قانون مداری در سیره نبوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قانون مداری در سیره نبوی - نسخه متنی

محمدموسی نوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قانون‏مدارى در سيره نبوى

محمدموسى نورى

مقدّمه

ضرورت قانون و قانون‏مدارى از آغازين روزهاى حيات بشر، همواره مورد توجه بوده است. در طول تاريخ، افرادى به منظور ايجاد نظم در جامعه و يا اهداف ديگر اقدام به وضع قانون و حاكميت بخشيدن به آن كرده‏اند. اما تجربه بشرى نشان داده است كه در بلنداى تاريخ، قوانين بشرى از ايجاد جامعه قانون‏مدار كه سعادت همه‏جابنه بشر را رقم زند ناتوان بوده است و مجريان اين قوانين نيز آن‏گونه كه لازم است، به پاس‏دارى از حريم قانون و عمل نمودن به آن اهتمام نورزيده‏اند.

تنها قوانينى كه مى‏توانند جامعه‏اى سالم و قانون‏مدار پديد آورند قوانين الهى مى‏باشند و تنها كسانى كه قانون‏مدارى را سرلوحه برنامه‏هايشان قرار داده‏اند و آن‏گونه كه شايسته است به قانون عمل كرده و از حريم قانون پاس‏دارى به عمل آورده‏اند پيامبران الهى و جانشينان برحق آنان بوده‏اند.

در ميان قوانين الهى، نمونه اتم و اكمل، قوانين حيات‏بخش اسلام است كه از طرف خداوند و توسط آخرين پيام‏آور الهى، رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، بر مردم عرضه شده است.

اين قوانين پس از هجرت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به مدينه و

تشكيل حكومت توسط آن حضرت، زمينه اجرا در جامعه را پيدا كرد و در مدت يك دهه حكومت پيامبر در مدينه، در عرصه‏هاى گوناگون حيات اجتماعى، عمل به قانون و پاس‏دارى از حريم قانون در رفتار و سيره عملى آن حضرت تبلور يافت.

مفاهيم و كليات

1. قانون و قانون‏مدارى

«قانون» واژه‏اى عربى وبه معناى «اصل» است، اما عده‏اى مى‏گويند: «قانون» معرّب كانون ( canon ) يونانى بوده و عربى نيست، اما در عربى به كار رفته است. قانون امرى است كلى كه بر همه جزئيات منطبق مى‏گردد و احكام جزئيات از آن شناخته مى‏شوند. اين واژه به معناى قاعده، رسم و دستور نيز آمده است. (1)

قانون در اصطلاح هر علمى معنايى ويژه دارد؛ همانند قوانين طبيعى، قوانين رياضى، قوانين فلسفى و قوانين فيزيكى كه هر يك به گونه‏اى خاص تعريف شده‏اند.

قانون در اصطلاح حقوق اساسى، قضايايى است كه شيوه رفتار انسان را در زندگى اجتماعى تعيين مى‏كند؛ به اين معنا كه انسان‏ها در زندگى فردى و اجتماعى، بايد چنين كنند و چنان نكنند. (2) به تعبير ديگر، قانون يعنى تعيين مرزهاى مجاز هر كس و وسيله داورى درباره كسانى كه اين مرزها را زير پا مى‏گذارند. (3)

مقصود از قانون‏مدارى حفظ و اجراى قوانين به طور عادلانه در جامعه و رعايت حقوق همه افراد مى‏باشد. بنابراين، جامعه‏اى قانون‏مدار و قانونگرا محسوب مى‏شود كه قوانين در آن كاملاً رعايت شوند و همه آحاد جامعه در برابر قانون مساوى و رهبران آن قانون‏پذيرترين افراد در جامعه باشند. (4)

قانون‏مدارى در سيره پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز بدين معناست كه آن حضرت قوانين الهى را، كه خودآورنده آن از جانب خداوند مى‏باشد، عادلانه اجرا نموده، حقوق همگان را در سايه حاكميت قانون الهى رعايت كرده و خود قانونمندترين انسان‏ها بوده است. (5)

در جامعه آرمانى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مدينه پايه‏گذارى كرد، همه افراد در برابر قانون يكسان بودند و در آن تبعيض نژادى، قومى و قانون‏شكنى وجود نداشت.

2. ضرورت قانون براى جامعه

ممكن است گفته شود: چه ضرورتى وجود دارد كه جامعه داراى قانون باشد؟ به اين پرسش، پاسخ‏هاى گوناگون داده شده است. براى رعايت اختصار، به يك دليل، كه ضرورت قانون براى جامعه را به اثبات مى‏رساند، اشاره مى‏شود. اين دليل از سه مقدمه و يك نتيجه تشكيل شده است.

مقدّمه اول: زندگى انسان يك زندگى اجتماعى است.

مقدمه دوم: لازمه زندگى اجتماعى تزاحمات و برخوردها بين منافع افراد جامعه است؛ زيرا كسانى در جامعه هستند كه مى‏خواهند از دستاوردهاى همكارى اجتماعى بيشتر بهره ببرند، از مواهب طبيعى به طور نامحدود استفاده نمايند و يا شيوه برخوردشان با ديگران را به گونه‏اى مى‏خواهند كه مطابق ميلشان باشد، و اين مطلوب ديگران نيست. پس بناچار، كشمكش‏هايى در صحنه اجتماع رخ مى‏دهند.

مقدّمه سوم: براى از بين بردن اين تزاحمات و يا كم كردن آن‏ها به مرزها و قانون‏هايى نيازمنديم تا حدود بهره‏بردارى انسان‏ها را مشخص نمايند؛ زيرا اگر حدود و مرزهايى براى بهره‏بردارى افراد وجود نداشته باشند و يا انسان‏ها آن‏ها را رعايت نكنند، هدف از زندگى اجتماعى، كه برخوردارى هر چه بيشتر از مواهب طبيعى در جهت تكامل مادى و معنوى انسان است، تحقق نخواهد يافت.

نتيجه: وجود قانون براى جامعه ضرورت دارد تا افراد يك جامعه‏با رعايت آن، از زندگى بهره‏هاى مادى و معنوى ببرند. (6)

3. نقش و جايگاه قانون

قانون پيوند دهنده لايه‏هاى گوناگون جامعه است، از اين‏رو، نقش و جايگاه مهمى در جامعه دارد. كاركرد اصلى قانون تنظيم رفتار اعضاى يك جامعه است كه به طور طبيعى، دچار تعارضند. نقش قانون صحيح و مبتنى بر اصول انسانى، تعيين حد و مرزها، از بين بردن زمينه‏هاى اختلاف، دفع تجاوز متجاوزان، داورى ميان انسان‏ها، نشان دادن راه تعالى و كمال، ايجاد نظم، برقرارى عدالت و فراهم نمودن زمينه‏هاى تكامل انسان است.

بنابراين، علاوه بر نظم بخشيدن به زندگى فردى و اجتماعى انسان‏ها و امكان‏پذير ساختن اصلاحات اجتماعى، يكى از اهداف بسيار مهم قانون صحيح و مبتنى بر اصول انسانى اين است كه جهت تكامل حركت انسانى و مسير تحوّلات اجتماعى را مشخص مى‏سازد. تأمين اين منظور با قونين عادى و بشرى امكان‏پذير نيست و تنها به وسيله قانون آسمانى و الهى امكان‏پذير است، (7) كه نمونه اتم و اكمل آن، قوانين حيات‏بخش اسلام است كه از سوى خداوند به وسيله رسول گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به بشر عر ضه شده است.

