چهره ناشناخته تشیع نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چهره ناشناخته تشیع - نسخه متنی

سید جعفر شهیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چهره ناشناخته تشيع

سيد جعفر شهيدى

حدود هزارو چهارصد سال بر موجوديّت شيعه مى گذرد. نزديك به چهارده قرن است كه نخستين نهضت سياسى اين مذهب آغاز شده 1 و تقريباً دوازده قرن است انديشه شناسى يا به عبارت ديگر مكتب فكرى و يا كلامى تشيّع تأسيس گرديده 2 اما به جرأت مى توان گفت هنوز هم چهره تشيع يا لااقل ديدارى ترين چهره اين مذهب نه تنها براى دنياى اسلام بلكه براى نظر گروهى از شيعه مذهب ها هم پوشيده مانده است. صدها سال است بازيگران سياست كوشيده اند تا نهضت تشيع را از مسير آن منحرف سازند. و بخصوص كوشش فراوانى بكار رفته است تا حقيقت اين نهضت از مسيرش منحرف و از ديد مسلمانان غير شيعى پوشيده بماند. درست است كه حقيقت براى آنان كه پا بپاى تاريخ درست حركت مى كنند روشن است، اما شماره اينان در هر دوره اندك بوده و هست. در پنجاه سال اخير تنى چند از دانشمندان مجاهد و عالى قدر شيعه با تأليف كتابها و ايراد سخنرانى ها و تحمل رنج سفر به گوشه و كنار كشورهاى اسلامى به سهم خود معدودى از علماى مصر، شمال آفريقا و خاورميانه عربى را با آن حقيقتِ پنهان مانده، آشنا ساختند، اما كمتر كوشش شده است كه نشان دهند منشأ اين نادرست انديشى چه بوده است؟ آيا خداى نخواسته همه آن علما و نويسندگان در داورى خود نسبت به تشيع به عمد در خطا افتاده و نسبتهاى ناروا به پيروان اين مذهب بسته اند؟ من وظيفه خود دانسته و مى دانم كه با بضاعت اندك و در حد توانايى بكوشم تا غبارى را كه تاريخ در طول قرنها بر روى اين چهره افشانده است به يكسو بزنم، و تا آنجا كه مى توانم آن حقيقت را آشكار سازم و بر عهده متفكران و نويسندگان گرويده بدين مذهب است كه اين چهره را هرچه روشن تر بشناسانند.

من معتقدم اگر گمشده اى كه در فاصله قرن دوم تا آغاز قرن دهم هجرى خون ده ها هزار تن، در راه بدست آوردن آن ريخته شد چنانكه شايسته است به دنياى اسلام شناسانده شود، پيروان ديگر مذاهب اسلام و يا لااقل دانشمندان و متفكران آن مذهب ها خواهند دانست كه گمشده آنان و اينان يكى است. راستى اگر همه مسلمانان چنين حقيقتى را دريابند، دشمن آنان چه خواهد كرد؟ بيكار خواهد نشست؟ هرگز! زيرا «جمعيت مسلمان» «تفرقه نامسلمانان» و بلكه نابودى آنان خواهد بود. من در اين چند صفحه نمى خواهم در دهليزهاى پرپيچ و خم مسائل كلامى وارد شوم. در اين باره به قدر كافى و شايد بيشتر از آنچه بايد بحث كرده اند. مى توان گفت حقيقت لااقل براى دسته اى خاص روشن است، اما در بحث هاى كلامى معمولاً هر طرفى مى كوشد عقيده خود را با دليل عقلىِ استوار، جلوه دهد و آنجا كه غرض پيروزى در جدل باشد، حقيقت كمتر مجال ظهور خواهد يافت. در اين بحث كوتاه مى خواهم نهضت تشيع را از زاويه اى بررسى كنم كه تاريخ هم با من همراه است. در پرتو روشنايى تاريخ شايد بتوانم آن چهره ناشناخته را آشنا سازم - هرچند بيشتر خوانندگان با آن آشنا هستند - .

چنانكه مى دانيم در سال 65 هجرى هنگامى كه معاويه دوم پس از چهل روز پادشاهى درگذشت، در سرزمينى كه امروز به نام سوريه مشهور است و آن روز مركز حكومت اسلامى بود، بر سر زمامدارى مسلمانان بين دو تيره از عرب به نام بنى قيس و بنى كلب خلاف افتاد. تيره نخست طرفدار زمامدارى پسر زبير بود و تيره دوم مى خواست خلافت همچنان در خاندان اموى باقى بماند. كلبيان از نژاد عرب قَحطانى يعنى عرب هاى ساكن جنوب شبه جزيره عربستانند و قيسى ها از طائفه عَدنانى يعنى عرب هاى ساكن حجاز و نجد و تهامه هستند. سرانجام پس از جنگ خونينى كه در «مَرْج راهِط» نزديك دمشق بين آنان درگرفت قحطانيان بر عدنانيان پيروز شدند و مروان بن حكم به پادشاهى رسيد. پس از او تيره مروانى مدت شصت و هفت سال زمامدار مسلمانان بود. از همچشمى و بلكه دشمنى قحطانى و عدنانى پيش از اسلام شايد بيشتر شما با اطلاع باشيد. اين دشمنى و يا همچشمى كه معمولاً از خصوصيات اقوام ابتدايى است گاهگاه به درگيريهاى خونين منتهى مى شود. چنانكه داستان هايى از جنگ هاى خونين قبيله هاى عرب جاهلى را در كتاب ها خوانده ايم.

