حيات سياسي شيعه در عصر غيبت
محسن مهاجرنيا* امامت در اعتقاد شيعه جوهره سياست است و از اينرو است كه هويت سياسي مدينه فاضله شيعي با حضور امام عليهالسلام شناخته ميشود تا آنجا كه شيعه را مذهب اماميه لقب دادهاند. غيبت امام در عينيت جامعه، حيات سياسي شيعه را در فرآيند پرپيچ و خمي از زيستمنتظرانه قرار داده است.در تاريخِ افزون بر هزار ساله غيبت، اقليت شيعه تحت فشار و سروريِ اكثريت سني و سلطه حاكمان جور قرار داشته است. پاسداري از مرزهاي اعتقادي و هويت مكتبي در اين دوران فراز و فرودهاي رفتاري و عقيدتي زيادي داشته است. سؤال اساسي اين است كه آيا در دوران طولاني غيبت، شيعه به حال خود رها شده است و يا با دستورالعمل ويژه و ارائه الگوي رفتاري، تكليف آنها مشخص شده است. ادعاي تحقيق حاضر آن است كه در هر دورهاي گفتمان ويژهاي كه ملهم از آموزههاي امامان عليهمالسلام است به كنش منتظرانه شيعه غنا بخشيده است. در اين ميان گفتمانهاي ذيل از اهميت ويژه برخوردار هستند و اين تحقيق بر محور آنها استوار است:ـ گفتمان انتظار؛ـ گفتمان تقيه؛ـ گفتمان تعامل؛ـ گفتمان ولايت فقيه؛علاوه بر اين موارد، گفتمانهاي ديگري مانند «گفتمان مبارزه»، «گفتمان برائت»، «گفتوگوي جدلي» در دوران غيبت مطرح بوده است اما در هر زمان و دورهاي متناسب با شرايط سياسي ـ اجتماعي يكي از آنها پارادايم (الگو) غالب شيعه بوده است با اين توضيح كه در همه دورهها انتظار بستر هويتساز و سامانبخش گفتمانهاي ديگر بوده است و رويكرد غايي همه آنها حفظ مكتب علوي و مذهب شيعه است و بدين لحاظ در برخي از اهداف و انگيزهها و ويژگيها داراي اشتراكات و همپوشيهايي هستند.گفتمان انتظار
آرمان ظهور منجي براي نجات بشريت در همه اديان و مذاهب براي انسانها نوعي اميدواري به آينده ايجاد كرده است. در اسلام كه دين خاتم است اين انتظار روشنتر و در شيعه از شفافيت بيشتري برخوردار است، زيرا بسياري از ويژگيهاي آن مصلح و منتظران او از قبل توسط پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم و امامان عليهمالسلام مشخص شده است. حضور غيرمستقيم امام زمان(عج) در دوران غيبت صغري، جامعه شيعي را از فيض خود بهواسطه چهار نماينده بهرهمند ساخته بود و در زماني كه امر الهي به غيبت او تعلق ميگيرد خود دلايل غيبت و شرايط سياسي و فرهنگي لازم براي ظهور را بيان ميكند؛ بدينسان فراروي شيعه گفتماني شكل ميگيرد كه در آن همواره منتظر ظهور امام عليهالسلام هستند بهطوري كه بيتوجهي و عدم معرفت امام عصر عليهالسلام مرز بين اسلام و جاهليت معرفي شده است(1) در روايات، انتظار برترين اعمال(2) و منتظر بهعنوان مجاهد(3) و شهيد(4) و پولادين تن(5) و قويالايمان واليقين و برترين انسانها در همه زمانها وصف شده است.در دعاي عهد، منتظر واقعي انسان خود ساختهاي است كه شمشير از نيام كشيده و نيزه در دست آماده همراهي با امام عصر(عج) معرفي شده است. او در همه لحظات بر گردن خود عهد و بيعت با حضرت را احساس ميكند و خود را در زمره ياران و هواخواهان و مدافعان او ميداند. چنين انساني معتقد است حيات بشريت و آباداني بلاد و رفع همه نابسامانيها و فساد و خرابيها و احقاق حقوق انسانها و ياري همه ستمديدگان و اجراي اوامر الهي و سنت پيامبر اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم تنها در سايه حكومت جهاني حضرت عليهالسلام امكانپذير است.