دولت و جامعه ديني;(1) فعال يا منفعل؟
حسين ابوالفضلي گفتمان اول در مكتب ليبراليسم و ماركسيسم قابل بررسى است. در حالى كه هر دو مكتب بر نقش جامعه تأكيد دارند و آن را اصل مي دانند و دولت را غير اصل و منفعل، اما تعبيرات آن ها فرق دارد. در انديشه ليبراليسم، اولويت با جامعه است و حاكم بايد حقوق جامعه و حاكميت افراد را پاس دارد، ولى در عين حال دولت از درون جامعه بيرون مي آيد و مظهر مصلحت عموم افراد است. در اين زمينه هابز مي گويد: دولت ضرورتاً براى دفاع از حقوق و منافع جامعه است، جامعه اصالت دارد و پيش از دولت موجود بوده است. در نتيجه در قرارداد اجتماعي، كل حقوق جامعه به دولت انتقال مي يابد، ولى حاكميت هم چنان در جامعه نهفته است.(2)در مكتب ماركسيسم اين قضيه متفاوت است; زيرا فرد به عنوان فرد مدنظر نيست، بلكه انسان را در درون طبقات در نظر مي گيرد. بدين جهت، جامعه زيربنا و دولت روبنا است. اما گفتمان دوم (جامعه فعال و دولت فعال) متوجه نظام دموكراسى است. بدين صورت كه چون دولت برآيند خواست و تمايل افراد است و حقوق افراد را به نمايندگى به عهده گرفته است، تنها منبع استفاده كننده از قدرت و اجبار است.(3) از طرف ديگر جامعه نيز با مكانيسم هايى مانند نظارت و كنترل قدرت از طريق انتخابات و تظاهرات و ... نقش خويش را در قدرت ايفا مي نمايد. از اين رو بين جامعه و دولت، تعاملى برقرار است. گفتمان سوم (جامعه منفعل و دولت فعال) بيش تر متوجه نظام هايى است كه نقش براى افراد و جامعه در سياست و قدرت قائل نيستند، همانند نظام هاى توتاليتر و خودكامه، از اين رو، اين ديدگاه نقش سوژه گى و كارگزارى انسان را زير سؤال مي برد.گفتمان چهارم (جامعه فعال و دولت كوچك) همه فلسفه هايى را كه قائل به شالوده، اصل، مركز، وحدت و جهت هستند، زير سؤال مي برد. از اين رو و بر اساس گفتمان، هيچ گاه واقعيت مطلق وجود ندارد و در هر زمانى تابع گفتمان هاى مسلط در آن دوره است. بيشتر نظريه پردازانى كه قائل به اين نظريه هستند، از ديدگاه انتقادى به دموكراسى نگريسته اند و قايل به ترميم و تغيير سمت و سوى دموكراسى هستند. اساس اين نظريه بر تقليل و تحديد نقش دولت است و تمايل زيادى به خصوصى سازى و دولت رفاهى دارد.(4)حال دوباره به اين پرسش باز مي گرديم كه در نظام دينى و جامعه اسلامي، كدام گفتمان مي تواند مطرح باشد؟ مدعاى اين پژوهش اين است كه در نظام دينى و اسلامي، مي توان مصاديق و كار ويژه هايى را براى فرد و دولت يافت كه آن را به سوى گفتمان دولت فعال و جامعه فعال نزديك نمايد، گر چه تمايز دو نظام را به لحاظ تئورى نبايد از نظر دور داشت. در نگاه اول، شايد گفته شود به دليل اين كه در فرهنگ اسلامى نگاه قدسى به سياست مي شود و اطاعت محض به عنوان فضيلت توصيه مي شود، زمينه اى براى حضور و نقش مردم در قدرت نباشد،(5) اما با تأمل بيشتر متوجه خواهيم شد كه در فرهنگ اسلامى مي توان عناوينى چون، نظارت، بيعت، نصيحت، مشورت، رضايت را يافت كه خود منشأ دخالت افراد جامعه در قدرت مي باشند.(6) بنابراين، آنچه در اين جا به عنوان فعال بودن در خصوص جامعه ياد مي شود، اشاره به اين دارد كه در جامعه ديني، هم فرد و هم دولت، در چرخه قدرت سهيم هستند و آن را نوعى مسئوليت دينى مي دانند. بنابراين، مي توان نقش مردم را در تعامل با قدرت سياسى در خلال چند مبحث جويا شد كه عبارتند از:1- نقش مردم در ايجاد و شكل گيرى قدرت سياسى (بيعت)
