خورشید پشت ابر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خورشید پشت ابر - نسخه متنی

سیدابوالحسن مهدوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خورشيد پشت ابر

سيد ابوالحسن مهدوي

در روايات زيادي كيفيت استفاده مردم از امام زمان(ع) در زمان غيبت به استفاده مردم از خورشيد پشت ابر تشبيه شده است. از همان زمان پيامبر اسلام(ص) وقتي ايشان بيان مي‏فرمودند كه اوصياي من دوازده نفرند و آخرين آنها غيبت مي‏كند و غيبتش هم طولاني مي‏شود، فوري اين سؤال براي مردم مطرح مي‏شد كه امامي كه غائب است چه فايده‏اي براي مردم دارد و مردم چگونه از او استفاده مي‏كنند؟ مردم زمان پيامبر(ص) را مي‏ديدند كه هر وقت كاري داشتند؛ در زمان صلح، در زمان جنگ به خود پيغمبر مراجعه مي‏كردند و مسائلشان را از ايشان مي‏پرسيدند. اگر نزاعي بود بين دو نفر يا دو گروه، باز به پيامبر مراجعه مي‏كردند. گاهي سؤال احكام شرعي بود، گاهي در اعتقاداتشان شبهه‏اي بود، گاهي در مورد خداشناسي، قيامت، سؤال داشتند و... در همه اين موارد مردم به پيامبر(ص) مراجعه مي‏كردند. مردم وقتي استفاده خودشان را از پيامبر اينگونه مي‏ديدند باورشان نمي‏شد كه امامي باشد، حجت خدا باشد روي كره زمين و غائب باشد. لذا از پيامبر سؤال مي‏كردند: امامي كه غائب است چه فايده‏اي دارد؟ براي مردم چه نتيجه‏اي دارد؟ مردم چگونه از او استفاده مي‏كنند؟ همين سؤال را از امامان(ع) نيز پرسيده‏اند، از پيامبر(ص) كه سؤال شده، ايشان فرموده‏اند كه كيفيت استفاده از امام در زمان غيبت نظير استفاده‏اي است كه مردم از خورشيد مي‏كنند وقتي كه پشت ابر است. از ائمه(ع)، هم هر وقت سؤال شده آنها هم همينگونه جواب داده‏اند. يعني جوابها يكسان است. چهار، پنج روايت تقريبا در اين زمينه داريم كه در آنها از امامان مختلف سؤال شده، همه همينطور جواب داده‏اند تا برسد به خود امام زمان(ع).

در زمان غيبت صغري مردم اگر سؤالي داشتند توسط نائبان خاص آن حضرت سؤال مي‏كردند و مستقيما از امام جواب مي‏گرفتند. همين سؤال را باز از امام زمان كردند كه ما چگونه از شما استفاده بكنيم؟ فرمودند كه: «كيفيت استفاده از من مثل استفاده‏اي است كه از خورشيد مي‏بريد وقتي كه پشت ابر است» از اين جواب معلوم مي‏شود كه به اين تشبيه خيلي بايد توجه شود. معلوم است نكات و اسرار زيادي در اين جواب و اين مثالي كه در جواب هست وجود دارد. لذا بعضي از بزرگان ما در صدد برآمده‏اند كه ببينند اين جواب چيست و چه نكاتي در آن وجود دارد. يا به تعبير ما وجه شبه در اين مثال چيست. علاّمه مجلسي(رض) در بحارالانوار چندين وجه براي تشابه امام به خورشيد ذكر كرده‏اند. ايشان گاهي وجه شبه را مورد توجه قرار داده و به اين پرسش پرداخته‏اند كه اصلاً چرا امام تشبيه به خورشيد شده است؟ گاهي هم روي اين نكته تكيه كرده‏اند كه چرا امام در پس پرده غيبت مثل خورشيد در پشت ابر است؟ برخي از نكاتي كه عرض مي‏كنم، برگرفته از سخنان علامه مجلسي است بعضي هم مطالب ديگري است.

