انديشههاى حسن صبّاح در باب امامت و حجّت
دكتر عبداللّه رجايى (1) اين پژوهش ضمن بررسى نوآورىهاى مذهبى حسن صبّاح، به نقش وى در بنيان نهادن دعوت جديد اسماعيلى و بحث از آراى او دربارهى جايگاه امام در سلسله مراتب اين آيين و ضرورت تعليم از امام، همچنين تأثير اين اصلاحات مذهبى در جامعهى اسماعيلى ايران و چگونگى قرار گرفتن اين داعى اسماعيلى در رهبرى جنبش نزاريان مىپردازد. يافتههاى اين پژوهش بيانگر آن است كه حسن صبّاح با ارائهى آموزههاى تازهى مذهبى، ضمن اصلاحات بنيادىِ ساختارِ اين آيين، آن را با مقتضيات سياسى و اجتماعى آن عهد هماهنگ ساخت. اين رويكرد مصلحتجويانه و عميقا مذهبى سبب شد تا تعاليم اين داعى تحت عنوان «دعوت جديد» شهرت پيدا كند. وى به يارى اين انديشههاى تازه، ضمن متحد ساختن نزاريان ايران، نيرو و آرمانهايى تازه بدانان داد و با رهبرى خويش، در مقام «حجت» امام غايب، جامعهى نزارى را به سمت كسب توانمندىهاى سياسى نيز سوق داد. واژههاى كليدى:
حسن صباح، دعوت جديد، مقام امام، تعاليم امام، اسماعيليان ايران، جنبش نزارى، حُجّت. مقدمه
آيين اسماعيلى از تشيع امامى منشعب شده و در روزگار خلفاى فاطمىِ مصر، كه خود اسماعيلى بودند، رشد و شكوفايى بسيارى پيدا كرده بود. در آن عهد شمار زيادى از دانشمندان اسماعيلى ايرانى در ايران و مصر به كار تأليف آثارى در باب عقايد خويش مشغول بودند. آنان ضمن نشر دعوت و هدايت نوكيشان، به بازسازى و كارآمدى ساختار اين آيين نيز همت گماشتند. داعيان ايرانى در ترقى و توسعهى دعوت فاطمى و سازمان تبليغاتى نيرومند آن نقش انكارناپذيرى داشتهاند. اين كوششها در استحكام خلافت فاطمى در مصر و پيشبردن سياستهاى خارجى آن نيز بسيار مؤثر بود. اما اين پيوندِ تنگاتنگِ ميان اسماعيليان ايران و مصر، در اواخر قرن پنجم قمرى، با بروز تنازع مذهبى بر سر جانشينى خليفه مستنصر فاطمى (487ـ426ق) از هم گسست و در پى آن، فرقهى تازهاى به وجود آمد. سردمدارى اين جريان مذهبى را حسن صباح بر عهده داشت. وى معتقد به حقانيت پسر بزرگ خليفه (نزار) براى قرار گرفتن در جايگاه امامت اسماعيليان پس از مستنصر بود و در اعتراض به غصب مقام نزار كه به دسيسههاى درباريان و توسط برادر كوچكترش (مستعلى) انجام گرفت، خود را از پيكرهى اصلى تشكيلات اسماعيلى در مصر جدا كرد و دعوت مستقل اسماعيلى را در ايران بنيان نهاد. اين گروه مذهبى نو با نام نزارى شهره گشت. اندكى پس از پيدايش اين گروه، محيط مساعدى براى گسترش و تبديل آن به يك جنبش فراهم شد. با آشكار شدن آشفتگى ساختار سياسى حكومت سلجوقى از يك سو و نارضايتى ايرانيان از نابسامانىهاى امور كشور، از سوى ديگر، دعوت نزارى مبناى يكى از مهمترين حركتهاى عدالتخواهانه و بيگانهستيز مردم اين سرزمين شد. طرح مسأله
محور اين پژوهش، نقش حسن صباح در تبيين ساختار فكرى جنبش نزارى است. البته نمىتوان تأثير اوضاع سياسى و اجتماعى و اقتصادى ايران در قرن پنجم قمرى و به خصوص سيطرهى سختگيرانهى تركمانان سلجوقىِ سنىمذهب را در شكلگيرى اين جنبش انكار كرد. بدون شك، اين امور بر سازماندهى تازهى اسماعيليان به پيشوايى حسن صباح تأثير فراوان گذاشت، اما حركت گسترده و بنيادگراى نزاريان، مانند بسيارى از جريانهاى سياسى و اجتماعى در ايران، اساسا بر انديشههاى مذهبى استوار بود. اين خصوصيت در جنبش نزارى بسيار حايز اهميت است؛ زيرا ثبات عقيده و صبر و جاننثارى نزاريان، عنصر ممتاز و خصوصيت شاخص آنان و اصل ضرورى فعاليتها و توفيقات شگرف سياسى آنان بود كه نزديك به دو قرن دوام يافت و اسباب شگفتى دشمنان سرسخت و فراوان اين گروه شد و گمان بر آن است كه يك چنين قدرتى بدون وجود اعتقادى راسخ و استوار ممكن نمىگرديد. آنچه در اين پژوهش مورد نظر قرار گرفته بررسى افكار و انديشههاى حسن صباح و ميزان تأثير او در گسترش اعتماد به نفس و قوت گرفتن جامعهى اسماعيلى ايران است كه در قالب سه پرسش عرضه مىگردد. 1. حسن صباح چه دگرگونىهايى در انديشههاى اسماعيلى ايجاد كرد؟ 2. آثار اين انديشهها در ميان اسماعيليان ايران چه بود؟ 3. حسن صباح در پى اين دگرگونىها به كدام مرتبه از مراتب تشكيلاتى اسماعيلى دست يافت؟ پيشينه