با ظهور اسلام تعصب هاى ناشى از نژاد، پيوند، ثروت و آنچه بدان وابسته است از ميان رفت. روزى كه محمد - ص - در حَجّة الوداع اعلام كرد: «مردم! هرخونى كه در جاهليت ريخته شده است همه را زيرپا مى گذارم و از اين پس هيچكس حق تعرض به مال و خون ديگرى را ندارد تا روزى كه خداى خود را ملاقات كند». سند وحدت اسلامى يا فسخ امتيازات نژادى امضا گرديد. اما متأسفانه حوادث پس از مرگ پيغمبر شكاف ها و اختلاف هايى ميان مسلمانان پديدآورد. با اين همه، آن اختلاف هاى داخلى كه از سال سى وپنجم پديدار شد و تا سال 65 ادامه يافت، تا اين تاريخ؛ يعنى به قدرت رسيدن سلسله مروانى، باز هم رنگ عقيده اسلامى داشت. درگيرى مرج راهط خلافت اسلامى را زير پوشش جنگ قبيله اى و پيروزى قحطانى بر عدنانى درآورد. شاعران قحطانى نژاد از اين نبرد چنان ياد مى كنند كه شاعران عرب جاهلى در يكصد سال پيش از اسلام، از درگيرى تميم و تغلب يا بكر و تميم سخن مى گفتند. آنچه در حماسه نامه هاى اين دوره نمى بينيم اسلام است! از اين تاريخ به بعد ديگر زمامداران مسلمان به ظاهر هم توجه نكردند كه به نام خليفه پيغمبر بر امت محمد - ص - مسلط گرديده اند. حكومت نژادى عربى آنهم بر اساس رياست عربهاى جنوبى بر پهنه حوزه اسلامى سايه افكند و شعر و ادبيات اسلامى رنگ قومى گرفت و قحطانيان براى خود مقامى والاتر از همه نژادهايى كه به اسلام گرويده بودند - عرب يا جز عرب - برگزيدند.

و ديگر نژادها را بديده حقارت نگريستند، كار تحقير ديگر نژادها بجايى رسيد كه در مثل هاى رايج مى خوانيم «اَذَلُّ مِنْ قَيْسى بِحِمْص»3 آنچه گذشته از زور حاكمان، كالاى مزور اين بازار مكاره را رايج تر مى ساخت كوشش شاعران و مادحان دين به زر فروخته بود كه متأسفانه در هر عصر و زمان يكى از عوامل مؤثر گمراهى توده هاى كم اطلاع بوده و هستند. من نمى خواهم وقت شما را با خواندن نمونه هاى بسيارى از شعرهاى اين دوره بگيرم و خاطرتان را مكدر كنم. گذشته از ديوان هاى پر از دروغ شاعران، نمونه هايى از اين تملقات را مى توانيد در مجلدهايى از اغانى ابوالفرج اصفهانى ملاحظه فرماييد. براى نشان دادن اندكى از بسيار بدين دو بيت از يزيدبن مفرغ كه در ستايش مروان بن حكم سروده است توجه فرماييد: وَاَقَمْتُمُ سُوقَ الثَّناءِ وَلَمْ تَكُنْ سوقُ الثَّناءِ تُقَامُ فى الأسْواق فَكَأنَّما جَعَلَ الْالهُ اِلَيْكُم قَبْضَ النَّفُوسِ وَقِيْمَة الأرْزاق 4 و اعشى ربيعه، مروان و پسرش را چنين مى ستايد: وَ اِنَّ فُؤاداً بَيْنَ جَنْبَىَّ عالِمٌ بما اَبْصَرَتْ عَيْنى وَما سَمِعَتْ أذْنى وَ فَضَّلَنى فِى الشِّعْر وَاللُّبِ اِنَّنى أقولٌ عَلى عِلْمٍ وَاَعْرِفُ مَنْ اَعْنى فَأصْبَحْتُ اِذْ فَضَّلْتُ مَرْوانَ وَابْنَهُ عَلىَ النَّاسِ قَد فَضَّلتُ خَيْرَاَبِ وَابْنِ 5 در اين شعرها و مانند آن كه در ديوان ابوالعباس اعمى، ابو صخر هُذَلى، اميةابن ابى عائد، حكم بن عبدل، موسى شهوات و جز آنان مى بينيم - و تنى چند از اينان از موالى؛ يعنى هم ميهنان عرب مآب ما هستند - آنچه ديده نمى شود حقيقتى است كه پيغمبر اسلام براى اعلام و نشر و تثبيت آن برخاست - عدالت و مساوات اسلامى - و آنچه مى بينيم همانست كه قرآن در آيه هاى فراوانى آن را نكوهش مى كند - تعصب نژادى و تفضيل عرب بر غير عرب و برترى تيره اى بر تيره ديگر - كار گستاخى اين خاندان بر حريم دين به برترى نژادى محدود نگرديد، بلكه اندك اندك به مرز اصول عقايد و مقدّسات دين نيز تجاوز كردند تا آنجا كه در پنجاه سال دوم قرن اول هجرت، حاكمان شهرهاى مسلمان نشين بر منبرها زبان به نكوهش مشرع اسلام گشودند.

حجاج بن يوسف چون ديد مردم قبر رسول خدا را طواف مى كنند گفت: چه بى خرد مردمى كه برگرد «چوبهاى پوسيده» و «خشت انباشته» مى گردند6 چرا نمى روند قصر اميرالمؤمنين عبدالملك را طواف كنند؟! آيا نمى دانند خليفه شخص بهتر از فرستاده او است؟!7 عبدالملك مروان پس از آنكه عبداللَّه بن زبير را كشت در سال 75 هجرى به حج رفت. چون به مدينه آمد در مجمع انصار اهل بيت پيغمبر گفت « من مانند خليفه مستضعف (عثمان) و يا خليفه سازشكار (معاويه) و يا خليفه سست رأى (يزيد) نيستم. من اين امت را با شمشير درمان مى كنم ... به خدا از اين پس كسى مرا به پرهيزگارى نمى خواند جز آنكه گردن او را خواهم زد. عبدالملك نخستين كسى است در اسلام كه نهى از معروف كرد8. خالدبن عبداللَّه قسرى كه از جانب هشام بن عبدالملك حاكم خراسان و عراق بود و سال 116 هجرى از اين منصب بركنار گرديد، روزى براى خواندن خطبه بر پا ايستاد، چون قرآن را در خاطر نداشت آيه اى را به خطا خواند و درماند. مردى از بنى تغلب از دوستان او برخاست و گفت: اى امير كار را بر خود آسان بگير. هيچ مرد عاقلى را نديدم كه قرآن را از بر بخواند. از بر كردن قرآن كار احمقان است. خالد گفت راست گفتى 9.

