سيد ابوالحسن مهدوي در روايات زيادي كيفيت استفاده مردم از امام زمان(ع) در زمان غيبت به استفاده مردم از خورشيد پشت ابر تشبيه شده است. از همان زمان پيامبر اسلام(ص) وقتي ايشان بيان ميفرمودند كه اوصياي من دوازده نفرند و آخرين آنها غيبت ميكند و غيبتش هم طولاني ميشود، فوري اين سؤال براي مردم مطرح ميشد كه امامي كه غائب است چه فايدهاي براي مردم دارد و مردم چگونه از او استفاده ميكنند؟ مردم زمان پيامبر(ص) را ميديدند كه هر وقت كاري داشتند؛ در زمان صلح، در زمان جنگ به خود پيغمبر مراجعه ميكردند و مسائلشان را از ايشان ميپرسيدند. اگر نزاعي بود بين دو نفر يا دو گروه، باز به پيامبر مراجعه ميكردند. گاهي سؤال احكام شرعي بود، گاهي در اعتقاداتشان شبههاي بود، گاهي در مورد خداشناسي، قيامت، سؤال داشتند و... در همه اين موارد مردم به پيامبر(ص) مراجعه ميكردند. مردم وقتي استفاده خودشان را از پيامبر اينگونه ميديدند باورشان نميشد كه امامي باشد، حجت خدا باشد روي كره زمين و غائب باشد. لذا از پيامبر سؤال ميكردند: امامي كه غائب است چه فايدهاي دارد؟ براي مردم چه نتيجهاي دارد؟ مردم چگونه از او استفاده ميكنند؟ همين سؤال را از امامان(ع) نيز پرسيدهاند، از پيامبر(ص) كه سؤال شده، ايشان فرمودهاند كه كيفيت استفاده از امام در زمان غيبت نظير استفادهاي است كه مردم از خورشيد ميكنند وقتي كه پشت ابر است. از ائمه(ع)، هم هر وقت سؤال شده آنها هم همينگونه جواب دادهاند. يعني جوابها يكسان است. چهار، پنج روايت تقريبا در اين زمينه داريم كه در آنها از امامان مختلف سؤال شده، همه همينطور جواب دادهاند تا برسد به خود امام زمان(ع).در زمان غيبت صغري مردم اگر سؤالي داشتند توسط نائبان خاص آن حضرت سؤال ميكردند و مستقيما از امام جواب ميگرفتند. همين سؤال را باز از امام زمان كردند كه ما چگونه از شما استفاده بكنيم؟ فرمودند كه: «كيفيت استفاده از من مثل استفادهاي است كه از خورشيد ميبريد وقتي كه پشت ابر است» از اين جواب معلوم ميشود كه به اين تشبيه خيلي بايد توجه شود. معلوم است نكات و اسرار زيادي در اين جواب و اين مثالي كه در جواب هست وجود دارد. لذا بعضي از بزرگان ما در صدد برآمدهاند كه ببينند اين جواب چيست و چه نكاتي در آن وجود دارد. يا به تعبير ما وجه شبه در اين مثال چيست. علاّمه مجلسي(رض) در بحارالانوار چندين وجه براي تشابه امام به خورشيد ذكر كردهاند. ايشان گاهي وجه شبه را مورد توجه قرار داده و به اين پرسش پرداختهاند كه اصلاً چرا امام تشبيه به خورشيد شده است؟ گاهي هم روي اين نكته تكيه كردهاند كه چرا امام در پس پرده غيبت مثل خورشيد در پشت ابر است؟ برخي از نكاتي كه عرض ميكنم، برگرفته از سخنان علامه مجلسي است بعضي هم مطالب ديگري است.