حسن صباح بسيارى از ساختارهاى دعوت اسماعيلى فاطمى را تغيير نداد. مباحث كيهانشناسى و معرفت و شناختشناسى فلسفى كه از جمله مهمترين بخشهاى منظومهى فكرى اسماعيليان بود،1 اساسا مورد نظر وى نبود. كيش اسماعيلى مبتنى بر مرجعيت امام بود. امام در دعوت فاطميان، معلم اول و مطلع از غيب و وراث علوم نبوى و انسانى فوق بشر و معصوم از خطا بود، اما در دورهاى نزديك به روزگار حسن صباح، فيلسوفان اسماعيلى كه غالبا ايرانى بودند، دگرگونىهايى در سلسله مراتب دينى ايجاد كردند؛ از جملهى اين تحولات، مسأله ارتقاى رتبهى امام بود كه نزد داعيان اسماعيلى، چون: ابوحاتم رازى (ت 322 ق) ابويعقوب سجستانى (ت بعد از 361ق) و حميدالدين كرمانى (ت بعد از 411ق) نيز سابقه داشت. امام كه تا پيش از اين در مرتبهاى پايينتر از مقام «ناطق»2 و «اساس»3 قرار داشت و در عالم جسمانى مظهر «جدّ»4 روحانى بود، اينك نه تنها از مرتبهى «نفس كل» درگذشته، بلكه مظهر «كلمه امر»5 شده بود. معناى اين سخن آن بود كه خداوند به ميانجى امام، جهان را آفريده و، در عين حال، او مظهر و تجلى ذات بارى تعالى بوده است.6 شدت تأكيد بر جايگاه والاى امام سبب بروز برخى افراطكارىها شد تا جايى كه شمارى از اسماعيليانِ نخستين معتقد بودند كه هر كس به امام اعتقاد پيدا كرد، بر هر كارى مجاز است.7 لزوم تعليم از امام ـ كه مورد تأكيد حسن صباح بود و يارانش را بدان رو «تعليميه» مىگفتند8 ـ نيز امرى نوظهور نبود؛ زيرا شيعيان از آغاز تاريخ خويش در برابر اهل سنت، قائل به مرجعيت اشخاص برگزيده و معصوم در حل و فصل مسائل دينى بودند. اين امر به معناى پذيرش اصل «تعليم» بود و بديهى است كه در چنين روندى «امام» همان شخص مورد نظر شيعه است كه معلم و مرجع تعليم است.9 بنابر اعتقادات شيعه، اگر خداوند، براى راهنمايى خلق، پيامبرى را با توانايى و قدرتى كه به وى عطا مىشود بر مىگزيند، چگونه ممكن است از تداوم و نگهداشتن دينش غفلت ورزد؟ به نظر شيعيان، اين بىتوجهى در حكمت الهى محال است. آنان يقين داشتند كه خداوند جانشينى براى پيامبر تعيين كرده و آن فرد برگزيده جز حضرت على عليهالسلام نيست. استدلال شيعيان اساسا بر اين دليل استوار بود كه فقط على عليهالسلام داعيهى جانشينى پيامبر را داشته و بنابر ادعاى على كه او به تصريح پيامبر صلىاللهعليهوآله امام مبين و برگزيده از جانب خداست، اين حق براى آن حضرت ثابت مىگردد؛ لذا ادعاى اهل سنت مبنى بر اين كه اشخاص مىتوانند به اختيار خود خليفهاى برگزينند، نه تنها مخالف و مغاير اين دليل مبين (يعنى ادعاى امامت على عليهالسلام ) بلكه خلاف اظهار صريح پيامبر صلىاللهعليهوآله در نصب على عليهالسلام به جانشينى خود است.10 اسماعيليان نيز مانند ديگر شيعيان معتقد بودند على عليهالسلام وصى پيامبر صلىاللهعليهوآله است؛ زيرا به نص موثق و صريح به وصايت و جانشينى برگزيده شده و امام امت اسلامى است و پس از وى هر امامى، امام پس از خود را به نص نام مىبرد.11 امامِ مورد اعتقاد شيعه در تمامى حوزههاى هدايت پيامبر، از جمله قلمرو علم و دانش مذهبى، به اعتبار اين كه باب مدينهى علم پيامبر است، جانشين او مىگردد.12 آنان مىگفتند كه علم، به رأى و قياس براى آدمى حاصل نمىشود، بلكه به تعليمِ معلم صادق حاصل مىگردد.13 بدون ترديد، شيعيانِ نخستين اين نوع تعليم را در حوزهى تكاليف شرعى روا مىشمردند، اما در امور نظرى منكر حصول علم به طريق استدلال نبودند؛14 ولى حسن صباح و گويا برخى از داعيان اسماعيلى، پيش از وى، استدلال را در وصول به علم در اصول عقايد كافى نمىشمردند و مىگفتند به معلم احتياج داريم. احتمالاً اصل تعليم، كمابيش شبيه آنچه حسن صباح عرضه كرد، پيش از اين نزد داعيان ديگر مطرح بود. هاجسن بر اين نظر است كه شايد حسن آن را از داعى پيش از خود (عبدالملك عطاش) اخذ كرده و از عربى به فارسى برگردانده باشد.15 شكلگيرى انديشهى دعوت جديد نزد حسن صباح
