چگونه خدا را بشناسیم (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چگونه خدا را بشناسیم (2) - نسخه متنی

محمدباقر شریعتی سبزواری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وقتى از ما سؤال مى شود: انسان چيست؟ تعريف مخصوصى دارد, ولى اگر بپرسند: جزيره چيست؟ تعريف ديگرى خواهد داشت. در يك تعريف صحيح, بايد جنس و فصل و عوارض در نظر گرفته شود; مثلاً در جواب انسان چيست؟ مى گوييم: حيوان ناطق و گويا است كه داراى عقل و فهم و خندان و ر است قامت است و به صورت دوپا راه مى رود. و يا در پاسخ اسب چيست؟ مى گوييم: حيوانى است مخصوص كه شيهه مى كشد و به صورت چهار دست و پا راه مى رود.

ويژگيهاى هر موجود آن را موجودات ديگر جدا مى كند, اما تنها موجودى كه ماهيت ندارد و در نتيجه جنس و فصل و عوارض نيز در او قابل تصور نيست, ذات اقدس الهى است. چرا كه اگر مركب عقلى و يا خارجى باشد, بدون ترديد نياز به اجزاى مادى و يا ذهنى خواهد داشت. در سوره تو حيد مى خوانيم: (الله الصمد; خدا از هر جهت غنى و بى نياز است) و احتياج در ساحت قدسى او راه ندارد. قرآن مجيد مى فرمايد: (واعلموا إن الله غني حميد;4 بدانيد كه تحقيقاً خدا بى نياز و قابل ستايش است). در آيه اى ديگر مى فرمايد: (قالوا اتخذ الله ولداً سبحانه هو الغنى;5 گفتند: خدا مولودى براى خود گرفته است, او پاك و منزه و بى نياز است), زيرا به فرموده خود قرآن در سوره توحيد مى خوانيم: (لَم يلد و لم يولد;6 نه مى زايد و نه زاده شده است). نه از انرژى است كه از ماده توليد شود و نه از جنس ماده است كه مولود انرژى باشد . (ولم يكن له كفواً احد;7 و براى ذات اقدس الهى نظير و مانندى نيست).

خدا حقيقتى است كه عقل و دل بر وجود او گواهى مى دهد و هيچ گونه تركيبى در اين وجود مطلق و بسيط راه ندارد, زيرا هر مركبى نيازمند اجزايى است كه از آن تركيب يافته است در حالى كه او غنى بالذات است.

سعدى مى گويد: خدا جسم نيست, چون اولاً, هر جسمى مركب است و در ثانى, هر جسمى احتياج به مكان و زمان دارد و خداوند فوق زمان و مكان است; بلكه او خالق زمان و مكان است. ثالثاً, جسم, محدوديت دارد و خدا وجودى است نامحدود. در ادامه مى گويد: خدا با چشم سر ديده نمى شود, چراكه ديدنى ها از سنخ ماده و جسم اند. انسان چيزهايى را مى بيند كه داراى طول, عرض و عمق باشد و ذات اقدس الهى از هرگونه جسمانيت و طول و عرض و عمق منزه و پاك است. بنابراين, وجود بى نهايت نمى تواند از نوع جسم و ماده باشد, چنان چه نمى تواند ابعاد سه گانه (طول, عرض و عمق) داشته باشد.

خدا شريك ندارد و تنها قدرتى است كه بدون شريك, جهان و انسان را خلق كرده است و در آفرينش نيازى به ابزار و افراد و اشخاص نداشته و ندارد. هر مهندسى براى ايجاد چيزى اول بايد نقشه بكشد ولى خدا بدون نقشه قبلى, عالم و آدم را آفريده است, چراكه خلقت او عين حكمت اس ت. خدا معانى هم ندارد; يعنى صفات او در كنار ذات و وابسته به او نيستند, بلكه صفات الهى عين ذات او مى باشد نه جداى از ذات.

