نگاهى گذرا به زندگى روزبه(سلمان فارسى)
سيّد محمدرضا حسينى على عليه السلام: (الوَلَه بالدنيا اعظم فتنة;علاقه بى حدّ و مرز به دنيا بزرگ ترين معصيت است.)ميزان الحكمة, ج7, ص393
هم چو سلمان در مسلمانى بكوش
نزد حق, افتادگى كن پيش از آن
كه به زير خاك, پنهانت كنند
اى مسلمان تا كه سلمانت كنند
كه به زير خاك, پنهانت كنند
كه به زير خاك, پنهانت كنند
دانش سلمان
سلمان ,ويژگى ها و فضيلت هاى گوناگونى داشت, كه برخى از اين فضايل دراو برجسته تر بودند. سلمان علاقه فراوانى به فراگيرى علوم داشت و در اين راه همت بالايى از خود نشان داد تا جايى كه حضرت رسول درباره او فرمود: (لوكان الدين فى الثريا لناله سلمان; اگر دين در ثريا بود, سلمان به آن دسترسى پيدا مى كرد.) 7سلمان پس از گرايش به دين حنيف, از ياران خاص پيامبر(ص) شد و از وجود مبارك او بهره هاى فراوانى برد. وى در فراگيرى علوم آن قدر پيش رفت كرد كه براى ديگران قابل هضم نبود و از همين رو تاب و تحمل او را نداشتند. وى خود در اين باره مى گويد: (اى مردم! اگر من از آن چه مى دانستم شما را مطلع مى كردم, مى گفتيد: سلمان ديوانه است, يا بر كسى كه سلمان را بكشد درود مى فرستاديد).8صاحب تنقيح المقال در خصوص سلمان از امام صادق(ع) نقل مى كند: در اسلام مردى كه فقيه تر از همه مردم باشد هم چون سلمان, آفريده نشده است.)9عشق سلمان به امام على(ع)
سلمان ,نيك مى دانست كه ولايت, فلسفه سياسى اسلام است و مؤمنين به شدت بر اين فلسفه پاى بندند و پيرو ائمه(عليهم السلام) هستند. سلمان در اين باره مى گويد: (من هميشه در محبت على(ع) استوار بودم, زيرا خود ديدم كه رسول اكرم(ص) دست بر ران على(ع) زد و فرمود: آن كه دوست دار تو است محِبّ من است و دوست دار من, محِبّ خدا است. هركس به تو خشم گيرد به من غضب كرده و در اين صورت طغيان گر است.)10پيوند ميان امام على(ع) و سلمان بسيار استوار و ناگسستنى بود, چنان كه در شب زفافِ على(ع) و فاطمه(س), پيامبر(ص) زمام استر يا شترى را كه فاطمه(س) بر آن سوار بود, به سلمان داد و پيامبر(ص) به دنبال آنان مى رفت و تكبير مى گفت و سلمان نيز تكبير مى گفت. در روز وفات فاطمه(س) نيز سلمان با ياران حقيقى على(ع) براى نماز و دفن فاطمه(س) فرا خوانده شد. و جنازه همسر امام على(ع) را به خاك سپردند.ساده زيستى سلمان
نقل شده است هنگامى كه سلمان حاكم مدائن بود (در يكى از سال ها, مدائن گرفتار سيل بزرگى شد و خانه هاى بسيارى در اطراف رود دجله بر اثر طغيان سيل ويران شد و مردم بسيارى را كشت و منازل زيادى را آب فرا گرفت. وقتى كه آب به نزديكى خانه بسيار كوچك سلمان رسيد, وى پوستين, شمشير, عصا و قلم و دوات خود را برداشت و روى تپه رفت. وى با اين عمل, علاوه بر نجات خود, به مردم درس بزرگ و سازنده اى داد)11 و آن اين كه هرچه سبك بال تر باشيد زودتر عبور مى كنيد.وقتى خبر انتصاب سلمان به مردم مدائن رسيد, بسيارى از مردم به سوى دروازه شهر روانه شدند تا از او به گرمى استقبال كنند. آنان در اين خيال بودند كه حاكم جديد با هيبت و جمعيت همراه و مركب هاى خاصى وارد مدائن مى شود, اما برخلاف انتظار, از دور سواره اى را ديدند كه آهسته آهسته نزديك مى شود. وقتى به جمعيت رسيد, پيرمردى را ديدند ريش سفيد كه بر الاغى سوار و مشك آب و سفره نانى همراه دارد. از او سؤال كردند: در بين راه, سلمان, حاكم جديد مدائن را نديده است؟ پيرمرد جواب داد: سلمان من هستم.سلمان, مرد جنگ
