فـرق تاريـخ ذاهـب «فرقه سبائيـه»
ليلا خسرويزبان وادبيات عرب
تهمتهايي كه مغرضان به تشيع زدهاند، آن چنان است كه اگر در صدد جمع آوري آن برآييم، بايد نگارش كتابي حجيم را آغاز كنيم. در قرون اخير شاهد بودهايم كه مستشرقان مغرض، يهوديها، زردشتيها، وهابيون و... بنا به اقتضاي سياستهاي استعماري خود، هر گونه افترايي را به شيعه روا دانستهاند. متأسّفانه در ميان نويسندگان شيعي نيز برخي افراد غير مغرض، بدون تحقيق و بررسي كافي، گفتهها و نوشتههاي ديگران را به نام يك موضوع تاريخي نقل كردهاند.نخستين تهمت ناجوانمردانه كه خود اساس دهها تهمت ديگر شد، اين است كه «مذهب تشيع مولود افكار ابن سباي يهودي است»؛ كسي كه بنابه قولي، تمام گناه عالميان را به پاي او مينويسند؛ بدون آن كه در اصل وجود او تحقيق و بررسي كنند. در دو قرن اخير، بر خلاف كتب گذشته، كمتر كتابي درباره تاريخ اسلام به نگارش در آمده كه دربــاره اين داستــان قلم فرسايي نكرده باشد.براستي عبدالله بن سبا كيست كه بزرگترين مورخان اسلامي مانند ابن شهاب زهري، عروة بن زبير، ابان بن عثمـــان، ابوبكر بن خرم، موسي بن عقبه و وافدي هيچ اشارهاي به او نكردهاند؛ حتي امويان و جاعلان حديث دربار معاويه نيز نـــامي از او نبردهاند؛ ولــي ناگهــان در نيمه نخست قــرن دوّم هجري، سيف بن عمر كه به حيلهگري، دروغپردازي و چاپلوسي نزد حكّام عبّاسي مشهور بوده، او را مطرح ساخت.اين در حالي است كه مستشرقان و پژوهشگران عرب، اين موضوع را جز افسانهاي نپنداشتهاند. مثلاً برنارد لويس درباره او چنين گفته است: «... تحقيقات تازه روشن كرده كه اين داستان ساختگي بوده و بر حوادث واقعي پيشي گرفته است؛ زيرا صورت نمايشنامهاي از گذشته را دارد كه نويسندگان قرن دوم هجري آن را از تار و پود خيال بافته و احوال و افكار زمان خود را در آن به نمايش در آوردهاند.1»«ولها و زن» و «فريد ليندر» بعد از بررسي مصادر اسلامي ترجيح دادهاند توطئه و دعوت منسوب به ابن سبا را از ساختههاي متأخّران بدانند.2منكران ابن سبا چه نظري دارند؟ آية الله شيخ محمّد حسين كاشف الغطاء ـ رحمةالله عليها ـ ميگويد: «و امّا عبداللّه بن سبا كه او را به شيعه و شيعه را به او ميچسبانند، به شهادت تمام كتب شيعه، عموما تصريح به لعن او نموده و از او بيزاري جستهاند و كمترين عبارتي را كه كتب رجال شيعه از قبيل رجال ابي علي و غيره در مورد ترجمه حال او در ذكر حرف(ع) نوشتهاند اين است: «انّ عبداللّه ابن سباء العن من أن يذكر: عبدالله بن سبا ملعونتر از آن است كه ذكر شود.» و اصولا" هيچ بعيد نيست كه بگوييم عبدالله بن سبا، مجنون بني عامر، ابي هلال و امثال اينها، مردمان داستاني و افسانههاي خرافي هستند كه قصهگوها و داستانسراها اسامي آنها را جعل كردهاند.»3علاّمه طباطبايي« قدسسره » معتقد است كه قصّه ابن سبا ساخته و پرداخته دشمنان شيعه است. آنان براي ضربـــه زدن به اسلام و خاصه به تشيع تا آن جــا ايـــن مطلب را پيش بردهاند كه نوشتهاند اصحاب بزرگ رسول خدا« صلياللهعليهوآله » هم تحت تأثير اين تبليغات قرار گرفتهاند!4دكتر طه حسين چنين آورده است: «ميگويند وي سازمان منظمي به وجود آورد. در شهرها دستههايي سري تشكيل داد كه پنهاني به تبليغات خود ادامه دهند و مردمان را به شورش برانگيزند تا در فرصت مناسب بر خليفه هجوم برند. شورش مردم، محاصره و قتل عثمان در نتيجه تشكيلات منظم ابن سبا بود. به نظر من كساني كه داستان ابن سبا را تا اين اندازه بزرگ جلوه دادهاند به خود و تاريخ ستم كردهاند. نخستين چيزي كه به نظر ميرسد اين است كه ما در كتب مهم و مصادر اصلي كه داستان شورش عليه عثمان در آنها ضبط است، نامي از ابن سبا نميبينيم. ابن سعد آن جا كه از خلافت عثمان و انقلاب مردم سخن ميگويد، نامي از ابن سبا نميبرد.»5 و در جاي ديگر ميگويد: «عجب در اين است كه مورخان وقتي اخبار و شورش دوره عثمان را مينوشتند از ابن السوداء يعني عبدالله ابن سبا و پيروانش خيلي نام بردهاند و باز پس از كشته شدن عثمان و قبل از آن كه علي« عليهالسلام »براي ملاقات با طلحه و زبير و أمالمومنين خارج شود از آنها زياد نام بردهاند و باز در آن وقت كه علي« عليهالسلام » براي صلح و آرامش، كساني را نزد طلحه و زبير و أمّالمؤمنين ميفرستاد، نام آنها در واقع خيلي ديده ميشد. بعد مورخان گفتند كه پنهان از علي« عليهالسلام » و همراهانش براي افروختن آتش جنگ توطئه كردند و...، امّا بسيار عجيب است كه اين مورخان وقتي از جنگ صفين بحث ميكنند پيروان ابن سبا را به كلّي از ياد ميبرند و يا اصلا" توجهي به آنها نميكنند! بايد دانست خودداري مورخان از نام بردن ابن السوداء و پيروانش در جنگ صفين حداقل دلالت بر اين دارد كه موضوع پيروان ابن سبا و پيشواي آنها، اصلا" بياساس و ساختگي يا مجعول بوده است. آن هم از مجعولاتي كه در زمان شدت گرفتن زد و خورد بين شيعه و ساير فرقههاي اسلامي اخيرا به وجود آمده است. دشمنان شيعه براي اينكه بيشتر در حقشان دشمني كنند، كوشيدهاند تا در اصول اين مذهب يك عنصر يهودي داخل كنند و اگر موضوع ابن السوداء اساس صحيحي از حقيقت و تاريخ ميداشت، طبيعي بود كه اثر مكر و نيرنگ او در اين جنگ دشواري كه در صفين به پا شد ظاهر گردد. اين اهمال را به چه بايد تعبير كرد؟ يا عدم حضور او در جنگ صفين را چگونه و به چه ميتوان حمل كرد؟ من فقط يك علّت براي آن ميدانم و آن عبارت از اين است كه ابنالسوداء يك شخصيت موهوم بوده است... و بايد گفت شخصيتي است كه دشمنان شيعه او را فقط براي شيعه ذخيره نمودهاند. بلاذري در كتاب انساب الاشراف در فتنه عثمان نامي از ابن السوداء و پيروانش كه همان سبئيه باشند نميبرد. در خلافت علي« عليهالسلام » نيز فقط در يك حادثه مهم از او ياد ميكند. اين حادثه عبارت از اين است كه ابن السوداء با عدهاي نزد علي« عليهالسلام » آمده، درباره ابوبكر از او پرسشي كردند ولي علي« عليهالسلام » پاسخ سختي به آنها داد و آنها را سرزنش نمود كه اوقات خود را با اين مسائل ميگذرانند؛ در صورتي كه مصر از دست رفته و پيروان علي« عليهالسلام » در آن جا كشته شدهاند. در همين اوقات نامهاي نوشت و دستور داد نامه را براي مردم بخوانند تا از آن استفاده كنند.بلاذري ميگويد: ابن سبا نسخهاي از اين نامه را داشت امّا ابن سبا در نزد بلاذري، ابنالسوداء نيست بلكه عبداللّه بن وهب همداني است. بلاذري اين خبر را با كمال احتياط ذكر ميكند و غالبا درباره احاديثي كه بيان ميكند، اظهار شك ميكند زيرا آنها را از مجعولات مردم عراق ميداند. بهرحال وي ذكري از ابنالسوداء و پيراونش در غوغا و شورش دوره عثمان يا علي« عليهالسلام » به ميان نميآورد. محدثين و اهل جدل با عقيده طبري (مبني بر وجود ابن سبا) موافقت دارند ولي همين اشخاص قائل به چيز ديگري هستند كه طبري و پيروانش آن را ذكر نكردهاند. اينها ميگويند كه ابنالسوداء و پيروانش قائل به خدايي علي شدند و علي« عليهالسلام » آنها را در آتش سوزاند، اما وقتي راجع به اين واقعه در كتب تاريخ جستجو ميكنيم اثري از اين حادثه نميبينيم بنابر اين نميدانيم در چه سالي، از مدّت كوتاهي كه "علي"« عليهالسلام » خليفه بود اين غلات واقع شده است و معلوم است كه سوزاندن عدهاي از مـردم آن هم در صدر اسلام و در ميان عدهاي از مهاجرين، انصار و افراد نيكوكار مسلمين امري نيست كه مورخان از آن غفلت كنند و ننويسند و وقت و وقوع آن واقعه را ثبت ننمايند و كاملاً آن را مهمل گذاشته، از آن بگذرند.6دكتر علي الوردي نيز داستان ابن سبا را از اول تا آخر ساختگي دانسته و عقيده دارد كه اين داستان با استادي تهيه شده و به صورتي فريبنده در آمده است زيرا معتقد است قريش فقط در ميدان سياست زيرك نبودند بلكه در داستانسرايي هم مهارت داشتند.7استاد عبدالله السبيتي ـ از علماي شيعي عراق ـ ميگويد: "باور كنيد سبائيه در هيچ زمان و دورهاي جز در عالم وهم و خيال دشمنان شيعه وجود خارجي نداشته است و از جمله وصلههايي است كه بوسيله دشمنان شيعه به تاريخ تشيع چسبانده شده است. باور كنيد سبائيه مولود عجيب و غريبي است كه اگر كسي حساب آن را به طور دقيق برسد، وجود آن را باور نخواهد كرد."8معتقدان به ابن سبا چه ميگويند؟ دكتر سامي نشار ميگويد: «برخي از دانشمندان و روحانيون يهود به دين اسلام در آمده و از فرصت كنار زدن علي« عليهالسلام » از خلافت استفاده كرده، عقيده "امام معصوم و خاتم الاوصياء" را پديد آورده، آن را به جهان اسلام تقديم كردهاند كتابهاي ملل و نحل تقريبا اتفاق دارند بر اينكه عبدالله بن سبا نخستين كسي است كه عقيده عصمت و قداستي را كه به علي« عليهالسلام » نسبت داده شده، دعوت و تبليغ كرده است و اعتقاد به اينكه علي« عليهالسلام » داراي حق الهي در خلافت است، در دوران ابوبكر و عمر و پيش از عبدالله بن سبا ـ نماينده يكي از جريانهاي مرموز كه در انهدام اسلام ميكوشيده است ـ وجود نداشته است.»9هاشم معروف الحسني در نقد نظريه دكتر نشار چنين مينويسد: نشار اينگونه افكار خود را فلسفي ناميده است؛ در حالي كه من نميدانم دكتر نشار چگونه به خود اجازه داده با چنين اطميناني درباره نظريه مذكور سخن پردازي كند و به عنوان يكي از مسلمات ضروري و اوليه و بدون اختلاف از آن به گفتگو بپردازد. آيا بر اين استاد فلسفه و پژوهشگر بزرگ رواست كه تا اين اندازه تاريخ، راويان و كتب حديث را ناديده انگارد؟! مگر از محدثان بزرگ اهل تسنن نشنيده كه علي« عليهالسلام » نخستين حق الهي را در خلافت داراست؟ از راوياني چون ابن جرير طبري (1310ه··) ابن اثير (630ه··) در كامل، ابن هشام (213يا218ه··) در سيره، هيكل (متولد 1888م) در حياة محمّد، سيوطي (911 ه··) بيهقي (458ه··)، ابن اسحاق (151يا 152 ه··)، ابن حاتم(350ه··)، ابن مردويه (416ه··)، ابونعيم (430ه··)، نسايي در جامعه (303ه··) و .... آيا حداقل آثار اين محدّثان نبايد در او و عقيدهاش شك و شبههاي ايجاد كرده باشد؟ پس اين محقّق و استاد بزرگ دانشگاه چگونه درباره نظريه مذكور رأي قاطع صادر كرده، تو گويي آن را از امور مسلّم ميان محدّثان و مورّخان شمرده است. نشّار مطالبش را غالبا از نويسندگان فرقههاي متعصّبي كه شيعيان را تكفير كردهاند، گرفته است؛ مانند ابن تيميّه و عبداللّه بن قصيمي.10معتقدان به ابن سبا ميگويند: «وي يهودي الاصل و از اهالي يمن بود كه به تازگي اسلام آورده بود و چون ايمان زايدالوصفي داشت از روز بعد از تشرف به ديانت اسلام، سراسر آسياي صغير و يك قسمت از آفريقا را در نور ديد و شروع به تهيج و تحريك تودهها كرد. فعاليت او اندكي بعد جنبه سياسي شديدي پيدا كرد و هنگامي كه در مصر رحل اقامت افكند، عمّال خليفه را به باد فحش و ناسزا گرفت و در خطبههاي خود به عثمان اخطار نمود كه از خلافت استعفا دهد و مسند خلافت را براي تنها كسي كه شايستگي احراز اين مقام را دارد يعني علي« عليهالسلام » باز گذارد...» فصاحت ابن سبا كار خود را كرد و به زودي ملّت گرد او جمع گشته و عقيدهاش را تقديس كردند، امّا ابن سبا كه از اين موفقيت جسور شده بود نقاب از چهره برداشت و در نطقها و مواعظش افكار و اصول عقايد يهود را با اصول و مقررات اسلامي در هم آميخت و همچنين اصل تناسخ را ترويج كرد؛ سپس مسيحيت را به ميان آورده و در مسجد بزرگ «فسطاط» فرياد برآورد: مسيحيان ادعا ميكنند كه مسيح در پايان دنيا براي بسـط و توسعه نفوذش بر تمامي خلايق باز خواهد گشت ولي من اظهار ميدارم كه مسيح باز نخواهد گشت، بلكه محمّد« صلياللهعليهوآله » باز ميگردد. او از هر نوع حدودي تجاوز كرد؛ اعلام داشت كه محمد« صلياللهعليهوآله » تقريبا از جوهر الوهيت است. اطلاعات وسيع او در مسائل مذهبي يهود و اسلام و مسيحي و ايراني و هندي و حتي فرعوني باعث شد خيلي زود بتواند حريفان را از ميدان به در برد. در اندك مدتي او از متنفذترين مردان مصر گرديد. والي در برابر او ميلرزيد و هنگامي كه فرستاده عثمان به مصر وارد شد خيلي زود تحت تأثير اين ماجراجو قرار گرفت. از مذهب سبئيه فرقههاي متعدّدي منشعب شد. به عقيده برخي از آنها علي« عليهالسلام » سوار بر ابرها شده به زمين باز خواهد گشت و به عقيده برخي ديگر علي بر سر اشرار و بدكاران صاعقه و رعد و برق نازل خواهد كرد. بعضي ادعا ميكنند كه علي خورشيد است و پارهاي ديگر نقش ماه را در صورت او مجسم ميكنند. ميگويند: فتنه ضد عثماني به تحريك ابن سباء بوده كه ميگفت عثمان غاصب است. مردم بايد قيام كنند و عليه فرمانروايان مبارزه نمايند. ميگويند او مانع صلح ميان علي« عليهالسلام » و عايشه شد لذا جنگ جمل در گرفت. البته فرد ديگري هم به نام عبدالله بن سودا با سبائيه همكاري ميكرد. وي از نژاد يهود و از مردم حيره بود و چنين وانمود ميكرد كه مسلمان است تا در نزد كوفيان پيشوايي و مهتري يابد و ايشان را گفت كه در تورات خوانده كه هر پيامبري جانشيني دارد و علي« عليهالسلام » جانشين محمّد« صلياللهعليهوآله » و بهترين اوصياست، چنانچه حضرت محمد« صلياللهعليهوآله » بهترين انبياست.علي« عليهالسلام » از كشتن "عبدالله بن سودا" و "ابن سبا" از بين فتنه باز ايستاد و آن دو را به مداين نفي بلد كرد. بعد از شهادت مولي الموحدين علي« عليهالسلام »، مردم نادان فريفته آن دو شدند. محققين اهل سنّت گويند ابن سودا از هواداران دين يهود بوده و قصد داشت با تأويلاتش در مورد علي« عليهالسلام » و اولاد آن حضرت، اسلام را تباه سازد مسلمانان آنچه را كه ترسايان در مورد عيسي« عليهالسلام » روا داشتند، درباره علي نيز روا دارند. و چــون رافضيان را از ديگر اهل هوا فرو رفتهتر در كفر ديد، خود را به ايشان بست و گمراهيهاي خود را به تأويلات ايشان بياميخت.11ميگويند را فضه را رافضي گفتند چون ابابكر و عمر را رفض كردند. رافضه كه سبئيه باشند، اسلام را دشمن دارند چنانچه يهوديها نصرانيت را دشمن ميدارند و آنها فقط براي نابودي اهل اسلام و تجاوز به آنها اسلام آوردند. علي« عليهالسلام » آنها را به آتش سوزانيد و عبدالله بن سبا را به ساباط و عبدالله بن سباب را به حارز تبعيد كرد.12تاريخ هميشه گوياي واقعيت بوده است، اما قلم تاريخ نويسان كه غالبا از مركّب فراعنه، شاهان و قدرتمندان روزگار رنگ ميگرفته، حقيقت را بسيار كمرنگ به نمايش در آورده است. لذا احتمال فراوان دارد كه نظريه دسته اوّل به واقعيت نزديكتر باشد و با توجّه به ادلّه و براهين موجود، نظريه دسته دوّم بسيار سست مينمايد. در مقابل اين دو نظر، نظريه سومي نيز هست بر اين مبنا كه عبدالله ابن سبا وجود داشته است؛ ليكن با اسم و رسمي ديگر. در اين باره گفتار يكي از نويسندگان نوآور را مرور ميكنيم.عبدالله ابن سبا يا عمار ياسر؟! نويسنده نامدار عليالوردي چنين آورده است: «من تصوّر ميكنم داستان ابن سبا از آغاز تا پايان افسانهاي است كه نيكو و محكم بافته شده و نمايشي جالب است. قريشها نه تنها از نظر سياست زيرك و هوشيار بودند بلكه در فنّ داستان پردازي نيز مهارت داشتند و به نظر ميآيد در روزگار عثمان در محافل خصوصي خود درباره عمّار بن ياسر گفتگو كرده و پنهاني به او ناسزا ميگفتند زيرا در آن هنگام مصلحت نميديدند آشكارا در برابر مردم به او بد و ناسزا گويند. شايد يكي از راويان اخبار شنيده است كه قريشان سخن از ابن سودا به ميان ميآورند و به او فحش و دشنام ميدهند. و او گمان كرده كه مقصود قريش شخص ديگري غير از عمار بن ياسر است. چه كسي ميداند شايد افسانه ابن سبا از همين گمان نادرست پديد آمده و بعد اندك اندك در پيرامونش داستانهايي ساخته و پرداخته شده است. از شگفتيها اين است كه ما بسياري از امور منسوب به ابن سبا را از عمّار ميبينيم ... بايد توجّه داشت كه ابن سبا به ابن سوداء معروف بوده و كنيه عمار هم ابن سوداء بوده است. قريش در آغاز دعوت پيامبر« صلياللهعليهوآله » آن حضرت را تحقير و ملقّب به "ابن ابي كشبه" كردند و عمّار از اين حيث بهره فراوانتري داشته و او را "ابن سميه" و "ابن المتكا" و "ابن السوداء" ميناميدند. پدر عمّار يمني بود يعني از مردم شهر سباء و هر يمني را ميتوان فرزند سباء خواند زيرا همگي مردم يمن نسبت خود را به سباء بن شيخب بن يعرب بن قحطان ميرسانند. آلوسي نقل كرده كه روزي مردي از عمار تفسير اين آيه را خواست كه " وإذا وقع القول عليهم أخرجنا لهم دابّة من الارض تكلّمهم".13 عمار گفت: مراد از اين دابه علي بن ابيطالب « عليهالسلام » است و ما نظير اين پاسخ را در آنچه به ابن سبا راجع به رجعت علي« عليهالسلام » بعد از مرگ نسبت ميدهند، ميبينيم. عمّار در زمان خلافت عثمان به مصر رفته، مردم را بر ضد وي شورانيد و حكمران آنجا تصميم به دستگيرياش گرفت. و اين روايت شبيه است به اينكه ميگويند ابن سبا در مصر اقامت گزيد و شهر فسطاط را مركز دعوت خود قرار داد. از آن جا با يارانش مكاتبه ميكرد و عثمان خلافت را به ناحق به چنگ آورده و صاحب شرعي آن عليابن ابيطالب« عليهالسلام » است. در واقع اين همان سخن عمار بعد از بيعت مردم با عثمان است كه در مسجد فرياد ميزد: اي گروه قريش! آگاه باشيد اگر امر خلافت را از خاندان پيامبرتان« صلياللهعليهوآله » به اينجا و آنجا منتقل كنيد، بيم آن دارم كه خداوند آن را از شما بگيرد و در ميان مردمي غير از شما قرار دهد؛ همچنان كه شما آن را از اهلش گرفتيد و در غير اهل آن قرار داديد."14علي الوردي در ادامه اين صحبتها به رابطه عمار و اباذر و گفتگوي ابن سبا و اباذر اشاره نموده و نيز به جنگ بصره و موقعيت عمار نيز اشاراتي مينمايد و با ارائه اين دلايل و مقاييس به اينجا ميرسد كه ابن سبايي كه مورخان و نويسندگان كتب اديان بر زبان آوردهاند، كسي جز عمار ياسر نبوده است.