طلوع خورشيد در افقي مه آلود (تاريخ تشيع پس از شهادت امامحسين عليهالسلام )
حجتاللّه ايزدي عضو هيأت علمي دانشگاه امامحسين(ع)چكيده
با شهادت امام حسين(ع) تاريخ تشيع دچار پيچيدگي خاصي شد. به لحاظ جبهه مقابل با سلطه مروانيان دشمن جديدي جاي سفيانيان را گرفت. جامعه اسلامي از جهت فكري و فرهنگي روز به روز از گونه گوني بيشتري برخوردار شد و به لحاظ مسائل درون گروهي شيعه، قيامهاي توابين با ماهيت دو گانه و موضعگيريهاي ناهماهنگ بعضي از رهبران شيعه وضعيت شيعه دوازده امامي روز به روز سخت تر گرديد. امام سجاد(ع) باموضعگيريهاي مناسب در مقابل حوادث مختلف سياسي و تلاشي مستمر در جهت احياي هستههاي شيعه در اواخر قرن اول هجري توانست زمينههايي را فراهم آورد تا اينكه در عصر امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) زمينه براي شكل گيري مكتب تشيع و انسجام شيعه با دوازده امامي آماده شود.مقدمه
پيامبر اكرم اسلام(ص) در طول ده سال حيات پر بركت مدني خويش تحول سياسي شگرفي در جزيرةالعرب ايجاد كرد. در اين منطقه كه از ديرباز قدرت سياسي غير متمركز قبيلهاي رايج بود در پناه تعاليم وحدتبخش اسلام، گرايش به سوي ايجاد حكومتي مقتدر ايجاد شد. در پي نشر اين تعليمات، انديشههاي سياسي جديد بر انديشههاي سياسي سنتي غلبه پيدا كرد. نخست با پيشنهاد «منا امير و منكم امير»1 انصار مخالفت شد و با طرح حديثي از قول پيامبراكرم(ص) كه «الائمة من قريش2» مهاجران توانستند مقدمات حاكميت بر سراسر جزيرة العرب را فراهم آورند. پس از آن با سركوب سريع بعضي از سرباز زنندگان از قدرت مركزي (تحت عنوان اهل رِدَّه)3 به همه فهمانده شد كه از اين برهه تاريخي شكل جديدي از معادلات قدرت ايجاد شده است و قدرتهاي سياسي ـ قبيله اي ميبايد خود را با حكومت مركزي هماهنگ سازند. محور اين قدرت متمركز اگرچه مشروعيت خويش را از اسلام گرفته و عنوان خليفه رسولاللّه(ص) را براي خود برگزيده بود، ماهيت اين رهبري دچار استحالهاي از رهبري الهي رسول(ص) خدا شد و در تركيبي سياسي ـ مذهبي با تأكيد بر بعد سياسي جلوه كرد. هر چند از همان آغاز نيز افرادي بودند كه مبلغ و حامي رهبري مذهبي ـ سياسي با تأكيد بر بعد ديني بودند، درنهايت اين گروه كه توجهشان به شخصيت بي همتاي علي بن ابي طالب(ع) معطوف بود، تحت تأثير رعايت مصالح اسلام و لزوم حفظ يكپارچگي و انسجام جامعه اسلامي به منظور رويارويي با خطرات نوظهور جدي از حق خود موقتا دست برداشتند و رهبري سياسي ـ مذهبي را به رسميت شناختند. با وجود اين، اولويتهاي علي بن ابي طالب(ع) او را شخصيتي استثنايي معرفي كرده بود و به همين جهت علاقهمندان به رهبري وي نميتوانستند براحتي از فكر خويش صرف نظر كنند. آن حضرت اولاً در كتاب خدا با كلماتي از جمله (ذريه، آل، ذي القربي و آل البيت) مورد تكريم خاص قرارگرفته بود. ثانيا در طول عمر شريف حضرت محمد(ص) در موقعيتهاي متعدد مورد تأييد قرار گرفته و بويژه اخيرا در حادثه فراموش نشدني غدير خم افتخار «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» را دريافت كرده بود. علاوه بر اين نكات، وي اولين مردي بود كه اسلام را پذيرفته و در همه عرصههاي سرنوشت ساز در مصاف ايمان و شرك و كفر، وجود آن حضرت به عنوان عامل اصلي و يا اصليترين عامل برتري اسلام بر كفر و شرك جلوه كرده بود.4 سرانجام پس از سپري شدن دوره خلافت سه خليفه (ابوبكر، عمر و عثمان)، اين باورها و علاقهمندي به حكومت حضرت علي(ع) عينيت يافت.5 هر چند بر اثر دگرگونيهاي اخير اوضاع و احوال و استعجال دولت امكان گسترش اقتدار را از آن حضرت سلب كرد، اما آموزههاي بسيار والاي انساني و عدالتخواهانهاي كه وي به صحنه عمل آورد، شخصيت آن حضرت را بمراتب بيش از پيش در باور مردم تعالي بخشيد. پس از رويگرداني مردم از حسن بن علي و اقتدار بي چون و چراي معاويه كم كم زمينه براي حكومت ضد ديني يزيد فراهم شد. چون جامعه اسلامي دستخوش سياستهاي قبيله گرايي و دنيامدارانه افراطي بنياميه و در تعارض با ارزشهاي مكتبي قرار گرفت، نهضت ارزشگرا و عدالت طلب حسين بن علي(ع) كه در كمال اخلاص، اعتقاد و ايثار انجام شد، چهرهاي مقبول از مذهب تشيع به نمايش گذاشت كه در طول تاريخ جهان اسلام و در پهنه جغرافياي سياسي آن همواره منشأ مهمترين حوادث سياسي ـ اجتماعي شده است. تاسال 61 ه·· يعني شهادت امام حسين(ع) در بين معتقدان به رهبري الهي ذريه رسول خدا(ص) هيچگونه ابهامي وجود نداشت. زيرا فرزندزادگان پيامبر يعني (امام حسن و امام حسين(ع)) مورد توجه خاص علاقهمندان ذريه رسول خدا بودند. با شهادت حسين بن علي(ع) جريانات سياسي ايجاد شده تحت