خوف در منافقان و يهوديان
آية الله جوادي آملي «لاَنْتُمْ اَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَفْقَهُونَ * لايُقاتِلُونَكُمْ جَميعا اِلاّ في قُريً مُحَصَّنَةٍ اَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأسُهُمْ بَيْنَهُم شَديدٌ تَحْسَبُهُمْ جَميعا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَعْقِلُونَ * كَمَثَلِ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَريبا ذَاقُوا وَ بَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ * كَمَثَلِ الشَّيْطانِ اِذْ قالَ لِلاِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنّي بَرِيءٌ مِنْكَ إنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ * فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النّارِ خالِدينِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاؤُ الظّالِمِينَ».1
ترجمه:وحشت از شما در دلهاي آنها بيش از ترس از خداست؛ اين به خاطر آن است كه آنها گروهي نادانند!آنان هرگز با شما به صورت گروهي نميجنگند جز در دژهاي محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است، (امّا در برابر شما ضعيف!) آنها را متحد ميپنداري، در حالي كه دلهايشان پراكنده است؛ اين به خاطر آن است كه آنها قومي هستند كه تعقل نميكنند!كار اين گروه از يهود همانند كساني است كه كمي قبل از آنان بودند، طعم تلخ كار خود را چشيدند و براي آنها عذابي دردناك است!كار آنها هم چون شيطان است كه به انسان گفت: «كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم)!» اما هنگامي كه كافر شد گفت: «من از تو بيزارم، من از خداوندي كه پروردگار عالميان است بيم دارم!»
سرانجام كارشان اين شد كه هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، جاودانه در آن ميمانند؛ و اين است كيفر ستمكاران!* * *
توحيد در خوف
خداي سبحان در مسأله خوف و رجاء ميفرمايد موحّد باشيد، جز به خدا به كسي اميدوار نباشيد و جز از خدا از چيزي نترسيد، رجايتان به خدا و خوفتان هم از خدا باشد. تعبير «ايّاي فارهبون» كه در سوره مباركه بقره آيه40 آمده است مفيد حصر است، تقديم اين مفعول يعني تقديم «ايّاي» بر «فارهبون» نشانه حصر است؛ يعني فقط از من رهبت داشته باشيد، از خدا بترسيد و لاغير. اين امر است و كساني هم كه به اين امر امتثال كردهاند و به توحيد در خوف رسيدهاند خداوند آنان را ميستايد و ميفرمايد: «لايخافون لومة لائم»2 اينان از سرزنش هيچ سرزنش كنندهاي هراسي ندارند. بنابراين آنان كساني هستند كه غير از خدا از احدي نميترسند، چنان كه در سوره مباركه احزاب بحث شد كه «يخشون الله و لايخشون احدا الاّ الله».3 در سوره مباركه زمر آيه سي و ششم اين چنين ميفرمايد: «أليس الله بكافٍ عبده و يخوّفونك بالّذين من دونه و من يضلل الله فماله من هاد» اين «اليس الله بكافٍ عبده» دليلي است كه قبل از مُدّعي ذكر شده است و اين استفهام هم استفهام انكاري است؛ يعني يقينا خدا كافي است، اگر خداوند عبدش را كفايت ميكند در صورتي كه عبد به غير خدا تكيه نكند ديگر جايي براي هراس از غير خدا نيست. اين فرازهاي نوراني دعاي جوشن كبير سراسر نور است و به راستي كه جوشن است و زِرهِ امن و ايمني بر بدن انسان ميپوشاند. هر جملهاي كه در اين دعا هست نور است، ميفرمايد: «يا حبيب من لاحبيب له يا ناصر من لا ناصر له» يعني فقط تو حبيب و ناصر بيچارهگاني، كسي كه غير تو را دوست نداشته باشد تو حبيب او هستي، تو حبيب باچارگاني نه حبيب بيچارهگان. آن كه افتاده شد ممكن است خداي سبحان به او يك ترحّمي بكند امّا نه روي چهره محبّت، اگر كسي حبيبي براي خود نگيرد تو حبيب او هستي، اگر كسي ناصري براي خود انتخاب نكند تو ناصر او هستي، اگر كهف و حِرْز و اماني براي خود انتخاب نكند تو كهف و حرز و امان او هستي: «يا كهف من لا كهف له، يا حرز من لا حرز له، يا عماد من لا عماد له يا سند من لاسند له».اين دعاي بيچارهگان نيست دعاي بزرگان است؛ يعني آناني كه اين همّت را دارند، به سراغ غير تو نميروند، بلكه تو حبيب و طبيب آنهايي. نه آنهايي كه دستشان از همه جا كوتاه شد آنگاه به سراغ تو آمدند تو حبيب آنها باشي. ممكن است در آن حال به آنها كمك كني امّا نه از روي چهره محبّت. پس اين دعا، جوشن توحيد است و سراسرش نور است.اگر در صدر اين آيه فرمود: «أليس الله بكافٍ عبده» آن گاه جملهاي را كه بعد ميفرمايد دليلاش را قبلاً ذكر كرده است فرمود: «و يخوّفونك بالّذين من دونه» اين گروه تو را از غير خدا ميترساند در حالي كه خدا كافي است اگر خدا امرت را كفايت ميكند پس از غير خدا چه ساخته است كه تو از او بترسي.