آيا چنين امري ممكن است. عمار ياسر ميتواند همان ابن سبا باشد در حالي كه خود از صحابه جليلالقدر به شمار ميآمد؟ و آيا چنين اعمالي از يار نزديك مولي الموحدين بر ميآيد؟! پيامبر در حق عمّار فرمود: "عمّار با حق است و گروهي سركش و ستمگر او را ميكشند." در حال، عثمان بن عفّان از وي به رسول خدا« صلياللهعليهوآله » شكايت برد، پيامبر« صلياللهعليهوآله » فرمود از اسلام تو گذشتـم. برو! و بعد آيه معروف (يمنّـون عليك أن أسلمـوا)15 نازل شد؛ لذا پيامبر« صلياللهعليهوآله » بار ديگر فرمود: آنان را با عمّار چه كار؟ او آنان را به بهشت فرا ميخواند و آنها او را به آتش دعوت ميكنند. هر آينه عمّار پوست ميان چشم و بيني من است.16گويند: عمار پسر ياسر بن مالك بن عوف بن حارثة بن عمار بن يام بن عنس است و ابن خلدون افزوده كه عنس همان زيد بن مالك بن اود بن غريب بن زيد بن كهلان بن سباء است. و اطلاق "عبدالله" بن سباء بر عمار ممكن است، زيرا در بيشتر نامههايي كه از سوي خلفا صادر ميشد و نامههايي كه از كارگزاران به مركز خلافت ميرسيد با عبارت عبدالله فلان إلي عبداللّه فلان آغاز ميشد.17از طرفي اگر وجود ابن سبا ـ يهودي آشوبگر دوران عثمان ـ حقيقت داشته باشد چگونه از گزند دستگاه حاكمه عثمان در امان مانده است؟ عثماني كه عمّار و ابن مسعود را تازيانه زده، اباذر را تعقيب و به ربذه ـ سرزميني دور و خالي از سكنه ـ تبعيد كرده است تا در آنجا دوران زندگي خود را كه سراسر جهاد و فداكاري در راه خداوند و بهترين خلق او بود به پايان رساند. عثماني كه به نزد عباس عموي پيامبر رفته و گفت: آنان كه پيوند خويشي مرا بريده و مردم را بر ضدّ من شورانيدهاند، علي و فرزندت عبدالله بودهاند. و نيز يك بار بالاي منبر گفت: "علي پيوسته از من عيبجويي ميكند و از بدگويان من (عمّار و ابوذر) پشتيباني ميكند. و گاهي طلحه، زبير و عايشه را به شورانيدن مردم عليه خود متهم ميساخت. پس چگونه عثمان حتي اشارهاي هم به اين ابن سباي يهودي آشوبگر نكرده و وي را آزاد گذاشته است. آيا هيچ خردمندي ميتواند بينديشد كه عثمان همان مردي كه با مقرّبان صحابه رسول خدا« صلياللهعليهوآله »كه از نظر عموم مسلمين، تنديس حق و نمونه خير و سرمشق تعاليم اسلام بودهاند اين چنين رفتار كرده است از ابن سباي يهودي بيگانه ميترسيده يا اينكه از موقعيت او آگاه نبوده و يا خود را به ناداني زده و تهمتها را متوجّه ديگران كرده است.پس از اين دلايل و شواهد گمان ميرود كه عبدالله بن سباء از جمله شخصيتهاي افسانهاي است كه سيف بن عمر طي يك داستان پردازي وي را باني فرقه تشيع قلمداد كرده است.ابن سباء و سبئيه از ديدگاه مورّخان داستان افسانهاي ابن سباء در كتب بسياري آمده است كه در اينجا به برخي از آنها اشاره ميشود. محمد رشيد رضا از جمله نويسندگان متأخر است كه در صفحاتي از كتاب خود تحت عنوان "السنّة و الشيعة" چنين آورده است:"كان التشيّع للخليفة الرابع عليّ بن ابي طالب رضي الله عنه مبدأ تفرّق هذه الامّة المحمّدية في دينها و في سياستها. كان مبتدع أصوله يهوديّ، اسمه (عبداللّه ابن سباء) أظهر الاسلام خداعا، و دعا إلي الغلوّ في علي كرّم اللّه وجهه لأجل تفريق هذه الأمة و إفساد دينها و دنياها عليها."18ابوالفداء (المتوفّي 732ه··) نيز مختصري از اقوال ابن اثير را در مورد عبدالله ابن سبا آورده است.و امّا ابن اثير (متوفي 630) چنين قولي را از كجا آورده است، مشخص نيست. او اين قصه را به صورت كامل در حوادث سالهاي 30 تا 36 هجري ذكر كرده ولي هيچ اشارهاي به مصدر قابل اعتمادي ننموده است. وي در قسمتي از مقدمه كتابش مينويسد:"انّي قد جمعت في كتابي هذا ما لم يجتمع في كتاب واحد. و من تأمّله علم صحة ذلك. فابتدأت بالتاريخ الكبير الذي صنفه الامام ابو جعفر الطبري..."19پس پايه و اساس چنين داستاني منتهي به تاريخ طبري ميگردد.از طرف ديگر ابنكثير (774ه··) نيز چنين روايتي را نقل كرده است. ابن خلدون (808ه··) در كتاب "المبتدأ و الخبر" قصه سبائيه را با حادثه داروجمل ذكر كرده است. و در همان كتاب اشاره نموده كه حادثه جمل مختصرا از كتاب طبري برگزيده و نگاشته است.20 محمد فريد و جدي در دائرة المعارف خود ضمن نام حضرت علي« عليهالسلام » اين داستان را از قول طبري ذكر كرده است. بستاني (متوفي 1300) هم آن واقعه را از قول ابن كثير آورده است.