علم امروز در زمينه رابطه زمين و خورشيد به نكتهاي رسيده كه نكته مهمي است و آن اين است كه خورشيد، به كمك قوّه جاذبهاي كه دارد منظومه شمسي را حفظ ميكند، به طوري كه اگر خورشيد نبود و جاذبه وجود نداشت، زمين در مدار معيني نميتوانست حركت كند، در فضا پرتاب ميشد و از بين ميرفت. اين جاذبهاي كه بين اين دو كره وجود دارد منحصر به وقتي كه خورشيد ظاهر باشد نيست؛ آن وقتي هم كه خورشيد در پشت ابر است باز اين نكته هست. ما در هر لحظهاي از جاذبه خورشيد استفاده ميكنيم؛ جدا از اين كه خورشيد ظاهر باشد يا پشت ابر باشد، يا شب باشد و آنطرف كره زمين را نور بدهد. به هرحال ما از اين فايده خورشيد استفاده ميكنيم. شايد يكي از نكاتي كه امام تشبيه به خورشيد شده در همين باشد كه مردم هميشه از وجود امام زمانشان استفاده ميكنند و نتيجه ميگيرند؛ فرق نميكند كه حجت خدا در بين مردم ظاهر و آشكار باشد يا نباشد. در اين زمينه هم دلايل زيادي وجود دارد.حديث «لولا الحجة لساخت الأرض باهلها»؛ اگر حجت خدا روي زمين نباشد، زمين پابرجا نميماند و از بين ميرود. از احاديثي است كه هم اهل سنت آن را نقل كردهاند و هم شيعه كه حالا اگر وجود امام تشبيه به خورشيد بشود؛ از اين جهت خيلي قابل توجه است، خورشيد هم اگر لحظهاي نباشد زمين نميتواند از نظر ظاهري، در اين نظم خاصي كه قرار دارد پابرجا بماند؛ از بين ميرود. كسي نميتواند بگويد كه خورشيد اگر پشت ابر باشد، ديگر ما از آن استفاده نميكنيم، بله، آنهايي كه عقلشان در چشمشان است فكر ميكنند كه تنها استفاده ما از خورشيد، از نورش است، آنها ممكن است بگويند اگر پشت ابر باشد؛ از نورش استفاده كمتر است، اگر شب باشد ديگر هيچ استفاده از خورشيد نميشود، وليكن آن كساني كه از قوه جاذبه و دافعه، اطلاع دارند ميگويند نه، در هر لحظهاي ما داريم از خورشيد استفاده ميكنيم؛ همان استفاده بقاي زمين، به بقاي خورشيد. يك چنين استفادهاي ما و همه موجودات از وجود امام زمان ميكنيم. همه داريم از سر سفره آقا استفاده ميكنيم. «ببقائه بقيّت الدّنيا و بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الأرض والسّماء»؛ به يمن وجود آن حضرت، تمام آنچه غير خداست رزق و روزي ميخورند. به يمن وجود آن حضرت، آسمان و زمين ثابت است. در زيارت جامعه ميگوييم: «بكم يمسك السّماء أن تقع علي الأرض الاّ بإذنه»؛ به واسطه شما اهل بيت است كه خدا آسمان را نگه ميدارد و نميگذارد كه روي زمين سقوط بكند، مگر به اذن خدا. كه اين استثناء (مگر به اذن خدا) مربوط به زمان قيامت است كه آن موقع ديگر اذن الهي است براي اين كه بايد جهان ظاهري و اين دنيا از هم پاشيده و آخرت برپا شود. اين نكته خيلي مهمي است و توجه به آن هم خيلي لازم است.يكي از علماي قم كه كتابي هم به نام هند و پاك (مخفف هندوستان و پاكستان)، نوشته سفري كرده به هندوستان و پاكستان و خاطراتي هم دارد. كتاب زيبايي است اگر پيدا كرديد مطالعه بكنيد. ايشان خاطرات جالبي از هندوستان و مرتاضهاي هندي دارد، ديدارهايي هم با مرتاضها داشته است. ميدانيد مرتاضها اكثرشان شيعه نيستند؛ اما خوب بعضي از آنها هم ممكن است شيعه باشند. اين مرتاضها در اثر تقويت نفس، سعي ميكنند يك تصرفاتي در جهان ظاهر انجام دهند، اما تصرفاتشان در همين اندازه است؛ در امور معنوي نميتوانند، چون خودشان كافر هستند. در اثر رياضتي كه ميكشند، نفسشان قوي ميشود و يك كارهاي ظاهري ميتوانند انجام دهند. ايشان رفته بودند در همان قسمتي كه مرتاضها هستند، چيزهايي ديده