شرك در خوف
در مقابل موحّدان كساني هستند كه از غير خدا همان هراسي را دارند كه بايد آن ترس را از خدا داشته باشند يا از غير خدا بيش از آن مقدار ميترسند: «وَ يخوّفونك بالّذين من دونه» نظير آيه 77 سوره نساء كه ميفرمايد: «ألم تر الي الّذين قيل لهم كفّوا ايديكم و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة فلمّا كتب عليهم القتال اذا فريقٌ منهم يخشون الناس كخشية الله أو اشدّ خشيةً» وقتي زمان صلح است ميگوييم الآن فقط نماز بخوانيد و روزه بگيريد، اينها مسلمان خوبي هستند امّا وقتي گفتيم گذشته از نماز و روزه جنگ هم هست آن گاه اعتراضشان بلند است كه: «ربّنا لِمَ كتبت علينا القتال»، همين گروه كه در حال صلح اهل نماز و روزهاند وقتي جنگ فرا رسيد از غير خدا به اندازه خدا يا بيشتر از خدا ميترسند: «فلمّا كتب عليهم القتال اذا فريقٌ منهم يخشون الناس كخشية الله أو اشدّ خشيةً» اعتقادشان به خدا خيلي ضعيف و ترسشان از غير خدا زياد است: «و قالوا ربّنا لِمَ كتبت علينا القتال لولا اخّرتنا الي اجلٍ قريب قل متاع الدنيا قليل و الآخرة خيرٌ لمن اتّقي و لاتُظْلمون فتيلاً» اين مردم ميگويند چرا فعلاً جنگ را بر ما تثبيت كرديد، ميخواستيد مدّتي مهلت بدهيد. پس آن كسي كه معرفتش نسبت به حق ضعيف است ترساش از غير خدا بيش از خداست، اين چنين كسي در ترس مشرك است و قهرا در اميد هم مشرك است، وقتي در خوف و رجا مشرك بود در اصل اعتقاد هم شرك ميورزد، اين همان است كه در اواخر سوره مباركه يوسف آمده است كه: «و ما يؤمن أكثرهم بالله الاّ و هم مشركون»4 يعني اكثر مؤمنين مشركاند. اين همان شركي است كه با ايمان هم سازگار است؛ يعني اصل وجود خداي سبحان را فيالجمله ميپذيرند امّا در بسياري از اين اوصاف شرك ميورزند. پس اين كه فرمود: «لاَنْتُمْ اَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ» اين شامل افراد ضعيف الايمان و منافقين هم خواهد شد. در هنگام جنگ كار منافقين اين است كه دوستانشان را ميترسانند.منشأ شرك
منشأ همه شركها هم شيطان است، شيطان دوستان خود را كه همان منافقين و اهل كتاب و مشركان باشند ميترساند چه اين كه در سوره مباركه آل عمران آيه 175 ميفرمايد: «انّما ذلكم الشيطان يخوّف اولياءه فلا تخافوهم و خافونِ ان كنتم مؤمنين» اين شيطان است كه دوستان و اولياي خود را ميترساند، كساني كه در تحت ولايت شيطاناند از غير خدا ميترسند.مفهوم «لا اله الاّ الله» در خوف خداوند تبرّي و توليّ و سلب و ايجاب را كنار هم ذكر كرد، لا اله الاّ اللّه را درباره خوف هم اعمال كرد و فرمود: «فلاتخافوهم» يعني بگوييد «لا اله» و «خافونِ» يعني «الاّ الله» اين كه فرمود «فلاتخافوهم» نفي اثر از غير خداست و اين كه فرمود «و خافون» حصر اثر براي ذات اقدس اله است. فرمود اگر مؤمن هستيد از غير خدا نترسيد، فقط از خدا بترسيد، اين نه به آن معناست كه اگر جمعيّت آنها زياد بود عيب ندارد بترسيد ولي اگر جمعيّت آنها كم بود نترسيد، نه، بلكه اگر جمعيّت آنها هم زياد بود و از عدّه و عُدّه فراواني