وليدبن يزيد كه خود را خليفه مسلمانان مى خواند در بزم شراب مستانه قرآن را گشود و چون اين آيه را بر بالاى صفحه ديد «وَاسْتَفْتَحُوا وَ خَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنيدٍ»10 قرآن را هدف تير ساخت و گفت: روز رستاخير كه پروردگار خود را ديدى بگو وليد مرا پاره پاره كرد!11 اگر بخواهم اسناد گستاخى بنى مروان و حكومت هاى دست نشانده آنان را بر قرآن و سنت و اصول مسلمانى برشمارم مجلدى بزرگ خواهد شد. آنچه بيشتر مايه تأسف است اينكه در همان روزگار گروهى عالمان شكم خواره و دنياباره، به خاطر جلوگيرى از هيجان و طغيان مردم با تأويل هاى نادرست آيات و مغالطه كارى ها و سفسطه در حديث به درست نماندن و يا بى مكافات ماندن اين كارهاى خلاف شرع برخاستند و به مردم گفتند ما را با اين بزرگان كارى نيست. خود مى دانند و خداى خود. چه قرآن مى گويد «وَآخَروُنَ مُرْجَوْنَ لِاَمْراللَّهِ اِمَّا يُعَذِّبُهَمْ وَ اِمَّا يَتَوبَ عَلَيْهم»12. در قلمرو چنين حكومت، آنانكه بيش از همه مسلمانان سنگينى بار ستم را تحمل مى كردند، نومسلمانان غير عرب بودند و مخصوصاً ساكنان منطقه شرق اسلامى. در چنان دنياى تاريك تنها چراغ روشن، كه اين نومسلمانان مى توانستند در پرتو آن عدالت خواهى اسلام را ببينند خاندان رسالت بود. بيش از نيم قرن از حكومت عدل على نمى گذشت، نمونه هاى عدالت خواهى على چه در روزگار خلافت و چه پيش از خلافت، مانند داستان قتل هرمزان، بداورى رفتن او و خصم يهودى وى در محضر خليفه و ده ها نمونه ديگر زبانزد مسلمانان ايران بود.

بيش از نيمى از نسل آن روز واقعه قيام حسين بن على و مقاومت او را برابر ظلم به چشم ديده و يا از ديده ها به گوش خود شنيده بودند. نهضت و كشته شدن زيد در راه عدالت - خواهى تازه ترين فداكارى آل محمد - را همه به خاطر داشتند. و براى همه محرومان مسلّم شده بود كه اگر بخواهند حقوق خود را آنچنانكه اسلام گفته است به دست آورند، بايد با آل محمد - ص - باشند نه با آل ابو سفيان. از اين تاريخ نهضت سياسى شيعيان آل محمد آغاز شد. در اينجا بايد يك نكته ديگر را تذكر داد و آن اينكه از قيام نافرجام مختار به بعد، همه حركت محرومان ضد ستمگران، به نام «طرفدارى از آل رسول» آغاز شد. بدين معنى كه مخالفان حكومت هاى وقت يا هواداران خاندان رسالت از اماميه، كيسانيه، زيديه و راونديه و ديگر فرقه ها براى تحقق يك نيت با يكديگر همكارى مى كردند، برانداختن حكومت نژادى و تأسيس حكومت بر اساس عدالت قرآن كه در آن عرب و جز عرب، مساوى هستند. آن روزها مهمترين كانون اين طغيان خراسان بود. مردم اين سرزمين زير پرچم تشيع گرد آمده بودند و مى خواستند حكومت از آل ابو سفيان به آل على بازگردد. روزى كه محمد بن على بن عبداللَّه ابن عباس داعيان خود را به خراسان فرستاد، به آنها سپرد كه از شخص خاصى نام نبرند بلكه مردم را به «الرضا من آل محمد» بخوانند. سرانجام چنانكه شنيده ايد نتيجه اين نهضت آن شد كه آل عباس بر خلافت غلبه يافت و بنى الحسن و بنى الحسين محروم ماندند.

اما سيرتى كه خلفاى عباسى، از آغاز كار يا اندكى پس از استقرار حكومت خود، پيش گرفتند، آن نبود كه توده هاى محروم مى خواستند. آنچه به دنبال اين نهضت تحقّق يافت حكومت نژادى ديگرى بود كه در آن تيره عباسى جاى تيره اموى را اشغال كرد، با اين تفاوت كه در اين حكومت عنصر ايرانى در قوه اجرايى داخل گرديد. نگاهى به قصيده هاى مدحى شاعران دوره رشيد و خواندن تاريخ هارون و معتصم و مقتدر و معتضد مسلّم مى دارد كه گوينده بيت: يالَيْتَ جَوَر بَنى مَروان عادَ لَنا وَلَيْتَ عَدْلَ بَنى العَبَّاسِ فِى النَّار13 سخن به انصاف گفته است. پس از اين دوره بود كه متفكران شيعى دانستند، نخست بايد انديشه شناسى تشيع را به مردم آموخت.

سپس آنان را به عدالت خواهى و مساوات اسلامى برانگيخت. از قرن دوم هجرى به بعد، متكلمان شيعى و شاگردان امام باقر و صادق - عليهماالسلام - كوشيدند اصول معتقدات تشيع را بر پايه منطق عقلى و علم كلام تثبيت كنند. از اين تاريخ تا سال 447 هجرى، يعنى سال ورود طغرل سلجوقى به بغداد و برانداختن آخرين پادشاه شيعى، آل بويه الملك الرحيم دانشمندان شيعى با استناد به ظاهر قرآن كريم و استفاده از اخبار اهل البيت، مترقى ترين مكتب انديشه بررسى دينى را كه مى توان گفت تا آن روز در دنياى اسلام بى سابقه بود، تأسيس كردند و اصول فلسفى و اعتقادى اين مذهب را چنان پى ريزى نمودند كه نه تنها توانست در طول تاريخ زنده بماند، بلكه موفّق پيوسته پيشروى خود را حفظ كند و چاره ياب و پاسخ گوى مشكلات اجتماعى باشد؛ بدين معنى كه از يك سو «اصل عدالت» را در زمره اصول اعتقادى درآوردند و از سوى ديگر «عقل» را جزء مدارك استنباط احكام كلى فرعى شناساندند، و به تعبير ديگر در زمينه اعتقاد و عمل (هر دو) حكومت را برسميت شناختند.

