اسلام در آيينه حج
پديدآورنده:غلام علي حداد عادل جَعَلَ اللّه الْکَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاما لِلنَّاسِ(1) «لا يَزالُ الدِّينُ قائِما ما قامَت الْکَعْبَةُ»(2) در ميان عبادات اسلامي، «حج» از همه باشکوهتر و گستردهتر و متنوعتر است. حج عبادتي مفصل است که ابعاد گوناگون دارد که آن ابعاد در هيچ عبادت ديگري، جمعا در يک جا، موجود نيست. با نگاهي به آنچه در قرآن کريم و احاديث معصومين درباره حج آمده است، شايد بتوان حج را به نمونه و مدل کوچکي از اسلام تشبيه کرد(3) و شايد بتوان گفت که حج «مينياتور»ي کوچک از اسلام بزرگ است. گويي خداوند اراده کرده است اسلام را با همه ابعاد و وجوه آن در يک عبادت جاي دهد تا بندگان او با انجام آن عبادت و معرفت، به همه آن وجوه و ابعاد، يک بار، کل اسلام را تجربه کرده باشند و همچون ماهي در بحر، در کل اسلام در غلتيده باشند. اگر مدل کوچکي از يک دستگاه عظيم و پيچيده در اختيار داشته باشيم، ميتوانيم شباهت ميان آن نمونه و آن دستگاه بزرگ را، نه از يک راه بلکه از راههاي گوناگون بيان کنيم. هر وجهي از وجوه مدل ما، معرف وجهي از وجوه دستگاه اصلي ماست و هر مقطعي که در بعدي از ابعاد اين مدل مورد توجه قرار گيرد ميتواند يکي از شباهتهاي ميان آن دو را نشان دهد. بر اين اساس بايد گفت که بيان شباهت ميان «حج» و «کلّ اسلام» نيز، نه يک راه بلکه راههاي گوناگون دارد: يک بار ميتوان حج را از لحاظ انعکاس «اصول دين» بررسي کرد و جنبههاي گوناگون مشعر بر توحيد و نبوت و معاد را در آن بازشناخت و بيان کرد. همچنين ميتوان حج را از نظر اشتمال بر خصوصيات ساير عباداتي که «فروع دين» ناميده شده مورد تحقيق قرار داد و نشانهها و مشخصات نماز و روزه و زکات و جهاد و امر به معروف و نهي از منکر را در آن جستجو کرد. علاوه بر اين ميتوان بر اساس آياتي مانند آيه 25 سوره حديد(4) که اسباب و لوازم رسالت رسولان را «کتاب و تراز و آهن» معرفي ميکند، اين سه رکن را در حج به تفکيک توضيح داد. آنچه ميتواند زمينهاي براي اين تحقيق باشد همان آيه 97 سوره مائده است که در آن، خداوند حج را «قياما للناس» خوانده و آنگاه در آيه 25 سوره حديد نيز غرض از ارسال رسل (و يا دقيقتر بگوييم يکي از اغراض آن را) «قيام ناس» بر اساس «کتاب و ميزان و حديد» براي نيل به قسط دانسته است. برخي از مسائل و مباحث اجتماعي و انساني اسلام را نيز ميتوان براي بيان اين تشبيه برگزيد. مثلاً مسأله «فرد و جامعه» را که در تفکر اجتماعي غربي نيز با توجه به بحثهايي از قبيل «اصالت فرد يا اصالت جامعه» اهميت بسيار دارد ميتوان بعنوان پنجرهاي براي نگاه به حج اختيار کرد و از اين ديدگاه نشان داد که چگونه اين عبادت، اساس نظر اسلام در باب فرد و جامعه را در خود منعکس ميسازد. از ميان ديدگاههاي متعددي که براي مشاهده اين شباهت وجود دارد، ما نيز ديدگاه خاصي را اختيار ميکنيم و از منظري مخصوص بر اين منظره نظر ميافکنيم و سعي ميکنيم يکي از اين وجوه شباهت را بيان کنيم. اين وجه شباهت نيز مانند آن وجوه ديگر، يکي از راههاي مقايسه ميان اين مدل و آن اصل عظيم است که گفتهاند:عبارتنا شتّي و حسنک واحد و کلّ الي ذاک الجمال نشير و کلّ الي ذاک الجمال نشير و کلّ الي ذاک الجمال نشير
اسلام اصغر
