نظريهي دولت شريعت نگاهي به انديشهي سياسي شيخ فضلالله نوري
مظفر نامدار محقق گروه انديشهي سياسي اسلام در پژوهشگاه علوم انساني مرحوم شيخ فضلالله نوري در ميان متفكران و مجتهدان معاصر، از جمله شخصيتهاي بارزي است كه در فهم سياسي و نظريهي دولت انديشهيي منحصر به فرد و برخاسته از تفكرات ديني داشت.در اين مقاله، نظام سياسي و دولت در جامعهيي ديني از نظرگاه شيخ فضلالله نوري بحث و بررسي شده است. وي ازجمله شخصيتهايي است كه تأثير عميق و قابل توجه او را در پايهريزي نظام سياسي مبتني بر تفكرات شيعه در دهههاي پاياني قرن اخير، نميتوان ناديده گرفت.نظريهي دولت شريعت، بهترين نمونه از دستاوردهاي شيخ نوري در حوزهي انديشهي سياسي در جامعهي ديني است. اين نظريه بعدها در تفكرات حضرت امام خميني (ره) به كمال رسيد و در چهرهي نظام جمهوري اسلامي ايران متجلي شد.هدف اصلي مقاله، تبيين عناصر اساسي در الگوي نظم سياسي و دولت درانديشههاي اين عالم مجاهد است.مقدمه صحبت كردن از مرحوم شيخ فضلالله نوري و نوشتن پيرامون منزلت سياست در انديشههاي آن شهيد، بسيار پيچيده و دشوار است. اين پيچيدگي، در حقيقت، از يكسو به موقعيت آن مرحوم در جنبش مشروطه و از سوي ديگر به مخالفتهاي او با اصول اساسي مشروطيت ــ يعني قانون، آزادي، مساوات، و اعتبار اكثريت آرا ــ باز ميگردد.در اين مقاله، صرفنظر از مشهورات تاريخي و آنچه در تاريخ يكصدسالهي اخير پيرامون شخصيت و حركت آن مرحوم در جنبش مشروطه بهتصوير كشيده شده است، پدر پيآنيم كه مقام و منزلت سياست را در انديشههاي وي نه آن گونه كه مخالفان ترسيم كردند، بلكه به شكلي كه آن مرحوم خود بدان معتقد بود، از لابلاي اسناد و مداركي كه از وي بجا مانده است، بحث و بررسي كنيم.مقالهي حاضر صرفا جنبهي تحليلي دارد و در آن به عناصر اساسي در انديشهي سياسي شيخ پرداخته ميشود و از ورود به مجادلات متناقض تاريخي پيرامون جنبش مشروطه و نقش شيخ در اين جنبش پرهيز ميشود. البته از مفاد و متون تاريخي تا آنجا كه به بازشناسي اين انديشه كمك كند، استفاده كامل بهعمل خواهد آمد؛ اما ترديدي نيست كه بيشترين نگاه اين مقاله، به مباني نظري و آن بخش از جلوههاي عملي حركت مرحوم شيخ است كه در شناخت انديشههاي وي مؤثر و مثمر است.تلاش اين مقاله به منابع دست اول كه حاوي نوشتههاي آن مرحوم بوده، معطوف است و از اظهار نظر ديگران پيرامون شخصيت و انديشهي شيخ كمتر بهرهگيري شده است.خاستگاه معرفت سياسي در انديشههاي شيخ فضلالله نوري براي درك بهتر خاستگاه معرفت سياسي در انديشههاي شيخ فضلالله نوري و تجزيه و تحليل راحتتر مباني انديشهي سياسي وي، بايد به حوزهيي كه مرحوم شيخ به آن تعلق داشت و در آن حوزه انديشههاي سياسي و اجتماعي او بارور شد و شكل گرفت، نظر افكند.تاريخ زندگي سياسي و اجتماعي شيخ نشان ميدهد كه نشو و نماي سياسي او در يكي از پرشكوهترين و مؤثرترين حوزههاي روحانيت شيعه در دوران معاصر بوده است. حوزهي سامرا كه پس از هجرت ميرزاي شيرازي به اين شهر (به هر دليلي كه انجام گرفت) پايهريزي شد، يكي از مؤثرترين حوزههاي علميهي شيعه در تاريخ تحولات دوران معاصر است؛ زيرا حلقهيي كه از حضور ميرزاي شيرازي تا دوران وفات او در حوزهي سامرا تأسيس شد، از علما و فقها و مجتهداني تشكيل شده بود كه بعدها تمامي تحولات سياسي اجتماعي تاريخ معاصر ايران و كشورهاي شيعه را تحت تأثير قدرت رهبري خود قرار دادند. بهعبارت ديگر، تمامي تحولات مؤثر در تاريخ ايران تا انقلاب اسلامي، بهنحوي متأثر از حوزهي سامرا بود.بنابراين، اولين قدم در درك حيات سياسي مرحوم شيخ، شناخت دقيق و عميق حوزهي سامرا و آموزههاي اين حوزه است. پرداختن به اين مهم، از حوصلهي اين مقاله خارج است؛ اما در كتاب رهيافتي بر مباني جنبشها و مكتبهاي سياسي شيعه در دوران معاصر، اين مسئله تاحدودي تجزيه و تحليل شد.(1) دومين گام در درك منزلت معرفت سياسي در انديشههاي شيخ اين است كه ببينيم آن مرحوم، خود چه عنايتي به مفاهيم سياسي داشته است. بهعبارت ديگر، در انديشهي سياسي شيخ، چه مفاهيمي اساسي بودند و اين مفاهيم در بستر اجتماعي و فهم فرهنگي آن دوران، چه بازتابي داشته است.متأسفانه امروزه عدهيي، با دركي كه خود در شرايط جديد از مفاهيم دارند، به نقد و ارزيابي انديشهي نياكان ما نشستهاند و اين مفاهيم را بهگونهيي تحليل و تبيين ميكنند كه ارمغان مطلوبي در شناخت ماهيت انديشهي متفكر مورد نظر بههمراه ندارد. مرحوم شيخ دقيقا يكي از قربانيان چنين دركي است.اما حقيقت علمي به ما ميآموزد كه بايد ببينيم آنها چگونه و در چه شرايطي به اين مفاهيم نگاه ميكردند و چه تعابيري از اين مفاهيم داشتند و از همه مهمتر، منزلت اين مفاهيم در سازمان انديشهي آنان چقدر بود.سومين اقدام اساسي در شناخت ماهيت انديشهي سياسي مرحوم شيخ اين است كه از ابتدا بدانيم درصدد ارزيابي انديشهي عالمي هستيم كه قبل از آنكه يك متفكر سياسي باشد، يك عالم دينشناس است و اگر هم نگاهي به سياست دارد، از منظر ديني است. اگر نتوانيم چنين موقعيتي را درك كنيم، درعمل، در مغالطهي درك مفاهيم گرفتار خواهيم آمد. زيرا نگاه يك عالم ديني به مفاهيم سياسي و اجتماعي، نگاهي ديني است. او آزادي را همانند يك نظريهپرداز، صرفا از بعد سياسي تحليل نميكند، بلكه منزلت مفاهيمي چون آزادي، عدالت، حريت، مساوات، قانون، مجلس، قدرت سياسي، اعتبار آراي عمومي و هر مفهومي را كه در سياست مورد نظر عالم سياسي است، از ديد ديني تجزيه و تحليل ميكند و درنهايت منزلت آن را با شئون ديني تطبيق ميدهد. اين شرايط را بايد درك كرد و با درك آن جلوهگاه نظريهي سياسي اين عالم را مشخص ساخت تا دچار تناقضگويي و از همه مهمتر داوري آلوده نشد.بنابراين، با اين سه پيشفرض، به نقد و ارزيابي منزلت معرفت سياسي در انديشههاي شيخ خواهيم نشست.مفاهيم اساسي در انديشهي سياسي شيخ فضلالله نوري با نگاهي به نوشتههاي مرحوم شيخ، معلوم ميشود كه اساسيترين مفاهيم مورد بحث و بررسي در بسياري از اين نوشتهها عبارتند از:1. رابطهي سياست و شريعت،
2. منزلت امور عامه در انديشهي شيعه،
3. اعتبار اكثريت آرا در انديشهي شيعه،
4. قانونگذاري و قوهي مقننه،
5. مجلس شورا و دايرهي وكالت،
6. عدالت و مساوات،
7. حريت يا آزادي و استبداد،
8. مقتضيات زمان و ثبات و تغيير در قوانين الهي،
9. شئون ولايت و وكالت در حكومت،
10. خاتميت و كمال دين،
11. وفاق اجتماعي و ميثاق عمومي در جامعهي اسلامي.به كارگيري اين مفاهيم، گوياي آن است كه مرحوم شيخ در طول حيات سياسي ـ اجتماعي خود، با همهي مسائلي كه در حوزهي معرفت سياسي به عنوان امهات اين معرفت مورد نظر است، بهنحوي، برخورد فكري داشته است؛ و چون پيرامون هر كدام از اين عناصر بحث و بررسي كرده و نظريهي دينياش را ارائه داده است، بنابراين ترديدي نميتوان كرد كه مرحوم شيخ در حيطهي معرفت سياسي، نظريهيي منسجم و مستحكم در خصوص دولت داشته است. اما اينكه نظريهي دولت او مبتني بر چه فلسفهيي بود، جاي بحث و بررسي دارد؛ و هدف اساسي اين مقاله، بازيابي فلسفه و جهت نظريهي سياسي مرحوم شيخ فضلالله نوري است.براي وارد شدن به حوزهي بحث سياسي، در اين مقاله تا حد امكان به بازشناسي مفاهيم مذكور در انديشهي شيخ پرداخته شده است.رابطهي سياست و شريعت اولين مقولهي اساسي كه مرحوم شيخ درمعرض پاسخگويي به آن قرار گرفت و براي جامعهيي كه او به عنوان يك مرجع و مجتهد در آن مطرح بود، بسيار اهميت داشت، اين بود كه چه رابطهيي بين سياست و شريعت در انديشهي شيعه وجود دارد؟ به عبارت ديگر، آيا بين سياست و شريعت تعارض مفهومي وجود دارد يا اينكه دين و سياست را نميتوان جداي از هم تجزيه و تحليل كرد؟ شيخ براي پاسخ به اين سؤال ابتدا به فلسفهي خلقت انسان در حيات اجتماعي نظر مياندازد و از اين جايگاه به عنوان يك عالم ديني به تبيين خصلتهاي وجودي انسان ميپردازد. از ديد او، انسان موجودي است با دو خصلت حياتي كه حول محور دو مدار مشخص در عالم خلقت ميچرخد. مداري كه به نظم معاش او مربوط است و بر خصلت مادي انسان تكيه دارد و مداري كه به نظم معادي انسان مربوط است و بر خصلت معنوي انسان تكيه دارد. بنابراين، در انديشهي شيخ به عنوان يك عالم مذهبي كه به همهي دستگاه خلقت با عينك ديني نگاه ميكند، حيات اجتماعي انسان و قوانين حاكم بر اين حيات دو جلوه دارد؛ جلوهي ايندنيايي و زميني و جلوهي آندنيايي و غيرزميني. آن جلوه كه ايندنيايي و زميني است، به طبيعت و معاش انسان پيوند ميخورد. لذا مرحوم شيخ فضلالله نوري معتقد است كه يك انسان مسلمان چون به اين دو جلوه معتقد است، بايد خود را تابع نظم و قانوني سازد كه در اين نظم و قانون، امر معاد به امر معاش و امر معاش به امر معاد مختل نشود. او در رسالهي تذكرةالغافل و ارشادالجاهل مينويسد(2):ماها بر حسب اعتقاد اسلامي، نظام معاش خود را بايد قسمي بخواهيم كه امر معاد ما را مختل نكند؛ و لابد چنين قانون منحصر خواهد بود به قانون الهي زيرا او است كه جامعهي جهتين است يعني نظم دهندهي دنيا و آخرت است. (محمد تركمان 1362: ج 1، ص 2) بنابراين، در انديشهي سياسي شيخ، تنها قانوني كه ممكن است در حيات اجتماعي بشر رابطهي مناسبي بين نظم معاش و امر معاد برقرار سازد، قانون الهي است.بر عامهي متدينين معلوم است كه بهترين قوانين قانون الهي است و اين مطلب از براي مسلم محتاج به دليل نيست. (محمد تركان 1362: ج 2، ص 101) (3) با اين توصيف ميتوان ادعا كرد كه از ديدگاه شيخ، نظام سياسي مطلوب، نظامي است كه قوانين حاكم بر آن، قوانين الهي باشد. از اين نظر، شيخ اولين رابطهي سياست و شريعت خود را ظاهر ميسازد؛ زيرا در انديشهي او قوانين الهي، محدود به دايرهي عبادات و اخلاقيات فردي نيست، بلكه وظيفهي شريعت تنظيم نظم سياسي جامعه نيز هست و قوانيني كه از شريعت صادر شده، قوانيني است كه بر مسائل سياسي جامعه هم نظر دارد. مرحوم شيخ در رسالهي تذكره در اين باره مينويسد:معلوم است كه اين قانون الهي ما مخصوص به عبادات نيست؛ بلكه جميع مواد سياسيه را بر وجه اكمل و اوفي دارا است حتي ارشالخدش. (محمد تركمان 1362: ج 1، ص 1) در اين ديدگاه، سياست دقيقا همزاد با شريعت بلكه متمم و مكمل آن تفسير ميشود؛ و متون سياسي جامعه كه در چهرهي قوانين تجلي مييابد، از متن شريعت استخراج ميگردد. در انديشهي شيخ شهيد، بحث مربوط به نبوت و سلطنت(4) در شئون پيامبري، دو بحث مجزا از هم در دو نقطهي مقابل يا مختلف نيست.نبوت و سلطنت در انبياي سلف، مختلف بود: گاهي مجتمع و گاهي متفرق. اما در وجود مبارك نبياكرم و پيغمبر خاتم ــ عليه و آلهالصلوات ــ مادامالعمر و همچنين در خلفاي آن بزرگوار حقا ام غيره نيز چنين بود. تا چندين ماه بعد از عروض عوارض و حدوث سوانح، مركز اين دو امر ــ يعني حمل احكام دينيه و اعمال قدرت و شوكت و دعاي امنيت ــ در دو محل واقع شد.