نزاريان اوليه و به خصوص حسن صباح، توجه و علاقهى خاصى به عقيدهى امامت ابراز مىداشتند.16 او از مناديان اعتلاى مقام امام در سلسله مراتب آيين اسماعيلى بود و نظرش را دربارهى اين موضوع، هنگام گفتار در مورد ضرورت تعليم از امام مطرح كرده است.17 انديشهها و تفسيرهاى تازهى حسن صباح و داعيان متقدم بر او در باب عقايد اسماعيلى سبب وضع و ظهور دعوتى نو شد. اين دعوتِ به خصوص به نام حسن صباح شهرت يافت. وى نخستين بار به تبيين دقيق اين دعوت برخاست و فصولى در مورد آن منتشر كرد؛18 از اينرو حسن صباح را بنيانگذار واقعى دعوت جديد اسماعيلى مىدانند. آرا و انديشههاى حسن صباح و تأثير آن در انسجام ذهنى نزاريان انعكاس گستردهاى در ميان مورخان و ناظران سنى داشت و آنان دعوت او را نو و در برابر دعوت فاطميان (الدعوة القديمة) مىدانستند و آن را «الدعوة الجديدة» نام نهادند.19 بنابر گزارشهاى تاريخى، حسن صباح پس از بازگشت از مصر و پيش از دستيابى بر الموت ـ در فاصلهى سالهاى 473ـ483 قمرى برخى از آموزههاى اصلى دعوت جديد را در جريان نشر دعوت به كار گرفت و همانها هم، عامل نفوذ و تأثير سخنان وى بر ياران تازهى وى بود. از جمله اين آموزهها تأكيد و پافشارى حسن بر لزوم تعليم از امام بود و اين كه امام اسماعيلى تنها آموزگار واقعى و شايسته است.20 معرفى جايگاه رفيع امام در نظام هستى و ضرورت انحصار تعليم به وى، مهمترين بخش آموزشهاى حسن بود؛21 افزون بر اين آموزههاى عقيدتى، جذابيت گفتارهاى حسن در طعن وى بر سلجوقيان بود. او از سلجوقيان تركنژاد نفرت نداشت، ولى شيوهى حكومت آنان را ناپسند مىدانست؛ از اينرو، در تعاليمش آنان را طرد مىكرد و نژاد تركان را از جنس جن و پرى مىشمرد؛22 ايرانيان كه در آن روزگار از تركان ستم بسيار مىديدند از اين ظرافتها و نكتهگيرىها به وجد مىآمدند و دعوت حسن صباح را بسيار خوشايند و موافق طبع و ميل درونى خويش مىيافتند. چهار فصلِ حسن صباح، بيانيهى دعوت جديد
چنان كه گذشت، اعتقاد به تعليم (از امام) از عقايد اساسى و بنيادى نزاريان نخستين بود؛ اما با توجه به اين كه نياز به تعليم از اشخاص برگزيده در ميان اسماعيليان از آغاز وجود داشت، اين پرسش مطرح مىگردد كه نظريه نزاريان شامل چه پديدهى تازهاى بود و چه تغييرى ايجاد كرده بود؟ پاسخ اين پرسش بر اين فرض استوار است كه دعوت جديد حسن صباح، در واقع، تنظيم مجدد و تفسير جديدى از يك انديشهى كهن شيعى بود. اين تعبير تازه از اصل تعليم، به كاملترين و پروردهترين وجه، به قلم حسن صباح، در رسالهاى كلامى به نام چهار فصل، به زبان فارسى ارائه شده بود كه اكنون در دست نيست، اما معاصر وى، عبدالكريم شهرستانى (ت 548 ق)، خلاصهاى از اين اثر را به عربى در كتاب الملل و النحل خويش كه تنها چهار سال پس از مرگ حسن صباح تأليف شده گزارش كرده است.23 اين خلاصه كاملتر و مشروحتر از گزارشهايى است كه مورخان ايرانى، چون جوينى و رشيدالدين فضلاللّه ارائه كردهاند.24 منبع اصلى پژوهش حاضر در باب آراى حسن و دعوت جديد نيز مبتنى بر گزارش مستوفى و منظم شهرستانى است؛ با اين همه، از گزارشهاى جوينى و مؤلفان ديگر، به رغم اختصار آنها، نيز بهره گرفته شده است. جوينى در گزارش كوتاه و روشن خويش نوآورى حسن صباح را چنين آورده است: تغيير او آن بدعت را كه بعد از او همان طايفه آن را دعوت جديده خواندند چنان بود كه... حسن صباح، به كلى درِ تعليم و تعلم دربست و گفت: خداشناسى به عقل و نظر نيست به تعليم امام است؛ چه اكثر خلق عالم عقلااند و هر كس را در راه دين نظريست. اگر در خداشناسى نظر عقل كافى بودى، اهل هيچ مذهب را بر غير خود اعتراض نرسيدى و همگنان متساوى بودندى، چه همه كس به نظر عقل متديناند. چون سبيل اعتراض و انكار مفتوح است و بعضى را به تقليد بعضى احتياج است، اين خود مذهب تعليم است كه عقل كافى نيست و