(6)بنابراين انتظار باورداشت بارور به عمل است كه زيستمنتظرانه دوران غيبت را پوشش داده است. بهطوري كه ادبيات سياسي و انقلابي شيعه در اين دوران از مقوله انتظار تفكيكناپذير شده است. در برهههايي از تاريخ، انتظار معطوف به ظهور بهقدري جدي بوده است كه شيعه واقعي براي فرج امام خود لحظهشماري ميكرده است و امكانات ياري به حضرت عليهالسلام را فراهم ميديدهاند. در خانه هر شيعه منتظر شمشير مخصوص و مركب جنگي وجود داشته است و فقها در احكام فقهي خود در مصرف خمس و زكات دستور ميدادهاند سهم امام عليهالسلام كنار گذاشته شود و يا در زير خاك دفن شود تا بهدست حضرت برسد. چنين باوري در فرآيند زندگي منتظرانه شيعه را همواره در نوعي آمادگي انقلابي قرار داده است.در ادبيات انقلابي، انتظار چهار عنصر اساسي وجود دارد:1 - حقيقت فراموش شده؛2 - واقعيت مسلط؛3 - نجاتبخش موعود؛4 - شيعه انقلابي و فداكار و منتظر؛شيعه انقلابي و فداكار و منتظر كسي است كه با خودآگاهي و معرفت به حقيقتِ منجي، به واقعيت باطل موجود اعتراض دارد و آن را نفي ميكند. گاهي با سلاح مبارزه، دورهاي با تاكتيك تقيه و زماني با تعامل و مصلحت زمينه را براي ظهور مهدي موعود(عج) فراهم ميكند تا مصلح واقعي، جهان را پر از قسط و عدل نمايد. بنابراين، انتظار حلقه ارتباط بين سه دوره نبوت، امامت و غيبت است و انسان منتظر، به گسستِ تاريخي اين سه دوره پايان ميدهد. از اينرو انتظار فلسفه مثبتي از تاريخ است كه با آيندهنگري، شرايط تحول و پويايي، مسئوليت، تعهد و آمادگي روحي و فكري را فراروي منتظران قرار ميدهد.در اين گفتمان، اصل غيبت عارضهاي است كه فلسفه امامت بدان گرفتار آمده است و از اصالت ذاتي برخوردار نيست و در نظر منتظر واقعي، همان علل و عواملي كه سبب غيبت شده رفع آنها سبب ظهور خواهد شد. بنابراين جهتگيري عمومي شيعه بهگونهاي است كه عوامل سلبي را رفع و علل ايجادي را بهوجود آورد.در روايات و مستندات گفتمان انتظار از سه عاملِ سياسي غيبت بيشتر از ساير عوامل ياد شده است:1. عدم بلوغ سياسي مردم
در فلسفه غيبت به اين عامل توجه شده است و يكي از شرايط ظهور را به رشد و بلوغ و آمادگي مردم احاله داده است، در روايت آمده است كه:«ان هذا الامر لايأتيكم الاّ بعد اياس لا واللّه حتّي تميّزوا لا واللّه حتي تمحصّوا و ...؛(7) اين امر ـ ظهور امام عصر(عج) جز پس از دوران نااميدي به شما نخواهد رسيد، نه بهخدا تا اينكه شما به رشد و بلوغ برسيد و از امتحان سربلند برآئيد و تا مرزبندي شقاوت و سعادت مشخص نشود حضرت ظهور نخواهند كرد.» خود آن حضرت عليهالسلام هم فرمودهاند: «اگر شيعيان ما كه خداوند آنان را بر طاعت خويش موفق بدارد با قلوبي يكپارچه و رشد و آمادگي بر عهد خويش وفادار باشند به يمن لقاي ما نائل شده و از فيض حضور ما بهرهمند خواهند شد».(8)2. تعلل خواص
كوتاهي خواص در ياري ائمه يكي از دلايل اساسي محروميت جامعه اسلامي از فيض آنان بوده است. 25 سال سكوت اميرالمؤمنين عليهالسلام ناشي از خيانت خواص و كوتاهي آنان در ياري حضرت بود و بازگشت حضرت عليهالسلام به صحنه سياسي بعد از آن بود كه حضرت عليهالسلام فرمود: «لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر ...؛ اگر آمادگي(9) و حضور اجتماع مردم و حاضران در صحنه نبود و حجت بر من تمام نميشد به غيبت خود در صحنه قدرت ادامه ميدادم.»در ادبيات سياسي نقش خواص با اصطلاح «حضور در صحنه» و «عمل» انقلابي ياد شده است و كوتاهي آنها با عبارت «تعلل» و فرو رفتن در آمال و آرزوها و خواهشهاي نفساني، بيان گرديده است.امام رضا عليهالسلام در پاسخ به اينكه چرا آنچه درباره دشمنانتان گفته شده نوعا به وقوع پيوسته است اما آنچه نسبت به شما خاندان بيان گرديده واقع نشده است، حضرت ميفرمايند:«ان الذي خرج في اعدائنا كان من الحق فكان كما قيل و انتم علّلتم بالاماني فخرج اليكم كما خرج؛(10) آنچه درباره دشمنان ما واقع شده همانهايي بود كه بهدرستي بيان شده است و به همانگونه نيز اتفاق افتاد لكن شما سرگرم آرزوها و خواستههاي نارواي خود شديد پس شد آنچه كه شد.»امام صادق عليهالسلام با اشاره به كوتاهي بنياسرائيل و عذابهاي وارده بر آنها و خود آگاهي و حضور مجدد آنها در صحنه سياسي و نجاتشان بهوسيله حضرت موسي عليهالسلام درباره مصيبت دوران غيبت و به درازا كشيدن آن ميفرمايد:«هكذا انتم لو فعلتم لفرّج اللّه عنا...؛(11) اين چنين است كه اگر شما هم همين كردار را داشته باشيد خداوند فرج ما را ميرساند ليكن اگر اين چنين نباشيد كار بدانجا ميرسد كه اكنون در آستانه رسيدن است.»3. حاكميت جور
فشار سياسي دستگاه ظالمانه بني عباس بر امام حسن عسكري عليهالسلام را همه مورخان نقل كردهاند و لقب عسكر به جهت آن بود كه حضرت تحتالحفظ در پادگان نظامي آنها زندگي ميكرد و مهدي موعود(عج) در سن پنج سالگي از پادگان به پشتپرده غيبت رفته است. پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم در پيشگوييهاي خود از حضرت با تعبير «غلام = جوان» ياد كرده است و ميفرمايد:«لابد للغلام من غَيبة فقيل له و لِمَ يا رسولاللّه قال يخاف القتل؛(12) براي آن جوان چارهاي جز غيبت نيست. گفته شد چرا اي رسول خدا؟ فرمودند كه از قتل ميترسد.»وجود حكومت جور از يك طرف و كوتاهي خواص و ناآگاهي عوام از طرف ديگر سبب شده بود كه همه امامان شيعه مجبور به بيعت با حاكمان جائر شده بودند و گويا يكي از ويژگيهاي امام زمان(عج) آن است كه با هيچ طاغوتي عهد و بيعت نكرده است. او خود در يكي از توقيعاتش فرمودهاند:«انه لم يكن احد من آبائي الا وقعت في عنقه بيعة لطاغية زمانه انّي اخرج حين اخرج و لا بيعة لاِحدٍ من الطواغيت فيِ عُنقي؛(13) هيچكس از پدران من نبوده، مگر اينكه از سوي حاكمان ستمكار زمانش برعهده او بيعتي بوده است. اما من در زماني كه از پشتپرده غيبت ظاهر ميشوم از هيچ طاغوتي بيعت بر گردنم نيست.»در ادبيات سياسيِ انتظار، «غيبت» حاصل جمع جبري عوامل اساسي و سلبي است يعني:وجود طاغوت + عدم بلوغ سياسي عوام + تعلل خواص ٍغيبت و در مقابل ظهور و حضور امام عصر عليهالسلام حاصل جمع ارتفاع اين عوامل و ايجاد عوامل وجودي ميباشد كه در نمودار ذيل قابل ارائه است:فرآيند انتظار
برداشتها و تفاسير مختلف از روايت انتظار اختلافات و انحرافاتي را در اين گفتمان بهوجود آورده است بهطوري كه نحلههاي انحرافي و مدعي مهدويت و حجتمحوري، برداشتهاي خاصي را ارائه كردهاند. در مجموع، گفتمان انتظار به دو بخش انتظار سازنده، مثبت، انقلابي و اصلاحي و انتظار ويرانگر، مخرّب همراه با جمود و خمود تقسيم ميشود. در ديدگاه دوم انتظار عمدتا در حد اصلاح فردي با ابزار دعا براي تعجيل فرج و صدقه دادن براي سلامتي آقا و گريه شوق در فراق مهدي(عج) خلاصه ميشود و گاهي انحراف در اين بينش بهحدي است كه با تفسير بعضي روايات، ترويج فساد و ظلم و ستم را مقدمه ظهور حضرت(عج) ميدانند.(14)گفتمان تقيه
تقيه در نزد اهل زبان به معناي خويشتنداري و مراقبت و پرهيز كردن است و در اصطلاح فقيهان پنهان نمودن اعتقاد باطني و كتمان در برابر مخالفان بهخاطر گريز از زيانهاي ديني و دنيوي است.(15) و در اصطلاح سياسي آن، حكم عالمانه و تاكتيك خردمندانهاي است كه براساس قاعده عقلي دوران انتخاب بين اهم و مهم انسان آگاه و هوشمند در عرصه رفتار اجتماعي موضوع اهم را انتخاب ميكند و از زيانهاي ناشي از حكم مهم جلوگيري ميكند. فضاي مفهومي تقيه و مفاهيم همسو نشاندهنده آن است كه تقيه در راستاي انجام وظيفه و مسئوليت الهي انسان مسلمان است تا موانع را از سر راه بردارد و اسرار را كتمان كند و با مدارا و مسامحه با دشمن از خسارتهاي جاني و مالي اجتناب كند و با جلب نظر آنها در شرايط مناسب حق را اظهار نمايد. تبارشناسي ادبيات بهكار رفته در تقيه گفتمان انقلابي و خردمندانهاي را سامان داده است كه با عنايت به جهتگيريهاي آن تقيه از مفاهيم بسيار انقلابي است كه با آن، استعدادها و نيروها و عقدهها و دغدغههاي متراكم ذخيره ميشود و از اتلاف فرصتها جلوگيري و تهديدها كنترل ميشود تا در شرايط متناسب انقلاب صورت بگيرد. اين گفتمان در لسان ديني و مستندات روايي با مفاهيم زيادي بيان شده است كه در ذيل بدانها اشاره ميشود:1 ـ تقيه2 ـ جُنّة3 ـ حصن حصين4 ـ سدّ5 ـ ردم6 ـ حرز7 ـ خباء8 ـ حجاب9 ـ مدارا10 ـ كتمان اسرار11 ـ عبادت سرّي12 ـ مجامله13 ـ جلب مودت14 ـ نومه15 ـ حفظاللسان16 ـ توريه17 ـ عدم اذاعه18 ـ مماسحه19 ـ تُرس(16)تأمل در هركدام از مفاهيم فوق و ادبيات به كار گرفته شده در لسان روايات، نشان ميدهد كه برخلاف تصور و تلقّي رايج، تقيه به هيچوجه فرار از مسئوليت انقلابي نيست بلكه تاكتيكي معقول و قاعدهاي خردمندانه براي عبور از شرايط اجبار و اضطرار تهديدآميز است. اين قاعده عقلي در همه اديان الهي پذيرفته شده است و داستان تقيه مؤمن آلفرعون كه قرآن از آن با عبارت «يكتم ايمانه»(17) ياد ميكند، و با تقيه خود سبب نجات و پيروزي حضرت موسي عليهالسلام بر بزرگترين طاغوت زمان شد. در قرآن، پنهانكاريها و تقيه ابراهيم بتشكن در شرايط حاكميت جهل و شرك و بتپرستي از روشهاي عقلاني تبليغ و دعوت و مبارزه و هدايت معرفي شده است. او در شرايط خاصي براي جلب نظر و سپس هدايت ستارهپرستان و ماهپرستان، خورشيدپرستان تعبير به «هذا ربي»(18) دارد و به محض بسترسازي مناسب براي تبيين حقايق الهي سدّ تقيه را درهم ميشكند و با اعلام نفرت و انزجار از همه بتپرستيها ميفرمايد: «اني لا احب الآفلين»(19) و در شرايطي كه بتپرستان، در روز جشن بتها به خارج شهر ميروند و از او دعوت كردند كه با آنها همراه شود اظهار كسالت و بيماري ميكند و ميفرمايد: «اني سقيم»(20) و در حركتي انقلابي و بتشكنانه همه مظاهر شرك و بتپرستي را درهم ميشكند و در نمايشي سمبليك مقدمه جلسه محاكمه پرشور و آگاهي بخشي را فراهم ميآورد و گروههايي از آنها را به سوي خود جلب ميكند.داستان اعزام فرستادگان و مبلغان ديني از طرف حضرت مسيح در بين مردم انطاكيه از جمله مواردي است كه در قرآن كريم از زمره الگوهاي رفتاري انبياي گذشته ذكر شده است: دو نفر مبلغ از طرف حضرت عيسي عليهالسلام براي هدايت و ارشاد مردم به انطاكيه ميروند، صراحت لهجه و مخالفت آنها با بتپرستي سبب شد تا حاكم شهر آنان را به زندان بيندازد، چون خبر به حضرت عليهالسلام رسيد به يكي از مبلغان خود دستور داد براي نجات و هدايت مردم اقدام كند. او با تاكتيك خردمندانه عقيده باطني خويش را مخفي كرد و توانست با هوشمندي، رضايت دستگاه سياسي را به خود جلب و در بين آنها نفوذ كند و در فرصت مناسب هم ياران خود را نجات دهد و هم زمينهساز يك تحول فكري و فرهنگي در ميان مردم انطاكيه شود.داستان تاكتيك پنهانكاري انبيا الگوي حركت و روش تعامل هوشمندانهاي است كه خداوند در مكه به پيامبر اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم يادآوري ميكند تا در چالش و مواجهه با دشمن خشن خود يعني سران قريش از آن بهره گيرد. زماني كه سوره كافرون مرزبنديهاي اعتقادي را بدون ملاحظه و مسامحه روشن كرد و در حوزه باورهاي اعتقادي كوچكترين نرمش و مدارا را با كفار نشان نداد و مسير مبارزه مخفي و تاكتيك حفظ نيروهاي مجاهد را از نظر دور نداشت.