(محمد تركمان 1362: ج 2، ص 101) مرحوم شيخ در اين نوشته، شئون ديني و رهبري ديني پيامبر اسلام را دقيقاً با شئون سياسي پيوند ميزند و ابلاغ و حمل احكام ديني و اعمال قدرت، شوكت و تأمين امنيت جامعهي اسلامي را دو روي يك سكه در تفكر ديني ميبيند. در اينجا، برخلاف تصور عدهيي، وي نه تنها هيچگونه تعارض مفهومي بين سياست و شريعت مشاهده نميكند، بلكه اصولاً معتقد است كه از صدر اسلام و در سنت پيامبر (ص)، دو گروه وجود نداشت كه يك گروه ابلاغ دين و گروه ديگر اعمال قدرت سياسي و اجراي احكام كند بلكه هر دو قدرت در دست پيامبر بود و بعدها اين دو مقوله در دو نقطه متمركز شد و بين آنها تعارض مفهومي بهوجود آمد:فيالحقيقة اين هر دو يك مكمل و متمم ديگري هستند؛ يعني بناي اسلامي بر اين دو امر است: نيابت در امور نبوتي و سلطنت. و بدون اين دو، احكام اسلاميه معطل خواهد بود. فيالحقيقة سلطنت، قوهي اجرائيهي احكام اسلامي است. (محمد تركمان1362: ج2، ص 101) بنابراين، در بنياد انديشهي سياسي شيخ فضلالله، سياست و شريعت دو مفهوم منطبق برهم و پيوسته بههم هستند. شيخ با پذيرش چنين مفهومي، درمعرض سؤال اساسيتري قرار ميگيرد كه بايد به عنوان يك مجتهد سياسي، پاسخ مناسبي به آن بدهد، پاسخي مبتني بر اعتقادات كلامي و عقيدتي شيعه. و اما آن سؤال اساسي اين است كه چرا سياست بايد همساز، و مكمل و متمم شريعت باشد؟ بهويژه آنكه ما پس از صدر اسلام، اين دو مقوله را در عمل، هموار دو مفهوم متعارض با يكديگر و دست شريعت را دور از دامان قدرت سياسي ميبينيم. مرحوم شيخ براي اثبات پيوند بين شريعت و سياست، به جلوههايي از تأثير بنيادي اين دو مقوله اشاره ميكند.1. كمال قوانين الهي و خاتميت در تعامل سياست و شريعت اولين رابطهي مفهومي بين شريعت و سياست از ديدگاه شيخ، در اعتقاد به كمال قوانين الهي و مسئلهي خاتميت آشكار ميشود. شيخ شهيد در رسالهي تذكره مينويسد:اگر كسي را گمان آن است كه مقتضيات عصر تغييردهندهي بعض مواد آن قانون الهي است يا مكمل آن است، چنين كسي هم از عقايد اسلامي خارج است، بهجهت آنكه پيغمبر ما (ص) خاتم انبيا و قانون او ختم قوانين است و خاتم آن كسي است كه آنچه مقتضي صلاح حال عباد است، الي يومالصور بهسوي او وحي شده باشد و دين را كامل كرده باشد. (محمد تركمان 1362: ج 1، ص 2) دامنهي اين ثبات و گسترهي اين تغيير در قوانين الهي، از ديدگاه شيخ تا كجاست؟ براي درك اين مطلب، ابتدا بايد ديد كه دامنهي مقتضيات زمان و تعابير جامعه از اين مفهوم چيست؛ و سپس با توجه به استدلال مرحوم شيخ درخصوص ارتباط تنگاتنگ مقتضيات زمان با مسئلهي نسخ قوانين و خاتميت پيامبر اسلام، ديدگاه او را در اين رابطه مشخص كرد. ما در بخشي ديگر، دقيقا به اين بحث خواهيم پرداخت.بنابراين، وقتي بحث از كمال و گسترهي قوانين الهي در همهي جلوههاي زندگي از يكسو و مسئلهي خاتميت انزال نبي از سوي ديگر مطرح باشد، گسترهي اين دو اصل بيترديد در مسائل اجتماعي و سياسي نيز بروز ميكند؛ و در اينجا است كه رابطهي سياست و شريعت تحقيقا برملا ميشود.2. منزلت اجتماعي امور عامه در تعامل سياست و شريعت دومين جلوهي رابطهي سياست و شريعت در انديشهي شيخ، به اهميت اجتماعي امور عامه بازميگردد. از ديدگاه شيخ، مسئلهي تصدي امور عامه كه در دو چهره خود را آشكار ميسازد (چهرهي اول: مسئلهي تصدي امور شرعيهي عامه؛ و چهرهي دوم مسئلهي امور عرفيهي عامه در يك جامعهي اسلامي) در عمل، سياست را با شريعت پيوند ميزند. در انديشهي شيخ، تصدي امور عامه و تبيين آن در جامعهي اسلامي، در حيطهي قدرت شارع است؛ و اصولاً بحث امور عامه، بحث ولايت و تصدي آن از شئون ولايتي است، نه وكالتي.تكلم در امور عامه، از مخصوصات شارع است... اگر مقصد امور شرعيهي عامه است، اين امر راجع به ولايت است، نه وكالت. (محمد تركمان 1362: ج 2، ص 101) لذا از اين جنبه، اگر سياست كه تصدي امور در آن، تصدي امور عامه است، در حيطهي شريعت مطرح نشود و قوانين جاري در كشور اسلامي با آراي متوليان دينشناس مطابق نباشد نظام اجتماعي در عمل مختل و امر مربوط به شارع در يد قدرت افراد غاصب قرار ميگيرد؛ و با اين تصرف، عملاً بخش اعظمي از احكام الهي تعطيل ميشود. مرحوم شيخ در رسائل خود مينويسد:بايد گفته شود كه قوانين جاريه در مملكت نسبت به نواميس الهيه از جان و مال و عرض مردم بايد مطابق فتواي مجتهدين عدول هر عصري كه مرجع تقليد مردمند باشند و از اين رو بايد تمام قوانين ملفوف و مطوي گردد و نواميس الهيه در تحت نظريات مجتهدين عدول باشد تا تصرفات غاصبانه كه موجب هزارگونه اشكالات مذهبي براي متدينين است، مرفوع گردد. (هما رضواني 1362: ص 69)(5) مرحوم شيخ، يكي از دلايل اساسي ظهور استبداد در جامعهي اسلامي را ناشي از عدول مردم در واگذاري امور عامه بهدست اهلش تلقي ميكند. او معتقد بود كه اگر سياست در اين زمينه در دست شريعت بود، ظهور استبداد معني نداشت. سياست در ابتدا با شريعت همزاد بود و بعدها بر اساس يك سلسله اتفاقات از شريعت خارج و به حكومتهاي استبدادي يا حكومتهاي جائر تبديل شد:كارهاي سلطنتي برحسب اتفاقات عالم از رشتهي شريعتي موضوع شده و در اصطلاح فقها به دولت جائره و در عرف سياسين دولت مستبده گرديده است. (ص 32) 3. سياست و ماهيت قوانين الهي سومين جلوهي رابطهي سياست و شريعت در انديشههاي مرحوم شيخ، در ماهيت دستورات و قوانين الهيه بروز ميكند؛ بهعبارت ديگر، از آنجا كه در تفكر اسلامي، بخش اعظمي از قوانين مربوط به امور عامه كه شئون سياسي را نيز دربر ميگيرد، در محدودهي فقه مطرح ميشود و تنها فقيه هست كه توانايي شناخت، تفسير، تطبيق، تنفيذ و تفويض اين قوانين و اجراي آن را دارد، رابطهي سياست و شريعت از اين جنبه نيز نمايان ميشود:در زمان غيبت امام ــ عليهالسلام ــ مرجع در حوادث فقها از شيعه هستند و مجاري امور بر يد ايشان است. (محمد تركمان 1362: ج 2، ص 104) مگر دولت ميتواند شرعا اعراض از قانون الهي كند و خود را از تحت آن قانون خارج كند و خود قانون ديگري جعل كند و در مملكت مجري دارد و بدين وسيله قانون الهي متروك شود (محمد تركمان: ج 1، ص 2).منصب دولت و اجراي آن از عدليه و نظميه و ساير حكام، فقط اجراي احكام صادره از مجتهدين عادل است؛ چنانچه تكليف هر مكلفي، انفاذ حكم مجتهد عادل است. (هما رضواني 1362: ص 69) تا اينجا، جلوههايي از رابطهي سياست و شريعت در انديشههاي شيخ بازشناسي و دانسته شد كه او عالمي ديني است كه در فهم سياسي خود از جامعهي اسلامي، مدينهي فاضلهيي را ترسيم ميكند كه مبتني بر شريعت است؛ و در آن، مجتهدين و فقها، به عنوان حاملان انديشهي ديني، بر كليهي قوانين جامعه نظارت اجرايي و تنفيذي و تفويضي دارند.با اين شناخت، درحقيقت نسبت شيخ با مشروطه و مفاهيمي كه از آن در اذهان آن دوران مطرح بود، بهخوبي دريافت ميشود. مرحوم شيخ اگر هم نگاهي به مشروطه داشت، اين نگاه دقيقا مبتني بر فهمي بود كه او از شريعت و رابطهي آن با سياست داشت. موافقت و مخالفت او در اركان مشروطه نيز با اين فهم مرتبط است.امور عامه و رابطهي آن با سياست دومين مفهوم اساسي در انديشهي سياسي شيخ، منزلت امور عامه و رابطهي آن با سياست است؛ كه براي درك درست اين مفهوم، ابتدا بايد ديد كه مراد و منظور شيخ از امور عامه چه بود؟ امور عامه در انديشهي شيخ به طور كلي همان امور اجتماعي مردم است؛ كه او پارهيي اوقات آن را اموري ميداند كه به همهي افراد در همهي سطوح جامعه مربوط است. شيخ در جاهايي ديگر، امور عامه را اموري تعريف ميكند كه به مصالح عمومي ناس صرفنظر از مذهب، مليت و قوميت آنها مربوط است (محمد تركمان 1362: ج 1، ص 27). اما از سياق نوشتههاي مرحوم شيخ ميتوان نتيجه گرفت كه امور عامه در انديشهي وي فقط بخش خاصي از زندگي افراد جامعه را دربر نميگيرد، بلكه همهي امور اجتماعي و عمومي مردم را نيز شامل ميشود. شيخ شهيد در رسالهي تذكره، قوانين مربوط به امور عامه را به دو دسته تقسيم ميكند:دستهي اول، قوانين الهي است كه انسان در جعل و تدوين آن دخالتي ندارد؛ بلكه اين قوانين، ناشي از ارادهي خداوند است كه بهوسيلهي پيامبران جهت تنظيم امور جامعه فرستاده شده است. در بنياد انديشهي سياسي شيخ، از اين قوانين با عنوان قوانين امر شرعيهي عامه ياد ميشود. او تصدي اجتماعي اين قوانين را مربوط به ولايت ميداند و معتقد است كه چون جعل، تدوين و تشريح اين قوانين خارج از خاستگاه بشري است، نميتوان آنها را در محدودهي وكالت بحث و بررسي كرد، چرا كه در وكالت يا نيابت، وكيل به نيابت از موكل خود، به جاي او مينشيند و در اين تنزيل، حدود اختيارات و تصميمات او تابع ميزان حدود و اختياراتي است كه موكل به او داده است. در انديشهي شيخ، اين سؤال شكل ميگيرد كه وقتي مباحث مطروحه در دايرهي امور شرعيهي عامه، ناشي از ارادهي مردم نباشد، چگونه قابل واگذاري در عقد وكالت و نيابت خواهد بود. بنابراين:تكلم در امور عامه، از مخصوصات شارع است ... اگر مقصد امور شرعيهي عامه است، اين امر راجع به ولايت است، نه وكالت. (محمد تركمان 1362: ج 2، ص 101) در اينجا مرحوم شيخ، دو اصل اساسي را در حيات اجتماعي مطرح ميكند.اول اينكه اصولاً تكلّم يا تصدي در امور عامه در جامعهي اسلامي، از وظايف و اختيارات شريعت است و چنين نيست كه هركس بتواند به عنوان وكيل يا نمايندهي مردم در اين امر تصدي كند.دوم اينكه اگر مسئلهي تصدي و تكلّم امور شرعيه مطرح باشد، به طريق اولي بحث از دايرهي وكالت خارج ميشود؛ زيرا در بحث امور عامه به طور عمومي حداقل محدودهيي از قوانين در اختيار جامعه است و ميتوان تصدي اين قوانين را از طريق وكالت واگذار كرد اما در امور شرعيهي عامه اين باب بهكلي مسدود ميشود.شيخ گسترهي اين نوع امور را كه به عنوان نواميس الهيه در رابطه با جان، مال و عرض مردم نام ميبرد، در جامعهي اسلامي بهخوبي مشخص ميكند؛ و در نوشتههاي خود، قوانين جاري در مملكت اسلامي را در رابطه با اين امور تعريف ميكند. شيخ معتقد است كه اين قوانين بايد بر فتواي مجتهدين عدول هر عصري كه مرجع تقليد مردم هستند، منطبق باشد. بنابراين، در انديشهي او، همهي قوانيني كه بهنحوي با جان، مال و عرض مردم رابطه پيدا ميكنند. و شريعت در اين قوانين رأي مشخص دارد، بايد تحت نظريات مجتهدين عادل باشد (هما رضواني 1362: ص 69).در اينجا، از تصدي امور شرعيهي عامه در دست هر فردي غير از فقيه و مجتهد به عنوان تصرفات غاصبانه نام برده ميشود.مرحوم شيخ در ادامه مينويسد:منصب دولت و اجراي آن از عدليه و نظميه و ساير حكام، فقط اجراي احكام صادره از مجتهدين عادل است؛ چنانچه تكليف هر مكلفي، انفاذ حكم مجتهد عادل است. (ص 69) در اينجا، مرحوم شيخ گسترهي قوانين مربوط به امور شرعيهي عامه را به همهي اركان حكومت تسري ميدهد؛ و كسب نظر و رأي مجتهد عادل را در جعل و اجراي احكام در تمامي امور دولتي، تكليفي شرعي براي متصديان امر حكومت ميداند، مثل تكليفي كه هر مكلف در انفاذ حكم مجتهد در امور فردي دارد.اما در مورد دستهي دوم قوانين، يعني قوانين امور عامه به طور عمومي، مرحوم شيخ ديدگاه خاصي دارد كه شايد بتوان ادعا كرد امروزه بنياد اساسي جمهوري اسلامي ايران را تشكيل ميدهد.