فـرق تاريـخ ذاهـب «فرقه سبائيـه» - فرقه سبائیه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرقه سبائیه - نسخه متنی

لیلا خسروی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فـرق تاريـخ ذاهـب «فرقه سبائيـه»

ليلا خسروي

زبان وادبيات عرب

تهمتهايي كه مغرضان به تشيع زده‏اند، آن چنان است كه اگر در صدد جمع آوري آن برآييم، بايد نگارش كتابي حجيم را آغاز كنيم. در قرون اخير شاهد بوده‏ايم كه مستشرقان مغرض، يهوديها، زردشتيها، وهابيون و... بنا به اقتضاي سياستهاي استعماري خود، هر گونه افترايي را به شيعه روا دانسته‏اند. متأسّفانه در ميان نويسندگان شيعي نيز برخي افراد غير مغرض، بدون تحقيق و بررسي كافي، گفته‏ها و نوشته‏هاي ديگران را به نام يك موضوع تاريخي نقل كرده‏اند.

نخستين تهمت ناجوانمردانه كه خود اساس دهها تهمت ديگر شد، اين است كه «مذهب تشيع مولود افكار ابن سباي يهودي است»؛ كسي كه بنابه قولي، تمام گناه عالميان را به پاي او مي‏نويسند؛ بدون آن كه در اصل وجود او تحقيق و بررسي كنند. در دو قرن اخير، بر خلاف كتب گذشته، كمتر كتابي درباره تاريخ اسلام به نگارش در آمده كه دربــاره اين داستــان قلم فرسايي نكرده باشد.

براستي عبدالله بن سبا كيست كه بزرگترين مورخان اسلامي مانند ابن شهاب زهري، عروة بن زبير، ابان بن عثمـــان، ابوبكر بن خرم، موسي بن عقبه و وافدي هيچ اشاره‏اي به او نكرده‏اند؛ حتي امويان و جاعلان حديث دربار معاويه نيز نـــامي از او نبرده‏اند؛ ولــي ناگهــان در نيمه نخست قــرن دوّم هجري، سيف بن عمر كه به حيله‏گري، دروغپردازي و چاپلوسي نزد حكّام عبّاسي مشهور بوده، او را مطرح ساخت.

اين در حالي است كه مستشرقان و پژوهشگران عرب، اين موضوع را جز افسانه‏اي نپنداشته‏اند. مثلاً برنارد لويس درباره او چنين گفته است: «... تحقيقات تازه روشن كرده كه اين داستان ساختگي بوده و بر حوادث واقعي پيشي گرفته است؛ زيرا صورت نمايشنامه‏اي از گذشته را دارد كه نويسندگان قرن دوم هجري آن را از تار و پود خيال بافته و احوال و افكار زمان خود را در آن به نمايش در آورده‏اند.1»

«ولها و زن» و «فريد ليندر» بعد از بررسي مصادر اسلامي ترجيح داده‏اند توطئه و دعوت منسوب به ابن سبا را از ساخته‏هاي متأخّران بدانند.2

منكران ابن سبا چه نظري دارند؟ آية الله شيخ محمّد حسين كاشف الغطاء ـ رحمة‏الله عليها ـ مي‏گويد: «و امّا عبداللّه بن سبا كه او را به شيعه و شيعه را به او مي‏چسبانند، به شهادت تمام كتب شيعه، عموما تصريح به لعن او نموده و از او بيزاري جسته‏اند و كمترين عبارتي را كه كتب رجال شيعه از قبيل رجال ابي علي و غيره در مورد ترجمه حال او در ذكر حرف(ع) نوشته‏اند اين است: «انّ عبداللّه ابن سباء العن من أن يذكر: عبدالله بن سبا ملعونتر از آن است كه ذكر شود.» و اصولا" هيچ بعيد نيست كه بگوييم عبدالله بن سبا، مجنون بني عامر، ابي هلال و امثال اينها، مردمان داستاني و افسانه‏هاي خرافي هستند كه قصه‏گوها و داستانسراها اسامي آنها را جعل كرده‏اند.»3

علاّمه طباطبايي« قدس‏سره » معتقد است كه قصّه ابن سبا ساخته و پرداخته دشمنان شيعه است. آنان براي ضربـــه زدن به اسلام و خاصه به تشيع تا آن جــا ايـــن مطلب را پيش برده‏اند كه نوشته‏اند اصحاب بزرگ رسول خدا« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » هم تحت تأثير اين تبليغات قرار گرفته‏اند!4

دكتر طه حسين چنين آورده است: «مي‏گويند وي سازمان منظمي به وجود آورد. در شهرها دسته‏هايي سري تشكيل داد كه پنهاني به تبليغات خود ادامه دهند و مردمان را به شورش برانگيزند تا در فرصت مناسب بر خليفه هجوم برند. شورش مردم، محاصره و قتل عثمان در نتيجه تشكيلات منظم ابن سبا بود. به نظر من كساني كه داستان ابن سبا را تا اين اندازه بزرگ جلوه داده‏اند به خود و تاريخ ستم كرده‏اند. نخستين چيزي كه به نظر مي‏رسد اين است كه ما در كتب مهم و مصادر اصلي كه داستان شورش عليه عثمان در آنها ضبط است، نامي از ابن سبا نمي‏بينيم. ابن سعد آن جا كه از خلافت عثمان و انقلاب مردم سخن مي‏گويد، نامي از ابن سبا نمي‏برد.»5 و در جاي ديگر مي‏گويد: «عجب در اين است كه مورخان وقتي اخبار و شورش دوره عثمان را مي‏نوشتند از ابن السوداء يعني عبدالله ابن سبا و پيروانش خيلي نام برده‏اند و باز پس از كشته شدن عثمان و قبل از آن كه علي« عليه‏السلام »براي ملاقات با طلحه و زبير و أم‏المومنين خارج شود از آنها زياد نام برده‏اند و باز در آن وقت كه علي« عليه‏السلام » براي صلح و آرامش، كساني را نزد طلحه و زبير و أمّ‏المؤمنين مي‏فرستاد، نام آنها در واقع خيلي ديده مي‏شد. بعد مورخان گفتند كه پنهان از علي« عليه‏السلام » و همراهانش براي افروختن آتش جنگ توطئه كردند و...، امّا بسيار عجيب است كه اين مورخان وقتي از جنگ صفين بحث مي‏كنند پيروان ابن سبا را به كلّي از ياد مي‏برند و يا اصلا" توجهي به آنها نمي‏كنند! بايد دانست خودداري مورخان از نام بردن ابن السوداء و پيروانش در جنگ صفين حداقل دلالت بر اين دارد كه موضوع پيروان ابن سبا و پيشواي آنها، اصلا" بي‏اساس و ساختگي يا مجعول بوده است. آن هم از مجعولاتي كه در زمان شدت گرفتن زد و خورد بين شيعه و ساير فرقه‏هاي اسلامي اخيرا به وجود آمده است. دشمنان شيعه براي اينكه بيشتر در حقشان دشمني كنند، كوشيده‏اند تا در اصول اين مذهب يك عنصر يهودي داخل كنند و اگر موضوع ابن السوداء اساس صحيحي از حقيقت و تاريخ مي‏داشت، طبيعي بود كه اثر مكر و نيرنگ او در اين جنگ دشواري كه در صفين به پا شد ظاهر گردد. اين اهمال را به چه بايد تعبير كرد؟ يا عدم حضور او در جنگ صفين را چگونه و به چه مي‏توان حمل كرد؟ من فقط يك علّت براي آن مي‏دانم و آن عبارت از اين است كه ابن‏السوداء يك شخصيت موهوم بوده است... و بايد گفت شخصيتي است كه دشمنان شيعه او را فقط براي شيعه ذخيره نموده‏اند. بلاذري در كتاب انساب الاشراف در فتنه عثمان نامي از ابن السوداء و پيروانش كه همان سبئيه باشند نمي‏برد. در خلافت علي« عليه‏السلام » نيز فقط در يك حادثه مهم از او ياد مي‏كند. اين حادثه عبارت از اين است كه ابن السوداء با عده‏اي نزد علي« عليه‏السلام » آمده، درباره ابوبكر از او پرسشي كردند ولي علي« عليه‏السلام » پاسخ سختي به آنها داد و آنها را سرزنش نمود كه اوقات خود را با اين مسائل مي‏گذرانند؛ در صورتي كه مصر از دست رفته و پيروان علي« عليه‏السلام » در آن جا كشته شده‏اند. در همين اوقات نامه‏اي نوشت و دستور داد نامه را براي مردم بخوانند تا از آن استفاده كنند.

بلاذري مي‏گويد: ابن سبا نسخه‏اي از اين نامه را داشت امّا ابن سبا در نزد بلاذري، ابن‏السوداء نيست بلكه عبداللّه بن وهب همداني است. بلاذري اين خبر را با كمال احتياط ذكر مي‏كند و غالبا درباره احاديثي كه بيان مي‏كند، اظهار شك مي‏كند زيرا آنها را از مجعولات مردم عراق مي‏داند. بهرحال وي ذكري از ابن‏السوداء و پيراونش در غوغا و شورش دوره عثمان يا علي« عليه‏السلام » به ميان نمي‏آورد. محدثين و اهل جدل با عقيده طبري (مبني بر وجود ابن سبا) موافقت دارند ولي همين اشخاص قائل به چيز ديگري هستند كه طبري و پيروانش آن را ذكر نكرده‏اند. اينها مي‏گويند كه ابن‏السوداء و پيروانش قائل به خدايي علي شدند و علي« عليه‏السلام » آنها را در آتش سوزاند، اما وقتي راجع به اين واقعه در كتب تاريخ جستجو مي‏كنيم اثري از اين حادثه نمي‏بينيم بنابر اين نمي‏دانيم در چه سالي، از مدّت كوتاهي كه "علي"« عليه‏السلام » خليفه بود اين غلات واقع شده است و معلوم است كه سوزاندن عده‏اي از مـردم آن هم در صدر اسلام و در ميان عده‏اي از مهاجرين، انصار و افراد نيكوكار مسلمين امري نيست كه مورخان از آن غفلت كنند و ننويسند و وقت و وقوع آن واقعه را ثبت ننمايند و كاملاً آن را مهمل گذاشته، از آن بگذرند.6

دكتر علي الوردي نيز داستان ابن سبا را از اول تا آخر ساختگي دانسته و عقيده دارد كه اين داستان با استادي تهيه شده و به صورتي فريبنده در آمده است زيرا معتقد است قريش فقط در ميدان سياست زيرك نبودند بلكه در داستانسرايي هم مهارت داشتند.7

استاد عبدالله السبيتي ـ از علماي شيعي عراق ـ مي‏گويد: "باور كنيد سبائيه در هيچ زمان و دوره‏اي جز در عالم وهم و خيال دشمنان شيعه وجود خارجي نداشته است و از جمله وصله‏هايي است كه بوسيله دشمنان شيعه به تاريخ تشيع چسبانده شده است. باور كنيد سبائيه مولود عجيب و غريبي است كه اگر كسي حساب آن را به طور دقيق برسد، وجود آن را باور نخواهد كرد."8

معتقدان به ابن سبا چه مي‏گويند؟ دكتر سامي نشار مي‏گويد: «برخي از دانشمندان و روحانيون يهود به دين اسلام در آمده و از فرصت كنار زدن علي« عليه‏السلام » از خلافت استفاده كرده، عقيده "امام معصوم و خاتم الاوصياء" را پديد آورده، آن را به جهان اسلام تقديم كرده‏اند كتابهاي ملل و نحل تقريبا اتفاق دارند بر اينكه عبدالله بن سبا نخستين كسي است كه عقيده عصمت و قداستي را كه به علي« عليه‏السلام » نسبت داده شده، دعوت و تبليغ كرده است و اعتقاد به اينكه علي« عليه‏السلام » داراي حق الهي در خلافت است، در دوران ابوبكر و عمر و پيش از عبدالله بن سبا ـ نماينده يكي از جريانهاي مرموز كه در انهدام اسلام مي‏كوشيده است ـ وجود نداشته است.»9

هاشم معروف الحسني در نقد نظريه دكتر نشار چنين مي‏نويسد: نشار اينگونه افكار خود را فلسفي ناميده است؛ در حالي كه من نمي‏دانم دكتر نشار چگونه به خود اجازه داده با چنين اطميناني درباره نظريه مذكور سخن پردازي كند و به عنوان يكي از مسلمات ضروري و اوليه و بدون اختلاف از آن به گفتگو بپردازد. آيا بر اين استاد فلسفه و پژوهشگر بزرگ رواست كه تا اين اندازه تاريخ، راويان و كتب حديث را ناديده انگارد؟! مگر از محدثان بزرگ اهل تسنن نشنيده كه علي« عليه‏السلام » نخستين حق الهي را در خلافت داراست؟ از راوياني چون ابن جرير طبري (1310ه··) ابن اثير (630ه··) در كامل، ابن هشام (213يا218ه··) در سيره، هيكل (متولد 1888م) در حياة محمّد، سيوطي (911 ه··) بيهقي (458ه··)، ابن اسحاق (151يا 152 ه··)، ابن حاتم(350ه··)، ابن مردويه (416ه··)، ابونعيم (430ه··)، نسايي در جامعه (303ه··) و .... آيا حداقل آثار اين محدّثان نبايد در او و عقيده‏اش شك و شبهه‏اي ايجاد كرده باشد؟ پس اين محقّق و استاد بزرگ دانشگاه چگونه درباره نظريه مذكور رأي قاطع صادر كرده، تو گويي آن را از امور مسلّم ميان محدّثان و مورّخان شمرده است. نشّار مطالبش را غالبا از نويسندگان فرقه‏هاي متعصّبي كه شيعيان را تكفير كرده‏اند، گرفته است؛ مانند ابن تيميّه و عبداللّه بن قصيمي.10

