اصلاحات، نه استحاله و نه انقلاب در مقابل انقلاب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اصلاحات، نه استحاله و نه انقلاب در مقابل انقلاب - نسخه متنی

بهزاد نبوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اصلاحات، نه استحاله و نه انقلاب در مقابل انقلاب

بهزاد نبوي

عصر ما، 13/7/79

چكيده:

اصلاحات، بر خلاف انقلاب و استحاله كه قصد براندازي دارند، حل مشكلات و رفع نارسايي هاي يك نظام را با روشهاي قانوني دنبال مي كند. مشخصه هاي حركت اصلاح طلبانه موجود، شعار «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» است. اهداف جنبش دوم خرداد، تثبيت حقوق و آزادي ها و حاكميت مردم بر سرنوشت خود بود؛ تثبيت اسلاميت و جمهوريت نظام در كنار يكديگر و امكان حاكميت توأمان دين و دموكراسي بود. موضوع صحبت آسيب شناسي اصلاحات است. اما پيشاپيش بايد تعريف مشخص از «اصلاحات» داشته باشيم. به اين منظور بايد به فرق اصلاحات با انقلاب و استحاله توجه كرد. جنبش دوم خرداد يك جنبش اصلاح طلبانه است؛ فرق آن با يك جنبش انقلابي و جنبش استحاله طلب چيست؟ انقلاب در شرايطي شروع مي شود كه انسداد سياسي در يك جامعه به وجود آيد و از طريق ساختارهاي حقوقي و قانوني مشكلات كشور قابل حل نباشد و مردم به اين نتيجه برسند كه بدون توجه به قوانين و چارچوبهاي تعريف شده نظام حاكم بر كشور، دست به اقدام بزنند، حال چه به شكل مسلحانه يا از طريق راهپيمايي و نظاير آن. ولي ممكن است كساني كه مباني يك نظام و ارزشها و اهداف آن را قبول نداشته باشند، با ابزارهاي حقوقي و قانوني درصدد براندازي آن نظام برآيند. اين حركت را «استحاله» مي گويند. اما اصلاح طلبان نيروهايي هستند كه چارچوب يك نظام را پذيرفته اند، البته اين قبول داشتن صد درصد نيست، اما در درون اين نظام مشكلاتي مي بينند و اعتقاد دارند كه اگر اين مشكلات حل نشود، ممكن است انقلاب يا استحاله صورت گيرد. اصلاح طلبان، طرفداران راستين و صديق يك نظام يا انقلاب هستند كه هدفشان حل مشكلات و رفع نارسايي هاي آن نظام با استفاده از ابزارها و روشهاي حقوقي و قانوني است. كار اينها از اين بابت از انقلابيون هم مشكلتر است. انقلابيون (به معناي اعم) اسلحه به دست مي گيرند و به جنگ با نظام مي پردازند. ولي اصلاح طلبان از يك طرف بايد مراقب چارچوب و بنيادهاي آن نظام باشند (نظامي كه مدافع آن هستند) و از طرف ديگر، در يك مرحله سرسخت تر، با كساني كه معتقد به انقلاب يا استحاله هستند، مقابله كنند. اينكه مي بينيد اصلاح طلبان به برخي از نيروهاي طرفدار انقلاب و نظام، به مراتب شديدتر از دشمنان قسم خورده انقلاب حمله مي كنند، به اين دليل است كه اين گروه را كه نمي توانند آينده نظام را دقيق تحليل كنند و راه حلهاي صحيحي براي حل مشكلات نظام ارائه دهند، براي آينده نظام به مراتب خطرناكتر از دشمنان نظام مي بينند. بنابراين اصلاح طلبي خط مشي اي با هدف حفظ و تقويت و تصحيح نظام و شيوه آنها در چارچوب قوانين است، در حالي كه استحاله و انقلاب هر دو براندازي نظام را هدف قرار داده اند. امروزه مهمترين