فطرت و معرفت فطري
حسن اسلامپور مقدمه مسئله فطرت به جهت ارتباط تنگاتنگ آن با ماهيت انسان و انسانشناسي(1) از يك سوي، و پيچيده و مشكل بودن ماهيت انساني، از سوي ديگر، از جمله مسائلي است كه معركه آراء انديشمندان اسلامي و غرب واقع شده است. اما مسئله «وجود فطرت انساني» در بين اهل اديان و به اصطلاح از لحاظ درون ديني با توجه به ادلّه و شواهد ديني انكارناپذير، تقريباً امري مسلّم و غير قابل خدشه است. اين امر با عدم بروز مناقشات و تحقيقات گسترده در اين زمينه حتي تا چند دهه اخير، ارتباط مستقيم دارد.در يك كلام ميتوان اظهار داشت كه اگر هدايت فطري انسانها نبود بسياري از سنتهاي الهي، عقيم و سترون باقي ميماند و ثمرهاي بر آنها مترتب نميگشت: فرستادن پيامبران الهي، نزول كتابهاي آسماني، لزوم اجراي دستورهاي خداوند و برقراري حكومت ديني، همه در راستاي فعّال ساختن و استفاده برنامه ريزي شده از مجموعه عناصر طبيعت و فطريات نهفته در انسان است.نهضت سيدالشهداء(ع) يك نوع پاسخ به نداي فطرت انساني و هدايت منحرفان و غافلان از چنين فطرتي است كه حضرت صلاح ديد با خون فشاني و ايثار در قالب يك هدف خدا محورانه به اين مهم جامه عمل بپوشاند. حياتي بودن نهضت حسيني براي احياء و نجات دين اسلام بر كمتر كسي پوشيده است. از طرف ديگر عطيّه الهي فطرت نيز حياتي و حساس ميباشد و تعاليم اسلامي بر آن استوار است. لذا حضرت سعي كرد فطرت انسانها را بيدار كند و اين سعي با مواعظ و پندهاي مكرر آن حضرت حتي در آخرين لحظات زندگي و بدترين شرائط كارزار كاملاً در ارتباط است.فطرت در لغتفطرت از ماده «فَطَر» اشتقاق يافته است كه به معناي شكافتن از طول، ايجاد و ابداع،(2) گشودن شيء و ابراز آن،(3)ابتداع و اختراع (4) آمده است.واژه «فطرت» از آنجا كه بر وزن «فِعلَه» و مصدر نوعي است به معناي نوع خاصي از آفرينش و خلقت كه مخصوص انسان است ميباشد. بنابراين رابطه بين دو واژه «خلقت» و «فطرت» از لحاظ منطقي عموم و خصوص مطلق است. برجستهترين نكاتي كه در تعريفهاي اهل لغت به چشم ميخورد بر اين واقعيت دلالت دارد كه حداقل بايد دو عنصر در يك خلقت باشد تا فطرت بر آن اطلاق گردد.1ـ اكتسابي نباشد.2ـ بي سابقه و بديع باشد. در اقرب الموارد بر ويژگي اول تأكيد شده است: «اَلفطرة الخِلقَةُ التي خُلِقَ عَلَيها المُولود في رَحِم اُمّهِ؛ فطرت به آفرينشي گويند كه مولود در رحم مادر بر آن آفريده شده است»(5). همچنين ميگويد: «الفِطرَة هي الصفة التي يَتَّصِفُ بِها كُلُّ مولود في اَوَّلِ زَمانِ خِلقَتِهِ؛فطرت، همان صفتي است كه هر موجودي از ابتداي خلقتش از آن برخوردار است»(6). در لسان العرب در مورد ويژگي دوم فطرت چنين آمده است: «الفِطرة الابتداعُ و الاختراعُ؛ فطرت يعني آفرينش نو و پيدايش جديد»(7). مؤلف لسان العرب، پس از نقل اين معنا، از ابن عباس چنين نقل ميكند: من معناي «فاطر السموات و الارض»(8) را نميدانستم؛ تا اينكه روزي دو اعرابي را ديدم كه بر سر چاهي، با يكديگر به منازعه برخاسته بودند. يكي از آن دو در مقام اعتراض به ديگري گفت: «انا فَطرتُها اَي ابتدأتُ حَفرها؛ اين چاه را نخستين بار من حفر كردم». خوب است بدانيم كه در دعاي عرفه كه يكي از محورهاي اصلي بحث ماست واژه «فطر» يك بار و در وصف خداوند بكار رفته است، واژه «فِطرَتي» دوبار و در مورد انسان استعمال شده است.آنجا كه واژه «فَطَرَ» در توصيف خداوند به كار رفته است، بر آفرينش ويژه خدا در باب تمام موجودات دلالت ميكند: در اوايل اين دعا چنين آمده است: «...فَطَرَ اجناس البدائع» انواع نوپديدهها را پديد آورد.اين بيان به نحو ويژهاي بر بيسابقه بودن و ابتكاري بودن آفرينش الهي اشاره دارد؛ زيرا خود واژه «فَطَرَ» ـ چنانكه گذشت ـ بي سابقه بودن را در خود نهفته دارد. علاوه بر آن، «بدائع» جمع «بديعه» است و با صراحت بر اين واقعيّت دلالت ميكند كه خداوند موجودات را از عدم خلق نموده است ؛ به عبارت ديگر، ماده و صورت تمام مخلوقات، هر دو از ناحيه خداست و مخلوقات هيچ نمونه و مدل سابق نداشتند. بنابر اين، يكي از اسماء الهي، «بديع» است و به معناي اين است كه حضرت حق در آفريدن خلائق، از هيچ مدل و الگو تقليد ننموده است.