درسهایی از واپسین روزهای عمر امیرمومنان (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درسهایی از واپسین روزهای عمر امیرمومنان (ع) - نسخه متنی

سیدجواد حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درسهايي از واپسين روزهاي عمر اميرمؤمنان (ع)

حجة الاسلام سيد جواد حسيني

علي (ع) امام معصوم و انسان كاملي است كه تمام رفتار و سخنان و تأييدات او براي ما حجّت و اعتبار دارد او قرآن ناطق و امام مبيني است كه به قول جورداق مسيحي: تنها نسخه اي است مطابق اصل خود يعني پيامبر اكرم (ص) كه مانند او در شرق و غرب عالم يافت نمي شود. بدان جهت تمام لحظات عمر او شنيدني و درس است.




  • بخواه وصل يار را، كه آن جمال ديدنيست
    ناز اگر كند علي (ع)، ناز علي خريدنيست
    لحظه به لحظه عمر او، روايتش شنيدنيست



  • شاخ گلي زگلشن حسن نگار چيدني است
    لحظه به لحظه عمر او، روايتش شنيدنيست
    لحظه به لحظه عمر او، روايتش شنيدنيست



و دست تقدير هم آن چنان دقيق طرح ريزي نمود كه علي (ع) قبله و الگو باشد، و در طول زمان در يادها بماند چرا كه او را در درون كعبه، خانه خدا، قبله مسلمانان كه در روز لااقل پنج نماز به سوي آن مي گذارند به دنيا آورد و از طرف ديگر، مسلمانان از مسجد و محراب جايگاه شهادت علي (ع) رو به سوي كعبه و زادگاه او مي كنند تا بدانند كه در تمام حالات الگو علي (ع) است.




  • در كون و مكان شاهد فرزانه عليست
    معلوم شود كه صاحب خانه عليست
    در كعبه ظهور كرد تا بر همه خلق



  • در مكتب لايموت دُردانه عليست
    در كعبه ظهور كرد تا بر همه خلق
    در كعبه ظهور كرد تا بر همه خلق



با اين حال كه تمام لحظات عمر او درس هاي شنيدني دارد روزهاي آخر چنين انسان هايي باتوجه به ضيقي مقال و مجال از يك طرف و حرف ها و سخنان فراوان نگفته و درسهاي بي پايان ارائه نشده از طرف ديگر مي طلبد كه زيباترين و با ارزشمندترين كلمات و رفتارها ارائه شود.

آنچه در پيش رو داريد سيري است در واپسين روزهاي زندگي امير موحّدان و مؤمنان تا ره توشه باشد براي كساني كه هميشه دست نياز به سوي قبله دلها، علي(ع) دارند.

1 ـ رمضان آخر و سركشي از فرزندان

غالب انسان هاي بزرگ بر اثر اشتغالات بيش از حد و گرفتاري ها و مسئوليت هاي بزرگ كمتر مجال نشستن با اهل و عيال و فرزندان و شنيدن درد دلهاي آن ها را دارند، همين امر گاهي باعث عقده اي شدن و انحراف فرزندان آن ها مي گردد، كم نيست بزرگان و علمايي كه در جامعه و تحوّلات آن بيشترين نقش ها را داشته اند، ولي در رسيدگي به فرزندان و تربيّت آن ها كمترين نقش را ايفا نموده اند و در نتيجه فرزندان بر خلاف اهداف پدران، و سخنان آن ها تربيت يافته اند.

علي (ع) با همه گرفتاري ها، جنگ و جدال ها، و مصائب جانكاه و كمرشكن، از تربيت فرزندان غافل نبوده بلكه بهترين و وارسته ترين فرزندان را به جامعه تحويل داده است، با اين حال در آخرين رمضان عمرش مي خواهد فرزندان را از مهر پدري اشباع كند لذا هر شب را براي افطاري در منزل يكي از فرزندان سپري مي كند، ابن حجر عسقلاني مي گويد: «فَلَمّا دَخَل شَهرُ رَمَضانَ اَلَّتي قُتِلَ فيهِ يَفطُرُ عليٌّ ليلَةً عِندَ الحَسَنِ وَ لَيلَةً عِندَ الحُسينِ وَلَيلَةً عِندَ عَبدُ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ وَ لا يريدُ عَلي ثَلاثِ لُقَّمٍ، وَ يَقُولُ اُحِبُّ اَن اَلقيَ اللّهَ وَ انا خِمص(1)؛ آن گاه كه رمضان (آخر عمر علي (ع)) فرا رسيد، همان رمضاني كه مولا در آن كشته شد، هر شب در يك جا افطار مي كرد، شبي در منزل حسن (ع) و شبي در منزل حسين(ع) و شبي نزد (دخترش زينب منزل) عبداللّه جعفر و... و بيش از سه لقمه (غذا) ميل نمي كرد و مي فرمود: دوست دارم خدايم را (با شكم) گرسنه ملاقات كنم.»

اين رفتار علي (ع) درسي است براي همه پدران كه با تمام موقعيّت هاي بالاي اجتماعي از فرزندان خويش غافل نباشند و تا آخرين لحظه نيز محبت پدري را از آن ها دريغ نكنند.

2 ـ آخرين افطار در منزل دخترش ام كلثوم

در فرهنگ ناب محمدي (ص) و سيرت خالص علوي دختر، رحمت الهي و پسر نعمت خداوندي است، لذا اين هر دو با احترام خاصي كه براي دختران خويش قائل شده اند و ارجي كه به آن ها نهاده اند سخت با فرهنگ جاهلي آن زمان كه براي دختر ارزش و جايگاهي قائل نبودند، و به راحتي آن ها را زنده به گور مي كردند، مقابله نمودند پيامبر آن قدر از فاطمه (س) دخترش تعظيم مي نمود، كه او را لقب «امّ ابيها، مادر پدرش» داد چنان كه زينب (س)، «زين الاب» و زينت پدر گشت و آن مادر پدر، و اين زينت پدرهم به شايستگي به محبّت هاي پدران پاسخ دادند، و به زيبائي تمام ارزش هاي انساني يك زن را به مرحله ظهور و اثبات رساندند.(2)

برهمان اساس، و براي دلجويي بيشتر از دختر كوچك خويش، آخرين افطار خويش را (با توجّه به اطلاع قبلي از شهادت خويش) در منزل دخترش ام كلثوم قرار مي دهد، بعد از نماز شب نوزدهم، سر سفره افطاري كه غذاي موجود در آن دو قرص نان جو، مقداري شير و نمك است مي نشيند رو مي كند به دخترش ام كلثوم تاكنون نشده پدرت با دو خورشت افطار كند، دخترم شير را بردار، من با همان نان و نمك افطار مي كنم، بيش از سه لقمه ميل نكرد، وقتي با پرسش دخترش روبرو مي شود، كه پدر! مگر روزه دار نبودي؟ و چرا غذا كم ميل فرمودي؟ پاسخ مي دهد كه دوست دارم خدايم را با شكم گرسنه ملاقات كنم.