چنانکه ميدانيم اسلام اصغر، همان اظهار شهادتين است که فرد با جاري ساختن آن به زبان و تصديق آن در قول خويش، مسلمان محسوب ميشود و داخل در جرگه مسلمانان ميگردد و مشمول احکام حقوقي و اجتماعي جامعه اسلامي ميشود. اين مرحله از اسلام، همان مرحلهاي است که سبب امتياز و جدا شدن مسلمان از کافر ميگردد و همان مرحلهاي است که خداوند آن را مادون ايمان دانسته است؛ آنجا که ميفرمايد: قَالَتْ الاْءَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلْ الاْءِيمَانُ فِي قُلُوبِکُمْ...(7) «اعراب گفتند ما ايمان آوردهايم. (اي پيامبر) بگو ايمان نياوردهايد بلکه چون هنوز ايمان در دلهايتان وارد نشده، بگوييد ما اسلام آوردهايم.» نشانه اين مرحله در حج آن است که تا فرد مسلمان نباشد و هويّت رسمي اسلامي نداشته باشد، نميتواند داخل مکه شود. شرط ورود به سرزمين مکه، چنين اسلامي است. همانگونه که فرد با اظهار شهادتين داخل در جامعه بزرگ جهاني اسلام ميشود و عضوي از آن محسوب ميگردد، در حج نيز به اين شرط ميتواند داخل در محدوده حج و عضوي از جامعه انبوه حجگزاران شود که واجد اين درجه از اسلام باشد.ايمان اصغر
ايمان، تصديق دروني و اذعان باطنيِ حقيقت معناي شهادتين است که در مرحله اسلام اصغر بر زبان فرد جاري ميشود. اگر اظهار شهادتين سبب امتياز مسلمان از کافر ميشود، ايمان آن معياري است که مؤمن را از منافق جدا ميسازد. ايمان اصغر، عبارت از ورود تصديق ذهني و اظهار شفاهي به قلب است. جلوه ايمان اصغر در حج، «نيت» است. هنگامي که فرد در دل قصد حجگزاردن ميکند و تصميم ميگيرد که براي اطاعت از خدا و کسب رضاي او و نيل به قربت او قدم در راه گذارد و اعمال و مناسک را بجاي آورد، سر و کار او با دل و ايمان خويش است. در اين مرحله، ديگر اظهار اسلام به زبان دخالت ندارد. همانگونه که شرط ورود به مکه، داشتنِ اسلام اصغر است و بودن در مکه نشانه احراز اين مرتبه است، گويي نشانه ايمان نيز در حج «توجه» به کعبه است که خانه خداست و مرکز دايره توجهات حجگزاران، بلکه قبله همه مسلمانان و مرکز توجه قلبي همه مؤمنان است؛ به عبارت ديگر، ميتوان گفت که ظهور ايمان در حج، به صورت توجهي است که در قلب مؤمن نسبت به کعبه بعنوان «خانه خداوند» پيدا ميشود. اين معنا نزديک به معنايي است که ميفرمايد: «مَثَلُ الإيمان مِنَ الإسْلام، مَثَل الْکَعْبَةِ الْحَرام مِنَ الْحَرَم، قَدْ يَکُونُ فِي الْحَرَم وَ لايَکُونُ فِيالْکَعبة حَتّي يَکُون فِي الْحَرم».(8) «رابطه ايمان و اسلام مثل رابطه کعبه و مسجدالحرام است. گاه باشد که کسي در مسجدالحرام باشد، اما در کعبه نباشد اما نميتواند در کعبه باشد و در مسجدالحرام نباشد.»هجرت صغري
چنانکه گفتيم، لازمه اسلام حقيقي، ايمان حقيقي است و نشانه ايمان حقيقي، عمل و حرکت است و دور شدن از بسياري چيزها و نزديک شدن به بسياري چيزهاي ديگر، دل کندن از بسياري چيزها و دل بستن به بسياري ديگر و اين همه، در مفهوم «هجرت» خلاصه شده است. در اين مرحله است که فرد قدم در «سبيلاللّه» ميگذارد و از آنجا که هست رو به سوي او پيش ميرود. هجرت صغري، همان جابجايي مکاني است که در نتيجه آن آدمي از محيط شرکآلود و کفرآميز دور ميشود و به جامعهاي که در آن موانع کمتري بر سر راه رشد او قرار ميدهد، هجرت ميکند. اين همان هجرتي است که پيامبر گرامي ما از مکه به مدينه انجام داد و براي کسب رضاي