تو به من پيشنهاد مى دهى و من مى نگرم. پس اگر مخالفت كردم، بايد از من اطاعت كنى.»
حضرت مغلوب بودن حاكم در برابر نظريات مردم را نمى پسندد، هر چند از پيشنهادهاى مشورتى آنها استقبال مى كند.اين نگرش در مورد وظيفه حاكم، در سخنان امام تجلى يافته است. وقتى مردم را از عمل به رأى خويش برحذر مى دارد و از آنها مى خواهد تابع هواهاى نفسانى نباشند، وظيفه خويش و رهبر جامعه را عمل به دستورهاى خداوند برمى شمرد و مى گويد:«اِنّه ليس على الاِمام اِلاّ ما حمّل من اَمْر ربّه؛[3]
امام و پيشوا غير از آنچه از طرف خداوند مأمور است، وظيفه ديگرى ندارد».و آنگاه كه مالك اشتر را براى به عهده گرفتن وظيفه خطير حكومت، توجيه مى كند و وظايف او را برمى شمرد، از او مى خواهد قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را رهنمود خويش قرار دهد و در اين محدوده به انجام وظايف خويش مشغول باشد و هر مشكلى پيش مى آيد، به اين دو مراجعه كند:«و ارْدُدْ اِلى الله و رسوله ما يضلعك من الخطوب و يشتبه عليك مِن الاُمور فقد قال الله تعالى لقومٍ اَحبَّ اِرشادهم: يا ايّها الذين آمنوا اَطيعوا الله و اَطيعوا الرسول و اُولى الاَمر منكم فاِنْ تنازعتم فى شى ء فردّوه اِلى الله و الرسول. فالردّ اِلى الله، الاَخذ بمحكم كتابه و الردّ اِلى الرسول، الاَخذ بسنته الجامعة غير المفرّقة؛[4]
در امور سخت و مشتبه به خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله رجوع كن. خداوند متعال به گروهى كه دوست داشت آنها را راهنمايى كند، فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خداوند و رسول و اولى الامر اطاعت كنيد و اگر در چيزى نزاع كرديد، آن را به خدا و رسولش بازگردانيد». بازگشت و رجوع به خداوند، تمسك به آيات محكم كتاب و رجوع به پيامبر، صلى الله عليه و آله تمسك به سنت جامع و قطعى اوست».حضرت مرجع بودن قرآن در امور و حكومت و شؤون حاكم را مورد توجه قرار داده است. بعد از جريان حكميت، عده اى به ايشان اعتراض كردند چرا افراد را مرجع تشخيص حاكم قرار دادى و امام گفت كه فقط قرآن را مرجع قرار داده است:«اِنّا لم نحكّم الرجال و اِنّما حكّمنا القرآن ... فاِذا حكم بالصدق فى كتاب الله فنحن اَحقّ الناس به و اِنْ حُكم بسنّة رسول الله صلى الله عليه و آله فنحن اَحق الناس و اولاهُم به؛[5]
ما افراد را حاكم قرار نداديم، بلكه قرآن را حاكم قرار داديم ... آنگاه كه صادقانه قرآن مورد داورى قرار گيرد، ما سزاوارترين مردم به خلافت هستيم و اگر از طريق سنت پيامبر صلى الله عليه و آله حكم شود، باز سزاوارترين و برترين مردم به آن هستيم».سيره عملى امام حاكى از همين نگرش به امر حكومت است، كه حاكم تنها موظف است به احكام الهى و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله عمل نمايد. هنگامى كه حضرت با اقبال مردم خلافت را در دست گرفت، با اعتراض طلحه و زبير روبه رو شد كه چرا با ما مشورت نمى كنى! امام به ترسيم شيوه عمل خويش در مورد حكومت پرداخت و دو ركن دين اسلام، يعنى كتاب الهى و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله را مرجع خويش در همه امور معرفى نمود:«فلمّا اَفضتْ اِلىّ نظرتُ اِلى كتاب الله و ما وضع لنا و اَمرنا بالحكم به فاتَّبعتُه و ما استسنَّ النبى صلى الله عليه و آله فاقْتديتُه فلم اَحْتج في ذلك اِلى رأيكما و لا رأى غيركما؛[6]
چون حكومت و زمامدارى جامعه به من رسيد، به كتاب خداوند و احكام آن نگريستم و از فرامين آن تبعيت كردم و نيز راه و روش پيامبر صلى الله عليه و آله را ملاحظه كرده و آن را مقتداى خود قرار دادم و در اين مورد به نظر شما و غير شما احتياجى پيدا نكردم».ايشان نه تنها اجراى احكام الهى را محور فعاليت حاكم مى داند، بلكه معتقد است حاكم بايد مواردى را كه خداوند حكم نكرده، ولى مى توانسته است حكم كند، مد نظر خويش قرار دهد و مطابق آن عمل نمايد. گروهى به عمر پيشنهاد كردند از زينتهاى خانه خدا براى مخارج جنگ استفاده كند، با اين استدلال كه زينتها بسيار است و كعبه نيازى به آنها ندارد و مصرف آن در امور جنگى ثواب دارد. عمر به اين كار راضى شد، ولى حضرت على عليه السلام با استناد به قرآن كريم و تقسيم اموال به شخصى كه به او ارث مى رسد و بودجه دولتى كه عبارت از فى ء و خمس و صدقات است و هر يك مصرف خاصى دارد، حكم كرد: در آن هنگام زينتهاى خانه خدا وجود داشت و خداوند در باره آن حكمى بيان نكرد و اين كار را به سبب فراموشى يا جهل ترك نكرد، پس بايد زينتهاى آن را در جاى خويش قرار داد.[7]
