نگاهيديگربهتفكيكيااختلاطجنسيّتيدرمحيطهايآموزشي
دكتر سيد يعقوب موسوي * پس از انقلاب اسلامي نوع روابط اجتماعي و تعامل ميان زن و مرد در جامعهي ما از ويژگيهايي كاملاً متفاوت با ايران قبل از انقلاب و بسياري از جوامع فعلي بيگانه اعم از غربي و شرقي برخوردار بوده است.ايجاد تغيير و تحوّل در نحوهي تعامل جنسيتها در بخشهاي مختلف زندگي اجتماعي در دو دههي اخير از شدت و ضعف خاصي تبعيت داشته و نگرشهاي متفاوتي پيرامون ضرورت و لزوم پاي بندي به جدا سازي و تفكيك زن و مرد در محيطهاي كار، تحصيل، تفريح، ورزش و... وجود داشته و هم اكنون نيز گه گاهي متناسب با ظرفيتهاي زماني، بستر اين مبحث در جامعه ما فراهم ميشود. بر آن شديم تا از زاويهاي كارشناسانه و علمي به اين موضوع پرداخته و استنتاجي منطقي از آن به خوانندگان گرامي نشريه ارايه دهيم. در آغاز اين راه، بحث مورد نظرمان را با آقاي دكتر سيد يعقوب موسوي عضو هيئت علمي و رياست دانشكدهي علوم اجتماعي دانشگاه الزهرا عليهاالسلام (كه تجربه تك جنسيتي را گذرانيده و ميگذراند) در ميان گذاشته، آنچه كه از نظر شما خوانندگان محترم ميگذرد، گفت و گوي هم كار ما با ايشان است. اميدواريم در فرصت مناسب ديگري اين موضوع را از زاويههاي ديگر تكميل و در منظر خوانندگان قرار دهيم.
«پگاه حوزه»
موضوع مورد بحث ما در رابطه با اختلاط و يا جدا سازي زن و مرد در حوزهي روابط اجتماعي و جوامع شغلي يا آموزشي است.در آغاز بحث لازم است از زاويهي روابط و مناسبات اجتماعي به موضوع پرداخته، و جناب عالي با بهرهگيري از تجربههاي تاريخي و تئوريهاي جامعهشناختي به آن بپردازيد:موضوع جدا سازي جنسي زن و مرد از ابعادي بعنوان يك بحث نو و از جهاتي هم در بُعد اجتماعي زمان، يك مسئلهي تاريخي و فراگير تلقي ميشود. موضوع اختلاط يا تفكيك جنسي، به اعتبار تغيير و تحولاتي كه در دوران نوين در روابط اجتماعي ميان افراد تحقق يافته است ـ و به دنبال تحولات ارتباطي، فني و فرهنگي و دگرگوني در بستر ساختار اقتصادي و تغيير در مباني تقسيم كار، بخصوص ـ مورد توجه كساني كه به مباني ارزشي روابط اجتماعي اهميّت بيشتري دادهاند، قرار گرفته است. شايد بتوان گفت كه در حال حاضر و در يكي، دو دههي اخير تنها جامعهي ما نيست كه اين مسئله را به عنوان يك مسئلهي مهم جامعهشناختي و يا فرهنگ شناختي، بلكه به عنوان يك موضوع فرهنگي و اجتماعي مورد ملاحظه و امعان نظر قرار داده است و از اين رو موجب برانگيختن حساسيتها پيرامون اين موضوع از ناحيهي گروههاي اجتماعي مختلف، چه در دانشگاه و چه بيرون از دانشگاه را فراهم آورده است.اهميت اين موضوع در جامعهي ما از ابعاد و زواياي مختلفي مشخص است، آيا به نظر شما اين موضوع در جوامع ديگر نيز از اهميت لازم برخوردار است و از چه جنبهاي ميتواند باشد؟ ميتوان گفت اين موضوع در جوامع ديگر هم به عنوان يك امر اجتماعي و ارزشي مهم از ناحيهي روانشناسان، روانكاوان، جامعهشناسان و تحليلگران روابط انساني مطرح ميشود.