دكتر علاء جوادي سخن دربارهي ارتباط ميان اسلام و دموكراسي، چه در عرصهي تبادل انديشه و چه در عرصهي كشمكشهاي سياسي و اجتماعيِ جهان اسلام به طور عام، و جهان عرب به طور خاص، در زمرهي مباحث زنده و به روز است. بدون شك ارزيابيها و ديدگاههاي متفكران مسلمان و لائيك در اين زمينه متفاوت بوده است.گروهي از انديشمندان مسلمان، مخالف دموكراسي هستند، يا به اين دليل كه نوعي تناقض فكري ميان دو مفهوم اسلام و دموكراسي ميديدند و يا به اين دليل كه دموكراسي را يكي از سمبلهاي فرآيند «غربي كردن» تلقي ميكردند كه جايگاهي در فرهنگ تاريخي ما ندارد؛ البته در ميان مسلمانان محافلي وجود دارد كه دموكراسي را ميپذيرند و معتقدند تعارض ميان دموكراسي و اسلام وجود ندارد و با انديشهي اسلامي و تجربهي آن در طول تاريخ درخشانش هماهنگ است. برخي ديگر نيز، دموكراسي را به اين دليل ميپذيرند، زيرا آن را بهترين جايگزين حكومتهاي ديكتاتور در جهان عرب ميدانند. در اين مقاله به تحليل و بررسي انديشهي چهار تن از شاخصهاي تفكر در اين عرصه ميپردازيم كه از ارتباط ميان اسلام و دموكراسي بحث كرده، چنين ارتباطي را تقويت كردهاند. دو تن از آنان، شيخ محمد غزالي و شيخ يوسف قرضاوي از علماي ازهر هستند و دو تن ديگر، در زمرهي فرهيختگان مسلمان و بيرون از محافل علماي رسمي دين هستند. طبعا روش هر كدام نيز در تقرّب و پاسخگويي به بحث متفاوت است. هر يك از اين متفكران در زمينهي مباحث و مسايل اسلامي، جايگاه ويژهاي داشته، در شكلگيري بسياري از مباحث آن سهيم بودهاند و در جهان عرب، نويسندگاني معروف و مشهور هستند. وجه اشتراك هر چهار تن، مصري بودن آنان است. به هر جهت، محور بحث كنوني ما تقويت ايدهي متفكران مصري در مورد توافق اسلام و دموكراسي است. تكيهي ما در اين تحليل نوشتههاي چاپ شدهي آنان است؛ زيرا ميتوان مطمئن شد كه متن را به همان صورتي نوشتهاند كه قصد بيان آن را داشتهاند. به چند دليل، تحقيق در مورد اسلام و دموكراسي، از نگاه محافل مصري اهميّت ويژه دارد و نتايج چنين پژوهشي ارزشمند بوده، ميتواند الگويي در پژوهشِ روابط ميان آن دو مفهوم و ميزان تأثير آن در ديگر محافل عربي و منطقهاي باشد و در جهتگيريهاي وقايع سياسي تاثير بگذارد. از ريشههاي تمدن چند هزار ساله كه بگذريم، ويژگي ديگر مصر اين است كه از زمانهاي گذشته، گهوارهي پيدايش حكومتها، رهبران و مراكز علمي ـ اسلامي بوده است. گنبدها و منارههاي بلند الازهر، همچنان بيانگر انباشت محصولات فرهنگي و علمي ـ اسلامي در اين كشور است. پس نبايد تعجب كرد از اين كه سرزمين كنانه «كانون» حركتهاي رهبران اسلامي و مصلحان بزرگي؛ مانند سيد جمال، كواكبي، محمد عبده و رهبراني؛ همچون حسن البنا باشد كه پايههاي يك جنبش اسلامي را در آن سرزمين پيريزي كردند و توانستند در محافل اسلامي دور و نزديك، آثار خود را به جا بگذارند. از سوي ديگر، مصر جزو نخستين كشورهايي است كه در معرض تجاوز اروپاييان، حملههاي تبشيري، غربزدگي و عرصهي گفتوگوهاي فعّال فرهنگي قرار گرفت. مصر در يكصد سال گذشته، بجز در برههي كوتاهي از زمان، توانست خود را در سطح معقولي از آزادي فكر و سياست نگه دارد و در عرصهي تأليف، نشر و برخورد با الگوهاي سياسي و فرهنگي وارده