محور قرار دادن قرآن كريم و سنت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيازمند تحقيق و تفحص بيشتر است، تا حدود و ثغور آن مشخص و معلوم شود.بدين ترتيب مشخص گرديد وظايف حاكم در دايره احكام الهى و تبعيت از احكام دينى است و حقوق مردم كه حاكم موظف به رعايت آنهاست، در همين محدوده قرار دارد و نيز مهمترين حق حاكم بر مردم، در همين محدوده رعايت مى شود؛ يعنى اگر حاكم طبق اصول و احكام الهى با مردم رفتار كرد و در پى اجراى احكام دينى بود، حق الهىِ اطاعتِ مردم از او، پابرجاست و اگر از اين مسير خارج گرديد، ديگر نبايد از او اطاعت كرد. حضرت على عليه السلام در نامه اى كه به مردم مصر نوشت و از آنها خواست از مالك اشتر اطاعت كنند، اطاعت را به مواردى مقيد كرد كه عمل او طبق حق باشد.[8] وظيفه حاكم برپايى احكام الهى است كه اجراى آنها سعادت جامعه اسلامى و اصلاح روابط ميان مسلمانان و عزت دين و دنياى آنها را در پى دارد. وظايف حاكم، به تفصيل در كلام حضرت على عليه السلام مطرح گرديده است كه در بحث بعد به بررسى آنها مى پردازيم.وظايف حاكم
وظايف حاكم را مى توان به دو دسته فردى و اجتماعى تقسيم كرد. وظايف فردى، كارهايى است كه او بايد در مورد خويش انجام دهد و وظايف اجتماعى، در مورد جامعه و مردم است. ما در اين مباحث وظايف حاكم را تحت اين دو عنوان بررسى مى كنيم.
وظايف فردى حاكم
مقام خطير حكومت ايجاب مى كند حاكم از خصوصيات و ويژگيهايى برخوردار باشد كه براى افراد ديگر در رده هاى پايين تر اجتماعى، اين ويژگيها از ضرورت كمترى برخوردار است. در بحث حاضر نمى خواهيم در مورد ويژگيها و صفات حاكم بحث كنيم، بلكه مى خواهيم امورى را بررسى نماييم كه بر حاكم لازم است در تمام دوران حكومت خويش لحاظ كند. در اين باره از سه وظيفه خودسازى، اخلاق و علم آموزى بحث مى كنيم.1. خودسازى
سعادت انسان به خودسازى و تهذيب نفس بستگى دارد و قرآن كريم و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام انسانها را به آن دعوت كرده اند و اين مسأله در مورد حاكم ضرورتى دوچندان مى يابد. حضرت على عليه السلام به كارگزاران و اميران همواره سفارش به رعايت تقواى الهى و تهذيب نفس مى كرد و پيوسته به آنها متذكر مى شد مالك نفس خويش باشند تا هواى نفسانى بر آنها غلبه نكند. چند امرى را كه حضرت در زمينه خودسازى، به كارگزاران خويش سفارش مى كرد، بلكه فرمان مى داد، بررسى مى كنيم:الف) مقاومت در برابر وسوسه هاى نفسانى و ياد مرگ براى خودسازىاميرالمؤمنين على عليه السلام در ابتداى عهدنامه مالك اشتر چندين بار به او فرمان مى دهد مواظب هواى نفسانى خود باشد و آن را در هم شكند و مالك خواسته هاى خويش باشد:«هذا ما اَمر به عبدالله علىّ اميرالمؤمنين مالك بن الحارث الاَشتر ... اَمره بتقوى الله ... و امَره ان يكسر نفسه من الشهوات و يزعها عند الجمحات فاِنَّ النفس اَمارة بالسوء اِلاّ ما رَحِم الله ... فامْلك هواك و شحَّ بنفسك عمّا لا يحلّ لك فاِنّ الشحّ بالنفس الاِنصاف منها فيما احبّتْ او كرهت؛[9]
اين فرمانى است كه بنده خدا، على اميرالمؤمنين به مالك اشتر مى دهد ... او را به تقوا فرمان مى دهد ... از او مى خواهد خواسته هاى نفسانى خويش را در هم شكند و به هنگام وسوسه ها خويشتندار باشد، زيرا نفس همواره انسان را به بدى وا مى دارد، مگر آنكه رحمت الهى شامل حال او شود ... زمام هواى نفسانى خود را در دست گير و از آنچه برايت حلال نيست، بخل بورز، زيرا اين بخل، در آنچه نفس دوست يا ناخوش مى دارد، راه انصاف است».سفارش حضرت در مورد مواظبت و مقاومت در برابر وسوسه هاى نفسانى، به سركردگان لشگرى نيز به طور اكيد بيان شده است. امام به «شريح بن هانى» فرمانده مقدمه لشگر در جنگ با معاويه مى گويد: