تصحيحِ متونِ كهن
جويا جهانبخش مفهوم، عناصر، روشها (1)
اگر امروز چيزي مينويسيم و به چاپ ميسپاريم، معمولاً نوشته ما تا رسيدن به دست و ديده خواننده دچار تصرّفاتِ اساسي نميشود و دگرگون نميگردد، مگر در دو مرحله: يكي مرحله ويراستاري كه ويراستاران خود را در تهذيب و اصلاحِ نوشتارِ ما مُجاز ميدانند و بطَبْع به آداب و حدودِ ويراستاري نيز واقف و پايبندند (يا، دستِ كم: بايد باشند)؛ ديگر، مرحله حروفنگاري كه وقوعِ سهو و لغزش در آن طبيعي است و اگر غلطگيرِ نمونههايِ حروفنگاري شده با دقّت كافي به اصلاحِ نمونهها نپردازد و بر اعمال اصلاحات نظارت نكند، آنچه پيشِ چشمِ خواننده قرار ميگيرد (درست مانند هزاران كتاب و نشريّه منتشر شده در اقليمِ ما!) از نادرستيهايِ حروفنگاشتي پيراسته نخواهد بود.اين وضع امروزيِ ما است، ولي دنيايِ قديم چنين نبود و حال و هوايي خاصِّ خود داشت.پيشينيانِ ما با ويراستار و ويراستاري به مفهوم امروزينهاش تقريبا سر و كاري نداشتند؛ چاپ هم نبود، ولي به جايِ آن استنساخ و كتابتِ نسخههايِ خطّي رواج و رونق داشت. كاتبان و رونويسگران به كتابت از رويِ نسخه اصلِ نويسنده ميپرداختند؛ نسخههايِ ايشان پراكنده ميشد و گروهي ديگر به نوبه خويش از رويِ اين نسخهها كتابت ميكردند، و به همين نحو پيش ميرفت تا كتابي از شهري به شهري و از روزگاري به روزگاري ديگر انتقال يابد و نسل به نسل دست به دست شود و به دستِ ما برسد كه صدها سال پس از نويسندگانِ اصلي زندگاني ميكنيم.در درازنايِ اين روزگاران و در كشاكشهايِ زمان، معمولاً نسخه اصلِ نوشتههايِ پيشينيان مفقود گرديده يا از ميان رفته است و غالبا آنچه به دستِ ما رسيده يك يا چند يا چندين نسخه از نسخههايي است كه كاتبانِ مختلف در اعصارِ گوناگون كتابت كردهاند؛ ولي اين نسخهها معمولاً سراپا يكسان نيستند و در بعض موارد با نوشته اصليِ پديدآورنده تفاوت دارند. چرا؟كاتبان و رونويسگران كه معمولاً در يك پايه از دانش و دقّت و حوصله نبودهاند گاه سهلانگاري كردهاند، دچارِ بدخواني شدهاند يا حتّي به عمد در متنِ كتاب تصرّف نمودهاند. صاحبانِ نسخهها نيز به اقتضايِ فهم و پسندِ خويش كاهش و افزايشهايي در متن پديد ميآوردهاند و تصحيحي ميكردهاند كه احيانا عين تغليط بوده است. اقتضائاتِ سياسي و اجتماعي و مذهبي و گوناگونيِ اذواق و پسندها هر يك تغييرها و تبديلهايي را، به هنگامِ كتابت يا پس از آن، مُوَجَّه جلوه ميداده و افزون بر آن بيدقّتي و بيامانتيِ برخي كاتبان سبب ميشده است در آنچه مينويسند از نسخه اصل و مُتَّبَعِ خود پيروي نكنند.هر چه بوده و هر چه شده، نتيجه كنوني و ثمره علمياش جز اين نيست كه امروزه دهها دستنوشت از ديوانِ حافظ ميتوان كنار هم نهاد كه مطابق و همسان و همخوان نباشند؛ نسخههاي گوناگون از تاريخِ بيهقي ميتوان نشان داد كه در ضبطِ الفاظ و عبارات اختلاف دارند؛ حتّي در كتابهاي حديثي ـ كه معمولاً با دقّت و تعهّدِ بيشتري استنساخ ميشدهاند ـ ميتوان بر مواضعي انگشت نهاد كه ضبطِ نسخههااختلاف دارند و گاه آنچه كاتبان نوشتهاند غلطِ مُسَلَّم است.