در واقع ميتوان گفت توسعهي روابط انساني ميان افراد، براي عدهاي، مسئلهي تمايزات و يا تفكيك جنسي را به عنوان يك امر اجتماعي بي اهميت و يا حداقل كم اهميت مطرح ساخته است. به عبارت ديگر، گفته ميشود به دليل افزايش سطح مناسبات اجتماعي كه عمل كرد نظام اجتماعي جديد است، بحث جداسازي جنسي، يك بحث كاملاً حاشيهاي و غير قابل اهميت است. از سوي ديگر در جوامع جديد، طرح و بسط مشكلات، و موانعي كه بر سر راه روابط اجتماعي مطلوب، يا روابط اجتماعي سالم با آن روبرو ميباشد، به عنوان يك آسيب و يك نقطه كور منفي، تلقي شده و بايد در قبال آن عكس العملهاي سنجيده، منطقي و عملي صورت بگيرد. و خود اين موضوع، زمينههاي بازنگري در اشكال روابط و مناسبات اجتماعي را تشديد كرده است.بنابراين، بسياري از افراد مسئلهي جداسازي را به عنوان موضوعي كه ميشود روي آن تامل داشت ـ و برنامه ريزي كرد و آن را به عنوان يك ارزش ديني و اخلاقي زنده نگه داشت ـ مورد توجه قرار ميدهند. به خصوص در كشورهايي كه هنوز روابط خودشان را با مناسبات سنتي قطع نكرده و با تكيه بر گذشتهي تاريخ بومي و هويت اجتماعي و تاريخي خود، روابط اجتماعي را تنظيم ميكنند، اين دسته از كشورها؛ يعني كشورهاي در حال توسعه و در مجموع كشورهاي موسوم به جوامع شرقي، در مناسبات اجتماعي ميان افراد، آداب و رسوم و نوع خاصي از ارزشهاي اخلاقي را مطرح ميكنند كه جدا سازي جنسي هم بخشي از آن عادات ميباشد.با توجه به گذشتهها و ريشههاي تاريخي اين جوامع آيا ميتوانيد مقايسهاي بين جوامع اوليهي غربي و جوامع اوليهي شرقي ارايه بفرماييد؟ آيا همين تفاوتها و نگرشها كه در عصر حاضر بين اين دو جامعه (شرق و غرب) مشاهده ميشود، در جوامع اوليه غرب و شرق نيز وجود داشته است؟
از بُعد تاريخي چه در تمدنهاي اوليهي غربي، و چه در تمدنهاي اوليهي شرقي اشكال مختلفي از جدا سازي جنسي را شاهد هستيم، به عنوان مثال اگر نگاهي به برگزاري مراسمات اعتقادي، مذهبي، اجتماعي بيندازيم ـ اجتماعاتي كه مربوط به جشن و سرورهاي قومي، طايفهاي و بومي بوده است ـ و يا در امور عمومي از قبيل جنگ و شركت در فعاليتهاي اقتصادي و حتي تجاري، به نحوي اين تفكيك جنسي وجود داشته است. در روم قديم، ايران باستان و در هند و چين شواهدي داريم كه مسئلهي جداسازي جنسي به نحوي، از لحاظ اجتماعي عموميت داشته است. قطعا مباني و اصولي كه به عنوان فلسفهي جداسازي جنسي در تمدنهاي گذشته تاريخي مورد توجه بوده، با مباني و اصولي كه امروز ميخواهد مورد توجه قرار بگيرد، نقاط مشترك و متفاوتي را با خودشان دارند. اگر بخواهيم موضوع را از بُعد تاريخي و اجتماعي ـ ؛ يعني چه مسايلي كه مربوط به وضعيت كنوني اجتماعات بشر هست و چه مسايلي كه مربوط به گذشته تاريخي است ـ نگاه كنيم، ميبينيم كه از منظر جامعهشناسي، ساختار و نوع كاركرد نهادها و موقعيتهاي اجتماعي، نحوهي نگرش به جداسازي جنسي را تعيين كرده است. به عبارت ديگر اين نحوه از تنظيم و ترتيب در روابط اجتماعي چه در گذشته و در چه شرايط فعلي است كه مشخص ميكند تا ما چگونه به مسئله جداسازي نگاه كنيم.حال كه مشخص شد نحوهي تنظيم و ترتيب روابط اجتماعي تعيين كنندهي نوع جهت ما در مسئلهي جداسازي است، اين تنظيم و ترتيب ميبايست از يك سري مباني ارزشي پيروي و تبعيت داشته باشد، لطفا بفرماييد در گذشته اين موضوع از چه مبانياي متأثر بوده است؟