در اين بخش، وقتي قوانين امور شرعيه از امور عامه خارج و تكليف آن از دايرهاي وكالت به محدودهي ولايت برده ميشود، قوانين امور عرفيهي عامه باقي ميماند؛ كه شارع نظر خاصي دربارهي اين قوانين نداده است و بخش اعظمي از اين قوانين با توجه به مقتضيات زمان و شرايط مكاني و تحولات فرهنگي و سياسي، اقتصادي خاصي تدوين ميشود. از ديدگاه مرحوم شيخ، خداوند به حكمت بالغهي خود، قاعدهي جزئي و مطلق براي اين امور وضع نكرده، بلكه دست متصديان امور عامه را براي همسازي اين قوانين با حيات اجتماعي مردم باز گذاشته است تا در پناه قوانين شرعيه، به جعل و تدوين اين قوانين بپردازند.مرحوم شيخ، اين دسته از قوانين را به دو نوع تقسيم ميكند: نوع اول، قوانيني كه به حقوق عمومي مردم و سكنهي مملكت اسلامي مربوط است؛ و نوع دوم، قوانيني كه به صغرويات مربوط است و امروزه به كيفيت عمل و نحوهي برخورد كارگزاران دولتي اتلاق ميشود كه در اين مورد دولت براي ادارات دولتي، آييننامهي اجرايي تنظيم ميكند.در خصوص قوانين نوع اول، مرحوم شيخ معتقد است كه اگر كسي بخواهد براي امور شخصي خود ضابطهيي مقرر كند، از آنجا كه منع و قبول آن به عموم ناس مربوط نيست، ربطي به احدي ندارد مگر آنكه مشتمل بر منكري باشد كه در اين صورت، با اجتماع شرايط، مورد نهي از منكر است از روي قانون الهي (محمد تركمان 1362: ج 1، ص 6).بنابراين، در اين قوانين، دو جهت براي حفظ حقوق فرد و جامعه مطرح است. يكي اينكه درتعارض با منافع اجتماعي نباشد؛ ديگر اينكه مغاير با قوانين الهي نباشد.ازاين رو، در چنين قوانيني، تجويز حكومتي ملاك نيست، بلكه همسازي با قوانين شرعيه مطرح هست. مرحوم شيخ در رسالهي تذكره، پيرامون اين نوع قوانين مينويسد:مگر دولت ميتواند شرعا از قانون الهي اعراض كند و خود را از تحت آن قانون خارج سازد و خود قانوني جعل كند و در مملكت مجري دارد و بدين وسيله قانون الهي متروك شود؟! (هما رضواني 1362: ص 62).دربارهي قوانين نوع دوم كه از آن به صغرويات ياد ميكند، چنين مينويسد:اگر سلطان اسلام اراده فرمايد كه دستورالعملي بهجهت عمل مأمورينش معين نمايد كه اهل مملكتش مورد تعديات اشخاص مأمورين واقع نشوند، آنهم در صغرويات، بسيار خوب است؛ ولي انفاذ آن ربطي به وظيفهي نواب عام و حجج اسلام ندارد. (محمد تركمان 1362: ج 1، ص 2) و يا در جاي ديگر مينويسد:اگر كسي بخواهد بهجهت امور شخصي خودش ضابطي مقرر كند، منع و قبولش چون مربوط نيست، ربطي به احدي ندارد؛ مگر آنكه مشتمل بر منكري باشد. (ص 2) بنابراين، در يك نتيجهگيري كلي ميتوان ادعا كرد كه در قوانين مربوط به امور عرفيهي عامه، قوانين با جهات كلي حيات اجتماعي انسان مرتبطاند و شرع مقدس براي آنها ضابطهيي قرار نداده است. از ديدگاه شيخ، اين قوانين را ميتوان در دايرهي وكالت قرار داد و مردم ميتوانند رأسا يا با وكيل قرار دادن ديگران، تدوين و جعل اين قوانين را واگذار كنند. مرحوم شيخ اموري چون تعيين شكل حكومت، تشكيل مجالس برنامهريزي، تأسيس نيروهاي لشكري و كشوري براي حفظ امنيت و تماميت ارضي و اموري از اين قبيل را كه به ملك و لشكر و كشور مربوط است، در حيطهي وظايف وكلا ميداند؛ و در لوايح خود مينويسد:مردم را حق جلب منافع و دفع مضار دشمن داخلي و خارجي است به مقداري كه دين ترخيص فرموده؛ لذا به هيأت اجتماعيه، تبديل سلطنت استبدادي به سلطنت اشتراطي نمودند. و چون عدهي اعدا زائد بر قوهي دافعهي هر فرد است، از اين رو تشكيل لشكري و كشوري را لازم دانستند كه موجب حفظ از دزد داخلي و خارجي شود، نه تكثير آن نمايند و تحميل مالياتها به اسامي مختلفه ... پس وظيفهي وكلا، فقط، تحصيل قوهي دافعه يا جهت نافعه براي موكلين خود و امور راجعه به ملك و لشكر و كشور است. (هما رضواني 1362: ص 69) منزلت اجتماعي قوانين الهي فهم انديشهي سياسي مرحوم شيخ شايد قبل از بازشناسي مفهوم قانون و منزلت اجتماعي قوانين الهي در حيات بشري ميسر نباشد. درك ماهيت حكومت، مشروعيت حاكميت، عدالت، آزادي، ميثاق عمومي و بالأخره جايگاه اعتبار آراي مردم در تعيين سرنوشت سياسي و اجتماعي، خود بدون درك جايگاه حقيقي قانون در انديشهي شيخ ممكن نيست. قانون، جوهر واقعي انديشهي سياسي و حلقهي اتصال و ارتباط كليهي جلوههاي سياسي انديشه و از همه مهمتر معيار تسري دغدغههاي اساسي نظريهي سياسي مرحوم شيخ از حيطهي شريعت به حوزهي سياست است. شيخ در تشريح اهميت و ارزش قانون در حيات اجتماعي و سياسي مينويسد:حفظ نظام عالم، محتاج به قانون است ... هر ملتي كه تحت قانون داخل شدند و بر طبق آن عمل نمودند، امور آنها بر استعداد قابليت قانونشان منظم شد. (محمد تركمان 1362: ج 1، ص 1) من نميدانم شما مردم چرا اينقدر بيميل هستيد به تحصيل قانون الهي كه به شما اماميه عطا شده است؟! (ص 27) مرحوم شيخ در جاي ديگر مينويسد:مجلس شوراي ملي و اجتماعي وكلا و مبعوثين در آن و مقصد رفع ظلم و نشر عدالت و اصلاح حال مملكت، بدون نظامنامه كه عموم اهالي و حكام و كارگزاران ممالك به آن رويه حركت نمايند، چگونه تصور ميشود؟! ... تدبير مملكتي بدون قانون ممكن نخواهد بود. (هما رضواني 1362: ص 65) بنابراين، منزلت قانون در انديشهي شيخ فضلالله نوري بهگونهيي است كه جلوهي آن در همهي حيات اجتماعي امري ضروري است و نظم سياسي بدون آن ممكن نيست. اين ديدگاه، ماهيت بسياري از داوريهاي آلوده پيرامون شخصيت شيخ را در بحث مربوط به قانونگريزي و استبداد برملا ميسازد. در بخش قبل، پيرامون گسترهي قوانين در حيطهي امور عامه از ديدگاه شيخ بحث شد و گفته شد كه گسترهي قوانين در انديشهي او، گستره قوانين در حيطهي اجتماعي يا مربوط به قوانيني است كه انسان آنها را بهجهت امور شخصي خود تدوين ميكند؛ و يا مربوط به امور عامه و جامعه است، كه اين بحث دوم دقيقا در حيطهي سياست قرار ميگيرد.در انديشهي شيخ، جايگاه قوانين امور شرعيهي عام جايگاه ويژهيي است كه همهي بنيادهاي تفكر سياسي او بر منزلت اين قوانين در حيات اجتماعي قرار دارد.بر عامهي متدينين معلوم است كه بهترين قوانين قانون الهي است و اين مطلب از براي مسلم محتاج به دليل نيست و بحمدالله ما طايفهي اماميه بهترين و كاملترين قوانين الهيه را دردست داريم. (محمد تركمان 1362: ج 2، ص 104) شيخ براي اثبات كمال قوانين الهي در حيات اجتماعي انسان، دليل و برهان را ضروري ميداند؛ اما براي فهم آن، به مجادلات كلامي ميپردازد و روند تكامل اين قوانين را بهگونهيي كه در تاريخ اسلام وجود دارد، تبيين و تشريح ميكند. او مراحل اين تكامل را نه تنها از جنبهي دامنهي شمول قوانين، بلكه از ديد تكامل آن در استدلال كلامي شيعه نيز تجزيه و تحليل ميكند:قوانين الهي قوانيني است كه وحي فرموده او را خداوند عالم بهسوي اشرف رسلش و خاتم انبياءاش؛ و وحي فرموده كه «...اَليَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي...» (5/3). ليكن هزار حيف كه افراد ملت ما را ابدا ميل به تحصيل و علم به آن نبوده و نيست ... قانون ما مسلمانان همان اسلام است كه بحمدالله تعالي طبقه بعد طبقه رواة اخبار و محدثين و مجتهدين متحمل حفظ و ترتيب آن شدند و حال هم حفظهي آن بحمدالله تعالي بسيارند. (محمد تركمان 1362: ج 2، ص 104) در انديشهي مرحوم شيخ، تصور منزلت اجتماعي قوانين الهي بدون اتصال آن بر نواب عام و ولايت مجتهدان شيعه ممكن نيست؛ و تحقق حكومت عادلانه در زمين، جز با تكيه بر اين قوانين و اجراي آن توسط مجتهدين در زمان غيبت امكان ندارد. بنابراين، در انديشهي شيخ ــ همچنان كه عنوان شد ــ دايرهي قوانين الهي، دايرهي عبادات و اخلاق فردي نيست، بلكه دايرهي اجتماع و سياست را هم دربر ميگيرد:معلوم است كه اين قانون الهي ما مخصوص به عبادات نيست، بلكه جميع مواد سياسيه را بر وجه اكمل و اوفي دارا است. (محمد تركمان 1362: ج 1، ص 1) و آغاز تحول انديشهي سياسي شيعه در حوزهي علماي دين، دقيقاً با چنين اعتقادي عجين شده است. اكنون بايد ديد كه در انديشهي شيخ، چه دلايلي براي اثبات منزلت اجتماعي و سياسي قوانين الهي ارائه ميشود؟ كمال قوانين الهي و رابطهي آن با منزلت اجتماعي استدلال مرحوم شيخ در اثبات منزلت اجتماعي قوانين الهي، در وهلهي اول كمال اين قوانين است. اصولي كه اين كمال را ثابت ميكند و به قوانين الهي منزلت اجتماعي ميبخشد، به شرح زير است:1. عدم وابستگي بر تمايلات انساني از آنجا كه قوانين الهي ناشي از جعل و تشريع خداوند است، خواستهها و تمايلات انساني در تشريح و تفريع اين قوانين دخالتي ندارد؛ و اين وظيفه، بر عهدهي هر رسولي بود كه مبعوث ميشد. او بعضي احكام پيغمبر سابق را امضا ميكرد و بعضي را تغيير ميداد. تا آنكه خاتم انبيا (ص) مبعوث شد و دين خدا را كامل بيان فرمود. اما همهي اينها حسبالوحي بوده است، نه به استحسانات شخصيه (وَ ما يَنْطِقُ عَنِالْهَوي، اِنْ هُوَ اِلّا وَحْيٌ يُوحي) (محمد تركمان 1362: ج 1 صص 12 -).بنابراين، از خصلتهاي ويژهي قوانين الهي كه نشاندهندهي كمال آن است، دوربودن از شائبهها، و گرايشها، بينشها و خواهشهاي بشري است؛ و چنين قانوني بيترديد داراي منزلت عمومي و اجتماعي است، زيرا شائبهي وابستگي به يك قوم يا قبيله يا نژاد خاصي را ندارد، و عمومي و فراگير است.2. ثبات قوانين الهي اگر كسي را گمان آن باشد كه مقتضيات عصر، تغييردهندهي بعضي مواد آن قانون الهي، يا مكمل آن است، چنين كسي هم از عقايد اسلامي خارج است. (محمد تركمان 1362: ج1، ص 4) نتيجهي منطقي وابستگي نداشتن قوانين الهي به تمايلات انساني، ثبات اين قوانين است، در حالي كه قوانين بشري چنين ثباتي ندارند. استدلال مرحوم شيخ براي اثبات اين ثبات، يك استدلال عقلي و كلامي است و از ديدگاه منطق شيعه خدشهپذير نيست.همچنين در جاي ديگري مينويسد:چون پيغمبر اسلام خاتم انبيا است و قانون او ختم قوانين است و خاتم كسي است كه آنچه مقتضي صلاح حال عباد است، الي يومالصور بهسوي او وحي شده باشد و دين را كامل كرده باشد، پس بالبراهه چنين اعتقادي كه مقتضيات عصر تغييردهندهي بعضي از مواد قانون الهي است، منافات با اعتقاد به خاتميت و كمال دين او را دارد و انكار خاتميت به حكم قانون كفر است. (صص 56 -) 4. جامعيت قوانين الهي يكي ديگر از استدلالهاي مرحوم شيخ در اثبات كمال قوانين الهي، جامعيت اين قوانين است. مرحوم شيخ مينويسد:اگر كسي را گمان آن باشد كه ممكن و صحيح است جمعي از عقلا و حكما و سياسيين جمع شوند و به شورا ترتيب قانوني بدهند كه جامع اين دو جهت (مادي و معنوي) باشد و موافق رضاي خالق هم باشد، لابد آن كس از رقبهي اسلام خارج خواهد بود. (محمد تركمان 1362: ج 1، ص 2) بنابراين، اگر سه خصلت وابستگي نداشتن به تمايلات انساني، ثبات و جامعيت در هر قانوني باشد، بيترديد چنين قوانيني داراي منزلت اجتماعي خواهند بود و بر هر انسان عاقلي تكليف است كه در مقابل چنين قوانيني سر طاعت فرود آورد.مرحوم شيخ چنين خصلتهايي را فقط در قوانين الهي ميبيند. از ديدگاه او براي اثبات وجود اين سه خصلت اساسي در قوانين، بايد نظري به جايگاه قانونگذار افكند؛ زيرا قوانين متأثر از انگيزهها و تمايلات قانونگذارند، بنابراين وقتي قانونگذار شناخته شد، اعتقاد كامل به قانون وي ايجاد خواهد شد و براساس اين شناخت، محبت او در دل خواهد نشست و محبت قانونگذار، موجب حفظ و نفوذ قانون در جامعه است.قانونگذار و نقش آن در منزلت اجتماعي قوانين مرحوم شيخ بعد از تبيين دلايل كمال قوانين الهي، به نقش قانونگذار در اين كمال و همچنين منزلت اجتماعي كه قانون پيدا ميكند، ميپردازد و با طرح شرايطي براي قانونگذار، روي نقش او در تعالي جامعه تأكيد ميكند.