در ميان نويسندگان معاصري كه در صدد تحقيق در تاريخ اسلامي بر آمده و به صورت تحليلي هر واقعهاي را ريشه يابي كردهاند، ميتوان احمد امين (متوفي1373ه··) را نام برد. وي در جايي كه از ايرانيان و اثرشان بر اسلام صحبت كرده از قول شهرستاني و طبري مطالبي راجع به مزدك، دين او، مقايسه عقايد ابوذر غفاري و مزدك و خلاصه عبدالله ابن سباء آورده است و رجعت و عقايد ديگر شيعه را منتج از افكار اين يهودي شمرده است. در جايي از كتاب وي چنين ميخوانيم:"وفكرة الرجعة هذه اخذها ابن سباء من اليهودية فعندهم أن النبي الياس صعد إلي السّماء و سيعود." تا آن جا كه ميگويد: "و تطوّرت هذه الفكرة عند الشيعه إلي العقيدة باختفاء الائمة و ان الامام المحتفي سيعود فيهلاء الارض عدلا و منها نبعت فكرة المهدي المنتظر" و از آنچه گذشت چنين نتيجهگيري ميكند:«والحّق أن التشيع كان مأوي يلجأ اليه كلّ مَن أراد هدم الاسلام لعداوة أو حقد. و من كان يريد إدخال تعاليم آبائه من يهودية و نصرانية و زرتشتيه... كلّ هولاء كانوا يتّخذون حبّ اهل البيت ستّارا يخفون و راءه كلّ ماشاءت اهواءهم. فاليهودية ظهرت في التشيّع بالقول بالرّجعة... و قد ذهب الاستاذ (و لهوسن) الي أن العقيدة الشيعيّة نبعت من اليهودية اكثر مما نبعت من الفارسية مستدّلا" بان مؤسّسها عبداللّه ابن سباء و هو يهودي."21 احمد امين در مطالب خود بارها از طبري و يك بار نيز از ولها وزن نام ميبرد؛ ولها وزن نيز چنين داستاني را از طبري نقل كــرده است و چه بسا گوي سبقت را از طبري ربوده و در نتيجهگيريهاي خود بسيار تند رفته است!حسن ابراهيم حسن، در كتاب "تاريخ الاسلام السياسي" چنين آورده:"فكان هذا الجوّ ملائما تمام الملائمة و مهيّئا لقبول دعوة عبدالله بن سباء و من لفّ لفّه و التأثّر بها إلي أبعد حدّ. و قد أذكي نيران هذه الثورة صحابي قديم اشتهر بالورع و التقوي ـ و كان من كبار أئمة الحديث و هو ابوذر الغفاري الذي تحدّي سياسة عثمان و معاوية و اليه علي الشام بتحريض رجل من اهل الصنعاء هو عبدالله بن سباء؛ و كان يهوديا فأسلم،..."22نيكلسون در كتاب "تاريخ الادب العربي" و فان فلوتن در كتاب "السيادة العربية و الشيعة و الاسرائيليات في عهد بني اميّة" نيز از طبري اين مطالب را نقل كردهاند. در اين مورد در كتاب دائرة المعارف الاسلاميه23 نيز مطالبي راجع به عبدالله ابن سبا به نقل از طبري و مقريزي آمده است. كه البته خطوط مقريزي را نميتوان منبع قابل اعتمادي شمرد چون سندي براي رواياتش نياورده است.حال به سراغ مستشرقان رفته و منابع مورد استناد آنها را در اين مورد بررسي ميكنيم.دوايت م. دونالدسن در كتاب خود تحت عنوان "عقيده شيعه" چنين آورده كه به نظر اصحاب و شيعيان حضرت علي ادعاي خلافت در جهت مطامع سياسي نبوده بلكه حق الهي آن حضرت به شمار ميرفته است. داعيه آن نيز در زمان خلافت عثمان توسّط عبداللّه ابن سباء به ظهور رسيد. وي كشورهاي اسلامي را در نور ديد و به افساد عقايد مسلمين پرداخت همان گونه كه طبري آورده است. ولي در جاي ديگر خاطرنشان كرده كه روايت ابن سباء را از دائرة المعارف اسلامي و تاريخ الادب العربي نيكلسون نقل كرده است كه هر دو منبع، از طبري چنين روايتي را نقل كردهاند.ولها وزن در كتاب خود تحت عنوان "دولت امويه و سقوط آن" چنين روايت كرده است كه در آن شرايط فرقهاي در كوفه تشكيل شد كه اسلام را شكل ديگري بخشيد. نام آن فرقه سبئيه بود كه معتقدان آن حضرت رسول اكرم« صلياللهعليهوآله » را خارج از قانون شخصي موجود در قرآن و سنت دانسته و ميگفتند كه شخص رسول اكرم« صلياللهعليهوآله » نمرده بلكه در اجساد ذريه خود زنده است (بنا به قانون تناسخ) و روح الهي آن حضرت به علي« عليهالسلام » و سپس خانوادهاش رسوخ كرده و منتقل شده است؛ لذا علي« عليهالسلام » با عمر و ابوبكر كه غاصبين حق خلافت بودند، هم سطح نبوده است. پـــس روح قدسي حضرت رسول« صلياللهعليهوآله » به ايشان منتقل شده و ايشان وارث رسالت بوده و بعد از پيامبر« صلياللهعليهوآله »تنها حاكم ممكن براي امت به شمار ميآيند. اين فرقه منسوب به ابن سباء يهودي يمني است. ولها وزن نيز بعد از آوردن مطالبي چند راجع به عقايد وي، سند خود را طبري ذكر كرده است "مير خواند" و "غياث الدين" نيز اين روايت را متذكر شدهاند.سند تاريخ طبري امام ابوجعفر محمّد ابن جرير بن يزيد طبري آملي (متوفّي سنه 310 ه··) داستان سبئيه را در كتاب "تاريخ الامم و الملوك" منحصرا از طريق سيف بن عمر تميمي آورده است. وي در ذكر حوادث سال 30 هجري چنين نگاشته:"و في هذه السنة اعني سنة 30 كان ما ذكر من أمر أبي ذر و معاويه و إشخاص معاوية اياه منها إليها، أمور كثيرة كرهت ذكر اكثرها، فأمّا العاذرون معاوية في ذلك فإنهم ذكروا في ذلك قصة. كتب بها إليّ السّريّ يذكر أن شعيبا حدّثه سيف عن عطيّة عن يزيد الفقعسّي قال: لما ورد ابن السوداء الشام لقي أباذر، فقال: يا اباذر الاتعجب لمعاوية.."24طبري پس از آن، قصه ابن سباء و ابوذر را از زبان سيف نقل كرده و در آخر آورده است كه "امّا الآخرون، فانّهم رووا في سبب ذلك اشياء كثيرة و أمورا شنيعة كرهت ذكرها"25طبري در ذكر حوادث سالهاي 30 تا 36 هجري نيز در مقتل عثمان و جنگ جمل، از طريق سيف قصه ابن سباء را آورده است و هيچ طريق ديگري غير از قول سيف را نياورده است. ولي در مورد احاديث سيف، وي به دو گونه روايت كرده است:الف) عبيدالله بن سعيد الزهري، از عمويش يعقوب ابن ابراهيم و او از سيف نقل كرده است.ب) السّري بن يحيي، از شعيب بن ابراهيم، از سيف نقل كرده است. طبري در اين مورد، اقوال سيف را از كتاب او به نامهاي "الفتوح و الردّه" و "الجمل و مسير عائشة" روايت كرده است.منابع ديگر قصه عبدالله ابن سباء