  • دخترش را زغم خويش خبر كرد علي(ع)
    رفت آن شب چو به مهماني ام كلثوم



  • رفت آن شب چو به مهماني ام كلثوم
    رفت آن شب چو به مهماني ام كلثوم



و اين خود درس ديگري است كه در بين فرزندان به دختران، و در بين دختران به كم سن ترين آن ها بيشتر توجّه شود چرا كه دختر عاطفه بيشتري دارد و از نظر روحي لطيف تر و دل نازك تر از ديگران است.

3 ـ احترام ويژه به فرزندان زهرا(س)

علي (ع) با آن كه به همه فرزندان خويش محبّت مي كرد و حق پدري را ادا مي نمود بخاطر موقعيّت خاص و ويژه فاطمه زهرا (س) و فرزندانش، احترام ويژه و فوق العاده اي براي آن ها قائل بود، و فرزندان ديگر را نيز به اين امر واقف نموده بود.

شب نوزدهم بچّه ها تا پاسي از شب در خدمت پدر بودند، آن گاه به منزل خويش رفتند حسن مجتبي (ع) هنوز صبح طلوع نكرده بود نزد بابا برگشت و مستقيم به مصلّاي پدر رفت علي (ع) با احترام خاصي، از حسنش استقبال نمود، آن گاه فرمود: «مَلَكَتني عَيني وَ اَنَا جالِسٌ فَسَنَحَ لِي رَسُول اللّه (ص) فَقُلتُ يا رَسُولَ اللّهِ ماذا لَقبتُ مِن اُمَتِكَ مِن الاَوَدِ وَ الّلدد فقال: اُدعُ عَليهِمُ، فَقُلتُ اَبدِليني اَللّهُ بِهِم خَيراً وَ اَبدِلهُم شَرّاً(3)؛ (پسرم) لحظه اي خواب به سراغ چشمانم آمد در حالي كه نشسته بودم، ناگهان پيامبر اكرم (ص)را در (عالم رؤيا) ديدم عرض كردم يا رسول اللّه، من از دست امّت تو چه رنجها و خون دل ها خوردم، پس حضرت فرمود: بر عليه آن ها نفرين كن، پس (نفرين كردم و) گفتم (خدايا مرا از آن ها بگير و) بجاي آن ها بهتري براي من قرار ده و بر آنان (نيز) بجاي من (آدم نالايق) شري را مسلّط گردان.




  • نما راحت مرا اي خالق ارض و سما امشب
    الهي مردم از من سير و من هم سيرم از مردم



  • الهي مردم از من سير و من هم سيرم از مردم
    الهي مردم از من سير و من هم سيرم از مردم



استاد مطهري در اين زمينه مي گويد: «علي يك مصلّي داشت شبها نمي خوابيد معمولاً وقتي از كارهاي خودش فارغ مي شد، كارهاي زندگي و اجتماعي اش، مي رفت در مصلّي و در خلوت راز با رب الارباب، امام حسن (ع) هنوز صبح طلوع نكرده بود آمد پيش پدر و رفت مستقيم به مصلاي پدر و اميرالمؤمنين براي فرزنداني كه از اولاد زهرا (س) بودند احترام خاصي داشت. و احترام زهرا (س) را در اين ها و احترام پيغمبر را درباره اين ها حفظ مي كردند(4)...»

4 ـ عشق و نشاط علي (ع) نسبت به شهادت

پيامبر اكرم (ص) در موارد مختلف خبر شهادت علي (ع) را به او داده بود، و علي از همان روز به عشق شهادت زنده بود و از ياد آن سرشار و از نشاط و شادي در جنگ احد 70 زخم بر بدن علي (ع) وارد شد، حضرت با همان حال زخمي، در صورتي كه بيش از 25 سال نداشت عرض كرد يا رسول اللّه (ص) حمزه، و ديگر ياران به شهادت رسيدند ولي شهادت قسمت من نگشت، پيامبر اكرم(ص) فرمود: علي (جان) تو هم به شهادت مي رسي منتهي سؤالي دارم: «كَيفَ صَبرُك؟ چگونه در مقابل شهادت صبر خواهي كرد» عرض كرد: «يا رَسولُ اللّه لَيسَ هذا مِن مَواطِنِ الصَّبرِ بَل مِن مَواطِن الشُّكرِ؛ اي رسول خدا اين (كه انسان لياقت شهادت پيدا كند) از موارد صبر نيست بلكه جاي شكر و سپاس گزاري است (و از من بپرس كه چگونه خدا را در مقابل اين نعمت سپاس گزاري خواهي كرد؟)»

در جنگ خندق، وقتي پيشاني علي (ع) توسط عمروبن عبدود مجروح گشت، «فَجاءَ اِلي رَسُولِ اللّهِ فَشدَّه وَنَفَثَ فيهِ فَبَرءَ وَ قالَ اَينَ اكونُ اِذا خَضِبَ هذِهِ مِن هذِهِ، آمد نزد رسول خدا حضرت پيشاني او را بست (و بر آن دعاي) دميد پس بهبودي يافت آن گاه فرمود: كجا هستم آن زماني كه اين (محاسن) بوسيله اين (خون سر) خضاب مي شود.(5) در اين جاهم به صورت غير مستقيم خبر شهادت علي (ع) را داد.

