بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
1) مراد از علم در اين نگرش، رشته علمي است كه شامل همه علوم تجربي طبيعي و انساني و شاخههاي علوم عقلي و نقلي و عرفاني ميشود. در نتيجه، منظور از «علم اسلامي» انواع و اقسام علومي است كه مسلمانان در فرهنگ و جامعه اسلامي و در دوران طلايي اسلام به مدد طيف وسيعي از روشها و با استفاده از كتاب وسنّت پديد آوردهاند كه اساسا متعارض با علوم و معارف جديد و غيرديني معاصر است.2) اين نگرش فقط به بيان مراد از علوم اسلامي كه ظهور و بروزش جرياني طبيعي و غير عامدانه بوده، پرداخته است، اما اينكه «علم ديني» در تلقي مدعيان اين نگرش به چه معناست، اصلاً تبيين نشده است.3) اين نگرش از نظر وجود در جهان كتابخانهاي در دوران طلايي اسلام، جاي معتنابهي را اشغال كرده است و در آن دوران، كتب زيادي با اين نگرش منتشر شده است، ولي از آنجا كه قائل به احياء و گسترش آن علوم در دوران معاصر است، آثار چشمگيري و قابل ملاحظهاي با اين نگرش و در ادامه آن علوم يا اصلاً منتشر نشده يا به قدري نادر است كه مورد توجه قرار نميگيرد.4) اساسا اين نگرش خارج از موضوع «ديني سازي علوم» است كه امروزه در محافل علمي و آكادميك مطرح است. شك نيست كه وقتي از اسلامي سازي علوم سخن ميرود، اسلامي كردن علوم اسلامي مراد نيست، چرا كه اين تعبير بيمعنا و اين كار تحصيل حاصل است. بنابراين، كساني كه درصددند علوم را اسلامي كنند، در واقع ميكوشند تا علوم غيراسلامي را كه روش تحقيق آنها عقلي، تجربي يا تاريخي است و تنها بر معارف بشري مبتني است، اسلامي سازند.(13) الف ـ 2) روش اجتهادي و استنباطي: نگرش ديگري كه به دور از علوم جديد، علوم اسلامي را طراحي ميكند، نگرشي است كه به استخراج و استنباط علم از قضاياي كلّي كتاب و سنّت باور دارد. اسلام درباره فقه و علوم ديگر اصول و قواعد كلّي را ارائه كرده است و فقيه يا متخصص علوم ديگر با روشي خاص پيرامون اصول ارائه شده به استنباط ميپردازد و هر كدام در حوزه كار تخصصي خود به نتايجي ميرسند كه به مقدار نيل عملي خود ميتوانند محصول كوشش خود را ديني بدانند. بنابراين، معناي ديني بودن يك علم در اين باور، آن نيست كه همه فرمولهاي ريز آن علم را اسلام بيان كرده باشد، بلكه اگر خطوط كلّي آن را ارائه نموده باشد، كافي است. به عنوان مثال، بسياري از مسائل كلي اصول فقه يا قواعد كلّي فقه، فقط با ارائه خطوط كلّي و بدون تفريع و تجزيه و تحليل آن، در منابع اسلامي بيان شده و اجتهاد مجتهدان روششناس، مايه تفريع فراوان و گسترش علم اصول و فقه گشته است.(14) مقصود اين نگرش آن است كه با رجوع به قرآن و روايات معتبر كاري ايجابي كند، يعني هر يك از علوم را از نو پديد آورد، مثل شيخ انصاري كه فقط با استفاده از چند آيه و روايت، همه موضوعات مربوط به بيع و خيارات بيع را تدوين كرد و كتاب حجيمي را پديد آورد. موادّ خام براي تأسيس و ايجاد علوم جديد نيز در كتاب و سنّت وجود دارد كه از دل آنها ميتوان علم اقتصاد اسلامي، جامعهشناسي اسلامي، روانشناسي اسلامي و حتي زيستشناسي اسلامي و... را استخراج كرد. قابل ذكر است علومي كه توسط وحي خصلت ديني خود را باز يافته و از تقدّس الهي بهرهبرده است به تناسب اهداف و موضوعات خود از روشهاي خاصتري استفاده ميكنند.علاقه اين نگرش به دين و دادههاي ديني به حدي راسخ و شديد است كه به يافتههاي انساني، كمال بي اعتنايي را دارد و علوم بشري را به كلي رد ميكند، چراكه يافتههاي عقلي، تجربي، و تاريخي حقايقي غيرقطعي و موقّتند و بايد به محك دادههاي وحياني سنجيده شوند.علم دينيِ جايگزين علم جديد و يا به تعبير ديگر، ديني يا اسلامي كردن علم با اين نگرش امكان ندارد، چرا كه اولاً در كتاب و سنّت، موادّ خام لازم براي پديد آوردن علوم اسلامي وجود ندارد. آشنايي بسيار اجمالي و اندك حتي با يكي از صدها شاخه علوم و معارف بشري، همه را به اعتراف به كمبود و حتي نبود موادّ خام براي تأسيس يك علم و معرفت ديني واميدارد. ثانيا اگر موادّ خام لازم را هم در كتاب و سنّت مييافتيم و چنين علومي هم قابليت تحقق خارجي ميداشت، باز جاي اين سؤال بود كه علم دينياي كه با استفاده از آن موادّ خام ساخته و پرداخته ميشود، براي چه مخاطباني كارآيي و بهرهدهي دارد. علوم جديد روشهاي تحقيق و داوري همگاني و فارغ از دين و مكتب دارند و از اين رو، ميتوانند از هر كس مطالبه قبول و تسليم كنند، و حال آنكه علومي كه طبق اين نگرش ساخته و پرداخته ميشوند، متكي به ديناند و به همين جهت، فقط پيروان آن دين مدّعيات اين علوم را ميپذيرند.