خداوند زادگاه و شهر و ديار خود را ترک گفت ـ و هر يک از ما نيز بايد دارالکفر را به سوي دارالايمان ترک کنيم و اما در حج بايد گفت که لازمه حج، هجرت است و نشانه اين هجرت صغري در حج، همان «حرکت»ي است که حج گزاران انجام ميدهند و خانه و کاشانه و زن و فرزند و مال و شهر و ديار خويش را ترک ميگويند و رو به سوي مکه ميکنند. اين همان هجرتي است که مؤمنان پس از اعلام حج و با شنيدن نداي الهي: وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوکَ رِجَالاً وَعَلَي کُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ(9) آغاز ميکنند و ميليونها نفر از دور دست جهان، با همه گونه مَرْکبي، راههاي دور را در مينوردند و در بيابانها به شوق کعبه قدم ميزنند و از سرزنش خار مغيلان نميهراسند تا خود را مگر به کعبه رسانند.جهاد اصغر
پس از اسلام و ايمان و هجرت، نوبت به جهاد ميرسد. اکنون فرد، اسلام آورده و حقيقت آن را نه تنها به زبان و در انديشه و عقل خود، بلکه در دل تصديق کرده و به حرکت درآمده است و در اين حرکت با پستي و بلندي و ناهمواري و خار راه و تابش آفتاب و سنگيني بار و فشار تشنگي و بيم راهزنان و دشمنان روبرو است. اينجا است که هجرت از يک قدم زدن و گلگشت و مسافرت تفريحي متفاوت ميشود و اينجاست که «هجرت» با «جهاد» همراه ميگردد و کوشش براي رفع موانع آغاز ميشود و مسافر از مجاهد بازشناخته ميشود. نشانه اين جهاد با موانع خارجي و دشمنان بيروني که در اسلام از آن به «جهاد اصغر» تعبير شده در حج، همان «کوشش»ي است که حجگزار در اداي مناسک حج بايد انجام دهد. جلوه جهاد اصغر در حج، «سعي» ميان صفا و مروه است. همچنانکه هاجر پس از آنکه هجرت کرد به سعي پرداخت و مجاهدت کرد، حجگزار نيز پس از هجرت آرام نمينشيند و سعي ميکند و به طواف ميپردازد، ميدود و ميگردد، فرياد ميکشد، تولّي و تبرّي ميکند، به خدا روي ميآورد و از دشمن او که شيطان است ميگريزد و نه تنها ميگريزد که ميستيزد، با او ميجنگد، او را رمي ميکند، به سوي او تير پرتاب ميکند و اگر نخورد دوباره پرتاب ميکند، دست به سلاح و کارد برنده ميبرد و قرباني ميکند در راه خدا و براي اطاعت امر او خون ميريزد؛ آري، حج يک عبادت ساکت و راکد، يک گوشهگيري و عُزلتگزيني نيست، صحنهاي از حرکت و سعي و کوشش و مجاهدت و جهاد است.اسلام اکبر
اکنون بار ديگر به همان حقايق چهارگانه باز ميگرديم. اين بار از اسلام و ايمان و هجرت و جهاد اکبر سخن ميگوييم و نشانههاي اين معاني را در حج باز ميجوييم. نخست از اسلام اکبر سخن ميگوييم. اين مرحله از اسلام، مرحله بالاتري است که انسان نه فقط به زبان و به قول، وحدانيت خداوند و نبوت رسول او را تصديق ميکند بلکه به تمام وجود خويش تسليم او ميشود و قدم به وادي عبوديت او ميگذارد. اين همان مرحله از اسلام است که درباره آن فرمودهاند: «الإسْلامُ هُوَ التَّسْلِيم وَ التَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِين»(10) و همان مرحلهاي است که خداوند درباره آن ميفرمايد: «اِنَّ الدِّينَ عِنْدَاللّهِ الإسْلام»(11) و نيز ميفرمايد: أَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَي نُورٍ مِنْ رَبِّهِ...