ابزارهاي جنبش اصلاحي، افكار عمومي و آراء عمومي است و از ابزار كار آنها هم قانون است و بس. تصور نكنيد جنبش اصلاحي چون اين حرفها را مي زند [ از سوي نظام] خطر تهديدش نمي كند. جنبش اصلاحي را نسبت به جنبشهاي براندازي خطرات بيشتري تهديد مي كند. براي نمونه، هيچ يك از رهبران و فرماندهان انقلاب الجزاير، و نبرد ويتنام كشته نشدند ولي تقريبا تمام رهبران جنبشهاي اصلاح طلب كه با شكست مواجه شده است، كشته شده اند. ما از گذشته انقلاب توبه نكرده ايم. ما از آنچه در اين بيست و دو سال اتفاق افتاده شرمنده نيستيم. اما مشخصه هاي حركت اصلاح طلبانه موجود، نخست اصلاحات استقلال است، به اين معنا كه خط مشي ما در چارچوب حفظ حاكميت ملي و تماميت ارضي كشور است. دوم، شعار آزادي است؛ آزادي در مقابل استبداد همين دوستان نادان ما شعار آزادي را طوري تبيين مي كنند كه منظور از شعار آزادي در انقلاب اسلامي، آزادي ما از زندان نفس بوده است و نه آزادي سياسي. شعار اصلي انقلاب آزادي بود. سومين شعار، جمهوري اسلامي است، يعني حاكميت مردم در سرنوشت خويش آن هم در چارچوب قوانين اسلام. اين قرائتهايي كه از نظام مي شود و تصويرهاي مشوشي كه از نظام جمهوري اسلامي ارائه مي شود، عاملي شده است كه ما به عنوان يك جنبش اصلاح طلب وارد ميدان شويم و نگذاريم حق انقلاب، امام قدس سره و ميليونها مردمي كه به خيابان ريختند و مردمي ترين و بزرگترين انقلاب قرن را آفريدند، از بين برود. ما استحاله طلب نيستيم. نه چون توان اسلحه به دست گرفتن نداريم، من همين الان هم توان آن را دارم و اگر لازم باشد اسلحه هم به دست مي گيرم، ولي اعتقاد آن را نداريم، ما از گذشته خود پيشمان نيستيم كه بخواهيم كل آن را نفي كنيم. بعضا اتفاقاتي مي افتد كه آدم فكر مي كند كه در گذشته خيلي بد كارهايي كرده اند، اما دقت در تفاوت شرايط و مضمون حركتها نشان مي دهد كه اين گونه نيست. مثلاً در اوايل انقلاب بنده به شدت از مرحوم بازرگان انتقاد مي كردم، چون مي گفت من گام به گام حركت مي كنم. بعضي به ما مي گويند شما هم كه الان همان سياست گام به گام را داريد. اما مهندس بازرگان در اوج يك حركت انقلابي شعار رفورميستي مي داد ولي ما چون معتقد نيستيم كه اين انقلاب بايد از بين برد، شعار رفورم مي دهيم. اگر كسي در انتقال از رژيم شاهنشاهي به جمهوري اسلامي قايل به اصلاح بود، حالا چرا نمي تواند قايل به اصلاحات باشد؟ من نمي روم از مهندس بازرگان عذرخواهي كنم، آن موقع درست مي گفتم. اين خط مشي را آن روز در مقابل يك نظام وابسته اصلاح ناپذير ضدمردمي طرح مي كرديم و امروز در شرايط متفاوت در مقابل نظام ديگر. استراتژي تابع زمان و مكان است. به هر حال، اين جنبش اصلاح طلبي از اول گفته است كه در چارچوب قانون اساسي با حفظ اركان نظام مي خواهم كار كنم و حتي نظر رهبري هم براي من مهم است. اهداف آن جنبش، تثبيت حقوق و آزادي ها و حاكميت مردم بر سرنوشت خود و تثبيت اسلاميت و جمهوريت نظام در كنار يكديگر بود. تثبيت اين ديدگاه كه امكان حاكميت توأمان دين و دموكراسي وجود دارد. تثبيت امكان استقرار توأمان امنيت و آزادي