از غرب، به فعاليت متوازني دست يابد. ريشههاي تمدني و اسلاميِ عقلانيت در مصر، زمينهي مساعدي براي ظهور و شكلگيري آرا و انديشههاي اسلامي ميانهرو را فراهم كرد و انديشمندان و مصلحان بزرگ را قادر ساخت تا به پاسخهاي اسلامي هماهنگ و مُتلايم با پرسشها و حساسيتهاي انسان معاصر در باب آزادي، حقوق بشر و مبارزه با استبداد، دست يابند. پيدايش حكومتهاي ملوك الطوايفي و نظامي ـ ديكتاتوري در مصر و تكيهي آنها بر دستگاههاي امنيتيِ گسترده و اِعمال خشونتهاي فراوان، تاثير مهمي در متعادل كردن ديدگاههاي ايدئولوژيكِ متفكران داشته و مصلحان را متنبّهِ ارزشِ آزادي عدالت، دموكراسي و خطرات استبداد و سركوب سياسي كرده است؛ به عبارت ديگر ابتلاي گروههاي اسلامي به مشكلات و تعقيب و گريزهاي فراوان و تحمل محروميتهاي سياسي و اجتماعي، باعث شد تا شمار زيادي از آنها، به ويژه نخبگان ديني، متفكران و ارباب قلم، با ايدئولوژي و تاريخ اسلامي از يك طرف و واقعيتهاي سياسي موجود از طرف ديگر، برخوردي باز و روشنگرانه داشته باشند و نخست به حقوق طبيعي انسان توجه نمانيد و سپس نيازها و حقوق ديني و اساسي را در دستور كار خود قرار دهند؛ البته طبيعتا چند و چون اين تعامل، تابعي از مذاق گرايشها و جريانهاي سياسي هر گروه و جماعت، بوده است. ميتوان تضارب آرا را در ميان متفكران مصري، معيار سنجش و پژوهش رابطهي ميان دين «اسلام» به مثابهي يك برنامهي سياسي و «دموكراسي» به منزلهي مكانيزم ساماندهي نقش شهروندان در مشاركت سياسي و جايگاه آنان در سيستم حكومتي، در نظر گرفت و سپس اين معيار را به ديگر كشورهاي عربي هم سرايت داد؛ البته نبايد از اين نكته غافل شد كه اگر دموكراسي، نوعي عقيده و ايدئولوژي تلقي شود و اگر دموكراسي به اين معنا باشد كه مردم بدون هيچ قيد و بندي تنها منبع قانونگذاري تلقي شوند، در آن صورت همهي اسلاميون از هر گروه و گرايشي با چنين دموكراسياي مخالف هستند، اما نكتهي جالب توجه اين كه ميان سلسلهاي از اوضاع و شرايط سياسي و اجتماعي از يك سو، و اعتقاد به عدم تعارض ريشهاي ميان اسلام و دموكراسي از سوي ديگر، رابطهاي مستقيم وجود دارد، به طوري كه اگر شرايطي از قبيل موارد ذيل براي نخبگان اسلاميِ تحت فشار و خشونت از ناحيهي حكومتهاي متبوعشان تحقق يابد، بهتر و راحتتر ميتوانند عدم تعارض ميان اسلام و روشهاي دموكراتيك را بفهمند، بدون آن كه بخواهند خود را گرفتار مفاهيم و اصطلاحات و مدلولات تاريخي آن مفاهيم كنند: 1 ـ احاطهي به علوم اسلامي در سطح نظريهپردازي؛ 2 ـ آگاهي سياسي بالا نسبت به روند وقايع و سمت و سوي آن و نيز آگاهي از تضاد موجود ميان نيروهاي حاضر در صحنه و داشتن شناخت كافي نسبت به اولويتهاي جنبش تغيير گرا؛ 3 ـ اعتقاد واقعي به نقش اصلي امت (و مردم) در ايجاد تغييرات؛ 4 ـ شناخت كافي نسبت به زمانه و ويژگيهاي مميّز آن از گذشته. در خصوص نمونههايي نظير شيخ محمد غزالي و قرضاوي و نيز دكتر محمد عماره و استاد هويدي، تقريبا همه يا برخي از شرايط پيشين، تحقق يافته است. دنبال كردن و پژوهش چنين آرايي به سبب ارتباط آن با رويكرد جديد امت به اسلام و امكان كشف ديدگاه حقيقي دين در قبال بزرگترين آفت جامعهي معاصر(استبداد سياسي)، اهميت به سزا مييابد.