سلمان فارسى علاوه بر زهد, تقوا, علم و عبادت, مرد جنگ و كارزار بود و در بسيارى از جنگ ها حضور فعالانه داشت. وى در دو جنگ احزاب و طائف, طراح عمليات بود كه سپاه اسلام با اجراى طرح هاى وى به پيروزى رسيد.1. طرح خندق:
سپاه ده هزار نفره ابوسفيان به سوى مدينه الرسول به حركت درآمد. پيامبر(ص) اسلام با فرماندهان خود مشورت كرد و قرار شد در خارج از مدينه با دشمن نبرد كنند. سپاه اسلام حدود هفتصد نفر بودند. در اطراف مدينه كوه هاى بلندى وجود داشت مگر يك منطقه كه دشمن از همان محل قصد نفوذ داشت. همگان به دنبال چاره و طرح مناسبى بودند كه سلمان طرح خندق را به پيامبر(ص) ارائه دا د و به تصويب آن حضرت رسيد. طرح سلمان موجب شد تا سپاه ده هزار نفرى قريش در پشت خندق زمين گير شود. (هرگز عرب خندق نديده بودند و چون بيامدند و خندق ديدند كه در حوالى مدينه كنده بودند, تعجب كردند و گفتند كه اين كيدى است كه هرگز عرب نمى دانست.)122. طرح منجنيق:
رسول خدا(ص) در سال هشتم هجرى راهى طائف شد. درگيرى به قلعه بزرگ و محكم طائف كشيده شد كه استقامت آنان از درون قلعه بسيار زياد بود تا حدى كه پيامبر(ص) دستور عقب نشينى داد تا چاره انديشى كند. در اين هنگام, سلمان طرح ساختن منجنيق را ارائه كرد تا بدون نزديك شدن به قلعه آن را فتح كنند. منجنيق ها ساخته شد و به وسيله آن, گلوله هاى آتشين و سنگ هاى بزرگ را به درون قلعه باريدند كه رعب و وحشت وجود آنان را فرا گرفت و بخش زيادى از قلعه به وسيله منجنيق كه كارايى توپ خانه امروز را داشت, تخريب و قلعه فتح شد و سپاه اسلام به پيروزى رسيد.پاسخ سلمان به نامه خليفه دوم
مدائن كه پايتخت ساسانيان بود, به دست مسلمانان فتح شد و حذيفه بن يمان كه از صحابه پيامبر(ص) بود, فرمانرواى آن شد. خليفه دوم با مشورت اميرالمؤمنين على ابن ابيطالب(ع) سلمان را به عنوان حاكم مدائن منصوب كرد. شايد اين انتصاب بدين خاطر بود كه سلمان, فارس بود و براى مردم مدائن كه فارس زبان بودند, حاكم مناسبى خواهد بود. نام سلمان نيز براى مردم مدائن آشنا بود.سلمان در منزل كوچكى كنار مسجد ساكن شد و زندگى خود را با بافتن حصير و زنبيل اداره مى كرد و حقوق خود را از حكومت به فقرا مى داد و بسيار زاهدانه زندگى مى كرد كه اين نحو زندگى ,خليفه دوم را به خشم آورد. به همين دليل طى نامه اى, ناخرسندى خود را از اعمال سلمان به وى اعلام كرد. سلمان پاسخ محكم و متقنى به وى نوشت كه بخشى از پاسخ او را به لحاظ اهميتش بيان مى كنيم:(از سلمان آزاد كرده رسول خدا(ص) به عمر بن خطاب. اى عمر, از جانب تو نامه اى به دستم رسيد كه به سرزنش و توبيخ من پرداخته اى و خاطرنشان كردى كه مرا به عنوان حاكم مدائن برگزيدى. دستور دادى كه كار حذيفه را بررسى و روش كار او را تحقيق كنم. سپس زشتى هاى او را به تو بنمايانم. اى عمر, بدان