در گذشته، جداسازي جنسي از يك عمل كرد كاملاً اخلاقي و در پارهاي از موارد از يك روي كرد سياسي و اجتماعي برخوردار بوده است. اخلاقي به اين معنا كه روابط محارم با همديگر ـ چه در داخل يك قبيله، گروه، طايفه و به خصوص صيانت روابط زن و شوهر و صيانت رابطهي اعضاي مركزي يك خانواده ـ اصلي بوده است كه اين امر پيوسته مورد حمايت ساختار اجتماعي قرار داشته. بر خلاف آن دسته از مردم كه اجتماعات گذشته را متهم به نداشتن الگوي خاصي از روابط اجتماعي ميدانند و يا دوران گذشته را به عنوان دوران هرج و مرج جنسي معرفي ميكنند. تحقيقات نشان ميدهد كه اگر در گذشته تاريخي، دورهاي هم تحت عنوان دوره هرج و مرج جنسي وجود داشته دورهي بسيار كوتاه و محدودي بوده كه عوامل و عوارض مختلف طبيعي از جمله حوادث ناشي از تهديد، شرايط طبيعي، موجب گرديده كه روابط اجتماعيِ ساختارمند و پايداري به وجود نيايد.در زمينه تحقيقات اجتماعي كاري كه «گلدين چايلد» در مورد تاريخ و گذشتهي فرهنگهاي تاريخي انجام داده، يا نقطه نظرات «سوركين» جامعهشناس روسي الاصل آمريكايي، نشان ميدهد كه اينها بر اين عقيدهاند كه تطور نظام اجتماعي و فرهنگي و الگوسازي در روابط و مناسبات، از يك ثبات تاريخي برخوردار است. هنگامي كه اجتماعات استقرار پيدا كردند و شبكه به وجود آمد و قوانين و قرار دادهاي اجتماعي متداول شد، ارزشهاي اخلاقي كه در درون هسته و كانون اين روابط مورد توجه قرار داشت، يكي از شقوق و مصاديق مجسم كنندهي روابطِ مبتني بر اخلاق جداسازي جنسي بود. بدين ترتيب از تحقيقات حاصل از اجتماع، اين نتيجه حاصل ميشود كه جداسازي جنسي در اجتماعات گذشته بر مبناي كاركرد اجتماعي، و به منظور حفظ و صيانت و پايداري روابط اجتماعي در غالب نقاط جهان متداول بوده است.جناب عالي در صحبتهاي قبلي اشارهاي داشتيد به تمدنهاي اوليهي شرق و غرب كه نمونههايي از جداسازي به اشكال مختلف در آنها وجود داشته، كه البته مقايسهاي هم بين اين دو جوامع داشتيد اما بطور مصداقي به آن نپرداختيد. فكر ميكنم بد نباشد كه از اين زاويه نيز آن پرداخته شود:تمدنها به اقتضاي شرايط جغرافيايي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و يا بين المللي آن زمان، هويت خاص خودشان را داشتهاند، به عنوان مثال تمدن «آزتگا» در آمريكاي لاتين مبتني بر اعتقادات و سنن ديني، نه از نوع وحياني و كتابت، بلكه از نوع ديني مبتني بر سحر و جادو و پيامهاي مرموزي بوده است كه خود شئونات گوناگوني را براي اعضاي جامعه تعيين ميكرده است. يا تمدن زردها در ژاپن و كشور چين كه داراي تمدني مبتني بر عقايد ديني اما از نوع غير كتابت؛ يعني بر اساس درك و تجربهي بشري، عرفان و نوعي