معناى عدالت در مذهب شيعه اين است كه: پروردگار بندگان خود را عبث و بى سبب كيفر نمى دهد يا پاداش نمى بخشد بلكه ثواب و يا عقاب آنان برابر اطاعت يا نافرمانى ايشان است. «اطاعت»؛ امتثال امر و «نافرمانى»؛ ارتكاب منهى عنه است. و امر يا نهى پروردگار به خاطر مصلحت يا مفسده چيزى، بدان تعلق مى گيرد و مفسده و يا مصلحت در «مُكَلَّف به» را عقل تشخيص مى دهد. و با تأسيس چنين اصل عقلى، آن دسته از وابستگان به دستگاه قدرت را كه مى كوشيدند كارهاى ناشايست فرمانداران را با تأويل ظاهر آيات قرآنى، مردم پسند كنند و به آنان وانمايند كه اينان مرتكب گناهى كه مستوجب عقوبت باشد نشده اند، موهون ساختند و مسلّم داشتند كه اگر كسى بر خلاف شرع، قدمى بردارد گناهكار و سزاوار كيفر است، زمامدار باشد يا رعيت.

اما گنجاندن عقل در ادله اجتهاد، اين اثر را داشت كه بگويند آنچه را عقل اجتماعى براى بهبود و پيشرفت اجتماع مسلمانان بپسندد، در صورتى كه با ظاهر آيات و سنت پيغمبر مخالفت صريح نداشته باشد لازم الاجرا است. بنابراين بر خلاف مكتب جهميه و اشعريه كه هرگونه قدرت را از مكلف سلب مى كرد و نيز ضمانت اجرايى براى اطاعت و يا نافرمانى بنده قائل نبود و بر خلاف مرجئه كه بازخواست از كارهاى زشت را به خدا واگذار مى كردند و مرتكب آن را مستحق ملامت نمى شمردند، كلام شيعى چه در اصول و چه در فروع، حكومت عقل را به رسميت شناخت. و اجتماع اسلامى را بر رفتار حاكمان و صاحبان قدرت نظارت داد. اكنون كه اين مقدمات طرح گرديد ممكن است با دو پرسش روبرو شويم: يكى اينكه آيا جهانِ اسلامِ غيرشيعى، با اين چهره تشيع آشنا است يا نه؟ اگر آشنا است چرا گاه بيگاه در پاره اى از كتابها و نشريه هاى آنان در باره تشيّع داورى نادرست مى شود؟ تا آنجا كه كسانى اين مذهب را مخلوطى از يهودى گرى زرتشتى گرى و باطنى گرى مى پندارند.

و اگر آگاه نيست سبب آن چيست؟ پرسش دوم اينكه تشيع كه در آغاز از يك سو نهضتى بر ضد بيدادگران بود و از سوى ديگر انديشه شناسى اين چنين پيشرفته داشت، چرا در قرن هاى اخير تغيير جهت داد و سير تكاملى آن متوقف شد و نهضت شيعى كه همچون سلاحى برنده براى مبارزه با ستمكاران به كار مى افتاد، در طول قرن ها از تاريخ، پناهگاهى براى حكومت هاى ستمكار گرديد. براى پاسخ به اين دو پرسش با حقيقت تلخى روبرو خواهيم شد - اما حقيقت را آنچنانكه هست بايد گفت و نبايد نهفت. از دير باز آنچه به نام تشيّع در ذهن بعضى از مسلمانان غير شيعى و حتى بعضى از شيعيان جا گرفته است با چهره اى كه از تشيع در عصر ائمه و بعد از غيبت كبرى تا نيمه اول قرن پنجم ترسيم كرديم كاملاً مغايرت دارد.

اما در باره تصوّرى كه جهان غير تشيّع، خاصّه مسلمانان شمال آفريقا و خاورميانه عربى، از اين مذهب دارند، بطور خلاصه بايد گفت، سبب آن اينست كه مردم عادت دارند اساس قضاوت خود را در باره چيزى بر نمونه هاى خارجى و ملموس بنياد نهند. درگذشته مراجعه به كتابهاى كلامى و انديشه شناسى براى عموم آسان نبوده است - امروز هم كم و بيش اوضاع به همين منوال است - و متأسفانه حكومتى كه در قرنهاى نخستين اسلام در مصر و قاره آفريقا به نام تشيّع تأسيس گرديد و رونق يافت نه از لحاظ روش فكرى با آنچه در كلام شيعى مى بينيم مطابقت داشت و نه از جهت عمل - كه بيشتر مردم بدان توجّه دارند - آن بود كه نهضت محرومان مى خواست. حكومت هاى اين خاندان نمونه كوچكى بود از دربار بغداد با همه اسراف و تبذير و حيف و ميل ها و بى عدالتى ها كه از آن مى دانيم. خوشبختانه يا متأسفانه براى نشان دادن هر دو رويه كار، اسناد قديمى به زبان فارسى در دست داريم.

در اينجا نگاهى به قسمتى از سفرنامه ناصرخسرو قباديانى كه يكى از داعيان اين حكومت است مى افكنيم. او در سال چهارصد و چهل هجرى جلال و جبروت خليفه فاطمى را به چشم ديده و ذيل عنوان «صفت خوان سلطان» آن را با شگفتى و اعجاب چنين وصف مى كند: «با يكى از دبيران سلطان كه مرا با او صحبتى اتفاق افتاده و دوستى پديد آمده بود گفتم من بارگاه ملوك و سلاطين عجم ديده ام چون سلطان محمود غزنوى و پسرش مسعود، ايشان پادشاهان بزرگ بودند، با نعمت و تجمّل بسيار، اكنون مى خواهم كه مجلس اميرالمؤمنين را هم ببينم. او با پرده دار كه صاحب الستر گويند بگفت، سلخ رمضان سنه اربعين و اربعمائه كه مجلس آراسته بودند تا ديگر روز كه عيد بود و سلطان از نماز به آنجا آيد و بخوان بنشيند، مرا آنجا برد. چون از در سراى بدرون شدم، عمارتها و صفه ها و ايوانها ديدم كه اگر وصف آن كنم به تطويل انجامد. دوازده قصر درهم ساخته، همه مربعات كه در هريك كه مى رفتى از ديگرى نيكوتر بود و هر يك به مقدار صدارش و يكى ازين جمله چيزى بود شصت اندر شصت و تختى به تمامت عرض خانه نهاده به علو چهار گز. از سه جهت آن تخت همه از زر بود. شكارگاه و ميدان و غيره بر آن تصوير كرده ... و هر فرش و طرح كه در اين حرم بود همه آن بود كه ديباى رومى و بوقلمون به اندازه هر موضعى بافته بودند و دارافزينى مشبك از زر بر كناره هاى آن نهاده كه صفت آن نتوان كرد ... و آن تخت خود چنان بود كه اگر اين كتاب سر به سر صفت آن باشد مستوفى و كافى نباشد14.