4. منزلت قانون در كلام پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

رسول گرامى، كه خود نقش ابلاغ و اجراى قوانين حيات‏بخش اسلام را به عهده داشت، جايگاه و منزلت بالايى براى آن قايل بود. آن حضرت اجراى قوانين جزايى و كيفرى اسلام (حدود) را بر متجاوزان به حريم قانون، بهتر از عبادت شصت سال و نيز برتر از بارش چهل شب باران بر زمين مى‏دانست:

ـ «حدٌّ يُقامُ فى‏الارضِ أزكى مِن عبادةِ ستينَ سنةٍ»؛ (8)

ـ «إقامةُ حدٍّ مِن حدودِ اللّهِ خيرٌ مِن مطرٍ اربعينَ ليلةٍ فى بلادِ اللّه.» (9 )

آن حضرت از شفاعت كردن در برداشتن حدود الهى (قوانين جزايى و كيفرى اسلام) به شدت نهى مى‏كرد و اين كار را موجب عذاب و عقاب خداوند در جهان آخرت مى‏دانست:

«انّه نهى عَن الشفاعة فى الحدودِ و قالَ: مَن شَفَّعَ في حدِّ مِن حدودِ اللّه لِيُبطله و سَعى في ابطالِ حدودهِ عذبّهُ اللّهُ تَعالى يومَ القيامة.» (10)

رسول گرامى افراط و تفريط در اجراى قانون را برنمى‏تافت. از آن حضرت روايت شده است كه فرمودند: روز قيامت حاكمى را مى‏آورند كه هنگام اجراى حدود الهى، يك تازيانه كمتر از حد معين شده زده است. در مقام بازخواست، مى‏گويد: خدايا به خاطر رحمت بر بنده تو اين كار را كردم. به او جواب داده مى‏شود كه آيا تو نسبت به بندگان من مهربان‏تر از من هستى؟ سپس امر مى‏كند وى را به آتش بيفكنند. شخص ديگرى را مى‏آورند كه يك تازيانه زيادتر زده است و در مقام بازخواست مى‏گويد: خدايا، به خاطر بازداشتن از معاصى تو چنين كردم. دستور داده مى‏شود وى را نيز به آتش بيفكنند. (11)

و نيز از آن حضرت روايت شده است كه فرمودند: «اتَقى الناسِ مَن قالَ الحقَ فيما له و عليه»؛ (12) پرهيزگارترين مردم كسى است كه حق را بگويد، چه به نفع وى باشد و چه به ضرر وى.

از اين احاديث واحاديث ديگر، جايگاه و منزلت بالاى قانون در نگاه پيامبر به خوبى روشن مى‏شود.

ب. جايگاه قانون در سيره نبوى

بى‏ترديد، يكى از مهم‏ترين عوامل موفقيت پيامبر در گسترش فرهنگ و تمدن اسلامى قانون‏پذيرى ايشان، و از محورى‏ترين اصول در سيره ايشان نيز تعبّد به قوانين الهى بود.

پاس‏دارى از حريم قانون و مجازات متجاوزان به حريم قانون با رعايت عدل و انصاف و حق محورى جايگاه مهمى در دين اسلام دارد. رسول گرامى نيز توجه و عنايت خاصى نسبت به اين امر داشتند. قانون جايگاه بسيار بالايى در سيره آن حضرت داشت، به گونه‏اى كه در برابر هر نوع بدرفتارى كه به شخص ايشان مى‏شد، نهايت گذشت و اغماض را به خرج مى‏دادند، اما در مورد كسانى كه به حريم قانون تجاوز مى‏كردند، مطلقا گذشت و اغماض نمى‏كردند و نسبت به مجازات قانون‏شكنان و اجراى قانون در مورد آنان لحظه‏اى درنگ نمى‏كردند و بدون مسامحه، اما با رعايت عدل و انصاف قانون الهى را اجرا مى‏كردند؛ چرا كه قانون حافظ امنيت و كيان جامعه است و نمى‏توان آن را بازيچه اين و آن قرار داد و جامعه را فداى فرد نمود. (13)

به مواردى‏ازاقدامات‏آن‏حضرت در اين‏زمينه،كه نشان‏دهنده جايگاه رفيع قانون در سيره آن حضرت است، اشاره مى‏شود:

1. جلوگيرى از سوء استفاده وابستگان و اطرافيان

وقتى كسى در رأس امور قرار مى‏گيرد، اگرچه خود درست‏كار باشد و اهل سوء استفاده نباشد، اما خواه و ناخواه اطرافيان و وابستگانى دارد كه ممكن است درصدد سوء استفاده از قدرت و مقام وى برآيند و برخلاف مصالح عمومى، خواهان امتيازات بيشترى نسبت به ديگران گردند و درخواست امكانات زيادترى بنمايند. ممكن است اين اطرافيان و وابستگان از وى انتظاراتى داشته باشند كه تن دادن به آن‏ها به منزله زير پا نهادن احكام، قوانين و حدود الهى و نيز منافع عمومى باشد.

لازم است شخصى كه در رأس كارى قرار مى‏گيرد، از همان ابتداى كار، با اين‏گونه انتظارات نابجا و امتيازطلبى‏هاى خلاف قانون و مصالح عمومى مردم مبارزه كند و در دادن امتيازها به افراد، قانون را ملاك و معيار قرار دهد، نه خويشاوندى را.

رسول گرامى نيز در طول دوران رسالت خود، جلوى سوء استفاده‏هاى اطرافيان و وابستگان را گرفتند و به احدى از آنان اجازه ندادند كه به خاطر خويشاوندى و نزديكى به ايشان، برخلاف حق و قانون از امتيازى در جامعه برخوردار شود.

از امام صادق عليه‏السلام روايت شده است كه وقتى آيه زكات نازل شد، چون يكى از مصارف زكات «عاملين عليها» (يعنى كسانى كه به امر جمع‏آورى زكات مى‏پردازند) مى‏باشد، عده‏اى از بنى‏هاشم خدمت پيامبر آمدند و تقاضا نمودند كه به خاطر خويشاوندى جمع‏آورى زكات را به آنان واگذار نمايد تا در نتيجه، سهمى از زكات از آن آنان باشد. پيامبر فرمودند: «صدقه و زكات بر من و بر بنى‏هاشم حرام است.» در ادامه فرمودند: «آيا گمان مى‏كنيد من شما را بر ديگران ترجيح مى‏دهم؟» (14)

2. تساوى انسان‏ها در برابر قانون

الف. تساوى انسان‏ها در قرآن: پيش از ظهور اسلام در شبه جزيره عربستان، بر اساس سنّت‏هاى موهوم قبيلگى، داشتن ثروت، شخصيت قبيلگى، نژاد، رنگ و مانند آن مايه برترى انسانى بر انسان ديگر شناخته مى‏شد و دارندگان اين‏گونه امتيازات بدان‏ها تفاخر مى‏كردند. اما با ظهور اسلام، بر اين‏گونه امتيازات خط بطلان كشيده شد و قرآن كريم با اينكه تفاوت انسان‏ها را از لحاظ سازمان خلقت، چه از نظر مظاهر مادى و چه از نظر لياقت و استعداد، پذيرفته، اما اين امر را ملاك برترى ندانسته و همه انسان‏ها را از لحاظ حقوق و تكاليف برابر اعلام نموده است. (15)