معتقدان به ابن سبا مي‏گويند: «وي يهودي الاصل و از اهالي يمن بود كه به تازگي اسلام آورده بود و چون ايمان زايدالوصفي داشت از روز بعد از تشرف به ديانت اسلام، سراسر آسياي صغير و يك قسمت از آفريقا را در نور ديد و شروع به تهيج و تحريك توده‏ها كرد. فعاليت او اندكي بعد جنبه سياسي شديدي پيدا كرد و هنگامي كه در مصر رحل اقامت افكند، عمّال خليفه را به باد فحش و ناسزا گرفت و در خطبه‏هاي خود به عثمان اخطار نمود كه از خلافت استعفا دهد و مسند خلافت را براي تنها كسي كه شايستگي احراز اين مقام را دارد يعني علي« عليه‏السلام » باز گذارد...» فصاحت ابن سبا كار خود را كرد و به زودي ملّت گرد او جمع گشته و عقيده‏اش را تقديس كردند، امّا ابن سبا كه از اين موفقيت جسور شده بود نقاب از چهره برداشت و در نطقها و مواعظش افكار و اصول عقايد يهود را با اصول و مقررات اسلامي در هم آميخت و همچنين اصل تناسخ را ترويج كرد؛ سپس مسيحيت را به ميان آورده و در مسجد بزرگ «فسطاط» فرياد برآورد: مسيحيان ادعا مي‏كنند كه مسيح در پايان دنيا براي بسـط و توسعه نفوذش بر تمامي خلايق باز خواهد گشت ولي من اظهار مي‏دارم كه مسيح باز نخواهد گشت، بلكه محمّد« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » باز مي‏گردد. او از هر نوع حدودي تجاوز كرد؛ اعلام داشت كه محمد« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » تقريبا از جوهر الوهيت است. اطلاعات وسيع او در مسائل مذهبي يهود و اسلام و مسيحي و ايراني و هندي و حتي فرعوني باعث شد خيلي زود بتواند حريفان را از ميدان به در برد. در اندك مدتي او از متنفذترين مردان مصر گرديد. والي در برابر او مي‏لرزيد و هنگامي كه فرستاده عثمان به مصر وارد شد خيلي زود تحت تأثير اين ماجراجو قرار گرفت. از مذهب سبئيه فرقه‏هاي متعدّدي منشعب شد. به عقيده برخي از آنها علي« عليه‏السلام » سوار بر ابرها شده به زمين باز خواهد گشت و به عقيده برخي ديگر علي بر سر اشرار و بدكاران صاعقه و رعد و برق نازل خواهد كرد. بعضي ادعا مي‏كنند كه علي خورشيد است و پاره‏اي ديگر نقش ماه را در صورت او مجسم مي‏كنند. مي‏گويند: فتنه ضد عثماني به تحريك ابن سباء بوده كه مي‏گفت عثمان غاصب است. مردم بايد قيام كنند و عليه فرمانروايان مبارزه نمايند. مي‏گويند او مانع صلح ميان علي« عليه‏السلام » و عايشه شد لذا جنگ جمل در گرفت. البته فرد ديگري هم به نام عبدالله بن سودا با سبائيه همكاري مي‏كرد. وي از نژاد يهود و از مردم حيره بود و چنين وانمود مي‏كرد كه مسلمان است تا در نزد كوفيان پيشوايي و مهتري يابد و ايشان را گفت كه در تورات خوانده كه هر پيامبري جانشيني دارد و علي« عليه‏السلام » جانشين محمّد« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » و بهترين اوصياست، چنانچه حضرت محمد« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » بهترين انبياست.

علي« عليه‏السلام » از كشتن "عبدالله بن سودا" و "ابن سبا" از بين فتنه باز ايستاد و آن دو را به مداين نفي بلد كرد. بعد از شهادت مولي الموحدين علي« عليه‏السلام »، مردم نادان فريفته آن دو شدند. محققين اهل سنّت گويند ابن سودا از هواداران دين يهود بوده و قصد داشت با تأويلاتش در مورد علي« عليه‏السلام » و اولاد آن حضرت، اسلام را تباه سازد مسلمانان آنچه را كه ترسايان در مورد عيسي« عليه‏السلام » روا داشتند، درباره علي نيز روا دارند. و چــون رافضيان را از ديگر اهل هوا فرو رفته‏تر در كفر ديد، خود را به ايشان بست و گمراهيهاي خود را به تأويلات ايشان بياميخت.11

مي‏گويند را فضه را رافضي گفتند چون ابابكر و عمر را رفض كردند. رافضه كه سبئيه باشند، اسلام را دشمن دارند چنانچه يهوديها نصرانيت را دشمن مي‏دارند و آنها فقط براي نابودي اهل اسلام و تجاوز به آنها اسلام آوردند. علي« عليه‏السلام » آنها را به آتش سوزانيد و عبدالله بن سبا را به ساباط و عبدالله بن سباب را به حارز تبعيد كرد.12

تاريخ هميشه گوياي واقعيت بوده است، اما قلم تاريخ نويسان كه غالبا از مركّب فراعنه، شاهان و قدرتمندان روزگار رنگ مي‏گرفته، حقيقت را بسيار كمرنگ به نمايش در آورده است. لذا احتمال فراوان دارد كه نظريه دسته اوّل به واقعيت نزديكتر باشد و با توجّه به ادلّه و براهين موجود، نظريه دسته دوّم بسيار سست مي‏نمايد. در مقابل اين دو نظر، نظريه سومي نيز هست بر اين مبنا كه عبدالله ابن سبا وجود داشته است؛ ليكن با اسم و رسمي ديگر. در اين باره گفتار يكي از نويسندگان نوآور را مرور مي‏كنيم.

عبدالله ابن سبا يا عمار ياسر؟! نويسنده نامدار علي‏الوردي چنين آورده است: «من تصوّر مي‏كنم داستان ابن سبا از آغاز تا پايان افسانه‏اي است كه نيكو و محكم بافته شده و نمايشي جالب است. قريشها نه تنها از نظر سياست زيرك و هوشيار بودند بلكه در فنّ داستان پردازي نيز مهارت داشتند و به نظر مي‏آيد در روزگار عثمان در محافل خصوصي خود درباره عمّار بن ياسر گفتگو كرده و پنهاني به او ناسزا مي‏گفتند زيرا در آن هنگام مصلحت نمي‏ديدند آشكارا در برابر مردم به او بد و ناسزا گويند. شايد يكي از راويان اخبار شنيده است كه قريشان سخن از ابن سودا به ميان مي‏آورند و به او فحش و دشنام مي‏دهند. و او گمان كرده كه مقصود قريش شخص ديگري غير از عمار بن ياسر است. چه كسي مي‏داند شايد افسانه ابن سبا از همين گمان نادرست پديد آمده و بعد اندك اندك در پيرامونش داستانهايي ساخته و پرداخته شده است. از شگفتيها اين است كه ما بسياري از امور منسوب به ابن سبا را از عمّار مي‏بينيم ... بايد توجّه داشت كه ابن سبا به ابن سوداء معروف بوده و كنيه عمار هم ابن سوداء بوده است. قريش در آغاز دعوت پيامبر« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » آن حضرت را تحقير و ملقّب به "ابن ابي كشبه" كردند و عمّار از اين حيث بهره فراوان‏تري داشته و او را "ابن سميه" و "ابن المتكا" و "ابن السوداء" مي‏ناميدند. پدر عمّار يمني بود يعني از مردم شهر سباء و هر يمني را مي‏توان فرزند سباء خواند زيرا همگي مردم يمن نسبت خود را به سباء بن شيخب بن يعرب بن قحطان مي‏رسانند. آلوسي نقل كرده كه روزي مردي از عمار تفسير اين آيه را خواست كه " وإذا وقع القول عليهم أخرجنا لهم دابّة من الارض تكلّمهم".13 عمار گفت: مراد از اين دابه علي بن ابي‏طالب « عليه‏السلام » است و ما نظير اين پاسخ را در آنچه به ابن سبا راجع به رجعت علي« عليه‏السلام » بعد از مرگ نسبت مي‏دهند، مي‏بينيم. عمّار در زمان خلافت عثمان به مصر رفته، مردم را بر ضد وي شورانيد و حكمران آنجا تصميم به دستگيري‏اش گرفت. و اين روايت شبيه است به اينكه مي‏گويند ابن سبا در مصر اقامت گزيد و شهر فسطاط را مركز دعوت خود قرار داد. از آن جا با يارانش مكاتبه مي‏كرد و عثمان خلافت را به ناحق به چنگ آورده و صاحب شرعي آن علي‏ابن ابيطالب« عليه‏السلام » است. در واقع اين همان سخن عمار بعد از بيعت مردم با عثمان است كه در مسجد فرياد مي‏زد: اي گروه قريش! آگاه باشيد اگر امر خلافت را از خاندان پيامبرتان« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » به اينجا و آنجا منتقل كنيد، بيم آن دارم كه خداوند آن را از شما بگيرد و در ميان مردمي غير از شما قرار دهد؛ همچنان كه شما آن را از اهلش گرفتيد و در غير اهل آن قرار داديد."14

علي الوردي در ادامه اين صحبتها به رابطه عمار و اباذر و گفتگوي ابن سبا و اباذر اشاره نموده و نيز به جنگ بصره و موقعيت عمار نيز اشاراتي مي‏نمايد و با ارائه اين دلايل و مقاييس به اينجا مي‏رسد كه ابن سبايي كه مورخان و نويسندگان كتب اديان بر زبان آورده‏اند، كسي جز عمار ياسر نبوده است.