(15) ثالثا قياس كردن ديگر علوم به علم فقه در استخراج احكام علمي از كتاب و سنّت، قياسي معالفارق است، زيرا ممكن است همه احكام فقهي از دل كتاب و سنّت قابل استخراج باشند، اما حتي يك حكم فيزيكي يا اقتصادي قابل استنباط نباشد، به ويژه آنكه احكام فقهي در حوزه علوم دستوري8 و احكام علوم ديگر در حوزه علوم توصيفي9 قرار ميگيرند. افزون بر اين، روش اجتهادي خود داراي نقص است، چه بحث روش اجتهادي منحصر در استنباط فقهي است و در نتيجه مشكلات مختلفي كه مسلمانان معاصر با آن روبرو هستند، منتسب به همين روش فقهي است. روش اجتهادي در زمينههاي مختلف فكري و اجتماعي به ذهنيّت فقيه مربوط ميشود و دايره بحث علمي و ادراكي به علوم فقهي منحصر ميگردد.ب) اين رويكرد با تصرف يا تغيير در يكي از اركان علم جديد (موضوع، روش و هدف)، و به تعبير ديگر با شكستن ساختار علم غير ديني، به ديني كردن علوم جديد باور دارد و در سه نگرش قابل بحث و بررسي است:ب ـ 1) تغيير موضوع: اين نگرش كه ناظر به اسلامي كردن علوم تجربي انساني است، مدّعي است كه اگر موضوع علوم جديد، نظير اقتصاد، روانشناسي و غيره به پديدههاي اجتماعي و روابط آنها در جامعه ديني تغيير كند، يقينا علم ديني حاصل ميشود، چرا كه شكلگيري علوم انساني جديد نيز چنين بوده است. شكي نيست كه پژوهشگران و محققان اوليه علوم انساني به يكي از دو صورت زير نظريهپردازي كردهاند: يا الگوهاي مطلوب خودشان را از يك مطالعه اجتماعي به صورت انتزاعي به دست آورده و علم مربوط به آن حوزه خاص اجتماعي را بر اساس تفسير آن الگوها شكل دادهاند يا اختلالها، آسيبها و نابهنجاريهايي را در نظام اجتماعي مشاهده كرده و در حلّ و رفع آنها به مدلها و الگوهايي نائل آمدهاند كه علوم انساني بر اساس تفسير آنها شكل گرفته است.عالمان متدين و مسلمان هم ميتوانند به همين سبك و شيوه، البتّه با بينش خاص در هر حوزه اجتماعي، به علوم اسلامي دست يابند. آنان ميتوانند الگوها، آرمانها و خواستههاي دين را موضوع تحليل و بررسي اجتماعي قرار دهند و فرض كنند جامعهاي پديد آمده كه خواستههاي اسلام در آن، تحقق يافته است. اگر موضوع علوم، تبيين روابط بين اين پديدهها و خواستههاي اسلامي باشد، باز هم علم ديني معنا خواهد داشت.طبعا در جوامع اسلامي، مردم كمابيش به ارزشهاي اسلامي پايبند هستند. اگرچه رفتارهاي واقعي با الگوها يكسان نيست، لكن ميتوان مبنا و ملاك را الگوهاي مطلوب نزديك به رفتار آنان در نظر گرفت. از اين رو، چون موضوع علوم انساني مطالعه رفتار انسانها است و رفتار انسانها در جوامع ديني منبعث از افكار و ارزشهاي اعتقادي است، مثلاً رفتار اقتصادي مسلمانان ميتواند موضوع علم اقتصاد، كنش و واكنش افراد جامعه، موضوع علم جامعهشناسي و رفتار حاكمان و بررسي نظام سياسي جامعه اسلامي، موضوع علوم سياسي باشد. طبق اين نگرش، علم ديني علمي است كه الگوهاي ديني يا پديدههاي جوامع ديني به عنوان موضوع تحقيق آن، تلقي شوند و تحت آزمون تجربي قرار گيرند.(16) با توجه به آنچه گذشت ميتوان مدعي شد كه علوم ديني بر اساس تفسير خاصي كه از پديدههاي اجتماعي دارد، هويتي مستقل از علوم جديد خواهد داشت، چه اينكه تفاوت موضوع باعث تفاوت نگرشها و مكتبها است.در علومي كه با فرايند پيشگفته پديد ميآيد، مدّعيات چگونه مستدل و موجّه ميشوند؟ آنچه در علوم حائز اهميت است، روش تحقيق و مقام داوري است. اگر اثبات گزارههاي علمي با صِرف تمسك به كتاب و سنت انجام گيرد، در اين صورت، همه آن علوم، نقلي خواهند بود و نميتوان علوم تأسيس شده را جايگزين علوم جديد كرد و اگر اثبات نظريههاي علمي به مدد روشهاي تحقيق چهارگانه انجام گيرد، همانگونه كه مورد نظر مدّعيان اين نگرش است، تغيير موضوع به معناي تغيير در مقام كشف و گردآوري است كه در نگرش ديگري (ج ـ 3) به تفصيل بدان ميپردازيم.