نگاهی دیگر به ‏تفکیک ‏یا اختلاط ‏جنسیتی‏ در محیط های‏ آموزشی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی دیگر به ‏تفکیک ‏یا اختلاط ‏جنسیتی‏ در محیط های‏ آموزشی - نسخه متنی

مصاحبه شونده: سید یعقوب موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید










نگاهي‏ديگربه‏تفكيك‏يااختلاط‏جنسيّتي‏درمحيط‏هاي‏آموزشي

دكتر سيد يعقوب موسوي *

پس از انقلاب اسلامي نوع روابط اجتماعي و تعامل ميان زن و مرد در جامعه‏ي ما از ويژگي‏هايي كاملاً متفاوت با ايران قبل از انقلاب و بسياري از جوامع فعلي بيگانه اعم از غربي و شرقي برخوردار بوده است.

ايجاد تغيير و تحوّل در نحوه‏ي تعامل جنسيت‏ها در بخش‏هاي مختلف زندگي اجتماعي در دو دهه‏ي اخير از شدت و ضعف خاصي تبعيت داشته و نگرش‏هاي متفاوتي پيرامون ضرورت و لزوم پاي بندي به جدا سازي و تفكيك زن و مرد در محيط‏هاي كار، تحصيل، تفريح، ورزش و... وجود داشته و هم اكنون نيز گه گاهي متناسب با ظرفيت‏هاي زماني، بستر اين مبحث در جامعه ما فراهم مي‏شود. بر آن شديم تا از زاويه‏اي كارشناسانه و علمي به اين موضوع پرداخته و استنتاجي منطقي از آن به خوانندگان گرامي نشريه ارايه دهيم. در آغاز اين راه، بحث مورد نظرمان را با آقاي دكتر سيد يعقوب موسوي عضو هيئت علمي و رياست دانشكده‏ي علوم اجتماعي دانشگاه الزهرا عليها‏السلام (كه تجربه تك جنسيتي را گذرانيده و مي‏گذراند) در ميان گذاشته، آنچه كه از نظر شما خوانندگان محترم مي‏گذرد، گفت و گوي هم كار ما با ايشان است. اميدواريم در فرصت مناسب ديگري اين موضوع را از زاويه‏هاي ديگر تكميل و در منظر خوانندگان قرار دهيم.

«پگاه حوزه»

موضوع مورد بحث ما در رابطه با اختلاط و يا جدا سازي زن و مرد در حوزه‏ي روابط اجتماعي و جوامع شغلي يا آموزشي است.

در آغاز بحث لازم است از زاويه‏ي روابط و مناسبات اجتماعي به موضوع پرداخته، و جناب عالي با بهره‏گيري از تجربه‏هاي تاريخي و تئوريهاي جامعه‏شناختي به آن بپردازيد:

موضوع جدا سازي جنسي زن و مرد از ابعادي بعنوان يك بحث نو و از جهاتي هم در بُعد اجتماعي زمان، يك مسئله‏ي تاريخي و فراگير تلقي مي‏شود. موضوع اختلاط يا تفكيك جنسي، به اعتبار تغيير و تحولاتي كه در دوران نوين در روابط اجتماعي ميان افراد تحقق يافته است ـ و به دنبال تحولات ارتباطي، فني و فرهنگي و دگرگوني در بستر ساختار اقتصادي و تغيير در مباني تقسيم كار، بخصوص ـ مورد توجه كساني كه به مباني ارزشي روابط اجتماعي اهميّت بيش‏تري داده‏اند، قرار گرفته است. شايد بتوان گفت كه در حال حاضر و در يكي، دو دهه‏ي اخير تنها جامعه‏ي ما نيست كه اين مسئله را به عنوان يك مسئله‏ي مهم جامعه‏شناختي و يا فرهنگ شناختي، بلكه به عنوان يك موضوع فرهنگي و اجتماعي مورد ملاحظه و امعان نظر قرار داده است و از اين رو موجب برانگيختن حساسيت‏ها پيرامون اين موضوع از ناحيه‏ي گروه‏هاي اجتماعي مختلف، چه در دانشگاه و چه بيرون از دانشگاه را فراهم آورده است.