پرسيد بهترين عمل در ماه رمضان چيست: «اَيّ الاَعمالِ اَفضَل» پيامبر(ص) فرمود: اَلوَرَعُ عَن مَحارِمِ اللّهِ ثُمّ بكي، فَقُلتُ ما يُبكِيكَ يا رَسُولَ اللّهِ فَقال: اَبكي لِما يُنحَلُّ مِنكَ في هذا الشَّهرِ ـ كَاَنّي بِكَ وَ اَنتَ تُصَلّي لِرَبِّكَ وَ قَدِ انبَعَثَ اَشقي الاَوَّلينَ وَ الآخِرينَ شَقيقَ عاقِرِ ناقَةَ ثَمُودَ يَضرِبُكَ ضَربَةً علي فَرقِك فَخَضَبَ مِنها لِحيتُكَ...؛ پرهيركاري از حرام هاي خدا، سپس گريه نمود، عرض كردم چرا گريه مي كني؟ پس فرمود: براي آنچه كه در اين ماه (رمضان) بر تو روا مي دارند گويا تو را مي بينم كه در حال نماز براي پروردگارت هستي، كه شقي ترين انسان روزگار برانگيخته مي شود، (بسان) پي كننده ناقه صالح، ضربتي بر فرقت مي زند كه از اثر (خون) آن ضربت محاسنت با خون سرت خضاب مي شود...»(6) آري اين خبرها عشق و نشاط عجيبي در علي (ع) ايجاد كرده بود، بارها و بارها خبرهاي پيامبر را گوشزد مي فرمود، و عشق و نشاط خويش را به شهادت بدان وسيله ابراز مي نمود. ابن حجر مي گويد: علي (ع) بالاي منبر در مسجد كوفه بود، شخصي از او پرسيد، آيه «رجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللّه عَلَيه فَمِنهُم مَن قَضي نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن يَنتَظِر ؛ در ميان مؤمنان مرداني هستند كه بر سر عهدي كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند، بعضي پيمان خود را به آخر بردند (و شهيد شدند) و بعضي ديگر در انتظارند»(7) درباره چه كساني نازل شده است، حضرت فرمود:... هذِهِ الايَّهِ نُزِلَت فِيَّ وَ فِي حَمزَةَ وَ فِي اِبنِ عَمّي عُبَيدَةَ... فَامّا عُبَيدَةُ فقضي نَحبَهُ شَهيداً يَومَ بَدرٍ وَ حَمزَةُ قَضي نَحبَهُ شَهيداً يَومَ اُحُدٍ وَ اَمّا اَنَا فَانتَظِرُ اَشقاها يَخضِبُ هذِهِ مِن هذِهِ وَ اَشارَ بِيَدِهِ اِلي لِحيتِهِ وَ رَأسِهِ، عَهدٌ عَهِدَه اِليَّ حَبيبي اَبُوالقاسِم»(8)

اين آيه درباره من و حمزه و پسرعمويم عبيده نازل شد، امّا عبيده پس پيمان خود را با شهادت در جنگ بدر به آخر رساند و حمزه پيمان خودرا با شهادت در روز (جنگ) احد به آخر برد و امّا من منتظر (و چشم براه شهادتم كه) شقي ترين (انسان ها) اين (محاسن را) از اين (خون پيشاني) خضاب كند و با دستش به ريش (مبارك) و سرخويش اشاره نمود(آري اين) عهدي است كه حبيبم ابوالقاسم (رسول خدا) با من بسته است (و تخلف بردار نيست)»

هرچه شب نوزدهم نزديك تر مي شد عشق و اشتياق مولا به شهادت شعله ورتر مي شد، روز سيزدهم ماه مبارك رمضان در مسجد كوفه برفراز منبر رو كرد به حسنش آنگاه فرمود: «يا اَبامُحَمَّد كَم مَضي مِن شَهرنا هذا؟ قالَ ثَلاثَ عَشرةٍ يا اَميرَالمُؤمِنين ثُمَّ اُلتَفَتَ اَلَي الحُسَينِ (ع) فَقالَ يا اباعَبدِاللّهِ كَم بَقِيَ مِن شَهرِنا يَعني رَمَضانُ الَّذي هُم فيهِ؟ فَقالَ الحُسينُ (ع) سَبعَ عَشرةَ يا اَميرَالمُؤمِنين، فَضَرَبَ بِيَدِهِ اِلي لِحيَتهِ وَ هِيَ يُومَئذٍ بَيضاء فَقال: اَللّهُ اَكبرُ، لَيَخضِبَنَّها لِدَمِها اِذ انبَعَثَ اَشقاها(9)؛اي ابا محمد(پسرم حسن) چند روز از اين ماه (رمضان) گذشته؟ گفت سيزده روز اي اميرمؤمنان، آن گاه رو كرد به سوي حسين (ع) سپس فرمود: اي اباعبداللّه، چند روز از ماه (رمضان) كه مردم در آن قرار دارند باقي مانده؟ حسين (ع) عرض كرد: هفده روز اي اميرمؤمنان سپس دستي به محاسنش كشيد در حالي كه در آن روز (كاملاً) سفيد شده بود. آن گاه فرمود: خدابزرگتر است. (به زودي اين) محاسن را با خونش خضاب مي كند آن گاه كه شقي ترين آن ها برانگيخته شود.»

امّا در شب نوزدهم حال عجيب و غير قابل توصيفي داشت، آرام و قرار نداشت، هرلحظه بيرون مي رفت به آسمان نگاه مي كرد و مي گفت به من دروغ گفته نشده و من نيز دروغ نمي گويم اين شب همان شب وصال است، اين همان شبي است كه حبيبم رسول خدا(ص) به من وعده داده است. چنان كه ابن حجر مي گويد: «فَلَمّا كانَت اللَّيلَةَ الَّتي قتل في صَبيحَتِها علِي بنِ اَبِي طالبٍ اَكثَرُ الخُرُوجَ وَ اَنظَرُ اِلي السَّماءِ فَقالَ ما كَذِبتُ وَ لا كَذِبتُ وَ انّها هِي اللَّيلَةُ اَلَّتي وُعِدتُ» و گاهي مي فرمود: «اللّهُمَّ بارِك فِي اَلمَوتِ اِنّا لِلِّه وَ اِنّا اَليهِ راجِعُون لا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ اَلعَلّيِ العَظيم(10)؛ خدايا مرگ را مبارك گردان، ما از خداييم و به سوي او مي رويم هيچ ياري و قدرتي نيست مگر از طريق خداي بلند مرتبه با عظمت». لحظه به لحظه بر اشتياق مولا افزوده مي شد و عرضه مي داشت «خدايا بين مردم آنچنان رفتار كردم كه پيغمبرت دستور داد ولي آن ها در حقّ من ستم كردند....