(12) در اين مرحله است که معناي حقيقي اسلام بر زبان و قلب و جوارح فرد مستولي ميشود. در اين مرحله است که مسلمان همه آنچه را که خدا و رسـول فرموده، از دل و جـان ميپذيرد و بدان تسليم ميشود و در آن چون و چرا نميکنـد و در برابر آن به گردنکشـي و مشاقّه نميپردازد. درباره همين اسلام اکبر است که امام صادق عليهالسلام ميفرمايد: «لَوْ اَنَّ قَوْما عَبَدُوااللّهَ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَهُ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وآتوا الزّکاة وَ حَجُّوا الْبَيْتَالْحَرام وَ صامُوا شَهْر رَمَضان ثُمَّ قالُوا لِشَيءٍ صنعه اللّه أو صَنَعهُ رَسُول اللّه صلياللهعليهوآله اِلاّ صَنَع بِخلاف الَّذي صَنَعَ أو وَجَدُوا ذلِکَ فِي قُلُوبِهِمْ، لَکانُوا بِذلکَ مُشْرکين، ثُمَّ تَلا هذِهِ اْلآيَة: فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَکِّمُوکَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيما ثُمَّ قالَ أَبُوعَبداللّه عليهالسلام : عَلَيکُم بِالتَّسْلِيم».(13) «اگر مردمي باشند که خداي واحدِ بيشريک را عبادت کنند و نماز را برپا دارند و زکات بپردازند و حج بيتاللّهالحرام بگزارند و روزه ماه رمضان بگيرند و با اينحال به چيزي که خدا يا رسول خدا آن را ساخته و قرار داده، ايراد کنند که چرا غير از اين شيوه که ساخته است نساخته، يا اينکه چنين ايرادي را در دل بگذرانند، به سبب همين امر مشرک خواهند شد. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «قسم به پروردگار تو که اين مردم به تو ايمان نخواهند داشت مگر آنکه تو را در اختلاف خويش حکم قرار دهند و در دل خويش هيچ تنگي و فشاري از حکم و داوري تو احساس نکنند و به تو يکسره تسليم شوند». امام صادق عليهالسلام آنگاه فرمود: بر شما باد که خود را تسليم کنيد.» نشانه اسلام اکبر در حج، اطاعت حج گزار از همه دستورات الهي و مناسک حج است. او نميپرسد که چرا بايد از کوه صفا به سوي کوه مروه هفت بار بدود و چرا بايد به آن کيفيت خاص گِرد خانه بچرخد و چرا بايد شب را در مشعر به روز آورد و چرا بايد قرباني کند. آري، او تسليم است، او عبد است و چنانکه گفتهاند «العَبْدُ وَ ما فِي يَدِهِ کانَ لِمَوْلاهُ»(14) او در آنجا يکپارچه سر بر خط فرمان خدا دارد. او حتي در طواف و سعي نيز روي خويش را از مرکز و مقصد خويش بر نميگيرد و با فرياد «لَبَّيْک، أَلّلهُمَّ لَبَّيک، لا شَرِيکَ لَکَ لَبَّيک، اِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَکَ وَ الْمُلْک، لا شَرِيک لَک»(15) تسليم بودن خود را اعلام ميدارد و با ابراهيم پيامبر که سرسلسله اسلام آوردگان و تسليم شدگان به حق است همزبان ميشود و رو به کعبهاي که ابراهيم بنا کرده ميگويد: ... إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُکِي وَمَحْيَاي وَمَمَاتِي للّهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * لاَ شَرِيکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ(16) «همانا نماز و عبادات من و زندگي و مرگ من براي خداوندي است که پروردگار عالميان است، او شريکي ندارد و به من چنين امر شده و من نخستين مسلمانم.» ايمان اکبر همچنانکه پس از اسلام اصغر، ايمان اصغر قرار دارد، پس از اسلام اکبر نيز به ايمان اکبر ميرسيم. در مرحله ايمان اکبر، تصديق به حقيقت دين و لزوم اطاعت و عبوديت، از مرحله ورود به قلب فراتر ميرود و تمامي قلب را فرا ميگيرد، به نحوي که ديگر جايي براي چيزي غير خدا باقي نميماند. در اين مرحله، بنده از مرتبه تسليم و انقياد که لازمه اسلام اکبر است، برتر ميرود و به مقام رضا و رغبت و شوق ميرسد و عبادت او عبادت عاشقانه است. ايمان اکبر همان مرحلهاي است که خداوند با خطاب يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ...(17) آن را از صاحبان ايمان اصغر طلب ميکند. حالات و مناسک مربوط به آن، همان راز و نياز و نيايش شبانه مشعرالحرام و دعاهايي است که در عرفات بر زبان مؤمن جاري ميشود. در اين حال گويي مؤمن، بلبلي است که از شوق مشاهده جمال محبوب خويش غزلسرايي ميکند، خود را يکسره از ياد ميبرد و با سرور آزادگان و سرحلقه عاشقان همآوا ميشود که: «اِلهي تَردّدي فِي الآثار يُوجب بَعد المزار، فاجمعني عَلَيک بخدمة توصلني اليک. کيف يستدلّ عليک بما هو في وجوده مفتقر اِلَيک؟ أ يکون لغيرک من الظّهور ما ليس لک حتّي يکون هو المظهر لک؟ متي غبت حتّي تحتاج الي دليل عليک؟ و متي بعدت حتّي يکون الآثار هي الّتي توصل اليک؟»(18) «پروردگار من! درنگ من در مشاهده آثار تو، مرا از ديدار تو دور ميسازد، تو مرا به خدمتي وادار که به تو نزديکم سازد. چگونه ممکن است آنچه را که در هستي خود گداي درگاه توست، دليل وجود تو گرفت؟ آيا غير تو، ظهوري دارد که تو نداشته باشي، و آنگاه آن غير تو، ظاهرکننده تو باشد؟ کي ناپيدا بودهاي تا براي يافتن تو نيازي به راهنما باشد؟ کي دور بودهاي تا لازم شود از آثار تو براي رسيدن به تو کمک گرفت؟» آنجا که خداوند ميفرمايد: أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ...(19) همين ايمـان اکبر را به ياد مؤمنان ميآورد. در ايمان اکبر است که مؤمن با ياد خدا و ذکر خدا دلش آرام ميگيرد و به خشوع و خشيت ميافتد. اين مؤمناناند که مصداق آيه کريمهاند که: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانا(20) و درست به همين دليل است که خداوند از کساني که به اين مقام رسيدهاند ميخواهد تا در حج، در منا و عرفات و مشعر به ياد خدا باشند، آنجا که ميفرمايد: ...وَيَذْکُرُوا اسْمَاللّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ...(21) همين ايمان اکبر است که مؤمن را به فلاح ميرساند و مشمول آيات اول سوره مؤمنون ميسازد: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ.(22) «براستي که مؤمنان رستگارانند، همانان که در نماز فروتني دارند و از کارهاي بيهوده گريزانند، آنان که در راه خدا انفاق ميکنند و دامان خود را پاک نگه ميدارند.» يعني در اين حالت است که خشوع در نماز و پرهيز از لغو و انفاق مال و مراقبت از سرکشيهاي شهوي، ملکه مؤمن ميشود و ميبينيم که اين همه، در حج هست. حجگزار در حال احرام از سخن لغو و کلام زشت ممنوع است و با تقديم قرباني، در راه خداوند انفاق ميکند و با دوري از آميزش، خود را به کنترل غريزه خويش توانا ميسازد.هجرت کبري