اهميت اين موضوع در جامعه‏ي ما از ابعاد و زواياي مختلفي مشخص است، آيا به نظر شما اين موضوع در جوامع ديگر نيز از اهميت لازم برخوردار است و از چه جنبه‏اي مي‏تواند باشد؟
مي‏توان گفت اين موضوع در جوامع ديگر هم به عنوان يك امر اجتماعي و ارزشي مهم از ناحيه‏ي روان‏شناسان، روان‏كاوان، جامعه‏شناسان و تحليل‏گران روابط انساني مطرح مي‏شود.

در واقع مي‏توان گفت توسعه‏ي روابط انساني ميان افراد، براي عده‏اي، مسئله‏ي تمايزات و يا تفكيك جنسي را به عنوان يك امر اجتماعي بي اهميت و يا حداقل كم اهميت مطرح ساخته است. به عبارت ديگر، گفته مي‏شود به دليل افزايش سطح مناسبات اجتماعي كه عمل كرد نظام اجتماعي جديد است، بحث جداسازي جنسي، يك بحث كاملاً حاشيه‏اي و غير قابل اهميت است. از سوي ديگر در جوامع جديد، طرح و بسط مشكلات، و موانعي كه بر سر راه روابط اجتماعي مطلوب، يا روابط اجتماعي سالم با آن روبرو مي‏باشد، به عنوان يك آسيب و يك نقطه كور منفي، تلقي شده و بايد در قبال آن عكس العمل‏هاي سنجيده، منطقي و عملي صورت بگيرد. و خود اين موضوع، زمينه‏هاي بازنگري در اشكال روابط و مناسبات اجتماعي را تشديد كرده است.

بنابراين، بسياري از افراد مسئله‏ي جداسازي را به عنوان موضوعي كه مي‏شود روي آن تامل داشت ـ و برنامه ريزي كرد و آن را به عنوان يك ارزش ديني و اخلاقي زنده نگه داشت ـ مورد توجه قرار مي‏دهند. به خصوص در كشورهايي كه هنوز روابط خودشان را با مناسبات سنتي قطع نكرده و با تكيه بر گذشته‏ي تاريخ بومي و هويت اجتماعي و تاريخي خود، روابط اجتماعي را تنظيم مي‏كنند، اين دسته از كشورها؛ يعني كشورهاي در حال توسعه و در مجموع كشورهاي موسوم به جوامع شرقي، در مناسبات اجتماعي ميان افراد، آداب و رسوم و نوع خاصي از ارزش‏هاي اخلاقي را مطرح مي‏كنند كه جدا سازي جنسي هم بخشي از آن عادات مي‏باشد.

با توجه به گذشته‏ها و ريشه‏هاي تاريخي اين جوامع آيا مي‏توانيد مقايسه‏اي بين جوامع اوليه‏ي غربي و جوامع اوليه‏ي شرقي ارايه بفرماييد؟ آيا همين تفاوت‏ها و نگرش‏ها كه در عصر حاضر بين اين دو جامعه (شرق و غرب) مشاهده مي‏شود، در جوامع اوليه غرب و شرق نيز وجود داشته است؟
از بُعد تاريخي چه در تمدن‏هاي اوليه‏ي غربي، و چه در تمدن‏هاي اوليه‏ي شرقي اشكال مختلفي از جدا سازي جنسي را شاهد هستيم، به عنوان مثال اگر نگاهي به برگزاري مراسمات اعتقادي، مذهبي، اجتماعي بيندازيم ـ اجتماعاتي كه مربوط به جشن و سرورهاي قومي، طايفه‏اي و بومي بوده است ـ و يا در امور عمومي از قبيل جنگ و شركت در فعاليت‏هاي اقتصادي و حتي تجاري، به نحوي اين تفكيك جنسي وجود داشته است. در روم قديم، ايران باستان و در هند و چين شواهدي داريم كه مسئله‏ي جداسازي جنسي به نحوي، از لحاظ اجتماعي عموميت داشته است. قطعا مباني و اصولي كه به عنوان فلسفه‏ي جداسازي جنسي در تمدن‏هاي گذشته تاريخي مورد توجه بوده، با مباني و اصولي كه امروز مي‏خواهد مورد توجه قرار بگيرد، نقاط مشترك و متفاوتي را با خودشان دارند. اگر بخواهيم موضوع را از بُعد تاريخي و اجتماعي ـ ؛ يعني چه مسايلي كه مربوط به وضعيت كنوني اجتماعات بشر هست و چه مسايلي كه مربوط به گذشته تاريخي است ـ نگاه كنيم، مي‏بينيم كه از منظر جامعه‏شناسي، ساختار و نوع كاركرد نهادها و موقعيت‏هاي اجتماعي، نحوه‏ي نگرش به جداسازي جنسي را تعيين كرده است. به عبارت ديگر اين نحوه از تنظيم و ترتيب در روابط اجتماعي چه در گذشته و در چه شرايط فعلي است كه مشخص مي‏كند تا ما چگونه به مسئله جداسازي نگاه كنيم.

