قانونمدارى در سيره نبوى
محمدموسى نورى مقدّمه
ضرورت قانون و قانونمدارى از آغازين روزهاى حيات بشر، همواره مورد توجه بوده است. در طول تاريخ، افرادى به منظور ايجاد نظم در جامعه و يا اهداف ديگر اقدام به وضع قانون و حاكميت بخشيدن به آن كردهاند. اما تجربه بشرى نشان داده است كه در بلنداى تاريخ، قوانين بشرى از ايجاد جامعه قانونمدار كه سعادت همهجابنه بشر را رقم زند ناتوان بوده است و مجريان اين قوانين نيز آنگونه كه لازم است، به پاسدارى از حريم قانون و عمل نمودن به آن اهتمام نورزيدهاند. تنها قوانينى كه مىتوانند جامعهاى سالم و قانونمدار پديد آورند قوانين الهى مىباشند و تنها كسانى كه قانونمدارى را سرلوحه برنامههايشان قرار دادهاند و آنگونه كه شايسته است به قانون عمل كرده و از حريم قانون پاسدارى به عمل آوردهاند پيامبران الهى و جانشينان برحق آنان بودهاند. در ميان قوانين الهى، نمونه اتم و اكمل، قوانين حياتبخش اسلام است كه از طرف خداوند و توسط آخرين پيامآور الهى، رسول اكرم صلىاللهعليهوآله ، بر مردم عرضه شده است. اين قوانين پس از هجرت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله به مدينه و تشكيل حكومت توسط آن حضرت، زمينه اجرا در جامعه را پيدا كرد و در مدت يك دهه حكومت پيامبر در مدينه، در عرصههاى گوناگون حيات اجتماعى، عمل به قانون و پاسدارى از حريم قانون در رفتار و سيره عملى آن حضرت تبلور يافت. مفاهيم و كليات
1. قانون و قانونمدارى
«قانون» واژهاى عربى وبه معناى «اصل» است، اما عدهاى مىگويند: «قانون» معرّب كانون ( canon ) يونانى بوده و عربى نيست، اما در عربى به كار رفته است. قانون امرى است كلى كه بر همه جزئيات منطبق مىگردد و احكام جزئيات از آن شناخته مىشوند. اين واژه به معناى قاعده، رسم و دستور نيز آمده است. (1) قانون در اصطلاح هر علمى معنايى ويژه دارد؛ همانند قوانين طبيعى، قوانين رياضى، قوانين فلسفى و قوانين فيزيكى كه هر يك به گونهاى خاص تعريف شدهاند. قانون در اصطلاح حقوق اساسى، قضايايى است كه شيوه رفتار انسان را در زندگى اجتماعى تعيين مىكند؛ به اين معنا كه انسانها در زندگى فردى و اجتماعى، بايد چنين كنند و چنان نكنند. (2) به تعبير ديگر، قانون يعنى تعيين مرزهاى مجاز هر كس و وسيله داورى درباره كسانى كه اين مرزها را زير پا مىگذارند. (3) مقصود از قانونمدارى حفظ و اجراى قوانين به طور عادلانه در جامعه و رعايت حقوق همه افراد مىباشد. بنابراين، جامعهاى قانونمدار و قانونگرا محسوب مىشود كه قوانين در آن كاملاً رعايت شوند و همه آحاد جامعه در برابر قانون مساوى و رهبران آن قانونپذيرترين افراد در جامعه باشند. (4) قانونمدارى در سيره پيامبر صلىاللهعليهوآله نيز بدين معناست كه آن حضرت قوانين الهى را، كه خودآورنده آن از جانب خداوند مىباشد، عادلانه اجرا نموده، حقوق همگان را در سايه حاكميت قانون الهى رعايت كرده و خود قانونمندترين انسانها بوده است. (5) در جامعه آرمانى كه پيامبر صلىاللهعليهوآله در مدينه پايهگذارى كرد، همه افراد در برابر قانون يكسان بودند و در آن تبعيض نژادى، قومى و قانونشكنى وجود نداشت. 2. ضرورت قانون براى جامعه
ممكن است گفته شود: چه ضرورتى وجود دارد كه جامعه داراى قانون باشد؟ به اين پرسش، پاسخهاى گوناگون داده شده است. براى رعايت اختصار، به يك دليل، كه ضرورت قانون براى جامعه را به اثبات مىرساند، اشاره مىشود. اين دليل از سه مقدمه و يك نتيجه تشكيل شده است. مقدّمه اول: زندگى انسان يك زندگى اجتماعى است. مقدمه دوم: لازمه زندگى اجتماعى تزاحمات و برخوردها بين منافع افراد جامعه است؛ زيرا كسانى در جامعه هستند كه مىخواهند از دستاوردهاى همكارى اجتماعى بيشتر بهره ببرند، از مواهب طبيعى به طور نامحدود استفاده نمايند و يا شيوه برخوردشان با ديگران را به گونهاى مىخواهند كه مطابق ميلشان باشد، و اين مطلوب ديگران نيست. پس بناچار، كشمكشهايى در صحنه اجتماع رخ مىدهند. مقدّمه سوم: براى از بين بردن اين تزاحمات و يا كم كردن آنها به مرزها و قانونهايى نيازمنديم تا حدود بهرهبردارى انسانها را مشخص نمايند؛ زيرا اگر حدود و مرزهايى براى بهرهبردارى افراد وجود نداشته باشند و يا انسانها آنها را رعايت نكنند، هدف از زندگى اجتماعى، كه برخوردارى هر چه بيشتر از مواهب طبيعى در جهت تكامل مادى و معنوى انسان است، تحقق نخواهد يافت. نتيجه: وجود قانون براى جامعه ضرورت دارد تا افراد يك جامعهبا رعايت آن، از زندگى بهرههاى مادى و معنوى ببرند. (6) 3. نقش و جايگاه قانون
قانون پيوند دهنده لايههاى گوناگون جامعه است، از اينرو، نقش و جايگاه مهمى در جامعه دارد. كاركرد اصلى قانون تنظيم رفتار اعضاى يك جامعه است كه به طور طبيعى، دچار تعارضند. نقش قانون صحيح و مبتنى بر اصول انسانى، تعيين حد و مرزها، از بين بردن زمينههاى اختلاف، دفع تجاوز متجاوزان، داورى ميان انسانها، نشان دادن راه تعالى و كمال، ايجاد نظم، برقرارى عدالت و فراهم نمودن زمينههاى تكامل انسان است. بنابراين، علاوه بر نظم بخشيدن به زندگى فردى و اجتماعى انسانها و امكانپذير ساختن اصلاحات اجتماعى، يكى از اهداف بسيار مهم قانون صحيح و مبتنى بر اصول انسانى اين است كه جهت تكامل حركت انسانى و مسير تحوّلات اجتماعى را مشخص مىسازد. تأمين اين منظور با قونين عادى و بشرى امكانپذير نيست و تنها به وسيله قانون آسمانى و الهى امكانپذير است، (7) كه نمونه اتم و اكمل آن، قوانين حياتبخش اسلام است كه از سوى خداوند به وسيله رسول گرامى صلىاللهعليهوآله به بشر عر ضه شده است. 4. منزلت قانون در كلام پيامبر صلىاللهعليهوآله