واژه «بارئ» و ديگر مشتقّات آن نيز در اين دعا درباره موجودات ـ اعم از انسان و غير آن ـ استعمال شده است؛ و معناي بيسابقه بودن در اين واژهها نيز نهفته است. مجمع البحرين در اين باره آورده است: البارئ: اسم من اسمائه تعالي، و فسّر بالذي خَلَقَ الخَلقَ من غير مثال(9). «بارئ» يكي از اسماء الهي است و به اين معنا تفسير شده است كه خداوند مخلوقات را بدون تقليد از هيچ نمونهاي، آفريده است. در كلام اميرالمؤمنين(ع) نيز درباره پديد آوردن خلائق و در وصف خدا آمده است: «فَطَرَ الخلائِقَ بِقُدرَتِهِ»(10). در قرآن كريم نيز ميخوانيم: «الحَمدُ لَلّهِ فاطِرِ السَّمواتِ و الاَرضِ جاعِلِ المَلائِكَةَ رُسُلاً(11)؛ سپاس خداي را كه پديد آورنده آسمان و زمين است و فرشتگان را فرستادگان (خويش) قرار داده است». نكته قابل توجّه اين است كه خلق از عدم (مفاد معناي «فَطَر» و مانند آن) فقط در شأن الهي قابل تصور است. بشر گاهي تصور ميكند كه در برخي از فعاليتها و محصولات خود مخترع و كاملاً مستقل است اما واقعيت امر اين است كه حتي در اين موارد نيز ميتوان عناصر متعددي از تقليد يافت، زيرا دست كم ميدانيم كه خود طبيعت مدلها و الگوهايي به او داده است، تا در موادّي كه خداوند در اختيار او قرار داده است دخل و تصرف كند.تعريف فطرت تعريف لفظي فطرت را اجمالاً بيان كرديم. مراد از «فطرت» در اين بحث، خلقت ويژه انساني است كه با نوعي هدايت تكويني در دو قلمرو شناخت و احساس همراه بوده است. امّا چه ويژگيهايي اين آفرينش را به خلقت ويژه تبديل كرده است؟ اين هدايت تكويني نسبت به چه چيزي و در كجا اتّفاق افتاده است؟ در ادامه حيات، چه بر سر اين هدايت نوراني و خدادادي خواهد آمد و اساساً چه نقشي در سعادت نهايي بشر ايفاء ميكند؟ فطريات در ناحيه شناخت چگونه و كدامند؟ تمايلات يا گرايشهاي فطري به چه كار ميآيند؟ و بالاخره، اگر فطرت، تكوين است چگونه ميتوان از انحراف يا نابودي آن سخن به ميان آورد؟پاسخ به پر سشهاي فوق، شاكله بحث ما را تشكيل ميدهد.تمايز ميان طبيعت، غريزه و فطرتما در اين تفكيك با يك تفاوت تشكيكي ـ يا به عبارت ديگر ـ اختلاف در مراتب وجودي اشياء مواجهيم. طبيعت كه در زبان فلسفه از آن با اصطلاح «صورتهاي نوعيه» ياد ميكنند، عبارت است «از ويژگي ذاتي اشياء بي جان كه منشأ آثار مختلف آنهاست».(12) مانند اينكه طبيعت آب، رطوبت است و طبع آتش، حرارت.«غريزه» يك حالت جبري، غير آگاهانه يا نيمه آگاهانه حيوانات است كه بر خود محوري و بقاي نوع استوار است و از حبّ ذات و صيانت نفس سرچشمه ميگيرد. فعاليتهايي از قبيل خوردن، خوابيدن، گرسنگي و... غريزياند و به عضو خاصي مربوط ميشوند.فطرت در مورد انسان و خصلتهاي فراحيواني او استعمال ميشود؛ ناگفته پيداست كه انسان علاوه بر دستگاه فطري، از دستگاه غريزي و طبيعي نيز برخوردار است. تمايز فطرت انسان از غرايز حيواني واقعاً قابل توجّه است. فطريات انسان همواره مقرون به قداستند. آگاهي و انتخاب و نيز پايبندي به ارزشها كه از مميّزات اصلي او در مقابل حيوان به شمار ميروند اين امكان را فراهم ميكنند كه انسان اعمال غريزي خود را كنترل و تعديل نمايد و در هنگام اصطكاك آنها با ارزشها از آنها (از غرايز به نفع فطريات) صرفنظر كند؛ حتي ميتواند به آنها صبغه الهي دهد. حقيقت جويي، عشق به كمال، ايثار و گذشت و... كه در انسان فطري اند بر خلاف تمايلات غريزي با حسابهاي مادّي قابل توجيه و سازگار نيستند. چگونه ميتوان، بذل مال و جان و شهادتطلبي در راه آرمان را بر اساس خود محوري و محاسبات ظاهري و مادّي توجيه نمود؟!ويژگيهاي امور فطريبرخي از ويژگيهاي فطرت عبارتند از:1ـ ذاتي انسان و مقتضاي نوع خلقت اويند؛ بنابراين خدادادي و غير اكتسابياند. به همين دليل، تحقق آنها به علّتي غير از علّت وجود خود انسان نياز ندارد.2ـ طبعاً چيزي كه اكتسابي نيست در تمام افراد بايد وجود داشته باشد، هرچند ممكن است شدّت و ضعف داشته باشد. امام صادق (ع) در جواب زراره كه از مفاد آيه 30 سوره روم سؤال كرده بود، فرمودند: «فَطَرَهُم جميعاً علي التوحيد»(13). خداوند «همه» انسانها را بر فطرت توحيد آفريده است.3ـ «انسان به آنها درك روشن و معرفتي ويژه دارد. همانطور كه ممكن است در مورد ذات خود آگاهي، علم حضوري داشته باشد بدون اينكه از لحاظ حصولي تصويري از آن داشته باشد، فطرت نيز ممكن است از نظر علم حصولي مورد غفلت و بيتوجهي قرار گيرد».(14)4ـ چنانكه گذشت، از ويژگي قداست و تعالي برخوردارند و اين امر به خاطر اين است كه انسان از عنصر اختيار و عقلانيّت كه او را در مدار تكليف قرار داده است، برخوردار ميباشد.5 ـ عناصر فطري به دليل آن كه هويت و مايههاي اوليه انسانيت را تقوّم ميبخشند جداييناپذير و زوال نايافتنياند.