ديـن و عقـل
سيدحسين عظيميدخت در بحث از رابطه عقل و دين يا به عبارت ديگر، تعقل و ايمان ـ به عنوان دو عملكرد انساني ـ پرسش اصلي اين نيست كه آيا عقل و تعقّل در قلمرو دين جايگاهي دارد يا نه، چرا كه پاسخ به چنين سؤالي به وضوح مثبت است، بلكه پرسش اين است كه شخص معتقد به يك نظام ديني، از چه رو به آن نظام معتقد است. آيا وجه اعتقاد وي به گزارههاي ديني از آن روست كه وي قادر بر اثبات آن گزارههاست؟ آيا فرايند ايمان كه پذيرش حقايق وحياني است،(1) بايد همواره مؤيَّد به معقوليت باشد يا ايمان فعل و عملكردي وراي تعقل و عقلانيت است؟ به بياني ديگر، اگر وحي ـ كه متعلّق ايمان دينداران قرار ميگيرد ـ مجموعهايست از حقايق كه در قالب گزارهها و قضايايي به بشر رسيده است، در اين صورت، عقل و مجموعه علومي كه به روش عقلي و از طرق عاديِ كسب معرفت بشري حاصل ميآيند، نسبتشان از حيث راهيابي به آن حقايق چگونه خواهد بود؟در پاسخ به سؤالات فوق، ديدگاههايي وجود دارند كه ميتوان آنها را در سه رهيافت عمده جاي داد: عقلگرايي حداكثري،2 ايمانگرايي،3 و عقلگرايي انتقادي.4
عقلگرايي حداكثري
مطابق اين ديدگاه، براي آنكه نظام اعتقادات ديني واقعا و عقلاً مقبول باشد، بايد بتوان صدق آن را اثبات كرد. مراد از اثبات، اين است كه صدق اعتقادي را چنان معلوم كنيم كه جميع عقلا قانع شوند.(2)چنين نظرگاهي راجع به اعتقادات ديني در طول تاريخ انديشه بشري و در سنّتهاي فكري شرق و غرب شواهد زيادي داشته است. البته از اين گروه، برخي كوشيدهاند تا با حفظ موضع عقلگرايي ـ اين موضع كه قبول اعتقادات ديني منوط به اثبات عقلاني آنهاست ـ نشان دهند كه نظامهاي ديني، قابل اثبات عقلاني نيستند و برخي تلاش خود را در اثبات عقلاني مدعيات ديني مصروف داشتهاند. بنابراين، اين ديدگاه خود شامل نظرگاههاي متعددي است. اين نظرگاهها كه همگي در موضع عقلگرايي به معناي فوق اشتراك دارند به قرار زير ميباشند:
1. عقلگرايان موافق با دين
اين گروه معتقدند اعتقادات ديني قابل اثبات عقلانياند و با ورود عقلاني در عرصه شريعت سعي دارند تا عقلاني بودن گزارههاي ديني را اثبات كنند. اين عقلگرايان خود در اينكه آيا تمامي گزارههاي ديني يا تنها برخي از آنها قابل اثباتاند، اختلاف دارند. توضيح اينكه دين حاوي گزارههاي بسياري است كه اگر به عقل عرضه گردند، سه فرض قابل تصور است: فرض نخست اين است كه عقل استدلالي قادر به اثبات آن گزارهها باشد كه در اين صورت، آن گزارهها خردپذير خواهند بود. صورت ديگر اين است كه عقل نقيض آن گزارهها را اثبات كند كه در اين حالت، آن گزارهها را خردستيز ميناميم و حالت سوم، حالتي است كه عقل از اثبات خود آن گزارهها و نقيض آنها عاجز است، كه در اين صورت، اين گزارهها را خردگريز تلقي مينماييم.(3) حال، هركس ادّعا كند تمامي گزارههاي ديني خردپذيرند، قائل به ديدگاه سازگاري كلي بين عقل و دين شده است، اما اگر كسي مدعي شد كه تنها برخي از گزارههاي موجود در كتب مقدس ديني، خردپذيرند، به سازگاري جزئي دين و عقل قائل گرديده است.الف) سازگاري كلي دين و عقلاين نظر كه ايمان و تعقّل هميشه و همه وقت با يكديگر سازگاري دارند و هر چه كه متعلق ايمان است، بايد قابل دستيابي به وسيله تعقل نيز باشد، طرفداران اندكي دارد. آنان كه به اين ديدگاه گرويدهاند عملاً مجبور شدهاند اموري را از جانب تعقّل يا از جانب ايمان فروگذارند. در اين ميان، چهره متفكر و فيلسوف بزرگ آلماني، ايمانوئل كانت (1804ـ1724م)، چشمگير است. وي در كتابي به نام «دين در محدوده عقل تنها» برآن است كه دين تنها در محدوده عقل پذيرفتني است. كانت در اين اثر، معتقد ميشود آنچه از دين قابل اثبات عقلاني نيست، از آغاز نيز جزو دين نبوده است. وي جميع عبادات را نوعي چاپلوسي نسبت به خداوند ميخواند و آنها را غيرعقلاني ميشمارد. با چنين ديدگاهي، البته هر چه از دين مخالف عقل است به كناري نهاده ميشود و دين و عقل از سازگاري كلّي برخوردار ميشوند.(4)
پوشيده نيست كه كانت در عصر خود و در ساير آثارش، با الهيات طبيعي (عقلي) به مخالفت پرداخته است و با مخالفت با خداباوران طبيعي (دئيستها) درصدد برآمده تا جاي پايي براي ايمان بيابد و در اين راستا، عقل فطري را در كنكاش از مسائل ماوراء طبيعي قاصر دانسته و با استمداد از عقل عملي به اثبات خدا، اختيار و معاد پرداخته است. از اين رو، شايسته نيست كه چهره كانت را در زمره عقلگرايان حداكثري ذكر كنيم، چرا كه از جمله مباني معرفتي اين ديدگاه، قول به توانايي عقل نظري در دستيابي به مسائل مابعد طبيعي است، ولي از آنجا كه كانت در اثر فوقالذكر چنين رويكردي را نسبت به دين داشته، ذكر نام وي در گروه عقلگرايان موجه مينمايد.ب) سازگاري جزئي دين و عقل
قول به سازگاري جزئي دين و عقل در شرق و غرب پيرواني داشته است. شايد بتوان گفت غالب متكلمان و فلاسفه اسلامي كه در باب عقلاني كردن گزارههاي ديني از عقل بهره گرفتهاند، چنين ديدگاهي داشتهاند. آنان وحي را متضمّن مسائلي ميدانستند كه از حيطه و قلمرو عقل به دور است و لذا خود معترف بودهاند كه قادر به اثبات تمامي گزارههاي ديني نيستند. براي مثال پاسخ متكلمان مسلمان را به براهمه، كه منكر نبوّت بودند، به خاطر بياوريد! براهمه اشكال ميكردند كه مسائل شريعت از دو حال خارج نيست؛ يا موافق با عقل است يا مخالف با آن. در صورت موافقت تعاليم انبيا با عقل، بينيازي ما نسبت به وحي نمايان ميشود و چنانچه مخالفتي بين تعاليم انبيا و عقل باشد، ما را به مطلب خلاف عقل كاري نيست. متكلمان در پاسخ ميگفتند: آنچه وحي بدان اشاره دارد، بيترديد مخالف عقل نيست، اما اين مسائل خود بر دو گونهاند: مسائلي كه عقل به آن دسترسي دارد و مسائلي كه عقل نميتواند به آنها دست يابد و در اين قسم اخير است كه نياز به شريعت چهره مينمايد.(5)
ظاهرا از جمله فيلسوفاني كه در سنّت اسلامي، چنين ديدگاهي داشته است، ابنسينا است. وي در الهيات شفا، بر آن است كه مسائل مربوط به معاد و زندگي اخروي دو گونهاند: گونهاي از آنها از دسترس عقل به دورند و بايد با تعبّد و تشرع آنها را پذيرفت، اما گونه ديگري از مسائل اخروي به واسطه عقل، قابل وصول ميباشند.(6)
علاوه بر اين، اينكه بسياري از متفكران مسلمان در مورد مسائل اخروي تنها به اثبات امكان آنها بسنده نمودهاند، خود شاهدي بر اين مدّعاست. مسائلي از قبيل شفاعت، رجعت، خلود و... در كلام اسلامي، از جمله مسائلي هستند كه در متون مقدس ديني ما ـ اعم از قرآن و روايات ـ مطرح شده است و متفكران مسلمان در بحث از اين مباحث، تنها عدم امتناع عقلي آنها را اثبات ميكنند ولي ضرورت و كيفيت آنها از عقل پوشيده ميماند.