بودند و با رئيس مرتاضها هم ديدار كرده بودند. شاگرداني تحت نظر آن رئيس، كار ميكردند؛ شاگردها هم به انواع مشقتها، مشغول بودند. كارهاي شاقّي را به آنها دستور داده بود كه انجام بدهند. مثلاً در دست يكي از شاگردانش خاك ريخته بود و دانهاي هم در آن گذاشته بود و به او گفته بود بايد شش ماه دستت را صاف نگهداري تا دانهاي كه در آن است سبز شود و بيايد بالا، و فقط شبانه روز چهار ساعت يك نفر ميآيد دستش را ميگيرد، كه بخوابد، بعد از چهار ساعت صدايش ميزند و ميرود، بيست ساعت ديگر را همينطور دستش را بايد نگهدارد تا شش ماه. كارهاي عجيب ديگري هم هست كه بعضي از آنها هم كثافتكاري است. خوب ديگر معلوم است، يك چنين انسانهايي نه بندگي خدا ميكنند نه عبادت. حالا نميخواهم وارد آن قضايا بشوم، منظورم اين است كه آنجا ايشان ايستاده بودند، يك نفر ميآيد كه مغازهاش را دزد زده بوده، اصرار ميكند به همين رئيس مرتاضها كه دزد را به من معرفي بكنيد، او هم اول اعتنا نميكند؛ اما بعد حواله ميدهد سر يكي از شاگردهايش، ميگويد برو از او بگير. مالباخته به شاگرد مراجعه ميكند او هم توسط جنّي كه تسخير كرده بود خبر داد كه دزد الان دارد سوار ماشين ميشود، جن دست در جيب دزد كرد كليدي را بيرون آورد به آن مرد داد و گفت: برو فلان جا اين كليد فلان مغازه است، درش را باز كن و تمام اثاثيه تو در اين مغازه است، اثاثت را بردار. اين ماجرايي است كه نويسنده كتاب ميگويد جلوي خود من اتفاق افتاد. بعد ادامه ميدهد نشستم با رئيس مرتاضها يك مقدار صحبت كردم، از جمله از او پرسيدم: من كي وارد هندوستان شدم؟ ديدم درست گفت. از او پرسيدم: كي از هندوستان ميروم؟ گفت: روز پنجشنبه فلان ساعت. دقيقا گفت. اما من ديدم كه بليط قطار روز چهارشنبه دارم، به روي خودم نياوردم اين را، گفتم خوب حالا شايد اشتباه كرده است. اما روز چهارشنبه وقتي رفتيم در ايستگاه قطار، گفتند قطار نقص فني دارد و حركت نميكند. اما روز پنجشنبهاي كه او گفت در همان ساعت دقيقا حركت كرد. از جمله از او در مورد شاه ايران پرسيدم، هنوز قبل از پيروزي انقلاب بود، وقتي پرسيدم، گفت اسم خودش، اسم پدرش را بگو. گفتم: محمدرضا، اسم پدرش هم رضا است. تا گفتم يك مقدار تأمل كرد، مثل اينكه به خودش فشار ميآورد و خودش را مسلط ميكرد به شخص، با قدرت عجيبي كه داشت، شروع كرد وگفت الآن شاه كجا است و دارد چه ميكند. آن موقع گفته بود شاه فرار ميكند از ايران، يعني از آيندهاش خبر داده بود و خبر از پيروزي انقلاب داده بود، از حضرت امام از او پرسيده بود جواب داده بود. آن موقع اين اخبار خيلي مهم بود. نويسنده كتاب ميگويد: ديدم درباره هر چه از او سؤال ميكنم، جواب ميدهد. درباره هر كسي سؤال ميكردم اسم خودش و پدرش را ميگفتم، يك تأملي ميكرد و سعي ميكرد خودش را از نظر روحي مسلط بر آن شخص بكند، بعد خبر ميداد، ميگفت الآن دارد چه ميكند؟ فردا چه ميكند؟ آينده چه ميشود، همهاش را ميگفت. گفتم بگذار راجع به امام زمان از او بپرسم، ببينم بلد است جواب بدهد؟ وقتي گفتم، گفت: اسمش را بگو، اسم پدرش را، من هم سريع اسمها را گفتم، گفتم مهدي پسر امام حسن، پسر علي، پسر محمد،... همينطور تا به امام حسين، به امام حسين كه رسيد گفت، شناختم، امام حسين را ميشناسم، هر سال يك عزاداري هم براي آن حضرت برپا ميكنيم، با اينكه اعتقاد به هيچ چيز نداشتند اما، راجع به امام حسين يك ارادتي داشتند. گفتم خوب حالا بگو، اين امام زمان(ع) فرزند نهمي امام حسين است. كجاست و چه ميكند؟ يك مقدار فكر كرد، آمد خودش را مسلط كند روي حضرت ديد نميتواند. ناراحت شد، چون تا به حال در جواب گير نيفتاده بود، يك قلم و كاغذ درآورد، يك سري رمزهايي نوشت و سعي كرد باز خودش را تقويت بكند، خوب فشار آورد به خودش، آمد مسلط بشود، ديد نميتواند، آخر يك جملهاي گفت به اين مضمون، گفت اين آقايي كه ميگويي شخصي است روي اين كره زمين كه هر چه ميخواهم رويش مسلط بشوم، او روي من مسلط است و اين آقا يك قدرتي دارد، من قدرتش را حس ميكنم، احساس ميكنم تمام جهان در اختيار اوست. اگر بخواهد اراده بكند، جهان را از حركت باز ميدارد. اين شخص يك چنين قدرتي دارد. او نتوانسته بود بر آقا مسلط بشود؛ اما فهميده بود كه اين شخص قدرت عجيبي دارد. گفته بود اين آقا قدرتي دارد كه اگر بخواهد جهان را از حركت باز بدارد ميتواند. جهان مسخّر او است. خوب اين همان چيزي است كه ما در روايتمان هم داريم. همينكه عرض كردم: «لولا الحجة لساخت الأرض بأهلها» اين حديث را سنيها هم نقل كردهاند.چند وقت پيش يك سني را آورده بودند پيش ما كه ميخواست شيعه بشود، مقدماتش قبلاً فراهم شده بود، بالاخره ما نيم ساعتي نشستيم با هم صحبت كرديم. يكي از دليلهايي كه برايش آوردم همين بود. گفتم شما اهل تسنن كه اين روايت را نقل كردهايد خودتان قبول داريد؟ گفت: بله، معناي حديث اين است كه اگر يك لحظه حجت خدا روي زمين نباشد زمين از بين ميرود. گفتم: شما عقيده داريد پيامبر(ص) كه از دار دنيا رفتند، چند نفر رفتند در سقيفه جمع شدند و با هم شور و مشورت كردند كه چه كسي خليفه باشد و بعد از ساعتها يا فردايش بود يا حداقل هفت؛ هشت، ده ساعت بعدش به اين نتيجه رسيدند كه ابوبكر خليفه باشد. حداقل در يك هفت يا هشت ساعتي بعد از رحلت پيامبر ـ به قول اهل تسنن ـ خليفهاي بر روي زمين نبود، اما چرا زمين اهلش را فرو نبرد؟ خليفه بود يا نبود؟ حجت خدا وجود داشت روي زمين يا وجود نداشت؟ اهل سنت ميگويند وجود نداشت. ميگويند: نشستيم، مشورت كرديم ببينيم كي باشد. خوب، خود شمايي كه آن حديث را نقل ميكنيد و ميگوييد كه يك آن زمين نميتواند بدون حجت خدا باشد، در اين مورد چه ميگوييد؟ بعد از رحلت پيامبر حجت خدا كه بود؟ دو سه تا مطلب ديگر بود، با او صحبت كرديم و چون قبلاً مقدماتش هم فراهم شده بود، شكرخدا بصيرت پيدا كرد و شيعه شد. دومين مطلبي كه از اين تشبيه دريافت ميشود اين است كه خورشيد وقتي كه پشت ابر است نورش كاملاً منقطع نيست، درست است نور مستقيما به مردم نميتابد، اما هوا بالاخره روشن است. علاّمه مجلسي اين مطلب را به سبك ديگري بيان كرده است: در زماني كه خورشيد پشت ابر است در بعضي از قسمتها روزنههايي در ابرها هست كه ممكن است يك نفر كه زير آن روزنه باشد خورشيد را مستقيما ببيند، در حالي كه