ابعاد فطرت در فرهنگ اسلام واژه فطري در دو قلمرو به كار ميرود يكي در مورد ادراك و آگاهي و بينش و يكي در مورد ميل و خواهش و گرايش. درباره قسم اول يعني شناخت و ادراك فطري بعداً بحث خواهيم كرد و لبّ كلام ما در اين بحث اين است كه خداوند در عالم «ذرّ» به دلالت آيه «اَلَستُ بِرَبِّكم؟ قالوا بَلي»(15) و برخي روايات معتبر، خود را به تمام انسانها شناسانده است. امّا در ناحيه گرايشهاي فطري به برخي موارد به اختصار اشاره ميشود:1ـ حقيقت جوييانسان اين احساس و گرايش را در خود مييابد كه همواره ميخواهد به راز هستي و اشياء و حوادث اطراف خود آگاه شود. اين حس كنجكاوي از زمان كودكي با طرح سؤالات متناسب با اين دوران شروع ميشود. انسانهاي اوليه و بدوي نيز در جستجوي كشف حقايق و واقعيتهاي اطراف خود كوشيدهاند. پيدايش تمام علوم و فلسفه و كشفيّات و اختراعات از پيامدهاي همين حس حقيقت جويي است. هرچه انسان بتواند اين گرايش را در خود پرورش دهد و در مواجهه با حقايق از لجاجت و مجادله دست بر دارد، اين شعله مقدس را در خود شعلهورتر ميكند. انديشمندان و حكيمان و فيلسوفان غالباً كساني هستند كه بيش از ديگران اين ميل را در درون خود زنده نگه داشتهاند.همين عموميت و فضيلت خواهي و «نيك» پسندي بهترين گواه است بر اينكه چنين احساسي ريشه در نهاد و فطرت انسان دارد.2ـ كمال جويي و مطلق گرايييكي از ويژگيهاي برجسته روحي انسان حس مطلق گرايي و كمال جويي است. يكي از بزرگان در اين زمينه ميفرمايد: «يكي از فطرتهايي كه جميع سلسله بنيالانسان مخمّر بر آن هستند و يك نفر در تمام عايله بشر پيدا نشود كه بر خلاف آن باشد، و هيچيك از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالك و... آن را تغيير ندهد و در آن خلل وارد نياورد، فطرت عشق به كمال است... اگر چه در تشخيص كمال و اين كه كمال در چيست و محبوب و معشوق در كجاست، مردم كمال اختلاف را دارند.»(16)حقيقت امر اين است كه انسان تا زماني كه به آن كمال مطلق نرسد، همواره در تلاش و تكاپوي به سوي كمال است. آن موجود كامل و آن حقيقت ناب و والا كه انسان ميخواهد به او برسد و با خضوع و پرستش آن مراتب عشق خود را به او اعلام كند جز ذات خداوندي ـ كه كمال مطلق است ـ چيز ديگري نيست؛ اگر در مقابل ديگران خضوع هايي ميكند بدين سبب است كه مطلوب خودش را نيافته و ندانسته و با توهّم دنبال مطلوب بدلي ميگردد. پس در واقع فطرت انسانها در جستجوي مطلوب حقيقي يعني خداست.حضرت سيد الشهدا(ع) در صبح عاشورا وقتي كه سپاه دشمن براي نبرد، به او روي آوردند دعايي دارد كه در انتهاي آن به خدا چنين عرض ميكند: «...فَاَنتَ وَليّ كُلِّ نِعمَةٍ وَ صاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ و مُنتَهي كُلِّ رَغبَةٍ؛ تو دارنده هر نعمت و صاحب هر نيكي و مقصد اعلاي هر خواستهاي»(17).اين بيان حضرت به صراحت بر همين گرايش فطري دلالت دارد و بيانگر اين واقعيت است كه مقصد تمام كششها و كوششها در نهايت خداست.بدين وسيله تأكيد ميكنيم كه هيچ يك از تمايلات فطري انسان از جمله عشق به كمال هيچگاه تعطيل بردار نيست ؛ همانند تيري كه از كمان رها گرديد، به ناچار بايد در مقصد و منزلي فرود آيد. امّا برخي انسانها در اثر عدم يا سوء تربيت در مصاديق اشتباه ميكنند و متعلق عشق به كمال را به درستي درنمييابند، انسان تربيت يافته نميتواند به پول و مال و پست و مقام و... آرام و قرار گيرد. آيه شريفه قرآن ميفرمايد: «اَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب ؛ آگاه باشيد كه تنها با ياد خداست كه دلها آرام ميگيرد»(18).علّت ساكت نشستن و آرام نگرفتن انسانها با رسيدن به معشوقهاي مجازي اين است كه قلب انسان، گم شده خويش را تنها در كمال مطلق و معشوق حقيقي يعني خدا مييابد؛ و تا زماني كه به اين مقصد و مقصود نايل نيايد، آشفته و بيقرار است؛ زيرا هر حبّي محبوب و هر عشقي معشوق و هر مضافي مضافٌاليه ميطلبد و به اصطلاح، اين دو «متضايفين» ميباشند.3ـ زيبا دوستي انسان بر اساس خلقت ويژه خود فضيلت زيبايي حسي و معنوي را درك ميكند. زيبايي حسي مانند آثار هنري و زيبايي معنوي خود بر دو نوع است:نوع اول معاني و مفاهيم را شامل ميشود مانند زيبايي موجود در فصاحت و بلاغت قرآن و غير آن. نوع دوم كه برتر از نوع اول است در ارتباط با كمالات روحي و اخلاقي است مانند زيبايي گذشت، بزرگواري، انصاف، استقامت، تقوا، عفت، عدالت و... در اينجا نمونه ديگري از زيبائي معنوي را در نهضت حسيني (ع) بيان ميكنيم: حضرت زينب كبري (س) كه در ميان ديگر اسراي اهل بيت (ع) در مجلس عبيداللّه بن زياد در كوفه حضور داشت وقتي كه آن ملعون از پاسخهاي دندان شكن آن بانوي بزرگوار به ستوه آمده بود براي تسكين شكست روحي خود از زينب (س) پرسيد: كار خدا را با برادر و خويشانت چگونه ديدي؟حضرت زينب (س) پاسخ داد:«ما رأيت الاّ جميلاً...؛ من جز نيكي و زيبايي چيزي نديدم».براستي، براي شهادت و ايثار در راه دين خدا و بذل جان در جهت اين آرمان مقدس، جز واژه «جميل» چه چيزي ميتواند برازنده باشد؟ انحراف فطرت يا انحراف «از» فطرتهرگونه پژوهشي در زمينه آفات يا حجابهاي فطرت، خواه ناخواه مبتني بر بحث امكان انحراف از فطرت است. ترديد در عنوان فوق اشاره به اين واقعيت دارد كه اگر فطرت يك امر تكويني و سرشتي است، طبعاً پايدار و تغييرناپذير بوده، تبديل و تغيير آن غير ممكن مينمايد. پس چگونه ميتوان درباره آن، سخن از انحراف به ميان آورد؟!خداوند نيز در قرآن كريم بر عدم تبديل و تحويل سرشت انساني تأكيد نموده است:«فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حنيفاً فِطرَتَ اللّهِ التي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لاتَبديلَ لِخَلقِ اللّهِ ذلك الدين القيّم و لكِنَّ اَكثَرَ النّاسِ لا يعلمون؛ پس روي خود به سوي دين حنيف كن كه مطابق فطرت خداست فطرتي كه خدا بشر را بر آن فطرت آفريده و در آفرينش خدا دگرگوني نيست، اين است دين مستقيم ولي بيشتر مردم نميدانند»(19) .بنابراين شايد بهترين برداشت ما در اين زمينه اين باشد كه مجموعه عناصر در سرشت انساني بحكم اينكه از سنخ وجود و فيضاند كه از خداي منّان به اين گل سرسبد هستي اعطاء شدهاند از منظر وجودشناسي هيچ جنبه منفي ندارند امّا مسئله مهم اين است كه درچه جهتي به كارگرفته شوند؛ بعلاوه اينكه، ذاتي و سرشتي بودن امور فطري براي انسان نبايد به ما چنين القاء كند كه همه آنها به صورت بالفعل و در ابتداي حيات در ما يافت ميشوند، بلكه به حالت استعداد و بالقوهاند و در اثر شرايط خارجي و عوامل محيطي و اجتماعي تضعيف يا تقويت ميشوند، اين عوامل در پيدايش يا از بين بردن كلّي آنها نميتوانند نقش ايفا كنند، ولي بايد توجه داشت كه فطريات انسان گاهي در اثر عوامل تضعيف كننده، رو به افول ميگذارند و آثار عيني مثبت از آنها ظاهر نميگردد.خداوند ميفرمايد: «انّا هديناه السّبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً؛ ما به حقيقت راه (حق و باطل) را به انسان نموديم (بعد از آن ديگر نوبت خود اوست كه) سپاسگزار اين نعمت باشد يا كفران نمايد»(20).انتخاب گري انسان از يك طرف و وجود آفات و عوامل غفلت زا مانند پيروي از هواي نفس، گمان ورزي، تقليدهاي بيمعيار، احساس بينيازي كاذب، استكبار و خودبرتر بيني، شخصيت گرايي و عجول بودن در قبول و ردّ، از اطراف ديگر، بيانگر اين واقعيت است كه وجود فطرت به تنهايي نميتواند علّت تامه براي هدايت باشد. چنانكه در روايت آمده است: «كُلُّ مُولُودٍ يُولَدُ عَلَي الفِطرَةٍ حَتّي يَكونَ ابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجسّانه»(21)، طبق بيان ابن اثير در نهايه معناي حديث نبوي (ص) اين است كه هر فردي بر نوعي خاص از صفات جبلّي و طبيعي متولّد ميشود به طوري كه آماده پذيرش دين الهي ميگردد و اگر او را با همان صفات واگذارند پيوسته بر آن صفات استمرار دارد و از آنها مفارقت نميكند و همانا عدول انسان از آن، به سبب آفتي از آفات بشري يا تقليد از ديگران است».(22)اگر انسان ضمير خود را آلوده نكند و با كنار زدن حجابها و موانع، فطرت خود را شكوفا كند چه بسا تشخيص حق از باطل براي وي بسي آسان باشد.حضرت سيدالشهدا (ع) در اين باره خطاب به معاويه ميفرمايد: «اَلحَقُّ اَبلَجُ لايَزيغُ سبيلُهُ و الحقّ يَعرِفُهُ ذَوُو الألبابِ؛ حق روشن و آشكار است كه راه (تشخيص) آن كژي ندارد و خردمندان آن را ميشناسند»(23).آنچه كه تاكنون در باب انحراف از فطرت بيان كرديم موافق و هماهنگ با نظر انديشمندان و حكماي اسلامي است. امّا برخي از انديشمندان و فلاسفه غربي به حاقّ مطلب پي نبردند و قضاوتهاي باطل نمودند، به عنوان مثال، هابز(24) فيلسوف انگليسي، سرشت انسان را به كلّي پست و شرير معرفي كرده است؛ اين برداشت وي ناشي از مشاهده مظاهر پست و منفي و ضد ارزشي رفتار انسانهاست كه در اثر سوء استفاده از سرمايههاي فطري از آنها سر ميزند.فيلسوف انگليسي بين مقام هستيشناسي و ارزششناسي خلط نموده است و گفته است: «انسان گرگ انسان است».