ماه ولايتست زِاطوارش
ناموس حق و صندق اسرارش
هم مشرق طليعه انوارش
روح الامين تجلي پندارش
هم مهر ريزد از كف مهيارش
پاكست و داور است خريدارش
گر مي نبود حيدر كرارش
رضوان زهشت خلد بود عارش
صديقه گر به حشر لود يارش
زهرا چو هست يار و مددكارش
باكش زهفت دوزخ سوزان ني
شمس وجود احمد و خود زهرا
دخت ظهور غيب احد، احمد
هم مطلع جمال خداوندي
صد چون مسيح زنده ز انفاسش
هم ماه بارد از لب خندانش
اين گوهر از جناب رسول اللّه
كفوي نداشت حضرت صديقه
جنات عدن خاك درِ زهرا
رضوان بهشت خلد نيارد سر
باكش زهفت دوزخ سوزان ني
باكش زهفت دوزخ سوزان ني
پرده زربفت بر ايوان اخضر بسته اند
كوه آهن چنگ را زرين كمر دربسته اند
ديده بانان فلك را ديده ها بربسته اند
نام اهل بيت بر بال كبوتر بسته اند
تازيانش شيهه اندر قصر قيصر بسته اند
دل در آن تازي غازي بند كاندر غزوه روم
بار ديگر بر عروس چرخ زيور بسته اند
چرخ كحلي پوش را بند قبا بگشوده اند
مهد خاتون قيامت مي برند از بهر آن
دانه ريزان كبوترخانه روحانيان
دل در آن تازي غازي بند كاندر غزوه روم
دل در آن تازي غازي بند كاندر غزوه روم