اين چند سطر كه نوشته شد اندكى از بسيار است و نشان مى دهد دستگاهى كه مدعى جانشينى على و حسين و زيد و باقر و صادق - عليهم السّلام - بود، مى كوشيد تا در اسراف و تبذير و ضبط مال مسلمانان و صرف آن در آرايش و تجمّل هاى بيهوده قدم بر جاى قدم امپراتورى روم و پادشاهان ساسانى ايران بگذارد. اما در جهت انديشه شناسى دينى چنانكه مى دانيم و چنانكه كتابهاى شيعه اسماعيلى نشان مى دهد - و مى توانيد لااقل به رساله وجه دين ناصرخسرو مراجعه كنيد - اعتقاد اين فرقه از شيعه اين است كه «آنچه در شريعت مى بينيم از ظاهر قرآن و سنت، همه مانند تن است نسبت به انسان، و تأويل روح شريعت است. اعمال تكليفى ظاهرى كه مانند جسد دين است، مخصوص عوام است، و تأويل از آن خواص و دانستن تأويل هم جز از راه بيان امام مقدور نيست». و ما مى دانيم آنجا كه پاى تأويل به ميان آمد آن هم تأويلى كه در انحصار اميرى مقتدر و خودكامه درآيد كار به كجا منتهى خواهد شد! نمونه اى كه جهان عرب براى نخستين بار از تشيّع فكرى و عملى پيش چشم ديد اين حكومت بود. در اينجا بايد گفت فاطميان مصر با همه بى عدالتى در جهت فكر و عقل، چه در دوران اقتدار و چه بعد از انقراض حكومت، استحقاق آن همه نسبت هاى زشت را كه عباسيان و كاركنان آنان به آنها دادند ندارند، اما طرفداران خلافت بغداد كوشيدند تا سخيف ترين عقايد فرقه هاى اسلامى را به نام تشيّع به فاطميان ببندند.

و آنچه در كتاب هاى ابن تيميه و ابن حزم مى بينيم، و نمونه اى از آن را در اين مقاله خواهم آورد، محصول اين تبليغات دروغ است. همين كه صلاح الدين ايوبى اين خاندان را برانداخت و بار ديگر سلطه بغداد را بر مصر و آفريقا تثبيت كرد، علماى طرفدار خليفه كوشيدند تا چهره تشيع فاطمى را هرچه زشت تر ترسيم كنند و هرچه از عقيده ها و مذهب ها و دين هاى ديگر، چون قرمطى، مزدكى، مانوى و احياناً رسم هاى يهودى و مسيحى، پيش چشم داشتند به نام فاطميان خصوصاً، و شيعه عموماً، نوشتند و گفتند و از جعل سند و تزوير در حديث هم دريغ نكردند. در دوره هاى بعد اين اسناد مُزَوّر مايه اى براى تأليف كتابهاى دانشمندان سنى فراهم آورد. در اينجا تنها به چند داورى به خطا، كه در كتابهاى ابن تيميه و ابن حزم راه يافته است اكتفا مى كنم. ابن حزم معاصر خلفاى فاطمى مصر به سال 456 هجرى مرده و ابن تيميه در 728 هجرى درگذشته است. ابن حزم مى نويسد: «از اماميه كسانى هستند كه نكاح نُه زن را روا مى دارند و كسانى هستند كه مى گويند خوردن كلم حرام است. چون از خون حسين روييده شده و پيش از حادثه كربلا كلم وجود نداشته است!15 و ابن تيميه مى نويسد: «اصول دين نزد اماميه چهار است: توحيد، عدل، نبوت و امامت»! و نيز مى نويسد: از حماقت هاى آنان اين است كه لفظ ده را ناخوش مى دارند و اين به خاطر بغضى است كه با عشره مبشره دارند!16 ابن حزم مى نويسد: «على از ثروتمندان بزرگ صحابه به شمار مى آمد»17.

در صورتى كه ابن سعد مؤلف طبقات كه دويست وشش سال پيش از او مى زيسته مقدار دارايى على را به هنگام شهادت هفتصد درهم نوشته است 18. مقام شيخ الاسلام ابن تيميه و امام ابن حزم والاتر از آنست كه به عمد چنين افتراها به شيعه ببندند يا نادانسته درباره آنان قضاوت كنند ولى در دوره قدرت بغداد چه در عصر فاطميان و چه بعد از آنان، بازار تهمت و جعل و دروغ بافى به حدى رونق يافت كه مردمان دانشمند هم باور نمى كردند كه اين همه نسبت هاى بى مأخذ باشد. درست نظير آنچه پس از جنگ هاى صليبى، در حوزه هاى مسيحى اروپا نسبت به مسلمانان شايع گرديد. از آن تاريخ اين پندارهاى غلط در باره شيعه در ذهن مردم مصر و آفريقا جاى گرفت و چنين پنداشتند كه تشيع مخلوطى از كيش هاى يهودى، مسيحى، زرتشتى و باطنى است؛ چنانكه دانشمندى متتبع چون احمد امين چنان عبارتى را در كتاب خود (فجرالاسلام) گنجاند19. به خاطر دارم نه سال پيش كه براى نخستين بار به مصر رفتم مخبر مجله «المصور» هنگام مصاحبه پرسيد شما شيعه هستيد؟ گفتم آرى. پرسيد راست است كه «شما معتقديد جبرئيل مى خواست به على نازل شود ولى دچار اشتباه شد و به نزد محمد رفت؟». تعجب كردم. گفتم اين پرسش از مرد تحصيل كرده اى مثل تو عجيب است. من نمى گويم كه فرقه اى با چنين اعتقاد، ميان بظاهر مسلمانان نبوده است، اما اگر واقعاً از فرقه هاى امروز هم فرقه اى اين اعتقاد را داشته باشد - و گمان نمى كنم چنين فرقه اى موجود باشد20 - آنان در شمار غُلات به حساب مى آيند و مذهب غاليان از نظر شيعه مردود است.