علم امروز در زمينه رابطه زمين و خورشيد به نكته‏اي رسيده كه نكته مهمي است و آن اين است كه خورشيد، به كمك قوّه جاذبه‏اي كه دارد منظومه شمسي را حفظ مي‏كند، به طوري كه اگر خورشيد نبود و جاذبه وجود نداشت، زمين در مدار معيني نمي‏توانست حركت كند، در فضا پرتاب مي‏شد و از بين مي‏رفت. اين جاذبه‏اي كه بين اين دو كره وجود دارد منحصر به وقتي كه خورشيد ظاهر باشد نيست؛ آن وقتي هم كه خورشيد در پشت ابر است باز اين نكته هست. ما در هر لحظه‏اي از جاذبه خورشيد استفاده مي‏كنيم؛ جدا از اين كه خورشيد ظاهر باشد يا پشت ابر باشد، يا شب باشد و آن‏طرف كره زمين را نور بدهد. به هرحال ما از اين فايده خورشيد استفاده مي‏كنيم. شايد يكي از نكاتي كه امام تشبيه به خورشيد شده در همين باشد كه مردم هميشه از وجود امام زمانشان استفاده مي‏كنند و نتيجه مي‏گيرند؛ فرق نمي‏كند كه حجت خدا در بين مردم ظاهر و آشكار باشد يا نباشد. در اين زمينه هم دلايل زيادي وجود دارد.

حديث «لولا الحجة لساخت الأرض باهلها»؛ اگر حجت خدا روي زمين نباشد، زمين پابرجا نمي‏ماند و از بين مي‏رود. از احاديثي است كه هم اهل سنت آن را نقل كرده‏اند و هم شيعه كه حالا اگر وجود امام تشبيه به خورشيد بشود؛ از اين جهت خيلي قابل توجه است، خورشيد هم اگر لحظه‏اي نباشد زمين نمي‏تواند از نظر ظاهري، در اين نظم خاصي كه قرار دارد پابرجا بماند؛ از بين مي‏رود. كسي نمي‏تواند بگويد كه خورشيد اگر پشت ابر باشد، ديگر ما از آن استفاده نمي‏كنيم، بله، آنهايي كه عقلشان در چشمشان است فكر مي‏كنند كه تنها استفاده ما از خورشيد، از نورش است، آنها ممكن است بگويند اگر پشت ابر باشد؛ از نورش استفاده كمتر است، اگر شب باشد ديگر هيچ استفاده از خورشيد نمي‏شود، وليكن آن كساني كه از قوه جاذبه و دافعه، اطلاع دارند مي‏گويند نه، در هر لحظه‏اي ما داريم از خورشيد استفاده مي‏كنيم؛ همان استفاده بقاي زمين، به بقاي خورشيد. يك چنين استفاده‏اي ما و همه موجودات از وجود امام زمان مي‏كنيم. همه داريم از سر سفره آقا استفاده مي‏كنيم. «ببقائه بقيّت الدّنيا و بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الأرض والسّماء»؛ به يمن وجود آن حضرت، تمام آنچه غير خداست رزق و روزي مي‏خورند. به يمن وجود آن حضرت، آسمان و زمين ثابت است. در زيارت جامعه مي‏گوييم: «بكم يمسك السّماء أن تقع علي الأرض الاّ بإذنه»؛ به واسطه شما اهل بيت است كه خدا آسمان را نگه مي‏دارد و نمي‏گذارد كه روي زمين سقوط بكند، مگر به اذن خدا. كه اين استثناء (مگر به اذن خدا) مربوط به زمان قيامت است كه آن موقع ديگر اذن الهي است براي اين كه بايد جهان ظاهري و اين دنيا از هم پاشيده و آخرت برپا شود. اين نكته خيلي مهمي است و توجه به آن هم خيلي لازم است.

يكي از علماي قم كه كتابي هم به نام هند و پاك (مخفف هندوستان و پاكستان)، نوشته سفري كرده به هندوستان و پاكستان و خاطراتي هم دارد. كتاب زيبايي است اگر پيدا كرديد مطالعه بكنيد. ايشان خاطرات جالبي از هندوستان و مرتاضهاي هندي دارد، ديدارهايي هم با مرتاضها داشته است. مي‏دانيد مرتاضها اكثرشان شيعه نيستند؛ اما خوب بعضي از آنها هم ممكن است شيعه باشند. اين مرتاضها در اثر تقويت نفس، سعي مي‏كنند يك تصرفاتي در جهان ظاهر انجام دهند، اما تصرفاتشان در همين اندازه است؛ در امور معنوي نمي‏توانند، چون خودشان كافر هستند. در اثر رياضتي كه مي‏كشند، نفسشان قوي مي‏شود و يك كارهاي ظاهري مي‏توانند انجام دهند. ايشان رفته بودند در همان قسمتي كه مرتاضها هستند، چيزهايي ديده بودند و با رئيس مرتاضها هم ديدار كرده بودند. شاگرداني تحت نظر آن رئيس، كار مي‏كردند؛ شاگردها هم به انواع مشقتها، مشغول بودند. كارهاي شاقّي را به آنها دستور داده بود كه انجام بدهند. مثلاً در دست يكي از شاگردانش خاك ريخته بود و دانه‏اي هم در آن گذاشته بود و به او گفته بود بايد شش ماه دستت را صاف نگه‏داري تا دانه‏اي كه در آن است سبز شود و بيايد بالا، و فقط شبانه روز چهار ساعت يك نفر مي‏آيد دستش را مي‏گيرد، كه بخوابد، بعد از چهار ساعت صدايش مي‏زند و مي‏رود، بيست ساعت ديگر را همينطور دستش را بايد نگهدارد تا شش ماه. كارهاي عجيب ديگري هم هست كه بعضي از آنها هم كثافت‏كاري است. خوب ديگر معلوم است، يك چنين انسانهايي نه بندگي خدا مي‏كنند نه عبادت. حالا نمي‏خواهم وارد آن قضايا بشوم، منظورم اين است كه آنجا ايشان ايستاده بودند، يك نفر مي‏آيد كه مغازه‏اش را دزد زده بوده، اصرار مي‏كند به همين رئيس مرتاضها كه دزد را به من معرفي بكنيد، او هم اول اعتنا نمي‏كند؛ اما بعد حواله مي‏دهد سر يكي از شاگردهايش، مي‏گويد برو از او بگير. مال‏باخته به شاگرد مراجعه مي‏كند او هم توسط جنّي كه تسخير كرده بود خبر داد كه دزد الان دارد سوار ماشين مي‏شود، جن دست در جيب دزد كرد كليدي را بيرون آورد به آن مرد داد و گفت: برو فلان جا اين كليد فلان مغازه است، درش را باز كن و تمام اثاثيه تو در اين مغازه است، اثاثت را بردار. اين ماجرايي است كه نويسنده كتاب مي‏گويد جلوي خود من اتفاق افتاد. بعد ادامه مي‏دهد نشستم با رئيس مرتاضها يك مقدار صحبت كردم، از جمله از او پرسيدم: من كي وارد هندوستان شدم؟ ديدم درست گفت. از او پرسيدم: كي از هندوستان مي‏روم؟ گفت: روز پنجشنبه فلان ساعت. دقيقا گفت. اما من ديدم كه بليط قطار روز چهارشنبه دارم، به روي خودم نياوردم اين را، گفتم خوب حالا شايد اشتباه كرده است. اما روز چهارشنبه وقتي رفتيم در ايستگاه قطار، گفتند قطار نقص فني دارد و حركت نمي‏كند. اما روز پنجشنبه‏اي كه او گفت در همان ساعت دقيقا حركت كرد. از جمله از او در مورد شاه ايران پرسيدم، هنوز قبل از پيروزي انقلاب بود، وقتي پرسيدم، گفت اسم خودش، اسم پدرش را بگو. گفتم: محمدرضا، اسم پدرش هم رضا است. تا گفتم يك مقدار تأمل كرد، مثل اينكه به خودش فشار مي‏آورد و خودش را مسلط مي‏كرد به شخص، با قدرت عجيبي كه داشت، شروع كرد وگفت الآن شاه كجا است و دارد چه مي‏كند. آن موقع گفته بود شاه فرار مي‏كند از ايران، يعني از آينده‏اش خبر داده بود و خبر از پيروزي انقلاب داده بود، از حضرت امام از او پرسيده بود جواب داده بود. آن موقع اين اخبار خيلي مهم بود. نويسنده كتاب مي‏گويد: ديدم درباره هر چه از او سؤال مي‏كنم، جواب مي‏دهد. درباره هر كسي سؤال مي‏كردم اسم خودش و پدرش را مي‏گفتم، يك تأملي مي‏كرد و سعي مي‏كرد خودش را از نظر روحي مسلط بر آن شخص بكند، بعد خبر مي‏داد، مي‏گفت الآن دارد چه مي‏كند؟ فردا چه مي‏كند؟ آينده چه مي‏شود، همه‏اش را مي‏گفت. گفتم بگذار راجع به امام زمان از او بپرسم، ببينم بلد است جواب بدهد؟ وقتي گفتم، گفت: اسمش را بگو، اسم پدرش را، من هم سريع اسمها را گفتم، گفتم مهدي پسر امام حسن، پسر علي، پسر محمد،... همينطور تا به امام حسين، به امام حسين كه رسيد گفت، شناختم، امام حسين را مي‏شناسم، هر سال يك عزاداري هم براي آن حضرت برپا مي‏كنيم، با اينكه اعتقاد به هيچ چيز نداشتند اما، راجع به امام حسين يك ارادتي داشتند. گفتم خوب حالا بگو، اين امام زمان(ع) فرزند نهمي امام حسين است. كجاست و چه مي‏كند؟ يك مقدار فكر كرد، آمد خودش را مسلط كند روي حضرت ديد نمي‏تواند. ناراحت شد، چون تا به حال در جواب گير نيفتاده بود، يك قلم و كاغذ درآورد، يك سري رمزهايي نوشت و سعي كرد باز خودش را تقويت بكند، خوب فشار آورد به خودش، آمد مسلط بشود، ديد نمي‏تواند، آخر يك جمله‏اي گفت به اين مضمون، گفت اين آقايي كه مي‏گويي شخصي است روي اين كره زمين كه هر چه مي‏خواهم رويش مسلط بشوم، او روي من مسلط است و اين آقا يك قدرتي دارد، من قدرتش را حس مي‏كنم، احساس مي‏كنم تمام جهان در اختيار اوست. اگر بخواهد اراده بكند، جهان را از حركت باز مي‏دارد. اين شخص يك چنين قدرتي دارد. او نتوانسته بود بر آقا مسلط بشود؛ اما فهميده بود كه اين شخص قدرت عجيبي دارد. گفته بود اين آقا قدرتي دارد كه اگر بخواهد جهان را از حركت باز بدارد مي‏تواند. جهان مسخّر او است. خوب اين همان چيزي است كه ما در روايتمان هم داريم. همينكه عرض كردم: «لولا الحجة لساخت الأرض بأهلها» اين حديث را سني‏ها هم نقل كرده‏اند.

چند وقت پيش يك سني را آورده بودند پيش ما كه مي‏خواست شيعه بشود، مقدماتش قبلاً فراهم شده بود، بالاخره ما نيم ساعتي نشستيم با هم صحبت كرديم. يكي از دليلهايي كه برايش آوردم همين بود. گفتم شما اهل تسنن كه اين روايت را نقل كرده‏ايد خودتان قبول داريد؟ گفت: بله، معناي حديث اين است كه اگر يك لحظه حجت خدا روي زمين نباشد زمين از بين مي‏رود. گفتم: شما عقيده داريد پيامبر(ص) كه از دار دنيا رفتند، چند نفر رفتند در سقيفه جمع شدند و با هم شور و مشورت كردند كه چه كسي خليفه باشد و بعد از ساعتها يا فردايش بود يا حداقل هفت؛ هشت، ده ساعت بعدش به اين نتيجه رسيدند كه ابوبكر خليفه باشد. حداقل در يك هفت يا هشت ساعتي بعد از رحلت پيامبر ـ به قول اهل تسنن ـ خليفه‏اي بر روي زمين نبود، اما چرا زمين اهلش را فرو نبرد؟ خليفه بود يا نبود؟ حجت خدا وجود داشت روي زمين يا وجود نداشت؟ اهل سنت مي‏گويند وجود نداشت. مي‏گويند: نشستيم، مشورت كرديم ببينيم كي باشد. خوب، خود شمايي كه آن حديث را نقل مي‏كنيد و مي‏گوييد كه يك آن زمين نمي‏تواند بدون حجت خدا باشد، در اين مورد چه مي‏گوييد؟ بعد از رحلت پيامبر حجت خدا كه بود؟ دو سه تا مطلب ديگر بود، با او صحبت كرديم و چون قبلاً مقدماتش هم فراهم شده بود، شكرخدا بصيرت پيدا كرد و شيعه شد. دومين مطلبي كه از اين تشبيه دريافت مي‏شود اين است كه خورشيد وقتي كه پشت ابر است نورش كاملاً منقطع نيست، درست است نور مستقيما به مردم نمي‏تابد، اما هوا بالاخره روشن است. علاّمه مجلسي اين مطلب را به سبك ديگري بيان كرده است: در زماني كه خورشيد پشت ابر است در بعضي از قسمتها روزنه‏هايي در ابرها هست كه ممكن است يك نفر كه زير آن روزنه باشد خورشيد را مستقيما ببيند، در حالي كه پنجاه متر آن طرف‏تر آنهايي كه زير ابرند خورشيد را نمي‏بينند. يك جاهاي خاصي ممكن است ابر كنار برود و خورشيد به يك شخص بتابد و افراد ديگر از نور مستقيم آن محروم باشند. مي‏فرمايند در زمان غيبت هم همينطور است براي انسانهاي معدودي اين نور مستقيما مي‏تابد. بقيه مردم محروم‏اند. البته نور مستقيما نمي‏تابد، فيض امام(ع) در همه جا هست. همين كه در همين دعاي عديله خوانديم «بيمنه رزق الوري»؛ به يمن امام زمان، مردم روزي مي‏خورند. خوب حالا خورشيد پشت ابر باشد، بالاخره كار خودش را دارد مي‏كند، گياهان دارند رشد مي‏كنند و همين نكته را امام(ع) هم دارند.

آقاي نمازي در جريان تشرف خودشان، به حضرت ـ كه البته آن موقع ايشان را نمي‏شناختند و گمان مي‏كردند يك عرب معمولي است ـ مي‏گويند كه در اين حجاز شما چرا اينقدر ميوه گران است و دانه‏اي است، در حالي كه در ايران ما نعمت خيلي فراوان است. پرتقال، سيب، انواع ميوه‏ها فراوان است؟ آقا مي‏فرمايند «هذا من بركاتنا» اينها از بركات ما است. و ايشان كه حضرت را نمي‏شناختند باز مي‏گويند كه در ايران چقدر نعمتها فراوان است اما در حجاز از خارج مي‏آورند. يك وقت ديدند آقا فرمودند: «هذا من بركات الائمة»، يكبار مي‏گفتند «هذا من بركاتنا» يك بار مي‏فرمودند «من بركات الائمة» اين از بركات ائمه است. نظر امام زمان(ع) بالاسر ايران است و ما از عنايات خاصه ايشان استفاده مي‏كنيم. تنها كشوري كه تشيع و مسئله ولايت فقيه را، رسما مطرح كرده ايران است، هيچ جا خبري از اين چيزها نيست و مسلما الطاف امام زمان(ع) هم پشت سر اين مسئله فرود مي‏آيد.

نكته سوم را از زبان علامه نقل مي‏كنم، ايشان مي‏فرمايند كه خورشيد وقتي پشت ابر است، مردم در حالت انتظار به سر مي‏برند؛ منتظرند كه اين ابر كنار برود و خورشيد مستقيما آشكار بشود. مي‏فرمايند شايد يكي از وجه شبه‏ها همين باشد كه مردم در زمان غيبت كه هستند در يك حالت انتظار به سر مي‏برند؛ خودشان را آماده و اصلاح كرده‏اند و منتظر مصلح‏اند. آن كسي كه منتظر آقاست يك چنين حالتي دارد. خودش گناه نمي‏كند، رذائل اخلاقي را از خودش دور كرده و منتظر است.

نكته چهارم را باز خودمان عرض مي‏كنيم و آن اين است: اگر خورشيد پشت ابر است علّت چيست؟ خورشيد پشت ابر رفته يا ابر آمده جلوي خورشيد را گرفته است؟ اين يك مقدار دقت مي‏خواهد. اين اشتباه بين ما رايج شده، مرتب مي‏گوييم كه خورشيد پشت ابر رفته است در حالي كه خورشيد پشت ابر نرفته است بلكه ابر آمده جلوي خورشيد را گرفته و خورشيد جايش ثابت است. در هر لحظه‏اي مشخص است جايش كجا بايد باشد. البته زمين و خورشيد همه در حال حركت هستند اما اين‏گونه نيست كه مثلاً آن لحظه‏اي كه خورشيد پشت ابر نيست با آن وقت كه پشت ابر است فرق بكند. بگوييم خورشيد سرعتش را زيادتر كرده و پشت ابر رفته است. اينطور نيست، مانع است كه آمده جلوي خورشيد را گرفته است. اين را بايد توجه كنيم امام زمان(ع) اگر غائبند، آقا پشت پرده غيبت نرفته‏اند حجابها را ما به‏وجود آورده‏ايم. خواجه نصيرالدين طوسي در كتاب معروفش، يك جمله خيلي زيبايي راجع به امام زمان دارد، مي‏فرمايند: «وجوده لطف»؛ وجود امام زمان لطف است. «تصرفه لطف آخر»؛ تصرف امام زمان لطف ديگري است. بعد مي‏فرمايند: «وعدمه منّا»؛ نبودن امام زمان از ما است. حكمتهايي در آن است اسراري در آن است. بالاخره عمده اشكالش از ما است. اين هم يك نكته كه در خورشيد پشت ابر مي‏شود ملاحظه كرد. اگر روي اين حديث دقت بكنيد نكات خيلي زيادي وجود دارد.

