خوف در منافقان و یهودیان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خوف در منافقان و یهودیان - نسخه متنی

عبدالله جوادی آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید










خوف در منافقان و يهوديان

آية الله جوادي آملي

«لاَنْتُمْ اَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَفْقَهُونَ * لايُقاتِلُونَكُمْ جَميعا اِلاّ في قُريً مُحَصَّنَةٍ اَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأسُهُمْ بَيْنَهُم شَديدٌ تَحْسَبُهُمْ جَميعا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَعْقِلُونَ * كَمَثَلِ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَريبا ذَاقُوا وَ بَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ * كَمَثَلِ الشَّيْطانِ اِذْ قالَ لِلاِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنّي بَرِي‏ءٌ مِنْكَ إنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ * فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النّارِ خالِدينِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاؤُ الظّالِمِينَ».1
ترجمه:

وحشت از شما در دل‏هاي آن‏ها بيش از ترس از خداست؛ اين به خاطر آن است كه آن‏ها گروهي نادانند!

آنان هرگز با شما به صورت گروهي نمي‏جنگند جز در دژهاي محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است، (امّا در برابر شما ضعيف!) آن‏ها را متحد مي‏پنداري، در حالي كه دلهايشان پراكنده است؛ اين به خاطر آن است كه آن‏ها قومي هستند كه تعقل نمي‏كنند!

كار اين گروه از يهود همانند كساني است كه كمي قبل از آنان بودند، طعم تلخ كار خود را چشيدند و براي آن‏ها عذابي دردناك است!

كار آن‏ها هم چون شيطان است كه به انسان گفت: «كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم)!» اما هنگامي كه كافر شد گفت: «من از تو بي‏زارم، من از خداوندي كه پروردگار عالميان است بيم دارم!»
سرانجام كارشان اين شد كه هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، جاودانه در آن مي‏مانند؛ و اين است كيفر ستمكاران!

* * *

توحيد در خوف

خداي سبحان در مسأله خوف و رجاء مي‏فرمايد موحّد باشيد، جز به خدا به كسي اميدوار نباشيد و جز از خدا از چيزي نترسيد، رجايتان به خدا و خوفتان هم از خدا باشد. تعبير «ايّاي فارهبون» كه در سوره مباركه بقره آيه40 آمده است مفيد حصر است، تقديم اين مفعول يعني تقديم «ايّاي» بر «فارهبون» نشانه حصر است؛ يعني فقط از من رهبت داشته باشيد، از خدا بترسيد و لاغير. اين امر است و كساني هم كه به اين امر امتثال كرده‏اند و به توحيد در خوف رسيده‏اند خداوند آنان را مي‏ستايد و مي‏فرمايد: «لايخافون لومة لائم»2 اينان از سرزنش هيچ سرزنش كننده‏اي هراسي ندارند. بنابراين آنان كساني هستند كه غير از خدا از احدي نمي‏ترسند، چنان كه در سوره مباركه احزاب بحث شد كه «يخشون الله و لايخشون احدا الاّ الله».3
در سوره مباركه زمر آيه سي و ششم اين چنين مي‏فرمايد: «أليس الله بكافٍ عبده و يخوّفونك بالّذين من دونه و من يضلل الله فماله من هاد» اين «اليس الله بكافٍ عبده» دليلي است كه قبل از مُدّعي ذكر شده است و اين استفهام هم استفهام انكاري است؛ يعني يقينا خدا كافي است، اگر خداوند عبدش را كفايت مي‏كند در صورتي كه عبد به غير خدا تكيه نكند ديگر جايي براي هراس از غير خدا نيست. اين فرازهاي نوراني دعاي جوشن كبير سراسر نور است و به راستي كه جوشن است و زِرهِ امن و ايمني بر بدن انسان مي‏پوشاند. هر جمله‏اي كه در اين دعا هست نور است، مي‏فرمايد: «يا حبيب من لاحبيب له يا ناصر من لا ناصر له» يعني فقط تو حبيب و ناصر بي‏چاره‏گاني، كسي كه غير تو را دوست نداشته باشد تو حبيب او هستي، تو حبيب باچارگاني نه حبيب بي‏چاره‏گان. آن كه افتاده شد ممكن است خداي سبحان به او يك ترحّمي بكند امّا نه روي چهره محبّت، اگر كسي حبيبي براي خود نگيرد تو حبيب او هستي، اگر كسي ناصري براي خود انتخاب نكند تو ناصر او هستي، اگر كهف و حِرْز و اماني براي خود انتخاب نكند تو كهف و حرز و امان او هستي: «يا كهف من لا كهف له، يا حرز من لا حرز له، يا عماد من لا عماد له يا سند من لاسند له».

اين دعاي بي‏چاره‏گان نيست دعاي بزرگان است؛ يعني آناني كه اين همّت را دارند، به سراغ غير تو نمي‏روند، بلكه تو حبيب و طبيب آن‏هايي. نه آن‏هايي كه دستشان از همه جا كوتاه شد آن‏گاه به سراغ تو آمدند تو حبيب آن‏ها باشي. ممكن است در آن حال به آن‏ها كمك كني امّا نه از روي چهره محبّت. پس اين دعا، جوشن توحيد است و سراسرش نور است.

اگر در صدر اين آيه فرمود: «أليس الله بكافٍ عبده» آن گاه جمله‏اي را كه بعد مي‏فرمايد دليل‏اش را قبلاً ذكر كرده است فرمود: «و يخوّفونك بالّذين من دونه» اين گروه تو را از غير خدا مي‏ترساند در حالي كه خدا كافي است اگر خدا امرت را كفايت مي‏كند پس از غير خدا چه ساخته است كه تو از او بترسي.

شرك در خوف

در مقابل موحّدان كساني هستند كه از غير خدا همان هراسي را دارند كه بايد آن ترس را از خدا داشته باشند يا از غير خدا بيش از آن مقدار مي‏ترسند: «وَ يخوّفونك بالّذين من دونه» نظير آيه 77 سوره نساء كه مي‏فرمايد: «ألم تر الي الّذين قيل لهم كفّوا ايديكم و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة فلمّا كتب عليهم القتال اذا فريقٌ منهم يخشون الناس كخشية الله أو اشدّ خشيةً» وقتي زمان صلح است مي‏گوييم الآن فقط نماز بخوانيد و روزه بگيريد، اين‏ها مسلمان خوبي هستند امّا وقتي گفتيم گذشته از نماز و روزه جنگ هم هست آن گاه اعتراضشان بلند است كه: «ربّنا لِمَ كتبت علينا القتال»، همين گروه كه در حال صلح اهل نماز و روزه‏اند وقتي جنگ فرا رسيد از غير خدا به اندازه خدا يا بيش‏تر از خدا مي‏ترسند: «فلمّا كتب عليهم القتال اذا فريقٌ منهم يخشون الناس كخشية الله أو اشدّ خشيةً» اعتقادشان به خدا خيلي ضعيف و ترسشان از غير خدا زياد است: «و قالوا ربّنا لِمَ كتبت علينا القتال لولا اخّرتنا الي اجلٍ قريب قل متاع الدنيا قليل و الآخرة خيرٌ لمن اتّقي و لاتُظْلمون فتيلاً» اين مردم مي‏گويند چرا فعلاً جنگ را بر ما تثبيت كرديد، مي‏خواستيد مدّتي مهلت بدهيد. پس آن كسي كه معرفتش نسبت به حق ضعيف است ترس‏اش از غير خدا بيش از خداست، اين چنين كسي در ترس مشرك است و قهرا در اميد هم مشرك است، وقتي در خوف و رجا مشرك بود در اصل اعتقاد هم شرك مي‏ورزد، اين همان است كه در اواخر سوره مباركه يوسف آمده است كه: «و ما يؤمن أكثرهم بالله الاّ و هم مشركون»4 يعني اكثر مؤمنين مشرك‏اند. اين همان شركي است كه با ايمان هم سازگار است؛ يعني اصل وجود خداي سبحان را في‏الجمله مي‏پذيرند امّا در بسياري از اين اوصاف شرك مي‏ورزند. پس اين كه فرمود: «لاَنْتُمْ اَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ» اين شامل افراد ضعيف الايمان و منافقين هم خواهد شد. در هنگام جنگ كار منافقين اين است كه دوستانشان را مي‏ترسانند.