عنوان حق حاكميت فرزندان علي(ع) و نهضتهايي كه با حمايت از اين خاندان شكل گرفتند، ماهيت يكساني نداشتند. لذا مطالعه و تحقيق در تاريخ تشيع در دوره قرن اول هجري بويژه از شهادت امام حسين(ع) به بعد كاري بسيار دشوار و نيازمند تحقيقاتي گسترده است. تحليل وضعيت سياسي ـ اجتماعي موجود در اين عصر، موضعگيريهاي ائمه اثنيعشر(ع) در مقابل مسائل سياسي مختلف، قيامهايي كه از سوي علويها در اين مدت به وقوع پيوست، چگونگي ارتباط ائمه اثنيعشر(ع) با اين قيامها و رسالتي كه امامان(ع) در مقابل تبيين و تفسير معارف اسلامي به عهده خويش احساس ميكردند، بعضي از مسائل اساسي است كه بايد در اين تحقيقات مورد توجه قرار گيرند. براي تبيين نقش امام سجاد(ع) در شكل دهي مجدد به فكر شيعي و دستههاي شيعه مسائل در دو بعد بايد مورد توجه قرار گيرد: شيعه از يك سو با مسائل بسيار پيچيده درونگروهي از جمله قيامهاي توابين و موضعگيريهاي ناهماهنگ بعضي از رهبران و سرانجام فرقه گراييها درگير بود و از سوي ديگر موضعگيريهاي خصمانه بنياميه به عنوان جبهه مقابل انديشههاي مرجئه6، وضعيت اجتماعي جامعه مسلمين، وضعيت خاصي را ايجاد كرده بود. با تحليل اين مسائل، بزرگي و اهميت كار امام سجاد(ع) در جهت تشكيل دهي شيعه دوازده امامي قابل درك ميشود.تأثيرات سياسي اجتماعي قيام امام حسين(ع) در كوفه
پس از شهادت حسين(ع) نه تنها احساسات شيعي موجود در كوفه افول نكرد بلكه همچنان به عنوان كانون حركتهاي سياسي شيعي براي مدتهاي طولاني به حيات سياسي خود ادامه داد. مردم علاقهمند به ذريه پيامبر در كوفه، كه با اظهار احساساتي بيش از اندازه حسين(ع) را به شهر خود دعوت كردند تا اينكه رهبري آنها را به عهده بگيرد از اينكه نتوانستند در موقع حساسي كه ميبايست باكمال ايثار و شهادت طلبي در مقابل قدرت عبيداللّه بن زياد از امام خويش دفاع كنند وفاداري خويش را به منصه ظهور برسانند، دچار پشيماني بسيار شدند و تصميم گرفتند كه انتقام خون امام خويش را از دشمنان او بگيرند يا همچون شهيدان كربلا شهادت را برگزينند و از زندگي همراه با ندامت و ملامت رهايي يابند. رهبران اين نهضت عبارت بودند از سليمان بن صرد خزاعي، مسيب بن نجبه فزاري، عبداللّه بن سعدبن تفيل ازدي، عبداللّه بن وال تميمي و رفاعة بن شدادبجلي.7 آنها اولين جلسات خويش را در خانه سليمان بن صرد در اواخر سال 61 ه·· (كه اولين فرصتي بود كه پس از تخفيف حكومت نظامي شديد عبيداللّه توانستند از مخفيگاههاي خويش خارج شوند) تشكيل دادند. آنها سليمان بن صرد را به رهبري خويش انتخاب، و شروع به جذب افراد كردند. اين نهضت براي مدت سه سال مخفي ماند تا اينكه با مرگ يزيد در سال 64 ه·· وارد مرحله جديدي شد. در اين هنگام دعوت به قيام علني شد و با سرودن اشعاري هيجان انگيز و حماسي تبليغات وسيعي انجام دادند. عبداللّه بن احمر از كساني است كه در اين باب شعرهاي زيادي سرود؛ از جمله اشعار اوست كه ميگويد: «بياييد از مصيبت كسي كه پدر وجدش از همه بهتر بودند يعني حسين(ع) با اهل دين سخن بگوييد.»«بيوه محتاج و يتيمان براي حسين(ع) بگريند.»«كه حسين(ع) هدف نيزهها شد و در نزديك طف پيكرش برهنه ماند.»«اي كاش در آن هنگام همراهش بودم و شتابان دشمنان كينه توز او را طعمه شمشير قرار ميدادم.»«ابرها بر قبري كه در مغرب طف است و بزرگواري و پرهيزگاري را در بردارد بباريد.»«اي امتي كه از غفلت و بيخودي گمراه شديد، توبه كنيد و خداوند يكتاي متعال را راضي كنيد.»با مرگ زود رس يزيد و آشفته شدن اوضاع شام، وضعيت براي قيام آماده شد و آنها شب اول ربيع الاول سال 64 ه·· را وعده خروج خود قرار دادند و در آن شب با شعار «يا لثارات الحسين(ع)» به سمت نخيله حركت كردند. البته از 16 هزار نفري كه در ديوان اين نهضت ثبت نام كرده بودند فقط چهارهزار نفر در اين وعدهگاه حاضر شده بود. عدم حضور همه بيعت كنندگان علل مختلفي داشت: اولاً در اين وضعيت نابسامان بعد از مرگ يزيد، عبداللّه بن زبير فردي به نام عبيداللّه بن يزيد8 را به حكومت كوفه نصب كرده بود. وي ميگفت ما و شما در دشمني با شاميها هم جهت هستيم فعلاً اين قيام راه به جايي نميبرد. صبر كنيد تا نيروهاي كمكي ابن زبير به ما ملحق شوند و با جمعي كافي به نبرد اهل شام بپردازيم.9 ثانيا: مختاربن ابوعبيده ثقفي كه اخيرا وارد كوفه شده بود در بين شيعيان شروع به جذب نيرو كرده10 بود و ميگفت سليمان بن صرد خزاعي فنون جنگ را نميداند و بدين طريق نميشود راه به جايي برد و بدين وسيله عدهاي از طرفداران سليمان را به سوي خود كشانيده بود. ثالثا: در كوفه عده زيادي از اشراف قبايل و ثروتمندان محافظه كاري وجود داشت كه