اسلام در آيينه حج - اسلام در آیینه حج نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسلام در آیینه حج - نسخه متنی

غلام علی حداد عادل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسلام در آيينه حج

پديدآورنده:غلام علي حداد عادل

جَعَلَ اللّه ‏الْکَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاما لِلنَّاسِ(1)

«لا يَزالُ الدِّينُ قائِما ما قامَت الْکَعْبَةُ»(2)

در ميان عبادات اسلامي، «حج» از همه باشکوه‏تر و گسترده‏تر و متنوع‏تر است. حج عبادتي مفصل است که ابعاد گوناگون دارد که آن ابعاد در هيچ عبادت ديگري، جمعا در يک جا، موجود نيست. با نگاهي به آنچه در قرآن کريم و احاديث معصومين درباره حج آمده است، شايد بتوان حج را به نمونه و مدل کوچکي از اسلام تشبيه کرد(3) و شايد بتوان گفت که حج «مينياتور»ي کوچک از اسلام بزرگ است. گويي خداوند اراده کرده است اسلام را با همه ابعاد و وجوه آن در يک عبادت جاي دهد تا بندگان او با انجام آن عبادت و معرفت، به همه آن وجوه و ابعاد، يک بار، کل اسلام را تجربه کرده باشند و همچون ماهي در بحر، در کل اسلام در غلتيده باشند.

اگر مدل کوچکي از يک دستگاه عظيم و پيچيده در اختيار داشته باشيم، مي‏توانيم شباهت ميان آن نمونه و آن دستگاه بزرگ را، نه از يک راه بلکه از راههاي گوناگون بيان کنيم. هر وجهي از وجوه مدل ما، معرف وجهي از وجوه دستگاه اصلي ماست و هر مقطعي که در بعدي از ابعاد اين مدل مورد توجه قرار گيرد مي‏تواند يکي از شباهت‏هاي ميان آن دو را نشان دهد. بر اين اساس بايد گفت که بيان شباهت ميان «حج» و «کلّ اسلام» نيز، نه يک راه بلکه راه‏هاي گوناگون دارد:

يک بار مي‏توان حج را از لحاظ انعکاس «اصول دين» بررسي کرد و جنبه‏هاي گوناگون مشعر بر توحيد و نبوت و معاد را در آن بازشناخت و بيان کرد. همچنين مي‏توان حج را از نظر اشتمال بر خصوصيات ساير عباداتي که «فروع دين» ناميده شده مورد تحقيق قرار داد و نشانه‏ها و مشخصات نماز و روزه و زکات و جهاد و امر به معروف و نهي از منکر را در آن جستجو کرد. علاوه بر اين مي‏توان بر اساس آياتي مانند آيه 25 سوره حديد(4) که اسباب و لوازم رسالت رسولان را «کتاب و تراز و آهن» معرفي مي‏کند، اين سه رکن را در حج به تفکيک توضيح داد. آنچه مي‏تواند زمينه‏اي براي اين تحقيق باشد همان آيه 97 سوره مائده است که در آن، خداوند حج را «قياما للناس» خوانده و آنگاه در آيه 25 سوره حديد نيز غرض از ارسال رسل (و يا دقيق‏تر بگوييم يکي از اغراض آن را) «قيام ناس» بر اساس «کتاب و ميزان و حديد» براي نيل به قسط دانسته است.

برخي از مسائل و مباحث اجتماعي و انساني اسلام را نيز مي‏توان براي بيان اين تشبيه برگزيد. مثلاً مسأله «فرد و جامعه» را که در تفکر اجتماعي غربي نيز با توجه به بحثهايي از قبيل «اصالت فرد يا اصالت جامعه» اهميت بسيار دارد مي‏توان بعنوان پنجره‏اي براي نگاه به حج اختيار کرد و از اين ديدگاه نشان داد که چگونه اين عبادت، اساس نظر اسلام در باب فرد و جامعه را در خود منعکس مي‏سازد.

از ميان ديدگاههاي متعددي که براي مشاهده اين شباهت وجود دارد، ما نيز ديدگاه خاصي را اختيار مي‏کنيم و از منظري مخصوص بر اين منظره نظر مي‏افکنيم و سعي مي‏کنيم يکي از اين وجوه شباهت را بيان کنيم.

اين وجه شباهت نيز مانند آن وجوه ديگر، يکي از راههاي مقايسه ميان اين مدل و آن اصل عظيم است که گفته‏اند:

  • عبارتنا شتّي و حسنک واحد و کلّ الي ذاک الجمال نشير

  • و کلّ الي ذاک الجمال نشير و کلّ الي ذاک الجمال نشير

هرچند که سخن گفتن از حج، نه کاري است که آسان باشد و نه کوششي است که پايان پذيرد، همانگونه که سخن گفتن از اسلام چنين است.

باري، سخن را با آيات 20 تا 22 سوره مبارکه توبه آغاز مي‏کنيم:

الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّه‏ِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّه‏ِ وَأُوْلَئِکَ هُمْ الْفَائِزُونَ * يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ * خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدا إِنَّ اللّه‏َ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ.