دريافت شهودي در نوع بشر بوده است. لاكن حوزهي تمدن بين النهرين، يا منطقهاي كه در حد گسترش يافتهي آن اسراييل بزرگ ـ به تعبير خودشان ـ ناميده ميشود، تمدن مبتني بر نوعي اعتقاد ديني است كه منشاي آن كتابت، و وحي الهي و پيامبري و رابطهي انتقال پيام ميان خدا و انسان و موضوع فلاح و رستگاري و اتصال به عالم بي نهايت است. هر يك از تمدنهاي گفته شده با توجه به انواع مختلف از دريافت ديني و يا توليد مباني خاص خود اشكال مختلفي از روابط و مناسبات اجتماعي را براي ساكنين خود به ميراث گذاشتهاند.پس به طور خلاصه بايد گفت كه تمدنهاي اوليه شرقي مبتني بر وحي و كتابت بوده و تمدنهاي مقابل آن (غرب) مبتني بر آموزههاي بشري و توانايي انسان است.بله، اما «كارلياسپرس» در كتابي تحت عنوان «آغاز و انجام تاريخ» از لحاظ تاسيس و تحوّل و توسعه، همهي اين تمدنها را در يك سير متوازي نگاه ميكند و وجوه اشتراك و افتراق آنها را هم تا حدودي مورد بررسي قرار ميدهد.فرموديد جداسازي در اجتماعات گذشته؛ يعني در اكثر نقاط جهان بر مبناي «كاركرد اجتماعي»، به منظور صيانت و پايداري روابط اجتماعي بوده است، در اين زمينه توضيحاتي را بفرماييد.همين طور است. اما حد و حدود اين قضيه و از اين لحاظ كه تا چه حد به عنوان الگوي مطلوب در روابط اجتماعي افراد بوده و يا اين كه يك الگوي صرفا مورد حمايت از روابط اجتماعي يا در پارهاي از موارد يك الگوي غير قابل دفاع و يا بي اهميت ميباشد، اين را ميتوان به نوع اجتماعات، تمدنها ارجاع داد. شما ميدانيد كه در زمان ظهور اسلام، شاهد شبكهي خاصي از روابط اجتماعي و نوعي تمايز جنسي هستيم و يا تفكيكهاي جنسي كه بعد از اسلام در كشورهاي اسلامي تداوم يافته است، اينها لزوما معلول پيام پيامبر اسلام تلقي نميشود. اين مسايل قبل از اسلام هم بوده و رسالت پيامبر اين بوده است كه اين تفكيكهاي جنسي را بر اساس مباني و اصولي قرار بدهد كه بي عدالتي، تبعيض و تمايزات ستم گرانه بوجود نيايد. پيامبر اسلام در اين شبكه روابط اجتماعي را به عنوان روش و مدل و سبكي از روابط اجتماعي دخالت نداد، بلكه پيامبر اسلام آن سبك و روش گذشته را اصلاح كرد و اين بسيار قابل توجه و حايز اهميت است.از تاريخ كه بگذريم به تدريج وارد دوران جديدي از زندگي اجتماعي ميشويم و ميبينيم كه اين موضوع دست خوش دگرگوني و تغييرات مختلفي شده است. در دوران نوينِ از تاريخ، اشكال جديدي از تفكيك و تمايز جنسي بر قرار ميشود كه در بسياري از موارد در تعارض با مباني و اصول اخلاقي است كه تمدنها در جست و جوي آن بودهاند. به طور مثال در قاره آفريقا، تمايزات جنسي در كنار تمايزات قومي و نژادي منشأ بسياري از نابرابريهاي اجتماعي و اقتصادي و سر انجام آلودگي سيستم اجتماعي به فساد و ظلم و ستم ميشود.«جداسازي جنسي» از منظر جامعهشناسي چگونه ارزيابي ميشود؟