كه خداوند مرا از اين كار نهى كرده است. من براى اطاعت از تو در پى گيرى كار حذيفه از فرمان الهى سرپيچى نخواهم كرد. بيان داشتى كه من به بافتن برگ خرما و خوردن جو روى آوردم, اين كارها از چيزهايى نيست كه مؤمن به آن سرزنش و توبيخ شود. به خدا قسم اى عمر, خوردن نان جو, بافتن برگ خرما و بى نيازى جستن از خوردنى و آشاميدنى هاى آن چنانى, خوددارى از غصب حق مؤمن و ادعا كردن ناحق به حق نزد خداوند عزوجل بهتر و محبوب تر و نزديك تر به تقوا است, زيرا خود ديدم رسول خدا(ص) هنگامى كه جو را يافت, آن را خورد و خوشحال شد و آن را چيز بدى ندانست. اما آن چه را كه از بخششم يادآور شدى, بدان كه من آن را براى روز نياز و احتياجم تقديم داشتم. به خداى عزيز سوگند اى عمر, برايم اهميتى ندارد هنگامى كه غذا از گلويم فرو مى رود, دانه گندم يا مغز بُز يا پوست جو باشد.)13وفات سلمان
اصبغ بن نباته مى گويد: سلمان در اواخر عمر بيمار شد و من به ملاقاتش مى رفتم, روزى سلمان به من گفت: اصبغ! برادر عزيز! رسول خدا به من خبر داد: هنگام مرگ, مردگان با من (سلمان) سخن مى گويند; تو با چند نفر ديگر مرا در تابوتى قرار دهيد و به گورستان ببريد تا ببينم آيا وقت مرگم فرا رسيده است؟ او را به قبرستان بردند. سلمان بلند شد و در تابوت خود نشست و با مردگان سخن گفت: سلام بر شما اى كسانى كه در خانه خاك خفته و از دنيا چشم پوشيده ايد. جوابى نيامد. دوباره فرياد زد: سلام بر شما اى كسانى كه لباس خاك به تن كرده ايد, شما را به خدا و پيغمبر سوگند ,با من حرف بزنيد. من سلمان فارسى, غلام رسول خدايم. او به من وعده داده هرگاه مرگم در رسد, مرده اى با من سخن خواهد گفت! طولى نكشيد كه از داخل قبرى صدايى آمد. سلام بر شما اى صاحبان خانه هاى ناپايدار, ما آماده ايم, هرچه خواهى سؤال كن.سلمان: اى صاحب صدا تو اهل بهشتى يا جهنم؟ مرده: من از كسانى هستم كه مورد رحمت خدا واقع شده ام و اكنون در بهشت مى باشم. سلمان: مرحله مرگ را چگونه گذراندى؟ مرده: به خدا سوگند ,اگر مرا با ارّه و قيچى قطعه قطعه مى كردند از مشكلات جان دادن برايم آسان تر مى بود. از لطف خدا, به خوبى و خير علاقه مند بودم, دستوراتش را عمل مى كردم, قرآن مى خواندم, به پدر و مادرم علاقه شديد داشتم, از حرام خوددارى مى كردم به كسى ظلم نمى كردم. شب و روز در راه به دست آوردن روزى حلال تلاش مى كردم; اما در بحبوحه ناز و نعمت زندگى به بستر بيمارى افتادم… چند روزى از بيمارى ام گذشت. شخصى نيرومند و بدقيافه در برابرم حاضر شد. او اشاره اى به چشمم كرد, نابينا شدم. توجهى به گوشم كرد, كر شدم. به زبانم نظر كرد, لال شدم. بالاخره تمام بدنم بى جان شد. احساس كردم در اطرافم اهل و عيالم گريه مى كنند. سپس دو نفر زيبا حاضر شدند. يكى در طرف راست و ديگرى در طرف چپ من نشستند. گفتند: نامه عملت را بگير, ما دو فرشته اى هستيم كه در دنيا همه جا همراه تو بوديم. وقتى نامه خوبى ها را خواندم بسيار خوشحال شدم, اما با خواندن نامه بدى ها اشكم جارى شد. آن گاه مرا به سعادت بشارت دادند….