چگونه خدا را بشناسيم - چگونه خدا را بشناسیم (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چگونه خدا را بشناسیم (2) - نسخه متنی

محمدباقر شریعتی سبزواری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چگونه خدا را بشناسيم

محمدباقر شريعتى سبزوارى

در مقاله هاى گذشته, اصل وجود خدا را از طريق دلايل عقلى و علمى اثبات كرديم كه در آن براهين, (مخلوقات) واسطه در اثبات بودند. به همين دليل در شماره قبل برهان صديقين را نيز بر سلسله براهين افزوديم, چرا كه در آن برهان, مخلوقات واسطه در اثبات نيستند, بلكه حضرت بارى تعالى بدون هيچ واسطه اى شناخته مى شود. اينك مى خواهيم از طريق صفات عالى و اسماى حسناى الهى, خدا را بشناسيم.

در اين بخش, سخن در اين است كه خدا را چگونه توصيف و چه نوع صفاتى را بايد از او سلب كنيم و معيار نفى و يا اثبات صفات جلال و جمال چيست؟
اما قبل از پرداختن به بحث صفات بارى تعالى, اين پرسش به ذهن مى آيد كه آيا بشر مى تواند خدا را تصور كند تا بشناسد, زيرا اعتقاد, تصديق است و تصديق فرع بر تصور است و اگر تصور خدا غيرممكن باشد تصديق و اعتقاد به او نيز غيرممكن خواهد بود. ممكن است گفته شود: تصو ر خدا ممكن نيست, زيرا تصور هر چيزى نوعى احاطه علمى بر او است و ذات اقدس احديت در قلمرو ذهن واقع نمى شود, زيرا ذات بارى تعالى مطلق و نامحدود است و آن چه در ذهن بشر وارد مى شود به تناسب ظرف و مظروف محدوديت دارد; بنابراين ما نمى توانيم خدا را تصور نماييم. ب هتر اين است كه بگوييم فرضاً اگر خدا هم باشد از دسترس انديشه بشر خارج است و نمى تواند نفياً و اثباتاً در اين باره انديشيد و حداقل بايد عقيده (معطله) را بپذيريم, چراكه آنان معتقدند معرفت پروردگار امكان ندارد و خدا را با ميزان عقل نمى توان سنجيد, كميت عقل د ر اين ميدان لنگ است.




  • بشر ماوراى جلالش نيافت
    نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
    نه ادراك بر كنه ذاتش رسد
    در اين ورطه كشتى فرو شد هزار
    كه پيدا نشد تخته اى بر كنار



  • بصر منتهاى كمالش نيافت
    نه در ذيل وصفش رسد دست فهم
    نه فكرت به عزّ صفاتش رسد
    كه پيدا نشد تخته اى بر كنار
    كه پيدا نشد تخته اى بر كنار



عارفان نيز به شكل ديگرى منكر معرفت عقلانى شده اند, ولى منكر اصل معرفت نيستند; بلكه طرف دار معرفت (قلبى) و (شهودى) مى باشند و براى آن ارزش فوق العاده اى قائلند. حافظ مى گويد:




  • عارف از پرتو مِى راز نهانى دانست
    شرح مجموعه گل, مرغ سحر داند و بس
    اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى
    ترسم اين نكته به تحقيق نتانى دانست



  • گوهر هركس از اين لعل, توانى دانست
    نه هر كو ورقى خواند, معانى دانست
    ترسم اين نكته به تحقيق نتانى دانست
    ترسم اين نكته به تحقيق نتانى دانست



مقصود حافظ از (مجموعه گل) ذاتى است كه جميع صفات كماليه را دارا است و هدفش از (مرغ سحر) عابدان و سالكان الى الله و مستغفرين در اسحار مى باشد, كه در نهايت به دل هاى لبريز از شوق به حق و سرگرم راز و نياز و تهذيب نفس و سير و سلوك منطبق مى شود. گويا عا رف شيرازى در بيت سوم, بوعلى سينا را مخاطب قرار داده است, چرا كه بوعلى در نمط نهم اشارات با سبك بسيار بديعى خواسته مراحل و منازل اهل سلوك را بر مبناى موازين عقلى و فلسفى تشريح كند و به تعبير حافظ از دفتر عقل آيت عشق بياموزد; از اين رو مورد انتقاد (لسان ال غيب) قرار گرفته است, زيرا در جايى ديگر صريحاً اين موضوع را نفى مى كند و چنين مى سرايد:




