قدرت سیاسی امامیه در دوره سلطنت سلجوقیان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قدرت سیاسی امامیه در دوره سلطنت سلجوقیان - نسخه متنی

محمدحسین منظور الاجداد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قدرت سياسى اماميه در دوره‏ى سلطنت سلجوقيان ‏

دكتر سيد محمدحسين منظور الاجداد 1

شيعيان امامى مذهب كه در دوره‏ى سيطره خاندان بويه از آسايش نسبى و اقتدار حكومتى برخوردار بودند در پى يورش سلجوقيان سنى به بغداد و بر افتادن حاكميت بوئيان، دوران سختى را تجربه كردند. سلجوقيان، آنان را از مناصب ادارى راندند، پيشواى دينى آنان - شيخ طو سى - مجبور به ترك بغداد شد و در پى سركوب شورش بساسيرى شيعيان ساكن شهر كرخ، مورد حمله سنيان قرار گرفتند. اما اين وضع پايدار نماند و در طى سلطنت سلجوقيان، شيعيان به تدريج مواضع قدرت را مجدداً اشغال كردند. در اين مقاله با اشاره به وجود اميران و وزيران شيعى مذهب در ايران و با تفصيل بيشتر در مورد خاندان مزيد به عنوان حاكمان شيعى مذهب مناطقى از عراق كه در ايران كنونى كمتر شناخته شده‏اند، به دلايل سياسى اين تغيير وضع و عوامل آن پرداخته شده است.

واژه‏هاى كليدى:

اماميه، سلجوقيان، آل مزيد، وزيران شيعى، اسپهبدان مازندران.

برافتادن حاكميت سياسى بوئيان بر بغداد و دستگاه خلافت و روى كار آمدن سلجوقيان به عنوان حاكمان سنى مذهب هوادار خلافت، موجب شد كه امامى مذهبان يعنى شيعيان معتقد به امامت دوازده امام به عنوان جانشينان بلافصل پيامبر و باورمندان به غيبت امام دوازدهم،2 نه تنها در عرصه‏ى سياست بلكه در حيطه‏ى اجتماع نيز با دشوارى‏هاى فراوان روبرو گردند.

هنوز دير زمانى از ورود طغرل، بنيانگذار سلسله‏ى سلجوقى، به بغداد نگذشته بود كه ابوجعفر طوسى، شيخ الطائفه و پيشواى شيعيان، مجبور به ترك اين شهر گرديد. وى به نجف هجرت كرد (سال 448 ق) و به سال 449 قمرى خانه‏ى او در محله‏ى كرخ بغداد مورد هجوم قرار گرفت، غارت شد و كتب او را سوزاندند.3

در همان سال 448 قمرى به فرمان ابن مسلمه وزير القائم بامر الله خليفه‏ى عباسى (خلافت 422 - 467ق) ابوعبدالله بن جلاب پيشواى پارچه فروشان در محله باب الطاق بغداد، به جرم آشكار كردن باورهاى شيعى خود به دار كشيده شد.4

سخت‏گيرى‏هاى آلب ارسلان، جانشين طغرل و دوّمين سلطان سلجوقى (سلطنت 455 - 465ق) بر شيعيان نيز در سياست نامه‏ى خواجه نظام الملك بازتاب يافته است. به نوشته‏ى اين وزير، چون سلطان شنيد كه يكى از سرداران ترك وى، «دهخدا يحيى»، يك تن از شيعيان را به دبيرى خود گم اشته، سردار را به دشمنى با خود متهم كرد و به رغم توضيح سردار كه حضور دبيرى شيعى در نزد خود را واجد ارزش توجه سلطان ندانست، سلطان، دبير را احضار كرد و خطاب بدو گفت: «اى مردك، تو باطنى‏اى و مى‏گويى خليفه‏ى خدا حق نيست؟» دبير توضيح داد كه باطنى نيست بلكه «ش اعى» و «رافضى» است. سلطان، «مذهب روافض» را بدتر از كيش باطنيان شمرده «چاووشان را فرمود تا چوب در آن مردك نهادند و نيم مرده‏ى او را از سراى بيرون كردند.»5

به نوشته صاحب فضائح الروافض اين سختگيرى‏ها در «روزگار سلطان سعيد ملكشاه» (سلطنت: 465 - 485ق) نيز ادامه يافته است و به تحريك خواجه نظام الملك، عالمان امامى مذهب ساكن رى را «به منبرها بردند، سرها برهنه كرده به بى حرمتى و استخفاف كه مى‏كردند بر ايشان و مى‏ گفتند شما دشمنان دينيد و سابقان اسلام را لعنت مى‏كنيد و شعارتان، شعار ملحدان است، ايمان بياوريد تا اگر خواستند و اگر نه، ايمان مى‏آوردند و از مقالت رفض بيزار مى‏شدند.»6

همو از دشوارى وضع شيعيان در عهد محمد بن ملكشاه (سلطنت: 498 - 511 ق) اينگونه ياد مى‏كند كه در روزگار محمد «اگر اميرى كدخداى رافضى داشتى، بسى رشوت به دانشمندان سنى دادى تا بگفتندى كه او رافضى نيست سنى است يا حنفى»7 و گزارش مى‏كند كه در زمان سلطنت محمود بن محمد بن ملكشاه (511 - 525ق) شيعيان با «قتل و صلب» روبرو شدند، «روى علماى رفض سياه كردند و منبرهايشان شكستند و از مجلس دانشمندان منع كردند.»8