همان طور كه قبلاً اشاره كردم، يك موقع نهاد ديني است كه ماهيت جامعه را تعيين ميكند، اما در يك زمان نهاد اقتصادي يا نهاد سياسي. بنابراين بايد ديد كه در آن مقطع خاص تاريخي كدام يك از نهادها قدرت و امكان بيشتري در توليد و ساختار جامعه دارند، ممكن است در مطالعات به اين نتيجه برسيم كه تركيبي از نهادها، ساختار و ماهيت جامعه را تعيين ميكردند. در هر حال جداسازي جنسي معلول كاركرد اين نهادها است؛ يعني كاركرد جنسي يك پديدهي خاص ارزشي، و يا يك پديدهي نوعا فرهنگي مجرد و انتزاعي نيست. اگر از منظر جامعهشناسي بخواهيم به اين قضيه بپردازيم، بايد به درون ساختار و تار و پود سيستم برويم كه سيستم اجتماعي چه چيزي را خواستار است. سيستم اجتماعياي كه خود صاحب كاركرد اين نهادهاي مختلف است.اگر ممكن است به اين موضوع از ديد جامعهي خودمان پرداخته و توضيحاتي را ارايه بفرماييد.با توجه به اين كه بعد از انقلاب در جامعهي ما، نهاد دين در رأس نهادهاي ديگر واقع شد، و سيستم اجتماعي ما با اين ديد شروع به كار كرد و به شكل دهي و تعيين جهت و تعيين كاركرد با نهادهاي ديگر پرداخت؛ پس در مجموع نهاد دين به اضافهي نهادهاي اجتماعي ديگر باني طرح جداسازي جنسي ميباشند، و اين نهادها در كنار نهادهاي تابع، چشم اندازشان را از جداسازي و تفكيك جنسي عنوان ميكنند. در كشور خودمان براي بررسي اين موضوع بايد به مباني ديني خودمان رجوع كنيم، به اين دليل كه نهاد دين تعيين كننده است. اگر ما در يك جامعهي غير ديني بوديم از ديد اقتصادي به موضوع نگاه ميكرديم، كه آيا به صرفه نيست كه اختلاط آموزشي كامل صورت بگيرد، تا هزينههاي اقتصادي، كاهش پيدا كند، يا اگر ما در يك جامعهاي بوديم با فرهنگ «سكولاريزم» ممكن بود اين گونه مطرح شود كه تمايزات جنسي، يا جداسازي جنسي به لحاظ روابط اجتماعي يك مسئله مهم و بي فايده است و چه اشكالي دارد كه آدمها چه زن و چه مرد تحت هر شرايطي امكان برقراري ارتباط اختلاطي داشته باشند. ولي جامعه ما، نه يك جامعهي سكولار است و نه يك جامعهي لائيك و بي دين، بلكه جامعه است ديني. در اينجا دين تعيين كننده است و ما ناچاريم به جداسازي جنسي و هم چنين جداسازي قومي و نژادي و جداسازي حتي به لحاظ حقوق بشري و حفظ و صيانت ارزشها و اصول اخلاقي از منظر دين توجه كنيم. البته به معناي تحليل مباني آن. اما از لحاظ كاركرد و از لحاظ ساختار و برنامهريزي بايد به اقتضاي اجتماعي ايران توجه داشته باشيم؛ لذا دو ديدگاه جامعهشناسي و دين ميتوانند كمك كنند تا اين مسئله مورد بررسي قرار گيرد و جايگاه خودش را پيدا كند. جنبههاي كاركرد گرايانه اين قضيه را آنجاها كه ميتواند مثبت و مفيد باشد و آنجاهايي كه ميتواند آسيب رسان باشد چه در بُعد فرهنگي و چه در بُعد سياسي و غيره مورد مطالعهي كارشناسي و علمي قرار دهيم.در بخش كاركردهاي اجتماعي شما گفتيد كه: در اين بخش بحث جداسازي در پارهاي موارد فرعي و حاشيهاي تلقي ميشود اگر ممكن است در اين باره بيشتر توضيح دهيد.