از اينرو تقيه كه در متن دين پيشبيني شده است به هيچوجه تخصيص قاعده كلي سوره كافرون نيست. لذا در همان ايام مكه ضمن آنكه به تازه مسلمانان توصيه ميشود كه به جبهه كفر برنگردند حوزه تقيه را جدا كرد و فرمود: «الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان»(21) وقتي كفار افرادي از ياران پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم مانند «عمار ياسر» و «صهيب» و «بلال» را تنها مييافتند و تحت آزار و شكنجه قرار ميدادند و آنها را مجبور ميكردند از دين محمد صلياللهعليهوآلهوسلم اعلام انزجار كنند ـ با حفظ خطوط و مرزبندي اعتقادي و اطمينان قلبي به ايمان و عقيده آنها مجاز بودند تقيه كنند و براي حفظ جان خود خواسته دشمن را بر زبان جاري كنند. مفسران اين آيه نقل كردهاند كه پيامبر اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم بعد از آنكه تقيه عمار به او گزارش شد و خبر شهادت والدينش را در اثر مقاومت و عدم تقيه شنيد خطاب به او فرمود:ما پدر و مادرت عجله كردند و بهسوي بهشت شتافتند ولي تو هم كاري كردي كه در اسلام مجاز بود. اگر باز با چنين صحنهاي روبرو شدي هر چه ميخواهند بگو و جانت را حفظ كن و اين جريان لطمهاي به ايمان تو وارد نخواهد ساخت.(22)بنابراين تقيه نه تنها منشأ عقلي دارد بلكه مستند به وحي الهي است و اقليت شيعه در قبال اكثريت مخالف خود از آن بهعنوان سپر مبارزه استفاده ميكرده است اگرچه همه فرقههاي اسلامي بدان معتقد هستند.(23) و اهلسنت گاهي از آن با عنوان «اعتزال»(24) ياد ميكنند. امام صادق عليهالسلام باتمسكبهسيرهابراهيمميفرمايد:«عليك بالتقيه فانّها سنة ابراهيم الخليل؛(25) بر تو است كه تقيه را فراموش نكني زيرا آن روش ابراهيم خليل است.» و حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام تقيه را بهترين اعمال مؤمنان معرفي كرده است، زيرا به كمك آن هم خود و هم برادران خويش را از چنگال فاجران رهايي ميبخشند.(26)امام هشتم عليهالسلام ميفرمايد: «كسي كه از گناهان پرهيز ندارد دين ندارد، همچنين كسي كه از تقيه استفاده نكند ايمان ندارد. گراميترين شما در نزد خداوند داناترين شما به تقيه است» گفته شد: اي پسر رسول خدا تقيه تا چه زماني لازم است؟ فرمود: تا قيام قائم. هر آنكه پيش از خروج قائم ما تقيه را ترك كند از ما نيست.تقيه در عصر غيبت براي شيعه در شرايط و مناطق مختلف وجود داشته است اما بهطور خاص نميتوان مقطع تاريخي بين آغاز غيبت تا ظهور آلبويه در آغاز قرن پنجم را دوره تقيه دانست. در اين دوران (260 ـ 320 ه·· . ق) فشار سياسي دستگاه خلافت و به تبع آن سلطه برتريجويانه فكري اكثريت سني، عرصه فكري را بر علماي شيعه تنگ كرده بود و به ناچار براي حفظ هويت و حقانيت خويش چارهاي جز روي آوردن به تقيه نداشت، اما با ظهور حمدانيان و بويهيان شيعه توانست تا حدودي از سپرِ تقيّه خارج شده و حقانيت خود را در گستره مملكت اسلامي از شاخ آفريقا تا مناطق شامات و بحرين و عراق و ايران ابراز كند و در قسمتهايي، اكثريت را به خود اختصاص دهد.اين وضعيت كم و بيش در مناطقي از ايران وجود داشت و با روي كار آمدن صفويان به اوج خود رسيد و گفتمان حكومت شيعي در اين مناطق به كلي جايگزين گفتمان تقيه شد.(27)همانطوري كه گذشت تقيه صرفا براي حفظ وضع موجود نيست بلكه جهتگيريهاي غايي و انقلابي والايي را تعقيب ميكند كه به موارد ذيل ميتوان اشاره كرد:1. حفظ اسلام
شيعه در ميان فرقههاي مختلف اسلامي خود را مذهب حقه ميداند و با اتخاذ گفتمان تقيه در دوران خفقان خلفاي جبار و فاسد عباسي نه تنها براي حفظ خود بلكه براي حفظ كيان اسلام اقدام ميكرده است و البته مرزهاي اين تقيه تا زماني بوده است كه موجب شر و فساد و يا تقويت كفر و بيايماني و گسترش ظلم و جور و تزلزل در اصول و اركان اسلام نمودار گفتمان تقيهنباشد و الا خروج از تقيه واجب بوده ولو بلغ ما بلغ.
