اصولاً، مشكلهاي( Problematics(تناقض نهايي فكري بر پايه نوع رابطؤ بشر با هستي Cosmos، پديد ميآيند، و نظامهاي فكري كه بصورت فلسفههاي گوناگون خودشان را ظاهر ساختهاند پيرامون راهحلها و تفسير و توجيه اين مشكلها تاسيس ميگردند. عدالت نيز همواره از مشكلهاي بسيار جدي بشر، از آغاز زندگي جمعي او تاكنون بوده و به سياق ساير مشكلها بر پايه رابطؤ بشر با هستي كلي Universو اجزأ آن يعني افراد همنوعش، و ساير موجودات تاسيس شده است.1 شايد، دغدغؤ حيات مطلوب داشتن، در دنيايي كه براي بشر فاني بوده، عامل طرح آن شده باشد. اينكه در حيات فردي، در ايام محدود حيات، چه نوع رفتار و سلوكي را در تنظيم احوال شخصي پيشه كنيم كه بهترين باشد؟ و نسبت با ساير موجودات اعم از جاندار و بيجان چه كنيم؟ و با همنوعان چه؟ در اجتماع انساني، بهترين شكل تجمع و تنظيم روابط كلام است؟ در رابطه با حاكم و زمامدار چه بايد كرد؟ بهترين نوع رابطؤ حاكم و حكومتشوندگان با يكديگر چيست؟ و پرسشهايي از اين دست كه مرتبط با حيات و معناداري آن است و در همؤ آنها، شكل عمل مطلوب قابل تصور است، از عوامل پيدايش مفهوم عدالت و تامل دربارؤ آن شده است.البته اينگونه پرسشها، همانگونه كه از ظاهر آن مستفاد ميشود، ماهيتي غايتانگارانه telologicalدارند، چرا كه مستلزم تصور يك وضع مطلوب و آرماني آنست كه بين آن با امر واقع و وضعيت كنوني زيست انسان، فاصله است. و براي طي شدن اين فاصله به حركت، جهت معين، جهتياب و معونه و شيوه خاص نياز است تا بتوان به مقصود و هدف رسيد. بنابراين بخشي از انديشهورزيها پيرامون عدالت كه بر مبناي چنين پرسشهايي، صورت گرفته، تاملاتي است معطوف به غايت عمل انساني چه در سطح فردي و چه در سطح اجتماعي آن كه ناظر به وضع كمال مطلوب است. اين گرايش از انديشههاي سياسي كه ماهيتاً هنجاري Normativeاست، البته با نگاه تجربهگراي فلسفه سياسي كه آميخته با فلسفه اخلاق است. اما انديشهورزي در باب عدالت، همواره از باب غايتمندي عمل انساني و كمالگرايي او طرح نشد، بلكه بخشي از انديشهورزيها، از باب ضرورت حفظ وضع موجود Statusqueاست. در اين گرايش نگاه به عدالت، نگاهي آلي يا ابزارگرايانه instrumentalistاست. عمل به عدالت و پرهيز از بيعدالتي، به مثابه صفت زمامدار، از جهت تاثيري كه در بقاي ملك و مملكت دارد ضرورت يافته و طرح ميشود. پايداري ملك و ترفيه حال مردم و رونق اقتصادي و برقرار شدن امنيت و به سامان شدن امور كه در ملكداري اهميت اساسي دارند، بسته به عمل عادلانه زمامدار دانسته شده است. اين گرايش از انديشهها در منابعي چون اندرزنامهها، سياستنامهها و شريعتنامهها، نمود يافته است. بنابراين بطوركلي در باب دليل وجودي raison de etreعدالت، در انديشههاي سياسي. دو برداشت مطرح شده است؛ برداشت غايتانگارانه كه معطوف به وضعيت كمال مطلوب است و برداشت ابزارگرايانه كه معطوف به حفظ و تداوم وضع موجود است.حال با توجه به اين دو برداشت عمده از عدالت، تلاش ميكنيم تا مفهوم عدالت را در انديشههاي سياسي حضرت امام خميني بررسي كنيم. در اين مقاله، عدالت و الزامات آن را در آثار فلسفي و عرفاني حضرت امام تا حد امكان طرح ميكنيم.