چگونه خدا را بشناسيم
محمدباقر شريعتى سبزوارىدر مقاله هاى گذشته, اصل وجود خدا را از طريق دلايل عقلى و علمى اثبات كرديم كه در آن براهين, (مخلوقات) واسطه در اثبات بودند. به همين دليل در شماره قبل برهان صديقين را نيز بر سلسله براهين افزوديم, چرا كه در آن برهان, مخلوقات واسطه در اثبات نيستند, بلكه حضرت بارى تعالى بدون هيچ واسطه اى شناخته مى شود. اينك مى خواهيم از طريق صفات عالى و اسماى حسناى الهى, خدا را بشناسيم.در اين بخش, سخن در اين است كه خدا را چگونه توصيف و چه نوع صفاتى را بايد از او سلب كنيم و معيار نفى و يا اثبات صفات جلال و جمال چيست؟
اما قبل از پرداختن به بحث صفات بارى تعالى, اين پرسش به ذهن مى آيد كه آيا بشر مى تواند خدا را تصور كند تا بشناسد, زيرا اعتقاد, تصديق است و تصديق فرع بر تصور است و اگر تصور خدا غيرممكن باشد تصديق و اعتقاد به او نيز غيرممكن خواهد بود. ممكن است گفته شود: تصو ر خدا ممكن نيست, زيرا تصور هر چيزى نوعى احاطه علمى بر او است و ذات اقدس احديت در قلمرو ذهن واقع نمى شود, زيرا ذات بارى تعالى مطلق و نامحدود است و آن چه در ذهن بشر وارد مى شود به تناسب ظرف و مظروف محدوديت دارد; بنابراين ما نمى توانيم خدا را تصور نماييم. ب هتر اين است كه بگوييم فرضاً اگر خدا هم باشد از دسترس انديشه بشر خارج است و نمى تواند نفياً و اثباتاً در اين باره انديشيد و حداقل بايد عقيده (معطله) را بپذيريم, چراكه آنان معتقدند معرفت پروردگار امكان ندارد و خدا را با ميزان عقل نمى توان سنجيد, كميت عقل د ر اين ميدان لنگ است.
بشر ماوراى جلالش نيافت
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
نه ادراك بر كنه ذاتش رسد
در اين ورطه كشتى فرو شد هزار
كه پيدا نشد تخته اى بر كنار
بصر منتهاى كمالش نيافت
نه در ذيل وصفش رسد دست فهم
نه فكرت به عزّ صفاتش رسد
كه پيدا نشد تخته اى بر كنار
كه پيدا نشد تخته اى بر كنار
عارف از پرتو مِى راز نهانى دانست
شرح مجموعه گل, مرغ سحر داند و بس
اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى
ترسم اين نكته به تحقيق نتانى دانست
گوهر هركس از اين لعل, توانى دانست
نه هر كو ورقى خواند, معانى دانست
ترسم اين نكته به تحقيق نتانى دانست
ترسم اين نكته به تحقيق نتانى دانست
بشوى اوراق اگر هم درس مايى
كه علم عشق در دفتر نباشد
كه علم عشق در دفتر نباشد
كه علم عشق در دفتر نباشد
در خطبه اى ديگر مى فرمايد: همانا تو آن خدايى هستى كه در خردها نمى گنجى تا در معرض وزش انديشه هاى نقش پذير كيفيات ظاهر شوى و هم چنين تحت كنترل فكر درنمى آيى تا محدود و قابل تغيير باشى.در برخى از متون دينى آمده است: (احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار; هم چنان كه [خداوند] از عقل ها مستور است, از چشم ها نيز پنهان است.)
آن چه از مضامين اين نوع كلمات در نهج البلاغه و ساير متون دينى استفاده مى شود, اين است كه امكانات عقلى بشر براى معرفت ذات بارى تعالى حدود معينى دارد كه از آن محدوده نمى تواند تجاوز كند, تا آن جا كه پيامبر اكرم مى فرمايد: (لااحصى ثناء عليك انت كما اثنيت عل ى نفسك; من نمى توانم تو را آن چنان كه بايسته و شايسته است توصيف كنم آن گونه كه خود توصيف كرده اى.)
به قول سعدى:
جهان متفق بر الهيّتش
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
كه خاصان در اين ره فرس رانده اند
بلا احصى از تك فرو مانده اند
فرو مانده در كنه ماهيّتش
نه در ذيل وصفش رسد دست فهم
بلا احصى از تك فرو مانده اند
بلا احصى از تك فرو مانده اند