منظور من اين است كه بايد توجه داشته باشيم كه از لحاظ كاركرد اجتماعي، جداسازي جنسي به طور كلي داراي چه عواقب و نتايجي است از لحاظ توسعهي روابط اجتماعي و از لحاظ توسعهي مناسبات و كاهش بيم و هراس از ارتباطات كه تعيين كننده است، چگونه ممكن است مد نظر قرار بگيرد بايد به ديدگاههايي كه در اين زمينه مطرح است توجه لازم شود. عدهاي جداسازي جنسي را فراهم كننده و مقدمهي توسعهي روابط ميدانند. به عبارت ديگر معتقدند از آنجا كه اين دو جنس در جامعه ما با توجه به مباني ديني مجاز نيستند كه تحت هر شرايطي ايجاد ارتباط كنند، بلكه بايد رعايت مسائل شرعي و محرّمات را بنمايند و عدم رعايت محرّمات ديني، اخلاقي و شرعي، تبعات اجتماعي زيادي به بار ميآورد و رعايت اين محرّمات باعث شكوفايي استعداد اخلاقي آدمهاست. آنها معتقدند كه هر قدر ما آدمها اجازه دهيم زنان و مردان در گروههاي همگن و متجانس با خودشان فعاليت كنند، پويايي در روابط ايجاد ميشود و اختلاط جنسي را در محيطهاي كاري، چه كار اقتصادي و چه غير اقتصادي عامل باز دارنده از فعاليت ميدانند و به لحاظ توسعه مطلوب نميبينند.نقطهي مقابل اين نگرش چه كساني هستند؟ منطق و استدلال آنها چيست؟
نقطهي مقابل اين دسته، كساني هستند كه مبنا را توسعه قرار ميدهند. توسعهي همه جانبه و به اصطلاح امروز «توسعهي پايدار اجتماعي» به اين ترتيب كه ما بيشتر از آن كه به روابط صوري يا روابط بيروني گروههاي اجتماعي چه قومي و نژادي و چه مذهبي و يا جنسي به پردازيم، و به مباني اهميت بيشتري قائل شويم، مباني از اين نقطه نظر كه سيستم اجتماع امروزي با توجه به توسعهي روابط اقتصادي، فني، شغلي، حرفهاي و فرهنگي شرايطي را ايجاد ميكند كه گروهها و آدمهاي داخل اين مجموعه به سهوت بتوانند با هم در ارتباط باشند، و اگر هدف توسعهي پايدار اجتماعي، تامين ارزشهاي اخلاقي و رعايت محرّمات اخلاقي و محرّمات ديني هم باشد. در درون اين روابط اجتماعي بايستي اصولي را تجويز نموده و توسعه داد كه برقراري هر گونه روابط بين گروههاي اجتماعي ـ چه از لحاظ قومي و چه از لحاظ جنسي ـ بدون آسيب و آفت ممكن باشد.آيا منظور از توسعهي پايدار اجتماعي همان توسعهي همه جانبهاي است كه قطعا به همان لحاظ همه جانبه و فراگير بودن نميتواند از غايات اخلاقي نيز چشم پوشيده و نسبت به آن غفلت كند؟
توجه داشته باشيد كه تفكيك جنسي بحثي را با خودش دارد كه تفكيكهاي قومي نيز دارد. و اينها از منظر جامعهشناسي از يك اشتراك خاصي برخوردارند.كساني كه تفكيك جنسي را به لحاظ كاركرد اجتماعي امروز، مفيد نميبينند بر اين عقيدهاند كه، پويايي اجتماعي و پويايي در مشاغل، و فعال كردن نيروي كار جامعه به شما اجازه نميدهد كه روي اين موضوع ايستادگي كرده و به عنوان يك اصل در برنامهريزيهاي عمومي تلقي كنيد. به نظر اين عده در برنامهريزيهاي عمومي ميتوان مباني و اصول و تكيهگاههاي اخلاقي روابط انساني را (روابط انساني به معناي اعم) مثل روابط مرد با مرد بزرگ با كوچك، رييس با مرئوس، كارفرما با كارگر بر اساس مباني اخلاقي قرار داد و اگر اين روابط بر اساس مباني اخلاقي باشد قطعا ضرورتي به طرح جداسازي جنسي پيدا نميشود.در مورد مراكز آموزشي مسئله تفكيك و جداسازي جنسي چگونه تحليل ميشود؟ و آيا ممكن است برخي از نتايج آزمايشهايي كه در همان جوامع غربي گوياي تأثير مثبت جداسازي بر افزايش بازدهي آموزشي است، مبناي عمل ما قرار بگيرد؟