هر كسى بنام مسلمان، على يا جز على را از محمد - ص - برتر بداند مسلمان نيست. با اين توضيح كه كوشش كردم هرچه كوتاه تر باشد، تصويرى از تشيّع در منطقه غربى حوزه اسلامى ترسيم گرديد، اما در قسمت شرقى هم متأسفانه وضع بهتر از قسمت غربى نبوده است. در اين منطقه قرنها طول كشيد تا تشيع توانست قدرتى وسيع الاطراف 21 به خود ببيند. اگر حكومت آل بويه در رى و نفوذ اميران اين خاندان را كه گاه تا بغداد ادامه مى يافت، از آن رو كه به هر حال زير سلطه عباسيان بود به حساب نياوريم و اگر وزارت تاج الملك ابوالغنائم را به سال 485 هجرى كه نخستين وزير شيعى حكومت سلجوقيان مطيع بغداد است ناديده بگيريم مى توان گفت اين قدرت در سال 906 با جلوس شاه اسماعيل صفوى تثبيت گرديد. متأسفانه صفويان به همان اندازه كه نفوذ سياسى تشيّع را گستردند، و حتى مى توان گفت استقلال سياسى ايران را در پناه ولايت آل رسول تثبيت كردند، در زمينه فكرى و عملى كوتاهى ورزيدند. در اين عصر نه نمونه هايى از انديشه شناسى قوى و درخشان قرن سوم و چهارم ديده مى شود و نه تقوى و پارسايى قرن پنجم و ششم را مى بينيم. مى دانيم كه شاه اسماعيل با پشتيبانى گروهى از تركان كه اصل آنان از سوريه و آسياى صغير بود به قدرت رسيد.

اگر بخواهيم بدانيم تشيّعى كه اين قبيله ها بدان معتقد بودند چيست بايد سفرى به تركيه كنيم و با علويان آن مملكت آشنا شويم. اگر لطف خدا و بركت اهل بيت شامل شيعيان سرزمين ما نمى شد و عالمان پارسايى چون شيخ على كركى و پسرش شيخ عبدالعال و شيخ على منشار و ده ها تن عالم ديگر نمى بودند و فقه شيعه را از عبادات و معاملات - كه به وسيله صدوق و كلينى و شيخ طوسى پى ريزى شد و پس از فترت مغول رو به اندراس مى رفت - از نو زنده نمى كردند، و به طبقه هاى بعد از خود چون وحيد بهبهانى، شيخ جعفر كاشف الغطا و شيخ محمد حسن صاحب جواهر نمى سپردند، بدون ترديد شعائر شيعى در كارهايى خلاصه مى شد كه نمونه آن را در روز دهم محرم هر سال در استانبول، قبرستان ايرانيان «دره سيد احمد» مى توان ديد. درگيريهاى خونينى كه بين دو خاندان صفوى ايران و عثمانى تركيه رخ داد و تذكار خاطره آن هر مسلمان غيرتمند را متأثر مى سازد، موجب گرديد كه مذهب شيعه در ديده مسلمانان منطقه شرقى غير ايرانى، عقيده اى معرفى شود كه از فروع تنها به يك باب پاى بند است و آن باب هم «تبرى» است! در اينجا مناسب است از شعائر مذهبى نيز سخنى بميان آوريم. شعائر مذهبى عامل بزرگ مؤثرى در بيدارى و تحرك توده مردم بود. اما از اين تاريخ به بعد بصورت نمايشى بى روح و گاهگاه مخالف با روح شريعت درآمد. از جمله اين شعائر، حماسه سرايى و نوحه خوانى و تعزيه دارى بياد شهيدان كربلاست.

حادثه دلخراش كربلا در تاريخ تشيع و بلكه اسلام، تحولى بزرگ بوجود آورد. آثار اين تحول را پس از گذشت سيزده قرن در كشورهاى شيعى و اسلامى به چشم مى بينيم. در آن حادثه تمام نيروى طرفدار ستمديدگان و محرومان برابر تمام نيروى ستمكارى و عدالت كشى قرار گرفت. از آن روز كه ادبيات شيعى حماسه اين روز تاريخى را در قالب شعر ريخت، شاعران اهل بيت كوشش كردند مردم را به اهميت اين حقيقت آشنا كنند، حقيقتى كه پيشواى وقتِ مذهب، جان خود و عزيزترين كسان خود را در راه تحقق آن فدا كرد. آن روز كه مديحه آل رسول در محضر امام هشتم خاطره اين صحنه دلخراش را در قالب شعر تذكار كرد، در ضمن بيت هاى مهيج خود چنين گفت: أئمَّةُ عَدْل يُقْتَدى بِفِعالِهِمْ وَ تُومَنٌ منْهُم زَلَّةُ الْعَثَراتِ اَرىَ فَيئهُم فى غَيْرِهِم مُتَقَسِّماً وَ اَيْدِيَهُمْ مَنْ فَيْئهِم صَفِرات ديارٌ رَسُولِ اللَّهِ اَصْبَحْن بَلْقعاً وَ آل زِيادٍ يسكنُ الْحُجُراتِ بيت المال مسلمانان كه بايد به دست امام عادل بر مستمندان و محتاجان قسمت شود، صرفِ كاخهاى مجلل و بذل و بخشش به كنيزكان خواننده و بربطنوازان مى گردد. و در پايان اين قصيده اميد را در دلهاى مظلومان مى افزود، اميدى كه ادامه زندگانى با آن شيرين است، اميدى كه اگر نباشد حيات و هرچه در آنست تاريك و بى معنى جلوه مى كند:




  • خُرُوجُ اِمامٍ لامُحالةَ واقعٌ
    يُمَيِّزُ فينا كلّ حقّ وَ باطِلٍ
    وَ يَجزِى عَلَى النَّعْماءِ وَالنَّقِماتِ



  • يَقُومُ عَلَى اسْمِ اللَّهِ وَالْبرَكاتِ
    وَ يَجزِى عَلَى النَّعْماءِ وَالنَّقِماتِ
    وَ يَجزِى عَلَى النَّعْماءِ وَالنَّقِماتِ