يكى از مواردى كه مي توان نقش و حضور افراد جامعه را نشان داد، مسأله بيعت است. اين مفهوم در برخى متون اسلامى به صراحت آمده است و در برخى ديگر، با عنوان «زدن دست بر دست ديگري» ياد شده است. دنبال كردن اين موضوع در سيره رسول خدا (ص) نشان مي دهد كه مفهوم بيعت يكى از اساسي ترين مفاهيم سياسى است; مفهومى كه افراد جامعه را به رهبران متصل كرده و حدود و قيود و تعهدات آن ها را نسبت به يكديگر معين ساخته است.(7) بنابراين، مي توان گفت مفهوم بيعت دربردارنده مفهوم مشاركت سياسى است، و نوعى معامله و معاهده دينى جامعه و دولت اسلامى است. با مراجعه به سيره پيامبر اكرم اسلام (ص) مي توان به مواردى برخورد كرد كه تعامل بين جامعه و دولت در مفهوم مذكور نمايان شده است. از موارد مهم يكى بيعت رضوان (صلح حديبيه) است. و آن زمانى بود كه قريش اصرار بر جلوگيرى از ورود مسلمانان به داخل شهر مكه داشت و اين موضوع موقعى كه داشت به درازا مي كشيد با درك ضرورت آن توسط پيامبر، به يك بيعت همگانى منجر شد; به طورى كه خداوند هم رضايت خويش را از اين بيعت ابراز داشت.(8) آنچه در اين صلح و بيعت مي توانست امتيازى براى پيامبر به حساب آيد اين بود كه با اين كار، قريش موجوديت سياسى دولت مدينه را پذيرفت; چرا كه پيش از آن، در انديشه نابودى مسلمانان بود. بنابراين، از مفاد مطرح شده در اين بيعت مي توان استفاده كرد، پيامبر توجهى خاصى به آزادى و اختيار افراد در تعيين سرنوشت خويش و ناديده گرفتن در خواست هاى آنان در جهت پيشبرد مصالح نظام اسلامى داشته است.(9)از جمله موارد ديگر، مي توان به پيمان عقبه اول و دوم اشاره كرد; به طورى كه در اولي، كه - به «بيعت نساء» نام گذارى شده است - مسلمانان متعهد مي شوند كه به خداوند شرك نورزند، زنا نكنند و ... در مقابل، پيامبر نيز بهشت را براى آنان تضمين كند، اما در پيمان عقبه دوم كه در سال سيزدهم بعثت حادث شد، در مقام دفاع اوس و خزرج از پيامبر، او نيز ملتزم به حق و حقوقى براى آنها شد.(10)برخى بر اين باور هستند كه چون مبناى مشروعيت نظام اسلامى بر خلاف نظام هاى مبتنى بر دموكراسى و الهى است، از اين رو نمي توان از مفهوم بيعت نقشى براى جامعه در مشروعيت نظام اسلامى قائل شد. در پاسخ بايد گفت: گر چه اين نكته در خصوص مشروعيت اوليه نظام اسلامى در مرحله ثبوت صدق مي كند، اما در خصوص مشروعيت ثانويه - كه از آن به كار آمدى يا مقبوليت نظام تعبير مي شود - نمي تواند صادق باشد; چرا كه در نظام اسلامى تمايل و خواست افراد در پذيرش حكومت در خور توجه است و نظام نمي تواند براى پذيرش خود اقدام به زور و اجبار نمايد.حضرت على (ع) نكته فوق را در بيعت خود با مردم و نقش آن در به فعليت رساندن حكومت خود، چنين بر مي شمارد: «سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود، و ياران حجت را بر من تمام نمي كردند، و اگر خداوند از علما عهد و پيمان نگرفته بود كه در برابر شكم بارگى ستمگران و گرسنگى مظلومان، سكوت نكنند، رشته كار (حكومت) را از دست مي گذاشتم و پايانش را چو آغازش مي انگاشتم».(11)بنابراين، مردم و دولت اسلامى با توجه به تعهد دينى كه نسبت به يكديگر دارند، نسبت به قدرت در يك تعامل به سر مي برند.2- نقش مردم در استمرار قدرت سياسي