(25) در اينجا نميتوانيم ديدگاههاي دانشمندان و فيلسوفان غرب را ـ هر چند به اختصار ـ بازگو كنيم (26) امّا واقعيت امر اين است كه آنها همواره يا راه تفريط پيمودند يا راه افراط. از مجموع بيانات گذشته، چنين استفاده ميشود كه تأثير محيط در تقويت يا تضعيف عناصر فطري امري مسلّم است. به نظر ميرسد امام حسين (ع) در دعاي شريف عرفه بر اين حقيقت صحّه گذاشته است ؛ آنجا كه ميفرمايد: «...لَم تُخرِجني لِرَافَتِكَ بي و لُطفِكَ بي و اِحسانِكَ اِلَيَّ اَخرَجتَني لِلَّذي سَبَقَ لي مِنَ الهُدَي الذي لَهُ يَسَّرتَني و فيهِ اَنشأتَني»(27) به خاطر مهرباني و لطف و احساني كه به من داشتي مرا در عصر حاكميّت كافراني كه پيمان تو را شكستند و پيامبرانت را تكذيب نمودند به دنيا نياوردي، بلكه از آنجا كه به من دلسوز و مهربان بودي مرا براي هدايت (توحيدي) كه در آن روبراهم فرمودي و آن پرورشم دادي و پيش از من (توسط خاتم پيامبرانت) برايم فراهم گشت به دنيا آوردي.از اين قسمت دعاي عرفه نكتهاي را ميخواهيم استنباط كنيم كه با بحث فطرت ارتباط تنگاتنگ دارد. واقعيت امر اين است كه چنانكه از مطالب گذشته برميآيد، رشد و شكوفايي فطرت انساني نياز به يك بستر مناسب دارد و همه عوامل جامعه خصوصاً حكومت حاكمه در باروري يا تضعيف آن كاملاً دخيلاند و اين امر با اختيار و انتخابگري انسان منافاتي ندارد. حضرت اباعبداللّه (ع) در اين فقره از نيايش، نعمتهاي خدا را يكي يكي از بدو تولد و حتي قبل از آن، بر ميشمارند و يكي از مصاديق بارز رأفت، لطف و احسان خدا نسبت به خويش را تولدش در اين زمان ـ نه در زمانهاي گذشته ـ معرفي ميكنند و معتقد است و از اينكه خداوند او را در دوران تسلط كفر و عصرهاي جاهليت ـ كه انبياء الهي مورد تكذيب قرار ميگرفتند ـ نيافريده است بلكه او را در عصر نوراني رسول مكرّم اسلام ـ كه اسباب هدايت و شكوفايي انسانيت به حد كافي فراهم بود ـ آفريده است شايان تقدير و سپاس ميباشد. اين نكته از جنبههاي گوناگون حائز اهميت است كه در صدد احصاء آن جنبهها نيستيم؛ طبيعي است كه خداوند دين مبين اسلام را مطابق فطرت بشر تشريع نموده و تمام تعاليم اسلامي به نحوي در جهت پاسخگويي به نيازهاي فطري او نقش ايفاء ميكنند؛ نفس حضور در چنين عصر و موقعيتي ـ هر چند يك امر كاملاً طبيعي و خارج از دخالت بشر است ـ از منظر شريف سيدالشهدا(ع)، لطف و توفيقي قلمداد شده است كه تكامل و سعادت انسان را تسهيل ميبخشد. مطلب فوق، تأثير محيط را در شكلگيري شخصيّت انساني و هدايت او مورد تأييد قرار ميدهد.معرفت فطري تا اينجا درباره «گرايشهاي» فطري سخن گفتيم، اكنون نوبت به «شناخت» فطري ميرسد. تقريباً تمام حكماء و متكلمين اسلامي ذهن آدمي را در بدو تولّدش خالي از هرگونه علم حصولي ميدانند. علاوه بر برخي شواهد عقلي و وجداني كه مجال ذكر آنها در اينجا نيست، (28) آيه شريفه قرآن كريم نيز بر لوح سفيد بودن ذهن آدمي در بدو تولد دلالت دارد: «و اللّه اخرجكم من بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئاً و جعل لكم السّمع و الابصار و الافئدة لعلّكم تشكرون ؛ و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالي كه چيزي نميدانستيد و به شما گوش و ديدگان و دلها داد شايد سپاس گزاريد»(29).امّا داستان ادراكات فطري در بين فلاسفه غرب مورد اختلاف واقع شده است. برخي فيلسوفان عقلگرا(30) از جمله دكارت(31) و لايب نيتس(32) به اثبات مفاهيم فطري بخصوص تصور فطري خدا پرداختند؛ در حاليكه فيلسوفان تجربهگرا(33) از جمله جان لاك(34) به شدّت آن را نفي ميكنند. وي ميگويد لزوم بلكه امكان ندارد خدا تصور خودش را در ذات ما نهاده باشد؛ همين كه به ما قوا و آلاتي داده تا بتوانيم در سنين رشد او را بشناسيم، لطف خدا در حق ما صورت گرفته است.(35)معرفت فطري خداتا اينجا سخن بر سر علم حصولي است امّا در باب علم حضوري، شناخت ما درباره خدا در كتاب و سنّت نه تنها نفي نشده بلكه دلائل متعددي بر اثبات آن در دست داريم. معرفت داريم. معرفت فطري خدا در ميان ادلّه و شواهد اسلامي به اين واقعيّت بر ميخوريم كه روح انسان قبل از ورود به اين عالم و تعلّق به بدن جسماني، عالم بلكه عوالمي را طي كرده و متحمّل معارف و حقايقي شده است كه براي حيات دنيوي و زندگي اخروي او نقش مهمّي دارد. شناخت حضرت حق ركن اصلي اين معارف است. از ميان ادلّه قرآني و روائي فقط چند نمونه را يادآور ميشويم:1ـ قرآن كريم در اينباره ميفرمايد: «و اِذ اَخَذَ رَبُّكَ مِن بَني ادَمَمِن ظُهُورِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَ اَشهَدَهُم عَلي اَنفُسِهِم ألَستُ بِرَبِّكُم قالوا بَلي شَهِدنا اَن تَقُولُوا يَومَ القِيامَةِ اِنّا كُنّا عَن هذا غافِلينَ ؛ به خاطر بياور زماني را كه پروردگار تو از پشت بني آدم، فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟! گفتند: آري، گواهي ميدهيم. تا اينكه در روز رستاخيز (نتوانيد بهانه آورده) بگوييد: ما از اين غافل بوديم»(36). 