مسئله تساوى انسان‏ها در اسلام به دو موضوع اساسى برمى‏گردد:

1) تساوى انسان‏ها در اصل انسانيت و آفرينش: از آن‏رو كه همه انسان‏ها درك و احساس و نيازها و آرزوها و دردهاى يكسان دارند، پس نبايد بين انسان‏ها فرقى قايل شد؛ زيرا تفاوت‏هاى اجتماعى و اقتصادى موجب برترى افراد نسبت به يكديگر نمى‏شوند. قرآن در اين زمينه اعلام مى‏دارد:

«يا أيُّها النّاسُ انّا خَلَقناكُم مِن ذكرٍ واُنثى وَ جَعلناكُم شُعوبا وَ قبائلَ لِتَعارَفوا اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَاللّه اَتقيكُم» (حجرات: 13)؛ اى مردم، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره‏ها و قبيله‏ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. (اين‏ها ملاك برترى نيستند.) گرامى‏ترين شما نزد خداوند، با تقواترين شماست. خداوند دانا و آگاه است.

قرآن كريم در اين آيه، كليه عوامل امتياز، از جمله حسب و نسب، رنگ، نژاد، ثروت و رفاه و جنسيت را نفى نموده است.

2) تبعيض در برابر قانون: گروه را مافوق قانون قرار دادن و گروهى را زير آن نهادن، چيزى است كه براى قانون وضع آشفته‏اى به وجود مى‏آورد و از اهميت و عظمت آن مى‏كاهد و هدف از قانون، كه تنظيم روابط افراد و اصلاح امور جامعه است، بكلى منتفى مى‏شود. موقعيت و هيبت قانون وقتى حفظ مى‏شود كه قانون از طرف همه افراد جامعه، مورد احترام باشد و كسى خود را مافوق آن نداند. (16)

تساوى انسان‏ها در برابر قانون به قدرى حايز اهميت است كه قرآن كريم اطاعت و تسليم در برابر قانون را از شرايط تحقق ايمان و صدق ادعاى مدعيان آن برشمرده است:

«فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيما» (نساء: 65)؛ به پروردگارت سوگند كه آن‏ها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى بطلبند و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملاً تسليم باشند.

قرآن كسانى را كه از قانون در صورتى كه مطابق خواست آن‏ها باشد اطاعت مى‏كنند و اگر برخلاف خواست و مصلحتشان باشد اعراض مى‏نمايند، به شدت مذمت مى‏كند:

«وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ وَ إِن يَكُن لَّهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ» (نور: 48 و 49)؛ آن‏گاه كه به سوى خدا و پيامبر خوانده شوند تا ميان آنان داورى كند، ناگاه گروهى از آنان رويگردان مى‏شوند، و اگر حق با آنان باشد سر سپرده به سويش مى‏آيند.

ب. تساوى انسان‏ها در برابر قانون در سيره پيامبر: مسئله تساوى انسان‏ها، هم در سخنان پيامبر و هم در سيره عملى آن حضرت تجلّى يافته است. آن حضرت در خطبه‏اى كه پس از فتح مكّه ايراد نمودند فرمودند: «يا أيُّها النّاس الا إنَّ ربَّكم واحدٌ وَ إنَّ اباكُم واحدٌ، ألا، لا فضلَ لِعربىٍّ على عجمىٍّ وَ لا اعجمىٍّ على عربىٍّ وَلا لاسودَ على احمرَ ولاَ لاحمرَ على اسودَ الاّ بالتقوى. ألا هل بلّغت؟ ـ ليبلغَ الشاهدُ الغائبَ»؛ (17) اى مردم! آگاه باشيد كه پروردگارتان يكى است و پدرتان يكى است. بدانيد كه نه عرب بر عجم و نه عجم بر عرب، و نه سياه بر سفيد و نه سفيد بر سياه برترى دارد، مگر به تقوا. آيا پيام را رساندم؟ حاضران به غايبان برسانند.

آن حضرت همه انسان‏ها را، اعم از مخالف و موافق، در برابر قانون مساوى مى‏دانست: «الناسُ امامَ الحقِ سواءٌ.» (18)

رسول گرامى تساوى انسان‏ها در برابر قانون را در عمل نيز به اثبات رساندند. آن حضرت در اجراى قوانين حقوقى و جزايى اسلام به هيچ‏كس اجازه نمى‏دادند خودرا فراتر از قانون بداند. ايشان اين قوانين را درباره همه، حتى خودش به طور مساوى، اجرا مى‏كرد.

آن حضرت در روزهاى آخر عمر خويش، كه در بستر بيمارى افتاده بودند، روزى در مسجد به ايراد خطبه پرداختند و پس از حمد و ثناى الهى اظهار داشتند: هر كس از طرف من مظلمه‏اى بر او وارد شده است، بيايد و قصاص كند؛ زيرا قصاص در دنيا برايم بهتر از قصاص در آخرت در محضر ملائكه و انبياست. در اين هنگام، مردى به نام سواده بن قيس از ميان مردم بلند شد و عرضه داشت: هنگامى كه از غزوه طائف بر مى‏گشتيد، به استقبال آمده بودم و تازيانه شما كه مى‏خواستيد به ناقه بزنيد به شكم من اصابت كرد، و اظهار داشت: نمى‏دانم به عمد بود يا به خطا؟ پيامبر فرمود: از اينكه عمدا زده باشم، به خدا پناه مى‏برم! سپس بلال را فرستاد تا تازيانه را بياورد. تازيانه را به سواده دادند تا از وى قصاص نمايد. سواده عرض كرد: در آن هنگام، شكم من عريان بود. حضرت شكمش را عريان كرد: سواده عرض كرد: آيا اجازه مى‏دهيد شكمتان را ببوسم؟ پيامبر اجازه دادند. سواده فرمود: از آتش روز قيامت به موضع قصاص از شكم پيامبر پناه مى‏برم. پيامبر فرمود: آيا بخشيدى يا قصاص مى‏كنى؟ سواده عرض كرد: بخشيدم، يا رسول‏الله! پيامبر عرض كرد: خدايا! سواده را ببخش! چنانكه وى نبى تو محمّد را بخشيد. (19)

3. رعايت عدالت در اجراى قانون

در نظام حقوقى اسلام، عدالت پايه و اساس را تشكيل مى‏دهد و همه قوانين و مقرّرات، به ويژه قوانين كيفرى، در جهت تحقق عدالت تشريع شده‏اند. از اين‏رو، در اجراى قانون، به ويژه قوانين كيفرى، رعايت عدالت جايگاه ويژه‏اى دارد. در قرآن كريم و روايات و سيره عملى رسول گرامى نيز برپايى عدالت از جايگاه و منزلت بالايى برخوردار است.