پنجاه متر آن طرفتر آنهايي كه زير ابرند خورشيد را نميبينند. يك جاهاي خاصي ممكن است ابر كنار برود و خورشيد به يك شخص بتابد و افراد ديگر از نور مستقيم آن محروم باشند. ميفرمايند در زمان غيبت هم همينطور است براي انسانهاي معدودي اين نور مستقيما ميتابد. بقيه مردم محروماند. البته نور مستقيما نميتابد، فيض امام(ع) در همه جا هست. همين كه در همين دعاي عديله خوانديم «بيمنه رزق الوري»؛ به يمن امام زمان، مردم روزي ميخورند. خوب حالا خورشيد پشت ابر باشد، بالاخره كار خودش را دارد ميكند، گياهان دارند رشد ميكنند و همين نكته را امام(ع) هم دارند.آقاي نمازي در جريان تشرف خودشان، به حضرت ـ كه البته آن موقع ايشان را نميشناختند و گمان ميكردند يك عرب معمولي است ـ ميگويند كه در اين حجاز شما چرا اينقدر ميوه گران است و دانهاي است، در حالي كه در ايران ما نعمت خيلي فراوان است. پرتقال، سيب، انواع ميوهها فراوان است؟ آقا ميفرمايند «هذا من بركاتنا» اينها از بركات ما است. و ايشان كه حضرت را نميشناختند باز ميگويند كه در ايران چقدر نعمتها فراوان است اما در حجاز از خارج ميآورند. يك وقت ديدند آقا فرمودند: «هذا من بركات الائمة»، يكبار ميگفتند «هذا من بركاتنا» يك بار ميفرمودند «من بركات الائمة» اين از بركات ائمه است. نظر امام زمان(ع) بالاسر ايران است و ما از عنايات خاصه ايشان استفاده ميكنيم. تنها كشوري كه تشيع و مسئله ولايت فقيه را، رسما مطرح كرده ايران است، هيچ جا خبري از اين چيزها نيست و مسلما الطاف امام زمان(ع) هم پشت سر اين مسئله فرود ميآيد.نكته سوم را از زبان علامه نقل ميكنم، ايشان ميفرمايند كه خورشيد وقتي پشت ابر است، مردم در حالت انتظار به سر ميبرند؛ منتظرند كه اين ابر كنار برود و خورشيد مستقيما آشكار بشود. ميفرمايند شايد يكي از وجه شبهها همين باشد كه مردم در زمان غيبت كه هستند در يك حالت انتظار به سر ميبرند؛ خودشان را آماده و اصلاح كردهاند و منتظر مصلحاند. آن كسي كه منتظر آقاست يك چنين حالتي دارد. خودش گناه نميكند، رذائل اخلاقي را از خودش دور كرده و منتظر است.نكته چهارم را باز خودمان عرض ميكنيم و آن اين است: اگر خورشيد پشت ابر است علّت چيست؟ خورشيد پشت ابر رفته يا ابر آمده جلوي خورشيد را گرفته است؟ اين يك مقدار دقت ميخواهد. اين اشتباه بين ما رايج شده، مرتب ميگوييم كه خورشيد پشت ابر رفته است در حالي كه خورشيد پشت ابر نرفته است بلكه ابر آمده جلوي خورشيد را گرفته و خورشيد جايش ثابت است. در هر لحظهاي مشخص است جايش كجا بايد باشد. البته زمين و خورشيد همه در حال حركت هستند اما اينگونه نيست كه مثلاً آن لحظهاي كه خورشيد پشت ابر نيست با آن وقت كه پشت ابر است فرق بكند. بگوييم خورشيد سرعتش را زيادتر كرده و پشت ابر رفته است. اينطور نيست، مانع است كه آمده جلوي خورشيد را گرفته است. اين را بايد توجه كنيم امام زمان(ع) اگر غائبند، آقا پشت پرده غيبت نرفتهاند حجابها را ما بهوجود آوردهايم. خواجه نصيرالدين طوسي در كتاب معروفش، يك جمله خيلي زيبايي راجع به امام زمان دارد، ميفرمايند: «وجوده لطف»؛ وجود امام زمان لطف است. «تصرفه لطف آخر»؛ تصرف امام زمان لطف ديگري است. بعد ميفرمايند: «وعدمه منّا»؛ نبودن امام زمان از ما است. حكمتهايي در آن است اسراري در آن است. بالاخره عمده اشكالش از ما است. اين هم يك نكته كه در خورشيد پشت ابر ميشود ملاحظه كرد. اگر روي اين حديث دقت بكنيد نكات خيلي زيادي وجود دارد.