اَللّهُمَّ قَد وَعَدَني نَبِيُّكَ اَن تَتَوفاني اِلَيكَ اِذاً سَئَلتُكَ اَللّهُمَّ وَ قَد رَغِبتُ اِلَيكَ في ذلك؛ خدايا پيامبرت به من وعده داد (كه من به شهادت مي رسم و) به سوي خودت مرا (فراخوانده) دريافت مي كني. خدايا در اين لحظه درخواست مي كنم كه من مشتاق آمدن به سوي تو هستم». هيجان و اشتياق به شهادت، و ملاقات الهي حضرت آن قدر زياد بود كه خود مي گويد هر كاري كردم راز مطلب را نفهميدم «ما زِلتُ اَفحَصُ عَن مَكنُونِ هذا اَلاَمرِ وَ اَبي اللّهُ اِلاّ اَخفاهُ؛ خيلي تلاش كردم كه سرّ و باطن اين امر را (بدست بياورم)ولي خدا ابا كرد جز اين كه اين را پنهان كرد(11)» نزديك اذان صبح شد وقت رفتن به مسجد، مرغابي ها سر راه مولا را گرفته صدا مي كردند حضرت فرمود: «دعو هنّ فانّهنّ صوانح تتبعها نوائح؛ آن ها را بحال خود واگذاريد زيرا آن ها صيحه مي زنند(طولي نمي كشد) كه بدنبال آن نوحه گري (انسان) بلند مي شود. ناله هاي مرغان كمند و مانع علي نگشت، براه خويش ادامه داد، آن گاه كمربند حضرت به قلاب درگير كرده و باز شد، گويا با زبان بي زباني مي خواست مولا را از تصميم رفتن به سوي دوست باز دارد، امّا برعكس، فرياد آن عاشق خداوند بلند شد:




  • فَاِنَّ المَوتَ لا قِيكا
    وَلا تَغتَرَّ بِالدَّهرِ وَ اِن كانَ يُوافِيكا
    وَ لا تَجزَع عَن المَوت يُناديكا



  • اُشدُّد حَيا زيمَك لِلمَوتِ
    وَ لا تَجزَع عَن المَوت يُناديكا
    وَ لا تَجزَع عَن المَوت يُناديكا



كَما اَضحَككَ الدَّهرُ كَذاكَ الدَّهرُ يُبكيكا(12)

(اي علي) كمربندت را براي مرگ (و شهادت) محكم ببند، زيرا مرگ (وشهادت حتمي است به زودي) تو را ملاقات مي كند. و از مرگ هنگامي كه مي آيد جزع و ناله مكن. و به دنيا (نيز) مغرور نباش هرچند با تو همراهي مي كند (زيرا) روزگار همچنان كه تو را بخنده مي آورد، همين طور مي گرياند».

لحظه به لحظه بر سوز آتش عشق مولا افزوده مي شد، آرام آرام به سوي مسجد روان گشت، حالت عجيبي داشت، اين روحيه شهادت طلبي درسي است اساسي براي جامعه ما چرا كه شهادت طلبي و عشق به آن نياز هميشگي جامعه علوي است. و سربلندي شيعيان در طول تاريخ مديون شهادت ها و شهادت طلبي ها بوده است و خواهد بود و از طرفي زنده بودن روحيه شهادت طلبي عاملي است براي جلوگيري از انحراف جوانان و راهي است براي هدايت به سوي كوي جانان.

آري علي در آن شب حال عجيبي داشت.




  • تنها خدا از سوز و حال او خبرداشت
    قلب زمين در اضطرابي آتشين بود
    در جان مولا ساز و سوز ديگري بود
    زهرا سرشك غم به چشمان زين سفر داشت
    مشتاق ديدار دل آراي علي بود
    جان حسين آن شب پر از درد و الم بود
    جان علي مشتاق رضوان و جنان بود
    جان جهاني در پي اش گشتي روانه(13)
    روي سوي مسجد برد حيدر عاشقانه



  • آن شب علي در سينه سودايي دگر داشت
    گام زمان آهسته برروي زمين بود
    آن شب علي را حال و روز ديگري بود
    آن شب علي عزم سفر كردن به سر داشت
    آن شب محمّد سخت دلتنگ علي بود
    آن شب حسن را سينه اقيانوس غم بود
    چشم علي چشم انتظار اختران بود
    روي سوي مسجد برد حيدر عاشقانه
    روي سوي مسجد برد حيدر عاشقانه



لحظه مولا را نگه مي داريم تا آخرين اذانش را سر دهد، و با سپيده سحر خداحافظي كند، و افتخارات خويش را بيان دارد.