هجرت صغري هجرتي در زمين بود که در آن، فردِ انسان از جايي به جايي منتقل ميشد، اما هجرت کبري هجرتي است که انسان از گناهان، از زشتکاريها و صفات زشت خويش ميکند. اين هجرت، هجرت انسان از خويشتن دروغين به خويشتن راستين است، خويشتني که الهي است و به همين دليل حقيقي و راستين است. اين همان هجرتي است که خداوند پيامبر خويش را نيز بدان امر ميکند، آنجا که در سوره مدثر ميفرمايد: يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنذِرْ * وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ * وَثِيَابَکَ فَطَهِّرْ * وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ. «اي جامه به خود پيچيده، برخيز و به مردم هشدار ده. برخيز و پروردگار خويش را بزرگدار. برخيز و جامه خويش را پاک ساز و از آلودگيها هجرت کن.» امام باقر عليهالسلام در حديثي به نقل از پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله ميفرمايد: «اَلا اُنَبِّئُکُم بِالْمُؤمِن؟: المُؤْمِن مَنِ ائْتَمَنَهُ المُؤْمِنُون عَلي أمْوالِهِم وَ اُمُورِهِم، وَ الْمُسٌلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسلِمون مِن لِسانِهِ وَ يَدِهِ، وَالْمُهاجر مَنْ هَجَر السَّيِّئات وَ تَرک ما حَرَّمه اللّه عَلَيْه.»(23) «آيا بگويمتان که مؤمن کيست: مؤمن کسي است که مؤمنان ديگر او را بر اموال و امورشان امين بدانند و مسلمان کسي است که مسلمانان از دست و زبانش سالم بمانند و مهاجر کسي است که از زشتکاريها هجرت کند و از آنچه خدا بر او حرام ساخته دوري گزيند.» اين هجرت کبري، دوري گزيدن از آداب و رسوم نادرست و عادات ناپسند است، دور شدن از همه چيزهايي است که شايسته انسان نيست. حج، آکنده از دستورات و برنامههايي است که ما را به تربيت انساني و در نتيجه به هجرت کبري از هرآنچه غيرانساني است دعوت ميکند. هنگامي که حجگزار به ميقات ميرسد و در زمان و مکان معيني نيّت ميکند، با دقت در وقت و مکان، وقت شناسي و نظم ميآموزد و از بينظمي دوري ميگزيند. هنگامي که لباس معمول خود را از تن دور ميکند و جامه سپيد و ساده و نادوخته احرام به تن مياندازد، در واقع خود را از نشانههاي تفاخر و تفاوت با ديگران دور ميکند. وقتي موي سر را ميتراشد بازهم خود را از گيسواني که ممکن است در او عجب و خودبيني ايجاد کند دور ميسازد. آنجا که شکار بر او حرام ميشود، او ميآموزد که چگونه خود را از درنده خويي و سلب آزادي ديگران دور کند. وقتي موظف ميشود زينت و آرايش را از خود دور کند، در واقع ميآموزد که چگونه بايد دلبستگي به زيباييهاي دروغين را بدور افکند. و بالأخره در مدتي که اعمال غريزه جنسي را بر خود حرام ميسازد، از نيرويي کهگهگاه بر او تسلط مييابد هجرت ميکند. پس در حج، هم هجرت صغري وجود دارد و هم هجرت کبري. اميرالمؤمنين علي عليهالسلام کلامي دارند که با بحث ما تناسب بسيار دارد: «وَيَقُولُ الرَّجُل هاجَرتُ وَلَمْ يُهاجر؛ اِنَّما الْمُهاجِرُون اَلَّذينَ يُهاجِرُون السَّيِّئات وَلَمْ يَأتُوا بِها».(24) «آدمي ميگويد هجرت کردهام و حال آنکه هجرت نکرده است؛ چرا که مهاجران آنانند که از سيئات و بديها هجرت ميکنند و بدان باز نميآيند.»جهاد اکبر
جهاد اکبر بنا به فرمايش مشهور پيامبر خدا صلياللهعليهوآله مبارزه با نفس امّاره بالسوء است و اين خود بالاترين درجهاي است که مؤمن بدان ميتواند رسيد؛ چرا که با دشمنترين دشمنان خويش که همان نفس باشد جنگيده است. هيچ مجاهدهاي بالاتر از آن نيست که انسان بر خود تسلط يابد و اگر بگوييم که نهايت نتيجهاي که مذهب در تربيت انسان جستجو ميکند همين است که انسان را؛ يعني خود فطري و الهي انسان را بر نفس او مسلط سازد، گزاف نگفتهايم. حج سراسر مبارزه با سرکشيهاي نفس است، مبارزه با برتري طلبيهايي است که نفس ميخواهد از