با توجه به اين گزارش‏ها، به نظر مى‏رسد كه نمى‏توان از قدرت سياسى امامى مذهبان در عصر سلجوقى سخن گفت اما واقع تحقق يافته‏ى تاريخ اين است كه در همان روزگارى كه آن سخت‏گيرى‏ها بر شيعيان تحميل مى‏گرديد، اميران امامى مذهب بر بخش‏هايى از عراق و ايران حكومت مى ‏كردند. افزون بر اين، از همان دوران اقتدار نظام الملك، نفوذ ديوانسالاران شيعى در دستگاه سلطنت آغاز شده بود و در گذشت زمان به حدى رسيد كه بسيارى از وزيران سلاطين سلجوقى و حتى خلفاى عباسى، امامى مذهب بودند. بربنياد وجود آن اميران و حضور اين وزيران است كه م ى‏توان از قدرت سياسى شيعه امامى در عصر سلجوقى سخن گفت و معرفى اجمالى اميران و وزيران را در اين مقاله پى‏گرفت.

خاندان مَزْيَدْ

در بين اميران امامى مذهب حاكم بر مناطقى از عراق، از خاندان مزيد بايد نام برد كه بطنى از قبيله‏ى عرب نژاد بنى اسد بودند. آغاز كسب قدرت اين خاندان به ميانه‏ى سده‏ى چهارم هجرى و هنگامى باز مى‏گردد كه ابومحمد مهلبى وزير معزالدوله‏ى بويى (امارت در عراق 334 - 356ق)، ابوالحسن على بن مزيد را مأمور حفاظت از شهر سورا در عراق و مناطق اطراف آن كرد.9 در طى دوران دراز حكومت على هم برقدرت خود افزود و هم پايه‏هاى قدرت خانواده‏ى خود را محكم كرد. وى سرانجام در ذيقعده سال 408 قمرى درگذشت‏10 و پس از كشمكش بر سر جانشي نى او، فرزندش نورالدوله دُبيس به قدرت رسيد.

دبيس شصت و شش سال حكومت كرد و چون در هشتاد سالگى به سال 474 قمرى درگذشت‏11 توانسته بود هم در كشمكش‏هاى سياسى آن روزگار، قدرت سياسى خود را حفظ كند و هم خاندان مزيد را به حدى از توان برساند كه به عنوان يكى از بازيگران اصلى در صحنه‏ى سياست عراق به شمار آين د.

جانشين وى، فرزندش بهاءالدوله منصور بود. وى به نزد ملكشاه رفت و موافقت او را با امارت خود به دست آورد. از خليفه نيز خلعت امارت گرفت و به سال 477 قمرى به همراه وزير خليفه در لشكركشى بر ضد امراى عُقَيلى شركت كرد. امراى عقيلى در شمال عراق، اميرنشين مستقلى ت شكيل داده بودند و وزير خليفه با سپاهى كه ملكشاه در اختيار او قرار داد به نبرد با آنان پرداخت. رفتار بهاءالدوله منصور در اين لشكركشى، انسانى بود و وى با بذل مال، بسيارى از مردان و زنان اسير شده‏ى خاندان عقيل را، رهايى بخشيد و مايحتاج زندگى داده روانه‏ى سر زمين‏هاى خود ساخت. او به سال 479 قمرى درگذشت و چون خبر مرگ وى به نظام الملك رسيد، خواجه از مرگ «بزرگِ دستاربندان» اظهار تأسف كرد و خليفه مقتدى (467 - 487ق) نقيب علويان را نزد فرزند و جانشين او صدقه فرستاده تسليت گفت.

سيف الدوله صدقه، قدرتمندترين امير خاندان مزيد بود. وى پس از مرگ پدر، به اصفهان نزد ملكشاه رفته خلعت گرفت و اجازه يافت كه فرمانرواى نواحى زير سلطه پدرش باشد.12

در ذيحجه سال 479 قمرى ملكشاه به بغداد رفت. سيف الدوله صدقه نيز عازم آن شهر شد و سلطان را به ميهمانى خود دعوت كرد. شكوه و تجمل اين ميهمانى را ستوده‏اند و گفته شده كه وى هزار قوچ و صد شتر براى اين ميهمانى سربريد، بيست هزار من شكر مصرف كرد، صورت‏هاى پرندگا ن و درندگان از شكر ساخته شده و بر سر سفره‏ى سلطان گذاشته شد، از ملكشاه در خيمه‏اى ابريشمى پذيرايى شد و پس از پايان پذيرايى، خيمه، پانصد ظرف نقره‏اى موجود در آن و مبلغ بيست هزار دينار، پيشكش سلطان گرديد.13

برگزارى آن ميهمانى و تقديم اين پيشكشى از سوى سيف الدوله، آن هم در آغاز حكومت او، نشانگر آنست كه سيف الدوله ثروت بسيار داشت. افزون بر اين از گزارش‏هاى موجود چنان بر مى‏آيد كه وى در مناطق حكومت خود آزادى عمل كامل داشت. نوشته‏اند كه به سال 479 قمرى خليفه م قتدى دستور داد در سرزمين‏هاى زير سلطه‏ى مزيديان نيز به جاى «حى على خير العمل» شعار «الصلوة خير من النوم» سر دهند. به سال 480 قمرى نيز خليفه خواست كه يهوديان ساكن در مناطق زير سلطه بنى مزيد، بر لباس خود غيار دوزند تا از مسلمانان، متمايز شوند اما ظاهراً به اين دستورات، اعتنا نمى‏شد چرا كه به سال 484 قمرى فرمانى مشابه از سوى خليفه صادر گرديد.14