  • 5 ـ بزرگترين افتخار علي اين است
    كه يك بنده موحّد و رزمنده است



  • كه يك بنده موحّد و رزمنده است
    كه يك بنده موحّد و رزمنده است



علي (ع) تمام افتخارش اين بود كه بنده سرتا پا تسليم الهي است و هرچه هم افتخار يافت از همين بندگي بود، چنان كه خود عرضه مي دارد:

كفي بي عِزّاً ان اكون لك عَبداً وكفي بي فخراً اَن تكونَ لي ربّاً(14) در عزّت من همين بس كه بنده توباشم و اين افتخار مرا كافي است كه تو پروردگار من باشي از روز اوّل تا آخرين لحظه براين خط با رفتار و عمل و با گفتار و مناجات باقي ماند، و اين درسي است فراموش نشدني براي همه شيعيان راستين او، بدانجهت وقتي رهسپار مسجد شد رفت بالاي مأذنه كه اذان بگويد اول با سپيده سحر خداحافظي كرد اي طلوع فجر! از روزي كه علي بدنيا آمده نشده تو بيدار باشي و چشمان علي در خواب، امّا اين شب، آخرين شبي است كه چشم علي را بيدار مي يابي، آري




  • چشم بيدار علي خفته نيافت»
    «فجر تا سينه آفاق شكافت



  • «فجر تا سينه آفاق شكافت
    «فجر تا سينه آفاق شكافت



آنگاه شروع كرد به گفتن آخرين اذان




  • آمد خطاب "ارجعي" از سوي جانان
    بگشود برحمد خداوندي علي شب(15)»
    تكبير گفت آن شير روز و عابد شب



  • «برخاست تابانگ اذان از كوي جانان
    تكبير گفت آن شير روز و عابد شب
    تكبير گفت آن شير روز و عابد شب



وقتي از بام مسجد پايين مي آمد افتخار هميشگي خويش را به زبان جاري ساخت و فرمود: «خَلُّوا سَبِيلَ المُؤمِنِ المُجاهِدِ فِي اللّهِ لايَعبُدُ غَيرَ الواحِدِ؛ باز كنيد راه مؤمن رزمنده در راه خدا را كه (افتخار هميشگي اش آن است كه) جز خداي واحد را نپرستيده است(16)» اين همان درس عبوديت و بندگي است كه علي (ع) تا آخرين لحظه به همه مخصوصاً شيعيانش تعليم نمود.

6 ـ رستگاري از ديدگاه علي(ع)

آن گاه كه وارد مسجد شد و خفتگان هميشه در خواب را براي نماز بيدار نمود، نماز را بست، سر بر سجده گذاشت:




  • گويي خدا در انتظارش بود بي تاب
    تيغ ستم برفرق انوار جلي زد
    سوز دل افلاك تا عرش خدا رفت
    گويا قيامت ناگهان گرديد بر پاي
    «فزت و ربّ الكعبة» فرياد علي بود
    ابر عزا بر چهره خورشيد بنشست
    اي واي بي حيدر چگونه مي توان زيست»(17)
    ديگر علي تنهاترين مرد زمين نيست



  • «در سجده بانگ يا علي جان زود بشتاب
    نامردي از كين تيغ بر فرق علي زد
    آه از نهاد خاك تا عرش خدا رفت
    پاي زمان روي زمين خشكيده بر جاي
    ديگر علي بود و خداوند جلي بود
    بشكست پشت دين حق يكباره بشكست
    ديگر علي تنهاترين مرد زمين نيست
    ديگر علي تنهاترين مرد زمين نيست



هنوز سر از سجده بر نداشته بود كه شمشير ابن ملجم مرادي بر فرق مولي نشست «فَوَقَعَت الضَّربَةُ عَلي رأسِهِ وَ هُوَ ساجدٌ»(18)؛ در آن لحظه حساس دو صدا به گوش رسيد، يكي بين زمين و آسمان، جبرئيل امين ندا داد: «تَهَدَّمَت وَاللّهِ اَركانُ الهُدي وَ انطَمَسَت اَعلامُ التُّقي وَ انفَصَمَت العُروَةُ الوُثقي قُتِلَ ابن عَمِّ المُصطَفي قُتِلَ الوَصِيُّ المُجتَبي قُتِلَ عَلِيٌ المُرتَضي قَتَلَهُ اَشقَي الاَشقِياءُ(19)؛ بخدا قسم اركان هدايت فرو ريخت، و نشانه ها و علم هاي پرهيزكاري سرنگون گشت، ريسمان محكم الهي از هم گسست، پسر عموي مصطفي كشته شد، وصي برگزيده به قتل رسيد، علي مرتضي كشته شد، توسط شقي ترين افراد به قتل (شهادت) رسيد» و صدايي هم از خود علي (ع) به گوش رسيد: « بِسمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ فُزتُ وَ رَبِّ الكَعبَةِ هذا ما وَعَدنا اللّه وَ رَسُولُهُ ؛ بنام خدا و بياري خدا و بردين رسول خدا (از دنيا مي روم) رستگار شدم، قسم به پروردگار كعبه اين (شهادت) چيزي بود كه خدا و رسولش وعده داده بودند». آري از ديدگاه علي (ع) رستگاري ابدي، آن است كه انسان در راه خدا و براي خدا به شهادت برسد، علي آن روز كه جاي پيامبر خوابيد نگفت رستگار شدم، آن روز كه همسر زهراي مرضيه گشت اين جمله را به زبان نياورد، آن روز كه در بدر و احد و خيبر و خندق فتح هاي عظيم آفريد نگفت كه به رستگاري ابدي رسيدم و آن روز كه در غديرخم دستش به عنوان اميرمؤمنان و وليّ و امام مسلمانان بالا رفت نگفت به فيض عظيمي رسيدم... تنها آن زماني كه شمشير شهادت بر فرقش اصابت نمود نداي «فزت و ربّ الكعبة» سر داد، و آن اشتياق چندين ساله و انتظار طولاني خويش را آن گونه به تصوير كشيد.




  • چشم انتظارت هر شب اين جا مي نشستم
    شب ها براي ديدنت بيدار بودم
    با آتش دل ساختم من سوختم من
    فريادهاي سينه را در چاه كردم
    چون دير كردي تو علي را پير كردي...»
    اي تيغ زهرآگين مرا دل گير كردي



  • «اي تيغ زهر آلوده مجنون تو هستم
    اي تيغ من لب تشنه ديدار بودم
    عمري به راهت چشم حسرت دوختم من
    هر نيمه شب من گفتگو با ماه كردم
    اي تيغ زهرآگين مرا دل گير كردي
    اي تيغ زهرآگين مرا دل گير كردي



7 ـ علي در بستر شهادت، درس عبرت براي ديگران

راستي از مرگ و شهادت نمي توان فرار كرد، توانمند باشي يا ناتوان، فقير باشي يا ثروتمند، ارباب باشي يا رعيّت، امام معصوم باشي يا غير معصوم.... مرگ به سراغت خواهد آمد، علي در بستر شهادت با پيشاني خون چكان، اين هشدار را به اطرافيان داد كه براي مرگ آماده باشيد آن جا كه فرمود: «اَنا فِي الاَمس صاحِبُكُم وَ فِي اليَومِ عِبرَةٌ لَكُم وَ في الغَدِ مُفارِقُكُم(20)؛ من ديروز رفيق و همراه شما بودم (مانند شما راه مي رفتم، از غذا استفاده مي كردم...) و امروز (كه در بستر شهادت افتاده ام) درس عبرتي هستم براي شما (كه سرانجام مرگ به سراغ من علي قهرمان نيز آمد) و فردا (بامرگ) از شما جدا مي شوم.