جمعى از متكلمين معتقدند كه برخى از صفات ثبوتيه خداوند مانند: اراده, قدرت, حيات و سميع و بصير بودن, صفاتى خارج از ذات هستند و مانند ذات حق, قديم و ازلى مى باشند و بدين دليل نام آن را (تعدد قدما) گذاشته اند, در صورتى كه ما صفات حق را عين ذاتش مى دانيم و تن ها در مقام تصور ذهنى و مقايسه با انسان گمان مى رود كه علم و قدرت عارض بر ذات حق و حمل بر آن مى شود. حضرت على(ع) شناخت صحيح خداوند را نفى صفات زايد بر ذات مى داند و مى فرمايد: (وكمال الاخلاص له نفى الصفات عنه;8 كمال توحيد تخليص او نفى هرگونه صفات زايد بر ذاتش است).سپس در مقام دليل مى فرمايد: (لشهادة كلّ صِفَة أنَّها غير الموصوف و شهادة كل موصوف إنَّه غير الصفة;9 براى اين كه هر صفتى گواهى مى دهد كه غير از موصوف است و هر ذات موصوفى نيز شهادت مى دهد كه غير از صفت است).

علم انسان نيز غير از خود انسان است, چراكه در يك مقطع زمانى,انسان بود ولى علم نداشت, اديب نبود, پزشك نبود, پس از كسب علم و دانش, متصف بدين صفات گرديد. بديهى است كه خدايى كه مثل و مانند ندارد, نمى توان او را با بشر كه مخلوق او است, مقايسه كرد, زيرا خداى مت عال عين علم, عين كمال و عين قدرت است; به عبارت ديگر علم مطلق, حيات مطلق, قدرت مطلق, اراده مطلق, ذات اقدس متعال است. در حوزه اطلاق و نامحدود بودن, نمى توان صفات را خارج از ذات تصور كرد, چرا كه در اين صورت خدا را محدود و محتاج به اين صفات دانسته ايم و حال آن كه نه محدوديت در ذات حق راه دارد و نه تركيب, به علت اين كه محدوديت و تركيب از خواص ممكنات و مخلوقات است, نه واجب الوجود. از اين رو امام على(ع) در آغاز خطبه اول نهج البلاغه مى فرمايد: (الذى ليس لصفته حدّ محدود ولا نعت موجود). در اين جمله, نفى محدوديت از صفات الهى شده; يعنى خداوند متعال داراى صفاتى نامحدود است و صفت محدود و مشخصى ندارد.

معتزله معتقدند كه براى خداوند صفاتى نيست, زيرا داشتن صفات با وحدت و يگانگى خداوند سازش ندارد. ولى اشاعره معتقدند كه صفات ذاتى خدا غير از ذات او است, ذات او غير از علم, اراده, قدرت, حيات, سمع, بصر و ادراك است. آن ها به احديت و يگانگى ذات عقيده دارند, ولى به احديت صفات معتقد نيستند, براى اين كه صفات خدا را هم واجب و قديم و ازلى مى دانند. سعدى مى خواهد نظريه اشاعره را ابطال كند و لذا مى گويد: بى شريك است و معانى تو غنى دان خالق; يعنى خداوند شريك ندارد و معانى يعنى معانى صفات ذاتى كه خارج از ذات باشد نيز ن دارد, بلكه تمام صفات الهى عين ذات او است. بدين معنا كه ذات حق, عين علم است و علمش عين قدرت و قدرتش عين حيات است و حياتش عين اراده و سمع و بصر است. حتى در انسان نيز تصور جدايى ذات از صفات مشكل است, منتها تفاوتى كه وجود دارد اين است كه علم و قدرت و سمع و ب صر در انسان ها اكتسابى است. بچه هاى انسان به هنگام تولد چيزى نمى دانند: (والله أخرجكم مِن بطون امهاتكم لاتعلمون شيئاً;10 و خدا شما را از رحم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى دانستيد.)
انسان وقتى علم و عقل و اراده پيدا مى كند, حيثيت علم او غير از قدرت است, ولى همگى با روح او يك نوع وحدت دارند. ليكن پس از تحصيل علم و آگاهى است.

شهيد مطهرى درباره صفات الهى مى نويسد: مجموعاً سه اشكال درباره صفات خداوند وجود دارد:

ييكى اين كه, تقديس و تنزيه بارى تعالى ايجاب مى كند كه خداوند هيچ صفات مشترك با مخلوقات نداشته باشد, چراكه هر صفتى كه ما براى خداوند اطلاق نماييم, از نوع صفات مشترك با انسان مى باشد; پس هرگونه توصيف ما (تشبيه) است, پس بايد از هر گونه توصيف پروردگار خوددار ى كنيم.