رسول گرامى، كه خود نقش ابلاغ و اجراى قوانين حياتبخش اسلام را به عهده داشت، جايگاه و منزلت بالايى براى آن قايل بود. آن حضرت اجراى قوانين جزايى و كيفرى اسلام (حدود) را بر متجاوزان به حريم قانون، بهتر از عبادت شصت سال و نيز برتر از بارش چهل شب باران بر زمين مىدانست: ـ «حدٌّ يُقامُ فىالارضِ أزكى مِن عبادةِ ستينَ سنةٍ»؛ (8) ـ «إقامةُ حدٍّ مِن حدودِ اللّهِ خيرٌ مِن مطرٍ اربعينَ ليلةٍ فى بلادِ اللّه.» (9 ) آن حضرت از شفاعت كردن در برداشتن حدود الهى (قوانين جزايى و كيفرى اسلام) به شدت نهى مىكرد و اين كار را موجب عذاب و عقاب خداوند در جهان آخرت مىدانست: «انّه نهى عَن الشفاعة فى الحدودِ و قالَ: مَن شَفَّعَ في حدِّ مِن حدودِ اللّه لِيُبطله و سَعى في ابطالِ حدودهِ عذبّهُ اللّهُ تَعالى يومَ القيامة.» (10) رسول گرامى افراط و تفريط در اجراى قانون را برنمىتافت. از آن حضرت روايت شده است كه فرمودند: روز قيامت حاكمى را مىآورند كه هنگام اجراى حدود الهى، يك تازيانه كمتر از حد معين شده زده است. در مقام بازخواست، مىگويد: خدايا به خاطر رحمت بر بنده تو اين كار را كردم. به او جواب داده مىشود كه آيا تو نسبت به بندگان من مهربانتر از من هستى؟ سپس امر مىكند وى را به آتش بيفكنند. شخص ديگرى را مىآورند كه يك تازيانه زيادتر زده است و در مقام بازخواست مىگويد: خدايا، به خاطر بازداشتن از معاصى تو چنين كردم. دستور داده مىشود وى را نيز به آتش بيفكنند. (11) و نيز از آن حضرت روايت شده است كه فرمودند: «اتَقى الناسِ مَن قالَ الحقَ فيما له و عليه»؛ (12) پرهيزگارترين مردم كسى است كه حق را بگويد، چه به نفع وى باشد و چه به ضرر وى. از اين احاديث واحاديث ديگر، جايگاه و منزلت بالاى قانون در نگاه پيامبر به خوبى روشن مىشود. ب. جايگاه قانون در سيره نبوى
بىترديد، يكى از مهمترين عوامل موفقيت پيامبر در گسترش فرهنگ و تمدن اسلامى قانونپذيرى ايشان، و از محورىترين اصول در سيره ايشان نيز تعبّد به قوانين الهى بود. پاسدارى از حريم قانون و مجازات متجاوزان به حريم قانون با رعايت عدل و انصاف و حق محورى جايگاه مهمى در دين اسلام دارد. رسول گرامى نيز توجه و عنايت خاصى نسبت به اين امر داشتند. قانون جايگاه بسيار بالايى در سيره آن حضرت داشت، به گونهاى كه در برابر هر نوع بدرفتارى كه به شخص ايشان مىشد، نهايت گذشت و اغماض را به خرج مىدادند، اما در مورد كسانى كه به حريم قانون تجاوز مىكردند، مطلقا گذشت و اغماض نمىكردند و نسبت به مجازات قانونشكنان و اجراى قانون در مورد آنان لحظهاى درنگ نمىكردند و بدون مسامحه، اما با رعايت عدل و انصاف قانون الهى را اجرا مىكردند؛ چرا كه قانون حافظ امنيت و كيان جامعه است و نمىتوان آن را بازيچه اين و آن قرار داد و جامعه را فداى فرد نمود. (13) به مواردىازاقداماتآنحضرت در اينزمينه،كه نشاندهنده جايگاه رفيع قانون در سيره آن حضرت است، اشاره مىشود: 1. جلوگيرى از سوء استفاده وابستگان و اطرافيان
وقتى كسى در رأس امور قرار مىگيرد، اگرچه خود درستكار باشد و اهل سوء استفاده نباشد، اما خواه و ناخواه اطرافيان و وابستگانى دارد كه ممكن است درصدد سوء استفاده از قدرت و مقام وى برآيند و برخلاف مصالح عمومى، خواهان امتيازات بيشترى نسبت به ديگران گردند و درخواست امكانات زيادترى بنمايند. ممكن است اين اطرافيان و وابستگان از وى انتظاراتى داشته باشند كه تن دادن به آنها به منزله زير پا نهادن احكام، قوانين و حدود الهى و نيز منافع عمومى باشد. لازم است شخصى كه در رأس كارى قرار مىگيرد، از همان ابتداى كار، با اينگونه انتظارات نابجا و امتيازطلبىهاى خلاف قانون و مصالح عمومى مردم مبارزه كند و در دادن امتيازها به افراد، قانون را ملاك و معيار قرار دهد، نه خويشاوندى را. رسول گرامى نيز در طول دوران رسالت خود، جلوى سوء استفادههاى اطرافيان و وابستگان را گرفتند و به احدى از آنان اجازه ندادند كه به خاطر خويشاوندى و نزديكى به ايشان، برخلاف حق و قانون از امتيازى در جامعه برخوردار شود. از امام صادق عليهالسلام روايت شده است كه وقتى آيه زكات نازل شد، چون يكى از مصارف زكات «عاملين عليها» (يعنى كسانى كه به امر جمعآورى زكات مىپردازند) مىباشد، عدهاى از بنىهاشم خدمت پيامبر آمدند و تقاضا نمودند كه به خاطر خويشاوندى جمعآورى زكات را به آنان واگذار نمايد تا در نتيجه، سهمى از زكات از آن آنان باشد. پيامبر فرمودند: «صدقه و زكات بر من و بر بنىهاشم حرام است.» در ادامه فرمودند: «آيا گمان مىكنيد من شما را بر ديگران ترجيح مىدهم؟» (14) 2. تساوى انسانها در برابر قانون