8 ـ باز هم عشق به شهادت

آتش عشق امام به شهادت با سوزش زخم شمشير زهرآلود هرگز فروكش نكرد كه شعله ورتر نيز شد، لذا به اطرافيان رو كرد و فرمود: «...وَ ما كُنتُ اِلاّ كقارِبٍ وَرَدَ وَ طالِبِ وَجَد(21)... ؛ به خدا سوگند همراه مرگ (و شهادت) چيزي به من روي نياورده كه از آن خشنود نباشم، و نشانه هاي آن را زشت بدانم. بلكه من چونان جوينده آب (در شب) كه ناگهان آن را بيابد، يا كسي كه گمشده خود را پيدا كند، از مرگ (و شهادت) خرسندم با اين جملات حقيقتاً عشق عميق خويش را

به شهادت كه از روز اوّل داشت ثابت كرد، اگر در اوائل زندگي مي فرمود: «اِنَّكُم اِن لاتَقتُلُوا تَمُوتُوا وَالّذي نَفسُ عَليٍّ بَيدِهِ لاَلفُ ضَربَةٍ بالسَّيفِ عَلَي الرَّأسِ اَيسَرُ مِن مَوتٍ عَلي فَراشٍ(22)؛ بحقيقت اگر شما كشته نشويد(و به شهادت نرسيد) خواهيد مرد، قسم به كسي كه جان علي (ع) در دست اوست، هزار ضربت با شمشير بر سر من (در مسير شهادت) آسان تر از (تحمّل مرگي است كه) در بستر باشد» و در لحظات پاياني عمر نيز با چهره خون آلود، و سمّي كه به مغز و خون او اثر گذاشته مي گويد، شهادت برايم چون آب زلالي است كه سالها به دنبال آن بوده ام. اين حالت درس بزرگي است براي جامعه ما و جوانان عاشق شهادت كه در هيچ حال، سختي ها، گرفتاري ها، رفاهها و رسيدن به مقام ها... شهادت، و شهيدان را از ياد نبرند و براي هميشه و در تمام حالات اين روحيه را شاداب و با نشاط نگهدارند.

9 ـ قاتلم را فراموش نكنيد

راستي:

چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا» «به جز علي كه گويد به پسر كه قاتل من

معجزه هاي انساني علي (ع) در اين جا ظاهر مي شود، براي حضرت شير آوردند، مقداري از شير مي نوشد آن گاه به ياد قاتل مي افتد و شير را براي او مي فرستد و به فرزندان خويش سفارش مي كند كه با اسيرتان خوشرفتاري و مدارا كنيد، وصيّت مي كند اي اولاد عبدالمطلب پس از وفات من ميان مردم نيفتيد از اين و آن انتقام بگيريد و به فرزندش امام فرمود: فرزندم، ابن ملجم به من يك ضربت بيشتر نزده است بعد از من اختيار با خودت اگر مي خواهي آزادش و يا قصاص بگير منتهي فقط يك ضربت به او بزنيد(23).

10 ـ پاسخ مثبت به يك ارادت

علي (ع) كه با قاتل خويش آن چنان رفتار مي كند. با ارادتمندان و شيعيان خويش چگونه رفتار خواهد كرد؟ براي ما قابل تصوّر و توصيف نيست، تنها حرفي كه مي توانيم بگوييم اين است، كه معاذاللّه وحاشا به كرمت كه دوستان و محبّان را از خود براني و دست آنها را نگيري.

اصبغ بن نباته از دوستان واقعي علي(ع) است، او مي گويد: براي ملاقات علي (ع) رفتم، ديدم عدّه اي به دور خانه او حلقه ماتم بر پا نموده اند:




  • ايستاده نشسته دسته دسته
    گريان نگران غمين و خسته
    يكسر لب كائنات بسته
    از غصّه روزگار رسته
    كزجان عزيز دست شسته...(24)»
    از رنگ رخ علي است پيدا



  • « مردم به كنار خانه او
    يك عدّه نهاده سر به ديوار
    گاهي زسكوت مرگباري
    در بستر احتضار حيدر
    از رنگ رخ علي است پيدا
    از رنگ رخ علي است پيدا



من نيز به آن ها ملحق شدم و در انتظار ملاقات مولا نشستم، ناگهان در باز شد امام حسن مجتبي (ع) رو به جمعيّت فرمود: حضرت در حالي نيست كه با او ملاقات كنيد، لذا اين جا را ترك كنيد، اصبغ مي گويد همه رفتند ولي من ديدم دلم اين جا است مولايم را نديده ام، پاها حركت نمي كند، لذا ماندم، با خود آرام آرام گريه مي كردم كه ناگهان صداي گريه از درون خانه برخاست، من هم صدا را به گريه بلند كردم از صداي گريه من امام حسن (ع) مجدداً بيرون آمد. فرمود: مگر نگفتم همه برويد عرض كردم: چرا فرموديد، ولي «وَاَللّهِ يا ابنَ رَسُولِ اللّه ماتَتَا بَعَني...؛ قسم بخدا نمي توانم بروم، قلبم اين جا است. امام حسن (ع) اصرار اصبغ را به مولا اميرالمؤمنين (ع) منتقل نمود، حضرت اجازه ملاقات داد، اصبغ مي گويد: وارد خانه شدم ديدم علي (ع) يك پارچه زردي را به سرمباركشان بسته اند، و خون هم مرتب از سر مولا ريخته و رخسار شريفشان زرد شده است به گونه اي كه من بين پارچه و صورت تشخيص ندادم، آن گاه فرياد كشيدم و خود را به دامن حضرت انداختم و او را مي بوسيدم و اشك مي ريختم.