خداوند در قرآن كريم پيامبر را مأمور به برپايى عدل و استقامت در اين راه معرفى نموده است:

«فَلِذلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُم.» (شورى: 15)

در آيه‏اى ديگر، خطاب به مؤمنان، آنان را فرمان مى‏دهد كه گواهان به عدل باشند و حتى در برخورد با دشمنان جانب عدل را رعايت نمايند:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» (مائده: 8)

رسول گرامى نيز در طول دوران رسالتشان اجراى عدالت را سرلوحه برنامه‏هاى خود قرار داده بودند؛ چنان‏كه حضرت على عليه‏السلام در توصيف سيره آن حضرت مى‏فرمايد: «سيرتهُ القصدُ وَ سُنّتهُ الرُشد وَ كلامهُ الفَصلُ و حُكمه العدلُ»؛ (20) راه و رسم او معتدل، روشش صحيح و متين، سخنانش روشنگر حق از باطل، و حكمش عادلانه بود.

در دين اسلام، اجراى عدالت در جامعه، به شدت مورد تأكيد قرار گرفته است. از اين‏رو، اسلام همه افراد جامعه را در برابر قانون برابر مى‏داند و هيچ‏گونه تبعيضى را در اجراى قانون بر افراد روا نمى‏شمارد و هرگونه تبعيض در اجراى قانون را به هر دليل و عنوانى كه باشد، موجب سقوط و هلاكت جامعه مى‏داند. (21)

در سيره عملى رسول گرامى نيز عدالت در اجراى قانون به بهترين وجه انعكاس يافته است. «در فتح مكّه، زنى از قبيله بنى مخزوم مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گرديد. خويشاوندان آن زن، كه هنوز رسوبات نظام طبقاتى دوران جاهليت در مغزشان مانده بود، اجراى مجازات ـ يعنى حدّ سرقت ـ را نسبت به آن زن ننگ خانواده اشرافى خود مى‏دانستند. به همين دليل، براى متوقّف ساختن اجراى حدّ سرقت، به تلاش افتادند و به همين منظور، اسامة بن زيد را، كه مانند پدرش زيد نزد پيامبر محبوبيت داشت، وادار به شفاعت نمودند. اما همين كه اسامه زبان به شفاعت گشود، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خشمگين شدند و با عتاب فرمودند: «چه جاى شفاعت است؟ مگر مى‏توان حدود و قانون خدا را بلا اجرا گذاشت؟» و فورا دستور مجازات صادر نمودند. اسامه متوجه لغزش خود شد و عذرخواهى نمود.

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى اينكه فكر تبعيض در اجراى قانون را از ذهن مردم بيرون نمايند، عصر همان روز به ايراد خطبه پرداختند و به مسئله عدالت در اجراى قانون اشاره نموده، فرمودند: «اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند؛ بدين سبب كه در قانون تبعيض روا مى‏داشتند؛ هرگاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرم مى‏شد او را از مجازات معاف مى‏كردند، و اگر كسى از زيردستان به جرم مشابه آن مبادرت مى‏ورزيد او را مجازات مى‏كردند. قسم به خدايى كه جانم در قبضه اوست! در اجراى عدل درباره هيچ كس فروگذارى و سستى نمى‏كنم، اگرچه مجرم از نزديكان من باشد.» (22)

چنان كه ملاحظه مى‏شود، رسول گرامى در اجراى قوانين كيفرى اسلام (حدود الهى)، هيچ‏گونه تبعيضى روا نمى‏داشتند، شفاعت احدى را نمى‏پذيرفتند و تحت تأثير گروهاى فشار قرار نمى‏گرفتند. آن حضرت به شدت، مسلمانان را از تعطيل شدن حدود الهى نهى مى‏كردند: «اِنّهُ نهى عنِ تعطيلِ الحدودِ و قال: "اِنّما هَلَكَ بنو اسرائيلُ لانّهم كانوا يُقيمونَ الحدودَ على الوضيعِ دونَ الشريفه"»؛ (23) بنى‏اسرائيل نابود شدند از آن‏رو كه حدود الهى را بر زير دستان اجرا مى‏كردند، نه بر اشراف و بزرگان.

آن حضرت در حجة‏الوداع هنگامى كه خواستند رباخوارى را در ميان مردم باطل اعلام نمايند، براى اينكه عملاً به تبعيض در اجراى قانون خط بطلان بكشند، ابتدا از عمويشان عبّاس شروع كردند و هر چه عباس از بهره پول در ذمّه مردم داشت، باطل ساخت و فرمود: «اِنَّ ربَا الجاهليةِ موضوعٌ وَ اِنّ اوّلَ ربا ابدءَ بِه ربَا العبّاس بن عبدالمطلّب»؛ (24) رباى دوران جاهليت برداشته شد و اولين ربايى را كه از دربرداشتن آن آغاز مى‏كنم رباى عبّاس بن عبدالمطلّب است.

و آن‏گاه كه خواستند به خون‏هاى ريخته شده در دوران جاهليت پايان دهند، از خون عامربن ربيعه، كه از نزديكان ايشان بود شروع كردند و فرمودند: «وَ اِنّ دماءَ الجاهليةِ موضوعةٌ وَ اِنَّ اوّلُ دمٍ ابدءَ بِه دمُ عامرِبن ربيعةِ بن الحارث بن عبدالمطلّب.» (25)

4. رعايت انصاف در اجراى قانون

در برپاداشتن حق و اجراى قانون رعايت انصاف يك امر بسيار ضرورى است كه بدون آن حق به ذى‏حق نخواهد رسيد و قانون الهى آن‏گونه كه لازم است، اجرا نخواهد شد.

«انصاف» از «نَصف» (به فتح) و «نُصف» (به ضم) به معناى چيزى را نصف كردن يا به نصف رساندن است و در مقام داورى، حقوق طرفين دعوا را به طور برابر رعايت كردن. انصاف از روح گذشت و احترام به حقوق ديگران ناشى مى‏شود و منصف كسى است كه براى ديگران حقوق برابر قايل باشد و مزاياى زندگى را ميان خود و مردم تقسيم كند. (26)

رسول گرامى انصاف را يكى از ويژگى‏هاى انسان مؤمن دانسته‏اند: «مَن واسَى الفقيرَ واَنصفَ الناسَ مِن نفسهِ فذلكَ المُؤمنُ حقّا.» (27)

در جاى ديگر، آن حضرت خطاب به ابن مسعود، رعايت انصاف را موجب جلوگيرى از نزول عذاب الهى معرفى نموده، مى‏فرمايند: «يابنَ مسعود اِنصف الناسَ مَن نفسِك وانصح الامَّةَ وارحمهم فاذا كان كذلكَ وَ غَضِبَ‏اللّهُ على اهلِ بلدةٍ وَ انتَ فيها و ارادَ اَن ينزَّلَ عليهم العذابَ نظَرَ اليكَ فرحمهم بكَ، يقولُ اللّه تعالى:«وَ ماكان ربّك ليهلكَ القُرى وَاهلُها مصلحون.»» (28)

حضرت على عليه‏السلام رعايت انصاف را موجب افزايش عزّت دانسته‏اند: «اَلا إنّه مَن يُنصفُ الناسَ مِن نفسِه لَم يزده اللّه إلاّ عزّا.» (29)