نكته پنجم، خورشيد پشت ابر را كسي نمي‏تواند انكار بكند. چون بالاخره روشنايي آن وجود دارد. اگر كسي خورشيد پشت ابر را انكار بكند، حتما بصر ندارد؛ يعني چشمش كور است. انكار امام زمان(ع) هم در زمان غيبت امكان ندارد مگر اين كه كسي چشم دلش كور باشد تا بتواند انكار بكند. استفاده از امام فقط منحصر به اين نيست كه امام ظاهر باشند، كسي مسئله دارد برود سؤال بكند، راجع به خداشناسي، پيغمبرشناسي، تفسير آيات قرآن، راجع به دعواها، جنگها، صلحها و... استفاده كه فقط اين‏ها نيست. استفاده عالي‏تري هم هست و آن اين است كه مردم از بركت وجود او بهره‏مند مي‏شوند. لذا در قرآن كريم خطاب به رسول گرامي اسلام(ص) مي‏فرمايد: «و ما كان اللّه‏ ليعذبهم و أنت فيهم»؛ اي رسول ما، تا شما در بين مردم هستي ما مردم را عذابشان نمي‏كنيم. «و ما كان‏اللّه‏ معذبهم و هم يستعفرون»؛ خدا عذاب نمي‏كند مردم را در حالي كه مردم استغفار مي‏كنند. يعني وجود پيغمبر سبب سلامتي مردم است. به اين آيه مراجعه كنيد، رواياتي كه در ذيل اين آيه آمده، به ما مي‏فهماند كه وجود امام هم مثل پيامبر است؛ يعني تا امام بين مردم‏اند، خداي متعال آن عذابهاي عجيب و غريبي را كه بر امم گذشته جاري مي‏كرد و مهلت نمي‏داد مردم را، بر اين امت جاري نمي‏كند. عذابهايي كه بر قوم صالح، قوم هود، قوم نوح و قوم لوط نازل مي‏شد الآن ديگر به بركت وجود پيامبر و امام زمان منتفي است. منتهي قرآن فقط پيامبر را مي‏گويد، اما روايات مي‏گويد شأن امام هم در اين جهت مثل پيامبر است. تا امام بين مردم‏اند خدا ديگر آن عذابهاي استثنائي را نازل نمي‏كند.

از كساني كه خدمت آن بزرگوار مشرف شده‏اند و ظاهرا مكرر هم خدمت آن حضرت مي‏رسيدند، مرحوم حضرت آيت‏اللّه‏ آقا شيخ محمد تقي بافقي هستند. از علماي مبارز در زمان رضا شاه ملعون. رضا شاه چند نوبت ايشان را زندان و تبعيد كرد و فشارهاي زيادي به ايشان وارد آورد. ارتباط ايشان با امام زمان(ع) خيلي عجيب بوده و داستانهاي عجيبي هم از ايشان توسط برادرشان آقا شيخ اسداللّه‏ نقل شده است. آقا شيخ اسداللّه‏ مي‏گويند: جرياناتي كه برادرم براي من گفتند مي‏فرمودند راضي نيستم تا زنده‏ام نقل بكني. يكي از داستانهايي كه در كتاب گنجينه دانشمندان از آقا شيخ محمد تقي بافقي نقل كرده‏اند اين است: ايشان فرموده بودند: من يك زماني تصميم گرفتم پياده ازنجف به مشهد براي زيارت علي‏ابن موسي‏الرضا(ع) بروم، آن زمان هم راهها ناامن و خيلي هم دشوار بوده، به خصوص با پاي پياده، خيلي هم طول مي‏كشيده، بالاخره وارد مرز ايران مي‏شوند، هوا هم خيلي سرد بوده و برف آمده بوده، طرفهاي عصر به يك جايي مي‏رسند كه يك قلعه‏اي بوده و مي‏شد شب را آنجا استراحت بكنند، قهوه‏خانه‏اي بوده و تصميم مي‏گيرند و مي‏گويند ديگر عصر است، نمي‏شود برويم، به منزل بعدي كه نمي‏رسيم، خوب است همينجا استراحت بكنيم و صبح به حركتمان ادامه بدهيم وقتي وارد آن قهوه‏خانه مي‏شوند، مي‏بينند يك عده‏اي از اين جوانهاي هرزه، لاابالي، آنجا نشسته‏اند و دارند