پارهاي از تحقيقات تجربي در غرب نشان ميدهد، بر خلاف آن دسته از روشهايي كه اختلاط را سبب افزايش كيفي آموزشي ميدانند، اگرچه ممكن است راندمان كيفي و آموزشي را در اين گونه مراكز بالا ببرد ـ آن هم بنابر دلايلي؛ مانند رقابت دو جنس مذكر و مونث، ـ اما تبعات منفي ناشي از اين اختلاط به لحاظ اخلاقي، اثرات منفي دراز مدتي روي بازدههاي آموزشي و علمي اين مراكز ايجاد خواهد كرد؛ يعني اين طور نيست كه اين سيستم لزوما پاسخ مثبت بدهد. سيستم اختلاط در خودش امتيازاتي دارد كه در مقابل آن امتيازات، يك سري سلب امتياز هم به دنبال داد. به عبارت ديگر يك سري امتيازات علمي ـ آموزشي ميآورد و يك سري امتيازات اخلاقي و فرهنگي را سلب ميكند.ما با ديدگاه ديگري روبرو هستيم كه تفكيك را عامل آسيب پذيري رشد و توسعهي جامعه ميداند، با اين نوع تفكر چگونه ميشود برخورد كرد كه البته از مباني علمي و منطقي هم دور نباشيم؟
درست است كه اختلاط جنسي تبعات منفي دارد و نميشود آن را به صفر رساند، اما واقعيتها به ما نشان ميدهد كه فقدان ارتباط با اعمال كنترلهاي محاسبه نشده بر روي روابط زن و مرد هم تبعات اقتصادي، اجتماعي و سياسي مختلفي دارد، ما در روابط اجتماعي، چارهاي نداريم از اين كه تعديلي را متناسب با ساختار اجتماعي خودمان اعمال كرده و از آن حمايت كنيم. تعديل به آن معنا كه نه ايجاد يك رابطهي كاملاً آزاد جنسي در بين گروههاي اجتماعي مطلوب است و نه مسدود كردن باب روابط خصوصا روابط كاري و اجتماعي بين جنسهاي مختلف اجتماعي، بلكه بايستي به حد متعارف و متعامل با پرداختن به مباني ديني و ارزشي و اخلاقي دربيابد.تعهد اخلاقي كه شما به آن اشاره كرديد يك گرايش دروني و وجداني است و بسته به آن است كه كسي به آن پايبند باشد يا نه و به اين ترتيب الزاماتي نسبت به مسئله وجود نخواهد داشت جناب عالي اين موضوع را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
درست است كه تعهدات اخلاقي يك منشأ فطري و وجداني دارد، اما اين موضوع دو وجه دارد. يك وجه آن خود انسانها هستند و ديگري نهادهاي رسمي خود اجتماع و نهادهاي كنترل كننده؛ يعني يك وجه قانون دارد، يك وجه وجدان. هر گاه وجدان و قانون به توافق برسند آن جامعه، جامعهي سعادتمندي است. آن جايي كه درونيهاي آدمها با الزامات بيروني سازگاري داشته باشند مشگلي را كه در شرايط كنوني احساس ميشود و در بُعد روابط اجتماعي داريم، ديگر نخواهيم داشت. و در صورت عدم وفاق و سازگاري ميان درون افراد با الزامات قانوني است كه انسان از مسير الهي و قانوني خارج شده و سعادت لازم را به دست نخواهد آورد و اين مسئله ممكن است ناشي از ناپخته بودن مقررات رسمي اجتماعي باشد كه در شرايط اضطرار تدوين شده و مستلزم بازنگري در برخي از الزامات قانوني رسمي ما است، يا ناشي از تغيير در وجدانيات جامعه است؛ ممكن است اعضاي جامعه دگرگون شده باشند. معيارها و محكهاي اخلاقي متحوّل شده و ما معيارها و محكهاي اخلاقي سالهاي انقلاب را شاهد نباشيم.