حال كه مشخص شد نحوه‏ي تنظيم و ترتيب روابط اجتماعي تعيين كننده‏ي نوع جهت ما در مسئله‏ي جداسازي است، اين تنظيم و ترتيب مي‏بايست از يك سري مباني ارزشي پيروي و تبعيت داشته باشد، لطفا بفرماييد در گذشته اين موضوع از چه مباني‏اي متأثر بوده است؟
در گذشته، جداسازي جنسي از يك عمل كرد كاملاً اخلاقي و در پاره‏اي از موارد از يك روي كرد سياسي و اجتماعي برخوردار بوده است. اخلاقي به اين معنا كه روابط محارم با همديگر ـ چه در داخل يك قبيله، گروه، طايفه و به خصوص صيانت روابط زن و شوهر و صيانت رابطه‏ي اعضاي مركزي يك خانواده ـ اصلي بوده است كه اين امر پيوسته مورد حمايت ساختار اجتماعي قرار داشته. بر خلاف آن دسته از مردم كه اجتماعات گذشته را متهم به نداشتن الگوي خاصي از روابط اجتماعي مي‏دانند و يا دوران گذشته را به عنوان دوران هرج و مرج جنسي معرفي مي‏كنند. تحقيقات نشان مي‏دهد كه اگر در گذشته تاريخي، دوره‏اي هم تحت عنوان دوره هرج و مرج جنسي وجود داشته دوره‏ي بسيار كوتاه و محدودي بوده كه عوامل و عوارض مختلف طبيعي از جمله حوادث ناشي از تهديد، شرايط طبيعي، موجب گرديده كه روابط اجتماعيِ ساختارمند و پايداري به وجود نيايد.

در زمينه تحقيقات اجتماعي كاري كه «گلدين چايلد» در مورد تاريخ و گذشته‏ي فرهنگ‏هاي تاريخي انجام داده، يا نقطه نظرات «سوركين» جامعه‏شناس روسي الاصل آمريكايي، نشان مي‏دهد كه اين‏ها بر اين عقيده‏اند كه تطور نظام اجتماعي و فرهنگي و الگوسازي در روابط و مناسبات، از يك ثبات تاريخي برخوردار است. هنگامي كه اجتماعات استقرار پيدا كردند و شبكه به وجود آمد و قوانين و قرار دادهاي اجتماعي متداول شد، ارزش‏هاي اخلاقي كه در درون هسته و كانون اين روابط مورد توجه قرار داشت، يكي از شقوق و مصاديق مجسم كننده‏ي روابطِ مبتني بر اخلاق جداسازي جنسي بود. بدين ترتيب از تحقيقات حاصل از اجتماع، اين نتيجه حاصل مي‏شود كه جداسازي جنسي در اجتماعات گذشته بر مبناي كاركرد اجتماعي، و به منظور حفظ و صيانت و پايداري روابط اجتماعي در غالب نقاط جهان متداول بوده است.

جناب عالي در صحبت‏هاي قبلي اشاره‏اي داشتيد به تمدن‏هاي اوليه‏ي شرق و غرب كه نمونه‏هايي از جداسازي به اشكال مختلف در آنها وجود داشته، كه البته مقايسه‏اي هم بين اين دو جوامع داشتيد اما بطور مصداقي به آن نپرداختيد. فكر مي‏كنم بد نباشد كه از اين زاويه نيز آن پرداخته شود:

تمدن‏ها به اقتضاي شرايط جغرافيايي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و يا بين المللي آن زمان، هويت خاص خودشان را داشته‏اند، به عنوان مثال تمدن «آزتگا» در آمريكاي لاتين مبتني بر اعتقادات و سنن ديني، نه از نوع وحياني و كتابت، بلكه از نوع ديني مبتني بر سحر و جادو و پيام‏هاي مرموزي بوده است كه خود شئونات گوناگوني را براي اعضاي جامعه تعيين مي‏كرده است. يا تمدن زردها در ژاپن و كشور چين كه داراي تمدني مبتني بر عقايد ديني اما از نوع غير كتابت؛ يعني بر اساس درك و تجربه‏ي بشري، عرفان و نوعي دريافت شهودي در نوع بشر بوده است. لاكن حوزه‏ي تمدن بين النهرين، يا منطقه‏اي كه در حد گسترش يافته‏ي آن اسراييل بزرگ ـ به تعبير خودشان ـ ناميده مي‏شود، تمدن مبتني بر نوعي اعتقاد ديني است كه منشاي آن كتابت، و وحي الهي و پيامبري و رابطه‏ي انتقال پيام ميان خدا و انسان و موضوع فلاح و رستگاري و اتصال به عالم بي نهايت است. هر يك از تمدن‏هاي گفته شده با توجه به انواع مختلف از دريافت ديني و يا توليد مباني خاص خود اشكال مختلفي از روابط و مناسبات اجتماعي را براي ساكنين خود به ميراث گذاشته‏اند.

پس به طور خلاصه بايد گفت كه تمدن‏هاي اوليه شرقي مبتني بر وحي و كتابت بوده و تمدنهاي مقابل آن (غرب) مبتني بر آموزه‏هاي بشري و توانايي انسان است.

بله، اما «كارل‏ياسپرس» در كتابي تحت عنوان «آغاز و انجام تاريخ» از لحاظ تاسيس و تحوّل و توسعه، همه‏ي اين تمدن‏ها را در يك سير متوازي نگاه مي‏كند و وجوه اشتراك و افتراق آنها را هم تا حدودي مورد بررسي قرار مي‏دهد.

فرموديد جداسازي در اجتماعات گذشته؛ يعني در اكثر نقاط جهان بر مبناي «كاركرد اجتماعي»، به منظور صيانت و پايداري روابط اجتماعي بوده است، در اين زمينه توضيحاتي را بفرماييد.

همين طور است. اما حد و حدود اين قضيه و از اين لحاظ كه تا چه حد به عنوان الگوي مطلوب در روابط اجتماعي افراد بوده و يا اين كه يك الگوي صرفا مورد حمايت از روابط اجتماعي يا در پاره‏اي از موارد يك الگوي غير قابل دفاع و يا بي اهميت مي‏باشد، اين را مي‏توان به نوع اجتماعات، تمدن‏ها ارجاع داد. شما مي‏دانيد كه در زمان ظهور اسلام، شاهد شبكه‏ي خاصي از روابط اجتماعي و نوعي تمايز جنسي هستيم و يا تفكيك‏هاي جنسي كه بعد از اسلام در كشورهاي اسلامي تداوم يافته است، اين‏ها لزوما معلول پيام پيامبر اسلام تلقي نمي‏شود. اين مسايل قبل از اسلام هم بوده و رسالت پيامبر اين بوده است كه اين تفكيك‏هاي جنسي را بر اساس مباني و اصولي قرار بدهد كه بي عدالتي، تبعيض و تمايزات ستم گرانه بوجود نيايد. پيامبر اسلام در اين شبكه روابط اجتماعي را به عنوان روش و مدل و سبكي از روابط اجتماعي دخالت نداد، بلكه پيامبر اسلام آن سبك و روش گذشته را اصلاح كرد و اين بسيار قابل توجه و حايز اهميت است.

از تاريخ كه بگذريم به تدريج وارد دوران جديدي از زندگي اجتماعي مي‏شويم و مي‏بينيم كه اين موضوع دست خوش دگرگوني و تغييرات مختلفي شده است. در دوران نوينِ از تاريخ، اشكال جديدي از تفكيك و تمايز جنسي بر قرار مي‏شود كه در بسياري از موارد در تعارض با مباني و اصول اخلاقي است كه تمدن‏ها در جست و جوي آن بوده‏اند. به طور مثال در قاره آفريقا، تمايزات جنسي در كنار تمايزات قومي و نژادي منشأ بسياري از نابرابري‏هاي اجتماعي و اقتصادي و سر انجام آلودگي سيستم اجتماعي به فساد و ظلم و ستم مي‏شود.