2. حفظ هويت شيعه
فشار دستگاه خلافت همزمان با ولادت و غيبت، عليه شيعه بهقدري شديد بود كه شيعيان حتي با يكديگر با زبان رمز و اشاره سخن ميگفتند و با تقيّه و پنهانكاري و اختفاي عقيده، با دستگاه جور نيز همكاري ميكردند؛ همانطوري كه در مورد نائب سوم امام عصر(عج) وارد شده است.3. حفظ و ذخيره نيروها
در زماني كه صرف اعتقاد به مكتب اهلبيت عليهمالسلام جرم تلقي ميشد و شناسايي وفاداران و عالمان اين مكتب موجب از بين رفتن آنها ميشد تقيه بزرگترين و عاقلانهترين تاكتيك تعامل با دشمن محسوب ميشد.4. پنهان كردن برنامهها
اقليت صالح شيعي براي حفظ هويت خود و مقابله با فشارها و دشمنيهاي مخالفان همواره از پويايي و تحرك بالايي برخوردار بود و براي وحدت داخلي نياز به طرحها و برنامههايي داشت كه لزوما ميبايست از چشم دشمن مخفي ميماند و آشكار شدن آنها ممكن بود عواقب ناگواري را در پي داشته باشد؛ از اينرو تقيه سپر پولاديني بود كه از برنامهها و طرحهاي شيعه در دوران خفقان حفاظت مينمود.گفتمان تعامل
در انديشه سياسي شيعه، حكومت خلفاي اموي و عباسي مصداق حكومت جور هستند و هرگونه همكاري و همراهي با آنها نامشروع است، شكسته شدن اقتدار خلفاي عباسي در آغاز قرن چهارم و ظهور جنبشهاي شيعي در مملكت اسلامي شيعه را از وضعيت تقيه خارج و در موقعيت جديدي قرار داد و تهديدهاي فزاينده سياسي تبديل به فرصتهاي طلايي براي آنها شد. براي اولينبار به صورت آشكار در بغداد (مركز خلافت) منصب وزارت در بين خاندانهاي شيعي مانند خاندان كرخي و خاندان ابن فرات وارد شد. تهاجم(28) سهمگين آلبويه از مشرق و حمدانيان از مغرب خليفه را خوار و زبون كرده بود بهگونهاي كه حاضر به هرگونه همكاري بود. آلبويه بهرغم آنكه يك خليفه را عزل كردند و ميتوانستند دستگاه سياسي خلافت را منقرض نمايند و خود بر كرسي خلافت تكيه زنند ولي با مصلحتسنجي بدان اقدام نكردند و با نصب جانشين براي خليفه با آن همكاري كردند. در اين دوران شرايط سياسي حاكم بر جامعه اسلامي بحث تعامل با سلطان جور را به صورت گسترده در فقه شيعه و در ديدگاه فقيهان به ميان آورد و گويا فقها درصدد حل اين مشكل برآمدهاند.شيخ طوسي (متوفاي 460) با خروج از قاعده حرمت تعامل با حكومت جور ميفرمايد:«اما سلطان الجور فمتي علمالانسان او غلب علي ظنّه انه متي تولّي الامر من قِبَله امكنه التوصل الي اقامة الحدود والامر بالمعروف والنهي عن المنكر و قسم الاخماس والصدقات في اربابها ولا يكون في جميع ذلك مخلاًّ بواجب ولا فاعلاً لقبيح فانّه يستحب له ان يتعرّض لتولي الامر من قبلهم(29)؛ اما سلطان جائر، پس هرگاه براي انسان علم يا ظن غالب حاصل آيد كه با پذيرش ولايت از جانب وي اين امكان را مييابد كه در اقامه حدود، امر بهمعروف و نهي از منكر و تقسيم خمس و صدقات بين صاحبان آنها و صِله به برادران مسلمان موفق ميشود و در اين روند مانعي به واجبات الهي وارد نشده و مرتكب فعل ناپسند و قبيحي نميگردد، آنگاه پذيرش اين مسئوليت استحباب مييابد.»او در كتاب «النهايه» بر مردم شيعي لازم ميداند كه از چنين دستنشاندگاني حمايت كنند و تا زماني كه از مرز حق و تكليف خارج نشدهاند آنان را تقويت كنند.(30)شيخ در زماني كه اساس اسلام در خطر تهاجم كفار قرار گيرد همكاري با حكومت جور و جنگيدن تحت فرمان او را لازم ميداند.(31) محقق حلي (602 ـ 672) صاحب «شرايع» نيز در صورت امكان و اقامه مصالح اسلامي همكاري با سلطان جور را جايز ميداند.(32)شيخ انصاري متفكر قرن سيزدهم با بسط نظريه تعامل با حكومتهاي جور معتقد است كه هر كجا مصلحت عامه مسلمين از طريق همكاري با حكومت جور و پذيرش مسئوليت در دستگاه سياسي آنها، امكانپذير باشد خواه پذيرش همكاري با اجبار باشد و يا اجباري در كار نباشد تعامل و همكاري مشروع ميباشد.(33)گفتمان ولايت فقيه
