جديد دورهي قاجار را فراهم كرد. اين تحولات در اين مقاله، در قالب فرايند رشد ديني مردم و روند تجدد سياسي تحليل شد.
منذر، علي. 1371. جهاد دفاعي يا جنگهاي ايران و روس. تهران: حوزهي هنري سازمان تبليغات اسلامي.موسوي اصفهاني، محمدصادق. 1371. تاريخ گيتيگشا در تاريخ خاندان زنديه. با مقدمه و تصحيح سعيد نفيسي. تهران: اقبال.نفيسي، سعيد. 1344. تاريخ اجتماعي و سياسي در دورهي قاجار. تهران: بنياد.حزين، محمدعلي. 1332. تاريخ حزين، شامل اواخر صفويه، فتنهي افغان. اصفهان: كتابفروشي تأييد.شيرازي، عليرضا. 1365. تاريخ زنديه. ترجمه و مقدمهي غلامرضا ورهرام. تهران: گستره.شعباني، رضا. 1359. تاريخ اجتماعي ايران در عصر افشار. تهران: دانشگاه تهران.1366. دورهي نادري. به اهتمام جعفر شهيدي. تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي.استرآبادي، محمد مهدي. 1341. تاريخ نادري. به تصحيح عبدالله انوار. تهران: انجمن آثار ملي.دنبلي، عبدالرزاق. 1350. تجربةالاحرار و تسليةالابرار. به تصحيح و تحشيهي حسن قاضي طباطبايي. تهران: مؤسسهي تاريخ و فرهنگ ايران.سپهر، محمدتقي. 1337. ناسخالتواريخ. به اهتمام جهانگير قائم مقامي. تهران: اميركبير.جعفريان، رسول. 1370. دين و سياست در دورهي صفويه. قم: انصاريان.