آيا چنين امري ممكن است. عمار ياسر مي‏تواند همان ابن سبا باشد در حالي كه خود از صحابه جليل‏القدر به شمار مي‏آمد؟ و آيا چنين اعمالي از يار نزديك مولي الموحدين بر مي‏آيد؟! پيامبر در حق عمّار فرمود: "عمّار با حق است و گروهي سركش و ستمگر او را مي‏كشند." در حال، عثمان بن عفّان از وي به رسول خدا« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » شكايت برد، پيامبر« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » فرمود از اسلام تو گذشتـم. برو! و بعد آيه معروف (يمنّـون عليك أن أسلمـوا)15 نازل شد؛ لذا پيامبر« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » بار ديگر فرمود: آنان را با عمّار چه كار؟ او آنان را به بهشت فرا مي‏خواند و آنها او را به آتش دعوت مي‏كنند. هر آينه عمّار پوست ميان چشم و بيني من است.16

گويند: عمار پسر ياسر بن مالك بن عوف بن حارثة بن عمار بن يام بن عنس است و ابن خلدون افزوده كه عنس همان زيد بن مالك بن اود بن غريب بن زيد بن كهلان بن سباء است. و اطلاق "عبدالله" بن سباء بر عمار ممكن است، زيرا در بيشتر نامه‏هايي كه از سوي خلفا صادر مي‏شد و نامه‏هايي كه از كارگزاران به مركز خلافت مي‏رسيد با عبارت عبدالله فلان إلي عبداللّه فلان آغاز مي‏شد.17

از طرفي اگر وجود ابن سبا ـ يهودي آشوبگر دوران عثمان ـ حقيقت داشته باشد چگونه از گزند دستگاه حاكمه عثمان در امان مانده است؟ عثماني كه عمّار و ابن مسعود را تازيانه زده، اباذر را تعقيب و به ربذه ـ سرزميني دور و خالي از سكنه ـ تبعيد كرده است تا در آنجا دوران زندگي خود را كه سراسر جهاد و فداكاري در راه خداوند و بهترين خلق او بود به پايان رساند. عثماني كه به نزد عباس عموي پيامبر رفته و گفت: آنان كه پيوند خويشي مرا بريده و مردم را بر ضدّ من شورانيده‏اند، علي و فرزندت عبدالله بوده‏اند. و نيز يك بار بالاي منبر گفت: "علي پيوسته از من عيب‏جويي مي‏كند و از بدگويان من (عمّار و ابوذر) پشتيباني مي‏كند. و گاهي طلحه، زبير و عايشه را به شورانيدن مردم عليه خود متهم مي‏ساخت. پس چگونه عثمان حتي اشاره‏اي هم به اين ابن سباي يهودي آشوبگر نكرده و وي را آزاد گذاشته است. آيا هيچ خردمندي مي‏تواند بينديشد كه عثمان همان مردي كه با مقرّبان صحابه رسول خدا« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله »كه از نظر عموم مسلمين، تنديس حق و نمونه خير و سرمشق تعاليم اسلام بوده‏اند اين چنين رفتار كرده است از ابن سباي يهودي بيگانه مي‏ترسيده يا اينكه از موقعيت او آگاه نبوده و يا خود را به ناداني زده و تهمتها را متوجّه ديگران كرده است.

پس از اين دلايل و شواهد گمان مي‏رود كه عبدالله بن سباء از جمله شخصيتهاي افسانه‏اي است كه سيف بن عمر طي يك داستان پردازي وي را باني فرقه تشيع قلمداد كرده است.

ابن سباء و سبئيه از ديدگاه مورّخان داستان افسانه‏اي ابن سباء در كتب بسياري آمده است كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي‏شود. محمد رشيد رضا از جمله نويسندگان متأخر است كه در صفحاتي از كتاب خود تحت عنوان "السنّة و الشيعة" چنين آورده است:

"كان التشيّع للخليفة الرابع عليّ بن ابي طالب رضي الله عنه مبدأ تفرّق هذه الامّة المحمّدية في دينها و في سياستها. كان مبتدع أصوله يهوديّ، اسمه (عبداللّه ابن سباء) أظهر الاسلام خداعا، و دعا إلي الغلوّ في علي كرّم اللّه وجهه لأجل تفريق هذه الأمة و إفساد دينها و دنياها عليها."18

ابوالفداء (المتوفّي 732ه··) نيز مختصري از اقوال ابن اثير را در مورد عبدالله ابن سبا آورده است.

و امّا ابن اثير (متوفي 630) چنين قولي را از كجا آورده است، مشخص نيست. او اين قصه را به صورت كامل در حوادث سالهاي 30 تا 36 هجري ذكر كرده ولي هيچ اشاره‏اي به مصدر قابل اعتمادي ننموده است. وي در قسمتي از مقدمه كتابش مي‏نويسد:

"انّي قد جمعت في كتابي هذا ما لم يجتمع في كتاب واحد. و من تأمّله علم صحة ذلك. فابتدأت بالتاريخ الكبير الذي صنفه الامام ابو جعفر الطبري..."19

پس پايه و اساس چنين داستاني منتهي به تاريخ طبري مي‏گردد.

از طرف ديگر ابن‏كثير (774ه··) نيز چنين روايتي را نقل كرده است. ابن خلدون (808ه··) در كتاب "المبتدأ و الخبر" قصه سبائيه را با حادثه داروجمل ذكر كرده است. و در همان كتاب اشاره نموده كه حادثه جمل مختصرا از كتاب طبري برگزيده و نگاشته است.20 محمد فريد و جدي در دائرة المعارف خود ضمن نام حضرت علي« عليه‏السلام » اين داستان را از قول طبري ذكر كرده است. بستاني (متوفي 1300) هم آن واقعه را از قول ابن كثير آورده است.

در ميان نويسندگان معاصري كه در صدد تحقيق در تاريخ اسلامي بر آمده و به صورت تحليلي هر واقعه‏اي را ريشه يابي كرده‏اند، مي‏توان احمد امين (متوفي1373ه··) را نام برد. وي در جايي كه از ايرانيان و اثرشان بر اسلام صحبت كرده از قول شهرستاني و طبري مطالبي راجع به مزدك، دين او، مقايسه عقايد ابوذر غفاري و مزدك و خلاصه عبدالله ابن سباء آورده است و رجعت و عقايد ديگر شيعه را منتج از افكار اين يهودي شمرده است. در جايي از كتاب وي چنين مي‏خوانيم:

"وفكرة الرجعة هذه اخذها ابن سباء من اليهودية فعندهم أن النبي الياس صعد إلي السّماء و سيعود." تا آن جا كه مي‏گويد: "و تطوّرت هذه الفكرة عند الشيعه إلي العقيدة باختفاء الائمة و ان الامام المحتفي سيعود فيهلاء الارض عدلا و منها نبعت فكرة المهدي المنتظر" و از آنچه گذشت چنين نتيجه‏گيري مي‏كند:

«والحّق أن التشيع كان مأوي يلجأ اليه كلّ مَن أراد هدم الاسلام لعداوة أو حقد. و من كان يريد إدخال تعاليم آبائه من يهودية و نصرانية و زرتشتيه... كلّ هولاء كانوا يتّخذون حبّ اهل البيت ستّارا يخفون و راءه كلّ ماشاءت اهواءهم. فاليهودية ظهرت في التشيّع بالقول بالرّجعة... و قد ذهب الاستاذ (و لهوسن) الي أن العقيدة الشيعيّة نبعت من اليهودية اكثر مما نبعت من الفارسية مستدّلا" بان مؤسّسها عبداللّه ابن سباء و هو يهودي."21 احمد امين در مطالب خود بارها از طبري و يك بار نيز از ولها وزن نام مي‏برد؛ ولها وزن نيز چنين داستاني را از طبري نقل كــرده است و چه بسا گوي سبقت را از طبري ربوده و در نتيجه‏گيريهاي خود بسيار تند رفته است!