زيستمنتظرانه را در سه گفتمان انتظار، تقيه و تعامل تعريف بيان كرديم، اينك اين سؤال مطرح است كه در فرآيند طولاني عصر غيبت، رسالت حفظ مكتب و هدايت امت و مسئوليت سامان بخشي سياسي به چه كسي واگذار شده است؟در ميان كساني كه بدين سؤال پاسخ دادهاند فيلسوف بزرگ اسلام معلم ثاني ابونصر فارابي است، او بعد از طرح مباحث گسترده درباره رئيس اول (پيامبر صلياللهعليهوآله ) و رئيس مماثل (امامان عليهمالسلام ) معتقد است بعد از آنها شريعت و جامعه اسلامي بدون رهبري رها نميشود، زيرا در اين دوران رهبري به مراتب دشوارتر ميشود و از طرفي «رئيس المدينة الفاضله ليس يمكن ان يكون ايّ انسان اتفق»(34)از اينرو معلم ثاني «گفتمان رئيس سنت» را مطرح ميكند و در تعريف آن ميگويد:نوعي از رهبري است كه در زمان فقدان رئيس اول و غيبت رئيس مماثل رهبري نظام سياسي را برعهده ميگيرد و سيره و سنت و شريعت گذشته را تثبيت و تحكيم ميكند و براساس آن نيازهاي زمان خويش را استنباط و جامعه را به سوي سعادت، هدايت و ارشاد ميكند.(35)او كه در دوره غيبت صغرا زندگي ميكند و معاصر با نايب سوم و چهارم امام زمان(عج) در بغداد ميباشد در تشريح گفتمان خود مصداق آنرا در «فقيه» جامعالشرايط معرفي ميكند.در كتاب «الملّه» ميگويد:«بعد از ائمه ابرار يعني كساني كه رهبران حقيقي هستند همه سنتهاي رئيس اول بدون كموكاست و تغييري حفظ ميشود و در اختيار رهبري غير مماثل گذاشته ميشود تا به آنها عمل كند و در اموري كه تكليف آن توسط رئيس اول مشخص نشده وي به اصول مقدره رئيس اول مراجعه و از طريق آن احكام امور مستحدثه و غير مصرحه را استنباط مينمايد در اين صورت رئيس سنت به صناعات فقه نيازمند ميشود و اين صناعت است كه او را قادر ميسازد كه همه امور و احكام وضع نشده توسط واضع شريعت را استخراج و استنباط كند و تكليف امت را روشن سازد «فمن كان هكذا فهو فقيه؛ چنين كسي كه متولي اين امور است بايد فقيه باشد».(36)چنين گفتماني در دوراني مطرح ميشود كه حضرت توسط آخرين نايب خويش به اطلاع شيعيان رسانده است كه دوران غيبت طولاني او آغاز شده و نماينده خاص معرفي نميكند و رهبري شيعيان را در اختيار نواب عام قرار ميدهد و ميفرمايد:«اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواة احاديثنا فانهم حجتي عليكم؛(37) مردم وظيفه دارند به عالمان دين مراجعه كنند و موضع فكري و رفتاري خود را در رويدادهاي زندگي با رهنمودهاي اجتهادي اينان هماهنگ كنند، زيرا آنان حجت حضرت(عج) بر مردم هستند».شيخ مفيد(38) و سلاّر ديلمي(39) و شيخ طوسي از علماي سدههاي چهارم و پنجم نيز خبر از تفويض مسئوليت رهبري به فقيهان ميدهند و شيخ طوسي ميفرمايد:«و قد فوّضوا ذلك الي فقهاء شيعتهم في حال لا يتمكنون فيه من تولّيه بنفوسهم»(40) و بر فقها نيز لازم دانست كه «فمن تمكّن من انفاذ حكم او اصلاح بينالناس او فصل المختلفين فليعمل ذلك؛(41) چنانچه شرايط و زمينههاي رهبري اعم از اجراي احكام و اصلاح بين مردم و حل و فصل مشكلات و دعاوي آنان به وجود آيد آنها بايد به اين وظيفه اقدام نمايند».شهيد ثاني در ضرورت گفتمان ولايت فقيه ميگويد:«در عصر غيبت بايستي فرد عارف و عادلي باشد تا مردم در مسائل شرعي و ديني خود به او مراجعه كنند و تكاليف و وظايف ديني خود را برطبق نظر او ترسيم كنند. اگر چنين نباشد احكام شرعي دگرگون گشته و حكمت و غرض خداوند كه همانا حفظ دين و ترويج دين و دنيا ميباشد به تعطيلي كشيده خواهد شد».(42)صاحب جواهر (1200 ـ 1266) با ارائه گزارش تاريخي از انديشه گفتمان ولايت فقيه معتقد است، هيچ يك از علماي شيعه در اصل آن ترديد ندارند.تمام اصحاب ما شيعه اماميه وحدت نظر دارند بر اينكه فقيه عادل امين كه جامعشرايط فتوي است و اصطلاحا بدان مجتهد گفته ميشود در زمان غيبت نايب و جانشين ائمه طاهرين ميباشد، نيابت وي در كليه مواردي است كه نيابت از ائمه معصومين عليهمالسلام امكانپذير است.(43)اين گفتمان در فرآيند دوران غيبت به تناسب شرايط زمان و مكان در معرض تطور و تكامل قرار داشته است؛ بهطوري كه در زمان مرحوم نراقي تئوريپردازي جديدي شد.(44) و در دوران معاصر اين گفتمان توسط بزرگترين نماينده فكري آن يعني امام خميني سامان تازهاي؛ يافت بهطوريكه بر گفتمانهاي ديگر برتري يافت و هويت شيعه معاصر در سايه آن تعريف ميشود.سرانجام سخن