منشأ شرك

منشأ همه شرك‏ها هم شيطان است، شيطان دوستان خود را كه همان منافقين و اهل كتاب و مشركان باشند مي‏ترساند چه اين كه در سوره مباركه آل عمران آيه 175 مي‏فرمايد: «انّما ذلكم الشيطان يخوّف اولياءه فلا تخافوهم و خافونِ ان كنتم مؤمنين» اين شيطان است كه دوستان و اولياي خود را مي‏ترساند، كساني كه در تحت ولايت شيطان‏اند از غير خدا مي‏ترسند.

مفهوم «لا اله الاّ الله» در خوف
خداوند تبرّي و توليّ و سلب و ايجاب را كنار هم ذكر كرد، لا اله الاّ اللّه را درباره خوف هم اعمال كرد و فرمود: «فلاتخافوهم» يعني بگوييد «لا اله» و «خافونِ» يعني «الاّ الله» اين كه فرمود «فلاتخافوهم» نفي اثر از غير خداست و اين كه فرمود «و خافون» حصر اثر براي ذات اقدس اله است. فرمود اگر مؤمن هستيد از غير خدا نترسيد، فقط از خدا بترسيد، اين نه به آن معناست كه اگر جمعيّت آن‏ها زياد بود عيب ندارد بترسيد ولي اگر جمعيّت آن‏ها كم بود نترسيد، نه، بلكه اگر جمعيّت آن‏ها هم زياد بود و از عدّه و عُدّه فراواني برخوردار بودند مع ذلك شما در ترس، اهل توحيد باشيد و از غير خدا نترسيد بگوييد «لا اله»، فقط از خدا بترسيد و بگوييد «الاّ الله» چه اين كه در مرحله اميد هم همين‏طور است، به غير خدا اميد نداشته باشيد و بگوييد «لا اله»، فقط به الله اميدوار باشيد و بگوييد «الاّ الله». و اگر اين چنين حالتي در دلِ كسي راه پيدا كرد بايد احساس كند كه ايمانش ضعيف است. حالا اگر ان‏شاءالله به درجه نفاق نرسيد و معاذالله منافق نبود لااقل «الّذين في قلوبهم مرض»5 او را شامل مي‏شود كه بايد خود را درمان كند. «لاَنْتُمْ اَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَفْقَهُونَ».

وحدت و شجاعت، عامل پيروزي

عامل پيروزي در جنگ‏ها فراوان است ولي مهم‏ترين آن‏ها شجاعت و وحدت است. مشركان و منافقان نه شجاعت دارند و نه وحدت؛ شجاعت ندارند براي اين كه روحا خائفند، شجاعت يك ملكه نفساني است، ملكه نفساني با ترس درون سازگار نيست، چون منافقين و هم چنين يهوديان بني‏نضير از شما مي‏ترسند و خوف با شجاعت سازگار نيست. پس اين‏ها جنگ‏جويان شجاعي نيستند، جنگ‏جو اگر شجاع نبود هرچه هم مسلّح باشد توان استفاده از سلاح‏ها را از دست مي‏دهد.

عامل دوم، وحدت است كه ايثار را به همراه دارد و اين جمعيّت را يدِ واحده مي‏كند اين‏ها وحدت هم ندارند، چون عاقل نيستند و از شما هم مي‏ترسند براي اين كه موحِّد نيستند. پس از نظر تحليل رواني، قرآن كريم مسلمين را مسلّط كرده است.