الف. تساوى انسانها در قرآن: پيش از ظهور اسلام در شبه جزيره عربستان، بر اساس سنّتهاى موهوم قبيلگى، داشتن ثروت، شخصيت قبيلگى، نژاد، رنگ و مانند آن مايه برترى انسانى بر انسان ديگر شناخته مىشد و دارندگان اينگونه امتيازات بدانها تفاخر مىكردند. اما با ظهور اسلام، بر اينگونه امتيازات خط بطلان كشيده شد و قرآن كريم با اينكه تفاوت انسانها را از لحاظ سازمان خلقت، چه از نظر مظاهر مادى و چه از نظر لياقت و استعداد، پذيرفته، اما اين امر را ملاك برترى ندانسته و همه انسانها را از لحاظ حقوق و تكاليف برابر اعلام نموده است. (15) مسئله تساوى انسانها در اسلام به دو موضوع اساسى برمىگردد: 1) تساوى انسانها در اصل انسانيت و آفرينش: از آنرو كه همه انسانها درك و احساس و نيازها و آرزوها و دردهاى يكسان دارند، پس نبايد بين انسانها فرقى قايل شد؛ زيرا تفاوتهاى اجتماعى و اقتصادى موجب برترى افراد نسبت به يكديگر نمىشوند. قرآن در اين زمينه اعلام مىدارد: «يا أيُّها النّاسُ انّا خَلَقناكُم مِن ذكرٍ واُنثى وَ جَعلناكُم شُعوبا وَ قبائلَ لِتَعارَفوا اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَاللّه اَتقيكُم» (حجرات: 13)؛ اى مردم، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. (اينها ملاك برترى نيستند.) گرامىترين شما نزد خداوند، با تقواترين شماست. خداوند دانا و آگاه است. قرآن كريم در اين آيه، كليه عوامل امتياز، از جمله حسب و نسب، رنگ، نژاد، ثروت و رفاه و جنسيت را نفى نموده است. 2) تبعيض در برابر قانون: گروه را مافوق قانون قرار دادن و گروهى را زير آن نهادن، چيزى است كه براى قانون وضع آشفتهاى به وجود مىآورد و از اهميت و عظمت آن مىكاهد و هدف از قانون، كه تنظيم روابط افراد و اصلاح امور جامعه است، بكلى منتفى مىشود. موقعيت و هيبت قانون وقتى حفظ مىشود كه قانون از طرف همه افراد جامعه، مورد احترام باشد و كسى خود را مافوق آن نداند. (16) تساوى انسانها در برابر قانون به قدرى حايز اهميت است كه قرآن كريم اطاعت و تسليم در برابر قانون را از شرايط تحقق ايمان و صدق ادعاى مدعيان آن برشمرده است: «فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيما» (نساء: 65)؛ به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى بطلبند و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملاً تسليم باشند. قرآن كسانى را كه از قانون در صورتى كه مطابق خواست آنها باشد اطاعت مىكنند و اگر برخلاف خواست و مصلحتشان باشد اعراض مىنمايند، به شدت مذمت مىكند: «وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ وَ إِن يَكُن لَّهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ» (نور: 48 و 49)؛ آنگاه كه به سوى خدا و پيامبر خوانده شوند تا ميان آنان داورى كند، ناگاه گروهى از آنان رويگردان مىشوند، و اگر حق با آنان باشد سر سپرده به سويش مىآيند. ب. تساوى انسانها در برابر قانون در سيره پيامبر: مسئله تساوى انسانها، هم در سخنان پيامبر و هم در سيره عملى آن حضرت تجلّى يافته است. آن حضرت در خطبهاى كه پس از فتح مكّه ايراد نمودند فرمودند: «يا أيُّها النّاس الا إنَّ ربَّكم واحدٌ وَ إنَّ اباكُم واحدٌ، ألا، لا فضلَ لِعربىٍّ على عجمىٍّ وَ لا اعجمىٍّ على عربىٍّ وَلا لاسودَ على احمرَ ولاَ لاحمرَ على اسودَ الاّ بالتقوى. ألا هل بلّغت؟ ـ ليبلغَ الشاهدُ الغائبَ»؛ (17) اى مردم! آگاه باشيد كه پروردگارتان يكى است و پدرتان يكى است. بدانيد كه نه عرب بر عجم و نه عجم بر عرب، و نه سياه بر سفيد و نه سفيد بر سياه برترى دارد، مگر به تقوا. آيا پيام را رساندم؟ حاضران به غايبان برسانند. آن حضرت همه انسانها را، اعم از مخالف و موافق، در برابر قانون مساوى مىدانست: «الناسُ امامَ الحقِ سواءٌ.» (18) رسول گرامى تساوى انسانها در برابر قانون را در عمل نيز به اثبات رساندند. آن حضرت در اجراى قوانين حقوقى و جزايى اسلام به هيچكس اجازه نمىدادند خودرا فراتر از قانون بداند. ايشان اين قوانين را درباره همه، حتى خودش به طور مساوى، اجرا مىكرد. آن حضرت در روزهاى آخر عمر خويش، كه در بستر بيمارى افتاده بودند، روزى در مسجد به ايراد خطبه پرداختند و پس از حمد و ثناى الهى اظهار داشتند: هر كس از طرف من مظلمهاى بر او وارد شده است، بيايد و قصاص كند؛ زيرا قصاص در دنيا برايم بهتر از قصاص در آخرت در محضر ملائكه و انبياست. در اين هنگام، مردى به نام سواده بن قيس از ميان مردم بلند شد و عرضه داشت: هنگامى كه از غزوه طائف بر مىگشتيد، به استقبال آمده بودم و تازيانه شما كه مىخواستيد به ناقه بزنيد به شكم من اصابت كرد، و اظهار داشت: نمىدانم به عمد بود يا به خطا؟ پيامبر فرمود: از اينكه عمدا زده باشم، به خدا پناه مىبرم! سپس بلال را فرستاد تا تازيانه را بياورد. تازيانه را به سواده دادند تا از وى قصاص نمايد. سواده عرض كرد: در آن هنگام، شكم من عريان بود. حضرت شكمش را عريان كرد: سواده عرض كرد: آيا اجازه مىدهيد شكمتان را ببوسم؟ پيامبر اجازه دادند. سواده فرمود: از آتش روز قيامت به موضع قصاص از شكم پيامبر پناه مىبرم. پيامبر فرمود: آيا بخشيدى يا قصاص مىكنى؟ سواده عرض كرد: بخشيدم، يا رسولالله! پيامبر عرض كرد: خدايا! سواده را ببخش! چنانكه وى نبى تو محمّد را بخشيد. (19) 3. رعايت عدالت در اجراى قانون