با رعايت انصاف پيوندى محكم بين زمامدار و مردم برقرار مى‏شود و در نتيجه، علاقه به خدمت‏گزارى در زمامداران ايجاد مى‏شود و اين امر باعث زيادى دوستان مى‏گردد. (30) چنان‏كه حضرت على عليه‏السلام نيز به اين امر اشاره نموده‏اند:

«بالنصفةِ يكثُر المواصلونَ.» (31)

امام صادق عليه‏السلام نيز انصاف را يكى از بهترين اعمال معرفى نموده‏اند: «سيّدُ الاعمالِ ثلاثةٌ: انصافُ الناسِ مِن نفسِكَ حتّى لا تَرضى بشى‏ءٍ. إلاّ رضيتَ لَهم مثلَه.» (32)

رعايت انصاف در سيره رسول گرامى كاملاً مشهود است. آن حضرت «خويشان خود را احسان مى‏كرد، بى‏آنكه آنان را نسبت به ديگران امتياز بيشترى بدهد، جز آنچه خدا بدان امر نموده بود.» (33)

سيره عملى آن حضرت در رعايت انصاف به گونه‏اى بود كه به هيچ‏كس اجازه نمى‏دادند ذرّه‏اى از آن عدول شود، و اين مطلب را بارها در عمل نشان دادند.

در غزوه حنين، پس از آنكه به دستور آن حضرت زنان و كودكان «هوازن» باز گردانده شدند، مردم گرد پيامبر را احاطه كرده، خواهان تقسيم غنايم شدند. آن حضرت به درختى تكيه دادند، رداى ايشان را از دوششان كشيدند و بردند. پيامبر رو به آنان كرد و فرمود: «اى مردم! رداى مرا پس دهيد. به خدا سوگند، اگر شما را به عدد درختان تهامه گوسفند و شتر باشد همه را بر شما قسمت مى‏كنم و در من بخلى، برسى و دروغى نخواهيد يافت.» آن‏گاه كنار شترى ايستاد و قدرى كرك از كوهان شتر ميان دو انگشت خود گرفت و گفت: «اى مردم، به خدا سوگند كه از غنايم شما و از اين پاره كرك جز خمس آن حقى ندارم. آن خمس هم به شما داده مى‏شود. حال هر كه از غنايم، حتى نخ و سوزنى برداشته است، باز گرداند؛ زيرا خيانت در غنايم در روز قيامت براى خيانت كار ننگ و آتش و بدنامى خواهد بود.» (34)

مردى از انصار دسته‏اى نخ مويين آورد و گفت: يا رسول‏الله، اين نخ‏هاى مويى را برداشته‏ام تا پالان شتر خود را با آن بدوزم. حضرت فرمود: «آنچه سهم من است از آن تو باشد.» مرد انصارى گفت: اگر كار به اين سختى است نيازى به آن ندارم، و آن را ميان غنايم انداخت. (35)

مردى ديگر آمد و گفت: اى رسول خدا، اين ريسمان را موقعى كه دشمن به هزيمت رفته بود يافته‏ام. آيا مى‏توانم با آن بارهاى خود را ببندم؟ حضرت فرمود: «سهم من از آن تو باشد، ولى با سهام مردم چه مى‏كنى؟» (36)

از اين نمونه، در سيره عملى پيامبر، و نمونه‏هاى فراوان ديگرى در كتب تاريخ و سيره آمده است كه رفتار منصفانه آن حضرت را در اجراى قانون الهى به خوبى مى‏توان به دست آورد و به همين دليل بود كه آن حضرت بر قلب‏هاى مردم حكومت داشت. (37)

5. حق‏محورى در اجراى قانون

حق‏محورى شالوده و اساس همه برنامه‏هاى دولت اسلامى را تشكيل مى‏دهد و از مهم‏ترين اهداف آن به شمار مى‏آيد. از اين‏رو، رعايت حق بايد به عنوان اصل حاكم در همه حركت‏ها و اقدامات از جمله در اجراى قانون توسط حاكمان و مجريان قانون مورد توجه قرار گيرد.

به دليل اهميت زياد اين امر، در قرآن كريم نيز بارها برپايى حق مورد تأكيد قرار گرفته است. در يك مورد، قرآن كريم هدف از فرستادن كتب آسمانى (قرآن) را برپايى حق و قانون معرفى نموده است:«إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ‏بِمَاأَرَاكَ‏اللّهُ وَلاَتَكُن‏لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيما.»(نساء: 105)

در مورد ديگر، قرآن كريم با حفظ اصول ثابت و لايتغير كتاب‏هاى پيشين، كامل‏ترين راه تحقق حق و قانون را ارائه كرده و رسول گرامى را مأمور برپايى آن نموده است: «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنا عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءكَ مِنَ الْحَقِّ.» (مائده: 48)

اصولاً شأن دين و دين‏دارى برپايى حق و قانون در جامعه، و هدف از فرستادن كتاب‏هاى آسمانى در جامعه بشرى رفع ستم ناشى از اختلاف و رسيدن هر صاحب حقى به حق خويش است: (38) «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُواْ فِيهِ.» (بقره: 213)

در روايات نيز عمل به حق مورد تأكيد قرار گرفته و بدان سفارش شده است، اميرمؤمنان على عليه‏السلام نجات و رستگارى را در عمل به حق دانسته‏اند: «مَن عَمِلَ بِالحَقِّ نَجا و افلَح» (39)

در جاى ديگر، سعادت را در ملازمت حق دانسته‏اند: «فى لزومِ الحقِّ تَكونُ السّعادةُ.» (40)

آن حضرت حاصل شدن پشتوانه قوى را در ملازمت حق معرفى نموده‏اند: «بلزومِ الحقِّ يحصلُ الاستظهارُ.» (41)

در عهدنامه مالك اشتر، آن حضرت به مالك اين‏گونه دستور مى‏دهند: «حق را از آن هركه باشد، نزديك يا دور (خويش يا بيگانه) رعايت و اجرا كن و در اين‏باره، شكيبا باش و اين شكيبايى را به حساب خدا بگذار، هر چند اين رفتار با خويشاوندان و اطرافيانت باشد و عاقبت آن را با همه دشوارى كه دارد، چشم دار، كه پايان آن پسنديده است و سرانجامش فرخنده.» (42)

رسول گرامى نيز در اجراى قانون، جز حق چيز ديگرى ملاحظه نمى‏كردند؛ حق‏محورى در اجراى قانون، عملاً درزندگى ايشان هويدا بود. آن حضرت همانند كسانى نبود كه از حق‏مدارى و احقاق حق مردم دم مى‏زنند، اما وقتى پاى عمل به ميان مى‏آيد، با توجيه‏هاى نابجا منافع شخصى خويش را بر عمل به حق و قانون ترجيح مى‏دهند. در نگاه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، حق همانند يك اصل بود كه همگان بايد آن را در اجراى قانون رعايت نمايند. از اين‏رو، به احدى اجازه نمى‏دادند قانون را زير پا بگذارد.

در توصيف سيره آن حضرت نيز آمده است: «صاروا عِندَهُ فى‏الحقِّ سواءٌ»؛ (43) همگان نزد او، در حق مساوى بودند.