ديدگاههاي محمد غزالي
سخن از ارتباط شيخ محمد غزالي و دموكراسي، به زمانهي او و رابطهي ديرينهاش با جنبش اسلامي در مصر ـ يعني اخوان المسلمين ـ باز ميگردد. كشمكشهاي ميان اين جنبش با حكومت پادشاهي زمان ملك فاروق و پس از آن با جمهوري جمال عبدالناصر و قرار گرفتن شيخ و ديگر هم رزمان اخوان المسلمين در معرض تعقيب و گريز و شكنجه و زندان باعث شد تا مفاهيمي نظير دموكراسي، آزادي و امثال آن در برابر ديدگانش نمود بيشتري پيدا كنند. توجه به چنين مقولاتي را در كتاب ويِ با عنوان «الاسلام و الاستبداد السياسي» ميتوان يافت. اين كتاب محصول گفتارهايي است كه وي در بازداشتگاه «الطور» در سال 1951 ايراد كرده بود. برخي از اين گفتارها در چند مجلهي آن زمان به چاپ رسيد و تنها پس از چند دهه، به عنوان يك كتاب مستقل گردآوري شد و تاثير گستردهاي از خود بجاي گذاشت. غزالي در اين كتاب تاكيد ميكند كه اساسا در اسلام، حكومت فرد و يا حكومت ديكتاتوري به رسميت شناخته نشده و آموزههاي ديني و اصول و مباني اسلامي، مردم را به شورا و رأي همگاني دعوت كرده است؛ چنان كه در عصر رسول اكرم(ص) و خلفاي راشدين اينگونه بوده است. وي با ترسيم فضايي كه در آن به همراه دوستانش فعاليت ميكردند، دربارهي تاليف اين كتاب مينويسد: «اين مطالب خلاصهي درسهايي است كه طي چند سال براي جمعي از بازداشت شدگانِ در تبعيدگاه «طور» عرضه شده است. مطالب اوليهي آن طي حملات فرماندهي پادگان و اِعمال خشونت و بيحرمتي، سوزانده شد. من فكر ميكردم اوضاع و احوالي كه الهام بخش ورود به اين مباحث بود با آزادي از زندان، به پايان رسيد و فروكش نمود.فكر ميكردم كه اگر روزي به نگارش آن مباحث اقدام كنم، صرفا يك بحث علمي و به دور از آثار تأسف آوري خواهد بود كه آن را احاطه ميكرد، اما افسوس كه آن انديشه، خيالي بيش نبود. خاطرات زمان تبعيد، عميقتر از آن بود كه فراموش شود و بازگشت ابرهاي سياه بر سرزمينهاي ما، سريعتر از آن بود كه فكر ميكرديم؛ البته اگر اين سخن درست باشد؛ زيرا جاي اين پرسش باقي است كه آيا اساسا ابرهاي استبداد روزي به كنار رفته بود تا اينك بازگشته باشد؟»ظاهرا چنين مشكلات جانكاهي باعث شد تا نفرت از استبداد در فكر و ضمير او شعلهور شود. غزالي بر مبناي همين نفرت و به علاوه سابقهي فعاليتهاي اسلامي، معتقد بود اسلام و استبداد دو ضدي هستند كه غير قابل اجتماعند؛ زيرا تعاليم ديني مردم را به عبادت پروردگار سوق ميدهد، امّا روشهاي استبدادي، آنان را به شركت سياسيِ تاريك ميكشاند. با اين همه، از اين كه مشاهده ميكرد چنين مفهومي در انظار پارهاي از اسلاميون، وضوح لازم را ندارد، رنج ميبرد. وي مينويسد: «اين مطلب، مرا به وحشت ميافكند كه ميبينم، تعداد بيشماري از فعالان در جبههي اسلامي، از درك اين پديدهي خطرناك غافلند.» غزالي به مبلغان اسلامي نهيب ميزند كه چرا در دفاع و تبليغ اسلامي، از تجارب ديگران در رويارويي با حاكمان ستمگر بهره نميبرند و توجه ندارند كه مردم توانستند حاكمان را ملزم به رعايت حقوق آنان كنند و چارچوب روابطشان را در كتابهاي قانون به ثبت رسانند. چنين فهمها و پيشينههايي، غزالي را به اين اعتقاد كشانيد كه: «نخستين چيز پس از تهذيب نفس و تصفيهي باطني، فراهم آوردن قوانين و مقررات است. در رتبهي دوم، بودن قوانين به معناي لغو بودن آن يا بياثر بودنشان نيست. قوانين و مقررات، واجد ويژگيهايي هستند كه بايد همهي فعالان اسلامي، ديدگاه و جايگاه خود را نسبت به آن مشخص كنند؛ زيرا اولاً في نفسه ارزشمندند؛ ثانيا انديشهاي اصيل، پشتوانهي وضع آن بوده؛ ثالثا تلاشها و توطئههايي در كار است تا مانع بروز آن شوند؛ رابعا با رعايت قوانين، فوايد بيشماري عايد دين الاهي ميشود. مطمئنا موضعگيري اسلاميون در اين باب، به هيچ وجه به نفع مستبداني نخواهد بود كه از مردم سوء استفاده كرده، با منافع آنها بازي ميكنند. اگر صداي دين در عرصهي كارزارِ براي آزادي شنيده نشود، و اگر تيرهاي خود را روانهي سينهي طاغوتيان نكند، پس صداي اسلام چه هنگام بايد شنيده شود و اساسا تيرهاي خود را براي كدامين زمان نگاه داشته است؟»چنين ديدگاهي باعث شد تا غزالي كساني را به باد انتقاد بگيرد كه به نام اسلام سخن ميگويند، اما هيچ ايدهي شفافي از شيوهي حكومتداري ندارند. وي با بيان شديدي اين گونه مينويسد: «بيشترين چيزي كه مرا رنج ميدهد اين است كه جماعت مورد نظر، در برابر تصميمهاي حاكمان، كَت بستهاند و گويي وقايعي كه در منظر ايشان رخ ميدهد، از محدودهي احكام دين بيرون است و نيازي به فتوا و اقدام ندارد....!»وي اضافه ميكند: «چنين موضعي به بهانهي گسترش دعوتهاي الحادي، وهن به اسلام است و باعث ميشود تا اين مدافعان ديني، در معرض بدترين تهمتها قرار گيرند.»به عقيدهي غزالي «عامل استبداد سياسي موجود كه همهي ملل مسلمان گرفتار آن هستند و هنوز نيز در بند و چنگال آن دست و پا ميزنند، اسلام نيست، بلكه جامعهي مسلمانان به واقع مانند بيماراني كه در اثر سوء تغذيه دچار نرمي استخوان و يا كم خوني شدهاند، دچار ضعف و سستي شده است...»وي ايمان دارد كه «تعاليم اسلامي حاوي همهي نيازهاي امت بوده، ضامن همهي آزاديها و حقوق مطلوب و فوق تصور آنان است.»