«آنان‏که ايمان آوردند و هجرت‏کردند و در راه خدا با بذل مال و جان خويش به جهاد برخاستند، نزد خداوند پايگاهي والاتر دارند و آنانند که رستگارانند. خداوند آنان را به رحمت و رضوان و بهشت خويش، که در آن نعمت پايدار است مژده مي‏دهد، بهشتي‏که در آن جاويد خواهند بود، که همانا خداست که نزد خود اجر عظيم‏دارد.»(5)

چهار رکن: «اسلام»، «ايمان»، «هجرت» و «جهاد» را به عنوان چهار ستون مناسب براي برپا ساختن بناي دين بر مي‏گزينيم؛ به عبارت ديگر، اين معاني را داراي چنان ظرفيتي مي‏دانيم که معتقديم مي‏توان کل اسلام را بر حسب آنها بيان کرد و از آنها براي توضيح شباهت ميان اصل دين و مدل حج استفاده کرد.

در اين آيه از سه مفهوم «ايمان»، «هجرت» و «جهاد» سخن به ميان آمده است. ما با استفاده از ساير آيات قرآني، مفهوم اسلام را نيز بر اين سه اضافه مي‏کنيم و مي‏گوييم: واژه‏هاي اسلام، ايمان، هجرت و جهاد، از واژه‏هايي است که در فرهنگ قرآني اصالت دارد و تقريبا مي‏توان گفت که مجموع اين مفاهيم، مفاهيمي است که اختصاصا معنوي، مذهبي و اسلامي است. اين مفاهيم از جمله مواد و مصالح اصلي قرآن است و در بسياري از آيات و احاديث به عنوان ابزار اصلي بيان مقصود بکار گرفته شده است.

ميان چهار مفهوم ياد شده (اسلام، ايمان، هجرت و جهاد) ارتباط و اتصال وجود دارد. اسلام شناخت عقلي و تصديق زباني و ايمان گرايش و تصديق قلبي است، به دنبال اين گرايش قلبي، حرکت و گرايش عملي؛ يعني هجرت پديد مي‏آيد و در حرکت و عمل است که انسان به مانع بر مي‏خورد و براي رفع آن، تلاش و مجاهدت مي‏کند و به جهاد بر مي‏خيزد، جهاد موقوف بر هجرت و هجرت موقوف بر ايمان و ايمان موقوف بر اسلام است و از اين مجموعه، يک دستگاه واحد و يکپارچه تشکيل مي‏شود که ميان اجزاي آن نوعي ارتباط ديناميکي حرکت آفرين وجود دارد و مخصوصا همين ارتباط حرکت آفرين است که مجموعه اسلام و ايمان و هجرت و جهاد را براي ترسيم خطي به بلندي تمامي قامت دين، توانا مي‏سازد و تصوري از يک حرکت و يک راه معنوي در انسان ايجاد مي‏کند؛ راهي که بايد آن را شناخت و به درستي آن يقين قلبي پيدا کرد و در آن قدم نهاد و رو به مقصد حرکت کرد و با موانع آن جنگيد. فراموش نکنيم که يکي از تعابير بسيار رايج قرآني براي بيان دين، تعبير «صراط مستقيم» است که به عنوان يک راه، با مجموعه «اسلام، ايمان، هجرت و جهاد» تناسب بسيار دارد.

نکته ديگري که درباره اين معاني بايد گفت اين است که هر يک از آنها يک مفهوم اشتدادي و ذومراتب است. اين خصوصيت منحصر به همين چهار مفهوم نيست بلکه اصولاً غالب يا همه مفاهيم ديني اينچنين است. برخلاف مفاهيم رياضي و علمي و تجربي که از نظر کمّي مقدار ثابتي دارند، مفاهيم معنوي داراي شدت و ضعف و درجاتند و مانند ستوني هستند که از زمين تا به آسمان برافراشته و کشيده شده‏اند. اين مفاهيم از اين نظر به نور شباهت دارند که حقيقتي است که با آنکه همواره وحدت مفهومي و وجودي خود را حفظ مي‏کند شدت و ضعف دارد. به همين سبب است که براي حقايق قرآني و همچنين براي کل قرآن، ظاهر و باطني معرفي کرده‏اند و باطن آن را هم به نوبه خود داراي باطني دانسته‏اند و به همين سبب است که در قرآن و در لسان پيشوايان و بزرگان اسلام، گاهي براي حقايقي از قبيل اسلام و ايمان و هجرت و جهاد، مواقف و مراحلي معرفي شده و براي هر يک از آنها درجاتي عنوان گرديده است که اين مراحل و درجات تماما در طول يکديگر قرار دارند؛ از جمله براي همين معاني چهارگانه نيز به اسلام اصغر و اسلام اکبر و ايمان اصغر و ايمان اکبر و هجرت صغري و هجرت کبري و جهاد اصغر و جهاد اکبر قائل شده‏اند(6) و براي هر يک از اين مراحل، معناي خاصي بيان کرده‏اند و براي رسيدن به آن، شرطي قرار داده و راهي نشان داده‏اند.

اکنون هنگام آن است که هر يک از اين معاني چهارگانه را يک بار به معناي اصغر و ابتدايي آنها و بار ديگر به معناي کامل‏تر و اکبر آنها به اختصار شرح دهيم و در کنار اين شرح، به نظير و شبيه اين معاني در حج اشاره کنيم تا از اين طريق بتوانيم شباهت ميان اسلام و حج را نشان دهيم و در اين آيينه، قامتِ بلند و زيباي حج را تماشا کنيم.

اسلام اصغر

چنانکه مي‏دانيم اسلام اصغر، همان اظهار شهادتين است که فرد با جاري ساختن آن به زبان و تصديق آن در قول خويش، مسلمان محسوب مي‏شود و داخل در جرگه مسلمانان مي‏گردد و مشمول احکام حقوقي و اجتماعي جامعه اسلامي مي‏شود.

اين مرحله از اسلام، همان مرحله‏اي است که سبب امتياز و جدا شدن مسلمان از کافر مي‏گردد و همان مرحله‏اي است که خداوند آن را مادون ايمان دانسته است؛ آنجا که مي‏فرمايد:

قَالَتْ الاْءَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلْ الاْءِيمَانُ فِي قُلُوبِکُمْ...(7)

«اعراب گفتند ما ايمان آورده‏ايم. (اي پيامبر) بگو ايمان نياورده‏ايد بلکه چون هنوز ايمان در دلهايتان وارد نشده، بگوييد ما اسلام آورده‏ايم.»

نشانه اين مرحله در حج آن است که تا فرد مسلمان نباشد و هويّت رسمي اسلامي نداشته باشد، نمي‏تواند داخل مکه شود. شرط ورود به سرزمين مکه، چنين اسلامي است. همانگونه که فرد با اظهار شهادتين داخل در جامعه بزرگ جهاني اسلام مي‏شود و عضوي از آن محسوب مي‏گردد، در حج نيز به اين شرط مي‏تواند داخل در محدوده حج و عضوي از جامعه انبوه حج‏گزاران شود که واجد اين درجه از اسلام باشد.

ايمان اصغر

ايمان، تصديق دروني و اذعان باطنيِ حقيقت معناي شهادتين است که در مرحله اسلام اصغر بر زبان فرد جاري مي‏شود. اگر اظهار شهادتين سبب امتياز مسلمان از کافر مي‏شود، ايمان آن معياري است که مؤمن را از منافق جدا مي‏سازد. ايمان اصغر، عبارت از ورود تصديق ذهني و اظهار شفاهي به قلب است. جلوه ايمان اصغر در حج، «نيت» است. هنگامي که فرد در دل قصد حج‏گزاردن مي‏کند و تصميم مي‏گيرد که براي اطاعت از خدا و کسب رضاي او و نيل به قربت او قدم در راه گذارد و اعمال و مناسک را بجاي آورد، سر و کار او با دل و ايمان خويش است. در اين مرحله، ديگر اظهار اسلام به زبان دخالت ندارد. همانگونه که شرط ورود به مکه، داشتنِ اسلام اصغر است و بودن در مکه نشانه احراز اين مرتبه است، گويي نشانه ايمان نيز در حج «توجه» به کعبه است که خانه خداست و مرکز دايره توجهات حج‏گزاران، بلکه قبله همه مسلمانان و مرکز توجه قلبي همه مؤمنان است؛ به عبارت ديگر، مي‏توان گفت که ظهور ايمان در حج، به صورت توجهي است که در قلب مؤمن نسبت به کعبه بعنوان «خانه خداوند» پيدا مي‏شود. اين معنا نزديک به معنايي است که مي‏فرمايد:

«مَثَلُ الإيمان مِنَ الإسْلام، مَثَل الْکَعْبَةِ الْحَرام مِنَ الْحَرَم، قَدْ يَکُونُ فِي الْحَرَم وَ لايَکُونُ فِيالْکَعبة حَتّي يَکُون فِي الْحَرم».(8)

«رابطه ايمان و اسلام مثل رابطه کعبه و مسجدالحرام است. گاه باشد که کسي در مسجدالحرام باشد، اما در کعبه نباشد اما نمي‏تواند در کعبه باشد و در مسجدالحرام نباشد.»

هجرت صغري

چنانکه گفتيم، لازمه اسلام حقيقي، ايمان حقيقي است و نشانه ايمان حقيقي، عمل و حرکت است و دور شدن از بسياري چيزها و نزديک شدن به بسياري چيزهاي ديگر، دل کندن از بسياري چيزها و دل بستن به بسياري ديگر و اين همه، در مفهوم «هجرت» خلاصه شده است. در اين مرحله است که فرد قدم در «سبيل‏اللّه» مي‏گذارد و از آنجا که هست رو به سوي او پيش مي‏رود. هجرت صغري، همان جابجايي مکاني است که در نتيجه آن آدمي از محيط شرک‏آلود و کفرآميز دور مي‏شود و به جامعه‏اي که در آن موانع کمتري بر سر راه رشد او قرار مي‏دهد، هجرت مي‏کند. اين همان هجرتي است که پيامبر گرامي ما از مکه به مدينه انجام داد و براي کسب رضاي خداوند زادگاه و شهر و ديار خود را ترک گفت ـ و هر يک از ما نيز بايد دارالکفر را به سوي دارالايمان ترک کنيم و اما در حج بايد گفت که لازمه حج، هجرت است و نشانه اين هجرت صغري در حج، همان «حرکت»ي است که حج گزاران انجام مي‏دهند و خانه و کاشانه و زن و فرزند و مال و شهر و ديار خويش را ترک مي‏گويند و رو به سوي مکه مي‏کنند. اين همان هجرتي است که مؤمنان پس از اعلام حج و با شنيدن نداي الهي: وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوکَ رِجَالاً وَعَلَي کُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ(9) آغاز مي‏کنند و ميليونها نفر از دور دست جهان، با همه گونه مَرْکبي، راههاي دور را در مي‏نوردند و در بيابانها به شوق کعبه قدم مي‏زنند و از سرزنش خار مغيلان نمي‏هراسند تا خود را مگر به کعبه رسانند.

جهاد اصغر

پس از اسلام و ايمان و هجرت، نوبت به جهاد مي‏رسد. اکنون فرد، اسلام آورده و حقيقت آن را نه تنها به زبان و در انديشه و عقل خود، بلکه در دل تصديق کرده و به حرکت درآمده است و در اين حرکت با پستي و بلندي و ناهمواري و خار راه و تابش آفتاب و سنگيني بار و فشار تشنگي و بيم راهزنان و دشمنان روبرو است. اينجا است که هجرت از يک قدم زدن و گلگشت و مسافرت تفريحي متفاوت مي‏شود و اينجاست که «هجرت» با «جهاد» همراه مي‏گردد و کوشش براي رفع موانع آغاز مي‏شود و مسافر از مجاهد بازشناخته مي‏شود. نشانه اين جهاد با موانع خارجي و دشمنان بيروني که در اسلام از آن به «جهاد اصغر» تعبير شده در حج، همان «کوشش»ي است که حج‏گزار در اداي مناسک حج بايد انجام دهد. جلوه جهاد اصغر در حج، «سعي» ميان صفا و مروه است. همچنانکه هاجر پس از آنکه هجرت کرد به سعي پرداخت و مجاهدت کرد، حج‏گزار نيز پس از هجرت آرام نمي‏نشيند و سعي مي‏کند و به طواف مي‏پردازد، مي‏دود و مي‏گردد، فرياد مي‏کشد، تولّي و تبرّي مي‏کند، به خدا روي مي‏آورد و از دشمن او که شيطان است مي‏گريزد و نه تنها مي‏گريزد که مي‏ستيزد، با او مي‏جنگد، او را رمي مي‏کند، به سوي او تير پرتاب مي‏کند و اگر نخورد دوباره پرتاب مي‏کند، دست به سلاح و کارد برنده مي‏برد و قرباني مي‏کند در راه خدا و براي اطاعت امر او خون مي‏ريزد؛ آري، حج يک عبادت ساکت و راکد، يک گوشه‏گيري و عُزلت‏گزيني نيست، صحنه‏اي از حرکت و سعي و کوشش و مجاهدت و جهاد است.

اسلام اکبر

اکنون بار ديگر به همان حقايق چهارگانه باز مي‏گرديم. اين بار از اسلام و ايمان و هجرت و جهاد اکبر سخن مي‏گوييم و نشانه‏هاي اين معاني را در حج باز مي‏جوييم. نخست از اسلام اکبر سخن مي‏گوييم. اين مرحله از اسلام، مرحله بالاتري است که انسان نه فقط به زبان و به قول، وحدانيت خداوند و نبوت رسول او را تصديق مي‏کند بلکه به تمام وجود خويش تسليم او مي‏شود و قدم به وادي عبوديت او مي‏گذارد. اين همان مرحله از اسلام است که درباره آن فرموده‏اند: «الإسْلامُ هُوَ التَّسْلِيم وَ التَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِين»(10) و همان مرحله‏اي است که خداوند درباره آن مي‏فرمايد: «اِنَّ الدِّينَ عِنْدَاللّه‏ِ الإسْلام»(11) و نيز مي‏فرمايد: أَفَمَنْ شَرَحَ اللّه‏ُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَي نُورٍ مِنْ رَبِّهِ...(12) در اين مرحله است که معناي حقيقي اسلام بر زبان و قلب و جوارح فرد مستولي مي‏شود. در اين مرحله است که مسلمان همه آنچه را که خدا و رسـول فرموده، از دل و جـان مي‏پذيرد و بدان تسليم مي‏شود و در آن چون و چرا نمي‏کنـد و در برابر آن به گردنکشـي و مشاقّه نمي‏پردازد. درباره همين اسلام اکبر است که امام صادق عليه‏السلام مي‏فرمايد:

«لَوْ اَنَّ قَوْما عَبَدُوااللّهَ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَهُ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وآتوا الزّکاة وَ حَجُّوا الْبَيْتَ‏الْحَرام وَ صامُوا شَهْر رَمَضان ثُمَّ قالُوا لِشَي‏ءٍ صنعه اللّه‏ أو صَنَعهُ رَسُول اللّه‏ صلي‏الله‏عليه‏و‏آله اِلاّ صَنَع بِخلاف الَّذي صَنَعَ أو وَجَدُوا ذلِکَ فِي قُلُوبِهِمْ، لَکانُوا بِذلکَ مُشْرکين، ثُمَّ تَلا هذِهِ اْلآيَة: فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَکِّمُوکَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيما ثُمَّ قالَ أَبُوعَبداللّه‏ عليه‏السلام : عَلَيکُم بِالتَّسْلِيم».(13)

«اگر مردمي باشند که خداي واحدِ بي‏شريک را عبادت کنند و نماز را برپا دارند و زکات بپردازند و حج بيت‏اللّه‏الحرام بگزارند و روزه ماه رمضان بگيرند و با اين‏حال به چيزي که خدا يا رسول خدا آن را ساخته و قرار داده، ايراد کنند که چرا غير از اين شيوه که ساخته است نساخته، يا اينکه چنين ايرادي را در دل بگذرانند، به سبب همين امر مشرک خواهند شد. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «قسم به پروردگار تو که اين مردم به تو ايمان نخواهند داشت مگر آنکه تو را در اختلاف خويش حکم قرار دهند و در دل خويش هيچ تنگي و فشاري از حکم و داوري تو احساس نکنند و به تو يکسره تسليم شوند». امام صادق عليه‏السلام آنگاه فرمود: بر شما باد که خود را تسليم کنيد.»

نشانه اسلام اکبر در حج، اطاعت حج گزار از همه دستورات الهي و مناسک حج است. او نمي‏پرسد که چرا بايد از کوه صفا به سوي کوه مروه هفت بار بدود و چرا بايد به آن کيفيت خاص گِرد خانه بچرخد و چرا بايد شب را در مشعر به روز آورد و چرا بايد قرباني کند. آري، او تسليم است، او عبد است و چنانکه گفته‏اند «العَبْدُ وَ ما فِي يَدِهِ کانَ لِمَوْلاهُ»(14) او در آنجا يکپارچه سر بر خط فرمان خدا دارد. او حتي در طواف و سعي نيز روي خويش را از مرکز و مقصد خويش بر نمي‏گيرد و با فرياد «لَبَّيْک، أَلّلهُمَّ لَبَّيک، لا شَرِيکَ لَکَ لَبَّيک، اِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَکَ وَ الْمُلْک، لا شَرِيک لَک»(15) تسليم بودن خود را اعلام مي‏دارد و با ابراهيم پيامبر که سرسلسله اسلام آوردگان و تسليم شدگان به حق است همزبان مي‏شود و رو به کعبه‏اي که ابراهيم بنا کرده مي‏گويد:

... إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُکِي وَمَحْيَاي وَمَمَاتِي للّه‏ِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * لاَ شَرِيکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ(16)

«همانا نماز و عبادات من و زندگي و مرگ من براي خداوندي است که پروردگار عالميان است، او شريکي ندارد و به من چنين امر شده و من نخستين مسلمانم.»

ايمان اکبر

همچنانکه پس از اسلام اصغر، ايمان اصغر قرار دارد، پس از اسلام اکبر نيز به ايمان اکبر مي‏رسيم. در مرحله ايمان اکبر، تصديق به حقيقت دين و لزوم اطاعت و عبوديت، از مرحله ورود به قلب فراتر مي‏رود و تمامي قلب را فرا مي‏گيرد، به نحوي که ديگر جايي براي چيزي غير خدا باقي نمي‏ماند. در اين مرحله، بنده از مرتبه تسليم و انقياد که لازمه اسلام اکبر است، برتر مي‏رود و به مقام رضا و رغبت و شوق مي‏رسد و عبادت او عبادت عاشقانه است. ايمان اکبر همان مرحله‏اي است که خداوند با خطاب يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّه‏ِ وَرَسُولِهِ...(17) آن را از صاحبان ايمان اصغر طلب مي‏کند. حالات و مناسک مربوط به آن، همان راز و نياز و نيايش شبانه مشعرالحرام و دعاهايي است که در عرفات بر زبان مؤمن جاري مي‏شود. در اين حال گويي مؤمن، بلبلي است که از شوق مشاهده جمال محبوب خويش غزلسرايي مي‏کند، خود را يکسره از ياد مي‏برد و با سرور آزادگان و سرحلقه عاشقان همآوا مي‏شود که:

«اِلهي تَردّدي فِي الآثار يُوجب بَعد المزار، فاجمعني عَلَيک بخدمة توصلني اليک. کيف يستدلّ عليک بما هو في وجوده مفتقر اِلَيک؟ أ يکون لغيرک من الظّهور ما ليس لک حتّي يکون هو المظهر لک؟ متي غبت حتّي تحتاج الي دليل عليک؟ و متي بعدت حتّي يکون الآثار هي الّتي توصل اليک؟»(18)

«پروردگار من! درنگ من در مشاهده آثار تو، مرا از ديدار تو دور مي‏سازد، تو مرا به خدمتي وادار که به تو نزديکم سازد.