توان نظامى سيف الدوله چندان بود كه خليفه و سلطان خود را نيازمند يارى وى مى‏ديدند. هم خليفه براى ايجاد آرامش در بغداد كه بر اثر نزاع شيعه و سنى، وضعى آشفته يافته بود، از صدقه كمك گرفت و هم سلطان خواهان همراهى او با شحنه بغداد شد كه براى ارزيابى خسارات وا رده به بصره در پى هجوم اعراب بنى عامر، بدان شهر اعزام شده بود. (سال 483ق) در هر دوى اين موارد، امامى بودن صدقه نيز در نظر گرفته شده بود. اهميت اين ويژگى به هنگام دخالت او براى سركوب نزاع فرقه‏اى در بغداد، آشكار است. در مورد بصره نيز از آن‏رو از وى يارى خ واسته شد كه اعراب بنى عامر، مهاجمين به بصره، سر سپرده‏ى منجمى بودند كه ادعاى مهدويت مى‏كرد. اين مدعى سرانجام در سال 484 قمرى دستگير شد. او را به بغداد بردند و به دار كشيدند.15

در جنگ‏هاى ميان فرزندان ملكشاه كه بر سر جانشينى پدر صورت گرفت. سيف الدوله نخست از بركيارق حمايت مى‏كرد اما چون وزير بركيارق در صدد برآمد خراج چندين ساله از وى بگيرد، امير مزيدى به مخالفت پرداخت، از بركيارق گسست، نام وى را از خطبه انداخت و كوفه را نيز تص رف كرد و به نام محمد برادر بركيارق خطبه خواند.16

سيف الدوله در مخالفت با بركيارق از تأييد خليفه المستظهر بالله (487 - 512 ق) برخوردار بود و هواخواهى اين خليفه از محمد چندان بود كه يك بار وى اعلام كرد محمد را بر همه مناطق به جز خانه‏ى خود خليفه، ولايت داده است.17 هواخواهى سيف الدوله نيز از محمد بن ملكش اه چندان ادامه داشت كه به سال 498 قمرى چون بركيارق درگذشت و در بغداد به نام فرزند او ملكشاه خطبه خوانده شد، سيف الدوله صدقه با جانشينى پسر بركيارق نيز مخالفت كرده فرزندان خود دبيس و بدران را به موصل فرستاد و از محمد كه آن شهر را در محاصره گرفته بود خواست به بغداد بيايد. محمد چنين كرد و با سفر به بغداد، قدرت را در اين شهر به دست گرفت.18 صدقه نيز در بغداد حضور يافت و پس از ترك اين شهر از سوى محمد، وى نيز به پايگاه خود شهر حله بازگشت كه آن را در سال 495 قمرى بنياد نهاده بود و از همين روى حلّه سيفيه خوانده مى‏شود. حلّه در گذر روزگار به يكى از مهمترين پايگاه‏هاى تشيع امامى در عراق مبدل گرديد.19

چون محمد از صدقه خواسته بود مانع حمله قبايل عرب به كوفه گردد، در طى دو سال بعد، صدقه درگير حل و فصل منازعات قبايل عرب گرديد اما افزون بر آن بصره و قلعه تكريت را تصرف كرد، اگر چه به فرجام به سبب هجوم قبايل متحد عرب به بصره مجبور شد اين شهر را رها كند.20

در سال 500 قمرى سيف الدوله صدقه كه «ملك العرب» خوانده مى‏شد از قدرت بسيار برخوردار بود. خانه‏ى او در بغداد پناهگاه مظلومان و مغضوبين خليفه و سلطان بود و همين ويژگى فرجام او را رقم زد. سلطان محمد سلجوقى بر ابودلف سرخاب بن كيخسرو حاكم ساوه و آبه خشم گرفته بود. او به پناه صدقه رفت، صدقه نيز بدو پناه داد و خواسته محمد براى تحويل دادن او را رد كرد. محمد به عراق لشكر كشيد و صدقه نيز به رغم مصلحت انديشى پسرش دبيس كه او را به تقديم هدايا و جلب نظر سلطان تشويق مى‏كرد، آماده جنگ شد. صدقه نيرويى پرتوان فراهم آورد . وى توانست بيست هزار سوار و سى هزار پياده بسيج كند. چون تلاش ميانجيگران به نتيجه نرسيد، بين سلطان و صدقه جنگ در گرفت. صدقه شكست خورد و به قتل رسيد. فرزند وى دبيس و نيز سرخاب ديلمى به اسارت محمد درآمدند و همسرش گريخت. محمد سلجوقى، همسر صدقه را به بغداد خ واست و در ديدار با وى از قتل صدقه اظهار تأسف كرد، آن گاه، دبيس را آزاد كرد اما به وى اجازه بازگشتن به حلّه نداد.21 دبيس تا هنگام مرگ محمد در اردوگاه او به سر مى‏برد.