اصولاً با توجه به حق بودن احكام شريعت و نيز حقّانيت احكام عقلى محض، قانونى را كه پيامبر در جامعه به اجرا مى‏گذاشتند عين حق بود. بنابراين، اجراى احكام شريعت و نيز احكام عقلى محض توسط پيامبر چيزى جز اجراى حق در جامعه نبود.

ج. نمودهاى قانون‏گرايى در سيره نبوى

1. پاى‏بندى به عهد و پيمان

وفاى به عهد و پيمان از مسائل مهم و اساسى است كه در دين مقدّس اسلام، به طور كامل مورد عنايت قرار گرفته؛ زيرا اگر بدان توجه نشود در اثر هرج و مرج و بى‏نظمى، اعتماد انسان‏ها به يكديگر سلب و زيربناى روابط اجتماعى سست شده، زندگى مردم متلاشى مى‏شود. به همين دليل، در اسلام، حتى در مورد دشمن، به وفاى به عهد و پيمان سفارش شده است. (44)

در قرآن كريم، روايات و سيره عملى پيامبر و ائمّه اطهار عليهم‏السلام به پاى‏بندى به عهد و پيمان اهميت زيادى داده شده است.

الف. پاى‏بندى به عهد و پيمان در قرآن: قرآن كريم يكى از ويژگى‏هاى انسان‏هاى مؤمن را پاى‏بندى به عهد و پيمان مى‏داند:«وَالَّذِينَ هُمْ لأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ» (معارج: 32)

در جاى ديگر از نشانه‏هاى افراد نيكوكار، وفاى به عهد دانسته شده است: «وَالمُوفونَ بِعهدِهِم اِذَا عَاهَدوا» (بقره: 177)

قرآن كريم آنجا كه از حضرت اسماعيل عليه‏السلام به عظمت و بزرگى ياد مى‏كند، پاى‏بندى به عهد و پيمان را يكى از اوصاف برجسته وى مى‏شمارد: «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّا» (مريم: 54)

در جاى ديگر، يكى از چيزهاى را كه انسان از آن بازخواست مى‏شود وفاى به عهد و پيمان معرفى مى‏نمايد: «اوُفُوا بِالعهدِ اِنَّ الْعَهدِ كانَ مَسؤولاً»(اسراء: 34)

ب. پاى‏بندى به عهد و پيمان در روايات: در روايات نيز به پاى‏بندى به عهد و پيمان به صورت مؤكّد سفارش شده است، رسول گرامى وفاى به عهد و پيمان را از ويژگى‏هاى مؤمنان برشمرده‏اند: «مَن كانَ يُؤمنُ بِاللّهِ وَاليومِ الآخرِ فَليفِ اِذا وَعَدَ»؛ (45) كسى كه به خدا و روز جزا ايمان دارد، بايد به وعده خويش وفا كند.

در حديث ديگرى آن حضرت عدم پاى‏بندى به عهد و پيمان را مساوى با بى‏دينى دانسته‏اند: «لا دينَ لِمَن لاعهدَ له.» (46)

حضرت على عليه‏السلام از نشانه‏هاى انسان‏هاى متديّن را وفاى به عهد و پيمان مى‏دانند: «اِنَّ الوفاء بِالعهدِ مِن علاماتِ اهلِ الدّينِ» (47) ؛ از نشانه‏هاى انسان‏هاى متديّن وفاى به عهد است.

به سبب اهميت زيادى كه وفاى به عهد و پيمان در اسلام دارد، در اين دين مقدّس، حتى در مورد دشمن نيز به پاى‏بندى به عهد و پيمان توصيه شده است. قرآن كريم در اين زمينه، به رسول گرامى و مسلمانانى كه با مشركان عهد و پيمان بستند و آن‏ها (مشركان) نقض عهد نكردند و كسى را بر ضد مسلمانان تقويت ننمودند، دستور مى‏دهد عهد و پيمان با آنان را تا پايان مدت آن محترم بشمارند و به آن پاى‏بند باشند: «إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئا وَلَمْ يُظَاهِرُواْ عَلَيْكُمْ أَحَدا فَأَتِمُّواْ إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ»(توبه: 4)؛ مگر كسانى از مشركان كه با آن‏ها عهد بستيد و چيزى از آن را در حق شما فروگذار نكردند و احدى را بر ضد شما تقويت ننمودند، پيمان آن‏ها را تا پايان مدتشان محترم بشمريد: زيرا خداوند پرهيزگاران را دوست مى‏دارد.

حضرت على عليه‏السلام در عهدنامه‏اش به مالك اشتر، به وى فرمان مى‏دهد كه اگر با دشمن خود عهد و پيمان بستى به آن پاى‏بند باش: «وَ اِن عَقدَتُ بَينَكَ وَ بَينَ عدوِّك عقدةٌ اَو البسته منك ذمّةٌ فحطَّ عهدَك بِالوفاءِ وارعَ ذَمَّتكَ بِالامانَةِ.» (48)

ج. پاى‏بندى به عهد و پيمان در سيره عملى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : اصولاً عهد و پيمان در نزد همه ملل، چه مسلمان و چه غيرمسلمان، محترم و مقدّس است. در عصر جاهليت، كه عصر هرج و مرج و بى‏حكومتى بود، نيز عهد و پيمان يك امر مقدّس به شمار مى‏آمد. از جمله، مى‏توان به «حلف‏الفضول» اشاره نمود كه پيامبر نيز در آن شركت داشتند و تا پايان عمر به آن افتخار مى‏كردند.

رسول گرامى به خاطر پاى‏بندى به عهد و پيمان و امانت‏دارى، پيش از بعثت نيز به «امين» شهرت يافته بودند. آن حضرت از همه نسبت به عهد و پيمان وفادارتر بودند و هرگز در طول دوران زندگى‏شان خلاف عهد و پيمان عمل نكردند.

حضرت على عليه‏السلام در توصيف آن حضرت مى‏فرمايد: «كانَ اوفىَ الناس بذمّتهِ.»؛ (49) از همه مردم، نسبت به آنچه تعهد كرده بود، وفادارتر بود.

آن حضرت مديران و كارگزاران خود را نيز به پاى‏بندى به عهد و پيمان فرا مى‏خواندند. وقتى معاذ بن جبل را به عنوان فرماندار يمن فرستادند، در نامه‏اى خطاب به وى چنين فرمودند: «واوصيكَ بتقوىَ اللّهِ و صدقِ الحديثِ والوفاءِ بِالعهدِ واداءِ الامانةِ و تركِ الخيانةِ»؛ (50) تو را به تقواى الهى، راست‏گويى، وفاى به عهد، اداى امانت و ترك خيانت سفارش مى‏كنم.

هنگامى كه عمر بن حزم را به عنوان كارگزار به يمن فرستادند، در نامه‏اى به وى نوشتند: «هذا بيانٌ مِن اللّهِ وَ رسولِهِ: «يَا ايُّها الَّذينَ آمَنوا اوُفُوا بِالعُقود»» (51)

رسول گرامى به عهد و پيمانى كه با دشمنان اسلام مى‏بست كاملاً وفادار بودند و تحت هيچ شرايطى اقدام به نقض آن نمى‏كردند، جز اينكه طرف مقابل اقدام به نقض آن نمايد كه در آن صورت، پيمان را ملغا اعلام مى‏نمودند.