امامى بايد تا در هر دور مردم به تعليم او متعلم و متدين باشند.25 حسن صباح ـ چنان كه شهرستانى بيان داشته است ـ عقيدهى شيعيان در باب تعليم را در چهار فصل به عبارت درآورد. هدف نگاشتن اين فصول، كه صورت انتقاد از نظريهى شيعيان پيشين در باب عقيده به تعليم را دارد، اثبات اين رأى است كه تنها امام اسماعيلى مىتواند آن معلم محق و راستين بعد از پيامبر صلىاللهعليهوآله باشد. شايد از همين روست كه به نقل شهرستانى و جوينى، حسن اين فصول را «الزام» نام نهاد.26 اين فصلها به اختصار حاوى اين مطالب است: در نخستين قضيه، حسن بر عدم كفايت عقل به تنهايى در فهم و درك حقايق دينى تصريح و تأكيد مىكند. جوينى به تكيهى كلام حسن در اين قضيه اشاره كرده، مىگويد: دقيقترين آن الفاظ و معانى يكى آن است كه از معترضان مذهب خود سؤال مىكرد كه خرد بس يا نه بس؛ يعنى اگر خرد در خداشناسى كافى است، هر كس كه خردى دارد معترض را برو انكار نمىرسد و اگر معترض مىگويد: خرد كافى نيست، با نظر عقل بهم هر آينه معلمى بايد. اين مذهب اوست.27 و غرض وى رد عقيدهى فلاسفه است؛ چون آنان تنها بر عقل تكيه مىكنند. ديگر شيعيان و اهل سنت با وى در اين نظريه (عدم كفايت عقل و ضرورت وجود معلم) اتفاق دارند.28 در قضيهى دوم، حسن نظريهى اهل سنت را دربارهى صحت اتخاذ علم دين از علما و فقهاى متعدد نفى مىكند و گويد: چون احتياج به معلم، ثابت شد، يا هر معلمى به اطلاق صلاحيت تعليم دارد يا از معلمى صادق ناگزير است؟ كسى كه قائل به صلاحيت هر معلمى باشد، او را نرسد كه ديگران را انكار كند و اگر كسى ترجيح نهد و معلم خصم را انكار كند، هر آينه پذيرفته است كه به ناچار معلمى صادق و معتمد بايست.2 9 حسن و ديگر شيعيان در اينجا اتفاق نظر دارند كه تنها يك معلمِ مؤيّد از جانب خداوند مىتواند باشد و آن، امام صادق در هر زمان و دوره است؛ بنابراين اهل سنت نيز بر خطا هستند. در قضيهى سوم، حسن نظريهى مرسوم شيعه را در باب تعيين امام زير سؤال مىبرد. به گفتهى او، حال كه نياز به معلمى صادق ثابت شد، آيا نبايد نخست وى را شناخت؟ براى شناخت يگانه معلم صادق در هر دوره، بايد صداقت و مرجعيت او اثبات پذيرد.30 با اين استدلال، شيعيان نيز مانند اهل سنت و فيلسوفان در تنگنا مىافتند. حسن در قضيه چهارم مىكوشد با طرح و تنظيم مجدد تمام مسأله، اين ابهام و سردرگمى را حل كند. او به طور كلى نظر شيعه را داير بر اين كه مردم به امامى صادق نياز دارند، اجمالاً تأييد مىكند.31 به نظر وى، شناخت مرجعيت معلّمِ مورد نياز را نمىتوان از چيزى وراى خود آن به دست آورد. وى گويد: در اين بحث با باريكبينى در ماهيت دانش مىتوان به جواب مناسب رسيد. علم حقيقى از تضاد موجود ميان دو امر متقابل كه تنها از طريق يكديگر شناخته مىشوند حاصل مىگردد. اين اصل اجتماعى، در مورد فردى كه در جستوجوى معلم صادق است و معلم صادق كه بايد شناخته شود، قابل مشاهده است. بدون وجود امام، آنچه از راه خرد براى ما حاصل مىشود، نامفهوم و غير معقول است و از سوى ديگر، بىرهبرىِ عقل هم به امام پى نتوان برد، پس براى شناختن امام از عقل گزيرى نيست؛ اما اين استدلال نمىگويد كه آن معلم كيست و نيز جوينده را به حقيقت غايى رهبرى نمىكند. حسن گويد: عقل در اين مرحله ما را به نحوى كلى از «احتياج» به امام آگاه مىسازد، بى آنكه ما را به امام برساند.32 او براى گشودن گره اين مشكل به يك عقيده قويم شيعى رجوع مىكند و بدان اعتبار تازهاى مىبخشد. او گويد: امام حجت خداست؛ يعنى امام بذاته و فى نفسه حجت است. ماهيت ادعاى وى حجت حقانيت اوست. يا به نقل جوينى از حسن: دليل او مجرد قول اوست كه مىگويد.33 وى احتياجى را كه مردم به وجود يك امام دارند برآورده مىسازد؛ بنابراين، امام در اثبات ادعاى خويش نيازى به حجت حقانيت و دليلى كه بيرون از ذات او باشد ندارد.34 به نظر حسن، امام صادق راستين با عرضهى خويش براى تعليم محتاجان به كسب حقايق دينى، يك ضرورت عقلى را برآورده مىسازد و او همان