گروه زيادي از خوانندگان هستند كه به اين ناهمسانيها اعتنا نميكنند. كاري با اصلِ گفته حافظ ندارند و از ديوان تفأّل ميخواهند؛ ميان تاريخِ بيهقي و رمانهاي تاريخيِ فلان نويسنده فرقي نميگذارند، و... در مقابل گروهي هستند كه از متون برايِ كارهاي ظريف و دقيقِ تحقيقي استفاده ميكنند و حتّي در متنخوانيهايِ تفنّني هم حاضر نيستند هر رَطْب و يابسي را كه فلان كاتبِ بيامانت و بَهْمان مطبعهچيِ سودجو به دستِ ايشان داده است بخوانند؛ بلكه ميخواهند آثارِ علاّمه مجلسي و شيخ طوسي و غزّالي و فخر رازي و مولوي و سعدي را همانگونه كه آنها نوشتهاند بخوانند.نياز و رغبت همين گروه خوانندگان، در گذشتههايِ بسيار دور، بذرِ دانش ـ بل: دانش و فنّي ـ را افكَنْد كه امروز «نقد و تصحيحِ متون» خوانده ميشود.مفهومِ تصحيحِ متون
امّا دانش و فنّ تصحيحِ متون چيست و چه ميخواهد؟دانش و فنّ تصحيح متون، در اصطلاح يك دسته از معلومات و روشهاست كه هدف از تنظيم و به كار بستنِ آنها در موردِ هر «متن»، «به دست دادنِ متني هر چه نزديكتر به متن اصلي است كه از زيرِ قلمِ نويسنده آن خارج شده (يا: از بيان شاعر و گويندهاش تراوِش يافته)».بنابراين ـ و بر خلافِ پندار يا كردارِ برخي ناآزمودگان ـ ، «مُصَحِّح»، «ويراستارِ علمي» يِ متن و يا «انشاكننده و نويسنده» آن نيست. يعني اگر در يك متنِ كهن نادرستيهاي محتوائي وجود داشته باشد، كه از خود مؤلف و پديدآورنده متن سر زده است، «مُصَحِّح» حق ندارد در آن متن تصرّف كُنَد و آن مطلب را «صحيح» گردانَد. همچنين نميتواند در انشا و نگارشِ متن با پديدآورنده اصلي شريك شود و به دلخواهِ خويش در پارهاي الفاظ و عباراتِ نويسنده اصلي دخالت نمايد.او تنها به عنوانِ يك «امانتدار» ميكوشد دخالتهايِ عمدي و سهويِ كاتبان و خوانندگان و... را كه در متنِ تغيير داده و تصرّف كردهاند، بزدايَد و ـ با استمداد از معلوماتي كه درباره زبان، زندگي، انديشه و روزگارِ پديدآورنده متن دارد ـ متني هر چه نزديكتر به آنچه خود پديدآورنده نگاشته است، عرضه كند.ميتوان گفت مُصَحِّح كسي است كه در نقطه «اكنون» ايستاده و مسيرِ پُر پيچ و خمي را كه يك متنِ كهن از آن گُذر كرده است تا به روزگارِ ما برسد، زيرِ نظر گرفته؛ آن متن هر چه پيشتر آمده و مسيرِ طولانيتري را پيموده باشد، از اصلِ خود دورتر شده و مشخّصاتِ تازهاي يافته و پارهاي از خصائصِ خود را در درازنايِ مسير ترك گفته است؛ اينك مُصَحِّح ميكوشد تا آن متن را با احتياط از همين راهي كه آمده بازگردانَد و در هر منزل آنچه را بر آن بستهاند فرو بهِلَد و آنچه از آن فوت شده است برگيرد و به همراه ببَرَد؛ باشد كه بدينسان متن موردِ نظر را به هيأتِ اصلياش نزديك و نزديكتر سازد.برايِ موفقيّت در چُنين كاري «كلّ دوره حياتِ يك سند، از زمان پيدايشِ اصلِ اثر تا زمانِ آخرين نسخه بدلِ آن، از جنبههاي گوناگون، مانند محيط اجتماعي پيدايشِ آن، فضاي فكري، اجتماعي و سياسي آن دوره، و نيز از نظروضعيّت زندگي صاحب اثر و همكاران وي و يا تحريفگران در متن بايستي مورد بررسي قرار گيرند.»