بود. قبل از دوم خرداد، بحث فراقانوني بودن رهبري به شدت و با گستردگي رواج يافته بود. ما از همان زمان اعلام كرديم كه ما ولايت مطلقه فقيه را فقط در چارچوب قانون اساسي قبول داريم. آنها مي گفتند: قانون اساسي محصول فكر بشر است، در حالي كه ولايت فقيه منصوب خداست. ما مي گوييم: اولاً، امام خود قانون اساسي را امضاء كرده و بارها گفته بود كه ملتزم به قانون اساسي هستم. مقام رهبري هم خود مخلوق قانون اساسي است. كسي كه خود مخلوق قانون اساسي است، نمي تواند آن را پاره كند و دور بيندازد. در اين صورت تمام اصولي از قانون اساسي كه مربوط به صلاحيت رهبري (مثلاً در شرايط عزل رهبري) مي تواند از سوي رهبري كنار گذاشته شود. اين حرفها قبل از دوم خرداد پذيرفتني نبود. درست است مقابله با دشمنان داخلي و خارجي انقلاب كماكان براي ما مطرح است، ولي تا ما، تا يك ملتي ايستاده بر روي پاي خود و حاكم بر سرنوشت خويش نداشته باشيم، امكان مقابله با آنها را نخواهيم داشت. بايد جرأت و جسارت انتقاد از تمام اركان نظام را داشته باشيم، بايد ما فضايي در جامعه ايجاد كنيم كه همه بتواند انتقاد صحيح و سازنده بكنند. جنبشهاي اصلاحي محدوديتهايي هم دارد. هر كاري كه بخواهد نمي تواند انجام دهد، جنبش اصلاحي خودش، خود را حد مي زند. اصلاحات يعني حركت گام به گام. حركتي كه بايد تمام جوانب را ببيند. ابزار جنبش اصلاحي قانون و افكار عمومي و رأي مردم است. بنابراين يكي ديگر از مشكلات جنبش اصلاحي و گرفتاري هاي آن گام به گام بودن و كندي حركت اصلاحات است كه در ذات آن نهفته است. اگر جنبش اصلاحي غير از اين عمل كند، تبديل به يك جنبش براندازنده و يا تبديل به يك حركت تنش زا مثل حركت بني صدر مي شود. ما معتقديم كه هيچ كدام از اين دو قابل قبول نيست. بنابراين چنين جنبشي، استراتژي آن غير از آرامش فعال نمي تواند باشد. سؤال: اختيارات ولايت مطلقه فقيه را در چارچوب قانون اساسي بيان كنيد؟ پاسخ: من الان قانون اساسي را حفظ نيستم. بايد به اصل 110 مراجعه كرد. اتفاقا بحث ولايت مطلقه فقيه برخلاف تصور بعضي ها يك بحث بسيار مترقي است. در قبال برخوردهايي كه بعضي از مرتجعين در قبال اختيارات حكومت اسلامي مي كردند (مثل درآمد نفت، ماليات، عوارض گمركي و...)، امام قدس سره از ولايت مطلقه فقيه سخن گفتند. مطلقه به معني مستبده نبود، مطلقه به معني پويايي اجتهاد شيعه در مقابل مسائل حكومتي بود. امام از اطلاق حكومت و دولت اسلامي سخن مي گويد نه يك فرد خاص. اصلاً مبناي تشخيص مصلحت كه الان دارد يك معناي ديگري پيدا مي كند و بعضي ها تصور مجلس سنا از آن مي كنند، اين بود كه حكومت اسلامي فقط از باب اضطرار نيست كه مي تواند احكام اوليه شرعي را تعطيل كند، مصالح نظام مي تواند سبب توقف و تعطيل حكم اوليه شود. در آن پيام، امام فرمود كه حكومت اسلامي مي تواند نماز و روزه مردم را هم تعطيل كند. البته برخي خيال مي كنند بحث ولايت فقيه يعني اختيار بي حد و حصر دادن به يك فرد كه هر كاري دلش مي خواهد خارج از قانون انجام دهد. شعار ولايت فقيه از اين حيث در كشور ما مظلوم واقع شده است.