از آنچه گذشت اين نتيجه حاصل شد كه در دوران طولاني غيبت امام عصر ـ عجلاللّه تعالي فرجه الشريف ـ حيات سياسي شيعه در قالب چهار گفتمان اساسي مطرح بوده است: انتظار، تقيه، تعامل و تشكيل حكومت.انتظار اولين و گستردهترين گفتماني است كه ميتواند ساير گفتمانها را در درون خود جاي دهد. گفتمان تقيه در مقطع خاص آغاز غيبت تا ظهور شيعيان بويهي، بخشي از تاريخ سياسي شيعه را پوشش داده است. اگرچه به اين دوران منحصر نميشود. گفتمان سوم با عنوان تعامل و مصلحت در دوراني است كه اقليت شيعه در موازنه قوا خود را در رديف اكثريت سني و دستگاه سياسي خلافت احساس ميكند و براي حفظ هويت خويش به همكاري روي آورده است. در نهايت چارهجوييهاي شيعه براي به دست گرفتن قدرت و تشكيل حكومت در قالب ولايت فقيه آخرين گفتماني است كه مطرح شد و در دوران معاصر توسط بزرگترين نماينده فكري شيعه يعني امام خميني در ايران محقق شد و امروز شيعه با آن شناسايي ميشود.* دانشجوي دوره دكتري و عضو هيأت علمي پژوهشكده انديشه سياسي اسلام.
1. محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي،ج1،ص185.
2. ابن شعبه حرّاني، تحفالعقول، ص 37.
3. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 52، ص 141.
4. محمدتقي موسوي اصفهاني، مكيال المكارم، ترجمه حائري، ج 2، ص 210.
5. كمالالدين صدوق، تمام النعمة، ج 1، ص 320.
6. علي مشكيني، المصباح المنير، ص 465.
7. بحارالانوار، ج 52، ص 111.
8. همان، ج 53، ص 177.
9. نهجالبلاغه، خطبه 3.
10. بحارالانوار، ج 52، ص 111.
11. همان، ص 132.
12. همان، ص 92.
13. همان، ص 150.
14. عمادالدين باقي، در شناخت حزب قاعدين زمان، ص 144.
15. شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، ص 66 و نيز ر . ك. رساله تقيه شيخ انصاري.
16. ر . ك به: سيد احمد طيبي شبستري، تقيه امر بهمعروف و نهي از منكر، (تهران: انتشارات اسلامي، 1350) ص 47.
17. غافر (40) آيه 28.
18. انعام (6) آيه 76.
19. همان.
20. صافات (37) آيه 89.
21. نحل (16) آيه 106.
22. تقيه، امر به معروف و نهي از منكر، پيشين، ص 48 - 50.
23. ر . ك به: ثامر هاشم العميدي، تقيه از ديدگاه مذاهب و فرقههاي اسلامي غير شيعي، ترجمه سيد محمدصادق عارف (آستان قدس رضوي، 1377).
24. محمد صدر، رسالت اسلامي در عصر غيبت (انتشارات بدر، 1360)، ص 185.
25. وسايل الشيعه، ابواب امر به معروف، باب 24، حديث 16.
26. همان، باب 28، حديث 3.
27. محسن مهاجرنيا، انديشه سياسي فارابي،ص74.
28. همان، ص 35.
29. المبسوط، ج 2، ص 356؛ و تلخيصالشافي، ج 3، ص 94.
30. شيخ طوسي، النهاية، ص 356.
31. همان، ص 290.
32. روحاللّه شريعتي، انديشه سياسي محققق حلّي، (بوستان كتاب، 1380)، ص 112.
33. محسن مهاجرنيا، انديشه سياسي شيخ انصاري (كنگره بزرگداشت شيخ اعظم، 1373)، ص 56.
34. ابونصر فارابي، آراء اهلالمدينهالفاضله،ص122.
35. محسن مهاجرنيا،انديشهسياسيفارابي،ص239.
36. ابونصر فارابي، المله، ص 50.
37. وسايلالشيعه، ج 18، ص 101.
38. ر . ك به: شيخ مفيد، المقنعه، ص 810.
39. ر . ك به: سلاّر ديلمي، المراسم العلويّه، ص 263.
40. شيخ طوسي، النهايه، ص 301.
41. همان.
42. شهيد ثاني، حقايقالايمان، ص 193.
43. محمدحسن نجفي، جواهرالكلام،ج21،ص396.
44. ر. ك به: تأسيس انديشه سياسي بر مبناي اخلاق مدني از نگارنده در مجموعه مقالات كنگره فاضلين نراقين، ج 2.