ناگفته پيداست كه واضع قانون اولاً بايد عالم به مصالح و مفاسد كليهي شخصا و نوعا عالم باشد. ثانيا عادل باشد كه حيف و ميل نكند و برخلاف علم خود صلاحبيني ننمايد. ثالثا رئوف باشد تا تكليفات و تحميلات كه موجب ترقيات ظاهر و باطن است، دونالطاقه و اسهل طريق موصله بوده باشد (هما رضواني 1362: ص 69). بنابراين، ملاحظه ميشود كه در انديشهي شيخ، نه تنها قانون بايد واجد آن سه شرط باشد، بلكه قانونگذار هم بايد خصلتهايي داشته باشد تا عنصر مادي نظم اجتماعي كه عبارت است از قانون و عنصر فاعلي اين نظم كه عبارت است از قانونگذار، بتوانند بنيادهاي يك اجتماع سياسي را پايدار سازند. مرحوم شيخ با شناخت ارزش و جايگاه قانونگذار در منزلت اجتماعي قوانين، درحقيقت به علت اساسي نبودِ فضيلت اخلاق در جوامع انساني اشاره مستقيم دارد؛ و دليل عدم نفوذ قوانين در روح و روان جامعه را مقدسنبودن قانونگذار ميداند:بالفطره هر شناسايي به حال مقنن، محب وي خواهد شد و محبت به مقنن، موجب حفظ قانون او است. (ص 69) بنابراين، اگر يك قانونگذار به عالم هستي علم كامل نداشته باشد (چه درجهت شناخت كامل مصالح اجتماعي و چه مفاسد اجتماعي) و از طرفي اگر عدالت همساز با علم نداشته باشد، بيترديد قوانين او دوام اجتماعي پيدا نخواهد كرد. اما درخصوص شرايط سوم براي قانونگذار آنچه در انديشهي مرحوم شيخ مطرح هست، جلوهي ديگري دارد كه در كمتر متفكر اسلامي ميتوان سراغ گرفت و آن، طرح رأفت به عنوان خصلت سوم در كنار علم و عدالت است؛ و اين نشان ميدهد كه منزلت اجتماعي قوانين كه بيشتر همشأن با رأفت است، جايگاه خاصي در انديشهي شيخ داشته است.چرا؟ زيرا از شروطي كه شيخ براي قانونگذار مطرح كرده است، ميتوان دريافت كه داشتن علم به قانونگذار بينش، دارا بودن عدالت به قانونگذار و قوانين او گرايش، و رئوف بودن قانونگذار به جامعه انگيزهي سازش براي قبول قوانين ميدهد. بنابراين، شايد در اينجا شايد بتوان گفت كه رأفت، ترازوي علم و عدالت است؛ و قانونگذاري كه فقط دو شرط علم و عدالت را بر قوانين خود حمل ميكند، شايد نتواند انگيزهي لازم را براي پذيرش قوانين و منزلت اجتماعي آن فراهم سازد. در اينجا است كه مرحوم شيخ شرط رأفت را هم به كمك قانونگذار ميآورد و درخصوص ضرورت اين شرط براي قانونگذار مينويسد:طبيبي كه با داروي قيمتي معالجه نمايد، خلاف عدل ننموده بلكه رأفت نورزيده است. (ص 69) و در نهايت ميگويد: البته اين نوع قانون كه مقنن آن عالم، عادل و رئوف باشد، محفوظ خواهد ماند؛ زيرا كه بالفطره هر شناسايي به حال مقنن، محب وي خواهد شد و محبت به مقنن، محبت به حفظ قانون اوست (ص 69).اعتبار اكثريت آرا و مشروعيت اجماع، قوهي مقننه، وكالت و ولايت اكنون كه اعتبار قانون، قانونگذار و از همه مهمتر مفهوم امور عامه در انديشهي شيخ فضلالله روشن شد، شايد بتوان تحليل روشن و دقيقتري از اعتبار اكثريت آرا و مشروعيت اجماع كه در بعضي از نوشتههاي مرحوم شيخ با آن مخالفت شد، ارائه داد؛ زيرا اين مسئله، رابطهي تنگاتنگي با آن سه مقدمه دارد و متأسفانه اكثر كساني كه به تبيين و تحليل انديشههاي مرحوم شيخ فضلالله نوري نشستهاند، بدون توجه به آن سه مفهوم اساسي در تفكر سياسي شيخ، ديدگاه او را درخصوص بياعتبار بودن اكثريت آرا در جعل قانون نقد كردند و درنهايت به طور طبيعي به اين نتيجه رسيدند كه نوع نگرش مرحوم شيخ به جايگاه سياست در دين نگرشي تكسويه و استبدادي است. در چنين نگرشي، مردم و نهادهاي مردمي، جايگاهي در نظريهي سياسي شيخ ندارند.اما مطالعهي دقيق انديشههاي شيخ نشان ميدهد كه مسئله دقيقا بهاعتبار اكثريت آرا، مشروعيت اجماع و مفاهيمي چون مجلس شورا، قوه مقننه مربوط است؛ و بحث وكالت و ولايت به طور مشخص در رابطه با مفاهيم قانون، قانونگذار و امور شرعيهي عامه در اسلام معني پيدا ميكند. اكنون بايد ديد كه هريك از اين مفاهيم، چه نسبتي در انديشههاي مرحوم شيخ دارد.تا اينجا به اجمال دانسته شد كه در انديشهي سياسي شيخ فضلالله نوري، تحليلِ هر مفهومي در حوزهي سياست، ماهيت ديني دارد و از شريعت برميخيزد. دغدغهي شيخ در اين ديدگاه، پيوسته اين است كه در تبيين تحولات جديدي كه مسلمانان با آن مواجه شدهاند، اركان شريعت و سياست از هم نگسلد؛ لذا بر همين اعتقاد، او بنياد نظريهي سياسي خود را براساس كمال قوانين الهي و منزلت اجتماعي اين قوانين در تصدي امور عامه پايهريزي ميكند.در اينجا شيخ دقيقا در معرض چند سؤال اساسي قرار ميگيرد كه مهمترين آنها عبارتند از:1. منزلت سياسي شريعت چگونه با مسائل جديدي با عناوين قوهي مقننه، قوهي اجرائيه و قوهي قضائيه پايدار ميماند؟
2. اعتبار اكثريت آرا و يا مشروعيت اجماع عمومي در رابطه با عينيت اين مسائل در حيات اجتماعي مردم تا چه حد است؟
3. گسترهي اقتدار و اختيارات مردم در تصدي اين شئون تا كجاست؟ و آيا تصدي اين امور، وكالتي است يا ولايتي؟
مرحوم شيخ فضلالله در تفكر سياسي خود با اين سه سؤال اساسي مواجه شد و به آنها پاسخ داد.ماهيت سياسي شريعت و رابطهي آن با اركان قدرت تا اينجا بحث شد كه نوع نظام مطلوب شيخ نظامي است كه همه چيز در آن تحت تأثير شريعت است. وظيفهي حكومت، اخذ احكام كلي سياسي در امور كشوري، لشكري و مملكتي از فقها و اجراي آن تحت نظارت فقها در جامعه است.بنابراين، تا اينجا ميتوان حدس زد كه نظام پيشنهادي مرحوم شيخ دقيقا نظامي است مبتني بر اصالت وظيفه يا اصالت كاركرد سياسي؛ بهعبارت ديگر، در نظام اصالت وظيفه، اينكه چه نوعي از حكومت لياقت تصدي امور مردم را دارد، ربطي به دايرهي قوانين شرعي و وظيفهي فقها به عنوان نواب عام امام زمان (عج) ندارد. نوع حكومت را مردم تعيين ميكنند؛ اما هر حكومتي با هر شكلي كه روي كار آمد، وظيفه دارد همهي قوانين و قواعد عمومي مربوط به امور عامه را از فقها و مجتهدين به عنوان متوليان امور عامه اخذ كند و مجري آن قوانين باشد.مرحوم شيخ در رسالهي تذكره مينويسد.مگر دولت ميتواند شرعا اعراض از قانون الهي بكند و خود را از تحت آن خارج كند و خود قانوني جعل كند و در مملكت مجري دارد و بدينوسيله قانون الهي متروك شود. (محمد تركمان 1362: ج 1، ص 62) و در ادامه مينويسد:بايد گفته شود كه قوانين جاريه در مملكت نسبت به نواميس الهيه، از جان و مال و عرض مردم، بايد مطابق فتواي مجتهدين عادل هر عصري كه مرجع تقليد مردمند، باشند؛ و منصب دولت و اجزاي آن از عدليه و نظميه و ساير حكام فقط اجراي احكام صادره از مجتهدين عادل ميباشد. (هما رضواني 1362: ص 69) اما سؤال اصلي اين است كه با اين طرز فكر چگونه ممكن است با توجه به تحولات اجتماعي روز و نياز اجتماعات متفاوت، عليالخصوص در يك جامعهي اسلامي، يك دستگاه قانونگذاري كارآمد و پايدار تأسيس شود؟ بهعبارت ديگر براساس انديشهي شيخ فضلالله نوري، وقتي اركان قدرت چنين تقسيم ميشود كه شكل حكومت را مردم تعيين كنند، قدرت اجرايي در جاي ديگري تعيين شود و ارزشها و روشها از ناحيه علما مشخص شود چگونه ميتوان در چنين اجتماعي وحدت رويهي سياسي ايجاد كرد؟ اين مسئله شايد يكي از بزرگترين دغدغههاي سياسي در انديشهي مرحوم شيخ باشد و شايد پيشنهاد تعيين طراز اول علما براي نظارت در اركان قوهي مقننه حداقل خواستههايي بود كه مرحوم شيخ توانست بدان جامعهي عمل بپوشاند، اما نه به آن صورتي كه خود ميخواست. هر چند مرحوم شيخ نتوانست در نظريهي سياسي خود، تعادل منطقي و محكمي براي همسازي اين سه ركن در اركان قدرت پيشنهاد كند، تلاشهاي او براي ايجاد تعادل بين اين سه ركن قابل چشمپوشي نيست.از انديشههاي شيخ ميتوان پيبرد كه ايشان به عنوان يك اصل بديهي، اين مسئله را پذيرفته است كه تفسير قوانين، قواعد و دستورات الهي و سنت ائمه با توجه به مقتضيات زمان و مكان، نياز به مفسر دارد، و اين مفسر براساس قوانين الهي مكلف است نيازهاي معتدل همهي عصرها را در همهي مكانها پاسخگو باشد.مرجع كليهي احكام اسلاميه در همهي اعصار، بعد از نبياكرم و ائمهي اطهار ــ عليهمالسلام ــ مدياليل والنّهار، علماي اسلام و مجتهدين عظام ــ ضاعفالله اقدارهم ــ بوده و هست و نشايد احدي غير از سلسلهي جليله در احكام دخالت نمايد. (محمد تركمان 1362: ج 2، ص 104) مرحوم شيخ براي ايجاد تعادل بين اين نيازهاي متغير و احكام ديني، وظيفهي علما را بسيار سنگين ميبيند و درعين حال بهشدت دغدغه دارد كه براي پاسخ به اين نيازها، پاي فقيه از دايرهي سنت سياسي اسلام خارج نشود؛ و لذا تأكيد ميكند كه:وظيفهي علماي اسلام منحصر به آن است كه احكام كليه را كه مواد قانون الهي است، از چهار دليل شرعي استنباط فرمايند و به عوام برسانند؛ و آن چهار دليل، قرآن و اخبار و اجماع و عقل است، آن هم به نحو مخصوصي كه مقرر شد. و عمده آن است كه بايد ملاحظه فرمايند كه در مقام استنباط، قياس و استحسان را دخالت ندهند؛ چون كه در شرع اماميه، حرام است كه از روي استحسان و قياس، تعيين احكام الهيه بنمايد. (محمد تركمان 1362: ج 1، ص 2) با چنين ديدي، مرحوم شيخ براي ايجاد تعادل بين منزلت سياسي شريعت و رابطهي آن با اركان قدرت، تصدي امور عامه را براي فقهاي شيعه، با تفسير دو ركن اساسي براي نظام سياسي، تجويز ميكند:ركن اول اينكه مفسر قوانين كتاب و سنت باشند و نيازهاي جامعه را از منابع شريعت استنباط و در مقام قانون به اركان قدرت ابلاغ كنند؛ و تمامي اركان قدرت نيز موظف باشند براساس احكام صادره از فقها، نظام سياسي را منظم كنند. مرحوم شيخ اين تفريع را دقيقا با سنت سياسي اسلام منطبق ميداند و ــ همچنان كه عنوان شد ــ عدول از آن را براي هيچ مجتهدي جايز نميداند.ركن دوم همان است كه امروز آن را به داوري فيمابين مسائل مستحدثه معنا ميكنيم و در اين معني ميدانيم كه همهي قوانين الهي و قواعد مورد نياز جامعه، به طور قطع و يقين، با همهي شرايط، از كتاب الهي و سنت معصومين قابل استنباط نيست. نقش اين قواعد در هر دورهيي در حيات جامعه بهقدري است كه امكان عدول از آن يا بيتفاوتشدن در مقابل آن ميسر نيست. كار ركن دوم درحقيقت به آن بخش از اختلافات ناشي از تفاوت و استنباط مجتهدين از منابع شريعت نيز مربوط است. لذا مرحوم شيخ فضلالله بنياد قوانين حاكم بر جامعهي اسلامي را در چهرهي اين دو ركن ترسيم ميكند؛ و قانوننويسي را كه از نقشهاي ركن اول است، با امر داوري در تطبيق مسائل مستحدثه با احكام الهي ــ كه ركن دوم است ــ در چهرهي يك نظم سياسي مبتني بر حكومت شريعت يا رژيم مشروعه، به عنوان يك ضرورت اجتماعي، به تصوير ميكشد. درحقيقت، مرحوم شيخ كه در ابتدا بنيادهاي يك حكومت ديني را براساس مشروطهي مشروعه پذيرفته و در آن نظارت علما را در بخشي از قدرت (قوهي مقننه) تأييد كرده بود، در فرايند سلطهي جريانهاي خاصي در مشروطه، از اين نظريه عدول كرد و در عمل حكومت پيشنهادي خود را براساس يك نظام مشروعه كه در آن حضور فقهاي دين در همهي اركان قدرت مطرح باشد؛ بهتصوير ميكشد. هرچند مرحوم شيخ براي اين نظام سياسي خود شكل خاصي ــ اعم از پادشاهي، جمهوري يا مشروطهي سلطنتي ــ را پيشنهاد نميكند و آن را از حقوق عمومي مردم ميداند، با اين حال، نظام مشروعهي او دقيقا نظامي است كه در آن، حيطهي وكالت نهادي بهنام مجلس، كاملاً مشخص است و قدرت اجرايي و قضايي نيز تحت سيطرهي حكم شريعت قرار دارند.