پيامدهاي حكومت استبدادي
غزالي از همان نخستين روزهاي مبارزات، ضرورت درمان بيماريهاي اجتماعيِ مولّد استبداد سياسي را گوشزد كرده است: «پاكسازي جهان اسلام از نخوت، فريب، ادعا و نيز دزدي، غارت و تكبر، ضامن ريشهكني استبداد و رهايي دين و دنيا از پيامدهاي ناگوار آن است.»به عقيدهي وي، حكومتِ تمامت خواه ويژگيهاي خاص و گسست ناپذيري دارد: 1 ـ تكبر و فخر فروشي به مردم و بَرده دانستن آنان؛2 ـ ظهور ريا ميان رهبران و پيروان؛ به نظر غزالي دريك حكومت ديكتاتوري رابطهي گسست ناپذيري ميان رهبران مستكبر و پيروان چاپلوس و رياكار وجود دارد. حكومت ديكتاتوري بهترين و مناسبترين فضا براي بردگاني است كه خواسته يا ناخواسته تن به ذلت دادهاند. با رجوع به قرآن كريم ملاحظه ميكنيم كانون هجوم قرآن به اين نوع جوامع، اصل «ارباب ـ رعيت» است و همهي حملهها متوجه آن و پيامدهاي ديگرش، مسايلي نظير تعطيلي عقل و وجدان است.3 ـ حيف و ميل اموال عمومي؛ غزالي در خصوص سومين ويژگي نظام ديكتاتوري مي گويد: «از جمله ويژگيهاي حكومت استبدادي» اسراف بيحدّ و حصر شخص حاكم و وابستگان به او است. در چنين رژيمي ميبينيم كه شهواتِ جنسي و غير جنسيِ عدهاي اشباع شده، انواع هواها و هوسها راه را بر ذهن و ضمير آنان بسته و بر آن مستولي شده كه بار سنگين همهي اين امور را بايد خزانهي عمومي (بيتالمال) تحمل كند. براي رژيم مستبد سياسي، هيچ اهميتي ندارد كه منابع مصرفش از كجا تامين و يا اين كه در چه مسيري خرج ميشود. متأسفانه از روزگار دور، مسلمانان گرفتار جماعتي فئودال بودهاند كه غنيمت حكومت را دست به دست كرده، غارتگرانه ميان خود تقسيم كردند. اينان تنها چيزي را كه از اين مقامها و منصبهاي حكومتي ميشناسند همين است كه حكومت براي جوان سركش، و اشباع خواستههاي او، منبع غنياي است، اما منافع امت، هيچ وزني را در اين نگاه ندارد.»
قانونگرايي
از نگاه غزالي يكي از نشانههاي شكوفايي در نظامهاي دموكراتيك، دعوت به قانونمند كردن و معين كردن چارچوبهايي براي شيوهي تصرفِ در اموال است: «... حكم اسلام نسبت به اينگونه دزديها نيازي به استنباطات فقهي ژرف يا فلسفهي پيچيدهاي ندارد، مگر آن كه مدعي شويم كه روشني آفتاب هم نيازمند دليل است. حاكم مستبد به دنبال ارضاي شهوات بيپايان خود است و هيچ حلال و حرامي مانع خواستههاي او نيست. حلال از نگاه او هر چيزي است كه در اختيار او قرار گيرد، اما دين و تعاليم آن، چيزي جز سرگرميهاي روز انه و قصههاي شبانه نيست... معمولاً چنين است كه وقتي مردم خود حاكم بر سرنوشت خويش باشند و شايستگاني را به نيابت از خود بر مسند حكومت مينشانند، حقوقي به عنوان اجر كارشان براي آنان در نظر ميگيرند و از فراهم نمودن سطح كريمانهاي از معيشت براي حاكمانشان دريغ نميورزند. امروزه حكومتهاي فراواني را ميتوان يافت كه بر اين اصل اتفاق نظر دارند؛ مثلاً علي رغم تفاوتهايي كه ميان سبك حكومت در فرانسه، روسيه و امريكا وجود دارد، با اين حال ملاحظه ميكنيم كه براي حاكمان، حقوق ماهيانهي معيني در نظر گرفته شده است؛ چنان كه چارچوبهاي مشخصي براي اِعمال حاكميت آنان وضع شده كه از آن تجاوز نميكنند. مطمئنا چنين امري بسيار معقول و پسنديده است، اما در حكومتهاي استبدادي هيچ ارزشي براي اين گونه امور وجود ندارد. نه حاكم خود را نمايندهي مردم ميداند و نه اموال تحت تصرف خود را اجرتي براي فعاليتش، ميشمارد ـ البته اگر فعاليت و كاري انجام دهد ـ بنابراين هيچ حد و مرزي جز اشباع شهواتِ سيريناپذير خود و خانوادهاش در تصرفات نميشناسد...»