تا آنجا كه خطر جدي، دنياي آنها را تهديد نميكرد، همراه جو حاكم بر جامعه حركت ميكردند اما هنگامي كه پاي عمل به ميان ميآمد مرد عمل نبودند. از سوي ديگر، سليمان بن صرد معتقد بود كه همين اشراف كوفه هستند كه بايد خونبهاي حسين(ع) را بپردازند11 زيرا در لشكركشي عبيداللّه به كربلا وي هيچگونه سپاهي را از شام به ياري نطلبيد و به وسيله همين اشراف كوفه خون پاكترين انسانها را بر زمين ريخت. در مقابل اين جوّ سازيهايي كه براي جلوگيري از حركت سپاه توابين به عمل ميآمد سليمان بن صرد خزاعي به ايراد سخن پرداخت و چنين گفت: «اي مردم كسي كه خروج (قيام) كرده و منظورش از اين قيام رضاي خدا و پاداش اخروي است پس او از ما و ما از او هستيم و در دنيا و آخرت رحمت خدا بر او باد. اگر كسي براي دنيا قيام كرده است پس به خدا قسم هيچگونه فيء و غنيمتي بجز رضايت خداي متعال وجود ندارد. همراه ما هيچگونه طلا و نقره و امكانات دنيايي وجود ندارد مگر شمشيرهايمان كه برگردنمان آويزان است. پس اگر كسي دنيا را در نظر دارد با ما همراه نشود. سپس يارانش همگي فرياد زدند ما دنيا را نميخواهيم و قيام ما براي آن نيست و فقط هدفمان از قيام، انجام توبه و گرفتن انتقام خون فرزند دختر رسول خدا، پيامبرمان(ص) هستيم». از اين سخنان بر ميآيد كه اگر چه شهادت مظلومانه حسين(ع) ميبايست باعث تنبه و بيداري مردم كوفه شود، هنوز متأسفانه علت مخالفت بيشتر مخالفان شام رقابتهاي بين كوفه و شام است و آنها تا حال كه در شام تزلزل سياسي ايجاد شده است حركات سياسي خويش را به شكلي سر و صورت دهند كه سرانجام به غلبه اقتدار قبيلهاي و اشرافي كوفه بر شام منجر شود. از اينجا روشن ميشود كه اگر توابين پيرو سليمان بن صرد با اين پيشنهادها (يعني همراهي با مختار يا عبداللّه بنيزيد) موافقت ميكردند در صورت پيروزي نظامي ارزشهاي ديني حاكم نميشد و حكومت به دست امام برحق نميرسيد، بلكه جانفشانيها و فداكاريهاي آنها باعث ارضاي شهوات و دنيا طلبي اشراف كوفه ميشد. اگر چه بعضي از محققان، قيام آنها را به بيبرنامگي و نسنجيده عمل كردن متهم كردهاند،12 سخنان سليمان كه نقل شد، دقيقا مشخص ميكند كه از ديد آنها هر نوع عمل حسابشدهاي كه بخواهد به صف آرايي وسيعتر منجر شود اگر چه اميد پيروزي بيشتري در آن وجود داشت، سرانجام اصالت نهضت را زير سؤال ميبرد و توان توابين، بازيچه دنيا طلبيهاي ديگران قرار ميگرفت. هنگامي كه سليمان عزم حركت كرد عبداللّه بن سعدبن تفيل گفت: «... ما براي انتقام خون حسين(ع) قيام كردهايم و تمامي قاتلان آن حضرت در كوفه هستند كه از آن جمله عمربن سعد و رؤساي ارباع13 و قبايل هستند، پس ما به كجا ميرويم؟»14گفته عبداللّه را بقيه ياران سليمان نيز تأييد كردند. سليمان در جواب اين درخواست آنها گفت: صحبت شما صحيح است اما من آن كسي را كه سپاهيان و اين افراد را براي شهادت امام فرستاد در بين آنها نميبينم. او فاسقِ فاسق زاده عبيداللّه بن زياد است و ما در مرحله نخست بايد با او بجنگيم. اگر خداوند ما را بر او غلبه و پيروزي عطا فرمود پس از آن بقيه كارها آسان است لازم به يادآوري است كه علاوه بر اين مطلب، موضوع مهم ديگري نيز مطرح بود و آن اينكه قاتلان امام حسين(ع) و حاكم جديد شهر (يعني عبداللّه بن يزيد كه از طرف ابن زبير منصوب شده بود) با يكديگر تحت عنوان اشراف القبايل متحد شده بودند و در اين هنگام عمربن سعد از بيم توابين در دارالاماره به سر ميبرد و اشراف قبايل نيز به رهبري ابراهيم بن محمدبن طلحه پيمان همكاري نظامي بسته بودند. عبداللّه بن يزيد خطاب به آنها چنين گفت: «بدرستي كه مسلمان، برادر مسلمان است و به او خيانت نميكند. شما برادران ما و همشهري ما هستيد و محبوبترين بندگان خدا نزد ما همشهريانمان هستند. با جدايي خود از ما، ما را دردمند نكنيد و با جدايي خودتان از ما باعث ضعف ما نشويد».15 (اگر چه منظور وي بيشتر قيام توابين است اما خَواستِ او با علاقه اشراف بيشتر سازگار است). در چنين وضعيت پيچيدهاي، اقدام سليمان براي حركت به سوي شام حداقل اين نفع را داشت كه با دشمني مشخص، كه كسي نيز در دشمني او حرفي نداشت، روبه رو ميشدند و با اطمينان خاطر بيشتري با آنها به مبارزه ميپرداختند. آنها به سمت مرقد مطهر امام حسين(ع) حركت كردند. يك شبانه روز در آنجا به گريه و زاري پرداختند و از اينكه امام را تنها گذاشتند توبه كردند. سپس به سوي شام حركت كردند و به قرقيسيا رسيدند. حاكم آنجا زمزبن حارث كلابي بگرمي از آنها پذيرايي كرد و به سليمان گفت پنج فرمانده اموي از رَقَّه حركت كردهاند كه عبارتند از حصين بن نمير، شرحبيل بن ذي الكلاع، ادهم بن محرز، جبلةبن