«لاَنْتُمْ اَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَفْقَهُونَ» پس شجاع نيستند از اين جهت «لايُقاتِلُونَكُمْ جَميعا اِلاّ في قُريً مُحَصَّنَةٍ اَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ» چون شجاع نيستند فقط يا در ميان سنگرها مي‏جنگند يا پشت ديوار خاكريز. مبارزه آن است كه انسان بروز كند و ظاهر شود وگرنه در سنگر جنگيدن كه بروز و ظهور نيست.

«بَأسُهُمْ بَيْنَهُم شَديدٌ» اين‏ها چون بيرون نيامدند و مبارز نطلبيدند در بين خودشان در همان محدوده سنگر كه هستند خيال مي‏كنند نيرومندند، امّا اين چنين نيستند از شما مي‏ترسند: «تَحْسَبُهُمْ جَميعا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي».

براي اين «بَأسُهُمْ بَيْنَهُم شَديدٌ» معاني ديگري هم ذكر شده. يعني خودشان هم گرفتار اختلافات داخلي هستند، «تَحْسَبُهُمْ جَميعا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي».

شما آنان را واحد و متّحد مي‏پنداريد امّا دل‏هاي‏شان پراكنده است، هر كسي براي خود مي‏جنگد نه اين كه همه براي يك هدف بجنگند و چون هر كس براي خود مي‏جنگد و خودها فراوانند پس خواسته‏ها فراوان است برخلاف صفوف مردم با ايمان كه «كالبنيان المرصوص» است، چون همه براي خدا مي‏جنگند و خدا يكي است و هدف هم يكي است. لذا صفوف مؤمنين مي‏شود بنيان مرصوص و صفوف مشركين، منافقين و اهل كتاب «موهون» مي‏شود.

اين دو عامل در دل آنان هست يكي را ما القا كرديم و ديگري را طبعا خود دارند، چون كافر و دنيا طلبند طبعا پراكنده خواه هستند. چون عليه دين قيام كردند ما در دلشان ترس القا كرديم كه «قذف في قلوبهم الرّعب»6 آن‏ها نمي‏دانند كه موفقيتشان در اتّحاد است، اگر هم بخواهند در دنيا سرفراز و آبرومند باشند بايد متّحد باشند.

عقل، عاملِ اتّحاد

هر گروهي كه با هم نسازند سفيه‏اند و هر گروهي كه با هم بسازند عاقلند. اگر عدّه‏اي در شهر يا روستا با هم متّحدا زندگي كردند، عاقلند و اگر كساني مختلفا زندگي كردند و حاضر به وحدت نشدند سفيه‏اند. اين سَفَه در صورتي است كه «كلٌّ يجرّ النّار الي قرصه» اما اگر يك كسي عاقل بود و ديگري سفيه اين عاقل، ديگر به دنبال جنگ با سفيه نمي‏رود، مي‏گويد اين كار بايد بشود راه صحيح‏ترش آن است كه ما پيشنهاد مي‏دهيم، اكنون كه او اين راه را تنهايي مي‏رود برود ما كاري به او نداريم اين حدّاكثر عقل است.

در چند مورد از نهج البلاغه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ اين كلمه را دارد: يكي درباره فدك است و ديگري درباره اصل خلافت. درباره فدك مي‏فرمايد: فدك در دست ما بود «شحّت عليها نفوس قومٍ و سَخَتْ عنها نفوس قوم آخرين»7. درباره اصل خلافت هم فرمود: خلافت در دست ما بود عدّه‏اي طمع كردند و عدّه‏اي هم سخاوت‏مندانه گذشتند، مالِ ما بود ما سخاوتمندانه گذشتيم نگذاشتيم اختلاف داخلي پيش بيايد. نامه‏اي هم كه براي ابوموسي اشعري مي‏نويسد مي‏فرمايد:

«در بين امّت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هيچ كسي به اندازه من علاقه‏مند به وحدت نيست، چون مهم‏ترين حقّ مسلّم مرا غصب كردند و من صبر كردم.»
بنابراين اگر ما خواستيم بفهميم عاقليم يا سفيه، اين ميزان است. اگر ديديم براي دنيا به جان هم افتاده‏ايم كه چرا اين كار را من نكردم و ديگري كرد مطمئن باشيم كه سفيه هستيم و براي درمان بايد قدم برداريم اگر اين چنين نبوديم بايد خدا را شكر كنيم كه عاقل هستيم. اين برهان يك اصل كلّي است. اين اختصاصي ندارد چون تعليل مُعَمِّمْ است چه اين كه مخصّص هم هست.

در چند جاي نهج البلاغه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ مردم را از تشتّت برحذر مي‏دارد و آن را عامل شكست مي‏شمارد. در خطبه 131 اين چنين مي‏فرمايد: «ايّتها النفوس المختلفة والقلوب المتشتة الشاهدة ابدانهم و الغائبة عنه عقولهم» اي كساني كه داراي نفوسي هستيد كه هر كدام خواسته‏هايي دارد و دل‏هاي پراكنده‏اي داريد، بدن‏هاي شما يكديگر را مشاهده مي‏كنند، كنار هم حاضرند امّا عقلتان از بدن غايب است من شما را به حق دعوت مي‏كنم شما از حق گريزانيد. بعد آن گاه عرض مي‏كند: خدايا تو مي‏داني ما منظور دنيايي نداشتيم، من فقط براي اقامه حدود قيام مي‏كنم. بعد عرض كرد: «اللهم انّي اوّل مَنْ اناب و سَمِعَ و اَجابَ لم يسبقني الاّ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم بالصلوة» خدايا تو مي‏داني اولين كسي كه دعوت پيامبر(ص) را پذيرفته و اسلام آورد من بودم و هيچ كس در نماز بر من پيشي نگرفت جز رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ.

حضرت عليه السلام در اين جا عامل شكست را اختلاف مي‏داند و عامل اختلاف را سفاهت مي‏شمارد.

ولايت شيطان

آن گاه مي‏فرمايد اين گروه تحت ولايت شيطان‏اند، چون: «الّذين كفروا اوليائهم الطاغوت».8 شيطان اگر وليّ كسي شد او را به دل‏خواه خود رهبري مي‏كند و چون انسان يك موجود متفكّر است اگر در تحت ولايت شيطان بود شيطان از راه انديشه او را راهنمايي مي‏كند. لذا وقتي شيطان برنامه خود را تشريح مي‏كند مي‏گويد: «ولامنينّهم»9، «و لازيننّ لهم»10 اين ايجاد امنيّه يعني در انديشه تصرّف كردن، آن‏ها را با آرزوها فريب مي‏دهم، چيزهايي را براي آن‏ها زيبا جلوه مي‏دهم، دنيا را براي‏شان زيور به حساب مي‏آورم. آن گاه «و لاضلّنّهم».11 اين چنين نيست كه يك موجود متفكّر را بدون انديشه به جهنّم ببرد ضلالت و هدايت يك موجود متفكّر از راه انديشه اوست. او از راه انديشه وارد مي‏شود و راه‏هاي نفوذش را هم مشخّص كرده است، لذا خدا مي‏فرمايد او وعده مي‏دهد: «و ما يعدهم الشيطان الاّ غرورا»12 او فقط فريب مي‏دهد. اين كه منافقين به يهوديان گفتند اگر شما را تبعيد كردند ما هم به دنبال شما مي‏آييم، اگر شما را به جنگ كشاندند ما هم در جنگ شركت مي‏كنيم بعد وقتي كه ديدند كار جدّي است فرار كردند، كارشان مثل كار شيطان است، چون شيطان هم به همين نحوه انسان را مي‏گيرد، اوّل فريب مي‏دهد و به انسان مي‏گويد من تو را كمك مي‏كنم، وقتي انسان به دام افتاد فرار مي‏كند، اين خاصيّت شيطنت شيطان است.