قماربازي مي‏كنند. قيافه‏ها هم طوري بوده كه آقا شيخ محمد تقي مي‏بينند، امر به معروف و نهي از منكر اينجا هيچ اثري ندارد و چه بسا جان خودشان هم به خطر بيفتد، اما از طرفي هم ديدند اصلاً جاي ايشان آنجا نيست، اما بيرون هم هوا سرد بوده و برف نشسته بوده. همينطور ناراحت و متحير، در فكر بودند كه چه بكنند، ايستاده بودند همينطور بيرون قهوه‏خانه و در فكر رفته بودند كه چه بكنند ناگهان كسي از پشت سر آقا را صدا مي‏زند: آقا شيخ محد تقي، بيا اينجا، جاي شما آنجا نيست. رويشان را برمي‏گردانند مي‏بينند يك آقايي قدري آنطرف‏تر زير يك درخت سبز ـ در زمستان يك درخت سبز! ـ نشسته‏اند و دارند ايشان را صدا مي‏زنند. مي‏رود به طرف آقا مي‏روند سلام مي‏كنند، مي‏بينند كه فضاي دور آقا اصلاً برف نيست. زمين هم خشك است؛ اصلاً مرطوب هم نيست و هوا هم سرد نيست. هوا به اندازه‏اي معتدل است كه حتي روانداز هم نياز نيست. هوا معمولي است آنجا. اما اين طرف هوا سرد است. خيلي خوشحال مي‏شوند و با قرائني، حضرت را مي‏شناسند مي‏فهمند كه آقا خود حضرت ولي‏عصر(ع) هستند. شب تا صبح را خدمت آقا مي‏مانند، صبح هم نماز صبح را مي‏خوانند و آقا مي‏فرمايند ديگر حركت كنيد من بايد بروم از آقا تقاضا مي‏كنند كه اگر مي‏شود مي‏خواهم همراه شما باشم. حضرت مي‏فرمايند: تو نمي‏تواني همراه من باشي. مي‏پرسند كه پس باز مي‏توانم خدمتتان برسم، مي‏رسم يا نه؟ حضرت مي‏فرمايند در اين سفري كه داريد مي‏رويد مشهد، در دو جاي ديگر مي‏آيم، يكي در قم، يكي هم نزديك سبزوار. اين را حضرت مي‏فرمايند و يك مرتبه غائب مي‏شوند. آقا شيخ محمد تقي بافقي خيلي خوشحال حركت مي‏كنند اين مسير را دو سه شبانه روز حدودا باز طول مي‏كشد تا مي‏رسند به شهر قم. سه شبانه‏روز در قم مي‏مانند و بنابر وعده‏اي كه حضرت داده بودند انتظار مي‏كشند، روز دوم، مي‏بينند نه، خبري نشد. بالاخره چون تصميم گرفته بودند بروند به طرف مشهد حركت مي‏كنند و از قم بيرون مي‏روند و همينطور در افكار خودشان غوطه‏ور بودند كه خوب آقا به من وعده داده بودند كه به قم مي‏آيند. تا نزديك سبزوار حدود يك ماه طول مي‏كشد. نزديك‏هاي سبزوار باز وعده دوم بوده، آن افكار شروع مي‏كند دوباره در ذهن ايشان آمدن كه حضرت وعده داده بودند در قم نيامدند، اينجا هم كه نزديك سبزوار است، پس چه شد؟ يك مرتبه صداي پاي اسبي از پشت سر مي‏شنوند. رويشان را برمي‏گردانند، مي‏بينند آقا هستند. آقا ابتدا سلام مي‏كنند و آقا شيخ محد تقي جواب مي‏دهند و باز همراه آقا مي‏شوند، از آقا سؤال مي‏كنند كه شما وعده داده بوديد كه در قم هم بتوانم شما را زيارت بكنم؟ حضرت مي‏فرمايند كه آمدم در قم آن لحظه‏اي كه بيرون حرم حضرت معصومه(س) يك خانمي اهل تهران آمده بود از تو مسئله‏اي سؤال مي‏كرد و تو سرت را زير انداخته بودي نگاه نمي‏كردي و داشتي جواب آن خانم را مي‏دادي؛ آن لحظه من آنجا بودم و شما به من توجه نكردي. من آنجا بودم. اين يكي از جرياناتي است كه از مرحوم آقا شيخ محمد تقي بافقي نقل شده است.

/ 1