امام اسماعيلى است كه صرف وجود و ادعاى او دلايل كافى بر صدق و مشروعيت او هستند و نيازى به آوردن معجزه و ارجاع به اصل و نسب ندارد.35 حسن در پايان استدلالهاى خود بر عبارتى انگشت مىگذارد كه مهمترين سخن او در تعيين امام است. به گزارش جوينى: حسن صباح صراحتا گفته است: چون اثبات تعليم كردم و غير من قايلى نيست به تعليم، پس تعيين معلم به قول من است. به مانند آنكه كسى گويد: من مىگويم امام فلان كس است و برهان برين آن است كه اين سخن من مىگويم.36 در انديشهى حسن دربارهى امام، به يك نظر شگرف ديگر نيز پى مىبريم. او در بهرهورىهاى زيركانهى خود از آراى ديگران براى اثبات نظريات خود، بر اين نكته تأكيد مىكند كه براى درك مفاهيم عالى قدرى چون وحدانيت خدا و مسائلى از اين دست، در نهايت به تعليم امام نيازمنديم. امام محور همهى امور قرار مىگيرد و نظر دقيق در مسائل عقيدتى، محوريت او را تأكيد مىكند.37 و بنابر آنچه خواجه نصير در رسالهى تصورات از مولانا حسن نقل مىكند: ميزان دعوت مبارك بر اين نهاد كه حق در هر وقت، آن باشد كه مُحِقّ (امام) لذكره السلام فرمايد، نه آنكه از مُحِقّ (امام) گذشته شنيده باشد حق آن است كه به محق وقت بسته باشد و باطل آنكه از مُحِقّ وقت بازگسسته باشد.38 چنان كه هاجسن نيز نتيجه مىگيرد، امامت مورد نظر حسن در هيچ تركيبى تاريخى و تجربى نمىگنجد.39 آنچه مطلوب حسن صباح است، حقيقت عقلانى امام نيست، اقتدار و مرجعيت محض اوست؛ از همين رو وى بر استقلال و اختيار بى حد امام اصرار مىورزد40 و مرجعيت تعليمى مستقل هر امام را در زمان خويش مورد تأكيد قرار مىدهد. دعوت جديد حسن صباح مخالفان جدى و سرسختى داشت. گزارشهاى متعددى از مجالس بحث ميان حسن و يارانش با مخالفان نظر او وجود دارد.41 همچنين تأليفات بسيارى كه در رد نزاريان و تعليميان از روزگار حسن صباح نوشته شده و برخى از آنها مانند فضايح الباطنيه و المنقذ من الضلال نگارش غزالى و النقض از عبدالجليل رازى، حاوى آگاهىهاى ارزندهاى است. ضمنا در مجموع رسائل فارسى ضياء الدين جرجانى كه از حدود قرن نهم هجرى است، اطلاعات ارزشمندى در باب تلاش علماى شيعه در رد آراى نزاريان و تعليميان آمده است. انعكاس دعوت جديد در ميان نزاريان ايران
اثبات حقانيت امام اسماعيلى ـ آن چنان كه حسن بيان كرد ـ استقلال مذهبى براى حسن و اصحاب وى فراهم ساخت و نتيجهى آن ـ بنا بر گزارش شهرستانى ـ اين بود كه نزاريان خود را فرقهى ناجيه و برحق قلمداد مىنمودند؛ زيرا بنا بر قول مشهورِ حسن صباح: آنان داراى امام هستند، ولى ديگران امامى ندارند.42 حسن بر يكپارچگى نهضت نزارى تأكيد بسيار داشت و در اعتقادات نيز بر آن بود كه كه نشانهى حق وحدت است و علامت باطل كثرت. سپس وحدت مورد نظر خود را اين گونه تبيين مىكند: وحدت با تعليم است و تعليم با جماعت و جماعت با امام.43 امام اسماعيلى از نظر وى مظهر حقانيت مذهب و وحدت فرقه است و هموست كه مانع دوگانگى و پراكندگى مىگردد. عقيدهى تعليم كه حسن با تمام نيرو و توانش در راه اشاعهى آن مىكوشيد، سبب تحول روحى عميق در اسماعيليان ايران شد. حسن و پيروانش بر وحدت جامعهى اسماعيلى نزارى و فداكارىهاى همهى افراد براى اعتلاى آن جامعه و حصول به مقاصد مذهبى تأكيد مىكردند.44 كيش اسماعيلى، نهضتى براى آينده بود و هميشه اميد به پايان شب سياه ظلم و جهالت و طلوع صبح زيباى عدالت و به ثمر نشستن حقيقت داشت. نزاريان خود را براى رسيدن به چنين آرمانى مهيا مىكردند. اسماعيليان ايران در روزگار حسن و ديگر خداوندگاران الموت تلاش گستردهاى را آغاز كردند تا بر تمامى منابع مالى جامعه چيره شوند و بدين وسيله به قدرت دست يابند. از نظر آنان جامعه مظهر قدرت بود و كسب قدرت به معناى پرهيز از هر گونه تفرقه و چنددستگى.45 ظاهرا در تدبير براى پيشگيرى از ايجاد اختلاف آرا در ميان جامعهى اسماعيلى بود كه حسن عوام الناس را به كلى از خوض در علوم منع كرد و شهرستانى خبر مىدهد كه وى حتى علما و دانشمندان اسماعيلى را از مطالعات آزاد فلسفى بازداشت و آن را موكول به ميزان وقوف آنان در هر علم و ارزيابى كتابهاى مورد درخواستشان كرد.46 هاجسن مىگويد اين امر براى آن بود كه اسماعيليان را به تدريج به فراگيرى دانشها ترغيب كند،47 ولى به نظر مىرسد دليل اصلى محدود ساختن مطالعات عميق و فلسفى، اوضاع و احوال سياسى بود. نزاريان درگير مبارزهاى شديد با سلطهگران سلجوقى و همدستان ايرانى مسلمانشان شدند و فرصتها و توجهات فكرشان نيز معطوف به رفع احتياجات ضرورى در اين رويارويىِ خشن و نفسگير بود؛ بنابراين، مجالى براى اسماعيليان نزارى براى پرداختن به مطالعات فلسفى، كه نياز به آرامش و سكون داشت، نبود. اين تدابير حسن، علاوه بر آنكه بر پيشبرد امر دعوت مؤثر بود، با آموزههاى وى دربارهى يكپارچگى مذهبى جامعهى اسماعيلى ايران و مرجعيت تعليمى امام مناسبت تمام داشت. ارتقاى حسن در جنبش نزارى به مقام حجت امام
به هر حال، با تلاش حسن صباح و ديگران، عقيدهى تعليم در انديشهى اسماعيليان ايران چنان نمودى يافت كه آنان را «اصحاب تعليم» يا «تعليميه» ناميدند.48 محور و اساس عقيدهى تعليم حضور امام بود، اما پس از مرگ مستنصر فاطمى در 487 قمرى كه امام مورد اعتقاد همهى فرق اسماعيلى از مصر تا سند بود، نزار، وليعهد و جانشين مستنصر فاطمى به دست برادر كوچكترش مستعلى، به قتل رسيد.49 و سختگيرى و تعقيب بازماندگان نزار سبب شد تا مسألهى امامت پس از نزار در پرده بماند. اسماعيليان عقيده داشتند كه در زمان غيبت و اختفاى امام، «حجت» نمايندهى تام الاختيار او در ميان مردم است.50 بر اين اساس، نزاريان نيز حسن صباح را نمايندهى تام امام و حجت زندهى او در جامعهى نزارى و پاسدار دعوت نزارى، تا زمانى كه امام دوباره به تن خويش ظهور كند، مىشمردند. در قديمىترين رسالهى موجود نزارى به نام هفت باب بابا سيدنا كه در حدود 596 قمرى مؤلفى ناشناس آن را نوشته، آمده است: حضرت بابا سيدنا حسن صباح قدس سره و رزقنا عنه حجت اكبر قائم قيامت بود.51 و همان جا تصريح شده كه حسن صباح، آمدن قريب الوقوع قائم را پيش بينى كرده است. تعبيرى شبيه به اين را در كتاب تصورات، يا روضة التسليم مىيابيم كه آن هم اثرى است از دورهى بعد از اعلان قيامت در الموت و آن را از جمله تأليفات اسماعيلىِ خواجه نصيرالدين طوسى مىشمارند.52 در آنجا وى سيدنا را با لقب «حجت اعظم مولانا قائم القيامة» مىخواند.53 افزون بر اين، در اين اثر اسماعيلىِ خواجه نصير مطلب ديگرى راجع به حسن صباح هست كه از جايگاه والاى او نزد نزاريان حكايت مىكند و جاى تأمل بسيار دارد. بدين عبارت كه «نفس حجت اعظم كه به خود هيچ نداند و هيچ نباشد... و در غيبت امام لذكره السلام خليفت او باشد و به قوت قبول فيض... خلق را از امام لذكره السلام بياگاهاند و خلايق را به امام راه نمايد.54 و در آن تصريح شده كه حسن صباح در غيبت امام «خليفهى» او و متصدى راهنمايى مردم به سوى امام است؛ و از آنجا كه در مراتب دعوت اسماعيلى خليفه جايگاهى فروتر از امام دارد و جانشين وى است، اين مطلب مىرساند كه حسن حجت امام و نايب وى در اداره امور پيروان او شد. به هر حال، رسيدن حسن به جايگاه حجت در دعوت نزارى در روزگار استتار امام، به معناى قرار گرفتن حسن در رهبرى نزاريان است، اما اين مهم تنها پس از آن صورت گرفت كه رهبرى نزاريان با سركوب جنبش نيرومند نزارى در اصفهان به قلعهى الموت منتقل شد. از آنجا كه پس از گريختن عبدالملك عطاش از اصفهان، پسرش، احمد جاى وى را در پيشوايى اسماعيليان در اصفهان گرفت55 و او تا سال قتلش در 500 قمرى هم چنان با قدرت بسيار در اين سمت بود،56 قرار گرفتن حسن در رهبرى دعوت نزارى نيز مىبايست تا سال مذكور به تأخير افتاده باشد؛ ولى در واقع، حسن پس از دستيابى بر الموت در 483 قمرى تا سال 500 قمرى با توفيقات شگرفش در ديلم و ديگر نواحى شمال ايران و گسترش سريع و وسيع دعوت نزارى در قهستان، نشان داد كه مىتواند جامعهى نزاريان ايران را اداره كند و از آن در يورش حوادث محافظت نمايد. نتيجه
جدا شدن دعوت نزارى از اسماعيليان مصر، يكى از مقاطع مهم در تاريخ اسماعيليه و به خصوص تاريخ اين فرقه در ايران است. استقلال دعوت نزارى بر اساس آرا و انديشههاى حسن صباح بنياد گرفت. وى با تأكيد ويژه بر ارتقاى جايگاه امام و قرار دادن آن در مقام بالاتر از ناطق يا پيامبر صلىاللهعليهوآله عملاً آن را از عينيت تاريخى خارج ساخت و ارزشى نمادين بدان داد. وى، از سوى ديگر، با طرح ضرورت و انحصار تعليم از امام در مسائل اعتقادى، بحث و مناقشه در امور نظرى را محدود و بدين ترتيب، از بروز اختلافات فكرى در ميان نزاريان پيشگيرى كرد. حسن صباح را به خاطر اين انديشههاى مذهبى، بنيانگذار دعوت جديد نزارى مىدانند. انديشههاى حسن صباح در متحد ساختن جامعهى اسماعيلى ايران تأثيرى شگرف گذاشت. اين اسماعيليان (نزاريان)، به رغم دشوارىهاى فراوان، با اعتقادى استوار و صبرى مثالزدنى در برابر دشمنان فراوانشان پايدارى كردند. دگرگونىهاى اعتقادى نزاريان و التزام آنان به حفظ خويش در برابر ناملايمات و، از سوى ديگر، غيبت امام و عدم دسترسى نزاريان به او سبب شد تا حسن صباح با عرضهى توانايىهاى خويش به مقام «حجت» برسد و به عنوان جانشين امام، پيشوايىِ مذهبى و اجتماعى و سياسى نزاريان را بر عهده گيرد. بدين ترتيب، جامعهى اسماعيلى در ايران، پس از پشت سر گذاشتن بحرانهاى حاصل از نخستين مرحلهى استقلال، ضمن رسيدن به خودباورى، در راه كسب موفقيتهاى بزرگ گام نهاد. منابع:
ـ ابن اثير، عزالدين ابوالحسن على، الكامل فى التاريخ (بيروت، دارالفكر، 1398 ق / 1978م).ـ اشعرى قمى، سعدبن عبداللّه، المقالات و الفرق (تهران، مركزانتشارات علمى و فرهنگى، 1361ش).ـ برتلس، آندره، ناصر خسرو و اسماعيليان، ترجمه يحيى آرين پور (تهران، بنياد فرهنگ، 1364ش).ـ جوينى، علاءالدين عطاملك، تاريخ جهانگشا، تصحيح محمد بن عبدالوهاب قزوينى (تهران، ناشر نقش قلم، 1378ش).ـ حسينى العلوى، ابوالمعالى محمد، بيان الاديان، تصحيح عباس اقبال آشتيانى و محمد تقى دانش پژوه، به اهتمام سيد محمد دبيرسياقى (تهران، انتشارات روزنه، 1376ش).ـ حسينى، صدرالدين بن على، كتاب اخبار الدوله السلجوقيه، تصحيح محمد اقبال (بيروت، دارالافاق الجديده، 1404 ق / 1984م).ـ دفترى، فرهاد، «باطنيه»، دانشنامه جهان اسلام (بنياد دايرة المعارف اسلامى، 1373ش).ـ ــــــــــــــــــــ، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمهى فريدون بدرهاى (تهران، نشر و پژوهش فرزان، 1376ش).ـ راوندى، محمدبن على، راحة الصدور و آية السرور، تصحيح محمد اقبال و مجتبى مينوى (تهران، انتشارات امير كبير، 1364ش).ـ شهرستانى، ابوالفتح محمد بن عبدالكريم، الملل و النحل، تحقيق محمد سيد كيلانى (بيروت، دارالمعرفة، بىتا).ـ طوسى، نصيرالدين، تصورات يا روضه التسليم، تصحيح و لاديمير ايوانف (تهران، نشر جامى، 1363ش).ـ طوسى، نظام الملك، سيرالملوك يا سياستنامه، تصحيح هيوبرت دارك (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1372ش).ـ كاشانى، جمالالدين ابوالقاسم عبداللّه، زبدة التواريخ، (بخش فاطميان و نزاريان)، به كوشش محمد تقى دانش پژوه (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1366ش).ـ كلينى رازى، ابوجعفر محمد، الاصول من الكافى، تصحيح شيخ نجم الدين الاملى و على اكبر غفارى (تهران، مكتبه الاسديه، 1388ق).ـ نوبختى، ابومحمد حسن، فرق الشيعه نوبختى، ترجمه و تعليقات محمد جواد مشكور (تهران، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1361ش).ـ ناصر خسرو، روشنايى نامه، تصحيح يازىچى و بهمن وحيدى (تهران، انتشارات توس، 1373 ش).ـ نيشابورى، ظهيرالدين، سلجوقنامه، به اهتمام اسماعيل افشار حميدالملك (تهران، كلاله خاور، 1332ش).ـ هاجسن، مارشال، گ.س، فرقه اسماعيليه، ترجمهى فريدون بدرهاى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ چهارم، 1378ش).