  • بشوى اوراق اگر هم درس مايى
    كه علم عشق در دفتر نباشد



  • كه علم عشق در دفتر نباشد
    كه علم عشق در دفتر نباشد



در كلمات امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ به خصوص امام عارفان, اميرمؤمنان على(ع) نيز جمله هايى ديده مى شود كه در بدو امر به نظر مى رسد كه طرف دار تعطيل و تعبد در معارف الهى است و هرگونه دخالت عقل را در ساحت معارف الهى ناروا مى داند, زيرا در اولين خطب ه نهج البلاغه مى فرمايد: (الذى لايُدركه بُعد الهِمَم ولاينالُه غَوص الفِطَن; همت هاى بلند و دور پرواز او را نمى يابند و انديشه هاى عميق و لطيف نيز به او راهى پيدا نمى كنند.)
در خطبه اى ديگر مى فرمايد: همانا تو آن خدايى هستى كه در خردها نمى گنجى تا در معرض وزش انديشه هاى نقش پذير كيفيات ظاهر شوى و هم چنين تحت كنترل فكر درنمى آيى تا محدود و قابل تغيير باشى.

در برخى از متون دينى آمده است: (احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار; هم چنان كه [خداوند] از عقل ها مستور است, از چشم ها نيز پنهان است.)
آن چه از مضامين اين نوع كلمات در نهج البلاغه و ساير متون دينى استفاده مى شود, اين است كه امكانات عقلى بشر براى معرفت ذات بارى تعالى حدود معينى دارد كه از آن محدوده نمى تواند تجاوز كند, تا آن جا كه پيامبر اكرم مى فرمايد: (لااحصى ثناء عليك انت كما اثنيت عل ى نفسك; من نمى توانم تو را آن چنان كه بايسته و شايسته است توصيف كنم آن گونه كه خود توصيف كرده اى.)
به قول سعدى:




  • جهان متفق بر الهيّتش
    نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
    كه خاصان در اين ره فرس رانده اند
    بلا احصى از تك فرو مانده اند



  • فرو مانده در كنه ماهيّتش
    نه در ذيل وصفش رسد دست فهم
    بلا احصى از تك فرو مانده اند
    بلا احصى از تك فرو مانده اند



بنابراين آن چه از رهنمودهاى پيشوايان دينى استفاده مى شود, محدوديت قدرت عقلانى بشر است نه ممنوعيت و ناتوانى كامل عقل بشر; چنان كه گروه (معطّله) اين گونه بافته اند. على(ع) در نهج البلاغه مى فرمايد: (لم يطلع العقول على تحديد صفته ولم يحجبها عن واجب م عرفته; به عقل ها اجازه نداده است كه حد و حدود صفات او را مشخص كنند, در عين حال آن ها را از معرفت خويش محروم نكرده است.) همان گونه كه روشن است به اين كه ناتوان از وصول به كنه معرفت ذات اقدس متعال است اما در حد توان و استعداد و به مقدار واجب و لازم قادر به شناخت او هستند. على بن ابى طالب(ع) مى فرمايد: (اول الدين معرفته; اساس دين, معرفت و شناخت خدا است). پيدا است كه منظور از شناخت, شناخت در حد استعداد و امكانات عقلى هر انسان است.

اما سؤال اين است كه ما خدا را چگونه تصور مى كنيم؟ روشن است كه تصور خدا به گونه مستقيم از ره گذر حواس وارد ذهن نمى شود, زيرا ادراكات حسى ما فقط مى تواند محسوسات را درك كند و تصور خدا در ميان مدرَكات حسى يافت نمى شود و خداوند متعال حقيقتى است مطلق و نامحدو د; به عبارت ديگر تصور خداوند از نوع تصور ماهيات نيست تا لازم آيد ذهن قبلاً به مصداق آن از طريق حواس ظاهرى يا باطنى رسيده باشد تا بتواند او را نخست تخيل و سپس تعقل نمايد, بلكه اين تصور از نوع معانى و مفاهيم است; مانند: وجود, وجوب, حدوث و قدم, علت و معلولي ت و… اين گونه تصورات كه انتزاعى اند نه به صورت حسى مربوط مى شوند و نه به صورت خيالى, بلكه قدرت عقلانى ما مستقيماً آن ها را از صورت هاى حسى و خيالى انتزاع مى كند و اين گونه تصورات همواره به صورت كلى در ذهن ما حضور دارند و به بيانى ديگر ما خدا را نخست با م حدوديت ها درك مى كنيم و سپس آن را مقيد مى زنيم و مى گوييم خدايى كه مكان ندارد, زمان ندارد, جسم نيست, محدوديت ندارد, با چشم سر ديده نمى شود و… و به اين وسيله به خداى نامحدود دست پيدا مى كنيم.

/ 6