2 ـ زراره ميگويد: از امام باقر (ع) درباره آيه ميثاق سؤال كردم.فرمود: «أَخرَجَ مِن ظَهرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ اِلي يَومِ القيامَةِ. فَخَرَجُوا كَالذّرِّ، فَعَرَّفَهُم و اَراهُم نَفسَهُ. وَ لَو لا ذالِكَ، لَم يَعرِف اَحدُ رَبَّهُ ؛ خدا فرزندان آدم را تا روز قيامت، از پشت آدم بيرون آورد، آنها به صورت ذرّات كوچكي بودند. آنگاه خود را به آنان نماياند و شناساند. و اگر اين واقعه رخ نميداد، كسي پروردگارش را نميشناخت»(37).3ـ زراره ميگويد از امام صادق (ع) در مورد آيه ميثاق سؤال كردم فرمود: «ثَبَتَتِ المَعرِفَةُ في قُلُوبِهِم و نَسُوا المَوقِفَ. و سَيَذكُرُونَهُ يَوماً. و لَولا ذالِكَ، لَم يَدرِ اَحَدٌ مَن خالِقُهُ وَ لا مَن رازِقُهُ ؛ شناخت خدا در قلبها ثابت ماند و آنها موقف ميثاق را فراموش كردند. و روزي آن به يادشان خواهد آمد و اگر اين مسأله نبود، كسي نميدانست آفريننده و روزي رسانش كيست»(38).برخي نكاتي كه در آيه ميثاق و دو روايت مذكور آمده عبارتند از:1ـ در عالم «ذرّ» كه روح آدمي داراي قالب و جسدي خاص شد، «همه» انسانها مورد خطاب و سؤال قرار گرفتند و به خداوندي حضرت حق اقرار نمودند.2ـ از اينكه در حديث دوّم آمده «لَم يَدرِ اَحَدٌ مَن خالِقُهُ و لا مَن رازِقُهُ»، چنين استفاه ميشود كه همه انسانها «بالمعاينه»(39) خدا را مشاهده كردهاند تا هيچ شك و شبهه و عذر و بهانهاي وجود نداشته باشد. توضيح، اينكه «نميگويد اگر چنين مكالمه و مواجههاي نبود هيچكس نميدانست كه عالم، خالقي دارد؟ زيرا اگر اين جريان هم نبود عقل انسان ميفهميد كه جهان خالقي دارد، حتي عقل ميتوانست صفاتش را بفهمد، امّا شخصش را نميتوانست بشناسد اين جريان، موجب شده است كه يك رابطهاي بين دل و خدا برقرار شود كه وقتي به عمق دل توجه بشود«خود خدا را مييابد نه اينكه يك كسي هست كه آفريننده است»(40).3ـ انسانها هر چند خصوصيات موقف و مكان تعريف الهي و نيز عين آن معرفت اعطا شده را كه از آن تعبير به معاينه ميشود، فراموش كردند، اصل شناخت خدا همچنان حاضر است و هرگاه توجه كامل پيدا كنند «خود خدا» را ميبيند.بنابراين، رسولان الهي طبيباني محسوب ميشوند كه مأموريت داشتند پردههاي غفلت را از برابر ديدگان عقل و فطرت بشر بزدايند و ضمن يادآوري نعمتهاي الهي، «دفينه»هاي سرشت بشري را به منصّه ظهور برسانند. حقيقت امر اين است كه انبياء الهي ـ هر چند در برخي موارد حقايقي را به انسانها ميآموختند و نسبت به ديگر تعاليم ـ نقش تذكّر و يادآوري ايفاء مينمودند. با اين حساب خداوند با هدايت اوليه انسانها در عالم «ذر» تسهيلات و موقعيّتي براي انبياء عظام بدست داد تا تلاشهاي آن بزرگواران بهتر به ثمر برسد و از طرف ديگر، انسانها نيز نسبت به تعاليم آنها حالت پذيرش و حساسيّت داشته باشند؛ اين امر همانگونه كه از يك سوي تجديد عهد و پيمان است از سوي ديگر اتمام حجّت را نيز به همراه دارد. آنچه در اين قسمت گفته شد تحليل فرمايش گهربار اميرمؤمنان (ع) در بخشي از خطبه اول نهجالبلاغه است؛ حضرت ميفرمايد: «...فَبَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ وَ واتَرَ عَلَيهِم اَنبِياءهُ لِيَستَأدُوهُم ميثاقَ فِطرَته و يُذَكِّروُهُم مَنسِيَّ نِعمَتِه وَ يَحتَجوُّا عَلَيهِم بالتَّبليغِ وَ يُثيروُا لَهُم دَفائِنَ العُقولِ وَ يُرُوهُم الآياتِ المَقدِرَة؛ پس رسولاني را در ميانشان مبعوث كردند و پيغمبرانش را پياپي فرستاد، تا از آن بخواهند حق ميثاق فطرت را بگذارند، و نعمتي را كه فراموششان شده به يادشان آرند و با رساندن حكم خدا، جاي عذري برايشان نگذارند و گنجينههاي خرد را برايشان بگشايند و آيتهاي به اندازه را بر آنان بنمايند»(41).معرفت فطري خدا در دعاي عرفهچنانكه قبلاً گذشت، يكي از گنجينههاي معارف شيعي كه توسط امامان اهل البيت عليهم السّلام به دست ما رسيده، نيايشهاي شورانگيز و پرمحتوائي است كه در كتابهاي معتبر ثبت گرديده است. حضرت ابوعبد اللّه الحسين (ع) نيز گذشته از دعاهاي كوتاه، نيايش معروفي به نام «نيايش عرفه» دارد كه آن را در بيابان عرفه با حالتي آكنده از بندگي و خضوع بدرگاه خدا عرضه داشتهاند و معارف والا و گرانقدري را در آن گنجاندهاند.در بخشهايي از آن، بعضي از ويژگيهاي معرفت فطري به خداوند با زبان نيايش و با نهايت فصاحت و بلاغت به چشم ميخورد كه به مواردي اشاره ميكنيم و به شرح و تفصيل آن ميپردازيم: «مِنكَ اَطلُبُ الوُصُولَ اِلَيكَ وَ بِكَ اَستَدِلُّ عَلَيكَ فَاهدِني بَنُورِك َاِلَيكَ؛ از تو (اي خدا) وصال ترا ميخواهم و بوجود تو دليل بر وجود تو ميطلبم پس مرا به نور (تجلّي) خود بكوي وصالت رهبري كن»(42).حضرت (ع) در اين جملات دعا از خداوند ميخواهد كه خود، خودش را به او بشناساند؛ و بهترين دليل و رهنما را در خود خداوند جستجو ميكند.در حديث آمده است: «قُلتُ لأبي عبداللّه (ع): اَلمَعرِفَةُ مِن صُنعِ مَن هِيَ؟ قال مِن صُنعِ اللّهِ لَيسَ لِلعِبادِ فيها صُنعٌ»(43).راوي ميگويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: معرفت كار چه كسي است؟ امام (ع) فرمود: كار خداست نه بندگان.در آيه شريفه نيز آمده است: «اِنَّ هُدَي اللّهِ هُوَ الهُدي» هدايتي كه از سوي خدا باشد، هدايت حقيقي است. اگر هدايت بر عهده خداست پس او به بهترين شكي ميتواند ما را به خود رهنمون شود. نبابراين، نتيجه ميشود معرف فطري از ناحيه خدا به انسان ارزاني داشته ميشود و چنين شناختي بدون واسطه هرگونه تصوّر و فعاليت ذهني انسان است.«الهي تَرَددّي في الآثارِيُوجِبُ بَعدَ المَزارِ فَاَجمِعني عَلَيكَ بِخِدمَةٍ تُوصِلُني اِلَيكَ؛ معبودا سرگرم شدنم به آثار و پديدهها، موجب دوري تو ميشود. پس مرا به كاري كه موجب رسيدن به تو ميشود مشغول ساز»(44).روشن است كه شناخت انساني و دايره معلوماتش به موجوداتي كه با او سنخيت دارند منحصر ميشود و با واسطه آلات و حواس ظاهري و باطني حداكثر ميتوانيم به مخلوقات كه نشانههاي خدا هستند پيببريم؛ پس، ما نسبت به مخلوقات هم سنخ خود، به واسطه تصورات ذهني تا اندازهاي ميتوانيم شناخت پيدا كنيم، اما نسبت به خالق خود، نميتوانيم از اين طريق، معرفت حقيقي و شناخت و مصداقي و شخصي داشته باشيم. بنابراين تردد در آثار و نشانههاي خدا، بين انسان و خالقش يك نحوه حجاب و فاصله مياندازد؛ تنها نور معرفت فطري است كه خداي واقعي را ـ و نه خداي مجهول و مشكوك و نه خداي متصوّر و مفهوم را ـ با تمام وجود در مييابد. «كَيفَ يُستَدَلُّ عليكَ بما هو في وجودِهِ مفتقرٌ اليكَاَيَكونُ لِغَيرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما ليسَ لَك حتي يكونَ هو المُظهِرُ لكَ ؛ چگونه به راهنمايي چيزي كه در وجود خود به تو نيازمند است از پي وجود تو بر آييم؟ آيا جز تو چيزي ظهوري دارد كه براي تو نيست تا آشكار كننده تو شود؟»(45).يعني (خدايا) در بين آنچه ميدانيم و ميشناسيم چيزي ظاهرتر و روشنتر از تو نمييابم تا آن را معرّف تو قرار دهم. همه چيز از بركت تو وجود دارند و شناخته ميشوند. نه تنها هيچ چيز در ظهور برتو برتري ندارد، كه به ظهور مثل تو نيز نميرسد و در ظهور با تو برابري هم نميكند. غير تو حداكثر شناختي كه براي من حاصل كند تشبيه توست به يافته هايي ذهني، راستي، صخره سياهي كه فقط از بركت خورشيد نمايان ميشود و بس، چگونه ميتواند خورشيد را براي من تفسير كند، چنين صخرهاي بدون خورشيد حتي در وجود آن علم ندارم. بنابراين ماسواي تو فقط ميتوانند مرا از تو دور كنند. «مَتي غِبتَ حتي تَحتاجَ الي دليلٍ يَدُلُّ عليكَ و متي بَعُدتَ حتي تكون الآثارُ هي الّتي تُوصِلُ اليكَ عَمِيَت عينٌ لاتَراكَ عَلَيها رقيباً...»(46)؛ كي پنهان بودهاي تا نيازمند دليلي باشي كه به تو رهنمون شود؟! كي دور شدهاي تا آثار و نشانهها ما را به تو رسانند؟! كور است چشمي كه تو را بر خود نگهدار و مراقب نبيند.كي بودهاي نهفته كه پيدا كنم ترا كي رفتهاي زدل كه تمنا كنم ترا پنهان نگشتهاي كه هويدا كنم ترا(47) غيبت نكردهاي كه شوم طالب حضور تنها با فرض معرفت فطري نسبت به ذات حق ميتوان اظهار داشت كه او هست و از هر پيدايي، پيداتر است. بديهي است كه چنين دريافتي براي كسي حاصل ميشود كه توجه كامل داشته باشد و ساحت نفس را از غفلتها زدوده باشد.در اينجا يادآور ميشويم كه معرفت با تمام اين تأثيرات مثبتي كه دارد بقاء بر آن براي همه افراد و در همه احوال ميسور نيست. حضرت سيدالشهداء (ع) شيعيان را به خاطر ثابت و پابرجا بودن بر فطرت توحيد مورد تمجيد قرار داده است.شيعه و فطرت توحيداز ميان سخنان امام حسين (ع) مواردي را مييابيم كه بيانگر مقام و جايگاه شيعيان است. مثلاً در روز عاشورا در قالب اشعاري چنين ميفرمايند:و مبغضنا يوم القيمة يخسر»(48) «... و شيعتنا في الناس اكرم شيعة شيعيان ما در ميان مردم ارجمندترين پيروانند و دشمنان ما در قيامت زيانكارانند در روايات ديگري كه از آن حضرت نقل شده است وجه اين احترام روشن ميشود. عبايه والبيّه ميگويد از امام حسين (ع) شنيدم كه فرمود: «ما شيعيان بر آن فطرت توحيدي كه خدا محمد (ص) را بر آن مبعوث فرمود پايداريم و بقيّه مردم از آن (دور و بيزارند)»(49) اين حديث از طريق ديگري نيز نقل شده است كه در آن، حضرت شيعيان را «بهترين فرقه» معرفي نموده و آنها را بر شريعت ابراهيمي (ع) پايدار و ثابت دانسته است.(50) ما در اين جا مجال پرداختن به اين بحث را به صورت مفصّل نداريم. امّا به نظر ميرسد تمام افتخاراتي كه در طول تاريخ نصيب شيعه شده است از روح ظلم ستيزي آنها نشأت گرفته باشد. حقيقت امر اين است كه شعار حضرت ابيعبداللّه مبني بر عدم پذيرش ذلّت (هيهات منّا الذّله) و نيز (موتٌ في عزّ خير من حياةٍ في ذلٍّ يعني مرگ در عزّت بهتر از زندگي در ذلّت است) همواره در طول تاريخ نصب العين آنها بوده است. بعلاوه، حس ولايت پذيري كه پايگاه محكمي براي صيانت دين اسلام محسوب ميشود با جان شيعيان آميخته است. يكي از روايت هايي كه در ذيل آيه فطرت آمده است اين واقعيت را بيشتر تأييد مينمايد: «در تفسير قمي به سند خود از هيثم رماني، از حضرت رضا (ع) از پدرش، از جدش، از پدرش محمد بن علي عليهم السلام روايت كرده كه در ذيل آيه «فطرة الله التي فطر الناس عليها» فرمود: آن فطرت عبارت است از «لااله الا اللّه، محمّد رسول اللّه، عليّ اميرالمؤمنين ولي اللّه» و توحيد تا اينجاست.(51) اعتراف به توحيد، نبوت و ولايت در اين روايت مشهود است اميد است خداوند ما را از هدايت شدگان و نجات يافتگان قرار دهد. انشاءالله.اين كتاب را آقاي حسن افشار با عنوان «آدم سازان» ترجمه و انتشارات بهبهاني آن را در سال 1370 منتشر كرده است.
1. Anthroplogy
2. مفردات راغب، ص 396.
3. معجم مقائيس اللغة، ج 4، ص 510.
4. صحاح جوهري، ج 2، ص 718.
5. اقرب الموارد، ج 2، ص 933، ماده «فطر».
6. همان.
7. ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 56، ماده «فطر».
8. سوره انعام، آيه 14 و پنج آيه ديگر.
9. مجمع البحرين، ج 1، ماده «برأ».
10. نهج البلاغه، خطبه 1.
11. سوره فاطر، آيه 1.
12. رباني گلپايگاني، علي، «فطرت در قلمرو انديشه و رفتار»، نامه مفيد، سال 1375، ش 6، ص 73.
13. كليني، محمد يعقوب، اصول كافي، ج 2، ص 12.
14. رباني گلپايگاني، علي «فطرت در قلمرو انديشه و رفتار»، نامه مفيد 6، ص 75.
15. سوره اعراف، آيه 172.
16. امام خميني، چهل حديث، حديث يازدهم، ص 182.
17. الارشاد، ص 233.
18. سوره رعد، آيه 28.
19. سوره روم، آيه 30.
20. سوره انسان، آيه 3.
21. احياء العلوم، ج 3، ص 13، سفينة البحار، ج 2، ص 279.
22. ابن اثير، نهاية في غريب الحديث و الاثر، ج 3، ص 457.
23. احقاق الحق، ج 11، ص 595.
24. Hobbs.
25. HOMO HOMINI IUPUS.
26. جهت مطالعه در اين زمينه ر.ك به:Vance pakard, the people shapers,pp.361 , biston, toronto, 1977.
27. اوائل دعاي عرفه.
28. ر.ك: رباني گلپايگاني، علي «فطرت در قلمرو انديشه و رفتار»، نامه مفيد 6، ش 6، 1375.
29. سوره نحل، آيه 78.
30. Rationalist.
31. Descartes.
32. Leibniz.
33. Mpirisict.
35. John Locke, an essay cancerning human understanding, p.101.
36. سوره اعراف آيه 172 و 173.
37. كافي، ج 2، ص 13.
38. المحاسن ج 1، ص 376، ح826.
39. همان، ص 438، ح 1015.
40. مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن: خداشناسي ـ كيهانشناسي ـ انسانشناسي، ص 41.
41. نهج البلاغه، خطبه 1، ص 6.
42. دعاي عرفه، بخش دوم.
43. كافي، ج 1، ص 163.
44. دعاي عرفه ـ بخش دوم.
45. همان .
46. همان.
47. فروغي بسطامي.
48. بحار الانوار، ج 45، ص 49؛ المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 80.
49. نحن و شيعتنا علي الفطرة التي بعث اللّه عليها محمّداً(ص) و سائر الناس منها براء (رجال كشي، ج 1، ص 331).
50. ر.ك محاسن البرقي، ج 1، ص 450، بحار الانوار ج 68، 88، حديث 16.
51. تفسير قمي، ج 2، ص 55.