ـ همدانى، رشيدالدين فضلاللّه، جامع التواريخ، قسمت اسماعيليان و فاطميان و نزاريان و داعيان و رفيقان، تصحيح محمدتقى دانش پژوه (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى 1338ش).ـ هفت باب بابا سيدنا (مؤلف مجهول)، ملحق به فرقه اسماعيليه هاجسن (1378ش).1 استاديار دانشگاه آزاد اسلامى واحد بابل. 1. شهرستانى، الملل و النحل، تحقيق محمد سيد كيلانى، ج 1، ص 193.2. در اعتقاد اسماعيليان، «ناطق» همان نبى است كه مظهر عقل در اين عالم است و شخص كامل بالغ باشد (شهرستانى، همان، ج 1، ص 193).3. آنان «اساس» را منطبق بر وصى سازند كه مظهر نفس كلى در اين عالم است و او بر مثال كودكى باشد كه رو به كمال دارد (همان، ج 1، ص 194).4. «جدّ» يكى از حدود عالم روحانى است. جدّ قوت «امر» را از نفس كلى مىپذيرد و به «فتح» مىرساند (ر.ك: ناصر خسرو، روشنايى نامه، 1373 ش، ص 206 ـ 199).5. امر بارى سبحانه اندر توهم نيايد و انديشه اندرو نرسد، به هيچ روى از روىها (همان، ص 204).6. ر.ك: فرهاد دفترى، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمهى فريدون بدرهاى، ص 277ـ283 و 422ـ424.7. اشعرى قمى، المقالات و الفرق، ص 13ـ184؛ حسن نوبختى، فرق الشيعه، ص 69ـ74 و 102ـ113 و محمد حسينى العلوى، بيان الاديان، ص 53ـ56.8. نظام الملك طوسى، سير الملوك (سياستنامه)، ص 31 و شهرستانى، همان، ص 192.9. مارشال هاجسن، فرقهى اسماعيليه، ص 68ـ69؛ نيز در باب سلسله مراتب اسماعيلى ر.ك: آندره برتلس، ناصر خسرو و اسماعيليان، ص 242ـ256.10. ر.ك: دفترى، همان، ص 424ـ423.11. مارشال هاجسن، همان، ص 69.12. ر.ك: خواجه نصيرالدين طوسى، تصورات (روضة التسليم)، ص 110ـ125.13. مارشال هاجسن، همانجا. اسماعيليان معتقد بودند كه تنها از طريق «تاويل» توسط امامان مىتوان به حقايق باطنى دين دست يافت و امام با تعليم حقيقت را براى ياران خاص بيان مىكند (ر.ك: دفترى، «باطنيه»، دانشنامه جهان اسلام، ص 556).14. ر.ك: كلينى رازى، الاصول من الكافى، ج 1، ص 4ـ7.15. براى مشاهدهى استدلال ر.ك: مارشال هاجسن، همان، ص 67ـ68.16. ر.ك: شهرستانى، همان، ج 1، ص 195 و عطاملك جوينى، تاريخ جهان گشا، ج 3، ص 195.17. ر.ك: قسمت بعدى.18. ر.ك: شهرستانى، همان، ج 1، ص 192 و 195.19. ر.ك: شهرستانى، همان، ج 1، ص 192؛ جوينى، همان، ج 3، ص 186 و 195؛ رشيدالدين فضلاللّه همدانى، جامع التواريخ، ص 105ـ106 و جمالالدين كاشانى، زبدة التواريخ، ص 142.20. شهرستانى، همانجا.21. رشيدالدين فضل اللّه همدانى، همان، ص 127ـ131 و جمالالدين كاشانى، همان، ص 162 و 165ـ166.22. هفت باب بابا سيدنا، ص 406.23. شهرستانى، همان، ص 195ـ197.24. عطاملك جوينى، همان، ج 3، ص 196ـ199 و رشيدالدين فضلاللّه، همان.25. عطاملك جوينى، همان، ج 3، ص 195ـ196.26. شهرستانى، همان، عطاملك جوينى، همان.27. عطاملك جوينى، همان.28. شهرستانى، همانجا.29. همان، ص 196.30. همانجا.31. همانجا.32. همانجا.33. عطا ملك جوينى، همان، ج 3، ص 197.34. شهرستانى، همانجا.35. همانجا.36. جوينى، همانجا.37. شهرستانى، همان، ج 1، ص 197.38. خواجه نصيرالدين طوسى، تصورات، ص 148.39. مارشال هاجسن، فرقهى اسماعيليه، ص 76.40. فرهاد دفترى، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 422.41. ر.ك: رشيدالدين فضلاللّه همدانى، همان، ص 127ـ131؛ جمالالدين كاشانى، همان، ص 162 و 165ـ166.42. شهرستانى، همان، ص 195.43. همان، ص 197.44. مارشال هاجسن، همان، ص 78ـ79.45. همان، ص 78.46. شهرستانى، همان، ص 197.47. هاجسن، همان، ص 79.48. نظام الملك طوسى، همان، ص 311 و ر.ك: شهرستانى، همان، ص 168 و 192.49. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 172ـ173.50. فرهاد دفترى، همان، ص 135، 136 و 403.51. هفت باب بابا سيدنا، ص 391.52. مارشال هاجسن، همان، ص 336.53. ر.ك: خواجه نصيرالدين طوسى، همان، ص 123ـ 148.54. همان، ص 123.55. نيشابورى، ص 40؛ راوندى، ص 156.56. نيشابورى، ص 42؛ حسينى، ص 79؛ ابن اثير، ج 8، ص 242.