محمد لگنهاوزن
اشاره
مسأله ارتباط دين واخلاق يكي از مسائل بسيار مهم و معتنابه روزگارماست.يكي از مباحث مهم دركلام جديد و نيز درحوزه فلسفه اخلاق، دين واخلاق وارتباط اين دو مي باشد،بدين منظور كه هركدام جايگاه حقيقي خويش راداراست ودرجامعه وحيات شخصي و اجتماعي انسان نقش خود را ايفا مي نمايد.اين بحث سابقه اي بسيارطولاني دارد وهمواره يكي ازمسائل مورد توجّه متفكّران ديني به شمارمي آمده است.بحث معتزله واشاعره نيزدر همين ارتباط بود.آيا بنيانهاي اخلاق را بايد بر دين استوار كرد يا اخلاق بنياني مستقل دارد؟اين بحث عينا دربين متكلّمان مسيحي نيز مطرح بوده است و ريشه اين مباحث را در آثار افلاطون و ارسطو نيز مي توان ديد.اما آنچه كه بحث دين و اخلاق رادردنياي جديدبسيارحايزاهميت مي سازدمباحثي است كه بخصوص پس ازدوره رنسانس مطرح مي شود؛ از زماني كه دين بتدريج از عرصه ها و حوزه هاي گوناگون كنار گذاشته شد. اخلاق هميشه يكي از اركان دين تلقّي مي شده است؛ اما از دوره جديدوبويژه درعصر روشنگري، حضور دين راتحمّل نمي كنند و سعي براين است كه اخلاق رااز دين و مفاهيم ديني خالي كنند. لذا، از اينجاست كه مسأله مهم «اخلاقِ سكولار» يا اخلاق جداي از دين مطرح مي شود. به دليل اهميت موضوع، مجله معرفت تصميم گرفت تا مباحثي در ارتباط با اين موضوع فراهم آورد. بدين منظور، ميزگردي با حضور استادان و صاحب نظران در اين زمينه ترتيب داده شد كه ازنظرخوانندگان گرامي مي گذرد:شركت كنندگان دراين بحث عبارتند از: حجة الاسلام والمسلمين سيد محمدرضا مدرسي، دكتر محمد لگنهاوزن، حجة الاسلام محسن غرويان و حجة الاسلام محمدتقي سبحاني (مجري).حجة الاسلام سبحاني: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. نخست از جناب آقاي دكتر لگنهاوزن درخواست مي كنيم كه وضعيت كنوني ارتباط بين دين و اخلاق را در غرب و بين فيلسوفان غرب به اختصار مطرح كنند.دكتر لگنهاوزن: اكنون در غرب، بيشتر مباحث مربوط به اخلاق ارتباطي با دين ندارد؛ يعني بيشتر فلاسفه اي كه درباره فلسفه اخلاق بحث مي كنند يا گرايش كانتي دارند و معتقد به نظريه «سودگرايي» هستند (البته همه آنها چنين اعتقادي ندارند ولي تعداد آنها از ديگران بيشتر است. در هر گروه، عده اي نيز مذهبي هستند ولي نظرات مذهبي را درفلسفه اخلاق دخالت نمي دهند) يامتفكّراني هستند كه دين و اخلاق را در ارتباط با يكديگر مي بينند. بعضي از آنها معتقد به نظريه «امر الهي» (divie commad theory) هستند. آنها معتقدند كه ريشه حُسن و قبح در امر خداست. چنان كه مي دانيم، اين نظريه در كلام اسلامي توسّط اشاعره مطرح شد وازسوي معتزله و شيعه، موردانتقادقرارگرفت. البته قايلان به نظريه «امر الهي» خود توجّه دارند كه انتساب اصول اخلاقي به خداوند چه مشكلاتي را در پي دارد ولي در غرب و همچنين در كلام اسلامي، تلاش كرده اندكه از راههاي گوناگون ارتباط اخلاق را بادستورات الهي نشان دهند. پس در غرب نيز دو گروه داريم: عدّه اي مي گويندكه بين دين واخلاق ارتباطي وجود دارد و سعي مي كنند به گونه اي از نظريه «امر الهي» دفاع كنند. گروهديگر، كه اكثريت هستند، معتقدند كه ارتباطي ميان دين و اخلاق نيست يااگر ارتباطي هم باشد داراي اهميت نيست.حجة الاسلام سبحاني: تشكّر مي كنم. حال سؤال اين است كه بين دين واخلاق چه ارتباط و يا مرزي را مي توان قايل شد؟ در اين زمينه، از زمانهاي دور، آراء مختلفي وجود داشته است و احتمالات گوناگوني را مي توان مطرح ساخت. از حجة الاسلام مدرّسي تقاضا مي كنيم كه در اين زمينه نظر خود را بفرمايند.حجة الاسلام مدرّسي: تصوّر مي كنم بهتر است ابتدا اخلاق را تعريف كنيم و مشخّص نماييم كه كداميك از اطلاقات اخلاق مراد ماست، آنگاه رابطه آن را با دين بيان كنيم. به علاوه، دين هم بايد تعريف شود كه مراد از آن چيست. اصولاً در بحثهاي نظري، مجمل گويي درباره حجة الاسلام مدرسي:در اخلاق تجربي «بايد» و «نبايد» وجودندارد. چيزي است مربوط به طبع مردم و
براساس طبعشان، اين كار را يا آن كار
را انجام مي دهند؛ آن را تحسين و اين
راتقبيح مي كنند. ما يك واقعيت خارجي
داريم كه شارع آن را براساس اخلاق نظري
امضاكرده است.اينجاست كه بين اخلاق تجربي
و دين رابطه عموم و خصوص مطلق وجود
دارد.