در نظام حقوقى اسلام، عدالت پايه و اساس را تشكيل مىدهد و همه قوانين و مقرّرات، به ويژه قوانين كيفرى، در جهت تحقق عدالت تشريع شدهاند. از اينرو، در اجراى قانون، به ويژه قوانين كيفرى، رعايت عدالت جايگاه ويژهاى دارد. در قرآن كريم و روايات و سيره عملى رسول گرامى نيز برپايى عدالت از جايگاه و منزلت بالايى برخوردار است. خداوند در قرآن كريم پيامبر را مأمور به برپايى عدل و استقامت در اين راه معرفى نموده است: «فَلِذلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُم.» (شورى: 15) در آيهاى ديگر، خطاب به مؤمنان، آنان را فرمان مىدهد كه گواهان به عدل باشند و حتى در برخورد با دشمنان جانب عدل را رعايت نمايند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» (مائده: 8) رسول گرامى نيز در طول دوران رسالتشان اجراى عدالت را سرلوحه برنامههاى خود قرار داده بودند؛ چنانكه حضرت على عليهالسلام در توصيف سيره آن حضرت مىفرمايد: «سيرتهُ القصدُ وَ سُنّتهُ الرُشد وَ كلامهُ الفَصلُ و حُكمه العدلُ»؛ (20) راه و رسم او معتدل، روشش صحيح و متين، سخنانش روشنگر حق از باطل، و حكمش عادلانه بود. در دين اسلام، اجراى عدالت در جامعه، به شدت مورد تأكيد قرار گرفته است. از اينرو، اسلام همه افراد جامعه را در برابر قانون برابر مىداند و هيچگونه تبعيضى را در اجراى قانون بر افراد روا نمىشمارد و هرگونه تبعيض در اجراى قانون را به هر دليل و عنوانى كه باشد، موجب سقوط و هلاكت جامعه مىداند. (21) در سيره عملى رسول گرامى نيز عدالت در اجراى قانون به بهترين وجه انعكاس يافته است. «در فتح مكّه، زنى از قبيله بنى مخزوم مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گرديد. خويشاوندان آن زن، كه هنوز رسوبات نظام طبقاتى دوران جاهليت در مغزشان مانده بود، اجراى مجازات ـ يعنى حدّ سرقت ـ را نسبت به آن زن ننگ خانواده اشرافى خود مىدانستند. به همين دليل، براى متوقّف ساختن اجراى حدّ سرقت، به تلاش افتادند و به همين منظور، اسامة بن زيد را، كه مانند پدرش زيد نزد پيامبر محبوبيت داشت، وادار به شفاعت نمودند. اما همين كه اسامه زبان به شفاعت گشود، پيامبر صلىاللهعليهوآله خشمگين شدند و با عتاب فرمودند: «چه جاى شفاعت است؟ مگر مىتوان حدود و قانون خدا را بلا اجرا گذاشت؟» و فورا دستور مجازات صادر نمودند. اسامه متوجه لغزش خود شد و عذرخواهى نمود. پيامبر صلىاللهعليهوآله براى اينكه فكر تبعيض در اجراى قانون را از ذهن مردم بيرون نمايند، عصر همان روز به ايراد خطبه پرداختند و به مسئله عدالت در اجراى قانون اشاره نموده، فرمودند: «اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند؛ بدين سبب كه در قانون تبعيض روا مىداشتند؛ هرگاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرم مىشد او را از مجازات معاف مىكردند، و اگر كسى از زيردستان به جرم مشابه آن مبادرت مىورزيد او را مجازات مىكردند. قسم به خدايى كه جانم در قبضه اوست! در اجراى عدل درباره هيچ كس فروگذارى و سستى نمىكنم، اگرچه مجرم از نزديكان من باشد.» (22) چنان كه ملاحظه مىشود، رسول گرامى در اجراى قوانين كيفرى اسلام (حدود الهى)، هيچگونه تبعيضى روا نمىداشتند، شفاعت احدى را نمىپذيرفتند و تحت تأثير گروهاى فشار قرار نمىگرفتند. آن حضرت به شدت، مسلمانان را از تعطيل شدن حدود الهى نهى مىكردند: «اِنّهُ نهى عنِ تعطيلِ الحدودِ و قال: "اِنّما هَلَكَ بنو اسرائيلُ لانّهم كانوا يُقيمونَ الحدودَ على الوضيعِ دونَ الشريفه"»؛ (23) بنىاسرائيل نابود شدند از آنرو كه حدود الهى را بر زير دستان اجرا مىكردند، نه بر اشراف و بزرگان. آن حضرت در حجةالوداع هنگامى كه خواستند رباخوارى را در ميان مردم باطل اعلام نمايند، براى اينكه عملاً به تبعيض در اجراى قانون خط بطلان بكشند، ابتدا از عمويشان عبّاس شروع كردند و هر چه عباس از بهره پول در ذمّه مردم داشت، باطل ساخت و فرمود: «اِنَّ ربَا الجاهليةِ موضوعٌ وَ اِنّ اوّلَ ربا ابدءَ بِه ربَا العبّاس بن عبدالمطلّب»؛ (24) رباى دوران جاهليت برداشته شد و اولين ربايى را كه از دربرداشتن آن آغاز مىكنم رباى عبّاس بن عبدالمطلّب است. و آنگاه كه خواستند به خونهاى ريخته شده در دوران جاهليت پايان دهند، از خون عامربن ربيعه، كه از نزديكان ايشان بود شروع كردند و فرمودند: «وَ اِنّ دماءَ الجاهليةِ موضوعةٌ وَ اِنَّ اوّلُ دمٍ ابدءَ بِه دمُ عامرِبن ربيعةِ بن الحارث بن عبدالمطلّب.» (25) 4. رعايت انصاف در اجراى قانون
در برپاداشتن حق و اجراى قانون رعايت انصاف يك امر بسيار ضرورى است كه بدون آن حق به ذىحق نخواهد رسيد و قانون الهى آنگونه كه لازم است، اجرا نخواهد شد. «انصاف» از «نَصف» (به فتح) و «نُصف» (به ضم) به معناى چيزى را نصف كردن يا به نصف رساندن است و در مقام داورى، حقوق طرفين دعوا را به طور برابر رعايت كردن. انصاف از روح گذشت و احترام به حقوق ديگران ناشى مىشود و منصف كسى است كه براى ديگران حقوق برابر قايل باشد و مزاياى زندگى را ميان خود و مردم تقسيم كند. (26) رسول گرامى انصاف را يكى از ويژگىهاى انسان مؤمن دانستهاند: «مَن واسَى الفقيرَ واَنصفَ الناسَ مِن نفسهِ فذلكَ المُؤمنُ حقّا.» (27) در جاى ديگر، آن حضرت خطاب به ابن مسعود، رعايت انصاف را موجب جلوگيرى از نزول عذاب الهى معرفى نموده، مىفرمايند: «يابنَ مسعود اِنصف الناسَ مَن نفسِك وانصح الامَّةَ وارحمهم فاذا كان كذلكَ وَ غَضِبَاللّهُ على اهلِ بلدةٍ وَ انتَ فيها و ارادَ اَن ينزَّلَ عليهم العذابَ نظَرَ اليكَ فرحمهم بكَ، يقولُ اللّه تعالى:«وَ ماكان ربّك ليهلكَ القُرى وَاهلُها مصلحون.»» (28) حضرت على عليهالسلام رعايت انصاف را موجب افزايش عزّت دانستهاند: «اَلا إنّه مَن يُنصفُ الناسَ مِن نفسِه لَم يزده اللّه إلاّ عزّا.» (29) با رعايت انصاف پيوندى محكم بين زمامدار و مردم برقرار مىشود و در نتيجه، علاقه به خدمتگزارى در زمامداران ايجاد مىشود و اين امر باعث زيادى دوستان مىگردد. (30) چنانكه حضرت على عليهالسلام