مرگ صدقه و اسارت فرزندش دبيس، به قدرت رو به تزايد خاندان مزيد ضربه زد. با اين همه، پايگاه اجتماعى قدرت آنان چندان مستحكم بود كه چون به سال 511 قمرى محمد از دنيا رفت و فرزندش محمود به سلطنت رسيد، دبيس از او اجازه گرفت كه به حله باز گردد. محمد پذيرفت و دب يس به حلّه بازگشت‏22 و عده زيادى كُرد و عرب گرد او جمع شدند. چندى بعد خليفه مستظهر (487 - 512 ق) درگذشت و فرزندش ابومنصور فضل با لقب المسترشد بالله خليفه شد (512 - 529 ق).

پناهندگى برادر خليفه، ابوالحسن، به دبيس و خوددارى دبيس از تحويل پناه‏جوى خود موجب شد كه بين او و خليفه نزاع درگيرد. خليفه خانه‏ى پدرى دبيس در بغداد را مصادره كرد و به مسجد جامع ملحق ساخت. دبيس نيز با اخذ فتوا به نفع خود و پخش آن در بين مردم، مخالفت خود را با غصب خانه‏ى پدرى نشان داد.23 ابوالحسن برادر خليفه نيز از پناه دبيس بيرون آمد و پس از مدتى اسير هواخواهان دبيس گرديد و از سوى او به خليفه تحويل داده شد و زندانى گرديد.24

به رغم تحويل ابوالحسن، اختلاف ميان دبيس با خليفه پابرجا ماند. در سال 513 قمرى دبيس منابر موجود در مرقد اميرمؤمنان و مشهد حسينى را در هم شكست و اعلام كرد كه در اين دو محل، نماز جمعه برگزار نخواهد شد و به نام كسى خطبه خوانده نمى‏شود.25 اتخاذ اين موضع از س وى دبيس، شگفت‏آور است و به نظر مى‏رسد كه معلول بى‏اعتنايى خليفه به خواست دبيس مبنى بر آزاد كردن ابوالحسن بوده است. افزون بر اين دبيس از درگيرى ميان محمود و مسعود دو پسران سلطان محمد سود جسته با لشكر خود خليفه را به تصرف بغداد تهديد مى‏كرد.

كشمكش دبيس با خليفه و سلطان منجر به شكست او در جنگ با مسترشد شد (سال 517ق) دبيس از ميدان گريخت و نزد طغرل پسر ديگر محمد بن ملكشاه رفت و او را تحريك به حمله به بغداد كرد. لشكركشى طغرل به بغداد با توفيق همراه نبود و طغرل و دبيس هر دو به خراسان نزد سنجر رف تند26 كه پيشتر مدتى در حلّه نزد سيف الدوله صدقه زيسته بود و آنگونه كه سنجر در نامه به وزير خليفه نوشته، در آن هنگام، صدقه، دبيس را نزد سنجر آوده از وى خواسته بود كه پيوسته ياور فرزندش باشد.27

سنجر از دبيس حمايت كرد و به محمود فرمان داد كه او را يارى كند، اما تلاش اين دو سلطان سلجوقى در برابر سرسختى خليفه كه با رشوه دادن به سلطان همراه بود، امكان موفقيت نداشت و بنابراين پس از كوشش بى‏ثمر چند ساله براى دبيس چاره‏اى جز اين نماند كه در سال 525 ق مرى از بيمارى محمود بهره گرفته، فرزند خردسال او را برداشته عازم حلّه گردد.

با ورود او به حلّه، فرمانرواى شهر گريخت. مردم گرد دبيس جمع شدند و تعداد نفرات او به زودى به ده هزار تن رسيد و پانصد هزار دينار نيز گرد آورد. اقدامات او مورد تأييد سلطان قرار نگرفت و محمد كه بهبودى يافته بود عازم عراق شد. دبيس از رويارويى پرهيز كرد و نخس ت به بصره رفت و اموال ديوانى موجود در آن شهر را مصادره كرد سپس چون شنيد كه ده هزار تن براى دستگيرى او اعزام شده‏اند از بصره نيز خارج شد و چند ماهى پنهان گرديد.28 پس از اين مدت دانسته شد كه به هنگام سرگردانى در باديه، اسير اعراب بنى كلب شد و عماد الدين زن گى حاكم موصل (521 - 541 ق) توانسته او را آزاد كند و وسايل آسايش و تجمل زندگى او را فراهم آورد. عمادالدين زنگى به دبيس پناه داد و فرستاده خليفه را كه براى تحويل گرفتن او فرستاده شده بود، دستگير و زندانى كرد.

در شوال سال 525 قمرى سلطان محمود سلجوقى درگذشت و برادرش مسعود به مخالفت با داود پسر و جانشين محمود پرداخت. برادر ديگر، سلجوقشاه، در بغداد حضور يافت و به همراه اتابك خود قرارچه ساقى با تأييد خليفه به نبرد با سنجر، عموى خود پرداخت و شكست خورد. سنجر از عما د زنگى و دبيس خواست كه به بغداد حمله كند. مسترشد به مقابله پرداخت و آن دو شكست خورده گريختند. زنگى به تكريت رفت و دبيس چنانكه بعداً معلوم شد به واسط گريخت و در آنجا گروهى را گرد آورد كه با هجوم سپاه خليفه روبرو شد. او مجدداً از واسط هم گريخت و نزد طغرل ب ن محمد سلجوقى رفت.29

سردارى كه دبيس را از واسط بيرون راند، اقبال خادم نام داشت. در محرم سال 527 قمرى مسترشد به او خلعت داد و القاب مخصوص دبيس يعنى «ملك العرب، سيف الدوله» را بدو ارزانى داشت.30 اينگونه تمام پيوندها بين خليفه و دبيس گسسته شد. دادن القاب مخصوص دبيس به اقبال خا دم، اعلام اين نكته بود كه از نظر خلي فه، دبيس ديگر وجود خارجى ندارد. دبيس نيز واكنش نشان داد. وى كه نزد طغرل، سلطان دست نشانده‏ى سنجر در غرب ايران به سر مى‏برد از وى خواست هداياى ارسالى از سوى خليفه براى خوارزمشاه را مصادره و وانمود كند كه اين هدايا را خل يفه براى وى فرستاده تا ديگر كسى همراه مسعود برادر ديگرش نماند. طغرل چنين كرد و با اين كار خليفه را به خيانت به مسعود هم پيمان خود متهم ساخت. افزون بر اين طغرل به سرداران تُرك خليفه نامه نوشت. اين نامه نگارى آشكار شد و خليفه يكى از سرداران ترك خود را دستگ ير كرد و ديگر سرداران به نزد مسعود گريختند كه آن زمان در بغداد به سر مى‏برد. وقوع اختلاف بين مسعود و خليفه، موجب ايجاد آشفتگى در بغداد گرديد. خليفه در ذيحجه سال 528 قمرى از مسعود خواست كه بغداد را ترك كند اما او نپذيرفت مسترشد آماده جنگ با مسعود شده بود كه خبر رسيد طغرل سلجوقى از دنيا رفته است. به محض رسيدن اين خبر، مسعود از بغداد خارج شد و به سرعت خود را به همدان رساند. وى به قدرت دست يافت و چون اختلافات وى با خليفه باقى بود. قصد داشت به بغداد حمله كند كه مسترشد عازم جنگ با او شد خليفه در نبرد شكست خو رد و اسير شد و اموال فراوان همراه او در اختيار مسعود قرار گرفت.

بيم از شورش مردم موجب شد كه سنجر از مسعود بخواهد با خليفه به حرمت بسيار رفتار كند. مسعود به تكريم خليفه پرداخت اما خليفه هنوز به بغداد بازنگشته بود كه با يورش فدائيان اسماعيلى به وى به قتل رسيد. مسعود به سوگ نشست و جسد خليفه را در مراغه دفن كرد.31 در تم ام اين گيرودارها، دبيس همراه مسعود سلجوقى بود اما بيست و هشت روز پس از قتل خليفه، دبيس نيز به فرمان مسعود كشته شد.

به نظر مى‏رسد كه پس از قتل مسترشد، دبيس قصد فرار از نزد مسعود داشت. گفته شده نوشته‏اى از او خطاب به عماد زنگى يافت شد كه به زنگى پند داده بود نزد مسعود نيايد و خود را حفظ كند،32 از اين‏رو مسعود كه از روح ناآرام و جسم پرتكاپوى دبيس خبر داشت، فرمان به قتل او داده بود.

دبيس زندگانى پرفراز و نشيبى داشت، نابختيارى او در آن بود كه هنگامى به فكر افزودن بر قدرت خاندان مزيد افتاده بود كه سرير خلافت در اختيار مسترشد بود. ويژگى‏هاى شخصى و آرمان‏هاى حكومتى مسترشد، مانع توفيق دبيس گرديد. مسترشد باور داشت كه وظيفه‏ى وى احياى مجد د عظمت عباسيان است. عماد كاتب شعر او را نقل كرده كه طى آن خليفه خود را موعودى مى‏دانست كه دنيا را تسخير مى‏كند و برق شمشيرهايش در دورترين نقاط چين پرتو خواهند افكند33 باورهاى شيعى دبيس موجب مى‏شد كه خليفه، جايگاهى در ذهن او نداشته باشد اما او در ذهن و دل اكثر مسلمانان، جايگاهى ويژه داشت. حضور خليفه با لباس رسمى عباسيان به همراه شعائر خلافت (برد و قضيب منسوب به پيامبر) در رأس سپاه، سپاهيان را به نبرد در ركاب او برمى‏انگيخت و متقابلاً افراد لشكر پيش‏رو به بيم و اضطراب مى‏افتادند.34 به گاه نبرد با سلجوقيان نيز خليفه ثبات قدم ورزيد و در حالى كه به دستى شمشير و به دستى مصحف داشت بر جاى ايستاد قوت قلب وى باعث پايدارى اطرافيانش شد و به نوشته‏ى عماد كاتب پرچمدار مسعود براى اينكه خليفه را دستگير كند از اسب پياده شد و «رو به خليفه رفت ولى همواره قدم به قدم زمين را بوسه مى‏زد تا به خليفه رسيد و لجام مركب خليفه را گرفت» و اميران همانگونه كه گرد سلطان حلقه مى‏زدند گرد خليفه جمع آمدند و اورا به سراپرده‏اى بردند.35

دبيس با خليفه‏اى اين چنين درگير شده بود و امكان پيروزى نداشت. به نظر مى‏رسد كه اگر وى به جاى پناه بردن به سلجوقيان، با خليفه سازش مى‏كرد، حفظ قدرت بنى مزيد و جايگاه سياسى اماميان، آسان‏تر مى‏شد. اشاره به اين نكته نيز بجاست كه در سراسر دوران خلافت مقتدرا نه مسترشد در بغداد، تحركى از شيعيان كرخ ديده نمى‏شود و از يك اشاره ابن جوزى چنين بر مى‏آيد كه در اين مدت، شيعيان حتى اجازه زيارت مزار اميرمؤمنان و مشهد حسينى را نداشته‏اند چرا كه به نوشته او در ذيقعده سال 529 قمرى پس از رسيدن خبر قتل مسترشد به بغداد، عده ‏اى بى شمار به زيارت مزار على و مشهد حسين رفته‏اند و تشيع ظاهر شده است.36

مرگ دبيس به قدرت مزيديان لطمه‏ى جدى نزد و فرزند پانزده ساله‏ى او صدقه، قدرت را در حلّه به دست گرفت. مسعود سلجوقى نيز با وى نيكويى كرد و دختر خود را به ازدواج او درآورد و چون راشد جانشين مسترشد از خلافت بركنار شد و جانشين او المقتفى بامرالله (530 - 555 ق ) با فاطمه خواهر مسعود ازدواج كرد، مسعود از هم‏پيمانى صدقه و مقتفى با خود مطئمن شد. مسعود خود نيز با دختر دبيس وصلت نمود و فرمان داد كه هفت شبانه روز بغداد را آذين بندند. در اين مدت بانگ طبل و ناى در فضاى شهر طنين انداخت و مردم آشكارا شراب نوشيدند. (جماد ى الاول سال 532 ق) پنج سال بعد خبر رسيد كه دختر دبيس براى مسعود، فرزندى آورده است، پس چراغانى و شادكامى هفت روزه تكرار گرديد.37 صدقه البته تولد خواهر زاده‏ى خود را نديد زيرا در جنگ مسعود با مخالفين، به اسارت درآمده به قتل رسيده بود (سال 532 ق) اما پيوند خانوادگى مسعود با مزيديان موجب شد كه وى حكومت بر حلّه را به محمد بن دبيس واگذار كند. محمد تا سال 540 قمرى در حله حكومت كرد ليكن در اين سال با هجوم برادر خود على روبرو گرديد و على حاكم حله شد.

اين درگيرى خانوادگى فرجام قدرت مزيديان را رقم زد. دو سال بعد على از امارت حلّه محروم شد و سه سال بعد در سال 545 قمرى درگذشت و حاكميت حلّه بر عهده سرداران مختلف قرار گرفت. به سال 558 قمرى مستنجد خليفه (555 - 556 ق) جانشين مقتفى سردار يزدن را به حله فرستا د تا بنى اسد را از آن شهر اخراج نمايد. او نيز چنين كرد اما اخراج بنى اسد موجب شد كه شيعيان پايگاه خود در حله را از دست دهند زيرا يزدن نيز خود تمايلات شيعى داشت. ابن جوزى پا را فراتر گذاشته او را متهم مى‏كند كه «تعصب مذهبى» داشت و به همين سبب در دوران سيط ره او تشيع آشكار شده بود و سنيان مورد آزار قرار مى‏گرفتند.38

افزون بر يزدن، اميران شيعه مذهب ديگرى در دستگاه خلافت حضور داشتند و به سبب حضور همين‏ها است كه مى‏توان ازقدرت سياسى اماميان در عراق سخن گفت اما گذشته از عراق، در ايران نيز اسپهبدان مازندران، بر اين خطه حكومت مى‏كردند.39 و حتى در اوج قدرت سلجوقيان افرادى از خاندان كاكويه شيعى مذهب از نزديكان سلطان بودند.40

پرداختن به تاريخچه حكومت اسپهبدان، در اينجا ضرورتى ندارد تنها به اين نكته اشاره كنيم كه يكى از اين فرمانروايان يعنى اسپهبد رستم بن على چندان با اسماعيليان ساكن الموت درگير بود كه وى را شاه غازى مى‏خواندند. باورهاى دينى او و نيز نبرد وى با باطنيان موجب ش ده كه عبدالجليل رازى، دانشور شيعى سده‏ى ششم، از وى به تحسين ياد كند.41

گذشته از اميران، چنانكه پيشتر اشاره كرديم، بسيارى از ديوانسالاران سلجوقيان نيز امامى مذهب بودند. در اين ميان از كسانى چون مجدالملك برادستانى قمى رئيس ديوان استيفاى ملكشاه و وزير بركيارق بايد نام برد كه پس از دو سال وزارت، به دست سپاهيان شورشى به قتل رسي د (492 ق)؛ مجدالملك را به برخوردارى از اقتدار ستوده‏اند. ابوالرجاى قمى نوشته است كه در دولت مبارك سلجوقى، قاهرتر از مجدالملك، دستاردار نبود.»42 اين اقتدار و نيز سختگيرى وى بر امرا، خوشايند نظاميان نبود و فرجام وى را رقم زد اما مرگ وى موجب كاهش نفوذ شيعيا ن در دستگاه حكومتى سلجوقيان نگرديد؛ پس از وى سعدالملك آبى وزارت محمد را بر عهده داشت، شرف‏الدين ابوطاهر سعد بن على مهيسه‏اى قمى به وزارت سنجر منصوب شد. مختص الملك كاشى به وزارت سنجر رسيد و دستاربند توانايى چون انوشيروان بن خالد كاشانى وزارت محمود بن محمد بن ملكشاه و نيز مسترشد خليفه‏ى عباسى را پذيرفت. اين سياهه را همچنان مى‏توان درازتر كرد و از مختص‏الملك كاشى وزير سنجر، عزيزالدين مستوفى از جمله وزارى طغرل سوم و معين الدين كاشى و فخرالدين پسر صفى الدين ورامينى از جمله وزراى همو نام برد. زبده سخن در اين نوشته‏ى امير ارجمند بازتاب يافته كه «ملكشاه يك وزير شيعى داشت. محمد يك وزير، دو تن از شش وزير بزرگ سنجر شيعه بودند و مختص الملك كاشى، يكى از اين وزيران، رياست خاندانى را بر عهده داشت كه در عصر سليمان شاه (555 ق) و طغرل سوم (571 - 590ق) متصدى منصب وزارت بودند. همانند آخرين خليفه‏ى عباسى، واپسين سلطان سلجوقى نيز وزيرى شيعى مذهب به نام فخرالدين ورامينى داشت.»43

نفوذ اين ديوانيان در دستگاه حكومتى سلجوقيان، خشم مخالفين را برانگيخته بود، نويسنده فضائح الروافض با مقايسه وضع دشوار شيعيان در آغاز سلطنت سلجوقيان با وضع آنان در روزگار خود (ميانه‏ى سده‏ى ششم هجرى)، ناخرسندى خود را اينگونه بيان كرد كه به گاه سلطنت محمد بن ملكشاه «اگر اميرى، كدخدايى داشت رافضى، بسى رشوت به دانشمندان سنى دادى تا ترك را گفتندى: او رافضى نيست، سنى يا حنفى است؛ اكنون كه خدايان همه‏ى تركان و حاجب و دربان و مطبخى و فراش، بيشتر رافضى‏اند و بر مذهب رفض، مسأله مى‏گويند و شادى مى‏كنند بى بيمى و ت قيه‏اى.»44

نتيجه آنكه اگر چه در آغاز دوران سلطنت سلجوقيان و به عنوان پيامد شورش بساسيرى‏45 و به سبب بيم از حمله‏ى فاطميان به سرزمين‏هاى زير سلطه‏ى خليفه و سلطان، سخت‏گيرى‏هايى بر شيعيان صورت گرفت اما در درازاى حكومت يكصدوشصت ساله‏ى اين خاندان، بر اثر حضور اميران ش يعى مذهب در عراق و ايران و نفوذ ديوانيان امامى مذهب در دستگاه ديوانسالارى سلجوقى، وضع تغيير كرد و اقتدار سياسى شيعيان بدان حد رسيد كه شكوه‏ى مخالفين آنان را برانگيخت.

منابع:

- ابن اثير، التاريخ الباهر فى الدولة الاتابكيه، تحقيق عبدالقادر احمد كليمات (قاهره، دارالكتب الحديثه، 1383 / 1963).

- - ، الكافى فى التاريخ (بيروت، دارصادر و داربيروت، بى‏تا) ج 10.

- ابن جوزى، المنتظم فى تواريخ الملوك و الامم، حققه و قدم له الاستاذ الدكتور سهيل زكار (بيروت، دارالفكر، 1415 ق / 1995م) ج 9.

- ابن حجر، عسقلانى، لسان الميزان، حيدرآباد دكن، (مطبعه لبس دائرة المعارف نظاميه، 1331) ج 5.

- ابوالرجاى قمى، نجم الدين، تاريخ الوزراء، به كوشش محمد تقى دانش‏پژوه (تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363).

- اقبال، عباس، وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى، به كوشش محمدتقى دانش‏پژوه و يحيى زكاء (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1338).

- بندارى، فتح بن على، تاريخ دولة آل سلجوق، به كوشش سيد محمد عزاوى (قاهره، دارالرائد العربى، 1974 م).

- رازى قزوينى، عبدالجليل، بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، به كوشش سيد جلال‏الدين حسينى ارموى (تهران، 1331).

- سجادى، صادق، «آل باوند»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، (تهران، 1367) ج 1.

- طوسى، خواجه نظام الملك، سياست نامه (سير الملوك)، به كوشش دكتر جعفر شعار (تهران، شركت سهامى كتاب‏هاى جيبى، 1370).

- كاتب، عماد، خريدة القصر و جريدة العصر، به تصحيح محمد بهجة الاثرى و دكتر جميل سعيد، القسم العراقى، الجزء الاول (بغداد، مطبعه مجمع العلمى العراقى، 1375 / 1955) ج 1.

- منظورالاجداد، سيد محمد حسين، «پيشينه تشيع و تطور آن در نخستين سده‏هاى تاريخ اسلامى»، مجله‏ى تحقيقات اسلامى، سال چهارم، شماره‏هاى 1 و 2، سال پانزدهم، شماره‏ى 1.

- - ، «شورش بساسيرى و پى‏آمدهاى آن براى شيعيان بغداد»، مجله‏ى دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تربيت معلم، شماره 35 - 39 (زمستان 1381).

- نصيريان، يدالله، «سيف الدوله امير نامدار بنى مزيد و حوزه علميه حلّه سيفيه»، مجله‏ى بررسى‏هاى تاريخى، دفتر 65 (تابستان 1378).

- نظامى عروضى، چهار مقاله، به كوشش دكتر معين، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1334).

- said amir arjomand, the shadow of god and the hidden imam, chicago, the university of chicago press, 4891, p 75 - 85.


1. استاديار گروه تاريخ - دانشگاه تربيت مدرس.

2. تبيين مفهوم اماميه و درستى به كارگيرى آن براى شيعيان دوازده امامى در دوره‏ى سلجوقى در مقاله‏ى ديگر نگارنده صورت گرفته كه با ويژگى‏هاى زير به چاپ رسيده است: «پيشينه‏ى تشيع و تطور آن در نخستين سده‏هاى تاريخ اسلامى»، تحقيقات اسلامى، سال چهاردهم، شماره‏ه اى 1 و 2 و سال پانزدهم، شماره‏ى 1، ص 215 - 250.

3. ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج 5، ص 135.

4. ابن جوزى، المنتظم فى تواريخ الملوك و الامم، ج 9، ص 385.

5. خواجه نظام الملك طوسى، سياست نامه (سير الملوك)، ص 195 - 199.

6. عبدالجليل رازى قزوينى، بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، ص 51، 105.

7. همان، ص 81.

8. همان، ص 52.

9. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 187.

10. همان، ج 9، ص 157.

11. همان، ص 570؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 10، ص 121.

12. ابن اثير، همان، ص 134 - 137.

13. ابن جوزى، همان، ج 9، ص 603 - 604.

14. همان، ص 635.

15. همان، ص 631، 635، 637؛ ابن اثير، همان، ج 10، ص 183 - 184.

16. ابن اثير، همان، ج 10، ص 308.

17. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 62.

18. همان، ص 78.

19. يدالله نصيريان، «سيف الدوله امير نامدار بنى مزيد و حوزه علميه حلّه سيفيه»، بررسى‏هاى تاريخى، دفتر 65، ص 170 - 180.

20. ابن اثير، همان، ج 10، ص 411، 419 - 420.

21. همان، ص 440 - 449.

22. براى اعلام مخالفت وزير شيعى، انوشيروان بن خالد، با تصميم محمود. ر.ك: فتح بن على بندارى، تاريخ دولة آل سلجوق، ص 11.

23. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 148 - 149.

24. در مورد اعتراض دبيس به زندانى شدن ابوالحسن و پيامدهاى آن. ر.ك: همان، ص 155 - 157.

25. همان، ص 157.

26. همان، ص 207 - 208.

27. اين نامه در نيمه رمضان سال 527 قمرى نوشته شده است و براى آگاهى از متن كامل آن ر.ك: عباس اقبال، وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى، ص 312.

28. ابن جوزى، همان، ج 1، ص 234 - 235. دبيس، اتابك فرزند محمود بود و اين پسر كه فرخشاه نام داشت به دست عمادالدين زنگى افتاد و ظاهراً چون نايب زنگى را به قتل رساند، به فرمان او كشته شد. بنگريد به: بندارى: همان، ص 187 - 188.

29. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 250.

30. همان، ص 256.

31. همان، ص 260 - 276.

32. همان، ص 281.

33. عماد كاتب، خريدة القصر و جريدة العصر، ج 1، ص 30.

34. براى نمونه در لشكركشى عمادالدين زنگى و دبيس به بغداد و جنگ آنان با خليفه، سپاه پيروزى را در دسترس خود مى‏ديد كه خليفه با لباس سياه و شمشير كشيده از خيمه خارج شد. هم آنان كه در آن جنگ بودند و پدر ابن اثير با آنان سخن گفته، به او گفته‏اند به محض ديدن خليفه بيم و دهشت بر آنان چيره شد، نزديك بود سلاح از دست آنان بيفتد و بدون اينكه بفهمند رو به فرار گذاشته‏اند. ر.ك: ابن اثير، التاريخ الباهر فى الدولة الاتابكيه، ص 45 - 46.

35. بندارى، همان، ص 162.

36. ابن جوزى، همان، ج 10، ص 281.

37. همان، ص 303، 340.

38. همان، ص 511.

39. شرح مستوفايى در مورد اين خاندان در مقاله‏ى زير هست: صادق سجادى، «آل باوند»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 1، ص 595 به بعد.

40. براى نمونه امير معزى شاعر از تقرب علاءالدوله امير على فرامرز به ملكشاه ياد مى‏كند و او را نديم خاص و داماد سلطان و كسى كه «حرمت تمام داشت و گستاخ بود در آن دولت» مى‏شناساند. ر.ك: نظامى عروضى، چهار مقاله، ص 83 .

41. عبدالجليل رازى، همان، ص 79؛ همان، ص 207، 208.

42. نجم الدين ابوالرجاى قمى، تاريخ الوزارء، ص 14.

43. said amir arjomand, the shadow of god and the hidden imam, chicago , the university of chicago press, 4891, p 75 - 85 .

44. عبدالجليل رازى، همان، ص 81.

45. در مورد اين شورش و پيامدهاى آن به مقاله‏ى ديگر نگارنده بنگريد كه با اين ويژگى‏ها به چاپ رسيده است: «شورش بساسيرى و پى آمدهاى آن براى شيعيان بغداد»، مجله‏ى دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تربيت معلم، شماره 35 - 39، ص 87 - 111.

/ 1