نكته پنجم، خورشيد پشت ابر را كسي نميتواند انكار بكند. چون بالاخره روشنايي آن وجود دارد. اگر كسي خورشيد پشت ابر را انكار بكند، حتما بصر ندارد؛ يعني چشمش كور است. انكار امام زمان(ع) هم در زمان غيبت امكان ندارد مگر اين كه كسي چشم دلش كور باشد تا بتواند انكار بكند. استفاده از امام فقط منحصر به اين نيست كه امام ظاهر باشند، كسي مسئله دارد برود سؤال بكند، راجع به خداشناسي، پيغمبرشناسي، تفسير آيات قرآن، راجع به دعواها، جنگها، صلحها و... استفاده كه فقط اينها نيست. استفاده عاليتري هم هست و آن اين است كه مردم از بركت وجود او بهرهمند ميشوند. لذا در قرآن كريم خطاب به رسول گرامي اسلام(ص) ميفرمايد: «و ما كان اللّه ليعذبهم و أنت فيهم»؛ اي رسول ما، تا شما در بين مردم هستي ما مردم را عذابشان نميكنيم. «و ما كاناللّه معذبهم و هم يستعفرون»؛ خدا عذاب نميكند مردم را در حالي كه مردم استغفار ميكنند. يعني وجود پيغمبر سبب سلامتي مردم است. به اين آيه مراجعه كنيد، رواياتي كه در ذيل اين آيه آمده، به ما ميفهماند كه وجود امام هم مثل پيامبر است؛ يعني تا امام بين مردماند، خداي متعال آن عذابهاي عجيب و غريبي را كه بر امم گذشته جاري ميكرد و مهلت نميداد مردم را، بر اين امت جاري نميكند. عذابهايي كه بر قوم صالح، قوم هود، قوم نوح و قوم لوط نازل ميشد الآن ديگر به بركت وجود پيامبر و امام زمان منتفي است. منتهي قرآن فقط پيامبر را ميگويد، اما روايات ميگويد شأن امام هم در اين جهت مثل پيامبر است. تا امام بين مردماند خدا ديگر آن عذابهاي استثنائي را نازل نميكند.از كساني كه خدمت آن بزرگوار مشرف شدهاند و ظاهرا مكرر هم خدمت آن حضرت ميرسيدند، مرحوم حضرت آيتاللّه آقا شيخ محمد تقي بافقي هستند. از علماي مبارز در زمان رضا شاه ملعون. رضا شاه چند نوبت ايشان را زندان و تبعيد كرد و فشارهاي زيادي به ايشان وارد آورد. ارتباط ايشان با امام زمان(ع) خيلي عجيب بوده و داستانهاي عجيبي هم از ايشان توسط برادرشان آقا شيخ اسداللّه نقل شده است. آقا شيخ اسداللّه ميگويند: جرياناتي كه برادرم براي من گفتند ميفرمودند راضي نيستم تا زندهام نقل بكني. يكي از داستانهايي كه در كتاب گنجينه دانشمندان از آقا شيخ محمد تقي بافقي نقل كردهاند اين است: ايشان فرموده بودند: من يك زماني تصميم گرفتم پياده ازنجف به مشهد براي زيارت عليابن موسيالرضا(ع) بروم، آن زمان هم راهها ناامن و خيلي هم دشوار بوده، به خصوص با پاي پياده، خيلي هم طول ميكشيده، بالاخره وارد مرز ايران ميشوند، هوا هم خيلي سرد بوده و برف آمده بوده، طرفهاي عصر به يك جايي ميرسند كه يك قلعهاي بوده و ميشد شب را آنجا استراحت بكنند، قهوهخانهاي بوده و تصميم ميگيرند و ميگويند ديگر عصر است، نميشود برويم، به منزل بعدي كه نميرسيم، خوب است همينجا