اشكال دوم اين است كه مشترك بودن صفت بين خالق و مخلوق مانند علم و قدرت, فى حد ذاته مانعى ندارد, ولى عقل ما قادر نيست صفات حق تعالى را كشف كند, پس بايد مقلد شارع مقدس باشيم و هر صفتى كه در قرآن كريم و سنت پيامبر آمده باشد, به گونه تعبد مى پذيريم و عقل ما ن مى تواند از پيش خود صفتى ولو حكايت از كمال كند, براى خدا بسازد.

اشكال سوم, حرمت شرعى پرداختن به اين گونه مسائل است. اخبار و احاديث زيادى مبنى بر عدم جواز توصيف خداوند مگر به آن شكلى كه خود فرموده باشد, وارد شده است.

در پاسخ از اشكال اول مى گوييم: از منظر عقل و دين, صحيح است كه خداوند مثل و مانندى ندارد: (ليس كمثله شىء), بنابراين نه او را به چيزى مى توان تشبيه كرد و نه موجودى را خدا گونه مى توان توصيف نمود: (أين التراب ورب الارباب). خاك را با عالم پاك نسبتى نيست, عقل بشر قادر نيست به كنه ذات او پى ببرد.




  • نه ادراك بر كنه ذاتش رسد
    عنقا شكار كس نشود دام بازگير
    كان جا هميشه باد به دست است دام را



  • نه فكرت به كنه صفاتش رسد
    كان جا هميشه باد به دست است دام را
    كان جا هميشه باد به دست است دام را



ولى اين امر ايجاب نمى كند كه هر صفتى كه براى مخلوق باشد, در مورد خالق صدق نكند. تفاوت خالق و مخلوق در اين است كه مخلوق وجودش از خالق است ولى هستى او عاريتى است, ليكن خالق, عين وجود و هستى و افاضه كننده هستى به موجودات است.

امتياز ديگر در اين است كه مخلوقات, حادث ذاتى و يا زمانى هستند, ليكن خداوند متعال ذاتى است ازلى و ابدى; آغاز نداشته و انجام نيز ندارد.

تفاوت سوم اين است كه مخلوقات, وجودى محدود و مشخص دارند, اما خالق وجودى است نامحدود.

امتياز چهارم اين است كه صفات الهى يك امر ذاتى است, اما صفات مخلوق عارضى است; فى المثل خداوند عالم است و انسان نيز علم دارد, علم هم جز به مفهوم آگاهى, احاطه و كشف مجهولات نيست, اما تفاوت اين است كه خداوند علمش بالذات و ضرورى است و انسان علمش مانند خودش مم كن و عارضى و كسبى است. خدا علمش ازلى و ابدى است, اما انسان علمش حادث است; قبلاً علم نداشته و سپس علم پيدا كرده است, علم خدا محيط بر تمام عالم است, كليات و جزئيات و غيب و شهود را فراگرفته: (لايَعْزُبُ عنه مثقال ذرة;11 يعنى ذره اى از دايره علم او بيرون نيس ت, ولى علم انسان بسيار ناقص و در محدوده درك خواص و ظواهر بعضى اشيا است نه كنه و ذات اشيا. بنابراين نفى همانندى خالق و مخلوق, مستلزم اثبات ضد آن نيست, پس نمى توانيم بگوييم آن چه مخلوق دارد ضد آن را خالق دارد, بلكه يكى از راه هاى كشف علم و قدرت و حكمت و رح مت بارى تعالى از طريق مخلوقات است و از اين راه براى انسان قابل ادراك مى باشد, زيرا او بخشنده علم و حكمت و قدرت به ساير موجودات است و ما مى توانيم از طريق آثار قدرت و حكمت به كانون اصلى پى ببريم.

پاسخ اشكال دوم:درباره اين اشكال كه آيا عقل مى تواند در قلمرو مباحث الهيات حركت كند؟ مى گوييم: در جاى خود اثبات شد كه علم وجودشناسى يا فلسفه, علمى است صد در صد صحيح و در قلمرو عقل قرار دارد و عقل ما مباحث وجود را مى فهمد; مانند اين كه وجود بر دو قسم است: مادى و مجرد كه قوانين عمومى ماده را (تقسيم, تحول نياز به مكان و زمان) برنمى تابد. و هم چنين است تقسيم وجود به وجود بالفعل و بالقوه, واجب و ممكن, واحد و كثير, مركب و بسيط و تشخيص اين كه كدام صفت براى خدا كمال است و كدام صفت, نقص و كاستى.

/ 6