حسن ابراهيم حسن، در كتاب "تاريخ الاسلام السياسي" چنين آورده:

"فكان هذا الجوّ ملائما تمام الملائمة و مهيّئا لقبول دعوة عبدالله بن سباء و من لفّ لفّه و التأثّر بها إلي أبعد حدّ. و قد أذكي نيران هذه الثورة صحابي قديم اشتهر بالورع و التقوي ـ و كان من كبار أئمة الحديث و هو ابوذر الغفاري الذي تحدّي سياسة عثمان و معاوية و اليه علي الشام بتحريض رجل من اهل الصنعاء هو عبدالله بن سباء؛ و كان يهوديا فأسلم،..."22

نيكلسون در كتاب "تاريخ الادب العربي" و فان فلوتن در كتاب "السيادة العربية و الشيعة و الاسرائيليات في عهد بني اميّة" نيز از طبري اين مطالب را نقل كرده‏اند. در اين مورد در كتاب دائرة المعارف الاسلاميه23 نيز مطالبي راجع به عبدالله ابن سبا به نقل از طبري و مقريزي آمده است. كه البته خطوط مقريزي را نمي‏توان منبع قابل اعتمادي شمرد چون سندي براي رواياتش نياورده است.

حال به سراغ مستشرقان رفته و منابع مورد استناد آنها را در اين مورد بررسي مي‏كنيم.

دوايت م. دونالدسن در كتاب خود تحت عنوان "عقيده شيعه" چنين آورده كه به نظر اصحاب و شيعيان حضرت علي ادعاي خلافت در جهت مطامع سياسي نبوده بلكه حق الهي آن حضرت به شمار مي‏رفته است. داعيه آن نيز در زمان خلافت عثمان توسّط عبداللّه ابن سباء به ظهور رسيد. وي كشورهاي اسلامي را در نور ديد و به افساد عقايد مسلمين پرداخت همان گونه كه طبري آورده است. ولي در جاي ديگر خاطرنشان كرده كه روايت ابن سباء را از دائرة المعارف اسلامي و تاريخ الادب العربي نيكلسون نقل كرده است كه هر دو منبع، از طبري چنين روايتي را نقل كرده‏اند.

ولها وزن در كتاب خود تحت عنوان "دولت امويه و سقوط آن" چنين روايت كرده است كه در آن شرايط فرقه‏اي در كوفه تشكيل شد كه اسلام را شكل ديگري بخشيد. نام آن فرقه سبئيه بود كه معتقدان آن حضرت رسول اكرم« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » را خارج از قانون شخصي موجود در قرآن و سنت دانسته و مي‏گفتند كه شخص رسول اكرم« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » نمرده بلكه در اجساد ذريه خود زنده است (بنا به قانون تناسخ) و روح الهي آن حضرت به علي« عليه‏السلام » و سپس خانواده‏اش رسوخ كرده و منتقل شده است؛ لذا علي« عليه‏السلام » با عمر و ابوبكر كه غاصبين حق خلافت بودند، هم سطح نبوده است. پـــس روح قدسي حضرت رسول« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » به ايشان منتقل شده و ايشان وارث رسالت بوده و بعد از پيامبر« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله »تنها حاكم ممكن براي امت به شمار مي‏آيند. اين فرقه منسوب به ابن سباء يهودي يمني است. ولها وزن نيز بعد از آوردن مطالبي چند راجع به عقايد وي، سند خود را طبري ذكر كرده است "مير خواند" و "غياث الدين" نيز اين روايت را متذكر شده‏اند.

سند تاريخ طبري امام ابوجعفر محمّد ابن جرير بن يزيد طبري آملي (متوفّي سنه 310 ه··) داستان سبئيه را در كتاب "تاريخ الامم و الملوك" منحصرا از طريق سيف بن عمر تميمي آورده است. وي در ذكر حوادث سال 30 هجري چنين نگاشته:

"و في هذه السنة اعني سنة 30 كان ما ذكر من أمر أبي ذر و معاويه و إشخاص معاوية اياه منها إليها، أمور كثيرة كرهت ذكر اكثرها، فأمّا العاذرون معاوية في ذلك فإنهم ذكروا في ذلك قصة. كتب بها إليّ السّريّ يذكر أن شعيبا حدّثه سيف عن عطيّة عن يزيد الفقعسّي قال: لما ورد ابن السوداء الشام لقي أباذر، فقال: يا اباذر الاتعجب لمعاوية.."24

طبري پس از آن، قصه ابن سباء و ابوذر را از زبان سيف نقل كرده و در آخر آورده است كه "امّا الآخرون، فانّهم رووا في سبب ذلك اشياء كثيرة و أمورا شنيعة كرهت ذكرها"25

طبري در ذكر حوادث سالهاي 30 تا 36 هجري نيز در مقتل عثمان و جنگ جمل، از طريق سيف قصه ابن سباء را آورده است و هيچ طريق ديگري غير از قول سيف را نياورده است. ولي در مورد احاديث سيف، وي به دو گونه روايت كرده است:

الف) عبيدالله بن سعيد الزهري، از عمويش يعقوب ابن ابراهيم و او از سيف نقل كرده است.

ب) السّري بن يحيي، از شعيب بن ابراهيم، از سيف نقل كرده است. طبري در اين مورد، اقوال سيف را از كتاب او به نامهاي "الفتوح و الردّه" و "الجمل و مسير عائشة" روايت كرده است.

منابع ديگر قصه عبدالله ابن سباء

غير از طبري، افراد ديگري نيز راوي افسانه تاريخي عبدالله ابن سباء بوده‏اند. از جمله آنها ابن عساكر مي‏باشد.ابن عساكر (متوفّي 571 ه··) داستان فرقه سبئيه را در كتاب بزرگ تاريخي خود به نام "تاريخ مدينة دمشق" آورده است. ابن عساكر نيز از طريق سريّ بن يحيي، اين داستان را از سيف بن عمر روايت كرده است.

ابن بدران (متوفّي سنه 1346 ه··) نيز در كتاب "تهذيب تاريخ مدينه دمشق" اين داستان را بدون ذكر سندهاي ديگر از سيف عمر نقل كرده، بدون آن كه اشاره‏اي به ديگر رابطه‏هاي سند كند.

ابن ابي بكر (متوفّي 741ه··) نيز در كتاب خود به "التمهيد و البيان في مقتل الشهيد عثمان بن عفّان"، اين داستان را از دو راه روايت كرده است؛ مستقيما از كتاب "فتوح" سيف نقل كرده و بار ديگر از كتاب تاريخ الكامل ابن اثير آورده است و چنانچه قبلاً صحبت شد ابن اثير نيز از طبري نقل كرده است.

اين سه طريق يعني كتب طبري، ابن عساكر (و يا ابن بدران) و ابن ابي بكر، طرق اصلي مراجعه محقّقان به سند تاريخي داستان ابن سباء مي‏باشد. برخي از محققان از هر سه مصدر استفاده كرده‏اند، از جمله سعيد الافغاني (در كتاب عائشه و سياست) امّا راه چهارمي نيز براي بيان اين اسطوره تاريخي وجود دارد و آن كتاب "تاريخ اسلام" نوشته ذهبي (متوفي 748 ه··) است نقطه مشترك همه موارد فوق اين است كه سند همه آنها به قول سيف بن عمر بر مي‏گردد.

سلسله راويان افسانه سبئيه26

سيف بن عمر (170ه··) رواته

ابن عساكر(571ه··)طبري (310ه··)ذهبي(748ه··)

ابن اثير(630)مستشرقين

ابوالفداءابن خلدون(808 ه··) ابن كثير(774)

ابن بدرانميرخواند بستاني ولهاوسنفان‏فلوتندائره

(903ه··)(1300ه··) المعارف

ابن‏ابي‏بكر(741ه··)رشيدرضا(1356ه··)ميرآخوند(903 ه··) الاسلاميه

سعيدالافغاني نيكلسون

حسن‏ابراهيمفريدوجدي احمد امين دوايت.م

دونالدسن

قبلا" آورديم كه سيف از جاعلان حديث بود، از جمله احاديث او نيز ماجراي عبدالله ابن سباء است. برخي از علما همچون علامه طباطبايي (ره) كلاّ" وجود ابن سباء را زير سؤال برده‏اند و برخي نسبت تشيع به وي را. اما آنچه در اين بين حائز اهميت مي‏باشد عمل ابن سباء است كه حاكي از وجود افرادي است كه در مورد ائمه هدي غلّو مي‏نمودند. شيعه علي رغم احترام و قداستي كه براي شخص رسول اكرم« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » و اميرالمؤمنين قائل است، هرگز در مورد آنان ادعاي الوهيت نمي‏كند. در سوره مائده چنين مي‏خوانيم:

"قل يا أهل الكتاب لا تغلوا في دينكم غير الحق و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلّوا كثيرا و ضلّوا عن سواء السبيل"27

امام صادق« عليه‏السلام » در اين باره فرمود: "و ما نحن عبيد الّذي خلقنا و اصطفانا و اللّه ما لنا علي اللّه من حجة و لا معنا من اللّه برائة و انا لميّتون و موقوفون و مسؤولون من أحب الغلاة فقد أبغضنا و من أبغضهم فقد أحبّنا، الغلاة كفّار و المفوضّه مشركون لعن اللّه الغلاة."28

و نيز فرموده است: "لعن اللّه عبدالله ابن سباء، إنّه ادّعي الربوبية في أميرالمؤمنين و كان و اللّه اميرالمومنين عبداللّه طائعا الويل لمن كذب علينا و انّ قوما يقولون فينا ما لا نقوله في أنفسنا نبرء إلي اللّه منهم نبرء إلي الله منهم؛ يعني لعنت خدا بر عبدالله ابن سباء كه ادّعا نمود ربوبيت و خدايي را در حق اميرالمؤمنين« عليه‏السلام ». بخدا قسم كه آن حضرت بنده مطيع خدا بود. واي بر كساني كه دروغ گفتند بر ما! طايفه‏اي مي‏گويند درباره ما چيزي را كه ما آن را در حق خودمان نمي‏گوييم. آن گاه دو مرتبه فرمود ما بيزاري مي‏جوييم‏از ايشان به سوي خدا."29

سلطان الواعظين شيرازي در كتاب خود آورده كه حضرت امير« عليه‏السلام » عبدالله ابن سباء را سه روز محبوس كرده و چون وي توبه ننمود، به آتش سوزانيده شد.30

از علي« عليه‏السلام » نيز درباره غلاّت چنين روايت شده است:

"دعاني رسول اللّه« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » فقال: إن فيك مثلاً من عيسي، أبغضته يهود حتّي بهتو أمّه و أحبته النصاري حتّي انزلوه بالمنزل الّذي ليس له، ألا و انه يهلك في اثنان: محبّ يقرظني بما ليس فيّ، و مبغض يحمله ثنآني علي أن يبهتني، ألا و إلّي لست بنبّـي و لا يوحي إلي و لكنّي أعمل بكتاب اللّه و سنّـة نبيه ما استطعت فما امرتكم به من طاعة الله فحقّ عليكم طاعتي فيما أجبتم اوكرهتم."31

حضرت رسول اكرم« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » در مورد حضرت امير فرمودند: "يا علي! مثلك في امّتي مثل المسيح عيسي بن مريم افترق قومه ثلاث فرق: فرقة مؤمنة و هم الحواريون، و فرقة عادوه و هم اليهود و فرقة غلوا فيه فخر جوا عن الإيمان و إن امّتي ستفترق فيك ثلاث فرق: ففرقة شيعتك و هم المؤمنون و فرقة عدوّك و هم الشاكون، و فرقة تغلو فيك و هم الجاحدون و أنت في الجنة يا علي و شيعتك و محبّ شيعتك، و عدوّك و الغالي في النّار."32

و امّا غالي كيست و به چه كسي اطلاق مي‏گردد؟ غلاة جمع غالي است كه در پارسي به معني گزافه گويان مي‏باشد. آنان فرقه‏هايي از شيعه‏اند كه در تشيع افراط نموده و درباره ائمه خود گزافه‏گويي كرده و ايشان را به خدايي رساندند و يا قائل به حلول جوهر نوراني الهي در ائمه و پيشروان خود شدند و يا به تناسخ قائل گشتند. اصول عقايد مبتدعه غلاة شيعه چهار عدد است: تشبيه، بداء، رجعت و تناسخ. پيروان اين عقايد در هر سرزميني نامي بر خود نهاده‏اند، در اصفهان خرميه، كوذكيه، درري مزدكيه و سنباديه، در آذربايجان ذاقوليه و در بعضي از نقاط محمّره يا سرخ جامگان و در ماوراء النهر مبيّضه يا سپيدجامگان ناميده مي‏شوند. آنان در آغاز تنها درباره ائمه خود غلو مي‏نمودند ولي بعد از قرن دوّم هجري برخي از آنان مطالب غلو آميز خود را با سياست آميخته و با حكومت وقت به مخالفت برخاستند.33

فرق سبئيه34

* اوّلين فرقه از آنان، كساني هستند كه به نزد علي« عليه‏السلام » رفته و گفتند: تو هستي. تو هستي. حضرت فرمود: من چه هستم؟ گفتند: تو خالق آفريننده‏اي! حضرت آنها را توبه داد وليكن آنان باز نگشتند، لذا آن حضرت آتشي برافروخت و همگي آنان را به آتش سوزانيد و چنين رجز خواند كه:




  • لمّا رأيت الأمر أمرا منكراً
    أحجّت ناري و دعوت قنبراً35



  • أحجّت ناري و دعوت قنبراً35
    أحجّت ناري و دعوت قنبراً35



برخي از اين قوم تا امروز باقي مانده‏اند و اين آيات را تلاوت مي‏كنند:

"إنّ علينا جمعه و قرآنه، فإذا قرأناه فاتّبع قرآنه"36

و معتقدند حضرت علي رحلت نفرموده و بر ايشان مرگ روا نيست و او زنده‏اي است كه هرگز نمي‏ميرد. وقتي خبر شهادت مولا به آنان رسيد، گفتند: علي« عليه‏السلام » نمي‏ميرد و اگر مغز او را در ميان هفتاد بسته به نزد ما بياورند، باز هم ما مرگ او را تصديق نخواهيم كرد! و چون گفتار آنان در نزد حسن بن علي« عليه‏السلام » نقل گرديد، گفت: اگر پدر من علي« عليه‏السلام »نمرده است پس چرا ما ثروت او را تقسيم كرده، و

همسرانش را به شوهر داديم!

* گروه دوم از سبئيه بدين عقيده هستند كه علي بن ابي‏طالب نمرده و در ميان ابرها به سر مي‏برد. آنان چون قطعه ابري صاف و سفيد رنگ و شفاف و نوراني را در حال رعد و برق زدن مي‏بينند، از جاي خود بر خواسته و در مقابل آن قطعه ابر به دعا و تضرّع مي‏پردازند و مي‏گويند اينك علي« عليه‏السلام » در ميان ابر از مقابل ما گذشت.

* گروه سوّم از سبئيه عدّه‏اي هستند كه مي‏گويند: علي« عليه‏السلام » مرده است ولي قبل از روز قيامت مبعوث و زنده خواهد شد و تمام اهل قبور نيز با وي زنده مي‏شوند تا او با دجال به جنگ و محاربه پردازد و در بلاد و شهرها و در ميان افراد بشر عدل و داد را بگستراند. اين گروه بر اين عقيده‏اند كه علي« عليه‏السلام » خداست و رجعت خواهد داشت.

* گروه چهارم از سبئيه، به امامت محمّد بن علي« عليه‏السلام »(محمد حنفيه) معتقد مي‏باشند، و مي‏گويند او در كوه رضوي در ميان غاري زندگي مي‏كند! يك اژدها و يك شير، نگهباني او را به عهده دارند! او همان صاحب الزمان است كه روزي خارج شده و دجال را به قتل خواهد رسانيد. و مردم را از ضلالت وگمراهي به سوي هدايت سوق مي‏دهد، و روي زمين را از مفاسد اصلاح مي‏كند.

همه اين چهار گروه به "اصل بداء"37 معتقدند! و مي‏گويند: براي پروردگار در كارها بداء حاصل مي‏گردد و اين گروه درباره توحيد و خداشناسي گفتاره و عقيده‏هاي باطل ديگر نيز دارند كه من نمي‏توانم اين اجازه را به خود بدهم كه سخن و عقيده ناشايست آنان را درباره خدا در اين كتاب توضيح دهم و نه توانايي آن را دارم كه اينگونه گفته‏ها را درباره خداوند بر زبان رانم. ولي كوتاه سخن آن كه همه اين گروه‏هااز احزاب كفر به شمار مي‏روند.

طياره: سبئيه را گاه طياره نامند. آنان معتقدند مرگ به آنان راه ندارد و هرگز نمي‏ميرند و مرگشان در واقع پرواز روح آنان است در تاريكي شب، و حضرت علي رحلت نفرموده و در ابرها به سر مي‏برد و رعد نشان خشم اوست. عده‏اي از اين گروه معتقدند كه روح القدس همانگونه كه در عيسي« عليه‏السلام » وجود داشت در وجود پيامبر اكرم« صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » هم بوده و از ايشان به علي« عليه‏السلام » و از حضرت علي« عليه‏السلام » به يك يك امامان رسيده است.

همه آنان به تناسخ ارواح و رجعت اعتقاد دارند. گروهي از آنان امامها را نورهايي منشعب از نور خدا دانسته و جزئي از جزء خدا مي‏شمارند. و صاحبان اين عقيده را "حلاجيه" مي‏نامند و ابوطالب صوفي نيز اشعار ذيل را طبق همين عقيده باطل سروده است:




  • نزديك است كه ايشان... باشند
    اگر نه ربوبيتي بود، آن هم نبود



  • اگر نه ربوبيتي بود، آن هم نبود
    اگر نه ربوبيتي بود، آن هم نبود



چه نيكو چشم‏هايي كه به غيب نگرانند

و همانند چشمهايي كه پلك و مژه دارند نمي‏باشند.

نورهاي قدسي دارند آن چشم‏ها كه به خدا متصل هستند آن چنان كه خدا خواسته است خواهد بود نه جاي خيال است و نه جاي زيركي.

آنها همچو اشباح و سايه‏ها هستند آن روزي كه مبعوث مي‏گردند ولي نه سايه‏اي مانند سايه آفتاب و سايه خانه.38

آشنايي مختصري با شهر تاريخي همدان

فائزه توقع، زبان و ادبيات عرب كد75

«قل سيروا في الارض فانظروا «كيف كان عاقبة الذين من قبلهم»؛

بگو جهانگردي كنيد و چگونگي سرنوشت پيشينيان را نظاره كنيد.

(آيه 109 سوره يوسف)

الف) موقعيت جغرافيايي و تاريخي

شهرستان همدان مركز استان همدان است. استان همدان با وسعتي در حدود 000،20 كيلومتر مربع در غرب ايران بين مدار 32 درجه و 59 دقيقه تا 25 درجه و 45 دقيقه عرض شمالي و 47 درجه و 34 دقيقه تا 49 درجه و 36 دقيقه طول شرقي از نصف النهار گرينويچ قرار گرفته است. اين استان از شمال به استان زنجان، از جنوب به استان لرستان، از شرق به استان مركزي و از مغرب به استانهاي باختران و كردستان محدود مي‏باشد. منطقه‏اي است كوهستاني با زمستانهاي سرد و تابستانهاي معتدل و شاخصترين كوه آن "الوند" است.

ب) اماكن و آثار مذهبي و تاريخي

* مساجد قديمي:

1- مسجد جامع: اين مسجد از آثار دوران قاجاريه است و شامل 3 ايوان، 2 شبستان و 6 منار و يك گنبد

شير سنگي

آجري و داراي صحني وسيع و دلباز است و حوض بزرگي در وسط آن ساخته شده است.

2- مسجد پيغمبر: مي‏گويند مدفن يكي از پيامبران يهود به نام «حجي» يا «حكي نبي» است كه در حدود 670 سال قبل از ميلاد مي‏زيسته است.

مقبره حكيم ابوعلي سينا در همدان

* بقاع متبركه:

1- بقعه امامزاده عبدالله: اين بقعه كه صاحب آن از اولاد حضرت موسي بن جعفر« عليه‏السلام »است. در خيابان باباطاهر قرار دارد.

2- بقعه امامزاده محسن يا امامزاده كوه: بنايي است تاريخي (935 ه·· .ق) كه در مجاورت روستاي وفرجين قرار دارد. اين امامزاده با پنج واسطه پدري، از اولاد امام حسن مجتبي« عليه‏السلام »است.

ابنيه و آثار تاريخي :

1- گنبد علويان: اين بناي فوق‏العاده با ارزش مربوط به قرن ششم ه··.ق است. علت نامگذاري آن به گنبد علويان، علاقه مردم به دوستداران حضرت علي« عليه‏السلام »و وجود مدفن دو تن از خاندان منسوب به علويان در اين بناست. اين اثر تاريخي با داشتن كتيبه‏هاي متعدد از آيات قرآن به خط كوفي و ثلت برجسته و گچ‏بريهاي متنوع و تزئينات هندسي به اشكال مختلف از نمونه‏هاي بديع و شاهكارهاي معماري محسوب مي‏شود و جزء زيباترين آثار تاريخي ايران است.

2- برج قربان: ساختماني است با 12 ترك آجري هرمي شكل كه مدفن شيخ الاسلام حسن بن عطار حافظ ابوالعلاء و جمعي از اميران سلجوقي است و در يكي از كوچه‏هاي بلوار آية ا... مدني قرار دارد. در داخل برج، قبر ساده‏اي وجود دارد كه تاريخ نوشته شده بر آن سال 1009 ه··. ق (دوران صفويه) را نشان مي‏دهد.

3- بناي "استر" و "مرد خاي": اين بناي سنگي و آجري مربوط به حدود هشت قرن پيش است و به جاي ساختمان قديمي‏تر آن كه در يازده قرن پيش ساخته شده بود، بنا گرديده است. در سرداب بنا، قبر "استر" و نيز قبر "مردخاي" وجود دارد. طبق اقوال، اين بنا توسط كليميان ساخته شده است.

4- مجسمه شير سنگي: اين مجسمه در وسط ميداني با فضاي سبز

آرامگاه بابا طاهر

و با همين نام واقع گرديده است. مورخان با اختلاف نظر، آن را به دوران مادها، هخامنشي و يا اشكاني نسبت مي‏دهند و بنا به مشهور با قرينه‏اش در دروازه شهر نصب شده بوده و به همين دليل اعراب آن را «باب الاسد» ناميده‏اند.