راه لباس و نژاد و رنگ پوست و مقام و منصب اعمال کند. رمي جمره در حقيقت يک يادآوري است براي آنکه شيطان را در درون خويش سنگباران کند. حج مبارزه با آن نفسي است که ما را از خدا دور ميسازد و از جامعه جدا ميکند و خداوند ما را در حج بسوي خويش فرا ميخواند و از ما ميخواهد تا همه تعيّنات را از خويشتن بزداييم و خود را چونان قطرهاي در درياي جامعه اسلامي غرق کنيم و «من»هاي شيطاني را زير پاي خويش لگدکوب کنيم تا در درون هر يـک از ما «منِ» الهـي شکفته شود و در جامعه ما، «ما»ي اسلامي به وجود آيد. اکنون که شباهت ميان حج و کل اسلام را از ديدگاه مجموعه مفاهيم «اسلام و ايمان و هجرت و جهاد» بيان کرديم، ميگوييم خداوند با واجب ساختن عبادتي مانند حج بر مسلمانان، خواسته است ابعاد گوناگون تعاليم و دستورات اسلامي را در يک عبادت واحد جاي دهد تا هر مستطيعي در عمر خويش يک بار در مدت معيني اسلام را در تماميت آن بصورت مختصر و محدود تجربه و تمرين کند. شايد بتوان حج را در مقايسه با کل اسلام به مدلها و ماکتهاي کوچکي تشبيه کرد که در علم و صنعت ساخته ميشود و نوآموزان و دانشجويان با مشاهده آن و آزمايش با آن، براي کار با واقعيتهاي اصلي و خارجي آماده ميشوند. گويي خداوند خواسته است ما را براي عمل به همه ابعاد اسلام ورزيده سازد و خواسته است به ما توانايي اظهار اسلام و تسليم محض به خدا و ايمان قلبي به وحدانيت او و بندگي کـردن از سر طوع و رضـا و رغبت را، هجـرت از دارالکفـر به دارالايمان و هجرت از معصيت به طاعـت را، و جهـاد با دشمنان خدا و جهاد با نفس را يکجا در يک عبادت تعليم و تمرين دهد. اکنون چه دردناک است اگر بشنويم حج از سياست جداست. چه دريغآميز است اگر بگويند در حج نبايد به مسائل سياسي پرداخت و نبايد از سرنوشت مسلماني که در اقطار عالم در دست دشمنان بشريت اسيرند سخن گفت. آنان که ميگويند حج را بايد از سياست دور نگهداشت، در حقيقت ميگويند اسلام از سياست جداست؛ چرا که ديديم که حج نمونه و مدل اسلام است. اگر در حج نبايد سياست و جهاد با دشمنان اسلام وجود داشته باشد، پس در اسلام نيز نبايد سياست و جهاد وجود داشته باشد. کساني که ميگويند در حج، که عظيمترين گردهمايي انسانها بر روي زمين است، نبايد سخن از سياست به ميان آورد به همان اندازه در اشتباهند که کسي بگويد در حج نبايد غير از مباحث سياسي به کار ديگري پرداخت. حج يک مجموعه جداييناپذير از اسلام و ايمان و هجرت و جهاد است و هيچ يک از اين امور را نميتوان از حج جدا کرد، چنانکه هيچ يک را نميتوان از اسلام جدا ساخت.1 ـ خداوند، کعبه را مايه قيام و قوام مردم قرار داده است. 2 ـ تا کعبه برپاست، دين برپاست. 3 ـ حديثي که در آغاز مطلب از امام جعفر صادق عليهالسلام آورديم، با توجه به آيه 97 سوره مائده، ميتواند مجوزي براي اين تشبيه باشد. همچنين حديثي که شيخ صدوق در عللالشرايع از پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله نقل ميکند ما را در اين تشبيه الهام ميبخشد. شيخ صدوق چنين مينويسد: قد جاء في تعليل الرسول صلياللهعليهوآله للحجّ ضمن تعليله لسائر الفرائض بانّه معادل لتمام الشّريعة اذ يقول صلياللهعليهوآله : «جائني جبريل فقال لييا احمد الاسلام عشرة اسهم و قد خاب من لا سهم له فيها، اوّلها شهادة ان لا اله الااللّه و هي الکلمة، والثّانية