اين يك اصل كلي است و نمونه‏هايي از آن در جنگ بدر اتّفاق افتاده است. معمولاً اين گونه است كه انسان وقتي مي‏خواهد وارد كار خلاف بشود مي‏داند، انجام آن دشوار است، لذا تا پشتوانه نداشته باشد وارد نمي‏شود، كسي بايد او را وادار كند، آن كس همان وليّ اوست و انساني كه تحت ولايت شيطان است وليّ‏اش او را فريب مي‏دهد و اين انسان فريب خورده به اعتماد ولايت شيطان وارد كار مي‏شود و وقتي به دام افتاد همتاي او فرار مي‏كند، اين خاصيّتِ شيطنت شيطان است.

نحوه عذاب مشركان

«كَمَثَلِ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَريبا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ * كَمَثَلِ الشَّيْطانِ اِذْ قالَ لِلاِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنّي بَرِي‏ءٌ مِنْكَ إنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ».

فرمود اين كه يهوديان بني‏نضير گرفتار و آواره شدند نظير جريان يهوديان بني‏قينقاع است كه قبل از آنان بودند و جريانش هم نزديك بود يا نظير جريان بدر است كه مشركين گرفتار شدند ولي چون قبل از بني‏نضير همان يهوديان بني‏قينقاع بودند و فاصله هم كم‏تر بود اين «قريبا» را اگر ما به همان يهوديان بني‏قينقاع تطبيق بكنيم شايد مناسب‏تر باشد ولي شامل هر دو گروه خواهد شد. «كمثل الّذين» يعني جريان يهوديان بني‏نضير مثل يهوديان بني‏قينقاع است يا مثل مشركين در جريان بدر است. «كَمَثَلِ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَريبا»، كه اين «قريبا» يا مربوط به قبل است كه مي‏شود «كَمَثَلِ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَريبا» يا مربوط به بعد است كه مي‏شود «قَريبا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ» يعني خيلي طول نكشيد كه تمرّد همان و چشيدن وبال همان. وبال سوء عاقبت را مي‏گويند چه اين كه وَبيلْ آن كوبه را مي‏گويند. «ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ»، آن چه در دنيا بر سر مشركان و كافران مي‏آيد و مستهلك و ريشه‏كن مي‏شوند و هيچ اثري از آنان باقي نمي‏ماند همه اين‏ها تازه اين ذوق عذاب است نه خود عذاب. گاهي انسان تشنه، يك قدح آب دارد و همه آن را مي‏نوشد، اين شُربِ ماء است اما وقتي فقط لبي تَر مي‏كند اين ذوق آب است نه شُرب آب؛ يعني همان فرق ميانِ چشيدن و نوشيدن. فرمود: ما چيزي از آنان باقي نگذاشتيم امّا اين تازه چشيدن عذاب است نه خود عذاب. «ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ»، عذابشان كجاست؟ آن عذاب رسمي در قيامت است، چون دنيا هر اندازه هم كه ريشه كن كند محدود است، اين عذاب محدود نسبت به آن عذاب نامحدود مثل ذوق است نسبت به شُرب.