برخوردار بودند مع ذلك شما در ترس، اهل توحيد باشيد و از غير خدا نترسيد بگوييد «لا اله»، فقط از خدا بترسيد و بگوييد «الاّ الله» چه اين كه در مرحله اميد هم همينطور است، به غير خدا اميد نداشته باشيد و بگوييد «لا اله»، فقط به الله اميدوار باشيد و بگوييد «الاّ الله». و اگر اين چنين حالتي در دلِ كسي راه پيدا كرد بايد احساس كند كه ايمانش ضعيف است. حالا اگر انشاءالله به درجه نفاق نرسيد و معاذالله منافق نبود لااقل «الّذين في قلوبهم مرض»5 او را شامل ميشود كه بايد خود را درمان كند. «لاَنْتُمْ اَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَفْقَهُونَ».
وحدت و شجاعت، عامل پيروزي
عامل پيروزي در جنگها فراوان است ولي مهمترين آنها شجاعت و وحدت است. مشركان و منافقان نه شجاعت دارند و نه وحدت؛ شجاعت ندارند براي اين كه روحا خائفند، شجاعت يك ملكه نفساني است، ملكه نفساني با ترس درون سازگار نيست، چون منافقين و هم چنين يهوديان بنينضير از شما ميترسند و خوف با شجاعت سازگار نيست. پس اينها جنگجويان شجاعي نيستند، جنگجو اگر شجاع نبود هرچه هم مسلّح باشد توان استفاده از سلاحها را از دست ميدهد.عامل دوم، وحدت است كه ايثار را به همراه دارد و اين جمعيّت را يدِ واحده ميكند اينها وحدت هم ندارند، چون عاقل نيستند و از شما هم ميترسند براي اين كه موحِّد نيستند. پس از نظر تحليل رواني، قرآن كريم مسلمين را مسلّط كرده است.«لاَنْتُمْ اَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَفْقَهُونَ» پس شجاع نيستند از اين جهت «لايُقاتِلُونَكُمْ جَميعا اِلاّ في قُريً مُحَصَّنَةٍ اَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ» چون شجاع نيستند فقط يا در ميان سنگرها ميجنگند يا پشت ديوار خاكريز. مبارزه آن است كه انسان بروز كند و ظاهر شود وگرنه در سنگر جنگيدن كه بروز و ظهور نيست.«بَأسُهُمْ بَيْنَهُم شَديدٌ» اينها چون بيرون نيامدند و مبارز نطلبيدند در بين خودشان در همان محدوده سنگر كه هستند خيال ميكنند نيرومندند، امّا اين چنين نيستند از شما ميترسند: «تَحْسَبُهُمْ جَميعا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي».براي اين «بَأسُهُمْ بَيْنَهُم شَديدٌ» معاني ديگري هم ذكر شده. يعني خودشان هم گرفتار اختلافات داخلي هستند، «تَحْسَبُهُمْ جَميعا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي».شما آنان را واحد و متّحد ميپنداريد امّا دلهايشان پراكنده است، هر كسي براي خود ميجنگد نه اين كه همه براي يك هدف بجنگند و چون هر كس براي خود ميجنگد و خودها فراوانند پس خواستهها فراوان است برخلاف صفوف مردم با ايمان كه «كالبنيان المرصوص» است، چون همه براي خدا ميجنگند و خدا يكي است و هدف هم يكي است. لذا صفوف مؤمنين ميشود بنيان مرصوص و صفوف مشركين، منافقين و اهل كتاب «موهون» ميشود.اين دو عامل در دل آنان هست يكي را ما القا كرديم و ديگري را طبعا خود دارند، چون كافر و دنيا طلبند طبعا پراكنده خواه هستند. چون عليه دين قيام كردند ما در دلشان ترس القا كرديم كه «قذف في قلوبهم الرّعب»6 آنها نميدانند كه موفقيتشان در اتّحاد است، اگر هم بخواهند در دنيا سرفراز و آبرومند باشند بايد متّحد باشند.عقل، عاملِ اتّحاد