حضور و نقش مردم در اعلام وفاداري، اختصاص به مرحله ايجاد دولت اسلامى ندارد، بلكه در طول دوران زمامدارى حكومت اسلامى هم نقش و توجه مردم ضرورى است، اين مسأله مي تواند از طريق وفادارى به بيعت و مشورت با حكومت، استمرار يابد. «مردم! براى من حقى است بر شما، و شما را بر من حقى است ... اما حق من بر شما اين است كه به بيعت وفا كنيد».(12)يكى از مهمترين راه هايى كه افراد جامعه مي توانند به قدرت سياسى كمك بنمايند، مشورت دادن در انجام كارها به زمامداران جامعه است. «با من چنان كه با جباران سخن مي گوييد، سخن مرانيد و چنان كه با مستكبران محافظه كارى مي كنيد، از من كناره گيرى مجوييد ... پس از گفتن حق با رأى زدن در عدالت باز مايستيد كه من خويشتن را برتر از آن نمي دانم كه اشتباه نكنم...».(13)و يا اين كه در جاى ديگر مي فرمايد: «حق شما بر من اين است كه جز اسرار جنگى هيچ سرى را به شما پنهان نسازم و در امورى كه پيش مي آيد به جز حكم الهى بدون مشورت شما كارى انجام ندهم». (14)3- نقش مردم در كنترل قدرت سياسى
الف) امر به معروف و نهى از منكر
يكى ديگر از راه هايى كه مردم در قدرت سياسى ايفاى نقش نموده و آن را كنترل مي نمايند، امر به معروف و نهى از منكر است. در اسلام امر به معرف و نهى از منكر، وظيفه همه افراد جامعه، در هر پست و مقامى كه باشند است، به طورى كه قيام هاى امامان معصوم، غالباً در اين زمينه بوده است. «حق من بر شما اين است كه به بيعت وفا كنيد و در نهان و آشكار خيرخواهى را ادا كنيد...».(15)البته مي دانيم كه امام على (ع) بنابر عقيده ما معصوم بوده و از هر خطا و اشتباهى به دور است، اما اين سخن را مي گويد تا امت را به خرده گيرى و قبول نقادى ديگران تشويق كند.ب) النصيحة لائمة المسلمين
عنوان نصيحت مسلمين يكى از عناوينى است كه در فقه سياسى بحث و بررسى شده است. رابطه مردم با حاكم اسلام، همواره، در طول تاريخ اسلام مورد اهتمام رهبران جامعه دينى بوده است. اين عنوان در كنار مشورت و امر به معروف و نهى از منكر، گوياى نقش مردم در كنترل قدرت سياسى است. اين عنوان در متون اسلامى و فقهى شيعه و سني، در موارد مختلف نقل شده است. آنچه در اين جا حائز اهميت است اين است كه بر خلاف نظام هاى غربي، جامعه دينى و دولت آن، علاوه بر تعهد اجتماعى و سياسي، از يك تعهد دينى هم در تعامل با يكديگر برخوردار است و اين خود ويژگى ممتازى به جامعه و دولت مي دهد; به طورى كه امكان تبديل شدن قدرت به فساد و استبداد و مفاهيمى از اين دست را كاهش مي دهد. بنابراين، دولت در جامعه ديني، علاوه بر احاطه نيازهاى مادى و تلاش در جهت رفع آنها، به نيازهاى معنوى آن ها هم توجه دارد و اين خود بيان گر نقش فعال آن است. از اين رو در پايان مي توان گفت: بر خلاف گفتمان هاى رايج كه در چارچوب نظرى اشاره رفت، عنصر قدرت و تعامل آن بين جامعه و دولت، از منظر خاصى بايد ملاحظه شود; در عين حال، ويژگى خاصى كه به لحاظ عملى در نظام هاى دموكراسى (گفتمان دوم) حاكم است، يعنى نقش و تعامل افراد با دولت در حمايت و رقابت، در جامعه دينى هم مي توان كار ويژه هاى ياد شده را يافت و اين همان چيزى است كه جامعه دينى و دولت را به سوى گفتمان دموكراسى نزديك مي كند.1- پگاه حوزه، ش40، 27 بهمن 1380.
2- حسين بشريه، دولت و جامعه، ويژه نامه نقد و نظر، قم:1378. ص 62.
3- همان.
4- همان.
5- حسين بشيريه، جامعه مدنى و توسعه سياسى در ايران. تهران: مؤسسه نشر علوم نوين، سال 1378، ص 15.
6- عميد زنجاني، ابعاد فقهى مشاركت سياسي، (مجموعه مقالات مشاركت سياسي) تهران: نشر، شهير، 1377، ص59-77.
7- رسول جعفريان، تاريخ سياسى اسلام، سازمان چاپ و انتشارات، 1373، ص337.
8- سوره فتح، آيات 18-19.
9- رك: رسول جعفريان، پيشين، ص 540.
10- حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، سازمان انتشارات جاويدان، 1376، ص 96-94.
11- نهج البلاغه، خطبه سوم
12- همان، خطبه 316.
13- همان، خطبه 216.
14- همان، نامه 46.
15- ابوالحسن يحى البلاذري، انساب الاشراف، جلد4، ص145-144.