نيز به اين امر اشاره نمودهاند: «بالنصفةِ يكثُر المواصلونَ.» (31) امام صادق عليهالسلام نيز انصاف را يكى از بهترين اعمال معرفى نمودهاند: «سيّدُ الاعمالِ ثلاثةٌ: انصافُ الناسِ مِن نفسِكَ حتّى لا تَرضى بشىءٍ. إلاّ رضيتَ لَهم مثلَه.» (32) رعايت انصاف در سيره رسول گرامى كاملاً مشهود است. آن حضرت «خويشان خود را احسان مىكرد، بىآنكه آنان را نسبت به ديگران امتياز بيشترى بدهد، جز آنچه خدا بدان امر نموده بود.» (33) سيره عملى آن حضرت در رعايت انصاف به گونهاى بود كه به هيچكس اجازه نمىدادند ذرّهاى از آن عدول شود، و اين مطلب را بارها در عمل نشان دادند. در غزوه حنين، پس از آنكه به دستور آن حضرت زنان و كودكان «هوازن» باز گردانده شدند، مردم گرد پيامبر را احاطه كرده، خواهان تقسيم غنايم شدند. آن حضرت به درختى تكيه دادند، رداى ايشان را از دوششان كشيدند و بردند. پيامبر رو به آنان كرد و فرمود: «اى مردم! رداى مرا پس دهيد. به خدا سوگند، اگر شما را به عدد درختان تهامه گوسفند و شتر باشد همه را بر شما قسمت مىكنم و در من بخلى، برسى و دروغى نخواهيد يافت.» آنگاه كنار شترى ايستاد و قدرى كرك از كوهان شتر ميان دو انگشت خود گرفت و گفت: «اى مردم، به خدا سوگند كه از غنايم شما و از اين پاره كرك جز خمس آن حقى ندارم. آن خمس هم به شما داده مىشود. حال هر كه از غنايم، حتى نخ و سوزنى برداشته است، باز گرداند؛ زيرا خيانت در غنايم در روز قيامت براى خيانت كار ننگ و آتش و بدنامى خواهد بود.» (34) مردى از انصار دستهاى نخ مويين آورد و گفت: يا رسولالله، اين نخهاى مويى را برداشتهام تا پالان شتر خود را با آن بدوزم. حضرت فرمود: «آنچه سهم من است از آن تو باشد.» مرد انصارى گفت: اگر كار به اين سختى است نيازى به آن ندارم، و آن را ميان غنايم انداخت. (35) مردى ديگر آمد و گفت: اى رسول خدا، اين ريسمان را موقعى كه دشمن به هزيمت رفته بود يافتهام. آيا مىتوانم با آن بارهاى خود را ببندم؟ حضرت فرمود: «سهم من از آن تو باشد، ولى با سهام مردم چه مىكنى؟» (36) از اين نمونه، در سيره عملى پيامبر، و نمونههاى فراوان ديگرى در كتب تاريخ و سيره آمده است كه رفتار منصفانه آن حضرت را در اجراى قانون الهى به خوبى مىتوان به دست آورد و به همين دليل بود كه آن حضرت بر قلبهاى مردم حكومت داشت. (37) 5. حقمحورى در اجراى قانون
حقمحورى شالوده و اساس همه برنامههاى دولت اسلامى را تشكيل مىدهد و از مهمترين اهداف آن به شمار مىآيد. از اينرو، رعايت حق بايد به عنوان اصل حاكم در همه حركتها و اقدامات از جمله در اجراى قانون توسط حاكمان و مجريان قانون مورد توجه قرار گيرد. به دليل اهميت زياد اين امر، در قرآن كريم نيز بارها برپايى حق مورد تأكيد قرار گرفته است. در يك مورد، قرآن كريم هدف از فرستادن كتب آسمانى (قرآن) را برپايى حق و قانون معرفى نموده است:«إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِبِمَاأَرَاكَاللّهُ وَلاَتَكُنلِّلْخَآئِنِينَ خَصِيما.»(نساء: 105) در مورد ديگر، قرآن كريم با حفظ اصول ثابت و لايتغير كتابهاى پيشين، كاملترين راه تحقق حق و قانون را ارائه كرده و رسول گرامى را مأمور برپايى آن نموده است: «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنا عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءكَ مِنَ الْحَقِّ.» (مائده: 48) اصولاً شأن دين و ديندارى برپايى حق و قانون در جامعه، و هدف از فرستادن كتابهاى آسمانى در جامعه بشرى رفع ستم ناشى از اختلاف و رسيدن هر صاحب حقى به حق خويش است: (38) «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُواْ فِيهِ.» (بقره: 213) در روايات نيز عمل به حق مورد تأكيد قرار گرفته و بدان سفارش شده است، اميرمؤمنان على عليهالسلام نجات و رستگارى را در عمل به حق دانستهاند: «مَن عَمِلَ بِالحَقِّ نَجا و افلَح» (39) در جاى ديگر، سعادت را در ملازمت حق دانستهاند: «فى لزومِ الحقِّ تَكونُ السّعادةُ.» (40) آن حضرت حاصل شدن پشتوانه قوى را در ملازمت حق معرفى نمودهاند: «بلزومِ الحقِّ يحصلُ الاستظهارُ.» (41) در عهدنامه مالك اشتر، آن حضرت به مالك اينگونه دستور مىدهند: «حق را از آن هركه باشد، نزديك يا دور (خويش يا بيگانه) رعايت و اجرا كن و در اينباره، شكيبا باش و اين شكيبايى را به حساب خدا بگذار، هر چند اين رفتار با خويشاوندان و اطرافيانت باشد و عاقبت آن را با همه دشوارى كه دارد، چشم دار، كه پايان آن پسنديده است و سرانجامش فرخنده.» (42) رسول گرامى نيز در اجراى قانون، جز حق چيز ديگرى ملاحظه نمىكردند؛ حقمحورى در اجراى قانون، عملاً درزندگى ايشان هويدا بود. آن حضرت همانند كسانى نبود كه از حقمدارى و احقاق حق مردم دم مىزنند، اما وقتى پاى عمل به ميان مىآيد، با توجيههاى نابجا منافع شخصى خويش را بر عمل به حق و قانون ترجيح مىدهند. در نگاه پيامبر صلىاللهعليهوآله ، حق همانند يك اصل بود كه همگان بايد آن را در اجراى قانون رعايت نمايند. از اينرو، به احدى اجازه نمىدادند قانون را زير پا بگذارد. در توصيف سيره آن حضرت نيز آمده است: «صاروا عِندَهُ فىالحقِّ سواءٌ»؛ (43) همگان نزد او، در حق مساوى بودند. اصولاً با توجه به حق بودن احكام شريعت و نيز حقّانيت احكام عقلى محض، قانونى را كه پيامبر در جامعه به اجرا مىگذاشتند عين حق بود. بنابراين، اجراى احكام شريعت و نيز احكام عقلى محض توسط پيامبر چيزى جز اجراى حق در جامعه نبود. ج. نمودهاى قانونگرايى در سيره نبوى