«جداسازي جنسي» از منظر جامعه‏شناسي چگونه ارزيابي مي‏شود؟
همان طور كه قبلاً اشاره كردم، يك موقع نهاد ديني است كه ماهيت جامعه را تعيين مي‏كند، اما در يك زمان نهاد اقتصادي يا نهاد سياسي. بنابراين بايد ديد كه در آن مقطع خاص تاريخي كدام يك از نهادها قدرت و امكان بيش‏تري در توليد و ساختار جامعه دارند، ممكن است در مطالعات به اين نتيجه برسيم كه تركيبي از نهادها، ساختار و ماهيت جامعه را تعيين مي‏كردند. در هر حال جداسازي جنسي معلول كاركرد اين نهادها است؛ يعني كاركرد جنسي يك پديده‏ي خاص ارزشي، و يا يك پديده‏ي نوعا فرهنگي مجرد و انتزاعي نيست. اگر از منظر جامعه‏شناسي بخواهيم به اين قضيه بپردازيم، بايد به درون ساختار و تار و پود سيستم برويم كه سيستم اجتماعي چه چيزي را خواستار است. سيستم اجتماعي‏اي كه خود صاحب كاركرد اين نهادهاي مختلف است.

اگر ممكن است به اين موضوع از ديد جامعه‏ي خودمان پرداخته و توضيحاتي را ارايه بفرماييد.

با توجه به اين كه بعد از انقلاب در جامعه‏ي ما، نهاد دين در رأس نهادهاي ديگر واقع شد، و سيستم اجتماعي ما با اين ديد شروع به كار كرد و به شكل دهي و تعيين جهت و تعيين كاركرد با نهادهاي ديگر پرداخت؛ پس در مجموع نهاد دين به اضافه‏ي نهادهاي اجتماعي ديگر باني طرح جداسازي جنسي مي‏باشند، و اين نهادها در كنار نهادهاي تابع، چشم اندازشان را از جداسازي و تفكيك جنسي عنوان مي‏كنند. در كشور خودمان براي بررسي اين موضوع بايد به مباني ديني خودمان رجوع كنيم، به اين دليل كه نهاد دين تعيين كننده است. اگر ما در يك جامعه‏ي غير ديني بوديم از ديد اقتصادي به موضوع نگاه مي‏كرديم، كه آيا به صرفه نيست كه اختلاط آموزشي كامل صورت بگيرد، تا هزينه‏هاي اقتصادي، كاهش پيدا كند، يا اگر ما در يك جامعه‏اي بوديم با فرهنگ «سكولاريزم» ممكن بود اين گونه مطرح شود كه تمايزات جنسي، يا جداسازي جنسي به لحاظ روابط اجتماعي يك مسئله مهم و بي فايده است و چه اشكالي دارد كه آدم‏ها چه زن و چه مرد تحت هر شرايطي امكان برقراري ارتباط اختلاطي داشته باشند. ولي جامعه ما، نه يك جامعه‏ي سكولار است و نه يك جامعه‏ي لائيك و بي دين، بلكه جامعه است ديني. در اينجا دين تعيين كننده است و ما ناچاريم به جداسازي جنسي و هم چنين جداسازي قومي و نژادي و جداسازي حتي به لحاظ حقوق بشري و حفظ و صيانت ارزش‏ها و اصول اخلاقي از منظر دين توجه كنيم. البته به معناي تحليل مباني آن. اما از لحاظ كاركرد و از لحاظ ساختار و برنامه‏ريزي بايد به اقتضاي اجتماعي ايران توجه داشته باشيم؛ لذا دو ديدگاه جامعه‏شناسي و دين مي‏توانند كمك كنند تا اين مسئله مورد بررسي قرار گيرد و جايگاه خودش را پيدا كند. جنبه‏هاي كاركرد گرايانه اين قضيه را آن‏جاها كه مي‏تواند مثبت و مفيد باشد و آن‏جاهايي كه مي‏تواند آسيب رسان باشد چه در بُعد فرهنگي و چه در بُعد سياسي و غيره مورد مطالعه‏ي كارشناسي و علمي قرار دهيم.

در بخش كاركردهاي اجتماعي شما گفتيد كه: در اين بخش بحث جداسازي در پاره‏اي موارد فرعي و حاشيه‏اي تلقي مي‏شود اگر ممكن است در اين باره بيش‏تر توضيح دهيد.