اشاره

1- جناب آقاي نبوي فرق ميان استحاله و انقلاب را به «براندازي نظام» تعريف كرده اند. روشن است كه تشخيص مصداق «براندازي» دقيقا به تعريف ما از اصول چارچوب نظام جمهوري اسلامي باز مي گردد. به اين ترتيب، ممكن است كه استحاله گرايان نيز با قرائتي خاص از نظام جمهوري اسلامي، ادعا كنند كه ما نه تنها به براندازي اعتقاد نداريم بلكه دلسوزترين و متعهدترين افراد به نظام هستيم. اينجاست كه تعريف ما از جمهوري اسلامي بيشترين نقش را در تشخيص جبهه اصلاح طلبان و استحاله گرايان دارد. چنان كه پيداست، هنوز جبهه اصلاح طلبي در ايران به يك تعريف مشترك از مفهوم جمهوري اسلامي نرسيده است. حتي اگر ملاك را نوشته ها و گفته هاي فاش و آشكار قرار دهيم، اين چندگانگي و ناهمخواني نه تنها در بين گروه هاي دوم خرداد بلكه حتي در بين اعضاي يك گروه هم به چشم مي خورد.1 وانگهي، اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه اتحاد گروه هاي اصلاح طلب در شرايط كنوني بيشتر بر محور مطالبات سياسي بوده است و نه براساس مباني و خط مشي هاي روشن و مشخص. از اين رو معلوم نيست كه بتوان جبهه دوم خرداد را براساس اين گونه مباحث تئوريك تعريف كرد. اين مواضع را بايد نگرش يك شخص يا يك گروه خاصي فرض كنيم. به هر حال، جريان اصلاح طلبي امروزه بيش از آنكه به اعلام مواضع نيازمند باشد به تحليلهاي درون گروهي و رايزني هاي تئوريك محتاج است.

2- ايشان اهداف جنبش دوم خرداد را «تثبيت حقوق و آزاديها و حاكميت مردم در سرنوشت خود و تثبيت اسلاميت و جمهوريت نظام در كنار يكديگر» مي داند و اضافه كرده است كه «اين جنبش از اول گفته است كه مي خواهم در چارچوب قانوني اساسي و با حفظ كيان نظام و نظر رهبري مي خواهيم كار كنيم». در اين خصوص توجه به دو نكته ضروري است: اولاً، مطالبات برخي از گروه هاي توانمند دوم خرداد بسيار بالاتر از اين مواد است و آنها نه تنها اصلاح در قانون اساسي را مطرح مي كنند بلكه به يك نوع سكولاريسم يا عرفي كردن نهاد دولت و حوزه قائل هستند. ثانيا، تعابيري چون «تثبيت حقوق و آزادي ها و حاكميت مردم» يا «تثبيت جمهوريت و اسلاميت در كنار يكديگر» به خودي خود مورد اختلاف نيست؛ آنچه جريان اصلاح طلب و اصول گرا را از يكديگر جدا مي كند، تعاريف و مرزبندي هايي است كه در اين گونه مفاهيم صورت مي گيرد. بنابراين لازم است كه اصلاح طلبان مشخص كنند كه دقيقا حقوق و حدود آزادي هاي مردم را چه مي دانند و با چه مكانيزم و مدل مشخصي دموكراسي را با اصول و ارزشهاي ديني همنشين مي سازند؟

3- ايشان از يك سو «ولايت مطلقه فقيه» را به عنوان يك اصل مترقي كه مي تواند حتي نماز و روزه را براي مصالح حكومت تعطيل كند، معرفي مي كند اما از سوي ديگر، ولي فقيه را ملزم به محدوده هاي قانون اساسي مي كند. به هر حال، اگر «مصلحت نظام» مي تواند ضروريات اسلام را تعطيل كند، چرا نبايد بندهايي از قانون اساسي را در شرايط ويژه ناديده بگيرد؟ وانگهي، در اين گونه موارد، «مصلحت» نهايتا چگونه و توسط چه كسي تشخيص داده مي شود؟ به عبارت ديگر، مرجع نهايي در تشخيص مصلحت و اولويت هاي اساسي نظام كيست؟ پاسخ به اين سؤال است كه اصلاح گرايان را از اصول گرايان جدا مي سازد.2 اصول گرايان معتقدند كه با پذيرش همه فرايندهاي پيش بيني شده در قانون نهايتا ولي فقيه است كه مبتني بر شريعت و كارشناسي هاي انجام شده از سوي متخصصان، مصلحت را تشخيص مي دهد ولي اصلاح گرايان غالبا معتقدند كه در نهايت فرايندهاي دموكراتيك تعيين كننده مصلحت است.