چگونه ممکن است آنچه را که در هستي خود گداي درگاه توست، دليل وجود تو گرفت؟

آيا غير تو، ظهوري دارد که تو نداشته باشي، و آنگاه آن غير تو، ظاهرکننده تو باشد؟ کي ناپيدا بوده‏اي تا براي يافتن تو نيازي به راهنما باشد؟

کي دور بوده‏اي تا لازم شود از آثار تو براي رسيدن به تو کمک گرفت؟»

آنجا که خداوند مي‏فرمايد: أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّه‏ِ...(19) همين ايمـان اکبر را به ياد مؤمنان مي‏آورد. در ايمان اکبر است که مؤمن با ياد خدا و ذکر خدا دلش آرام مي‏گيرد و به خشوع و خشيت مي‏افتد. اين مؤمنان‏اند که مصداق آيه کريمه‏اند که: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُکِرَ اللّه‏ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانا(20) و درست به همين دليل است که خداوند از کساني که به اين مقام رسيده‏اند مي‏خواهد تا در حج، در منا و عرفات و مشعر به ياد خدا باشند، آنجا که مي‏فرمايد: ...وَيَذْکُرُوا اسْمَ‏اللّه‏ِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ...(21) همين ايمان اکبر است که مؤمن را به فلاح مي‏رساند و مشمول آيات اول سوره مؤمنون مي‏سازد:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ.(22)

«براستي که مؤمنان رستگارانند، همانان که در نماز فروتني دارند و از کارهاي بيهوده گريزانند، آنان که در راه خدا انفاق مي‏کنند و دامان خود را پاک نگه مي‏دارند.»

يعني در اين حالت است که خشوع در نماز و پرهيز از لغو و انفاق مال و مراقبت از سرکشيهاي شهوي، ملکه مؤمن مي‏شود و مي‏بينيم که اين همه، در حج هست. حج‏گزار در حال احرام از سخن لغو و کلام زشت ممنوع است و با تقديم قرباني، در راه خداوند انفاق مي‏کند و با دوري از آميزش، خود را به کنترل غريزه خويش توانا مي‏سازد.

هجرت کبري

هجرت صغري هجرتي در زمين بود که در آن، فردِ انسان از جايي به جايي منتقل مي‏شد، اما هجرت کبري هجرتي است که انسان از گناهان، از زشتکاري‏ها و صفات زشت خويش مي‏کند. اين هجرت، هجرت انسان از خويشتن دروغين به خويشتن راستين است، خويشتني که الهي است و به همين دليل حقيقي و راستين است. اين همان هجرتي است که خداوند پيامبر خويش را نيز بدان امر مي‏کند، آنجا که در سوره مدثر مي‏فرمايد:

يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنذِرْ * وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ * وَثِيَابَکَ فَطَهِّرْ * وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ.

«اي جامه به خود پيچيده، برخيز و به مردم هشدار ده. برخيز و پروردگار خويش را بزرگ‏دار. برخيز و جامه خويش را پاک ساز و از آلودگي‏ها هجرت کن.»

امام باقر عليه‏السلام در حديثي به نقل از پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏فرمايد:

«اَلا اُنَبِّئُکُم بِالْمُؤمِن؟: المُؤْمِن مَنِ ائْتَمَنَهُ المُؤْمِنُون عَلي أمْوالِهِم وَ اُمُورِهِم، وَ الْمُسٌلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسلِمون مِن لِسانِهِ وَ يَدِهِ، وَالْمُهاجر مَنْ هَجَر السَّيِّئات وَ تَرک ما حَرَّمه اللّه‏ عَلَيْه.»(23)

«آيا بگويمتان که مؤمن کيست:

مؤمن کسي است که مؤمنان ديگر او را بر اموال و امورشان امين بدانند و مسلمان کسي است که مسلمانان از دست و زبانش سالم بمانند و مهاجر کسي است که از زشتکاري‏ها هجرت کند و از آنچه خدا بر او حرام ساخته دوري گزيند.»

اين هجرت کبري، دوري گزيدن از آداب و رسوم نادرست و عادات ناپسند است، دور شدن از همه چيزهايي است که شايسته انسان نيست. حج، آکنده از دستورات و برنامه‏هايي است که ما را به تربيت انساني و در نتيجه به هجرت کبري از هرآنچه غيرانساني است دعوت مي‏کند.

هنگامي که حج‏گزار به ميقات مي‏رسد و در زمان و مکان معيني نيّت مي‏کند، با دقت در وقت و مکان، وقت شناسي و نظم مي‏آموزد و از بي‏نظمي دوري مي‏گزيند.

هنگامي که لباس معمول خود را از تن دور مي‏کند و جامه سپيد و ساده و نادوخته احرام به تن مي‏اندازد، در واقع خود را از نشانه‏هاي تفاخر و تفاوت با ديگران دور مي‏کند.

وقتي موي سر را مي‏تراشد بازهم خود را از گيسواني که ممکن است در او عجب و خودبيني ايجاد کند دور مي‏سازد.

آنجا که شکار بر او حرام مي‏شود، او مي‏آموزد که چگونه خود را از درنده خويي و سلب آزادي ديگران دور کند.

وقتي موظف مي‏شود زينت و آرايش را از خود دور کند، در واقع مي‏آموزد که چگونه بايد دلبستگي به زيبايي‏هاي دروغين را بدور افکند.

و بالأخره در مدتي که اعمال غريزه جنسي را بر خود حرام مي‏سازد، از نيرويي که‏گهگاه بر او تسلط مي‏يابد هجرت مي‏کند.

پس در حج، هم هجرت صغري وجود دارد و هم هجرت کبري.

اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام کلامي دارند که با بحث ما تناسب بسيار دارد:

«وَيَقُولُ الرَّجُل هاجَرتُ وَلَمْ يُهاجر؛ اِنَّما الْمُهاجِرُون اَلَّذينَ يُهاجِرُون السَّيِّئات وَلَمْ يَأتُوا بِها».(24)

«آدمي مي‏گويد هجرت کرده‏ام و حال آنکه هجرت نکرده است؛ چرا که مهاجران آنانند که از سيئات و بدي‏ها هجرت مي‏کنند و بدان باز نمي‏آيند.»

جهاد اکبر

جهاد اکبر بنا به فرمايش مشهور پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مبارزه با نفس امّاره بالسوء است و اين خود بالاترين درجه‏اي است که مؤمن بدان مي‏تواند رسيد؛ چرا که با دشمن‏ترين دشمنان خويش که همان نفس باشد جنگيده است. هيچ مجاهده‏اي بالاتر از آن نيست که انسان بر خود تسلط يابد و اگر بگوييم که نهايت نتيجه‏اي که مذهب در تربيت انسان جستجو مي‏کند همين است که انسان را؛ يعني خود فطري و الهي انسان را بر نفس او مسلط سازد، گزاف نگفته‏ايم. حج سراسر مبارزه با سرکشي‏هاي نفس است، مبارزه با برتري طلبي‏هايي است که نفس مي‏خواهد از راه لباس و نژاد و رنگ پوست و مقام و منصب اعمال کند. رمي جمره در حقيقت يک يادآوري است براي آنکه شيطان را در درون خويش سنگباران کند. حج مبارزه با آن نفسي است که ما را از خدا دور مي‏سازد و از جامعه جدا مي‏کند و خداوند ما را در حج بسوي خويش فرا مي‏خواند و از ما مي‏خواهد تا همه تعيّنات را از خويشتن بزداييم و خود را چونان قطره‏اي در درياي جامعه اسلامي غرق کنيم و «من»هاي شيطاني را زير پاي خويش لگدکوب کنيم تا در درون هر يـک از ما «منِ» الهـي شکفته شود و در جامعه ما، «ما»ي اسلامي به وجود آيد.

اکنون که شباهت ميان حج و کل اسلام را از ديدگاه مجموعه مفاهيم «اسلام و ايمان و هجرت و جهاد» بيان کرديم، مي‏گوييم خداوند با واجب ساختن عبادتي مانند حج بر مسلمانان، خواسته است ابعاد گوناگون تعاليم و دستورات اسلامي را در يک عبادت واحد جاي دهد تا هر مستطيعي در عمر خويش يک بار در مدت معيني اسلام را در تماميت آن بصورت مختصر و محدود تجربه و تمرين کند. شايد بتوان حج را در مقايسه با کل اسلام به مدل‏ها و ماکت‏هاي کوچکي تشبيه کرد که در علم و صنعت ساخته مي‏شود و نوآموزان و دانشجويان با مشاهده آن و آزمايش با آن، براي کار با واقعيت‏هاي اصلي و خارجي آماده مي‏شوند.

گويي خداوند خواسته است ما را براي عمل به همه ابعاد اسلام ورزيده سازد و خواسته است به ما توانايي اظهار اسلام و تسليم محض به خدا و ايمان قلبي به وحدانيت او و بندگي کـردن از سر طوع و رضـا و رغبت را، هجـرت از دارالکفـر به دارالايمان و هجرت از معصيت به طاعـت را، و جهـاد با دشمنان خدا و جهاد با نفس را يکجا در يک عبادت تعليم و تمرين دهد.

اکنون چه دردناک است اگر بشنويم حج از سياست جداست. چه دريغ‏آميز است اگر بگويند در حج نبايد به مسائل سياسي پرداخت و نبايد از سرنوشت مسلماني که در اقطار عالم در دست دشمنان بشريت اسيرند سخن گفت.

آنان که مي‏گويند حج را بايد از سياست دور نگهداشت، در حقيقت مي‏گويند اسلام از سياست جداست؛ چرا که ديديم که حج نمونه و مدل اسلام است. اگر در حج نبايد سياست و جهاد با دشمنان اسلام وجود داشته باشد، پس در اسلام نيز نبايد سياست و جهاد وجود داشته باشد.

کساني که مي‏گويند در حج، که عظيمترين گردهمايي انسانها بر روي زمين است، نبايد سخن از سياست به ميان آورد به همان اندازه در اشتباهند که کسي بگويد در حج نبايد غير از مباحث سياسي به کار ديگري پرداخت. حج يک مجموعه جدايي‏ناپذير از اسلام و ايمان و هجرت و جهاد است و هيچ يک از اين امور را نمي‏توان از حج جدا کرد، چنانکه هيچ يک را نمي‏توان از اسلام جدا ساخت.

1 ـ خداوند، کعبه را مايه قيام و قوام مردم قرار داده است.

2 ـ تا کعبه برپاست، دين برپاست.

3 ـ حديثي که در آغاز مطلب از امام جعفر صادق عليه‏السلام آورديم، با توجه به آيه 97 سوره مائده، مي‏تواند مجوزي براي اين تشبيه باشد. همچنين حديثي که شيخ صدوق در علل‏الشرايع از پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نقل مي‏کند ما را در اين تشبيه الهام مي‏بخشد. شيخ صدوق چنين مي‏نويسد:

قد جاء في تعليل الرسول صلي‏الله‏عليه‏و‏آله للحجّ ضمن تعليله لسائر الفرائض بانّه معادل لتمام الشّريعة اذ يقول صلي‏الله‏عليه‏و‏آله : «جائني جبريل فقال لييا احمد الاسلام عشرة اسهم و قد خاب من لا سهم له فيها، اوّلها شهادة ان لا اله الااللّه و هي الکلمة، والثّانية الصّلاة و هي الطّهرة، والثالثة الزّکاة و هي الفطرة، والرّابعة الصّوم و هي الجنّة، والخامسة الحجّ و هي الشّريعة».

پيامبر در ضمن بيان علت ساير فرايض، درباره علت وجوب حج بر مسلمانان فرموده‏اند که حج معادل همه دين است. پيامبر فرموده است: «جبريل بر من درآمد و گفت اي احمد، اسلام ده بخش دارد و هرکه از اين بخشها سهمي نداشته باشد زيانکار است. اول آن شهادت لااله‏الاالله است که اصل عقيده است، دوم نماز است که پاکيزگي است، سوم زکات است که خود سبب رشد و شکفتگي است، چهارم روزه است که سپر (آتش و عذاب) است و پنجم حج است که همان شريعت است.

4 ـ لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات وانزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم النّاس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس... «همانا ما رسولان خود را همراه با دلائل روشن گسيل داشتيم و اب آنان کتاب و ترازو نازل کرديم تا مردم به عدل و داد قيام کنند و آهن را نازل کرديم که در آن هم ترس و بيم شديد است و هم براي مردم سودها دارد...»

5 ـ توجه به آيات ديگري که همين معاني را در کنار هم قرار مي‏دهند، ضروري است. بعنوان نمونه آيه 218 سوره بقره را مي‏آوريم:

انّ الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا في سبيل اللّه اولئک يرجون رحمت‏اللّه واللّه غفور رحيم.

«آنان که ايمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند، همانند که به رحمت خداوند اميدوارند و خدا آمرزنده و مهربان است.»

6 ـ البته بالاتر از مرحله اسلام و ايمان و هجرت و جهاد اکبر نيز، مرحله بالاتري تشخيص داده‏اند که از آن به «مرتبه اعظم» تعبير کرده‏اند. قصد ما در اين مقاله بيان اين مراتب و مراحل نيست، خواننده مي‏تواند براي مطالعه بيشتر در اين زمينه به «رساله لبّ اللباب» علامه سيدمحمد حسين حسيني تهراني و يا به «رساله سير و سلوک» منسوب به بحرالعلوم که آن نيز با مقدمه و شرح علامه سيد محمدحسين حسيني تهراني به چاپ رسيده، مراجعه کند. اين رساله در نگارش مقاله حاضر از بسياري جهات محل مراجعه و مورد استفاده ما بوده است.

7 ـ حجرات: 14

8 ـ اصول کافي، ج 3، کتاب الايمان و الکفر، باب ان الاسلام قبل الايمان، حديث 2

9 ـ در ميان مردم حج را اعلام کن، تا سواره و پياده از همه جا و از اعماق دره‏ها، بسوي تو سرازير شوند؛ حج: 27

10 ـ اسلام همان تسليم است و تسليم همان يقين.

11 ـ همانا دين، نزد خدا اسلام است؛ آل عمران: 19

12 ـ آيا پس آنکس که خدا سينه‏اش را براي اسلام گشاده ساخت و بدو شرح صدر عطا کرد، پس او از نوري خدايي روشني مي‏گيرد؛ زمر: 22

13 ـ اصول کافي، ج 4، کتاب الايمان و الکفر، باب الشرک، حديث 6

14 ـ بنده و آنچه مالک آن است متعلق به مالک اوست.

15 ـ لبيک، بارالها لبيک، تو بي‏شريکي، لبيک، سپاس و نعمت و فرمانروايي از آن توست، تو بي‏شريکي.

16 ـ انعام: 162 و 163

17 ـ نساء: 136

18 ـ بخشي از دعاء عرفه امام حسين عليه‏السلام .

19 ـ حديد: 16.

20 ـ مؤمنان آنانند که وقتي ياد خدا به ميان مي‏آيد دلهاشان پر از خوف او مي‏شود و وقتي آيات او بر آنان خوانده مي‏شود بر ايمانشان افزوده مي‏گردد؛ انفال: 2

21 ـ نام خدا را (در حج) در روزهاي معيني ياد مي‏کنند؛ حج: 28

22 ـ مؤمنون : 5 ـ 1

23 ـ محاسن برقي، ج1، ص285

24 ـ بحارالانوار، ج 10، قسمت اخلاق از کتاب عادات

/ 1