منظور من اين است كه بايد توجه داشته باشيم كه از لحاظ كاركرد اجتماعي، جداسازي جنسي به طور كلي داراي چه عواقب و نتايجي است از لحاظ توسعه‏ي روابط اجتماعي و از لحاظ توسعه‏ي مناسبات و كاهش بيم و هراس از ارتباطات كه تعيين كننده است، چگونه ممكن است مد نظر قرار بگيرد بايد به ديدگاه‏هايي كه در اين زمينه مطرح است توجه لازم شود. عده‏اي جداسازي جنسي را فراهم كننده و مقدمه‏ي توسعه‏ي روابط مي‏دانند. به عبارت ديگر معتقدند از آنجا كه اين دو جنس در جامعه ما با توجه به مباني ديني مجاز نيستند كه تحت هر شرايطي ايجاد ارتباط كنند، بلكه بايد رعايت مسائل شرعي و محرّمات را بنمايند و عدم رعايت محرّمات ديني، اخلاقي و شرعي، تبعات اجتماعي زيادي به بار مي‏آورد و رعايت اين محرّمات باعث شكوفايي استعداد اخلاقي آدم‏هاست. آن‏ها معتقدند كه هر قدر ما آدم‏ها اجازه دهيم زنان و مردان در گروه‏هاي همگن و متجانس با خودشان فعاليت كنند، پويايي در روابط ايجاد مي‏شود و اختلاط جنسي را در محيط‏هاي كاري، چه كار اقتصادي و چه غير اقتصادي عامل باز دارنده از فعاليت مي‏دانند و به لحاظ توسعه مطلوب نمي‏بينند.

نقطه‏ي مقابل اين نگرش چه كساني هستند؟ منطق و استدلال آنها چيست؟
نقطه‏ي مقابل اين دسته، كساني هستند كه مبنا را توسعه قرار مي‏دهند. توسعه‏ي همه جانبه و به اصطلاح امروز «توسعه‏ي پايدار اجتماعي» به اين ترتيب كه ما بيش‏تر از آن كه به روابط صوري يا روابط بيروني گروه‏هاي اجتماعي چه قومي و نژادي و چه مذهبي و يا جنسي به پردازيم، و به مباني اهميت بيش‏تري قائل شويم، مباني از اين نقطه نظر كه سيستم اجتماع امروزي با توجه به توسعه‏ي روابط اقتصادي، فني، شغلي، حرفه‏اي و فرهنگي شرايطي را ايجاد مي‏كند كه گروه‏ها و آدم‏هاي داخل اين مجموعه به سهوت بتوانند با هم در ارتباط باشند، و اگر هدف توسعه‏ي پايدار اجتماعي، تامين ارزش‏هاي اخلاقي و رعايت محرّمات اخلاقي و محرّمات ديني هم باشد. در درون اين روابط اجتماعي بايستي اصولي را تجويز نموده و توسعه داد كه برقراري هر گونه روابط بين گروه‏هاي اجتماعي ـ چه از لحاظ قومي و چه از لحاظ جنسي ـ بدون آسيب و آفت ممكن باشد.

آيا منظور از توسعه‏ي پايدار اجتماعي همان توسعه‏ي همه جانبه‏اي است كه قطعا به همان لحاظ همه جانبه و فراگير بودن نمي‏تواند از غايات اخلاقي نيز چشم پوشيده و نسبت به آن غفلت كند؟
توجه داشته باشيد كه تفكيك جنسي بحثي را با خودش دارد كه تفكيك‏هاي قومي نيز دارد. و اين‏ها از منظر جامعه‏شناسي از يك اشتراك خاصي برخوردارند.

كساني كه تفكيك جنسي را به لحاظ كاركرد اجتماعي امروز، مفيد نمي‏بينند بر اين عقيده‏اند كه، پويايي اجتماعي و پويايي در مشاغل، و فعال كردن نيروي كار جامعه به شما اجازه نمي‏دهد كه روي اين موضوع ايستادگي كرده و به عنوان يك اصل در برنامه‏ريزي‏هاي عمومي تلقي كنيد. به نظر اين عده در برنامه‏ريزي‏هاي عمومي مي‏توان مباني و اصول و تكيه‏گاه‏هاي اخلاقي روابط انساني را (روابط انساني به معناي اعم) مثل روابط مرد با مرد بزرگ با كوچك، رييس با مرئوس، كارفرما با كارگر بر اساس مباني اخلاقي قرار داد و اگر اين روابط بر اساس مباني اخلاقي باشد قطعا ضرورتي به طرح جداسازي جنسي پيدا نمي‏شود.

در مورد مراكز آموزشي مسئله تفكيك و جداسازي جنسي چگونه تحليل مي‏شود؟ و آيا ممكن است برخي از نتايج آزمايش‏هايي كه در همان جوامع غربي گوياي تأثير مثبت جداسازي بر افزايش بازدهي آموزشي است، مبناي عمل ما قرار بگيرد؟
پاره‏اي از تحقيقات تجربي در غرب نشان مي‏دهد، بر خلاف آن دسته از روش‏هايي كه اختلاط را سبب افزايش كيفي آموزشي مي‏دانند، اگرچه ممكن است راندمان كيفي و آموزشي را در اين گونه مراكز بالا ببرد ـ آن هم بنابر دلايلي؛ مانند رقابت دو جنس مذكر و مونث، ـ اما تبعات منفي ناشي از اين اختلاط به لحاظ اخلاقي، اثرات منفي دراز مدتي روي بازده‏هاي آموزشي و علمي اين مراكز ايجاد خواهد كرد؛ يعني اين طور نيست كه اين سيستم لزوما پاسخ مثبت بدهد. سيستم اختلاط در خودش امتيازاتي دارد كه در مقابل آن امتيازات، يك سري سلب امتياز هم به دنبال داد. به عبارت ديگر يك سري امتيازات علمي ـ آموزشي مي‏آورد و يك سري امتيازات اخلاقي و فرهنگي را سلب مي‏كند.

ما با ديدگاه ديگري روبرو هستيم كه تفكيك را عامل آسيب پذيري رشد و توسعه‏ي جامعه مي‏داند، با اين نوع تفكر چگونه مي‏شود برخورد كرد كه البته از مباني علمي و منطقي هم دور نباشيم؟
درست است كه اختلاط جنسي تبعات منفي دارد و نمي‏شود آن را به صفر رساند، اما واقعيت‏ها به ما نشان مي‏دهد كه فقدان ارتباط با اعمال كنترل‏هاي محاسبه نشده بر روي روابط زن و مرد هم تبعات اقتصادي، اجتماعي و سياسي مختلفي دارد، ما در روابط اجتماعي، چاره‏اي نداريم از اين كه تعديلي را متناسب با ساختار اجتماعي خودمان اعمال كرده و از آن حمايت كنيم. تعديل به آن معنا كه نه ايجاد يك رابطه‏ي كاملاً آزاد جنسي در بين گروه‏هاي اجتماعي مطلوب است و نه مسدود كردن باب روابط خصوصا روابط كاري و اجتماعي بين جنس‏هاي مختلف اجتماعي، بلكه بايستي به حد متعارف و متعامل با پرداختن به مباني ديني و ارزشي و اخلاقي دربيابد.

تعهد اخلاقي كه شما به آن اشاره كرديد يك گرايش دروني و وجداني است و بسته به آن است كه كسي به آن پايبند باشد يا نه و به اين ترتيب الزاماتي نسبت به مسئله وجود نخواهد داشت جناب عالي اين موضوع را چگونه ارزيابي مي‏كنيد؟
درست است كه تعهدات اخلاقي يك منشأ فطري و وجداني دارد، اما اين موضوع دو وجه دارد. يك وجه آن خود انسانها هستند و ديگري نهادهاي رسمي خود اجتماع و نهادهاي كنترل كننده؛ يعني يك وجه قانون دارد، يك وجه وجدان. هر گاه وجدان و قانون به توافق برسند آن جامعه، جامعه‏ي سعادت‏مندي است. آن جايي كه دروني‏هاي آدم‏ها با الزامات بيروني سازگاري داشته باشند مشگلي را كه در شرايط كنوني احساس مي‏شود و در بُعد روابط اجتماعي داريم، ديگر نخواهيم داشت. و در صورت عدم وفاق و سازگاري ميان درون افراد با الزامات قانوني است كه انسان از مسير الهي و قانوني خارج شده و سعادت لازم را به دست نخواهد آورد و اين مسئله ممكن است ناشي از ناپخته بودن مقررات رسمي اجتماعي باشد كه در شرايط اضطرار تدوين شده و مستلزم بازنگري در برخي از الزامات قانوني رسمي ما است، يا ناشي از تغيير در وجدانيات جامعه است؛ ممكن است اعضاي جامعه دگرگون شده باشند. معيارها و محك‏هاي اخلاقي متحوّل شده و ما معيارها و محك‏هاي اخلاقي سال‏هاي انقلاب را شاهد نباشيم.