هر گروهي كه با هم نسازند سفيهاند و هر گروهي كه با هم بسازند عاقلند. اگر عدّهاي در شهر يا روستا با هم متّحدا زندگي كردند، عاقلند و اگر كساني مختلفا زندگي كردند و حاضر به وحدت نشدند سفيهاند. اين سَفَه در صورتي است كه «كلٌّ يجرّ النّار الي قرصه» اما اگر يك كسي عاقل بود و ديگري سفيه اين عاقل، ديگر به دنبال جنگ با سفيه نميرود، ميگويد اين كار بايد بشود راه صحيحترش آن است كه ما پيشنهاد ميدهيم، اكنون كه او اين راه را تنهايي ميرود برود ما كاري به او نداريم اين حدّاكثر عقل است.در چند مورد از نهج البلاغه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ اين كلمه را دارد: يكي درباره فدك است و ديگري درباره اصل خلافت. درباره فدك ميفرمايد: فدك در دست ما بود «شحّت عليها نفوس قومٍ و سَخَتْ عنها نفوس قوم آخرين»7. درباره اصل خلافت هم فرمود: خلافت در دست ما بود عدّهاي طمع كردند و عدّهاي هم سخاوتمندانه گذشتند، مالِ ما بود ما سخاوتمندانه گذشتيم نگذاشتيم اختلاف داخلي پيش بيايد. نامهاي هم كه براي ابوموسي اشعري مينويسد ميفرمايد:«در بين امّت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هيچ كسي به اندازه من علاقهمند به وحدت نيست، چون مهمترين حقّ مسلّم مرا غصب كردند و من صبر كردم.» بنابراين اگر ما خواستيم بفهميم عاقليم يا سفيه، اين ميزان است. اگر ديديم براي دنيا به جان هم افتادهايم كه چرا اين كار را من نكردم و ديگري كرد مطمئن باشيم كه سفيه هستيم و براي درمان بايد قدم برداريم اگر اين چنين نبوديم بايد خدا را شكر كنيم كه عاقل هستيم. اين برهان يك اصل كلّي است. اين اختصاصي ندارد چون تعليل مُعَمِّمْ است چه اين كه مخصّص هم هست.در چند جاي نهج البلاغه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ مردم را از تشتّت برحذر ميدارد و آن را عامل شكست ميشمارد. در خطبه 131 اين چنين ميفرمايد: «ايّتها النفوس المختلفة والقلوب المتشتة الشاهدة ابدانهم و الغائبة عنه عقولهم» اي كساني كه داراي نفوسي هستيد كه هر كدام خواستههايي دارد و دلهاي پراكندهاي داريد، بدنهاي شما يكديگر را مشاهده ميكنند، كنار هم حاضرند امّا عقلتان از بدن غايب است من شما را به حق دعوت ميكنم شما از حق گريزانيد. بعد آن گاه عرض ميكند: خدايا تو ميداني ما منظور دنيايي نداشتيم، من فقط براي اقامه حدود قيام ميكنم. بعد عرض كرد: «اللهم انّي اوّل مَنْ اناب و سَمِعَ و اَجابَ لم يسبقني الاّ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم بالصلوة» خدايا تو ميداني اولين كسي كه دعوت پيامبر(ص) را پذيرفته و اسلام آورد من بودم و هيچ كس در نماز بر من پيشي نگرفت جز رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ.حضرت عليه السلام در اين جا عامل شكست را اختلاف ميداند و عامل اختلاف را سفاهت ميشمارد.