غير از طبري، افراد ديگري نيز راوي افسانه تاريخي عبدالله ابن سباء بودهاند. از جمله آنها ابن عساكر ميباشد.ابن عساكر (متوفّي 571 ه··) داستان فرقه سبئيه را در كتاب بزرگ تاريخي خود به نام "تاريخ مدينة دمشق" آورده است. ابن عساكر نيز از طريق سريّ بن يحيي، اين داستان را از سيف بن عمر روايت كرده است.ابن بدران (متوفّي سنه 1346 ه··) نيز در كتاب "تهذيب تاريخ مدينه دمشق" اين داستان را بدون ذكر سندهاي ديگر از سيف عمر نقل كرده، بدون آن كه اشارهاي به ديگر رابطههاي سند كند.ابن ابي بكر (متوفّي 741ه··) نيز در كتاب خود به "التمهيد و البيان في مقتل الشهيد عثمان بن عفّان"، اين داستان را از دو راه روايت كرده است؛ مستقيما از كتاب "فتوح" سيف نقل كرده و بار ديگر از كتاب تاريخ الكامل ابن اثير آورده است و چنانچه قبلاً صحبت شد ابن اثير نيز از طبري نقل كرده است.اين سه طريق يعني كتب طبري، ابن عساكر (و يا ابن بدران) و ابن ابي بكر، طرق اصلي مراجعه محقّقان به سند تاريخي داستان ابن سباء ميباشد. برخي از محققان از هر سه مصدر استفاده كردهاند، از جمله سعيد الافغاني (در كتاب عائشه و سياست) امّا راه چهارمي نيز براي بيان اين اسطوره تاريخي وجود دارد و آن كتاب "تاريخ اسلام" نوشته ذهبي (متوفي 748 ه··) است نقطه مشترك همه موارد فوق اين است كه سند همه آنها به قول سيف بن عمر بر ميگردد.سلسله راويان افسانه سبئيه26
سيف بن عمر (170ه··) رواتهابن عساكر(571ه··)طبري (310ه··)ذهبي(748ه··)ابن اثير(630)مستشرقينابوالفداءابن خلدون(808 ه··) ابن كثير(774)ابن بدرانميرخواند بستاني ولهاوسنفانفلوتندائره(903ه··)(1300ه··) المعارفابنابيبكر(741ه··)رشيدرضا(1356ه··)ميرآخوند(903 ه··) الاسلاميهسعيدالافغاني نيكلسونحسنابراهيمفريدوجدي احمد امين دوايت.مدونالدسنقبلا" آورديم كه سيف از جاعلان حديث بود، از جمله احاديث او نيز ماجراي عبدالله ابن سباء است. برخي از علما همچون علامه طباطبايي (ره) كلاّ" وجود ابن سباء را زير سؤال بردهاند و برخي نسبت تشيع به وي را. اما آنچه در اين بين حائز اهميت ميباشد عمل ابن سباء است كه حاكي از وجود افرادي است كه در مورد ائمه هدي غلّو مينمودند. شيعه علي رغم احترام و قداستي كه براي شخص رسول اكرم« صلياللهعليهوآله » و اميرالمؤمنين قائل است، هرگز در مورد آنان ادعاي الوهيت نميكند. در سوره مائده چنين ميخوانيم:"قل يا أهل الكتاب لا تغلوا في دينكم غير الحق و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلّوا كثيرا و ضلّوا عن سواء السبيل"27امام صادق« عليهالسلام » در اين باره فرمود: "و ما نحن عبيد الّذي خلقنا و اصطفانا و اللّه ما لنا علي اللّه من حجة و لا معنا من اللّه برائة و انا لميّتون و موقوفون و مسؤولون من أحب الغلاة فقد أبغضنا و من أبغضهم فقد أحبّنا، الغلاة كفّار و المفوضّه مشركون لعن اللّه الغلاة."28و نيز فرموده است: "لعن اللّه عبدالله ابن سباء، إنّه ادّعي الربوبية في أميرالمؤمنين و كان و اللّه اميرالمومنين عبداللّه طائعا الويل لمن كذب علينا و انّ قوما يقولون فينا ما لا نقوله في أنفسنا نبرء إلي اللّه منهم نبرء إلي الله منهم؛ يعني لعنت خدا بر عبدالله ابن سباء كه ادّعا نمود ربوبيت و خدايي را در حق اميرالمؤمنين« عليهالسلام ». بخدا قسم كه آن حضرت بنده مطيع خدا بود. واي بر كساني كه دروغ گفتند بر ما! طايفهاي ميگويند درباره ما چيزي را كه ما آن را در حق خودمان نميگوييم. آن گاه دو مرتبه فرمود ما بيزاري ميجوييماز ايشان به سوي خدا."29سلطان الواعظين شيرازي در كتاب خود آورده كه حضرت امير« عليهالسلام » عبدالله ابن سباء را سه روز محبوس كرده و چون وي توبه ننمود، به آتش سوزانيده شد.30از علي« عليهالسلام » نيز درباره غلاّت چنين روايت شده است:"دعاني رسول اللّه« صلياللهعليهوآله » فقال: إن فيك مثلاً من عيسي، أبغضته يهود حتّي بهتو أمّه و أحبته النصاري حتّي انزلوه بالمنزل الّذي ليس له، ألا و انه يهلك في اثنان: محبّ يقرظني بما ليس فيّ، و مبغض يحمله ثنآني علي أن يبهتني، ألا و إلّي لست بنبّـي و لا يوحي إلي و لكنّي أعمل بكتاب اللّه و سنّـة نبيه ما استطعت فما امرتكم به من طاعة الله فحقّ عليكم طاعتي فيما أجبتم اوكرهتم."31حضرت رسول اكرم« صلياللهعليهوآله » در مورد حضرت امير فرمودند: "يا علي! مثلك في امّتي مثل المسيح عيسي بن مريم افترق قومه ثلاث فرق: فرقة مؤمنة و هم الحواريون، و فرقة عادوه و هم اليهود و فرقة غلوا فيه فخر جوا عن الإيمان و إن امّتي ستفترق فيك ثلاث فرق: ففرقة شيعتك و هم المؤمنون و فرقة عدوّك و هم الشاكون، و فرقة تغلو فيك و هم الجاحدون و أنت في الجنة يا علي و شيعتك و محبّ شيعتك، و عدوّك و الغالي في النّار."32و امّا غالي كيست و به چه كسي اطلاق ميگردد؟ غلاة جمع غالي است كه در پارسي به معني گزافه گويان ميباشد. آنان فرقههايي از شيعهاند كه در تشيع افراط نموده و درباره ائمه خود گزافهگويي كرده و ايشان را به خدايي رساندند و يا قائل به حلول جوهر نوراني الهي در ائمه و پيشروان خود شدند و يا به تناسخ قائل گشتند. اصول عقايد مبتدعه غلاة شيعه چهار عدد است: تشبيه، بداء، رجعت و تناسخ. پيروان اين عقايد در هر سرزميني نامي بر خود نهادهاند، در اصفهان خرميه، كوذكيه، درري مزدكيه و سنباديه، در آذربايجان ذاقوليه و در بعضي از نقاط محمّره يا سرخ جامگان و در ماوراء النهر مبيّضه يا سپيدجامگان ناميده ميشوند. آنان در آغاز تنها درباره ائمه خود غلو مينمودند ولي بعد از قرن دوّم هجري برخي از آنان مطالب غلو آميز خود را با سياست آميخته و با حكومت وقت به مخالفت برخاستند.33فرق سبئيه34
* اوّلين فرقه از آنان، كساني هستند كه به نزد علي« عليهالسلام » رفته و گفتند: تو هستي. تو هستي. حضرت فرمود: من چه هستم؟ گفتند: تو خالق آفرينندهاي! حضرت آنها را توبه داد وليكن آنان باز نگشتند، لذا آن حضرت آتشي برافروخت و همگي آنان را به آتش سوزانيد و چنين رجز خواند كه:
لمّا رأيت الأمر أمرا منكراً
أحجّت ناري و دعوت قنبراً35
أحجّت ناري و دعوت قنبراً35
أحجّت ناري و دعوت قنبراً35
همسرانش را به شوهر داديم!