اگر سفري به كشورهاي اروپايي كرده باشيد اين نكته را متوجه مي‏شويد كه يكي از كاركردهاي كاملاً موفق ساختار اجتماعي در كشورهاي غربي، عبارت از اعمال شديد الزامات بيروني است. برخلاف تصور عده‏اي در جامعه‏ي ما مبني بر اين كه آزادي عبارت است از به حاشيه راندن الزام محيطي، در كشورهاي توسعه يافته حتي نمونه‏اي مثل ژاپن، اعمال مقررات و قواعد بيروني با قدرت و شدت و قاطعيت تمام صورت مي‏گيرد. اما در كنار الزامات بيروني، رشد و ارتقاي وجدانيات افراد جامعه نيز مورد اهتمام است. ژاپن به عنوان يك مدل موفق در توسعه‏ي اجتماعي است كه اتفاقا در پاره‏اي از ابعاد فرهنگي مشابهت‏هايي با جامعه‏ي ما دارد. كتابي تحت عنوان «نظريه‏ي تمدن» تأليف فوكو كساوايوكي‏شي است كه در اين كتاب نويسنده مباني توسعه‏ي تمدن در ژاپن را طرح مي‏كند و اين كه ژاپن در دوره‏ي معاصر مبناي تحوّل خودش را در دو بُعد شروع كرد «يكي اخلاق و ديگري علم» و اين مسئله‏ي بسيار مهمي است. توسعه و تحوّل ژاپن در ارتباط با جهان خارج نبوده است و لزوما در توسعه صنعت نيست حتي مبناي توسعه، بازگشت به سنن ژاپني هم نيست، بلكه عبارت است از توسعه اخلاقيات جامعه و توسعه نهادهاي علمي. به زبان ساده‏تر «دين و علم» مبناي توسعه و تحوّل در اين كشور بوده است.

دلايل فراواني اين مطلب را به ما اثبات مي‏كند كه ما هم نيازمند به توسعه در بُعد فطريات (آن استعدادهايي كه معتقديم خداوند در همه ما نهاده است) و رشد آن‏ها هستيم؛ يعني نيازمند آن هستيم كه وجدانيات جامعه قوي و محكم و استوار باشد. بُعد ديگر پرداختن به نگرش‏هاي علمي و فني قضيه است؛ يعني تحليل موضوعاتي از قبيل ارتباطات اجتماعي و ارتباط بين جنس‏ها، قوميت‏ها و گروه‏هاي اجتماعي و بايد در اين راه از نگرش‏هاي علمي استفاده شود. استفاده از روش‏هاي علمي به معناي غفلت از نگرش‏هاي ارزشي نيست، مرزبندي‏ها اعتباري و نسبي هستند؛ يعني نگرش‏هاي علمي در جامعه ما مي‏توانند پاسخ‏هاي ارزشي بدهند و استفاده از روش‏هاي كارشناسي مي‏تواند نتايج دستاوردهاي ارزشي و اخلاقي هم داشته باشد.

الزامات تا چه حدودي با قواعد دروني قابل انطباق هستند؟ آيا انطباق اين دو مي‏تواند آن آسيب‏هاي برخاسته از تفكيك يا اختلاط جنسي را كاهش دهد؟
يقينا همين طور است. اين راه را شهروند متعارف اجتماعي درك مي‏كند كه بايستي يك سري كنترل‏هاي اجتماعي و محيطي باشد، و از سوي ديگر از معيارهاي اخلاقي دروني خودش براي اين كه الزام بيروني را با طيب خاطر بپذيرد استفاده مي‏كند. و در بسياري از موارد داوري‏هاي دروني با داوري‏هاي بيروني سازگاري دارند، اگر هم چنين نباشد دو بُعد دارد، در واقع يا داوري‏هاي دروني دچار انحراف شده‏اند يا معيارهايي كه در بيرون اعمال مي‏شود آن پختگي و توسعه كافي را نيافته است.


* عضو هيئت علمي و رياست دانشكده‏ي علوم اجتماعي دانشگاه الزهرا عليها‏السلام

/ 1