ولايت شيطان
آن گاه ميفرمايد اين گروه تحت ولايت شيطاناند، چون: «الّذين كفروا اوليائهم الطاغوت».8 شيطان اگر وليّ كسي شد او را به دلخواه خود رهبري ميكند و چون انسان يك موجود متفكّر است اگر در تحت ولايت شيطان بود شيطان از راه انديشه او را راهنمايي ميكند. لذا وقتي شيطان برنامه خود را تشريح ميكند ميگويد: «ولامنينّهم»9، «و لازيننّ لهم»10 اين ايجاد امنيّه يعني در انديشه تصرّف كردن، آنها را با آرزوها فريب ميدهم، چيزهايي را براي آنها زيبا جلوه ميدهم، دنيا را برايشان زيور به حساب ميآورم. آن گاه «و لاضلّنّهم».11 اين چنين نيست كه يك موجود متفكّر را بدون انديشه به جهنّم ببرد ضلالت و هدايت يك موجود متفكّر از راه انديشه اوست. او از راه انديشه وارد ميشود و راههاي نفوذش را هم مشخّص كرده است، لذا خدا ميفرمايد او وعده ميدهد: «و ما يعدهم الشيطان الاّ غرورا»12 او فقط فريب ميدهد. اين كه منافقين به يهوديان گفتند اگر شما را تبعيد كردند ما هم به دنبال شما ميآييم، اگر شما را به جنگ كشاندند ما هم در جنگ شركت ميكنيم بعد وقتي كه ديدند كار جدّي است فرار كردند، كارشان مثل كار شيطان است، چون شيطان هم به همين نحوه انسان را ميگيرد، اوّل فريب ميدهد و به انسان ميگويد من تو را كمك ميكنم، وقتي انسان به دام افتاد فرار ميكند، اين خاصيّت شيطنت شيطان است.اين يك اصل كلي است و نمونههايي از آن در جنگ بدر اتّفاق افتاده است. معمولاً اين گونه است كه انسان وقتي ميخواهد وارد كار خلاف بشود ميداند، انجام آن دشوار است، لذا تا پشتوانه نداشته باشد وارد نميشود، كسي بايد او را وادار كند، آن كس همان وليّ اوست و انساني كه تحت ولايت شيطان است وليّاش او را فريب ميدهد و اين انسان فريب خورده به اعتماد ولايت شيطان وارد كار ميشود و وقتي به دام افتاد همتاي او فرار ميكند، اين خاصيّتِ شيطنت شيطان است.نحوه عذاب مشركان
«كَمَثَلِ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَريبا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ * كَمَثَلِ الشَّيْطانِ اِذْ قالَ لِلاِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنّي بَرِيءٌ مِنْكَ إنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ».فرمود اين كه يهوديان بنينضير گرفتار و آواره شدند نظير جريان يهوديان بنيقينقاع است كه قبل از آنان بودند و جريانش هم نزديك بود يا نظير جريان بدر است كه مشركين گرفتار شدند ولي چون قبل از بنينضير همان يهوديان بنيقينقاع بودند و فاصله هم كمتر بود اين «قريبا» را اگر ما به همان يهوديان بنيقينقاع تطبيق بكنيم شايد مناسبتر باشد ولي شامل هر دو گروه خواهد شد. «كمثل الّذين» يعني جريان يهوديان بنينضير مثل يهوديان بنيقينقاع است يا مثل مشركين در جريان بدر است. «كَمَثَلِ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَريبا»، كه اين «قريبا» يا مربوط به قبل است كه ميشود «كَمَثَلِ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَريبا» يا مربوط به بعد است كه ميشود «قَريبا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ» يعني خيلي طول نكشيد كه تمرّد همان و چشيدن وبال همان. وبال سوء عاقبت را ميگويند چه اين كه وَبيلْ آن كوبه را ميگويند. «ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ»، آن چه در دنيا بر سر مشركان و كافران ميآيد و مستهلك و ريشهكن ميشوند و هيچ اثري از آنان باقي نميماند همه اينها تازه اين ذوق عذاب است نه خود عذاب. گاهي انسان تشنه، يك قدح آب دارد و همه آن را مينوشد، اين شُربِ ماء است اما وقتي فقط لبي تَر ميكند اين ذوق آب است نه شُرب آب؛ يعني همان فرق ميانِ چشيدن و نوشيدن. فرمود: ما چيزي از آنان باقي نگذاشتيم امّا اين تازه چشيدن عذاب است نه خود عذاب. «ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ»، عذابشان كجاست؟ آن عذاب رسمي در قيامت است، چون دنيا هر اندازه هم كه ريشه كن كند محدود است، اين عذاب محدود نسبت به آن عذاب نامحدود مثل ذوق است نسبت به شُرب.درباره بعضي از اقوام ميفرمايد: ما آنان را طوري ريشهكن كرديم كه «كَان لمتغنَ بالامس»،13 اين جمله در جريان بسياري از مشركان و كفّار ريشهدار و سابقهدار است و از آن تعبيرات ظريف قرآن كريم است. شما اگر يك درخت ريشهدار و كهني را بكنيد تا چندين ماه جاي آن درخت مشخّص است. امّا اگر بوتهاي را كه يك سانت يا كمتر ريشه در خاك دارد، بكنيد اثري ندارد و جاي كندن بوته محسوس نيست، حال اگر كسي درخت كهني را از جاي كند و طوري جاي خالي او را صاف كرد كه هيچ اثري از آن نماند اين هنر است و كار مهمّي است. خداي تعالي ميفرمايد: اين اقوامي كه 2500 سال يا 3000 سال يا كمتر و بيشتر آمدند «و تنحتون من الجبال بيوتا»14 بودند «اِرَمَ ذات العماد»15 بودند «التي لميخلق مثلها في البلاد»16 بود، ما آنان را طوري ريشهكن كرديم كه گويا اصلاً در روي زمين زندگي نميكردند: «كَاَنْ لم تغن بالامس» افرادي كه 2000 سال اين جا ريشه كردهاند، طوري خدا ريشهشان را كنده كه گويا اين چنين افرادي، اين جا سكني نداشتهاند.اين كار را خداوند سبحان به خودش اختصاص ميدهد. اين «كَاَنْ لم تغن بالامس» را همه جا نميگويد مگر جاهايي كه خيلي ريشهدار بودند و ريشه را كنده است. تازه اين ريشهكن كردن افراد كه هيچ اثري از آنها باقي نميگذارد كه فرمود: «فدمدم عليهم ربّهم بذنبهم فسوّيها»17 و آنان را با خاك يكسان كرده، ذوق عذاب است.اين كه چشيدن است پس چه وقت عذاب را مينوشيدند؟ «و لهم عذابٌ اليم» اين تنوين، تنوينِ تعظيم و تفخيم است، يعني در قيامت اين عذاب را ميبينند. عذاب قيامت به نحوي است كه با اين كه با عذابهاي دنيايي همه اينها را ريشهكن كرده مثل ذوق و چشيدن است ولي در قيامت سخن از نوشيدن است.شباهت كار منافقان با شيطان
درباره منافقين فرمود اينها كه وعده ميدهند دروغ ميگويند، در اين جا همان معنا را به صورت تمثيل ذكر ميكند و ميفرمايد: مَثَل و داستان آنها مثلِ داستان شيطان است كه به انسان گفت كفر بورز من تو را تأييد ميكنم وقتي او كفر ورزيد و به جنگ با اسلام مبادرت كرد «قال انّي بريءٌ منك»، شيطان به او گفت من از تو بيزارم و از تو فاصله گرفتم، چون: «اني اخاف الله ربّ العالمين» من از خدا ميترسم.در جريان جنگ بدر آياتي هست كه سوره مباركه انفال آن را شرح ميدهد، آيه 48 به بعد سوره انفال: «و اذ زيّن لهم الشّيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم من النّاس» شيطان در جريان جنگ بدر كارها را بر مشركين تزيين كرد و قدرت آنها را در پيششان مهمّ نشان داد و كارشان را براي آنها زيبا جلوه داد و گفت: «لاغالب لكم اليوم من الناس» هيچ كس بر شما پيروز نميشود «و انّي جارٌ لكم» من هم همسايه و كمك كار شمايم. «فلمّا ترائت الفئتان» وقتي دو گروه يعني گروه مؤمنين با گروه كافران در مقابل يكديگر قرار گرفتند «نكص علي عقبيه» شيطان به عقب برگشت «و قال انّي بريءٌ منكُم» به همين كافراني كه وعده پيروزي داد گفت من از شما بيزاري ميجويم چرا؟ چون: «انّي أري ما لا ترون» من ديدم چيزي را كه شما نميبينيد، من ديدم كه فرشتهها به كمك مؤمنين آمدند «انّي أخاف الله والله شديد العقاب» مشابه اين آيه هم در موارد ديگر هست. آن چه كه در آيه محل بحث سوره حشر آمده است يك اصل كلّي است و آن چه كه در سوره انفال آمده است مصداقي از مصاديق اين كبراي كلّي است و اصولاً شيطان در همه موارد همين طور است به انسان ميگويد اين خلاف را بكن بعد توبه ميكني وقتي انسان دست به خلاف زد او را از توبه محروم ميكند. شيطان هر كاري را از راه انديشه فريب ميدهد بعد وقتي انسان به دام افتاد او را رها ميكند، چون كار شيطان اين است كه تحت همه چيز انسان را بگيرد؛ يعني افساري به انسان بزند گفت: «لاحتنكنّ ذريته» زير گلو را «حَنَك» ميگويند، تحت الحنك آن است كه گوشهاي از عمامه را به زير گلو برگردانند. شيطان وعده داد كه من اِحْتِناك ميكنم و افساري به گردنشان ميزنم. همانطوري كه اسب سوار اسب را احتناك ميكند و افسار آن را به دست خود دارد و به هر طرف كه خواست او را ميراند من هم گردن اينان را با طناب ميكشم و هر جا خواستم ميبرم و به هر نحوي خواستم سوارشان ميشوم.«كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلمّا كفر قال اني بريءٌ منك انّي أخاف الله رب العالمين». اين اگر نظير جريان جنگ بدر باشد كه شيطان واقعا فرشتهها را ديد و احساس خطر كرد، درست است، اما اگر سخن از جنگ بدر و مشاهده ملائكه نباشد اين تعبير، جدّي نيست، چون شيطان هرگز نميگويد من از آتش ميترسم، زيرا كسي كه كفر ورزيد نميگويد من از جهنّم ميترسم.
عاقبت مشركان
«فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النّارِ» يعني در حقيقت «فَكانا فِي النّارِ»، عاقبت مشركان و منافقان آتش است. اين كه «عقاب» را «عقوبت» گفتهاند، چون چيزي به جز عقبه كار نيست، اين كار اوّل و آخري دارد، اوّلش شيرين است و آخرش تلخ. اگر يك شيريني درست كنند كه اوّلش شهد و شكر باشد و آخرش سَمّْ، آن سمّ عقبِ همين شَهد است، لذا اين را ميگويند عقاب و اين عقوبت همين كار است و جداي از آن نيست. عاقبت شيطان و كافر فريب خورده، اين است كه «انّهما في النّار خالدين فيها» اينها در آتشاند در حالي كه مخلّد در آناند. اين جزا و كيفر اختصاص به شيطان يا يهوديان بنينضير و يا بنيقينقاع و يا منافقين صدر اسلام ندارد بلكه «و ذلك جزاء الظّالمين» اين كيفر هر انساني است كه ظالم باشد. البته «جَزاءْ» در قرآن كريم به معناي «وِفاقْ» معنا شده: «جزاءًوفاقا»18 اين تعبير فقط درباره كيفر و معصيت و عقاب است؛ يعني جزا، وفاق و مطابق عمل است، وگرنه درباره حسنه و ثواب اين گونه تعبير در قرآن كريم نيست بلكه جزا در حسنات يا دَهْ برابر است يا بيشتر است.1 ) حشر (59) آيات 13 ـ 17.2 ) مائده (5) آيه54.3 ) احزاب (33) آيه39.4 ) يوسف (12) آيه106.5 ) انفال (8) آيه49.6 ) احزاب (33) آيه26.7 ) نهج البلاغه نامه 45.8 ) بقره (2) آيه257.9 ) نساء (4) آيه119.10 ) حجر (15) آيه39.11 ) نساء (4) آيه119.12 ) همان آيه120.13 ) يونس (10) آيه24.14 ) شعرا (26) آيه149.15 ) الفجر (89) آيه7.16 ) همان آيه8.17 ) الشمس(91) آيه14.18 ) نبأ (78) آيه26.