استراحت بكنيم و صبح به حركتمان ادامه بدهيم وقتي وارد آن قهوهخانه ميشوند، ميبينند يك عدهاي از اين جوانهاي هرزه، لاابالي، آنجا نشستهاند و دارند قماربازي ميكنند. قيافهها هم طوري بوده كه آقا شيخ محمد تقي ميبينند، امر به معروف و نهي از منكر اينجا هيچ اثري ندارد و چه بسا جان خودشان هم به خطر بيفتد، اما از طرفي هم ديدند اصلاً جاي ايشان آنجا نيست، اما بيرون هم هوا سرد بوده و برف نشسته بوده. همينطور ناراحت و متحير، در فكر بودند كه چه بكنند، ايستاده بودند همينطور بيرون قهوهخانه و در فكر رفته بودند كه چه بكنند ناگهان كسي از پشت سر آقا را صدا ميزند: آقا شيخ محد تقي، بيا اينجا، جاي شما آنجا نيست. رويشان را برميگردانند ميبينند يك آقايي قدري آنطرفتر زير يك درخت سبز ـ در زمستان يك درخت سبز! ـ نشستهاند و دارند ايشان را صدا ميزنند. ميرود به طرف آقا ميروند سلام ميكنند، ميبينند كه فضاي دور آقا اصلاً برف نيست. زمين هم خشك است؛ اصلاً مرطوب هم نيست و هوا هم سرد نيست. هوا به اندازهاي معتدل است كه حتي روانداز هم نياز نيست. هوا معمولي است آنجا. اما اين طرف هوا سرد است. خيلي خوشحال ميشوند و با قرائني، حضرت را ميشناسند ميفهمند كه آقا خود حضرت وليعصر(ع) هستند. شب تا صبح را خدمت آقا ميمانند، صبح هم نماز صبح را ميخوانند و آقا ميفرمايند ديگر حركت كنيد من بايد بروم از آقا تقاضا ميكنند كه اگر ميشود ميخواهم همراه شما باشم. حضرت ميفرمايند: تو نميتواني همراه من باشي. ميپرسند كه پس باز ميتوانم خدمتتان برسم، ميرسم يا نه؟ حضرت ميفرمايند در اين سفري كه داريد ميرويد مشهد، در دو جاي ديگر ميآيم، يكي در قم، يكي هم نزديك سبزوار. اين را حضرت ميفرمايند و يك مرتبه غائب ميشوند. آقا شيخ محمد تقي بافقي خيلي خوشحال حركت ميكنند اين مسير را دو سه شبانه روز حدودا باز طول ميكشد تا ميرسند به شهر قم. سه شبانهروز در قم ميمانند و بنابر وعدهاي كه حضرت داده بودند انتظار ميكشند، روز دوم، ميبينند نه، خبري نشد. بالاخره چون تصميم گرفته بودند بروند به طرف مشهد حركت ميكنند و از قم بيرون ميروند و همينطور در افكار خودشان غوطهور بودند كه خوب آقا به من وعده داده بودند كه به قم ميآيند. تا نزديك سبزوار حدود يك ماه طول ميكشد. نزديكهاي سبزوار باز وعده دوم بوده، آن افكار شروع ميكند دوباره در ذهن ايشان آمدن كه حضرت وعده داده بودند در قم نيامدند، اينجا هم كه نزديك سبزوار است، پس چه شد؟ يك مرتبه صداي پاي اسبي از پشت سر ميشنوند. رويشان را برميگردانند، ميبينند آقا هستند. آقا ابتدا سلام ميكنند و آقا شيخ محد تقي جواب ميدهند و باز همراه آقا ميشوند، از آقا سؤال ميكنند كه شما وعده داده بوديد كه در قم هم بتوانم شما را زيارت بكنم؟ حضرت ميفرمايند كه آمدم در قم آن لحظهاي كه بيرون حرم حضرت معصومه(س) يك خانمي اهل تهران آمده بود از تو مسئلهاي سؤال ميكرد و تو سرت را زير انداخته بودي نگاه نميكردي و داشتي جواب آن خانم را ميدادي؛ آن لحظه من آنجا بودم و شما به من توجه نكردي. من آنجا بودم. اين يكي از جرياناتي است كه از مرحوم آقا شيخ محمد تقي بافقي نقل شده است.