الصّلاة و هي الطّهرة، والثالثة الزّکاة و هي الفطرة، والرّابعة الصّوم و هي الجنّة، والخامسة الحجّ و هي الشّريعة». پيامبر در ضمن بيان علت ساير فرايض، درباره علت وجوب حج بر مسلمانان فرمودهاند که حج معادل همه دين است. پيامبر فرموده است: «جبريل بر من درآمد و گفت اي احمد، اسلام ده بخش دارد و هرکه از اين بخشها سهمي نداشته باشد زيانکار است. اول آن شهادت لاالهالاالله است که اصل عقيده است، دوم نماز است که پاکيزگي است، سوم زکات است که خود سبب رشد و شکفتگي است، چهارم روزه است که سپر (آتش و عذاب) است و پنجم حج است که همان شريعت است. 4 ـ لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات وانزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم النّاس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس... «همانا ما رسولان خود را همراه با دلائل روشن گسيل داشتيم و اب آنان کتاب و ترازو نازل کرديم تا مردم به عدل و داد قيام کنند و آهن را نازل کرديم که در آن هم ترس و بيم شديد است و هم براي مردم سودها دارد...» 5 ـ توجه به آيات ديگري که همين معاني را در کنار هم قرار ميدهند، ضروري است. بعنوان نمونه آيه 218 سوره بقره را ميآوريم: انّ الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا في سبيل اللّه اولئک يرجون رحمتاللّه واللّه غفور رحيم. «آنان که ايمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند، همانند که به رحمت خداوند اميدوارند و خدا آمرزنده و مهربان است.» 6 ـ البته بالاتر از مرحله اسلام و ايمان و هجرت و جهاد اکبر نيز، مرحله بالاتري تشخيص دادهاند که از آن به «مرتبه اعظم» تعبير کردهاند. قصد ما در اين مقاله بيان اين مراتب و مراحل نيست، خواننده ميتواند براي مطالعه بيشتر در اين زمينه به «رساله لبّ اللباب» علامه سيدمحمد حسين حسيني تهراني و يا به «رساله سير و سلوک» منسوب به بحرالعلوم که آن نيز با مقدمه و شرح علامه سيد محمدحسين حسيني تهراني به چاپ رسيده، مراجعه کند. اين رساله در نگارش مقاله حاضر از بسياري جهات محل مراجعه و مورد استفاده ما بوده است. 7 ـ حجرات: 14 8 ـ اصول کافي، ج 3، کتاب الايمان و الکفر، باب ان الاسلام قبل الايمان، حديث 2 9 ـ در ميان مردم حج را اعلام کن، تا سواره و پياده از همه جا و از اعماق درهها، بسوي تو سرازير شوند؛ حج: 27 10 ـ اسلام همان تسليم است و تسليم همان يقين. 11 ـ همانا دين، نزد خدا اسلام است؛ آل عمران: 19 12 ـ آيا پس آنکس که خدا سينهاش را براي اسلام گشاده ساخت و بدو شرح صدر عطا کرد، پس او از نوري خدايي روشني ميگيرد؛ زمر: 22 13 ـ اصول کافي، ج 4، کتاب الايمان و الکفر، باب الشرک، حديث 6 14 ـ بنده و آنچه مالک آن است متعلق به مالک اوست. 15 ـ لبيک، بارالها لبيک، تو بيشريکي، لبيک، سپاس و نعمت و فرمانروايي از آن توست، تو بيشريکي. 16 ـ انعام: 162 و 163 17 ـ نساء: 136 18 ـ بخشي از دعاء عرفه امام حسين عليهالسلام . 19 ـ حديد: 16. 20 ـ مؤمنان آنانند که وقتي ياد خدا به ميان ميآيد دلهاشان پر از خوف او ميشود و وقتي آيات او بر آنان خوانده ميشود بر ايمانشان افزوده ميگردد؛ انفال: 2 21 ـ نام خدا را (در حج) در روزهاي معيني ياد ميکنند؛ حج: 28 22 ـ مؤمنون : 5 ـ 1 23 ـ محاسن برقي، ج1، ص285 24 ـ بحارالانوار، ج 10، قسمت اخلاق از کتاب عادات