بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
محمد مجتهد شبسترى نويسنده در اين مقاله كليات فرآيند فهم متون، اعم از دينى و غير دينى، را آنچنانكه در دانش هرمنوتيك مطرح است تحليل كرده و در اين تحليل روى سه مساله اساسى تاكيد نموده است: (1) فهم هر متن به تفسير آن موقوف است. (2) تفسير خاستگاههاى انتقادى دارد. (3) تفسير و فهم هر متن مقدمات و مقومات اجتناب ناپذيرى دارد كه مهمترين آنها عبارتند از: الف. پيش دانسته ها و پيش فهم هاى مفسر ب.علائق و انتظارات هدايت كننده مفسر ج.پرسش مفسر از تاريخ د.كشف مركز معناى متن ه.ترجمه معناى متن در افق تاريخى مفسر. نويسنده ضمن توضيح اين مراحل مشكل اصلى هر كدام از آنها را يادآور شده و در مقام استنتاج از تحليل خود اين دعوى را مطرح كرده كه فهم صحيح هر متن(اعم از دينى و غير دينى) به تنقيح كامل مقدمات و مقومات تفسير و فهم آن متن موقوف است. فهميدن گونه اى شناخت است. خواندن يك متن يا شنيدن يك گفتار غير از فهميدن آن است و ممكن است شخصى سخنى را بشنود يا متنى را بخواند، ولى آن را نفهمد. پس از رويارويى با يك متن يا گفتار مى توان با آن دو گونه برخورد كرد: يك گونه برخورد، تبيين آن متن يا گفتار به عنوان يك «پديده » است; در روش تبيين، ارتباطاتى را كه پديده از آنها ناشى شده با استفاده از «قواعد مربوط » توضيح مى دهند و معلوم مى كنند كه اين پديده چگونه واقع شده است. برخورد ديگر تفسير آن متن يا گفتار و فهميدن آن است. با عمل تفسير، متن يا گفتار شفاف مى شود و «معناى » خود را نشان مى دهد. تفسير بر اين پيش فرض مبتنى است كه خواندن و شنيدن يك متن يا گفتار، گرچه مدلولات كلمات و جملات آنها معلوم باشد آنچه را متن و گفتار در خود پنهان دارند آشكار نمى گرداند. اين امر پنهان را تنها با تفسير مى توان آفتابى و برملا كرد. بحث و بررسى موضوع «فهميدن »، به مثابه گونه اى از شناختن كه بايد تئورى و روش خود را داشته باشد از قرن نوزدهم آغاز شده است. تا قرن نوزدهم تنها از قاعده هاى تفسير متون دينى، فلسفى و هنرى و حقوقى سخن مى گفتند و در اين زمينه ها مباحث و سوابقى وجود داشت. اين قاعده ها عبارت بودند از لزوم آشنايى با زبان متن و قواعد دستورى آن، لزوم دقت در چگونگى به كار بردن واژه ها و تركيبات به وسيله مؤلف متن، لزوم تامل در سبك و اسلوب استفاده شده از آن در هر بخش از متن و احتمالا لزوم توجه به موقعيتى كه مؤلف متن را در آن موقعيت پديد آورده است. هنوز بررسى دقيقى در اين باره نشده بود كه اساسا «فهميدن » به عنوان گونه اى از شناخت مستقل در برابر شناخت تبيينى چيست. آنچه مهمترين تاثيررا در پيدايش اين بررسى ها گذاشت به وجود آمدن بحثهاى دقيقى درباره پديده زبان بود. بتدريج معلوم شد همانطور كه زبان يك پديده تاريخى است و شرطها و امكانهاى «بيان » تاريخى و متحول اند، فهميدن هم يك مساله تاريخى است و شرطها و امكانهاى آن هم متحول است; آنچه در افق تاريخى (تجربه انسانهاى يك عصر از خود و از جهان) معينى بيان شده، براى فهميده شدن در افق تاريخى ديگر نيازمند گونه اى «ترجمه محتوايى » و «بيان جديد» است. معلوم شد تنها گفتگو از چند قاعده براى درك همه جانبه مساله فهميدن متون كافى نيست و لازم است فهميدن به عنوان گونه اى از شناخت مورد بحث و بررسى دقيق قرار بگيرد و اين معرفت درجه اول به وسيله يك معرفت درجه دوم مورد شناسايى قرار گيرد. از سوى ديگر مى توان گفت غفلت گذشتگان از مبانى پيش فرضهاى «فهميدن متون » و آنچه واقعا در روند فهميدن رخ مى دهد، به اين جهت بود كه در گذشته افق تاريخى مؤلفان متون و مفسران آنها با يكديگر چندان متفاوت نبود و چون تجربه ها و زبانهاى آنها مشترك بود لازم نبود محتوايى از يك افق تاريخى در افق تاريخى ديگر ترجمه شود. همچنين مى توان گفت متفاوت شدن افقهاى تاريخى پديدآورندگان متون و مفسران آنها چنان به كندى انجام مى شد كه فاصله و شكاف تاريخى ميان مؤلفان و مفسران به وضوح احساس نمى شد; در چنان وضعيتى مفسران، هنگام رويارويى با متون مورد تفسير چندان ابهامى احساس نمى كردند و آنچه متن در خود پنهان اشت با اندك توجهى خود را براى آنها آشكار مى كرد. اما در قرون جديد پس از آنكه افق تاريخى جديدى براى مغرب زمينيان گشوده شد، متون فلسفى، دينى و هنرى قرون وسطى و قبل از آن براى انسانهاى متعلق به اين افق تاريخى جديد پرابهام جلوه كردند و تفاوت افق تاريخى عصر جديد با عصر گذشته آشكار گرديد; اين وضع موجب شد درباره تفسير و فهميدن متون گذشته بررسيها و تاملات پيچيده و دقيقى انجام دهند. و اين بررسيها موجب توجه كامل و مستقل به مساله تفسير و فهميدن متون به عنوان گونه اى از شناخت گرديد. فهميدن متعلق يك شناسايى مستقل قرار گرفت و معرفت شناسى آن به وجود آمد. در اين بررسيها تئورى و روشهاى فهميدن شكل گرفت و هرمنوتيك (Hermeutik) آن گونه كه امروز هست، بتدريج به وجود آمد.