عبداللّه خثعمي و عبيداللّه بن زياد، زمزاز او تقاضا كرد كه وارد شهر آنها بشود و وقتي سپاهيان اموي فرا رسيدند متحدا به رويارويي با آنها بپردازند. سليمان خودداري كرد و گفت اهل كوفه نيز همين تقاضا را از ما كردند ولي ما حاضر به اقامت در شهر نشديم. سپس با راهنمايي زمز به عين الورده، كه مناسبترين جا براي اردو زدن بود، رفتند. عدهاي از ياران سليمان نخست همراه مسيب حملهاي غافلگيرانه به قسمتي از سپاهيان شام كردند و ضمن كشتن عدهاي از آنها با غنايم زيادي به اردوي خود باز گشتند. عبيداللّه از اين موضوع برآشفت و با 12 هزار نفر به توابين حمله برد. در اين هنگام توابين با شعار «بهشت بهشت براي توابين» به رويارويي با آنها پرداختند. آنها غلافهاي شمشيرشان را شكستند و به نبردي جانانه با شاميان پرداختند. نخست سليمان بن صرد به شهادت رسيد و پس از او نيز ديگر بزرگان توابين يكي پس از ديگر به شهادت رسيدند. پس از سه روز نبرد، عده اندكي از توابين باقي مانده بود كه به رهبري رفاعة بن شداد عقب نشيني كردند. در اين نبرد با شهادت عده زيادي از شيعيان معتقد، صحنه فعاليتهاي سياسي براي عده ديگري از كوفيان، كه گر چه گرايشهاي شيعي داشتند از اخلاص و بينش مذهبي كمتري برخوردار بودند، خالي شد. اين نكته حائز اهميت است كه تا اين مرحله از تاريخ تشيع، شيعيان گرد امام برحق واحدي جمع هستند و اختلافي در پيروي از امام برحق بين شيعيان وجود ندارد؛ اما پس از اين مرحله است كه تاريخ تشيع از پيچيدگي خاصي برخوردار ميشود كه تحليل اوضاع سياسي ـ اجتماعي و تبيين نقش امام برحق در اين وضعيت اهميت خاصي پيدا ميكند.ماهيت قيام مختار و آثار آن
به دنبال قيام توابين مهمترين حادثه قابل توجه تاريخ تشيع فعاليتهاي سياسي ـ نظامي مختار در عراق (و بويژه كوفه) است. براي روشن شدن منشأ و چگونگي تلاشهاي او لازم است نخست مقداري به اوضاع سياسي ـ اجتماعي حجاز و عراق در واپسين روزهاي حاكميت خاندان ابوسفيان و حوادث آغاز روي كار آمدن مروانيها پرداخته شود: با فوت معاويه (درسال 60 ه··) و روي كار آمدن يزيد، تماميت و يكپارچگي سياسي قلمرو اسلامي دستخوش دگرگوني شد. يزيد با به شهادت رسانيدن فرزندان رسول اللّه (سال 61 ه··) قتل عام مدينةالنبي(ص) (در سال 63 ه··) و به آتش كشيدن خانه خدا پس از قتل عام مدينةالنبي(ص) همه اميدهاي مردم مسلمان بويژه ساكنان حجاز و عراق در تداوم حكومت اسلامي و حاكميت ارزشهاي مكتبي به را يأس مبدل ساخت. مرگ وي (درسال 64 ه··) اوضاع را بيش از پيش آشفته ساخت. مردم شام پس از مرگ يزيد با فرزندش معاويه بيعت كردند. حكومت او بيش از 40 روز طول نكشيد. وي ضمن بيان اينكه «مگر بايد بنياميه حلاوت خلافت را ببرند و من و بال آن را تحمل كنم كه حق را از اهل آن باز داشتهام، هرگز! من از خلافت بيزارم»16 قدرت را ترك گفت و خانه نشيني اختيار كرد و پس از مدت كوتاهي مُرد يا به قتل رسيد. در اين هنگام مردم بيشتر به عبداللّه بن زبير متمايل شدند. در شام ضحاك بن قيس به حمايت از خلافت ابن زبير برخاست. در عراق نيز پس از اينكه مقداري درباره حكومت عمر بن سعد مجادله شد، سرانجام عبداللّه بن يزيد و پس از او عبداللّه بن مطيع به عنوان فرستاده ابن زبير در كوفه مستقر شدند. در سال 63 ه··. هنگامي كه مسجدالحرام در محاصره سپاهيان شام بود، مختار بن ابوعبيده ثقفي نيز همراه عبداللّه بن زبير بود و «با او بيعت كرده بود و امامت او را گردن نهاده بود به اين شرط كه خلاف رأي مختار عمل نكند».17 پس از مرگ يزيد و بالا گرفتن كار ابن زبير، مختار به او گفت: «من قومي را ميشناسم كه اگر مرد ملايمي باشد و بداند كه چه كند ميتواند از آنها سپاهي فراهم كند كه به وسيله آن به مردم شام غلبه تواني كرد. گفت: اين قوم چه كساني هستند؟ مختار جواب داد شيعه بني هاشم كه در كوفهاند. ابن زبير گفت: اين مرد تو باش.»18مختار پس از جلب رضايت ابن زبير راهي كوفه شد. به گفته ابن الاثير ظاهرا ابن زبير براي نظارت دقيق بر كار مختار، يكي از معتمدان خود به نام عبداللّه بن كامل را نيز همراه مختار فرستاد كه بعدا عبداللّه بن كامل با مختار همرأي و يكي از ياران نزديك او شد.19مختار در يكي از نواحي كوفه فرود آمد و بر كشتگان خاندان پيامبر ميگريست و مردم را به انتقامجويي و خونخواهي آنها ترغيب ميكرد. وي بر اثر فعاليتهاي سياسي خود گرفتار حبس حاكم كوفه شد اما با شفاعت بعضي از بزرگان نجات يافت و بناي مراوده با ابراهيم بن مالك اشتر را گذاشت. اين بدان سبب بود كه بعضي از خير خواهان به او خاطرنشان ساختند كه اگر بتواند حمايت ابراهيم بن مالك اشتر را جلب كند در هر كاري كه اراده كند پيروز خواهد شد. 20 وي پس از اينكه توانست عدهاي از بزرگان و چهرههاي كوفه را كه تمايلات علوي داشتند21 و توده مردم كه گروه زيادي از قبيله هَمْدان و قريب بيست هزار نفر از ايرانيان ساكن كوفه و مزارع و باغات اطراف آن را جلب كرد22 به سوي قصر حكومت رفت و عبداللّه بن مطيع را اخراج كرد و بر كوفه مسلط شد. مختار براي جذب مردم و بناي تأسيسات مورد نياز، مبالغ زيادي از اموال بيت المال را هزينه كرد. وي طي نامهاي از ابن زبير خواست تا آنچه را از بيت المال خرج كرده است به حساب پرداختيهاي كوفه منظور كند. ابن زبير با درخواست مختار موافقت نكرد و مختار از اطاعت او سرباز زد.23 پس از آن مختار طي نامهاي به امامعلي بن حسين(ع) اظهار اطاعت و درخواست اجازه كرد تا بتواند امامت او را رواج دهد و مردم را به سوي او دعوت كند. وي مال فراواني نيز نزد آن حضرت فرستاد امام سجاد(ع) جواب نامه او را نداد و در حقيقت تقاضاي او را نپذيرفت و در مسجد پيامبر(ع) آشكارا درباره او ناسزا گفت و دروغ و بدكاري او را آشكار ساخت كه تمايل به خاندان ابوطالب را وسيله جلب مردم قرار داده است.24 چون مختار از جلب حمايت امام نوميد شد، نامهاي به محمدبن علي(ع) معروف به محمد حنفيه نوشت و درخواست خود را مطرح ساخت. امام سجاد(ع) به محمد حنفيه فرمود كه جواب مختار را ندهد زيرا او ميخواهد با اظهار دوستي خاندان ابوطالب، قلوب مردم را جذب كند و باطن او با ظاهرش، كه به دوستي خاندان علي(ع) متمايل است و از دشمنان بيزاري ميجويد، مخالف است. محمد حنفيه پيش عبداللّه بن عباس رفت و موضوع را با او در ميان گذاشت. ابن عباس گفت: چنين مكن زيرا معلوم نيست كه كار تو با ابن زبير چگونه شود. او نيز نظر ابن عباس را پذيرفت و آشكارا با خواسته مختار مخالفت نكرد.25 ابن عباس و محمد حنفيه از جمله كساني بودند كه با زبير و حاكمان شام بيعت نكرده بودند. آنها ميگفتند ما منتظريم تا ببينيم كه عامه مردم با چه كسي بيعت ميكنند و رأي عامه مسلمين بر هر كسي به عنوان خلافت قرار گرفت (يعني هر كدام از مدعيان كه بر رقيبان خود پيروز شدند) ما نيز با او بيعت خواهيم كرد.26به هر حال شيعيان كوفه و حتي باقيمانده نبرد توابين در عينالورده به تبعيت از مختار گردن نهادند. دليل اين كار آن است كه شيعيان وسواسي نهضت فعالي را ميجستند كه بتوانند بدان وسيله از حكمراني ظالمانه شاميان و امويان نجات بيابند. تنها راه خروج از اين معركه را زير بيرق مختار يافتند و شعاع اميد را در نقش نجاتبخش محمد حنفيه ديدند كه مختار آن را تبليغ ميكرد.27محمد حنفيه از جانب خود تبليغات مختار را رد نكرد ولي در عين حال موضعگيري غير متعهدانه خود را نسبت به آن حفظ كرد و هرگز آشكارا دعاوي خود را به وراثت و جانشيني حسين(ع) بلند نكرد و اعلام ننمود. قضاوت در اين باره بسيار مشكل است كه آيا اتخاذ اين سياست ابن حنفيه به عدم اعلام آشكار امامت خود و دعوي رهبري شيعيان ناشي از خطر جدي آن بود يا اينكه او واقعا از اين حقيقت آگاه بود كه از اعقاب پيامبر نيست و از امامان اين خاندان به شمار نميآيد. به هر حال ارتباط بين محمد حنفيه و مختار تا واپسين لحظات حيات مختار حفظ شد. يك بار هنگامي كه محمد حنفيه و عدهاي از بني هاشم به وسيله ابن زبير حبس، و تهديد به مرگ شدند در مكاتبهاي سري كه محمد حنفيه با مختار انجام داد، توانست به ياري نيروهاي اعزامي مختار، خود را از مرگ نجات دهد28 و درعين حال در موضعي قوي از موقعيت سياسي در مكه قرار بگيرد، به گونهاي كه در آن سال مستقلاً در مكه پرچم برافراشت و به عنوان امارت حاج، مناسك را برگزار كرد.29 در تاريخ طبري چندين مورد مشاهده ميشود كه در جواب نامههايي كه به محمد حنفيه رسيده نامههايي نيز ارسال شده است.30 البته در اين نامهها محمد حنفيه به امامت خود تصريح نكرده است بلكه بيشتر توصيههاي اخلاقي و تأكيد بر پرهيز از ريختن خون به ناحق، مضامين اين نامهها را تشكيل ميدهد. البته در يك متن عبارت «فهمت تعظيمك لحقي» آمده است.31 اما اتفاقا اين مورد جواب نامهاي است كه برخلاف معمول مختار، عبارات «مهدي» «و طلب راهنمايي» نداشته است.32مختار در پيشبرد كار خويش با سه مشكل اساسي روبرو بود: نخست اينكه با مرگ معاوية بن يزيد در نهايت بني مروان به رهبري پير سالخورده اين خاندان يعني مروان بن حكم توانستند اولاً با تمهيدات سياسي بر رقابتهاي قبيلهاي بين كلب و مفر غلبه پيدا كنند. ثانيا نيروي سرنوشت ساز در مرج الراهط توانستند بر جناح طرفدار رهبري اشرافيت قريش و خلافت عبداللّه بن زبير كه به سرپرستي ضحاك بن قيس در حال گسترش كار خويش بودند غلبه پيدا كنند.33 اگر چه حكومت مروان 9 ماه بيشتر طول نكشيد34، پس از او فرزندش عبدالملك به خلافت رسيد كه در طول حاكميت بيش از 21 ساله خود توانست با به كار گرفتن نيروهاي كارآزموده و مجرب و در عين حال سفاك و خونريز، پايههاي اقتدار بني مروان (شاخه دوم بنياميه) را استوار سازد. پس اولين دشمن جدي مختار در شام جبهه خود را آراسته و آماده كرده بود تا پنجه در پنجه عراق افكند و سلطه قبلي شام بر عراق را مجددا برقرار سازد. دومين قدرت معارض مختار، محزوم سابق او عبداللّه بن زبير بود. عبداللّه اگر چه با عصيان مختار، كوفه را از دست داد، علاوه بر حجاز و مناطق مجاور اكنون قويترين فرمانده خويش يعني مصعب بن زبير را به بصره فرستاده، و بنا را بر اين گذاشته بود كه انشقاق ايجاد شده بين عراق و حجاز را ترميم كند و قلمرو خلافت خويش را در شرق جهان اسلام توسعه دهد.آنچه موضع مختار را در مقابل اين دو قدرت تضعيف ميكرد نابساماني اوضاع آشفته، مضطرب و هيجاني بود كه در كوفه ايجاد شده بود. اين موضوع از چند جهت قابل توجه است: اولاً همانطور كه استراتژي اصلي مختار بود وي به اين جهت كوفه را براي مركز فعاليتهاي سياسي خويش انتخاب كرده بود كه ميتوانست با شعار «يا لثارات الحسين» و برافراشتن پرچم خونخواهي حسين(ع)، سپاهيان جاننثاري را به سوي خويش جلب كند. همان طور كه قبلاً اشاره شد عمده افرادي كه دستشان به خون شهيدان كربلا آلوده بود اشراف و رؤساي قبايل كوفه بودند. اين شعار اگر چه جبهه منسجم اعتقادي ايجاد ميكرد، از سوي ديگر عمده قدرت و توان كه در دست رؤساي قبايل قرار داشت از حيطه اختيار مختار خارج شده بود و در نهايت آنها اولين افرادي بودند كه ميبايست با مختار به تعيين تكليف قطعي بپردازند. ثانيا مختار براي جبران اين ضعف ناچار شد از موالي و ايرانياني كه به عنوان وابستگان قبايل عرب و با حرفههاي پيشهوري، كشاورزي و كارهاي دبيري و خدماتي در كوفه و اطراف كوفه حضور داشتند استفاده كند. اين مطلب به سختتر شدن جبهه بنديهاي داخل كوفه انجاميد. زيرا اين جمعيت فراوان از ديد اعراب «فيءٌ أفاءه اللّه علينا»35 بودند و آنها به عنوان نيروهاي توليدي و خدماتي بودند كه صرفا به عنوان وابستگان و بعضا افراد ذمّي تحت حاكميت آنها در مقابل خدمات خويش از بهره ناچيزي برخوردار ميشدند و حق هيچگونه دخالتي در تعيين سرنوشت جامعه و حاكميت نداشتند و تا زمان قيام مختار هم در رقابتهاي سياسي و تحركات سياسي حضور رسمي و مستقلي از قبايل عرب نداشتند. حضور آنها در صحنههاي سياسي براي جامعه عرب، كه به لحاظ بافت قبيلهاي و مناسبات قبيلهاي، روال مشخصي را براي تعيين جايگاه سياسي اجتماعي خود پذيرفته بودند، بسيار خطرناك بود. زيرا عامل مؤثر جديدي در صحنه سياست ظهور پيدا ميكرد كه آينده جامعه عربي و عربيت را كاملاً تيره جلوه ميداد لذا اشراف كوفه از دو جهت خود را ناچار به درگيري با مختار ديدند: نخست اينكه از نظر مختار به عنوان متهمان رديف اول، ممكن بود به عنوان پس دادن تقاص خون حسين(ع) مورد تهديد قرار بگيرند. ديگر اينكه با تمسك مختار به عناصر غير عربي كه درآمدهاي سرشار اشراف عرب متكي به نيروي كار و توليد آنها بود، آينده خود را وخيم ارزيابي ميكردند. همانطور كه در مورد توابين بيان شد، افرادي كه با شعار «يا لثارات الحسين(ع)» در عراق قيام ميكردند جبهه مقابل خود را در مرحله نخست، اشراف كوفه نميديدند بلكه توجه آنها در مرحله اول معطوف به شام بود. مختار نخست، سپاهي سه هزار نفري به فرماندهي يزيد بن انس به مرزهاي شام گسيل داشت.36 اين گروه پس از كسب موفقيتهايي در رويارويي با سپاه شام دريك درگيري فرمانده خود را از دست دادند.37 در همين هنگام خبري بين مردم كوفه پخش شد كه ابن زياد با 80 هزار سپاهي به سوي آنها در حركت است.38 تقارن اين دو موضوع با بدبينيهايي كه اشراف كوفه نسبت به مختار داشتند، وضع را بسيار پيچيده كرد. از طرفي مختار سريعا سپاهي هفت هزار نفري به فرماندهي ابراهيم بن مالك اشتر راهي نبرد با سپاه شام كرد. از سوي ديگر اشراف كوفه به مشورت در باره موضع خويش در مقابل وضع موجود پرداختند و خطاب به مختار گفتند: «او غلامان و وابستگان ما را به خود نزديك كرد. آنها را بر چهارپايان سوار كرد. فيء ما را به آنها بخشيد. اكنون غلامان ما بر ما عصيان كردند و بر ضد فرزندان بيسرپرست و بيوه زنان ما وارد جنگ شدهاند.»39آنها در منزل شبث بن ربعي جمع شدند و شبث را مأموريت دادند تا در مورد شريك كردن موالي در فيء با او مباحثه كند، پس از انتقال نظر اشراف كوفه، مختار گفت: اگر موالي شما را به شما واگذاريم آيا همراه من با بنياميه و ابن زبير خواهيد جنگيد و آيا بر اين موضوع با من عهد و پيماني استوار خواهيد بست ؟ شبت گفت اين موضوع منوط به تصميمگيري ياران همراه من است. بگذار به سراغ آنها بروم و مشورت كنم. شبت نزد ياران خويش رفت و ديگر برنگشت و پيشنهاد مختار را نپذيرفت و طرح توطئه عليه او چيدند و گفتند هنگامي كه ابراهيم ابن مالك به موصل رسيد و دستش از كوفه كوتاه شد، طرح خود را عملي خواهيم ساخت. ابراهيم در ساباط بود كه مختار به وي نامه نوشت و او را سريعا براي رويارويي با اشراف كوفه احضار كرد. ابراهيم توانست خيلي سريع و به هنگامي غير قابل باور خود را به كوفه برساند و اشراف كوفه را غافلگير كند. مختار پس از كشتار عدهاي از اشراف كوفه آنها را وادار به فرار از كوفه و يا تسليم، و اعلام كرد كه تمام افراد كوفه آزادند مگر كساني كه در شهادت حسين(ع) شركت داشتهاند. لذا پس از آن شروع به تعقيب قاتلان حسين(ع) و قصاص آنها و تخريب منازلشان كرد.40 وي توانست با سياست و نيرنگ بر عمرسعد دست يابد، او را بكشد و سرش را همراه سر پسرش، حفصبن عمر سعد براي محمد حنفيه بفرستد. در اين هنگام اشراف و اعراب عراق به ابن زبير تمايل پيدا كردند. فقط در بصره ده هزار نفر از اشراف كوفه جمع شده بودند تا در موقع مناسب همراه سپاه ابن زبير به سوي كوفه حركت كنند. ائتلاف جبهه اشراف عراق و ابن زبير از طرف مختار به عنوان خطري جدي تلقي شد. وي ضمن فرستادن سپاهي به مدينةالنبي(ص) كوشيد با سياست و نيروي نظامي بر حجاز مسلط شود. اگر چه اين اقدام وي باعث ايجاد امنيتي نسبي براي او شد، او نتوانست بر پيروزي حتمي دست يابد. زيرا محمد حنفيه از ايجاد درگيري در مكه كاملاً جلوگيري ميكرد و اجازه نميداد سپاهيان عراق با تعرض به ابن زبير حرمت خانه خدا را بشكنند. مختار پس از آن ابراهيم را همراه 20 هزار نفر كه بيشتر ايراني بودند راهي مرزهاي شام كرد. وي توانست با جمع كردن باقيمانده لشكر يزيد بن انس، جمع سپاهيان خويش را به 30 هزار تن برساند. عبدالملك بن مروان نيز سپاهي به فرماندهي حصين بن نمير براي رويارويي با ابراهيم فرستاد. تعداد اين سپاهيان 40 هزار نفر بود كه عبيداللّه بن زياد وعدهاي از قاتلان امامحسين(ع) نيز در آن حضور داشتند.41 ابراهيم ضمن شكست سپاه شام، عبيداللّه بن زياد را به قتل رسانيد. او پس از اين پيروزي در موصل مستقر شد و براي تمام شهرهاي منطقه حاكماني معين كرد و خود نيز راهي نصيبين شد. هنگامي كه ابراهيم توانست (در سال 67 ه··) مرزهاي شمالغربي و غرب قلمرو مختار را مطمئن سازد، دوران ضعف قدرت و توان نظامي مختار مشهود شد: اولاً عده زيادي از اشراف كوفه كشته شده بودند و بقيه آنها به مصعب بن زبير در بصره پيوستند. ثانيا نيروهاي زبده سپاه او به فرماندهي ابراهيم در مرزها و شهرهاي مرزي شام پراكنده شده بودند. در اين هنگام مصعب بن زبير به همراه محمدبن اشعث (كه از فرماندهان سپاه سعد در كربلا، و اكنون به مصعب پناهنده شده بود.) با سپاهي مجهز و نيرومند به سوي كوفه حركت كرد. لازم به يادآوري است كه تمام صفحات جنوبي و شرقي ايران به فرماندهي مهلب زير فرمان بصره بود. مهلب همراه سپاه خود در اين هنگام در كرمان مشغول نبرد با خوارج بود. محمدبن اشعث او را احضار كرد و همراه سپاهيانش به لشكر ابن زبير پيوست. مختار نيز براي رويارويي با سپاه بصره سپاهي 60 هزار نفري ترتيب داد و به فرماندهي احمر بن سليط به سوي مذار فرستاد. در مذار دو گروه با هم روبه رو شدند. مصعب توانست شكست سختي بر سپاه كوفه وارد سازد و فقط گروه اندگي از آنها توانستند جان سالم به در برند. مختار همراه باقيمانده سپاه خود بيرون كوفه با مصعب روبرو شد و پس از شكست به درون كاخ خود پناه برد. وي پس از مدتي در محاصره بيرون آمد و به قلب سپاه مصعب زد و سرانجام خود نيز كشته شد.در اين هنگام مصعب با ابراهيم بن مالك اشتر مكاتبه كرد و به وي نوشت اگر با عبداللّه بن زبير بيعت كني آنچه از سرزمينهاي شام فتح كني از آن تو خواهد بود. نامهاي نيز از عبدالملك بن مروان به دست او رسيد كه به وي توصيه كرده بود كه اگر با وي بيعت كند فرماندهي كل منطقه عراق به او داده خواهد شد. سرانجام ابراهيم تصميم گرفت به سپاه مصعب بپيوندد و با ابن زبير بيعت كند.42اين حوادث از چند جهت قابل توجه است: اولاً عده زيادي از شيعيان به شهادت رسيدند و تعداد شيعيان به حداقل ممكن رسيد بويژه كه عده زيادي از شيعيان اعتقادي و با بينش عميق قبلاً در قيام توابين به شهادت رسيده بودند. ثانيا تحت تأثير شكستهاي پي در پي و هولناك شيعيان به نوعي «مهدويت» و اعتقاد به غيبت رهبرانشان پس از وفات آنها قائل شدند. ثالثا اطراف امام برحق و جانشين امام حسين(ع) يعني فرزند خلفش علي بن حسين(ع) كاملاً خالي شد و نوعي انشقاق در رهبري تشيع ايجاد شد. براي روشن شدن بهتر اين نكات لازم است شخصيت دو نفر از رهبران مطرح تشيع در اين دوره يعني حضرت امام زين العابدين(ع) و محمد بن علي بن ابي طالب و موضعگيريهاي آنها بهتر و دقيقتر، تجزيه و تحليل، و آثار و عملكرد آنها در تاريخ تشيع، بيشتر بيان شود.1ـ الحسن بن موسي النوبختي: فرق الشيعه، منشورات دارالاضواء، بيروت، 1404 ه··. الطبعة الثانيه، ص3؛ ابوجعفرمحمد بن جرير الطبري: تاريخ الطبري، دارالكتب العلميه، بيروت 1411 ه··. الطبعه الثانيه. المجلد الثاني، ص235
2ـ النوبختي: همان
3ـ اهل رده كه به معني از دين برگشتگان ناميده شدند همه يكسان نبودند. البته عدهاي از آنها پيروان پيامبران دروغين بودند از جمله:
ـ اسودعنسي در يمن
ـ مسيلمه كذاب در يمامه، در قبيله بني حنيفه
ـ طليحه بن خويلد در سميراء
ـ سجاح در جزيره بين قبايل بني تغلب و هذيل
اما عدهاي ديگر ميگفتند: «ما به ابوبكر زكات پرداخت نميكنيم تاروشن شود جانشين واقعي رسولاللّه(ص) چه كسي است. زكات را بين مستمندان و نيازمندان خود تقسيم ميكنيم.» النوبختي: همان، ص4
4ـ مهدي جعفري: مسندفاطمه(س)، موسسه تحقيقاتي فرهنگي جليل، بيجا، چاپ دوم 1373 ش.، ص139
5ـ النوبختي، همان، ص4
6ـ انديشه مرجئه فكر خطرناكي بود كه با قدرت گرفتن معاويه در بين مردم شايع شد. نوبختي مينويسد: «هم السواد الأعظم واهل الحشو و اتباع الملوك و اعوان كل من غلب اعني الذين التقوامع معاويه." همان ص6
آنان قاطبه مردم و معتقدان به جبر و تشبيه و پيروان حاكمان جور و ياري دهندگان هركسي بودند كه غلبه بيابد؛ يعني آنها كساني بودند كه به معاويه ملحق شدند.
از اين جهت به آنها مرجئه گفته شد كه گمان ميكردند همه اهل قبله، صرف اقرار ظاهري به ايمان مؤمن هستند و براي همه آنها اميد بخشش از جانب خدا داشتند.
7ـ ابوالحسن علي بن الحسين المسعودي: مروج الذهب و معادن الجوهر، به تحقيق محمد محيالدين عبدالحميد، دارالفكر، بيروت، بيتا، الجزء الثالث، ص101
8ـ همان: ص102
9ـ ابن الاثير الجزري: الكامل في التاريخ، راجعه و صححه الدكتور محمديوسف الرقاق، دارالكتب العلميه، بيروت، 1407 ه··.، المجلد الرابع، ص3
10ـ ابي جعفر محمدبن جرير الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، دارالكتب العلميه، بيروت 1411 ه··.، المجلد الثالث، ص412
11ـ ابن الاثير: همان
12ـ دكتر سيد حسين محمد جعفري: تشيع در مسير تاريخ، ترجمه دكتر سيد محمد تقي آيتالهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1366 ه··.ش. چاپ چهارم، ص264
13ـ ابن الاثير: همان
14ـ دكتر سيد جعفر شهيدي: تاريخ تحليلي اسلام، مركز نشر دانشگاهي، تهران 1362، ص173
15ـ هنگامي كه زيادابن ابيه بر كوفه حاكم شد (50 ه··. ق) ساختار قبلي كوفه را (كه به دست حضرت علي(ع) براساس تعادل بين عربهاي شمالي و جنوبي و به نسبت جمعيت قبايل به 7 قسمت تقسيم شده بود.) به هم زد. وي تجربهاي به لحاظ سياسي اداري از بصره مبني بر تقسيم شهر به چهار قسم داشت كه همان تجربه را در كوفه نيز به كارگرفت و شهر را به چهار قسمت تقسيم كرد و براي هر قسمت مسئولي قرار داد كه به جمع آنها رؤساي ارباع مي گفتند.
16ـ ابن الاثير: همان
17ـ همان: ص4
18ـ مسعودي: همان، ص82
19ـ همان: ص81
20ـ همان: ص83
21ـ ابن الاثير: همان، ص27 مقايسه شود با الطبقات الكبري، لابن سعد، دارصادر، بيروت بي تا، المجلد الخامس، ص100
22ـ ابوحنيفه احمد بن داود دينوري: اخبار الطوال، ترجمه دكتر محمود مهدوي دامغاني نشرني، تهران، چاپ چهارم، سال 1371، ص333
23ـ ابن الاثير، همان، ص3
24ـ دينوري، همان
25ـ مسعودي، همان، ص83
26ـ همان. البته در منبع ديگر از مورخان شيعه (تاريخ يعقوبي) ضمن تصريح به رهبري محمد حنفيه از موضعگيري شديد امام سجاد(ع) ذكري نشده و چنين آورده است كه مختار سر عبيداللّه بن زياد را به نزد امام سجاد(ع) فرستاد و «امام سجاد هيچ روزي خندان ديده نشده مگر آن روز»، تاريخ يعقوبي: ترجمه محمدابراهيم آيتي، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران: 1362، ج 2، ص203
27ـ همان
28ـ ابن سعد: الطبقات الكبري، دارصادر، بيروت، بي تا، المجلد الخامس ص102
29ـ دكتر سيد حسين محمد جعفري: همان، ص281
30ـ طبري، همان، ص473
31ـ ابن سعد: همان، ص104
32ـ طبري: همان، ص472
33ـ همان: ص467
34ـ احمدبن ابي يعقوب (ابن واضح يعقوبي: تاريخ يعقوبي، ترجمه محمدابراهيم آيتي، شركت انتشارات عملي و فرهنگيچاپ ششم، تهران، 1371، جلد دوم، ص198
35ـ همان: ص200
36ـ طبري: همان، ص454
37ـ همان: ص452
38ـ همان: ص453
39ـ همان: ص454