  • تصوير ماه در آب بي تاب گريه مي كرد
    پيش نگاه مسجد محراب گريه مي كرد
    آن آيه ي صبوري بي تاب گريه مي كرد...»
    همچون برادرانش زينب به چشم خون داشت



  • «آن شب به داغ مولا مهتاب گريه مي كرد
    شد چهره عدالت گلگون زتيغ فتنه
    همچون برادرانش زينب به چشم خون داشت
    همچون برادرانش زينب به چشم خون داشت



حضرت فرمود: «لاتَبكِ يا اَصَبغُ فَانَّها وَاللّهِ الجَنةُ ؛ گريه نكن براستي و قسم بخداوند اين (حالتي كه مي بيني مرا در شرف ورود به) بهشت(قرار داده) است (25)»، اين جريان نشان مي دهد كه ارادت اگر واقعاً در دل جان گرفت و برقلب و اعضا مسلّط گشت در بسته هم به روي انسان باز مي شود.

و به دخترش ام كلثوم نيز كه به شدت گريه مي كرد فرمود: «اگر مي ديدي آنچه را كه من مي بينم گريه نمي كردي عرض كرد شما چه مي بيني؟ فرمود: « مي بينم كه ملائكه و انبياء عظام صف كشيده اند همه منتظرند كه من بروم لذا گريه ندارد...»(26) ارادت و اظهار محبّت اصبغ به اين جا ختم نمي شود، آن گاه كه كنار قبر مولا آمد، با جملات بسيار زيبايي ارادت قلبي خود را اظهار نمود در حالي كه يك دست بر قلب داشت و با دست ديگر خاك بر سر پاشيد و گفت: « مرگ گوارايت باد! كه تولدت پاك و شكيبايي ات نيرومند و جهادت بزرگ بود. برانديشه ات دست يافتي و تجارتت سودمند گشت بر آفريننده ات وارد گشتي و او تو را با خوشي پذيرفت و ملائكش به گِردَت جمع شدند، در همسايگي پيغمبر جاي گزين گشتي و خداوند تو را در قرب خويش جاي داد و به درجه

برادرت مصطفي رسيدي و از كاسه لبريزش آشاميدي. از خدا مي خواهيم كه از تو پيروي كنيم و به روشهايت عمل كنيم، دوستانت را دوست بداريم و دشمنانت را دشمن بداريم و در جرگه دوستانت محشور گرديم... به خدا سوگند كه زندگي ات كليد خير و قفل شر بود و مرگت كليد هر شري و قفل هر خيري است. اگر مردم از تو پذيرفته بودند، از آسمان و زمين نعمت ها برايشان مي باريد...»(27)

11 ـ كودكان يتيم هم جبران مي كنند

راستي احسان و نيكي در همين دنيا نيز بي جواب نيست، هر چند كوفيان در بيوفايي گوي سبقت را برده اند، آن همه زحماتي كه علي (ع) براي يتيمان كوفيان تحمل كرد، آن روز كه يتيمان علي (ع) و اهل بيت (ع) را وارد كوفه كردند، بنحوي آن گذشته ها را جبران كردند و با اسراي آل محمّد به خوبي رفتار مي كردند، اما برعكس با خاك و خاكروبه استقبال كردند.




  • سخن با ناسزا آغاز كردند
    تمام كينه ها ابراز كردند»
    به دل بغض علي را كشته بودند



  • «چو درب شهر بر ما باز كردند
    به دل بغض علي را كشته بودند
    به دل بغض علي را كشته بودند



يا اين حال يتيمان كوفه خدمات مولا و پدر مهربان خويش را بي جواب نگذاشتند. آن گاه كه خبردار شدند مولاي شان مجروح در بستر افتاده و پزشك معالج تنها غذايي را كه براي او تجويز كرده است شير است همه با ظرف هاي پر از شير در خانه مولا صف كشيدند، يكباره صداي درب خانه به گوش رسيد، گويا امام حسن (ع) در را باز كرد ديد يتيمان ظرف ها را پر از شير كرده براي مولا و پدرشان علي آورده اند.

جالب اين است كه امام حسن ظرفي (از همان) شير نزد پدر برد، حضرت مقداري از آن خورد، فرمود: بقيه را براي اسيرتان (ابن ملجم) ببريد و به حسن فرمود: به آن حقي كه برگردن تو دارم، در لباس و غذا، آنچه مي پوشيد و مي خوريد به ابن ملجم نيز بپوشانيد و بخورانيد.(28)

12 ـ سفارش هاي مولا يا درس هاي فراموش نشدني

راستي لحظات آخر عمر مردان بزرگ، لحظات حساس و پربهايي است كه در آن هنگام سخنان برآمده از دهان و زبان آن ها گرانبهاترين گوهرهاي داشتني و به كار بستني است، و از طرف ديگر نشان گر اصلي ترين دغدغه و نگراني هاي آنان نيز مي باشد، علي در آن لحظه هاي پاياني سفارش هاي گران سنگي دارد كه گوشه هاي آن را بي هيچ شرحي فرا روي مشتاقان كلام شيرين مولا قرار مي دهيم:

«اُوصِيكُما بِتَقوَي اللّهِ وَ اَلاّ تَبغِيَا الدُّنيا وَ اِن بَغتكُما، وَ لا تَأسَفا عَلي شَي ءٍ مِنها زُويي عَنكما. وَ قُولا بِالُحَقِّ وَ اعمَلا لِلآخِرَةٍ وَ كُونا لِلظّالِم خَصماً وَ لِلمَظلَوِم عَوناً اُوصيكُما وَ جَميع وُلدِي وَ اَهلِي وَ مَن بَلغَهُ كِتابي بِتَقوَي اللّهِ و نظم اَمرِكُم، وَ صَلاحِ ذاتِ بَينِكُم، فَاِنّي سَمِعتُ جَدَّكُما(ص) يَقُولُ «صَلاحُ ذاتِ البَينِ اَفضَلُ مِن عامَّةِ الصَّلاةِ وَ الصِّيامِ» اَللّهَ اَللّهَ في الاَيتامِ فَلا تَغبوا اَفواهَهُم وَ لايَضِيعُوا بِحَضرَتِكُم وَ اَللّهَ اَللّهَ في جيرانِكم فَاِنَّهُم وَصِّيةُ نَبِيِّكُم مازالَ يُوصي بِهِم حَتّي ظَننت اَنّه سَيُورِّثُهُم وَ اَللّهَ اَللّهَ لايَسبِقَنَكُم بِالعَمَلِ بِهِ غَيرُكُم وَ اَللّهَ اَللّهَ في الصَّلاةِ فَاِنَّها عَمُودُ دينِكُم وَ اَللّهَ اَللّهَ في الجِهادِ بِاَموالِكُم وَ اَنفُسِكُم وَ اَلسِنَتِكُم في سبيلِ اللّهِ وَ عَليكُم بِالتَّواصُلِ وَ التَّباذُلِ، وَ اِيّاكُم وَ اَلتَّدابُرَ وَالتَّقاطُعَ لاتَترُكُوا الاَمرَ بِالمَعرُوفِ وَ النَّهيِ عَنِ المُنكَرِ فَيُوَلّي عَلَيكُم شِرارُكُم ثُمَّ تَدعُونَ فَلا يُستَجابُ لَكُم...»(29)

پس از ضربت ابن ملجم در ماه رمضان 40 هجري در شهر كوفه، حسنين و شيعيان را اين گونه وصيّت و سفارش نمود:

1ـ شما را به ترس از خدا (و پروا پيشگي) سفارش مي كنم.

2ـ به دنيا پرستي روي نياوريد، گرچه به سراغ شما آيد.

3ـ و بر آن چه از دنيا از دست مي دهيد اندوهناك نباشيد.

4ـ حق را بگوييد.

5 ـ و براي (پاداش الهي و) آخرت عمل كنيد.

6 ـ شما را و تمام فرزندان و خاندانم را، و كساني كه اين وصيّت به آن ها مي رسد، به ترس از خدا و نظم در امور زندگي سفارش مي كنم.

7 ـ و ايجاد صلح و آشتي در ميانتان سفارش مي كنم، زيرا من از جدّ شما پيامبر اكرم (ص) شنيدم كه فرمود: «اصلاح دادن بين مردم از نماز و روزه يكسال برتر است».

8 ـ خدا را خدا را درباره يتيمان (در نظر بگيريد) نكند آنان گاهي سير و گاه گرسنه بمانند و حقوقشان ضايع گردد.

9 ـ خدا را! خدا را! درباره همسايگان (مد نظر داشته باشيد و) حقوقشان را رعايت كنيد كه وصيّت پيامبر (ص) شماست، همواره به خوشرفتاري با همسايگان سفارش مي كرد تا آن جا كه گمان برديم براي آنان ارثي معيّن خواهد كرد.

10 ـ خدا را خدا را درباره قرآن (ملاحظه كنيد) مبادا ديگران در عمل كردن به دستورانش از شما پيشي گيرند.

11 ـ خدا را خدا را درباره نماز (و حفظ آن در نظر بگيريد) چرا كه ستون دين شماست.

12 ـ خدا را خدا را! درباره جهاد با اموال و جان ها و زبان هاي خويش در راه خدا (مراعات كنيد).

13 ـ بر شما پيوستن با يكديگر و بخشش همديگر، مبادا از هم روي گردانيد، و پيوند دوستي را از بين ببريد.

14 ـ امر به معروف و نهي از منكر را ترك نكنيد كه بدهاي شما بر شما مسلّط مي گردند، آن گاه هرچه خدا را بخوانيد جواب ندهد.




  • آن كه زن با او شود معنا تويي
    2. پاي تا سر عصمت و تقوا تويي



  • 2. پاي تا سر عصمت و تقوا تويي
    2. پاي تا سر عصمت و تقوا تويي



1. ابن حجر عسقلاني، صواعق، ص 80 و ر.ك شيخ عباس قمي، انوار البهيّه (كتابفروشي اسلاميه، چاپ افست)ص 31.

3. نهج البلاغه صبحي صالح ،ص 99.

4. مرتضي مطهري، انسان كامل (كتابخانه عمومي امام اميرالمؤمنان اصفهان) ص 45.

5. استاد مرتضي مطهري، انسان كامل (همان) ص 46.

6. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 230، و اربعين شيخ بهايي، ص162.

7. سوره احزاب آيه 23.

8. صواعق المحرقه ، ص 80.

9. رسولي محلّاتي، زندگاني اميرمؤمنان (ع)، ج 2، ص 335.

10. شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، كتابفروشي اسلامية، چاپ افست، ج 1، ص 125.

11. نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه 7.

12. منتهي الآمال ، ج 1، ص 126.

13. منصور كريميان روزنامه رسالت 18 رمضان، 1414، ص 2.

14. ميزان الحكمه، محمّدي ري شهري، ص 346، روايت 4228.

15. ادامه شعر منصور كريميان.

15. ادامه شعر منصور كريميان.

17. ادامه شعر كريميان.

18. رسولي محلّاتي، ج 1، ص 321.

19. منتهي الآمال، ج 1، ص 127.

20. بحارالانوار، ج 42، ص 206.

21. نهج البلاغه محمد دشتي، نامه 23، ص 502.

22. منتخب ميزان الحكمه، ص 281، روايت 3381.

23. انسان كامل، ص 69 ـ 70 و رـ ك نهج البلاغه محمد دشتي، نامه 47، ص 560 و ر ـ ك بحار، ج 42، ص 289.

24. ديوان حسان، ص 40.

25. اقتباس از آية اللّه جوادي آملي، اسرار عبادات، ص 265.

26. انوار البهيه، ص 31 و ر ـ ك خصال شيخ صدوق، ج 1، ص 268.

27. بحارالانوار، ج 42، ص 295 ـ 296.

28. بحارالانوار، ج 42، ص 289 و ر ـ ك سوگنامه آل محمد، محمد استهاردي، ص 47.

29. نهج البلاغه، محمد دشتي نامه 47، ص 558.

/ 1