اگر سفري به كشورهاي اروپايي كرده باشيد اين نكته را متوجه ميشويد كه يكي از كاركردهاي كاملاً موفق ساختار اجتماعي در كشورهاي غربي، عبارت از اعمال شديد الزامات بيروني است. برخلاف تصور عدهاي در جامعهي ما مبني بر اين كه آزادي عبارت است از به حاشيه راندن الزام محيطي، در كشورهاي توسعه يافته حتي نمونهاي مثل ژاپن، اعمال مقررات و قواعد بيروني با قدرت و شدت و قاطعيت تمام صورت ميگيرد. اما در كنار الزامات بيروني، رشد و ارتقاي وجدانيات افراد جامعه نيز مورد اهتمام است. ژاپن به عنوان يك مدل موفق در توسعهي اجتماعي است كه اتفاقا در پارهاي از ابعاد فرهنگي مشابهتهايي با جامعهي ما دارد. كتابي تحت عنوان «نظريهي تمدن» تأليف فوكو كساوايوكيشي است كه در اين كتاب نويسنده مباني توسعهي تمدن در ژاپن را طرح ميكند و اين كه ژاپن در دورهي معاصر مبناي تحوّل خودش را در دو بُعد شروع كرد «يكي اخلاق و ديگري علم» و اين مسئلهي بسيار مهمي است. توسعه و تحوّل ژاپن در ارتباط با جهان خارج نبوده است و لزوما در توسعه صنعت نيست حتي مبناي توسعه، بازگشت به سنن ژاپني هم نيست، بلكه عبارت است از توسعه اخلاقيات جامعه و توسعه نهادهاي علمي. به زبان سادهتر «دين و علم» مبناي توسعه و تحوّل در اين كشور بوده است.دلايل فراواني اين مطلب را به ما اثبات ميكند كه ما هم نيازمند به توسعه در بُعد فطريات (آن استعدادهايي كه معتقديم خداوند در همه ما نهاده است) و رشد آنها هستيم؛ يعني نيازمند آن هستيم كه وجدانيات جامعه قوي و محكم و استوار باشد. بُعد ديگر پرداختن به نگرشهاي علمي و فني قضيه است؛ يعني تحليل موضوعاتي از قبيل ارتباطات اجتماعي و ارتباط بين جنسها، قوميتها و گروههاي اجتماعي و بايد در اين راه از نگرشهاي علمي استفاده شود. استفاده از روشهاي علمي به معناي غفلت از نگرشهاي ارزشي نيست، مرزبنديها اعتباري و نسبي هستند؛ يعني نگرشهاي علمي در جامعه ما ميتوانند پاسخهاي ارزشي بدهند و استفاده از روشهاي كارشناسي ميتواند نتايج دستاوردهاي ارزشي و اخلاقي هم داشته باشد.الزامات تا چه حدودي با قواعد دروني قابل انطباق هستند؟ آيا انطباق اين دو ميتواند آن آسيبهاي برخاسته از تفكيك يا اختلاط جنسي را كاهش دهد؟
يقينا همين طور است. اين راه را شهروند متعارف اجتماعي درك ميكند كه بايستي يك سري كنترلهاي اجتماعي و محيطي باشد، و از سوي ديگر از معيارهاي اخلاقي دروني خودش براي اين كه الزام بيروني را با طيب خاطر بپذيرد استفاده ميكند. و در بسياري از موارد داوريهاي دروني با داوريهاي بيروني سازگاري دارند، اگر هم چنين نباشد دو بُعد دارد، در واقع يا داوريهاي دروني دچار انحراف شدهاند يا معيارهايي كه در بيرون اعمال ميشود آن پختگي و توسعه كافي را نيافته است.
* عضو هيئت علمي و رياست دانشكدهي علوم اجتماعي دانشگاه الزهرا عليهاالسلام