سپس فرشته اى روح مرا در پيشگاه خدا برد و از روح من راجع به گناهان كوچك, بزرگ, نماز, روزه, حج, قرآن, پرداختن زكات, صدقه, پيروى از پدر و مادر, مال يتيم, ظلم و ستم, شب زنده دارى و… سؤال شد. در قبر وحشت و ترس زيادى به من دست داد. وقتى مرا در قبر گذاشتند همگان به خانه برگشتند. با خود گفتم: اى كاش من هم با مردم به خانه برمى گشتم. از ديوار قبر صدا آمد: افسوس, اين آرزويى باطل است, ديگر برگشتن ممكن نيست… فرشته اى در قبر همه اعمال كوچك و بزرگ و خوب و بد را به يادم انداخت. سپس نامه اعمالم را مهر كردند و به گردنم انداختند; بسيار سنگين بود. آن گاه به سؤال هاى نكير و منكر درست پاسخ دادم. آن وقت مرا به سعادت و نعمت ها بشارت دادند و گفتند: به خواب. آن گاه از بالاى سرم دريچه اى به بهشت و از پايين دريچه اى به دوزخ باز شد تا بدانم از چه دوزخى نجات يافتم. بعد, قبرم به قدرى وسيع شد كه تا چشم كار مى كرد وسعت داشت. اى كسى كه اين سؤال را از من كردى سخت مواظب اعمال خود باش كه حساب خيلى مشكل است.آن گاه سلمان دستور داد او را از تابوت بيرون آوردند و سرش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: (اى كسى كه اختيار همه چيزها به دست تو است, به تو ايمان دارم و از پيامبرت پيروى كردم و كتابت را نيز قبول دارم).14حال سلمان روز به روز بدتر مى شد و تاب و توان خود را از دست مى داد. زاذان, خادم سلمان مى گويد: من در كنار بستر سلمان بودم, از او سؤال كردم: چه كسى تو را غسل مى دهد؟ گفت: همان كس كه پيامبر(ص) را غسل داد .گفتم: او در مدينه هست و شما در مدائن, فاصله زياد است. سلمان گفت: تعجب نكن, او حاضر مى شود.جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: (اميرالمؤمنين(ع) نماز صبح را با ما خواند, آن گاه رو به ما كرد و فرمود: اى مردم, پاداش شما از جانب خدا در سوگ درگذشت برادرتان سلمان افزون باد! پس عمامه و لباس هاى پيامبر(ص) را پوشيد و تازيانه و شمشير او را برگرفت و بر شتر پيامبر سوار شد و در معيت قنبر به طرف مدائن حركت كرد و پس از چند لحظه به مدائن رسيد و جلو خانه سلمان پياده شد)15. بدن سلمان را غسل داد, كفن كرد و به خاك سپرد. سلمان در سال 35 يا 36هجرى قمرى اواخر خلافت عثمان پس از عمرى طولانى و با بركت و عاقبتى خداپسند به ديار حق شتافت. عاش سعيداً و مات سعيداً.1ـ ميرزا حسين نورى طبرى, نفس الرحمن فى فضائل سلمان, ص2.
2ـ صادقى اردستانى, سلمان فارسى, ص39.
3ـ همان, ص64.
4ـ همان, ص69.
5 ـ همان, ص74.
6 ـ ميرزا حسين نورى طبرى, همان, ص16.
7ـ بحارالانوار, ج22, ص391.
8 ـ رجال كشى, ص21.
9ـ تنقيح المقال, ج2, ص47.
10ـ صادقى اردستانى, همان, ص115.
11ـ همان, ص132.
12ـ سيرت رسول الله, ج2, ص739.
13ـ حسين مجيب مصرى,سلمان فارسى درترازوى ادب وتحقيق, ترجمه حسين يوسفى آملى; به نقل از: احتجاج طبرسى, ص130.
14ـ بحارالانوار, همان, ص374.
15ـ همان, ص372.
9ـ تنقيح المقال, ج2, ص47.
12ـ سيرت رسول الله, ج2, ص739.
7ـ بحارالانوار, ج22, ص391.
13ـ حسين مجيب مصرى,سلمان فارسى درترازوى ادب وتحقيق, ترجمه حسين يوسفى آملى; به نقل از: احتجاج طبرسى, ص130.
8 ـ رجال كشى, ص21.
2ـ صادقى اردستانى, سلمان فارسى, ص39.