دنيان انسان هميشه مقهور چنين بى عدالتى و ستم نخواهد ماند. بدون ترديد روزى امام آشكار خواهد شد، امامى كه به نام خدا برخيزد و رحمت خدا را بر مردمان بگستراند، امامى كه حق را از باطل آشكار كند، امامى كه كردار نيك و اعمال زشت مردم را بى پاداش و كيفر نگذارد. اين شعرها و مانند آن كه بوى خون مى دهد و ستمديدگان را به كين ستمكاران برمى انگيزد و به مردمان مى آموزد كه دنيا براى خير و تقوا و عدالت آفريده شده است، نه زشتى و ناپارسايى و ستم، رفته رفته جاى خود را به اشعارى از اين قبيل داد: هرگاه آب سرد بنوشيد شيعيان ياد آوريد از لب خشكم به هر ديار اگر به قيمت جانت آب در اين دشت به التماس من تشنه مى دهم جان را صبر كن تا حجله عيش ترا بندم به هم حال كاندراين زمين دارى به قتل خودشتاب و احياناً اگر خواستند نوآفرينى كنند چنين سرودند:




  • باز ديوانه شدم زنجير كو
    از ميان رفت آن دوئى و آن توئى
    شد يكى مقصود و بيرون شد دوئى



  • من حسين اللهيم تكفير كو
    شد يكى مقصود و بيرون شد دوئى
    شد يكى مقصود و بيرون شد دوئى



ترديدى نيست كه سراينده هاى اين منظومه ها احساس پاك خود را كه ناشى از طبيعت ساده و قلب صافى و يا عليان محبت آنان بوده است در قالب اين بيت ها ريخته و به قدر درك خود نسبت به اهل بيت ارادت نشان داده اند. اما اگر متتبع دقيق ادبيات بعد از سال 906 تا پايان دوره قاجاريه را بررسى كنند، كمتر به مضمون هايى از نوع هاشميات كميت، غديريه حميرى و تائيه دعبل دست خواهند يافت، و همين تحول نشان مى دهد كه سلطه زمامداران و پادشاهان و دربارها بر جامعه شيعى چگونه در طول سيصد سال مسير فكرى مردم را تغيير داده است. سال 352 كه معزالدوله ديلمى زنان شيعه را گفت تا روى هاى خويش را سياه كنند و با گريبان چاك در بازار بغداد بيايند و فقهاى اهل سنت آن سال را سنة البدعة ناميدند، مى خواست بدين وسيله از قدرت و تطاول حكومت آل عباس بكاهد و عواطف مردم را به سود مستضعفانى كه نسبت به آل رسول محبت مى ورزيدند برانگيزد. اما آنچه در عصر نزديك به دوره ما به عنوان شعائر در تكيه دولت ها برپا مى شد بيشتر نمايشهايى بود كه ترتيب دهندگان آن مى كوشيدند استعداد و سليقه خود و تجمل كارفرمايان خود را در مقابل مردان ديگر نشان دهند و آنچه در دربارها به نام عزادارى به راه مى افتاد مجلس هايى بود كه به منظور سرگرمى و تفريح مردمان وقت گذران تأسيس مى گشت. اگر كسى بخواهد بداند چه مراسمى در اين مجلس ها به نام «زنده ساختن خاطره جانبازى شهيدان» برپا مى شده كافى است كه به يادداشتهاى اعتماد السلطنه و يا گزارش نامه هاى دوره قاجار مراجعه كند.

من در اينجا فقط يك نمونه را مى نويسم بقيه را بدان قياس كنيد: جمله «زينب زيادى» را شايد همه شنيده باشيد. مرحوم عبداللَّه مستوفى مى نويسد: در زمان ناصرالدين شاه زنى با چادر نماز كه فراشها به واسطه نداشتن چاقچور نگذاشتند وارد تكيه دولت شود، براى اينكه دست خالى برنگشته لامحاله بازى كن ها را تماشا كرده، باشد كمى دورتر مى ايستد همينكه موقع سوارى رفتن شبيه خوانها به تكيه مى رسد، هر يك سوار شترى مى شوند. زن چادر نمازى هم بر يكى از شترها سوار مى شود. ساربانها به تصور اينكه اين هم يكى از شبيه خوان ها است مخالفتى به عمل نمى آورند. ام كلثوم ... و هريك در نوبت خود به انجام وظيفه پرداختند چادر نمازى هم دو شعر عاميانه سر هم كرده و موقعى كه شتر او محاذى غرفه شاه مى رسد شروع به خواندن مى كند: من زينب زيادى ام عروس ملا هاديم اومده ام پول بسونم چادر و چاقچور بسونم قهقهه خنده بلند مى شود و پادشاه هم امر كرد پول و چادر و چاقچور به زنك دادند22. حالا پس از گذشت پنج قرن بار ديگر ملت ما بر سر يكى از پنج هاى مهم تاريخ خود رسيده است. درست است كه ايران از آغاز قرن دوم هجرى تا امروز قيام ها و نهضت هاى فراوانى به خود ديده است، اما همه آن قيام ها، جز سه نهضت، رنگ سياسى داشته است. تنها قيام ابومسلم خراسانى و كوشش ضد خشونت هاى نظام الملك طوسى و قيام شاه اسماعيل است كه به نام مذهب آغاز شد. قيام اخير ملت ايران تنها جنبه مذهبى و محلى ندارد، قيامى است به نام اسلام و براى نجات مسلمانان، در اين پيچ از تاريخ است كه نهضت ملت ايران مى خواهد سرنوشت ملت هاى محروم مسلمان را تعيين كند، نه آينده تشيع را به تنهايى. اين بار ديگر شعار مردم ايران خشونت، نفرين، بيزارى، تهمت، افترا و بدانديشى نيست. حق طلبى، عدالت خواهى و انسان سازى است. اگر اين مقصود هنوز تحقق نيافته بايد كوشيد تا جامه عمل بپوشد. اگر در نخستين نهضت مردم ايران، چشم نومسلمانان ايرانى به قيام هواخواهان آل على دوخته شده بود، امروز مسلمانان دنيا از كرانه اقيانوس اطلس تا ساحل درياى مازندران و از اقيانوس هند تا صحراى آفريقا ديده به اين نهضت دوخته اند، بلكه دنيا متمدن و غيرمتمدن مى خواهد ببيند مردم ما رسالت خود را چگونه پايان مى دهند.