نقد دورهي خلافت و حاكمان مسلمان
غزالي نسبت به ماهيت ظهور و پيدايش حكومت استبدادي در ساختار دولت اسلامي، ديدگاهي كاملاً آزاد و روشن داشت و از هر گونه تعصب تنگنظرانه به دور بود؛ درست برخلاف اسلاميونِ بيشماري كه توجيه گر فعاليت منحرفانهي خلفا بودند. وي مينويسد: «از دورهي معاويه و خاندانش، آداب و روش حكومت داري اسلامي از مجراي صحيح خود منحرف شده، منجر به پيچيدگيهايي در امور دين گرديد و منافع مردم به خطر افتاد و در ميان حاكمان اسلامي، كساني ظهور كردند كه در غرور و تاريك انديشي گوي سبقت را از پادشاهان كافر ربودند. چنين امري پيش از آن كه موجب بدبختي مسلمانان باشد، مايهي بدبختي همهي بشريت است. حكم اسلام در رويارويي با چنين ستمگراني نياز به شرح و توضيح و ياد آوري ندارد ـ اطلاع از شكاف عميق ميان تعاليم اسلام و رفتار حاكمانِ قرون اوليهي اسلامي براي يك مورخ مسلمان بسيار حيرتانگيز است.»غزالي پس آن نشان ميدهد كه ماهيت استبداد، امتداد پيدا كرده و به قرون بعد نيز سرايت نموده است. وي براي نمونه، دورهي خلافت متوكل عباسي را شاهد ميآورد. غزالي با ارزيابي خود در باب حاكمان دولت اسلامي، از ديدگاه و روش سلفي دور ميشود و به ديدگاه شيعه نزديك ميگردد.غزالي بر مبناي اين نظر كه هيچ ديدگاهي تقدس ندارد، شيوهي حكومت استبدادي و ديكتاتوري را رَد ميكند: «هيچ كس نميتواند رأي و تصميم خود را بر يك امت تحميل كند و حق ندارد در تصميمها و گرايشهاي خود صرفا بر تفكرات و نظرات شخصي تكيه كند و توجهي به صاحبان انديشه و بصيرت و عقل نداشته باشد. يك فرد هر اندازه داراي مواهب خدادادي و وسعت تجربه و هر اندازه ديدگاههايش محكم و استوار باشد، حق ندارد از آراي مخالفان سر باز زند؛ چنان كه براي انتخاب يك نظر از ميان نظرها نبايد به روشهايي غير از مناقشات آزاد و پاسخگويي و اقناع، روي آورد.» به همين دليل، به نظر غزالي، ملتهاي مسلمان نبايد زمام سرنوشت خود را بيقيد و شرط در اختيار حاكمان قرار دهند، هر چند مدعي توانايي نظري و عملي باشند؛ زيرا مطمئنا عقل و درايت آنان و پاكي دلهايشان هيچگاه به اندازهي درايت و صفاي صاحب رسالت عظمي ـ محمد بن عبداللّه(ص) ـ نميرسد و همگان ميدانند كه آن سرور با صحابهي خويش مشورت ميكرد و اگر حق را با ديگران ميديد از رأي خود صرف نظر ميكرد. با اين وصف، به كدامين حق، برخي از افراد در هر لباسي كه باشند به خود اجازه ميدهند تا خواستههاي جنون آميزشان را بر امت تحميل كرده، از آنان اطاعت و فرمانبرداري بخواهند و در صورت تخلف، مستحق هر گونه محروميت و نفرين گردند؟
نسبتسنجي نظامشورايي و دموكراسي
غزالي در برابر نظام ديكتاتوري، نظام شورايي را پيشنهاد ميكند. به عقيدهي وي «شورا در جايي است كه فهم و درك عقول در آن جا متفاوت، و سنجش نفع و ضرر آن، مورد اختلاف، و نتايج ريز و درشت ناشي از آن، مورد اتفاق نباشد. شورا در جايي است كه مردم بتوانند دست به انتخاب زده، راه خود را بر اساس خواستهي خويش معين كنند و راي نهايي را زيادي يا كمي آرا معين ميكند و ميدان چنين مسايلي بسيار گسترده است.»وي ديدگاهي كه نقش شورا را در مكانيزم حكومت اسلامي كم اهميت جلوه ميدهد، رد كرده، صاحبان چنين انديشهاي را تخطئه ميكند: «آن مفسراني كه ميپندارند شورا الزامآور نيست، بايد به اين پرسش پاسخ دهند پس فايدهي وجودي آن چيست؟ اگر واقعا حاكم حق دارد از راي شورايي سر باز زند و به آن محدود و مقيد نشود، پس در آن صورت، نياز به آن براي تصحيح انحرافِ فرد چه معنا دارد؟ در دورهي حيات رسول اكرم(ص) و سيرهي خلفاي او، كجا ميتوان موردي را سراغ گرفت كه نشان دهد حاكم، عملي را بر خلاف راي مستشاران خود انجام داده و راي شخصي خود را اجرا كرده باشد؟» غزالي پس از اين مقدمهها، به تبيين مفهوم دموكراسي جديد مي پردازد و تلاش ميكند تعارض آن را با مفهوم شورا در اسلام نشان دهد: «دموكراسي جديد، حاكم را وادار به پذيرش تصميم اكثريت ميكند و از سوي ديگر، مانع دخالت قوهي مقننه در امور قوهي مجريه ميشود، بنابراين اگر مقصود كساني كه به دنبال مطلق بودن سلطه و قدرت حاكم از دايرهي شورا هستند، همين معنا باشد، اشكالي ندارد، وگرنه سخنشان لغو و غير قابل اعتنا است.»غزالي تلاش ميكند نشان دهد امت اسلامي، معتقد به نظام شورايي بوده، نظامهاي استبدادي را طرد ميكند: «مسلمانان به حكم تعاليم ديني، آموختهاند كه ظلم و ستم يك فرد نسبت به يك امت، جنايت بزرگي است و حاكم، تنها در صورتي مشروعيت و تأييد خود را به دست ميآورد كه حاكميتش بيانگر روح جامعه و در راستاي اهداف آن باشد، وگرنه چنين حاكمي داراي هيچ گونه مشروعيتي نيست؛ بنابراين، تنها منبع قدرت، امت است و گردن نهادن به خواستهي او واجب، و روي گرداني از آن، سركشي است؛ چنان كه متون ديني و تجربهي اجتماعي، مملو از مؤيّداتي براي اين عقيده است.»غزالي در خصوص جنگِ الفاظ و صفآراييهاي برخي از اسلاميون در برابر مفهوم دموكراسي، با علم به مقبوليت شورا، ديدگاهي دارد كه دكتر علي جمعه ـ استاد اصول فقه الازهر ـ در بحثي با عنوان «شيخ غزالي و ديدگاه روششناسانهي وي دربارهي انديشهي اسلامي و انساني» مطرح كرده است. دكتر جمعه مينويسد: «روش شيخ (ره) مبتني بر كشف معنا و عبور از الفاظ است. كسي كه حقيقت را در قالب الفاظ و در بحث از الفاظ جستوجو ميكند، هيچگاه به آن نخواهد رسيد. او درست براساس همين مبنا، دموكراسي را پذيرفت و تعارضي ميان آن و شورا نديد و نداي عدالت اجتماعي سر داد. وي حتي در مرحلهاي از مراحل فكري و فعاليتهايش، سوسياليسم را تبليغ كرد. غزالي هيچگاه در سطح الفاظ و معاني و مصطلحات آن، وقوف نكرد بلكه به مآل و روح آن الفاظ پرداخت»شيخ محمد غزالي دموكراسي را تنها ابزاري براي حكومت كردن ميدانست و نه يك عقيدهي فلسفي. وي معتقد بود اگر بتوان دموكراسي را جايگزين نظامهاي ديكتاتوري كرد، خدمات و فوايد فراواني به امت اسلامي خواهد رسيد. وي از عقيدهي آن دسته از اسلاميون انتقاد كرد كه ميپندارند هيچ نفعي از دموكراسي عايد مسلمانان نميشود: «اين سخن نيازمند ضابطه و قاعده است [و به صرف گفتار نيست]؛ زيرا دموكراسي، ديني در برابر اسلام نيست. دموكراسي تنها روش براي تنظيم روابط ميان حاكم و محكوم است. در دموكراسي ملاحظه ميكنيم كرامت فرديِ موافق و مخالف، به يك نسبت لحاظ شده است .مشاهده ميكنيم دموكراسي قيد و بندهاي قانونياي براي پيشگيري از طغيانِ فرد فراهم آورده، مخالف را آزاد ميگذارد تا هر آنچه ميخواهد بر زبان آورد و از زندان و بازداشت و غير آن، نهراسد .در واقع آنچه دين و دنياي ما را يكجا بلعيده، استبداد است. حال آيا خيرخواهان امت اسلامي نميتوانند و نبايد برخي از تجربههاي ديگر ملتها را كه خود به درد استبداد دچار بودهاند، اقتباس كنند؟ چرا چنين چيزي حرام باشد؟ در حقيقت، ابزار و روشهايي كه در خدمتِ عقايد و ارزشهايمان بكار ميبريم، بخشي از انديشهي عام بشري است و ارتباطي به غايت و اهداف ندارد؛ چه اين كه اصحاب سيستمهاي فلسفي متضادي را ديدهايم كه بيهيچ مشكلي در اين راه قدم نهادهاند [و وسايل واحدي را براي غايات مختلف بكار بستهاند. [مشكل آن جايي است كه دينِ خود را وانهيم و اصول و ارزشهاي آن را ناديده بگيريم تا در عوض، به اصول و ارزشهاي وارداتي غرب يا شرق، ملتزم شويم.»غزالي تاكيد ميكند همهي ناگواريهايي كه بر سر جنبش اسلامي فرود آمده، ناشي از فقدان قانون و آزاديهاي قانوني ونيز حاكميتِ نظام ديكتاتوري است. به همين دليل، وي بر مبناي اعتقادات ديني، و بر مبناي روح عصر خود و تحولات پيش آمده در آن، بر ضرورت حفظ اصل آزادي و قانونمند كردن آن در قانون اساسي، تاكيد ميكند: «يكي از ويژگيهاي عصري كه در آن زندگي ميكنيم اين است كه قوانين معين و مفصلي، روابط ميان حاكمان و مردم را به يكديگر پيوند زده و مضبوط كرده است و ظلمهايي كه در گذشته بدون هيچ ترس و واهمهاي انجام ميشد، و حاكمان مستبد بدون هيچ پروايي اجر مينمودند، تا اندازهي قابل توجهي فروكش كرده است. اگر چنين اعمالي پيش از اين پيوسته بود، اينك به قطرههاي پراكندهاي در گوشه و كنار تبديل شده است و امري ناپسند و نفرتانگيز گرديده كه مرتكبان آن، اگر چه گاه از چنگال عقوبت فرار ميكنند، در بسياري موارد در دام قانون گرفتار ميشوند [و به سزاي خود ميرسند]؛ البته ما چنين ادعايي نداريم كه قوانين موضوعه و جاري، ضامن عزت و رفاه جوامع بودهاند و دورهي پيش از قانون، چيزي جز ظلم و غارت نبوده است. آري، حتي با وجود قانون نيز ظلم امكانپذير است؛ چنان كه عدالت هم ميتواند در جامعهاي متكي بر ارزشها [و نه الزاما دموكراتيك] تحقق يابد.»به نظر غزالي از آن جا كه زمانهي ما فاقد انسانهاي والايي چون انبيا، حواريين، قدسيين و خلفاي راشدين است و تنها در صورتي كه بخت، يار انسانها باشد، ظهور ميكنند، در نتيجه نبايد گذاشت سرنوشت مردم بازيچهي دست حاكمان شود. وي بر پايهي تجربههاي ملتها و انقلابهاي آزاديبخش ديدگاه خود را اين گونه تاييد ميكند: «... چنين مردمي آموختند كه بايد دستآوردهاي خود را به صورت روشن و شفاف در متون و اسنادي به ثبت رسانند [قانون اساسي[ تا از گزند مطامع حاكمان بعدي در امان باشند.»غزالي دربارهي مسألهي احزاب هشدار ميدهد يكي از روشهاي نظامهاي ديكتاتوري، تجزيهي جامعه به گروههاي متحارب است، تا آنها را به جان يكديگر اندازند و خود به اجراي برنامههاي استبداديشان بپردازند. روشهايي كه حاكمان ستمگر ـ چه در گذشته و چه در عصر حاضر ـ به كار ميبرند، مشابه است؛ زيرا ماهيتِ ظلم و بيعدالتياي كه از آن نشأت ميگيرد، در هر زمان و با هر كيش و ملتي، يكي است. ابتدا مردم را به احزاب و گروههايي تجزيه ميكنند، سپس يكي را به مصاف ديگري ميبرند. مردمي كه گرفتار چنين مشكلاتي شوند، تنها مدت كوتاهي ممكن است آزادي و امنيت را تجربه كنند و پس از آن، به زودي طعمهي اغيار ميشوند؛ زيرا عزت و مقاومت ويژهي خود را در كشاكش ظلمهايي كه به خود و به دست خود وارد كردهاند، از دست ميدهند.»با ملاحظهي اعتقاد و اطميناني كه غزالي به نظام شورايي و نفي استبداد دارد، و با تاكيدي كه وي بر لزوم آزاديها مينهد، چارهاي جز اين نيست كه بگوييم مراد وي از سخن بالا، بيان ضرورتِ مكانيزمي استوار براي تجربهي شورا و آزادي امت بدون فرو غلتيدن در جنگهاي داخلي مخرّب است، و با اين وصف، هيچ مانعي براي تشكيل احزاب در چارچوب نظام شورايي وجود ندارد و احزاب ميتوانند نقش خود را در درون امت تجربه كنند. همين مطلب باعث پذيرش پلوراليسم سياسي از ديدگاه غزالي است. وي توضيح ميدهد چنين پلوراليزمي در نظام شورايي، منجر به فتنه و آشوب نميشود. غزالي در اينباره مطلبي نوشته كه استاد هويدي چنين گزارش ميكند: «مجلهاي اسلامي از چاپ مطلبي به قلم يكي از رهبران اسلامي ـ يعني شيخ محمد عزالي ـ امتناع ورزيد؛ زيرا مقالهي شيخ به موضوع بسيار حساس و مورد اختلاف ميان برخي از جنبشهاي اسلامي ـ يعني كثرت گرايي حزبي ـ پرداخته بود. در حال حاضر كمي و زيادي آرا در مورد آزادي سياسي و اختلاف نظر در آن، چندان مهم نيست. همچنين مبلغان انديشهي وجود يك حزب واحد يا دو و يا چند حزب، به قصد محدود كردن گسست محتمل، و يا مبلغان كثرت گرايي در احزاب، قابل سرزنش نيستند. آنچه بيش از هر چيز ديگر براي ما اهميت دارد، اين موارد است: يكي اين كه اصرار بر حفظ و ضرورت دفاع از آزادي، برقرار بماند؛ دوم اين كه مبلغان اين يا آن ديدگاه، رأي برگزيدهي خود را رأي نهايي اسلام ندانند و ديگر آرا را بيرون از اسلام نشمارند؛ و سوم اين كه باب گفتوگو و داد و ستدِ افكارِ ميان گروههاي مختلف باز و پيوسته باشد، تا رأي درستي كه هم در خدمت مقاصد شارع و هم در جهت منافع مردم است، آشكار گردد.»غزالي همهي نابسامانيهاي امت اسلامي را ناشي از حاكميت استبداد ميداند. وي از «كفران تركها نسبت به خلافت، اسلام، عربها و زبان عربي» و همچنين از «سقوط كشورهاي عربي در دامان انگليس و فرانسه،... و پس از آن... بيرون انداختن عربها از فلسطين و اعطاي سرزمينشان به يهود» سخن ميگويد. به عقيدهي وي، اين امور چيزي جز بركات استبدادِ سياسيِ بيپروا از امت و دين آن نيست؛ چيزي جز اعطاي سرنوشت و منافع امت به دست كساني كه از آب و گلِ ما خلق نشدهاند، نيست.»در حقيقت، اين ديدگاه به آموزههاي خلفاي راشدين نزديك است؛ براي مثال علي بن ابيطالب(ع)، هيچگاه خون مخالفان خود را مباح ندانست و ديگران را براي سركوب مخالفان گردآوري نكرد، بلكه به عكس، خطاب به آنان گفت: تا هر وقت بخواهيد، بر رأي خويش باقي بمانيد، به شرط آن كه آشوبي بپا نكنيد و خوني نريزيد. معناي چنين رفتاري آن است كه يك انسانِ بزرگ به دنبال مخالفت و انتقاد سازنده است، و مخالفت با شخص خود را امر ناپسندي نميداند. گفتار علي(ع)، به خوارج چنين است: «كونوا حيث شئتم و بيننا و بينكم الا تسفكوا دما حراما و لاتقطعوا سبيلا و لا تضلموا احدا فان فعلتم نفذت اليكم بالحرب.» هر كجا بخواهيد برويد آزاديد، مگر آن كه خون بيگناهي را بريزيد، يا راهي را ببنديد، يا به كسي ظلم نماييد، كه اگر چنين كنيد، هيچ مانعي براي مؤاخذهي شما نيست و فرمان جنگ با شما را به اجرا درميآورم.عبداللّه بن شدّاد ميگويد: «به خدا سوگند علي به جنگ خوارج نرفت مگر آن گاه كه راه را بر مردمان بستند و خون محترم را ريختند.» صنعاني ميگويد: (اين رفتار، نشان ميدهد كه مخالفت تنها، با امام، موجب كشتن فرد نميشود. بر مبناي همين تفكر صحيح ميتوان اين حديث شريف را معنا كرد: «من خرج عن الطاعة و فارق الجماعة و مات فميتته ميتة جاهلية» هر كس از طاعت بيرون شود و از جماعت روي بگرداند و آن گاه بميرد، مرگش نظير مرگِ درزمان جاهليت خواهد بود. يعني گويي در زماني مرده كه امام و راهبري ندارد.) البته آزادي عمل مخالف، تا زماني است كه اقدام مسلّحانه نكند؛ اما اگر در جهت براندازي حركت كند، در آن صورت حكم ديگري خواهد داشت. عبداللّه بن عمر به نقل از پيامبر اكرم(ص) نقل ميكند كه حضرت فرمود: «من حمل علينا السلاح، فليس منا؛ كسي كه عليه ما سلاح برگيرد، از ما نيست.» غزالي به عنوان يك اقدام بازدارنده ميگويد: «ممكن است دموكراسي جديد از اين جهت كه آزادي كاملي براي اطاعت و فسق، ايمان و كفر فراهم ميكند، ناقص باشد و امري ناپسند جلوه كند، اما چنين نقصي را ميتوان با ثبت اين ايده در متن قانون اساسي، مرتفع ساخت كه اسلام، تنها دين رسمي حكومت و شريعت و تنها منبع قانونگذاري است و هر قانوني مخالف آن باشد، خود به خود منتفي و بي اثر است.»(ادامه دارد)مصر در يكصد سال گذشته، توانست خود را در سطح معقولي از آزادي فكر و سياست نگه دارد و در عرصهي تأليف، نشر و برخورد با الگوهاي سياسي و فرهنگي غربي، به فعاليت متوازن دست يابد.اگر دموكراسي گونهاي عقيده و ايدئولوژي تلقي شود، همهي اسلاميون، از هر گروه و گرايش با آن مخالف هستند.غزالي با ارزيابي نقّادانه در باب حاكمان دولت اسلامي، از ديدگاه و روش سلفي دور ميشودو به ديدگاه شيعه نزديك ميگردد.