نمونه‏هاى فراوانى در سيره آن حضرت داريم كه پاى‏بندى به عهد و پيمان را در عمل نشان داده‏اند؛ موارد ذيل از آن جمله‏اند:

1. صلح حديبيه:

پيامبر در صلح حديبيه، با مشركان پيمان بسته بودند: مسلمانان كسانى از قريش را كه مسلمان شوند و از مكّه به مدينه فرار كنند، تحويل مكّيان بدهند. پس از انعقاد اين پيمان، اتفاقا شخص تازه مسلمانى به نام ابوبصير از مكه فرار نموده، وارد مدينه شد. مشركان قريش هم طبق معاهده صلح، كسى را فرستادند تا ابوبصير را تحويل گرفته، به مكه بازگردانند. پيامبر نيز بر اساس معاهده صلح، ابوبصير را به فرستاده مشركان تحويل دادند و به ابوبصير فرمودند: «در دين اسلام، تخلّف از معاهده جايز نيست و من با اين‏ها پيمان بسته‏ام. تو با آن‏ها برو و مطمئن باش خدا براى تو راه نجاتى فراهم خواهد ساخت.» (52)

2. عُمرة القضاء: نمونه عملى ديگرى از پاى‏بندى پيامبر به عهد و پيمان، «عمرة‏القضاء» مى‏باشد. بر اساس يكى از مواد صلح‏نامه حديبيه، مسلمانان مى‏توانستند پس از يك سال از انعقاد صلح‏نامه، به مكه بروند و عمره به جا آورند و سه روز در مكه بمانند. پيامبر نيز به جاى عمره‏اى كه در سال ششم هجرى از ايشان و يارانش فوت شده بود، در ذى‏قعده سال هفتم هجرى، با اصحاب خويش، كه در سال قبل در حديبيه شركت داشتند، رهسپار مكّه شدند. اهل مكّه شهر را خالى گذاشتند. رسول گرامى و همراهانش سه روز در مكّه ماندند و عمره بجا آوردند. روز چهارم نمايندگان قريش آمدند و اظهار داشتند كه بر حسب قرارداد صلح، هرچه زودتر مكه را ترك نماييد. برخى از ياران پيامبر از صراحت گفتار نمايندگان قريش ناراحت شدند، اما آن حضرت كسى نبود كه در پاى‏بندى به عهد و پيمان سستى نمايد. به همين دليل، دستور دادند تا شب همه مسلمانان مكّه را ترك نمايند، و همگى بلافاصله سرزمين حرم را ترك كردند. (53)

2. رعايت قانون در قضاوت

قضا يك منصب بسيار مهم و عهده‏دار پاس‏دارى از جان و ناموس و حتى دين مردم است. از اين‏رو، اين منصب در اسلام اهميت فوق‏العاده‏اى دارد (54) و كسانى كه عهده‏دار اين منصب مى‏شوند، براى اينكه داورى‏هايشان به حق و مطابق قوانين و دستورات اسلام باشد، بايد امورى را رعايت نمايند.

الف. رعايت مساوات در قضاوت: از جمله امورى كه قاضى در هنگام قضاوت ملزم به رعايت آن مى‏باشد، رعايت مساوات بين طرفين دعواست. قاضى بايد در نگاه كردن، محل نشستن و اشاره به مدعى و منكر، تساوى را رعايت نمايد. اگر با يكى از طرفين دعوا، با صداى بلند صحبت مى‏كند، بايد با ديگرى نيز چنين نمايد.

از ام‏سلمه روايت شده است كه گفت: از رسول خدا شنيدم كه فرمود: «اِذا ابتلى احدَكُم بالقضاءِ بينَ المسلمينَ فليسوِّ بينَهم فىِ النظرِ والمجلسِ والاشارةِ، ولا يرفعُ صوتَه على احدِ الخصمينِ اكثرِ مِن الآخرِ»؛ (55) وقتى يكى از شما عهده‏دار قضاوت بين مسلمين شديد، مساوات در نظر، محل نشستن و اشاره را رعايت نمايد، و صدايش را بر يكى از دو خصم (مدعى و منكر) بيش از ديگرى بلند ننمايد.

ب. پرهيز از عجله در صدور حكم: از جمله اسباب قضاوت‏هاى نادرست، عجله در صدور حكم از سوى قاضى است. از اين‏رو، اسلام قاضى را به شدت از عجله در صدور حكم نهى نموده است. قاضى بايد دلايل طرفين را با دقت و حوصله گوش دهد و آن‏گاه اقدام به صدور حكم نمايد.

در قرآن كريم نيز از عجله در داورى به شدت نهى شده است؛ آنجا كه داستان داورى حضرت داود عليه‏السلام را نقل مى‏كند، به شدت از عجله در داورى نهى مى‏نمايد: حضرت داود در دعوايى كه نزد ايشان مطرح شد، پيش از شنيدن سخنان طرف مقابل، حكم صادر نموده و طرفين دعوا هم قانع شدند و رفتند. اما چون قاضى نبايد در صدور حكم عجله كند و از طرف مقابل هم بايد سؤال كند، سپس حكم را صادر نمايد، از كار خود سخت پشيمان شد و در مقام توبه و استغفار برآمد، با اينكه حضرت داود عليه‏السلام مى‏دانست عادلانه حكم كرده است؛ زيرا اگر طرف مقابل ادعاى شاكى را قبول نداشت، حتما اعتراض مى‏كرد. خداوند هم از لغزش وى در اين ترك اولى درگذشت.

خداوند در قرآن پس از بيان اين داستان، حضرت داود را مورد خطاب قرار داده، مى‏فرمايد: «يا داود اِنّا جعلناكَ خليفةً فى‏الارضِ فاحكُم بينَ الناس بِالحَقِّ» (ص: 26)؛ اى داود، ما تو را خليفه (و نماينده خود) در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق داورى كن.

از اينجا دانسته مى‏شود كه قضاوت به حق و مطابق قانون، آن است كه قاضى در صدور حكم عجله به خرج ندهد. رسول گرامى نيز وقتى حاكم يا قاضى به جايى مى‏فرستادند، وى را به شدت از عجله در داورى نهى مى‏كردند. حضرت على عليه‏السلام مى‏فرمايد: وقتى پيامبر اكرم مرا به يمن فرستادند، فرمودند: «اِذَا تحُوكم اليكَ فَلا تَحكم لاحدِ الخَصمينِ دونَ أَن تسألَ مِن الآخر.» (56)

در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر به حضرت على عليه‏السلام فرمودند: «اِنَّ النّاسَ ليستَقاضونَ اليكَ فَاِذا آتاكَ الخصمانِ فلا تقضِ لواحدٍ حتّى تسمعَ الآخرَ فَاِنَّهَ أجدرَ أن تعلمَ الحقِّ.» (57)

همچنين در حديثى با همين مضمون از طريق اميرمؤمنان و امام باقر عليهماالسلام آمده است كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمودند: «اِذا تقاضى اِليكَ رجلانِ فلا تقضِ للاوّلِ حتّى تَسمعَ مِن الآخرِ فَاِنَّكَ اِذا فعلتَ ذلكَ تبيَّنَ لكَ القضاءُ.» (58)

نتيجه‏گيرى

با توجه به مباحث گذشته، به اين نتيجه دست مى‏يابيم كه رسول گرامى پس از هجرت به مدينه و تشكيل حكومت، براى ايجاد يك جامعه قانون‏مدار بر اساس قوانين و احكام حيات‏بخش اسلام تلاش ورزيدند. آن حضرت براى حاكميت بخشيدن قانون الهى در جامعه، به عنوان رهبر جامعه در عرصه‏هاى گوناگون حيات اجتماعى، گام‏هاى عملى برداشتند. ايشان در اين جهت، با مجازات متجاوزان به حريم قانون و جلوگيرى از سوء استفاده وابستگان و اطرافيان خويش، حق‏محورى و عدالت‏محورى در اجراى قانون و نيز به اجرا گذاشتن قانون به طور مساوى در حق همگان، حتى خودشان، جايگاه و منزلت بالاى قانون را عملاً ترسيم نمودند.