نهضت امروز ايران نهضتى نيست كه بخواهد فكر و عاطفه و احساس مردم ايران را به نفع گروهى خاص برانگيزد، آتش افروخته اى است كه بايد جويندگان اللَّه را در كنار خود گرم نگاهدارد. اما آنچه بايد نشان دهد ما تا چه اندازه در گفتار خود راستگو هستيم، كردار ما است. نتيجه هاى اين نهضت بزرگ - تنها عائد نسل حاضر نمى شود. سند قضاوت انسان هاى پس از ما، در باره ما در طول تاريخ خواهد بود. آن چنانكه ما امروز بر اساس سندهاى هزار سال پيش درباره حكومت هاى گذشته داورى مى كنيم. هر يك از ما برابر ديگرى مسئوليم و همه ما برابر خدا. ما وقتى مى توانيم بگوييم حق را مى طلبيم كه حق ديگرى را برسميت بشناسيم، وقتى نشان مى دهيم عدالت خواه هستيم كه نخست عدالت را در باره خود، بين خود و خداى خود و خدا و ديگر بندگان خدا رعايت كنيم. وقتى مى توانيم ادعاى انسان پرورى كنيم كه خود چنانكه خدا فرموده است در شمار «الا الذين» باشيم نه در زمره «ان الانسان»23. امام صادق پيشواى مذهب ما ضمن نامه مفصلى كه به شيعيان خود نوشته است چنين مى فرمايد: بدانيد كه اسلام تسليم و تسليم اسلام است. هر كس تسليم شد اسلام آورده است و كسيكه تسليم نشود براى او اسلامى نيست. كسيكه دوست دارد درباره نفس خود احسان كند بايد خدا را اطاعت كند، هر كس خدا را اطاعت كند به نفس خود احسان كرده است. از نافرمانى خدا بپرهيزيد كه هر كس خود را آلوده معصيت كند به نفس خود نهايت بدى كرده است، چه بين بدى و نيكويى واسطه اى نيست... در بلاهاى دنيا شكيبا باشيد كه تحمل اين بلا و سختگيرى بر خود در طاعت خدا و ولايت آنكه به ولايت او امر مى كند، در آخرت نزد خدا بهتر است از ملك اين جهان كه نعمت آن پى درپى باشد، اما در نافرمانى خدا صرف گردد24.

در اين نامه مفصل، امام به شيعيان مى فرمايد كه ادب خدا و ادب ما اينست: اگر مى خواهيد خود را به ما ببنديد بايد به اين ادب خو بگيريد. و امام هشتم به برادرش زيد چنين مى فرمايد: «اى زيد، اگر اعتقاد دارى كه تو نافرمانى خدا را بكنى و به بهشت بروى و پدرت موسى بن جعفر اطاعت خدا را كند و شبها قائم و روزها صائم باشد و به بهشت برود، پس تو نزد خدا از پدرت گرامى ترى ... به خدا قسم كسى به آن كرامت ها كه نزد خدا است نمى رسد مگر به اطاعت و فرمانبردارى...»25 خدا ما را بخدمت مردمان موفق بدارد. آمين!

1 . مقصود از نهضت سياسى چنانكه خواهم نوشت، قيام شيعيان آل محمد عليه حكومت نژادى است كه پايان آن به سود خاندان عباسى - عموى پيغمبر - بود.

2 . مسائل كلامى شيعه در عصر ائمه - عليهم السّلام - نيز مطرح بوده است. مقصود تدوين و تأليف كتابهاى كلام پس از غيبت كبرى است كه ديگر مستقيم يا غيرمستقيم دسترسى به امام ممكن نبود.

3 . خوارتر از قيسى در شهر حمص (كه ساكنان آن كلبى بودند).

4 . بازار ستايش را كه از اين پيش در بازارها جايى نداشت برپا داشتيد؛ گويا خدا گرفتن جانها و پخش كردن روزيها را به شما سپرده است.

5 . دلى كه در سينه من است آنچه را ديده ام ديده و گوشم شنيده مى داند، آنچه در شعر خود مرا برترى بخشيده اين است كه دانسته سخن مى گويم، آن را كه مى خواهم مى شناسم؛ حال كه مروان و پسر او را بر مردم برترى مى نهم، بهترين پدر و پسر را برترى داده ام (تاريخ آداب اللغة العربية، ج 1، ص 2،3).

6 . عقدالفريد، ج 5، ص 284.

7 . مروج الذهب، ج 2، ص 145. و نيز نگاه كنيد به كامل مبرد، ج ص 222، ابن ابى الحديد، ج 15 ص 242.

8 . ابن اثير، ج 4، ص 190 و 251.

9 . الاغانى، ص 63 ج 19، تاريخ تمدن اسلامى، ج 4، ص 80.

10 . ابراهيم، 18.

11 . الاغانى، 25/90 چ سعودى، مروج الذهب، ص 134، ج 2.

12 . توبه، 106.

13 . اى كاش ستمكارى مروانيان براى ما بازمى گشت و اى كاش دادگرى عباسيان نابود مى شد (در آتش بود)، الاغانى: 16/84.

14 . سفرنامه مصحح دكتر دبير سياقى، چاپ انجمن آثار ملى، ص 79 - 98.

15 . الفصل، ج 4، ص 181 چاپ افست مكتب.

16 . منهاج السنه، ج 3، ص 148 به بعد.

17 . الفصل، ج 4، ص 141.

18 . الطبقات الكبرى، ج 3، ص 6.

19 . حقيقت اين است كه شيعه گرى پناهگاه كسانى است كه مى خواهند اسلام را ويران كنند. يهوديان، ترسايان و زرتشتيان تعليمات دينى خود را بنام شيعه گرى در اسلام داخل كردند.

20 . فرقه اى از غالبان (دوستان على - ع -) بنام غرابيه داراى چنين عقيده اى بودند. بنظر مى رسد مؤسس اين فرقه مردى يهودى بوده است، زيرا غرابيه و يهود با جبرئيل دشمن اند.

21 . مقصود ما از قدرت وسيع الاطراف حكومت مقتدر گسترده است. بدين طريق حكومت هاى شيعى محلى چون زيديه به طبرستان آل عمران در شمال سوريه و سربداران خراسان را بحساب نياورديم.

22 . شرح زندگانى من، ج 1، ص 420 - 422.

23 . والعصر ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.

24 . كلينى: روضه كافى، چاپ آخوندى، ص 2 به بعد.

25 . منتهى الآمال، احوال امام على بن موسى الرضا. و نيز رجوع شود به سفينةالبحار: زيدالنار.

34 . همان، شماره يكم سال دوم و نيز رجوع شود به شماره دوم و ما براى رعايت اختصار از تلخيص مقاله دوم خوددارى كرديم طالبان رجوع كنند.

/ 1