1. پاىبندى به عهد و پيمان
وفاى به عهد و پيمان از مسائل مهم و اساسى است كه در دين مقدّس اسلام، به طور كامل مورد عنايت قرار گرفته؛ زيرا اگر بدان توجه نشود در اثر هرج و مرج و بىنظمى، اعتماد انسانها به يكديگر سلب و زيربناى روابط اجتماعى سست شده، زندگى مردم متلاشى مىشود. به همين دليل، در اسلام، حتى در مورد دشمن، به وفاى به عهد و پيمان سفارش شده است. (44) در قرآن كريم، روايات و سيره عملى پيامبر و ائمّه اطهار عليهمالسلام به پاىبندى به عهد و پيمان اهميت زيادى داده شده است. الف. پاىبندى به عهد و پيمان در قرآن: قرآن كريم يكى از ويژگىهاى انسانهاى مؤمن را پاىبندى به عهد و پيمان مىداند:«وَالَّذِينَ هُمْ لأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ» (معارج: 32) در جاى ديگر از نشانههاى افراد نيكوكار، وفاى به عهد دانسته شده است: «وَالمُوفونَ بِعهدِهِم اِذَا عَاهَدوا» (بقره: 177) قرآن كريم آنجا كه از حضرت اسماعيل عليهالسلام به عظمت و بزرگى ياد مىكند، پاىبندى به عهد و پيمان را يكى از اوصاف برجسته وى مىشمارد: «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّا» (مريم: 54) در جاى ديگر، يكى از چيزهاى را كه انسان از آن بازخواست مىشود وفاى به عهد و پيمان معرفى مىنمايد: «اوُفُوا بِالعهدِ اِنَّ الْعَهدِ كانَ مَسؤولاً»(اسراء: 34) ب. پاىبندى به عهد و پيمان در روايات: در روايات نيز به پاىبندى به عهد و پيمان به صورت مؤكّد سفارش شده است، رسول گرامى وفاى به عهد و پيمان را از ويژگىهاى مؤمنان برشمردهاند: «مَن كانَ يُؤمنُ بِاللّهِ وَاليومِ الآخرِ فَليفِ اِذا وَعَدَ»؛ (45) كسى كه به خدا و روز جزا ايمان دارد، بايد به وعده خويش وفا كند. در حديث ديگرى آن حضرت عدم پاىبندى به عهد و پيمان را مساوى با بىدينى دانستهاند: «لا دينَ لِمَن لاعهدَ له.» (46) حضرت على عليهالسلام از نشانههاى انسانهاى متديّن را وفاى به عهد و پيمان مىدانند: «اِنَّ الوفاء بِالعهدِ مِن علاماتِ اهلِ الدّينِ» (47) ؛ از نشانههاى انسانهاى متديّن وفاى به عهد است. به سبب اهميت زيادى كه وفاى به عهد و پيمان در اسلام دارد، در اين دين مقدّس، حتى در مورد دشمن نيز به پاىبندى به عهد و پيمان توصيه شده است. قرآن كريم در اين زمينه، به رسول گرامى و مسلمانانى كه با مشركان عهد و پيمان بستند و آنها (مشركان) نقض عهد نكردند و كسى را بر ضد مسلمانان تقويت ننمودند، دستور مىدهد عهد و پيمان با آنان را تا پايان مدت آن محترم بشمارند و به آن پاىبند باشند: «إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئا وَلَمْ يُظَاهِرُواْ عَلَيْكُمْ أَحَدا فَأَتِمُّواْ إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ»(توبه: 4)؛ مگر كسانى از مشركان كه با آنها عهد بستيد و چيزى از آن را در حق شما فروگذار نكردند و احدى را بر ضد شما تقويت ننمودند، پيمان آنها را تا پايان مدتشان محترم بشمريد: زيرا خداوند پرهيزگاران را دوست مىدارد. حضرت على عليهالسلام در عهدنامهاش به مالك اشتر، به وى فرمان مىدهد كه اگر با دشمن خود عهد و پيمان بستى به آن پاىبند باش: «وَ اِن عَقدَتُ بَينَكَ وَ بَينَ عدوِّك عقدةٌ اَو البسته منك ذمّةٌ فحطَّ عهدَك بِالوفاءِ وارعَ ذَمَّتكَ بِالامانَةِ.» (48) ج. پاىبندى به عهد و پيمان در سيره عملى پيامبر صلىاللهعليهوآله : اصولاً عهد و پيمان در نزد همه ملل، چه مسلمان و چه غيرمسلمان، محترم و مقدّس است. در عصر جاهليت، كه عصر هرج و مرج و بىحكومتى بود، نيز عهد و پيمان يك امر مقدّس به شمار مىآمد. از جمله، مىتوان به «حلفالفضول» اشاره نمود كه پيامبر نيز در آن شركت داشتند و تا پايان عمر به آن افتخار مىكردند. رسول گرامى به خاطر پاىبندى به عهد و پيمان و امانتدارى، پيش از بعثت نيز به «امين» شهرت يافته بودند. آن حضرت از همه نسبت به عهد و پيمان وفادارتر بودند و هرگز در طول دوران زندگىشان خلاف عهد و پيمان عمل نكردند. حضرت على عليهالسلام در توصيف آن حضرت مىفرمايد: «كانَ اوفىَ الناس بذمّتهِ.»؛ (49) از همه مردم، نسبت به آنچه تعهد كرده بود، وفادارتر بود. آن حضرت مديران و كارگزاران خود را نيز به پاىبندى به عهد و پيمان فرا مىخواندند. وقتى معاذ بن جبل را به عنوان فرماندار يمن فرستادند، در نامهاى خطاب به وى چنين فرمودند: «واوصيكَ بتقوىَ اللّهِ و صدقِ الحديثِ والوفاءِ بِالعهدِ واداءِ الامانةِ و تركِ الخيانةِ»؛ (50) تو را به تقواى الهى، راستگويى، وفاى به عهد، اداى امانت و ترك خيانت سفارش مىكنم. هنگامى كه عمر بن حزم را به عنوان كارگزار به يمن فرستادند، در نامهاى به وى نوشتند: «هذا بيانٌ مِن اللّهِ وَ رسولِهِ: «يَا ايُّها الَّذينَ آمَنوا اوُفُوا بِالعُقود»» (51) رسول گرامى به عهد و پيمانى كه با دشمنان اسلام مىبست كاملاً وفادار بودند و تحت هيچ شرايطى اقدام به نقض آن نمىكردند، جز اينكه طرف مقابل اقدام به نقض آن نمايد كه در آن صورت، پيمان را ملغا اعلام مىنمودند. نمونههاى فراوانى در سيره آن حضرت داريم كه پاىبندى به عهد و پيمان را در عمل نشان دادهاند؛ موارد ذيل از آن جملهاند: 1. صلح حديبيه:
پيامبر در صلح حديبيه، با مشركان پيمان بسته بودند: مسلمانان كسانى از قريش را كه مسلمان شوند و از مكّه به مدينه فرار كنند، تحويل مكّيان بدهند. پس از انعقاد اين پيمان، اتفاقا شخص تازه مسلمانى به نام ابوبصير از مكه فرار نموده، وارد مدينه شد. مشركان قريش هم طبق معاهده صلح، كسى را فرستادند تا ابوبصير را تحويل گرفته، به مكه بازگردانند. پيامبر نيز بر اساس معاهده صلح، ابوبصير را به فرستاده مشركان تحويل دادند و به ابوبصير فرمودند: «در دين اسلام، تخلّف از معاهده جايز نيست و من با اينها پيمان بستهام. تو با آنها برو و مطمئن باش خدا براى تو راه نجاتى فراهم خواهد ساخت.» (52) 2. عُمرة القضاء: نمونه عملى ديگرى از پاىبندى پيامبر به عهد و پيمان، «عمرةالقضاء» مىباشد. بر اساس يكى از مواد صلحنامه حديبيه، مسلمانان مىتوانستند پس از يك سال از انعقاد صلحنامه، به مكه بروند و عمره به جا آورند و سه روز در مكه بمانند. پيامبر نيز به جاى عمرهاى كه در سال ششم هجرى از ايشان و يارانش فوت شده بود، در ذىقعده سال هفتم هجرى، با اصحاب خويش، كه در سال قبل در حديبيه شركت داشتند، رهسپار مكّه شدند. اهل مكّه شهر را خالى گذاشتند. رسول گرامى و همراهانش سه روز در مكّه ماندند و عمره بجا آوردند. روز چهارم نمايندگان قريش آمدند و اظهار داشتند كه بر حسب قرارداد صلح، هرچه زودتر مكه را ترك نماييد. برخى از ياران پيامبر از صراحت گفتار نمايندگان قريش ناراحت شدند، اما آن حضرت كسى نبود كه در پاىبندى به عهد و پيمان سستى نمايد. به همين دليل، دستور دادند تا شب همه مسلمانان مكّه را ترك نمايند، و همگى بلافاصله سرزمين حرم را ترك كردند. (53) 2. رعايت قانون در قضاوت
قضا يك منصب بسيار مهم و عهدهدار پاسدارى از جان و ناموس و حتى دين مردم است. از اينرو، اين منصب در اسلام اهميت فوقالعادهاى دارد (54) و كسانى كه عهدهدار اين منصب مىشوند، براى اينكه داورىهايشان به حق و مطابق قوانين و دستورات اسلام باشد، بايد امورى را رعايت نمايند. الف. رعايت مساوات در قضاوت: از جمله امورى كه قاضى در هنگام قضاوت ملزم به رعايت آن مىباشد، رعايت مساوات بين طرفين دعواست. قاضى بايد در نگاه كردن، محل نشستن و اشاره به مدعى و منكر، تساوى را رعايت نمايد. اگر با يكى از طرفين دعوا، با صداى بلند صحبت مىكند، بايد با ديگرى نيز چنين نمايد. از امسلمه روايت شده است كه گفت: از رسول خدا شنيدم كه فرمود: «اِذا ابتلى احدَكُم بالقضاءِ بينَ المسلمينَ فليسوِّ بينَهم فىِ النظرِ والمجلسِ والاشارةِ، ولا يرفعُ صوتَه على احدِ الخصمينِ اكثرِ مِن الآخرِ»؛ (55) وقتى يكى از شما عهدهدار قضاوت بين مسلمين شديد، مساوات در نظر، محل نشستن و اشاره را رعايت نمايد، و صدايش را بر يكى از دو خصم (مدعى و منكر) بيش از ديگرى بلند ننمايد. ب. پرهيز از عجله در صدور حكم: از جمله اسباب قضاوتهاى نادرست، عجله در صدور حكم از سوى قاضى است. از اينرو، اسلام قاضى را به شدت از عجله در صدور حكم نهى نموده است. قاضى بايد دلايل طرفين را با دقت و حوصله گوش دهد و آنگاه اقدام به صدور حكم نمايد. در قرآن كريم نيز از عجله در داورى به شدت نهى شده است؛ آنجا كه داستان داورى حضرت داود عليهالسلام را نقل مىكند، به شدت از عجله در داورى نهى مىنمايد: حضرت داود در دعوايى كه نزد ايشان مطرح شد، پيش از شنيدن سخنان طرف مقابل، حكم صادر نموده و طرفين دعوا هم قانع شدند و رفتند. اما چون قاضى نبايد در صدور حكم عجله كند و از طرف مقابل هم بايد سؤال كند، سپس حكم را صادر نمايد، از كار خود سخت پشيمان شد و در مقام توبه و استغفار برآمد، با اينكه حضرت داود عليهالسلام مىدانست عادلانه حكم كرده است؛ زيرا اگر طرف مقابل ادعاى شاكى را قبول نداشت، حتما اعتراض مىكرد. خداوند هم از لغزش وى در اين ترك اولى درگذشت. خداوند در قرآن پس از بيان اين داستان، حضرت داود را مورد خطاب قرار داده، مىفرمايد: «يا داود اِنّا جعلناكَ خليفةً فىالارضِ فاحكُم بينَ الناس بِالحَقِّ» (ص: 26)؛ اى داود، ما تو را خليفه (و نماينده خود) در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق داورى كن. از اينجا دانسته مىشود كه قضاوت به حق و مطابق قانون، آن است كه قاضى در صدور حكم عجله به خرج ندهد. رسول گرامى نيز وقتى حاكم يا قاضى به جايى مىفرستادند، وى را به شدت از عجله در داورى نهى مىكردند. حضرت على عليهالسلام مىفرمايد: وقتى پيامبر اكرم مرا به يمن فرستادند، فرمودند: «اِذَا تحُوكم اليكَ فَلا تَحكم لاحدِ الخَصمينِ دونَ أَن تسألَ مِن الآخر.» (56) در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر به حضرت على عليهالسلام فرمودند: «اِنَّ النّاسَ ليستَقاضونَ اليكَ فَاِذا آتاكَ الخصمانِ فلا تقضِ لواحدٍ حتّى تسمعَ الآخرَ فَاِنَّهَ أجدرَ أن تعلمَ الحقِّ.» (57) همچنين در حديثى با همين مضمون از طريق اميرمؤمنان و امام باقر عليهماالسلام آمده است كه پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمودند: «اِذا تقاضى اِليكَ رجلانِ فلا تقضِ للاوّلِ حتّى تَسمعَ مِن الآخرِ فَاِنَّكَ اِذا فعلتَ ذلكَ تبيَّنَ لكَ القضاءُ.» (58) نتيجهگيرى