مفاهيم، استنتاجات اشتباهي ايجاد مي كند. بنابراين، بايد نخست معاني الفاظي را كه به كار برده مي شود دقيقا تبيين كرد.«اخلاق» يك واژه عربي و صيغه جمع است و مفرد آن هم «خُلْق» است و هم «خُلُق». در اصل لغت، «خُلْقْ» و «خُلُقْ» به معناي ملكات نفساني است؛ همان چيزي كه در فارسي آن را ترجمه مي كنيم به «خوي» يا «سرشت». تعبير ديگر عربي آن «سجيّه» است. بنابراين، «اخلاق» يعني سرشتهايي كه بر اساس آن افراد كارهايشان را انجام مي دهند.معناي ديگر اخلاق عبارت است از مجموعه قواعد و دستوراتي كه انسان را به كمال مطلوب و به تعبير ديگر، به سعادت مي رساند. در بسياري موارد، مراد از «اخلاق» همين تعريف است. خواه ناخواه، در واقع و نفس الامر، مجموعه قواعدي وجود دارد كه اگر انسان آنها را رعايت كند به كمال مطلوب خود مي رسد. پس اخلاق در اينجايك حقيقت نفس الامري است و واقعيتي دارد، صرف نظر از ادراك و عدم ادراك «من».تعريف سوم در خلاق، كه آن نيز رايج است، عبارت از افعالي است كه مورد ستايش انسانها واقع مي شود و فاعل آنها نيز مورد ستايش قرار مي گيرد و ضدّ آنها مورد سرزنش و مذمت مي باشد. در كتابهاي جامعه شناسي و روان شناسي و حتي در محاورات عادي مردم، وقتي كه از اخلاق نام برده مي شود مقصود همين معناي اخير است. البته ممكن است مردم بعضي از كارهاي هنري را نيز خوب بدانند؛ اما خوبي در كارهاي هنري با خوبي در كارهاي اخلاقي فرق مي كند. شايد بتوان تفاوت اين دو را چنين تصوير كرد كه در امور هنري مردم اثر هنري زيبا را تحسين مي كنند؛ اما اگر آن اثر بد باشد فاعلش را سرزنش نمي كنند. البته در معناي سوم لزومي ندارد كه چنين چيزي در كار باشد.«دين» را نيز اينگونه تعريف مي كنند: «التزام به مجموعه عقايد و اعمالي كه جنبه ماوراء طبيعي دارد.» حال با اين تعريف و تعاريف سه گانه اي كه از اخلاق داشتيم، مي خواهيم بدانيم مرز ميان اين دو كدام است. تصوّر مي كنم كه تعريف سومي كه از اخلاق شد با سؤال مزبور متناسب تر باشد.آنچه را كه معمولاً در غرب مطرح مي كنندنيز همان معناي سوم است (يعني آنچه مردم آن را تقبيح ياتحسين و فاعلش را سرزنش يا ستايش مي كنند.)نخست بايد ببينيم كه اخلاق به اين معنا چه منشأي دارد و از كجا پديد آمده است تا رابطه دين را با آن تعيين كنيم. در اين باب، از قديم صريحا يا ضمنا آراء متفاوتي ارائه شده است: آراء متكلّمان و فلاسفه پيش از اسلام و پس از آن، آراء اخلاقيّون اسلامي، آراء متفكّران اصولي و آراء متكلّمان قديم و جديد در غرب؛ مثلاً، برگسون كه كتابي داردبه نام دو سرچشمه اخلاق و دين، گويو فرانسوي، ماكس شلر آلماني، راسل انگليسي و نيچه نيز هركدام به گونه اي متفاوت اين موضوع را تحليل كرده اند.اين نظريات را در كتاب فلسفه اخلاق در بحث «اخلاق تجربي» بيان كرده ام. اسم اين اخلاق را «اخلاق تجربي» گذاشته ام؛ زيرا اخلاقي است كه انسان در تجربه زندگي به كار مي گيرد؛ يعني همان اخلاقي كه محقّق به طور تجربي آن را در جامعه مشاهده مي كند. اما اينكه اين اخلاقيّات «بايد» باشد يا «نبايد» باشد بحث ديگري است. از اينجا، روشن مي شود كه اخلاق پيش از دين مطرح است؛ يعني حتّي كسي كه دين نداشته باشد چنين اخلاقي دارد.