4- آنچه ايشان در باب مفهوم «مطلقه» در نظريه ولايت مطلقه فقيه گفته اند و آن را مربوط به مسائلي چون ماليات و معادن كرده اند، بسيار جاي شگفتي است. اولاً امام قدس سره مطلقه بودن ولايت فقيه را قبل از انقلاب و در نجف اشرف در سلسله درسهاي خويش تبيين كرده اند و در كتاب البيع خود نگاشته اند و به همين دليل در آغاز پيروزي انقلاب در قانون اساسي مندرج گرديد. ثانيا، قيد «مطلقه» يك اصطلاح ديرپاي فقهي در بحث «ولايت اولياء» بوده است3 و منظور آن است كه در زمان غيبت امام معصوم عليه السلام آيا تصرف فقيه در شؤون مختلف مدني و اجتماعي مردم همانند امام معصوم عليه السلام مطلق و بدون شرط است يا مقيد به موارد و حالات ويژه اي است. بنابراين مسأله اصلي در حدود ولايت فقيه، مسأله مديريت اجتماعي و تصرف در شؤون مالي است. بنابراين، آنچه امام قدس سره پس از انقلاب در خصوص موادي چون ماليات و معادن فرمودند، تنها يكي از مصاديق بحث ولايت مطلقه فقيه است نه معناي آن.

5 . ايشان در پاسخ به اين ابهام كه چرا برخلاف روش انقلابي گذشته هم اكنون به اصلاح طلبي گراييده ايد، روش مبارزه با نظام شاهنشاهي و روش برخورد با نظام جمهوري اسلامي را با يكديگر مقايسه كرده اند، حال آنكه سؤال از تجديدنظرطلبي ايشان و همفكرانشان نسبت به مواضع گذشته در خصوص آرمانها و اصول انقلاب است. براي مثال بايد پاسخ داد كه: چرا موضع انقلابي و قهرآميز گذشته در برابر آمريكا به موضع آشتي و مذاكره مستقيم داخل تبديل شده است؟ چرا موضع مقابله و برخورد انتقادي با ليبرالها، ملي گراها و سكولارهاي داخلي امروز به موضع نرمش و حتي هم پيماني تبديل شده است؟ چرا كساني كه روزگاري همه اوامر ولي فقيه را «مولوي» مي دانستند و اگر كسي يك نظر امام قدس سره را «ارشادي» مي دانست او را منزوي و مطرود مي ساختند، امروز به نظريه «نظارت فقيه» عقب نشيني كرده اند؟ چرا شعارهاي عدالت اجتماعي، اسلام خواهي، صدور انقلاب، دفاع از مستضعفان جهان و كمك به جنبشهاي آزادي بخش و... امروزه به شعار رفاه مادي، الگوهاي توسعه سرمايه داري و شعار «ايران براي همه ايرانيان» و... تغيير كرده است؟ اگر آقاي بهزاد نبوي از جريان اصلاح طلبي سخن مي گويد بايد به جاي اظهارنظرهاي شخصي، اين پرسشهاي اساسي را به طور شفاف پاسخ گويد و اتهام «تجديدنظرطلبي» را از دامان اين جريان پاك كند.


1- براي نمونه، ديدگاه هاي سازمان مجاهدين انقلاب در مسأله رابطه «دين و دولت» و نظاير آن گاه اختلافات جدي را نشان مي دهد. (رك.: بازتاب انديشه، ش 5 ، مقاله «تفكيك نهاد دين و نهاد دولت» و مقاله «دين و دولت در فراسوي ادغام و افتراق»)

2- البته دقيقا پاسخ به همين سؤال است كه حكومت ديني را از حكومت سكولار جدا مي كند.

3- براي نمونه رك.: ميرزا محمد تقي مجلسي (متوفي 1070 ق.)، ولاية الاولياء، مولي احمد نراقي (متوفي 1245 ق.)، فوائدالايام.

/ 1