نمودهاى قانون‏گرايى در سيره آن حضرت در عرصه‏هاى گوناگون همچون پاى‏بندى به عهد و پيمان (از جمله در صلح حديبيه و عمرة‏القضاء) و رعايت قانون در قضاوت‏ها تبلور يافت.

اكنون بر ما مسلمانان است كه سيره عملى آن حضرت را در همه عرصه‏ها، از جمله قانون‏مدارى بر پايه احكام الهى را الگوى عمل خويش قرار دهيم تا با تأسّى به سيره آن حضرت، سعادت دنيا و آخرتمام تأمين گردد. «لَقَد كانَ لَكُم في رسولِ اللّهِ اُسوةً حسنةٌ لِمَن كانَ يَرجوا اللّهَ و اليَوم الآخِرَ» (احزاب: 21)


1ـ على‏اكبر دهخدا، لغت‏نامه دهخدا، تهران، مؤسسه لغت‏نامه دهخدا، 1364، ج 38، واژه «قانون».

2ـ محمدجعفر جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوق، چ يازدهم، تهران، كتابخانه گنج دانش، 1380، ص 517 / محمد پادشاه، فرهنگ آنندراج، ج 4، ص 3304.

3ـ رضا حق‏پناه، «جايگاه قانون و قانونگرايى در قرآن»، مجله انديشه حوزه، سال چهارم، ش 14 (پاييز 1377)، ص 254ـ 255.

4و5ـ عليرضا انصارى، «قانون‏گرايى در سيره معصومان»، شبكه بلاغ (بخش پيامبر ـ ص ـ و اهل‏بيت ـ ع ـ)

4ـ محمدتقى مصباح، حكومت اسلامى و ولايت فقيه، چ چهارم، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1375، ص 32.

5ـ رضا حق‏پناه، پيشين، ص 258.

6ـ ابن شعبه حرّانى، تحف‏العقول عن آل الرسول، چ پنجم، بيروت، مؤسسه اعلمى، 1394، ص 214.

7ـ محمد محمدى رى‏شهرى، منتخب ميزان‏الحكمه، چ سوم، قم، دارالحديث، 1381، ص 128.

8ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 7، ص 191.

9ـ ميرزا حسين نورى، مستدرك‏الوسائل، چ دوم، بيروت، مؤسسة آل‏البيت، 1409، ج 18، ص 7.

10ـ شيخ صدوق، الامالى، ج 27، ص 4.

11ـ گروهى از نويسندگان، محمد خاتم پيامبران، تهران، چ دوم، حسينيه ارشاد، 1375، ج 1، ص 394.

12ـ محمدبن يعقوب كلينى، فروع كافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1350، ج 4، ص 58.

13ـ غلامرضا نوعى، مدارا با مخالفان در قرآن و سيره نبوى، رشت، كتاب مبين، 1379، ص 117.

14ـ جعفر سبحانى، مبانى حكومت اسلامى، ترجمه و نگارش داود الهامى، قم، توحيد، 1370، ص 391.

15ـ محمدبن احمد قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 16، ص 342.

16ـ غلامرضا نوعى، پيشين، ص 120 به نقل از: نهج‏الفصاحه.

17ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چ سوم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403، ج 16، ص 262.

18ـ نهج‏البلاغه، ترجمه محمد دشتى، چ هفدهم، قم، مؤسسه تحقيقاتى اميرالمؤمنين عليه‏السلام ، 1382، خطبه 94، ص 124.

19ـ جعفر سبحانى، پيشين، ص 396.

20ـ محمدبن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، بيروت، دارالقلم، 1407، ج 5، ص 269.

21ـ ميرزا حسين نورى، پيشين، ج 18، ص 7.

24و25ـ ابن شعبه حرّانى، پيشين، ص 29.

22ـ محمدرضا مهدوى كنى، نقطه‏هاى آغاز در اخلاق عملى، چ دهم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1380، ص 570ـ 571.

23ـ شيخ صدوق، كتاب الخصال، تهران، مكتبة الصدوق، 1348 ش، ج 1، ص 87، حديث 42.

24ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 74، ص 109.

25ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 144.

26ـ مصطفى دلشاد تهرانى، سيره نبوى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، دفتر سوم، 1373، ص 7.

27ـ نهج‏البلاغه، حكمت 224.

28ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 144.

29ـ شيخ عباس قمى، منتهى‏الآمال، قم، دليل، 1379، ج 1، ص 69ـ 70.

30ـ ابن هشام، السيرة‏النبوية، تحقيق سهيل ذكار، بيروت، دارالفكر، 1420، ص 928.

31ـ همان، ص 928.

32ـ محمدبن عمر واقدى، مغازى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1366 ش، ج 3، ص 700.

37و38ـ مصطفى دلشاد تهرانى، پيشين، ص 607.

39ـ جمال‏الدين محمد خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، تهران، دانشگاه تهران، 1373، ج 5، ص 153.

40ـ همان، ج 4، ص 402.

41ـ همان، ج 3، ص 239.

42ـ نهج‏البلاغه، نامه 53.

43ـ عبدالرحمان بن الجوزى، الوفاء باحوال مصطفى، مصر، دارالكتب الحديثه، 1386، ج 2، ص 470.

44ـ محمدرضا مهدوى كنى، پيشين، ص 619.

45ـ محمدبن‏يعقوب كلينى، اصول‏كافى، ج2، ص364، حديث 2.

46ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 72، ص 96.

47ـ شيخ عباس قمى، سفينة‏البحار، چ دوم، دارالاسوة للطباعة والنشر، 1416 ق، ج 8، ص 546.

48ـ نهج‏البلاغه، نامه 53.

49ـ مصطفى دلشاد تهرانى، پيشين، ص 457.

50ـ ابن شعبه حرّانى، پيشين، ص 19.

51ـ احمدبن يحيى بلاذرى، فتوح‏البلدان، بيروت، دارالكتب العلميه، 1398، ص 81.

52ـ ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 488.

53ـ همان، ج 2، ص 828.

54ـ يعقوب جعفرى، مسلمانان در بستر تاريخ، چ سوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1381 ش، ص 68.

55ـ مصطفى دلشاد تهرانى، پيشين، ص 589، به نقل از: اخبار القضاه، ج 1.

56و57ـ شيخ حرّ عاملى، وسائل‏الشيعه، قم، مؤسسه آل‏البيت لاحياء التراث، 1412 ق، ج 27، ص 217.

58ـ همان، ص 216.

/ 1