* گروه دوم از سبئيه بدين عقيده هستند كه علي بن ابيطالب نمرده و در ميان ابرها به سر ميبرد. آنان چون قطعه ابري صاف و سفيد رنگ و شفاف و نوراني را در حال رعد و برق زدن ميبينند، از جاي خود بر خواسته و در مقابل آن قطعه ابر به دعا و تضرّع ميپردازند و ميگويند اينك علي« عليهالسلام » در ميان ابر از مقابل ما گذشت.* گروه سوّم از سبئيه عدّهاي هستند كه ميگويند: علي« عليهالسلام » مرده است ولي قبل از روز قيامت مبعوث و زنده خواهد شد و تمام اهل قبور نيز با وي زنده ميشوند تا او با دجال به جنگ و محاربه پردازد و در بلاد و شهرها و در ميان افراد بشر عدل و داد را بگستراند. اين گروه بر اين عقيدهاند كه علي« عليهالسلام » خداست و رجعت خواهد داشت.* گروه چهارم از سبئيه، به امامت محمّد بن علي« عليهالسلام »(محمد حنفيه) معتقد ميباشند، و ميگويند او در كوه رضوي در ميان غاري زندگي ميكند! يك اژدها و يك شير، نگهباني او را به عهده دارند! او همان صاحب الزمان است كه روزي خارج شده و دجال را به قتل خواهد رسانيد. و مردم را از ضلالت وگمراهي به سوي هدايت سوق ميدهد، و روي زمين را از مفاسد اصلاح ميكند.همه اين چهار گروه به "اصل بداء"37 معتقدند! و ميگويند: براي پروردگار در كارها بداء حاصل ميگردد و اين گروه درباره توحيد و خداشناسي گفتاره و عقيدههاي باطل ديگر نيز دارند كه من نميتوانم اين اجازه را به خود بدهم كه سخن و عقيده ناشايست آنان را درباره خدا در اين كتاب توضيح دهم و نه توانايي آن را دارم كه اينگونه گفتهها را درباره خداوند بر زبان رانم. ولي كوتاه سخن آن كه همه اين گروههااز احزاب كفر به شمار ميروند.طياره: سبئيه را گاه طياره نامند. آنان معتقدند مرگ به آنان راه ندارد و هرگز نميميرند و مرگشان در واقع پرواز روح آنان است در تاريكي شب، و حضرت علي رحلت نفرموده و در ابرها به سر ميبرد و رعد نشان خشم اوست. عدهاي از اين گروه معتقدند كه روح القدس همانگونه كه در عيسي« عليهالسلام » وجود داشت در وجود پيامبر اكرم« صلياللهعليهوآله » هم بوده و از ايشان به علي« عليهالسلام » و از حضرت علي« عليهالسلام » به يك يك امامان رسيده است.همه آنان به تناسخ ارواح و رجعت اعتقاد دارند. گروهي از آنان امامها را نورهايي منشعب از نور خدا دانسته و جزئي از جزء خدا ميشمارند. و صاحبان اين عقيده را "حلاجيه" مينامند و ابوطالب صوفي نيز اشعار ذيل را طبق همين عقيده باطل سروده است:
نزديك است كه ايشان... باشند
اگر نه ربوبيتي بود، آن هم نبود
اگر نه ربوبيتي بود، آن هم نبود
اگر نه ربوبيتي بود، آن هم نبود
آشنايي مختصري با شهر تاريخي همدان
فائزه توقع، زبان و ادبيات عرب كد75«قل سيروا في الارض فانظروا «كيف كان عاقبة الذين من قبلهم»؛بگو جهانگردي كنيد و چگونگي سرنوشت پيشينيان را نظاره كنيد.(آيه 109 سوره يوسف)الف) موقعيت جغرافيايي و تاريخي
شهرستان همدان مركز استان همدان است. استان همدان با وسعتي در حدود 000،20 كيلومتر مربع در غرب ايران بين مدار 32 درجه و 59 دقيقه تا 25 درجه و 45 دقيقه عرض شمالي و 47 درجه و 34 دقيقه تا 49 درجه و 36 دقيقه طول شرقي از نصف النهار گرينويچ قرار گرفته است. اين استان از شمال به استان زنجان، از جنوب به استان لرستان، از شرق به استان مركزي و از مغرب به استانهاي باختران و كردستان محدود ميباشد. منطقهاي است كوهستاني با زمستانهاي سرد و تابستانهاي معتدل و شاخصترين كوه آن "الوند" است.ب) اماكن و آثار مذهبي و تاريخي
* مساجد قديمي:
1- مسجد جامع: اين مسجد از آثار دوران قاجاريه است و شامل 3 ايوان، 2 شبستان و 6 منار و يك گنبد شير سنگي آجري و داراي صحني وسيع و دلباز است و حوض بزرگي در وسط آن ساخته شده است.2- مسجد پيغمبر: ميگويند مدفن يكي از پيامبران يهود به نام «حجي» يا «حكي نبي» است كه در حدود 670 سال قبل از ميلاد ميزيسته است.مقبره حكيم ابوعلي سينا در همدان* بقاع متبركه:
1- بقعه امامزاده عبدالله: اين بقعه كه صاحب آن از اولاد حضرت موسي بن جعفر« عليهالسلام »است. در خيابان باباطاهر قرار دارد.2- بقعه امامزاده محسن يا امامزاده كوه: بنايي است تاريخي (935 ه·· .ق) كه در مجاورت روستاي وفرجين قرار دارد. اين امامزاده با پنج واسطه پدري، از اولاد امام حسن مجتبي« عليهالسلام »است.ابنيه و آثار تاريخي :
1- گنبد علويان: اين بناي فوقالعاده با ارزش مربوط به قرن ششم ه··.ق است. علت نامگذاري آن به گنبد علويان، علاقه مردم به دوستداران حضرت علي« عليهالسلام »و وجود مدفن دو تن از خاندان منسوب به علويان در اين بناست. اين اثر تاريخي با داشتن كتيبههاي متعدد از آيات قرآن به خط كوفي و ثلت برجسته و گچبريهاي متنوع و تزئينات هندسي به اشكال مختلف از نمونههاي بديع و شاهكارهاي معماري محسوب ميشود و جزء زيباترين آثار تاريخي ايران است.2- برج قربان: ساختماني است با 12 ترك آجري هرمي شكل كه مدفن شيخ الاسلام حسن بن عطار حافظ ابوالعلاء و جمعي از اميران سلجوقي است و در يكي از كوچههاي بلوار آية ا... مدني قرار دارد. در داخل برج، قبر سادهاي وجود دارد كه تاريخ نوشته شده بر آن سال 1009 ه··. ق (دوران صفويه) را نشان ميدهد.3- بناي "استر" و "مرد خاي": اين بناي سنگي و آجري مربوط به حدود هشت قرن پيش است و به جاي ساختمان قديميتر آن كه در يازده قرن پيش ساخته شده بود، بنا گرديده است. در سرداب بنا، قبر "استر" و نيز قبر "مردخاي" وجود دارد. طبق اقوال، اين بنا توسط كليميان ساخته شده است.4- مجسمه شير سنگي: اين مجسمه در وسط ميداني با فضاي سبزآرامگاه بابا طاهر
و با همين نام واقع گرديده است. مورخان با اختلاف نظر، آن را به دوران مادها، هخامنشي و يا اشكاني نسبت ميدهند و بنا به مشهور با قرينهاش در دروازه شهر نصب شده بوده و به همين دليل اعراب آن را «باب الاسد» ناميدهاند.5- كتيبههاي گنجنامه: در فاصله پنج كيلومتري جنوب غربي همدان و دامنه كوه الوند، در درهاي معروف به عباس آباد دو سنگ نبشته به خط ميخي به نام داريوش و فرزندش خشايارشا بر تخته سنگ عظيمي از خارا نقر شده است. تپه هگمتانه، بازار همدان و محلات قديمي همدان نيز از ابنيه و آثار تاريخي همدان به شمار ميآيند.ج) اماكن ديدني، تفريحي و فرهنگي
1- آرامگاه بوعلي: مدفن حجة الحق ابوعلي حسين بن عبدا.. سينا معروف به ابو علي سينا از دانشمندان و فلاسفه مشهور، متوفي به سال 428 ه·· .ق در همدان است. اين شخصيت بزرگ در علوم طب، نجوم، رياضيات و حكمت سرآمد و استاد بوده است. ساختمان آرامگاه به مناسبت جشن هزاره اين عالم اسلامي بر مزار سابق وي تجديد بنا گرديده است. در داخل اين ساختمان با شكوه، موزه و كتابخانهاي با كتب خطي و در محوطه بيرون آن قبر عارف قزويني(1262ـ 1312 ه··.ش) شاعر معروف قرار دارد.2- آرامگاه باباطاهر: باباطاهر شاعر و عارف مشهور قرن پنجم ه··.ق است و شهرت وي به دو بيتيهاي شيرين و عارفانه اوست. ساختمان آرامگاه باباطاهر به مناسبت بزرگداشت اين عارف بزرگ بطور زيبايي تجديد بنا شده و در شمال غربي همدان و در ميداني با همين نام واقع گرديده است.3- غار عليصدر: اين غار يكي از شگفتانگيزترين پديدههاي طبيعي ايران و جهان است. در هفت و يازده كيلومتري آن، دو غار «سراب» و «يوباشي» قرار دارد كه فعلاً قابل بازديد نيست.قدمت شناخت غار عليصدر به دوران صفويه بر ميگردد كه از آن به عنوان پناهگاه در جنگها استفاده ميشد. ولي در اثر گذشت زمان و حوادث طبيعي تدريجاً وروديهاي غار مسدود گرديد تا اينكه در سال 1349 بطور ناقص شناسايي شد. غار علي صدر از درياچهاي بسيار زيبا تشكيل شده كه داراي آب زلال و بيرنگ و بو ميباشد. بطوري كه تا چند متري عمق آب با نور كم كاملاً مشهود است. اين درياچه به راهروها و تالارهايي مرتبط ميشود كه تا حدودي به وسيله چراغهاي درون غار قابل رؤيت است. درون درياچه چندين قايق وجود دارد. كه بوسيله آن ميتوان برخي تالارها و راهروها را بازديد كرد. سقف و ديوارهاي غار از استالاكتيتهاي بسيار زيبا تشكيل شده كه نظر هر بينندهاي را به خود جلب ميكند. در زمستان آب درياچه گرم و در تابستان خنك است. غار عليصدر از زمينهاي آهكي دوران دوم زمينشناسي است كه در اين زمينها آبهاي اسيدي خارجي در رگههاي سنگهاي آهكي نفوذ كرده و باعث انحلال تدريجي و ايجاد حفرههايي در آن شده است. اين حفرهها ميتوانند آبهاي خارجي را در سطح وسيعي در خود نگه دارند. غار عليصدر جاذبهاي به ياد ماندني دارد. لذا سالانه مشتاقان بسياري از اقصي نقاط ميهن اسلاميامان و ديگر كشورها از آن ديدن ميكنند.ميدان امام خميني، پارك مردم (لوناپارك) و منطقه عباسآباد هم از ديگر اماكن تفريحي فرهنگي همدان است.1) معروف الحسني ـ هاشم: تصوف و تشيع، صادق عارف ـ سيد محمد (مترجم)، انتشارات آستان قدس رضوي، 1369، چاپ اول، ص 31-32
2) همان منبع، ص 32
3) طباطبايي ـ سيد محمد حسين: مكتب تشيع، دفتر مكتب تشيع، ارديبهشت 1339، ص 205-223
4) ر.ك: همان منبع، ص 194-226
5) همان منبع، ص 209
6) همان منبع، ص 213-214
7) همان منبع، ص 219
8) همان منبع، ص 224
9) معروف الحسني، هاشم: همان منبع، ص 28
10) با تلخيص از همان منبع، ص 28-30
11) طباطبايي ـ سيد محمد حسين: همان منبع، ص198-200
12) همان منبع، ص 201
13) و هنگامي كه وعده (عذاب كافران) به وقوع پيوندد؛ جنبندهاي از زمين برانگيزيم كه با آنان سخن گويد. سوره نمل ـ آيه 82
14) معروف الحسني ـ هاشم: همان منبع، ص 34-36
15) حجرات، آيه 17
16) معروف الحسني ـ هاشم: همان منبع، ص 38-39
17) همان منبع، ص 39-40
18) عسكري ـ سيد مرتضي: عبدالله ابن سباء و اساطير أخري، دارالكتب، بيروت، 1393 ه··.ق، ج1، ص 45-46
19) عسكري ـ سيّد مرتضي: همان منبع، ج 1، ص 47
20) همان منبع، ص 49
21) همان منبع، ص 53-54
22) همان منبع، ص 55
23)به اهتمام اساتيد: هوتسمان، ونيسينك، ورنولد، وبروفنسال، وهيفينك، وشادة، وباسية، وهارتمان، وجيب به زبان انگليسي و فرانسه به تحرير در آمده و اساتيد محمد ثابت، احمد الشنتناوي، و ابراهيم زكي خورشيد و عبدالحميد يونس، آن را به عربي برگرداندهاند (منبع پيشين، ص 57)
24) همان منبع، ص 62-63
25) همان منبع، ص 62-63
26) منبع پيشين، ص 69
27) بگو اي اهل كتاب به ناحق در دين خويش غلّو مكنيد و از خواهشهاي آن مردمي كه از پيش گمراه شده بودند و بسياري را گمراه كردند و خود از راه راست منحرف شدند، پيروي مكنيد. (مائده، 81)
28) شيرازي ـ سلطان الواعظين: شبهاي پيشاور در دفاع از حريم تشيّع، دارالكتب الاسلاميه، 1368، چاپ 33، ص 176
29) همان منبع
30) همان منبع
31) الاسدي الربعي الحلي ـ حافظ بن البطريق شمس الدين يحيي بن الحسن بن الحسين: عمدة عيون صحاح الاخبار ـ المحمودي، الشيخ مالك و البهادري، الشيخ ابراهيم (محقّق)، ممثلية الامام القائد السيد الخامنئي، 1412، الطبعة الثالثة، الجزء الاول، ص 265-266، حديث 340
32) غفار ـ عبدالرّسول: شبهة الغلو عند الشيعه، الطبعة الاولي، دارالرسول الاكرم، دارالحجة البيضاء، لبنان، 1415 هـ.ق، ص 70
33) مشكور ـ محمد جواد: تاريخ شيعه و فرقههاي اسلام تا قرن چهارم، چاپ سوم، 1362، تلخيص از ص151-152
34) عسگري ـ سيدمرتضي: عبدالله ابن سباء و افسانههاي تاريخي ديگر، فهري زنجاني ـ سيد احمد (مترجم)، چاپ دوم،77-79
35) يعني: آن گاه كه كار زشتي را نگريستم، آتش خود را شعله ور ساخته و قنبر را باز خواندم.
36) سوره قيامة ـ آيه 17 و 18، يعني: بر ماست گرد آوري قرآن و خواندن آن، هرگاه خوانديم تو در خواندنش پيروي كن.
38) عسكري ـ سيد مرتضي: همان منبع، ص 79