درباره بعضي از اقوام مي‏فرمايد: ما آنان را طوري ريشه‏كن كرديم كه «كَان لم‏تغنَ بالامس»،13 اين جمله در جريان بسياري از مشركان و كفّار ريشه‏دار و سابقه‏دار است و از آن تعبيرات ظريف قرآن كريم است. شما اگر يك درخت ريشه‏دار و كهني را بكنيد تا چندين ماه جاي آن درخت مشخّص است. امّا اگر بوته‏اي را كه يك سانت يا كمتر ريشه در خاك دارد، بكنيد اثري ندارد و جاي كندن بوته محسوس نيست، حال اگر كسي درخت كهني را از جاي كند و طوري جاي خالي او را صاف كرد كه هيچ اثري از آن نماند اين هنر است و كار مهمّي است. خداي تعالي مي‏فرمايد: اين اقوامي كه 2500 سال يا 3000 سال يا كم‏تر و بيش‏تر آمدند «و تنحتون من الجبال بيوتا»14 بودند «اِرَمَ ذات العماد»15 بودند «التي لم‏يخلق مثلها في البلاد»16 بود، ما آنان را طوري ريشه‏كن كرديم كه گويا اصلاً در روي زمين زندگي نمي‏كردند: «كَاَنْ لم تغن بالامس» افرادي كه 2000 سال اين جا ريشه كرده‏اند، طوري خدا ريشه‏شان را كنده كه گويا اين چنين افرادي، اين جا سكني نداشته‏اند.اين كار را خداوند سبحان به خودش اختصاص مي‏دهد. اين «كَاَنْ لم تغن بالامس» را همه جا نمي‏گويد مگر جاهايي كه خيلي ريشه‏دار بودند و ريشه را كنده است. تازه اين ريشه‏كن كردن افراد كه هيچ اثري از آن‏ها باقي نمي‏گذارد كه فرمود: «فدمدم عليهم ربّهم بذنبهم فسوّيها»17 و آنان را با خاك يكسان كرده، ذوق عذاب است.

اين كه چشيدن است پس چه وقت عذاب را مي‏نوشيدند؟ «و لهم عذابٌ اليم» اين تنوين، تنوينِ تعظيم و تفخيم است، يعني در قيامت اين عذاب را مي‏بينند. عذاب قيامت به نحوي است كه با اين كه با عذاب‏هاي دنيايي همه اين‏ها را ريشه‏كن كرده مثل ذوق و چشيدن است ولي در قيامت سخن از نوشيدن است.

شباهت كار منافقان با شيطان

درباره منافقين فرمود اين‏ها كه وعده مي‏دهند دروغ مي‏گويند، در اين جا همان معنا را به صورت تمثيل ذكر مي‏كند و مي‏فرمايد: مَثَل و داستان آن‏ها مثلِ داستان شيطان است كه به انسان گفت كفر بورز من تو را تأييد مي‏كنم وقتي او كفر ورزيد و به جنگ با اسلام مبادرت كرد «قال انّي بري‏ءٌ منك»، شيطان به او گفت من از تو بي‏زارم و از تو فاصله گرفتم، چون: «اني اخاف الله ربّ العالمين» من از خدا مي‏ترسم.

در جريان جنگ بدر آياتي هست كه سوره مباركه انفال آن را شرح مي‏دهد، آيه 48 به بعد سوره انفال: «و اذ زيّن لهم الشّيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم من النّاس» شيطان در جريان جنگ بدر كارها را بر مشركين تزيين كرد و قدرت آن‏ها را در پيش‏شان مهمّ نشان داد و كارشان را براي آن‏ها زيبا جلوه داد و گفت: «لاغالب لكم اليوم من الناس» هيچ كس بر شما پيروز نمي‏شود «و انّي جارٌ لكم» من هم همسايه و كمك كار شمايم. «فلمّا ترائت الفئتان» وقتي دو گروه يعني گروه مؤمنين با گروه كافران در مقابل يكديگر قرار گرفتند «نكص علي عقبيه» شيطان به عقب برگشت «و قال انّي بري‏ءٌ منكُم» به همين كافراني كه وعده پيروزي داد گفت من از شما بي‏زاري مي‏جويم چرا؟ چون: «انّي أري ما لا ترون» من ديدم چيزي را كه شما نمي‏بينيد، من ديدم كه فرشته‏ها به كمك مؤمنين آمدند «انّي أخاف الله والله شديد العقاب»
مشابه اين آيه هم در موارد ديگر هست. آن چه كه در آيه محل بحث سوره حشر آمده است يك اصل كلّي است و آن چه كه در سوره انفال آمده است مصداقي از مصاديق اين كبراي كلّي است و اصولاً شيطان در همه موارد همين طور است به انسان مي‏گويد اين خلاف را بكن بعد توبه مي‏كني وقتي انسان دست به خلاف زد او را از توبه محروم مي‏كند. شيطان هر كاري را از راه انديشه فريب مي‏دهد بعد وقتي انسان به دام افتاد او را رها مي‏كند، چون كار شيطان اين است كه تحت همه چيز انسان را بگيرد؛ يعني افساري به انسان بزند گفت: «لاحتنكنّ ذريته» زير گلو را «حَنَك» مي‏گويند، تحت الحنك آن است كه گوشه‏اي از عمامه را به زير گلو برگردانند. شيطان وعده داد كه من اِحْتِناك مي‏كنم و افساري به گردنشان مي‏زنم. همان‏طوري كه اسب سوار اسب را احتناك مي‏كند و افسار آن را به دست خود دارد و به هر طرف كه خواست او را مي‏راند من هم گردن اينان را با طناب مي‏كشم و هر جا خواستم مي‏برم و به هر نحوي خواستم سوارشان مي‏شوم.

«كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلمّا كفر قال اني بري‏ءٌ منك انّي أخاف الله رب العالمين». اين اگر نظير جريان جنگ بدر باشد كه شيطان واقعا فرشته‏ها را ديد و احساس خطر كرد، درست است، اما اگر سخن از جنگ بدر و مشاهده ملائكه نباشد اين تعبير، جدّي نيست، چون شيطان هرگز نمي‏گويد من از آتش مي‏ترسم، زيرا كسي كه كفر ورزيد نمي‏گويد من از جهنّم مي‏ترسم.

عاقبت مشركان

«فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النّارِ» يعني در حقيقت «فَكانا فِي النّارِ»، عاقبت مشركان و منافقان آتش است. اين كه «عقاب» را «عقوبت» گفته‏اند، چون چيزي به جز عقبه كار نيست، اين كار اوّل و آخري دارد، اوّلش شيرين است و آخرش تلخ. اگر يك شيريني درست كنند كه اوّلش شهد و شكر باشد و آخرش سَمّْ، آن سمّ عقبِ همين شَهد است، لذا اين را مي‏گويند عقاب و اين عقوبت همين كار است و جداي از آن نيست. عاقبت شيطان و كافر فريب خورده، اين است كه «انّهما في النّار خالدين فيها» اين‏ها در آتش‏اند در حالي كه مخلّد در آن‏اند. اين جزا و كيفر اختصاص به شيطان يا يهوديان بني‏نضير و يا بني‏قينقاع و يا منافقين صدر اسلام ندارد بلكه «و ذلك جزاء الظّالمين» اين كيفر هر انساني است كه ظالم باشد. البته «جَزاءْ» در قرآن كريم به معناي «وِفاقْ» معنا شده: «جزاءًوفاقا»18 اين تعبير فقط درباره كيفر و معصيت و عقاب است؛ يعني جزا، وفاق و مطابق عمل است، وگرنه درباره حسنه و ثواب اين گونه تعبير در قرآن كريم نيست بلكه جزا در حسنات يا دَهْ برابر است يا بيش‏تر است.


1 ) حشر (59) آيات 13 ـ 17.

2 ) مائده (5) آيه54.

3 ) احزاب (33) آيه39.

4 ) يوسف (12) آيه106.

5 ) انفال (8) آيه49.

6 ) احزاب (33) آيه26.

7 ) نهج البلاغه نامه 45.

8 ) بقره (2) آيه257.

9 ) نساء (4) آيه119.

10 ) حجر (15) آيه39.

11 ) نساء (4) آيه119.

12 ) همان آيه120.

13 ) يونس (10) آيه24.

14 ) شعرا (26) آيه149.

15 ) الفجر (89) آيه7.

16 ) همان آيه8.

17 ) الشمس(91) آيه14.

18 ) نبأ (78) آيه26.

/ 1