5- كتيبه‏هاي گنج‏نامه: در فاصله پنج كيلومتري جنوب غربي همدان و دامنه كوه الوند، در دره‏اي معروف به عباس آباد دو سنگ نبشته به خط ميخي به نام داريوش و فرزندش خشايارشا بر تخته سنگ عظيمي از خارا نقر شده است. تپه هگمتانه، بازار همدان و محلات قديمي همدان نيز از ابنيه و آثار تاريخي همدان به شمار مي‏آيند.

ج) اماكن ديدني، تفريحي و فرهنگي

1- آرامگاه بوعلي: مدفن حجة الحق ابوعلي حسين بن عبدا.. سينا معروف به ابو علي سينا از دانشمندان و فلاسفه مشهور، متوفي به سال 428 ه·· .ق در همدان است. اين شخصيت بزرگ در علوم طب، نجوم، رياضيات و حكمت سرآمد و استاد بوده است. ساختمان آرامگاه به مناسبت جشن هزاره اين عالم اسلامي بر مزار سابق وي تجديد بنا گرديده است. در داخل اين ساختمان با شكوه، موزه و كتابخانه‏اي با كتب خطي و در محوطه بيرون آن قبر عارف قزويني(1262ـ 1312 ه··.ش) شاعر معروف قرار دارد.

2- آرامگاه باباطاهر: باباطاهر شاعر و عارف مشهور قرن پنجم ه··.ق است و شهرت وي به دو بيتي‏هاي شيرين و عارفانه اوست. ساختمان آرامگاه باباطاهر به مناسبت بزرگداشت اين عارف بزرگ بطور زيبايي تجديد بنا شده و در شمال غربي همدان و در ميداني با همين نام واقع گرديده است.

3- غار عليصدر: اين غار يكي از شگفت‏انگيزترين پديده‏هاي طبيعي ايران و جهان است. در هفت و يازده كيلومتري آن، دو غار «سراب» و «يوباشي» قرار دارد كه فعلاً قابل بازديد نيست.

قدمت شناخت غار علي‏صدر به دوران صفويه بر مي‏گردد كه از آن به عنوان پناهگاه در جنگها استفاده مي‏شد. ولي در اثر گذشت زمان و حوادث طبيعي تدريجاً وروديهاي غار مسدود گرديد تا اينكه در سال 1349 بطور ناقص شناسايي شد. غار علي صدر از درياچه‏اي بسيار زيبا تشكيل شده كه داراي آب زلال و بي‏رنگ و بو مي‏باشد. بطوري كه تا چند متري عمق آب با نور كم كاملاً مشهود است. اين درياچه به راهروها و تالارهايي مرتبط مي‏شود كه تا حدودي به وسيله چراغهاي درون غار قابل رؤيت است. درون درياچه چندين قايق وجود دارد. كه بوسيله آن مي‏توان برخي تالارها و راهروها را بازديد كرد. سقف و ديوارهاي غار از استالاكتيت‏هاي بسيار زيبا تشكيل شده كه نظر هر بيننده‏اي را به خود جلب مي‏كند. در زمستان آب درياچه گرم و در تابستان خنك است. غار علي‏صدر از زمينهاي آهكي دوران دوم زمين‏شناسي است كه در اين زمينها آبهاي اسيدي خارجي در رگه‏هاي سنگهاي آهكي نفوذ كرده و باعث انحلال تدريجي و ايجاد حفره‏هايي در آن شده است. اين حفره‏ها مي‏توانند آبهاي خارجي را در سطح وسيعي در خود نگه دارند. غار علي‏صدر جاذبه‏اي به ياد ماندني دارد. لذا سالانه مشتاقان بسياري از اقصي نقاط ميهن اسلامي‏امان و ديگر كشورها از آن ديدن مي‏كنند.

ميدان امام خميني، پارك مردم (لوناپارك) و منطقه عباس‏آباد هم از ديگر اماكن تفريحي فرهنگي همدان است.


1) معروف الحسني ـ هاشم: تصوف و تشيع، صادق عارف ـ سيد محمد (مترجم)، انتشارات آستان قدس رضوي، 1369، چاپ اول، ص 31-32

2) همان منبع، ص 32

3) طباطبايي ـ سيد محمد حسين: مكتب تشيع، دفتر مكتب تشيع، ارديبهشت 1339، ص 205-223

4) ر.ك: همان منبع، ص 194-226

5) همان منبع، ص 209

6) همان منبع، ص 213-214

7) همان منبع، ص 219

8) همان منبع، ص 224

9) معروف الحسني، هاشم: همان منبع، ص 28

10) با تلخيص از همان منبع، ص 28-30

11) طباطبايي ـ سيد محمد حسين: همان منبع، ص198-200

12) همان منبع، ص 201

13) و هنگامي كه وعده (عذاب كافران) به وقوع پيوندد؛ جنبنده‏اي از زمين برانگيزيم كه با آنان سخن گويد. سوره نمل ـ آيه 82

14) معروف الحسني ـ هاشم: همان منبع، ص 34-36

15) حجرات، آيه 17

16) معروف الحسني ـ هاشم: همان منبع، ص 38-39

17) همان منبع، ص 39-40

18) عسكري ـ سيد مرتضي: عبدالله ابن سباء و اساطير أخري، دارالكتب، بيروت، 1393 ه··.ق، ج1، ص 45-46

19) عسكري ـ سيّد مرتضي: همان منبع، ج 1، ص 47

20) همان منبع، ص 49

21) همان منبع، ص 53-54

22) همان منبع، ص 55

23)به اهتمام اساتيد: هوتسمان، ونيسينك، ورنولد، وبروفنسال، وهيفينك، وشادة، وباسية، وهارتمان، وجيب به زبان انگليسي و فرانسه به تحرير در آمده و اساتيد محمد ثابت، احمد الشنتناوي، و ابراهيم زكي خورشيد و عبدالحميد يونس، آن را به عربي برگردانده‏اند (منبع پيشين، ص 57)

24) همان منبع، ص 62-63

25) همان منبع، ص 62-63

26) منبع پيشين، ص 69

27) بگو اي اهل كتاب به ناحق در دين خويش غلّو مكنيد و از خواهشهاي آن مردمي كه از پيش گمراه شده بودند و بسياري را گمراه كردند و خود از راه راست منحرف شدند، پيروي مكنيد. (مائده، 81)

28) شيرازي ـ سلطان الواعظين: شبهاي پيشاور در دفاع از حريم تشيّع، دارالكتب الاسلاميه، 1368، چاپ 33، ص 176

29) همان منبع

30) همان منبع

31) الاسدي الربعي الحلي ـ حافظ بن البطريق شمس الدين يحيي بن الحسن بن الحسين: عمدة عيون صحاح الاخبار ـ المحمودي، الشيخ مالك و البهادري، الشيخ ابراهيم (محقّق)، ممثلية الامام القائد السيد الخامنئي، 1412، الطبعة الثالثة، الجزء الاول، ص 265-266، حديث 340

32) غفار ـ عبدالرّسول: شبهة الغلو عند الشيعه، الطبعة الاولي، دارالرسول الاكرم، دارالحجة البيضاء، لبنان، 1415 هـ.ق، ص 70

33) مشكور ـ محمد جواد: تاريخ شيعه و فرقه‏هاي اسلام تا قرن چهارم، چاپ سوم، 1362، تلخيص از ص151-152

34) عسگري ـ سيدمرتضي: عبدالله ابن سباء و افسانه‏هاي تاريخي ديگر، فهري زنجاني ـ سيد احمد (مترجم)، چاپ دوم،77-79

35) يعني: آن گاه كه كار زشتي را نگريستم، آتش خود را شعله ور ساخته و قنبر را باز خواندم.

36) سوره قيامة ـ آيه 17 و 18، يعني: بر ماست گرد آوري قرآن و خواندن آن، هرگاه خوانديم تو در خواندنش پيروي كن.

38) عسكري ـ سيد مرتضي: همان منبع، ص 79

/ 1