لذا مرحوم شيخ براساس همان تقسيم بندي خود از قوانين امور شرعيهي عامه و امور عرفيهي عامه و صغرويات، دايرهي وكالت و قدرت نهادي بهنام قوهي مقننه را كه تازه در ايران پا ميگرفت، به مجادله كشيد. در انديشهي شيخ، دايرهي قدرت قوهي مقننه در امور شرعيهي عامه كه همهي قوانين ناشي از دستورات الهي است، به هيچ وجه تسري ندارد، زيرا وظايف تنفيد و اجراي اين قوانين در زمان غيبت امام با مجتهدين است.در زمان غيبت امام ــ عليهالسلام ــ مرجع در حوادث، فقها از شيعه هستند و مجاري امور به يد ايشان است و بعد از تحقيق موازين، احقاق حقوق و اجراي حدود مينمايند و ابدا منوط به تصويب احدي نخواهد بود. (محمد تركمان 1362: ج 2، ص 113) بنابراين، كساني كه ميخواستند در تنظيم قوانين اساسي، پا در دايرهي اين امور بگذارند و جعل قانون كنند و چنين جعلي را مبتني بر اعتبار اكثريت آرا سازند، در عمل به مقابله با انديشهي مرحوم شيخ در حكومت ديني برآمدند؛ و عدم اعتبار اكثريت آرايي كه شيخ در نوشتههاي خود مطرح ميسازد، دقيقاً در همينجا تسري دارد، نه در جاي ديگر. استدلال مرحوم شيخ براي بياعتباري اكثريت آرا در اين مورد كاملاً مبتني بر استدلالهاي شرعيه است:اعتبار اكثريت آرا به مذهب اماميه غلط است؛ و قانوننويسي چه معني دارد؟ قانون ما مسلمانان، همان اسلام است. (ص 104) قوهي مقننه و اعتبار اكثريت آرا قبل از تبيين جايگاه قوهي مقننه و منزلت اكثريت آرا در اين قوه از ديدگاه شيخ فضلالله نوري، فرايند عينيت قانون و تبلور اجتماعي آن در انديشهي شيخ مورد بحث و بررسي قرار گرفت بنابراين براي تبيين اين بحث، تصوير تقريبا روشني از شأن قانون در انديشهي وي در دست داريم.مرحوم شيخ براي تبيين منزلت قوهي مقننه و اعتبار اكثريت آرا در انديشهي سياسي خود، دو تصوير اساسي از قوهي مقننه ارائه ميدهد و سپس اعتبار اكثريت آرا را در اين دو تصوير به نقد ميكشد:تصوير اول، به مقاطعي از حيات اجتماعي يك جامعه برميگردد كه در آن هيچ حقوق و قاعدهي مدوني بهنام حقوق اساسي يا نهادهاي سياسي وجود ندارد و قدرت سياسي در جامعه به طور مطلق در دست يك نفر است (مثل حكومتهاي دوران قبل از مشروطه در ايران)، سپس بهدلايل تحولات اجتماعي مثل آنچه در مشروطه اتفاق افتاده است (به هر دليل) مقرر ميشود كه اختيارات مطلق از دست يك فرد خارج شود و تحت ضابطهي مشخصي قرار گيرد.تصوير دوم، به مقاطعي از حيات اجتماعي يك جامعه مربوط ميشود كه در آن ضابطه و قاعده و قانوني وجود دارد اما براي آنكه اين قاعده با امور اجتماعي مردم بر اساس تحولات جاري همشأن شود، مردم نمايندگاني را انتخاب ميكنند و اين نمايندگان در جايي بهنام مجلس گرد ميآيند و براساس قوانين موجود و پذيرفتهشدهي جامعه كه امروزه از آن به عنوان قانون اساسي ياد ميشود، آييننامههاي اجرايي يا قوانيني را وضع ميكنند كه درحقيقت، قوانين درجه دوم محسوب ميشوند و تحت تأثير قوانين اول هستند.مناقشهي مرحوم شيخ فضلالله نوري در بحث مربوط به قوهي مقننه و مجلس برنامهريزي و بحث اعتبار اكثريت آرا دقيقاً به همين تفكيك بازميگردد.شيخ مجلس اول را كه در آن بحث راجع به تنظيم قواعد و ضابطهي كلي براي ادارهي عمومي جامعه است و قانوني بهنام قانون اساسي در آن تصويب ميشود كه بعدها همهي اركان مملكت بايد براساس آن اداره شود، مجلس مقننه ميداند و مجلس دوم را كه در آن بحث برنامهريزي دورهيي براساس قانون اساسي براي ادارهي عمومي صورت ميگيرد، مجلس برنامهريزي نام مينهد.از ديدگاه مرحوم شيخ، بحث عدم اعتبار اكثريت آرا و تعيين وكيل يا باب وكالت براي نوشتن قانوني بهنام قانون اساسي در انديشهي ديني، بحثي بياساس است؛ به همان دلايلي كه در بخشهاي گذشته مطرح شد: از آنجا كه جامعهي ايران، جامعهي اسلامي است و بايد مبتني بر قوانين شريعت اداره شود، اگر اسمي از حكومت ديني و قانون شريعت برده ميشود، ديگر نميتوان با اكثريت آرا، افرادي را كه هيچگونه تخصصي در مسائل ديني ندارند، در جايي بهنام مجلس گردآورد و اكثريت آراي قانوني بهنام قانون اساسي تدوين و تصويب كرد كه با آن، اركان سياسي جامعه در تمامي جلوههاي اجتماعي در آينده هدايت و جهتدهي شود. مرحوم شيخ ميگويد: اين جامعه، ديگر جامعهي اسلامي نيست چون در جامعهي اسلامي اگر پذيرفتيم كه يك جامعه مبتني بر قوانين دين است، حد و حصر قانون و حسن و قبح آن را اكثريت آرا ــ فلان بقال و بزازي كه هيچ تخصصي در امور ديني و هيچ شناختي از قوانين الهي ندارند ــ نميتوانند مشخص كنند؛ زيرا اين امور، امور عامه است و امور عامه در زمان غيبت، از شئون فقيه است و اصلاً از دايرهي وكالت خارج است.اعتبار اكثريت آرا به مذهب اماميه غلط است؛ و قانوننويسي چه معني دارد؟ قانون ما مسلمانان، همان اسلام است. (ص 104) اگر مطالب در امور عرفيه باشد، اين ترتيبات دينيه لازم نيست و اگر مقصد امور شرعيهي عام است، اين امر راجع به ولايت است، نه وكالت؛ و ولايت در زمان غيبت امام زمان ــ عجلاللّه فرجه ــ با فقها و مجتهدين است، نه فلان بقال و بزاز. (ص 104) چنانكه ملاحظه ميشود، كه استدلال و اشكال مرحوم شيخ، دقيقا يك اشكال و استدلال اصولي است؛ و به آن مرحلهي اول قانونگذاري كه بحث تعيين قانون اساسي است، نظر دارد. اتفاقا حضرت امام خميني (ره) نيز آن هنگام كه بحث تشكيل مجلس و نوشتن قانون اساسي در بعد از انقلاب اسلامي مطرح شد، دقيقا به اين مفهوم نظر داشتند؛ و آنگاه كه بسياري از گروههاي مخالف حكومت ديني به پيروي از سنت سياسي غرب، بحث تشكيل مجلس مؤسسان را براي نوشتن قانون اساسي پيش كشيدند، امام بحث تأسيس مجلس خبرگان را مطرح كرد: خبرگاني كه دو جهت داشت، عدهيي مجتهد و فقيه در دين و عدهيي مجتهد در امور عمومي مردم بودند. امام در تبيين جايگاه اين دو گروه در امر قانوننويسي به مطالب دقيقي اشاره كردند كه مرحوم شيخ فضلالله نوري نيز روي همان موارد تأكيد داشت:حاكم و فقيه اولاً بايد احكام اسلام را بداند، يعني قانوندان باشد؛ و ثانيا عدالت داشته و از كمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار باشد. عقل همين اقتضا را دارد؛ زيرا حكومت اسلامي، حكومت قانون است، نه خودسري و نه حكومت اشخاص بر مردم. اگر زمامدار مطالب قانون را نداند، لايق حكومت نيست. (امام خميني [ره]: ص 50) قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام، به خداوند متعال اختصاص داشته است. شارع مقدس اسلام، يگانه قدرت مقننه است. هيچكس حق قانونگذاري ندارد و هيچ قانوني جز حكم شارع را نميتوان بهمورد اجرا گذاشت. به همين سبب، در حكومت اسلامي بهجاي قانونگذاري كه يكي از سه دسته حكومتكنندگان را تشكيل ميدهد، مجلس برنامهريزي وجود دارد كه براي وزارتخانههاي مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتيب ميدهد و اين برنامهها كيفيت انجام خدمات عمومي را در سراسر كشور تعيين ميكنند. (ص 53) همانطور كه ملاحظه ميشود، امام خميني دقيقا بين قوهي مقننه به عنوان قدرتي كه اصول كلي يا قانون اساسي نظام را تدوين ميكند، و مجلس برنامهريزي تفكيك قائل ميشود و عين هميننظر را دربارهي اركان حكومت جمهوري اسلامي ايران در آنجا كه بحث نگارش قانون اساسي پيش ميآيد، همچنين در بحث تشكيل مجلس مؤسسان، يا تأسيس مجلس خبرگان هم مطرح ميكند و به نظريهي خود جامهي عمل ميپوشاند و سپس در پيامي كه براي اختتاميه مجلس بررسي نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران ارسال ميدارد، اين دو مرز را بهكلي ازهم تفكيك ميكند:تشخيص مخالفت و موافقت با احكام اسلام، منحصرا در صلاحيت فقهاي عظام است كه الحمدالله گروهي از آنان در مجلس وجود دارند. و چون اين، يك امر تخصصي احكام شرعي از كتاب است، دخالت وكلاي ... ديگر در اين اجتهاد و تشخيص احكام شرعي از كتاب و سنت، دخالت در تخصص ديگران بدون داشتن صلاحيت و تخصص لازم است. (پيام امام به مجلس خبرگان: 1358) و اين همان حرف و استدلالي بود كه مرحوم شيخ فضلالله نوري در بحث تشكيل جعل و نوشتن قانون اساسي مطرح كرد:اصل اين ترتيب و قانون اساسي و اعتبار به اكثريت آرا اگر چه در امور مباحثه بالاصل هم باشد، چون بر وجه قانون التزام شد، حرام تشريعي و بدعت در دين است. (محمد تركمان 1362: ج 2، ص 104) اعتبار به اكثريت آرا به مذهب اماميه غلط است؛ و قانوننويسي چه معني دارد؟ (ص 104) اين امر راجع به ولايت است، نه وكالت؛ و ولايت در زمان غيبت امام زمان با فقها و مجتهدين است، نه فلان بقال و بزاز. (ص 104) در اينجا كاملاً مشخص است كه مناقشهي مرحوم شيخ در بحث قوهي مقننه و اعتبار اكثريت آرا، مناقشهيي اصولي مبتني بر فهم عمومي علماي دين از حجيت ظهور احكام شريعت در دوران غيبت بود؛ و اصلاً بحث مربوط به اعتبار اكثريت آرا و مخالفت با آراي مردم و طرفداري استبداد مطرح نبود. كما اينكه وقتي مرحوم شيخ از بحث دايرهي قانون اساسي خارج شد، در آنجا عاليترين نوع استدلال را در تثبيت و تأييد حقوق مردم و محدودهي وكالت آنها ارائه داد:مردم را حق جلب منافع و دفع مضار دشمن داخلي و خارجي است به مقداري كه دين ترخيص فرموده لذا به هيأت اجتماعيه، تبديل سلطنت استبدادي به سلطنت اشتراطي نمودند. (هما رضواني 1362: ص 61) در اينجا، تعيين نوع و شكل حكومت، از حقوق و امتيازات مردمي شناخته ميشود؛ همان كه امروزه در مورد آن بحث است كه آيا دين شكلي از حكومت را پيشنهاد ميكند، يا اين مسئله مربوط به عرف عمومي و از امتيازات حقوق مردم است؟ مرحوم شيخ در نظريهي سياسي خود مدعي است تعيين شكل حكومت، در حيطهي اختيارات شريعت نيست و وابسته به منافع يا مضار حقوق مردمي است.بنابراين، از ديدگاه مرحوم شيخ، دايرهي وكالت يا حقوق عمومي مردم، دايرهيي وسيع و قابل توجه است كه به امور مربوط به ملك و لشكر و كشور گسترش مييابد:پس وظيفهي وكلا فقط تحصيل قوهي دافعه يا جهت نافعه براي موكلين خود و امور راجع به ملك و لشكر و كشور است. (ص 69) يعني آنچه كه امروزه به پيروي از سنت سياسي غرب، به عنوان مجلس مقننه يا قوهي مقننه در ايران مطرح است، درحقيقت نوعي تسامح لفظي و تشابه است. اين همان مجلس برنامهريزي است كه دقيقا به دايرهي قانون اساسي محدود ميشود. مورد نظر شيخ فضلالله نوري نيز واقعاً و تحقيقاً همين بود و امام خميني هم در اركان حكومت جمهوري اسلامي، به آن تحقق عيني بخشيد.متأسفانه، با مطالعهي تاريخ مشروطه، متوجه ميشويم كه عموم نويسندگان ــ چه مخالفان، و چه موافقان ــ به تفكيك اين دو مرحله در انديشهي مرحوم شيخ توجه نكردهاند. اين تسامح حتي در كتاب تنبيهالامه و تنزيهالملهي مرحوم نائيني نيز بهخوبي آشكار است. همهي مناقشات مرحوم شيخ به قوهي مقننه، اعتبار اكثريت آرا و نفي قانونگذاري از سوي مجلس شوراي ملي كه درحقيقت يك مجلس كاملاً سطح پايين و صنفي در دور اول مشروطه بود، به بحث مربوط به قانون اساسي برميگردد كه اركان نظام از روي آن مشخص ميشد و در آن ادعاي دين ميشد، اما از دين خبري نبود. ولي از اين طرف، تمامي پاسخهاي مخالفان و حتي علماي بزرگي چون مرحوم نائيني، آخوند خراساني و غيره، به مرحلهي دوم كه از نظر شيخ مجلس برنامهريزي بوده است، مربوط ميشود. مرحوم شيخ در تمامي نوشتههاي سياسي خود، نه تنها هيچ مناقشهيي با مجلس برنامهريزي ندارد، بلكه اركان اصلي ترقي مردم و مملكت را بدون اين مجلس ميسر نميداند:همه بدانيد مرا در موضوع مشروطيت و محدودبودن سلطنت ابدا حرفي نيست؛ بلكه احدي نميتواند موضوع را انكار كند و موقوفداشتن بعضي بدعتها لازم است. اصلاح امور مملكتي از قبيل ماليه و عدليه و ساير ادارات لازم است كه تماما محدود شود. اگر ما بخواهيم مملكت را مشروطه كنيم و سلطنت مستقله را محدود داريم و حقوقي براي دولت و تكليفي براي وزرا تعيين نماييم، محققا قانون اساسي و داخلي و نظامنامه و دستورالعملها ميخواهيم. (محمد تركمان 1362: ج 2، ص 195) خاتميت، مقتضيات زمان، ثبات و تغيير قوانين يكي از مباحث جالبي كه مرحوم شيخ فضلالله در نظريهي حكومتي خود با آن روبهرو و ناچار از پاسخ به آن شد، مسئلهي مقتضيات زمان و بحث ثبات و تغيير در قوانين الهي بود. طرح اين بحث در آن دوران، از يكسو نشان دهندهي تحرك و پويايي مباحث اصلي و اساس شريعت در حوزهي سياست و حيات اجتماعي بود و از سوي ديگر بيانگر عمق دامنهي نفوذ مباحث در ضروريات دين و اقبال علماي دين در پاسخ به اين سؤالات است.مسئلهي مقتضيات زمان و بحث ثبات و تغيير قوانين الهي در انديشهي مرحوم شيخ، رابطهي نزديكي با مسئلهي خاتميت ارسال نبي و كمال قوانين اسلامي دارد؛ دو مسئلهيي كه قبول هر كدام، بهتعبير فقهي و كلامي و سياسي، انكار ديگري را بههمراه دارد. بهعبارت ديگر، از ديدگاه شيخ فضلالله نوري، كسي كه بحث مقتضيات زمان و ضرورت تغيير قوانين الهي را بپذيرد، بيشك اعتقاد او به دو اصل بنيادي شريعت ــ يعني اصل خاتميت انزال نبي و كمال قوانين الهي ــ در مظان ترديد و تشكيك قرار ميگيرد. مرحوم شيخ در رسالهي تذكرةالغافل و ارشادالجاهل مينويسد:اگر كسي را گمان آن باشد كه مقتضيات عصر، تغييردهندهي بعضي مواد آن قانون الهي، يا مكمل آن است، چنين كسي هم از عقايد اسلامي خارج است. (محمد تركمان 1362: ج1، ص 2) استدلال مرحوم شيخ در اثبات اين نظريه، دقيقا يك استدلال كلامي و استنباط عقلي است؛ زيرا وقتي پذيرفتيم كه پيامبر اسلام (ص) خاتم پيامبران و قانون او ختم قوانين است، عقلاً بايد بپذيريم كه بحث خاتميت نبوت و قانون الهي هنگامي معنا پيدا ميكند كه آن نبي همهي آنچه را كه جهت هدايت فردي و اجتماعي انسان براي نسلهاي آينده ضروري باشد، گفته باشد و ديگر اينكه دين او ديني جامع باشد.مرحوم شيخ در استدلال كلامي و استنباط عقلي اين بحث، چنين مينويسد:پيغمبر ما خاتم انبيا است و قانون او ختم قوانين است؛ و خاتم آن كسي است كه آنچه مقتضي صلاح حال عباد است الي يومالصّور بهسوي او وحي شده باشد و دين را كامل كرده باشد. (ص 2) در اينجا پيرامون معناي مقتضيات زمان و مفهوم آن بحثي مطرح نميسازيم؛ چرا كه مرحوم شيخ، خود نيز توضيح مشخصي دراين باره كه مقتضيات زمان يعني چه، ارائه نكرده است. اما آنچه بديهي است، اين است كه اين مسئله ازجمله دغدغههاي اصلي انديشهي سياسي شيخ فضلالله نوري ــ بهويژه در بحث جنبش مشروطه ــ بود. او در بسياري از نوشتههاي خود بهنحوي به مسئلهي مقتضيات عصر و تغيير مواد قانون الهي پرداخته است. در جايي مينويسد:مملكت ايران، مملكت اسلامي است؛ و شريعت اسلام، ناسخ شرايع سابقه و ابدي است. چگونه ميشود در احكام اسلاميه دخالت و تغيير واقع شود. (محمد تركمان 1362: ج 2، ص 66) بنابراين، مسئلهي مقتضيات عصر و نسخ قوانين، ازجمله مفاهيم بنيادين در انديشهي شيخ بود؛ و استدلال او براي اثبات اين ادعا ــ چنانكه گفته شد ــ يك استدلال كلامي است كه بر مبناي بحث خاتميت پيامبر و كمال قوانين اسلام، كه بازتاب طبيعي و بديهي بحث خاتميت است، قرار دارد. شيخ در پيشفرضهاي كلامي خود براي ابطال نظريهي نسخ قوانين مينويسد:پيامبر ما خاتم انبيا است و قانون او ختم قوانين است؛ و خاتم آن كسي است كه آنچه مقتضي صلاح حال عباد است الي يومالصور بهسوي او وحي شده باشد و دين را كامل آورده باشد. (محمد تركمان 1362: ج 1، ص 2) وفاق اجتماعي و ميثاق آن يكي ديگر از بحثهاي مهمي كه مرحوم شيخ فضلالله نوري در مقام يك نظريهپرداز سياسي به آن عنايت داشته و در بحثهاي سياسي خود فصل قابل توجهي را بدان اختصاص داده، بحث وفاق اجتماعي و ميثاق عمومي اين وفاق است؛ همان بحثي كه امروزه، با عنوان مشاركت در حيطهي نوسازي سياسي مطرح است.مرحوم شيخ در دوران تحصن در حضرت عبدالعظيم، براي پايداري گروهي كه تشكيل ميدهد، رسالهيي بهنگارش درميآورد كه به رسالهي ميثاقيه معروف ميشود. در اين رساله، دربارهي اركان نوعي وفاق اجتماعي و ميثاقي كه براساس آن اين وفاق يا مشاركت اجتماعي ايجاد ميشود، بحث و بررسي ميكند. بايد گفت كه اين رساله در آن دوران و شرايطي كه بهنگارش درآمد، در نوع خود بينظير و جالب توجه است؛ اما در تاريخ معاصر ما متأسفانه تا به امروز عنايت خاصي به اين رساله نشان داده نشده است.بحث رسالهي ميثاقيه ــ همانطوري كه عنوان شد ــ بحث وفاق اجتماعي است. مرحوم شيخ فضلالله نوري در ابتداي رساله، براي نشان دادن ضرورت وفاق و مشاركت اجتماعي، بحث مجملي را در خصوص اختلافات و اجتماعات جامعهي انساني و نظام خلقت مطرح ميكند؛ كه اين بحث هم در آن دوران در جاي خود، بحث جالب توجهي بود. او در تشريح ضرورت وفاق اجتماعي براي مسلمانان، چنين مينويسد:خداوند علي اعلي، به حكم بالغه، نضج مزاج و نظام تام اين عالم كبير را بر الفت مختلفات و اجتماع مفترقات مقرر داشته است. چنانچه تا عناصر اربع با يكديگر همنشين نشوند چيزي از مكونات صورت نگيرد و اگر آباءِ سبع با امهات اربع همدست نشوند، البته مواليد ثلاث انعقاد نپذيرد و فساد در هيچيك از مواد پيدا نميشود مگر بهواسطهي نفاق مؤتلفات و افتراق مجتمعات. لاجرم هيچ مقصدي در اين عالم پيشرفت نكند، مگر به اتحاد و اتفاق طالبان. پس هر قدم كوچكي استوار نشود، مگر به اتفاق و هر طايفهي بزرگي زبون و خوار نگردد، مگر به اختلاف. آري، به اتفاق جهان ميتوان گرفت. (علي ابوالحسني [منذر]: صص 412ـ 414) از نوشتهي فوق چنين برميآيد كه در بنياد انديشهي سياسي مرحوم شيخ، انحطاط يا استواري جامعه، به افتراق يا وفاق اجتماعي مردم نسبت داده ميشود؛ و به آن به عنوان يك سنت بنيادي در تحولات جامعهي بشري توجه ميشود.اما سؤال اساسي در اينجا است كه سطوح اين وفاق يا مشاركت اجتماعي، چگونه تعيين ميشود؛ بهعبارت ديگر، آيا ضابطهي مشخصي براي وفاق اجتماعي وجود دارد؟ آيا اين وفاق يك ضرورت اجتماعي است يا يك اصل فطري و طبيعي يا يك قرارداد اجتماعي؟
مرحوم شيخ فضلالله نوري هر سه اصل را در نظريهي سياسي خود ميپذيرد و مسئلهي اتحاد اجتماعي را هم يك اصل فطري و طبيعي، هم يك ضرورت اجتماعي و هم يك قرارداد ميداند. بهعبارت ديگر، او اصل مشاركت و وفاق اجتماعي را يك ضرورت طبيعي بشر ميداند، ليكن سطوح اين وفاق را كاملاً متغير و متحول و متحرك ميبيند.شيخ پس از اين تبيين، روي عناصر وفاق اجتماعي در يك جامعهي اسلامي بحث ميكند. از ديدگاه مرحوم شيخ، وفاق اجتماعي در جامعهي انساني، اگر برخلاف دو اصل اساسي و بنيادين شكل گيرد، نتيجهاي بهبار نخواهد داد و در عمل نوعي نفاق و اختلاف اجتماعي ايجاد خواهد شد. اين دو اصل بنيادي چيست؟ از ديدگاه مرحوم شيخ، اين دو اصل بنيادي براي وفاق اجتماعي عبارتند از: حفظ قوانين و حدود الهي، و ترويج اين حدود. بنابراين، هرگونه مشاركت اجتماعي در جامعهي اسلامي اگر خارج از اين دو اصل باشد، نتيجهيي جز واگرايي درپي نخواهد داشت.جامع بين تمام مقامات ثلاثه آن است كه چون بنياد اين اتحاد فعلي اعلاي كلمهي اسلاميه و حفظ حدود الهيه است، پس نبايد هيچ صاحب حقي توقع همراهي در امور غيرمشروعه داشته باشد ... ملاك در تمام مراتب و رد و قبول سايرين، درد ديانت و حفظ نواميس الهيه و جد در ترويج شرع است. (ص 417) بنابراين، خاصيت نظريهي وفاق اجتماعي مرحوم شيخ اين است كه مبناي مشاركت بر اساس سود، انگيزه و تمايلات فردي و شخصي نيست. از سوي ديگر كساني كه در اين وفاق اجتماعي داخلند، انسانهاي خودباخته و كور و خودفروختهيي نيستند؛ بلكه در چنين وفاقي، همه انگيزه و اهداف را ميشناسند و به آن عشق ميورزند و براي پايداري آن نيز از بذل جان دريغ ندارند. اكنون بايد ديد وفاق اجتماعي در انديشهي شيخ فضلالله نوري در چه سطوحي منعقد ميشود و پايداري، دوام و گسترهي نوع وفاقهاي اجتماعي در سطوح مورد نظر او چگونه است.سطوح وفاق اجتماعي در جامعهي اسلامي سطح اول، وفاق براساس اصل اخوت ــ وفاق طبيعي از ديدگاه مرحوم شيخ، در اين نوع مشاركت، همهي مردم بهاقتضاي آيهي كريمهي «اِنَّمَاالْمُؤمِنُونَ اِخْوَةٌ...» (سورهي حجرات، آيهي 10)، براي اعلاي كلمهي ايمان و برتري مؤمنان، عقد اخوت و وفاق اجتماعي منعقد ميسازند. بر مبناي اين عقد، حقوقي بر ذمهي هر مؤمني نسبت به مؤمني ديگر قرار خواهد گرفت؛ چه در كنار هم باشند، چه دور از هم؛ چه همديگر را بشناسند، و چه بيگانه از هم باشند (ص 417).با اين نوع وفاق اجتماعي، رابطهي حقوقي بين افراد اجتماع دقيقا شخص ميشود. در اين سطح از وفاق، هرچند نهادهاي سياسي تافتهي جدابافته از جامعه نيستند، با توجه به ميزان توانايي و نفوذ خود، به حل بحران نايل ميشوند. اين نوع وفاق در انديشهي مرحوم شيخ، جنبهي عام دارد و درحقيقت زمينه را براي اتحاد همهي مردم در سرنوشت خود فراهم ميسازد؛ و شايد آنچه به عنوان نقطهي عزيمت ثبات همهي اجتماعات بشري مطرح ميشود، همين نوع وفاق اجتماعي باشد.در سطح اول وفاق اجتماعي، ملاك رابطه داشتن و مشاركت مردم، دركنارهمبودن يا شناخت يكديگر نيست؛ به عبارت ديگر، ضرورتي ندارد كه در اين سطح از وفاق، رابطهي مردم باهم، رابطهي حزبي، سازماني و گروهي باشد، بلكه هر كدام به عنوان عضوي از يك جامعهي اسلامي، چنين حقوقي را در برابر هم دارند، حتي اگر يك نفر در اين طرف جامعهي اسلامي باشد و يكنفر در طرف ديگر. به عبارت ديگر اين نوع وفاق اجتماعي، نوعي وفاق طبيعي در يك جامعهي ابتدايي است؛ جامعهيي كه در آن، سطح نهادهاي اجتماعي گسترده و متنوع و پراكنده نيست، نيازها و خواستهها در حد طبيعي قرار دارد، و همياري و همگرايي مردم بيشتر براي رفع نيازهاي ابتدايي و اوليه است.سطح دوم، وفاق اجتماعي براساس اصل الفت و مودت ــ وفاق مدني از ديدگاه مرحوم شيخ، در اين سطح از وفاق اجتماعي، گروهي از جامعه براي تأمين اهداف مشترك و خاصي در كنار يكديگر قرار ميگيرند و باهم عقد اجتماعي منعقد ميسازند.در ثاني مرتبه، جمعي مخصوص از مؤمنان را منظور فرموده كه درصدد نصرت حق و انصار دين خدا بوده، پس ايشان را به مفاد «اِنْ تَنْصُروااللّهَ يَنْصُرْكُمْ...» (سورهي محمد، آيهي 7)، مدد غيبي به الفت قلبيه و مودت باطنيه كه مرتبهيي است فوق مرتبهي اخوت، ارزاني بخشيد. (ص 414) در اين سطح از وفاق اجتماعي، وفاق و همبستگي اجتماعي بين افراد، از سطح اول قويتر و مستحكمتر است و احتمال گسستگي و واگرايي نيز كمتر؛ زيرا از ديدگاه شيخ، سطح وفاق اجتماعي در اين مرحله، برمبناي حقوق متقابل پايهريزي نشده است، بلكه مؤمنان براساس هدف و انگيزهي مشترك در كنار هم جمع ميشوند و درپي تأمين آن هدف و انگيزه هستند.