با توجه به مباحث گذشته، به اين نتيجه دست مىيابيم كه رسول گرامى پس از هجرت به مدينه و تشكيل حكومت، براى ايجاد يك جامعه قانونمدار بر اساس قوانين و احكام حياتبخش اسلام تلاش ورزيدند. آن حضرت براى حاكميت بخشيدن قانون الهى در جامعه، به عنوان رهبر جامعه در عرصههاى گوناگون حيات اجتماعى، گامهاى عملى برداشتند. ايشان در اين جهت، با مجازات متجاوزان به حريم قانون و جلوگيرى از سوء استفاده وابستگان و اطرافيان خويش، حقمحورى و عدالتمحورى در اجراى قانون و نيز به اجرا گذاشتن قانون به طور مساوى در حق همگان، حتى خودشان، جايگاه و منزلت بالاى قانون را عملاً ترسيم نمودند. نمودهاى قانونگرايى در سيره آن حضرت در عرصههاى گوناگون همچون پاىبندى به عهد و پيمان (از جمله در صلح حديبيه و عمرةالقضاء) و رعايت قانون در قضاوتها تبلور يافت. اكنون بر ما مسلمانان است كه سيره عملى آن حضرت را در همه عرصهها، از جمله قانونمدارى بر پايه احكام الهى را الگوى عمل خويش قرار دهيم تا با تأسّى به سيره آن حضرت، سعادت دنيا و آخرتمام تأمين گردد. «لَقَد كانَ لَكُم في رسولِ اللّهِ اُسوةً حسنةٌ لِمَن كانَ يَرجوا اللّهَ و اليَوم الآخِرَ» (احزاب: 21) 1ـ علىاكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، تهران، مؤسسه لغتنامه دهخدا، 1364، ج 38، واژه «قانون». 2ـ محمدجعفر جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوق، چ يازدهم، تهران، كتابخانه گنج دانش، 1380، ص 517 / محمد پادشاه، فرهنگ آنندراج، ج 4، ص 3304. 3ـ رضا حقپناه، «جايگاه قانون و قانونگرايى در قرآن»، مجله انديشه حوزه، سال چهارم، ش 14 (پاييز 1377)، ص 254ـ 255. 4و5ـ عليرضا انصارى، «قانونگرايى در سيره معصومان»، شبكه بلاغ (بخش پيامبر ـ ص ـ و اهلبيت ـ ع ـ) 4ـ محمدتقى مصباح، حكومت اسلامى و ولايت فقيه، چ چهارم، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1375، ص 32. 5ـ رضا حقپناه، پيشين، ص 258. 6ـ ابن شعبه حرّانى، تحفالعقول عن آل الرسول، چ پنجم، بيروت، مؤسسه اعلمى، 1394، ص 214. 7ـ محمد محمدى رىشهرى، منتخب ميزانالحكمه، چ سوم، قم، دارالحديث، 1381، ص 128. 8ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 7، ص 191. 9ـ ميرزا حسين نورى، مستدركالوسائل، چ دوم، بيروت، مؤسسة آلالبيت، 1409، ج 18، ص 7. 10ـ شيخ صدوق، الامالى، ج 27، ص 4. 11ـ گروهى از نويسندگان، محمد خاتم پيامبران، تهران، چ دوم، حسينيه ارشاد، 1375، ج 1، ص 394. 12ـ محمدبن يعقوب كلينى، فروع كافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1350، ج 4، ص 58. 13ـ غلامرضا نوعى، مدارا با مخالفان در قرآن و سيره نبوى، رشت، كتاب مبين، 1379، ص 117. 14ـ جعفر سبحانى، مبانى حكومت اسلامى، ترجمه و نگارش داود الهامى، قم، توحيد، 1370، ص 391. 15ـ محمدبن احمد قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 16، ص 342. 16ـ غلامرضا نوعى، پيشين، ص 120 به نقل از: نهجالفصاحه. 17ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چ سوم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403، ج 16، ص 262. 18ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، چ هفدهم، قم، مؤسسه تحقيقاتى اميرالمؤمنين عليهالسلام ، 1382، خطبه 94، ص 124. 19ـ جعفر سبحانى، پيشين، ص 396. 20ـ محمدبن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، بيروت، دارالقلم، 1407، ج 5، ص 269. 21ـ ميرزا حسين نورى، پيشين، ج 18، ص 7. 24و25ـ ابن شعبه حرّانى، پيشين، ص 29. 22ـ محمدرضا مهدوى كنى، نقطههاى آغاز در اخلاق عملى، چ دهم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1380، ص 570ـ 571. 23ـ شيخ صدوق، كتاب الخصال، تهران، مكتبة الصدوق، 1348 ش، ج 1، ص 87، حديث 42. 24ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 74، ص 109. 25ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 144. 26ـ مصطفى دلشاد تهرانى، سيره نبوى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، دفتر سوم، 1373، ص 7. 27ـ نهجالبلاغه، حكمت 224. 28ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 144. 29ـ شيخ عباس قمى، منتهىالآمال، قم، دليل، 1379، ج 1، ص 69ـ 70. 30ـ ابن هشام، السيرةالنبوية، تحقيق سهيل ذكار، بيروت، دارالفكر، 1420، ص 928. 31ـ همان، ص 928. 32ـ محمدبن عمر واقدى، مغازى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1366 ش، ج 3، ص 700. 37و38ـ مصطفى دلشاد تهرانى، پيشين، ص 607. 39ـ جمالالدين محمد خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، تهران، دانشگاه تهران، 1373، ج 5، ص 153. 40ـ همان، ج 4، ص 402. 41ـ همان، ج 3، ص 239. 42ـ نهجالبلاغه، نامه 53. 43ـ عبدالرحمان بن الجوزى، الوفاء باحوال مصطفى، مصر، دارالكتب الحديثه، 1386، ج 2، ص 470. 44ـ محمدرضا مهدوى كنى، پيشين، ص 619. 45ـ محمدبنيعقوب كلينى، اصولكافى، ج2، ص364، حديث 2. 46ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 72، ص 96. 47ـ شيخ عباس قمى، سفينةالبحار، چ دوم، دارالاسوة للطباعة والنشر، 1416 ق، ج 8، ص 546. 48ـ نهجالبلاغه، نامه 53. 49ـ مصطفى دلشاد تهرانى، پيشين، ص 457. 50ـ ابن شعبه حرّانى، پيشين، ص 19. 51ـ احمدبن يحيى بلاذرى، فتوحالبلدان، بيروت، دارالكتب العلميه، 1398، ص 81. 52ـ ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 488. 53ـ همان، ج 2، ص 828. 54ـ يعقوب جعفرى، مسلمانان در بستر تاريخ، چ سوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1381 ش، ص 68. 55ـ مصطفى دلشاد تهرانى، پيشين، ص 589، به نقل از: اخبار القضاه، ج 1. 56و57ـ شيخ حرّ عاملى، وسائلالشيعه، قم، مؤسسه آلالبيت لاحياء التراث، 1412 ق، ج 27، ص 217. 58ـ همان، ص 216.