؛ چه به قولِ ليكاچف (D.S.Likachev) ـ كه تأليفي مهمّ درباره متنشناسي (Textology)، خاصّه در حوزه نگارش هايِ روسي، دارد ـ «تاريخِ يك متن، تا حدودي تاريخِ آفرينندگانِ آن نيز ميباشد».شايد بتوان گفت كه تعبيرِ «تصحيح متون»، براي اطلاق بر اين دانش و فن، آنگونه كه بايد، روشن و گويا و دقيق نبوده است. معادلهاي ديگري چون «ويرايش» و... هم كه براي آن گُزيدهاند، هيچ يك عيوب و نارسائيهاي اصلي اين تعبير را رفع نمينمايد.مع الأسف عمل برخي از مدّعيان تصحيح و نوعِ تصرّفاتي كه در متن ميكنند، بيشتر به همان مدلولِ لغويِ «تصحيح» ميل دارد، تا مدلولِ اصطلاحيِ آن!بنا بر مدلولِ اصطلاحيِ «تصحيح»، تصرّف در آنچه از قلمِ خودِ ماتن تراوش يافته، ولو آن كه صحيح نباشد و صحيح چيزِ ديگر باشد، مُجاز نيست. چُنان عملي دخالت و شراكت در پديدآوردنِ متن است.البتّه بعضِ محقّقان شيوه مختارِ عمومِ خاورشناسانِ باختري و بيشترينه مصحّحانِ دقيق و امينِ خاوري را مبني بر آن كه سهو القلم و خطاي ماتن را در متن نبايد اصلاح كرد، قبول ندارند و معتقدند كه مصحِّح بايد سهو القلم و اشتباهِ ماتِن را در همان متن اصلاح نمايند؛ ولي همين گروه هم معتقدند كه حتما بايد در هامش، اين اصطلاح و انگيزه آن را خاطرنشان كرد و نوشته سهوآميزِ ماتن را نيز به عينه گزارش كرد.ضمنا بايد ميانِ سهوالقلم و اشتباه ـ يعني آنچه ماتن آگاهانه ميخواسته درست بنويسد ولي سهوا چيز ديگر نوشته ـ با اغلاطي كه از او سرزده و به عمد و از روي عقيده نوشته است، تفاوت قائل شد. به عنوانِ مثال، در فرض نخست، ماتن نامِ «مفضّل بن عمر» را سهوا «مفصل بن عمير» مينويسد ولي در فرض دوم ماتن با عقيده به اين كه صورتِ «مفصل بن عمير» صحيح است، چُنين مينويسد و ما هر چند به قطع و يقين بدانيم كه «مفضّل بن عمر» صحيح است، حق نداريم در نوشته او تصرّف كنيم.عناصر دخيل در تصحيح متون
اگر بخواهيم از حيثِ نظري ـ و نه در عمل ـ عناصرِ اصلي دخيل در امر تصحيح متون را تفكيك كنيم و ياد نماييم، ميتوانيم از سه عنصر بنيادين سخن بگوييم:1. موادّ و منابع؛2. شايستگي و اهليّت مصحِّح؛3. شيوه و روشِ استدلاليِ كار.طبيعي است كه نقص در هر يك از اين سه عنصرِ دخيل و سازنده، موجبِ نقصان در حاصلِ نهائيِ كار خواهد بود. اگر موادّ و منابعِ لازم و كافي در اختيار مصحِّحِ شايسته و خبير قرار گيرد ولي روش مناسب تصحيح متن مورد نظر انتخاب و به كار بُرده نشود، بطَبْع نقصان در حاصلِ كار خودنمايي خواهد كرد، و به همين ترتيب نقصِ ديگر عناصر هم، به متنِ مصحِّح نهايي لطمه خواهد زد.موادّ و منابع تصحيح، بر دو دستهاند:يكي موادّ اصلي، يعني همان نسخِ خطّي و منابعِ معتنابهي كه همه يا بخشي از متنِ مورد پژوهش را در خود گنجانيدهاند. مصحِّحي كه ميخواهد يك متن را مورد پژوهش قرار دهد، نخست بايد از نسخِ خطّيِ برجاي مانده از آن متن اطّلاع حاصل كند. بهترين و زوديابترين راهِ كسبِ اطّلاع از نسخهها و آگاهيهاي نسخهشناختيِ يك متن، مراجعه به فهرستهاي نسخِ خطّي است.پس ابتدائا بايد كتاب خانهها و خزاين مهمّ نسخِ خطّي را چه در كشورِ خود و چه در ديگر كشورها بشناسد و اجمالاً از فهارسِ انتشاريافته اين كتابخانهها و شيوه استفاده از اين فهارس مطلّع باشد. بديهي است كه در مورد بسياري از متون، مراجعه به فهرستهاي معروفِ كتابخانههاي بزرگ كفايت نميكند. فهرستهاي بسياري از كتابخانههاي شخصي و يا كتابخانههاي كوچك عمومي در مجلاّت و گاهنامههاي تخصّصي منتشرشده و يا باشمارگان محدود انتشار يافته است؛ همچُنين اطّلاعات نسخهشناختي فراواني در قالبِ مقالات و تكنگاريها در طول ساليان منتشر گرديده، كه در يك استقصاي تام عالمانه بايد به همه آنها مراجعه كرد. تجربه نشان داده است كه بهرهگيري از محفوظات ذهني و اطّلاعات شخصي برخي كتابشناسان و نسخهشناسان سالخورده و كارآزموده، گاه زودتر و بيشتر از مراجعات شخصي به پارهاي فهرستها پژوهشگران را به مطلوبشان رسانده است. فهرستهاي جامع و فراگير ـ مانند فهرستواره كتابهاي فارسي (از احمد منزوي)، فهرست نسخههاي خطّيِ فارسي (از همو)، تاريخ التّراث العربي (در ترجمه فارسي: تاريخ نگارشهاي عربي؛ از فؤاد سزگين)، تاريخ الأدب العربي (از كارل بروكلمان) و ادبيات فارسي استوري ـ هم كه اوّلاً اطّلاعات شماري از فهرستهاي متعدّد و احيانا ديرياب را يكجا گردآوردهاند، و ثانيا از برخي اجتهادات نسخهشناسانه و منابع شفاهي هم بهره بردهاند، بايد پيش از ديگر فهرستها و به عنوان «دليل راه» مورد مراجعه محقّقان قرار گيرند.اطّلاعات تاريخي و فرهنگي شخص محقق هم ميتواند راهنماي خوبي باشد و به او نشان دهد كه جست و جو در كدام فهرستها و كتابخانهها ضرورتر و سودمندتر است.مثلاً كسي كه ميخواهد به تصحيح يك متن كهن زيدي يا اسماعيلي بپردازد، با توجّه به حيات دامنگستر و ديرپاي زيديان در ناحيه يمن ميداند كتابهاي زيديان را در كتابخانههاي عمومي و خصوصي يمن بيشتر از نواحي ديگر جهان اسلام ميتوان يافت، و با عنايت به رواج مذهب اسماعيلي در شبه قارّه هند و فرارود (ماوراء النهر)، در كتابخانههاي اين حدود بيشتر به دنبال متون اسماعيلي خواهد گشت.يا كسي كه ميخواهد آثار نورالدين عبدالرّحمن جامي (817 ـ 898 ه·· . ق) را تصحيح كند، بايد مطلع باشد كه مطالعه و استنساخ و حتي تدريس كتابهاي جامي در قلمرو امپراتوري عثماني رواج فراوان داشته است؛ پس چه بسا از طريق جست و جو در كتابخانههاي تركيه و مصر و بوسني ـ كه بسياري از نسخ قلمرو عثماني در آنها گرد آمده است ـ بتوان دستنوشتهاي سودمندي براي تصحيح ميراث جامي به كف آورد.يا في المثل بنده كه ميخواهم به احيا و تحقيق و تصحيح ميراث ابن شهر آشوب (در گذشته به 588 ه·· . ق) ـ رضوان الله عليه ـ بپردازم، بايد بدانم كه او بخش مهمّي از عمر خويش را در حَلَب سپري كرده و در آن زمان حَلَب يكي از فرهنگْشهرهاي پررونق شيعي بوده است؛ لذا شايد بتوان دستنوشتهاي خوب و كارآمدي از آثار او را در خزاين مخطوطات سوريه دستياب كرد.احفاد و اولاد برخي از نامداران علم و فرهنگ اسلامي كه خود از بزرگان و نامداران روزگار ما بشمارند، كتابخانههايي گرانبها ـ و بعضا موروثي ـ دارند كه ميتوان احتمال داد نسخ معتبر مؤلَّفات نياكانشان در اين كتابخانهها دستياب گردد.نمونه را، بعض عالمان خاندان كاشف الغطاء، دستنوشتهاي خوب و معتبري از آثار شيخ جعفر كاشف الغطاء (1156 ـ 1227 ه·· . ق) ـ رضوان الله عليه ـ در كتابخانه خويش دارند.براي نسخهجويي يك متن بايد به خاطر داشت كه: اوّلاً، فهرستنامهها در كيفيّت معرّفي و گويايي، تفاوت بسيار دارند؛ ثانيا برخي از آگاهيهاي مندرج در فهرستنامهها نادرست است؛ به ويژه كه بعض فهرستنگاران، يا از اهليّت كافي در شناخت نُسَخ برخوردار نبودهاند، و يا به سبب شتابزدگي از دقّت در ثبت و ضبط و گزارش ويژگيهاي دستنوشت غفلت كردهاند.به هر روي، داوري نهايي درباره هر دستنوشت، جز پس از ملاحظه خود نسخه ـ يا، دستِ كم: تصوير كامل آن ـ شدني نيست. در اين كه يك نسخه چقدر قدمت و صحّت دارد و كامل است يا ناقص، نميتوان بر فهرستنامهها اعتماد كامل كرد.بايد، در صورت امكان، نسخه يا نسخهها را ديد، يا عكس و ريزفيلم (ميكروفيلمِ) نسخه را مطالعه كرد، سپس درباره دستنوشت داوري نمود.در ارزيابي اعتبار هر نسخه و چگونگي و ميزان اعتمادي كه بر آن رواست، از سه معيار نبايد غافل بود:1. قدمت؛2. صحّت و اصالت؛3. استقلال (يعني عدم وابستگي دو نسخه يا بيشتر به «مادَرْ نسخه»اي واحد).معمولاً هر چه نسخهاي قديمتر باشد، به اصلِ نوشته پديدآورنده اثر نزديكتر و از تصرّفاتِ بعدي ديگران مصونتر است؛ زيرا هر چه از عمر يك اثر بيشتر ميگذشته و هر كاتبي از روي استنساخ كاتبان بعدي مينوشته، نه تنها خود تصرّفاتِ عمدي و سهوي در متن ميكرده است، بلكه تصرّفات و سهوهاي ديگران را هم از روي نسخههايي كه در دست داشته است به ارث ميبرده. همچُنين گاه كاتبان و مخاطبان هر چه از روزگار مؤلّف دورتر ميشدهاند، شناخت كمتري نسبت به زبان و بيان و مقاصد وي ميداشتهاند، از اين روي، چه بسا واژگان و عباراتي را كه ديرياب و نامفهوم مييافتهاند تغيير ميدادهاند.با اين همه، نميتوان گفت كه نسخه اقدم همواره اَصح است؛ زيرا گاه دستنوشتهاي متأخّر به دستِ كاتبِ دقيق و با سواد و با امانت و از روي نسخههاي صحيح و كهنسالي كتابت شدهاند. چُنين دستنوشتهايي از دستنوشت كهني كه به دست كاتب بيدقّت و بيامانت لاأبالي و از روي اصل سقيم و مغلوط نوشته شده باشد، صرفا به سبب قدمت كتابت، برتر نيستند.بدين ترتيب، پژوهشگر نبايد فريفته «قدمتِ» نسخه شود، بلكه ميزان «صحّت» آن را نيز كه از مطالعه دقيق و بررسي محتوايي آن به دست ميآيد، بايد ملحوظ سازد.فقدان عامل سوم، يعني استقلال هم، چه بسا گاه مرتبه نسخههاي واجد «قدمت» را در رَوَندِ تصحيح متن بكاهد.فرض كنيد شما دو دستنوشت بسيار كهن از يك متن داشته باشيد كه يكي از آنها از روي ديگري كتابت شده و تمامِ اغلاط و افتادگيهاي آن را بعينه پذيرا شده باشد. طبيعي است كه دستنوشت دوم، در تصحيح اغلاط و ترميم افتادگيهاي دستنوشت نخست، كمكي به شما نخواهد كرد. حال اگر نسخه سومي داشته باشيد كه هر چند متأخّر است، از اين نسل نباشد، بلكه «مادَرْ نسخه» اي ديگر داشته باشد كه به اين اغلاط و افتادگيها دچار نيست، هر چند اين نسخه سوم از حيثِ قدمت از نسخه دوم فروتر است، امّا ـ به سبب «استقلال»اش ـ كمك بيشتر و مؤثرتري به تصحيح و ترميم متن نسخه اوّل خواهد كرد.پس مُصَحِّح موظف است، اصل يا تصوير همه نسخِ متن را گِردآوَرَد، و با سه معيار «قدمت» و «صحّت» و «اصالت» بسنجَد، آنگاه به «ردهبندي اعتباري»يِ دستنوشتها دست يازَد و مرتبه هر نسخه را در فرايندِ تصحيح مشخّص سازد.در مواردي كه از يك اثر، نسخههاي فراوان وجود دارد، معمولاً گردآوري همه نسخهها ضروري نيست؛ به ويژه در متوني كه پس از سده هشتم پديد آمدهاند، ميتوان به قديميترين نسخهها بسنده كرد و تنها در صورت مغلوط و ناكارآمد بودن نسخههاي قديم به سراغ نسخههاي جديدتر رفت.چاپهاي قديم و سنّتي بسياري كتابها نيز كه غالبا متّكي بر دستنوشتهايي معرفّي نشده هستند و به شيوه «چاپ سنگي» عرضه گرديدهاند، معمولاً در رديف نسخههاي خطي در تصحيح متن به كار ميآيند. برخي از اين چاپهاي سنگي حتّي از بعضِ مخطوطات كتاب نيز صحيحتر و در تحقيق و تصحيح قابل اعتمادترند. نمونه اين چاپها، چاپِ سنگي مناقب ابن شهر آشوب است كه به تصحيح و تحشيه شيخ محمود بن ملاّصالحِ بروجردي، از فضلاي عصر قاجار، در ايران طبع و نشر گرديده و كاتب آن احمد تفرشي بوده است. اين نسخه مناقب چون با دقّت و اهتمام يك عالم اهل فن به طبع رسيده است، بر بعض دستنوشتهاي آن كتاب ترجيح دارد.در شماري از چاپهاي سنگي هم طابعان، پارهاي از مشخّصات نسخه يا نسخههاي مورد استفاده خويش را خاطرنشان كردهاند كه ميتواند به مَُصحِّح امروزين مدد بيشتري برساند. نمونه آن، چاپ سنگي مصباح المتهجّد است كه به اهتمام و تصحيح علم الهدي نقوي و به نفقه حاج عبّاسقليخان سهمالملك عراقي به طبع رسيده است. باري گفتيم كه موادّ و منابع تصحيح بر دو دستهاند. دسته نخست همان موادّ اصلي بودند كه از آنها اجمالاً سخن گفتيم. دسته دوم منابع فرعي هستند.منابع فرعي كتابهايي هستند كه يا عينِ الفاظ و عبارات متن مورد پژوهش و يا مضامين و محتويات آن را در خود دارند.مثلاً ميدانيم كه تفسير مجمع البيان در حقيقت حاصل تنظيم مجدّد و تتميم تفسير تبيان است، پس بسياري از عبارات و مضامين مشترك در اين دو تفسير هست كه اگر بخواهيم به تصحيح يكي از اين دو بپردازيم، ديگري را به عنوانِ منبع فرعي و كمكي براي ما حائز اهميت ميسازد.يا ميدانيم كه نويسنده روضات الجنّات از رياض العلماء بسيار استفاده كرده و اثر پذيرفته است. پس اگر در تصحيح و طبع رياض العلما در قرائت و ضبط برخي عبارات ترديد كرديم، ميتوانيم با روضات مشورت كنيم و از ضبط و قرائت صاحب روضات از عبارت صاحب رياض مطّلع شويم.آثار ديگر خود يك پديدآورنده، منابع سودمندي براي كمك به تصحيح متن او خواهند بود. مثلاً در ضبط و تصحيح اسانيد فهرست شيخ طوسي (385 ـ 460 ه·· . ق) ـ قدس سره ـ بايد حتما اسانيد تهذيب و ديگر كتابهاي او را در نظر داشت.تصحيح متون مختلف، از حيث صعوبت و سهولت و تخصّصهاي مورد نياز، يكسان نيست. به همين [علت] تناسبِ اهليّت و شايستگي علمي مطلوب براي مصحِّحان متون مختلف، متفاوت است.مثلاً، مصحّحي كه ميخواهد به تصحيح و تحقيق شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد معتزلي (586 ـ 656 ه·· . ق) اقدام كند، نيازمندِ تبحّر و آگاهي ژرف در باب ادبيّات عربي، تاريخ، كلام (به ويژه كلامِ معتزلي)، حديث و... است؛ در حالي كه تصحيح يك ترجمه فارسي دوره قاجار از نهج البلاغه محتاج تبحّر فراوان در فنون و علوم پيش گفته نيست، ولي به آشنايي زياد با زبان و روشِ مترجمان عصر قاجار نياز دارد.به هر روي، همه مصحِّحان متون اسلامي، در سه زمينه بايد اطّلاع كافي داشته باشند.1. خودِ دانش و فنّ نقدو تصحيح متون (و برخي از رشتهها كه با آن داد و ستد دارند؛ مانند نسخهشناسي).2. تاريخ فرهنگ وميراث مسلمانان و انواع عناصر، عقايد و جريانهاي ديني، اجتماعي، سياسي و...كه در شكلگيريِ تاريخ فرهنگي جهان اسلام منشأ اثر بوده است.3. ادبيّات زباني كه متن مورد نظر به آن زبان نوشته شده است (و اين ـ چُنان كه تصريح شد ـ عمومي است و اختصاص به مصحِّحان متون ادبي ندارد، بلكه حتي اگر كسي بخواهد متون فلسفي و فقهي فارسي را تصحيح كند، فارسيزبان بودن براي او بسنده نيست، بلكه بايد در ابيّات فارسي تبحّر داشته باشد.). متن، پديدهاي است كه در بستر «تاريخ» و «زبان» پديد آمده، و نقد و تصحيح آن، مستلزم شناخت تاريخي از زبان و آگاهي از زبان تاريخي است؛ اين شناخت و آگاهي هم جز با تبحّر در ادبيّات سنّتي زبان، حاصل نميشود.متنشناس، حتي بايد با ويژگيهاي گويششناختي منطقه و زماني كه متن در آن شَكل گرفته است، آشنا باشد.يكي از لغزشگاههاي بزرگ خاورشناسان باختري، در مطالعه، تصحيح و تحقيق متون اسلامي، حوزه فهم لغات و ضبط صحيح نصوص است. اينجاست كه يكي از مستشرقان فعل «سَمَلَ» را ـ در عبارت «سَمَلَ عينه» ـ اسمِ خاص ميپندارد و در فهرست اعلام ميآورد!، محقّقي چون بِرگِشْتراسِر در تحقيقِ كتابي در باب قرائت «فقد تربَّع في لَحْنه» را «فقد تربَّع في الجَنَّة» ضبط ميكند!، كازيميرسكي عبارت قرآني اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدوا إلاّ إبليسَ أبَي را ترجمه ميكند: آدم را بپرستيد...!، و حتي يكي از مستشرقان «الشارع» را كه به معناي «مُشَرِّع» و «شريعتگذار» است به «خيابان» ترجمه مينمايد!از يك منظر، ضعف خاورشناسان باختري در اين زمينه طبيعي و تا حدودي موجَّه است: زبانهاي خاوري مسلمانان ـ از جمله عربي ـ زبان ايشان نيست و ايشان از اهل زبان نيستند تا بر فراز و فرود و ساحتهاي مختلف آن احاطه داشته باشند.با اين همه مستشرقان ـ براي جبران اين نقيصه ـ از اهل زبان استمداد و استعانت كردهاند و ديباچه پِژوهشهاي بسياري از ايشان، يادآور نام و نشان عالمان و فاضلان خاوري است كه ايشان را در ضبط و فهم نصوص ياري دادهاند. احمد تيمورپاشا، احمد زكي پاشا، شيخ طاهر جزائري، عبدالحيّ كتّابي، فؤاد سيّد، كوركيس عوّاد، و...، از عربيداناني هستند كه مستشرقان در تحقيق و مطالعه متون عربي از ايشان بهره بسيار بردهاند.* غالب مطالب اين گفتار ـ كه به درخواست گرامي نامه پژوهش و حوزه تحرير گرديده است ـ ، تحرير مجدّد و تتميمِ پارهاي مطالب است كه نگارنده در يكي از مؤلَّفاتِ خويش، يعني راهنماي تصحيح متون (تهران، مركز نشر ميراث مكتوب، 1378 ه·· . ش) بازگفته است. لذا براي تفصيل مصادر و منابع اين مباحث بايد، به سياهه مآخذ آن كتاب نگريست.