در سطح اول، رابطه براساس حقوق متقابل بود؛ اما در سطح دوم، رابطه دقيقا ايدئولوژيك يعني براساس انگيزه و هدف متقابل است. در چنين سطحي ممكن است افراد منافع و حقوق فردي خود را با رضايت و ميل فداي اهداف جمعي كنند.بنابراين، از سياق نوشتههاي مرحوم شيخ در اين خصوص چنين برميآيد كه رابطهي سطح اول، رابطهي حقوق فردي و رابطهي سطح دوم، رابطهي اهداف جمعي است. شايد منظور شيخ از تفكيك بين اين دو سطح از وفاق اجتماعي، تبيين روابطي است كه معمولاً احزاب و سازمانهاي سياسي براساس انگيزه و هدف مشترك با هم برقرار ميسازند. به عبارت ديگر، ميثاق اجتماعي در اين سطح، نوعي ميثاق مدني است. جامعهيي كه وارد مرحلهي ميثاق مدني ميشود؛ نيازها و خواستههايش ديگر به نيازهاي اوليهي زندگي معطوف نيست. لذا همگرايي و وفاق اجتماعي در چنين جامعهيي دايرهي گستردهتري دارد و از منافع مشترك، به انگيزهها و اهداف مشترك غيرمادي تبديل ميشود.سطح سوم، وفاق اجتماعي براساس اصل ولايت ــ وفاق ولايي در اينجا مرحوم شيخ درحقيقت ايدهال سطح وفاق اجتماعي در يك جامعهي اسلامي را برملا ميسازد. از ديدگاه او، در اين سطح از وفاق كه معمولاً مشاركت، دايرهي محدودتري دارد، ديگر مسئلهي حقوق و يا هدف و انگيزهي متقابل مطرح نيست؛ و رابطهي وفاق، رابطه حق و حقوقي نيست، بلكه رابطهي امام و مأموم و رابطهي مولا و عبد است. جامعه در اين سطح از وفاق اجتماعي، به دوستي صرف و اتحاد واقعي ميرسد؛ و افراد جامعه در تمامي مسالك و مراتب، در هر مقامي كه باشند، در اين سطح از وفاق ذوبند. مرحوم شيخ درخصوص ارزش و اهميت اين سطح از وفاق مينويسد:در مرتبهي ثالث، جمعي خاصالخاص از مؤمنان را امتحان فرموده و برگزيده كه علاوه بر ايمان و نصرت حق، در مقام مهاجرت اليالله و مجاهدت في سبيلالله برآمده و ايشان را علاوه بر اخوت و امداد، به الفت قلبيه به مرتبهي والاي مواد حقيقيه و مقام رفيع بَعْضُهُمْ اَوْلِياءُ بَعْضٍ (مائده آيه 51) مفتخر و مؤيد فرموده و اين مرتبهي رفيعه كه عبارت از دوستي صرف و اتحاد واقعي و موالات و عقب يكديگر را در جميع مسالك و ممالك داشتن و نگاهداري از همديگر به هر قسم و در هر مقام كه بوده، نمودن است، ميباشد. (صص 414415 -) بنابراين، از ديدگاه شيخ فضلالله، در سطوح وفاق اجتماعي كه ميثاق اساسي آن براساس دو محور حفظ حدود و نشر حدود و قانون الهي است، رابطه و اتحاد مردم برمبناي توافق اجتماعي نيست؛ بلكه براساس وظيفه و مسئوليتي است كه خداوند براي كليهي افراد يك جامعهي ديني معين فرموده است. و جالب اينجا است كه مرحوم شيخ با ديد وسيع خود، نوع وفاق اجتماعي را در تمامي سطوح ممكن در جامعه تبيين ميكند. او سطح وفاق اجتماعي را براي عموم مردم، رابطهيي براساس اصل اخوت و حقوق متقابل كه در دين براي برادران ايماني وضع شده است، ميداند؛ و سطح وفاق اجتماعي براي يك درجه بالاتر از سطح عوام را كه معمولاً مشاركت در روابط برپايهي يك انگيزه و هدف مشترك است، بر اساس اصل مودت و الفت تبيين ميكند و معتقد است كه اين نوع وفاق اجتماعي در جامعه ايجاد نميشود، مگر اينكه يك انگيزه يا هدف مقدسي، مودت و الفت را براي جمعي ايجاد كند تا براي رسيدن به آن دور هم جمع شوند. شيخ در نهايت، سطح ايدهالي از وفاق اجتماعي را ترسيم ميكند كه در آن بحثها از دايرهي حقوق متقابل و انگيزههاي مشترك خارج است و نوع رابطه، رابطهيي است ولايي و در ولايت، بحث ذوب شدن در همديگر مطرح است.مرحوم شيخ اين نوع وفاق را بيشتر بين گروه خاصي در جامعهي اسلامي متحقق ميداند كه در اين وفاق صحبت از بحث هجرت و جهاد و پيوند ميان آنها، پيوند حقيقي است. ظاهرا مرحوم شيخ، وفاق اجتماعي براساس اصل اخوت و الفت را پيوند حقيقي نميداند و معتقد است كه اين وفاق ممكن است بالأخره در يك جايي گسسته شود؛ اما نوع سوم وقتي تحقق پيدا كرد، ديگر در آن گسستگي وجود ندارد. به عبارت ديگر، در انديشهي شيخ، وفاق ولايي وقتي منعقد ميشود كه جامعه از سطح مشاركت طبيعي و مشاركت مدني عبور كرده باشد. بنابراين، در انديشهي شيخ، يك جامعهي اسلامي پيوسته در حال گذار از همگرايي طبيعي به همگرايي مدني و از همگرايي مدني به همگرايي ولايي يا ديني است.دولت شريعت، دستاورد انديشهي شيخ شهيد نوري در حوزهي معرفت سياسي برايند انديشههاي شيخ شهيد در حوزهي معرفت سياسي با آنچه در بحثهاي گذشته مطرح شد، بازتاب قابل توجهي در انديشهي سياسي شيعه در تاريخ معاصر ايران داشته است؛ و اگر قرار باشد هويت تاريخي نظام سياسي مبتني بر شريعت را آنگونه كه امام خميني ــ قدسسره شريف ــ در نظام سياسي جمهوري اسلامي ايران تحقق عيني بخشيد، بازشناسي كنيم، بيترديد بخشي از ريشههاي اين نوع حكومت را بايد در بينش و گرايش سياسي شيخ فضلالله نوري جستجو كرد.اكنون ميدانيم كه هويت سياسي انديشههاي شيخ، در مقولهيي بهنام مذهب شكل ميگيرد و منزلت سياست، در حيات اجتماعي انسان و ايجاد يك نظم سياسي مشروع، سعادتبخش، متعالي و پايدار، و رأي ارزشهاي نشأت گرفته از مجربات، محسوسات و معقولات بشري جاي دارد. بنابراين، اگر دغدغهي اساسي همهي نظريهپردازان سياسي در پاسخ به اين سؤالها باشد كه
1. چرا تجمع سياسي بوجود ميآيد؟
2. حاكميت از آن كيست؟
3. چه كسي يا كساني بايد حكومت كنند؟
4. ارزشها و روشهاي حكومت از كجا ميآيد؟
5. و از همه مهمتر، گستره و حيطهي اختيارات و اقتدار حكومت تا كجا است؟ به جرأت ميتوان ادعا كرد كه شيخ شهيد نوري پاسخ به پرسشهاي مذكور را در شريعت جستجو ميكند.بنابراين، در انديشهي شيخ، از برايند همسازي و تعامل بين شريعت و سياست، اصولي استنتاج ميشود كه اساسيترين دستاورد تاريخ تحولات سياسي ـ اجتماعي ايران در دوران معاصر بهشمار ميرود و دولت شريعت و حكومت مبتني بر ارزشهاي ديني براساس آن تأسيس ميشود. و اما اين اصول عبارتند از:1. اعتقاديشدن ماهيت قدرت سياسي اولين تجلي حكومت شريعت در انديشهي شيخ، اعتقاديشدن ماهيت قدرت سياسي است؛ زيرا وقتي بحث از ماهيت ذاتي قدرت، همشأن و همزاد با شئون نبوت ترسيم شود، چنين ديدگاهي، قدرت سياسي را از يك مسئلهي فرعي در فروع شريعت به يك مسئلهي اصلي در اصول دين و اعتقادات تبديل ميكند و بحث پيرامون عناصر ذاتي قدرت سياسي را بحثي كلامي، نه فقهي، ميسازد و به طور طبيعي و بديهي منشأ و ماهيت و حدود قدرت، بحثي اعتقادي ميشود.بهعبارت ديگر، همشأني قدرت سياسي با وظايف پيامبري آنگونه كه مرحوم شيخ معتقد است، جايگاه قدرت سياسي را به اصول دين منتقل ميكند؛ و در اين انتقال، همانطوري كه بر همهي مسلمانان در شريعت اسلامي واجب است كه پايههاي اصلي يا اصول دين را نه از روي تقليد ديني بلكه از روي تحقيق بهدست آورند، در اينصورت مسئلهي مشروعيت و مقبوليت رهبري سياسي در جامعهي اسلامي، يكي از مباحث بنيادي خواهد شد كه در اين مباحث بنيادي، هيچ مسلماني نميتواند براساس تقليد فقهي يا پيروي از سنت گذشتگان، تحت سيطرهي هر حكومتي درآيد؛ چرا كه شأن قدرت سياسي تقليد نيست، بلكه هويت اعتقادي دارد و اين هويت اعتقادي، در عينيت اجتماعي خود، دو وجه پيدا ميكند:وجه اول مسئلهي مشروعيت اين قدرت سياسي است كه از كجا ناشي ميشود؛ و بيترديد مرحوم شيخ معتقد است كه اين مشروعيت در انديشهي شيعه، كسب نيابت امام برحق ازطريق مجاري اصلي و عمومي آن در فقه شيعه است؛ لذا اگر قرار باشد حكومت، حكومتي ديني باشد، چون مسئلهي تصدي امور عامه مطرح هست، اين بحث، بحثي ولايي ميشود، نه وكالتي.اما وجه دوم، مسئلهي مقبوليت قدرت سياسي است تا اين قدرت عينيت اجتماعي پيدا كند. در اينجا مرحوم شيخ معتقد است كه مردم بايد اين عينيت اجتماعي را با قبول ولايت ولي در تصدي امور عامه تحقق بخشند؛ بنابراين در اولين دستاورد انديشهي شيخ در حوزهي سياست، اعتقاديشدن قدرت سياسي، شريعت و سياست در كنار هم قرار ميگيرند و اين دو مقوله، نه به عنوان دو مقولهي متعارض بلكه به عنوان دو مقولهي همساز مطرح ميشوند. و در اينجا، اولين مقاومت سياسي و ايدئولوژيك علماي دين درمقابل جلوههاي سياسي مدرنيته ــ كه با ظهور مشروطه نزديك بود در عمل مباني شريعت را در حوزهي معرفت سياسي به مجادله بكشد ــ شكل ميگيرد و چون بيشترين نمود جلوههاي مدرنيته در نظام سياسي مشروطه، در بحث قانونگذاري نمود ميكند، اولين رگههاي مقاومت نيز در همينجا ظاهر ميشود.2. سامان يافتن احكام فقهي دومين برايند همسازي سياست و شريعت در انديشهي شيخ كه بازتاب طبيعي اعتقاديشدن ماهيت قدرت سياسي است. سامانيافتن احكام فقهي بود؛ زيرا با پذيرش مجري و متولي براي احكام فقهي در همهي جلوههاي سياسي ـ اجتماعي مسلمانان، به طور طبيعي بخشي از احكام فقهي در شريعت كه اجرا و تحقق آن ابزار حكومتي و قدرت سياسي را ميطلبيد، از حالت بلاتكليفي خارج ميشود و براي همهي اين احكام مجري و مسئول و ابزار اجرا پيدا ميشود.بنابراين، از ديدگاه شيخ معني ندارد كه فقيه در ابواب فقه بهدنبال صاحب و مسئول و مجري براي اجراي احكام فقهي باشد و حيطهي اقتدار و اختيارات فقيه را در ابواب فقهي جستجو كند؛ چرا كه با اعتقاديشدن قدرت سياسي، بحث ولايت فقيه در اجراي احكام فقهي و تصدي امور عامهي مردم، بحثي عقلي و بديهي ميشود. اين ولايت، بر تمامي وظيفهي دولت در تنفيذ، اجرا، قضا و تقنين جاري است و قدرت سياسي حق عدول از نظريهي فقيه را ندارد.مگر دولت ميتواند خودش قانوني وضع كند و در مملكت مجري دارد و بدينوسيله احكام دين را متروك كند؟! (هما رضواني 1362: ص 69) مرحوم شيخ با طرح اين دو مسئله، درمعرض تهاجم دو جريان متفاوت قرار ميگيرد: در بحث اعتقاديشدن قدرت سياسي، عملاً به مقابله با دستاوردهاي مدرنيته در حوزهي سياست برميخيزد؛ و در مسئلهي سامان يافتن احكام فقهي، عملاً در مقابل نظريهي علمايي قرار ميگيرد كه معتقد بودند در زمان غيبت، چون و چرا در ولايت فقيه در جلوههاي سياسي امور عامه وجود دارد و بايد در ابواب فقه بهدنبال اين چون و چرا بود. متأسفانه در تاريخ مشروطه، مجادلات هر دو جريان با همهي قوا عليه مرحوم شيخ وجود دارد. هر دو جريان نيز اين مجادلات كلامي و فقهي و شرعي شيخ را به نوعي به استبداد متصل ميسازند تا از پاسخدادن به استدلالهاي وي طفره روند.3. ضرورت حكومت شريعت سومين بازتاب انديشهي شيخ در حوزهي معرفت سياسي در ايران معاصر، مسئلهي ضرورت حكومت فقهي يا حكومت شريعت است. زيرا وقتي قدرت سياسي، ماهيت اعتقادي پيدا كرد و براساس آن براي كليهي احكام فقهي صاحب و مسئول پيدا شد، لاجرم، ضرورت تشكيل حكومتي كه بتواند اين دو جهت را تصدي كند تا نظم معاش و معاد مسلمانان مختل نشود، بديهي ميشود؛ يعني همانطوري كه هر مسلمان موظف است اصول اعتقادي را با تحقيق و تفحص فرا گيرد، بههمان صورت تشكيل يك حكومت اعتقادي نيز ضروري خواهد شد و اگر چنين حكومتي تشكيل نشود، احكام اسلامي در عمل معطل خواهد ماند. مرحوم شيخ دراين باره مينويسد:حكومت، ضامن تجلي احكام اسلامي است. بدون حكومت، احكام اسلامي معطل خواهد ماند. (محمد تركمان 1362: ج 2، ص 113) بنابراين، وقتي حكومت فقهي شد و امور عامه تحت حاكميت فقه درآمد، سؤال اساسيتري مطرح ميشود و آن اينكه تصدي چنين حكومتي چگونه خواهد بود؟ يعني چه كسي شايستگي و صلاحيت تصدي امور عامه را در شؤون سياسي دارد؟ از اين سؤال اساسي، يك نتيجهي سياسي در انديشه شيخ گرفته ميشود كه آن نتيجه، امروز به عنوان حكومت ولايت فقيه، يك نظام سياسي را در ايران پايهريزي كرده است؛ و درحقيقت دستاورد چهارم انديشهي شيخ در حوزهي سياست است.4. ولايت فقيه در تصدي شئون سياسي امور عامه ولايت فقيه در حكومت مبتني بر شريعت به عنوان يك دستاورد بديهي از ماهيت اعتقاديشدن قدرت سياسي، سامانيافتن احكام فقهي و ضرورت حكومت فقهي استنتاج ميشود. زيرا در حكومت مبتني بر فقه، فقط كساني حق تصرف در امور عامه را دارند كه از ناحيهي امام نيابت عمومي داشته و مجتهد و مرجع در احكام فقهي باشند. اين نتيجهي بديهي، همهي اذهان را متوجه فقيه خواهد كرد؛ چرا كه در شريعت اسلامي، گسترهي قوانين اجتماعي در علمي بهنام فقه و بهدست عالمي بهنام فقيه متحقق خواهد شد و فيلسوف، عارف، حكيم و متكلم، با همهي منزلتي كه در اسلام و تمدن اسلامي دارند، اگر تسلطي بر احكام شريعت نداشته باشند، ابزاري براي حكومت ندارند.در انديشهي مرحوم شيخ، فلسفه، عرفان و حكمت حكومت نميكنند؛ بلكه آنچه حكومت ميكند، احكام و قوانين شريعت است. اين قواعد و قوانين در شريعت اسلامي، بهنام فقه پذيرفته شده است.فلسفه، كلام، حكمت، عرفان و اخلاق، ارزش و بينش ايجاد ميكنند و به اين ارزشها و بينشها جهت كلي و عمومي ميبخشند؛ اما براي ادارهي حكومت، علاوه بر ارزشها و بينشها، تشخيص مصاديق و روش اجرا نيز ضروري است و اين تشخيص و روش، در قدرت فقهي وجود دارد. مرحوم شيخ دراين باره مينويسد:قوانين جاريه در مملكت نسبت به نواميس الهيه، از جان و مال و عرض مردم، مطابق فتواي مجتهدين عادل هر عصري كه مرجع تقليد مردمند، باشند؛ و از اين رو بايد تمام قوانين ملفوف و مطوي گردد و نواميس الهيه در تحت نظريات مجتهدين عدول باشد، تا تصرفات غاصبانه كه موجب هزار گونه اشكالات مذهبي براي متدينين است، مرفوع گردد.(هما رضواني 1362: ص 69) در انديشهي شيخ، اگر دولت و حكومت در دست فقيه نباشد، قوانين اين حكومت لازمالاجرا و واجب نيست:به مذهب جعفري، در صورتي كه تصدي حكومت غير از خدا و سه طايفه ديگر(6) باشد، واجبالاطاعه نخواهد بود. بلي؛ به مذاهب اربعه(7) سلطان، اوليالامر و واجبالطاعه است. (محمد تركمان 1362: ج 1، ص 15) شيخ در جاي ديگر مينويسد:مگر دولت ميتواند شرعا اعراض از قانون الهي كند و خود را از تحت آن قانون خارج كند و خود قانون جعل كند و در مملكت مجري دارد و بدين وسيله قانون الهي متروك شود؟! (ص 15) بنابراين در انديشهي شيخ، ولايت فقيه در امور عامه، فقط تشخيص حكم و ابلاغ آن نيست، بلكه تشخيص موضوع و اجراي حكم هم است؛ چرا كه فقه شيعه، فقه حكومتي است.بدين ترتيب، ارج فقه در دوران معاصر، نه به معلومات علما و حوزه وابسته است و نه به بيارجشدن كلام، فلسفه و عرفان و اخلاق؛ بلكه وظيفهي سنگين ادارهي جامعهي اسلامي با توجه به ديدگاههايي كه تشريح شد، بر دوش شريعت نهاده شده و مرحوم شيخ معتقد است كه در زمان غيبت، علماي شيعه بايد از طريق اجتهاد در امور فقهي ابزارهاي لازم براي تصدي امور عامه را بهدست آورند.منصب دولت و اجراي آن از عدليه، نظميه و ساير حكام، فقط اجراي احكام صادره از مجتهدين عدول ميباشد؛ چنانچه تكليف هر مكلفي، انفاذ حكم مجتهد عادل است. (هما رضواني 1362: ص 69) در زمان غيبت امام ــ عليهالسلام ــ مرجع در حوادث فقها از شيعه هستند و مجاري امور به يد ايشان است. (محمد تركمان 1362: ج 2، ص 113) حكيم گرانقدر صدرالمتألهين شيرازي (ملاصدرا) اين عناصر تفكيكي را در شريعت اسلامي چه خوب درك ميكند! ايشان در كتاب شريف مفاتيحالغيب مينويسند:آن كس كه از طرف رسول اكرم ــ صليالله عليه وآله ــ نيابت داشته، بايد بتواند ضبط سياستي كه وظيفهاشنگاهداري فضاي زندگي براي مسلمانان است، بنمايد. قرآن دراين باره مشتمل بر آيات بسياري است كه بر تو پنهان و پوشيده نيست و آنچه كه بدين بخش اشتمال دارد، به نام احكام حلال و حرام و حدود احكام ناميده ميشود. اين علم را فقها عهده دارند و آن علمي است كه همگي بدان نيازمندند؛ چون در رابطه با صلاح دنيا است كه بهواسطهي آن به صلاح آخرت ميرسند. به همين جهت، صاحب اين علم بيشتر مشهور و مورد احترام همگان و بر ديگر واعظان و روايتكنندگان و متكلمين مقدم است. لذا در اين علم، كتابهاي بيشتري نوشته شده است. بهويژه در خلافيات (مواضع اختلاف احكام در موضوع واحد)، با اينكه خلاف (اختلاف) در آن بسيار نزديك و خطا و لغزش در آن دور از دسترس نيست، هر مجتهدي اگر درست اجتهاد كند و تشخيص بجا دهد، دو اجر و بهره ميبرد و اگر خطا كند، يك بهره نصيب او خواهد شد. (ملاصدرا 1363: ص 212) مرحوم ملاصدرا، جايگاه حكومتي فقه شيعه و منزلت فقيه را دقيقا در تصدي امور عامه تأييد و روي آن تأكيد ميكند و علم بر اين احكام را از ضروريات ميداند.او در جاي ديگر، اين شأن را در خصوص رسالت فقها در تداوم فلسفهي نبوت ــ عليالخصوص در شأن اجراي احكام و رهبري جامعه ضروري ميداند و معتقد است كه نبوت و رسالت پيامبر ازجهت ماهيت با اجتهاد فقها و مجتهدان هيچگاه بريده و منقطع نميشود:پايان بخش پيغمبران (ص) فرمود: بعد از من پيامبري نيست؛ ولي بعد از آن، حكم خداوند و حكم ائمه ــ عليهمالسلام ــ كه از خطا و اشتباه بركنارند و حكم مجتهدين بهآنچه كه نتيجهي اجتهادشان است، باقي ميماند. پس نبوت و رسالت ازجهت ماهيتشان هيچگاه بريده و منقطع نگرديده است. (صص 190191 -) مرحوم ملا صدرا كرامت و شرافت علم فقه را با سه وجه، برتر از علم طب ميبيند:1. از جهت آنكه علم شرعي است و مستفاد از نبوت است.2. آنكه هيچكس از سالكان راه آخرت از آن بينياز نيست.3. فقه مجاور و همسايهي علم راه آخرت است؛ چه، آن را نظر در اعمال و كارهاي اعضا است و مصدر اعمال و منشأِ آنها صفات دل است. (ملاصدرا: 1367: صص 16،17و19) اهميت و ارزش فقه، در توليت اوقاف، وصايا، جمع مالهاي يتيمان، عهدهدارشدن قضا و حكومت و پيشيجستن بر ياران و همسران و دستيابي بر دشمنان است (ص 66).همهي آنچه را كه مرحوم ملاصدرا نام ميبرد، شأن حكومتي دارد. فقه با عدالت، حكومت و امنيت سروكار دارد. و اين همان منزلگاهي است كه حكيم الهي در كتاب الشّواهدالرّبوبيه معتقد است كه:سياست هيچ راهي ندارد مگر اينكه در ظل شريعت قرار گيرد؛ زيرا اينها مانند روح و جسد هستند در يك كالبد. سياست عاري از شريعت، مانندي جسدي است كه روح در وي نباشد ... نهايت و غايت سياست، اطاعت از شريعت است و سياست براي شريعت مانند عبد است نسبت به مولاي خود كه گاهي از وي اطاعت ميكند و گاهي معصيت و نافرماني ميكند. پس اگر سياست از شريعت اطاعت كرد، ظاهر عالم مطيع و منقاد باطن عالم ميگردد و محسوسات در زير سايه و ظل معقولات قرار ميگيرد و اجزا بهجانب كل حركت كنند. (ملاصدرا 1362: ص 496) مرحوم صدرالمتألهين آسايش و ايمني از امور رنجدهنده و احراز فضيلت و معرفتي را كه انسان را بهجانب خيرات و كمالات رهنمون باشد، در متابعت سياست از شريعت ميبيند و معتقد است كه تصور زمامداران حكومتها براي پايداري نظامهاي خود از طريق اعتنا و اصالتدادن به علل صوري و محسوسات وابسته به تمايلات انسان، منشأِ همهي مصيبتهاي انساني است:پادشاهان و زمامداران چنين ميپندارند كه نظام مملكت و بقاي حكومت و نفع ملت، به همين اسباب و علل بعيدهي عالم بستگي دارد و نميدانند كه اگر اقامهي سنن و نواميس و قوانين سياسي خود را بر آنگونه كه وضع كردهاندادامه دهند و همّ خويش را در جانب محسوسات و پيروي از احساسات خويش مصروف كنند و سهم و نصيب جزءِ اشرف (يعني نفس) و تكميل و تربيت آن را به وسيلهي پيروي از شريعت درنظر نگيرند، ناگاه قيم و نگهبان و سالار عالم (يعني خداوند بزرگ) خشمگين ميگردد و بر عليه آنان قيام ميكند و مظاهر قهر و سلطان خويش را فرمان ميدهد آنچه را كه از نظام عالم فاسد و تباه كردهاند و از جاي خود تحريف نمودهاند به محل خود باز گردانند. (ص 497) بنابراين، ملاحظه ميشود كه سنت حكومت فقهي اگرچه در طول تاريخ شيعه تا دوران حكومت جمهوري اسلامي ايران تحقق و تجلي عيني پيدا نكرد، در انديشهي بسياري از متفكران شيعه و حكماي اسلامي هميشه به عنوان يك اعتقاد عمومي و يك آرمان مطلوب مدّنظر و توجه بوده است. دقت نظر متكلم و فيلسوف بزرگي چون ملاصدرا به اين مسئله، در نوشتههاي خود نشان از ارزش و اهميت اين بحث در انديشهي شيعه دارد.قرآن مجيدرضواني، هما. 1362. لوايح آقا شيخ فضلالله نوري. تهران: نشر تاريخ ايران.تركمان، محمد. 1362. مجموعه از رسائل، اعلاميهها، مكتوبات... و روزنامهي شيخ شهيد فضلالله نوري. ج 2. تهران: مؤسسهي خدمات فرهنگي رسا.ابوالحسني (منذر)، علي. 1368. پايداري تا پايدار.تهران: انتشارات مؤسسهي تحقيقاتي كشور.ملاصدرا (صدرالمتألهين يا صدرالدين شيرازي)، محمدبن ابراهيم. 1367. شرحالاصول كافي، ترجمهي محمد خواجوي. ج 2. تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.1362. شواهدالربوبيه فيالمناهجالسّلوكيه. ترجمهي جواد مصلح. تهران: سروش.نامدار، مظفر. 1376. رهيافتي بر مباني جنبشها و مكتبهاي سياسي شيعه در دوران معاصر. تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.1362. نامهها، لوايح و مكتوبات شيخ فضلالله نوري. ج 1. تهران: مؤسسهي خدمات فرهنگي رسا.1363. مفاتيحالغيب. ترجمهي محمد خواجوي. تهران: انتشارات مولي.امام خميني (ره). 1360. ولايت فقيه. تهران: انتشارات اميركبير.
1. ر.ك: مظفر نامدار، رهيافتي بر مباني جنبشها و مكتبهاي سياسي شيعه در دوران معاصر، انتشارات پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران، 1376.2. رسالهي تذكرةالغافل و ارشادالجاهل، رسالهيي است كه مرحوم شيخ فضلالله نوري در 1326 ه·· ق پيرامون مشروطيت بهنگارش درآورده است. اين رساله بعد از انقلاب اسلامي به قلم آقاي محمد تركان در مجموعهي اسناد، روزنامهها و لوايح آقا شيخ فضلالله نوري (مجلد اول) بهچاپ رسيده است. از اين بهبعد، از اين رساله به عنوان رسالهي تذكره ياد خواهيم كرد.3. رسالهي حرمت مشروطه و ارتداد مشروطهخواهان نوشتهي شيخ فضلالله نوري؛ كه از اين به بعد با عنوان رسالهي حرمت مشروطه از آن نام برده خواهد شد.4. مفهوم سلطنت در انديشهي شيخ، مترادف با حكومت است نه رژيم سلطنتي، كما اينكه ايشان در جاهاي متعدد وقتي لفظ سلطنت را بهكار ميبرد، مراد از آن را اعادهي امنيت و حفظ شوكت و اعمال قدرت ميداند و اين مفهوم، جز تعريف اعمال دولت نيست.5. اين مجموعه، دربرگيرندهي روزنامههايي است كه مرحوم شيخ در دوران تحصن در حضرت عبدالعظيم منتشر كرد؛ و براي شناخت انديشهي وي، بسيار مفيد است. از اين مأخذ در صفحههاي بعد با عنوان لوايح نام برده ميشود.6. سه طايفهي ديگر عبارتند از: رسول خدا، ائمه و كساني كه نيابت عام از امام دارند.7. منظور از مذاهب اربعه، مذاهب مالكي، حنفي، شافعي و حنبلي اهل سنت است.